نام مقاله : نااهلانِ انقلاب
نویسنده : حسن یوسفی اشکوری
موضوع : _____
آیتالله خمینی در اواخر عمر خود نگران "نااهلان انقلاب" بود و چند بار (از جمله در بیانیهی مهم اسفند ۶۷ خطاب به روحانیون و علما، مشهور به "منشور روحانیت") هشدار داد که مبادا پس از او سرنوشت انقلاب و نظام به دست این نااهلان انقلاب بیفتد، و انقلاب را از مضمون و محتوای خود تهی کنند، و انقلاب اسلامی را به انحراف بکشانند.
چنانکه از سخنان تصریحی و تلویحیی بنیانگذار جمهوری اسلامی استنباط میشود، منظور ایشان از نااهلان انقلاب بهطور کلی عناصر یا جریانهای غیر انقلابی و ناباور به "اسلام انقلابی" و بهطور خاص غیر معتقد به تأسیس نظام یا حکومت دینی بر بنیاد ولایت فقیهان در عصر غیبت بود، که طبق تحلیل و تشخیص ایشان در دههی نخست انقلاب در دو جریان مشخص یعنی فقیهان و روحانیان ناباور به تز ولایت فقیه و نیز عناصر یا جریان غیر روحانی ناباور به اندیشه حکومت مذهبی و یا سست اعتقاد به نظام ولایت فقیه متجلی بودند، و ایشان بارها و بارها این دو طایفه را به شدت مورد انتقاد قرار دادهاند. بهویژه جریان دوم، که در آن زمان در دو جریان اصلی "لیبرالها" (با محوریت نهضت آزادی) و نیز انجمن حجتیه خود را نشان میدادند. در زبان و بیان و ادبیات آیتالله خمینی به سختی و با تعابیری چون "لیبرالهای خودفروخته"، که میخواهند مملکت را تحویل آمریکا بدهند، مورد انتقاد و حمله قرار گرفتهاند. البته جریان حوزوی نیز در همان منشور، افزون بر غیرسیاسی و غیرانقلابی بودن، به حمایت از کاخنشینان و "سرمایه داران زالوصفت" متهم شدهاند. شاید اتهام اصلی و مشترک هر دو جریانِ ظاهراً نه همگن این است که هر دو اولاً به حکومت مذهبی (حداقل به روایت رهبر انقلاب) باور ندارند و ثانیاً برای تحقق نظام اسلامیی مبتنی بر ولایت فقیه کارشکنی میکنند و مانع میتراشند.
اما اکنون پس از بیش از دو دهه از درگذشت ایشان چه میبینیم؟ انقلابیون مورد تأیید ایشان نظام را رهبری میکنند یا همان نااهلان انقلاب زمام امور را به دست گرفته و نظام مطلوب او را به انحراف کشانده یا میکشند؟ روشن است که اکنون دو گروه مورد خشم و انتقاد آیتالله خمینی، یعنی همان نااهلان مورد بحث، نه تنها در حاکمیت نیستند، بلکه به شدت مطرود و منزویاند، و حتی هیچ کاری از آنها در تغییر اوضاع بر نمیآید، اما آیا این بدان معنا است که اهلان انقلاب دست اندرکار تدبیر امورند و به سکانداریی کشتی نظام اهتمام میکنند؟
داستان شگفتی است و مسائل بسیار پیچیده و بغرنج است و داوری سخت مشکل! به نظر میرسد که نظام مطلوب و محبوب آیتالله درست از همان جایی که ایشان پیشبینی نکرده بود در معرض خطر و تهدید قرار گرفته است: از ناحیهی جریانی افراطی و بیریشه و به شدت قدرتطلب و احیاناً متوهم نسبت به خود و جهان و مردم ایران! گرچه نمیتوان جناح حاکم کنونی و از جمله احمدینژاد و احمدینژادیسم را در خارج از نظام فکری و میراث آیتالله خمینی دانست و قطعاً این جریان بیریشه بخشی از آن میراث را نمایندگی میکند، اما در یک سطح کلان و در یک تحلیل عمیقتر و محتواییتر به نظر میرسد که این جریان نمیتواند از جهات مختلف مطلوب آیتالله باشد و حداقل نمیتواند در مجموع، بهویژه با دستاوردهای عملیی حاکمیت نمادین این جریان در پنج سال اخیر، مصداق همان اهلان انقلاب مورد نظر قلمداد شود. چرا که امروز پس از بیست سال و پس از پنج سال حاکمیت این جناح افراطی بیریشه و قدرتپرست، کدام تحلیلگر و ناظر بیطرفی از داخل نظام و خارج از آن تردید دارد که میراث بنیادگذار جمهوری اسلامی، که آن همه مورد علاقه و حمایت وی بود و ایشان حفظ آن را از اوجب واجبات میدانست، در خطر جدی قرار گرفته و میرود تا به فروپاشی نزدیک شود؟
در توضیح بیشتر این تحلیل میتوان گفت که: درست است در برخی از گفتارها و رفتارهای آیتالله خمینی احمدینژادیسم نیز استنباط میشود و حتی میتوان گفت از آن سنت و میراث چنین تفکری و رفتاری نیز قابل استخراج است، اما انصاف آن است که ایشان در طول ده سال فرمانرواییاش گفتارها و رفتارهای دیگری نیز دارد که نه تنها با گفتارها و رفتارهای نابخردانه و حداقل خلاف "مصالح نظام" جناح حاکم منطبق نیست، بلکه آشکارا در تعارض بنیادین با آن است. از باب نمونه میتوان گفت: موعودگرایی و خرافه گرایی رایج و ویژهی احمدینژادی و مشائیسم نسبتی با مهدویتگرایی سنتی آیتالله خمینی و دیگر علمای سنتی ندارد.
بیاعتنایی ایدئولوژیک و معنادار رئیس دولت و دولتیان به فقه و فقاهت و فقیهان و طبعاً اصل تئوری ولایتفقیه، که فقط بر اساس آن میراث قابل طرح و تثبیت است، با نگاه و نگرش و سنت آیتالله خمینی بیگانه است.
حاکمیت نظامیان و نظامیگری (به تعبیر درست زنده یاد آیتالله منتظری "ولایت نظامیان") به کلی در تعارض با افکار و آموزههای صریح آیتالله است. این ولایت نظامیان پس از درگذشت آیتالله آغاز شد و در یک سال اخیر در تمامیت خود آشکار شده است.
ماجراجویی در روابط بین الملل و بحران آفرینیهای مداوم برای کشور و نظام با افکار و سنت آیتالله و دولتهای مورد حمایت ایشان در دههی نخست انقلاب ناسارگار است و هرگز ایشان با چنین حرکات و رفتارهای نامتعارف موافق نبود.
اینها چند نمونه است و میتوان بر آنها افزود، اما چرا به امور کلی و انتزاعی استدلال کنیم، برای اثبات تعارض بنیادین حاکمیت کنونی با آموزهها و مجموعهی میراث مؤسس جمهوری اسلامی، چه دلیلی روشنتر از این که اکنون تقریباً تمام نزدیکان و یاران ویژهی آیتالله و حتی اعضای بیت ایشان در سطوح مختلف حاکمیت موجود و نوع مدیریت کنونی را بر نمیتابند و آن را با سنت و میراث مؤسس ناسازگار میدانند و شیوههای مدیریت از سطح رهبری و نهادهای تحت فرمان و نظارت رهبری گرفته تا رئیس دولت و دولتیان را نه با قانون اساسی موافق میبینند و نه با سنت و میراث بنیانگذار سازگار میدانند، و نه با مصالح عالی نظام، که عنصر "مصلحت نظام" در آموزههای مؤسس بسیار برجسته بود، منطبق میشمارند. اینکه این استدلالها چه اندازه درست و جامع است اکنون مورد نظر نیست، آنچه من روی آن تأکید دارم این است که خط امامیهای اصیل و مدعی در طول این ۳۱ سال اکنون جناح حاکم و بهویژه گروه بیبنیاد احمدینژاد را بهکلی با خط امام بیگانه و در تعارض با آن میبینند و این مدعا را میتوان پذیرفت. اینکه چنین انشعاب عظیمی در ارکان نظام رخ داده و جناحی که به استناد دلایل غیرقابل انکاری بیشتر مورد تأیید آیتالله خمینی و پس از آن فرزندش احمد بوده و از موضع میراثداری بنیانگذار به نقد و نفی جناح حاکم پرداختهاند، خود معنایی جز این ندارد که بههرحال اینان نیز بر جای استواری تکیه زدهاند و نمیتوان آن را نادیده گرفت. از این رو، تکیه رهبران خط امامیی جنبش سبز (خاتمی و کروبی و موسوی) و احزاب اصلاحطلب بر بخشی از میراث آیتالله خمینی چندان بیوجه نیست، و قابل درک است، و حداقل در این شرایط، که جناح حاکم بر آن است اینان را به خروج از خط امام و انقلاب و نظام متهم و در نتیجه سرکوب کند، راهی معقول برای تأمین امنیت خود و مردم معترض است.
واقعیت این است که جناح حاکم در این پنج سال، برآمده از یک جریان افراطی و بیریشه است که در زمان آیتالله خمینی چندان در عرصه نبودند و ایشان نیز چندان به آنان میدان ترکتازی و عمل نمیدادند. اگر شخصیت نمادین روحانی این جریان را آقای مصباح یزدی بدانیم و نماد غیر روحانی را محمود احمدینژاد، این هر دو نماد مطلوب آیتالله خمینی نبودند و ایشان و یاران نزدیکترش (از هاشمی بگیرید تا احمد خمینی و بیت ایشان و مجمع روحانیون و...) اینان و عقبههای فکری و سیاسیشان را آگاهانه در انزوا نگهداشته بودند. حتی اصولگراهای میانهرو نیز با این جریان همدل و همراه نبوده و نیستند. اما شگفت اینکه پس از درگذشت مؤسس، این جریان با شتاب، اما خزنده، جلو خزید و در چند سال اخیر تقریباً تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفته و اکنون چنان احساس قدرت میکند که میخواهد ساختار قدرت را بهکلی از وفاداران شناختهشده و از شخصیتهای اصیل صدر انقلاب، از هر دو جریان اصولگرا و خط امامی، تهی کند، و اگر بتواند آنها را با یک جراحی خونین از حیات ساقط کند. حادثه مهم روز ۱۴ خرداد ۸۹ و مضامین سخنان رئیس دولت و طرح شعارهای معنادار احمدینژادیها در مرقد آیتالله خمینی مبنی بر مرگخواهیی صریح برای هاشمی و موسوی و حتی طرد نوهی مؤسس (نوة روح الله / سید حسن نصرالله) در حضور رهبر نظام و عدم اعتراض ایشان و تهدید تلویحیی ایشان به اعدام خارجشدگان از کشتی نظام و خط امام (با تلمیح به جریان اعدام صادق قطبزاده)، تهدیدهای برنامهریزیشدهی افراطیون بیریشه را به اوج خود نزدیک میکند و میرود که میراث مؤسس را به فروپاشی بکشاند. "خمینیزدایی" به روشنی در دستور کار است. حمله در شب عاشورا به حسینیهی جماران (که کعبه ولایتمداران دانسته میشود) و بیت آیتالله خمینی، که علیالقاعده باید در حریم امن و احترام باشد، با چه انگیزه صورت میگیرد و حامل چه پیامی است؟ اگر اینان نااهلان انقلاب نیستند، پس نااهلان چه کسانی هستند؟ بنا بود اهلان بیایند و نظام را از خطرات حفظ کنند، اما اینان چه کسانیاند که آگانه یا ناآگانه کمر به نابودیی نظام بستهاند و در این راه از هیچ عملی ابایی ندارند؟ آیا همان لیبرالها، که آیتالله این همه از آنها بیم داشت و حتی از آنها بیزار بود، مدیریت نظام و کشور را بر عهده گرفته بودند، کار نظام امروز به اینجا میکشید و نظام در چنین گردابی فرو غلطیده بود؟ به نظر میرسد آیتالله خمینی تصور نمیکرد که روزی از ناحیهی افراطیون حزباللهی، که گاه مورد حمایت خود او نیز قرار میگرفتند، نظام و انقلاب دچار بحران و تهدید شود.
کسی که در این سالها بیش از همه و عمیقتر از همه به این خطر و انحراف توجه کرد و پیوسته هشدار داده، آقای هاشمی رفسنجانی است. او از آغاز دولت نهم، پوشیده و اخیراً آشکارتر، از خطر به قدرترسیدگان "بیریشه" که با نظام همراه نیستند و روحانیت و نهاد علم و فقاهت را بر نمیتابند، سخن گفته است. چند روز پیش نیز باز از خطر انحراف به دست نااهلان یاد کرده است. صریحترین و صریحاللهجهترین سخن هاشمی در همان نامه مشهور سال گذشته ایشان به آیتالله خامنهای انعکاس یافته است و به گمان من این نامه در آینده دلیل روشنی بر هوشمندی نویسندهی آن و درعینحال اتمامحجتی به دوست دیرین خود و رهبر کنونیی نظام خواهد بود. گرچه مخاطب نامه نه تنها بدان بی اعتنا ماند که پس از کمتر از ده روز در نماز جمعه تهران (۲۹ خرداد ۸۸) آشکارا نماد و رئیس همان افراطیون بیریشه را به رخش کشید و او را به خود نزدیکتر شمرد و عملاً نگرانیی هاشمی را بیوجه دانست. این نامه قطعاً به عنوان سند استواری برای درک و تحلیل بیریشگان آفت انقلاب و نظام قابل توجه است، و میتوان به جمله جملهی آن ارجاع داد و اتخاذ سند کرد. هرچند جناب هاشمی رفسنجانی خود در دهه ۶۰ و در اوج اقتدار خود زمینههای قدرت یافتن افراطیون را فراهم آورده بود، اما او مانند مقتدایش آیتالله خمینی و دیگر وفاداران نظام هرگز نمیخواست انقلاب و نظام گرفتار چنین گردابی و چنین مصیبتی بشود و شگفت آنکه اکنون خود آماج قدرتپرستان بیریشه و افراطیی مهارناپذیر شده است، و ظاهراً راه به جایی نیز نمیبرد.
به خاطر میآورم که در مجلس اول بارها به مناسبت در گفتگوهای حضوری و یا کتبی به هاشمی(و نیز آقای خامنهای) تذکر دادهام که خلیفهکشی را باب نکنید، وگرنه روزی دامن شما را هم خواهد گرفت. برخی از آن نامهها موجود است و یکی از آنها در یازده سال پیش در روزنامهی نشاط چاپ شد و در کتاب "یاد ایام" نیز تجدیدچاپ شده است. یکبار وقتی در گفتگویی با مرحوم سید رضا زاورهای از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نمایندهی مجلس از سخن آیتالله منتظری اتخاذ سند کردم، ایشان گفت: منتظری هم لیبرال شده است. این سخن همحزبی را به آقای هاشمی نقل کردم و گفتم: آقای هاشمی! فردا شما هم لیبرال خواهید شد! لبخندی تحویلام داد و با نگاه عاقل اندر سفیه حالیام کرد که اشتباه میکنم. سال گذشته پس از انتشار نامهی هاشمی به رهبری، نامه سرگشادهای به ایشان نوشتم و بر این خاطرات شخصی با ایشان مروری کردم، اما به دلیل رخدادهای بعدی مصلحت ندیدم آن را انتشار دهم و به موقع منتشر خواهد شد.
اکنون تا حدودی راز کینه و نفرت افراطیون بیریشه و به قدرتمطلقه رسیده و انگیزهی آنان برای حذف حتی فیزیکیی هاشمی آشکار میشود. هاشمی از یک سو به خوبی از عمق فاجعه برای نظام آگاه است و از سوی دیگر تاکنون استوار در برابر آن ایستاده و اگر نتوانسته مانع اقتدارشان شود، حداقل فاجعه و خطر را فریاد کرده و بر مقامات اصلی و تصمیمگیرنده اتمامحجت کرده است. واقعیت این است که در حال حاضر در ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی هاشمی تنها شخصیتی است که با توجه به سوابق پر افتخارش در دوران مبارزه و نقشاش در تثبیت نظام و در جنگ و انبوه حامیانی که بالفعل و بالقوه در نظام و در میان روحانیون دارد، میتواند پلی بین جناحها باشد و اصولگرایان میانهرو و قدیمی و اصلاحطلبان را با هم متحد کند و تعادلی ایجاد نماید، و در نهایت نظام را از خطر افراطیگریی بیریشگان برهاند. افراطیون، که ناگهان ظهور کرده و خود را ورای هر دو جناح حاکمیت تعریف کردهاند، در حال در نوردیدن تومار اصلاحطلبان خط امامیاند و پس از آن نوبت هاشمی خواهد بود و در نهایت مانع اصولگرایان مخالف و منتقد و معتدل را از سر راه بر خواهند داشت، و اگر تا آنجا پیش بروند، احتمالاً رهبری را نیز پشت سرخواهند گذاشت و البته آن سوتر دیگر چیزی به نام "جمهوری اسلامی ایران" بر جای نخواهد ماند. اما "گر فلکشان، بگذارد، که قراری گیرند"!
تاریخ انتشار : ۱۶ / خرداد / ۱۳۸۹
منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین