مقالات اشکوری سال ۱۳۸۹
22_04_2011 . 18:22
#41
سیما و سیره‌ي محمد در قرآن



نام مقاله : سیما و سیره‌ی محمد در قرآن

نویسنده : حسن یوسفی اشکوری

موضوع : بخش اول، فصل سوم، محمد به عنوان انسان، و نفی‌ی صفاتِ غیرِ بشری از او


پیش از هر چیز لازم است اشاره شود که تصویر محمد (ص) در قرآن به‌طور کلی با تمام و یا اکثر پیامبران پیشین متفاوت است و این تفاوت در این است ‌که درباره‌ی انبیاء گذشته معجزات و امورخارق‌العاده بسیار نقل شده است و در مورد برخی (همانند حضرت عیسی) اساساً زادن و زندگی و وجودش به‌گونه‌ای اعجاز دانسته شده است، اما سیمای پیامبر اسلام درقرآن در مجموع و درمقام قیاس با پیامبران پیشین عادی‌تر و طبیعی‌تر است و درباره‌ی وی اعجاز کمتری نقل شده است. مواردی که در قرآن به عنوان امور غیبی روایت شده است عمدتاً در مقام اثبات ارتباط پیامبر با عالم غیب و مدلل‌کردن مدعیات وحیانی‌محمد وکلام قرآن است و در‌عین‌حال قرآن آشکارا تلاش دارد سیمای محمد را به عنوان یک انسان متعارف اما مرتبط با خداوند و پیام‌آور معرفی‌کند. از این رو می‌توان گفت پیامبر اسلام و دین او در قیاس با ادیان دیگر کم‌تر آمیخته با اساطیر و خوارق‌عادت است. آیات مرتبط با این موضوع را می‌توان ذیل پنج عنوان طبقه‌بندی کرد:

۱. بشربودن پیامبر، ۲. نفی‌علم غیب، ۳. نفی‌ربوبیت، ۴. نفی پرستش غیر خدا ۵. عصیان پیامبران.

در باره هرکدام با استناد به آیات قرآن توضیحاتی‌داده می‌شود:


۱. بشر بودن پیامبران

سیزده آیه در قرآن وجود دارد که صریحاً و با تأکید پیامبر اسلام و دیگر پیامبران توحیدی را انسانی و بشری مانند دیگران می‌داند و مصرانه خطاب به مردمان می‌گوید اینان بشری مانند شما هستند و از سوی دیگر مخالفان و منکران می‌گفتند این چگونه پیامبری است که مانند ما است. در واقع از یک طرف منکران انتظار داشتند مدعی پیامبری علی‌القاعده باید فرشته باشد و حداقل با دیگران متمایز باشد و مثلاً دارای قدرت ویژه و یا علم و تخصص خاص باشد و بتواند جادو کند و اهل سحر و توان متافیزیکی حیرت‌آور و غیر بشری باشد. اما خداوند به آنها می‌گوید "… مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ …" (مؤمنون/۳۳) و این اشارتی است به همانندی پیامبران با دیگران و طبیعی بودن پیامبران و نفی هر‌گونه کهانت و جادوگری و سحرورزی و طرد هر نوع صفات غیر‌عادی و فوق انسانی در پیامبران. در این نوع آیات خداوند به توقع نادرست منکران و معترضان پاسخ می‌دهد. اما از سوی دیگر پیامبران و به‌ویژه پیامبر اسلام اصرار دارند به مردم متوهم و خیالباف و آشنا با شمنی‌گری و خرافه­پرست مستقلاً بگویند که ما فقط پیام‌آوریم و بس و بنده خدا و از حیث بشری و خصوصیات انسانی هیچ تفاوتی با دیگران نداریم. خداوند به پیامبر اسلام می‌گوید: "قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ

یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ …"[۱] (کهف / ۱۱۰). در آیات ۹۳ و ۹۴ سوره اسراء آمده است: که "بشرا رسولا" در آیه ۲۰ سوره فرقان آمده است: "وَما أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ …" [۲]

همین مطلب با اندکی تغییر در عبارت آیه ۷ فرقان نیز دیده می‌شود. در آنجا سخن و اعتراض مخالفان را نقل می‌کند. در واقع در آیه ۷ سخن مخالفان انعکاس یافته و در آیه ۲۰ پیام مستقل خداوند است. قابل تأمل است که از واژه بشر استفاده شده است نه انسان.


۲. نفی علم غیب برای پیامبران

در آیه ۲۰ سوره یونس آمده است: "وَیَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ" [۳]

در اینجا صریحاً تقاضای امرغیرعادی یا معجزه نفی می‌شود و با کلمه “انما” که افاده حصر می‌کند علم غیب را منحصر در خداوند می‌داند. در آیه ۴۹ سوره یونس آمده است: "قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ …"[۴] در آیه ۱۸۷ سوره اعراف است که "یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ …" در پاسخ گفته شده است: "… قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللّهِ …" بعد در آیه ۱۸۸ آمده است: "قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ"[۵]

در آیات ۳۰ و ۳۱ سوره هود مجادله نوح و قومش آمده است که قوم او از او خواستند تا وعده‌های عذاب او محقق گردد و نوح گفت: "وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَن یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِینَ" [۶]

در سوره انعام آیه ۵۰ آمده است: "قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى …"[۷]

این شماره آیات صریحاً و با تأکید علم غیب را از خداوند می‌داند و پیامبران (و به طریق اولی) دیگران را از آن محروم می‌شمارد. اما درعین حال در قرآن مواردی نیز دیده می‌شود که به‌طور محدود کسانی از علم غیب بهره‌ای دارند. در آیه ۶۲ اعراف از قول نوح آمده است: "أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ"[۸]

در آیات ۲۶ـ۲۸ سوره جن آمده است: "عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا/ إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا/ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا"[۹]

در آیه ۱۷۹ آل عمران می‌خوانیم : "… وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاء فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ …"[۱۰] و در آیه ۴۹ سوره هود آمده است: "تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا …"[۱۱]

بدیهی است که این دو دسته آیات متفاوتند، در دسته اول علم غیب از پیامبران مطلقاً نفی می‌شود و حتی با “انما” علم غیب در انحصار خداوند دانسته می‌شود. شواهد دیگر نیز در قرآن از عدم اطلاع پیامبران از علم غیب و حداقل عدم علم مطلق حکایت دارد. فی‌المثل وقتی گفته می‌شود که پیامبران ناامید می‌شدند و گمان می‌کردند که وعده یاری الهی دروغ بوده است (یوسف/۱۱۰) و یا پیامبری همراه با یارانش ناامیدانه می‌گوید "مَتَى نَصْرُ اللّهِ" (بقره/۲۱۴)، روشن است ‌که آنان از علم غیب و اسرار پنهان آگاه نبودند وگرنه نا‌امیدی و بدگمانی به وعده الهی معنا نداشت. اما به نظر می‌رسد که در این میان تناقض وجود ندارد. در توجیه و توضیح آن می‌توان گفت که یا آیات نوع اول اصل و قاعده است و دسته دوم استثنا و یا این‌که منظور از "مَنِ ارْتَضَى"

و یا "تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا …" همان وحی ملفوظ (مثلا قرآن) است نه چیز دیگر. گرچه اولی نیز محتمل است ولی دومی منطقی‌تر است و شواهد نیز مؤید آن است.

و اما منظور از "علم غیب" دقیقاً چیست؟ نتوانستم تعریف روشن و دقیقی ازاین اصطلاح رایج و به نظر روشن به‌دست بیاورم، اما به نظر می‌رسد علم غیب عبارت است از آگاهی شخصی و بی‌ واسطه و حضوری از حقایق.

بدین ترتیب می‌توان گفت علم غیب همان علم حضوری است. از قدیم علم و آگاهی را به دو نوع "علم حضوری" و "علم حصولی" تقسیم کرده‌اند. درباره‌ی علم حضوری گفته‌اند، علم عین معلوم باشد. یعنی واقعیت عیناً مورد شهود است و این علم بدون واسطه و خطا‌ناپذیر است و لذا ارزش و اعتبار مطلق دارد. اما علم حصولی علم با ‌واسطه است و از طریق عقل حاصل می‌شود و مبتنی بر تجربه و استدلال است و لذا خطا‌پذیر است. درهر دو علم اموری نظری و بدیهی و ضروری وجود دارد و مانند امتناع نقیضین و یا اصل جزء از کل کوچکتر است.

در جمع‌بندی نهایی می­توان گفت که:

الف) علم غیب به معنای علم حضوری مطلق از آن خداوند است.

ب) قطعاً مصداق علم غیب برای پیامبران همان وحی خاص و ملفوظ است.

پ) استثنا‌‌‌‌ها (اگروجود داشته باشد) اولاً ناقض قاعده نیست و ثانیاً همان استثناها نیز برای اثبات و تثبیت نبوت است.

ت) علم پیامبران به عنوان یک انسان علم حصولی است ولذا نمی‌تواند علم لدنی ذاتی باشد. هرچند پیامبران نیز‌می‌توانند به دلیل تجربه‌های شهودی وعارفانه ازعلم حضوری نسبی و موردی بهره­مند باشد. داستان استثنایی عیسی و یا برخی پیامبران در قرآن (البته اگر این سنخ گزارش‌های قرآن را تاریخ بدانیم و متوسل به تأویل نشویم)، صرفاً برای اعجاز است و قابل تعمیم نیست. با این همه به نظر می‌رسد که آنچه قرآن درمقام دفع آن است، نوع علم غیب مورد ادعای جادوگران و کاهنان روزگار کهن و معاصر نزول قرآن است.


۳. نفی ربوبیت پیامبران

یکی ازآموزه‌های توحیدی قرآن نفی ربوبیت پیامبران وانحصار و اختصاص آن به ذات احدیت است. درآیات مختلف قرآن به این موضوع اشاره شده است. ازجمله درآیات ۶۴ آل عمران : "… وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ …"[۱۲].

درآیه ۸۰ آل عمران آمده است: "… وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَهَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابًا …"[۱۳]. درآیه ۳۱ توبه می‌خوانیم: "اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ …"[۱۴]

اما رب و ربوبیت و ارباب به چه معنا است و به چه دلیل درقرآن ازپیامبران (وبه طریق اولی از دیگران) سلب شده و به خداوند منحصر شده است؟ ازمنابع لغوی و تفسیری استنباط می‌شود که رب از نظر لغت به معنای سرور و بزرگ است اما معنای ریشه‌ای‌تر آن تربیت کننده و یا پرورش دهنده است و در سروری و بزرگی

نیز ادعای تربیت­کردن و پرورش­دادن نهفته است و درست به همین دلیل است که رب به معنی "مصلح" نیزهست. به عنوان نمونه تعریف رب را از متن چند منبع لغوی و قرآنی می‌آورم:

المنجد: ربا‌القوم: ساسهم وکان فوقهم. الرب: مصدر، جمع: ارباب و ربوب: السید المربوط: المملوک. من اسماء الله تعالی. رب الامر اصلحه: ارباب وربوب المصلح. مفردات راغب: رب: فی‌الاصل التربیه وهوانشاء‌الشیئی حالا فحالاً الی حد التمام، یقال ربه و ربّاه و رببّه . ولا یقال الرب مطلقاً الا الله المتکفل بمصلحه الموجودات، نحوقوله: بلده طیبه و رب غفور. المتولی لمصالح العباد.

لسان العرب: الرب یطلق فی اللغه علی المالک، والسید، والمدبر‌، والمربی، والقّیم، والمنعم. جمع: ارباب و ربوب. الرب ینقسم علی ثلاثه اقسام : یکون الرب المللک و یکون الرب السید المطاع، و یکون الرب المصلح، ربیب و ربیبه (فرزندان همسراز همسر دیگر که تحت سرپرستی ناپدری و نامادری قرار می‌گیرند) نیز درارتباط با معنای تربیت و پرورش است.

با توجه به این معانی است که نگرش توحیدی و یکتا‌گرایانه اسلام وقرآن، ربوبیت را از آدمی و از جمله پیامبران سلب می‌کند و آن را به خداوند و خالق و پرورش دهنده هستی نسبت می‌دهد. درواقع قرآن با این کار، راه هر نوع سلطه‌گری و چیرگی پیامبران و دیگران را برسرنوشت و ذهن وایمان و شخصیت هم­نوعان می‌بندد. پیامبران فقط به اعتبار نبوت و دعوت به سوی خداوند و اوامر او و نیز به دلیل تربیت والا و پیشگامی‌شان و "اسوه" بودن می‌توانند رهبر و یا مربی و مصلح باشند و این البته اولاً مشروط به شرایط است و ثانیاً اعتباری و ثانوی است و تا زمانی که مردمان را به سوی ارزش‌های مطلق و خداوند می‌خوانند معتبر است.


۴. نفی پرستش غیر خدا

جای بحث و گفت‌وگو نیست که تمام پیامبران یکتا‌پرست مردمان را فقط به پرستش خداوند دعوت می‌کردند وهرنوع پرستش غیر خدا را شرک وغیرقابل قبول دانسته‌اند. سخن محوری پیامبران این بوده است : "وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا …" (نساء/۳۶) این دعوت و کلمه اعبدواالله از قول پیامبرانی چون عیسی (مائده/۲۷)، عاد، شعیب، صالح، نوح، ابراهیم و …..آمده است. درآیات ۵۶ تا ۵۸ سوره انعام نیزصریحاً پرستش غیرخدا و پیروی از هوا‌‌های نفسانی (که گویی دردیدگاه قرآن عامل شرک و پرستش غیر خدا شمرده می‌شود) نهی شده است. درآیه ۱۱۶ مائده آمده است:

"وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ"[۱۵].

درآیه ۵۱ سوره نحل می‌خوانیم: "وقال الله لا تتخذوا الهین اثنین انما هوالله واحد فایای فارهبون …"[۱۶]

هشدار‌های قرآن به پیامبرش محمد (ص) ومسلمانان با توجه به واقعیت‌های تاریخ و سرنوشت و سرگذشت پیروان ادیان توحیدی پیشین است. دراین تفکر پیامبران فقط دعوت کننده به خدا وتوحید‌اند وهرنوع ادعای الوهیت و ربوبیت و سروری و حتی ادعای هرنوع واسطه‌گری و شفاعت (آن گونه که درمیان بت­پرستان و مشرکان عربستان گفته‌می‌شد) ازسوی پیامبران و البته هرکس دیگر شرک دانسته شده است. چنان که ایزدان عصرباستان ایران و روم و یونان بودند و یا اعراب جاهلی بتان کعبه را "شفعاء عندالله" می‌دانستند. گرچه بحث شفاعت مربوط به این مبحث است اما باید دربخش عقاید مورد بحث قرارگیرد، آنچه اکنون باید گفت هیچ پیامبری دست اندرکار الوهیت درحوزه خلقت و اداره جهان نیست و اگر شفاعتی درقیامت هم وجود داشته باشد، به صراحت قرآن (یونس/۳) بدون اذن الهی نخواهد بود.


۵. عصیان پیامبران

مسأله "عصیان" یا "ذنب" پیامبران و از جمله پیامبراسلام در قرآن آمده است. درباره‌ی آدم آمده است:

"فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ …" ودرپی آن گزارش شده است: و "… وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى / ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى …"[۱۷] (طه/۱۲۰ تا ۱۲۲).

با توجه به پنچ واژه کلیدی وسوسه، عصیان، اغوا، هدایت و آمورزش، تردیدی باقی نمی‌ماند که آدم دچار گناه شده است. درباره‌ی یونس نیز همین نافرمانی نقل شده است: "فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ / لَوْلَا أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَهٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاء وَهُوَ مَذْمُومٌ"[۱۸] (قلم /۴۸ـ۴۹) درسوره یوسف آیه ۲۴ درارتباط با ماجرای او و همسر فرمانروای مصرآمده است:

"وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ …"[۱۹] و این نشان می‌دهد که دریوسف حداقل خیال گناه پدید آمده بوده .

و اما درباره‌ی پیامبراسلام نیز به روال پیامبران سابق سخن رفته و به مواردی از لغزش‌های وی اشاره شده است. دریک جا آمده است: "أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى / وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى"[۲۰] (ضحی/۶ـ۷)

در آیات آغاز سوره فتح گفته شده است: "إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا/ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّر َ…"[۲۱]

درآیه ۲۰۰ سوره اعراف گفته شده است: "وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ" [۲۲]

زمانی که امکان وسوسه و القا‌پذیری هست، پس امکان گناه هم هست. درآیات ۷۳ تا ۷۶ سوره اسری خطاب به پیامبرآمده است: "وَإِن کَادُواْ لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوکَ خَلِیلاً/ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً / إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاهِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا/ وَإِن کَادُواْ لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأَرْضِ لِیُخْرِجوکَ مِنْهَا وَإِذًا لاَّ یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً"[۲۳]

درآیه ۸۶ همان سوره آمده است: "وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلاً"[۲۴]

درآیه ۵۲ سوره حج آیه شگفتی هست که اگر به دلالت ظاهری و ترجمه تحت الفظی آن استناد کنیم، تکلیف عصمت یا عدم عصمت پیامبران به‌طور نهایی روشن می‌شود:

"وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ"[۲۵]

درباره نوح گفته شده است: "قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ" [۲۶] (هود/۴۶).

به هرحال از گزارش‌های قرآن درباره‌ی پیامبران چنین برمی‌آید که آن بزرگواران تمام صلاحیت‌های عظیم انسانی واخلاقی و رشد معنوی و تسلیم بودن دربرابر اوامر و نواهی الهی، فی‌الجمله ازلغزش و اشتباه مصون نبوده‌اند. افزودن برآیات یاد شده درباره‌ی برخی ازپیامبران و پیامبراسلام، آیات دیگری نیز در قرآن مؤید نظریه عصمت ناپذیری پیامبران است. یکی‌از آن آیات آیه مشهور۶۷ سوره انفال است که می‌گوید: "مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَهَ وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ"[۲۷]

درتفسیر آن مفسران عموماً می‌گویند که این آیه درباره‌ی اسیران جنگ بدراست، پیامبر با مشورت اسیران را آزاد کرد و خداوند آن را نادرست می‌شمارد و پیامبرش را ملامت می‌کند. گرچه مرحوم صالحی نجف‌آبادی طی تحقیقی نشان داده است که مفسران اشتباه کرده‌اند[۲۸] یا خداوند به پیامبراسلام می‌گوید. "عَفَا اللّهُ" (توبه/۴۳) یعنی خداوند از تو درگذرد و یا ملامت‌های گاه و بی‌گاه پیامبر به واسطه برخی اشتباهات و یا حداقل بی­توجهی‌ها که درقرآن کم نیست. یکی از آن موارد همان آیه ۴۳ توبه است:

"عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ" [۲۹]

یا آیات اول سوره "عبس" که گفته شده است درباره‌ی بی­توجهی پیامبر به ابن­ابی­مکتوم صحابی نازل شده وخداوند پیامبر را ملامت کرده است. یا حضرت موسی می‌گوید: "ظلمت نفسی" (قصص/۱۶) یعنی من به خودم ستم کردم. به طوری که کلید واژه‌هایی چون عصیان، وسوسه، اغوا، ذنب، ظلم، عفو، توبه، هدایت، گمراهی و ظلالت و…. درارتباط با پیامبران درقرآن نشان می‌دهد که خطا‌پذیری آنان مسلم بوده است.

با این همه روشن نیست ‌که حداقل در چهار چوب نگرش قرآنی و تکیه بر نص و‌حیانی، مفهوم و عقیده ‌کنونی عصمت برای پیامبران از کجا درآمده است. از قرون نخست اسلامی این عقیده پیدا شده است‌ که پیامبران‌ گناه کبیره و صغیره نمی‌کنند، فکرگناه هم نمی‌کنند، اشتباه نمی‌کنند و فکر اشتباه هم نمی‌کنند و این اندیشه را ضروری دین می‌شمارند و طبعاً منکر آن را کافر و مرتد می‌دانند. صدوق در اعتقادات (صفحه ۹۹) می‌گوید :

هرکس در‌هر‌حال عصمت را از انبیاء و امامان انکار کند آنان را به جهل متهم کرده و هرکس اینان را جاهل بشمارد کافر است. بعد می‌افزاید پیامبران و امامان معصوم‌اند و در عالی‌ترین مقام کمال و تمام قرار دارند و به تمام امور از آغاز تا پایان آگاهی دارند و در هیچ حالتی متصف به کاستی و گناه و جهل نخواهند بود.

چنین تلقی از نبوت و عصمت، به‌ویژه عصمت امامان شیعی، قطعاً در ادوار پس از صدر اسلام پیدا شده است و مفسران قرآن نیز پس از پذیرفتن و بدیهی شمردن چنین نگاهی به پیامبران و باور به عصمت مطلق آنان از گناه و خطا، به سراغ قرآن رفته و کوشیده‌اند از یک سو از برخی آیات قرآن برای تأیید نظریه عصمت مطلق پیامبران اتخاذ سند کنند و از سوی دیگر تلاش کردند آیات متعدد قرآن را که آشکارا نسبت عصیان و ذنب و ضلالت و ظلم و خطا به پیامبران می‌دهد و آنان مورد خطاب و عتاب خداوند قرار می‌گیرند، به شکلی و با تکیه بر یک سلسله مفروضات قبلی و برآمده از مشهودات زمانه و رایج درمیان عوام و خواص برآمده از متن قرآن توجیه و تفسیر کنند. اکنون در مقام بحث مستقل در باب عصمت نیستم و لذا نمی‌توانم آیات مورد اشاره پیشین را به تفصیل شرح دهم و طبعاً مجال آن نیست‌که به نقد و بررسی آرای مفسران بپردازم، اما به اجمال می‌گویم ممکن است که برخی ظواهر دلالات الفاظ تفسیر‌پذیر و حتی‌تأویل‌پذیر باشند و یا بعضی از آنها احتمالاً با برخی از آیات و نصوص دیگر معانی متفاوتی پیدا کنند، اما مجموعه آیات در ارتباط با پیامبران و موضوع عصمت مطلق از آن استنباط نمی­شود بلکه برعکس آیات پیاپی این مدعا را نقض می‌کنند. به‌گمان من اگر به موضوع عصمت در منابع کلامی و تفسیری بنگریم، به روشنی می‌بینیم این عقیده در خارج از متن قرآن شکل‌‌گرفته و آنگاه به قرآن تحمیل شده است. مهمترین و شاید تنها‌ترین دلیل مدعیان عصمت، همان است که

متکلمان گفته‌اند و آن در این جمله کوتاه مرتضی مطهری انعکاس یافته است: "کسی که خدا او را برای هدایت مردم فرستاده در حالیکه مردم به هدایت الهی نیاز داشته باشند، نمی‌تواند انسانی جایزالخطاء یا جایزالمعصیه باشد" با تکیه بر ‌چنین استدلالی است‌که ایشان قاطعانه اعلام می‌کند "در مورد عصمت پیغمبر هیچ کس شبهه نمی‌کند و امر بسیار واضحی است…"[۳۰]

اگر به تاریخ ظهور و پیدایش چنین باوری توجه کنیم، جای تردید باقی نمی‌ماند که در عصر تعصب مذهبی و غلظت دینی و جزمیت فکری، این تفکر و امثال آن پدید آمده و حداقل تثبیت شده است. متن قرآن و صراحت‌های مکرر آن با چنین تصوری از پیامبران و عصمت مطلق آنان، ناسازگار است. به هر حال اگر چنان پیش­ فرض‌هایی از حوزه تفکر‌کلامی و عقیدتی مسلمانان حذف شوند، دیگر نیازی به چنان تفسیر‌های پر تکلفی از آیات قرآن در بخش سیره نبوی نخواهیم بود. قرآن بدون هیچ‌گونه پرده‌‌پوشی علم و عصمت پیامبران را مطلق نمی‌داند و آنان را خطا‌پذیر می‌شمارد و نمونه‌های آن را نیز نشان می‌دهد. شاید واژه‌"اعتصام" در‌قرآن سبب شده است‌ که عصمت پیامبران در حوزه علم و عمل مطرح شده باشد. "اعتصام" به معنای یاری و پناه خواستن است در آیه ۱۰۱ آل عمران آمده است: "… وَمَن یَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ"

یعنی هر کس به خداوند پناه برد، به راه راست رهنمون شده است. در آیه بعد دعوت می‌کند که : "وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ …" در سوره یوسف آیه ۳۲ نیز همسر فرمانروای مصر‌کلمه "فاستعصم" را درباره‌ی یوسف به کار می‌برد که به معنای پناه جستن و یا خویشتن‌داری است. به هر تقدیر واژه عصمت در قرآن به معنای پناه جستن و یاری خواستن و یا خویشتن­داری باشد، یک چیز قطعی است و آن این است که به معنای خطانا‌پذیری مطلق پیامبران نیست. این‌که مدعیان عصمت اصرار دارند از طریق عصمت مطلق پیامبران حقانیت و‌حیانی سخنان آنان و نیز ضرورت اطاعت مؤمنان از آن سخنان را ثابت کنند، وجه معقولی ندارد، چرا که چنین ملازمه‌ای وجود ندارد یعنی می‌توان پیامبران را خطا‌پذیر دانست اما در برابر اوامر و نواهی وحیانی آنان تسلیم بود و اطاعت کرد. از قضا چنین دیدگاهی به انسان‌شناسی قرآن که حول محور‌های چون اختیار، اراده، خلاقیت و انتخاب استوار است، و روح و جوهر دعوت انبیاء که برای آزادی و رهایی آدمیان از هر نوع سرسپردگی و اطاعت محض از غیر خدا بوده است، سازگارتر است. اتفاقاً اعتقاد به عصمت مطلق پیامبران را از دسترس مردم خطا‌کار دوری می‌کند و چنین شخصی نمی‌تواند الگو و اسوه برای آدمیان باشند. در‌عین‌حال نظریه متقدم اسلامی مبنی بر ‌عصمت در دریافت وحی، عصمت در انتقال وحی و عصمت در عمل به وحی قطعی و قابل دفاع است و می‌توان برای آن مستندات نقلی و استدلالهای عقلی ارائه داد. یعنی پیامبران پیام الهی را به درستی دریافت می‌کردند و آن را بدون دخل و تصرف عمدی و سهوی به مخالفان انتقال می‌دادند و خود در عمل به اوامر‌و نواهی شرعی (حلال و حرام شرعی) مقید و عامل بودند. آیات ۱ تا ۴ سوره نجم نیز مؤید این مدعا است نه مؤید و مثبت مدعای گزاف خطا‌ناپذیری مطلق: "وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى / مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى / وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى / إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى"[۳۱] این نطق تهی از هوا در حوزه انتقال وحی است نه در حوزه عمل به‌طور مطلق. به‌ویژه باید دقت کرد مسأله اشتباه و گناه و آن هم گناه شرعی کاملاً با هم متفاوتند و حکم واحد ندارند.

پیامبران قطعاً مرتکب گناه شرعی نمی‌شدند اما اگر ‌گناه را در حوزه وجودی و فراتر از دایره محدود شرع در نظر بگیریم، آنگاه قاعده "حسنات الا‌برار سیئات المقربین" مطرح می‌شود و امور نسبی می‌شود و در مقام مقایسه معنای ویژه‌ای پیدا می‌کند. وقتی مولوی می‌گوید ما باید از نماز خواندنمان توبه کنیم، در این ارتباط است که معنا پیدا می‌کند. مفاهیمی چون توبه و عفو و استغفار پیامبران در این حوزه قابل فهم و تفسیر خواهد بود. خطا یعنی اشتباه امری بشری است و مگر پیامبران بشر نبوه‌اند؟ وقتی خطا‌پذیری را در ارتباط با دریافت و انتقال وحی منتفی بدانیم و بدین ترتیب حجیت و وثاقت وحی مکتوب و ملفوظ را قبول کنیم، دیگر اشتبا‌هات احتمالی و یا واقعی آورندگان و حاملان وحی چه خللی به دیانت و مدعیات پیامبران وارد می‌کند که از پذیرفتن آن بیم داریم. اتفاقاً طباطبایی نیز در "المیزان" بین خطا در‌حوزه وحی و تبلیغ و حوزه امور‌خارجی دیگر (مانند اشتباه در حواس و ادراکات و علوم اعتباری و……) فرق می‌گذارد.[۳۲]

سخن آخر این‌که از مجموع پنج مورد یاد شده می‌توان گفت که پیامبران و به طور‌خاص پیامبراسلام بشری است مانند همه با تمام سائقه‌های بشری و جز از طریق وحی و در حوزه جعل احکام شرعی علم خاص ندارد و وکیل و رب و حفیظ کسی نیست و اهل جادو و سحر و امورخارق‌العاده نیست و "کاملاً انسان" است نه "انسان‌کامل" که عارفان گفته‌اند و سخت محل تأمل و نقد است چرا که انسان کامل فقط در ذهن و آرمان می‌تواند وجود داشته باشد و در عالم واقع ثبوتاً و اثباتاً محال است. شریعتی می‌گفت "انسان ما‌فوق نه مافوق انسان" اما باید گفت که انسان مافوق بودن هم ممکن نیست مگر آن‌که در مقام مقایسه باشد و نسبی شمرده شود که در آن صورت انسان کامل و یا انسان مافوق خالی از مضمون و محتوا می‌شود. به هر حال پیامبر خطا‌ناپذیر و انسان کامل و مافوق انسان، قادر نیست پیامبر و مربی و هادی انبوه آدمیان زمینی باش


پاورقی :

[۱] . بگو من بشری همانند شما هستم، با این تفاوت که به من وحی می‌شود که خدای شما خدای یگانه است…..

[۲] . و پیش از تو کسی از پیامبران را نفرستادیم مگر آنکه غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند.

[۳] . و می‌گویند چرا از سوی پروردگارش معجزه‌ای بر او نازل نمی‌گردد؟ بگو غیب خاص خداوند است: پس انتظار بکشید من نیز از منتظران خواهم بود.

[۴] . بگو برای خود اختیار سود و زیانی ندارم، مگر آنچه خدا بخواهد..

[۵] . بگو که برای خود اختیار سود و زیانی ندارم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر غیب مید‌انستم خیر فراوان برای خود کسب می‌کردم و هیچ ناگواری به من نمی‌رسد، من کسی جز هشدار دهنده و مژده آور اهل ایمان نیستم.

[۶] . و به شما نمی‌گویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمی‌دانم، و نمی‌گویم که خداوند هرگز خیری به آنان نخواهد داد، خداوند به ما فی‌الضمیر آنان داناتر است، اگر چنین کنم از ستم‌کاران خواهم بود.

[۷] . بگو من به شما نمی‌گویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمی‌دانم، و به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ای هستم، من نیز از هیچ چیز پیروی نمی‌کنم جز از آنچه به من وحی می‌شود….

[۸] . که پیامهای پروردگارم را به شما برسانم وخیر و صلاح شما را بجویم، و من از جانب خداوند چیز‌هایی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

[۹] . اوست دانای پنهان، که هیچ کس را از غیب خویش آگاه نمی‌سازد/ مگر پیامبری که او بپسندد، که پیشاپیش پشت سر او نگهبانانی راه دهد/ تا معلوم بدارد که رسالت پروردگارشان را گزارده‌اند و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و هرچیز را به شماره می‌شمارد.

[۱۰] . … و خداوند نمی‌خواهد شما را از غیب آگاه سازد، ولی هرکس را که بخواهد از پیامبرانش برمی‌گزیند، پس به خداوند ایمان بیاورید ….

[۱۱] . این اخبار غیبی است که بر تو وحی می‌کنیم، نه تو و نه قومت، پیش از این آنها را نمی‌دانستند.

[۱۲]. خطاب به اهل کتاب ….. هیچ کسی از ما دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد…

[۱۳] . و به شما دستور ندهد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی برگیرید.

[۱۴] . اینان (یهودیان و مسیحیان) احبار و رهبان و مسیح بن مریم را به جای خداوند به خدایی گرفته‌اند.

[۱۵] . وچنین بود که خداوند گفت‌ای عیسی بن مریم آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را هم‌چون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ گفت پاکا که تویی مرا نرسد که چیزی را که حد و حق من نیست گفته باشم، اگر بودم بی­شک تو می‌دانستی که آنچه در ذات من است می‌دانی و من آنچه در ذات توست نمی‌دانم. تویی که دانای رازهای پنهانی .

[۱۶] . وخداوند فرمود قایل به دوخدا مباشید، جزاین نیست که اوخدای یگانه است، پس از من پروا کنید.

[۱۷] . پس شیطان او را وسوسه کرد: گفت‌ای آدم … و بدین سان آدم از امر پرودرگارش سرپیچی کرد وگمراه شد سپس پروردگارش باز او را برگزید و ازاو درگذشت و هدایتش کرد.

[۱۸] . پس درانتظارحکم پروردگارت شکیبایی کن و همانند صاحب ماهی [ یونس ] مباش که [ درتاریکی‌] ندا درداد وخشم فروخورده / اگر نعمتی از جانب پروردگارش او را دستگیری نمی‌کرد، به کرانه [‌ی بی‌ آب و علف ] افکنده شده بود و قابل ملامت بود.

[۱۹] . وآن زن آهنگ آن مرد کرد و او [یوسف] نیزاگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ آن زن می‌کرد.

[۲۰] . آیا یتیمت نیافت که سروسامانت داد/ و تو را گمراه (= راه نایافته = سرگشته) یافت و راهنمایی کرد.

[۲۱] . همانا گشایش آشکاردرکار توپدید آوردیم / تا سرانجام خداوند گناه نخستین و اخیرتو را برای تو بیامرزد.

[۲۲] . و اگر وسوسه‌ای ازسوی شیطان تو را به وسواس انداخت، به خداوند پناه ببر که او شنوای دانا است.

[۲۳] . بسا نزدیک بود که تو را از آنچه برتو وحی می‌کنیم غافل کنند تا چیزی غیر از آن را بر ما ببندی، وآنگاه تو را دوست گیردـ واگرگامت را استوار نداشته بودیم، چه بسا نزدیک بود که اندک گرایش به آنان بیابی – درآن صورت دوچندان [عذاب] درزندگی دنیا و دوچندان پس ازمرگ به توچشاندیم آنگاه برای خود دربرابر ما یاوری نمی‌یافتی / و نیز بسا نزدیک بود تو را از این سرزمین به فریب و فتنه به جای دیگر بکشانند، تا تو را از آنجا آواره کنند، وآنگاه پس از تو جز اندکی نمی‌پاییدند.

[۲۴] . واگربخواهیم آنچه برتو وحی کرده‌ایم ازمیان می‌بریم، آنگاه درآن برای خویش در برابر ما نگهبانی نمی‌یابی.

[۲۵] . وپیش از توهیچ رسول یا نبی‌ای نفرستادیم مگرآنکه چون قرائت آغازکرد، شیطان درخواندن او اخلال می‌کرد، آنگاه خداوند اثر القای شیطان را می‌زداید، و سپس آیات خویش را استوارمی‌دارد و خداوند دانای فرزانه است (برخی چنین آیه‌ای را مؤیدی برصحت داستان غرانیق دانسته‌اند.)

[۲۶] . فرمود‌ای نوح او [ فرزند نوح ] ازخانواده تو نیست، او عملی ناشایسته است، پس ازمن چیزی مخواه که به آن آگاهی نداری، من پندت می‌دهم که مبادا از نادانان باشی.

[۲۷] . هیچ پیامبری را نسزد که اسیران را نگاه دارد، مگر زمانی که دراین سرزمین اسکان یابد، شما متاع دنیوی می‌خواهید وخداوند آخرت را می‌خواهد، وخداوند پیروزمند است.

[۲۸] . بنگرید به مقاله ایشان درشماره‌های ۳۵و۳۷ مجله کیهان اندیشه

[۲۹] . خداوند از تو درگذرد. چرا پیش از آنکه حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی به آنها اجازه دادی؟

[۳۰] . امامت و رهبری، مطهری، انتشارات صدرا، چاپ دوم ۱۳۶۴، ص ۹۶

[۳۱] . سوگند به ثریا چون فروگراید/ که هم سخن شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است/ و از سرهوای نفس سخن نمی‌گوید/ آن جز وحیی نیست که به او فرستاده می‌شود..

[۳۲] . و اما الخطاء فی باب المعصیه و تلقی الوحی و البتلیغ، و بعباره اخری فی‌غیر باب اخذ الوحی و تبلیغه والعمل به کالخطاء فی الامور الخارجیه نظیر الاغلاط الواقعه للانسان فی الحواس و ادراکاتها اولاعتباریات من العلوم، و نظیر الخطاء فی تشخیص الامور التکوینیه من حیث الصلاح و الفساد و النفع و الضرر و نحوها فالکلام فیها خارج عن المبحث [العصمه] المیزان، چاپ دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۲


تاریخ انتشار : ۱۵ / دی / ۱۳۸۹

منبع : سایت یوسفی اشکوری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.


پیام‌های داخل این موضوع
مقالات اشکوری سال ۱۳۸۹ - توسط shervin - 13_03_2010 . 00:35
مشروعیت قدرت - توسط shervin - 31_03_2010 . 15:34
برای دخترم مریم - توسط shervin - 09_04_2010 . 19:13
سخنی با اهل انصاف - توسط shervin - 09_04_2010 . 19:30
اقبال : اندیشه و سیاست - توسط shervin - 28_04_2010 . 14:41
نااهلان انقلاب - توسط shervin - 06_06_2010 . 20:49
تهران و قاهره - توسط shariati.group - 14_02_2011 . 05:02
چراغ ها روشن است! - توسط solange - 01_03_2011 . 15:52
نقد بی‌مخاطب - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:09
انحطاط و سقوط - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:10
کریسمس و حقوق‌بشر - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:14
عقل بشر و علم نبی - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:18
بلوغ دروغ! - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:19
سیما و سیره‌ي محمد در قرآن - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:22
طفلی به نام شادی - توسط shariati.group - 22_04_2011 . 18:26
بازخوانی اندیشه شریعتی - توسط shervin - 07_06_2011 . 19:07

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان