نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین
موضوع : مبانی فلسفی اندیشه ما / مقوله اول / وحی
بخش هشتم / بخش پایانی
دینامیزم قرآن یا وحی نبوی محمد :
کدامین وحی؟
وحی دگماتیسم، یا وحی مکانیکی محمد؟
وحی انطباقی، یا وحی بشری محمد؟
وحی تطبیقی، یا وحی ارگانیکی محمد؟
و اما در رابطه با فونکسیون دیدگاه سوم که همان دیدگاه تطبیقی میباشد، گرچه رابطه بین محمد و خداوند در عرصه دریافت وحی یک رابطه تجربی و معراجی و ارگانیکی میبیند، به علت اینکه وحیگیری محمد را زائیده تکامل عمودی محمد در دو عرصه تجربه فردی و پراکسیس اجتماعی میبیند، لذا در این رابطه برای محمد مانند دگماتیسمها نقشی منفعلانه قائل نیست، بلکه بالعکس یک نقش فعالانه برای محمد قائل است. علاوه بر آن، برعکس دیدگاه دوم، که با بشری کردن و طلسمی کردن و غیرقابل شناخت دانستن اصل وحی نبوی محمد، سعی در غیرقابل هدایتگری دانستن و فراتاریخی و فرازمانی کردن داشتند. این نگرش با تاریخی دانستن وحی محمد علاوه بر اینکه در آبشخور الهی وحی محمد هیچگونه خدشهائی وارد نمیکند، وحی محمد را یک پکیج تاریخی میدانند که در هر شرایطی توسط موتور اجتهاد در اصول در عرصههای اعتقادات و اخلاق و فقه، میتواند هدایتگری این جهانی بشر را داشته باشد و آخرت هم از دیدگاه این نگرش بر پایه همین دنیا ساخته میشود.
آیه ۴۰ / سوره النباء: ...یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یدَاهُ... ـ قیامت و آخرت روزی است که آدمی آنچه را که در دنیا با دستان خود ساخته میبیند.
آیه ۷۲ / سوره بنی اسرائیل: وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلًا ـ کسی که در این دنیا کور است در آخرت هم کور خواهد بود و کورتر.
آیه ۲۵ / سوره الحدید: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ ـ به تحقیق ما خداوند پیامبران و وحی را فرستادیم تا توسط دلایل روشن و وحی و میزان مردم این دنیا (نه آخرت) را وادار به قیام برای برپائی قسط بکنند و آهن را در این دنیا آفریدیم تا تودهها در این دنیا با تکیه بران منافع این دنیائی خود را تامین نمایند.
"من لا معاش له لا معاد له ـ کسی که این دنیا نداشته باشد آخرت هم نخواهد داشت / پیامبر اسلام".
"الدنیا مزرعه الاخره ـ آخرت از کانال دنیا میگذرد نه دنیا از کانال آخرت / پیامبر اسلام".
مثنوی مولانا :
هرکه کارد قصد گندم بایدش / کاه خود اندر تبع میآیدش
قصد در معراج دید یار بود / وزتبع عرش و ملائک هم نمود
"اعمل لدنیاک کأنک تعیش أبدا و اعمل لآخرتک کانک تموت غدا ـ برای دنیایات آنچنان زندگی کن که انگار تا ابد زنده هستی و برای آخرتات آن چنان که فردا میخواهی بمیری / پیامبر اسلام".
مثنوی چاپ نیکیلسون دفتر چهارم صفحه ۶۴۵ سطر هشتم به بعد :
حق همی گوید که دیوار بهشت / نیست چون دیوارها بیجان و زشت
چون در و دیوار تن با آگهیست / زنده باشد خانه چون شاهنشهی است
هم درخت میوه و هم آب زلال / با بهشتی در حدیث در مقال
زانک جنت را نه زالت بستهاند / به لک از اعمال نیت بستهاند
این بنا زآب و گل مرده بهدست / وان بنا از طاعت زنده شدست
این به اصل خویش ماند پر خلل / و آن به اصل خود که علمست و عمل
"أَلاَ وَ إِنَّ اَلْیَوْمَ اَلْمِضْمَارُ وَ غَداً اَلسِّبَاقُ وَ اَلسَّبْقَهُ اَلْجَنَّهُ وَ اَلْغَایَهُ اَلنَّارُ أَ فَلاَ تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ أَ لاَ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ بُؤْسِهِ أَلاَ وَ إِنَّکُمْ فِی أَیَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ ـ آگاه باشید که دنیا محل آماده شدن است و آخرت محل محصول چینی است. آیا کسی نیست که در دنیا پیش از آنکه آخرتاش ساخته شود برای خویش کاری بکند؟ آگاه باشید که دنیا روز آرزو است و آخرت پشت سر این دنیا قرار دارد. پس تنها کسانی در آخرت برنده میشوند که در دنیا عمل کرده باشند و هر کس بدون عمل دنیا بخواهد برای خود آخرت بسازد، آخرتی نصیباش نمیشود پس آخرت شما از دنیای شما میگذرد نه دنیای شما از آخرت – خطبه ۲۸ – نهج البلاغه – فیض الاسلام".
۲۴. هستی و وجود دارای دو پایه متحرک و ثابت میباشد.
مثنوی دفتر ششم صفحه ۳۹۹ از سطر نهم به بعد:
قرنها بگذشت این قرن نویست / ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم / گرچه مستبدل شد این قرن و امم
قرنها بر قرنها رفتای همم / وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جوچند بار / عکس ماه و عکس اختر بر قرار
پس بنایش نیست بر آب روان / بلکه بر اقطار اوج آسمان
دیوان شمس صفحه ۲۱۲غزل ۳۶۲سطر هفتم به بعد: "
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنهها
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نو خشی و نوعیان
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست
مثنوی دفتر اول صفحه ۳۹ از سطر ۱۰ به بعد :"
صد هزاران ضد ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
آن چنان که جامعه و تاریخ دارای دو پایه ثابت و متغییر میباشند، دیدگاه دگماتیسم و جزمی به علت اینکه پایه ثابت وجود را در شکل مثل افلاطونی تبیین مینماید، لذا هرگز حاضر نیست پایه متغییر وجود و جامعه و تاریخ را ببیند و درنتیجه به علت عدم توانائی دیدگاه دگماتیسم جهت دیدن پایه تغییر جهان و جامعه و تاریخ، این نحله میکوشد که پیوسته با پناه بردن به سنت و اندیشه ارسطوئی و افلاطونی به نفی حرکت و تغییر در جهان و جامعه و تاریخ بپردازد. درنتیجه فونکسیون این نگرش برای این نحله آن خواهد شد که اصل دینامیزم وحی را که موتور آن اجتهاد در اصول میباشد، به عرصه فرعیات و فقه محدود سازد و تا در آنجا این حرکت در سکون و ثبوت تخیلی خود را نابود سازد.
۲۵. تا زمانی که زمان اندیش و تاریخ اندیش نباشیم نمیتوانیم به تغییر و حرکت جامعه معتقد گردیم. درنتیجه توانائی اجتهاد اندیشی در اصول هم نخواهیم داشت. که حاصل همه اینها نفی دینامیزم وحی خواهد شد. جوهره تاریخی اندیشی علاوه بر اعتقاد به تغییر و حرکت، اصل تکامل در وجود میباشد. چراکه تا زمانی که اصل تکامل را حاکم بر تمامی وجود ندانیم، امکان تاریخی اندیشی برای ما وجود نخواهد داشت. البته طرح حاکمیت اصل تکامل بر تمامی وجود نباید ما را به اشتباه تاسی به تکامل داروینی بیاندازد. چراکه خود اعتقاد به حاکمیت اصل تکامل بر وجود در تاریخ بشر یک سابقه ۲۵۰۰ ساله دارد و داروین فقط کاشف اصل تکامل فیزیولوژی بود. وگرنه خود اصل تکامل در تاریخ اصلی نیست که با داروین آغاز شده باشد. البته کشف داروین به نهضت تاریخی نگری بشری کمک فراوانی کرد. علی ایحاله بین اصل تاریخی نگری و اصل تکامل در وجود پیوند گسست ناپذیری وجود دارد و بی هر کدام از آنها نمیتوان به دیگری اعتقاد داشته باشیم. به همین دلیل است که نحله دگماتیسم برای آنکه به انکار ریشه تاریخی وحی محمد بپردازد، ابتدا علم مخالفت با تکامل بر داشتند و با نفی اصل تکامل در جهان و انسان و حیوانات و گیاهان اصل تاریخی نگری وحی محمد را هم نفی کردند. البته در نگرش انطباقی هم با عمده کردن اصل تکامل به علت اینکه توانائی کسب بینش تاریخی را نداشتند درنتیجه وحی محمد را در عرصه بینش طبیعی رها کردند و نتوانستند به عرصه انسانی و اجتماعی و تاریخ بکشانند. که بینش مجاهدین خلق و بن بست تبیین جهان مسعود رجوی که در سال ۵۹ در دانشگاه شریف به انجام رسانید و تبیین جهان بر پایه تکامل تا مرحله جهان جماد و حیوان پیش رفت، اما مدت ۳۰ سال از آن زمان میگذرد هنوز نتوانسته تبین جامعه و تاریخ و انسان را بر پایه آن بینش مطرح کند، مولود همان بن بست متدولوژی مجاهدین و مسعود رجوی میباشد. چراکه نمیتواند بین دو مؤلفه تاریخ و تکامل یک رابطه دیالکتیکی ایجاد کند. در صورتی که اندیشه شریعتی فارغ از این دوگانگی و بن بست میباشد چراکه شریعتی تکامل را در عرصه تاریخ و جامعه و انسان تبیین مینماید، نه مانند مجاهدین بخواهد همه اینها را در بستر تکامل تبیین نماید. همچنین علت بن بست ملاصدرا در تبیین جهان و انسان و جامعه باز در همین نکته نهفته است. چراکه ملاصدرا بر پایه حرکت جوهری، تمامی جهان غیر انسانی را در سیلان و حرکت میبیند ولی همین که به مرز انسان و جامعه انسانی میرسد، نمیتواند حرکت و سیلان وجود فلسفه جوهری خود را در انسان و جامعه انسانی پیدا کند. لذا به پارادوکس و دوگانگی میافتد و یا پناه بردن مرتضی مطهری به اصل غیر علمی فطرت فقط به خاطر فرار از این پارادوکس تغییر و ثبات میباشد و یا نفی اصل تکامل در عرصه انسانی و جامعه انسانی توسط علامه طباطبائی باز به خاطر همین فرار از تغییر و پناه برده به اندیشه ارسطوئی و افلاطونی که ثبوتگرا میباشند است.
۲۶. اگر با نظری اجمالی به سخن عبدالقدوس گنگهی (به نقل از اقبال صفحه ۱۴۳ کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام) که میگفت: "محمد به معراج رفت و بازگشت سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز به زمین باز نمیگشتم"، بخواهیم حرکت وحیانی محمد را تبیین نمائیم باید بگوئیم تفاوت وحی محمد با فلسفه فلاسفه و کلام متکلمین و فقه فقها و علم علما و عرفان عرفا و... در این میباشد که وحی محمد برای تغییر جامعه و انسان بود، در صورتی که هیچکدام از علوم فوق ادعای چنین امری را نداشتند و به علت این خصیصه ذاتی وحی نبوی محمد است که وحی محمد نمیتواند حرکت جامعه و تاریخ را نبیند یا مانند فلاسفه و فقها و عرفا و متکلّمین این حرکت و تغییر جامعه را در بستر ثوابت جامعه و تاریخ نادیده بگیرد. چراکه موضوع وحی محمد این تغییرات است و اگر محمد مانند فلاسفه و عرفا و فقها و... بخواهد این حرکتها را نادیده بگیرد، اصلاً به انتفاع به موضوع میرسد. پس وحی محمد به علت اینکه دین تغییر و تحول انسانی و اجتماعی میباشد، موظف به تاریخی نگری است برعکس فلاسفه و عرفا و فقها و متکلمین که به علت اینکه صاحب اندیشه تفسیری میباشند نه تغییری لذا نفی کننده حرکت و تغییر در جامعه و اندیشه و انسان و در نهایت تاریخی نگری میباشند.
۲۷. علت پلورالستیک شدن وحی محمدی در بستر تاریخی به خاطر همان تاریخی شدن وحی محمد میباشد. چرا که تا زمانی که یک اندیشه تاریخی نگردد، امکان پلورالستیکی شدن آن وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر جنگ هفتاد و دو ملتی که حافظ در غزلهای خود از آن مینالید یک مولود طبیعی از وحی تاریخی محمد میباشد. چرا که در وحی فراتاریخی و فرازمانی امکان پلورالستیکی شدن وحی وجود ندارد. مثل وحی موسی و عیسی که به علت تلقی فراتاریخی و فرازمانی بودن از آن، امکان پلورالستیکی شدن آن وجود نداشته و ندارد. و اگر در بستر تاریخ دچار انشعاباتی مثل کاتولیک و پروتستان و ارتدوکس و... شده است. آن انشعابات نه بر پایه پلورالستیکی بودن جوهر آن دین و آن وحی صورت گرفته است، بلکه بالعکس به علت ورود تغییرات اجتماعی تاریخی برون دینی به درون این وحی میباشد. همان نگرانی که اقبال لاهوری برای اسلام دارد که میگوید اگر در برابر تغییر جامعه نتوانیم ایجاد مسیلی توسط اسلام بکنیم طوفان تغییرات همهچیز ما را با خود خواهد برد. پس اگر معلم کبیرمان شریعتی برای اولین بار در تاریخ اسلام شعار کدامین اسلام و کدامین شیعه را مطرح کرد. این شعار شریعتی ریشه در نگرش پلورالستیکی شریعتی بر پایه تاریخی نگری وحی محمد داشت.
۲۸. در خصوص اینکه چرا محمد و علی و اقبال و شریعتی برعکس ابن خلدون علت انحطاط جامعه خود را در انحطاط سوبژکتیوی جامعه تبیین میکردند و نجات انحطاط ابژکتیوی جامعه را در گرو نجات سوبژکتیوی جامعه میدانستند برعکس سیدجمال و ابن خلدون که نجات انحطاط سوبژکتیوی جامعه را در گرو نجات از انحطاط ابژکتیوی جامعه میدانستند. به عبارت دیگر علت اینکه محمد و علی و شریعتی و محمد عبده و اقبال و شریعتی نجات اسلام را رمز نجات مسلمین میدانستند ولی برعکس سیدجمال و ابن خلدون نجات مسلمین را راه نجات اسلام میدانستند در این امر نهفته بود که محمد و علی و عبده و اقبال و شریعتی برپایه اندیشه تاریخی نگری خود به جامعه و وحی معتقد بودند امکان ندارد که وحی تاریخی محمد که اندیشه تغییر و حرکت و مسیلسازی برای سیل تغییرات جامعه و تاریخ بود در جامعهائی وجود داشته باشد و آن جامعه گرفتار انحطاط گردد. به این علت بود که محمد در طول ۱۳ ساله حرکت مکی خود فقط کوشید توسط توحید و نبوت و معاد اندیشه مردم مکه را عوض نماید و پس از اینکه تا اندازهائی در این امر موفق گردید در حرکت ۱۰ساله مدنی خود شروع به تغییر ابژکتیو جامعه کرد و یا علت تکیه محمد عبده بر نهج البلاغه و ترویج آن برای اولین بار در جامعه اسلامی به خاطر این عقیده بود که معتقد گردید تا زمانی که توسط این نهج البلاغه و کلاسهای تفسیر قرآن خود نتواند وحی تاریخی را وارد جامعه بکند و جامعه را از انحطاط فکری نجات بدهد امکان نجات مسلمین از انحطاط اجتماعی وجود نخواهد داشت. بنابراین برای پاسخ به این سوال که آیا انحطاط مسلمین علت بدفهمی از اسلام گردید یا اینکه بدفهمی از اسلام علت انحطاط جوامع مسلمان شد؟ باید بگوئیم که با کدام نگاه به وحی محمد صحبت میکنیم اگر از زاویه وحی تاریخی محمد صحبت میکنیم باید بگوئیم بله، از زمانی که توسط توطئههای بنی عباسی بهخصوص مامون با ورود اندیشه یونانی به ساحت وحی تاریخی محمد دینامیزم و اجتهاد و پویائی وحی محمد را نابود کردند، وحی محمد را به فرهنگ اسلامی بدل کردند. از آن روز جامعه مسلمین به سمت انحطاط رفت و تا زمانی که نتوانیم دوباره اقبالواریا شریعتیواریا عبدهوارو... وحی تاریخی محمد را به آن حالت دینامیک و پویائی خود بر گردانیم امکان نجات مسلمین و ملت ایران از انحطاط وجود نخواهد داشت.
۲۹. اگر نظریه تاین بی در باب انحطاط تمدنها و جوامع در این رابطه مد نظر قرار دهیم که میگوید: علت انحطاط جوامع و تمدنها به این خاطر است که رهبران این جامع به سوالهای نو پاسخهای کهنه میدهند. حال اگر همین اندیشه تاین بی را در عرصه وحی تاریخی محمد و وحی فرا تاریخی و فرازمانی دگماتیسم مورد مطالعه قرار دهیم به روشنی این حقیقت روشن میشود که پاسخ کهنه به سوالهای نو در یک جامعه اسلامی زمانی اتفاق میافتد که وحی محمد از حرکت و پویائی به علت تعطیلی اجتهاد بیافتد و دیگر این وحی نتواند بر پایه دینامیزم و اجتهاد پاسخ نو برای سوالهای نو مطرح کند. به عبارت دیگر آن زمانی که وحی محمد به علت تعطیلی اجتهاد از دینامیزم به ورطه دگماتیسم فقاهتی یا فلسفی و یا عرفانی بیافتد، دیگر این وحی نمیتواند پاسخ نو ایجاد کند و درنتیجه باید در زیر چتر دگماتیسم به طرح پاسخهای کهنه بر پایه روایات بحارالانوار مجلسی بپردازد. که حاصل آن همین میشود که امروز در جامعه خودمان شاهد آن میباشیم هرگز آن چنان که انجیل میگوید نباید شراب کهنه را در جام نو نوشید.
۳۰. در سوره قریش محمد مانیفست فکری چهره ثابت و متغییر جامعه و وحی را به نمایش میگذارد. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لِإِیلَافِ قُرَیشٍ ـ إِیلَافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ ـ فَلْیعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیتِ ـ الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ – آیات ۱ الی ۴ – سوره قریش" برای الفت و هم بستگی قریش، هم بستگی در عرصه حرکتهای فصلی آنها، باید توحید که همان خدای کعبه میباشد به جای عوامل قومی و خونی و قبیلهائی و جغرافیائی و نژادی جانشین گردد و در عرصه این هم بستگی که قریش میتواند هم از استثمار یکدیگر رهائی پیدا کند و هم از استبداد و توتالیتریسم و اتوکراتیک بر جامعه نجات بیابد.
آن چنان که مشاهده میکنید در این سوره محمد اول اصل تغییر جامعه را به صورت رحله الشتاء و الصیف مورد تائید قرار میدهد و طرف دیگر اصل ثابتی که محمد برای تعالی دادن به آن اصل تغییر مطرح میکند اصل توحید میباشد و توسط آن اصل ثابت توحید سعی میکند به تعالی و اعتلای حرکت و تغییر جامعه بپردازد. بنابراین از نگاه محمد برای اعتلای هر جامعه نه تنها نباید حرکت و تغییرات آن جامعه را نا دیده بگیریم، بلکه بالعکس اعتلای هر جامعه باید بر پایه همان حرکت جامعه صورت بگیرد و به جای اینکه مانند فقها و فلاسفه و عرفا حرکت و تغییر را در کادر ثابتهای ذهنی افلاطونی و ارسطوئی نابود کنیم، باید به واقعیت تغییر اجتماعی انسان معتقد گردیم. لذا در همین رابطه در عرصه ابژه محمد هیچگونه پارادوکسی بین متغییرات جامعه و خدای کعبه نمیبیند و هرگز برای اینکه به تبیین متغییرات و ثوابت جامعه بپردازد خود را مجبور نمیبیند تا با تبیین خدای ثابت ارسطوئی در کانتکس هیولای اولی و محرک اولیه یا خدای ثابت افلاطونی بر پایه مثل ثابت افلاطونی یک پارادوکس غیرقابل گشایش که مدت ۱۳۰۰سال است فلاسفه و عرفا و متکلمین و فقههای ما با آن دست به گریبانند و هنوز که هنوز است هم نتوانستهاند آن را حل کنند، مشکل حل کند. خدای محمد خدای ثابت ارسطو و افلاطون نیست. خدای محمد محرک اولیه ارسطو نیست. خدای محمد نوری است که از قندیل چراغ نفتی خانه گلین عرب بادیه نشین قریش بیرون میآید.
آیه ۳۵. سوره النور ـ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیتُونَهٍ لَا شَرْقِیهٍ وَلَا غَرْبِیهٍ یکَادُ زَیتُهَا یضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشَاءُ وَیضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ ـ خدا نور آسمان و زمین است مثال این نور مانند همان نور چراغ درون خانه خودتان است که چراغ بلوری در قندیلی در دیوار خانهتان جای گرفته اما از آنجائی که نور این چراغ بلورین داخل قندیل از حباب شیشهائی روی چراغ روغن زیتون سوز خارج میشود این چراغ حالت یک ستاره درخشانی در آمده که از روغن درخت مبارکه زیتون که نه شرقی است و نه غربی روشن میباشد، نزدیک است خود روغنش هم روشن شود که در آن صورت نور بر نور میگردد. خدای محمد هم همین نور است که با نور خود هدایت میکند با نور خودش.
این مثالی بود برای مردم، چراکه خدای محمد برهمه چیز علم دارد. بنابراین محمد هرگز خود را مکلف به آن نمیدید تا برای تبیین رابطه تغییر و ثابت جامعه دست به خداسازی پرسونال ثابت ارسطوئی بزند و بر همین سیاق محمد بود که شریعتی بدون هیچ تکلفی در اسلامشناسی ارشاد خود برپایه توحید محمد به تاسی از سوره قریش رابطه ثابت و متغییر وجود و جامعه را تبیین مینماید . اینجا است که ما به یک فونکسیون مهم دیگر آن سه نوع نگرش دگماتیسم و انطباقی و تطبیقی از وحی محمد میرسیم. چراکه در دستگاه دگماتیسم خدای آن وحی مکانیکی یک خدای پرسونال ثابت و ساکنی است که نافی هرگونه تغییر و تکامل و حرکت میباشد در صورتیکه خدای وحی ارگانیکی تطبیقی نه تنها خدای پرسونال نیست و نه تنها ثابت و ساکن نیست بلکه به صورت ایده مطلق آگاهی و روشنائی هستی را در عرصه سیلان نه به صورت برونی و مکانیکی بلکه به صورت دیالکتیکی هدایت مینماید آن چنان که امام علی در خطبه ۱. نهج البلاغه – فیض الاسلام ـ در شرح این خدای محمد میگوید:
"وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ کَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُقَارَنَهٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُزَایَلَهٍ فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَکَاتِ وَ اَلْآلَهِ بَصِیرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ ـ اگر کسی بپرسد که خدا در چیست؟ او با این پرسش خدا را در چیزی قرار داده است و هر کس بپرسد که خدا روی چه قرار دارد؟ سایر جاها را خالی از خدا دانسته خدا بود و هست ولی نه به این صورت که قبل از او چیزی بوده است و او بعداً به وجود آمده است موجود است نه به این معنی که قبلا نبوده و اکنون هستی یافته است یعنی مسبوق به عدم نیست با هر چیزی هست ولی نه به صورت همراهی و همنشینی بلکه به صورت علم و احاطه و نظارت و مغایر هر چیز است ولی نه بهطور جدا و کنار بودن از آن انجام دهنده است ولی نه از راه حرکت.
مثنوی دفتر سوم صفحه ۱۵۸ سطر ۱۶ به بعد:
متصل نی و منفصل نیای کمال / بلکه بی چون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم تو دریای حیات / زندهایم از لطفتای نیکو جمال
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی
مثنوی دفتر سوم صفحه ۶۱۲ سطر ۱۸ به بعد:
همچنین جویای درگاه خدا / چون خدا آمد شود جوینده لا
گرچه آن وصلت بقا اندر بقا ست / لیک زاول آن بقا اندر فنا است
سایهائی که بود جویای نور / نیست گردد چون کند نورش ظهور
عقل کی ماند چو باشد سرده او / کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
هالک آمد پیش وجهش هست و نیست / هستی اندر نیستی خود طرفه ایست
اندرین محضر خردها شد زدست / چون قلم اینجا رسیده شد شکست
دیوان شمس غزل ۲۲۱۹ صفحه ۸۳۲ :
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو / ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتمای عشق من از چیز دگر میترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت / سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو و زیر و زبر خواهم شد / گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتمای دل پدری کن نه که این وصف خداست / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
پایان
تاریخ انتشار : ۱ / تیر / ۱۳۹۰
منبع : سایت نشر مستضعفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین