مقالات رحمانی سال ۱۳۹۰
10_09_2011 . 14:16
#4
مفسر عامل



نام مصاحبه : مفسر عامل

مصاحبه با : تقی رحمانی

مصاحبه‌کننده : مسعود رفيعی طالقانی

موضوع : طالقانی، سنتِ تفسيری، و روشنفكرانِ مسلمان


مقدمه :

اين گفت‌وگو بيشتر به سنت تفسيري طالقاني پرداخته است. تقي رحماني از جمله کسانی است كه روزگاري به او و همفكرانش مي‌گفتند شريعتيست‌هاي جوان. آنها هم البته انكار نكردند اما به نظر مي‌رسد رحماني خودش علاقه‌اي ندارد كه در يك سنت محدود بماند. وقتي پاي حرف‌هاي او بنشيني كاملا مشخص است كه بيشتر مایل است به بازخواني انتقادي از جريان‌هاي روشنفكري ديني بپردازد. رحماني در عين اينكه منتقدي جدي بر جريانات روشنفكري ديني ايران است اما نقاط قوت اين جريان‌ها را هم ارزيابي كرده و همين كار را با سنت نوانديشي طالقاني هم انجام داده است. اين فعال ملي – مذهبي در اين گفت‌وگو به سنت دموكراتيك تفسيري آيت‌الله طالقاني اشاره مي‌كند....


مصاحبه :

س : نحله‌هاي روشنفكري ديني بعد از انقلاب تحولاتي داشته‌اند، در اين سير آنها از نظر شما به چند دسته تقسيم مي‌شوند. آيا شما اساسا اين تقسيم‌بندي را قبول داريد يا نه و اگر داريد قايل به چه نوع تقسيم‌بندي هستيد؟

ج : من خودم هم اصرار به اين تفكيك داشته‌ام و جزو كساني هستم كه اين تقسيم‌بندي را مطرح كردم در حالي كه بعضي‌ها قبول نكردند، مقداري هم مناقشه‌برانگيز شد و در نهايت خيلي‌ها قبول كردند. ما به طور عمده يك روشنفكري مسلمان داريم كه عده‌اي را مي‌شود ديني شناخت و عده‌اي را مذهبي. اين تفكيك صرفا براي شناسايي است چون اينها با هم تفاوت دارند و تفاوت‌شان به نظرم هم در منافع است، هم در خاستگاه و هم در بينش‌ و هم در سير تاريخي‌شان. معمولا يك نحله يك سير تاريخي دارد كه آنها را هم‌بستر مي‌كند، يك نوع منافع دارد كه به معني منفي‌اش نيست بلكه به معني مثبت‌اش است و... يعني اينها خلاصه از چيزهايي دفاع مي‌كنند و يك چيزهايي را قبول ندارند و در عين حال بينش‌شان متفاوت است. به عنوان مثال باور به حكومت ديني يا عدم باور به آن يا مثلا تفسيرشان از خلقت انسان. مثلا مرحوم مطهري در قصه خلقت انسان به گناه اوليه توجه مي‌كرد ولي آيت‌الله طالقاني به عنصر آزادي و اختيار. يعني شما از همين انسان‌شناسي كه شروع كنيد، مي‌بينيد اختلافاتي هست. حالا اينها بعدها در مدل حكومت و نحوه مديريت جامعه و... به تفاوت‌هاي اساسي‌تر مي‌رسند و خودبه‌خود اين تفاوت‌ها از برخورد و تفسيرهايشان از فرامين ديني در مي‌آيد، به‌خصوص در تفسير آيات قرآن.


س : اگر ممكن است به طور مشخص بگوييد چه نحله‌هايي؟ دست‌كم در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ما شاهد شكل‌گيري يا تداوم حيات برخي نحله‌هاي روشنفكري ديني هستيم كه با هم متفاوتند...

ج : به نظر من روشنفكران ديني كه از نحله كيان هستند كه از شاخص‌هايشان دكتر سروش است با روشنفكراني كه من به آنها مي‌گويم مذهبي كه از طالقاني و بازرگان و شريعتي و سحابي و اينها درآمدند، متفاوتند. شايد يك جاهايي به هم برسند اما اين تفاوت را به نظر من نه براي جنجال بلكه براي تفكيك و قابل فهم شدن ديدگاه و ديد خيلي مهم است.
براي مثال روشنفكران مذهبي همچنان دين را در عرصه عمومي باور دارند اما روشنفكران ديني با طي يك پروسه‌اي به دين در عرصه خصوصي رسيدند و حالا ممكن است باز هم تغيير بكنند.


س :ريشه پيدايي اين تفاوت‌ها در كجاست؟ سنت تفسيري يا علو جديد يا چيز ديگر؟

ج : اين تفاوت‌ها بخشي‌اش از برداشت‌هاي قرآني است و بخشي‌اش به سنت‌ها بر مي‌گردد اما اين تفاوت‌ها به رشد و بالندگي كمك مي‌كند. اگر گفت‌وگو‌ها هم با رعايت ضوابط و اصول احترام‌آميز باشد حتي به رشد تفكر كمك مي‌كند در عين حال امكان جابه‌جا شدن و تاثير گذاشتن متقابل را هم در بين ايشان ايجاد خواهد كرد. اين تفكيك‌ها در هر صورت وجود دارد اما بايد منافع، سير تاريخي و بينش‌ها را در نظر گرفت.


س :بگذاريد براي روشن‌تر شدن بحث، اين را بپرسم كه شما به افرادي كه مذهبي‌اند در عين حال روشنفكر هم هستند، مي‌گوييد روشنفكر مذهبي اما روشنفكران ديني كساني‌اند كه در چارچوب دين دست به كنش روشنفكري مي‌زنند، درست است؟

ج : روشنفكران ديني خودشان را به اين نام ناميدند و بعد از انقلاب روشنفكري ديني عنوان شد. شريعتي از اصطلاح روشنفكري مذهبي استفاده كرد. بعدها آمدند گفتند كه روشنفكران مذهبي شامل شريعتي، سروش، ملكيان و مجتهد شبستري يا نوشريعتي‌هاست. مثلا به ما مي‌گويند نوشريعتي‌ها ولي ما واقعا در بينش و در بستر تاريخي و در منافع و حتي در هدف‌گذاري دين با هم تفاوت داريم. مثلا یک رويكرد دين با تجربه باطني عرفاني بسيار لطيف و ظريف و انساني آقاي شبستري را داريم و يك رويكرد طالقاني و شريعتي و بازرگان كه دين در عين حال كه مساله ايماني است ولي صرفا تجربه عرفاني نيست بلكه دين در عرصه اجتماعي برنامه دارد. اين دو ديدگاه با پروژه‌هاي مختلفي دنبال شد. آنهايي هم كه حرف ما را قبول نكردند بعدا به نوعي بر حرف ما صحه گذاشتند كه روشنفكران ديني در ايران پروژه‌هاي مختلفي داشتند و وقتي اين‌طور بود خودبه‌خود مي‌شود به نام‌هاي مختلفي هم نامگذاريشان كرد. الان البته ديگر نوانديشي ديني مطرح مي‌شود و خيلي كلمه روشنفكري به كار نمي‌برند كه البته به نظر من اين تحت تاثير انديشه سكولار است كه نوعي سپر انداختن است چون به نظر من اصلا روشنفكري تعاريف گوناگون دارد، از تعريف گرامشي تا ادوارد سعيد و امثالهم.
به نظر من اين تفاوت‌ها را بايد به رسميت شناخت اگر منجر به گفت‌وگوي منطقي بشود. من ترجيح می‌دهم تبار فكري خودم را توضيح بدهم تا بتوانم خوب نقدش كنم. الان من پروتستانتيسم شريعتي را نقد مي‌كنم و نگاه اصلاح دين را در مقابل پروتستانتيسم‌اش مي‌گذارم. اگر من نحله تاريخي خودم را مشخص كنم به راحتي مورد نقد و بررسي ديگران و خودم قرار مي‌گيرم.


س : اين مشخص شدن نگاه و نحله تاريخي كه مي‌گوييد چقدر در نحله‌هاي روشنفكري ديني مورد استقبال و توجه قرار گرفته است؟

ج : ببينيد اين تفاوت‌ها محصولات سياسي متفاوتي داشته؛ مثلا روشنفكران مذهبي بيشتر در چارچوب ملي – مذهبي و نهضت آزادي كنش سياسي – اجتماعي گرفتند و روشنفكران ديني بيشتر در جبهه مشاركت و كارگزاران خودشان را پيدا كردند. گفتم كه آن بستر تاريخي خيلي مهم است. شايد هم با هم همپوشاني‌هايي داشتند ولي سير متفاوتي داشتند. كماكان اين تفاوت‌ها باقي است. حالا در هر دوره‌اي هم يك جريان روشنفكري ممكن است بيشتر روي بورس قرار بگيرد. مثلا من خودم اولين بار در حسينيه ارشاد در سال 76 گفتم بازرگان به نظر من پدر روشنفكري ديني است. منظورم اين بود كه بازرگان آغاز‌گر نوعي روشنفكري در ايران شد كه امروز نحله‌هاي گوناگوني از آن بيرون آمده است. من روي اسامي دعوايي ندارم بلكه هر نحله با تفكيك خودش مي‌تواند تحولات بينشي و تاريخي و منافعي را كه نمايندگي مي‌كند به خوبي بشناسد. مثلا طالقاني نگاهي به قرآن دارد كه صددرصد با نگاهي كه امروز سروش يا مجتهد شبستري دارند فرق دارد يا حتي مطهري يا آيت‌الله طباطبايي. مثلا تفسير قرآن طالقاني را نهادهاي سنتي قم اصلا تفسير نمي‌دانند و جايگاهي برايش قايل نيستند چون طالقاني يك سبك تفسيري براي خودش داشت يا همين‌طور مهندس بازرگان. شريعتي هم به يك شيوه. بازرگان پدر، بازرگان پسر، مهندس سحابي و حتي هدي صابر هم همان سبك را دنبال كردند.

اين سنت‌هاي تفسيري يك ويژگي‌هايي دارد كه البته بخشي از اين سنت‌هاي تفسيري براي خود من هم قابل نقد است ولي اين ويژگي‌ها منعكس شده‌اند. مثلا اين ويژگي‌ها در انسان‌شناسي به اختيار و آزادي انسان اصالت داده و در نظر دیگری اصلا به اختيار اصالتي نداده است. خب از اين نگاه يك نگاه و رويكرد اجتماعي به دين در مي‌آيد. يك وقت نگاهي هست كه از آن يك رويكرد اجتماعي به دين در مي‌آيد؛ مثلا وقتي شما مي‌گوييد انسان آزاد است و انتخاب‌گر و خداوند عاقل است؛ شما زيستن در جامعه را تلاش براي رهايي و آزادي مي‌بينيد. بازرگان مي‌آيد راه طي شده را مي‌نويسد يا آيت‌الله طالقاني تا آخر عمرش براي آزادي و دموكراسي مي‌نالد و از منظر انديشه‌هاي ديني‌اش هم اين كار را مي‌كند ولي دنياي ديني‌اش آنقدر گسترده است كه تفسير مي‌كند كه كساني كه موحد هم نيستند ولي در راه عدالت حركت مي‌كنند مورد توجه خداوند هستند. يادم هست كه يكي از روشنفكران كه روشنفكر ديني هم هست مي‌گفت اين حرف را آقاي طالقاني نزده و اين چيزي بوده كه منافقين در دهان آقاي طالقاني گذاشته بودند. حالا ببينيد دنياي اين تفسيرگر ديني چقدر مي‌تواند كوچك باشد در نسبت با طالقاني. يا آقاي طالقاني مي‌گفت هر انقلاب ضد استبدادي، انقلاب اسلامي است در صورتي كه اين در بحث فلسفي جايي نداشت.

مي‌خواهم بگويم اين تفاوت‌ها همواره وجود داشته و به نظر من اگر بررسي كنيم صددرصد در نحله تفسيري آقاي طالقاني هم اشكالاتي وجود دارد ولي اين سنتي بوده است كه بايد مثلا در كنار سنت تفسيري علامه طباطبايي شناخته شود يا در كنار نگاه تفسيري مجتهد شبستري. اين تفسير‌ها در تعامل با هم باعث رشد انديشه ديني و حتي رشد انديشه در جامعه مي‌شوند.


س : خب اينكه شايد يك آرزو باشد! اصلا روشنفكران ديني كه حالا چند سالي است به آنها مي‌گويند نوانديش ديني چقدر توانسته‌اند در سال‌هاي بعد از انقلاب با سير تحولات جامعه راه خودشان و خاستگاه تاريخي – اجتماعي‌شان را نگاه انتقادي كنند؟

ج : من معتقدم كه بعد از انقلاب اسلامي بحث‌ها از عالم نظر به عالم واقعيت كشيده شد. روشنفكري مذهبي كه عنصر مبارزاتي داشت بعد از انقلاب بايد به عنصر اثباتي مي‌پرداخت اما همگام با تحولات و حذفي كه در اول انقلاب در مواجهه با بعضي نيروهاي سياسي انجام شد به‌اصطلاح آن بستر اثباتي براي طرح الگوهاي مختلف به تعويق افتاد ولي خلاصه بخشي از اتفاقات جامعه ايران تحت‌تاثير نوانديشي ديني است همان‌طور كه بخشي‌اش هم تحت تاثير انديشه روشنفكران غيرديني است. اينها را بايد در نظر بگيريم. ولي در جامعه ايران در ميان جوامع خاورميانه اصلاح امور به قول شريعتي به اصلاح دين بر مي‌گردد. به نظر من بعد از انقلاب يك خطا پيش آمد و آن اينكه روشنفكران نگاه تحققي پيدا نكردند. من اين نقد را چند سال است كه در كل فضاي روشنفكري ايران اعم از ديني و مذهبي و... مي‌گويم. به نظر من، ما بعد از انقلاب از آرمان‌گرايي روشنفكران مذهبي كه قابل نقد است و در عين دستاوردهايي هم داشته فاصله گرفتيم و به انتزاعي‌گري روي آورديم. اين بر مي‌گردد به تفسير نادرست آيه «آن الله لايغير ما بقومهم حتي يغير مابانفسهم.» ما فقط تغيير انفس را پديده فكري يا فرهنگي گرفتيم. مفهوم آگاهي يا آگاهي دادن را فلسفي گرفتيم. قبل از انقلاب آگاهي آرماني مي‌داديم – انسان مسوول است و مختار است بايد حركت كند – اما بعد از انقلاب اين آگاهي آمد به آگاهي فلسفي تبديل شد. در سال ۶۶ نحله‌اي از ميان روشنفكران درآمد كه ديني ناميده شد. اين نحله گفت ما براي اين در دهه اول انقلاب اشتباه كرديم كه بينش فلسفي ما درست نبود.

مشكل ما اين بود كه روشنفكري ما روشنفكري تحققي نشد. من اخيرا مقاله‌اي در ماهنامه مهرنامه نوشتم كه آنجا هم گفته‌ام كه ما بعد از انقلاب به مدل‌هاي روشنفكري تحققي و اثباتي نپرداختيم. اين نقد كلي من به جريان روشنفكري است. اگر ما روشنفكر را با آكادميسين جدا بگيريم و بگوييم كه روشنفكر اساسا، هم درست مي‌گويد و هم مفيد مي‌گويد و بگوييم وجدان اجتماعي است، با اين شيوه قابل نقد است. به نظر من بعد از سال ۷۰ و نشريه كيان ما به يك زبان خاصي رسيديم كه اين زبان از مردم هم فاصله گرفت و تخصصي شده بود و متاسفانه گروه‌هاي تحصيلكرده جامعه‌مان هم اين زبان برايشان سخت مي‌شد. به طوري كه بعد از مدتي گفت‌وگويي بين روشنفكران صورت گرفت و عرصه روشنفكري با روشنفكر آكادميك قاطي شد. روشنفكر آكادميك حق دارد پيچيده، سخت و خاص سخن بگويد اما روشنفكر عمومي با اين فرق مي‌كند. شريعتي توانست زبان روشنفكري را به زبان تحصيلكرده‌هاي جامعه نزديك كند و بعد از انقلاب زبان روشنفكري خيلي خاص شد. حتي ما هم كه گاهي مي‌خواستيم جواب روشنفكران ديني را بدهيم به دام همين زبان خاص افتاديم. روشنفكر عمومي براي تحصيلكرده‌هاي مدرن جامعه خود حرف مي‌زند مثل سارتر ولي اين تحصيلكرده‌ها هم نياز به يك زبان قابل فهم دارند. خب اين يك مشكل زباني روشنفكري ما بود و مي‌خواهم بگويم روشنفكري از انتزاع دور نشد و به مدل‌هاي اثباتي نپرداخت. مثلا در اوج دوره اصلاحات عملا گفت‌وگوي روشنفكري ايران چه بود؟ به جاي آنكه بياييم نقشي در مناسبات سياسي ايران پيدا كنيم بحث‌هاي انتزاعي مي‌كرديم. روشنفكر عمومي مي‌آيد وجدان جامعه مي‌شود و سعي مي‌كند كه مساله جامعه را طرح كند. اينها به نظر من در دوره اصلاحات كاملا نشان داد كه گفتماني كه آن موقع توسط روشنفكري ديني و بعد مذهبي توليد شد گفتماني نبود كه مساله جامعه را حل كند يا صورت مساله را لااقل درست نشان بدهد. آيا مساله جامعه ما صرفا اين بود كه سنتي‌ها قايل به آزادي و دموكراسي نيستند! ما در دوره اصلاحات نتوانستيم صورت مساله را درست طرح كنيم.


س : يعني شما اين نقد را در بازخواني پروژه اصلاحات مطرح مي‌كنيد كه پيوند عميقي با موضوع روشنفكري ما در اين دوره دارد؟

ج : بله، من بارها مطرح كردم و از خودم هم شروع كردم. ما آمديم براي هزاران دانشجو حرف زديم. اين دانشجويان رفتند در بازار كار و به تجربه مدني خودشان به طور واقعي در بازار كار توجه نكردند چون ما در مورد جامعه مدني با اينها حرف نزديم بلكه در مورد يك جامعه مدني انتزاعي حرف زديم. ما به دانشجو نياموختيم كه زندگي واقعي تو از سياست شروع نمي‌شود بلكه از معيشت‌ات شروع مي‌شود و به سياست مي‌رسد و تو بايد براي اين برنامه داشته باشي. ببينيد ما بايد اين را بفهميم كه نسبت ايمان و زندگي يك امر اخلاقي نيست. زندگي اخلاقي ديني اين نيست كه شما يك‌سري باورهاي كلي ديني داشته باشيد. زندگي اخلاقي ديني بايد در نسبت بين عقيده ديني و زندگي اخلاقي پيدا شود. مشكل ما اين بود كه به عرصه‌هاي زندگي توجه نكرديم و رفتيم سراغ عرصه‌هاي انتزاعي.


س : يعني مي‌گوييد روشنفكران ديني ما دنبال پاسخ بودند اما اين در حالي بود كه سوال را هم درست طرح نكرده بودند يا اصلا به سوال درستي نرسيده بودند؟

ج : ببينيد پيش از انقلاب ما گرفتار يك آرمانگرايي انتزاعي شديم كه ما را از مدل اثباتي براي بعد از انقلاب غافل كرد. مثلا جامعه بي‌طبقه توحيدي كه شعاري آرمانگرايانه بود ما را از ارايه مدل اثباتي غافل كرد. بعد از انقلاب هم يك بحث‌هاي انتزاعي صورت گرفت آن هم در فضايي كه خود روشنفكران ايجاد كرده بودند و اين غفلت چيزي نبود كه بشود به راحتي آن را ناديده گرفت.


س : اما همين روشنفكري با توجه به بحثي كه شما در ابتداي گفت‌وگو داشتيد ميراثي دارد و يكي از اساسي‌ترين آنها ميراثي است كه سنت روشنفكري مذهبي طالقاني برايش بر جا گذاشته اما نه در يك وضعيت ثبات و ماندگاري. به نظر شما سنت تفسيري كه طالقاني دنبال مي‌كرد و نوانديشي طالقاني چقدر روي نحله‌هاي بعد از خودش تاثير گذاشت؟

ج : مثلا تفسير «پرتوی از قرآن» طالقانی در يك پارادايم تعامل و نگاه خوشبينانه به جهان و زندگي و اينكه انسان آزاد است و اختيار دارد و مي‌تواند جامعه‌اي بهتر بسازد و خداوند هم عادل و مهربان است پس ياور انسان است، بود. يك نگاه مثبت و انسان‌هاي آرماني خستگي‌ناپذير. مثلا خود مهندس سحابي هم همين‌طور بود.
حسن «پرتوي از قرآن» اين بود كه هم در آثار ديگران استمرار پيدا كرد و هم يك نحله‌اي به وجود آورد كه تا لطف‌الله ميثمي و هدي صابر ادامه پيدا كرد. اما اين نحله تفسيري در طبقه‌بندي تفاسير قرآن در جامعه ما جا نيفتاده است. يكي از دلايلش هم نگاه‌هاي سنتي بود كه اساسا تفسير قرآن را جدي نمي‌گيرد – به قول علامه طباطبايي شما مي‌توانيد در حوزه مرجع بشويد بدون اينكه به قرآن دست بزنيد – در صورتي كه طالقاني شعار بازگشت به قرآن مي‌داد و اينها سعي مي‌كردند عرصه دين را سبكبال كنند. طالقاني بر خيلي‌ها اثر گذاشت. از بنيانگذاران مجاهدين خلق تا كساني مثل آقاي ايازي كه امروز دارند كار مي‌كنند. آقاي طالقاني تفاسيري كه داشتند نگاه‌هاي علمي و ديني به قرآن بود چون نگاه فلسفي و ديني به بن‌بست مي‌رسد اما علوم تجربي با دين چندان به مشكل نمي‌خورند. به همين خاطر طالقاني آغازگر اين ديدگاه بود.

مثلا طالقاني معتقد بود مدل حكومت بستگي به رشد جامعه دارد كه اين خيلي نگاه مهمي است. خب اين تفسير جريانات سياسي – اجتماعي خاصي را به وجود آورد كه هنوز هم ادامه دارد. اينها سنت تفسيري‌شان ورود به آيات قرآن هم دارد و آيات را هم تفسير مي‌كنند. بازرگان در تمام عمرش با آيات قرآن با مسايل اجتماعي برخورد مي‌كرد. همين‌طور شريعتي يا حتي هدي صابر كه همه تحت تاثير سنت تفسيري طالقاني بودند. در اين سنت انسان فطرت پاكي دارد، جامعه در حال رشد و تكامل است و اين جامعه وظيفه دارد آزادي، اختيار و خلاقيت انسان را به منصه ظهور برساند و اساسا اين ديدگاه مثبت به انسان و جامعه در ديدگاه اين افراد هست. مهم‌تر از اينها اين است كه اينها مفسران عامل بودند يعني آنچه را كه مي‌گفتند و قرآن را تفسير مي‌كردند زندگي هم كردند كه اين خيلي مساله مهمي است. در حالي كه خيلي از مفسران قرآن فوقش تنها آموزگاران خوبي هستند. طالقاني وقتي به اين نتيجه مي‌رسد كه رژيم شاه بايد برود خودش هم دست به كار مي‌شود. او كه عمري مقيد به اصول پارلمانتاريستي بوده از مجاهدين خلق حمايت مي‌كند يا مثلا مهندس سحابي قرآن را طوري مي‌خواند كه انگار به خودش وحي شده است.


س : يعني تاثير عميق سنت تفسيري طالقاني كه از خلالش يك نحله اساسي روشنفكري مذهبي در مي‌آيد بيشتر به خاطر همين عامل بودن، بود؟

ج : هم عامل بودن و هم حرف زدن. البته رستگاري ملي يا نجات جامعه اگر آرمان آنها بوده اما عملي نبوده است. اين انسان‌ها حداكثر توانستند جمع‌هاي خاصي به وجود بياورند ولي جمع‌هاي گوناگون بايد در يك جامعه به رسميت شناخته شوند. حالا اينكه اين جمع‌ها چه كرده‌اند مهم نيست بلكه مهم استمرار حركت آنهاست كه در مورد طالقاني اين مساله كاملا صدق مي‌كند. بنا براين مي‌خواهم بگويم نحله تفسيري طالقاني به نظر من نسبت به نحله‌هاي ديگر در جامعه ايران كامياب‌تر بوده است.


س : ممكن است دلايل‌تان را در اين‌باره بگوييد؟

ج : اولا طالقاني يك خط ممتد تفسيري بعد از خودش داشته كه البته من نقدهايي هم به آن دارم. دوما اينكه توانسته يك سري مفسر عامل داشته باشد و سوم اينكه توانسته عده‌اي را در جامعه از خودش متاثر كند. حالا بايد ديد سنت‌هاي تفسيري ديگري توانسته‌اند اين تاثير را داشته باشند يا خير. به نظر من اين نحله تفسيري با نقد و بررسي خودش بايد به حرف‌هاي جديد‌تري هم برسد.


س : درست است، اما اساسي‌ترين حرف يا كنشي كه اين سنت و در راس آن طالقاني داشت و از نظر شما پسنديده است، چيست؟

ج : ببينيد، اسلام بايد براي سازگاري با دموكراسي مدارا داشته باشد زيرا دموكراسي در اثر عدم مدارا از بين مي‌رود حالا شما اين ويژگي مدارا را در سنت تفسيري و در بستر نوانديشي آيت‌الله طالقاني در مقايسه با ساير نحله‌ها مي‌بينيد مثلا طالقاني از چريك‌هاي فدايي‌خلق حمايت كرده تا نواب صفوي و اين را از رويكرد قرآني‌اش استخراج كرده است همين تسامح را شما در مهندس بازرگان با جريان‌هاي ملي مي‌بينيد. همين‌طور در شريعتي. مثلا در زماني كه ماركسيسم در اوج دلبري بوده شريعتي مي‌گويد كه ماركسيسم رقيب است، دشمن نيست. به هر حال درست است كه تفاوت‌هايي ميان نحله‌هاي مختلف وجود داشته اما اين تفاوت‌ها يك سنت دموكراتيك ايجاد مي‌كند كه اين سنت قابل اعتناست و به نظر من در كنار نحله‌هاي ديگر تفسيري و مفسران قرآن آيت‌الله طالقاني صاحب ادعاست. هنوز هم در جامعه ما افرادي هستند كه با نگاه طالقاني به قرآن مي‌پردازند و اين خيلي مهم است. طالقاني به عنوان يك مفسر عامل، زيستي عيني با قرآن داشت و معتقد بود كه نمي‌شود قرآن را تفسير كرد بلكه تنها مي‌توان پرتوهايي از آن را دريافت كرد و اين خودش يك نگرش خاص به تفسير بود و شايد اوج تواضع يك مفسر.


تاریخ انتشار : ۱۹ / شهریور / ۱۳۹۰

منبع : روزنامه شرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.


پیام‌های داخل این موضوع
مقالات رحمانی سال ۱۳۹۰ - توسط ehsan - 21_03_2011 . 20:01
مفسر عامل - توسط ehsan - 10_09_2011 . 14:16
جان سخت روان - توسط ehsan - 09_01_2012 . 14:54

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان