كلاس تاريخ ايران باستان
22_02_2010 . 02:15
#1
كلاس تاريخ ايران باستان
فهرست کلی





فهرست جلسات :

جلسه اول
جلسه دوم
جلسه سوم
جلسه چهارم
جلسه پنجم
جلسه ششم
جلسه هفتم
جلسه هشتم
جلسه نهم
جلسه دهم
جلسه یازدهم
ـــــ
ـــــ


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
22_02_2010 . 02:24
#2
تحلیلی از تاريخ ايران باستان / جلسه اول
سخنرانی یوسفی اشکوری

در این گفتار به چند نکته لازم و مقدماتی اشاره می کنم:
۱ – تاریخ نه کلام
این نکته خیلی مهم است که بدانیم « تاریخ » « کلام » نیست. تاریخ را با تسامح می توان « علم » دانست. اما از علوم انسانی نه ازعلوم دقیقه. گرچه علم اساسا ظنی است اما ظنی بودن علوم انسانی بیشتر است و در این میان علم تاریخ از ظنی ترین علوم است.
یکی از علوم علم کلام است که موضوع آن توجیه و توضیح عقاید برای معتقدان و دفاع از این عقاید در برابر مخالفان و منتقدان است. این عقاید عموما در خارج از حوزه علوم ریشه دارند. معمولا از باورها و ایمان مذهبی یا اساطیر و یا آداب و سنتهای قدمی به دست آمده اند. از این رو دارای مبانی و استدلالات خاص خودشان هستند.
اما تاریخ از واقعیت ها و رخدادها سخن می گوید. چنان که رخ داده. متکلم کارش اثبات و دفاع از پیش فرضهای مسلم است. اما مورخ کارش اولا گزارش صادقانه و بی طرفانه و مستند رویداد ها است، و ثانیا ارائه تحلیل مبتنی بر اسناد معتبر و موجه است. می توان گفت تاریخ از «هست ها و نیست ها» سخن می گوید و کلام «از باید ها و نباید ها». تاریخ از «واقعیت ها» می گوید و کلام از «حقیقت ها».
با توجه به این تفاوتها، گاه و بلکه غالبا کلام و تاریخ با هم تعارض پیدا می کنند. از این رو جمع بین دو مقام مورخ و متکلم کار دشواری است. از باب مثال می توان اشاره کرد که در تمام ادیان یک سلسله باورها و عقاید کاملا قطعی و مسلم وجود دارد که از منظر تاریخ و مورخ هیچ دلیل و سند قابل قبولی برای اثبات آنها وجود ندارد. اصل وجود تاریخی اکثر پیامبران، یکی از این موارد است. البته این مشکل در مورد مورخ تاریخ یک دین است تا در تمام موارد و موضوعات تاریخی.
۲ – تعریف و فایده تاریخ
در باب تعریف و فایده تاریخ آرا و تفسیر ها چندان زیاد و متنوع و حتی متضاد است که به سادگی نمی توان آنها را جمع کرد. در اینجا فقط به سه گزاره اشاره می کنم که دو تا تاریخی و تجربی و بنابراین پسینی است و یکی هم فلسفی و پیشینی.
تاریخ عبارت است از یک سلسله حوادث در گذشته و بازسازی روایی – تحلیلی آن در حال به استناد اسنادی که در اختیار مورخ است. در این بیان پنج عنصر بنیادین وجود دارد: حوادث، گذشته، بازسازی، روایت، تحلیل و حال.
تاریخ عبارت است از: تجارب متراکم مجموعه آدمیان در طول چند هزار سال.
با رویکرد فلسفی تر: تاریخ عبارت است از: علم شدن انسان. این تعبیر و تفسیر بر یک جهان بینی و انسان شناسی خاص استوار است.
اما فایده تاریخ. شاید بتوان گفت فایده تاریخ در همان جمله مشهور نهفته است: گذشته چراغ راه آینده.
۳ – اهمیت تاریخ
در تاریخ اسلام، موضوع تاریخ اهمیت بسیار پیدا کرد. اما از دوره انحطاط ( سده هفتم هجری ) تاریخ، مانند دیگر معارف اسلامی، اهمیت خود را از دست داده است. اروپایی ها از عصر رنسانس به بعد به تاریخ توجه ویژه کرده اند ولی هنوز مسلمانان به این دانش و منبع مهم توجه جدی ندارند و هنوز اهمیت آن را به درستی نمی دانند. علمای دینی که مطلقا به تاریخ بی اعتنا هستند. روشنفکران و نواندیشان هم هنو به طور بایسته به اهمیت تاریخ توجه نکرده اند. در میان پژوهشگران مسلمان جهان عرب عباس العقاد، طه حسین و تا حدودی احمد امین و در هند سید امیر علی و در ایران دکتر شریعتی تا حدودی به تاریخ توجه کرده و کوشیده اند با استفاده از روشهای تاریخ نگاری مدرن و با رویکرد نقد تاریخی به پاره هایی از تاریخ اسلام توجه کنند. اما در ایران شاید نخستین کسی که به اهمیت تاریخ به معنای مدرن آن توجه کرد آخوند زاده بود و پس از آن میرزا آقاخان کرمانی. اما پس از مشروطه پیرنیا و کسروی و عباس اقبال آشتیانی آثار قابل توجهی پدید آورده و تاریخ نگاری نوین ایرانی را بنیاد نهادند. البته خوشبخانه در چند دهه اخیر چند مورخ خوب و مدرن به عرصه آمده و آثاری ارزشمند عرضه کرده اند.
با این همه اکثر روشنفکران ما همچنان به تاریخ بهای لازم را نمی دهند و به همین دلیل است که غالبا تاریخ نمی خوانند و در نتیجه به درک و نگاه تاریخی مجهز نیستند و همین امر در اندیشه ورزی و نظریه پردازیهایشان نیز نقصان ایجاد کرده است. به گمان من نخستین مسلمانی که در جهان اسلام به اهمیت تاریخ پی برد محمد اقبال لاهوری بود. او تاریخ را در کنار طبیعت و وحی از منابع معرفت دانست. شاید همین گزاره ایشان برای بیان اهمیت تاریخ و نقش و غایتمندی آن کفایت کند. پس از اقبال شریعتی بیشترین توجه به تاریخ را نشان داد و بخش مهمی از آثار وی ( شاید نیمی از مجموعه آثار ۳۶ جلدی ) مستقیم و غیر مستقیم به موضوعات متنوع تاریخی اختصاص دارد.
به هرحال در توضیح اهمیت تاریخ می توان گفت که تاریخ یکی از منابع مهم معرفت و آگاهی آدمی است. تاریخ علم و فلسفه و ادبیات و اسطوره و داستان و قصه نیست اما شامل همه اینها هست. از این رو بدون تاریخ نمی توان گذشته ها را شناخت و بدون شناخت گذشته ها حال را نمی توان به درستی فهمید و در نهایت بدون آگاهی از گذشته و حال از تشخیص راه درست و نادرست برای آینده محروم خواهیم شد. به هر حال داستان تاریخ داستان ریشه هاست.

تاریخ انتشار : ۱۲ / آذر / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:28
#3
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه دوم
سخنرانی یوسفی اشکوری

الف – سپیده دم تاریخ

سخن گفتن از ایران پیش از تاریخ کار آسانی نیست. مانند دیگر اقوام و سرزمینهای باستانی.
ایران امروز با ایران کهن و حتی تا همین اواخر از نظر مردم شناسی، جمعیت شناسی، نژاد، اقوام، تمدن، فرهنگ، دین، مرزها، همسایه ها و امور دیگر تفاوتهای اساسی دارد.

جغرافیای ایران
سرزمین پهناور ایران که در قاره آسیا واقع شده است، از قلل رشته کوههای زاگرس در غرب تا کوههای سلیمان در شرق امتداد می یابد. این سرزمین از جنوب به خلیج فارس و از شمال به ماورای قفقاز، دریای خزر و رود جیحون یا آمودریا تا سر چشمه آن محدود می گردد. میان دره های دجله و فرات از یک سو و رود سند از سوی دیگر، فلات مرتفع ذو زنقه شکلی بر آمده است که رشته کوههای سربلند از هر سو آن را احاطه می کند. در شمال جبال البرز از کوههای ارمنستان منشعب می شود و به ساحل جنوبی دریای خزر کشیده می شود که بلندترین ارتفاع البرز قله آتشفشان دماوند ( ۵۶۵۴ متر ) می بلشد و بوسیلة کوه بابا ( ۴۹۶۴ متر )، که در تمام فصول از برف پوشیده است، به کوههای هندوکش اتصال می یابد که این نیز به هیمالیا می پیوندد. در جنوب کوههای کردستان « زاگرس » قرار دارد که به طرف شرق برگشته و به موازات ساحل اقیانوس هند تقریبا تا مصب رود سند ادامه می یابد. فلات ایران از شرق به سه رشته کوه موازی، که رویهمرفته کوههای سلیمان خوانده می شود و از شمال به جنوب می رسد منتهی می گردد. وسعت این فلات ۲۶۰۰۰۰۰ کیلومتر مربع است که قریب شصت درصد آن ( ۱۶۴۸۰۰۰ ) کیلومتر مساحت کنونی ایران است.

نام ایران

دقیقا روشن نیست که نام اصلی و عام فلات ( نجد ) ایران در روزگاران ماقبل تاریخ چه بوده است. اما ظاهرا پس از درآمدن آریایی ها و چیرگی آنان به ایران مرکزی، محدوده مورد بحث ( البته با تفاوتهایی در لفظ در ادوار مختلف ) به همین نام خوانده می شده است.
شهرت در حد اجماع وجود دارد که نام ایران برگرفته یا ملهم ازنام مردمان این سرزمین یعنی آریایی ها و آرین ها است که در این صورت، این نام مربوط می شود به پس از آریاییان به فلات ایران و تثبیت آنان در اوایل هزارة اول پیش از میلاد.
آریایی ها خود را « آئیریا » می خواندند که به معنای نجیب و با وفا است. ایران در سابق آئیران بوده است. سرزمین ایران « ایران ویج » بوده است که محل اسکان آریایی ها است.
وجه تسمیه دیگر ارتباط آن با نام « ایرج » است. به عبارتی نخستین فرمانروای این سرزمین یعنی فریدون و فرزندش ایرج موجب نامگذاری این سرزمین بوده است. اگر شاهنامه را ملاک قرار دهیم تا زمان چیرگی فریدون ایران هنوز پدید نیامده بود. نام ایرج به نوعی اسطوره را با تاریخ پیوند می زند.
قابل ذکر است که در عصر باستان ایران « پرشیا » نیز گفته شده که بنا بر نظر مشهورهمان پرس و یا پارس یونانی شده ایرانی است و مربوط است به عصر هخامنشان یا همان پارسیان و محصول پیوند سیاسی و فرهنگی پارسیان با یونانیان. البته برخی گفته اند که واژه هایی چون پرشیا و پرسین از واژه یونانی پرسیکوس گرفته شده است.

دیرینه شناسی

روزگار پیش از تاریخ یکسره در تاریکی است و روشن نیست که از کی آغاز شده است. به گفته نیبرگ « اصولا ایران در روزگار کهن به طور شگفت انگیزی بی زمان است، اگر بخت یاری نکرده بود و راه تاریخی اش با بابلی ها و یونانیان برخورد نمی کرد، دراینجا هم مانند بررسی تاریخ کهن هند سرگردان مانده بودیم ».
ظاهرا فلات ایران پیش از دوران چهارم زمین شناسی زیرآب بوده است. و گویا در حوالی بیست هزار سال پیش از میلاد، تغییرات تدریجی در آب و هوای ایران پدید آمده و رفته رفته عصر باران جای خود را به عصر خشک داد و کم کم آبها فرو نشست و زمینهایی در کوهپایه ها سر از آب در آورد و به انسان امکان داد که از کوهها سرازیر شده در دشت ها سکونت اختیار کند.
درباره نام و نشان کهن ترین ساکنان دشت های مرکزی ایران اطلاعات روشنی در دست نیست. اما اسناد به دست آمده حکایت از آن دارد که تا حدود دوازده هزار سال پیش در عصر نوسنگی و شکار و کشاورزی ساکنانی در مناطق مختلف ایران کنونی از جنوب و شرق، خوزستان و لرستان تا مناطق شمال ایران ( سواحل خزر ) می زیسته اند. به نظر می رسد کهن ترین محل مربوط به دوره دیرینه سنگی قدیم که تا کنون در ایران شناخته شده، در خراسان و در بستر کَشف رود قرار دارد که قدمت ابزارهای سنگی به دست آمده در آنجا را حدود هشتاد هزار سال تخمین زده اند.
به گفته یکی از پژوهشگران، کهن ترین آثاری که از انسان ساکن در حدود جفرافیایی ایرانیان به دست آمده چند ابزار سنگی و سه اسکلتی است که در یکی از غارهای مازندران ( غار هوتو نزدیک بهشر ) کشف شده است. این سه اسکلت که در چهارمین لایه مربوط به عهد یحبندان زمین، همراه با ادوات و ابزاری از دوره پارینه سنگی پیدا شده است، آثار انسانهایی است که تخمینا در هفتاد و پنج تا هفتاد هزار سال پیش از میلاد، در این منطقه می زیسته اند.
این که ساکنان فلات ایران از چه نژادی بودند نیز دقیقا روشن نیست. در این موارد بیشتر اساطیراند تا واقعیت. احتمالا نژادها مختلف بوده اند.
کار اصلی شان شکار و دامداری و کشاورزی بوده است. سیلک، مارلیک، املش و حسنلو از پیشگامان تمدنهای ماقبل تمدن بوده اند.

ب – در آمدن آریایی ها ( دوران تازه در فلات ایران )

تاریخ ایران با درآمدن آریایی ها به ایران مرکزی، تا حدودی در سایه – روشن قرار می گیرد. با ورود آریایی ها، دوران تازه ای آغاز می شود، دورانی که سرزمین ایران را با تاریخ منطقه و جهان پیوند می دهد.
این که آریایی ها چه کسانی بودند و در کجا می زیستند و دارای چه فرهنگ و آداب و دین بودند و چگونه به فلات ایران کوچیدند، دقیقا روشن نیست. گرچه برخی ( دکتر درخشانی ) اخیرا گفته اند که آریایی ها مردمان بومی فلات ایران بودند و از جای دیگری مهاجرت نکرده اند و بلکه از ایران به جاهای دیگر کوچیده اند. نظریه ای که در صورت پذیرش، کل تاریخ ایران و منطقه را دگرگون می کند.
بیشتر پژوهشگران برآنند که قوم آریایی می بایست در حدود هزاره پنجم و چهارم پیش از میلاد ( عصر نوسنگی ) در استپ های جنوب روسیه و شمال خزر و دریای سیاه بوده باشند. این جایگاه و خاستگاه را به نام دشتهای اوراسی ( اروپا – آسیا ) نیز خوانده اند که از یک سو سر در آسیا و از سوی دیگر سر در اروپا دارد. نژاد آریا بزرگترین شاخه از خانواده سفید است که احتمالا از اواخر هزاره سوم و اوایل هزاره دوم پیش از میلاد از سرزمینهای شمالی آسیای مرکزی و آسیای شمال غربی و دشتهای اوراسی به سمت جنوب مهاجرت کردند و در سرزمینهایی که در دوره های بعدی هند و اروپایی خوانده شد، مسکن گرفتند. اما گویا هجوم اقوام آریایی به سوی جنوب در دوره های مختلف و به شکل متوالی رخ داده است که آخرین آنها به اوایل هزاره اول به فلات ایران بوده است. به هرحال امروز تقریبا اجماع بر آن است که آخرین موج مهاجرت چادرنشینان آریایی از دشتهای جنوب روسیه در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول به مرزهای و فلات ایران رسیده است. پس از نفوذ تدریجی، که مدت چند قرن طول کشید، آنان به عنوان ارباب ناحیه مستقر گردیدند. به روایتی آریایی ها در سده نهم پیش از میلاد به سرزمین غرب دریاچه ارومیه وارد شدند. بعد در سده هشتم به منطقه سقز در کردستان، و سرانجام به سرزمین انشان در جنوب و پارس ( استان فارس کنونی ) درآمدند.
به هرحال آریایی ها از سرزمین کهن به سرزمینهای مختلف آسیایی و اروپایی هجوم برده و هند و اروپایی و هند و ایرانی را پدید آوردند.
از ریگ ودا و اوستا چنین بر می آید که نیاکان دو قوم هند و ایرانی روزگاری با هم بودند و در حدود هزار سال قبل گروه غربی ( موسوم به هند و ژرمنی ) از گروه شرقی ( موسوم به هند و ایرانی ) جدا شدند. چنین شهرت دارد که آریاییان ایرانی وطن خود را « ایران ویج » خوانده اند که به معنای وطن آریاییان است.
کهن ترین اطلاع از محل ایران ویج به زمان اشکانیان بر می گردد که آنجا را با خوارزم منطبق کرده اند. البته از شواهد چنین بر می آید که این وطن بیشتر یک وطن اسطوره ای است تا واقعی و تاریخی.
در مورد دلیل یا دلایل کوچ آریایی ها، سخنان دقیقی نمی توان گفت. اما شهرت دارد که مهم ترین انگیزه افزونی سکنه و تنگی جا و محدودیت معیشت بوده است. تصور می کنند که تعداد روز افزون گله ها، مالکان آنها را مجبور کرد تا در جستجوی چراگاههای جدید برآیند.
در ایران آن روزگار مردمانی بودند که عمدتا از نژادی سیاه و غیر شکیل در سواحل خلیج فارس ( به گفته ای حبشی ) بوده و از نظر نژاد و اخلاق و مذهب از آرین ها پست تر بودند زیرا آریانها مردمانی بومی را دیو و تور
نامیدند.
اما رابطه مهاجمان با بومیان، مانند همیشه رابطه غالب و مغلوب و جنگ و گریز بوده است. البته این بار به دلیل این که آریانها برای تاخت و تاز و غارت نیامده بودند، تلاش کردند با بومیان به سازگاری برسند.
به هرحال « آریایی ها » و « ایران »، در واقعیت تاریخ نه لزوما در واژه و نام، بکه در عینیت با هم پیوند تاریخی و ناگسستنی یافته اند و تعین یافتن تاریخی با درآمدن آریاییان به فلات ایران و تحولاتی که پس از آن رخ داد و به ظهور زرتشت و تأسیس دولت ماد و مهم تر از آن تشکیل امپراتوری هخامنشی و امپراتوریهای بعدی ممکن شد.
و اما از نظر تمدنی نظر واحدی درباره آریایی ها وجود ندارد. برخی آنها را وحشی و عقب مانده دانسته اند و برخی آنها را در مجموع پیشرفته و دارای تعالی اخلاقی و فرهنگ شمرده اند. اما به نظر می رسد که یک امر مسلم می نماید و آن این که قوم آریایی در قیاس با اقوام بومی از هوش وتوان رزمندگی بیشتری برخوردار بودند و همین دو امر سبب چیرگی و ماندگاری آنان شده است.
از نظر زبان، زبانها را به دو گروه غربی و شرقی تقسیم کرده اند: زبان غربی، کِنتوم و شرقی سِتم، که هریک از دو گروه عام درای زبانهای شناخته شده و متفاوتی بوده اند. گروه کنتوم شامل این گروههای زبانی است: زبانهای ایتالیایی، زبانهای ژرمنی ( از جمله آلمانی و انگلیسی )، زبانهای سلتی ( از جمله فرانسوی ) زبانهای هلنی و یونانی. زبانهای زیر زیر مجموعه زبانهای شرقی قرار دارند: زبان آناتولیایی، زبان ارمنی، زبانهای سلتی – اسلاوی، تخاری و زبانهای هند و ایرانی. گروه زبانی اخیر شامل این موارد است: زبان سانسکریت، هند و ایرانی میانه، زبانهای هند و آریایی که دارای شاخه هایی چون هندی، بنگالی، گجراتی، کشمیری، سندی، پنجابی می شود. اما زبان ایرانی کهن اوستایی است.
این که آرینهای قدیم خط هم داشته اند یانه، دقیقا روشن نیست. اما سنگ نگاریها و غار نگاریها و نقاشی هایی داشته اند که به زبان منتهی شده و به نوعی خط هیروگلیف تحول یافته است.

اساطیر

آنچه اکنون تحت عنوان اساطیر ایرانی و ایرانیان در دست است و از آنها همواره یاد می شود، عمدتا مربوط است به عصر آریایی ها در فلات ایران. دریک تعریف از اسطوره گفته شده است: « اسطوره تنها بیان تفکرات آدمی درباره مفهوم اساسی زندگی نیستند، بلکه منشورهایی هستند که انسان طبق آنها زندگی می کند و می تواند توجیهی منطقی برای جامعه باشد. طرحی که جامعه بر آن استوار است، اعتبارنهایی خود را از طریق تصورات اساطیری به دست می آورد ».
از اساطیر پیش از درآمدن آریاییان اطلاع نداریم اما می توان گفت که قعطا برخی از آن اساطیر در اساطیر مهاجران بازسازی شده و باقی مانده است.
مهم ترین اساطیر این دوره اساطیر دو سلسله فرمانروایی پیشدادیان و کیانیان است که به گفته نیبرگ بی زمانند. می توان به آن گفت « اساطیر آریایی – شهریاری ».

تاریخ انتشار : ۱۹ / آذر / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:31
#4
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه سوم
سخنرانی یوسفی اشکوری

فصل سوم از بخش پیشا تاریخ به زرتشت اختصاص دارد. در این قسمت به سه موضوع اشاره خواهیم کرد:
زندگی زرتشت
منابع دینی
عقاید دینی

با توجه به این که زرتشت در روزگار بسیار دور می زیسته است، زندگی و شخصیت او کاملا در تاریکی و ابهام قرار دارد.
نام زرتشت به صورتهای مختلف و با تلفظهای گوناگون خوانده و نوشته شده است. در گاهان به صورت « زَرَتوشتَره اسپیتامه » آمده است. نام پدر پروشسب ( به معنای با اسبهای ابلق ) و نام مادر دوغدو ( به معنای آن که گاوهای سفید را دوشید ) بوده است. یونانیان آن را « زرو استر » می نامیدند و معتقد بودند که این نام از کلمه « آستر » یا « اِستر » ( ایستار ) به معنای ستاره یا فرمانروای ستارگان یا ستاره شناس است. اما معنای مشهور زرتوشترا دارنده شترهای زرین مو ( یا جسور ) است.
نیبرگ می گوید است که این نام نخستین نام ایرانی در جهان است.
از نظر زمان زیست زرتشت نیز اختلاف است. برخی وجود تاریخی او را انکار کرده اند اما ظاهرا امروز کمتر محققی در واقعیت تاریخی زرتشت تردید می کند. تاریخ زیست او را از هفت هزار پیش از میلاد تا سده ششم پیش از میلاد گفته اند. البته برخی نیز از چند زرتشت سخن گفته اند. در این میان دو نظریه شهرت بیشتری دارد: ۱۷۰۰ تا ۱۴۰۰ پیش از میلاد ( اواسط هزاره دوم ) و سده ششم هزاره اول پیش از میلاد. من نظر اول را بیشتر محتمل می دانم.
کسانی زرتشت را همان ابراهیم می دانند که ابراهیم نام سریانی زرتشت است که البته روشن است حرف بی ربطی است و احتمالا در دوران پس از اسلام ایرانیان آن را بر ساخته اند.
در زادگاه زرتشت نیز اختلاف است. آذربایجان، سیستان، خوارزم، بلخ، سغد و . . . گفته شده است. اما به نظر می رسد که خوارزم درست است که در این صورت او به معنای تاریخی کلمه ایرانی نبوده و یا در ایران نزیسته است. هر چند احتمال دارد که او در خوارزم زاده شده ولی در آذربایجان زیسته باشد. اما تردید نیست که ویشتاسبی ( گشتاسب ) که به زرتشت پناه داده است پدر داریوش و فرمانروای هیرکان نبوده است.
آنچه مسلم است این است که زرتشت در روزگار شبانی و چادر نشینی و کشاورزی می زیسته است.
این که زرتشت پیامبر بوده است یانه، نظر واحدی وجود ندارد. برخی او را شاهزاده و یا کاهن و شاعر دانسته اند. به احتمال قریب به یقین او یک فرد معمولی اما به احتمال زیاد از گروه مبلغان دین بوده است. مذهب او میتراپرستی بود. با این همه این که او پیامبر بوده و یا دست کم چنین ادعایی داشته تردید نیست. حتی مفهوم برگزیدگی به معنای سامی و قرآنی آن ( بعثت ) در گفتارش در گاهان کم نیست. گرچه درباره یکتاپرستی زرتشت نیز تردیدهایی وجود دارد اما به گمانم موحد او بودن او قطعی است. شواهد در این زمینه کم نیست اما در این میان فقط به چند جمله از یشت ۱۳ اشاره می کنم:
رحمت و روان حامی ( فَرَوشی )
{ متعلق } به زرتشت سپیتمان مقدس را اینک می ستاییم،
نخستین کسی که نیکی اندیشید،
نخستین کسی که نیکی گفت،
نخستین کسی که نیکی کرد،
نخسنین روحانی، نخستین رزم آور و نخستین دامپرور،
نخستین صاحب وحی،
نخستین آشکار کننده وحی،
کسی که شایستگی یافت و دریافت گاو و رحمت کلام مقدس را
و فرمانبرداری از کلام مقدس و شهریاری
و همه خوبیهای مزدا آفریده و منسوب به راستی را.

منابع دینی

دین زرتشتی در عصر ساسانی توسعه یافت و حتی می توان گفت ساخته و پرداخته شد و به صورت یک دین با شریعت گسترده و پر تکلف در آمد. و از این رو کتاب مقدس آن نیز در همین دوره کامل و مکتوب شد.
کتاب دینی زرتشتیان « اوستا » نام دارد که گویا « اپستاک » بوده است. معنای آن اساس، بنیاد، بن، متن اصلی و پناه و داوری است.
کهن ترین قسمت آن گاهان است که منسوب به زرتشت است. شهرت دارد که اوستا در زمان هخامنشیان وجود داشت که در ده هزار یا دوازده هزار پوست گاو مکتوب بود و بوسیلة اسکندر آتش زده شده و نابود شد. قطعا این ادعا درست نیست. چرا که در آن زمان نه اوستای مکتوب وجود داشت و نه اسنادی مینی بر اقدام اسکندر در این مورد وجود دارد. مسلم می نماید که اوستا در قرن چهارم میلادی در زمان شاپور دوم جمع آوری و با الفبای زرتشتی و پهلوی مسیحی ( خط زیوری ) نگاشته شده و در چند نسخه تدوین شده است که البته این کار تا زمان خسرو انوشیروان در سده ششم میلادی طول کشیده است. اما اوستای کنونی در سده سوم و چهارم هجری از بخشهایی از متن اصلی ساسانی بر آمده است. در عین حال اوستای کنونی فقط یک چهارم اوستای ساسانی است.
اوستای کنونی شش بخش دارد:
گاهان ( مفرد آن گاه به شکل گاثه یا گاثا و جمع آن گاهان و یا گاثاهان به معنای سرود )
یسنه – یسنا ( به معنای ستایش و پرستش قربانی از ریشه یزد و ایزد )
یشت ها ( به همان معنای یسنه است )
ویسپیرد ( همه سروران )
خرده اوستا ( اوستای کوچک )
وندیداد ( داد دیو ستیز )

عقاید دینی

دستگاه دینی زرتشتی یک دستگاه کامل و جامع است. اما محور و بنیاد آن توحید و یکتاپرستی است. خدای این دین « اهورامزدا » است.
« هور » به معنای « سرور » است و « مزدا » به معنای « خرد و دانایی » است و ترکیب آن می شود « سرور دانا ».
با توجه به این اندیشه بنیادین است که در اندیشه زرتشتی – ایرانی شهریاری با عنصر خرد پیوندی وثیق یافته است. در واقع می توان گفت چهار عنصر در شهریاری ایرانی با هم پیوند خورده اند: فرّه ایزدی، دینمداری، خردمندی و دادگری. هر چند در عمل چندان نشانی از خردمندی و دادگری در اکثر شهریاران ایرانی نبوده است.
در این قسمت فقط به نقل سخنی از جان هینلز دربارة اهورامزدا بسنده می کنم که در واقع تصور روشنی از مفهوم خدا و هستی شناسی زرتشت و زرتشتیان ارائه می دهد:
« اهورامزدا به معنای « سرور دانا » نامی است که زرتشیان به خدا داده اند. چنان که از نام او بر می آید، ویژگی او خرد او است، کسی که نه فریب می خورد و نه فریب می دهد. این سرور بخشنده و خیر مطلق است. او پدر و مادر آفرینش است، مسیر خورشید و ماه و ستارگان را ساخته است. او بوده و خواهد بود به سخنی دیگر او جاودانه است، اما در دوران کنونی قادر مطلق نیست، زیرا توانایی او به دلیل دشمن عمده اش یعنی اهریمن محدود است. اما زمانی خواهد رسید که بدی مغلوب شود و اهوره مزدا با قدرت مطلق فرمانروایی می کند. عباراتی که اورمزد با آن توصیف شده است، غالبا با طبیعت ارتباط دارند. او جامه ای مزین به ستارگان در بر دارد. زیباترین شکل او شکل خورشید بر آسمان و تجسم روشنی بر روی زمین است. گویند که « خورشید تیز اسب » چشم او است. تختش در عرش اعلا، در نور آسمانی جا دارد و در آنجا درباری دارد و فرشتگانی که در خدمت اویند و فرمانهایش را اجرا می کنند. گرچه ممکن است گروهی این نماد پردازی را حقیقی پنداشته اند، اما نباید تصور کرد که همة زرتشتیان بر این عقیده اند. بیشتر اسطوره ها خصوصیتی انتزاعی دارند. در نظر زرتشتیان اورمزد برتر از کل مطلق است و بابدی هیچگونه ارتباطی ندارد. خدا سرچشمة همة نیکی ها است: روشنایی، زندگی، زیبایی، شادی و تندرستی، او نیرویی است که در پس هر سریری و سرچشمة الهام همة راستی ها است و نماد زمینی او مرد پارسا است ».

تاریخ انتشار : ۲۶ / آذر / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:33
#5
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه چهارم
سخنرانی یوسفی اشکوری

انسان شناسی

انسان شناسی در هر مکتبی تحت تأثیر جهان بینی آن است. انسان شناسی زرتشتی نیز برآمده و حداقل تحت تأثیر جهان بینی و خدا شناسی و هستی شناسی آن است.
فکر دینی زرتشتی را می توان چنین طبق بندی کرد:
۱ – خدای برتری هست که نامش آفریدگار است.
۲ – نیروی شرّی وجود دارد که با خداوند می ستیزد و تحت انقیاد آفریدگار نیست.
۳ – خداوند ایزدان کهتر بسیاری را برای یاری خویش در این نبرد بوجود آورده است.
۴ – خداوند جهان را برای منظوری آفریده است.
۵ – این جهان در حالت کنونی اش پایانی دارد.
۶ – در پایان جهان منجی ( نجات بخش فرجامین ) خواهد آمد و به دست او نور بر ظلمت و خیر بر شر و خوبی بر بدی چیره خواهد شد.
۷ – سرانجام قیامت و رستاخیز و بهشت و جهنمی هست و دور نهایی که سرنوشت روان را رقم می زند.
۸ – پس از آن ملکوت خداوند به زمین می آید و پارسایان داخل آن می شوند، چنان که به باغی داخل می شوند تا جاودان در پیشگاه خداوند شادمان و به تن نیز چون روان نامیرا باشند.
انسان و آدمیزاد در متن و بطن چنین تصویر و تفسیر زرتشتی از خدا و هستی آدمی معنایی خاص و آغاز و انجام ویژه ای پیدا می کند و در نهایت انسان شناسی معینی پدید می آید.
انسان شناسی زرتشتی از کیومرث آغاز می شود که به معنای میرا است در برابر ایزدان نامیرا و بعد هم داستان ریواس و مشی و مشیانه.
انسان بین نور و ظلمت و خدا و اهریمن در کنش و انتخاب است.
انسان در آموزه های زرتشتی دارای اراده، انتخاب و مسؤلیت است. گرچه بعدها در عصر ساسانی تحت تأثیر افکار زروانی جبرگرایی غالب شد. مفهوم « رستگاری » کلیدواژه انسان شناسی زرتشتی است که البته بیشتر از طریق تکاپوی جمعی صورت می گیرد. در این بینش خوش بینی نسبت به ذات انسان غلبه دارد. در این حیطه ظاهرا تمایزی بین زن و مرد وجود ندارد. هرچند در زرتشتی متأخر نگاه بدبینانه نسبت به زن برجسته شده است.
اخلاق زرتشتی عمدتا اراده گرا، فضیلت محور، همراه با مسؤلیت اخلاقی جمعی است. در این اخلاق دروغ بزرگترین گناه و رذیلت شمرده می شود. در عین حال نباید از یاد برد که مفهوم دروغ در عصر هخامنشی و پس از آن، انکار خدا و دین بهی و بویژه انکار حق شهریاری خاندان حاکم است.

تاریخ نگری زرتشتی ( ایزدکده زرتشتی )
نگاه زرتشتی به تاریخ انسان نیز متناسب با جهان بینی و اصول بنیادی انسان شناسی آن است.
تاریخ انسان در سه دوره مشخص تفسیر و تبیین می شود:
آفرینش
آمیزش
جدایش
در دوره نخست آفرینش اهورامزدا است که که یکسره بر خیر و نور است.
اما دوره دوم با تازش اهریمن بر جهان آغاز می شود. در این دوران جهان نه یکسره خوب و نه یکسره بد است، بلکه آمیزه ای است از هر دو.
اما در سیر تاریخ انسان، با پرستش اهورامزدا و تقدیس امشاسپندان و عمل خیر شر مغلوب می شود و انسان پیروز می گردد. در این زمان، مرحله جدایش و رستگاری انسان است و زمان رستاخیز و بهشت و خلود و ظهور سوشیانت نهایی.
بر این مبنا تاریخ زرتشتی به ۱۲۰۰۰ سال و سه دوره تقسیم می شود.
۳۰۰۰ سال دورة آفرینش
۶۰۰۰ سال دورة آمیزش
۳۰۰۰ سال دورة جدایش
در آغاز دوره سوم زرتشت به عنوان سوشیانت بزرگ ظهور کرده است و او پیامبر نور و روشنایی و خیر است و با ایمان به او و آموزه هایش جدایش و رستگاری ممکن می گردد.
اما نکته مهم آن است که جدای از بعد اخلاقی و دینی جدال نور و ظلمت و خیر و شر، این جدال پیوندی هم با تحولات تاریخی و سیاسی و بویژه جدالهای نظامی ایرانیان با دشمنان و بیگانگان پیدا کرده است. از دیرباز ایرانیان در برابر انیرانیان قرار دارند که دیوان نامیده می شدند. در یک سو ایرانیان خوب و اهورایی و شهریاران نورانی و دارای فره ایزدی قرار داشتند و در سوی دیگر بیگانگان و دشمنان ( تورانیان – افراسیاب – ، اعراب – ضحاک -، یونانیان، اسپارتیان، و بعد تر رومیان غربی و شرقی و . . . )
به هرتقدیر، فلسفه تاریخ زرتشتی و تحلیل ادوار سه گانه و دوازده هزار ساله آن و پیروزی نهایی خیر بر شر، از این نظر مهم است که:
اولا آفرینش نخست را اهورایی و پاک و بر سرشت نور و خیر و خوبی می بیند،
ثانیا تضاد و دوگانگی خیر و شر را در درون آدمی به رسمیت می شناسد و بدان اعتراف می کند،
ثالثا آدمی را به جدال دایمی با شر و ظلمت و تباهی و ستم تشویق و ترغیب می کند،
رابعا چشم انداز روشنی برای آینده بشریت تصویر می کند و پیروزی نهایی را با یاری آدمیان نه تنها ممکن بلکه قطعی می داند.
واپسین کلام در ارتباط با ایزدکده زرتشتی، تجسم و تجسد یافتن و یا هویت خدایی یافتن شاهان و تا حدودی موبدان در این ایزدکده است.

تاریخ انتشار : ۱ / دی / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:34
#6
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه پنجم
سخنرانی یوسفی اشکوری

در این بخش به دولت ماد اشاره می کنیم. اما این بخش به دو فصل تقسیم می شود. در فصل نخست به چند شبه دولت یا تمدن کهن اشاره می کنیم و در فصل دوم به دولت ماد. ویژگی اساسی این تمدنها این بود که هنوز به مرحله دولت سازی نرسیده بودند.
لولّوبیان
این تمدن منسوب است به قومی به همین نام. چیز زیادی از اینان دانسته نیست.
لولّوبیان در هزارة سوم پیش از میلاد می زیستند. در کتیبه ای از « نارام سین » پادشاه اکّد ( تقریبا ۲۳۰۰ سال پیش از میلاد ) در صخره ای از ناحیة « شهر زور » برای اولین بار نام لولّوبی آمده است. سرزمین و محدودة آن چندان روشن نیست. می توان حدس زد که به طور تقریب، قبایل لولوبی بخش وسیعی از کوهها و کوهپایه ها را از قسمت علیای دیاله تا دریاچه ارومیه ( حتی آن سوتر به طرف شمال غربی ) در تصرف خود داشتند. مرکزشان شهرزور بود. در یک دوره ای، لولوبی ناحیه ای را که در سراسر جادة قدیم قرار دارد – و اکنون هم از بغداد و کرمانشاه به همدان می رود – اشغال کردند. ظاهرا مهم ترین یادگاری که از آنها بر جای مانده نقش برجسته « آنو بانی نی » پادشاه لولوبی است که نزدیک سرپل ذهاب واقع شده است.
گوتیان
گوتیان ( کوتی یا گوتی ) از طوایف تمدنی همراه و همسایه لولوبیان بوده و در مقاطعی با آنان حضور داشته است. این نام در هزارة سوم و دوم پیش از میلاد به یک گروه نژادی اطلاق شده و در مشرق و شمال غربی لولوبیان ( احتمالا در آذربایجان کنونی ) زندگی می کردند. برخی آثار هنری از دوران گوتیان در هزارة سوم در دست است که در شیخ خان عراق و همدان پیدا شده اند و در موزه های دنیا ( از جمله در موزه نیویورک ) وجود دارد که از پیشرفت هنر و استقلال گوتی دارد.
مانّاییان
این قوم از اواخر هزارة دوم پیدا شده و در منطقه کردستان و آذربایجان کنونی زیسته است. به روایت دیگر، در جنوب دریاچه ارومیه، کشور مانّای وجود داشته است که شامل بخش بزرگ کردستان جدید است. دهه سوم و دوم قرن هفتم پیش از میلاد، کشور مانا و نواحی آن، تمام خطة جنوبی دریاچه ارومیه و بخش قابل توجهی از رود قزل اوزن و نواحی جنوب آن و همچنین کرانة شرقی ارومیه را تا خط مقسم المیاه بین ارومیه و ارس و شاید نواحی دیگری را شامل بود. از قرن هشتم بارها با آشور و اورارتو به مبارزه برخاست. پس از تشکیل دولت ماد جذب آن شد.
اورارتوییان
اورارتو حداقل از قرن نهم به بعد تقریبا در منطقة تاریخی آدربایجان و بخشی از کردستان واقع شده بود. به روایتی این نام با نام کوه آرارات مرتبط است. این قوم یا اقوام نقش مهم فرهنگی و سیاسی و تمدنی مهمی در روزگار باستان بازی کرده است. در سدة هفتم پیش از میلاد « توشبه » پایتخت اورارتو بوده است. اورارتو دولتی مقتدر از اصل آسیایی، حریف سخت کوش آشوریان سامی بود که گاه بر آنان پیروز می شد. شهرهای اورارتو بسیار ثروتمند بودند. معماری و هنر اورارتو بعدها در ماد و هخامنشیان مورد توجه و تقلید قرار گرفت.
کاسّیان و کاسپیان
تمدن کاسّی ( به اکدّی: کاشی ) در سرزمین کنونی لرستان واقع شده بود. این ناحیه کوهستانی از بخش علیای رودهایی که راههای آنها در عهد باستان کشور عیلام را تشکیل می دادند ( در کوههای زاگرس نزدیک کرمانشاه )، واقع شده بود. کاسیان قبیله ای بودند کوه نشین و پیشه و دامداری داشتند و به زبانی که با عیلام قرابت داشت سخن می گفتند. حداقل کاسیان از هزارة سوم پیش از میلاد در آن سرزمین می زیستند.
ظاهرا کاسیان مردمانی بودند که از سرزمین گیلان و کاف – کاس ( قفقاز ) از حدود هفت هزار سال پیش از میلاد به بین النهرین کوچیدند و تمدن سومری را پدید آوردند. این قوم پایه گذار تمدن سیلک کاشان بود و شماری ( احتمالا شاخه ای ) از این طایفه نیز به لرستان کوچیدند. به گفته ای « کسپیو » اسم یونانی و نام مردم شمال ایران است. طبق همین نظر کاسی ها و کاسپین ها به قوم واحدی دلالت می کند. هرتسفلد با توجه به اطلاق عنوان کاسی ها و کاسپین ها به قوم واحد، ساکنان فلات ایران را همان کاسپین ها می داند. پژوهشگری می گوید شهرت دارد که واژه های « کَس » و « ناکَس »، که در زبان فارسی رایج است، از یادگارهای به جا مانده از « کَس » های بومی اصیل فلات ایران است.
کاس در زبان گیل به معنای « زاغ چشم » است و الف و نون پسوند کاس ( کاسان ) نیز ادات جمع یا نسبت است، و بدین ترتیب، احتمالا سرزمین کاسّان به معنای جایی است که زاغ چشمان در آن زندگی می کنند.
کاسی ها از اقوام پیشرفته کهن هستند و مهم ترین ویژگی آنها نقاشی و مفرغ ها و یا سفالینه های منقوش است.
عیلامیان
تمدن و فرهنگ عیلام ( ایلام ) از کهن ترین و نامدارترین تمدن بشری در جنوب غربی ایران تاریخی بود، و بخشی از آن در خاک کنونی ایران و بخش دیگر آن در سرزمین تاریخی بین¬النهرین واقع شده بود. از آنجا که تمدن دیرپا و کهن عیلام در تمام ادوار تاریخی خود عمدتا در قلمرو ایران تاریخی و کنونی ایران نهاده شده بود و بویژه مرکز و قلب آن یعنی شوش و دشت خوزستان در منطقه آباد و پیشرفته فلات ابران آن روزگاران قرار داشت، می توان تمدن عیلام را کاملا ایرانی شمرد، هر چند وامدار تمدن بین¬النهرین نیز بوده است.
عیلام به معنای کوهستان است و در آغاز به بخشی اطلاق می شد که کوهستان بود. البته به طور کلی سرزمین بلند هم گفته شده است. سرزمین اصلی عیلام، جلگة شوش و دره کارون، کرخه و دز در خوزستان بود که مناطق کوهستانی و دشت های مرتفع و شمال شرقی جلگه شوش را نیز شامل می شد. مهم ترین شهر آن « سوزیانا » یعنی همان شوش بوده است. اگر بخواهیم محدودة عیلام را در نقشه ایران مشخص کنیم شامل خطة خوزستان، لرستان، پشتکوه و کوههای بختیاری می شود.
سابقة تمدن عیلام را به حدود ده هزار سال پیش می برند. البته تاریخ عیلام به ادوار مختلف تقسیم می شود. اوج رونق و شکوفایی و اجتماعی و حتی سیاسی تاریخ عیلام در هزارة دوم و سوم پیش از میلاد است که دنبالة آن تا زمان برافتادنش در سال ۶۳۹ ادامه پیدا می کند.
و اما بخش دوم – مختصری دربارة دولت ماد

عنوان « ماد » پارسی باستانی است که به شکلهای مختلف تلفظ شده است. معنای آن روشن نیست. همین اندازه روشن است که این نام به گروهی اطلاق شده است. برخی گفته اند که « مده » یا « مدیا » جده طایفه ماد بوده است.
و اما ظاهرا قطعی می نماید که مادها از طوایف آریایی بودند که در آخرین موج کوچ آریایی ها به فلات ایران کوچیده و در غرب ایران ساکن شده بودند. در اویل هزارة اول پیش از میلاد در سرزمینی که بعدها به نامشان شهرت یافت اسکان یافتند. در حدود ۷۰۰ پیش از میلاد طوایف مختلفی، که بخشی از آنها همان مانّایی ها و لولّوبیان و گوتیان و اوراراتویی ها بودند، دولت ماد را شکل دادند.

فرمانروایان ماد

۱ – دیاکو ( ۷۲۷ – ۶۷۲ پیش از میلاد )
دیاکو ( دیوکِس یونانی ) دهقانی بود که بعدها به قضاوت نیز می پرداخت. در مقطعی مردم او را به دلیل عدل و دادگری به فرمانروایی بر گزیدند. او توانست از یک سو قبایل پراکنده را متحد سازد و از سوی دیگر با عدل و داد موجب آسایش و امنیت مردم شود. به روایتی او شهر هگمتانه را بنیاد نهاد و یا در آن قلعه بزرگ و با شکوهی برآورد و خود در آن ساکن شد. پس از تثبیت قدرت به تأسیس دربار باشکوه و تشریفات روی آورد و برای خود حاجب و دربان گماشت و خود را از مردم دور نگه می داشت. حتی دوستان و یارانش نیز به سادگی قادر نبودند او را ببینند. وی اندیشناک بود که اگر هر روز او را ببینند امکان تحریک حسادت در میان آید و شاید هم موجب تبانی آنان بر ضد او گردد. ولی اگر پشم احدی بر او نیفتد این پندار قدرت می گیرد که وی وجودی استثنایی و برتر از افراد عادی است.
۲ – فَروَرتیش ( ۶۷۴ – ۶۵۳ پیش از میلاد )
فرورتیش ( خشتریتی یا کشتریتی ) فرزند دیاکو بود. او در واقع بنیانگذار واقعی سلسله ماد بوده است. پیش از او حکومت محدود بود . تا زمان او ماد به آشور مالیات می داد. او بود که نخستین بار به پایتخت آشور، نینوا، حمله کرد ولی کشته شد. در این زمان پارس نیز تحت قلمرو ماد قرار گرفت.
در اواخر این دوران سکاییان به ماد حمله کردند و مدتی ( حدود ۳۰ سال ) بر ماد فرمان راندند.
۳ – هُوَختَشَره ( ۶۲۴ – ۵۸۵ پیش از میلاد )
فرزند کشتریتی بود. او سکاییان اشغالگر را شکست داد و سلطنت موروثی را احیا کرد. در دوران او اقتدار دولت ماد به اوج خود رسید. مهم ترین اقدام او حمله به نینوا و پیروزی بر آشور بود. پس از آن قلمرو ماد از اربیل تا هیرکان شد. در این زمان شاه ماد به لیدی لشکر کشید اما به صلح انجامید.
۴ – ایشتویگو ( ۵۸۵ – ۵۴۹ پیش از میلاد )
ایشتویگو ( تیرانداز ) یا آستیاگ فرزند هوخشتره بود. برخی او را همان ضحاک می دانند که بر بابل حکومت می کرد و ستمگر بود. البته احتمال دارد که در زمان هخامنشیان برای توجیه حمله کوروش به ماد چنین افسانه ای ساخته باشند. در این دوران دولت ماد در صلح و آرامش و ثروت بود. مهم ترین حادثه حمله کوروش جوان پادشاه پارس به ماد و شکست ایشتویگو و سقوط ماد در سال ۵۵۰ یا ۵۴۹ است.

جمع بندی:
۱ – دولت ماد نخستین دولت به معنای سیاسی و جدید ایران است. قلمرو آن از اربیل عراق فعلی تا گرگان بود و شامل آذربایجان، همدان، کردستان، ایلام، خوزستان، فارس، لرستان، ری تا اصفهان می شد.
در این زمان طوایف ایرانی از نظر رشد تولید و اقتصاد و زندگی و فرهنگ به حدی رسیده بودند که بتوانند به تأسیس دولت و استقرار نهادهای سیاسی دست بزنند. دولت ماد در غرب آسیا یکی از چند دولت پیشرفته و مقتدر بود.
زبان مادی تقریبا زبان پارسی قدیم بود. برخی زبان کردی کنونی را مشتق از زبان مادی می دانند. دیاکونوف زبان گیلکی ( بویژه گویش تاتی و طالشی ) را هم خانواده زبان مادی می داند.
دین اقوام قلمرو ماد روشن نیست. دیاکونوف بسیار محتمل می داند که دین زرتشتی رواج داشته است. اما آنچه قطعی است این است که طوایف مختلف هر کدام از دین بومی خود پیروی می کردند.
۲ – در علل زوال دولت مقتدر ماد به عوامل مختلف اشاره کرده اند. از جمله:
۱ – شاه ستمگر بود و مردم و بزرگان و مغان از او خرسند نبودند. بویژه او مغان را شدیدا سرکوب کرد.
۲ – ثروت و رفاه فراوان بزرگان و نظامیان را به فساد کشانده بود و از این رو شجاعت و قدرت جنگیدن را از دست داده بودند.
۳ – از آنجا که جنگ و غارتی نبود لشکریان و کارگزاران بویژه بردگان غنائمی به دست نیاورده بود و از این نظر ناراضی بودند.
۴ – عدم انسجام کافی در اتحادیه ماد.
۵ – هوشمندی و درایت کوروش و قدرتمندی سپاه او.

تاریخ انتشار : ۸ / دی / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:35
#7
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه ششم
سخنرانی یوسفی اشکوری

هخامنشیان

در این بخش در آغاز به پارس و انشان اشارتی خواهیم کرد و آنگاه فقط فهرست پادشاهان پارسی را تقدیم می کنم و بعد چند نکته دربارة کوروش و داریوش باز می گویم و در نهایت اشارتی به برخی خصوصیات امپراتوری هخامنشی می کنم و نیز اشارتی به علل زوال این شاهنشاهی بزرگ خواهیم داشت.
پارس و انشان
هخامنشیان از پارس ( استان فارس کنونی ) برخاستند.
به گفتة دیاکونوف پارس ( پارسیس یونانی ) نامی است مادی. آن را پرسید و پرسه و پارسه و پارسوماش هم گفته اند.
اما انشان جایی است در پارس که محل اسکان پارسیان نخستین بود. پارسیان یکی از سه قوم بزرگ مهاجر بودند که در اواخر هزارة دوم و یا اوایل هزارة اول به پارس آمدند و در انشان پارس ساکن شدند ( دو قوم دیگر مادی ها در ماد و پارتها در پارت ). مکان واقعی انشان دانسته نیست اما غالبا آن را در مرودشت کنونی می دانند. انشان در آغاز تابع و خراجگزار آشور بود و بعد عیلام و در نهایت دولت ماد.
خاندان هخامنشی در انشان
از اواخر قرن هفتم سلسله فرمانروایان هخامنشی پدید آمد.
بنیادگذار سلسله شخصی بود به نام هخامنش ( به معنای اندیشه اتحاد ). از حدود ۷۰۰ تا ۶۷۵
چیش پش ( ۶۷۵ – ۶۴۰ )
کوروش ( کوروش اول )
کمبوجیه ( کمبوجیه اول )
کوروش دوم ( کوروش کبیر )

شاهان هخامنشی
۱ – کوروش ( ۵۵۰ – ۵۲۹ )
۲ – کمبوجیه ( ۵۲۹ –
۳ – بردیا یا گئومات (
۴ – داریوش اول (
۵ – خشایارشا ( ۴۸۵ – ۴۶۷ )
۶ – اردشیر اول ( ۴۶۵ – ۴۲۴ )
۷ – خشایارشا دوم ( ۴۲۴ )
۸ – سغدیانوس ( ۴۲۴ )
۹ – داریوش دوم ( ۴۲۴ – ۴۰۵ )
۱۰ – اردشیر دوم ( ۴۰۵ – ۳۵۹ )
۱۱ – اردشیر سوم ( ۳۵۹ – ۳۳۸ )
۱۲ – آرسس ( ۳۳۸ – ۳۳۶ )
۱۳ – داریوش سوم ( ۳۳۶ – ۳۳۰ )

کوروش به چند ویژگی مهم نامبردار است:
۱ – هوشمندی و بویژه درایت در ملکداری ( حداقل خشونت، رعایت حال بزرگان و مردمان اقوام مغلوب، استفاده از تجارب و میراث تمدنی گذشتگان، توان مدیریت فوق العاده و توجه گسترده به سازندگی امپراتوری )
۲ – جنگاوری و شجاعت در حد یک نابغه نظامی
۳ – برخورد انسانی با فرهنگها و ادیان و پیروانشان
در مورد ویژگی اخیر بحث فراوان است. اما صرفنظر از خصلت و یا انگیزه های شخصی که از دیدگاه یک مورخ چندان قابل اثبات نیست، به چند دلیل می توان اشاره کرد:
۱ – ضرورت سیاستمداری و تدبیر ملکداری
۲ – عدم پایبندی کوروش به دینی خاص
۳ – در مورد یهودیان: قرابت فکری با محوریت یکاپرستی
ضمنا آزادی مذهبی در آن زمان امر رایجی بود. از این رو تقریبا تمام فاتحان با دین و آداب دینی مردمان سرزمین مغلوب معمولا کاری نداشتند. اسکندر هم کاری با عقاید دینی مردمان مغلوب مصر و آسیای صغیر و ایران و هند نداشت.
در همین جا باید اشاره کرد گرچه اقدام کوروش در بابل و کتیبة او ( مشهور به منشور حقوق بشر کوروش ) ارزشمند است اما به واقع امر تازه و استثنایی نیست و حداقل آن است که نمی توان از آن با عنوان اعلامیة حقوق بشر یاد کرد.
در عین حال خشونت در کارنامة کوروش کم نیست. پیر بریان در این باب به تفصیل تحقیق و بحث کرده است. او می نویسد که حتی فتح بابل نیز با خشونت و حتی سوزاندن مردمان یک منطقه ممکن شد. کتیبه های او را در بابل روحانیونی نوشته اند که از یک سو از پادشاه پیشین خود به دلایل مذهبی و اجتماعی ناراضی بودند و از سوی دیگر مداح حاکم جدید بودند. این البته رسم روزگار بود. چنان که بزرگان و سرداران ایرانی نیز در برابر اسکندر چنین کرده اند.
مطلب مهم دیگر ماجرای « ذوالقرنین » است که شماری از پژوهشگران کوروش را مصداق ذوالقرنین قرآن دانسته اند. شاید بتوان گفت که در میان مصادیق ذوالقرنین، انطباق آن با کوروش قابل قبول تر باشد اما اگر گزارش قرآن را تاریخی فرض کنیم، به نظر می رسد که نمی توان آن را با کوروش منطبق کرد.
اگر این فرض را قبول کنیم، جای این پرسش است که چگونه قرآن عربی از یک پادشاه ایرانی، که هر گز به ایرانیان نظر مساعد نداشتند، چنین ستایشگرانه سخن گفته است؟ البته همین امر در مورد زرتشت و اهل کتاب دانستن دین او نیز مطرح است.

تاریخ انتشار : ۱۸ / دی / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:36
#8
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه هفتم
سخنرانی یوسفی اشکوری

چند نکته در مورد داریوش
یک نکته در مورد تبار هخامنشی بودن او است. گرچه شهرت دارد که او از شاخه دیگر سلسله هخامنشی است اما این ادعا عمدتا مستند است به سخنان خود او در کتیبة بیستون. اما امروز کسانی چون بریان در این مورد تردید جدی ایجاد کرده اند.
مطلب دیگر مربوط می شود به ماجرای بردیا و یا گئومات مغ. طبق نظر مشهور در زمان حضور کمبوجیه در مصر، یک مغ به نام « گئومات » دعوی سلطنت کرد و گفت او همان بردیا برادر کمبوجه است که قبلا کمبوجیه او را کشته بود و مردم از آن آگاه نبودند. داریوش با همدستی شش سردار دیگر از شش خاندان مغ را کشتند و پس از آن داریوش به سلطنت رسید. از این رو او مدعی است که او توانسته است غاصب سلطنت را نابود کند و حق سلطنت موروثی خود را احیا کند. اما کسانی چون بریان امروز در این مورد تردید ایحاد کرده اند. اگر این نظریه اثبات و قابل قبول شود، شخصیت اخلاقی داریوش به شدت مخدوش خواهد شد.
با این همه داریوش از جهاتی یک شخصیت استثنایی است و مانند او در تاریخ جهان بسیار اندکند. او برجسته تر از کوروش است. او نیز به هوشمندی، درایت، سازماندهی و سازندگی در شمار برجستگان تاریخ بشر است. بویژه یادگار او تخت جمشید است که با طراحی و مهندسی شخص او بنیاد نهاده شد. به گفتة والتر هینتس « تخت جمشید نفس تاریخ است ». الواح تخت جمشید از ابعاد عظیم رشد تمدن و اقتصاد و فرهنگ و تقسیم کار در عصر داریوش خبر می دهد.

عمده ترین ویژگی های تمدن هخامنشی:
۱ – تأسیس امپراتوری و نخستین امپراتوری
۲ – اقتدار نظامی و سیاسی
۳ – گسترش تمدنی و اعتلای فرهنگی ( البته بیشتر در نیمه اول ) و تبادل و تعامل فرهنگی. هنر هخامشی از جهات مختلف ابعاد و اضلاع تمدن پارسی را نشان می دهد. یکی از این نمودها در هنر روحیه مداراجوی نسبی ایرانیان بویژه در قیاس با آشور است.
۴ – استواری و تداوم قدرت شهریاری ایرانی و خودکامگی شاهان ( بویژه در قیاس با یونان )
و اما علل زوال این امپرتوری:
داخلی
۱ – سستی داخلی ناشی از تضادهای درونی ساخت قدرت – شاه و درباریان و اشراف
۲ – ناهماهنگی اقوام امپراتوری در جنگهای بزرگ
۳ – نارضایتی عمومی ناشی از جنگها و مالیاتهای گزاف و خشونتهای گسترده و کوچ اجباری شماری از اقوام تابع
خارجی
۱ – بحران مشروعیت در قلمرو ملل تابع
۲ – قدرتمدنی رقیب در پی پدید آمدن اتحادیه آتنی – اسپارتی
۳ – انسجام سپاه اسکندر و به طور کلی هوشمندی اسکندر و برتری سپاه او بر سپاه داریوش سوم.

تاریخ انتشار : ۲۵ / دی / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:37
#9
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه هشتم
سخنرانی یوسفی اشکوری

اسکندر و سلوکیان

روزگار فترت
در این قسمت به چند نکته اشاره می کنیم:
جنگها و فتح ایران
اهداف حمله به ایران و شرق
شخصیت و سیمای اسکندر
فهرست شاهان سلوکی ( جانشیان اسکندر )

در مورد نخست. اسکندر جوان ۲۴ یا ۲۵ ساله پسر فلیپ فرمانروای مقدونیه پس از جانشینی پدر در اواخر سال ۳۳۵ یا اوایل ۳۴ حمله خود را به شرق آغاز کرد. چهل هزار نفر سپاه او بود ( سی و پنج هزار پیاده و پنج هزار سواره ). نیز ۱۶۰ فروند کشتی داشت.
از آغاز درگیری مقدونیان با ایرانیان سه جنگ بین دو طرف رخ داد:
جنگ گرانیکوس: نفرات سپاه ایران در این جنگ در حدود همان سپاه اسکندر بود. در این پیکار گرچه در آغاز برتری با ایرانیان بود و حتی نزدیک بود اسکندر به دست یکی از سرداران ایرانی کشته شود اما در نهایت ایرانیان شکست خوردند. شمار زیادی از سپاهیان ایرانی کشته شدند. اما اسکندر سپاهیان فراری را دنبال نکرد. اما از یونانیانی که در سپاه ایران بودند کشتاری عظیم کرد و تقریبا تمام آنها را به قتل آورد و ۲۰۰۰ نفر را به بردگی فروخت. با این فتح راه فتح آسیای صغیر هموار شد.
جنگ ایسّوس: این جنگ در نوامبر سال ۳۳۳ در ایسوس در منطقه ای در سوریه رخ داد. شمارسپاه ایران را شصت هزار گفته اند. در این جنگ نیز داریوش شکست خورد و خانواده او به اسارت اسکندر در آمد و غارتی عظیم صورت گرفت و سوریه به تسخیر مقدونیان در آمد. شاه ایران از طریق مکاتبه پیشنهاد صلح داد اما اسکندر نپذیرفت. پس از اسکندر فینقیه و فلسطین و مصر را گشود.
جنگ گوگمل: شاه ایران به بین النهرین عقب نشست اما اسکندر پس از چیرگی بر نواحی پشت جبهه خود به بین الهنرین در آمد. در محلی به نام « گوگمل » ( نزدیک اربیل ) پیکار سرنوشت ساز رخ داد و طی آن داریوش شکست خورد و گریخت و اسکندر به بابل ( یکی از پایتخت های هخامنشیان ) در آمد. پس از آن اسکندر با شتاب به شوش در آمد و بعد از آنجا به پارس و تخت جمشید آمد و در نهایت همدان و بدین ترتیب امپراتوری بزرگ هخامنشی برای همیشه سقوط کرد. اسکندر از همدان داریوش را تحت تعقیب قرار دارد ولی پیش از دستگیری او وی در حوالی دامغان به دست یکی از همراهانش به نام بسّوس کشته شد. انگیزه قتل دقیقا روشن نیست.
اهداف حمله به ایران و شرق: دقیقا روشن نیست اما این اهداف از نظر غربیان و ستایشگران اسکندر عبارت است از یگانه سازی جهان زیر پرچم ودولت احد. اما با توجه به شواهد تاریخی می توان اهداف و انگیزه ها را در سه هدف خلاصه کرد:
انتقام از ایرانیان و شاهان هخامنشی ( بویژه اگر اتهام شرکت داریوش در قتل فلیپ را جدی تلقی کنیم )
غارت ثروت ایران و شرق
تسخیر ایران و شرق و به طور کلی انگیزه نیرومند کشورگشایی که در جنگجویان جاه طلب قابل تشخیص است.
شخصیت و سیمای اسکندر. یکی از شخصیت های تاریخی که ابهام دربارة او بسیار است، اسکندر مقدونی است. بویژه آرای متضاد دربارة او چندان است که به سادگی نمی توان آنها را جمع کرد. از قدیس و پیامبر تا شیطان و جبار و ویرانگر بزرگ. شخصیتی اساطیری و مبهم و دارای صفات متضاد.
می توان از « اسکندر غربی » و « اسکندر شرقی » سخن گفت. اسکندر غربی: فاتح بزرگ، نجات بخش تمدن و فرهنگ غربی از بربریت شرقیان، خدمتگزار علم و تمدن و رواج دهندة فرهنگ غربی در شرق.
اسکندر شرقی و بویژه ایرانی: اهریمن و ملعون ( به پهلوی: گُجستک )، فروپاشندة وحدت ملی و ارضی و فرهنگی ایرانیان و ویرانگر بزرگ.
در منابع اسلامی عموما دید مثبتی نسبت به اسکندر وجود دارد. نمونة آن همان ذوالقرنین دانستن او است. بیرونی در « آثارالباقیه » نسب فلیپ پدر اسکندر را به ابراهیم می رساند. اسکندر شاهنامه نیز انسانی است مثبت و خداپرست، نیکخواه، خردمند، عادل و حتی مسیحی است و اهل صلیب و تمام دستورات خردمندانه استادش ارسطو را اجرا می کند. جالب است که در شاهنامه حتی اسکندر شاهزاده ایرانی است.
سکندر به تخت نیا بر نشسن / بهی جست و بست بدی را ببست
در اسکندر نامه، که احتمالا در عصر صفوی نوشته شده است، اسکندر فرزند بهمن بن اسفندیار رویین تن دانسته شده است.
با این همه فردوسی مانع از این نمی بیند که رفتار اسکندر را در ایران زمین چنین توصیف کند:
همه شهر ایران پر از ناله بود / به چشم اندرون آب چون ژاله بود
یکی از اقدامات ویرانگر و غیر انسانی و ضد فرهنگی اسکندر به آتش کشیدن تخت جمشید است.
با این همه اسکندر تاریخی نه قدیس است و نه پیامبر و نه شیطان و یکسره ویرانگر و منفی.
در مجموع اسکندر سرداری بود لایق و حتی نابغه و سرداری بود دلیر و فرماندهی بود با کفایت و سیاستمداری بود هوشمند و با تدبیر. همین که او به زودی در ذهن و زبان دوستداران و دشمنانش به اسطوره تبدیل شد، از شخصیت برجسته و بویژه صفات متضاد او سرچشمه می گیرد.
اسکندر گرچه فرصت نیافت به کار سازندگی بپردازد اما شهرهای زیادی بنا نهاد ( گفته اند هفتاد شهر ) که به نام خود او شهرت دارند. او تقریبا همان نظام ادرای و سیاست ملکداری هخامنشیان را ادامه داد. شاید بتوان گفت که مهم ترین کار او تلاش برای یگانه سازی دو جهان غربی و شرقی از طریق یگانه کردن فرهنگ . آداب ایرانی و هلنی بود. او برای این کار از سویی از فرزانگان . سرداران اشراف ایرانی استفاده می کرد و از سوی دیگر خود با چند شاهزاده ایرانی ازدواج کرد و به سردارانش فرمان داد که با دوشیزگان اشراف ایرانی ازدواج کنند. حتی در یک روز ده هزار جوان مقذونی و یونانی با ده هزار دوشیزة ایرانی ازدواج کردند.
فهرست فرمانروایان سلوکی:
۱ – سلوکوس اول (۳۱۲ – ۲۸۱ )
۲ – آنتیوخوس اول ( ۲۸۱ – ۲۶۱ )
۳ – آنتیوخوس دوم ( ۲۶۱ – ۲۶۴ )
۴ – سلوکوس دوم ( ۲۶۴ – ۲۵۲ )
۵ – سلوکوس سوم ( ۲۵۲ – ۲۲۳ )
۶ – آنتیوخوس سوم ( ۲۲۳ – ۱۸۷ )
۷ – سلوکوس چهارم ( ۱۸۷ – ۱۷۵ )
۸ – آنتیوخوس چهارم ( ۱۷۵ ۱۶۳ )
۹ – آنتیوخوس پنجم ( ۱۶۳ – ۱۶۲
۱۰ – دیمتریوس یکم ( ۱۶۲ – ۱۵۰ )
۱۱ – آلکساندر بالاس ( ۱۵۰ – ۱۴۶ )
۱۲ – دیمتریوس دوم ( ۱۴۶ – ۱۳۸ )
۱۳ – آنتیوخوس هفتم ( ۱۳۸ – ۱۲۹ )

تاریخ انتشار : ۱ / بهمن / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:39
#10
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه نهم
سخنرانی یوسفی اشکوری

اشکانیان
دوران تکثر اجتماعی

در این قسمت به چهار نکته اشاره می کنیم:
خاندان
سلسه شاهان
علل زوال
میراث اشکانیان

خاندان
یکی از شش قبیلة آریایی پارتیان بودند که پیش از این به آن اشاره شد. اینان از همان آغاز در شرق ایران ( در بخش شرقی دریای خزر و بخشی از خراسان بزرگ ) می زیسته اند. اینان از سدة هشتم هزارة اول دارای قدرت و نفوذ بودند اما از سدة چهارم است که شهرت پیدا می کنند. پارتیان از قبیلة « پرنی » از اتحادیة « داهه » بودند ( مجموعه ای از قبایل چادرنشین سکایی ) در استپهای بین خزر و دریای آرال زندگی می کردند. این قوم مرکب از سواران و جنگجویانی بود که خوشبختی آنان عبارت بود از مرگ در جنگ، و مرگ طبیعی از نظر آنان امری از نظر آنان امری قبیح و شرم آور می نمود. به گفتة ای نسا مرکز پارتیان بود که اکنون در ترکمنستان واقع شده است.

سلسه شاهان اشکانی:
۱ – اشک اول ( ۲۳۸ – ۲۱۷ ) ( نظر ولسکی ترجیح داده شده است )
۲ – تیرداد اول ( ۲۴۷ – ۲۱۴ یا ۲۱۱ ) ( به دلیل طولانی بودن سلطنت تیرداد برخی او را بنیانگذار دانسته اند )
۳ – اُردوان اول ( ۲۱۴ یا ۲۱۱ – ۱۹۱ )
۴ – فری یاپت ( ۱۹۱ – ۱۷۶ )
۵ – فرهاد اول ( ۱۷۶ – ۱۷۱ )
۶ – مهرداد اول ( ۱۷۱ – ۱۳۸ )
۷ – فرهاد دوم ( ۱۳۸ – ۱۲۸ )
۸ – اردوان دوم ( ۱۲۸ – ۱۲۳ )
۹ – مهرداد دوم ( ۱۲۳ – ۷۶ )
۱۰ – سنتروک ( حدود ۷۶ – ۶۸ )
۱۱ – فرهاد سوم ( ۶۸ – ۶۸ – ۵۷ )
۱۲ – مهرداد سوم ( ۵۷ – ۵۵ )
۱۳ – اُرُد دوم ( ۵۵ – ۳۷ ) ( جنگ حران )
۱۴ – فرهاد چهارم ( ۳۷ – ۲ پیش از میلاد )
۱۵ – فرهادک ( ۲ پیش از میلاد – ۴ پس از میلاد )
۱۶ – اُرُد سوم ( ۴ – ۸ میلادی )
۱۷ – وُنُن اول ( ۸ – ۱۷ )
۱۸ – اَردوان چهارم ( ۱۰ – ۴۲ )
۱۹ – بَرِدان ( ۴۲ – ۴۶ )
۲۰ – گودرز ( ۴۶ – ۵۱ )
۲۱ – ونن دوم ( ۵۱ – ۵۲ )
۲۲ – بلاش اول ( ۵۲ – ۷۹ )
۲۳ – پاکُر دوم ( ۷۹ – ۱۰۸ )
۲۴ – خسرو ( ۱۰۹ – ۱۲۸ )
۲۵ – بلاش دوم ( ۱۲۸ – ۱۴۹ )
۲۶ – بلاش سوم ( ۱۴۹ – ۱۹۲ )
۲۷ – بلاش چهارم ( ۱۹۲ – ۲۰۹ )
۲۸ – بلاش پنجم ( ۲۰۹ – ۲۲۲ )
۲۹ – اَردوان پنجم ( ۲۱۶ – ۲۲۴ )

میراث اشکانیان
۱ – احیای دولت ایرانی و تحکیم رح ملی
۲ – مقاومت طولانی در برابر متجاوزان و حفظ سرزمین ایران بزرگ
۳ – تحولات نسبی اجتماعی و اقتصادی ویژه عصر اشکانی
۴ – نقش اشکانیان در تمدن جهانی و انتقال تمدن به ساسانیان

علل زوال و فروپاشی
۱ – عدم توفیق در دستیابی به یک قدرت و تمرکز دولتی
۲ – نقش اشراف در سستی دولت اشکانی
۳ – منازعات داخلی و خشونت گسترده در سرای قدرت
۴ – ستم ها و خشونت ها علیه مردم
۵ – انحصار خدمات دولتی و نظامی و مدیریت ایالتها به پارتیان و محروم کردن دیگران از آنها که موجب خصومت و عدم رضایت اقوام تابع می شد
۶ – یونانی مآبی و بی توجهی به آیین زرتشت
۷ – سستی و عقب نشینی در برابر رومیان ( البته در اواخر )

تاریخ انتشار : ۸ / بهمن / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:40
#11
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه دهم
سخنرانی یوسفی اشکوری

ساسانیان
تمرکز قدرت و تشکیل نخستین دولت دینی

در این بخش به دو موضوع اشاره می کنم:
خاندان و تبار
شاهان

خاندان
سلسله ساسانی از استخر پارس برخاستند. استخر در کنار تخت جمشید قرار داشت و معبد قدیمی آناهیتا در آن واقع شده بود. این شهر از دیرباز شهری مذهبی بود. اهمیت استخر به دنیای اساطیر نیز کشیده شده است. گفته اند که این شهر را گیومرد برآورده بود.
روشن نیست که ساسان یک شخصیت واقعی است یا اساطیری و نیز نسبت ساسان با اردشیر بنیانگذار سلسله مبهم است. اما شهرت دارد که او روحانی معبد آناهیتا و نیای اردشیر است. پاپک فرزند ساسان است که شاه محلی از این خاندان در پارس بوده و پدر اردشیر دانسته شده است. دربارة ساسان و پاپک و اردشیر داستانهای زیادی روایت شده است که بی گمان بخش زیادی از آنها افسانه و برساخته های بعدی است که به دلایل خاص دینی و یا سیاسی جعل شده اند. از جمله مسعودی آورده است که ساسان به زیارت مکه رفته و حج گزارده و هدایایی گرانقیمت تقدیم کرده است که قطعا از ساخته های پس از اسلام است و هدف آن ایجاد تفاهم بین ایرانیان و اعراب بوده است.

سلسله شاهان
۱ – اردشیر اول ( ۲۲۴ – ۲۴۱ میلادی )
۲ – شاپور اول ( ۲۴۱ – ۲۷۲ میلادی )
۳ – هرمزد اول ( ۲۷۲ – ۲۷۳ میلادی )
۴ – بهرام اول ( ۲۷۳ – ۲۷۴ میلادی )
۵ – بهرام دوم ( ۲۷۴ – ۲۹۳ میلادی )
۶ – بهرام سوم ( ۲۹۳ میلادی )
۷ – نرسی ( ۲۹۳ – ۳۰۲ میلادی )
۸ – هرمزد دوم ( ۳۰۲ – ۳۰۹ میلادی )
۹ – شاپور دوم ( ۳۰۹ – ۳۷۹ میلادی )
۱۰ – اردشیر دوم ( ۳۷۹ – ۳۸۳ میلادی )
۱۱ – شاپور سوم ( ۳۸۳ – ۳۸۸ میلادی )
۱۲ – بهرام چهارم ( ۳۸۸ – ۳۹۹ میلادی )
۱۳ – یزدگرد اول ( ۳۹۹ – ۴۲۰ میلادی )
۱۴ – بهرام پنجم ( ۴۲۰ – ۴۳۸ میلادی )
۱۵ – یزدگرد دوم ( ۴۳۸ – ۴۵۷ میلادی )
۱۶ – هرمزد سوم ( ۴۵۷ – ۴۵۹ میلادی )
۱۷ – پیروز اول ( ۴۵۹ – ۴۸۴ میلادی )
۱۸ – بلاش ( ۴۸۴ – ۴۸۸ میلادی )
۱۹ – قباد اول ( ۴۸۸ – ۴۹۷ / ۴۹۹ – ۵۳۱ میلادی )
۲۰ – جاماسب ( ۴۹۹ – ۴۹۹ میلادی ) ( او برادر قباد بوده و با کودتایی علیه قباد او را برکنار و دوسالی به سلطنت دست یافت )
۲۱ – خسرو انوشیروان ( ۵۳۱ – ۵۷۹ میلادی )
۲۲ – هرمزد چهارم ( ۵۷۹ – ۵۹۰ میلادی )
۲۳ – خسرو پرویز ( ۵۹۰ – ۶۲۸ میلادی )
۲۴ – قباد دوم ( ۶۲۸ میلادی )
۲۵ – اردشیر سوم ( ۶۲۸ – ۶۳۰ میلادی )
۲۶ – شهربراز ( ۶۳۰ میلادی )
۲۷ – خسرو سوم ( ۶۳۰ میلادی )
۲۸ – پوران ( ۶۳۰ – ۹۳۱ میلادی )
۲۹ – آذر میدخت ( ۶۳۱ میلادی )۱
۳۰ – خسرو چهارم ( ۶۳۱ میلادی )
۳۱ – پیروز دوم ( احتمالا ۶۳۲ میلادی )
۳۲ – فرح زاد خسرو ( احتمالا ۶۳۲ میلادی )
۳۳ – هرمزد پنجم ( ۶۳۲ )
۳۴ – یزدگرد سوم ( ۶۳۲ – ۶۵۱ میلادی )

تاریخ انتشار : ۲۲ / بهمن / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
22_02_2010 . 02:43
#12
كلاس تاريخ ايران باستان / جلسه یازدهم
سخنرانی یوسفی اشکوری

در این بخش به سه موضوع اشاره می کنم:
میراث ساسانیان
علل زوال ساسانیان
اسلام و رنسانس ایرانی
عوامل فروپاشی شاهنشاهی بزرگ ساسانی:
۱ – استبداد و خشونت فراوان شاهان و امیران که افزون بر ایجاد نارضایتی بین مردم و حتی اشراف، امکان هر نوع اصلاح و تغییر را مسدود کرده بود.
۲ – نقش دین. دین زرتشتی از آغاز تأسیس پادشاهی ساسانی به مثابة ایدئولوژی رسمی حکومت و توجیه کنندة گفتارها و رفتارهای حاکمان عمل کرد و در مجموع به سود حاکمیت و وحدت ملی ( شعار زمان لویی ها در فرانسه: خدا یکی، دین یکی، شاه یکی، سرزمین یکی ) تمام شد اما همین دین توجیه گر در نهایت موجب ضعف دیانت و نیز حاکمیت و فروپاشی نیز شد.
۳ – کشمکش دایمی بین شاهان و نهاد سلطنت و دربار با اشراف که در نهایت موجب تضغیف هر دو گردید.
۴ – جنگها و دخالتهای خارجی ( بویژه رومیان ).
۵ – نارضایتی مردم که محصول عوامل متعدد از جمله عوامل یاد شده بود ( دین، روحانیت، جنگها، مالیاتها، فقر عمومی، ستمگری ها، نظام طبقاتی و بی نقش بودن مردم در امور اداره کشور ).
اما نقش اسلام در رنسانس ایرانی:
۱ – فروپاشی نظام استبدادی و طبقاتی و اشرافی و آزاد شدن نیروهای ذهنی و فرهنگی و عملی مردم و فعالیت آنان در تمام عرصه ها.
۲ – تبدیل دین و شریعت اشرافی و سختگیر و توجیه گر به دین آسان و آیین فرودستان.
۳ – مذموم شمردن کتابت در آیین موبدان و ممدوح بودن آن در آموزه های اسلامی ( رشد فرهنگ و علوم ). بویژه در زمان امویان به دلیل اعمال گوناگون سیاسی واجتماعی برای موالیان ایرانی، ایرانیان هوشمند بیشتر وارد عرصه های فرهنگی و علمی شدند. تا آنجا که در اغلب رشته های علمی ( حتی ادبیات عرب )از اعراب پیش افتادند.
۴ – مذموم بودن تجارت در آموزه های موبدان و ممدوح بودن آن در موزه های اسلامی ( تشویق به تجارت و اقتصاد و رونق اقتصادی ).
به هرحال مجموعة شرایط و زمینه ها و امکاناتی که فراهم آمد، عموم ایرانیان ( اعم از مسلمان و غیر مسلمان )، می توانستند از نظر سیاسی ( البته در عصر عباسی ) به مقامات حکومتی ( جز مقام خلافت ) برسند و از نظر فرهنگی به عالی ترین مقام نایل شوند و از نظر اقتصادی با تشویق اسلام به امور دنیوی و مهم تر همه شکستن بزرگ مالکی عصر ساسانی بدون هیچ محدودیتی به کسب و کار و تجارت و کشاورزی بپردازند ( بویژه زرتشتیان و دیگر ذمی ها لازم نبود به جنگ بروند ) و با کاهش نفوذ قانون شرعی و سختگیرانه از نظر اخلاقی به آزادی و تعالی اخلاقی بیشتر برسند.

این ابیات اقبال به روشنی رنسانس ایرانی را نشان می دهد:

پیری ایران زمان یزدجرد چهرهٔ او بی فروغ از خون سرد
موج می در شیشه تاکش نبود یک شرر در تودهٔ خاکش نبود
تا ز صحرایی رسیدش محشری آنکه داد او را حیات دیگری
آنکه رفت از پیکر او جان پاک بی قیامت بر نمی آید ز خاک
مرد صحرایی به ایران جام دمید باز سوی ریگزار خود رمید

تاریخ انتشار : ۲۹ / بهمن / ۱۳۸۸

منبع : سایت رسمی اشکوری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان