سخنی با خواننده :
این زندگینامه حاصل گپ و گفتی طولانی با دکتر احسان شریعتی است که در خرداد ۱۳۸۸ انجام شده است.
دکتر احسان در این گفتگو به بازگویی مقاطع حساس زندگی خود پرداخت. سعی ما در اینجا بر این بوده،تا از لابه لای گفتههای ایشان مهمترین رخداد ها و حوادث زندگی و بعضی از خاطراتشان را در اختیار علاقهمندان و دوستداران معلم و یادگار او قرار دهیم.از اینرو مسئولیت هرگونه نقص یا اشتباه احتمالی بر عهدهی "گروه شریعتی" بوده و هیچ مسئولیتی متوجه دکتر احسان شریعتی و خانوادهی محترمشان نمیباشد.
زندگینامه :
۱۳۳۸
احسان شریعتی ، در ۱۲ شهریور ۱۳۳۸ در بیمارستان امام رضای مشهد متولد شد.
۱۳۳۹
با مادر ( پوران شریعت رضوی ) عازم پاریس میشود تا به دکتر شریعتی ( پدر ) که در پاریس درس میخواند بپیوندد.
۴۳_۱۳۴۰
احسان در پاریس به مکانی به نام crèche میرفته،که محل نگهداری کودکانی بوده که والدینشان دانشجو بودند. پدر و مادرش در آن سالها به فعالیتهای دانشجویی وکنفدراسیونی و جبهه ملی، علاوه بر درس میپرداختند و فعالیتهای تحصیلی_سیاسی داشتند.
۱۳۴۳
بازگشت با والدین به ایران، بوسیله اتومبیل، که در مرز خوی دکتر شریعتی را دستگیر نمودند و ایشان و مادرشان مجبور شدند به رضائیه ( ارومیه ) رفته و سپس به تهران بیایند که در این مدت، دکتر شریعتی تا ۶ ماه در تهران زندانی بودند.
سالهای میانی دهه ی ۴۰ : بعد از اینکه از تهران عازم مشهد شدند، در سالهای دههی ۴۰ ایشان در مشهد به دبستان رفتند و چون در آن سالها مقیم خانهی استاد محمد تقی شریعتی ( پدر بزرگشان ) در کوی فرهنگ بودند به دبستانی در آن حوالی رفتند.
از آنجا که خانوادهی شریعتی چند بار مکان زندگی خود را تغییر دادند، (دکتر احسان سه بار تغییر منزل را به خاطر میآورد. کوی فرهنگ، چهار راه لشگر، کوه سنگی) ایشان هم ۶ سال دبستان را در مدارس متفاوتی بودند از جمله "روش نو" و "ابن یمین" که دبیرستان نهایی بود و تا سیکل اول را آنجا تحصیل نمودند و در همان پایان سیکل اول بود که ساواک به خانهشان در مشهد حمله کرد و دکتر شریعتی در تهران مخفی شد. ساواک استاد شریعتی و رضا شریعت رضوی (داییشان) را گروگان گرفت تا دکتر شریعتی خود را به ساواک معرفی کند. هنگامی که به خانهشان در مشهد حمله برده بودند، تمام کتابها را پخش کرده و هر چه را که چاپ مسکو بود میبردند.
از جمله خاطرات احسان در آن دوران که دکتر در دانشکدهی ادبیات بود این است که دانشجویان میآمدند و با دکتر بحثهایی داشتند و همچنین فعالیتهای هنری مثل "تئاتر ابوذر" که در آنجا اجرا شد و بحثهای سیاسی و فکری که در آن ایام انجام میشد.
ایشان از کودکی دفتری داشتند که اسمش درسهای "بابا علی" بود و در آن دفتر دکتر شریعتی نحوه ی زندگی کردن را به فرزنداناش میآموخت و با فرزندان در این باره صحبت میکرد. از جمله رابطهی عاطفی دکتر با فرزندان این بود که شعری را می خوانده و فرزنداناش ادامهی آن را میخواندند.
دکتر علی شریعتی روش آموزشی مختص خود نیز با فرزندان داشتند و به گونه ای معلم آنها بودند. به طور مثال : زمانی که به مزینان می رفتند نظریهی ایدههای افلاطون را به فرزندانشان با استفاده از ستارگان آموزش دادند، که این اولین برخورد احسان با جهان فلسفه بوده است.
۱۳۵۲
بعد از حملهی ساواک به خانهشان در مشهد، به تهران و به خانهای که مادرشان در جمالزاده خریده بود، عزیمت کرده و احسان برای سیکل دوم به دبیرستان خوارزمی تهران میرود.
هنگامیکه دکتر شریعتی خود را مخفی کرده بود، خانوادهشان مخفیانه ایشان را ملاقات میکردند تا شخصی از مخفیگاه دکتر اطلاع نیابد. در آن زمان دوستان دکتر پیشنهاد داده بودند که به خارج برود ولی چون استاد شریعتی و دکتر شریعت رضوی گروگان بودند دکتر خود را معرفی می کند. دکتر خود را در مهر ۵۲ به ساواک معرفی میکند و ۱۸ ماه در زندان مخوف کمیته شهربانی زندانی میشود که در چند ماه اول اجازه ملاقات با هیچ کس را به ایشان نمیدادند و حتی از لحاظ فیزیکی نیز دکتر را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. در آن ماههای اول به دکتر بسیار سخت گذشته بود، ولی چون دکتر حدود دو سال در آنجا بود، مقدار شکنجهها پس از دورهی اول که دورهی کسب اطلاعات بود کاهش یافته بود. بعدها دکتر شریعتی آنجا اقامت عادی یافت. احسان صورت باد کرده و آفتاب ندیدهی پدر را، که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود، هنوز به خوبی به یاد میآورد.
دکتر شریعتی سفارش کرده بود که احسان به رشتهی ادبی برود و ایشان هم به مدرسهی علوی رفتند، اما مدیر آنجا از وحشت اینکه مبادا در مدرسهای که مذهبیها هستند بحث پیرامون شریعتی و مسائل سیاسی و مذهبی شود، احسان را در آنجا نپذیرفت. در نتیجه ایشان به مدرسهی "رهنما" میرود.
از حوادثی که در زندان برای دکتر شریعتی پیش آمد این است که همیشه در انفرادی بود ولی گاهی شخصی را در سلول دکتر میگذاشتند تا از دکتر اطلاعات کسب کند.
رضا براهنی به دکتر پیشنهاد داد که مصاحبهای انجام بدهیم و به آمریکا برویم و رژیم شاه را افشا کنیم، همانطور که بعدها مشخص شد، براهنی این کار را کرد و در بدبینی افکار عمومی نسبت به شاه بسیار موثر بود. در این ایام شریعتی همیشه در سلول انفرادی بود و هیچگاه کتاب یا قلم و کاغذ به او نمیدادند، تنها به خانوادهاش اجازهی بردن میوه و سیگار را برای دکتر داده بودند.
دکتر، تیمسار زندی پور را بسیار بازی میداد. در آن زمان دوگانگی بین ساواک و شهربانی زیاد بود و این فرد رئیس شهربانی بود که بعدها توسط مجاهدین ترور شد.
ساواک میخواست مصاحبهای از دکتر در تلویزیون یا روزنامه داشته باشد و بواسطه آن وجههی شریعتی را نزد هواداران و پیروان او و به خصوص جامعهی مذهبی – سیاسی کشور، خراب کند که این امر محقق نشد. در آن زمان هنگامیکه شاه برای قرارداد با عراق به الجزایر رفته بود، وزیر امور خارجه ی آنجا که از همکلاسی های دکتر شریعتی بوده است از شاه خواسته بود که دکتر را آزاد کنند و شاه هم هنگامیکه به ایران میآید در فرودگاه دستور آزادی دکتر را میدهد.
۱۳۵۴
شریعتی در نوروز این سال آزاد شد و به خانهشان در خیابان جمالزاده بازگشت.عکسهای قبل و بعد از زندان دکتر بیانگر ناراحتی های دکتر در زندان میباشد.
دکتر پس از آزادی خانهنشین شد ولی کاملا تحتنظر بود و در آن زمان در شرایط سختی مینوشت. ساواک از این موضوع که دکتر آزاد شده و نتوانسته کاری بر ضد او بکند بسیار ناراحت بود. ساواک در آن زمان جزواتی از دکتر مثل : "انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین" یا "بازگشت به خویش" را که هنگام استقرار شریعتی در مزینان تهیه شده بود (در حدود سال ۵۰) ، را در یکی از چاپخانههایی که توسط ساواک مصادره شده بود به دست آورده و با جعل تیترها در روزنامه کیهان چاپ نمود. (لازم به ذکر است که این جزوات دو کتاب آبی رنگ بوده که دکتر احسان قبل از جعل آنها توسط کیهان متن هر دو کتاب را دیده بوده و نمونه ای از آنها را نیز در منزل داشتهاند).
در آن ایام دکتر شریعتی آقای "احمد صدر حاج سید جوادی" را به وکالت گرفتند و در دادگستری شکایت نمودند، البته در آن زمان مشخص بود که به این پرونده رسیدگی نمیشود ولی برای ابراز اعتراض این کار مناسب بود. خود دکتر اعتراضیهای نوشت که آن را برای اینکه تحت فشار مجدد قرار نگیرد، منتشر نکرد. (از شریعتی در آن مقطع مرتب بازجویی به عمل میآمد.)
البته این جزوات درسهای کلی دکتر در مشهد بوده که حاوی مطالب سیاسی هم نبوده است، اما قصد ساواک از این کار این بوده که بگویند شریعتی با ما در مطبوعات همکاری میکند. در این راستا دانشجویان انجمن اسلامی هم علاوه بر دکتر نسبت به این جعل عناوین و اتهامها اعتراض نمودند.
در آن زمان که دکتر در زندان بود، احسان با گروه هنری ارشاد که دانشجو بودند ارتباط داشت و بعضی از آنها به سازمان مجاهدین خلق پیوسته بودند. اتفاقی که در آن سالها افتاد این بود که عده ای از این سازمان مارکسیست شدند. درآن زمان شخصی به نام "سعید متحدین" که مجاهد بود از احسان که در دار العلوم العربیه درس عربی میخواند، خواسته بود که دکتر پس از جواب دادن به سوالهایش کتابی بنویسد و اصول کلی خود را مطرح نماید که البته این را عضوهای مسلمان سازمان پیشتر در خواست کرده بودند، بنابراین دکتر نیز در پاسخ، سخنرانی "عرفان، برابری، آزادی" و سوال و جوابهایی در پاسخ مخاطبینی که پس از تغییر ایدئولوژی رسمی سازمان مجاهدین، همچنان عضو سازمان بودند، ارائه نمود و احسان نیز آنها را پیادهسازی کرد و سپس در دانشگاهها منتشر ساختند.
۱۳۵۵
کم کم دکتر به فکر خروج از کشور افتاد، احسان در آن زمان سال پنجم دبیرستان رهنما بود.
دانشجویانی که با احسان شریعتی در ارتباط بودند، طی ماجراهایی به زندان افتاده بودند و شخصی اسامی همه را افشا کرده بود و برای ایشان هم خطر ایجاد شد. دکتر شریعتی هم پیشنهاد داد که احسان باید از کشور خارج شود و ایشان با نام "احسان مزینانی" گذر نامه گرفت و از کشور خارج شد. این امتحانی بود برای دکتر تا ببیند آیا میشود برای ایشان هم با این نام گذرنامه گرفت یا نه، چون اطلاعات وی در شناسنامه با عنوان "مزینانی" درج گشته بود و تمام اسامی که ساواک از شریعتی در دست داشت و از این طریق دکتر را شناسایی و ممنوع الخروج مینمود، "شریعتی مزینانی" بود، بدین جهت احسان و سال بعد پدرش توانستند با این ترفند از کشور خارج شوند.
احسان شریعتی پس از خروج از کشور، سال آخر دبیرستان را در آمریکا (سیاتل) گذراند تا خطری ایشان را تهدید نکند.
احسان از آمریکا با دکتر نامهنگاری داشت و دکتر شریعتی در آن زمان در شرایط بسیار سختی در تهران به سر میبرد و گاهی اوقات در جلساتی که در خانه های دوستان و همفکران برگزار میشد سخنرانی میکرد.
احسان زبان انگلیسی را در آمریکا آموخت. برای او آنجا دنیای جدیدی بود. هنگام فارغ التحصیلی چون اجازه ی پوشیدن لباس سنتی را به احسان شریعتی ندادند، ایشان هم در مراسم شرکت ننمود.
۱۳۵۶
احسان شریعتی دیپلم اش (فلسفه) را در آمریکا گرفت.
در روز ۲۶ اردیبهشت ۵۶ دکتر شریعتی از ایران خارج شد.
احسان در خرداد آن سال در سمیناری دو روزه که توسط انجمن اسلامی دانشجویان شهر سن خوزه ی کالیفرنیا برگزار میشد حضور داشت. به ایشان خبر دادند که امشب شما باید به سمت تگزاس، منزل دکتر یزدی حرکت کنید. او شب به برکلی و به منزل برادر آقای هاشمی رفسنجانی که عضو انجمن اسلامی بود رفت تا برای فردا بلیط هواپیما تهیه کند. وی سپس به تگزاس رفت. در تگزاس آقای یزدی به احسان فقط گفت که برای دکتر شریعتی در لندن مشکلی پیش آمده است و هنگامیکه احسان میخواست سوار هواپیما شود، آقای یزدی به او گفته بود که دکتر تصادف کرده و در بیمارستان است و شما باید به لندن بروید ولی به احسان خبر شهادت پدر را نداد. احسان به نیویورک رفت و یک شب آنجا ماند و سپس از آنجا عازم لندن شد. هنگامیکه احسان به لندن رسید، دوستان دکتر به دنبال او آمده و چون حزن و ناراحتی در چهره های ایشان بخوبی مشخص بود، احسان متوجه میشود که پدر برای همیشه رفته است...
وکیل احسان ایشان را به شهر ساوت همپتون که شهری در جنوب انگلیس بود و دکتر در آنجا شهید شده بود منتقل کرد. دکتر در آنجا خانهای گرفته بود، که در همان شب اول که دو دختر وی (سوسن و سارا) از ایران رسیده بودند، این حادثه در آنجا رخ داده بود. البته پوران شریعت رضوی و مونا را ممنوع الخروج کرده بودند و آنها به اجبار در ایران مانده بودند. صبح که نسرین فکوهی (یکی از اقوامشان که شب حادثه پیش بچه ها بوده) میخواست به طبقهی پایین برود، متوجه میشود که
شریعتی روی زمین افتاده است و بینیاش حالتی شکسته و ورم کرده دارد، وی سریعاً این موضوع را به اطلاع نزدیکاناش میرساند ولی خود به طبقهی بالا پیش بچه ها میرود تا آنها این صحنه را نبینند.
هنگامیکه به پزشکی قانونی مراجعت میکنند، طی یک معاینه اجمالی ، گزارشی سر پایی و فوری مبنی بر سکته قلبی به حاضرین داده می شود، ولی انجمن اسلامی و کنفدراسیون بین المللی دانشجویان خواستار کالبد شکافی بودند، اما هنگامیکه در همان اوضاع وکیلشان تحقیق میکند متوجه میشود این کار چند ماه به طول میانجامد و سپس پلیس انگلستان عهدهدار این کار خواهد شد و از آنجا که پلیس انگلستان با ساواک همکاری نزدیک داشت احتمال میرفت که جسد دکتر را به ایران منتقل نمایند.
خانواده و دوستان شریعتی به هیچوجه نمیخواستند که جنازهی دکتر به ایران برود، حتی شاه برای این کار ژنرالی را به انگلستان فرستاده بود. آن فرد که از جانب ارتش بوده است، گفته بود که دکتر تبعهی ماست و او را باید به ما تحویل دهید، ولی دوستان با هم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که از طریق امام موسی صدر و آشنایان وی، در سوریه با مومیایی کردن دکتر (جهت بازگرداندن جسد ایشان به ایران از یک مدل خاصی که تقریبا تا ۵ سال جسم را سالم نگاه می دارد استفاده شده است) تا مدت زمانی موقتا دکتر شریعتی در آنجا به طور امانت دفن شود و به همین علت به سمت سوریه حرکت کردند و در زینبیه مراسمی باشکوه برگزار کردند. در قبرستان زینبیه، اتاقکی در نظر گرفته شد که دکتر شریعتی در آنجا به امانت سپرده شود. در این راستا شخصیتهای برجسته و سرشناس از لبنان و فلسطین و ... هم به آنجا آمده بودند و در تشییع و خاکسپاری دکتر شریعتی شرکت نمودند .
سپس احسان و خانواده به دمشق و بیروت رفتند که در آنجا نشست عمومی برقرار بود. در لندن تظاهراتی برای شهادت دکتر صورت گرفت که اولین نوع تظاهراتی بود که بعدها در ایران انجام شد که عکس آقای خمینی و دکتر شریعتی و شهدای مجاهدین در ابتدای صف تظاهرات به چشم می آمد.
برای چهلم دکتر شریعتی، احسان در اروپا سخنرانی کرد و سپس دوباره با خانواده به بیروت بازگشتند و مراسمی برگزار کردند که از جمله یاسر عرفات و موسی صدر هم بعنوان چهره های برجسته در آن مراسم حضور داشتند و احسان هم در آنجا سخنرانی کرد که مجلس گرم و پرشوری بود. از آن به بعد هر ساله سالگرد هجرت دکتر شریعتی برگزار می شود.
احسان دیگر به آمریکا بازنگشت و به فرانسه رفت.
در فرانسه مسئله این بود که مدرک دیپلم ایشان چون از آمریکا بود، معادل فرانسه نبود و غیر از این احسان باید هم زبان فرانسه میآموخت و هم امتحانات دشواری را سپری میکرد، که البته با تلاش ایشان این دوره با موفقیت طی شد.
۱۳۵۷
احسان شریعتی در این سال دیپلم دوماش را در رشته ی ادبیات و علوم انسانی گرایش فلسفه دریافت کرد و در نهایت وارد دانشگاه شد.
احسان شریعتی وارد دانشگاهی در شهری در جنوب فرانسه به نام "اکس ان پروانس" شد که شهر معروف دانشجویی است. وی ادامهی تحصیل در رشته ی فلسفه را انتخاب کرد.
در آن زمان آیتالله خمینی ابتدا از بغداد به پاریس به منزل یکی از دوستان آقای بنی صدر آمد و سپس به منزل فردی به نام مهدی عسگری در نوفل لوشاتو رفتند. احسان شریعتی دو بار به نوفل لوشاتو که نزدیک محل زندگی خانوادهشان بود میرود.
آقای خمینی در ملاقاتی کوتاه با احسان، درباره ی استاد شریعتی و رشته تحصیلیاش سوالاتی میپرسد.
فضای گرمی در آن روزهای منتهی به بهمن 57 در نوفل لوشاتو وجود داشت. محیطی که بیشتر از روشنفکران و دانشجویان و طرفداران دکتر شریعتی متشکل شده بود. آنجا به مرکز جریانات بین احزاب و دانشجویان و روحانیون و شخصیتها و فعالین سیاسی مثل آقایان بهشتی، مطهری، بنی صدر ، سروش، حبیبی، لاهوتی و بسیاری دیگر تبدیل شده بود. البته پس از اعلامیهی آقای مطهری و ماجراهای گروه موسوم به فرقان، اپوزیسیون شاه کمی به شریعتی حساس شده بود.
پس از شهادت پسر آیتالله خمینی (حاج آقا مصطفی) در ایران برگزاری چهلمها آغاز شد. تظاهراتهایی مثل ۱۷ شهریور و تاسوعا و عاشورای عظیم برگزار شد که مشخص شد که مردم شاه را نمیخواهند. عکس های شریعتی همه جا بود و شعر ای معلم شهید خوانده میشد. پس از اینکه انقلاب اوج گرفت و امام به تهران آمد، چند هفته پس از آن احسان به ایران بازگشت.
۱۳۵۸
دکتر احسان در آن زمان سال اول رشته فلسفه در دانشگاه بود. هنگامی که به ایران بازگشت، واحدهایی را معادلسازی کرد و در دانشگاه ملی (بهشتی) پذیرفته شد و یکسال ادامهی فلسفه را خواند، سپس انقلاب فرهنگی شد و دانشگاهها تعطیل گشت.
بعد از بازگشت به ایران تصمیم گرفتند تا اردیبهشت ماه ستادی تشکیل دهند تا مراسم دومین سالگرد دکتر برگزار شود. روز ۲۹ خرداد در دانشگاه تهران موج عظیمی از مردم آمده بودند که احسان شریعتی هم در آن جمع پر شکوه و جو فراموشنشدنی که سراسر زمین چمن، مملو از جمعیت دوستداران شریعتی بود، به ایراد سخنانی پرداخت.
در آن روزها از ایشان دعوتهایی شهر به شهر از اقصی نقاط ایران میشد و مردم چون شریعتی را معلم انقلاب میدانستند از فرزندان او استقبال گرمی میکردند.
سپس ستادی که تشکیل داده بودند به کانون نشر اندیشه های شریعتی و بعدتر به کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی تبدیل شد و نشریهی ارشاد را منتشر میکردند که ۳۰۰۰۰ نسخه تیراژ انتشار این نشریه در کشور بود و این موسسهی سیاسی و فرهنگی سپس تبدیل به دفتر تنظیم مجموعه آثار دکتر شریعتی شد و پوران شریعت رضوی مسئول آن بود و احسان هم نشریهی ارشاد و کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی را عهدهدار شد.
۱۳۵۹
پس از شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، احسان شریعتی و چند نفر از دوستاناش به صلیب سرخ پیوستند و از آنجا دارو گرفتند و به خوزستان و ستاد اهواز بردند. اهواز در آن زمان زیر بمباران بود. آنها چند شب هم به خط مقدم رفتند. آنجا یکی از دوستان احسان به شهادت رسید. ۷ الی ۱۰ روز در جبهه بودند و سپس بازگشتند، زیرا آنها به عنوان داوطلبی که به صلیب سرخ همیاری برساند بدانجا رفته بودند. احسان در راه بازگشت در سوسنگرد ملاقاتی کوتاه با آقای چمران و خامنه ای داشت و سپس به تهران بازگشت.
آن روزها روزهای خوبی بود، گویی که در تهران جشن برپاست. در هر تیر برقی جملهای از دکتر نصب بود و جملات معروف شریعتی همه جا به چشم میخورد.
حادثهی بد آن دوران گروه فرقان بود که اقدام به ترورهایی کور کردند. این افراد اندیشههای شریعتی و مجاهدین خلق و فدائیان اسلام را مخلوط کرده و این گروه را به وجود آورده بودند. در حالیکه دکتر شریعتی با ترور به هیچ وجه موافق نبود، اما ترورهای نامعلومی انجام میشد و همه میخواستند خود را به گونه ای به دکتر اتصال دهند. فرقان در بالای اعلامیههایش از بعضی از جملههای شریعتی استفاده میکرد، تا شاید به این طریق مردم را بفریبد.
کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی در آن دوران میخواست به مردم بگوید شریعتی واقعی کدام است و کدام قرائت از شریعتی نزدیکترین قرائت به وی میباشد. حتی سر تیتر ثابت هر دوره ی نشریه، منقش به این عبارت بود : " ارشاد، زبانی که امروز شریعتی با شما سخن می گوید."
در این دوران بیشترین نیروی احسان شریعتی صرف شناساندن حقیقت تفکر و نظرات پدر به پیروان و علاقمندان و حتی توطئهگران شد، لذا در آن شرایط فرصت پرداختن به دروس دانشگاهی و تحصیل فلسفه چندان فراهم نبود.
۱۳۶۰
در سالهای ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ جو مملکت سیاستزده و انقلابی بود و به مرور زمان انحصارطلبیها و درگیریها بیشتر شد تا جایی که در سال ۶۰ که مراسم دکتر در شرف برگزاری بود، در ابتدا اجازهی برگزاری در اماکن عمومی را ندادند و زمانیکه قرار شد در منزل شخصی دکتر شریعتی این مراسم در تهران برگزار شود، عده ای اوباش و بظاهر خودسر به خانه حملهور شده و مراسم را برهم زدند.
همان زمان بود که نشریات احزاب و کانونها بسته شد، از جمله نشریه ارشاد و دفتر بنیاد که متعلق به خانوادهی شریعتی و هواداران وی بود.
احسان در اواخر شهریور به دمشق میرود و از آنجا به بیروت و سپس ترکیه و در نهایت دوباره به فرانسه باز میگردد. ابتدا ایشان قصد داشتند چند هفته در آنجا بمانند که با توجه به حوادث رخ داده در ایران دههی ۶۰ به ایشان پیشنهاد شد که در پاریس بماند ولی از همان ابتدا اقامت ایشان در آنجا موقت بوده و قصد اقامت دائمی در آنجا را نداشته است.
احسان شریعتی یک سال پایانی مقطع کارشناسی فلسفه را در اکس ان پروانس در جنوب فرانسه ادامه داد و موفق به اخذ این مدرک در ۱۹۸۱ میلادی شد.
۱۳۶۱
در بهار ۶۱ سوسن و سارا شریعتی به پاریس آمدند. چندی بعد کانون ابلاغ تعطیل شد و افراد آن چند سال به زندان افتادند. احسان در دهه ی ۶۰ با خواهراناش زندگی میکرد و در آنجا نشریههای خندق و ارشاد را منتشر میکردند.
دهه ۶۰
فعالیتهای ایران را در آنجا ادامه دادند و هر ساله برای دکتر مراسم برگزار کرده و سمینارها و فعالیتهای گوناگون فرهنگی، اجتماعی، و حقوق بشری انجام داده و تشکیل انجمن فلسفه و گفتگو که شخصیتهای برجستهای را به آنجا دعوت مینمودند از جمله فعالیتهای ایشان میباشد .
احسان شریعتی سپس در مقطع کارشناسی ارشد فلسفه شروع به تحصیل در دانشگاه سوربن نمود. او در این سالها هم درس میخواند و هم کار میکرد. در موسسات، فلسفه و زبان و یک دوره هم تحصیل و تدریس کامپیوتر و... از جمله فعالیتهای ایشان در آن ایام میباشد. همچنین وی در یک مرکز تحقیقاتی به کار ترجمه و تحقیقات فلسفی و یا پژوهش در موضوعات مختلف میپرداخته است.
دوران کارشناسی ارشد چند سال طول کشید، زیرا یک متن عربی از فارابی (سیاست المدنیه) را به فرانسه میبایست ترجمه کرده و شرح میداد.
۱۳۶۸
ازدواج ایشان با خانمی که دانشجو و پژوهشگر هنر و دوستدار دکتر شریعتی بودند. دکتر احسان شریعتی هم اکنون دارای دو فرزند می باشد.
دهه ۷۰
طبق گفتههای دکتر احسان شریعتی، ایشان در سال ۱۹۹۴ میلادی (۱۳۷۳ شمسی) دوره ی کارشناسی ارشد فلسفهی خود (گرایش فلسفهی قرون وسطی و فلسفه اسلامی) را با ارائه رساله خود با موضوع "فلسفه سیاسی فارابی"، که ترجمه و شرح سیاست المدنیهی فارابی از عربی قرن دهم به فرانسه بود، در سوربن پاریس به پایان برد.
وی با ارائه ی رسالهای دیگر درسال ۱۹۹۵ میلادی (۱۳۷۴ شمسی) دورهی یکساله پیش دکترایش را هم پشت سر گذاشت.
احسان شریعتی سپس به اسنادی از هایدگر و فردید بر میخورد و تصمیم به تغییر گرایش خود برای دوره ی دکترا می گیرد. وی در سال ۱۹۹۷ میلادی (۱۳۷۶ شمسی) در رشته ی فلسفه دانشگاه سوربن پاریس ثبت نام کرد و شروع به گذراندن واحدهای گرایش جدید خود (فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی) کرد.
او در سمینارها و کارهای جنبی ارشد و دکترا، PAPER و سمینارهای بین المللی و دانشگاهی شرکت میکرد و مقاله مینوشت و سخنرانی میکرد. دوره ی دکترای ایشان هم مدتی به طول انجامید، زیرا زمانی را به آلمان رفتند تا در آنجا زبان آلمانی بیاموزند، تا متون را به زبان اصلی بخوانند و نیز به علت کار و متاهل بودن تز دکترای ایشان چندسالی به طول انجامید. البته خودشان تز را طولانیتر کردند، زیرا میخواستند که رسالهشان کاملتر شود و مطالعات بیشتری در این باره داشته باشند و نیز عجلهای برای بازگشت به ایران نداشتند و میخواستند پژوهش بیشتری انجام دهند.
احسان شریعتی هیچگاه ملیت فرانسه را قبول نکرد و به همین دلیل کارمند استخدامی دولت در دانشگاه نبود، گرچه وی درسهایی به نام "آگرگاسیون" را خوانده بود، اما نتوانست بصورت رسمی مشغول بکار شود. (لازم بذکر است که بعد از خواندن این دروس و دادن امتحان، افراد نائل به مقام استاد یا معلم میشوند، که البته ایشان به دلیل نداشتن ملیت فرانسوی نمیتوانستند استاد یا معلم شوند و هر کاری که ایشان در آنجا انجام میدادند، به نام کارمند دولت نبوده است.)
احسان چند سال در دانشگاه کارهایی از جمله تدریس، مسئولیت بخش فلسفه و مقداری هم جمع آوری درسهای اساتید، برای دانشجویانی که مکاتبهای تحصیل میکردند را انجام داد.
در دههی ۷۰ که جریان اصلاحات در ایران پیش آمد، انگیزه ی ایشان برای بازگشت به ایران بیشتر شد.
دهه ۸۰
وقتی دکتر سوسن (۱۳۸۱) و دکتر سارا (۱۳۸۲) به ایران بازگشتند، تجربهای به دست آمد و مشخص شد که مشکلی در ایران وجود ندارد و میتوان به ایران بازگشت.
ایشان سه رساله نوشتند، اول برای فوق لیسانس، سپس پیش دکترا و در آخر دکترا که این رساله باید بسیار کامل تهیه میشد.(برای کارشناسی امتحان و PAPER است ولی رساله نمینویسند.) چند سال بین پیش دکترا و دفاع از رسالهی دکترای ایشان فاصله افتاد، چون موضوعشان را برای دکترا از فلسفهی قرون وسطی به فلسفهی دوران معاصر تغییر دادند و به همین دلیل فلسفههای مربوط به قرون معاصر (اگزیستانس) را دوباره از ابتدا در آلمان و فرانسه خواندند. همانطور که پیشتر آمد گرایش جدیدشان، فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی است، ولی گرایش قبلیشان قرون وسطی و فلسفه اسلامی است.
فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی ایشان نیز در به تاخیر افتادن اتمام رسالهی دکترا موثر بود. سرانجام ایشان رسالهی خود را با موضوع تبعات اندیشهی وجودی مارتین هایدگر (بویژه در دو بعد دینی و سیاسی) و دریافت آن در ایران (نقد قرائت احمد فردید) را تکمیل کرده و از آن دفاع کردند، (این رساله هم اکنون در حال ترجمه به فارسی است) و موفق به اخذ مدرک دکترای خود از دانشگاه سوربن پاریس در سال ۲۰۰۷ میلادی (۱۳۸۶ شمسی) شدند.
به دکتر احسان شریعتی پیشنهاد تدریس در سوئیس در رشته ی اسلامشناسی فلسفی شد و نیز پیشنهاداتی از کشورهایی مانند ازبکستان و تاجیکستان و دانشگاههای تازه تاسیس پس از فروپاشی شوروی ارائه شد، که به دلیل داشتن خانواده و دوری کشورها به کشور دیگری نرفتند. سپس تصمیم قطعی گرفتند که به ایران بازگردند که البته از همان ابتدا قصدشان بازگشت به ایران بود و قصد اقامت دائم در فرانسه را نداشتند که به دلایل گوناگون دردهه ی 70 نتوانستند به ایران بازگشته و پس از اینکه دکتر سوسن و دکتر سارا به ایران آمدند، شرایط برای بازگشت دکتر احسان به ایران نیز مهیا شد.
در سال ۱۳۸۴ پس از ۲۴ سال دوری از وطن، چند روزی به ایران آمدند و دوباره به فرانسه برگشتند.
۱۳۸۶
دکتر احسان شریعتی، در سال ۱۳۸۶ و به مناسبت سیامین سالگرد هجرت دکتر علی شریعتی به طور رسمی به ایران آمدند.
دکتر احسان شریعتی در روز ۲۹ خرداد آن سال در حسینیه ارشاد به پشت تریبونی که پدر سالها از آنجا با مخاطباناش سخن میگفت رفت و برای خیل عظیم چند هزار نفری حضار مشتاق در حسینیه به ایراد سخن پرداخت .
۸۸_۱۳۸۷
در سال ۱۳۸۷ با تقاضای اقامت دائم و تدریس ایشان در دانشگاه موافقت شد. دکتر احسان شریعتی در نیمسال اول تحصیلی سال ۸۸_۱۳۸۷ به کرسی استادی فلسفه در دانشگاه تهران دست یافت.
به ایشان در ترم اول تدریس خود در دانشگاه تهران، درس فلسفهی اگزیستانس (درس ۲ واحدی مقطع کارشناسی ارشد) واگذار شد و در نیمسال دوم تحصیلی ۸۸_۱۳۸۷ به تدریس فلسفههای جدید و معاصر (درس ۲ واحدی مقطع کارشناسی) در دانشگاه تهران پرداختند.
دکتر احسان شریعتی هم اکنون به دعوت انجمنهای اسلامی و یا اقشار مختلف دانشجویی تهران یا برخی شهرستانها در صورت امکان حاضر شده و سخنرانی میکند و در مناسبتهای خاص به در خواست انجام مصاحبه با مطبوعات، بنا به صلاحدید خود پاسخ میدهد.
برخی از آثار مکتوب دکتر احسان شریعتی :
"دين و دولت" (پيرامون مناسبات دين و ايدئولوژی با دمكراسي و لائيسيته)، پاريس: انتشارات ارشاد ، ۱۳۶۱
"فلسفه خودي در انديشه اقبال لاهوري" پاریس، انتشارات ارشاد، اسفند ۱۳۶۲
"نظريه نفس" ابن سينا، سمينار بين المللی فلسفه در سده های ميانه، دانشگاه پاريس، ۱۳۶۴
"فلسفه سياسی فارابی"، شرح رساله "سياسة المدنيه" و ترجمه آن به فرانسه (رساله زير نظر ژانين کي- يه متخص فلسفه قرون وسطای مسيحی، مؤلف کتاب "کليدهای قدرت" در سده های ميانه و مترجم و شارح کتاب "مدافع صلح" اثر مارسيل پادوا متفکر "طريقتِ مدرن" و "جامعه مدنی"، پاريس، ۱۳۷۰
"مباني مردمسالاري در فلسفه سياسي اسلام"، پاريس، گاهنامه "پژوهش"، ۱۳۷۵
"در پي حريفي درست پيمان" ( ملاحظاتي پيرامون جزوه "ماركسيسم اسلامي و اسلام ماركسيستي" نوشته بيژن جزني)، پاريس، انتشارات خاوران، بهار ۱۳۷۸، ص ۳۸۵ ـ ۳۶۵
"نينديشيده ماندههاي فلسفي انديشه معلم شريعتي"، دفترهاي بنياد، دفتر اول : در حاشيه ی متن، به كوشش بنياد فرهنگي دكتر شريعتي، تهران، ۱۳۷۹
"درباره رويكرد و رويارويي فلسفي"، سخنرانی در "انجمن ايرانی فلسفه آورد" (آگون)، پاريس، ۱۳۷۹
"فانون ايرانی : قرائتِ شريعتی" (انديشيدن به ضد انديشه : خشونت)، سخنرانی در سمينار بين المللی "فانونِ ناشناخته"، پروژه يونسکو بنام "راه بردگان"، پاريس، ۱۲ آذر ۱۳۸۰، ۳ دسامبر ۲۰۰۱، مجموعه سخنرانیهای اين سمينار به زبان فرانسه در دست انتشار توسط "حلقه فانون".
"توابع سياسی فلسفهی هستی هايدگر و سنجش قرائت ايرانی آن نزد احمد فرديد" (رسالهی دورهی دکترا)
"در هويت ملي"، خودکاوی ملی در عصر جهانی شدن، دفترهاي بنياد، دفتر دوم، تهران، قصيدهسرا، ۱۳۸۱
"وزنِ عشق و زمانِ اعتراف"، پيشگفتاری بر ترجمه فارسی "اعترافات آگوستين قديس"، افسانه نجاتی، تهران، پيام امروز، ۱۳۸۲
"پيش درآمدی بر فلسفه دين هگل" + "در موازنهی منفی و مثبتِ دين و ايدئولوژی"، تهران، دفترهای بنياد شريعتی ۳، در دست انتشار
منبع : سایت رسمی احسان شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار