نام مقاله : پروژهای که متوقف شده است: دین در جامعهای متکثر
نویسنده : حسام سلامت
موضوع : _____
علی شریعتی اواخر عمرش به محمدرضا حکیمی، که شریعتی ویراستاری علمی همه آثار خود پس از مرگش را به او سپرده بود، نوشت: «تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند اما رنج دیگرم آن است که بسیاری از کارهای اصلیام، به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید میشود. آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبود امکانات و کمبودن فرصت، خام و عجولانه و پر غلط و بدچاپ است... آنها همه باید تجدیدنظر شود. از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی شود». آدم با خواندن این اعترافات وسوسه میشود بپرسد این «تجدیدنظر» و «غلطگیری»ها که خود شریعتی از آن حرف میزند چه چیزی میتوانست باشد. برای پاسخ به چنین پرسشی نخست باید پرسید چه میشود که یک متفکر به این نتیجه میرسد که باید در کارهایش تجدیدنظر کند یا، به تعبیر دیگر، در چه شرایطی خود سوژه به «اغلاط» کار خودش پی میبرد؟ سرراستترین پاسخهایی که میتوان به چنین پرسشی داد احتمالا از این قرار است: زمانی که پروژهاش با بنبستهای درونی مواجه میشود و دیگر نمیتواند به اتکای مولفههای درونی خودش پیش برود یا زمانی که نمیتواند از پس نقدها و پرسشهایی که از درون و بیرون نشانهاش گرفتهاند برآید یا وقتی که زمین و زمانهیی که در نسبت با پروبلماتیکهای آن کار میکرده و میاندیشیده است تغییر کند. میتوان پرسید «تجدیدنظر» و «غلطگیری»ای که شریعتی از آن حرف میزند به واسطه کدامیک از این شرایط موضوعیت یافتهاند؟ و پرسش دیگر اینکه عمق و جدیت این «غلطگیری» و «تجدیدنظر» در نگاه خود شریعتی چه بوده است؟ در اینجا بنا ندارم به این پرسش از منظر خود شریعتی بپردازم، چرا که چنین تلاشی مستلزم بازسازی، از یک طرف، کل وضعیت سیاسی و اجتماعی نیمه اول دهه 50 و مسائل و موضوعات آن و از طرف دیگر، بازسازی کلیت پروژه شریعتی در آن مقطع است تا بتوان نشان داد که وقتی شریعتی، خود از «تجدیدنظر» حرف میزده احتمالا چه مواردی را و با چه شدتی مدنظر داشته است. عوض این خواهم کوشید «مقدمات» پاسخ به این پرسش را فراهم کنم که از منظر ما ساکنان یک وضعیت سیاسی و اجتماعی خاص با مسائل و موضوعات خاص خودش و از منظر ما ساکنان سال 1391، منظومه نظری شریعتی به چه معنا باید «غلطگیری» شود و مورد «تجدیدنظر» قرار بگیرد؟ آیا اساسا، با توجه به انضمامیت وضعیتی که در آنیم، چنین موضوعیتی وجود دارد؟
شریعتی بحثی دارد به نام «جغرافیای حرف» که برای پیشبرد بحثمان راهگشاست. او میگوید: «یک جا یک حرف حقیقت است و همان حرف جای دیگر باطل است. عاملی و مکتبی که در یک دوره آزادی و وحدت را به وجود میآورد در جای دیگر برای نابودی آزادی و نابودی وحدت طرح میشود.» (مجموعه آثار ۲۰، ۱۳۶۰: ۷۴) و نیز: «در مسائل اجتماعی غیر از حق و باطل یک امر، باید دید که این مساله در کی و چرا و در کجا طرح میشود. یک قانون وجود دارد که اگر در یک شرایط خاص اجتماعی که باید حرف خاصی زد و باید روی یک هدف خاص تکیه کرد و یک حقیقت خاص را باید طرح کرد – که وقت طرح آن رسیده– اگر اذهان را متوجه و مشغول به یک امر دیگری کنیم (که حقیقت علمی یا دینی یا فلسفی هم هست و هزار دلیل منطقی در اثباتش داریم) خیانت کردهایم.» (همان: ۷۰). بیایید «جغرافیای حرف» را در قبال خود شریعتی هم به کار ببریم و بپرسیم آیا ممکن نیست مسائل و موضوعاتی که او طرح کرد «هماینک» از موضوعیت و مسالهمندی افتاده باشند؟ روشن است که داریم از تاریخمندی پروبلماتیک شریعتی میپرسیم. این پروبلماتیک چه بوده است؟ شریعتی جایی گفته است: «یکی از همفکران از من پرسید: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کردهایم، چیست؟ گفتم: در یک کلمه: تبدیل اسلام از صورت یک «فرهنگ» به یک «ایدئولوژی» میان روشنفکران و از سنتهای جزمی به «خودآگاهی مسوولیتزای انتخابی» در وجدان مردم» (مجموعه آثار 1: 209) . به واقع پروبلماتیک شریعتی جز این نبوده است: ایدئولوژیککردن دین (که کار روشنفکران است) و تبدیل این دین ایدئولوژیک به خاستگاه بازیابی هویتی مردم. شریعتی از ایدئولوژی به منظومه نظری و عملی منسجمی نظر دارد که اعضایش را در همه سطوح و سویهها تجهیز میکند و به آنها هویت میبخشد و به منبع مسیریابی آنها در زندگی فردی و اجتماعیشان بدل میشود. این دین ایدئولوژیکشده که همه مولفههایش پیشاپیش در تشیع علوی حاضر است («شیعه، یک حزب تمام»)، برخلاف دین سنتزده یا همان تشیع صفوی، دینی است سراپا پیکارجو و جنبشآفرین که هم به کار مبارزه علیه وضع موجود میآید و هم به درد ساختن جامعه و تاریخ میخورد. همه کارهای شریعتی، همه ۳۶ جلد آن، با وجود تنوع و کثرت موضوعیشان، مستقیم یا غیرمستقیم، در خدمت پروبلماتیک ایدئولوژیکسازی دین است. حال پرسش این است: جایگاه این پروبلماتیک در اکنونیت ما کجاست؟ برای پاسخ به چنین پرسشی بد نیست پروبلماتیک شریعتی را با دیگر پروبلماتیکهای روشنفکری دینی مقایسه کینم. ویژگی بارز همه این پروبلماتیکها این است که به برهه پساانقلابی تعلق دارند و خود همین یک حقیقت برای فاصلهگذاری آنها با پروبلماتیک شریعتی کفایت میکند. تا آنجایی که با روشنفکران حلقه کیان سروکار داریم مشخصا با دینی «فربهتر از ایدئولوژی» طرف هستیم. پروژه آنها را میتوان نوعی «مدنیسازی دین به اتکای اصلاح معرفت دینی» نامید. قلمرو کاری آنها یا به تعبیر دیگر، منظر ورودشان به بحث از دین مشخصا معرفتشناسی است. مجتهدشبستری به «پلورالیستیکردن دین از رهگذر تاکید بر تجربه دینی» فکر میکند. او در سالهای پس از انقلاب همه هم خود را صرف علم هرمنوتیک کرد. مصطفی ملکیان از دهه 70 کوشید دین را به هسته معنوی آن تحویل کند. او تا جایی پیش رفته است که پای معنویت را صرفا آنجا که کاری از عقلانیت ساخته نیست، وسط میکشد. در کارهای او با نوعی «معنویتگرایی دینی ملازم با عقلانیت» طرف هستیم. علاوه بر اینها، متاخرترین و در حال حاضر فعالترین شعبه روشنفکری دینی از تقابل اسلام تاریخی و «اسلام معنوی یا رحمانی» حرف میزند. این شعبه میکوشد با نقد اسلام تاریخی فضا را برای اسلام رحمانی، اسلامی سازگار با دستاوردهای سیاسی و اخلاقی جهان جدید، باز کند. همین ارزیابی شتابزده پروبلماتیکها و پروژههای روشنفکری دینی پساانقلابی به وضوح نشان میدهد چه تفاوت فاحشی میان آنها و پروژه شریعتی وجود دارد. حال، با این تفاصیل، میتوان پرسید آیا پروبلماتیک شریعتی همچنان میتواند یا توانسته است پروبلماتیک باقی بماند؟ بیایید به زبانی دیگر بپرسیم: آیا پروژه شریعتی در شرایط پساانقلابی، که شرایطی است عمیقا متفاوت از شرایط پیشاانقلابیای که شریعتی در نسبت با آن مینوشت و کار میکرد، همچنان میتواند موضوعات و مسائل خود را پیش بگذارد و مدعی صورتبندی و «حل و فصل» آنها باشد؟ خود این پرسش را میتوان دستکم در دو سطح پی گرفت: سطح بالقوه ماجرا (که میپرسد آیا پروژه شریعتی امکان و تواناییاش را دارد که نسبت به موضوعات و مسائلی که امروز با آنها دست به گریبانیم، طرحی پیش بگذارد و راهحلی بدهد؟) و سطح بالفعل آن (که میپرسد آیا پروژه شریعتی از 1356 به بعد توانسته است ادامه پیدا کند و خود را بسط بدهد و متناسب با موضوعات و مسائلی که با آنها دست به گریبان بودهایم طرحی پیش بگذارد و راهحلی بدهد؟) به نظر میرسد پاسخ پرسش دوم کموبیش روشن است، گرچه بیتردید مناقشهبرانگیز مینماید: نه، پروژه شریعتی پس از مرگش متوقف شد و هیچیک از کسانی که مدعی بودهاند در قلمرو آن کار میکنند نتوانستند آن را متناسب با تاریخمندی پروبلماتیکها بسط و گسترش بدهند. اگر پروژه شریعتی را مسامحتا نوعی «برنامه پژوهشی» در نظر بگیریم باید اعتراف کرد باورمندان این برنامه در بهترین حالت صرفا از شأن و حیثیت نمادین آغازگر برنامه، خود شریعتی، در برابر نقدهای بیرونی دفاع کردهاند، فارغ از اینکه چنین دفاعیههایی اصلا کارگر بوده است یا نه. برنامه اما، پرسشها، مسالهها و مرزهای آن، جابهجا نشد و بسط و گسترش پیدا نکرد. اگر قضاوت من در این باره درست باشد آنوقت میتوان ادعا کرد که پروژه شریعتی «متوقف» شده است. این توقف بیش از آنکه مثلا به کمکاری باورمندان به آن یا قدرت تبیینکنندگی بیشتر دیگر پروژههای روشنفکری دینی یا مغلوب و مقهورشدن پسران و دختران در برابر اقتدار کاریزماتیک «پدر» مربوط باشد به ناهمزمانی و ناموضوعیت پروبلماتیکهای درونی پروژه شریعتی با شرایط حاکم بر اکنونیتمان برمیگردد. توضیح این دعوی البته به مجال دیگری نیاز دارد.
تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۹۱
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
___________________________
ویرایش : شروین ۰ بار