نام مقاله : انسانشناسی در یک مکتبِ فکری
نویسنده : دکتر شریعتی
موضوع : تعریف انسانشناسی
انسانشناسی یا "اومانیسم"
عبارت از نوعِ تلقیِ صاحبِ مکتب است ـ بر اساسِ جهانبینیاش ـ از موجودی به نامِ انسان، که چیست و چه باید باشد؟ در اینجا مقصودم از "انسانشناسی" نوعِ شناختی است که در یک مکتب از "انسان" است، نه اصطلاحِ علمیِ خاصِ انسانشناسی. و از "اومانیسم" نیز به معنیِ اَعم، مقصودم "ارزشِ حقیقت و رسالت و معنایی است که در مکتبِ خود، برای انسانیت قائل میشویم" نه به معنی اَخصِ آن، که " اصالتِ انسان" اصطلاحی است در یونانِ قدیم و عصرِ رنسانس و نیز در مکتبهای رادیکالیسمِ پایانِ قرنِ هیجدهم و آغازِ قرنِ نوزدهم و اگزیستانسیالیسمِ قرنِ بیستم.
مُسلَّم است هر کس انسان را بر اساسِ جهانبینیاش میشناسد و هر مکتبی انسان را به نوعی تلقی میکند. یکی انسان را "حیوانی مادی" میبیند و دیگری او را "حیوانی خدایی". هر مکتبی صفتی به او میدهد: ایدهآلساز، ناطِق، اقتصادی، ابزارساز، مُتکامِل، آزاد، انتخابکننده، بیماهیت، منتظر، مُردّد، مُتعَصّب، شبهخدا، طبیعی، اجتماعی، فرهنگآفرین، متمدن، خودآگاه و...
در اینجا باز باید یادآوری کنم که وقتی یک "مکتب" از انسان سخن میگوید و از "انسانشناسی" تعریف میکند، مقصودش تعریفِ معنی و حقیقتِ انسان در تلقیِ فلسفی و اعتقادی است، نه واقعیتِ موجودِ آن در علوم از قبیلِ فیزیولوژی، پِسیکولوژی، بیولوژی، اتنولوژی، آنتروپولوژی، سوسیولوژی و مُرفولوژی... مقصود "حقیقتِ نوعیِ انسان" است در عقیدهٔ او و در چشمِ مکتبِ مَرامی و بینشِ عقیدتی، و نه در چشمِ خُشکِ علمی.
"حقیقتِ" انسان، نه "واقعیتِ" او، آن چنان که فلسفه و مذهب و هنر از او سخن میگویند، مثلاً بودا و کُنفوسیوس و سُقراط و افلاطون و ولتِر و روسو و هِگِل و مارکس و تولسْتوی و سارتر و یا ابراهیم و مسیح و محمد و علی و یا هومر و گوته و حافظ و مولوی و تاگور و ژرژ ساند و وان گوگ و... نه کِلود برنارد و داروین و فروید.
مجموعه آثار ۱۶ / اسلامشناسی ۱ / ص ۱۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین