"... از موارد دیگری که در سلسله دلایل تغییرپذیری احکام اجتماعی خیلی مهم است، مسأله احکام تأسیسی و احکام تأییدی و امضایی است که به وسیلهی شارع اسلام (خدا و رسول) روی داده است. تقریر اجمالی صورتمسأله این است که احکام شریعت اسلام از منظر نو و کهنه دو گونه است، یا کاملاً "نو"اند و اسلام بدون هیچ سابقهای آن را جعل کرده است و یا در تاریخ بشر و عمدتاً در شبهجزیره عربستان عصر نزول وحی و ظهور اسلام رایج بوده و مردمان بدان عمل میکردهاند و اسلام نیز آنها را عیناً و یا با اصلاحاتی و تغییراتی در شکل و محتوا تأیید کرده و درنهایت جامهی اسلامیت بر آن پوشانده شده و مسلمانان را به عمل بدانها موظف کرده است. اتفاقاً احکام "تأسیسی" چندان زیاد نیست و اکثریت قریب به اتفاق احکام شریعت "امضایی" است. از احکام عبادی و بیشتر فردی مانند نماز و روزه و حج و قربانی و غسل گرفته تا امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و قضایی و خانوادگی و پیماننامههای بین قبایل. منتهی، کار مهم و ایدئولوژیک اسلام، اصلاح محتوایی و تغییر جهت درونیی شرکآلود و خرافهآمیز و مخّرب بسیاری از احکام و آداب و سنتهای جاهلی، و تحول آنها به توحید و عدالت و فضیلت و معنویت بوده، و صد البته این کار آگاهانه و هوشمندانه انجام شده است. یکی از مصادیق آشکار این رویکرد اصلاحی، برخورد اسلام با کعبه و بیتالله و مراسم حج است که قرنها وجود داشت و اسلام شکل و محتوای آن را تغییر داد. یا حرمت جنگ در چهار ماه حرام را اسلام عیناً امضا کرد.
اکنون از این واقعیت تاریخی، که مورد انکار کسی نیست، چه نتیجهای حاصل میشود و الزامات منطقی و طبیعی و عقلیی باور و اعتراف به این حقیقت کدام است؟ واقعیت یادشده بدان معنا است که اسلام به دلیل ظهور در یک نقطهای از زمین (عربستان و بهطور مشخص در مکه و مدینه) و در یک نقطه از زمان (سدهی هفتم میلادی)، الزاماً و به صورت گریزناپذیری با واقعیتها و نیازها و شرایط زمان و مکان واقعبینانه برخورد کرده و در واکنش با واقعیتهای عصر دست به "اصلاح امور" زده و ذهن و فکر و ایمان و معتقدات و آداب و سنن اجتماعیی مردمان شبهجزیرهی عربستان را در جهت مثبت و مطلوب خود متحول و هدایت کرده است و در واقع هر چه را که به کار هویت و دعوت دینیاش میآمده، در استخدام خود درآورده است.
مدعای مورد بحث دلالت دیگری نیز دارد، و آن اینکه اگر محمد در همان زمان در جاهای دیگر (مثلاً تیسفون و یا ری و یا خوارزم و یا بیزانس و…) بود و اسلام در همان نقطه و در همان مقطع ظهور میکرد، قطعاً اسلام کموبیش از نظر زبان و ادبیات و فرهنگ و بهویژه برخورد با واقعیتهای اجتماعی و مقررات مدنی، سمتوسویی متناسب و متفاوت پیدا میکرد، و در نتیجه، احکام امضایی به گونهای دیگر بود. فیالمثل نمیتوان تصور کرد که در شهری و یا منطقهای که حرمت قتال در ماههای معین وجود نداشت، حکم تأییدیی آن نیز وجود داشته باشد. و یا نمیتوان گفت در صورت رایج نبودن مراسم و سنت حج و زیارت کعبه، در مثلاً تیسفون و یا آتن، اسلام آن را امضا میکرد و میپذیرفت.
اگر نظریه و تحلیل یادشده بهعنوان یک حقیقت تاریخی پذیرفته شود، چارهای نداریم قبول کنیم که اگر پیامبر اسلام امروز بود و میخواست همان رسالت الهی خود را در شرایط و موقعیت دنیای جدید به انجام برساند، همان برخورد معقول و منطقی و گریزناپذیر خود را در این روزگار نیز انجام دهد و با افکار و آداب و سنن اجتماعی و تجربههای انسانی و عرفی زمان خود برخورد اصلاحی و ترمیمی بکند، و درنهایت با عصر و زمانهاش خلاقانه و مثبت به تعامل بنشیند. اساساً این کنش یک ضرورت اجتنابناپذیر برای تمام عقلا و مصلحان اجتماعی است و دینی و یا غیردینی بودن در این میان نقش ندارد. با توجه به این تحلیل است که نمیتوان تردید کرد که اگر محمد فیالمثل در سال ۲۰۰۷ میلادی / ۱۳۸۶ شمسی پیامبر میشد، به صورت معقول و با درنظر گرفتن امکانات و شرایط اجرایی، و صد البته با عنایت به روح و جهت و غایت دعوت دینیاش، با "حوادث مستحدثه" و قواعد و آداب زندگیی این روزگار همان میکرد که در سدهی هفتم میلادی در عربستان کرد. قطعاً مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، جمهوری، عدالت اجتماعی، مساوات، حقوق بشر، علم، تکنولوژی، هنر، ملیّت، دولت، تجدد، قانون و … و یا مقرراتی چون پارلمان، اکثریت و اقلیت، تفکیک قوا، استقلال قوا، مالیات، شهروند و حقوق شهروندی، مدرسه و دانشگاه، مطبوعات، روابط زن و مرد، حقوق زن، حقوق خانواده، جنگ و صلح، روابط و حقوق بینالملل و دهها سنت امروزین و مدرن دیگر، با دقت مورد توجه و تأمل پیامبرانه و مصلحانه قرار میگرفت و برای آنها حکمی جعل میشد. آیا میتوان تصور کرد که پیامبر تمام این مفاهیم و مقررات و تجارب عظیم بشری را یکسره باطل اعلام میکرد و به جای آنها مقررات قرن هفدهم میلادی و حتی نظامی کاملاً بدیع و بی سابقهای را جایگزین میساخت؟
در این صورت، تکلیف ما نیز روشن است و ما هم چارهای نداریم که همان برخورد عقلانی تمام عقلا و از جمله تجسم عقلانیت عصر خود حضرت محمد را برگزینیم و به تعادل مصلحانه با تجربههای روزگار خویش بنشینیم و بکوشیم گزینههای عادلانهتری را برای گذار از این مقطع تاریخی و ورود به مرحلهی بالاتر را انتخاب کنیم. بهعنوان مثال برخورد اصلاحیی پیامبر با پدیدهی زشت بردگی در زمان خود، الگویی برای فراروی از شرایط و عادلانهتر کردن نظام زندگی بشری است. دو روایت از پیامبر دربارهی فرزندش ابراهیم نقل شده است که حاوی پیام مهمی است. در یک جا وی فرمود: "لوعاش ابراهیم لوضعت الجزیه علی کلّ قبطی" یعنی اگر ابراهیم زنده میماند، جزیه را از تمام قبطیان برمیداشتم. در روایت دیگر آمده است : "قال رسول الله فی ابنه ابراهیم لمّا مات لوعاش مارقّ له خال". زمانی که ابراهیم درگذشت، پیغمبر فرمود: اگر او زنده میماند، از بستگان او کسی برده باقی نمیماند.
در اینجا یک نکتهی اساسی این است که پیامبر از هر بهانهای (ولو شخصی و خانوادگی) استفاده میکند تا نه تنها یک فرد که حتی طایفهای را از بردگی برهاند، و نکتهی دوم اینکه، همین سخن و برخورد پیامبر حکایت از آن دارد که: احکام، زمانی ـ مکانی و تابع شرایط و شروط است. این که پیامبر میفرماید: "اگر ابراهیم زنده میماند و… "، معنایی جز این ندارد که "اما" و "اگرها" در قانون و مقررات اجتماعی اثر مستقیم دارد. اگر پیامبر به مدینه نیامده بود و حکومت تشکیل نمیداد، اگر پیامبر در قطب شمال و یا جنوب بود، اگر پیامبر ده سال دیگر زنده میماند و "اگر"های دیگر، جملگی در شریعت اسلام و چگونگیی آن اثر میگذاشت . چرا ما در عصر خود مجاز نباشیم که چنین برخورد پیامبرانه با تجارب زمانهمان داشته باشیم؟ واکنش به مقتضیات زمانهمان و برخورد اصلاحی ـ اکمالی با مقررات روزگارمان، هم به حکم عقل است، هم به حکم شرع، و هم ضرورت گریزناپذیر..."
برگرفته از : حقوق بشر و احکام اجتماعی اسلام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین