جملات شریعتی درباره فرد _ جامعه
23_03_2016 . 23:26
#1
جملات شریعتی درباره فرد _ جامعه



دوستان گرامی!
جهت تهیه آرشیوی برای دسته‌بندی موضوعی اندیشه‌های شریعتی، جملات شریعتی درباره رابطه‌ی فرد _ جامعه را با ذکر شماره مجموعه آثار و صفحه مربوطه، در این بخش وارد نمائید.


ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
23_03_2016 . 23:34
#2
رابطه‌ی دیالکتیکی‌ی فرد و جامعه
"... من، در این مساله‌ی رایج، که از قرنِ نوزدهم، در جامعه‌شناسی مطرح است، یعنی، اصالت و تقدمِ فرد بر جامعه، یا جامعه بر فرد، نظرِ ویژه‌ای دارم.

در قرنِ نوزدهم، اندیویدوآلیست‌ها، و بسیاری از رادیکالیست‌ها و اومانیست‌ها، معتقد بودند که، "فرد"، یعنی اراده‌ها و اندیشه‌های افراد است که جامعه را می‌سازد، و تاریخ را راه می‌برد، در حالی که، سوسیالیست‌ها، ناتورالیست‌ها و ماتریالیست‌ها، بعدها، بیش‌تر تحتِ تأثیرِ داروینیسم، که مبنای علومِ انسانی هم قرار می‌گرفت، حتی مبنای تاریخِ ادبیات و انواعِ هنر، انسان را، تافته‌ی جدا بافته‌ی طبیعت، نمی‌دانسته، و هم‌چون درخت و جانور، که زاده و پرورده‌ی "جبری"ی محیطِ طبیعی است، زاده و پرورده‌ی جبری‌ی محیطِ اجتماعی، و ساخته‌ی قوانینِ عینی و خارجی، که تاریخ و اجتماع را می‌گرداند، می‌دانستند.

امروز، در جامعه‌شناسی، مبحثِ "فرد" یا "جامعه"، جایش را، به مبحثِ تازه‌ای، به نامِ "روان‌شناسی" یا "جامعه‌شناسی"، و جنگِ این دو، داده است. اگر چه هنوز، جنگِ فرد با جامعه، در میانِ نیمه‌روشنفکرانِ ما، که هنوز یک قرن از جریاناتِ فکری و علمی عقب‌اند، خیلی گرم و سخت، مطرح است.

من، در این جا، به نظریه‌ی گورویچ، استادِ بزرگ‌ام، معتقدم. او، با "وحدتِ علت"، یا اعتقادِ به "عاملِ تام و واحد"، در مسائلِ انسانی و اجتماعی، مخالف بود، و می‌گفت: مسائلِ انسانی، پیچیده‌تر از آن است که، یک سلسله علت و معلول داشته، و از یک جهت بتوان تحلیل‌شان کرد، بلکه، به "تعددِ عوامل" معتقد بود. یک "پدیده‌ی اجتماعی"، یا یک "واقعِ اجتماعی"، ساخته و پرورده و تغذیه شده از چندین عاملِ اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، طبیعی، و... است، و هر یک از این عوامل نیز، یک امرِ بسیط نیست، که با شیوه‌های علومِ طبیعی، که مسائلِ انسانی و جامعه‌شناسی را تحلیل می‌کنند، به "ساده و سطحی کردنِ" آن، و در نتیجه، مسخ و تحریفِ آن، بپردازند. کاری که، به همان اندازه که، برای عوامِ روشنفکران، جذاب و شورانگیز و اشباع‌کننده است، برای جامعه‌شناسی، مصیبت‌بار است. یعنی، برای تبلیغ و ترویجِ مکتبی خوب است، اما، برای تحقیق و تحلیلِ علمی، زیان‌آور است.

گذشته از آن، میانِ فرد و جامعه، یا روان‌شناسی و جامعه‌شناسی، رابطه‌ی علیت، یک جانبه نیست، دو جانبه و متقابل است. وجدانِ فردی و وجدانِ جمعی در برابرِ هم قرار دارند، و به طورِ مداوم، در حالِ اثرگذاری و اثرپذیری‌ی متقابل‌اند. رابطه‌ی علت و معلول، و معلول و علت، برقرار است، یعنی، علت، در همان حال، معلولِ آن، و معلول، در عینِ حال، علتِ آن می‌گردد. بنابراین، این بحث که، فرد جامعه را می‌سازد، یا جامعه فرد را، باید بدین صورت مطرح شود که: فرد و جامعه، دائماً، در حالِ ساختن و پرداختنِ یکدیگرند.

اما، آن چه من در این زمینه اندیشیده‌ام، این است که، در این جا، عاملِ سومی هم هست، که فراموش شده است، و آن عامل، رشدِ و تکاملِ "فرد" است.

فردِ انسانی را، به عنوانِ یک "واقعیتِ ثابت" در نظر گرفته‌اند، هم گورویچ، هم اندیویدوآلیست‌ها و پسیکولوژیست‌ها، و هم هیستوریست‌ها، ناتورالیست‌ها، و سوسیولوژیست‌ها.

وقتی می‌گوییم فرد، مقصودمان "شخص" نیست، بلکه، "شخصیت" است، و شخصیت یا فرد، در این جا، "اراده"ی فردی‌ی انسان است، در برابرِ اراده‌ی جامعه یا طبیعت یا تاریخ یا وراثت، و میزانِ عملی که، به ابتکار و تصمیمِ خود، در محیط، انجام می‌دهد، و تأثیری که بر محیط می‌گذارد، و قدرتی که، در پدید آوردن یا تغییر دادنِ دل‌خواه، از خود نشان می‌دهد. و می‌دانیم که، چنین اراده‌ای، در طولِ تاریخ، و در جامعه‌ها، و مراحلِ مختلفِ رشدِ اجتماعی و فرهنگی و مدنی، متفاوت است.

فرد، در یک جامعه‌ی قبایلی، در یک مرحله‌ی ابتدایی، وجود ندارد، جامعه و روحِ جمعی است که، او را، آن چنان که اقتضا دارد، می‌زاید، و می‌پرورد. به میزانی که تاریخ پیش می‌رود، و تمدن و فرهنگ رشد می‌کند، و علم و آگاهی و تکنیک تکامل می‌یابد، فرد به خودآگاهی می‌رسد، و می‌تواند بشناسد، بیندیشد، تحلیل کند، و سپس قضاوت نماید، و روحِ انتقاد در او پدید آید، و چون به علم و تکنیک، به معنی‌ی اعم، مجهز شده است، به تغییر و تکمیل و اصلاح و ویران کردن و ساختن بپردازد، چنان که، همین اصل را، در رابطه‌ی انسان و طبیعت، می‌یابیم.

بنابراین، قبل از این که، به این پرسش جواب دهیم که، فرد جامعه را می‌سازد، یا جامعه فرد را؟ پسیکولوژی اصل است، یا جامعه‌شناسی؟ باید پرسید که: در کدام مرحله‌ی رشدِ فرهنگی و مدنی‌ی جامعه؟ و نیز، کدام فرد؟

فردِ امروز است که روحِ انتقادی دارد، و می‌تواند حکومت و مذهب، شکلِ زندگی، و سننِ اجتماعی‌ی خود را، عوض کند، و بر آن بشورد، و اَشکالِ دیگری را انتخاب کند. فردِ قبیله‌ای، خود، ساخته و پرداخته‌ی ناخودآگاهِ این عوامل است. این‌ها برایش تقدس دارند، و جنبه‌ی مُنْزَلْ و ابدی و ازلی. این است که، با توجه به نظریه‌ی دورکهیم، می‌توان گفت که: تاریخ، به میزانی که پیش می‌رود، و تمدن تکامل می‌یابد، "سوسیالیسم"، اصالت و تفوقِ مطلقِ روحِ جمعی، سست می‌شود، و "اندیویدوآلیسم"، فردیت و خودآگاهی‌ی فردی و استقلالِ فرد از روحِ جمعی، رشد می‌کند، و این حقیقت را، در مقایسه‌ی میانِ جامعه‌ی متمدنِ اروپایی، و جامعه‌ی بومی و قبایلی‌ی قدیم، مثلِ اعرابِ جاهلی، که قبیله قبیله به اسلام می‌گروند، نه فرد فرد، می‌توان احساس کرد.

بنابراین، فرد، به میزانی که از رشد و فرهنگ و خودآگاهی‌ی بیشتری برخوردار است، قدرت و امکانِ تغییرِ محیط و اصلاح و انقلابِ اجتماعی را بیش‌تر دارا می‌شود، و توانایی‌ی آن را که، خود، سرنوشتِ خود، و جامعه‌ی خود را، بسازد، و یا در ساختنِ آن سهیم باشد، بیش‌تر به دست می‌آورد. از همین جاست که، "مسئولیت" و "تعهد"، برای او بیش‌تر مطرح است.

در نتیجه، اصلاً، این مساله که: باید "فردِ خوب و صالح" تربیت کرد، یا نه، باید "جامعه‌ی خوب و صالح" ساخت، بی معنی است. این دو از هم جدا نیستند. تنها در یک "مبارزه‌ی اجتماعی" است که، انسان، رشدِ طبیعی و راستین می‌یابد. در انزوا، فیلسوف، شاعر، پارسا، و عابد می‌توان ساخت، اما، "مسلمان" نمی‌توان ساخت..."


مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۴۳*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
23_03_2016 . 23:39
#3
فردسازی _ جامعه‌سازی
"... فرد، در کاروانِ جامعه به سر می‌برد، و در مسیرِ تاریخی‌ی این کاروان، در حرکت است. او خود را فریفته است، اگر، با گوشه‌ای نشستن، و از دیگران بُریدن، و به کاروان‌سالار و کارگزاران و راه‌بلدانِ کاروان کاری نداشتن، خیال کند که، سرنوشتی غیر از کاروانیان انتخاب کرده است. وی، درست، همان جاده، و همان منزل را، می‌پیماید که، کاروان. و در آخر، در همان سَرمنزل، پیاده خواهد شد که، کاروان می‌رسد.

امکان ندارد که، وقتی زمان فاسد است، روابطِ اجتماعی فاسد است، و فرهنگ و تربیت و مسیرِ حرکتِ روحی و سیاسی و اقتصادی‌ی جامعه رو به فساد است، بتوانیم، امیدوار باشیم که، انسان‌های صالح داشته باشیم، چنین چیزی ممکن نیست.

اگر فردی بتواند خود را از سیل برهاند، و از سقوطِ دسته‌جمعی در بِبَرَد، ولو هم موفق شود، و واقعاً هم خود را در بُرده باشد، و نه دامن تر کرده باشد، و نه لغزیده باشد، باز، بزرگ‌ترین خیانت را مرتکب شده است، برای این که، بزرگ‌ترین رسالتِ او، پرداختن به اصلاحِ دیگران و اصلاحِ جامعه‌اش بوده است، و نکرده است. به قیمتِ خیانتِ به دیگران، نمی‌توان به خود خدمت کرد.

کسی که با هوشیاری و تلاش، از زندانی که، با خویشاوندان و هم‌فکران و هم‌دردان و آزادی‌خواهان، در آن اسیر است، بگریزد، آزادی‌ی خود را به دست آورده است، اما، هرگز انسانِ آزاده نیست. یک خودخواهِ پستِ راحت‌طلبِ بی‌ارزش است. او حق ندارد به این آزادی افتخار کند، هرگز نباید از آن دم زند، این، یک "نجات" نیست، "ننگ" است.

به عقیده‌ی من، بزرگ‌ترین عملِ انقلابی و ارزشِ انسانی‌ی اسلام، و بزرگ‌ترین خدمتی که به تمدن و تاریخِ بشری، نه تنها به مسلمین، کرده است، این است که، قدرتِ عشقِ مذهبی، و نیروی معجزه‌آسا و غیرِمادی‌ی "احساسِ عرفانی" را، که در درونِ انسان‌ها بوده، و همیشه روح‌ها را به انقلاب، جانبازی، و استقبالِ ساده‌ی مرگ و شهادت و قربانی کردنِ خود، و کودکِ خود، در راهِ معبود، و در آستانه‌ی معبد، وادار می‌کرده است، در راهِ ساختنِ جامعه‌ی بشری، و استقرارِ عدالت، و کسبِ قدرت و پیشرفتِ در زندگی‌ی مادی و معنوی‌ی این جهان، به کار گرفته است.

این است که، در تاریخِ مذاهب می‌بینیم که، به خاطرِ تعصبِ دینی، خشنودی‌ی خدا، حفظِ معابد و بت‌ها و مظاهر و تشریفاتِ مذهبی، اقوامِ بشری، از چینی و هندی و یهودی و مسیحی، چه قتلِ‌عام‌ها، آتش‌سوزی‌ها، و جانبازی‌های هولناکِ دسته‌جمعی، که تحمل نکرده‌اند، اما، همه، "مرگ‌هایی پاک، در راه‌هایی پوک"، همه، "در صحنه‌های جنگ هفتاد و دو ملت"، اما، محمد، تنها با کم‌تر از دو هزار تن کشته، از دشمن و دوست، توانست، نه تنها مسیرِ تاریخِ بشری را عوض کند، بلکه، با یک جهشِ انقلابی‌ی خارق‌العاده، جامعه‌ای را، از مرحله‌ی " بدوی و قبیله‌ای و چادرنشینی، و حتی، ماقبلِ تاریخی"، به یک جامعه‌ی پیشرفته‌ی بین‌المللی‌ی ایدئولوژیک، با فرهنگ و مدنیتِ تکامل‌یافته، و نهادهای اجتماعی‌ی بسیار نو و مترقی، پرتاب کند. این همه قدرتِ ویران‌کننده و سازنده و انقلابی، که در تاریخ بی‌سابقه است، از کجا ناگهان جوشش کرد؟

به نظرِ من، از آن جا که، قدرتِ خارق‌العاده‌ی معنوی و روحی‌ی مذهب، در مسیرِ زندگی‌ی اجتماعی قرار گرفت، و از درونِ ارواح و زوایای آرام و تاریکِ معابد و دیرها و صومعه‌ها، به میانِ کوچه و بازار آمد، آن همه نیرو و مصالحی، که منحصراً صرفِ ساختنِ منازلی در آخرت می‌گردید، صرفِ بنا کردنِ مدنیت و اجتماعِ مقتدر و غنی‌ی در دنیا شد. مذهبی‌ها فرزندان‌شان را در پای بت‌ها، یا در زاویه‌ی محراب‌ها، قربانی می‌کردند، تا از این طریق، به تزکیه‌ی نفس، و طردِ شیطان و ارواحِ خبیثه، و جلبِ نیروهای اهورایی، بپردازند، اما مسلمانان، این جانبازی‌ها را، به صحنه‌های بازِ اجتماعی و جنگی و فکری کشاندند، و به قدرتِ اندیشه و ایمانِ مسلکی و اجتماعی، و مبارزه با ظلم و استبداد و خرافه‌پردازی‌های مذهبی و سیاسی و قومی، و نابودی‌ی سنت‌های جاهلی، و ساقط کردنِ ارزش‌های کهنه‌ی نژادی و حکومتی و خانوادگی، و بالاخره، شکستنِ کنگره‌های قصورِ قیصرها و خسروها، و اطفاءِ آتش‌ها و آتشگاه‌های دروغینِ ضدِ مردم، و شکستنِ بت‌های تبعیض و تضادِ طبقاتی و قبیله ای و ملی، و آزاد کردنِ توده‌ها از استعبادِ زمینی، و بالا بردنِ اندیشه‌هایشان به رفعتِ حُریت و برابری و عزتِ خدایی، و ویران کردنِ طبقاتِ روحانی و اشرافِ درباری و امپراطوری‌های جهان‌خوار، و رهایی‌ی ملت‌ها از حکومتِ فرعونی، و استقرارِ ارزش‌های نوینِ انسانی، و بالاخره، در مبارزه‌ی اجتماعی و اصلاحِ زندگی‌ی بشری، نه تنها به زندگی‌ی مادی، و بنای جامعه‌ی مقتدرِ اقتصادی و سیاسی، و غنای معنوی و فرهنگی و اخلاقی، و رشدِ مدنیت و رفاهِ این جهان رسیدند، بلکه، در عینِ حال، خود، به عنوانِ "فرد"، در این کشاکش‌های ایدئولوژیک، و انجامِ رسالت‌های سنگین و سازنده‌ی اجتماعی، رشدِ اخلاقی نیز یافتند، و به تقوی و تزکیه و اصلاحِ روح و پاکی‌ی احساس و استغناء و صبر و فضیلت دست یافتند.

شاید، بزرگ‌ترین انقلابِ اسلام، در تاریخِ زندگی‌ی اجتماعی و معنوی‌ی بشری، تغییرِ جهت دادنِ به قدرتِ عظیمِ مذهب است. یعنی: استخدام ِآن همه نیروها و خون‌ها و وقت‌ها و پیرایه‌ها، که در محراب‌ها و خانقاه‌ها و دیرها و بت‌خانه‌ها به هدر می‌رفت، در راهِ حرکت و تکاملِ جامعه‌ی بشری، نابودی‌ی برج و باروهای استبداد و استثمار و جهلِ توده، و تقویتِ روحِ عدالت‌خواهی، و رشدِ فرهنگ و علم، و همه‌ی ابعادِ حیاتِ این جهانی.

این است تنها راهِ "اصلاحِ فردی"، تزکیه‌ی نفس، و تکاملِ اخلاق، و کسبِ تقوی، و "اصلاحِ خود". تقوی و تزکیه‌ی نفس و اصلاحِ فرد، در انزوای از جامعه، و در غفلتِ از سرنوشتِ مردم، و در فراموش کردنِ مسئولیتِ اجتماعی، ممکن نیست. در اسلام هم نیست. هرگز، نه به تصدیقِ اندیشه‌ها و مبانی‌ی مکتبی که داریم، و نه به تصدیقِ آدم‌هایی که داشتیم _ به عنوانِ مظهرِ تربیت‌شدگانِ اسلامی در تاریخ _ چنین نبوده است.

ما در پیرامونِ پیغمبر، یک عابدِ دیرنشین، و یک صحابی‌ی گوشه‌گیر، نمی‌شناسیم. حتی "اصحابِ صفه"، که عرفا و زهادِ ما، خود را به آن‌ها می‌چسبانند، افرادِ شمشیر به‌دستِ آماده‌ی ماموریت و جهاد بودند، که دل از خانه و زندگی‌ی شخصی بَرکنده بودند، اما، نه برای هدر دادنِ خود در گوشه‌ی معابد و شکافِ کوه‌ها، و بوسیدنِ درگهِ زهدپرستی و رُهبانیت، بلکه، درست برعکس، برای آن که، همه‌ی وجود، و تمامِ لحظاتِ عمرشان را، به کارِ اجتماعی و مبارزه‌ی اعتقادی‌ی خود، وقف کنند. آدم‌هایی استثنایی، که زندگی‌ی فردی‌شان را، فدای مبارزه‌ی اجتماعی و فکری، کرده بودند.

تمامِ مصلحانِ مسلمانِ قرنِ بیستمِ ما نیز، دارای این خصوصیتِ فکری، و این اعتقادِ اصیل و بدیهی بودند، چون این، از بدیهیاتِ بینشِ اسلامی است، و یکی از اصولِ مسلم، و جزئی از عقایدِ مذهبی‌ی اسلام است، و اصلاً، "جهت"، و "جبهه‌گیری"، و "مسیرِ" مکتب، و بینشِ کلی و گرایشِ عامِ روحِ اسلامی است...


مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۴۷*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
23_03_2016 . 23:41
#4
امرِ به معروف / نهی‌ی از منکر
"... در اسلام، فرد، در اثنای مبارزه برای اصلاحِ جامعه، به اصلاحِ فردی و اخلاقی، می‌رسد، ولو، در مبارزه‌اش، موفق هم نشود. این است که، ما معتقدیم که، در یک جامعه‌ی فاسد نیز، فردِ صالح می‌تواند وجود داشته باشد. یعنی، می‌تواند ساخته شود، و "مسئولیتِ فردی" از همین جا پدید می‌آید، ولی، با این قید که: مسئولیتِ فرد، خودآگاهی دادنِ به خلق است، و مبارزه با همه‌ی عواملِ انحرافی و بیمارکننده، و ضدِ ترقی و سلامت و حقیقت. امرِ به معروف و نهی‌ی از منکر، بدین معنی است، نه به آن معنی‌ی خنک و نفرت‌انگیزِ رایج.

فردِ مسلمان، در برابرِ خدا، یعنی راهِ مردم و سرنوشتِ مردم و طرزِ تفکرِ مردم، مسئول است و متعهد، هم تعهدِ فکری، و هم عملی و اجتماعی. این "امرِ به معروف و نهی‌ی از منکر"، که به صورتِ مضحکِ امروز درآمده، یعنی همان اصل که، امروز، در غرب، و در جهانِ بیدار، و در میانِ روشنفکرانِ امروز، به عنوانِ "انسان و مسئولیتِ روشنفکر و دانشمند و هنرمند و مساله‌ی تعهد" مطرح است، نه به عنوانِ نصیحت‌های خنکِ بی‌ریشه و بی‌توجیهِ سطحی و کودکانه، و یا کم ارزش و محصورِ در دایره‌ی تنگِ زندگی‌ی فردی و روابطِ معاشرتی یا اَعمالِ انفرادی، که تازه، گوش هم اگر بکنند، چیزی نیست. و آن هم، بدونِ هیچ معنی و مقدمه‌ی علمی، و بدونِ تأثیر و پذیرش، و بدونِ هیچ احتیاجی به چنین نصایحی.

امرِ به معروف و نهی‌ی از منکر، نصیحتِ بابا به بچه‌ها نیست، یا توصیه‌های مقدس‌ها در بابِ ریش و سبیل و احکامِ طهارت و نجاست و شکیات و معضلاتِ نت‌های قرائت و تجوید، و یا طرزِ لباس پوشیدن و رفتار کردن و...

امرِ به معروف و نهی‌ی از منکر، یعنی، رسالتِ فرد در سرنوشتِ جامعه‌ی خویش و مکتبِ اعتقادی‌ای که به آن معتقد است، یعنی، همان مسئولیتِ روشنفکر، مسئولیتِ یک انسانِ مسلکی، یک انسانِ معتقدِ به ایدئولوژی، یک فردِ حزبی، یک انسانِ وابسته به جامعه‌ی اسیرِ عقب‌مانده، استعمارزده، طبقه‌ی محرومِ استثمارشده، یک متفکر، فیلسوف، نویسنده، دانشمند، هنرمندِ وابسته به زمان، و به انسانیتِ امروز..."


مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۵۱*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان