نامهی شریعتی به همسرش بعد از تعطیل شدن حسینه ارشاد توسط ساواک
پوران عزیزم!
بالاخره شد آنچه که می باید میشد، ولی هیچ فکر نمیکردم به این دیری و به این خوبی. خدا را می بینم، حس می کنم، به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و سوزش آتش را و عطر گل را و عشق را و… خدا را... خود خدا را… دست هایش را به روی شانهام لمس میکنم، که، به نشانهی حمایت و لطف گذاشته است، و در برابر این همه دشمنی ها و خطر ها و زشتیها و خیانتها و دروغها و پستیها و بیرحمیها و بیشرمیهای… طلا و تیغ و تسبیح و همسازی همیشگی استبداد و استحمار.
پوران نمیدانی که چه کرده است، نمیبینی که چه کرد؟ چه میکند؟ در زیر باران رحمتاش تنها ایستادهام و از شدت نمیتوانم نفس برآورم. عجیب این خدا مهربان است و فهمیده و بازیگر. میبینم که جبر عقیده و حقپرستی مرا در برابر قویترین جبهههای خطرناک قرار داده است و با همه درافتادهام و درعینحال هیچ سلاحی در دست و هیچ سرمایهیی و پایگاهی و صنفی و قدرتی در اختیار ندارم، و با این همه نابرابری، موفقیت مطلق با من بوده است. البته خدا هم معجزه میکند، با وسیله و سبب میکند، وسیله کوبیدن این دشمنان قوی و همدست چه بوده است؟ در یک کلمه، خود همین دشمنان قوی و همدست، خود همین غرور و قدرتمندی و رسوایی.
همدستیشان، تنها وسایل و امکاناتی بوده است که خدا به من ارزانی داشته است. این چیرهدستان در حمله ناگهانی و بیرحمانه و هوشیارانه و همدستانه و با ساز و برگشان، به من بیدست و پای بیهوش و حواس و تنبل و تنهای بیعرضهای که از عهدهی سرپرستیی زن و بچهاش عاجز است، شکست بخورند و رسوا شوند. خوشبختانه همه چیز روشن شد و همه کس نیز شدند، هم روشنفکر، هم بازاری، هم دولت و هم روحانیت، یک نقطه سوال، یک کلمه ابهام بر جای نماند. از طرفی راه هم باز شد و این آبی که در چاه مانده بود، در زیر زمین انبار شده بود، در یک استخر، در سرچشمه شده بود، جاری شد، کار تمام شد، کار من تمام شد.
مجموعه آثار ۰۰ / ـــــ / ص ۰۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین