مقالات احسان سال ۱۳۸۷
13_03_2010 . 00:20
#1
مقالات احسان سال ۱۳۸۷
فهرست کلی





فهرست مقالات :

روزگارِ عُسرتِ نواندیشی
منتشر كنند یا بسوزانند؟
مخالفین و موافقینِ سیال
شریعتی حركتِ صدر را دنبال می‌كرد
جزئی از جنبشِ تحول‌خواه و اصلاح‌طلبِ ایران هستیم


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
28_03_2010 . 13:13
#2
منتشر كنند یا بسوزانند؟



نام مقاله : منتشر كنند یا بسوزانند؟

نویسنده : احسان شریعتی

پرسش‌گر : آمنه شیرافكن / گلاب پارسا

موضوع : پرسشی در حاشیه‌ی وصیت‌نامه‌ی ناباكوف، درباره‌ی انتشار دست‌نوشته‌هایش


شهروند امروز :

از ولادیمیر ناباكوف، نویسنده نام آشنای روس اثری ۱۳۸ برگه‌ای به‌جای مانده كه ناتمام است، ولادیمیر ناباكوف قبل از مرگ‌اش در سال ۱۹۷۷ طرح كامل یك رمان به نام "اصل لورا، مردن یك بازی است" را نوشت و می‌خواست بعد از "لولیتا" آن را منتشر كند. بعد از مرگ ناباكوف، قرار بود تا همسرش "ورا" بر اساس خواسته او، فیش‌ها را بسوزاند، اما ورا فیش‌ها را در صندوقچه‌ای گذاشت و آن را به بانكی در سوئیس سپرد. بعد از مرگ ورا، فرزندشان "دیمیتری" مجری وصیت پدر شد و خود را بر سر این دو راهی دید كه آیا با سوزاندن فیش‌ها، "لورا" را به فراموشی بسپارد یا آن‌ها را منتشر كند، تا اثر بزرگ دیگری از این نویسنده شود؟ گویا كفه ترازوی انتخاب "دیمیتری ناباكوف" دارد به سمت چاپ كتاب پدر متمایل می‌شود. حال پرسش اساسی این است: اگر شما به جای فرزند ناباكوف بودید، چه می‌كردید، و آیا نوشته‌های پس از مرگ كماكان به نویسنده تعلق دارد؟


باید منتشر شود

احسان شریعتی : من شخصا با مسئله نوشته‌های پس از مرگ مواجه شده‌ام. دكتر علی شریعتی درباره اشعار دوران جوانی وصیت می‌كند كه آن اشعار سوزانده شود، و به همین دلیل هم تاكنون آن آثار منتشر نشده است. از طرف دیگر نامه‌های خصوصی دكتر به همسرش نیز اگرچه از نظر ادبی و رمانتیك ارزش زیادی دارد، اما به علت خصوصی بودن آنها، همسر دكتر تاكنون آنها را منتشر نكرده است. اخیراً اما در دفتر تدوین آثار دكتر شریعتی این بحث پیش آمد كه نوشته‌های بر جای مانده از دكتر بعد از گذشت این زمان تبدیل به اسناد تاریخی شده است و نامه‌های خصوصی و اشعار و در كل نوشته‌های پس از مرگ، بهترین و ارزشمندترین ابزار برای تحلیل شخصیت و شناخت بهتر روحیات یك نویسنده می‌تواند باشد. با این دیدگاه بود كه از نظر من انتشار نوشته‌های پس از مرگ یك نویسنده اشكالی ندارد و حتی وظیفه وراث قانونی است كه این اسناد را منتشر كنند.

البته این توضیح لازم است كه نوشته‌های پس از مرگ اصولاً آثاری هستند كه توسط شخص نویسنده انتخاب نشده و برای انتشار و به چاپ رسیدن تایید نشده‌اند. بنابراین از ارزش دست دوم در میان آثار او برخوردار هستند. این آثار به عنوان اسناد تاریخی یك نویسنده، بیشتر مورد توجه پژوهشگران است تا زوایای مختلف شخصیتی و فكری آن نویسنده را بهتر بشناسند. بنابراین انتشار آنها مهم و لازم است. البته این انتشار باید با ذكر توضیحات لازم انجام شود و به خواننده اعلام شود كه آنچه می‌خواند منتخب نویسنده‌ی آثار نیست. از طرف دیگر، گاهی شاید یك نویسنده در زمان حیات خویش به صورت محضری نارضایتی خویش از انتشار برخی آثارش را اعلام كرده باشد كه در این صورت باید به وصیت قانونی او عمل شود. اما اینكه به صورت شفاهی خواستار عدم انتشار آنها شود، چندان مستند قانونی ندارد و چاپ آنها بهتر از چاپ نشدن آن است. دكتر شریعتی هم درباره اشعار دوران جوانی‌اش معتقد بود كه او شاعر نیست و لذا گفته بود كه آنها را بسوزانیم.

اما من معتقدم كه سانسور و از بین بردن آن آثار كار درستی نیست و به شناخت درست شخصیت دكتر كمك زیادی می‌كند. پس ما هم در دفتر تدوین آثار تصمیم گرفتیم كه با دسته‌بندی خاص و بیان توضیحات لازم این اشعار را منتشر كنیم كه به زودی منتشر خواهد شد.

بدین ترتیب دیدگاه كلی من درباره چنین مسئله‌ای این است كه نوشته‌های پس از مرگ یك نویسنده باید با دسته‌بندی‌های مشخص و با توجه به ارزش حقوقی هر اثر و با توضیحات كافی و لازم منتشر شود و این عمل اتفاقاً مفید و لازم است.


تاریخ انتشار : ۱۰ / شهریور / ۱۳۸۷

منبع : هفته‌نامه شهروند امروز / شماره ۶۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : یک بار / شروین

بازگشت به بالای صفحه
.
18_09_2010 . 15:57
#3
جزئی از جنبش تحول‌خواه و اصلاح‌طلب ایران هستیم



نام مصاحبه : جزئی از جنبش تحول‌خواه و اصلاح‌طلبِ ایران هستیم

مصاحبه با : احسان شریعتی

مصاحبه‌کننده : مجید خرمی

موضوع : _____


مقدمه :

مجید خرمی / اترک : چندی پیش خراسان شمالی و شهر بجنورد میزبان دکتر احسان شریعتی یادگار استاد بزرگ مرحوم دکتر علی شریعتی بود . از ایشان که به دعوت جمعی از اصلاح‌طلبان به این شهر سفر کرده بودند دعوت کردیم تا مصاحبه کوتاهی را با وی در دفتر نشریه در بجنورد داشته باشیم که آنچه در زیر می‌خوانید ماحصل این گفتگوی کوتاه می‌باشد .


مصاحبه :

س : آقای دکتر از این‌که دعوت را پذیرفتید سپاسگزاریم و با توجه به کوتاهی وقت شما به سراغ اصل مطلب از سئوالاتم می‌روم . این روزها در حال و هوای سالروز انقلاب اسلامی و سی امین سالگرد آن می‌باشیم . پدر شما را معلم انقلاب نام نهادند و به جد می‌توان گفت درگذشت ایشان و شایعات پیرامون آن باعث شد که یک تحرک اساسی در انقلاب رخ دهد و آن موقع شما ۱۶ سال سن داشتید و در امریکا بودید، خوش حال می‌شوم کمی از آن روزها به ما بگوئید؟

ج : بله درست می‌فرمائید در آن زمان مرحوم دکتر شریعتی صلاح دانستند که با توجه به موقعیت زمان ما به خارج از کشور برای ادامه تحصیل برویم و در زمان شهادت ایشان من در امریکا بودم و در حال تحصیل . در روز شهادت من در سمینار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا در سن خوزه بودم، به من گفتند مشکلی ایجاد شده است باید به تگزاس بروی و من به آنجا و به منزل برادر آقای هاشمی رفسنجانی رفتم و دکتر ابراهیم یزدی آنجا تشریف داشتند و به من گفتند که مشکلی برای پدر شما ایجاد شده است و ژنرالی از سوی شاه فرستاده شده تا آنجا نقش‌آفرینی کند و دکتر را به ایران منتقل کند و برای جلوگیری از این حادثه باید شما سریعا به لندن بروید . من اول به نیویورک رفتم و بعد راهی لندن شدم . در آنجا فهمیدیم که کار تمام شده و ایشان از میان ما رفته‌اند و در آنجا یک وکیل گرفتم . با توجه به این‌که روابط حسنه میان ایران و انگلیس حاکم بود، بعید نبود با این‌که ما مدعی بودیم یک ترور سیاسی رخ داده است ایشان را به ایران منتقل کنند و بدون سروصدا تدفین نمایند ولی ما مقاومت کردیم و قرار شد جسد به‌صورتِ امانت به سوریه فرستاده شود و باقی قضایا را همه می‌دانند که در ایران یک شور عظیم پس از رحلت ایشان شکل گرفت .


س : خوب از این موضوع که بگذریم، کم‌کم در ایران زمان پیشروی و انقلاب رخ داد . پس از چند سال به ناگاه مقاومت‌های زیادی در مقابل اندیشه‌های دکتر شکل گرفت و باقی قضایا ...

ج :بله در سال شصت بود که ما می‌خواستیم مثل هر سال در زمین چمن دانشگاه مراسم برای بزرگ داشت ایشان برگزار کنیم که مخالفت شد و ما مراسم را در خانه برگزار کردیم و من و استاد محمد تقی شریعتی سخنرانی کردیم و در آن مراسم حوادثی رخ داد که ما فهمیدیم دارد یکسری مخالفت‌ها صورت می‌گیرد و کانون نشر اندیشه‌های شریعتی و نشریه ارشاد تعطیل شدند . عده‌ای معتقد بودند دوران انقلاب تمام شده و حال در دوره ثبات نیاز نیست اندیشه‌های انقلاب ترویج شود و بالطبع با توجه به شرایط دیگر ما نمی‌توانستیم کاری انجام دهیم و راهی خارج از کشور شدیم تا دهه هفتاد که گشایشی رخ داد و اندیشه‌های اصلاح‌طلبانه دکتر دوباره مطرح شد .


س : شما رسیدید به دهه هفتاد و احتمالاً منظورتان دوم خرداد ۷۶ است . من در آن سال‌ها ۱۳ سال داشتم و یادم هست اولین آثاری را که برای مطالعه انتخاب کردم، آثار دکتر شریعتی بود . با این‌که سن‌ام خیلی کم بود به سمت آثار ایشان گرایش یافتم و خیلی از بچه‌ها آن سال‌ها مثل من بودند و مطالعه آثار ایشان در بین نسل جوان و نوجوان خیلی رونق گرفته بود ولی امروز به نظر می‌رسد که این مطالعه خیلی کم شده است . یعنی من فکر می‌کنم که بچه‌های متولد سال هفتاد به بعد خیلی کم‌تر به سمت آثار دکتر شریعتی می‌روند، نظر شما چیست؟

ج :نه من به این شکل که شما می‌گوئید موافق نیستم . آثار دکتر شریعتی چه قبل و چه بعد از انقلاب تا امروز همواره مورد توجه همه نسل‌ها بوده است، من قبول دارم که در بین متولدین سال هفتاد به بعد کم‌تر شده است که البته به‌صورتِ کلی مطالعه در بین متولدین این سال‌ها کم شده است و مخصوص آثار مرحوم دکتر شریعتی نیست، ولی شما ببینید این تعداد زیاد پیام‌های کوتاهی که از طریق تلفن‌های همراه ارسال می‌شود یا مثلاً بحث‌های اینترنتی در مورد جلات دکتر شریعتی که مثلاً من خودم شاهد یک بحث اینترنتی میان جوانان در مورد جمله : "دوست داشتن از عشق برتر است" دکتر شریعتی بودم و حداقل در مورد کویریات دکتر شریعتی مطالعات زیاد انجام می‌شود و البته ما هم به دنبالِ انتشار آثار دکتر به‌صورتِ یک دی وی دی هستیم تا در دهکده جهانی نسل جدید با امکانات جدید به مطالعه بپردازیم و از سوی دیگر آثار دکتر را بر روی سایت اینترنتی به نام ایشان منتشر کنیم که می‌تواند راهکاری برای مطالعه جوانان و همه مردم در دنیای مجازی باشد .


س : آقای دکتر شما گفتید که از سال ۷۶ با ایجاد یک تحول دوباره آثار دکتر بیش‌تر مطرح شد و فضا بازتر شد . شما از نظر سیاسی خود را در کدام جبهه سیاسی در ایران می‌پندارید؟

ج : ما دنبال کار سیاسی نیستیم و اصولا روشنفکر لازم نیست در عرصه کسب قدرت تلاش کنند ولی به دور از این‌که بخواهیم از یک شخص خاص حمایت کنیم، جزئی از جریان تحول‌خواه و اصلاح‌طلب هستیم که در درون ایران فعالیت می‌کنیم و معتقدیم که امروز راهی نداریم جز این‌که روشنفکران ایران با تمام نیروهای خود با یک روش معقول و سنجیده به دنبال یک اصلاح باشند .


س : فکر می‌کنید اگر مرحوم دکتر امروز زنده بودند در کدام طرف ماجرا قرار می‌گرفتند؟ آیا خانه‌نشین بودند، یا در عرصه فعال بودند؟

ج : دکتر شریعتی یا اصلاً نبود و یا اگر بود قطعا در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی شدیداً فعال بود . ایشان قطعا مسئولیت و یا پستی نداشتند و به وظیفه خود به‌عنوانِ یک روشنفکر عمل می‌کردند و در فضای سیاسی و اجتماعی از انحراف‌ها از مسیر انقلاب جلوگیری می‌کردند . تلاش می‌کردند انقلاب در مسیر اندیشه‌های ابتدایی‌اش باشد و به اهداف‌اش برسد و ایشان همواره یک اصلاح‌گر باقی می‌ماندند .


س : با توجه به این‌که وقت‌تان محدود است از این‌که در این گفتگو شرکت کردید از شما سپاسگزارم.

ج : من هم از شما و سایر نشریات اصلاح‌طلب که به ما فرصت می‌دهند کمی در مورد دکتر شریعتی سخن بگوئیم سپاسگزارم.


تاریخ انتشار : ۵ / اسفند / ۱۳۸۷

منبع : هفته‌نامه اترک / شماره ۱۳۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین


فایل‌(های) پیوست شده
.pdf   pاگر شریعتی بود اصلاحگر باقی می‌ماند.pdf (اندازه: 196.32 KB / تعداد دفعات دریافت: 7)
.
18_12_2010 . 22:23
#4
شریعتی حركت صدر را دنبال می‌كرد



نام مصاحبه : شریعتی حركتِ صدر را دنبال می‌كرد

مصاحبه با : احسان شریعتی

مصاحبه‌کننده : _____

موضوع : یادنامه‌ی امام موسی صدر


س : امام موسی صدر دکتر شریعتی را می‌شناخت، و حتی در سخنرانی‌هایش اسم ایشان را آورده بود. آیا دکتر هم امام موسی صدر را می‌شناخت؟ شناختِ ایشان از امام موسی صدر چه قدر بود؟

ج : از شناختی که من نسبت به دکتر شریعتی داشتم، بله. دکتر حرکت امام موسی صدر را تعقیب می‌کرد، که حرکتِ ایشان، چند دوره داشت. دکتر شریعتی حرکت امام موسی صدر و دکتر چمران را تعقیب می‌کرد، و وقتی این دو به هم می‌پیوندند، تحولاتی هم از لحاظِ سیاسی و معنوی در شخصیتِ امام موسی صدر و چمران رخ می‌دهد، که برای دکتر این پدیده، و این حوزه‌ای که از نظرِ فکری در لبنان به وجود آمده بود، جالب بود. پیش‌تر هم دکتر با علمای لبنان ارتباط داشت. مثلاً ایشان با شیخ جواد مغنیه، و کسانی که از کشورهای عربی می‌آمدند، جلسه بحث داشت.

یادم است، در جلسه‌ای در منزل دکتر سامی بودیم، که شیخ جواد مغنیه از لبنان آمده بود، و دکتر با ایشان بحث می‌کرد که چه ضرورتی‌هایی برای جنبش شیعی و اسلامی وجود دارد، و علما باید به نیازهای کارگران، زنان، و کودکان توجه کنند، و از این بحث‌ها داشتند. کارهای مرحوم محمدباقر صدر در عراق را مطالعه می‌کرد، و نظرات‌اش را در مکاتباتی که با آقای حجتی کرمانی داشت، به ایشان می‌داد. مثلاً گفته بودند که ما باید در بحثِ اجتهادِ اسلامی، به جای عقل و اجماع، از علم و زمان استفاده کنیم. منظورم از این سخنان این است که دکتر از نظرِ فکری این موضوعات را تعقیب می‌کرد، و به طورکلی، از حوزه‌ی عربی، و به‌طور خاص، از حوزه‌ی شیعی شناخت داشت. بحث‌هایی که بین علما بود، به‌ویژه، آقای صدر و حرکت‌المحرومین و امل در جنوب لبنان، برایش جالب بود، و به دنبالِ این بود که کارهای حسینیه ارشاد و... را در آنجا ادامه دهد، و این برنامه‌ریزی شده بود. دکتر حسن حبیبی، آقای قطب‌زاده، دکتر یزدی، و دکتر صادق طباطبائی در جریان این مساله بودند. دکتر نسبت به تحولاتِ فکری‌ای که آقای صدر در جنوب لبنان به وجود آورده بودند، دید مثبتی داشت.


س : چگونه امام موسی صدر در مسائل مربوط به خاک‌سپاری‌ی دکتر شریعتی و مراسم ترحیم و... وارد شدند؟

ج : دکتر شریعتی پس از خروج از ایران، اول به بروکسل، و بعد به لندن آمد. در آنجا با دوستان در فرانسه تماس گرفت، و سپس به جنوب فرانسه، منزل آقای حسن حبیبی، رفت. دکتر یزدی هم، که با دکتر چمران و لبنان در ارتباط بودند، تماس گرفتند، و برنامه‌ریزی کردند که، اگر امکان دارد، دکتر به لبنان برود، و برنامه‌هایش را در آنجا ادامه بدهد. از جمله برنامه‌های ایشان چاپ مجموعه آثارش بود. چراکه فعالیت‌های دکتر در حسینیه ارشاد خیلی کوتاه، سریع، شفاهی، و پراکنده بود، و ایشان می‌خواست اینها را به شکل یک مجموعه منسجم در بیاورد، و خلاصه، به لبنان برود. وقتی دکتر از فرانسه به انگلیس می‌رود، ساواک مامان و مونا را ممنوع‌الخروج می‌کند، و سوسن و سارا که پاسپورت‌شان جدا بود، می‌توانند با نام مزینانی بیرون بیایند. صبح فردای شبی که این‌ها وارد می‌شوند، این اتفاق می‌افتد. یعنی صبح می‌بینند که دکتر با صورت به زمین افتاده است.

بنابر کالبدشکافی‌ای که پزشکی‌ی قانونی‌ی شهر ساتنتون در جنوب انگلیس سرپایی انجام می‌دهند، می‌گویند لخته شدنِ خون بوده است. بعد، نشستی در لندن برگزار شد، که حالا کالبدشکافی بکنیم یا نه؟! کنفدراسیون دانشجویان خواستار کالبد شکافی بود، و عده‌ای از دوستان با این کار موافق بودند، اما می‌گفتند: این کالبد شکافی به یک روندِ پلیسی تبدیل می‌شود، یعنی، ما باید شکایت می‌کردیم که این بین قتل و مرگ مشکوک است، و پلیسِ انگلیس قضیه را در دست می‌گرفت، که در آن زمان پلیسِ انگلیس با دولت ایران رابطه خوبی داشت، و ممکن بود، چندین ماه طول بکشد، و از دستِ ما خارج شود. در این میان، دوستان انجمن‌های اسلامی، و نهضت آزادی، که با دکتر چمران و امام موسی صدر در منطقه تماس داشتند، گفتند: بهتر است ما جنازه را به سوریه منتقل کنیم، و از طریقِ امام موسی صدر از دولت سوریه بخواهیم که به آنجا سپرده شود، تا بعداً بتوانیم تحقیقاتی انجام دهیم، و از دست آنها نجات پیدا کنیم. از سوی دیگر، ما ترسیدیم که دولت ایران بخواهد جنازه را از دولت انگلیس بگیرد، و سوءاستفاده کند. بنابراین، دوستان تصمیم گرفتند که جنازه هرچه زودتر به سوریه منتقل شود، و ما به طرف دمشق پرواز کردیم. هم‌چنین تصمیم گرفته شده بود که پیکر دکتر مومیایی شود، که به زینبیه سپرده شود، که همین‌طور هم شد، و با تابوت آنجا دفن شد، برای روزی که بتوانیم جنازه را به ایران منتقل کنیم.

در واقع، نقشِ اصلی را امام موسی صدر بازی کردند، که از دولت سوریه این درخواست را کردند، و مراسم کوچکی در زینبیه با حضور نمایندگان سوری، فلسطینی، لبنانی، دوستان، ایرانیانی که آنجا بودند، یا از ایران آمده بودند، آقای مفتح، آقای دعائی، دکتر چمران و... بعد، برای چهلم، ما به لبنان برگشتیم، و من یادم است که آن شب، در مجلس، آقای امام موسی صدر و آقای قطب‌زاده و دیگران تنظیم می‌کردند که فردا در مراسم چه متن‌هایی بیان شود. چون، از چند نظرِ سیاسی، مراسمِ مهمی بود: یکی این‌که اختلافاتی بین فلسطینی‌ها و شیعیان لبنان بود، بعد داستان دخالتِ سوریه پیش آمده بود، که تنشی بود و قرار بود فردا که عرفات می‌آید، این یک کم رفع و رجوع شود. یکی دیگر این بود که دولت ایران بر سر موضوع خیلی حساس بود، و می‌خواست که این مراسم برپا نشود، و از طریقِ نفوذی که در فالانژهای لبنان داشت، می‌خواست جلوی مراسم گرفته شود. بنابراین، تحریکاتی می‌کرد، هم بین برخی روحانیون، و هم بین مسیحیان، که جلوی این مراسم را بگیرند. هم‌چنین، این مراسم برای آینده‌ی حرکت اسلامی در ایران یک تدارکات و برنامه‌ریزی بود.

چون کودتای مارکسیستی در سازمان مجاهدین خلق تأثیر خیلی بدی در سطح جنبش مذهبی‌ی ایران گذاشته بود، و همه جریحه‌دار بودند، و با این مراسم، یک احیایی شد که جنبش اسلامی ایران بتواند سرپا بایستد، و پیش از آن این طور تظاهرات سیاسی، انقلابی، و اجتماعی سابقه نداشت. خلاصه، من هم متن‌ام را به آقای صدر نشان دادم، و ایشان خواندند، و یادم است یک کلمه را گفتند که اگر عوض شود شاید بهتر باشد، که مربوط به مسائل سیاسی بود. مثلاً من نوشته بودم استبداد سلطنتی، و ایشان می‌گفتند تعبیر دیگری داشته باش، که مشکلاتِ کمتری پیش بیاید.

فردای آن روز، مراسمِ خیلی خوبی برگزار شد. عرفات آمد و خیلی خوب صحبت کرد، و گفت که، فتح همان امل است، و امل همان فتح است، و یک نزدیکی بین فلسطینی‌ها و شیعیان لبنان پیش آمد. در مجموع، مراسم خیلی با شور، مفید، و مؤثری بود. یک حرکت تازه‌ای شد، و امیدی ایجاد شد، که در آن ساختمان مجلس اعلا، نمایندگان ایران، که بیش‌تر جنبش دانشجویی بودند، و انجمن‌های اسلامی از آمریکا و اروپا، و از عراق نمایندگان آیت‌الله خمینی، و خلاصه همه آمده بودند، و قرار شد حرکتی شود، و تصمیم گرفته شد در پاریس روحانیون مبارز اعتصاب غذا کنند، و سازمان‌های سیاسی هم پشتیبانی کنند. تصمیم گرفته شد که در کلیسای سنت مری پاریس، به مدت یک هفته، اعتصاب غذا کنند، و کنفرانس‌هایی برگزار شود، و هم زمان در ایران هم تظاهرات یا اعتراضاتی شود. یادم می‌آید نمایندگان مهندس بازرگان و بعضی از روحانیون به پاریس آمده بودند، و سازماندهی‌ی کار ادامه داشت. ولی، مبدأ آن، همان مراسم چهلم دکتر بود، که با حضور امام موسی صدر برگزار شد. علاوه بر این، حرکت شیعیان لبنان هم مدلی برای انقلاب اسلامی ایران شد.


س : پس از نماز خواندنِ امام موسی صدر بر پیکرِ دکتر شریعتی، برخی از روحانیون نامه‌های تند و تیزی خطاب به ایشان نوشتند، که استغفار کنید، این آتشِ جهنم است. تحلیل شما از این اقدام چیست؟ آیا امام موسی نمی‌دانستند که دکتر در میان برخی از روحانیون مخالفانی دارند؟

ج : این اعتراضات قابل پیش‌بینی بود. آقای صدر هم پیش‌بینی می‌کردند و می‌گفتند، ولی ایشان با علم و آگاهی به این اعتراضاتی که خواهد شد، این کار را کردند. ایشان روابطِ دوستانه و صمیمانه با روشنفکران یا مبارزان سیاسی داشتند. در بین روحانیون کم‌تر شخصیتی در سطح ایشان دیده‌ام که این قدر باز و روشن‌بین باشد، که این هم شاید ناشی از تجربه‌ای است که از نظرِ مدنی و سیاسی در لبنان به دست آورده‌ بودند. شخصیت، رفتار، و مناسباتی که آقای صدر و شیعیان لبنان ارائه کردند، خیلی مثبت بود. من یادم می‌آید که حتی افرادی در بین ادیان و مذاهب دیگر و حتی در بین مسیحیان و مخالفین فکری ایشان بودند که در زمره‌ی علاقه‌مندانشان بودند، و این، به دلیلِ همین رفتار باز و انسانی‌ی مدرنی بود که ایشان به عنوان یک شخصیت روحانی داشتند، و این هم مدلی برای اصلاح‌طلبان ایران بود، که در شخصیت‌هایی مثل آقای خاتمی می‌بینیم، و حتی در مورد امام خمینی این نزدیکی با نیروهای روشنفکر دینی پیدا شد، که بعد حکومت از آنها تشکیل شد، و کادرهای جمهوری اسلامی در واقع از اینها بودند که توانستند، وگرنه اگر فقط روایتِ سنتی‌ی از اسلام بود، به نظرِ من انقلابِ ایران پیروز نمی‌شد. اسلامی مدنظر روشنفکران دینی، هم‌چون شریعتی، صدر، چمران، و... بود که پیام معنوی و متعالی برای انسان داشت، که با بهروزی‌ی مادی و پیشرفت، و نظام‌های مدرن مثلِ دموکراسی و عدالت اجتماعی در تضاد نبود. این نوع اسلام را در رفتار و مناسباتِ سیاسی‌ی آقای صدر می‌دیدیم. این یک تحول فکری بود که در بعضی از روحانیون صورت گرفت، و طبیعی بود که این فشارها روی ایشان بیاید. آری، ایشان آگاهانه این انتخاب را کرده بودند، و از این مساله واهمه‌ای نداشتند، مگر ملاحظات سیاسی که ایجاد تنش و درگیری نشود، و از منظرِ مصلحت این جنجال‌ها را بخوابانند.


نظر پوران شریعت‌رضوی

آقا موسی مثلِ کوه پشتِ ‌سرِ ما بود

پوران شریعت‌رضوی (همسر شریعتی) : سلام و درود بر روح و روان آقاموسی صدر، که واقعاً مثل برادرم دوست‌شان داشتم، و دارم، و همیشه به وجودشان افتخار می‌کنم، و مایه‌ی افتخار همه هستند. در یک شرایط روحی و روانی بسیار بدی که ما در آن ایام داشتیم، که من در ایران بودم، و بچه‌ها هر کدام در یک سر دنیا بودند، و بعد وارد یک شهر غریب شدیم، و با مسائلی، که قابلِ پیش‌بینی نبود، رو‌به‌رو بودیم، تقدیر و سرنوشت ما را به سوی زینبیه و لبنان کشید. آقا موسی‌صدر مثلِ کوه پشتِ سرِ ما بودند، و به خاطر ایشان بود که آن تشییعِ جنازه برقرار شد، و جنازه‌ی دکتر شریعتی را در زینبیه‌ی شام پذیرفتند. لحظه‌ای که واردِ فرودگاهِ دمشق شدیم، من بودم، احسان، و مونا. در سالن تشریفات به خاطر لطفِ آقاموسی صدر از ما استقبال کردند، و ارتباط با اوقافِ سوریه هم توسطِ ایشان بود. شب اول در اتاق‌های کنار حضرت زینب خوابیدیم، و بعد به خانه‌ی آقای صدر رفتیم. در منزلِ امام موسی صدر ما احساس می‌کردیم که در کشور خودمان هستیم، در بین فامیلِ خودمان هستیم، و غربت را احساس نمی‌کردیم. محبت‌های پری خانم، سفره‌های گرمی‌که می‌انداختند، بچه‌ها، مخصوصاً ملیحه، که با مونا هم سن بودند، و با هم صحبت می‌کردند، و سرِ مونا گرم می‌شد. آن قدر که، ما در آن شرایط، از آقا موسی صدر محبت دیدیم، در دیار و کشور خودمان نمی‌دیدیم.


تاریخ انتشار : ۳ / شهریور/ ۱۳۸۷

منبع : هفته‌نامه شهروند امروز / شماره ۶۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش :شروین یک بار
.
18_12_2010 . 22:26
#5
مخالفین و موافقین سیال



نام مصاحبه : مخالفین و موافقینِ سیال

مصاحبه با : احسان شریعتی

مصاحبه‌کننده : _____

موضوع : کارنامه و تاثیراتِ دکتر علی شریعتی


مقدمه :

یکی از پدیده‌های درخورِ کنکاش، در بازخوانی‌ی کارنامه و تاثیراتِ دکتر علی شریعتی، وجود "مخالفین و موافقینِ سیال " او است! این پدیده، که به‌طور ویژه، در سه دهه پس از پیروزی‌ی انقلاب به‌تمامی خودنمائی کرد، نشان از آن دارد که، بسیاری از شیدائی‌ها، و نیز نفرت‌ها، بیش از آن‌که از جوهره‌ی رخدادی منشاء گیرد، معلولِ شرایطِ پیرامونی است. جلوه‌ی بارز این رویداد، رفتارِ جریانِ موسوم به چپ، درباره‌ی آراء و اندیشه‌های شریعتی است. او، به مددِ فضاسازی این طیف، در دهه‌ی اولِ انقلاب، در قامتِ سردمدارِ فکری‌ی اندیشه‌ی امامت و جامعه‌ی هدایت‌شده، به مخاطبینِ پُر شور، عرضه گشت.

در دهه‌ی دوم، و به موازاتِ حذفِ تدریجی‌ی آنان از حکومت، انتشارِ اسنادی از پرونده‌ی دکتر شریعتی در ساواک، به مثابه‌ی دستاویزی، برای مطرح ماندنِ این جریان در عرصه‌ی فرهنگ و سیاست، مورد استفاده قرار گرفت. و در دهه‌ی سوم، همزمان با بازگشتِ اینان به حاکمیت، و اصطکاکِ چهره‌ی ساخته‌شده‌ی از شریعتی توسط ایشان در دهه‌ی اول، او، به‌راحتی، به محاق و بایگانی‌ی تاریخ انقلاب گسیل داشته شد. این رفتار، اگر چه شریعتی را از عرصه‌ی فرهنگِ دینی و سیاسی‌ی کشور حذف نکرد، اما، مخاطبان را، در پذیرشِ تفاسیری که، در هر بُرهه، از اندیشه و عملِ نخبگان، ارائه می‌شود، به شدت محتاط نمود.

در گفت و شنودی که در پی می‌آید، دکتر احسان شریعتی به بازکاوی‌ی این رویداد، و نیز، تاثیراتِ مخالفین و موافقینِ سیالِ شریعتی بر عرصه‌ی فرهنگ و سیاستِ ایران، پرداخته، و سعی دارد، تا راه‌کاری برای پی بردن به جوهره‌ی اصلی‌ی اندیشه‌ی پدرش به دست بدهد. او، بر این باور است که، داوری‌های کنونی درباره‌ی شریعتی، نشان می‌دهد که، ذهنیتِ عمومی‌ی مردم، فارغ از فضاسازی‌های جریانی، شکل گرفته است.


مصاحبه :

س : وقتی که ما درباره‌ی نقشِ روشنفکرانِ دینی در انقلاب صحبت می‌کنیم، صرف‌نظر از تلقی‌ای که از مفهومِ روشنفکری‌ی دینی داشته باشیم، ذهن‌مان خود به خود متوجهِ دکتر شریعتی می‌شود. علاوه بر این، دکتر، از جمله شخصیت‌هائی است که، در هر مقطع، رویکردهای متفاوت و سیالی نسبت به وی وجود داشته است. در دهه‌ی اولِ انقلاب، وضعیت به گونه‌ای بود که، او، در طیف‌ها و گروه‌های مختلفی، که حتی برخی از آنها با یکدیگر تضاد داشتند. طرفدارانِ بسیار متعصب و پر و پا قرصی داشت. در دهه‌ی دومِ انقلاب، شکافی بین آنها افتاد، و عده‌ای مخالف، و عده‌ای موافق شدند،‌ اما، جالب اینجا است که، در دهه‌ی سومِ انقلاب، عده‌ای از کسانی که، در دهه‌ی اول، به ‌شدت نسبت به دکتر شریعتی تعصب به خرج می‌دادند‌، ناگهان منتقدِ او شدند، و گفتند: باید اندیشه‌های شریعتی "بهداشتی" یا کنار گذاشته شود. به نظر شما، تطوّری که این طیف پیدا کردند، ناشی از جوهره‌ی افکارِ شریعتی است، یا تغییرِ فکر و تجدیدنظرِ آن افراد؟

ج : باید بین متفکر و آثارش، و تبعاتِ آن در جامعه،‌ مرزی کشید، و تفاوت قائل شد. در واقع، باید تاثیرشناسی‌ی (impact study) آن را مطالعه کرد، که با درون‌مایه‌ی فکرِ آن فرد فرق می‌کند. در عرصه‌‌ی عمومی‌ی جامعه‌ی ما، جنگی سیاسی و ایدئولوژیک جاری است، و به تبعِ آن، در هر دوره‌ای، ارزش‌ها و مفاهیم و چهره‌های نمادینِ جامعه هم، دست‌خوش، این مبارزه می‌شوند، و بستگی دارد که، به قول دکتر، "جغرافیای حرف" چه باشد، و آن اندیشه و تفکر، چگونه فهم شود. یکی از طنزنویسان می‌گفت: "در ایران همه‌ی مفاهیم جابه‌جا استفاده می‌شوند، ولی، عجیب این است که، همه هم منظور همدیگر را می‌فهمند!". مثلاً، برخلافِ مردمِ همه جای دنیا، در اینجا، چپ‌ها لیبرال هستند، و راست‌ها انقلابی! به علاوه، باید بین این‌که افراد چه می‌گویند، ولی، منظورِ واقعی‌شان چیست، تفکیک قائل شد، چون، با این تفکیک‌ها است که، می‌شود فهمید، چرا از همان آغازِ فعالیتِ یک فرد، برداشت‌های ضد و نقیضی از اندیشه‌های او می‌شود.

پیش از انقلاب، ما در یک جامعه‌ی مستبد و پلیسی به سر می‌بردیم، که در آن فقط می‌شد به شکلِ بسیار نمادین و مبهم صحبت کرد. همین مسئله هم، بر ابهامِ قضایا می‌افزود، چون، اگر دستگاه، خیلی روشن می‌فهمید که، شریعتی چه می‌گوید، و منظورش چیست، ریشه‌ی او را می‌کند، و اجازه‌ی حرف زدن به او نمی‌داد. بنابراین، همین دغدغه، که ایشان چه می‌گوید، و منظورش چیست، خودش محملی بود که به او امکان و فرصتِ ادامه‌ی حرف‌زدن را می‌داد، فرصتی که یک روشنفکر هرگز نداشته است. این نخستین ابهام بود که دستگاه گذشته با آن مواجه می‌شد، و برای رفعِ این ابهام، ابتدا باید می‌فهمید که او چه می‌گوید، و مهم‌تر این‌که، باید می‌توانست بفهمد و ارزیابی کند که او چه تاثیری می‌گذارد، چون، رژیم علاقه‌ای هم به فهم درون‌مایه‌ها و اندیشه‌ها نداشت، و بیش‌تر، به تاثیرِ آنها فکر می‌کرد. در آغاز، رژیم حتی چنین تصور می‌کرد که جریانِ شریعتی می‌تواند جلوی رادیکالیسم و مبارزاتِ مسلحانه را بگیرد، و یا در مقابلِ مارکسیسم و کمونیسم مانعی ایجاد کند، ولی، بعد که دید قضیه برعکس شد، و مبارزین، محافلِ سخنرانی‌ی او را پایگاه قرار داده‌اند، و حرف‌های دکتر، بیش‌تر به تعمیقِ مبارزه‌ی قهر‌آمیز انجامیده، آمد و درِ مجالسِ سخنرانی‌ی او را بست، و دکتر را تحت تعقیب قرار داد، ولی، اندیشه‌های دکتر تاثیرش را گذاشته بود. یکی از دلایلِ این تناقضات، این است که، آن محیط، شفافیت را برنمی‌تابید، و همه مجبور بودند به شکلِ سمبلیک حرف بزنند. این برداشت، از آثار و حرکتِ شریعتی، حتی در میان مبارزین و مخالفین هم بود.


س : یعنی برای مخالفین هم این ابهام وجود داشت؟

ج : مخالفین هم برداشت‌های خاصِ خودشان را داشتند. مثلاً مجاهدینِ آن زمان می‌گفتند: شریعتی برای ما یک پشتِ جبهه‌ی فرهنگی بود،‌ یک ماکسیم گورکی بود، ولی، لنین نبود. یک ماکسیم گورکی‌ای بود که هنر و ادبیات را دامن می‌زد، و جوّی می‌ساخت که، ما می‌‌آمدیم و در آن فضا نیرو می‌گرفتیم. این‌ها، اصولاً، در نوعِ قرائت و بهره‌گیری‌شان از اندیشه‌ی شریعتی، به منفعتِ سیاسی‌ی آن توجه می‌کردند.

بعد از انقلاب هم، همین وضع پیش آمد. امروز، عده‌ای از اصلاح‌طلبان، انتقادی که به دکتر وارد می‌کنند، این است که، اندیشه‌های او ظرفیتِ خوانشِ توتالیتر را دارد، در حالی که، اتفاقاً، این نوع خوانش را، خودِ این‌ها باب کردند. در دهه‌ی اولِ انقلاب، آنها این قرائت را داشتند که شریعتی ناقدِ دموکراسی‌ی لیبرال بوده، و خواهانِ نوعی دموکراسی‌ی هدایت‌شده و متعهد است، و لذا، سوء‌استفاده‌‌ای که التقاطی‌ها و لیبرال‌ها و امثالهم می‌خواهند از شریعتی بکنند، غلط است، و شریعتی در واقع هم‌خوان با گرایشِ عامِ انقلاب است، که به سوی نوعی رهبری‌ی عقیدتی و نظامِ هدایتی حرکت می‌کند. بعدها، که خودِ آنها لیبرال شدند، و می‌خواستند با نظام، تسویه‌حساب کنند، به شکلِ نمادین، با شریعتی تسویه‌حساب کردند، در حالی که، باید دید، این بحث در موردِ شریعتی، اساساً واقعی بوده یا نه؟

به هر حال، هر نسلی، و هر جریانی، خواسته است شریعتی‌ی مطلوبِ خودش را بسازد، مثلِ حضرتِ عیسی، که در افریقا سیاه‌پوست است، و در اروپا چشم‌های آبی و موهای زرد دارد. در هر جائی، مسیح را، آن‌طور که می‌خواهند، می‌سازند، و می‌فهمند. نسل‌ها و عصرهای مختلف هم، از شریعتی، چنین تصور و قرائت‌هائی دارند، و جالب اینجا است که، تصاویری هم که از او چاپ می‌کنند، متفاوت است. مثلاً، الان کتابی از تصاویرِ شریعتی چاپ شده، که در اول انقلاب، خودِ ما هم نمی‌توانستیم چاپ کنیم! اگر به پوسترها و عکس‌های آن زمان نگاه کنید، شریعتی بر فراز کوهی ایستاده، و قلمی در یک دست گرفته، و یک کلاشینکف در دست دیگر دارد، درحالی که بارانی‌ی هم پوشیده، که ابداً ربطی به کلاشینکف ندارد![با خنده]. خودِ این تصاویرِ ترسیم‌شده، در دوره‌های مختلف هم، فرق دارند.

نسلِ چهارمِ انقلاب که به‌کلی از این موضوعات منقطع شده، ولی، نسلِ سومِ انقلاب، در وبلاگ‌هایشان، از جملاتِ "کویریاتِ" شریعتی استفاده، و از ادبیات و عرفانِ دکتر استقبال می‌کند، و شریعتی می‌شود مثلِ تیپِ چهل‌چراغی‌ها! و مطبوعِ نسلِ جدید! بنابراین، برداشت‌های مختلفی را که از این آثار و اندیشه‌ها می‌شود، باید از خودِ تفکرِ شریعتی و آثارِ وی تفکیک کرد.

اما، سئوالی که درباره‌ی خودِ شریعتی و مجموعه تفکراتِ او مطرح می‌شود، این است که: آیا تفکرِ او منطق و نظامی دارد؟ نظامِ فکری‌ی شریعتی، مثلِ نظامِ قرآن، یا نظامِ حافظ، یک نظامِ منطقی و ریاضی‌وار نیست، که در آن، هیچ نوع تنش یا پارادوکسی وجود نداشته باشد، البته، با توجه به این نکته که، پارادوکس با تناقض تفاوت دارد. پارادوکس ناسازگارنماها یا تنش‌هائی هستند که، ممکن است پس از بررسی، مشخص شود که متناقض نیستند، مثلِ تناقضِ بینِ عقلانیت و معنویت، و یا پارادوکسِ بینِ روشنفکری و دین. چنین پارادوکس‌هائی در انسان هست، اما، به‌رغمِ همه‌ی این تنش‌ها، تعادلی هم در انسان هست، که اگر نباشد، انسجام و تعادل به هم می‌ریزد، و دچارِ اسکیزوفرنی می‌شود. بنابراین، در اندیشه‌ی شریعتی، چنین تناسبی هست، و وجهِ سلبی‌ی آن به شکل زر و زور و تزویر، و مبارزه با این سه بعد، و در وجهِ اثباتی هم، به شکلِ "عرفان، برابری، و آزادی" جلوه می‌کند. معنی‌ی "عرفان، برابری، و آزادی" این است که، نوعی از دیانت و اخلاق و عرفان را می‌خواهد با عقلانیتِ انتقادی‌ای که می‌تواند مدیریت اجتماعی، آزادی، عدالت، و توسعه را ترویج بکند، آشتی ‌بدهد. این، در دنیای عرفانی و دینی‌ی ما، یک نوع نوآوری است، که ما، چگونه می‌توانیم از هویت و سنت و دین، روایتی داشته باشیم که، با دنیا، و سعادت اجتماعی، هم‌خوانی داشته باشد.


س : اگر بخواهیم پرونده‌ی مخالفت‌ها‌، یا به قول شما، استفاده‌های ابزاری از اندیشه‌ی دکتر شریعتی را، در چهار دهه‌ی گذشته، باز کنیم، طبعاً بحث به درازا می‌کشد. ما می‌خواهیم از جایگاهِ شریعتی در جغرافیای اندیشه‌ی دینی و سیاسی‌ی امروز صحبت کنیم. به هرحال، ما هر قرائتی از ایده‌های شریعتی داشته باشیم، قدرِ متیقنِ آن این است که، دکتر شریعتی، ویژگی‌هائی بسیار متفاوت با روشنفکرانِ عرفی دارد. چیزی هم که حالا در میانِ روشنفکرانی که روزگاری چهار نعل می‌تاختند که انقلابی باشند، مد شده، این است که، با هم مسابقه گذاشته‌اند که روشنفکرِ عرفی بشوند، و بامزه‌تر این‌که، هر کدام هم، روشنفکری‌ی عرفی را به شکلی تعریف می‌کنند. در شرایطی که عده‌ای روشنفکری‌ی عرفی را مدِ روز می‌کنند، دکتر شریعتی چه حرفی برای گفتن دارد؟

ج : هر دوره‌ای گفتمان و پارادایمی به‌خصوص دارد. این گفتمان، در دوره‌‌ی دکتر، طبعاً، انقلاب و مبارزه بود، و جهان و جامعه‌ی ما، جهان و جامعه‌ی ایدئولوژی‌ها و انقلابات بودند، بنابراین، به‌رغمِ آن جوِّ رادیکال، دکتر، با این‌که با همه‌ی انقلابیون سر و کار داشت، ولی، در این هم‌دلی و هم‌سوئی‌ی با آنها، بدان گونه‌ای نیست که، کاملاً به آنها ضمیمه شود، بلکه، دکتر، به دلیل این‌که، به شکلی ظریف، از گفتمانِ حاکمِ دورانِ خود، فاصله گرفته، هنوز هم باقی مانده است. دکتر، حتی در تندترین شعارها و تِزهائی که دارد، مثلِ شهادت: "اگر می‌توانی بمیران، اگر نمی‌توانی بمیر"، خط‌مشی‌‌ی آگاهی، و استراتژی‌ی فرهنگی را تعقیب می‌کند،‌ یعنی می‌گوید: شهادت، روشنگری‌ی ارزش‌های مسخ شده است، نه درگیری و جنگ، بنابراین، درست است که به گفته‌ی او:"هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام"، ولی، در واقع، محور و نقطه‌ی مرکزی‌ی این تفکر، نه تنها شهادت، که امامت و رهبری، یعنی پیام و عقیده است، و هدِف امامت و رهبری، تعویض قدرت‌ها و کسبِ قدرت نیست، بلکه، هدف، رهبری‌ی فکری و اخلاقی‌ی جامعه است، که هدف و رسالتِ انبیاء هم بوده است. می‌بینیم که، دکتر، در اینجا، در واقع، استراتژی‌ی خود را تبیین می‌کند، و از جوّ‌ِ حاکم فاصله می‌گیرد.

حالا، ما هم، در دوره‌ای هستیم که، بعد از انقلاب، چه در اینجا، و چه در جهان، در مسئله‌ی حقوقِ انسان و آزادی‌ها، تجدیدنظر شده، و ایدئولوژی‌هائی چون فاشیسم و مارکسیسم، و خودِ لیبرالیسم، به عنوانِ مادرِ اصلی‌ی ایدئولوژی‌ها، دارند سعی می‌کنند منتقدِ اصلی‌ی ایدئولوژی‌ شوند. در این دوره هم، همه سعی می‌کنند از اندیشه‌ی نمادهای خود، خوانش‌های دموکراتیک داشته باشند. در اینجا، ما باز، باید فاصله‌ی لازم را با فضای مسلط داشته باشیم، و تسلیمِ جوِّ حاکم نشویم.


س : یعنی، تفسیری هم که از اندیشه‌ی دکتر شریعتی می‌شود، باید با فضای فکری و ایدئولوژیکِ حاکم فاصله داشته باشد.

ج : کما این‌که، اگر، در آن زمان، شریعتی، صرفاً هم‌سو با فضای مبارزاتی و رادیکالی‌ی حاکم، حرکت می‌کرد، امروز، چیزی از اندیشه‌های او باقی نمانده بود، چون، دوره‌ی آن نگرش‌ها تمام شده است‌.. اگر امروز از شریعتی چیزی برای ما باقی مانده، به خاطر فاصله‌ای است که او از سرمشق‌ها و گفتمان‌های زمانِ خود گرفته است. الان، که دورانِ گفتمانِ حقوقِ بشر و دموکراسی است، باید فاصله‌ای را برای خود قائل شویم، چون، از این به بعد، گرفتارِ لیبرالیسم، و تفکرِ واحدِ جهانی، و اقتصادِ بازار می‌شویم، و اساساً، داعیه‌ی انقلابی و اخلاقی و فکری‌ی ما‌، زیر سئوال می‌رود، و "وادادگی" پیش می‌آید.


س : بنابراین، به اعتقادِ شما، ماندگاری‌ی یک اندیشه، منوط به آن است که، با ایدئولوژی‌‌ی غالب، زاویه داشته باشد، نه این‌که تسلیمِ آن شود. با توجه به گفتمانِ عرفی شدن، جهانی شدن، و همه‌چیز را غیرایدئولوژیک دیدن، و در‌عین‌حال، تاکید شما بر حفظِ فاصله‌ی شریعتی با این اندیشه‌ها، او چه نقدی بر آنچه که الان به عنوانِ گفتمانِ مسلط مطرح شده، می‌تواند داشته باشد؟

ج : چون در ایران گفتمانی رسمیت پیدا کرده که اسلامی، انقلابی، مدافعِ مستضعفان، و به‌ویژه، فلسطین و جهانِ سوم‌گرا است، در دافعه‌اش، بخشی از نسلِ جوان و جامعه، فکر می‌کنند که ارزش‌های ضد این‌ها مثبت است، درحالی که، واقعیت این است که، ما، اگر در شکلِ جهانی‌تری هم بیندیشیم، و فقط به شکل دعوای محلی و منطقه‌ای به آن نگاه نکنیم، متوجه می‌شویم که، هم‌زمان با جهانی شدن، مبارزه‌ای هم علیه جهانی‌شدن در جریان است، و هر جا کنفرانسِ سرانِ کشورهای ثروتمند و صنعتی‌ی جهان گذاشته می‌شود، ضدِ آن هم، توسطِ تمامِ جنبش‌های اعتراضی و انتقادی، برگزار می‌شود، که به دنبالِ جهانی دیگر و بهتر هستند، و نه آن روایتی که می‌خواهد نظمِ نوین و تفکرِ واحدی را ایجاد، و عالم و آدم را، تبدیل به مصرف‌کننده‌ی خودش کند. این را، متفکرینِ عمیق‌ترِ غرب هم می‌دانند، و به آن انتقاد دارند.

چند وقت پیش، بحثی درباره‌ی گزارشی درباره‌ی فلسفه‌ی قرن بیستم داشتم، و از خلالِ بررسی‌ی چند تحقیق، که در فرانسه انجام شده بود، نشان دادم که، چگونه متفکرینِ اروپایی دارند تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر را مطالعه می‌کنند، تا ببینند آنها چه نوع عقلانیتی داشته‌اند، و ارزش‌های عام و جهان‌شمولِ آنها چه بوده است، تا دوباره، خود را بازخوانی کنند، و ببینند که چگونه می‌توانند با دیگران مشارکتِ متقابل داشته باشند، و به ارزش‌های جهان‌شمولِ جدیدی برسند. ما، باید رویکردی انتقادی نسبت به جوِّ غالب، یعنی جهانی‌شدن، و ایجادِ یک جهانِ مجازی، یعنی جهانِ انفورماتیک و سیبرنتیک، و قاره‌ی جدیدی که اینترنت دارد باز می‌کند، و کوهی از اطلاعات را بر سرِ انسان می‌بارد، داشته باشیم. در این جهانی‌سازی، رقابتِ ارزش‌ها نیز پیش می‌آید، و در برابرِ آن باید مقاومتِ فکری، فرهنگی، و انتقادی‌ی منسجمی شکل بگیرد. پروژه‌ی شریعتی، که پیش از او توسط سیدجمال‌ها و اقبال لاهوری‌ها شروع، و پس از او، توسطِ برخی روشنفکران دنبال شد، در واقع، نشان می‌دهد که، این رویکردِ انتقادی، باید، نسبت به جریانِ غالب، حفظ شود، و ضمنِ این‌که، سخن را در "جغرافیای حرف" می‌بینند، در محل نبینند، و یک تعادلِ هویتی را هم حفظ کنند، و با کلیه‌ی جنبش‌های فکری و اجتماعی‌ی انتقادی و اعتراضی‌ی دنیا هم‌سو باشند! بر اساس این اندیشه، ما باید فاصله‌مان را با گفتمانِ حاکم حفظ کنیم، و در آثارِ دکتر نیز، آن را، نشان دهیم.

در برابرِ انتقادی که از شریعتی می‌کنند، که او به نوعی گرایشِ توتالتیر تمایل دارد، و افکارش ارتجاعی است، طبعاً، ما، با این رویکرد، به‌شدت مقابله می‌کنیم، و نشان می‌دهیم که، این طور نیست، و اتفاقاً، آزادی‌خواهی‌ی دکتر شریعتی، در مرزِ آنارشیسم، یعنی، نفی‌ی هرنوع سلطه و قدرت، قرار دارد. بینشِ تاریخی‌ی او، به‌قدری رادیکال است، که اساساً هیچ‌گونه نظامِ فکری‌ی بسته و دگماتیسمِ قرونِ وسطائی یا مارکسیستی را برنمی‌تابد، و پیوسته این‌ها را نفی می‌کند، و مثال‌های زیادی را در این زمینه مطرح می‌کند. اساساً، مفهومِ ایدئولوژی در نظرِ شریعتی، بیش‌تر معادلِ با همان مفهومِ اولیه‌ای است که ایدئولوگ‌ها می‌خواستند، یعنی، به عنوانِ علمِ ایده‌ها و علمِ انتقادی، که در برابرِ ایده‌آلیسم و متافیزیک، بسازند، و بگویند که: شناخت، به شکلِ تجربی، چگونه شکل می‌گیرد، و تکوین و ژنتیکِ ایده‌ها چگونه است. شریعتی می‌گوید که: ایدئولوژی، در ادامه‌ی غریزه، و بنابراین، متاثر از همان تعریفِ اولیه است، و نه متاثر از تعریفِ مارکس، که آگاهی‌ی وارونه است. همان گونه که مارکسیسم در آن سال‌ها رقیبِ ایدئولوژیکِ ما بود، اینک نیز، لیبرالیسم را رقیبِ ایدئولوژیکِ خودمان می‌دانیم، و همان‌طور که در سال‌های ۵۰، بچه‌ مسلمان‌ها تغییرِ ایدئولوژی دادند، و به سمتِ مارکسیسم رفتند، امروز هم، تغییر ایدئولوژی می‌دهند، و لیبرال و لائیسیست می‌شوند، که با آزادی‌خواهی‌ی واقعی فرق دارد. آزادی‌ ربطی به "ایسم"‌ها ندارد. این‌ها به دنبال سکولاریسم و لائیسیسم و لیبرالیسم می‌روند، که با آزادی فرق دارند، و در واقع، به سمتِ یک ایدئولوژی می‌روند. این ایدئولوژی، دو تبعه‌ی منفی و معکوس دارد، که یکی از آنها، در زمینه‌ی عقیدتی و اخلاقی است، و این‌ها از این جنبه ضعیف می‌شوند، و یکی هم، در بعدِ اجتماعی است، که مطلقاً به طرفِ راست متمایل، و تسلیمِ نظامِ سرمایه‌داری، و نظمِ نوینِ جهانی می‌شوند.


س : هم گفته‌ها، و هم رفتارِ دکتر شریعتی، نشان می‌دهد که، به‌رغمِ انتقادِ به بسیاری از شیوه‌های ارثی و سنتی در جامعه، با پدیده‌های نوظهوری، چون روشنفکری هم، برخوردِ منتقدانه دارد، حتی، در جائی می‌نویسد که: روشنفکران ما ترجمه‌ای یاد می‌گیرند، ترجمه‌ای می‌گویند، و ترجمه‌ای هم عمل می‌کنند. در حال حاضر، شاهد هستیم که، مهم‌ترین طیفِ منتقدِ شریعتی، طیفی هستند که خود را روشنفکر می‌دانند. روشنفکری‌ی دورانِ شریعتی، با روشنفکری‌ی حالا، که منتقدِ او است، چه تفاوتی دارد، و از آرمان‌شهری، که شریعتی برای روشنفکران ترسیم می‌کرد، چقدر فاصله گرفته است؟ چون، در طیفِ روشنفکری‌ی فعلی، نوعی تسلیم به جهانی‌شدن، و در واقع، بی‌سلاح شدن، و عدمِ پافشاری بر عناصرِ بومی، در برابرِ نظمِ نوینِ جهانی، دیده می‌شود.

ج : روشنفکری را می‌توان به معنای عام گرفت، و پروژه‌ی روشنگری را هم روشنفکری تلقی کرد، که از قرن ۱۸، و یا، دوره‌ی رنسانس و دوره‌ی روشنگری‌ی دینی شروع شد، ولی، روشنفکری‌، به‌طور خاص، بعد از انقلابِ فرانسه، و به‌خصوص، بعد از قضیه‌ی دریفوس، پدید آمد، که نوعی تیپولوژی، و اوجِ آن در سارتر بود. از این نوع روشنفکری، در سایرِ کشورها هم، تقلید می‌شد، و در ایران، اوجِ آن، در آل‌احمد بود، که روشنفکری‌ی روزگارِ خود را نمایندگی می‌کرد. دوره‌ی روشنفکری، به‌خصوص روشنفکری‌ی انقلابی، که بیش‌تر در مارکسیسم، و چهره‌هائی مثل چه‌گوارا، و جنبش‌های سوسیالیستی، یا جنبش‌های ناسیونالیستی‌ی جهانِ سوم، بروز می‌کرد، اینک، افول کرده، و ما واردِ جهانِ جدیدی شده‌ایم، و درنتیجه، روشنفکری، در سطحِ عمومی‌ی جهان هم، تا حدودی، ضعیف شده است.


س : یعنی در خدمتِ ایده‌ی غالب، یا جهانی‌شدن، قرار گرفته است؟

ج : نمی‌شود این را گفت، ولی، می‌شود گفت که، از آن شکلِ ایدئولوژیک و انقلابی، درآمده است، و ما، الان، بیش‌تر متفکرینی را داریم که، منتقد هستند، مثلِ پست‌مدرن‌هائی که در دورانِ گذشته بودند. این‌ها، روشنفکرانِ سالِ ۶۸ به بعد هستند، که بعدها، به متفکرینِ ناقدِ نظمِ نوین تبدیل شدند. در ایران، جنبشِ روشنفکری، به معنای آرمان‌خواهانه‌ی خود، افول کرده، و بیش‌تر پراگماتیست و محافظه‌کار شده است.

نسل جوان، و دانشجویانِ ما هم، همین‌گونه‌اند، و چه از نظرِ علاقه به مسائلِ فکری و عقیدتی، و چه از نظرِ مایه‌گذاری‌ی عملی و مبارزاتی، با دانشجویانِ آن زمان تفاوت‌های اساسی دارند. این، یک وضعیت عمومی است، با این همه، مسئله‌ی روشنفکری، به این معنا است که، نیاز به یک آگاهی‌ی انقلابی داریم، و باید چشم‌اندازهای جدیدی را جلوی روی جامعه قرار بدهیم، ولی، ما، چون در جهانی هستیم که نامِ آن را می‌توان "جهانِ نسبیت و پیچیدگی" گذاشت، این نیاز باید مختصاتِ خودش را داشته باشد، و از نظرِ فلسفی و علمی، باید تعاریف به صورتِ کارشناسانه‌تر و واقع‌گرایانه‌تر و عملی‌تری مطرح شوند. باید از ادعاهای بزرگ دست بر داریم، و یک کمی درون‌گراتر و معنوی‌تر شویم. می‌توان گفت که، ما، نسبت به گذشته، که سیاسی‌تر و عمل‌گراتر بودیم، به معنویتِ بیشتری نیاز داریم، و الان باید درون‌مایه‌های عرفانی و فلسفی و اخلاقی‌ی بیش‌تری را در اختیار داشته باشیم. و برنامه‌های اجتماعی هم، باید، فنی‌تر و کارشناسانه‌تر شوند.


س : تلقی‌ی دکتر شریعتی از روشنفکری، در حال حاضر، چقدر مصداق دارد؟

ج : همان‌قدر مصداق دارد که گفتیم روشنگری از نظرِ او رسالتِ انبیاء بوده است. او از تعبیر تخیل انقلابی توسطِ روشنفکر استفاده می‌کرد. در آن برهه، روشنفکر می‌توانست جامعه را متحول کند، برای این‌که تحول مصداق داشت، و نیاز و ضرورت‌اش هم‌چنان و همیشه وجود دارد. جامعه‌ای که تخیل‌اش را از دست بدهد، و آرمان و اتوپیا نداشته باشد، تسلیمِ شرایطِ کاهنده و بسته‌ خواهد شد، مثل جوامعی که، به قول دکتر، قرن‌ها است که در وضعیتِ خود مانده‌اند. جوامعی متحول می‌شوند، که در آن، انسان از خود تعریف جدیدی را ارائه بدهد، و بفهمد که می‌تواند جامعه‌ی بهتری بسازد، و این پویائی در او هست. روشنفکر، پیش‌قراولِ فکری‌ی این جریان است، برخلاف آکادمیسین، که فقط جریانِ فرهنگی‌ی سنتی را تفسیر و توجیه می‌کند، و هیچ دغدغه‌ای ندارد.


س : کمی هم به سئوالاتِ شخصی از شما بپردازیم. دکتر پس از یک دوره فعالیت و تاثیرگذاری‌ی طولانی، به شما توصیه کرد که فلسفه بخوانید. شما وقتی فلسفه خواندید، نگاه‌تان به میراثِ پدرتان چقدر تغییر کرد؟

ج : من وقتی فلسفه خواندم،‌ صورت مسائلِ فلسفی، از صورت مسائلی که دکتر شریعتی، به عنوانِ جامعه‌شناس، یا حتی دین‌شناس، و روشنفکر، مطرح می‌کرد، متفاوت بود. فلسفه، مسائل را جوهری و نفس‌الامری می‌بیند، و دغدغه‌ی پراگماتیک ندارد. به عبارت دیگر، به کارکردها و برداشت‌ها و نیروها و فهم‌ها، یعنی با شرائطِ تولیدِ فکر کار ندارد. ولی، فلسفه‌ی جدید، یعنی دوره‌ی پسامتافیزیک، را که خواندم،‌ نظرم، هم به فلسفه، و هم به میراثِ دکتر، عوض شد.


س : یعنی، در مرحله‌ی اول، نسبت به میراثِ دکتر، نگرشِ انتقادی داشتید؟

ج : بله. هنگامی که به فلسفه‌ی محض پرداختم، طبعاً، کارِ دکتر، از نظرِ فکری و فلسفی، کم‌مایه و سطحی به نظر می‌رسید، ولی، بعد، که خودِ عقلانیت یا آگاهی‌ی فلسفی‌ی محض توسط فیلسوفانی چون شوپنهاور، نیچه، مارکس، فروید، و... زیر سئوال رفت، نشان داد که، انسان فقط آگاهی‌ی محض و فردیتِ وی نیست، بلکه، شرایطِ زیستی‌ی اجتماعی و روانی‌ی شکل‌گیری‌ی ذهن، که بخشِ مهمِ آن ناخودآگاه است، و یا جنگ غرایز و ارزش‌ها، و... همه نشان می‌دهد که، انسان قابلِ تقلیل به مفاهیمِ انتزاعی‌ی موجود در فلسفه نیست، و لذا، هم‌دلانه‌تر به میراث دکتر بازگشت کردم.


س : از چه مقطعی این بازگشت صورت گرفت؟

ج : من، در دوره‌ی کارشناسی‌ی ارشد، فلسفه‌ی محض می‌خواندم، یعنی فلسفه‌ی یونان، قرون وسطی، و فلسفه‌ی مدرن، از جمله دکارت، و کم‌تر با فلسفه‌ی جدید آشنائی داشتم، ولی، از دوره‌ی کارشناسی‌ی ارشد به بعد، به دنبالِ هایدگر رفتم، که در ایران هم تاثیر داشت، و آرای احمد فردید و این‌ها را مطالعه کردم. البته قبلاً هم آشنائی‌هائی با اندیشه‌ی او داشتم، اما، سطحی بود. به دنبالِ بحث‌ِ هایدگر، به نیچه بازگشتم، و بعد، به پست‌مدرن‌ها و بحث‌هائی توجه کردم، که می‌توان گفت، نوعی تجدیدنظرِ انتقادی بود. بعد از این دوره، جریانِ فکری‌ی شریعتی، در ذهن‌ام، جایگاهِ جدیدی یافت، و آن را مجدداً بررسی کردم.


س : فکر می‌کنید توصیه‌ی خواندنِ فلسفه به فرزند، از سوی دکتر، ناشی از چه اندیشه‌ای بود؟ آیا وی در مسیرِ نگاه‌اش به اسلام، و تبلیغ آن، در کار خود، نقصان‌هائی دیده بود، که خواندنِ فلسفه را به شما پیشنهاد کرد؟

ج : بله. حادثه‌ی تاریخی‌ی آن این بود که، در سال ۵۴، تغییرِ ایدئولوژیکِ سازمانِ مجاهدین پیش آمد، که نشان می‌داد، نسلی از مبارزینِ مسلمان، از نظرِ گرایشاتِ معنوی و فلسفی، دچارِ ضعف هستند، و لذا، می‌رفتند و دستگاه‌های آماده‌ی نظری را می‌پذیرفتند، ‌مثلِ امروز، که دچارِ این ضعف هستیم، و از دستگاه‌های آماده‌ی نظری استفاده می‌کنیم، و می‌گوئیم نباید نظریه‌ای را تاسیس کرد، و این توهم است که بخواهیم یک نظامِ فکری را بسازیم، و بیائید از همین‌هائی که موجودند، استفاده کنیم. این نگرش، طبعاً، تبعاتِ فلسفی خواهد داشت. این، یکی از دلائلی بود، که باعث شد، دکتر خواندنِ فلسفه را به من توصیه کند. دلیلِ دیگر، علاقه‌ی خود دکتر به این موضوع بود. اتفاقاً، برخلافِ تصویری که از دکتر ترسیم کرده‌اند، که او یک مورخِ سیاسی ـ انقلابی و احساساتی است، دکتر اهلِ فلسفه، عرفان، و ادبیات بود.


س : آن چیزی که شما در دکتر شریعتی، به عنوانِ فلسفه نام می‌برید، یک گرایشِ ناخودآگاه است، و در هر روشنفکری وجود دارد، نه به شکلی که مثلاً خود شما به فلسفه پرداخته‌اید.

ج : نه. این‌طور نیست. من خودم از کودکی، یادم هست که، دکتر فلسفه، به معنای مثلاً فلسفه‌ی افلاطونی، را به ما یاد می‌داد. خاطرم هست بچه بودم، و به مزینان می‌رفتیم، در راه، دکتر برای ما نظریه‌ی مُثُلِ افلاطون را توضیح می‌داد، و این‌که، ایدوس (ایده‌ها) در نظریه‌ی او چه هست. شب‌های کویری‌ی پرستاره‌ای هم بود، و من دقیقاً یادم مانده، که پدر چه می‌گفت. یعنی، دکتر از همان ابتدا، به فلسفه و نظام‌های فلسفی‌ی غربی، توجه داشت، و تاریخِ تکاملِ فلسفه، یعنی شکل‌گیری‌ی عقایدِ فلسفی‌ی غرب را هم می‌آموخت، و هم می‌آموزاند، لیکن، رویکردش نسبت به شناختِ اسلام، و تاریخِ آن، باعث شد که، کم‌تر به جنبه‌های درونی‌ی فلسفی بپردازد، وگرنه، در اسلام‌شناسی هم، هر آیه‌ای را با آرای فلسفی ‌مقایسه می‌کند، و در بسیاری از مسائل، از هگل، و در مواردی، از سارتر و مارکس و هایدگر، مثال می‌آورد،‌ بنابراین، این‌طور نبود که دکتر هیچ نسبتی با فلسفه نداشته باشد، بلکه، این‌ها، "سرخط" هائی بودند، که من، در مقاله‌ی "نیندیشیده‌ مانده‌های فلسفی‌ی شریعتی"، خواسته‌ام آنها را ردیابی و ریشه‌یابی کنم، و دستگاهِ فلسفی و متدولوژی‌ی دکتر را توضیح بدهم.


س : شما در اوایلِ انقلاب، در یک سخنرانی، فهرست‌وار گفته بودید که: من این چیزها را از پدر آموختم. از جمله این‌که، گفته بودید: از پدر آموختم که ارزش‌ها از انسان‌ها برترند. الان بعد از ۳۰ سال، آیا هنوز همان فهرست را ارائه می‌کنید، یا آموزه‌های دیگری دارید؟

ج : هر دفعه که آثار دکتر را می‌خوانم، و یا مرا به آثار او توجه می‌دهند! نکات جدیدی پیدا می‌کنم. این پتانسیل هنوز در جامعه هست. من به شهرستان‌ها که می‌روم، می‌بینم هنوز جرقه‌هائی از اول انقلاب، و پتانسیلِ عظیمی از توجه به دکتر وجود دارد.


س : و به‌نوعی هم دارد تجدید می‌شود.

ج : بله. همین‌طور است. بنابراین، ما در اینجا، با ساحت‌ها و وجوهی از شریعتی آشنا می‌شویم، که قبلاً، چون در خارج بودیم، اصلاً به این وجوه توجه نمی‌کردیم، و خیال می‌کردیم که این‌ها مرده و تمام شده‌اند.


س : مثلاً چه مواردی؟

ج : مثلاً، این‌که، ادبیاتِ شریعتی، برخلافِ تیپِ روشنفکر، توانسته عمیقاً در میانِ مردمِ عادی و محیط‌های سنتی، و حتی در بعضی از شهرهای دورافتاده، جا باز کند، و مردم عادی از ادبیات او استفاده می‌کنند. جالب اینجا است که، در مواردی دیدم که، مردم، با حرف‌های شریعتی، مراسمِ مذهبی اجرا می‌کنند! این شاید تنها تجربه‌ی روشنفکری‌ی ما از صدر مشروطه تا کنون باشد، که ادبیاتِ یک روشنفکر، بتواند، این گونه، در سطحِ مردمِ عادی و متدین، مطرح شود. این نکته، به ما می‌آموزد که، توجه‌ی دکتر به سنت و دین و عرفان، و هم‌چنین، هنرمندانه بودنِ بیانِ او، حساسیت‌هائی را در جامعه ایجاد کرد،ه که مطلقا‌ً کار ساده‌ای نیست، و یک جور نبوغِ هنری می‌خواهد، که در دکتر شریعتی، به صورتی استثنائی، وجود داشت. شاید نشود آن نبوغ را تکرار کرد، اما، تجربه‌ای است که، از نظر روشی، می‌توان به آن توجه کرد.

مشکلی که الان ما داریم، ایجادِ ارتباطی ذهنی و عاطفی با مردم است. مثلاً، خودِ من، واقعاً در ایجادِ این ارتباط، با نسلِ جوانی که با آنها سر و کار دارم، دچارِ مشکل هستم. این، واقعاً نکته‌ای است که باید از شریعتی بیاموزیم. به قول هایدگر، باید بتوانیم راحت فکر کنیم، و ما می‌گوئیم، باید بتوانیم ساده حرف بزنیم، و آن هم به شکلی زیبا و هنرمندانه. یک وقتی، به شاعرانه حرف زدن، به دیده‌ی تحقیر نگاه می‌شد، ولی، الان، خودِ فلسفه هم، در موردِ شعر و هنر، تجدیدنظر کرده، و در واقع، از این دو موضوع، اعاده‌ی حیثیت شده، و شعر، به عنوانِ عالی‌ترین بیان، در نظر گرفته می‌شود. هنر و بیان، یک فرم دارد، و یک محتوا. فقط محتوای متعالی نیست که تاثیر می‌گذارد، بلکه، نحوه‌ی ارائه‌ی محتوا، و به عبارتی، فرم هم، بسیار مهم است، و شریعتی، به این فرم، دست پیدا کرده بود. یکی هم، جنبه‌ی اخلاقی‌ی بحث‌های دکتر است، که حتی، در انتزاعی‌ترین مفاهیم هم، به روشنی به چشم می‌خورد. یکی هم، نوعِ نگاهِ او به مفاهیمِ دینی است، آن هم، در برهه‌ای که، از فرطِ استفاده، این ارزش‌ها، فرسوده شده بودند.


س : و در واقع باید بازسازی یا بازگفتار شوند.

ج : قبل از "بازسازی"، به قولِ علمای جدید، بهتر است "واسازی" شوند! شاید در زمان اقبال می‌شد از بازسازی یا (reconstruction) حرف زد، چون، خیلی عجله داشتیم که زودتر همه‌چیز را بازسازی کنیم، ولی، حالا، سخن از واسازی یا ساختارگشایی (deconstruction) است، یعنی باید ساختارها را باید به شکل معکوس به قطعات و ذرات اولیه تبدیل و تقسیم کنیم، درست مثلِ اتومبیلی که تک‌تکِ قطعات‌اش را باز می‌کنیم، تا ببینیم جوهره و اندیشه‌ی اولیه، یا نیندیشیده‌هایش، چه بوده است.


س : شما، در دورانِ نوجوانی، با خیلِ انقلابیونی که شیفته‌ی دکتر شریعتی بودند، مواجه بودید. اینک، که پس از نزدیک بع سه دهه که به ایران باز گشته‌اید، با خیلِ جوانانی روبرو می‌شوید که منتقدِ دکتر شریعتی هستند، بماند که بعید است این‌ها عمیقاً آثار او را مطالعه کرده باشند. وقتی این دو تجربه‌ی متضاد را کنار هم می‌گذارید، چه حسی پیدا می‌کنید؟

ج : البته، در ابتدای انقلاب، این شیفتگی، چه در نسل جوان، و چه در کلِ جامعه، نسبت به آرمان‌هائی بود، که انقلاب، در چشم‌اندازِ مردم قرار داده بود، و شریعتی هم، از این جهت، مطلوبِ همگان بود، و در همه‌ی شهرها، این شیفتگی‌ی نسبت به او، احساس می‌شد. این جوّ الان افول کرده، ولی، همه‌ی این‌ها، به دوره‌ها و مقاطعِ تاریخی‌ی بحران‌هائی برمی‌گردد که خودِ جنبشِ اجتماعی‌ی ایران از آن متاثر بوده است. در دهه‌ی ۶۰ می‌بینیم که ناگهان همه‌چیز فرو می‌پاشد، و مخالفت‌های زیادی علیه شریعتی اظهار می‌شود، ولی، در دهه‌ی ۷۰ گشایشی پیدا می‌شود. وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم که، این‌ها مصادف است با جنبش‌های اجتماعی. مثلاً، در دوره‌ی انقلاب، چون جشن بود، و امید به این‌که می‌توانیم جهانِ بهتری برای خود بسازیم، و همگان انرژی‌ی زیادی برای ساختن داشتند، از شریعتی هم استقبال زیادی شد، ولی، در دهه‌ی ۶۰،‌ شریعتی مهجور شد. در دهه‌ی ۷۰ بازگشایی پیدا شد، و این روحیه در مردم پدید آمد که می‌توانیم اصلاحاتی را انجام بدهیم، و توجه به شریعتی زیاد شد.


س : توجه به شریعتی، در دهه‌ی ۷۰، زیاد نشد، چون بانیان اصلاحات، در این دهه، خودشان به تجدیدنظر در مبانی رسیدند، و چندان تمایلی نداشتند که در پروژه‌ی اصلاحات‌شان، شریعتی را راه بدهند.

ج : خودِ این گرایش هم دارد افول می‌کند، ولی، نوعی بازگشتِ به شریعتی دیده می‌شود. الان، که من در شهرستان‌ها به محیط‌های دانشجوئی می‌روم، می‌بینم آن پرسش‌ها و تردید‌ها هنوز وجود دارند. سئوالاتِ دانشجویان عمدتاً حولِ دو محورِ "ایدئولوژی" و "امامت" دور می‌زنند، و به شریعتی انتقاداتی می‌شود، که بیش‌تر ناشی از بدفهمی‌ی مفاهیمِ اصلی‌ی اندیشه و تفکر او است. ولی، از‌ آنجا که شریعتی نمونه‌ی اعلای راهِ سومِ بین سنت و مدرنیته بوده، هم‌چنان این ایماژ و تصویر و اسطوره برقرار است، و آن ذهنیت‌های منفی را خنثی می‌کند، یعنی، شبهه‌ها بسیار حاشیه‌ای هستند، و از بین ۱۰۰ نفر، ممکن است ۱۰ نفر چنین مسائلی را مطرح کنند، وگرنه، ۹۰ نفر خواستارِ "بازفهمی" و "درست‌فهمی"ی افکارِ او هستند.


س : یعنی افراد بیش از آنچه که تحت‌تاثیر داوری‌هائی که درباره‌ی دکتر شریعتی صورت می‌گیرد باشند، تحتِ تاثیرِ اندیشه‌های او هستند؟

ج : به‌خصوص که، درباره‌ی شریعتی‌شناسی، کارِ علمی‌ی چندانی هم انجام نشده، و بیش‌تر نوشته‌ها بر اساسِ حب و بغض بوده، و در هیچ کدام تعادلِ علمی، که به وسیله‌ی آن بتوان منحنی‌ای از تاثیرِ آثارِ شریعتی، و سیرِ فکری‌ی او ترسیم کرد، در دست نیست. چون، به هرحال، او، در اندیشه‌های خود، در هر دوره‌ای، سیری داشته، و پنج دوره را گذرانده، و باید "شریعتی‌ی آخر" را ملاک قرار داد، و آخرین نظریاتِ او را باید جامع‌ترین نظریاتِ او دانست. باید از آخر شروع کنیم، و به بررسی‌ی دوره‌های قبل بپردازیم، درحالی که، عمدتاً، تصویری که از او ترسیم می‌شود، شریعتی در دورانِ ماقبلِ آخر، یعنی دوره‌ی حسینیه‌ی ارشاد است، که او در مقابلِ میکروفن ایستاده، و جملاتی از قبیل: "اگر می‌توانی بمیران، و اگر نمی‌توانی بمیر"، و، "هر انقلابی دو چهره دارد"، و "شهید، قلب تاریخ است"، را تکرار می‌کند، و یا حملات بدی به فیلسوف‌ها می‌کند و از اصطلاح"فلسفیدن" استفاده می‌کند و یا دموکراسی لیبرال را "نقابی بر چهره فاحشه‌ای" توصیف می‌کند و بهانه به دست کسانی می‌دهد که، این عبارات را، درشت‌نمائی می‌کنند، و گاهی هم، با توسل به ‌آنها، کلیتِ اندیشه‌ی او را زیر سئوال می‌برند.


س : ولی، فارغ از تمامِ این داوری‌ها، خیلی‌ها هنوز تمنای شناختِ او را دارند.

ج : تمنای شناخت هست، و قابلیتِ تصدیقی قوی هم دارد، یعنی اندیشه‌های دکتر شریعتی فضای بازی را ایجاد می‌کند، که می‌توان در آن نظراتِ مختلف را بیان کرد و شنید، و دیالوگِ بین اندیشه‌های گوناگون را برقرار ساخت. خوش‌بختانه، هنوز در جامعه، یک پتانسیلِ قوی برای شناختِ شریعتی، وجود دارد، و ما باید از این حسنِ اقبال، برای راه‌یابی به یک تجربه‌ی فرهنگی‌ی صحیح، استفاده کنیم، و تمام ضعف‌های گذشته‌ی خود و دیگران را، با نقدی عالمانه، محک بزنیم، و جمع‌بندی‌ی درستی را انجام بدهیم، و یک خط‌مشی‌‌ی درست فرهنگی و ملی و اعتقادی‌ی نوآورانه‌ای را در پیش بگیریم.


س : از نامه‌های دکتر شریعتی به شما چنین برمی‌آید که ایشان به شما امید زیادی بسته بوده است. پس از گذشت بیش از ۳۰ سال، برای شناساندنِ دکتر شریعتی، چه برنامه‌ای دارید؟

ج : نامه‌های دکتر به من بیش‌تر حالت سمبولیک دارند، یعنی این نامه‌ها به فرزندان نوعی‌ی او نوشته شده‌اند. دکتر از این نامه‌ها استفاده می‌کند، تا در واقع، حرف‌های خودش را بزند، بنابراین، بیش‌تر منِ نوعی مدنظر او بوده است، ولی، به هرحال، من، به نوبه‌ی خودم، تلاش می‌کنم که، بیش از آن‌که مدافعِ شریعتی باشم، یا مدح و ثنای او را بگویم، تصویری واقعی از اندیشه‌ی او ارائه کنم، و اگر در جائی، اطلاعاتِ غلطی از او داده می‌شود، به عنوانِ یکی از شهود، اطلاعاتِ درست‌تر و موثق‌تری را در اختیارِ جوینده‌ی حقایق قرار دهم، اما، پروژه‌ی دکتر شریعتی، قبل از او وجود داشته، و پس از او هم، ادامه پیدا کرده. ما حالا به یک شریعتی‌ی دوران خودمان نیاز داریم، چون، دورانِ ما عوض شده است.


س : این شریعتی تضادی که با شریعتی قبلی ندارد؟

ج : این شریعتی باید دو صفت داشته باشد، یکی این‌که، وفادار به پروژه‌ی قبلی باشد، و ریشه در اصالت‌ها داشته باشد، و دیگر این‌که، باید نوآور و پاسخگوی مسائلِ جدید باشد.


س : آخرین خاطره‌ای که از پدرتان به یاد دارید، و پدر را با آن خاطره به یاد می‌آورید، برایمان تعریف کنید.

ج : خاطرات، به‌خصوص در دوره‌ی آخرِ خانه‌نشینی‌ی دکتر زیاد است. معمولاً شب‌ها می‌نشستیم و با دکتر بحث می‌کردیم، و به عنوانِ نسلِ جوان از دکتر سئوالاتی داشتیم. من، در آن زمان، ۱۵، ۱۶ سال بیش‌تر نداشتم، و تازه با جریاناتِ سیاسی، و شاگردان، دکتر، آشنا شده بودم، به‌نوعی، نقشِ رابط را بین دکتر و بچه‌های حسینیه‌ی ارشاد و دانشجویانِ او بازی می‌کردم، که بعضی از پرسش و پاسخ‌های آن دوران، در جلد ۲۳ مجموعه آثار، "جهان بینی و ایدئولوژی"، یا در جلد ۲، "خودسازی انقلابی"، که عرفان، برابری،‌ آزادی باشد، آمده است. شرایط بسیار بدی بود، چون سال ۵۴، اوجِ خفقان بود، و دکتر حتی در نوشتن هم مشکل داشت، که این‌ها را کجا بگذارد، که نریزند و جمع نکنند و نبرند.


س : بعد از تجربه‌ی زندان، محتاط هم شده بود...

ج : بله، چون یک سال و نیم در کمیته‌ی مشترکِ ضد خرابکاری و در یک سلولِ انفرادی زندانی بود، در حالی که، کمیته‌ی مشترک، یک زندانِ موقت بود. هیچ کس را این قدر طولانی در آنجا نگه نمی‌داشتند. محیطی پر از آزار و فشارهای روحی‌ی هولناک بود، و دائماً مبارزین را شکنجه می‌دادند که از آنها اقرار بگیرند، و بنابراین، افراد در آنجا به صورتِ موقتی بودند، و وقتی دوره‌ی بازجوئی و شکنجه‌شان تمام می‌شد، آنها را به زندان‌های دیگر می‌فرستادند، اما دکتر را در آنجا نگه داشتند، و عملاً روحیه‌اش را خرد کردند. این دوران طولانی، تاثیرِ روانی‌ی بسیار بدی بر او گذاشته بود. اگر عکس‌های قبل از این دوران را با بعد از آن مقایسه کنید، به‌خوبی متوجهِ این تغییر خواهید شد. دکتر بعد از این زندان کاملاً پیر، و صورت‌اش متورم شده بود.

ولی ما، از جهتی این بخت و شانس را داشتیم که، در این دورانِ آخر، در محضرِ دکتر باشیم. چیزی که از او به یادم می‌آید، امیدی بود که به‌رغمِ همه‌ی فشارها و شکست‌ها و حرمان‌ها، در او وجود داشت. دکتر همیشه از چند جبهه، اعم از حاکم و محکوم، مورد هجوم بود، با این همه، نگاه بسیار شادابی به زندگی داشت، و رسالتی را احساس می‌کرد، و به جوانان، و نیز گل و شکوفه و طبیعت، علاقه‌ی خاصی داشت. این نگاهِ او، در رفتارش نسبت به خانواده و مردم، کاملاً مشهود بود. به آینده امیدوار، و به نیروئی قدرت‌مند متکی بود، و این روحیه‌ی او، برای ما، بسیار آموزنده بود. در نامه‌هائی هم که برای من می‌نوشت، کاملاً این روحیه منعکس است. موقعی که ایشان به خارج آمد، متاسفانه من در امریکا بودم، و نتوانستم ایشان را ببینم، ولی، در نامه‌هایمان تبادل فکری داشتیم. به هر حال دکتر برای ما حالت پدرِ عادی را نداشت، چون همیشه از ما دور بود. هر وقت ما در مشهد بودیم، او در تهران بود، و وقتی در تهران بودیم، او در پاریس و دانشجو بود. در واقع، تنها در همین یک سال آخری که از زندان آمد، دائما با هم بودیم، و درنتیجه، آخرین خاطراتم به همین دوران برمی‌گردد. سال ۵۴، از همه نظر، سالِ سرکوبِ جنبش‌های انقلابی، و سال خیانت‌ها بود.


س : ولی، در‌عین‌حال، سالِ کلید خوردن انقلاب هم بود. چه کسانی در این دوران با ایشان ارتباط داشتند.

ج : برخلافِ آنچه که سعی می‌شود در جامعه القاء شود، دکتر بیشترین تاثیر را بر طلاب داشت، و آنها با او ارتباط داشتند، و از شهرهای مختلف به دیدن‌اش می‌آمدند. با روحانیونِ اندیش‌مندِ دورانِ خود هم ارتباطی مداوم داشت. از سال ۵۵، خاطره‌ای از مرحوم مطهری دارم. ما همیشه به منزلِ ایشان می‌رفتیم، و ایشان هم به دیدن ما می‌آمدند. یادم هست به منزلِ ایشان رفته بودیم، و دکتر به مرحوم مطهری گفت که این احسان ما کتاب‌های شما، از جمله درس‌هائی از نهج‌البلاغه را دارد می‌خواند. من چند کتاب از ایشان خوانده بودم، و سئوالاتی داشتم. دکتر به مرحوم مطهری گفت که احسان می‌خواهد یک دوره دروس حوزوی بخواند. آقای مطهری همان جا به مسئول مدرسه چیذر تلفن زد، که ما برویم آنجا، و ثبت نام کنیم. آن موقع، خانه‌ی ما در خیابان جمال‌زاده شمالی بود، و من دیدم که عملاً نمی‌توانم برسم. یک بار هم آقای مطهری به خانه‌ی ما آمدند، و کتابِ ۲۳ سالِ دشتی را آوردند، و گفتند تنها کسی که می‌تواند خوب جواب این کتاب را بدهد، شما هستید. بعدها که دیدم نوشته‌ها و یادداشت‌هائی از آقای مطهری علیه دکتر درآمده، خیلی متعجب شدم، چون با خاطرات و برداشت‌های من از رابطه‌ی آن دو نمی‌خواند. آقای مطهری دکتر را به عنوانِ یک مورخِ تاریخِ اسلام قبول داشت، و پیش از آن هم در مجموعه‌ای که حسینیه ارشاد به نامِ "محمد، خاتم پیامبران" در آورد، دکتر مقالاتی نوشته بود، و آقای مطهری می‌خواست که دکتر در ادامه‌ی آن بحث‌ها بازهم بنویسد. دکتر بهشتی هم با پدر ارتباط صمیمانه‌ای داشت، و هر وقت از هامبورگ می‌آمد، به دیدن او می‌آمد. دکتر با دکتر بهشتی، دکتر باهنر، آقای گلزاده غفوری، و مجموعه‌ای که کتاب‌های درسی را می‌نوشتند، همکاری داشت. آقای بهشتی از روحانیون متجدد محسوب می‌شد. دو نفر از روحانیون خراسان هم بودند، که از طرفِ امام خمینی به دیدن دکتر می‌آمدند، گمانم اقای مهامی و آقای طبسی بودند.


س : در همان سال ۵۴؟

ج : خیر. این مربوط به سال‌های پیش‌تر بود. در سال‌های آخر، چهره‌هائی مثل مرحوم آقای لاهوتی، و از مشهد آقای خامنه‌ای و آقای تهرانی، و در تهران هم روحانیونی می‌آمدند که اسامی آنها به خاطرم نیست. یک عده هم، از قبل، با ایشان مرتبط بودند، مثلِ آقای صدر بلاغی، که از دوره‌ی حسینیه ارشاد بود. یا آقای خسروشاهی، که گاهی به دیدن ایشان می‌آمد، و یا بعضی‌ها که از زندان آزاد می‌شدند، عمدتاً در منزل آقای علی بابائی به دیدن دکتر می‌آمدند. دکتر تا آخر عمر با روحانیون، به‌خصوص چهره‌های سیاسی و مبارزِ روحانی رابطه داشت. در جریانی هم که در حسینیه ارشاد پیش آمد، می‌توان گفت که اختلاف بیش‌تر بین آقای مطهری و آقای میناچی در نحوه‌ی مدیریت و اطلاع‌رسانی درباره‌ی جلسات سخنرانی دکتر بود. در جلسه‌ای که در مشهد تشکیل شد، آقای مطهری در این باره انتقاداتی به آقای میناچی داشت، و دکتر سکوت کرده بود. دکتر اساساً اختلافی با کسی نداشت، و زیاد در این موارد نظر نمی‌داد، و کار خودش را می‌کرد، و با همه برخوردِ هم‌دردانه و هم‌دلانه داشت. بیش‌تر تحریکات از بیرون بود، هر چند زمانی که آقای مطهری از حسینیه‌ی ارشاد کناره‌گیری کرد، دیگران حالت بینابینی داشتند، اما دکتر با کسی مشکلی نداشت، و ارتباط هم بین دکتر و آقایان برقرار بود.


س : در خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای هم از اختلافات حسینیه ارشاد، به اختلاف استاد مطهری و آقای میناچی تعبیر شده است.

ج : بله. ایشان به‌خوبی در جریانِ مسائلِ مربوط به دکتر بودند. آقای خامنه‌ای همسایه‌ی استاد شریعتی بودند، و به استاد هم علاقه‌ی زیادی داشتند، و همیشه به ایشان سر می‌زدند. آن روزها در منزل آقای فرح‌بخش جلساتی بود، و جوان‌ها جمع می‌شدند، و ایشان در آنجا گفتند همه‌ی امید من به شما جوان‌ها است. قبل از مسافرت از ایران، من آقای خامنه‌ای را در جبهه جنگ دیدم. ما رفته بودیم که به ستاد فرماندهی جنگ دارو ببریم، و با دکتر چمران ملاقات داشتیم. موقعی که برگشتیم، آقای خامنه‌ای را دیدیم که با عده‌ای از سوسنگرد برمی‌گشتند. ایشان گفتند بیا بنشینیم و صحبت کنیم. ایشان رابطه‌ی قدیمی و طولانی با خانواده‌ی ما و دکتر داشتند.


تاریخ انتشار : ۰۰ / بهمن / ۱۳۸۷

منبع : کتاب ماه یادآور / شماره ۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
18_12_2010 . 22:35
#6
روزگار عسرت نواندیشی



نام مصاحبه : روزگارِ عُسرتِ نواندیشی

مصاحبه با : احسان شریعتی

مصاحبه‌کننده : سعید رجبی _ اعظم نجاتی‌پور

موضوع : گفتگوی پاتیل با دکتر احسان شریعتی


مقدمه :

دکتر احسان شریعتی فرزند اول خانواده دکتر علی شریعتی است. او میراث‌دار نسلی است که پرچم روشنگری و روشنفکری را بر دوش می‌کشیدند. او مخاطب بسیاری از نامه‌های پدر بوده است و سال‌ها با افکار دکتر علی شریعتی از نزدیک در ارتباط بوده است.

هر چند به پر شوری و قدرت پدر سخن نمی‌گوید. هر چند بر خلاف پدر برافروخته و با هیجان دیگران را مخاطب قرار نمی‌دهد. هر چند بسیار منطقی و سنجیده به تجزیه و تحلیل شرایط می‌پردازد.

شاید این حکم سرنوشت باشد. شاید احسان شریعتی ادامه‌دهنده‌ی راهی باشد که در آن علم را بر ایدئولوژی و منطق را بر هیجان مقدم می‌دانند. رشد در فضای فکری و مبارزاتی پدر و آشنایی با علم روز دنیا باعث شده است که او فارغ از تمام هیجانات و احساسات به مسائل سیاسی و فرهنگی با نگاهی علمی و موشکافانه و با پرهیز از هرگونه جانب‌داری نگاه کند. اما با این وجود در هنگام مصاحبه بسیار صمیمی و بارویی خوش برخورد می‌کند. از شوخی و خندیدن ابایی ندارد و با این‌که سال‌ها از ایران دور بوده است نشان می‌دهد گرمای روابط ایرانی را از یاد نبرده است.

آن چه می‌خوانید مصاحبه‌ای است کوچک در زمانی فشرده و شرایطی سخت که اگر همکاری و صبوری دکتر احسان شریعتی نبود به هیچ وجه میسر نمی‌شد.


مصاحبه :

س : فضای جنبش‌های دانشجویی را در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ج : البته من به خاطر عدم حضور در ایران، با این فضا به صورت کامل آشنایی ندارم، ولی یک نوع افت یا انفعال و سردرگمی و تشتت ظاهری دیده می‌شود.


س : این انفعال منفی است یا مثبت؟

ج : در ارتباط با این مسئله نوعی ابهام وجود دارد. خب این مسئله طبیعتاً منفی است و البته به نظر من موقتی است.


س : دلایل این انفعال چیست؟

ج : این مسئله دلایل گوناگون و متعددی دارد. تعدادی از این دلایل درونی هستند و برخی مربوط به بیرون از فضای دانشجویی هستند.

یکی از مواردی که از بیرون به فضای دانشجویی تحمیل شده است مربوط می‌شود به شرایطی که بعد از ناکامی پروژه‌ی اصلاحات به‌وجود آمد و موجب یک نوع عقب نشینی شد. نه فقط در فضای دانشجویی بلکه در کل جامعه به‌خصوص جوانان. نظر من با آمار و ارقام و تحقیقات می‌دانی و گسترده نیست. یک امپرسیون و حسی است که در نشست‌هایم با محافل جوان داشته‌ام. خیلی‌ها آینده‌ای نمی‌دیدند. عده‌ای به فکر خارج شدن از کشور بودند و در واقع امیدی به بهبود شرایط در آینده نداشتند.

شاید به این دلیل که بهای سنگینی برای کارهایی که می‌کنند می‌پردازند و به نتیجه‌ای که می‌خواستند نمی‌رسند و خب تصمیم می‌گیرند محاسبه شده و سنجیده حرکت کنند.


س : منظورتان از بهای سنگین چیست؟

ج : بهای سنگین را از لحاظ حقوقی عرض می‌کنم. در شهرستان‌ها و محیط‌های پیرامون پایتخت خبرها خوب منعکس نمی‌شوند. شرایط بسته‌تر و سخت‌تر است و محدودیت‌ها خیلی بیش‌تر است. به نظر من اگر دانشجویان امنیت روانی لازم را احساس کنند، مشکل به‌وجود آمده حل خواهد شد.


س : شما راهکار خاصی برای بهبود شرایط حقوقی فعالیت دانشجویی پیشنهاد می‌کنید؟

ج : باید فرهنگ آن به‌وجود بیاید. بیش‌تر کار فرهنگی لازم است. این‌که کل جامعه نسبت به این حقوق آگاهی و حساسیت لازم را پیدا کنند و این‌که نهادها و مسئولان هم متوجه باشند که دانشگاه و دانشجو چه اهمیتی می‌توانند داشته باشند. احکامی صادر نکنند که به شئونات دانشجویان لطمه وارد بشود و البته فعالیت‌های حقوقی و قوانینی که باید در این راستا تصویب بشوند که بخش عمده‌ی آن در ارتباط مستقیم با حقوق اجتماعی افراد است و بخش‌هایی از آن مربوط می‌شود به کارهای آموزشی در اجتماع.


س : و مشکل درونی؟

ج : مشکل درونی این‌که نسل جوان ایرانی به‌خصوص نسل چهارم نوعی انقطاع با گذشته پیدا کرده و این مسئله به لحاظ نظری، نوعی ابهام به‌وجود آورده است. در نسل‌های گذشته مبانی عقیدتی انسان‌ها به نوعی به زندگی آنها و حتی شیوه‌ی رفتارشان در اجتماع تأثیر می‌گذاشت.

ولی این انقطاع از مسائل نظری باعث شده است که این نسل انگیزه‌های نسل ما را نسبت به فعالیت‌های اجتماعی درک نمی‌کنند و به همین دلیل از آن دوری می‌کند.


س : شاید به این دلیل است که گفتمان غالب و انسجام یافته‌ای در فضای حال حاضر جنبش‌های دانشجویی دیده نمی‌شود. در حالیکه در گذشته گفتمان‌ها به صورت مشخص و روشن قابل مرزبندی و شناسایی بوده اند؟

ج : گفتمان پیش از انقلاب به صورت کلی و مشترک مبارزه با امپریالیسم و دیکتاتوری بوده است و نقد وابستگی اما بعد از انقلاب چون به لحاظ سیاسی مستقل شدیم و نیروهای بومی و سنتی و ملی – مذهبی وارد صحنه شدند، عدم وجود فرهنگ حقوقی به نوعی مهم‌ترین مشکل بعد از انقلاب به حساب می‌آمد.

البته من لفظ گفتمان را شنیده‌ام که مثلاً به جای گفتگو به کار می‌برند که این مسئله اشتباه است. از نظر میشل فوکو، گفتمان‌ها گفتارهایی هستند که مانند ایدئولوژی‌ها در هر دوره‌ای و در شرایط خاصی حاکم می‌شوند، نسبی هستند و حتی ممکن است غیر معقول باشند. یعنی جامع و جهان شمول نیستند و پایه‌های حقانی و علمی ندارند. بنابراین ما نباید اسیر گفتمان یک دوره باقی بمانیم و باید بدانیم چه اتفاقاتی موجب می‌شود که یک گفتمان حاکم می‌شود. اما نباید خودمان را با آن اسیر کنیم. مثل بینش نئولیبرالیسم که الان حاکم است و یا دوره‌ی قبلی که نوعی رادیکالیسم حاکم بود. وقتی مقایسه می‌کنیمف می‌بینیم که هر دو اشکال داشتند. بنابراین باید نسبت به گفتمان غالب و حاکم هر دوره حالت انتقادی را هم حفظ کرد.


س : در دوره‌ی حاضر کدام گفتمان را مخاطب می‌دانید؟

ج : الان گفتمان حقوق بشر حاکم است و این مسئله هم بر حسب ضرورت و نیازهای همین دوره است.


س : چرا این گفتمان قدرت لازم را برای تهییج و به حرکت در آوردن جنبش‌ها را ندارند. به نظر شما در این شرایط هنوز یک رهبر و هدایت کننده‌ی قوی نیاز نیست؟

ج : البته مسئولین دلسوز فرهنگی فعال و قوی برای انسجام این جنبش‌ها لازم هستند. اما رهبر نیازی نیست. می‌توانند افرادی که اهل تئوریزه کردن یا اهل اجرا و یا اهل سیاست‌گذاری هستند به صورت اندیشمندانه در این جنبش‌ها مشارکت کنند و دانشجویان آن‌ها را به عنوان نمایندگان خود در اجتماعی الگو قرار بدهند.


س : سوال ما هم همین است. در زمان انقلاب افکار متعددی مطرح می‌شدند. مانند افکار دکتر شریعتی و دیگران که به عنوان تئوریسین حضور داشتند ولی تمام مسائل زمانی تأثیرگذار شدند که یک رهبری واحد به همه‌ی ایده‌ها نظم و سازمان می‌داد. در زمان حاضر هم آیا می‌توان فردی را به عنوان رهبر و هدایت‌کننده جریان جنبش‌ها معرفی کرد؟

ج : البته یکی از شرط‌های موفقیت همین است. یعنی این‌که فرآیند سازمان یافته باشند. این کاملاً روشن است. اما این‌که روی رهبر یا رهبران به‌صورتِ چهره‌های فردی سرمایه‌گذاری شود. نه، لازم نیست بلکه باید روی مسئولیت‌ها و صلاحیت‌ها سرمایه‌گذاری شود.


س : پدر شما بیشترین دوران فعالیت سیاسی خودشان را با عنوان دانشجو و بعد از آن با دانشجویان سپری کردند. ایشان چه دیدگاهی نسبت به دانشجویان‌شان داشتند؟

ج : بله، برایشان خیلی خیلی مهم بودند. پدر من دفترهایی داشتند که درون آن نظراتشان را نسبت به دانشجو‌ها یادداشت می‌کردند، به صورت شخصی و بیش‌تر مواقع با خودشان هم در میان می‌گذاشتند. اصلاً جدایی وجود نداشت. به عنوان مثال بعد از سخنرانی‌ها در حسینه ارشاد. دانشجویان تا کنار ماشین از مسئله دست بر نمی‌داشتند و حتی در بسیاری از موارد این سؤال و جواب‌ها به خانه‌ی ما کشیده می‌شد.


س : پدر شما جزء کدام دسته از گروه‌های مبارزه با رژیم شاه تلقی می‌شدند؟

ج : این‌که به کدام یک از ایدئولوژی‌ها و افکار غربی یا شرقی، وابسته بوده‌اند اصلاً این‌گونه نبوده است. یعنی از هیچ کدام از ایدئولوژی‌های مطرح آن زمان پیروی نمی‌کردند. اما این‌که به کدام یک از خانواده‌های مبارزه با شاه تعلق داشتند را می‌توان گفت به خانواده ملی – مذهبی مبارزان متعلق بوده‌اند.


س : پدر شما معتقد بودند اگر اصلاحات دینی صورت بگیرد و دیدگاه‌های دینی اصلاح و تبیین شود و خرافات از دین زدوده شوند، دین می‌تواند یک مرجع و منبع مهم مبارزاتی تلقی شود و مذهب شیعه هم نمونه‌ی کاملی برای این مدعا است. چه شد که جریان روشنفکری دینی بعد از پدر شما و آیت‌الله مطهری نتوانست و یا نمایندگانی را در جامعه معرفی نکرد؟

ج : خب بخشی از این مسئله بر می‌گردد به فضای جامعه. این کمبود الآن خیلی احساس می‌شود. این روشنفکران هستند که باید وارد فضا شوند. البته بعد از انقلاب روشنفکران وجود داشتند مانند آقای سروش و... . ولی الان در ایران نیستند. به نظر من وجود روشنفکران دینی خیلی خیلی ضروری به نظر می‌رسد.


تاریخ انتشار : ۹ / آذر / ۱۳۸۷

منبع : سایت پاتیل!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان