نویسنده : حسين زمان / خواننده
۱. نوع آشنايي با انديشه دکتر شريعتي:
سال پنجم دبيرستان (يازدهم نظام قديم) بودم و در دبيرستان خوارزمي ارشاد واقع در خيابان دماوند تحصيل میکردم. يکي از دوستانام، که پدرش مدير يک مدرسه راهنمايي بود، کتابي به من داد و گفت اين کتاب را به کسي نشان نده چون از کتب ممنوعه است، و همين مساله مرا کنجکاوتر کرد تا براي خواندنش حريص شوم. و لذا کتاب را که به خاطر دارم. با روزنامه جلد شده بود. از دوستام گرفتم و با خودم به منزل بردم. و مخفيانه کتاب را مطالعه کردم.
اين کتاب نوشته دکتر شريعتي بود، تحت عنوان "پدر، مادر، ما متهمايم". نمي دانم چه چيز در اين کلام نهفته بود و چه نيروي جاذبهاي در آن بود که من نوجوان دبيرستاني را که از اسلام فقط نماز خواندن را پذيرفته بودم و روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان را و از سياست و مبارزه و دين و آگاهي و شعور انقلابي تهي بودم، از خود بیخود کرد. کتاب را روزهاي بعد نيز خواندم و خواندم. شايد بيش از سه بار طي چند روز، و هر بار که میخواندم، تشنهتر میشدم.
چند روز بعد از دوستام خواستم باز هم از کتابهاي دکتر برايم پيدا کند و او هم اين کار را کرد و به دنبال کتاب اول با کتابهاي ديگر مثل "يک، جلوش تا بينهايت صفرها"، "نيايش"، "حسين وارث آدم" و ديگر کتب دکتر آشنا شدم. ديگر خواندن کتابهاي دکتر برايم يک نياز جدي بود.
در همان سال و سال بعد، تحت تاثير سخنان دکتر، جهت و سمت و سوي زندگي من عوض شد، به گونهاي که در همان سال پنجم دست به اولين حرکت مبارزاتي خود زدم و مقاله افشاگرانهاي را که تحت تاثير کلام دکتر نوشته بودم به سختي و به طور مخفيانه تکثير و در دبيرستان و داخل کلاسها پخش کردم. کاري که در سال ۱۳۵۵ کار سادهاي نبود. اما افسوس که او را دير شناختم، افسوس.
۲. تاثير دکتر بر زندگي و منش من:
همانطور که گفتم، تا قبل از آشنايي با دکتر به دليل اينکه در يک خانواده سنتي نه چندان مذهبي بزرگ شده بودم، به تنها چيزي که فکر میکردم درس خواندن بود، چرا که از استعداد خوبي برخوردار بودم و البته بايد بگويم عاشق درس خواندن بودم. در بُعد مذهبي، به خاطر بافت سنتي خانواده، خود را مجاب میدانستم نماز بخوانم و روزه بگيرم و اين تنها مشخصه مسلماني من بود. البته چون بيشتر وقتم صرف مطالعه و تحصيل بود، خيلي مانند جوانان آن دوره وقت خود را به بطالت نمیگذراندم. اما بايد اعتراف کنم، قبل از آشنايي با دکتر مسلماني را در نماز خواندن و روزه گرفتن میدانستم، امام حسين و محرم را به شلهزرد و قيمه و طبل و سنج میشناختم. وظيفه يک جوان هم سن و سال خود را فقط درس خواندن میدانستم و آرمانام مهندس شدن بود. براي اينکه اول پدرم را خوشحال کنم که آرزويش مهندس شدن من بود و ديگر اينکه پولدار شوم.
دکتر دريچهاي ديگر از اين جهان به روي من گشود. او واقعيتهاي ديگري از اين دنيا را به من فهماند، به من آموخت که شجاعت چيست، او به من و امثال من ياد داد چگونه زيستن را، در زمانهاي که اين واژهها بیرنگ و ناشناخته بود. ما را که ناخودآگاه در ورطه بیخبري و پوچي گرفتار آمده بوديم رهنما گرديد. به ما آموخت که به هيچ قيمت حقيقت را فداي مصلحت نکنيم.
دکتر از حسين مظلوم مادر براي من يک قهرمان و اسطوره شجاعت و ايثار به نمايش گذاشت. فاطمه را افتخار زن در همه تاريخ معرفي کرد و نيز زينب را. هيچ کس به اندازه دکتر شريعتي در تفهيم دين و شريعت و اسلام به طور خاص به من کمک نکرده است. من مسلمانیام، عزت نفسم، صراحت لهجهام و ايمانم را هر اندازه که هست مديون کلام دکتر، نگاه دکتر به دنيا، و صداقت آن بزرگمرد میدانم، و اعتقاد دارم نقش دکتر در آگاهي بخشيدن به جوانان اين مرز و بوم، به ويژه در دهههاي چهل و پنجاه بیبديل بوده است.
متاسفم براي کساني که ديکته ننوشته، نمره خود را بيست میانگارند و ناجوانمردانه دکتر شريعتي، اين معلم بزرگ انسانيت و مردانگي را، مورد تهاجم قرار میدهند و به دنبال غلط املايي میگردند. دکتر شريعتي بینظير بود، هست، و بعيد میدانم تکرار شود.
تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰
منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین