نیایش‌های دکتر شریعتی
30_06_2010 . 23:16
#1
نیایش‌های دکتر شریعتی
نیایش‌های شریعتی





دوستان گرامی!
جهت تهیه آرشیوی برای دسته‌بندی موضوعی اندیشه‌های شریعتی، نیایش‌های شریعتی را در این بخش قرار دهید.



.
01_07_2010 . 00:01
#2
نیایش ۱
نیایش‌های شریعتی ۱





شماره ۱

چگونه زیستن، چگونه مردن



“… خدایا!

به من زیستنی عطا کن،

که در لحظه‌ی مرگ،

بر بی‌ثمری‌ی،

لحظه‌ای که،

برای زیستن گذشته است،

حسرت نخورم.

و مُردنی عطا کن،

که بر بیهودگی‌اش،

سوگوار نباشم.

بگذار،

تا آن را،

من،

خود انتخاب کنم،

امّا،

آن چنان که،

تو دوست می‌داری.

.

خدایا!

چگونه زیستن را،

تو به من بیاموز،

چگونه مردن را،

خود،

خواهم آموخت!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۷*





شماره ۲

نام و نان


“… خدایا!

رحمتی کن،

تا ایمان،

نام و نان،

برایم نیاورد.

قوتم بخش،

تا نان‌ام را،

و حتی نام‌ام را،

در خطرِ ایمان‌ام افکنم،

تا از آنها باشم،

که پولِ دنیا را می‌گیرند،

و برای دین کار می‌کنند،

نه از آنها که،

پولِ دین می‌گیرند،

و برای دنیا کار می‌کنند!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۹*





شماره ۳

مسئولیت‌های شیعه بودن


“… خدایا!

مسئولیت‌های شیعه بودن را،

که علی‌وار بودن،

و علی‌وار زیستن،

و علی‌وار مردن،

و علی‌وار پرستیدن،

و علی‌وار اندیشیدن،

و علی‌وار جهاد کردن،

و علی‌وار کار کردن،

و علی‌وار سخن گفتن،

و علی‌وار سکوت کردن است،

تا آنجا که،

در توانِ این بنده‌ی ناتوانِ علی است،

همواره فرایادم آر…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*





شماره ۴

خدایا!…


“… خدایا!

به من،

توفیقِ تلاش، در شکست،

صبر، در نومیدی،

رفتن، بی‌ همراه،

جهاد، بی سلاح،

کار، بی پاداش،

فداکاری، در سکوت،

دین، بی دنیا،

مذهب، بی عوام،

عظمت، بی نام،

خدمت، بی نان،

ایمان، بی ریا،

خوبی، بی نمود،

گستاخی، بی خامی،

مناعت، بی غرور،

عشق، بی هوس،

تنهایی، در انبوهِ جمعیت،

و دوست داشتن،

بی آنکه دوست بداند،

روزی کن…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۲*





شماره ۵

عمله‌ی آماتور


“… خدایا!

مرا به خاطرِ

حسد،

کینه،

و غرض،

عمله‌ی آماتورِ ظلمه مگردان…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۶

خودخواهی


“… خدایا!

خودخواهی را

چندان در من بکُش

که خودخواهی دیگران را،

احساس نکنم

و از آن،

در رنج نباشم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*





شماره ۷

ابزارِ دشمن


“… خدایا!

جهلِ آمیخته با خودخواهی و حسد،

مرا،

رایگان،

ابزارِ قتاله‌ی دشمن،

برای حمله‌ی به دوست نسازد…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۸

شناختِ درست و کامل


“… خدایا!

مرا همواره،

آگاه و هوشیار دار،

تا پیش از شناختنِ “درست” و “کاملِ”

کسی یا فکری،

مثبت یا منفی،

قضاوت نکنم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۹

عصیانِ مطلق


“… خدایا!

مرا،

در ایمان،

اطاعتِ مطلق بخش،

تا در جهان،

عصیانِ مطلق باشم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*





شماره ۱۰

فاجعه‌ی پلیدِ مصلحت‌پرستی


“… خدایا!

مرا از این فاجعه‌ی پلیدِ “مصلحت‌پرستی”،

که چون همه‌کس‌گیر شده است،

وقاحت‌اش از یاد رفته،

و بیماری‌ای شده است،

که از فرطِ عمومیت‌اش،

هر که از آن سالم مانده باشد،

بیمار می‌نماید،

مصون بدار،

تا :

به رعایتِ مصلحت،

حقیقت را،

ذبحِ شرعی نکنم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۷*





شماره ۱۱

فضیلتِ تعصب، احساس، و اشراق


“… خدایا!

رشدِ عقلی و علمی،

مرا،

از فضیلتِ

تعصب،

احساس،

و اشراق،

محروم نسازد…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۱۲

دین و وجهه‌ی دینی


“… خدایا!

مگذار،

که : ایمان‌ام به اسلام،

و عشق‌ام به خاندانِ پیامبر،

مرا،

با کسبه‌ی دین،

با حَمَله‌ی تعصب،

و عَمَله‌ی ارتجاع،

هم‌آواز کند.

که : آزادی‌ام،

اسیرِ پسندِ عوام گردد.

که : دین‌ام،

در پسِ “وجهه‌ی دینی”ام،

دفن شود.

که : عوام‌زدگی،

مرا مقلّدِ تقلیدکنندگان‌ام سازد.

که : آن چه را “حق می‌دانم”،

به خاطرِ آن که “بد می دانند”،

کتمان کنم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*





شماره ۱۳

اسلامِ آری، تشیعِ آری


“… خدایا!

می‌دانم که،

اسلامِ پیامبرِ تو،

با “نه” آغاز شد،

و تشیعِ دوستِ تو نیز،

با “نه” آغاز شد.

مرا،

ای فرستنده‌ی محمد،

و ای دوستدارِ علی!

به “اسلامِ آری”،

و به “تشیعِ آری”،

بی‌ایمان گردان!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*





شماره ۱۴

نداشتن و نخواستن


“… خدایا!

در برابرِ هر آنچه که،

انسان ماندن را،

به تباهی می‌کشاند،

مرا،

با “نداشتن”،

و “نخواستن”،

روئین‌تن کن…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*





شماره ۱۵

قربانیانِ اسارت و جهل و ذلت


“… ای خداوند!

تو که به بنی‌آدم کرامت بخشیده‌ای،

تو که امانتِ خاصِ خویش را،

بر دوشِ بنی‌آدم نهاده‌ای.

تو که همه‌ی پیامبرانت را،

برای تعلیمِ کتاب،

و تحققِ عدالت،

مبعوث کرده‌ای.

تو که عزت را،

از آنِ خود می‌خوانی،

و از آنِ پیامبرانِ خود،

و از آنِ انسان‌هایی،

که ایمان دارند،

ما انسانیم،

به تو،

و پیامِ پیامبرانِ تو،

ایمان داریم،

آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را،

از تو می‌خواهیم.

ببخش،

که سخت محتاجیم،

و دردناکانه‌تر از همه وقت،

قربانی‌ی اسارت و جهل و ذلّت‌ایم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۶*





شماره ۱۶

مستضعفان، تنها پرستندگانِ تو


“… ای خداوندِ مستضعفان!

تو که “اراده کرده‌ای،

تا بر بیچاره‌شدگانِ زمین،

منت نهی،

و توده‌های محکومِ ضعف،

و محرومِ از حیات را _

که در بندکشیدگانِ تاریخ،

و قربانیانِ ستم و غارتِ زمان،

و مغضوبانِ دوزخِ زمین‌اند _

به رهبری‌ی انسان‌شان برکشی،

و به وراثتِ جهان‌شان برداری!”

اینک،

هنگام در رسیده است،

و مستضعفانِ زمین،

وعده‌ی تو را،

انتظار می‌کشند.

ای مظهرِ غیرت،

مستضعفانِ زمین،

دراین زمان،

تنها پرستندگانِ تواند…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۶*





شماره ۱۷

بندگی‌ی آزادی‌بخش


“… ای خداوند!

تو که،

“همه‌ی فرشتگان‌ات را،

در پای آدم،

به سجده افکندی”،

اینک نمی‌بینی،

که بنی‌آدم را،

در پای دیوان،

به خاکِ سجود افکنده‌اند؟

آنان را،

از بندِ عبودیتِ بت‌های این قرن،

که خود تراشیده‌ایم،

به بندگی‌ی آزادی‌بخشِ عبادتِ خویش،

آزادی ببخش!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*





شماره ۱۸

آنان که به برابری و عدالت می‌خوانند


“… ای خداوند!

“آن‌ها که به آیاتِ تو کفر می‌ورزند،

پیامبرانِ تو را به ناحق می‌کشند،

و نیز مردانی را،

که از میانِ مردم برخاسته،

و به عدالت و برابری می‌خوانند،

نابود می‌کنند”،

هنوز بر جهان مسلط‌اند.

عذابی را،

که مژده داده بودی،

بر آنان فرو فرست!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*





شماره ۱۹

ای خداوند! به…


“… ای خداوند!

به علمای ما، مسئولیت،

و به عوامِ ما، علم،

و به مومنانِ ما، روشنایی،

و به روشنفکرانِ ما، ایمان،

و به متعصبینِ ما، فهم،

و به فهمیدگانِ ما، تعصب،

و به زنانِ ما، شعور،

و به مردانِ ما، شرف،

و به پیرانِ ما، آگاهی،

و به جوانانِ ما، اصالت،

و به اساتیدِ ما، عقیده،

و به دانشجویانِ ما نیز، عقیده،

و به خفتگانِ ما، بیداری،

و به بیدارانِ ما، اراده،

و به مبلغانِ ما، حقیقت،

و به دیندارانِ ما، دین،

و به نویسندگانِ ما، تعهد،

و به هنرمندانِ ما، درد،

و به شاعرانِ ما، شعور،

و به محققانِ ما، هدف،

و به نومیدانِ ما، امید،

و به ضعیفانِ ما، نیرو،

و به محافظه‌کارانِ ما، گستاخی،

و به نشستگانِ ما، قیام،

و به راکدانِ ما، تکان،

و به مردگانِ ما، حیات،

و به کورانِ ما، نگاه،

و به خاموشانِ ما، فریاد،

و به مسلمانانِ ما، قرآن،

و به شیعیانِ ما، علی،

و به فرقه‌های ما، وحدت،

و به حسودانِ ما، شفا،

و به خودبینانِ ما، انصاف،

و به فحاشانِ ما، ادب،

و به مجاهدانِ ما، صبر،

و به مردمِ ما، خودآگاهی،

و به همه‌ی ملتِ ما،

همتِ تصمیم،

و استعدادِ فداکاری،

و شایستگی‌ی نجات و عزت،

ببخش…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*





شماره ۲۰

قربانیان جهلِ شرک


“… ای خدای کعبه!

این مردمی را،

که همه‌ی عمر،

هر صبح و شام،

در جهان،

رو به خانه‌ی تو دارند،

رو به خانه‌ی تو می‌زیند،

و رو به خانه‌ی تو می‌میرند،

این مردمی را،

که بر گردِ خانه‌ی ابراهیمِ تو طواف می‌کنند،

قربانی‌ی جهلِ شرک

و در بندِ جُورِ نمرود مپسند!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۸*





شماره ۲۱

پیامبرِ “بیداری” و “آزادی” و “قدرت”!


“… و تو،

ای محمد!

پیامبرِ “بیداری” و “آزادی” و “قدرت”!

در خانه‌ی تو،

حریقی دامن‌گستر درگرفته است،

و در سرزمینِ تو،

سیلی بنیان‌کن

از غرب

تاختن آورده است،

و خانواده‌ی تو،

دیری است که،

در بسترِ سیاهِ ذلت،

به خواب رفته است.

بر سرشان فریاد زن:

قُم فَأَنذِر!

بیدارشان کن!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۸*





شماره ۲۲

علی، رَبّ‌النوعِ عشق و شمشیر!


“… و تو،

ای علی!

ای شیر!

مردِ خدا و مردم،

رَبّ‌النوعِ عشق و شمشیر!

ما شایستگی‌ی “شناختِ تو” را

از دست داده‌ایم.

شناختِ تو را،

از مغز‌های ما برده‌اند،

اما،

“عشقِ تو را”،

علی‌رغمِ روزگار،

در عمقِ وجدانِ خویش،

در پسِ پرده‌های دلِ خویش،

هم‌چنان مشتعل نگاه داشته‌ایم.

چگونه تو،

عاشقانِ خویش را،

در خواری رها می‌کنی؟

تو،

ستمی را،

بر یک زنِ یهودی _

که در ذِمّه‌ی حکومت‌ات می‌زیست _

تاب نیاوردی،

و اکنون،

مسلمانان را،

در ذمه‌ی یهود،

ببین!

و ببین که بر آنان چه می‌گذرد!

ای صاحبِ آن بازو _

که یک ضربه‌اش،

از عبادتِ هر دو جهان برتر است _

ضربه‌ای دیگر!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۹*





شماره ۲۳

عشق، تنها با اشک سخن می‌گوید!


“… و شما دو تن :

ای خواهر! ای برادر!

ای شما!

که به انسان بودن،

معنی دادید،

و به آزادی، جان،

و به ایمان و امید، ایمان و امید،

و با مرگِ شکوه‌مندِ خویش،

به حیات، زندگی بخشیدید!

.

آری، ای دو تن!

از آن روزِ دردناک _

که خیال نیز،

از تصورش،

می‌هراسد،

و دل از دردش،

پاره می‌شود _

چشم‌های این ملت،

از اشک،

خشک نشده است.

توده‌ی ما،

قرن‌هاست که،

در غمِ شما،

و در عشقِ به شما،

می‌گرید،

مگر نه عشق،

تنها با اشک سخن می‌گوید؟

.

یک ملت،

در طولِ یک تاریخ،

در اندوهِ شما،

ضجه می‌کند.

به جرمِ این عشق،

تازیانه‌ها خورده،

و قتلِ عام‌ها دیده،

و شکنجه‌ها چشیده،

و هرگز،

برای یک لحظه،

نامِ شما دو تن،

از لب‌اش،

و یادِ شما،

از خاطرش،

و آتشِ بی‌تابِ عشقِ شما،

از قلبش،

نرفته است.

هر تازیانه‌ای که،

از دژخیمی خورده است،

داغِ مهرِ شما را،

بر پشت و پهلویش،

نقش کرده است…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۹*





شماره ۲۴

ای زینب! ای زبانِ علی در کام!


“… ای زینب!

ای زبانِ علی در کام!

با ملتِ خویش حرف بزن!

ای زن!

ای که مردانگی،

در رکابِ تو،

جوان‌مردی آموخت،

زنانِ ملتِ ما _

اینان، که نامِ تو،

آتشِ عشق و درد،

بر جان‌شان می‌افکند _

به تو محتاجند.

.

بیش از همه وقت،

جهل از یک سو،

به اسارت و ذلت‌شان نشانده است،

و غرب، از سوی دیگر،

به اسارتِ پنهان و

ذلتِ تازه‌شان می‌کشاند،

و از خویش و از تو،

بیگانه‌شان می‌سازد،

آنان را،

بر استحمارِ کهنه و نو،

بر بندگی‌ی سنت‌های پوسیده،

و دعوت‌های عَفِن،

بر مَلعبه‌سازانِ تعصبِ قدیم،

و تفننِ جدید،

به نیروی فریادهایی که،

بر سَرِ یک شهر،

شهرِ قساوت و وحشت،

می‌کوبیدی،

و پایه‌های یک قصر،

قصرِ جنایت و قدرت، را

می‌لرزاندی،

برآشوب!

تا در خویش برآشوبند،

و تار و پودِ

این پرده‌های عنکبوتِ فریب را،

بدرند،

و تا _

در برابرِ این طوفانِ بر باددهنده‌ای،

که به وزیدن آغاز کرده است _

ایستادن را بیاموزند،

و این ماشینِ هولناک را _

که از آن‌ها،

بازیچه‌ی جدیدی می‌سازد،

باز برای استحمارِ جدید،

برای اغفالِ جدید،

برای پُر کردنِ ایامِ فراغت،

برای بلعیدنِ حریصانه‌ی

آنچه که سرمایه‌داری به بازار می‌آورد،

برای لذت بخشیدن به هوس‌های کثیفِ بورژوازی،

برای شور آفریدن به تالارها

و خلوت‌های بی‌شور و بی‌روحِ اشرافیتِ جدید،

و برای سرگرمی‌ی

زندگی‌ی پوچ و بی‌هدف و سردِ جامعه‌ی رفاه _

در هم بشکنند،

و خود را،

از حرم‌های اسارتِ قدیم،

و بازارهای بی‌حرمتِ جدید،

به امامتِ تو،

نجات بخشند!

.

ای زبانِ علی در کام!

ای رسالتِ حسین بر دوش!

ای که از کربلا می‌آیی،

و پیامِ شهیدان را،

در میانِ هیاهوی همیشگی‌ی قداره‌بندان و جلادان،

هم‌چنان به گوشِ تاریخ می‌رسانی،

زینب!

با من سخن بگو!

مگو که بر شما چه گذشت،

مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی،

مگو که جنایت، آن‌جا، تا به کجا رسید،

مگو که خداوند،

آن روز،

عزیزترین و پرشکوه‌ترین ارزش‌ها

و عظمت‌هایی را که آفریده است،

یک جا،

در ساحلِ فرات،

و بر روی ریگزارهای تفتیده‌ی بیابانِ طف،

چگونه به نمایش آورد،

و بر فرشتگان عرضه کرد،

تا بدانند که،

چرا می‌بایست بر آدم سجده می‌کردند.

آری، زینب!

مگو، که در آن‌جا، بر شما چه رفت،

مگو که دشمنان‌تان چه کردند،

دوستان‌تان چه کردند.

آری،

ای پیامبرِ انقلابِ حسین!

ما می‌دانیم،

ما همه را شنیده‌ایم،

تو پیامِ کربلا را،

پیامِ شهیدان را،

به درستی گزارده‌ای،

تو شهیدی هستی،

که از خونِ خویش،

کلمه ساختی،

هم‌چون برادرت،

که با قطره قطرهِ خونِ خویش،

سخن می‌گفت.

اما بگو،

ای خواهر،

بگو که،

ما چه کنیم؟

لحظه‌ای بنگر،

که ما چه می‌کشیم؟

دمی به ما گوش کن،

تا مصائبِ خویش را،

با تو بازگوییم،

با تو،

ای خواهرِ مهربان!

این تو هستی که باید بر ما بگریی،

ای رسولِ امینِ برادر،

که از کربلا می‌آیی،

و در طولِ تاریخ،

بر همه‌ی نسل‌ها می‌گذری،

و پیامِ شهیدان را می‌رسانی.

ای که از باغ‌های سرخِ شهادت می‌آیی،

و بوی گل‌های نو شکفته‌ی آن دیار را،

در پیرهن داری.

ای دخترِ علی!

ای خواهر!

ای که قافله‌سالارِ کاروانِ اسیرانی،

ما را نیز،

در پی‌ی این قافله،

با خود ببر!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۲۰*





شماره ۲۵


ای آموزگارِ بزرگِ شهادت!


“… و اما تو،

ای حسین!

با تو چه بگویم؟

“شبِ تاریک و

بیمِ موج و

گردابی چنین هائل”

و تو،

ای چراغِ راه،

ای کشتی‌ی رهایی!

ای خونی که از آن نقطه‌ی صحرا،

جاودان می‌طپی،

و می‌جوشی،

و در بسترِ زمان،

جاری هستی،

و بر همه‌ی نسل‌ها می‌گذری،

و هر زمینِ حاصل‌خیزی را،

سیرابِ خون می‌کنی،

و هر بذرِ شایسته را،

در زیرِ خاک،

می‌شکافی،

و می‌شکوفایی،

و هر نهالِ تشنه‌ای را،

به برگ و بارِ حیات و خرمی می‌نشانی.

ای آموزگارِ بزرگِ شهادت!

برقی از آن نور را،

بر این شبستانِ سیاه و نومیدِ ما،

بیفکن،

قطره‌ای از آن خون را،

در بسترِ خشکیده و نیم‌مرده‌ی ما،

جاری ساز،

و تَفی،

از آتشِ صحرای آتش‌خیز را،

به این زمستانِ سرد و فسرده‌ی ما،

ببخش!

.

ای که “مرگِ سرخ” را برگزیدی،

تا عاشقان‌ات را،

از “مرگِ سیاه” برهانی،

تا با هر قطره‌ی خون‌ات،

ملتی را،

حیات بخشی،

و تاریخی را،

به طپش آری،

و کالبدِ مرده و فسرده‌ی عصری را،

گرم کنی،

و بدان،

جوشش و خروشِ زندگی و

عشق و امید دهی!

ایمانِ ما،

ملتِ ما،

تاریخِ فردای ما،

کالبدِ زمانِ ما،

به تو،

و خونِ تو،

محتاج است…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۲۴*

.
07_07_2010 . 01:01
#3
نیایش ۲
نیایش‌های شریعتی ۲





شماره ۱

ابتذالِ آرامش و خوشبختی


“… خدایا!

مرا به ابتذالِ آرامش و خوشبختی،

مکشان.

اضطراب‌های بزرگ،

غم‌های ارجمند،

و حیرت‌های عظیم را،

به روحم عطا کن.

لذت‌ها را،

به بندگانِ حقیرت بخش،

و دردهای عزیز،

بر جان‌ام ریز!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص 99*





شماره ۲

بزرگ‌واری گول‌خور


“… خدایا!

اندیشه و احساس مرا،

در سطحی پائین میاور

که زرنگی‌های حقیر

و پستی‌های نکبت‌بار و پلیدِ

“شبه آدم‌های اندک” را،

متوجه شوم،

چه، دوست‌تر می‌دارم،

“بزرگ‌واری گول‌خور” باشم،

تا، هم‌چون اینان،

“کوچک‌واری گول‌زن”…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص 99*





شماره ۳

شک و یقین


“… خدایا!

آتشِ مقدسِ “شک” را

آن‌چنان در من بیفروز

تا همه‌ی “یقین”هایی را،

که در من نقش کرده‌اند،

بسوزد.

و آنگاه،

از پسِ توده‌ی این خاکستر،

لبخندِ مهراوه،

بر لب‌های صبحِ یقینی،

شسته از هر غبار،

طلوع کند…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*





شماره ۴

ابتذالِ زندگی، معنویت‌زدگی


“… خدایا!

جامعه‌ام را،

از بیماری‌ی تصوف،

و معنویت‌زدگی،

شفابخش،

تا به زندگی،

و واقعیت،

بازگردد.

و مرا،

از ابتذالِ زندگی،

و بیماری‌ی واقعیت‌زدگی،

نجات بخش،

تا به آزادی‌ی عرفانی،

و کمالِ معنوی،

برسم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*





شماره ۵

چهار زندانِ انسان


“… خدایا!

مرا از چهار زندانِ بزرگِ انسان :

“طبیعت”، “تاریخ”، “جامعه” و “خویشتن”،

رها کن،

تا آن‌چنان که،

تو،

ای آفریدگار من،

مرا آفریده‌ای،

خود،

آفریدگارِ خود باشم،

نه که،

هم‌چون حیوان،

خود را با محیط،

که،

محیط را با خود،

تطبیق دهم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*





شماره ۶

زبونی‌ی تقلید


“… خدایا!

مرا،

از فقرِ ترجمه،

و زبونی‌ی تقلید،

نجات بخش،

تا قالب‌های ارثی را بشکنم،

تا در برابرِ “قالب‌ریزی”ی غرب، بایستم،

تا، هم‌چون این‌ها و آن‌ها،

دیگران حرف نزنند،

و من فقط دهن‌ام را تکان دهم!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۰*





شماره ۷

عظمت، عصیان، و رنج


“… خدایا!

در تمامی‌ی عمرم،

به ابتذالِ لحظه‌ای گرفتارم مکن که،

به موجوداتی برخورم،

که در تمامی‌ی عمر،

لحظه‌ای را،

در ترجیحِ “عظمت”، “عصیان”، و “رنج”،

بر “خوشبختی”، “آرامش”، و “لذت”،

اندکی تردید کرده‌اند…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*





شماره ۸

کشتنِ نفس!


“… خدایا!

پارسایانِ بزرگی را،

که در انزوای ریاضت،

و عزلتِ پاکِ

عبادت،

یا علم،

یا هنر،

به “کشتنِ نفس”،

کمر بسته‌اند،

هرچه زودتر توفیق‌شان ده!

تا در این طبیعتِ خوبِ خدا،

که هر موجودی را،

جز این‌ها،

معنائی است،

و در این اندامِ زنده‌ی جهان،

هر ذره‌ای،

جز این انگل‌ها،

سلولی،

و در این نظامِ هماهنگِ خلقت،

هر مخلوقی را،

جز این پاکانِ پوک،

یا، پوکانِ پاک،

نقشی است،

جایی برای حشره‌ای،

که می‌داند چرا زندگی می‌کند،

تنگ نباشد،

و خلقت از بیهودگی و عبث پاک گردد،

و در چشمِ ظاهربینِ پیرِ حافظ،

خطائی بر قلمِ صنع نیاید…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۲*





شماره ۹

تقوای ستیز / تقوای پرهیز


“… خدایا!

به من “تقوای ستیز” بیاموز،

تا در انبوهِ مسئولیت نلغزم.

و از “تقوای پرهیز” مصون‌ام دار،

تا در خلوتِ عُزلت نپوسم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*





شماره ۱۰

معارفِ لطیف


“… خدایا!

مرا،

از همه‌ی فضائلی،

که به کارِ مردم نیاید،

محروم ساز!

و به جهالتِ وحشیِ معارفِ لطیفی،

مبتلا مکن که،

در جذبه‌ی احساس‌های بلند،

و اوجِ معراج‌های ماوراء،

برقِ گرسنگی را،

در عمقِ چشمی،

و خطِ کبودِ تازیانه را،

بر پُشتی،

نتوانم دید!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۲*





شماره ۱۱

حقیقت، زیبایی، خیر


“… خدایا!

مرا یاری ده،

تا جامعه‌ام را،

بر سه پایه‌ی،

کتاب،

ترازو،

و آهن،

استوار کنم.

و دلم را،

از سه سرچشمه‌ی،

حقیقت،

زیبایی،

و خیر،

سیراب سازم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۰*





شماره ۱۲

جهان بی‌خدای


“… خدایا!

این آیه‌ای را،

که بر زبانِ داستایوفسکی رانده‌ای،

بر دل‌های روشنفکران فرودآر که :

“اگر خدا نباشد،

همه چیز مجاز است”.


جهان،

فاقدِ معنی،

و زندگی،

فاقدِ هدف،

و انسان،

پوچ است.

و انسانِ فاقدِ معنی،

فاقدِ مسئولیت نیز هست…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*





شماره ۱۳

اختلافِ در انسانیت


“… خدایا!

در روحِ من

اختلافِ در “انسانیت” را

با اختلافِ در “فکر”

و اختلافِ در “رابطه”

با هم میامیز،

آن‌چنان که نتوانم

این “سه” اقنومِ جدا از هم را

بازشناسم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۱۴

شهرت


“… خدایا!

شهرت،

من‌ی را که می‌خواهم باشم،

قربانی‌ی

من‌ی که می‌خواهند باشم،

نکند…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*





شماره ۱۵

در پناهِ…


“… خدایا!

مرا،

از نکبتِ

دوستی‌ها و دشمنی‌های ارواحِ حقیر،

در پناهِ روح‌های پُر شکوه،

و دل‌های همه‌ی قرن‌ها،

از گیلگمش تا سارتر،

و از سیدارتا تا علی،

و از لوپی تا عین‌القضات،

و از مهراوه تا رزاس،

پاک گردان…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۰*





شماره ۱۶

اخلاص : یکتایی _ آری، یک‌تویی!


“… خدایا!

همواره،

تو را سپاس می‌گزارم،

که هر چه،

در راهِ تو،

و در راهِ پیامِ تو،

پیش‌تر می‌روم،

و بیش‌تر رنج می‌برم،

آنها که باید مرا بنوازند،

می‌زنند.

آنها که باید همگام‌ام باشند،

سدِ راه‌ام می‌شوند.

آنها که باید حق‌شناسی کنند،

حق‌کشی می‌کنند.

آنها که باید دستم را بفشارند،

سیلی می‌زنند.

آنها که باید در برابرِ دشمن دفاع کنند،

پیش از دشمن حمله می‌کنند.

و آنها که باید،

در برابرِ سمپاشی‌های بیگانه،

ستایش‌ام کنند،

تقویت‌ام کنند،

امیدوارم کنند،

و تبرئه‌ام کنند،

سرزنش‌ام می‌کنند،

تضعیف‌ام می‌کنند،

نومیدم می‌کنند،

متهمم می‌کنند،

تا،

در راهِ تو،

از تنها پایگاهی که،

چشمِ یاری‌ای دارم و پاداشی،

نومید شوم،

چشم ببندم،

رانده شوم…

تا تنها امیدم،

تو شود،

چشمِ انتظارم،

تنها به روی تو بازمانَد،

تنها از تو یاری طلبم،

تنها از تو پاداش گیرم،

و در حسابی که با تو دارم،

شریکی دیگر نباشد،

تا تکلیفم، با تو، روشن شود،

تا تکلیفم، با خودم، معلوم گردد،

تا حلاوتِ “اخلاص” را _

که هر دلی،

اگر اندکی چشید،

هیچ قندی،

در کام‌اش شیرین نیست _

بچشم…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۰*





شماره ۱۷

خدایا! اخلاص! اخلاص!


“… خدایا!

اخلاص! اخلاص!

و می‌دانم، ای خدا،

می‌دانم که :

برای عشق، زیستن،

و برای زیبایی و خیر، مطلق بودن،

چگونه آدمی را به “مطلق” می‌برد،

چگونه اخلاص،

این وجودِ نسبی را،

این موجودِ حقیری را،

که مجموعه‌ای از احتیاج‌ها است،

و ضعف‌ها و انتظارها،

“مطلق” می‌کند! 

در برابرِ بی‌شمار

جاذبه‌ها و دعوت‌ها

و ضررها و خطرها

و ترس‌ها و وسوسه‌ها

و توسل‌ها و تقرب‌ها

و تکیه‌گاه‌ها و امیدها

و توفیق‌ها و شکست‌ها

و شادی‌ها و غم‌های همه حقیر،

که پیرامونِ وجودِ ما را احاطه کرده‌اند،

و دمادم ما را بر خود می‌لرزانند،

و هم‌چون انبوهی از

گرگ‌ها و روباه‌ها

و کرکس‌ها و کرم‌ها،

بر مردارِ “بودنِ” ما ریخته‌اند،

با یک “خودخواهی‌ی عظیمِ انقلابی” _

که معجزه‌ی “ذکر” است،

و زاده‌ی کشفِ “بندگی‌ی فروتنانه‌ی

خویشتنِ خدایی‌ی انسان” است _

ناگهان،

عصیان می‌کند، _

عصیانی که،

با انتخابِ “تسلیمِ مطلق”،

به “حقیقتِ مطلق”،

فرا می‌رسد،

و از عمقِ فطرت شعله می‌کشد _

و سپس،

با تیغِ “بوداوارِ” بی‌نیازی و بی‌پیوندی و تنهایی،

“مجرد” می‌شود،

و آن‌گاه،

از بودا فراتر می‌رود،

و با دو تازیانه‌ی “نداشتن” و “نخواستن”،

همه‌ی آن جانورانِ آدم‌خوار را،

از پیرامونِ “انسان بودنِ” خویش،

می‌تاراند،

و آن‌گاه،

آزاد،

سبک‌بار،

غُسل‌کرده و طاهر،

پاک و پارسا،

“خود” شده،

و “مجرد”،

و “رستگار”،

انسان شده،

و بی‌نیاز،

به بلندترین قله‌ی رفیعِ معراجِ “تنهایی” می‌رسد،

و آنجا،

همه‌ی “من”های دروغین و زشت را، _

که گوری است

بر جنازه‌ی شهیدِ آن “منِ” راستین و زیبا و خوب،

که همیشه در آن مدفون است،

و از چشمِ خویشتن نیز مجهول،

و از یادِ خویشتن نیز فراموش _

فرو می‌ریزد،

با “ذکر”،

با “جهادِ بزرگ”،

و با “مردنِ پیش از مرگ”،

از درون،

به هجرت آغاز می‌کند.

هجرت،

از “آن‌که هست”،

به سوی،

“آن‌که باید باشد”،

تا…

به اخلاص می‌رسد،

و “بودنِ آدمی”،

به خلوص! 

.

خالص شدن

برای او،

به روی او.

و چه خوب یافته است،

یک مفسّرِ قرآن‌فهمِ کلمه‌شناسِ فارسی،

هزار سالِ پیش :  

اخلاص : “یکتایی”

آری، یک‌تویی!  

آن‌گاه،

این چنین “بنده‌ای خاشع”، _

که به بندگی،

خداگونه‌ای شده است در زمین،

و این چنین “دوستی خاکی”، _

که در دوست داشتن،

خدایی شده است،

چه،

دوست داشتن،

اگر به اخلاص رسیده باشد،

دوست را،

به دوست،

مانند می‌کند _

از زندگی، زنده‌تر است،

و از خوشبختی، جدی‌تر!

نیاز، هراس، چشم‌داشت،

حق‌شناسی، حق‌کشی،

خطر، امنیت،

سود و زیان،

دشمنی‌ها و دوستی‌ها،

نفرین‌ها و آفرین‌ها،

شکست‌ها و توفیق‌ها،

شادی‌ها و غم‌ها… _

که گرگ‌ها و کرکس‌هایی بودند،

وحشی و آدمخوار _

اکنون،

حشراتی شده‌اند،

بازیچه‌ی حقیرِ مرد!

و مرد،

“جزیره‌ای در خویش”،

در اقیانوسِ وجود،

تنها،

و “به خویش”.

اقلیمی،

از چهار سو،

محدودِ به خویش،

بی‌خطرِ موج،

بی‌نیازِ ساحل،

نیلوفری،

روییده از لجن،

و سرکشیده از آب،

اما،

بی‌آلایشِ آب،

شکفته و گسترده،

در زیرِ بارشِ خورشید،

مکنده‌ی آفتاب!  

و اکنون،

او است که می‌تواند زندگی کند،

تنها با

طعامِ “عقیده”،

و شرابِ “جهاد”،

و بمیرد،

شهیدوار،

به همان زیبایی و درستی و آزادگی،

که زندگی می‌کند.

و او است که _

چون “صوفی” نیست،

“شیعه” است،

“بودایی” نیست،

“مسلمان” است _

در همین معراجِ تَجَرد نمی‌ماند،

بازمی‌گردد،

به سوی خاک،

به سوی خلق،

با کوله‌بارِ سنگینِ مسئولیت :

بارِ سنگینِ “امانت”،

تا بنگرد

بر چهره‌ی یتیمی،

که بر او،

به خشونت،

تشر زده‌اند، 

بر گرده‌ی اسیری،

که بر آن،

تازیانه،

خطِ کبودِ ستمی،

نقش کرده،

و بر گرسنه‌ی خاموشی،

که شرم،

مجالِ مستمندی به وی نمی‌دهد،

و… بر توده‌ای،

که ظلم را تمکین کرده،

و بر ملتی،

که نجات می‌طلبد،

و… بر نسلی،

که قربانی می‌شود،

و بر عصری،

که قهرمان می‌جوید،

و بر هر چه که در زیرِ آسمان می‌گذرد…

و او،

برای “از دست دادن”،

برای “رنج کشیدن”،

برای “تحمل کردن”،

و برای “مُردن”،

تردید ندارد!

مرگ،  

نه حلاج‌وار :

مرگی پاک،

در راهی پوک، 

که علی‌وار : 

برای خشنودی‌ی خدا،

یعنی، در خدمتِ به خلق.

برای او،

این تنها کاری است در زندگی،

که خود نیز،

از آن سود می‌برد!  
.

و این است که،

حسین،

در پایانِ آن روزِ سرخ،

در موجِ خونِ همه کسان‌اش،

آراسته،

شسته و عطرزده،

و جامه‌ی زیبای خویش پوشیده، _

نسیمِ شهادت که بر او قوی‌تر می‌وزد،

و بوی خونِ خویش را،

که صریح‌تر استشمام می‌کند _

از شوق، بی‌تاب‌تر،

و از شادی، برافروخته‌تر می‌شود،

تا آن‌جا که،

خصمِ نابینایی نیز می‌بیند،

و با شگفتی و سرزنش،

می‌پرسد که :

مگر داماد شده‌ای ای پسرِ ابی‌طالب؟!

و پاسخ می‌دهد،

سرفراز و سرشارِ پیروزی،

که :

آری!

حجله‌ی سرخ را آراسته‌اند،

همسرِ زیبای شهادت _

که با مرگ،

عقدِ زندگی بسته است _

اکنون وارد می‌شود!

.

و علی! 

تا لبه‌ی زهرآگینِ پولاد را،

در پرده‌های مغزش،

حس می‌کند،

احساس می‌کند که،

بارِ سنگینِ آن امانتی،

که آسمان و زمین،

و کوه‌های سنگ را،

می‌شکست،

از دوش‌اش افتاد،

آزاد شد.

از شوق،

گویی،

مژده‌ای را فریاد می‌کشد :

فُزتَ وَ رَبِّ الکَعبَهِ!

به خداوندِ کعبه، رها شدم!

.

اخلاص :

یکتایی، در “زیستن”،

یکتایی، در “بودن”،

یکتویی، در “عشق”!…”


مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۰*

.
.
12_08_2010 . 18:13
#4
نیایش 3
"... خدایا! همواره تو را سپاس می‌گذارم، که هر چه، در راه تو، و در راهِ پیامِ تو، پیش‌تر می‌روم، و بیش‌تر رنج می‌برم، آنها که باید مرا بنوازند، می‌زنند، آنها که باید همگامم باشند، سد راه‌م می‌شوند، آنها که باید حق‌شناسی کنند، حق‌کشی می کنند، آنها که باید دستم را بفشارند، سیلی می‌زنند، آنها که باید در برابرِ دشمن حمله کنند، پیش از دشمن حمله می‌کنند، و آنها که باید در برابرِ سم‌پاشی‌های بیگانه ستایشم کنند، تقویتم کنند، امیدوارم کنند، و تبرئه‌ام کنند، سرزنش‌ام می‌کنند، تضعیف‌ام می‌کنند، نومیدم می‌کنند، متهم‌ام می‌کنند، تا در راهِ تو، از تنها پایگاهی که چشمِ یاری دارم و پاداشی، نومید شوم، چشم ببندم، رانده شوم… تا، تنها امیدم، تو شود، چشمِ انتظارم تنها به روی تو باز ماند، تنها از تو یاری طلبم، تنها از تو پاداش گیرم، در حسابی که با تو دارم، شریکی نباشد تا :تکلیف‌ام با تو روشن شود، تا تکلیف‌ام با خودم معلوم گردد، تا حلاوتِ "اخلاص" را، که هر دلی، اگر اندکی چشید، هیچ قندی در کام‌اش شیرین نیست، بچشم..."
.
20_10_2011 . 16:12
#5
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...ما همیشه آدم‌های عاجز را در دنیا دیده‌ایم که دعا می‌کنند، و در قیافه‌ی آدم عاجز هیچ چیز زیبا نیست ... دعا در چهره مردانی مثل علی زیباست، که از شمشیرش مرگ می‌بارد، و از زبانش، عاجزانه، ناله، و از چشمش، اشک. این زیباست..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص155
.
21_10_2011 . 15:00
#6
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...خدایا:بر اراده، دانش، عصیان، بی‌نیازی، حیرت، لطافت روح، شهامت و تنهایی‌ام بیفزای..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص100

.
22_10_2011 . 11:03
#7
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...نیایشگر کسی است که از خدا می‌خواهد قرضش ادا شود، بیماریش شفا یابد، مسافرش از سفر به سلامت برگردد و یا هنگام ترفیع رتبه‌ها اشتباهاً دو رتبه یک جا برای او صادر شود! این‌گونه دعاها بیشتر در میان انسان‌های دست دوم معمول است..."

مجموعه آثار 8 / نیایش / ص8
.
22_10_2011 . 11:04
#8
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...چه کسی نیایش می‌کند ؟ چه کسی با شدت و عشق و اضطراب و هراسان می‌خواهد ؟ کسی که فاصله میان آنچه هست با آنچه باید باشد در او زیاد است..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص65
.
22_10_2011 . 11:05
#9
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...خدایا:عقیده مرا از دست عقده‌ام مصون بدار..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص98
.
22_10_2011 . 11:06
#10
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...ما عمل نمی‌کنیم و دعا می‌کنیم، که خدا ما را موفق بدارد، خدا در دنیا و آخرت سعادت «دارین» را به ما عطا کند، نعمت دنیا را بدهد، نعمت عافیت را بدهد و این‌ها... اما از این همه هم، هیچ چیزش را نداریم، بعد می‌گوییم پس این چه دعایی است ؟ آنها را هم می‌بینیم، که همه‌ی اینها را دارند، یا خیلی از این چیزها را در دنیا دارند، ولی دعا نمی‌کنند، این است که در ذهن روشنفکر تزلزلی نسبت به ارزش دعا ایجاد شده است..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154


.
22_10_2011 . 11:07
#11
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...من خود، با اینکه به آثار شگفت نیایش سخت معترفم و چنانکه می‌بینید این چنین بدان جدی می‌اندیشم، ولی متأسفم که در عمل، از همه‌ی شما، توفیقم کمتر است و ناچار، محرومیتم از آثار آن از همه بیشتر. با این همه، قدرت معجزآسای آن را در زندگی درونی خویش دیده‌ام و از این معجزه است که در کویر سخن می‌گویم (در فصل معبد) که: «آن‌گاه که تقدیر واقع نگردیده، و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست، «خواستن» -اگر با تمام وجود، با بسیج همه اندام‌ها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت هست، تجلی کند، اگر همه‌ی هستی‌مان را یک خواستن کنیم، یک خواهش مطلق شویم، و اگر با هجوم‌ها و حمله‌های صادقانه و سرشار از یقین و امید و ایمان، بخواهیم- پاسخ خویش را خواهیم گرفت..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص86
.
24_10_2011 . 11:34
#12
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...دعاهای اسلامی،در یک کلمه ،دعا نیست،متن تدریس و تعلیم فلسفی و اعتقادی است..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص66
.
24_10_2011 . 11:40
#13
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...صحیفه، کتاب جهاد در تنهایی است، و سخن گفتن در سکوت، و سنگر گرفتن در شکست، و فریاد زدن در خفقان، و آموختن با لب‌های دوخته و سلاح گرفتنِ یک خلع سلاح شده... و با این همه، یک کتاب دعا..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص77
.
25_10_2011 . 10:50
#14
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...معمولاً خیال می‌کنیم که به جای اندیشیدن، کوشیدن، جهاد کردن، تحمل مبارزه کردن، تحمل سختی‌ها و مشقت‌ها کردن، مسئولیت زندگی فردی و اجتماعی را تقبل کردن، می‌توان دعا کرد..."

مجموعه آثار 8 / نیایش / ص39
.
26_10_2011 . 22:26
#15
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...خدایا:به من قدرت تحمل عقیده‌ی مخالف ارزانی کن..."


مجموعه آثار 8 / نیایش / ص98
.
08_11_2011 . 00:57
#16
نیایش‌های دکتر شریعتی
"...چقدر دعا مي‌کنم که بعضي اصوات را نشنوي، بعضي رنگها را نبيني، بعضي افکار را نفهمي و بعضي حرفها را نشنوي و بعضي حالات را حس نکني اي انسان..."


مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص77
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  جملات شریعتی درباره نیایش shervin 9 7,008 04_01_2011 . 18:23
آخرین ارسال: meditation

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان