مذهب تلاش انساني است به "هست آلوده" تا خود را پاك سازد و از خاك به خدا بازگردد. طبيعت و حيات را كه "دنيا" ميبيند، "قداست" بخشد و "اخري" كند، چه، قدس، به گفتهي «دوركهيم»، فصل مذهب است و شاخصهي جوهري آن.
و عرفان تجلي التهاب فطرت انساني است كه خود را اينجا غريب مييابد و با بيگانگان كه همهي "موجودات و كاينات"اند همخانه، بازي است كه در قفس اسير مانده و بيتابانه خود را به در و ديوار ميكوبد و براي پرواز بيقراري ميكند و در هواي وطن مالوف خويش ميكوشد، تا وجود خويش را نيز كه مايهي اسارت اوست و خود حجاب خود شده است از ميان برگيرد.
و هنر نيز تجلي روحي است كه آنچه هست سيرش نميكند و هستي را در برابر خويش "اندك" مييابد و سرد و زشت و حتي به گفتهي "سارتر"، احمق و عاري از معني و فاقد روح و احساس و اضطراب و تلخ كامي...
و هنر زادهي بينشي چنين بيزار و احساسي چنين تلخ از هستي و حيات، ميكوشد تا آن را تكميل كند. آنچه را "هست" به آنچه بايد باشد، نزديك سازد و بالاخره، به اين عالم آنچه را ندارد ببخشد.
مجموعه آثار ۰۰ / ـــ / ص ۰۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین