"... جامعهشناسی انتقادی اما، رویکردی در جامعهشناسی است که از سنت چپ الهام گرفته است. این جامعهشناسی درک مبارزهجویانه از حیات اجتماعی ارائه میدهد، و بر مفهوم نقد "سلطه" بنا شده است. مفهومی که محور اصلیی تئوریهای انتقادی است. سلطهای که آشکار نیست، پنهان است. در متن قابلیتهای فردی و حیات اجتماعی نهفته است، و قدرت سیاسی تنها نمایانترین و سطحیترین بخش آن است. درنتیجه، میتوان به تبع بولتانسکی گفت که: موضوع جامعهشناسی "جامعه" است، و موضوع جامعهشناسیی انتقادی و تئوریهای سلطه، "نظم اجتماعی" است، مطالعهی این نظم، و تلاش جهت آشکارسازیی آن است، که رویکردی انتقادی به جامعه را ممکن میسازد. در برابر "روابط اجتماعی" که موضوعی برآمده از مشاهدهی تجربی است، "نظم اجتماعی" موضوعی است که جامعهشناس خود میسازد، و این، هم نقطهی قوت، و هم نقطهی ضعف جامعهشناسیی انتقادی است. هم میتواند مورد نقد قرار بگیرد، که فقط نظریهپردازیهای یک نظریهپرداز است و هیچ مبنای نظری ندارد، و هم نقطهی قوت آن است، چون درکی از تمامیت جامعه ارائه میکند. این رویکرد اغلب با جریان چپنو، و نام انستیتو تحقیقات علوم اجتماعی، و چهرههای شاخص مکتب فرانکفورت شناخته میشود، که در نیمهی دوم سالهای شصت و سالهای هفتاد، بر فضای فکریی اروپا غلبه داشت، و کمتر به تداوم و تحولات این گرایش در جامعهشناسی توجه میشود.
در فرانسه، از این دوره به بعد، بوردیو و شاگردان وی، چهرهی شاخص جامعهشناسیی انتقادیاند، که ویژگیی کارشان، فاصلهگیری با رویکردهای صرفاً فلسفی، توجه به پراتیک جامعهشناسی در برابر تئوری محض، و همچنین تلقیی جامعهشناسی به عنوان یک "حرفه" بود. و به تعبیری، هم ابزاری جهت توصیف سلطه، و هم ابزاری برای رهاییبخشی از آن فراهم مینمود. امروزه در تداوم این سنت، و البته در این خصوص، میتوان از یک سنت نام برد، آنچه به عنوان "جامعهشناسیی پراگماتیک انتقادی" شناخته میشود، که با نقد پشینیان، و البته در تداوم همان مسیر، به میدان تحقیق و واقعیت اجتماعی توجه بیشتری نشان میدهد..."
برگرفته از مقاله : تقصیر ولتر است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین