"... مگر نه فريب سراب در کويري که هيج جانم آبي، جاي پاي جويباري، بستر متروک چشمهساري هم نيست، مسافر تشنه را تواني ميبخشد و به زانوان خستهاش نيرويي تازه ميآورد ؟من، در اين کوير سوختهاي که همچون سايه موهومي از دور مينمايم که راهي نامعلوم در پيش دارد و چشم در چشم افق دوخته و خسته و مجروح راه ميپيمايد، به فريب سرابي نيز نيازمندم، به چنين اميدهايي نيز محتاجم، اگر اينها هم نباشند ميافتم، هنوز نميخواهم بيفتم، هنوز ميخواهم بروم، ميدانم به آبي و آبادييي نخواهم رسيد، ميدانم که خواهم افتاد و در کنار راهي در اين کويرتافته پهناور و غريب که در آن جز صداي نفسهايم را که بسختي از حلقومم بيرون ميکشم و جز کوبه نبضهايم را که بخشم بر شقيقههايم، بر قفس استخواني سينهام ميزند نميشنوم..."
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۳۷۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ