مقالات علیجانی سال ۱۳۹۲
16_11_2012 . 11:30
#1
مقالات علیجانی سال ۱۳۹۲
فهرست کلی





فهرست مقالات :

هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز
دو رئیس جمهور، تحت فشار نیروهای مخالف
بازی خشونت بین حکومت و مخالفان را نمی‌توان مساوی درآورد

ـــــــــــــــــــــــــــــــ



فایلهای صوتی سال ۹۲




فهرست فایلهای صوتی :

نگاهی به اظهارات اخیر صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه و تهدید مخالفان و منتقدان حکومت
بررسی مقاله جنجال‌ساز منتشر‌ شده در روزنامه بهار (رضا علیجانی و یوسفی اشکوری)



ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
31_03_2013 . 23:50
#2
هر شب ستاره‌ای به زیر می‌کشند و باز / این آسمان غم‌زده غرق ستاره‌هاست


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره‌ي درگذشت احمد صدر حاج سید جوادی


موقعی که جوان تر بودم این عبارت که «هر شب ستاره ای به زیر می کشند وباز این آسمان غم زده غرق ستاره هاست» را خیلی دوست داشتم. از آن انرژی وانگیزه می گرفتم. اما اینک دیگر نمی توانم ، برای خودم، با قاطعیت و امید واری این عبارت را حتی تا آخرین کلماتش تکرار کنم .

از تعبیر آسمان و غمزدگی‌اش لذت می‌برم و برایم آرامش و التیام می آورد. اما به زیر کشیدن را با تردید می توانم تکرار کنم (چون بیشتر می بینم که خود فرو می افتند مگر نگاهم از به زیرافکنی توسط ستمگران به داس مرگ فلک و روزگار وطبیعت معطوف شود). اما تعبیر غرق ستاره هاست را دیگر با شک و حتی صادقانه تر بگویم با انکار می نگرم و حتی نمی توانم به زبان بیاورم چه برسد بخواهم تکرارکنم.

امروز که صبح ام را تلخکامانه با خبر مرگ یک ستاره دیگر شروع کردم باز همان عبارت شعرواره به یادم آمد و همان تردید و شک و نهایتا انکار.

آیا واقعا آسمان میهن ما غرق ستاره هاست. به خودم دلخوشی میدهم که این هست و آن هست و این زندانی و آن مبارز و آن پیر حق گو و آن مبارز دیرپای و …؛ اما وقتی به واقعیاتی دیگر فکر میکنم همان شک و تردید و نهایتا انکار به سراغم می آید. مخصوصا که روز قبلش هم که از اواسط یک نشست (درپاریس در باره مهاجرت) شاهد نقد شدید و بی سابقه یک دوست جوان عزیز و روزنامه نگاری که دوستش دارم به هم نسلانش و تجلیل از نسل گذشته بودم و بعد سخن پیران سفیدموی و سفید گیس دیگری که او را انذار می دادند این گونه نیست و نسل قبل هم اشکالات زیادی داشت و آن جوان عزیز بر سخن خود دوباره و دوباره تاکید و اصرار می کرد….

آیا شرایط بد روزگار و سختی های دوران و پیرامون من و ما نیست که ما را چنین تلخکام کرده است وگرنه وضع انسان ها به آن بدی هایی هم که فکر میکنیم نیست…..؟ نمی دانم. حداقل فکر میکنم که اگر سیاهی های روزگار نیز تیره بین مان کرده باشد اما همه ماجرا این نیست. واقعا روزگار دارد از انسانهایی تهی می شود و آسمان ستاره هایی را از دست میدهد که شاید کمتر قابل تکرار باشد و این برتیرگی های فضا و دوران می افزاید. این سخنی است که مدتی پیش نیز از آقای یوسفی اشکوری خواندم و احساس همدلی زیادی با آن داشتم.

امروز جامعه ما عزیز بزرگی را از دست داد. جامعه سیاسی ، جامعه حقوقی ، فعالان مدنی و … ما و بالاخره انسانهای دوست دار انسانیت در جامعه ما. انسان هایی که به شجاعت و صداقت و سلامت و سخت کوشی و مداومت و درویش مسلکی و فروتنی به طور هم زمان بها میدهند.و البته اینها در دوران ما کالاهای «نسبتا» کم یابی شده اند.

احمد صدر حاج سیدجوادی یکی از این ستاره ها بود از خانواده شریفی که یکی شان را امروز صبح از دست دادیم و بازمانده شریف دیگرشان در خارج از کشور غم غربت در گلو دارد.

پرونده احمد صدرحاج سیدجوادی امروز صبح بسته شد . پرونده ای که عمری تلاش و مبارزه را در خود دارد. عناصری از صداقت و پایداری و سلامت و سرسختی و سماجت و پیگیری.

وقتی زندگی اش را مخصوصا در دوره دولت امینی که یکی از سرفصلهای مهم زندگی اوست (و جزئیات وصفش را از زبان مهندس سحابی هم شنیده بودم) مرور میکنم که از منصب دادستان عمومی تهران بنا به دلایلی سیاسی که باید مستقلا به آن پرداخت، پیگیر پرونده فسادهای حاکمان بود یاد برخی فیلمهای سینمایی میافتم که یک مامور دولت و قانون مثل یک پلیس یا یک دادستان و … سردرکار بزرگان کرده و فساد و تباهی آنهارا کشف و پیگیری میکند وبعد ساختار فاسد او را حذف میکند.این ژانر سینمایی همیشه به سلامت وصداقت و سماجت آن مامور قانون و فساد و تباهی ساختار فاسد اشاره دارد. تقریبا همه تماشاگران این نوع فیلم ها در دل احترامی بیکران برای این صداقت و سلامت قائل میشوند و در پایان فیلم هرچند تلخکام اند اما به انسانیت امیدوارمی شوند و این که هنوز نور امیدی می تابد و جوانه ای در حال رستن است.مخصوصا وقتی که آن مامور قانون به یک اهل رسانه متصل می شد و اگر در دادگاه نظام متهم و محکوم و یا حذف میشد اما در دادگاه افکار و وجدان عمومی پیروزبود.

اما احمد صدرحاج سیدجوادی خود نقش دوم را هم برعهده داشت. نامه های انذاردهنده و هشدار دهنده و افشاگرانه اش خود رسانه و قاصدکی بود که سوار بر نسیم رسانه ها جان همه گان را می نواخت و چقدر آرزو داشت که وجدان خفته و دل قفل شده صاحبان قدرت را هم تکانی دهد. و متاسفانه چنین نمی شد.

صدرحاج سیدجوادی خود حقوق خوانده بود (هرچند دکترای علوم سیاسی داشت) و سال ها در سیستم قضائی قبل و بعد از انقلاب یا کار کرده بود و یا درگیر بود. از این رو نظر و قضاوتش درباره محیط کاری که بدان آشنایی و حساسیت و دقت فراوانی داشت برایمان طبعا باید مهم باشد. روزی در جمعی در خدمت ایشان وبرخی دوستان دیگر بودیم. فکر میکنم در هنگام پایان اعلام نتایج انتخابات مجلس ششم که با کارشکنی شورای نگهبان و پشتیبانانش و با کوتاه آمدن مصلحت اندیشانه برخی مسئولان وزارت کشوروقت «حق» ملی- مذهبی ها و علیرضا رجائی خورده شده بود. در هر حال در آن محفل آقای صدر گفت به نظر من سیستم قضائی در نظام گذشته سالم تر از حالا بود و اگر در آن سیستم در دادگاه های مربوط به مخالفان سیاسی ظلم و ستمی میشد که بیشتر فرمایشی هم بود اما در بخشهای دیگر سیستم قضائی سلامت زیادی وجود د اشت. ایشان ضمن احترام به قضاتی که در سیستم فعلی صادقانه و سالم در حال کارند اما ساختار کنونی را بسیار بدتراز رژیم گذشته می دانست. به خوبی به یاد دارم که ایشان از جیبش تکه کاغذ کوچکی بیرون آورد وفکر میکنم رباعی که خود در این باره سروده بود را خواند. وی در حالی که انسان بسیار مودبی بود و از حضار نیز معذرت خواهی کرد ولی با لبخند و طنز آن رباعی را خواند که متاسفانه حافظه ضعیفم آن را به یاد ندارد . فقط یک مصرعش که باعث خنده خود ایشان و حضار شد به یادم مانده که گفت:« براین قضا، باید قضای حاجت کرد!». حضار هم از تندی لحن ایشان تعجب کردند و هم ازاین تعبیر خنده شان گرفته بود.

اما این بیت ایشان نشانی از بدی های روزگار ماست. بدی هایی که پذیرش برآمدن ستاره های دیگری بعد از فروافتادن یکی از آن هارا سخت میکند.


راستی چرا این چنین است؟

مدت‌هاست این سئوال ذهنم را مشغول کرده است. دیده‌ام که این مسئله نه تنها در فضای سیاسی (مثلا داخل یا بیرون نظام، پوزیسیون یا اپوزیسیون) بلکه در حوزه‌های مختلف دیگر همچون عرصه ورزش،سینما، ادبیات، فعالیت‌های اقتصادی، حتی فعالیت‌های مدنی و اجتماعی و زنان و سندیکایی و کارگری و …نیز در جریان است.

به یک نکته رسیده‌ام که شاید باید در فرصت بیشتری به تفصیل بنویسم و به اشتراک بگذارم. اما به اجمال این است که دو نهاد نگه دارنده کیان امنیت و معنویت جامعه ما (یعنی سلطنت و روحانیت) یا فروافتاده و یا به شدت تضعیف شده و یا دیگر مشروعیت سابق را ندارد. بدون این دو نهاد بزرگ و مهم دیگر نهادها قدرت و دیرپایی این دورا ندارند (حتی مسئله نفت و تاثیرگذاری شدید آن در همه عرصه های زندگی‌مان) . در جامعه پسا انقلاب- پسا جمهوری اسلامی نیز بنا بدلایل مختلف عینی (مانند رشد شهرنشینی و سواد و طبقه متوسط و عملکرد خاص حکومت مدعی دیانت و اخلاق و معنویت و …) و فرهنگی مانند بسط اندیشه‌ها ی جدید (و تجربه ملموس آن‌ها) و نیز رشد جنبش‌های خاص مانند جنبش زنان و …دیگر آن «ما»ی جمعی گذشته (که خانواده – جمع ها و هیئت های مذهبی- مرجعیت سنتی دینی- پیران وبزرگان عشیره و طایفه – …آن را نمایندگی می‌کردند) تا حد زیادی از بین رفته و «من» فردی جای آن را گرفته است. از یک نظر این اتفاقی مثبت و رو به جلوست و به تعبیری مقدمات شکل‌گیری مفهوم شهروندی است. اما این اتفاق به اصطلاح فلسفی و شکل گری فرد با فردیتی اخلاقی همراه شده است که دیگر زیر بار هیچ مایی نمیرود یا کمتر میرود ( به یاد دارم مهندس سحابی به تلخی از این وجه یاد می‌کرد و می‌گفت اگر در اروپا فردیت شکل گرفته مفهوم و روانشناسی دولت/ملت نیز شکل گرفته و افراد تعهد جمعی ملی دارند و خودمحور و خودخواه نیستند و به منافع ملی پایبندند. اما در اینجا این نیست).

به تعبیر دیگر در جامعه ما که همیشه از بسیاری از پدیده‌های مدرن نوع نامرغوب و به عبارتی بنجل‌اش نصیب‌مان می‌شود گویی در این مورد نیز در موضوع فردیت و شهروندی نیز نوع نامرغوبش نصیب مان شده است! فردیت فلسفی همراه با نوعی فردگرایی اخلاقی و روانشناختی و به عبارتی خودخواهی و خودمحوری و خودمرکز بینی . این پدیده همراه شده است با ترجیح منافع خود بر دیگری بدون رعایت حقوق دیگری و نیز کم رنگ شدن اصول و پرنسیب های اخلاقی در تنظیم رابطه با دیگری که می تواند به دورویی و نفاق و از هر وسیله برای از میان بردن حریف و رقیب بهره بردن و یا هر چیزی را نردبان خواسته های فردی قرار دادن ( به قیمت قربانی کردن دوست و یا ویرانی کردن جامعه و میهن و هموطنان خود با حمله نظامی سلطه گران و…) بیانجامد.

معروف است از یک نویسنده بزرگ می‌پرسند به نظرت بزرگترین نویسنده این دوران کیست او نام رقیب ادبی‌اش را می برد و میگوید: «متاسفانه» فلانی. یعنی منصفانه و صادقانه اذعان به حقیقت می کند هرچند با حفظ فردیت خود احساسش را هم پنهان نمی کند. این یعنی رعایت انصاف و اخلاق با حفظ حتی احساس و یا به عبارتی حقوق فردی. اما در جامعه ما و در محیط های گوناگون اش ( اعم از سیاسی و ورزشی و ادبی و زنان و …) آیا چنین فضایی حاکم است؟ فکر نمی‌کنم پاسخ دادن به این پرسش چندان سخت باشد.

حال احمد صدر حاج سیدجوادی از ستاره‌هایی است که می‌توان از نورش بهره‌مند شد و از اشعه‌هایش راه یافت. این زمانه و نسل بی‌الگو و بی‌تکیه‌گاه که متاسفانه هر روزه شاهد نه مرگ جسمانی بلکه مرگ اخلاقی و معنوی برخی بزرگان خود است می تواند امیدوار باشد که هنوز استوانه ها و اسطوره هایی هستند که می‌توان به آنان نگریست و به ایشان دلگرم بود و افتخار کرد و از آنان الگو و اسوه زندگی ساخت. از صداقت شان و سلامت شان . از انصاف و فروتنی شان و به خصوص از مداومت و پشتکارشان.

مداومت و پشتکاری که او را از یک دانش آموز شهرستانی تا دادستان عمومی تهران رساند و از فعال سیاسی و حقوق بشری تا مقام وزرات و نیز زندانی نظامی که خود تلخکامانه در برساختن اش نقش و سهمی داشت و با وجدان بیدار به مقابله با انحرافاتش برخاست. توجه به مشارکت احمد صدرحاج سیدجوادی در تاسیس انجمن طرفداران حقوق بشر و نیز تلاش مداوم و سازمان‌مند برای آزادی زندانیان سیاسی از همه طیف ها یادآور یک نکته برای نیروهای انقلابی و چپ و نیز برای مورخان و تحلیل گران سیاسی هم هست و آن اینکه باید در کنار جریان انقلابی و چپ، جریان آزادی خواه و طرفدار حقوق بشر و پیگیرندگان تلاش‌ها و مبارزات سیاسی آن ها با اولویت دموکراسی را نیز در تاریخ ایران ببینند. بسیار دیده می شود که در نگارش تاریخ و یا تحلیل مبارزه و سیاست و اندیشه و از جمله نواندیشی دینی کسانی از مقطعی که خود آزادی خواه یا طرفدار حقوق بشر شده‌اند را سرفصل تاسیس گفتمان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در ایران تلقی می‌کنند! و یا خود را محور آغاز و سرفصل هر تاریخی قرار می‌دهند. اما توجه به نام گذاری برخی جمع‌ها و جمعیت هایی که احمد صدر حاج سیدجوادی همراه با برخی همفکرانش ( همچون مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی و عده دیگری از ملیون چون مرحوم سنجابی) بنا نهاده‌اند و به روشنی حتی در تیتر و عنوان آن جمعیت، آرمان و خواسته آزادی و یا حقوق بشر و حاکمیت ملی و نظایر آن آمده است می‌تواند روشنگر این خط سیر تاریخی و خودداری از خودمرکزبینی چپ ها و انقلابیون؛ و تحول خواهان مسالمت جو و اصلاح طلبان بعدی شود.

من شخصا متاسفانه با آقای صدر حشر و نشر زیادی نداشتم و بیشتر در باره ایشان خوانده و یا شنیده‌ام اما راویانی که در باره ایشان گفته‌اند همه از صادق‌ترین انسانهای روزگار ما هستند.

اولین مواجه شخصی‌ام با ایشان در قزوین به هنگام نامزدی‌شان برای مجلس بود که همراه با طنز و اتفاقات خاصی است که باید در موقع دیگری به آن پرداخت. و دیگر باره بیشتر در محافل و مجالس جشن و عزا و سخنرانی عمومی . اما آن چه در خاطره‌ام از ایشان چون تصویری حک شده و فکر نمی‌کنم تا آخر عمر پاک شود در زندان ۵۹ سپاه بود . در یکی از روزهای بعد از نوروز ۱۳۸۰ دوستان نهضتی ما را دسته جمعی دستگیر کردند . صف دستشویی و هنگام هواخوری از مواقعی بود که می‌شد از زیرچشم بند بیرون را دید زد و احیانا از نگاه به دوستی و یادآوری خاطره ای و یا رد و بدل شدن جملاتی کوتاه لذت برد. وقت دستشویی باید ظرف غذامان را هم می‌بردیم تا بشوییم و به نگهبان بدهیم . یک روز وقتی در این صف ۴ نفره منتظر بودم از زیر چشم بند پیرمردی را دیدم که از فرط ضعف و خستگی به جای ایستادن با تکیه بر دیوار نشسته و ظرف غذایش را در دست گرفته است. با چشمان بی‌عینک که دقت کردم دیدم استادمان صدر حاج سیدجوادی است. نم اشکی بر چشمانم آمد . به نگهبان گفتم حاجی (تعبیری که همراه «سید» می‌شد هر نگهبان یا ماموری که نامش را نمیدانی صدا کنی) : میشه من ظرف غذای ایشان را بشویم؟ او نیز با اغماض از اینکه چرا از زیر چشم بند نگاه کرده‌ای گفت: نه نمیشه. اینجا هر کس باید ظرف خودش را بشوید!

و این داستان ظلمی است که بر یک پیرمرد ایستاده بر آرمان ولو تکیه زده بر دیوار زندان از خستگی و کهولت رفته و هنوز بر دیگر پیرمردهایی همچون قدیانی و ملکی و … می رود. در پایان باید به دوستان و همراهان این ستاره تابناک و به همه دوستداران نور حقیقت و آزادی و آبادی و سربلندی ایران مرگ این ستاره را تسلیت گفت. اما تنها در صورتی این ستاره به حیات جمعی‌اش ادامه خواهد داد که نورش در درون ما روشنی‌بخش باشد . شعله‌ای برافروزد . دلی صاف کند و انگیزه‌ای و اراده‌ای را به حرکت بخواند. احمد صدرحاج سیدجوادی اینک راه‌اش را به پایان برده و در افق آسمان غمزده پرونده یک عمر زیر بغل در مقابل ما ایستاده است. او خیره به صورت ما می‌نگرد. ما چگونه به روی او می‌نگریم؟


تاریخ انتشار : ۱۱ / فروردین / ۱۳۹۲

منبع : سایت ملی - مذهبی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
27_09_2013 . 20:37
#3
دو رئیس جمهور، تحت فشار نیروهای مخالف


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره سخنرانی اوباما و روحانی در سازمان ملل


هر چند پنهان نمی کنم سیر و امتداد فضای چند هفته اخیر باعث شده بود توقع از سخنان آقای روحانی بیشتر از آنی باشد که مطرح کرد، و انتظار می رفت در این تفسیر به موازات گله گذاری و شکایت و اظهار مظلومیت از «روابط سلطه» بر برخی مفاهیم مشترک و یا احیانا نگرانی های قابل اعتنای طرف مقابل نیز تاکید شود؛ اما وقتی این سخنان با مواضعی که به نام ایران در هشت سال گذشته مطرح شد مقایسه شود می توان به نتیجه روشن تری رسید، و آن این که جهت گیری و خواست و خروجی این سخنان صلح و اعتدال و آشتی و صندوق رای و …و هشدار جدی نسبت به رشد افراط گرایی مذهبی و قومی در منطقه بود.

در مسئله هسته ای که شاید مهم ترین انتظار از سخنان آقای روحانی متوجه آن بود سخن جدیدی (نسبت به مواضع ازپیش گفته شده ایشان) شنیده نشد و بیشتر مباحث (البته راهگشا و منطقی) پیشین یعنی تاکید بر هدف صلح جویانه ایران و نیز تصریح بر شفافیت بیشتر (گویا از طرف ایران) و اعتماد سازی«متقابل» تکرار شد.

شاید این امر نشان دهد که مواضع روشن تر ایران بیشتر در پشت صحنه شنیده خواهد شد. اما اگر پشت صحنه هم همین مواضع بدون مابه ازای «عملی» مشخص تکرار شود مذاکرات باز گره خواهد خورد. امیدوارم چنین نباشد.

اما آقای اوباما با لحن دیپلماتیک تر و البته آشتی جویانه تری سخن گفت. وی نیز در تفسیرها و گله گذاری اش در مسئله هسته ای مواضع رسمی و یک طرفه آمریکا را تکرار کرد. وی در بررسی تاریخی مشکلات ایران و آمریکا البته نگاه چندجانبه تری داشت.

هر دو رئیس جمهور تحت فشار شدید نیروهای مخالف حل مشکلات بین دو کشور در میان نیروهای تندرو جامعه شان هستند.

سخنان دو رئیس جمهور نشان داد قدرت و اعتماد به نفس رئیس جمهور آمریکا نسبت به مقام مشابهش در ایران در تعیین نسبت با نیروهای تندرو کشورش بیشتر است.


تاریخ انتشار : ۵ / مهر / ۱۳۹۲

منبع : سایت ملی - مذهبی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
30_11_2013 . 15:29
#4
بازی خشونت بین حکومت و مخالفان را نمی توان مساوی «درآورد»


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : __


اگر «منطق» و «حقانیت» برخورد «عکس العمل»ی را بپذیریم و از مسئولیت اخلاقی و سیاسی و تاریخی افراد و نیروها؛ مستقل از شرایط پیرامونی، حرف نزنیم آیا بیشترکفه «توجیه» اشتباه و خطاکاری های استراتژیک تندروهای مسلح و خشونت ورز مقابل حکومت را سنگین نکرده ایم؟، چرا که آن ها به سادگی و راحتی و البته به درستی می توانند عدم تحمل حکومت در باره فعالیت های سیاسی و مدنی شان را به صدها سند مستند کنند.

آیا جمهوری اسلامی رژیم کشتار بوده است و یا مخالفان آغازگر خشونت؟ این بحث با هاله ای از«ناگفته ها» وابهاماتی که درگفتار هردوسوی بحث وجود دارد و بعضا کلی گویی و یا غیرمستقیم رساندن حرف اصلی؛ اندک مدتی است که در گرفته اما ریشه در دو گفتار قدیمی دارد که از ابتدای تاریخ انقلاب در جریان بوده است.

به لحاظ معرفت شناختی این که موضوع مورد بحث طرفین یعنی حکومت و یا گروه های معروف مخالف اش، از ابتدا دارای «ذات» و طبیعت ی ثابت، قابل شناسایی و غیر قابل تغییر بوده اند، برای نگارنده به شدت مورد تردید است. هر چند معتقدم هیچ کدام از دوسوی ماجرا (اگر از ساده سازی دو سویی دیدن ماجرا که ناشی از وارونه خوانی تاریخ یعنی از آخر به اول خواندن آن است، چشم پوشی کنیم)؛ بدون پیش زمینه های معرفتی و گفتمانی و اجتماعی – اقتصادی نبوده و نیستند و هر کدام از این پیش زمینه ها و شرایط و بسترها با یک نحوه رفتاردموکراتیک و غیردموکراتیک تجانس بیشتر – و البته نه غیر قابل تغییر- دارد. همین پیش زمینه ها عاملی بسیارمهم ( و البته نه مطلق) در شکل دهی به حوادث بعدی است که نادیده گرفتن آن به دست کاری و تحریف تاریخ و بی عدالتی و بی انصافی در روایت کردن بی طرفانه آن می انجامد. در این باره در ادامه بیشتر بحث خواهد شد.

از این مقدمه مهم که بگذریم نکته مقدماتی بعدی این است که آیا مخالفان خشونت نورزیده اند و آن ها دست پاک و صلح جو بوده و تنها حکومت بوده است که خشونت ورزیده است؛ پاسخ این سئوال هم خیلی ساده است و بنا به دلایل شهودی! که همه نسل انقلاب در ذهن و روان خود دارند و برخی از مستنداتش را یک سوی این بحث در مقالاتش آورده است، امری روشن و غیر قابل انکار است. اما نکته و سئوال اصلی و بنیادی که در این میان فراموش شده ویا در گرد و غبار جزئی گویی ها به صورت مبهم گویی و گاه تناقض گویی به سادگی از آن عبور شده این است که آیا «آغازگر» حذف و خشونت (در کنار هم آوردن این دو اصطلاح تعمد دارم) معترضان و مخالفان بوده اند؟ و نیز این سئوال اساسی و ریشه ای که آیا خشونت حکومت «عکس العمل» خشونت مخالفان بوده است ؟ نگارنده در برخی پاسخ های آری تلویحا داده شده و یا القاء شده در باره هر دوی این گزاره ها تردیدهای بسیار جدی و اساسی دارد و به خصوص نمی تواند درد و رنج فروخورده خود را به ویژه در باره مصداق بزرگ این ابهام در مورد اعدام های گسترده طیف وسیع زندانیان سیاسی در سال ۶۷ پنهان کند.(البته دوستانی که به مفهوم سازی «رژیم کشتار» انتقاد کرده اند هم مواضع روشنی در باره اعدام ها دارند)

علاقه مندان اصلی این مجادله در دو سوی بحث ( الزاما منظور افراد مشخصی که در این باره مقاله نوشته اند نیست)، عمدتا کسانی هستند که در دوسوی خشونت ورزی ( البته با حد و اندازه ها و نیز مسئولیت های حقوقی و سیاسی و تاریخی کاملا متفاوت) در ابتدای انقلاب قرار داشته اند؛ اما نگارنده و شاید طیف وسیعی از نیروهای منتقد و معترض و ناراضی اعم از ملیون و ملی – مذهیی ها و چپ های مستقل و نهادهای مدنی و صنفی و غیره که در طول بیش از سه دهه اخیر مشی ای متفاوت داشته و هیچگاه تجویز خشونت نکرده اند، می توانند از « منظری دیگر» و «مستقل» به این بحث بنگرند. یعنی کسانی که خود قربانی خشونت و مورد سرکوب حکومت بوده اند بدون اینکه اصلا دست و نقشی در این نزاع که هر دو طرفش از پیشینه و احیانا محق بودن خود دفاع کرده و یا با اشاره به رفتار طرف مقابل عمل خود را توجیه میکند، داشته باشند. نگارنده از این منظر و جایگاه و بستر به این بحث می نگرد و به سئوالات بنیادین آن پاسخ می دهد.

از این منظر مستقل می توان بر این نکات بنیادین پای فشرد:

حکومت ها و دولت ها به لحاظ سیاسی و حقوقی جایگاهی مستقل و فراتر از گروه ها ، جنبشها و خرده جنبش ها دارند. آن ها نمیتوانند اعمال خود و به خصوص بی قانونی های خود را با رفتار طرف های مقابل خود توجیه کنند. هم چنان که مادر یا پدر خانواده نمی تواند با اشاره و اتکا به اشتباهات فرزندانش رفتار نادرست خود را توجیه کند. اعمال یک رهبر(و یا یک دولت) که در مقابل یک ملت و سرنوشت و اعتمادش و سنت و رویه ای که بنا می گذارد و تاثیری که درسرنوشت آینده آحاد آن سرزمین داردِ؛ مسئول است را نمی توان با رفتار فرد یا افراد و گروهی که فرضا در یک گوشه این سرزمین پهناور خطایی کرده اند در یک سطح قرار دارد. بر این اساس در روند حذف و خشونتی که در طول و پس از انقلاب به تدریج رشد و گسترش یافت حکومت و رهبران و مسئولان آن متهم درجه اول هستند و در مراتب و مراحل بعد است که مخالفان ( ویا آن دسته ای از مخالفان که خشونت ورز و کم تحمل بوده اند) قرار می گیرند. نمی توان جایگاه متهمان را در این دادگاه تاریخی جا به جا کرد ویا مانند برخی داوران مسئله دار و غیر بی طرف در مسابقات ورزشی بازی را مساوی «در آورد» ویا بدتر ازآن رفتار حکومت را «عکس العمل» رفتار مخالفان تبیین و توجیه کرد.

نکته دیگر این است که مسئله سطح تخلف و نقض اصول و وعده ها و به عبارتی تناسب عمل و عکس العمل و حتی جرم و مجازات را نیز نمی توان با جزئی گویی های پراکنده و ابهام گویی به فراموشی سپرد. نگارنده با بعضی از حتی خوش فکرترین دوستان اصلاح طلب در برخی میز گردهایی که در دوران اصلاحات در دانشگاه ها (مانند علم وصنعت) برگزار می شد دراین باره مباحثه داشته است. دوست عزیز اصلاح طلبی مثلا رفتار مخالفان در زندان دوله تو را با رفتاری که حکومت در کل زندان ها در دهه شصت انجام می داد در دو کفه ترازو می گذاشت و معتقد بود باید همه گان «توبه ملی» کنیم. اما نگارنده ضمن اشاره به برخی رفتارهای نادرست و خشونت ورزانه مخالفان معتقد بود (و هست) که اولا رفتار هنجارشکنانه حکومت ها قابل توجیه با رفتار مخالفان شان نیست. و مهم تر این که این دو سطح خشونت ورزی در واقعیت مستقل از ذهن ما در گستره وسیع ایران اساسا با هم هم اندازه و همگن نیستند.

نکته دیگر آن است که باید روند حوادث بعد از انقلاب را از اول به آخر و به درستی و با انصاف روایت کرد و نه وارونه و یا با کوچک و بزرگ کردن ابعاد آن. در این صورت هم وارونه گویی می شود و هم با جابه جایی اندازه ها به کاریکاتوری تحریف شده از واقعیت می رسیم. واقعیت آن است که اولا بنا به عللی که اینک جای بحث تفصیلی آن نیست رهبر انقلاب اسلامی از همان ابتدا خط قرمز بر روی برخی نیروهای سیاسی کشیده بود و با نگرشی حذفی به آن ها می نگریست و اجازه مشارکت آنها نه در قدرت و بعضا نه در سطح جامعه مدنی را نمی داد.متاسفانه شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» نیزاز سوی بدنه افراطی همین نگرش در سطح جامعه و جامعه مدنی داده می شد و براساس آن به گروه های سیاسی مختلف حمله های فیزیکی صورت می گرفت. به یک معنای واضح سیاسی، روند برخورد حذفی سیاسی از نحوه شکل گیری شورای انقلاب (که طبعا هنوز هیچ یک از مخالفان خشونت ورزی نکرده بودند) با طراحی اولیه مرحوم مطهری شروع شد که حتی آیت الله طالقانی نیز در آن حضور نداشت.ایشان بعدا به اصرار و توصیه برخی ملی- مذهبی ها و پذیرش آقای خمینی به این شورا اضافه شد. هر چند هیچگاه با خوش دلی و رضایت در آن شرکت فعالی هم نداشت. نگارنده خود از مهندس سحابی به عنوان یکی از اعضای آن شورا در این باره واینکه مثلا چرا از مجاهدین و … که در روند مبارزه و انقلاب نیز نقشی داشتند و دکتر بهشتی نیز نیروهای موثر در انقلاب را در کلمه خشم (خمینی- شریعتی –مجاهدین) تئوریزه کرده بود، دعوت نشده بود، سئوال کردم. ایشان می گفت از قضا من خودم این مسئله را مطرح کردم ولی فضا مساعد نبود و به خصوص روحانیون شورای انقلاب به شدت زاویه داشتند و در نهایت (شاید برای رفع و رجوع و گذر از این پرسش) گفتند خود شما نماینده آن ها هم باش چون آنها به شما خوش بین هستند و با شما رابطه دارند!

رخداد بعدی عدم اجازه آیت الله خمینی به فدائیان خلق برای راهپیمایی درحمایت از ایشان دو روز بعد از پیروی انقلاب در بهمن ماه ۵۷ و کلا موضع سخت وبسته ایشان مبنی بر این که ما با مارکسیست ها هیچ گونه همکاری نخواهیم کرد، بود که از آن این نتیجه گرفته میشد که چپ ها حق مشارکت سیاسی در سطح قدرت و پارلمان و حتی بعضا و به تدریج جامعه مدنی را ندارند. پیروان تندروی آقای خمینی نیز در جامعه مدنی از ابتدا به شدت ضد هر گونه ظهورو بروز و فعالیت چپ ها و نیز مجاهدین بودند و حملات گاه و بیگاه شان به حضور سیاسی این گروه ها به ویژه مجاهدین که مورد اذعان و اعتراض مهدوی کنی و سیداحمد خمینی و بسیاری از مسئولان حکومتی نیز قرار داشت نیازی به مستند سازی و بازگویی ندارد.

همین جا تصریح کنم که هم موضع فکری و هم سیاسی نگارنده از دوران نوجوانی تا کنون در مورد مجاهدین خلق روشن بوده و هست و خالی از مطایبه نخواهد بود که مورد اذعان بازجوهای پرونده ام در پرونده های مختلف هم بوده است یعنی آن ها هم در این مورد به گفته خودشان «هیچ شک و تردیدی ندارند»؛ بنا براین با این پیشینیه است که باید تصریح شود برخورد اخلاقی و منصفانه و عدالت آمیز در تحلیل عملکرد مجاهدین هم اقتضا می کند پرونده و سیر مجاهدین هم از اول به آخر خوانده شود. اینکه برخی رهبران مجاهدین دچارخود بزرگ بینی بوده و قدرت طلب بوده اند و… درست هم باشد – که هست- اما با این گزاره ها نمی توان در دادگاه تاریخی جای متهمان را جابه جا کرد وبازی را «مساوی» در آورد ویا بدتر از آن حکومت را تبرئه کرد. از ابتدای پیروزی انقلاب روند حذف و خشونت ابتدا از سوی حکومت آغاز شد. وگرنه مجاهدین همراهی زیادی با حکومت داشتند و حتی تا دوران انقلاب فرهنگی و پس از آن نیز همسویی ها و همکاری های جدی با حکومت یا برخی بخشهای آن انجام دادند.آنها تلاش کردند با آقای خمینی تماس داشته باشند و در سطح سیاسی و مدنی مشارکت جویند. اما از همان ابتدا به در بسته خوردند و نه تنها حضور «یک» نماینده شان در مجلس پذیرفته نشد بلکه با بدبینی ها و کدورت و نفرت های ناشی از رقابتهای سیاسی دیرینه و به خصوص کشمکشهای درون زندان، حق طبیعی و قانونی شان برای فعالیت در سطح مدنی نیز روزبروز محدودتر شد و با حملات افراطی باصطلاح چماقداران تعداد زیادی از آن ها در سطح فعالیت هایی همچون فروش نشریه و تجمع سیاسی مورد خشونت واقع شده و کشته شدند. این ها در حالی بود که مجاهدین در رابطه با کودتای نوژه، انقلاب فرهنگی و حتی در مورد کردستان همسویی ها و همراهی هایی با حکومت نشان می دادند و بعضا نیروهای افراطی مخالف و مقابل حکومت را هم مورد نقد قرار می دادند. این البته به معنای نادیده گرفتن قدرت طلبی های مجاهدین و یا برخی مواضع تند و باصطلاح بی تجربه و جوانانه! و مبتنی بر مدها وپزهای دموکراتیک وضدامپریالیستی متداول در آن دوران نیست…

دراین جا می توان برخورد هم دوره و هم زمان (و نه البته ناهمزمان) طالقانی وار و خمینی وار در برخورد با گروه ها و نیروهای سیاسی منتقد و مخالف و ناراضی را مورد مقایسه قرار داد. آیا اگر برخورد طالقانی وار در دستور کار رهبران و مسئولان حکومت بود آینده این سرزمین و از جمله آینده این گروه ها همان سیری را پیدا می کرد که در این چند دهه طی شد؟ (همین موضع را می توان در برخورد آیت الله طالقانی با مسائل اجتماعی از جمله اجباری شدن حجاب مقایسه کرد؛ آیا اگر دید و سیاست طالقانی وار حاکم بود باز ما همین سیر اجتماعی را می داشتیم؟ به نظر نمی رسد پاسخ به این سئوالها نیاز به هوشمندی زیادی داشته باشد).

اما اگر قرار باشد افراد و جریانات را با نیت های شان و یا رفتارهای بعدی شان محکوم و یا محاکمه کرد باز متهم و محکوم اصلی طیف مقابل به خصوص سران قدرتمند کشور به خصوص روحانیون در راس حزب جمهوری اسلامی خواهند بود. به نظر می رسد شاهدان بی طرف دهه اول انقلاب در این باره مستندات زیادی در ذهن و روان خود دارند.امروزه اگر می توان به این سئوال اندیشید که اگر مخالفان مثلا در فلان استان ویا فلان شهرخشونت نمی ورزیدند، حکومت چه رفتار یا روندی داشت؛ به این سئوال جدی تر ومنطقی تر و حقوقی ترهم می توان اندیشید که اگر حکومت اجازه فعالیت و مشارکت سیاسی به مجاهدین و برخی دیگر نیروها می داد آیا آن ها هم همین سیری را می داشتند که بعدا داشتند؟ اما متاسفانه حکومت به تدریج نه تنها این سطح از نیروها بلکه نهضت آزادی و نیروهای مذهبی دگراندیش و … را هم تحمل نکرد تا آنجا که کار به قائم مقام رهبری رسید و بعدها حتی به سطح افرادی همچون آقای هاشمی رفسنجانی که خود یکی از ارکان قدرت بوده است. از این نیز بگذریم که از ابتدا با برخی مراجع مذهبی مستقل و منتقد چه برخوردهای غیرانسانی غیر قابل توجیهی شد؛ آیا رفتار حکومت و به خصوص شخص آقای خمینی با آن ها را نیز می توان در قالب «رفتارهای متقابل وعکس العملی» توضیح داد.

نکته دیگرضمن تاکید بر این مسئله که مگر حکومت فقط در گنبد و مهاباد خشونت ورزیده است و یا فقط در باره مخالفان تند روی اسلحه به دست؛ این است که حتی در باره آن ها هم باید منصف بود و تاریخ آن ها را هم همه جانبه و روندی خواند. در ابتدای انقلاب، اسلحه در دست بسیاری بود از جمله در دست مجاهدین انقلاب اسلامی که در«آرم» و «اساسنامه» شان به صورت یک گروه مسلح تعریف شده اند و در بسیاری از حوادث و خشونت های پس از انقلاب نقش محوری داشته اند. نگارنده خود از مهندس سحابی به عنوان یکی از اعضای هیئت حسن نیت اعزامی به کردستان که در آن جا نیز با افراطی های مستقر در منطقه مواجه بودند شنیده است که این هیئت توانست به موفقیت هایی دست پیدا کند و پیام ۸ ماده ای آقای خمینی با استقبال شدید کردها مواجه شد و در منطقه جشن و شادمانی هم صورت گرفت، اما ناگهان از تهران زیرپای شان خالی شد. مهندس سحابی می گفت من ابتدا تصور کردم این تخریب از سوی فئودال های منطقه که به تهران آمده بودند و با برخی روحانیون شورای انقلاب ارتباطاتی داشتند صورت گرفته است اما بعدا متوجه شدم که این تخریب و کار شکنی کار جوانان افراطی و تندروی مجاهدین انقلاب بوده است. نگارنده در این باره اطلاع بیشتری ندارد و قضاوتی هم نمی کند.

در هر حال در چارچوب این بحث آیا می توان اندیشید که همان قدر که مجاهدین انقلاب اسلامی می توانستند مسلح باشند گروه های دارای سابقه مبارزاتی در زمان شاه هم درشرایط بلبشوی اول انقلاب با تحلیلهای ذهنی ( و بعضا توجیهاتی مورد تردید جدی) همچون امکان کودتای امپریالیست ها وبرگرداندن شاه که خود دستاویزتصرف سفارت آمریکا شد؛ همین حق را داشتند؟ هرچند به نظر نگارنده در این مورد خاص، مسلح ماندن هر یک از طرفین و یا رفتن به پادگانها و برداشتن اسلحه متعلق به دولت و ملت ( که در بسیاری از شهرها و از سوی بسیاری از گروه ها صورت گرفت و نه تنها در یک استان واز سوی یک گروه خاص)؛ و پس ندادن آن ها امری غیرقابل توجیه و غیرقابل دفاع است.

به سئوال بالا برگردیم مگر حکومت تنها در باره مخالفان تندرو و یا اسلحه به دست خشونت ورزیده است ؟ از نگاه ناظر مستقل و دور از طرفین، بسیاری از جریانات و گروه های تحت فشار و سرکوب اصلا درگیر این خشونت ها نبوده اند. آیا حمله و سرکوب و حذف گروه های ملی، جریاناتی چون نهضت آزادی و جنبش مسلمانان مبارز ویا برخی گروه های چپی که با حکومت هم همسویی نشان می دادند و یا بسیاری از روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان و یا برخی گروه های متاثر از دکتر شریعتی مانند آرمان و پیشتازان و کانون و … که مشی آگاهی بخش داشتند؛ با چه منطقی جز نگاه حذف و خشونت حاکم بر گفتار و رفتار رهبران و مسئولان بالای حکومت قابل توجیه است؟

براین اساس است که نگارنده معتقد است متهم درجه اول حقوقی و سیاسی و تاریخی در روند حذف و خشونت پس از انقلاب رهبران و مسئولان حکومت اند و در مراتب بعدی است که مخالفان تندرو باید پاسخگوی وجدان خویش و قضاوت افکار عمومی و دادگاه تاریخ باشند.

اگر در برخی استان ها و مناطق اول مخالفان دست به اسلحه برده باشند (مسئله خاص این مناطق قومی باید جداگانه و به طور مستقل و با تعهد اخلاقی و ملی مورد بررسی و چاره جویی همه جانبه قرار گیرد)، اما آیا این مسئله قابل تعمیم به کل کشور است!؟ با یک نگاه گسترده به گستره ملی ایران وبرخورد منصفانه و بی طرفانه به خصوص از زاویه دید نیروهای مستقل است که می توان به این نتیجه رسید که اگر روند حذف و خشونت جاری و حاکم پس از انقلاب که اگر حتی از خشونت غیرقابل توجیه در برخی موارد نسبت به بازماندگان کوچک و بزرگ حکومت سابق هم بگذریم – که آن نیز خود قابل تامل است؛ نوبت به نوبت اگر نگوییم «همه»، «اکثر» نیروهای سیاسی را دربرگرفت و روند حذف را که از چپ ها و مجاهدین شروع شد و به ملیون و … رسید و تا آنجا ادامه یافت که قائم مقام رهبری را در حصر قرار داد و کار به ماجرای اتوبوس کانون نویسندگان و قتل های زنجیره ای از طیف های مختلف ( از برازنده مفسر قرآن تا عالم سنی مخالف حکومت و کشیش مسیحی منتقد و سامی مظلوم که توهم خطرسازی در آینده ای مبهم از وی وجود داشت و نویسندگان کانون و مجید شریف مهاجر سیاسی بازگشته به میهن و… ) و سپس به کشتن مردم در خیابانها در سال ۸۸ و ماجرای کهریزک کشید و اینک به احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی رسیده؛ را بررسی کنیم آیا جای تردید باقی می گذارد که مسئولیت سیاسی و حقوقی و اخلاقی قدرتمندان راس حکومت را در خشونت ها در جایگاه متهم اصلی ندانیم؟ براین اساس است که حتی اگر برخی مخالفان هم در بعضی مناطق مسلح نبودند و افراط نمی کردند باز بنا به آن چه در مراکز کشور و شهرهای بزرگ گذشت؛ آیا نمی توان حدس زد که حاکمیتی که تحمل حضور یک مخالف را در سطح شهردار تهران و یا فرماندار فلان استان و یا حضور یکی، دو نفر از اعضای آن ها را درمجلس نداشت کم و بیش باز همین روند را در پیش می گرفت؟

دیگر نکته و سئوال بنیادی تر این که اگر «منطق» و «حقانیت» برخورد «عکس العمل»ی را بپذیریم و از مسئولیت اخلاقی و سیاسی و تاریخی افراد و نیروها؛ مستقل از شرایط پیرامونی، حرف نزنیم آیا بیشترکفه «توجیه» اشتباه و خطاکاری های استراتژیک تندروهای مسلح و خشونت ورز مقابل حکومت را سنگین نکرده ایم؟ چرا که آن ها به سادگی و راحتی و البته به درستی می توانند عدم تحمل حکومت در باره فعالیت های سیاسی و مدنی شان را به صدها سند مستند کنند. این منطق حتی در مناطق قومی چون کردستان نیزخطرناک است و به نفی مسئولیت اخلاقی و سیاسی نیروها منجر می شود. در آن مناطق نیز نقش اول حکومت در عدم مدیریت مطالبات و تلاش برای دورکردن تندروها از مردم و نیز تن دادن به مطالبات به حق و عدم تحمل دیگری و غیرخودی در سطح رئیس اداره آب و فاضلاب ! نیز بسیار قابل تامل است. البته بگذریم از اینکه خطای طیف مقابل هیچگاه مجوز این سطح از برخورد وسرکوب وفرضا بمباران برخی مناطق را نمی دهد.حاکم شدن نگاه امنیتی به جای نگاه سیاسی و توسعه گرا صرفا با استناد به رفتار مخالفان قابل توجیه نیست. برخی بی اطلاعی ها، ندانم کاری ها، تنگ نظری ها و بدبینی ها و بعضی «منافع» در این میان شدیدا موثر بوده و هست. متاسفانه و سوگمندانه باید گفت حتی در دوران اصلاحات و استانداری فردی دلسوزو خوش نیت نیز تظاهرات مردم کرد در حمایت از اوجالان در برخوردی غیر قابل دفاع و هر گونه دلیل تراشی و توجیه، به خون کشیده شد. نگارنده نیز خود شهادت می دهد که در دادگاه های سیاسی سطح حکمی که به متهمان کرد داده می شد با هر اتهام انتسابی مشابه در مورد دیگر متهمان، یک درجه تندترو شدیدتر از بقیه زندانیان بوده است.

اما بپردازم به آن چه محرک اولیه و اصلی در نگارش این مطلب بوده است:اعدام های ۶۷٫

اوج روند حذف و خشونت های پس از انقلاب اعدام وسیع و سراسری زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بوده است تا آن جا که به نظر می رسد این رخداد باید هم چون یک فاجعه ملی در اذهان و روان ایرانیان ماندگار شود و همچون برخوردی که در غرب با پدیده هولوکاست می شود مایه عبرت و درس آموزی نسل کنونی برای آینده باشد.

البته بارها براین نکته تاکید شده که اعدام های ۶۷ نباید دست مایه تصفیه حساب های سیاسی واقع شود ( آن گونه که برخی از آن برای برخورد با اصلاح طلبان استفاده می کنند) .

هم چنان که نباید با دست کاری تاریخ، این جنایت به داستان سرایی حکومت در باره عملیات فروغ جاویدان منتسب و توجیه شود. چون اولا این داستان آشکارا دروغ است و فروغ جاویدان حداکثر توانست ماشین سرکوب را روغن کاری و چاقوی قتل عام را تیزترو احیانا وسیع تر کند؛ اما این تصمیمی بود که خیلی پیش تر گرفته شده بود و در ردیف تصمیم های کلانی چون پایان جنگ و حذف آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری و … قرار داشـت . نگارنده قبلا در این باره بارها سخن گفته وحاضر به مباحثه برای اثبات مدعای خویش است. گذشته از این امر اما اگر اعدام مجاهدین با این توجیه غیراخلاقی و غیر حقوقی دستکاری تاریخی شود، اعدام صدها فعال چپ چگونه قابل توضیح و توجیه است!؟

در رابطه با وجدان معذبی که می بایست در باره اعدام های ۶۷ صورت گیرد ضمن تاکید و اصرار بر نقش اصلی و پیشینی حکومت ؛ اما همه فعالان سیاسی می توانند نقش و سهم خود را در ایجاد نقص و خلل در فرایند طبیعی و سیاسی و مسالمت آمیز روند مشارکت سیاسی پس از انقلاب و ایجاد یا تثبیت خشونت چه درشهرهای مرکزی و یا بزرگ کشور و چه در استانها و مناطق قومی با شجاعت و صراحت مورد وارسی و تببین قرار دهند. تاکید برنقش متهم اصلی از مسئولیت متهمان درجات بعدی چیزی کم نمی کند . گفتار سیاسی و مشی عملی و شیوه برخورد متهمان مراتب بعدی در وقایع سیاسی آن دوره نیز به دقت قابل بررسی است. در باره همین اعدامها ۶۷ برای نگارنده کمی عجیب است که برخی نیروهای چپ چنان تاریخ را دست کاری می کنند که ماجرا به جاودانه شده های در خاوران کاهش یافته و در واقع تحریف می شود . برخلاف نقد یکی از نقادان ملی- مذهبی ها در روزهای اخیر، نگارنده در همین سال جاری در یک میزگرد در باره اعدام های ۶۷ که از سوی یکی از نیروهای چپ برگزار شده بود شرکت داشت و در همان جا نیز با یکی از افراد شرکت کننده که برخورد تحریف شده سیاسی و فکری با این رخداد داشت چالش پیدا کرد. دوست مزبور مسئله اعدام هارا به مسئله مذهب پیوند داد و تلویحا قربانیان را همه غیرمذهبی می پنداشت. نگارنده به این نحوه برخورد اعتراض کرد و تصریح نمود که فراموش نکنید بیش از ۸۰-۹۰ درصد اعدام شده ها مذهبی بوده اند و در جایی غیر از خاوران مدفون هستند. چرا باید تاریخ نزدیک ما به این صورت مورد تحریف و دست کاری قرار گیرد.

بدین ترتیب وظیفه اخلاقی و سیاسی و مهم تر از همه مسئولیت استراتژیک همه نیروهای دست اندرکار وقایع پس از انقلاب این است که وقایع را دوجانبه و چند جانبه ببینند و به نظر می رسد همان گونه که برخی منتقدان شرکت کننده در این مجادله اشاره کرده اند نباید مسائل سیاه و سفید دیده شود و «ما»ی پاک و پاکیزه و سفید در مقابل «آن ها»ی سیاه و تباه کارقرار گیرد. این گونه سیاه و سفید کردن تاریخ همان قدر مضر بوده و نتایج تلخ به بار خواهد آورد که توجیه جنایت با دستکاری تاریخ و عکس العملی دانستن آن. هر دوی این برخوردها می تواند مجوز سیاسی و اخلاقی برای تداوم این نحوه خشونت ورزی ها و بعضا جنایت ها فراهم سازد . سوگمندانه باید گفت گاه ممکن است شکنجه شده ها جای شکنجه گر های قبلی را بگیرند. مگر بعد از انقلاب لاجوردی چنین نشد و چنین نکرد. او یکی از زندانیان مقاوم قبل از انقلاب بود. مگر تاریخ مسیحیت حکایت پردرد و رنجی براین واقعیت تلخ نیست که چگونه شبان می تواند قصاب شود.

آیا ما فقط با لاجوردی مخالف ایم و یا می خواهیم از شکل گیری لاجوردی ها با هر عنوان و پوشش دیگری ولو در مخالفت با لاجوردی دهه شصت جلوگیری کنیم و فرزندان مان در جامعه ای بدون حضور لاجوردی و لاجوردی ها زندگی کنند؟


تاریخ انتشار : ۲ / آذر / ۱۳۹۲

منبع : سایت ملی - مذهبی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان