نام مقاله : سیاست و روش ملکداریی امام علی
نویسنده : حسن یوسفی اشکوری
موضوع : بخشی از زندگینامهی مبسوط امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب در سالگرد شهادت ایشان
اشاره :
این مقاله بخشی از زندگینامهی مبسوط امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب است که در کتاب تاریخِ نیمقرن ِنخست تاریخ اسلامِ اینجانب( کتاب در حال تحقیق و نگارش) آمده و اکنون البته با تغییرات مناسبی بهمناسبت سالگرد ترور و شهادت امام در جرس منتشر میشود. ضمناً بخش دیگر با عنوان «اندیشهی سیاسی امام علی» در سال پیش در همینجا منتشر شد که در واقع بخش نخست و درآمد این قسمت شمرده میشود.
نکتهی قابل ذکر این است در متن مقاله بارها به نوشتههای دیگر و یا قسمتهای قبل زندگینامهی امام ارجاع داده شده و قاعدتاً میبایست در اینجا حذف میشد ولی به عمد آنها را حذف نکردم برای این که خواننده بداند که هر مطلبی قابلتوجه و ذکر( البته تا حدودی که نویسنده دریافته) مورد توجه قرار گرفته و بدانها اشارت شده است.
نکتهی دیگر اینکه به دلیل فشردگیی مطالب و موضوعات و نیز تداخل موضوعی و مفهومیی بخش قابلتوجهی از مطالب باهم، جدا کردن موضوعات و تعیین عناوین فرعیِ مناسب و سازگار دشوار بود؛ از اینرو، از تیترهای فرعی خودداری شد. امیدوارم که خوانندگان علاقهمند دشواریی خواندن متن مفصل یکدست را بر خود با صبوری تحمل کنند.
متن :
علیبن ابیطالب نیز، مانند هر زمامدار دیگری، در دوران فرمانرواییی نهچندان بلند خود سیاست و روشهایی داشت که امروز میتوان از آنها به عنوان میراث وی در قلمرو اندیشهی سیاسی و منش اخلاقی و روش ملکداری و مدیریت یاد کرد. بهلحاظ نظری بنیاد سیاست عملی علی در خلافت، همان اصول سهگانه بود که یاد شد [این سه اصل در همان مقاله آمده است].
از آنجا که علی خلافت و فرمانروایی را حق مشروع و ذاتی مردمان میدانست، خود در تمام عمر بدان وفادار ماند. در طول بیستو پنج سال همواره بر بنیاد اندیشهی عدالت برای استیفای حقوق مردم و رعایت مصالح، بالاتر از حقی که برای خودش قایل بود چشم پوشید هر چند که به تعبیر خودش «استخوانی در گلو و خاری در چشم» داشت.[۱] اصولا بر وفق سخنان مکرر علی، اگر هم او طالب حکومت و احراز مقام خلافت بود و بر سر آن با رقیبان جدال داشت، صرفاً بهخاطر آن بود که میاندیشید بیشتر واجد شرایط است و بهتر میتواند دین و عدالت را برقرار کند و گستردهتر به نیازهای مبرم جامعه و مردم پاسخ دهد.[۲]
علی بر اساس اصول فکری و سیاسیاش، به حقوق متقابل حکومت و مردم باور داشت و از اینرو بهگونهای تصمیم میگرفت و رفتار کرد که حقوق مردم در حد ممکن رعایت و حقی از کسی ضایع نشود و به تعبیر خودش حق مردم ادا شود.[۳] او به تمام کارگزارانی که به ولایتِ دور و نزدیک میفرستاد، بهطور متحدالمأل فرمان میداد که با مردم به نیکویی، نرمی، مهربانی، عدالت، مدارا رفتار کنند و از هر نوع ستم و تبعیض و تجاوز به حقوقِ شناختهشده (آن روز) مردم و اعمال خشونت خودداری کنند. او حتی هدیه گرفتن از مردم (حداقل از غیر مسلمانان) خودداری میکرد و آن را روا نمیدانست و گویا آن را نوعی اجحاف و تحمیل بر مردمان میشمرد.[۴] او در روابط شخصی با افراد و یا در مقام خلیفه و فرمانروا هرگز خلفوعده نمیکرد و همواره بر قرارها و پیمانها استوار میایستاد ولو اینکه از جهاتی از آن ناخرسند بود و به سود خود نمیدید. نمونهی بسیار روشن و مشهورِ آن همان وفاداری به قرار حکمیت است که، بهرغم تحمیلی بودن آن، تا پایان بدان متعهد ماند.[۵] علی در شمار رهبرانی است که اصطلاحاً مردمگرا خوانده میشوند. همواره به افکار، آرا، عواطف و حمایت مردم تکیه داشت. در عینحال هرگز تابع و دنبالهرو افکار عامه و عواطف (غالبا خام) تودهها نبود چرا که زندگی سیاسی او نشان میدهد او در عین مردمیبودن از اصول فکری و منش و روش سیاسی و فرمانرواییی خود پیروی میکرد و هیچگاه از آن عدول نمیکرد. دوستدار مردمان فرودست بود و تیماردار آنان. تلاش داشت که هم از رنج روحی و عاطفی آنان بکاهد و هم از رنج معیشت آنان. رابطهی امیر و مردم را رابطهی پدر و فرزند میدانست.[۶] این در حالی بود که علی خود جنگاوری بود که به گاهِ پیکار فرماندهی مصمم و بیهراس و رزمندهای شکستناپذیر بود و در واقع تجسم خشم و خشونتِ یک رزمندهی جدی و خللناپذیر مینمود. انصافاً جمع ایندو وصف متضاد در یک شخصیت، از نوادر است و کم رخ میدهد. امروز انبوهی از گزارشها و نامهها و خطبهها در دست است که از این سیاست و مشی او را در مقام خلیفهی اسلام نشان میدهد. برای احتراز از طولانیتر شدن این قسمت ناگزیر در پانوشت بهعنوان نمونه فرازهایی از چند نامه نقل میشود.[۷]
علی در زمان فرمانرواییاش توصیهها و دستورالعملهای مختلف و متنوعی به کارگزارانش داده که احصا و تحلیل آنها خود میتواند تا حدودی سیاستها و برنامهها و شیوهها و سلیقههای وی را در امر مدیریت جامعه و ملکداریی او را نشان دهد. از جمله عهدنامة مالک حاوی بخش مهمی از این دستورالعملهاست. این متن مفصل با بیان چهار وظیفه و مسئولیت مهم فرمانروای مصر آغاز میشود که عبارتند از: ستاندن خراج، پیکار با دشمنان (=حفظ امنیت داخلی و خارجی)، تلاش برای پرورش و تربیت و رفاه عمومی و در نهایت عمران و آبادنی بلاد (شهرها=سرزمین).
وی بر کار کارگزاران نظارت کامل داشت. وقتی میدید و یا میشنید حکمران و یا مأموری به مردم ستم کرده و از حدود تجاوز کرده برمیآشفت و در حد توان هم متخلف را ادب میکرد و هم تلاش میکرد آسیب مادی و معنوی را بهگونهای جبران کند. وی بهسختی از آنان حسابکشی میکرد و در صورت لزوم در اشکال مختلف (برکناری، برگرداندن اموال، غرامت، حبس و . . .) متخلفان را مجازات میکرد.[۸] از جمله او متوجه بود که کارگزاران و والیان از بیتالمال و اموال عمومی سود شخصی نبرند. از اینرو به شخصیتی چون ابنعباس ایراد میگیرد که چرا از پول بیتالمال کنیزانی برای خود خریده است.[۹] در آن روزگار یکی از عوامل زمینهسازِ ستم و تجاوز تعدیات سپاهیان هنگام اعزام به مأموریت و در مسیر حرکت بود که امری رایج بود و فراوان رخ میداد. علی در این مورد نیز بسیار سختگیر بود و همواره سفارش میکرد به حریم زندگی و حقوق مردم تجاوز نکنند و از هر نوع تعدّی بپرهیزند. از جمله به شبیببنعامر ازدی، که در تعقیب مهاجمان شامی در رقّه احشام و سلاحها و اسبها را به غنیمت گرفت، فرمان داد که از غارت احشام و اموال شخصی مردم پروا کند و فقط به گرفتن سلاح و اسب (اسب در شمار سلاح نظامی بود) بسنده کند. علی به زیادبن خصفه که در اواخر قرار بود از طریق سواحل فرات به شام حمله کند سفارش کرد که به کسی ستم نکند و با کسانی که با او سر جنگ ندارند وارد جنگ نشود و با اعراب بادیه کاری نداشته باشد و متعرض آنان نشود. طبق گزارش ثقفی در الغارات، علی هنگام اعزام جایهبنقدامه برای دفع بسرین ابیارتاط به او سفارش کرد که «از خدایی که سرانجامت به نزد اوست بترس مباد که مسلمانان یا معاهدی را خوار بشماری و مباد که مال کسی یا فرزند کسی یا ستور کسی را به زور بستانی، هرچند برهنهپای و یا پیاده باشی».[۱۰] از اسناد مهم و درخشان این مدعا نامهای است که علی به حکمرانان و مالیاتستانان بلاد نوشته که اکنون با شماره ۶۰ نهج البلاغه در اختیار ماست. در پانوشت، ترجمهی آن نقل میشود.[۱۱]
بهطور کلی علی توجه خاصی به دفاع از حقوق مردم و صیانت از حریم امنیت و سلامت جامعه داشت و به کارگزارانش همواره سفارش میکرد به این امر توجه نمایند. وی سفارش میکرد که والیان افراد شایسته و پارسا و مورد اعتماد را بر کار نظارت بر اجرای حق و قانون بگمارند. او به تعبیر خودش «عیون» (=چشم ها) را بر کار نظارت و مراقبت بر امور میگمارد و در نامههایش به والیان (از جمله در عهدنامهی مالک) سفارش میکند همینکار را بکنند.
علی خود زاهدانه و با قناعت به حداقل رفاه و معیشت میزیست و از کارگزارانش نیز میخواست که با پارسایی زندگی کرده و حداقل از اسراف و شادخواری دوری کنند.[۱۲] از نظر پارسایی و زندگیی زاهدانه و نیز کنترل بر کار و رفتار کارگزاران، علی مشابهت زیادی به عمر داشت و در واقع همان روش و منش و سیاست را ادامه میداد، و بههمیندلیل طهحسین بهدرستی میگوید اگر علی به جای عمر انتخاب میشد نه عثمان، سیره و سنت وی تداوم مییافت و سیر و سرنوشت مسلمانان متفاوت میشد.[۱۳] بهویژه تداوم سنت و سیره عمر در زندگی شخصی و سختگیری در مصرف بیتالمال و اعمال عدالت و محدودیت در کار و رفتار کارگزاران در سیرهی علی در دوران بعد از عثمان، برجستهتر و مهمتر جلوه میکند و برای تودههای مؤمن و وفادار به برابریطلبی، اسلام در آن دوران پرآشوب، پرجاذبه بوده و در عینحال بر مشروعیت وی در نزد این مؤمنان میافزود. هرچند علی از خشونتهای مشهور عمر، نه تنها پیروی نمیکرد، بلکه از منتقدان آن نیز بود. وی در خطبهی مشهور شقشقیه چنین گفته است: «خلافت را در جای درشت و ناهموار قرار داد در حالتی که سخن تند و زخمزبان داشت، ملاقات با او رنجآور بود».[۱۴] با این حال مادلونگ معتقد است «چنین مینماید که [علی] فرمانرواییی خشک و باصلابت عمر را تحسین میکرد و در کل میکوشید با سنتهای وضعشده از طرف او مخالفت نکند».[۱۵]
یکی از مواردی که همواره زمینهساز و شاید هم بهانهساز تجاوز و تعدی به حقوق مردم است، مسئلهی جمع مالیات و یا خراج از مردم در هر حکومتی و بیشتر در نظامهای استبدادی و ماقبل و مادونمدرن است. علی در جمع مالیات و زکات و چگونگی اخذ آن و تعیین حدود و ضوابط آن( البته منطبق با قواعد و سنتهای متعارف و عادلانه آن زمان) کاملا منضبط بود و به کارگزاران و مالیاتستانان توصیه میکرد طبق معیار عمل کنند و از حد نگذرند.[۱۶] خود او نیز در جمع درست مالیات و زکات و هزینههای آن در چهارچوب نظام بیتالمال آن زمان حساسیت بسیار داشت. اصولا «بیتالمال» بهعنوان مال عمومی بود و میبایست به مردم میرسید و علی در توزیع عالادنه و برابر آن دقت و وسواس فراوان داشت. در زندگینامهی عمر آمد که چگونگی توزیع بیتالمال در آن زمان بهسختی محل مناقشه و اعتراض شد. در آن زمان جنگاوران معتقد بودند که بیتالمال برآمده از غنائم جنگی است و از اینرو سهم اختصاصی آنان است اما عمر آن را قبول نکرد. علی نیز بر همین نظر بود ولی او از عمر فراتر رفت. چرا که عمر به مسلمانان با توجه به موقعیت و گروه اجتماعیشان تفاوت نهاد اما علی آن را نادیده گرفت و به استناد قرآن و سیرهی نبوی همه را یکسان قرار داد.[۱۷] او خود نیز به اندازهی دیگران سهم میبرد هرچند گاه به سود دیگری از سهم خود نیز چشم میپوشید.[۱۸] به گزارش یعقوبی علی مردم را در عطا برابر نهاد و کسی را بر کسی برتری نداد، و موالی را چنان عطا داد که عرب اصیل را.[۱۹] او یکبار تصریح کرد که اگر بنا بود که اموال شخصیام را تقسیم کنم باز بین مردم به تساوی و برابر تقسیم میکردم.[۲۰] چنان که در زندگینامهی عمر گفته شد، این سنت درست برخلاف سنت خلیفه دوم بود. به گزارش مادلونگ «بدیهی است که علی قصد داشت درآمدها را به تساوی و منحصراً بین تمامی کسانی که استحقاق آن را داشتند تقسیم کند. اما عمر معمولاً زمینهای موات جزیرهالعرب و دیگر نواحینه فیء-را به اشراف قریش و سران قبایل میبخشید. نشانهای از وجود چنین بخششهایی توسط علی در دست نیست؛ هرچند او در آنچه پشینیان او، مخصوصا عثمان بخشنده بودند دخالتی نکرد».[۲۱]چنانکه علی معتقد بود تمام بیتالمال به محض دریافت، باید بین مردم تقسیم شود و عمر با آن نظر موافق نبود. او همواره نگران بود بمیرد و سهم سهامداران بیتالمال را نپرداخته باشد[۲۲] نمونههای زیادی از سختگیری در این زمینه در گزارشها آمده است. همین امر موجب شد تا بسیاری از اشرافمنشان، که سالیانی تقریبا دراز به رفاه و نابرابری و برخورداری از انواع امتیازات خو گرفته بودند، از سیاست و روش علی ناخرسند باشند. در این مورد گویا حتی شخصیتی چون عبداللهبنعباس نیز معترض بوده و سیاست علی در تقسیم برابر فیء را برنمیتابیده و بههمین دلیل در برابر اعتراض تند علی نسبت به برداشت نامشروع از بیتالمال ادعا می کند حق من بیش از این است. علی هرگز حاضر نبود که با خاصه خرجی و دادن امتیازات مالی و سیاسی به بزرگان و رجال، ابزاری برای پیروزی خود بسازد چرا که پیروزی از طریق ستم را ظلم میدانست و ملامتگرانه میگفت: «اتأمرونی ان اطلب النصر بالجور؟».[۲۳]
برای علی، چنانکه گفته شد، ایده و اندیشهی عدالت در قلمرو روابط چند جانبهی حکومت و مردم، و مردم و مردم، بسیار مهم و پر رنگ بود اما دقیقه این است که در اندیشه و عمل علی عمدتا عدالت با دو معیار «برابری» و «انصاف» تعریف و توصیف میشد. بهویژه برابری یا مساوات برای وی بسیار مهم و موردتأکید بوده است. او خطاب به مردم میگفت که «شما نزد من در حق برابرید» و یا میآموخت «خداوند حق شما را اعم از سیاه و سرخ (=سفید) برابر قرار داده است».[۲۴] مفهوم «حق» در اندیشه علی چندان برجسته و محوری بود که به تعبیر خودش «اقدار رجال» را با «حق» می سنجند نه بر عکس.[۲۵] در پانوشت زیر نمونههایی از اندیشهی حقگرایی و مشی برابریطلبیی علی ارائه میشود.[۲۶]
در ارتباط با حوزهی عمومی، علی همواره به رعایت عدالت و قانون در بارة اهل ذمه در قلمرو اسلام میزیستند تأکید داشت. در برخی اسنادی که نقل شده به این موضوع اشاره شده است.[۲۷]
سیاست او اجرای بیچون و چرای قانون و عدالت دربارة عموم مردم بود و هیچکس، ولو خود و اعضای خانودهاش، را مستثنی نمیکرد.[۲۸] مهم این است که علی پیش از آنکه دیگران را به این خصلتها و سیاستها دعوت و ترغیب کند، خود بدانها متخلق و عامل بود و در جاهای مختلف( از جمله در نامه به عثمانبنحنیف) بدان تصریح کرده است.
البته این بدانمعنا نیست که همواره این ایدهها رعایت میشده و خلافی و ستمی رخ نداده و همیشه به مُرّ حق و عدل عمل شده است. اما چنین مواردی را، البته با فرض صحت تاریخی، باید به حساب اشتباهات معمول هر انسانی و هر فرمانروایی گذاشت. طبعا هیچ انسانی و بهویژه هیچ حاکمی در مقام اجرا و عمل از خطاهای مهم و غیرمهم در امان نیست.[۲۹] بیگمان برخی از نمونه ها، که طبق گزارشها بسیار هم اندکاند، آشکارا با قواعد قطعی اسلامی و با سنت مسلم شخص علیبنابیطالب در تعارضاند که در گزارشات پیشین از جنگها و رخدادهای مختلف، به این موارد اندک و معضل تعارضات اشاره شده است.[۳۰]
هرچند در آن زمان امکان مشارکت عموم مردم بهویژه در بادیهها و مناطق دور افتاده، در تصمیمگیریهای خرد و کلان خلیفه در مرکز وجود نداشت اما اطلاع از افکار عمومی برای علی بسیار مهم بود و تا آنجا که امکان داشت برای آگاهی از افکار و گرایشات مردمان نواحی مختلف تلاش میکرد. این آگاهیها یا مستقیم بود( چنانکه در جریان پس از پایان صفین و در مسیر علی به کوفه دیدیم) و یا از طریق والیانش در نواحی مختلف به دست میآمد و یا به وسیلهی مأموران و فرستادگان ویژهی او، که آشکار و پنهان بر کار والیان و مأموران نظارت و مراقبت داشتند، حاصل میشد.[۳۱]
مشورت و شورا، که هم در سنت قریش دیرینه بود و هم در اسلام ریشه بسته بود، از اصول بنیادین علی در مدیریت بود. البته شورا طبق قواعد آن روز نظراً حق بزرگان و اصحاب و حداکثر یاران و نزدیکان و همکاران حکومتی خلیفه بود اما علی در عمل تلاش میکرد چیزی را از عموم مردم پنهان نکند و از نظر آنان باخبر شود. او حتی تصریح کرده که جز امر جنگ تمام امور را با مردم در میان خواهد نهاد. وی غالبا در امور مهم و رخدادهای جاری، با انبوه مردمان در مسجد سخن میگفت و آنها را از رخدادها و تصمیمات خود آگاه میکرد. او در نخستین سخنرانیاش در هنگام بیعت به صراحت اعلام کرد «بدانید که بدون نظر شما کاری نمیکنم، بدانید کلیدهای اموال شما با من است اما بینظر شما یک درم از آن نمیگیرم» بعد افزود «رضایت میدهید؟».[۳۲] با همهی تأکیدی که بر اصالت و اعتبار دینی و سیاسی شورای مهاجر و انصار داشت، خود نیز در امور جاری جامعه در حد ممکن با یاران و نزدیکانش رأیزنی میکرد. این مشورتها از همان نخستین لحظات پس از احراز خلافت در مدینه آغاز شد و بعدها در کوفه و عراق ادامه پیدا کرد. بهویژه در امور جنگی و نظامی، این رأیزنیها برجستهتر و جدیتر مینمود. در جریان جنگ جمل و صفین و نهروان این سنت کاملا جاری بود. البته وقتی تصمیمات گرفته میشد اطاعت میطلبید و تخلف را برنمیتافت. بهویژه در جنگ که ماهیتا اطاعت میطلبد و تخلف و سرکشی برنمیتابد.
روی دیگرِ اصل شورا و رأیزنی با مردم و یا بزرگان و همکاران، اصل حق انتقاد از افکار و سیاستها و تصمیمات حاکمان است و علی چنین حقی را معتبر میشناخت و آشکارا بر آن تأکید و حتی اصرار میورزید و مردمان را بر آن ترغیب میکرد. خلیفه مردم را تشویق میکرد که حاکمان خود را زیرنظر داشته و اعمال و رفتارشان را همواره رصد کنند و مانع انحرافشان از تعهدات و وظایف مقرر شوند. آزادی فکر و عقیده و مخالفت سیاسی با خلیفه و یا نقد گفتارها و رفتارهای شخص او و کارگزارانش نهتنها مجاز بود و وجود داشت بلکه تشویق میشد. وی در همان نامهی مشهور به مالک (نامه ۵۳) تصریح میکند که فضای جامعه باید بهگونهای تهی از بیم حاکمان و دارای فضای امنیت و آرامش باشد که مردمان بدون لکنتزبان بتوانند از حق بگویند و از حقوق خود دفاع کنند. یکی از نمونههای بارز آن برخورد وی با گروهی قابلتوجه از مؤمنان معتبر کوفه است که در آستانهی خروج علی از آن شهر برای مقابله با معاویه و شامیان، که بعدها به جنگ صفین شهره شد، نزد او آمده و اعلام کردند که در این جنگ تردید دارند از اینرو نمیخواهند با او همراه شوند و علی نهتنها مجبورشان نکرد حتی ملامتشان نیز نکرد و در برابر به نوعی آنان را مورد تشویق نیز قرار داد.[۳۳] دلیل او نیز روشن بود. جز اعتبار منطقی حق انتقاد در چهارچوب اعتبار اصل مشورت، او خود را نیز مصون از خطا نمیدانست. از اینروی بود که در یک گفتگو با مروان و برخی دیگر، که بهعنوان پوزشخواهی نزد او آمده بودند، با شفافیت تمام میگوید «فان قلت حقّا فصدّقونی، و ان قلت غیر ذلک فردوه علّی».[۳۴] (اگر سخنی به حق و راستی گفتم، مرا تصدیق و تأیید کنید؛ و اگر خطا گفتم، مرا رد کنید). متنی که در پانوشت نقل میشود، اندیشه و سیاست عملی علی را در این زمینه آشکار میکند. او حتی مانع کسانی نشد که از عراق و حجاز به معاویه میپیوستند.[۳۵]
با مخالفان سیاسی هرگز برخورد خشونت آمیز و سرکوبگرانه نداشت و آنان را تا آنجا که دست به مخالفت مسلحانه نزده بودند، آزاد میگذاشت. چنانکه دربارهی طلحه و زبیر و عایشه در جمل و خوارج در نهروان دیدیم. او روشن ساخته که فقط با دو کس میجنگد: با کسی که به ناحق مدعی خلافت است و با کسی که نقض پیمان کرده است.[۳۶] شعار و سیاست محوریی علی در مواجهه با مخالفان سیاسی و نظامی این سخن بود: «ان سکتوا ترکناهم، و ان تکلمّوا حججناهم، و ان افسدوا قاتلناهم».[۳۷] نکتهی بس مهم این که علی، بهرغم رخداد ردّه در زمان ابوبکر، کسی را به خروج از دین و ارتداد متهم نکرد و در واقع از حربهی کارآمد «تکفیر» و «تفسیق» برای سرکوبی مخالفان عقیدتی و سیاسیاش استفاده نکرد.[۳۸] مواردی دیده شده که اگر مخالفی به هر دلیلی از سوی حامیان وی آسیب میدید، در مقام دفاع از حق و حقوق وی برمیآمد. آوردهاند زمانیکه در آستانةی جنگ صفین علی با مردم سخن گفت و آنان را به جنگ فراخواند، مردی به نام «اربد» به علی اعتراض کرد که چرا میخواهد آنان را مانند گذشته در بصره به جنگ با براداران شامی ببرد، اشتر او را تهدید کرد و او گریخت و لحظاتی بعد مرد معترض، موردحملهی شماری از یاران و حامیان علی قرار گرفت و کشته شد. علی در مقام تحقیق برآمد. وقتی روشن شد که قاتل شناخته نیست، دیه او را از بیتالمال پرداخت کرد. قابلتأمل اینکه، وقتی مردمان پس از پایان ماجرای اربد گرد آمدند و اشتر بار دیگر مرد قربانی را مورد انتقاد تند قرار داد و از او تبرّی جست، علی گفت: «راه، مشترک و یکی است، مردم در شناخت و تشخیص حق برابرند، و هرکس در خیرخواهی برای عموم مردم به رأی خود اجتهاد کند، به تعهد و وظیفة خود عمل کرده است»[۳۹] اگر زمینه و به اصطلاح امروزی کنتکس گفتار علی را در نظر آوریم (به قتل آمدن فرد معترض و خشونت اشتر)، میتوان ادعا کرد که علی این سخن را در مقام دفاع از حق فرد معترض مقتول گفته و در واقع آزادیی اندیشه و بیان اندیشه و حق اعتراض شهروندان را بهرسمیت شناخته است. در آستانة جنگها و از جمله در صفین بسیاری به طور شفاف و روشن در حضور عموم مردم و بهصورت سخنرانی با تصمیم به جنگ مخالفت کردند اما علی نهتنها شنید بلکه در برابر معترضان مقاومت کرد و اعلام کرد باید به حرفهای آنان گوش داد. برخی پیشنهاد کردند برخی بزرگان قبایل را، که بیگمان مخالف خوانیشان در سستی جبهة علی بیتأثیر نبود، (حداقل تا پایان جنگ) زندانی کند ولی علی تن زد و آزادشان گذاشت. البته او تلاش کرد تا مخالفان را بیطرف نگه دارد و به دشمن نپیوندند. با اینحال، برخی از آنان به دشمن پیوستند و علی از این اقدام جلوگیری نکرد. قابلتأمل اینکه در زمانی که بین علی و مردم و بزرگان در بارهی اقدام به جنگ بحث و گفتگو در جریان بود و مخالف و موافق در این باب اظهارنظر میکردند، عدیبن حاتم طائی، از بزرگان اصحاب علی و از سرداران وفادار، با شتاب در جنگ مخالفت کرد و کسی به او اعتراض کرد، ولی او به همان سخن علی استناد کرد که هرکس در مقام خیراندیشی برای مردم اجتهاد کند به تکلیف و وظیفة خود عمل کرده است، استناد کرد.[۴۰]
چنانکه در تمام جنگهای رخداده دیدیم و اسناد آن عینا نقل شد، علی هرگز در جنگ آغازگر و پیشقدم نبود و این بدان معناست که جنگهای سهگانهی زمان او جمگی دفاعی بودهاند نه تهاجمی و ابتدایی. او حتی در حین جنگ و پس از آن، با مخالفان مسلحِ کشتهشده در میدان جنگ نیز، برخورد مهربانانه و مهمتر مساواتطلبانه داشت. آنان را برادران مؤمن خطاکار میشناخت و بر جنازههای آنان نماز میگزارد و بر آنان میگریست و برای آنان طلب آمرزش میکرد. او بازماندگان خوارج را تحتتعقیب قرار نداد و فرزندانش را نیز از آن منع کرد و سهم آنان را از بیتالمال قطع نکرد تا از نظر مالی و معیشتی مخالفان را تحتفشار قرار دهد.[۴۱] بهطور کلی او هرگز کسی را به اطاعت از خود و حکومت مجبور نکرد و حتی شرکت در جنگ را به اجبار و اکراه نیامیخت. جان و مال و حیثیت تمام مردم بهعنوان یک اصل خدشهناپذیر همواره در امان بود. وی غنایم در جنگ داخلی را منع کرد و جز سلاح و تجهیزات نظامی چیزی از اموال جنگاوران حتی در میدان نبرد مصادره نمیشد.[۴۲] سرکوب شورشهایی که گاه در برخی نواحی و شهرها (از جمله در برخی نواحی ایران) رخ داد، به دلیل خروج از بیعت و خودداری از مالیات و سرکشی در برابر حکومت مشروع و قانونی بوده نه بهصرف مخالفت فکری و یا سیاسی (در بخش فتوحات و نیز گزارش رخدادهای سیاسی ایران بدانها اشاره خواهد شد). گفتن ندارد که این سیاست کاملا با اندیشه و سیاستهای دیگر علی سازگار و هماهنگ است و جز این نمیتواند باشد. در این میان برخورد با مردم خربتا در مصر یک استثناست و، چنانکه پیش از این گفته شد، یا باید در وثاقت تاریخی آن تردید کرد و یا معطوف به انگیزهها و دلایل دیگر بود که اکنون بر ما آشکار نیست. کارگزاران علی نیز به فرمان او عموما با مردم چنین سیاست و رفتاری داشتند و آنان نیز از مردم هرگز اطاعت کورکورانه طلب نمیکردند.[۴۳] البته گاه در برخی منابع متأخر به علی نسبت داده شده که وی برخی افرادی که دربارة او غلو کرده و به او نسبت الوهیت داده را در آتش سوزانده که هرگز قابلقبول نمینماید.[۴۴]
تقریبا تمامِ کمتر از پنجماه زعامت علی یا رسما و عملا در جنگ گذشته و یا مقدمات و پیامدهای سه جنگ ویرانگر تمام اندیشه و همت و توان او را به خود مشغول کرده بود. اما آنچه در ارتباط با موضوع اندیشه و سیاست حکمرانی وی مهم و قابلذکر است، این است که او در جنگ هرگز آغازگر نبود و در طی جنگ تا پایان آن به تمام قواعد و مقررات رایج جنگ بهسختی پایبندی نشان میداد. در جنگ و جز آن، همواره به پیمانها و قولو قرارها وفادار میماند( چنانکه در جریان صفین و ماجرای تراژیک حکمیت دیدیم). چنانکه قبلا گفته شد، علی هر گز در جنگ و صلح و در روابط با دوستان و دشمنان اهل حیله و خدعه و فریب نبود. جنگهای داخلی برای علی سخت ناگوار بود چرا که از پیامدهای منفی آنها به خوبی آگاه بود، اما پس از بیثمر شدن تلاشها برای وقوع آن، در میدان پیکار بیتردید بود و خللناپذیر و مصمم میشد تا رسیدن به پیروزی بر خصم از پای ننشیند. از تزلزل و سستارادهگی، سخت بیزار بود و سستبنیادان را سرزنش میکرد( چنانکه در صفین فرزندش محمد حنفیه را ملامت کرد).
آنچه در این قسمت گزارش شد، گزیدهای فشرده بود از اطلاعاتی که پیش از این در گزارش زندگینامهی علی ارائه شده بود. گرچه منابع تاریخی نیز حاوی این اطلاعات است، چنانکه ارجاعات پیشین نشان داد، اما در این میان نهجالبلاغه انباشته است از افکار سیاسی و سیاستهای ملکداریی علی و سیر و سلوک مدیریتی او و از اینرو منبعی بسیار ارزشمند و قابلتوجه است. بهویژه نامههایش به امیران نامداری چون محمدبن ابیبکر، مالک اشتر، عثمانبنحنیف انصاری، زیادبن ابیه( والی فارس و کرمان در آن زمان)، عبداللهبنعباس، قُثَمبنعباس و حتی نامههایش به شخصی چون معاویه، سرشار است از نکات مهم در اندیشهها و سیر و سلوک اخلاقی و سیاسی و روش ملکداریی علیبن ابیطالب.[۴۵]در اینمیان نامه به مالکاشتر، که به «عهدنامه مالک اشتر» شهرت دارد، چنان مهم و دارای اطلاعاتِ باارزش و قابلاعتناست، که باید تمام این متن طولانی را خواند و یا بهعنوان یک سند مهم نقل کرد اما، بهدلیل شهرت عام و قابلدسترسیز آن برای همگان، از استناد به آن، که به هرحال با گزینش و تقطیع همراه خواهد بود، چشم پوشیدم.
منابع و پانوشتها :
[۱] . بنگرید به خطبه سوم (شقشقیه).
[۲] . چنانکه در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه آمده است: «بار خدایا تو آگاهی آنچه از ما صادر شده نه برای میل و رغبت در سلطنت و خلافت بوده و نه برای به دست آوردن چیزی از متاع دنیا، بلکه برای این بود که آثار دین ترا بازگردانیم، و در شهرهای تو اصلاح و آسایش را برقرار نماییم تا بندگان ستم کشیدهات در امن و آسودگی بوده و احکام تو که ضایع مانده جاری گردد».
[۳] . پیش از این به برخی سخنان علی در باب حقوق متقابل حکومت و مردم از نهجالبلاغه اشاره شد و افزون برآنها بنگرید به نصربن مزاحم، ص ۱۲۶.
[۴] . نصربن مزاحم (وقعه صفین، ص ۱۴۴) گزارشی آورده که بسیار مهم و قابلتوجه است. او نقل کرده هنگام حرکت علی به سوی صفین، در شهر انبار، گروهی از دهگانان ایرانی (که او را به فارسی «خشنوشک» و به صورت معرب «بنی الطیب الراضی» ضبط کرده) به استقبال موکب خلیفه خارج شدند. آنان در حالی که اسبان و چهارپایانی همراه داشتند پیاده استقبال کرده و در پی موکب خلیفه روان شدند. علی پرسید: پس این چهارپایان برای چیست؟ و چرا چنین میکنید؟ گفتند: ما بدینگونه به بزرگانمان احترام میگذاریم. اما چهارپایان هدیه از ما به شماست. افزودند که برای شما غذا و برای چهارپایان شما علوفه فراوان آماده کرده ایم. علی پاسخ داد: این گونه احترام را رها کنید چرا که چنین رفتاری به آنان سودی نمیرساند اما شما را به رنج و مشقت میاندازد. اما چهارپایانتان را قبول میکنم ولی به عنوان خراج و مالیاتتان نه هدیه. غذاهای شما را قبول میکنیم اما به شرط این که بهای آنها را بپردازیم. گفتند ای امیر مؤمنان! برای ما از اعراب دوستان و موالیاند، ما را از این که به آنان هدیهای بدهیم منع میکنی و از این که آنها از ما هدیهای قبول کنند باز میداری؟ علی گفت: تمام اعراب موالی و دوستان شمایند، اما بر هیچ مسلمانی روا نیست که از شما هدیهای قبول کند، و اگر از شما چیزی به وسیله مسلمانان غصب و تصاحب شد، با خبرم کنید. بار دیگر گفتند: ای امیر مؤمنان! ما دوست داریم که هدیه و احترام ما را قبول کنید. گفت: وای بر شما، ما از شما بینیازیم.
گرچه در این گفتار ابهاماتی وجود دارد (مانند این که این امتناع به دلیل غیر مسلمانان بودن هدیه دهندگان بوده یا نه) اما با توجه به سیاق متن و نوع استدلال علی، سه نکته در این گفتار و رفتار قطعی می نماید: اولا مردمان نباید در برابر حاکمان و ارباب قدرت خوار شوند و شخصیت انسانی و کرامت ذاتی خود را تحقیر و تضعیف نمایند، و ثانیا نباید هیچ تحمیلی از نظر مالی و اقتصادی بر مردمان وارد شود، و ثالثا- باید اموال مردمان در امنیت باشد و هیچ مأمور دولتی حق ندارد به حریم مالی و خصوصی آنان تجاوز کند. این را علی در فرامین دیگرش نیز آورده که در جای خود گزارش شده اند. این رفتار فرمانروای مسلمان را با رفتار شاهان ایرانی پیش از اسلام (از هخامنشیان تا ساسانیان) مقایسه کنید.
[۵] . طبق گزارش نصربن مزاحم (ص ۵۱۷) در برابر خوارج که بر تعهد علی به قرار حکمیت معترض بودند گفت: «وای بر شما! پس از اعلام رضایت و عهد و پیمان، از آن بازگردم؟».آنگاه به آیه ۹۱ سوره نحل استناد کرد: «اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم . . .».
[۶] . نصربن مزاحم، ص ۱۲۶.
در این میان روشن نیست که چرا عمر در واپسین روزهای عمرش در مقام خردهگیری بر علی «بیاعتنایی به مردم در عین جوانی» را پیش میکشد (سخنان عمر با ابن عباسیعقوبی، جلد ۲، ۴۸). در جای خود گفتهام که این روایت مفصل به احتمال زیاد جعل ادوار بعدی است و یکی از نشانههای آن همین دعوی است که قطعا خلاف واقع است و قاعدتا نمی تواند از عمر یزده باشد.
[۷] . هنگام اعزام قیس بن سعدبن عباده به فرمانروایی مصر سفارش میکند: «با عامه و خاصه مدارا کن که مدارا مایه شگون است». هنگام اعزام نیرو برای فرونشاندن شورشیان اهواز به فرماندة نظامی سفارش میکند: «پروای خداوند کن، چرا که خداوند به مؤمنان چنین سفارش کرده است: به مسلمانان ستم و تعدی مکن، به ذمیان ستم روا مدار، از گردن فرازان و طغیان گران مباش، که خداوند سرکشان را دوست ندارد» (جمله آخر الهام گرفته و تا حدودی تکرار آیات متعدد قرآن در این باب است). طبری، جلد ۳، ص ۵۵۰ و جلد ۴، ص ۹۴.
در نامهی علی به محمدبن ابی بکر، که همراه او به مصر فرستاد، سفارش میکند: «با مسلمانان مدارا کند، و بر بدکاران سخت بگیرد، و با ذمیان به عدالت رفتار نماید، و با مظلومان به انصاف عمل کند، با ظالمان سختی کند، و تا آنجا که ممکن است با مردم با گذشت و نیکی رفتار نماید». طبری، جلد ۳، ص ۵۵۶.
در نامه علی به مالک اشتر، هنگام اعزام به مصر (نامه شماره ۵۳ نهج اللاغهفیض-)، چنین آمده است: «. . .و مهربانی و خوش رفتاری و نیکویی با رعیت را در دل خود جای ده، و مبادا نسبت به ایشان جانور درنده بوده و خوردنشان را غنیمت دانی که آنان دو دستهاند: یا با تو برادر دینیاند یا در آفرینش مانند تواند که از پیش گرفتار لغزش بوده و سببهای بدکاری به آنان رو آورده عمدا و سهوا در دسترشان قرار میگیرد، پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو کن همانطور که دوست داری خدا با بخشش و گذشتش تا بیامرز، زیرا تو تو از آنها برتری، و کسی که ترا به حکمرانی فرستاده از تو برتر است، و خدا برتر است از کسی که این حکومت را به تو سپرده و خواسته است کارشان را انجام دهی . . .». (روشن است است که در سیاق کلام مراد از برتری سلسله مراتب اقتدار سیاسی و مسئولیت است نه برتری ارزشی و ذاتی و طبقاتی).
در نامه به یکی از مرزبانان، که نامی از او برده نشده (نامه شماره ۵۰ نهجالبلاغه)، چنین آمده است: «این نامه از بندة خدا علی بیابی طالب سردار و کارفرمای مؤمنان است به مرزبانش. اما بعد: سزاوار است کارفرما را که فزونی یافته و نعمتی که به آن رسیده سبب تغییر حال او بر رعیت نشود و نعمتهایی که خدا بهرة او گردانیده او را به بسیار آشنایی با بندگان خدا و مهربانی بر برادرانش وادارد. آگاه باشید حق شما بر من آن است که رازی را از شما پوشیده ندارم مگر در جنگ، و کاری را بدون شور با شما انجام ندهم مگر در حکم شرعی، و در رساندن حقی را که به جاست برای شما کوتاهی نکنم، و از آن بیاستوار نمودن و تمام کردنش دست بر ندارم، و این که شما در حق نزد من برابر باشید، پس هرگاه رفتار من با شما چنین باشد، بر خداست که نعمت را بر شما تمام کند، و حق من بر شما پیروی و فرمانبرداری است، و این که از فرمان من رو بر نگردانید، و در کاری که صلاح بدانم کوتاهی نمایید، و در سختیها راه حق فرو روید، پس اگر شما اینها را دربارة من به جا آورید کسی از کجرو شما نزد من خوارتر نیست، پس او را به کیفر بزرگ می رسانم و نزد من رخصت و رهایی برای او نمی باشد، و شما این پیمان را از سران خود بگیرید، و از خود به ایشان ببخشید چیزی را که خدا به آن کار شما را اصلاح میفرماید، و دورد بر آن که شایسته است».
در نامهای به عبدالله بن عباس هنگام گماردن او به امارت بصره مینویسد: «با مردم گشادهرو و هم مجلس و درستکار باش و از خشم نمودن به پرهیز که آن سبکمغزی است و از شیطان است». نیز بنگیر به: نامه به زیادبن ابیه (نامه شماره ۲۱ نهج البلاغه). جز اینها نامه به عثمان بن حنیف از نمونههای بارز است.
در نامهاش به یکی از کارگزاران (نامه شماره ۴۶-فیض-) سفارش میکند: «. . .سختی و درشتی را با مقداری نرمی و همواری بیامیز، و مدارا و مهربانی کن هنگامی که مدارا شایستهتر باشد، و سختی و درشتی کن آنگاه که از تو جز سخت گیری پیش نرود». مضمون سخن این است که اصل بر مدارا و مهربانی و رأفت با خلق است و سخت گیری و اعمال خشونت صرفا در صورتی مجاز است که ضرور و گریزناپذیر باشد. در واقع این نوع خشونت همان است که امروز در عرصه سیاست و قدرت «خشونت قانونی» گفته میشود و به دست دولتهای قانونی و مشروع انجام می شود. شر گریزناپذیر.
[۸] . در این مورد نمونههای فراوانی در منابع و از جمله در نهجالبلاغه در دست است. از جمله در نامه شماره ۴۰ (فیض) به یکی از والیانش می نویسد: «به من از تو خبر رسیده که اگر کرده باشی پرورگارت را به خشم آورده باشی و امام و پیشوایت را نافرمانی نموده، و امانت خود را خوار گردانیده ای. به من رسیده که تو زمین را برهنه کردهای (محصول اشجار و زراعات را برای خود برده و چیزی به رعیت نداده ای) پس هر چه زیر دست و پایت بوده گرفته، و آنچه در دستت بوده خورده ای، اکنون برای من حساب (دخل و خرج) خود را بفرست، و بدان که حساب خدا از حساب و دادرسی مردم بزرگتر است». نیز بنگرید به نامه شماره ۴۱ (فیض) که در آن به یکی از والیانش، که از قضا از خویشان اوست (برخی گفته اند عبدالله بن عباس یا عبیدالله¬بن عباس بوده) نوشته و او را به دلیل خیانت در امانت (بیت المال) و زندگی مسرفانه به شدت سرزنش و تهدید به مجازات نموده است. از نمونههای دیگر نامه به عثمان بن حنیف است که متن آن ذکر شد. نیز بنگرید به نامههای شماره ۳ و شماره ۷۱ و۱۹ نهج البلاغه (فیض). یعقوبی (جلد ۲، ص ۱۱۰-۱۲۰) ۱۳ نامه به فرماندارانش را نقل کرده که غالبا در نهج البلاغه دیده نمی شوند. در تمام این نامهها از کارگزاران به سختی حساب کشی شده است. از جمله کسانی که به برکناری و غرامت و حبس محکوم و مجازات شد منذربن جارود فرماندار استخر فارس بود (یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۱۸). در جای خود بدان اشارت خواهد شد.
[۹] . بلاذری، انساب الاشراف، ص ۱۷۴-۱۷۵.
[۱۰] . بلاذری، انساب¬الاشراف، ص ۴۷۶ و ۴۷۹.
نیز: مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ترجمه گروهی از مترجمان، از انتشارات آستان قدس رضوی، ص ۴۳۶.
[۱۱] . «من لشکری را که به (سرزمین) شما عبور خواهند کرد به خواست خداوند روانه نمودم، و آنها را به آنچه خدا برایشان واجب گردانیده از آزار و بدی نرساندن (به مردم) سفارش نمودم، و من نزد شما و اهل ذمه مبرّی هستم مگر کسی که گرسنه و بیچاره باشد و برای سیرشدنش راهی نیابد، پس دور کنید و به کیفر رسانید سپاهی را که برای ستمگری دست درازی می کند، و بیخردانتان را از جلوگیری و تعرض به ایشان و آنچه اجازه دادم باز دارید، و من پشت سر سپاه هستم، پس به من خبر دهید ستمهایی را که از ایشان به شما رسیده، و سختی را که از روش آنها به شما رو آورده و نتوانستید جلوگیری نمایید مگر به یاری خدا به من، پس به من کمک و خواست خدا آن را اصلاح خواهم کرد».
در این نامه دقت و جامع نگری یک دولتمرد مجرب و واقع بین به طور شگفت آوری مشاهده می شود. هم برای جلوگیری از هر نوع ستم و تجاوز به حقوق مردم سفارش می کند و هم والیان و مسئولان سیاسی بلاد را به مجازات متخلفان تشویق می نماید و هم در عین حال با واقع بینی اشاره میکند اگر سربازی صرفا در حال اضطرار و برای رفع گرسنگی لقمه نانی دزدید معذور است و در نهایت برای این که از سوء استفاده و ایجاد آشوب و تضعیف سپاه جلوگیری کند از سپاه حمایت میکند و آنان را مستظهر به حمایت خود میشمارد.
[۱۲] . نمونههای فراوانی از سخنان و نامههای علی موجود است که بیانگر این مدعاست. از جمله در یکی از نامههای خود به یکی از والیان می نویسد: «. . .خبر یافتهام که بخور می سوزی و روغن بسیار می زنی و خوراک رنگارنگ فراوان می خوری و تا بر منبری چون راستگویان درستکار سخن می گویی و چون فرود آیی کارهای حلال شمارندگان را انجام می دهی . . .». یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۱۵.
[۱۳] . طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۴.
[۱۴] . در مورد رفتارهای خشن عمربن خطاب بنگرید به زندگی نامه او در فصل سوم.
[۱۵] . مادلونگ، ص ۲۲۳.
[۱۶] . علی به محمدبن ابی بکر فرمان داد که به مقدار قبل از مردم خراج بستاند و خراج را به همان ترتیبی که از پیش بود میان مستمندان و نیازمندان آن تقسیم کند. با مردم مهربان باشد و نرمی کند و در برخورد با مردمان برابری را رعایت کند و حق را به تساوی بر آورد و عدالت پیشه کند. طبری، جلد ۳، ص ۵۵۳. در نامهای (نامه شماره ۵۱-فیض-) به کارگزاران خراج توصیه می کند: «. . . .پس با مردم به انصاف و مدارا رفتار کنید، و بر خواهشهایتان شکیبا باشید، زیرا شما خزانه داران رعیت هستید، و وکیلان مردم و نمایندگان پیشوایانید، و کسی را از خواستش به خشم نیاورده از مطلوبش منع نکنید. هنگام باج (مالیات) گرفتن از مردم لباس زمستانی و تابستانی و چهارپایی که با آن کار می کنند و غلام را نفروشید، و البته کسی را برای درهمی تازیانه نزنید، و به مال هیچ یک از نمازگزاران و پیمان بستهها (در اصطلاح فقهی: معاهد) دست نزنید، مگر این که اسب و سلاحی که به وسیله آن بر مسلمانان ستم شود بیابید . . .». در مورد سفارش به رعایت ضوابط و احتراز از ستم و افراط در مورد گردآوری زکات بنگرید به نامههای شماره ۲۵ و ۲۶ نهج البلاغه و نیز نصربن مزاحم، ص ۱۰۸.
[۱۷] . ابن ابی الحدید، جلد ۷، ص ۳۹-۴۱. به نقل از عسگری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، جلد ۲، ص ۴۰.
[۱۸] . به گزارش مفید (الجمل، ص ۲۱۵) زمانی که علی بیتالمال بصره بین مردم تقسیم کرد برای او پانصد درهم باقی ماند اما وقتی کسی ادعا کرد به او چیزی داده نشده سهم خود را نیز به او بخشید.
[۱۹] . یعقوبی، جلد ۲، ص ۸۲. وی افزوده: «در این باب با او سخن گفتند پس در حالی که چوبی از زمین برداشت و آن را میان دو انگشت خود نهاد گفت: «تمام قرآن را تلاوت کردم و برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برتری نیافتم».
[۲۰] . نهج البلاغه، خطبه شماره ۱۲۶. آغاز خطبه این است: «آیا دستور میدهید که یاری بطلبم به ظلم و ستم بر کسی که زمامدار او شدهام؟ سوگند به خدا این کار را نمیکنم مادامی که شب و روز دهر مختلف و ستارهای در آسمان ستارهای قصد نماید . . .».
[۲۱] . مادلونگ، ص ۳۹۹. هرچند گزارشهای دقیقی از بازپس گیری اموال نامشروعی که عثمان به دیگران بخشیده بود توسط علی در دست نیست اما با توجه به سخنانی که او در آغاز خلافت گفت و وعدههایی که داد، هیچ اقدامی نکرده باشد.
[۲۲] . بنگرید به: طه حسین (علی و بنوه، ص ۱۱۰)
[۲۳] . در الغارات ثقفی (ص ۷۵) آمده است که جمعی به علی پیشنهاد کردند که در اعطای عطایا بزرگان و عرب قریش را بر موالی و عجمان (غیر عرب) برتری داده تا آن وفادار بمانند؛ چنان که معاویه از این روش استفاده می کند. علی در پاسخ گفت: «اتأمرونی ان اطلبی النصر بالجور؟ والله ما افعل ما طلعت شمس و ما لاح فی اسماء نجم . . .».
[۲۴] . نصربن مزاحم، ص ۱۰۷ و ۱۲۹.
[۲۵] . در آستانه جنگ جمل کسانی از علی میپرسند: آیا ممکن است که طلحه و زبیر و عایشه بر باطل باشند؟ وی پاسخ میدهد: «ان الحق والباطل لایعرفان باقدارالرجال، اعرف الحق تعرف اهله، واعرف الباطال تعرف اهله». طه حسین (علی و بنوه، ص ۴۰) پس از نقل این سخن میگوید پس از خاموشی وحی و انقطاع آسمان، پاسخی از این زیباتر سراغ ندارم.
[۲۶] . مساوات و برابری برای علی چندان مهم بود که به طور شگفتآوری به والیانش سفارش میکند: «. . .برای رعیت بالت را فرود آور، و رویت را بگشا، و پهلویت را نرم کن (مهربان و هموار و خوشخو باش) و در نگریستن به گوشه چشم و خیره نگاه کردن و اشاره نمودن و درود گفتن بین ایشان یکسان رفتار کن (یکی را بر دیگری امتیاز مده) تا بزرگان در ستم کردن تو طمع و آز نمایند و زیردستان از دادگری تو نومید نشوند». در نامهای دیگر (شماره ۵۰-فیض-) خطاب به فرماندهان سپاه اعلام می کند از حقوق آنان بر گردن امیرالمؤمنین است که همه در برابر او برابر باشند و او حق ندارد بین آنان تبعیض قایل شود. در عین حال، چنان که در نامه مشهور به عهدنامه مالک اشتر (نامه ۵۳ نهج البلاغه) تصریح میکند مردمان نیکوکار و بدکار نباید در نزد حاکم و فرمانروا یکسان باشند و باید هر کدام به تناسب رفتارشان پاداش یابند. در نامهاش به اسودبن علقمه، سردار سپاه حلوان (از شهرهای ایرانی) (نامه شماره ۵۹) همین مضمون یعنی ضرورت مساوات با مردم بدین گونه تکرار شده است: «. . .هرگاه میل و خواست حکمران نسبت به هرکس و هر چیز) یکسان نباشد این روش او را از دادگری باز می دارد، پس باید کار مردم در حق تو یکسان باشد، زیرا به جای ستم نتیجه و سود عدل و داد به دست نمی آید . . .». او دروصیتش حسن و حسین توصیه می کند میراث را بین تمام فرزندان، اعم از فرزندانش از فاطمه و همسران و کنیزان، به طور برابر تقسیم کنند (وصیت شماره ۲۴ بخش نامههای نهج البلاغه). او در برابری طلبی تا آنجا پیش می رود که به فرزندانش سفارش می کند چون ابن ملجم با او یک ضربه بیش نزده آنها نیز در مقام قصاص نفس بیش از یک ضربه به او نزنند. منبع آن پیش از این ذکر شد.
با این همه سخنانی از علی نقل شده که آشکارا با این برابریطلبی در تعارض است. مانند این سخن در یعقوبی (جلد ۲، ص ۱۳۵): «شش کساند که بر آنها سلام نمیشود: یهودی، نصرانی، مجوسی، شاعری که زنان پارسا را بدنام کند [نسبت زنا دهد]، مردانی که با دشنام دادن مادران لذت میبرند، و مردانی که بر سفرهای که بر آن میگساری میشود». اگر بتوان سه مورد اخیر را، بهدلیل مبارزه با گناه و فساد موجه دانست، سه مورد نخستین را با هیچ معیار دینی و اخلاقی نمیتوان معتبر و موجه شمرد. بهویژه اهل کتاب و صاحبان فکر و عقیده را در شمار خلافکاران نشاندن هرگز معقول و از نظر دینی موجه و پذیرفته نیست
[۲۷] . از جمله در نامه علی به محمدبن ابیبکر (نامه شماره ۵۱ نهج البلاغه) و نیز نامه علی به قرظهبن کعب انصاری (یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۱۸). در جای خود از این نامهها استفاده خواهدشد.
[۲۸] . در نامه شماره ۴۱ (فیض) علی به یکی از کارگزاران متخلفش به روشنی میگوید «به خدا سوگند اگر حسن و حسین کرده بودند مانند آنچه تو کردی با ایشان صلح و آشتی نمیکردم، و از من به خواهشی نمی رسیدند تا این که حق را از آنان بستانم». بلاذری (انساب الاشراف، ص ۱۳۲) نقل کرده است وقتی علی پس از جمل وارد کوفه شد و پای در محل نگهداری بیتالمال نهاد، تازیانهاش را بر اموال کوبید و گفت: «غرّی غیری» و آنگاه بیتالمال را تقسیم کرد. یکی از فرزندان علی (حسن یا حسین) اندکی از یک خوردنی تناول کرد و می خواست بیشتر بخواهد اما علی مانع شد. گفته شد ما هم حقی داریم و علی پاسخ داد: «زمانی که پدرتان از حق خود استفاده کرد حق شما همه داده خواهد شد».
طبری از ابورافع خزانه دار علی آورده که یک روز علی بیامد، من دختر وی زینب را زینت کرده بودم. علی جواهری را که از بیت المال بود نزد وی دید و بشناخت گفت: این را از کجا آورده ای؟ به خدا باید دست او را قطع کنم. وقتی من اصرار او را در این کار دیدم، گفتم: من برادر زاه خویش را به دین جواهر زینت کردهام و گرنه چگونه بدان دست می یافت. علی ساکت شد. به گفته الفخری عقیل بن ابی طالب برادر علی، چیزی بیش از حق خود از بیتالمال خواست. علی بدو نداد و گفت برادر در این مال بیش از آنچه به تو دادهام حق نداری، صبر کن تا مال من برسد و هرچه می خواهی به تو می دهم. عقیل از این جواب رنجید و به سوی شام رفت و به معاویه پیوست. علی به حسن و حسین دو فرزند خود از بیت المال بیش از آنچه حق داشتند نمی داد. حسن ابراهیم، تاریخ ساسی اسلام، ص ۳۲۷-۳۲۸.
پیش از این برخورد تند و شدید علی با اتهام عبدالله بن عباس مبنی بر سوءاستفاده از بیتالمال بصره را گزارش کردیم.
[۲۹] . روشن است که این فرض بر این بنیاد اساسی استوار است که عصمت مطلق برای پیامبران نه قابلتصور است و نه قابل تصدیق و نه برای دیگران نیز به طریق اولی. گرچه موضوع عصمت نفیا و اثباتا بحثی است کلامی و از این رو خارج از موضوع تاریخ و نگاری است، اما هم از منظر دینی نویسنده به عنوان یک مسلمان و هم از منظر دادههای تاریخی و سنت تاریخنگاری، عصمت مطلق نه بهلحاظ نظری و برهانی محض معقول و قابلدفاع است و نه با واقعیتهای عینی تاریخی سازگار است و نه حتی با اطلاعاتی که قرآن از شخصیت و رفتارهای پیامبران عظام الهی در اختیار می گذارد، انطباق دارد. علی خود در خطبه شماره ۲۰۷ نهج البلاغه با فروتنی کامل و در عین حال واقعبینانه تصریح کرده که مرا یاری کنید و نقد نمایید چرا که خود را از خطا بری نمیدانم. در جای خود به مستندات قرآنی اشاره و استناد کردهام.
[۳۰] . یعقوبی (جلد ۲، ص ۱۳۷-۱۳۸) مینویسد: «علی حکمهای شگفتآوری داشت چنان که قومی را آتش زد، و دیگرانی را به وسیله دود از میان برد، و بعضی انگشتان را در دزدی برید، و دیواری را بر دو نفر که آن دو را مشغول فسقی دید خراب کرد». گرچه در گذشته به برخی از این نسبتها (مانند آتش زدن) اشاره کرده و گفتهام چنین مجازاتهایی نمیتواند در آن زمان به وسیله علی انجام شده باشد چرا که نه با قواعد شرعی آن زمان سازگار است و نه با سنت علوی که هم سخت به شریعت مقید بود و هم سخت به عدالت. چگونه کسی که در واپسین دم زندگی سفارش می کند که اگر ابن ملجم را قصاص کردند فقط یک ضربه به او بزنند نه بیشتر و بعد اورا مثله نکنند، روا میداند که فردی و یا افرادی را در آتش بسوزانند و یا با دود خفه کنند و یا خانه را بر سر فاسقان خراب کنند؟ در هرحال حکم شرعی این جرائم در آن زمان کم و بیش مشخص بود و با هیچ معیاری نمیتوان پذیرفت که انسان باورمندی چون علی بن ابی طالب از محدوده شرع تجاوز کند. اگر چنین بود که حداقل مخالفان و حتی دشمنان فکری و سیاسی علی، در آن زمان و بعد، میبایست به او خردهها میگرفتند و با توجه به چنین لغزشهایی او را به نقد میکشیدند. البته حکم قطع دست سارق، مبحثی جداگانه است. چرا که در این مورد حداقل حکم قرآنی وجود داشت. اما این که چنین حکمی در آن زمان اجرا شده یا نه، محل بحث است و جای تحقیق و تفحص دارد. قابل تأمل این که یعقوبی از اجرای حد سارق، به عنوان حکمی شگفت یاد میکند و این نشان میدهد که در آن زمان چنین حکمی اجرا نمیشده و یا در شمار احکام نادر بوده است. در هرحال بهتر بود یعقوبی در منابع اطلاعاتش تردید میکرد نه در رفتار و احکام علی.
[۳۱] . دربرخی از اسناد تاریخی به این ناظران و فرستادگان خاص علی اشاره شده است. از جمله در نامه علی به زیاد والی فارس (یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۲۰). بعدا در جای خود متن نامه خواهد آمد.
[۳۲] . طبری، جلد ۳، ص ۴۵۱.
نیز: نصربن مزاحم، ص ۱۰۷.
[۳۳] . نصربن مزاحم (ص ۱۱۵) روایت کرده است در آستانه جنگ صفین گروهی از پیروان عبدالله بن مسعود (صحابی نامدار و معتبر پیامبر و صاحب مصحف مشهور که در داستان جمع قرآن در عصر عثمان به تفصیل درباره وی سخن گفته شد) با رهبری عبیده سلمانی، نزد علی آمده و گفتند ما با شما همراه نمیشویم بلکه جداگانه حرکت می کنیم تا به جدال شما و شامیان نظاره نماییم و هرزمان تشخیص دادیم متجاوز و اهل بغی کیست، بر ضد او وارد عمل شویم. علی استقبال کرد و گفت: احسنت و بارک الله، این همان تفقه و اندیشه دینی و دانایی به سنت است، هرکه بدان رضایت ندهد، ستمگر و خائن است. جمع دیگری از همین طایفه با رهبری ربیع بن خثیم با علی دیدار کرده و گفتندای امیر مؤمنان! ما، به رغم این که در برتری و حقانیتتان تردید نداریم، در این جدال و جنگ دچار تردیدیم، پس ما را به مرزها اعزام کن تا با کسانی پیکار کنیم که سزاوتر هستند و عی قبول کرد و آنان را به ری فرستاد. (احتمالا این ربیع همان خواجه ربیع مشهور و مدفون در مشهد کنونی است).
نکته بس مهم این است که این رخداد و مواجهه با آن و بهویژه استدلال علی در این باب، نه با ادعای مقام و محتوای الهی خلافت و زعامت برای علی سازگار است و نه با دعوی مقام عصمت مطلق حداقل به گونهای که شیعیان متأخر مدعی اند. چرا که اگر این دو مقام را برای علی قایل بودند نه شمار قابلتوجهی از مؤمنان راست کرداری که به برتری اخلاقی و ایمانی و حقانیت سیاسی علی اذعان نیز داشتند، به خود اجازه میدادند چنین تردیدی به خود راه دهند و نه علی چنان اجازهای میداد و به ویژه تردید و عملا نافرمانیشان را دقیقا همان تفقه و بصیرت در دین میدانست.
[۳۴] . مفید، الجمل، ص ۲۲.
نیز: قاضی نعمان، شرح الاخبار، جلد ۱، ص ۳۹۳.
[۳۵] . در خطبه شماره ۲۰۷ نهج البلاغه چنین آمده است: «. . .و از پستترین حالات حکمرانان نزد مردم نیکوکار آن است که گمان دوستداری فخر و خودستایی به آنها داده شود، و کردارشان حمل بر کبر و خودخواهی گردد، و من کراهت دارم از آن که به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را دوست دارم، و سپاس خدا را چنین نیستم، و اگر هم دوست داشتم که درباره من مدح و ثنا گفته شود، این میل را از جهت فروتنی برای خداوند سبحان که او به شمول عظمت و بزرگواری سزاوارتر است رها کرده از خود دور می نمودم، و بسا که مدح و ستایش را بعد از کوشش در کاری شیرین می دانند، پس برای من اطاعت کردنم از خدا و خوش رفتاریم با شما به ستودن نیکو ستایش نکنید از حقوقی که باقی مانده و از ادای آنها فارغ نگشتهام و واجباتی که ناچار به اجرای آنها هستم، و با من سخنانی که با گردن کشان گفته می شود نگویید، و آنچه را از مردم خشمگین خودداری کرده پنهان می نمایند از من دریغ ننمایید، و به مدارات و چاپلوسی و رشوه دادن با من آمیزش نکنید، و درباره من گمان مبرید که اگر حقی گفته شود دشوار آید، و نه گمان درخواست نمودن خود را زیرا کسی که سخن حق به او گفته شود یا دادگری و درستی را که به او پیشنهاد گردد دشوار شمرد عمل به حق و عدل و داد بر او دشوارر است، پس از حق گویی یا مشورت به عدل خودداری ننمایید زیرا من برتر نیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویش ایمن نمی باشم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را که او به آن مالک تر و داناتر است . . .».
نیز بنگرید به: طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۴۷ و ۱۵۲.
[۳۶] . خطبه شماره ۱۷۲ نهج البلاغه (فیض). باید تأکید کرد که مراد علی این نیست که صرفا به دلیل بیعت نکردن و یا نقض بیعت با آنان خواهد جنگید، بلکه مراد وی کسانی هستند که پیمان شکسته و دست به اسلحه برده و به مقابله و شورش دست زدهاند. این را رفتار و سیره علی در برخورد با افراد قابل توجهی از بزرگان که بیعت نکردند و یا با کسانی که بیعت شکستند ماننن طلحه و زبیر نشان میدهد. اصولا روشن است که منظور او به طور مشخص معاویه و طلحه وزبیر است.
شگفت است که خوارج، به علی ایراد میگیرند که چرا پس از آن که آنان تن به توطئه بر نیزه کردن قرآن و بعد حکمیت دادند و از خلیفه فرمان نبردند، آنان را مجازات نکرد (یعقوبی، جلد ۲، ص ۹۵). آنها از استبداد به نام دین دفاع میکنند و نه از آزادیهای فکری و سیاسی که علی بدان وفادار بود. پاسخ علی نیز هوشمندانه است. وی میگوید: «همانا خداوند عز و جل میگوید «خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید» و شما گروهی بسیار بودید و من و اهلبیتم مردمی اندک». میتوان آن را چنین ترجمه کرد که: اولا به استناد کلام خداوند (بقره، ۱۹۵) شما با اراده و انتخاب خودتان خود را به هلاکت انداختید لذا مسئولیت انتخاب شما با شماست و نه من، و ثانیا، اگر هم میخواستم به زور متوسل شوم توان آن را نداشتم.
[۳۷] . اگر آرام گرفتند، با آنان کاری نخواهیم داشت؛ و اگر سخن گفتند و استدلال کردند، ما نیز در برابر با آنها سخن میگوییم و حجت میآوریم؛ و اگر دست به فساد و نابودی زدند، با آنان مقابله میکنیم و خواهیم جنگید. در بلاذری (انساب الاشراف، ص ۳۵۲) جمله آخر به این صورت است: «و ان خرجوا علینا قاتلناهم» که البته روشن تر و دقیق تر می نماید. قبلا گفته شد این سخن علی درباره خوارج بود ولی، چنان که دیدیم، در برخورد با دیگر مخالفان و شورشیان نیز صادق بود و اعمال میشد. بنگرید به: طه حسین، ص ۱۰۴.
[۳۸] . در زمان علی نیز چنین است. به عبارت دیگر گزارش معتبری از مرتد شدن افراد و به ویژه وجود جریانی به نام رده در دست نیست. چند روایتی که از اجرای حکم ارتداد (=قتل) به وسیلة علی در دست است، از روایت ضعیف و غیرقابلاعتنایند
در این مورد بنگرید به تحقیق محسن کدیور در باره این روایات و بررسی فنی احادیث مورد اشاره در «رساله نقد مجازات مرتد و سابّالنبی» موجود در وب سایت شخصی ایشان و نیز منتشر شده در سایت «جرس».
نیز در همانجا بنگرید به نظر آیتالله موسوی اردبیلی در اینباره: « در جوامع روائی شیعه و سنی قصههای متعددی درباره ارتداد برخی افراد در عصر امیرالمومنین (ع) و کافر شدنشان و اعتقادشان به برخی عقاید باطله ذکر شده است. بعضی از این منقولات علاوه بر ضعف سند، رائحه جعل و تقلب از ناحیه دشمنان دین و رجال سیاست همانند معاویة بن ابی سفیان به نیت بدنام کردن امیرالمومنین (ع) و شهرت سوء دادن و کاهش آبرو و قدر و منزلت ایشان از ان به مشام می رسد.» (فقه الحدود و التعزیرات، پیشین، ص ۱۷)
در برخی منابع (از جمله در انساب الاشراف، ص ۱۸۱) آمده علی کسانی از زنادقه را در آتش سوزاند. اما چنین گزارشی نمی تواند معقول و مقبول باشد. به این دلیل ساده که خلاف مسلم و در تعارض با قواعد اسلامی و سیره نبوی و علوی است. به ویژه در روایت بلاذری روشن نیست «زنادقه» چه کسانی هستند. «زندیق» معرب «زندیگ» فارسی است. درباره آن در تاریخ عصر ساسانی بحث شده و بعد از این نیز بحث خواهد شد.
[۳۹] . ابن مزاحم، ص ۹۴-۹۵.
[۴۰] . ابن مزاحم، ص ۶۵-۱۰۰.
البته در مورد فرار پنهانی یکی از این گریختگان (حنظلهبن ربیع)، که متهم به روابط پنهانی با معاویه هم بود، گفته اند که علی پس از آگاهی از اقدام وی، فرمان داد تا خانهاش ویران کنند. اگر ماجرای به همین صورتی که گزارش شده درست باشد، چنین اقدامی با افکار و روش و سنت علی سازگار نیست و از این رو جای تأمل و تردید دارد.
[۴۱] . طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۱۳.
[۴۲] . چنان که گفتار طه حسین را آوردم که او گفت یکی از دلایل بیرغبتی عراقیان برای شرکت در جنگها حذف غنایم بود (علی و بنوه، ص ۱۵۴ و ۱۵۹).
[۴۳] . طبق گزارش طبری (جلد ۳، ص ۵۵۷) پس از ورود محمدبن ابی بکر به مصر، پس از خواندن نامه خلیفه برای مردم، به سخن ایستاد و از جمله گفت: «اگر امارت مرا بر مبنای طاعت خداوند و پرهیزگاری دیدید خدای را سپاس گویید و اگر دیدید یکی از همکران من به ناحق رفتار می کند، آگاهم کنید و ملامتم نمایید که این کار را بیشتر میپسندم».
[۴۴] . چرا که اولا در آن زمان جریان غلو و غالیان، که بعدها مصیبتی برای اسلام وشیعیان شده و هنوز نیز افکار و آداب عموم شیعیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، پدید نیامده بود. اصولا در قرن نخست اسلام (از عصر نبوی تا پایان امویان) تقریبا نشانهای از غلو درباره پیامبر و اصحاب و بزرگان گزارش نشده از اینرو دلیلی ندارد که جریانی و یا افرادی با چنین تفکری پدید آمده تا آنجا که خطری برای دین و دنیای مردم شده باشند. ثانیا در منابع کهن اسلامی از وجود فرد و یا افرادی به عنوان غالی که به علی نسبت خدایی داده و آن حضرت آنان را با آتش مجازات کرده باشد دیده نمی شود. از مصادیق این رخداد جریان عبدالله بن سبا یا ابن سوداست که گفته شده در زمان عثمان پدید آمده و در شورش بر ضد او نقش مهمی ایفا کرده و در زمان خلافت علی از غلات حامیان وی بوده و او آنان را سوزانده است. طه حسین (علی و بنوه، ص ۹۰-۹۳) در این زمینه تحقیق و بحث کرده و به درستی اذعان می کند که ماجرای ابن سبا و شخصیت او برساخته است که بعدها دشمنان شیعیان آن را برای بدنام کردنشان جعل کرده اند. او نیز ماجرای سوزاندن آنان و یا دیگران به وسیله علی غیر مستند و نادرست می شمارد. سید مرتضی عسگری در کتاب عبدالله بن سبا به تفصیل جعلی بودن عبدالله بن سبا را نشان داده است.
[۴۵] . این نامهها در تمام منابع معتبر و کهن اسلامی یافت میشوند. هرچند نامهها از نظر کوتاهی و بلندی و کم و کیفیت متفاوتاند و همتراز نیستند. از جمله بنگرید به یعقوبی، مسعودی، ابن مزاحم، بلاذری در انساب الاشراف و . . .
تاریخ انتشار : ۲۶ / تیر / ۱۳۹۳
منبع : سایت حسن یوسفی اشکوری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ