مقالات علیجانی سال ۱۳۹۳
15_04_2014 . 19:08
#1
مقالات علیجانی سال ۱۳۹۳
فهرست کلی





فهرست مقالات : جدید

بازگشتِ ایران فردا
انگیزه‌ی اعدامِ خسروی چه بود؟
شباهت‌های خامنه‌ای و خمینی
یک فرصتِ دیگر از دست می‌رود؟
مرزِ اخلاقیِ "رئال پلیتیک" کجاست؟
اهل تسنن هم باید مثلِ ما فکر کنند!
دلواپسِ هسته‌ای یا پس از هسته‌ای؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــ
ـــــ



فایل‌های تصویری سال ۹۳

[تصویر: http://talar.shandel.info/photo/mohsen/i...o_icon.png]

_____
_____


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
27_04_2014 . 23:27
#2
مرز اخلاقی "رئال پلیتیک" کجاست؟


نام مقاله : مرزِ اخلاقیِ "رئال پلیتیک" کجاست؟

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره رئال پلتیک


نسل انقلاب، نسل آرمان‌ خواهی بود. هر چند بسیاری از فعالان این نسل، پس از انقلاب در دو صف مختلف و گاه روبروی هم قرار گرفتند، اما هر دو در این خصیصه مشترک بودند (آن صف‌بندی اولیه بعدها ترک برداشت و به مرور به آرایش‌های جدیدی رسید). این خصیصه آن نسل در سیر زمان خود دچار تحولاتی شد، برخی سرخورده و به طور عکس‌العملی به ضد آن روحیه و منش رسیدند و برخی با اصلاح، به روز کردن و با افزودن تجارب سالیان عمر پرتب و تاب‌شان همچنان حامل آن ویژگی هستند. از منظر اینان، انسان اساسا با نگاه به جلو و آرمان‌هایش، در سطوح مختلف، معنا می‌شود و به حیات غیربیولوژیک خود ادامه می‌دهد.

در هر حال، با درجات گوناگون، اما باز یک خصیصه کلی (و نه الزاما جبری) آن نسل واقع‌گرایی تدریجی آنهاست، از آسمان آرمان پا بر زمین واقعیت گذاشتن؛ رئال پلیتیک. این حکایت در مورد هر دو صف متفاوت این نسل مصداق دارد؛ در کسانی که پا به دایره قدرت و حکومت گذاشتند و در کسانی که مخالف و منتقد و اپوزیسیون بودند. مقایسه مواضع گذشته و حال بسیاری از افراد نشانگر این امر است. مقایسه تصاویر و حتی نحوه لباس و شکل و شمایل و ادبیات مورد استفاده و نیز حتی ابزار و لوازم زندگی شخصی و خانوادگی افراد نیز خود گویای همین سیر است؛ حرکت از سیاستی یکسره آرمان‌خواه و رهایی‌طلب به سیاست زندگی، به رئال پلیتیک. . .

اینک اگر مطالب و مواضع بسیاری را در فضای مجازی، که فضای بازتر و آزادتری است، دنبال کنیم می‌بینیم که این گرایش گرایش غالبی است، اما شاید در نگاه اول متوجه یک پارادوکس قابل تامل نیز بشویم.

برخی در برخورد با مناسبات جهانی و سیاست بین الملل بسیار واقع‌گرا هستند تا آنجا که گاه به توجیه برخی ناعدالتی‌ها به عنوان بخشی از واقعیت و یا با توجه به "منافع ملی" کشورها و دولت‌ها می‌پردازند. گاه می‌بینیم برخی رفتار و عملکرد بسیار ظالمانه و ضد بشری قدرت‌های بزرگ جهانی پذیرفته و حتی توجیه می‌شود. پنهان نکنم که من در ذهنم گاه مواضع برخی لیبرال‌های جوان امروزی در نگاه به جهان غرب و یا مناسبات قدرت در فضای بین الملل را با مواضع برخی جوانان کم سن و سال و بی تجربه شیفته چپ (و آن هنگام حزب توده) دهه‌های سی و چهل در برخورد با شوروی و بلوک شرق مقایسه می‌کنم که ستایش‌گرانه و مبهوت هر عیبی را هم حسن می‌دیدند و جرات استقلال رای و نقد و نظر نداشتند. . .

اما همین افراد بسیار "واقع‌نگر" وقتی به مسائل و شرایط ایران و ساختار قدرت‌اش می‌رسند دیگر این "واقع‌گرایی" را ندارند و یکسره آرمان‌خواه‌اند و همه چیز را با ارزش‌های آرمانی دموکراتیک و حقوق بشری و عدالت و انسانیت و. . . می‌سنجند؛ جزئیات و جناح‌ها و روندها را نمی‌بینند.

"رژیم" دارای ذاتی روشن و ثابت و دارای مدیریتی واحد و متمرکز است که برای همه چیز نقشه می‌کشد و اجرا می‌کند و. . .

برعکس؛ برخی در برخورد با قدرت، حکومت و شرایط ایران بسیار واقع‌نگرند و همه جزئیات و جناح‌بندی‌ها و روندها را می‌بینند و خواهان تغییراتی میلی‌متری‌اند، اما وقتی به مناسبات جهانی می‌رسند جزئی‌نگری‌شان جای خود را به کل‌نگری ساده‌سازانه‌ای می‌دهد و جهان، غرب و امریکا را یکسره ظلم و ستم، دارای مدیریت متمرکز و واحد که برای همه جزئیات نقشه و برنامه دارد، می‌بیند؛ یک دوگانگی قابل تامل!

و البته هستند نیروهایی چون بخش عمده‌ای از اصلاح‌طلبان، ملی – مذهبی‌ها، چپ‌های دموکرات - ملی و. . . که از این دوگانگی به دورند یعنی هم در تحلیل و برخورد با شرایط جهانی و هم شرایط داخلی (ایران) واقع‌نگراند و جزئیات و جناح‌ها را می‌بینند، کمتر به ذات ثابت و صلب و سخت و غیرقابل تغییر باور دارند و در هر حال به تغییرات عینی و تدریجی با تاثیرات عمقی بیشتر می‌اندیشند تا تغییرات ذهنی و ناگهانی و کلی و آرمان‌خواهانه؛ البته این طیف نیز یک دست و یک صف نیستند و تفاوت‌های جدی با هم دارند، اما در این خصیصه مشترک‌اند. (در این جا می گذرم از اقلیت محدودی که در غاراصحاب کهفی خود مومنانه زندگی می کنند و همچنان بر رویکرد آرمانخواهانه احساسی و انتزاعی خود چه در برخورد با شرایط جهانی و شرایط داخلی پامی فشرند).

سئوال ابتدای مقاله، اما معطوف به هر سه طیف یاد شده است چون هر یک به طور بخشی و یا به طور عام واقع‌گرا شده‌اند و خود را گفته و ناگفته پیرو رئال‌پلیتیک می‌دانند.

البته و مطمئنا نمی‌توان مبانی نظری مشترک و واحدی برای همه حامیان و رهروان این سیاست قائل شد، اما به طور نسبی و کلی و اجمالی، و به درجاتی گوناگون، می‌توان رگ و ریشه‌های نظری این رویکرد را در آنان ردیابی و شناسایی کرد.

"رئال پلیتیک"، پیوندهای جدی با پراگماتیسم دارد. پراگماتیسم نوعی عمل‌گرایی، مصلحت‌گرایی و نتیجه‌گرایی را در متن و بطن خود حمل می‌کند. در این رویکرد بیشتر از آن که ایده‌ها، نظرات، آرمان‌ها، ارزشها و. . . متر و معیار اولیه، اصلی و یا نهایی باشد؛ نتیجه، کاربرد، موفقیت و تاثیر نقش‌آفرینی می‌کند (هر چند این محصولات و نتایج الزاما بی‌پیوند و گسسته‌ از ارزش‌ها و آرمان‌ها نیست).

می‌توان ریشه‌های معرفت‌شناختی نیز برای این رویکرد در نظر گرفت. باز این ریشه‌یابی کلی است نه جبری. هم چنین این رویکرد می‌تواند نسب از دیگر رویکردهای معرفت‌شناختی نیز ببرد اما سنخیت درونی بیشتری با بعضی از نظرگاه‌های معرفت‌شناختی دارد (نسبت به دیگر نظرگاه‌ها).

به لحاظ معرفت‌شناختی، پراگماتیسم و رئال‌پلیتیک بیشتر از آنچه ملاک معرفت‌شناختی‌اش در عیارزنی صدق و کذب گزاره‌ها را به انطباق با واقعیت (هم چون آینه)، نظرگاه‌های تفسیری و التفاتی فردی (عینک)، توافق‌ها و قراردادهای جمعی (گفتمان) مرسوم (سکه‌های هر دوران)، مستدل و نیز منسجم بودن درونی هر نظریه، حمایت و پیروی جامعه اهل علم (در هر رشته آن) و نظایر آن نسبت دهد به نتیجه و سود و منافع آن برای فرد / افراد بها می‌دهد.

از همین جا می‌توان این معرفت‌شناسی را به رویکرد خاصی در فلسفه اخلاق نیز نسبت داد.

به اجمال، در فلسفه اخلاق سه رویکرد کلی وظیفه‌گرا (ارزش / تعهد)، نتیجه‌گرا (سود/ مصلحت) و فضیلت‌گرا (پرورش و تربیت خصایص درونی انسان) قابل تحلیل است.

پراگماتیسم و رئال پلیتیک بالطبع با رویکرد فلسفه اخلاق نتیجه گرا تجانس و پیوند بیشتری دارد.

هر رویکردی "زبان" خاص خود را نیز دارد. از جمله زبانی که در سیاست به کار می برد. زبان این رویکرد بیشتر از هر چیزی با ادبیات هزینه/ فایده محشور است. در این باره باید مستقلا بحث کرد.

حال باید دید این "واقع گرایی"، "عمل گرایی" و نتیجه/ سودگرایی نسبتا غالب در عرصه سیاست کنونی که معمولا رهایی و ارزش و آرمان و وظیفه و فضیلت را در رتبه دوم می‌نشاند و حتی گاه به شکل افراطی‌ تری بدانها بی‌ایمان و بی‌امید شده است؛ خود چه حد و مرزهایی دارد.

بگذارید این سئوال ذهنی و انتزاعی را عینی و انضمامی‌اش کنیم تا اهمیت‌اش روشن تر شود: واقع‌گرایی در برخورد با شرایط و مناسبات جهانی و نیز داخلی چه حد و مرزهایی دارد و تا کجاست؟ آیا لازمه این واقع گرایی و رئال پلیتیک کنار آمدن، توجیه و بی حسی عاطفی نسبت به هر رویداد ولو ظالمانه و حتی بی‌رحمانه و ضدانسانی است که در جهان، در غرب و امریکا رخ می‌دهد؟ آیا باید چشم بر هر تجاوز و خشونت و بی رحمی که غربیان در کشورهای دیگر مرتکب می‌شوند بست و یا آیا باید در برخورد واقع گرایانه با شرایط داخلی ایران هر عملی را ولو بسیار ظالمانه و ضدانسانی، طبیعی دانست و یا لازمه تحول تدریجی. روشن‌تر بگویم آیا خط سرخ‌هایی وجود ندارد که در برخورد با برخی پدیده ها و رخدادها حس سیاسی – اخلاقی واقع گرایی رئال پلیتیک نیز بلاشرط و فراتر از هر تقیدی نتواند آن را موجه بداند و یا مسکوت بگذارد. بسان اصل های "طلایی" اخلاقی که در همه حوزه های تمدنی بشری از شرق دور تا غرب و در همه دوره های زمانی مورد قبول همگان بوده است و عدول از آنها را باعث فروپاشی زندگی جمعی، نظم عمومی و یا امنیت روانی انسان‌ها می‌دانسته‌‌اند (مانند مخالفت با دروغ، عمل به توافقات و قراردادها و عدم پیمان‌شکنی‌ فردی و اجتماعی و نظایر آن).

به نظر نگارنده این موضوع حائز اهمیت بسیار زیادی است و باید به تفصیل و بارها و از زوایای گوناگون بدان پرداخت. اندیشمندان جامعه ما می‌توانند با ورود و پردازش این بحث افق‌های زیادی را در چشم انداز نظری و راهکارهای عملی ما بگشایند.

اما آنچه به نظر این قلم در این باره (که مدتی است به شدت ذهنم را مشغول کرده) می‌رسد به عنوان یک مقدمه و پیش نویس، فقط برای اندیشیدن به این پرسش جانکاه و راه‌نما، در زیر به عنوان خط سرخ ها و مرزهای اخلاقی رئال پلیتیک، در چند اصل مطرح می‌شود:

-       هماهنگی و انسجام؛ نمی‌توان در یک حوزه ارزش گرا و آرمان خواه بود (مثلا در تحلیل شرایط ایران و یا برعکس، شرایط جهانی) و در جای دیگر رویکرد واقع گرا و رئال پلیتیک داشت. در یک عرصه انقلابی بود و تضادی – تقابلی اندیشید و در جای دیگر اصلاح طلب و تعاملی بود. (از ذات گرایی متصلب در هر حوزه ای باید پرهیز کرد و البته این به معنای نفی هویت و خصایص کلی و هسته سخت هر پدیده نیست).

-       خط سرخ های اخلاقی – حقوق بشری؛ در نسبی گرایی نهفته در واقع گرایی رئال پلیتیک نمی توان از کنار جان و مال و آبرو و امنیت و. . . افراد بی اعتنا عبور کرد و آنها را در "مصلحت" با مسائل بزرگ‌تر قابل چشم پوشی و یا حتی گاه قابل "توجیه" دانست. (مانند کشتارها، اعدام‌ها و تجاوزها و. . . )

-       روش‌های غیرموجه و غیر قابل دفاع؛ برای رسیدن به مقصود و هدف مرحله ای و نسبی واقع گرایانه (همانند اهداف انقلابی) نمی توان استفاده از "هر" روشی را توجیه کرد. "روش"ها نیز مرزهایی غیرقابل عبور دارند. (مثلا نمی توان در مواجهه با خصم و یا رقیب به دروغ و تهمت متوسل شد و یا به مصلحت با جنایت کاری که همچنان به دنبال سیاه کاری خویش است، هم پیمان شد).

-       راه‌های کم هزینه همیشه بر راه های پرهزینه (برای انسان / مردم) اولویت عقلی – اخلاقی دارد. بر این اساس نمی توان برای رسیدن به "هدف" از جنگ، کشتار، فقر و قحطی و. . . حمایت کرد و یا بهره برد.

-       انسان‌ها قابل تغییرند و باید به آنها فرصت / امکان تغییر داد. ابعاد حقوقی (و در پیوند با حقوق فردی دیگر افراد) حکایت مستقلی است، اما در مقیاسی کلی و کلان اجتماعی، می‌باید همیشه حفظ آآرامش، همبستگی جمعی، امنیت روانی فرد / افراد (اکثریت افراد جامعه) به عنوان یک شاخص عمومی برای راه‌کارهای عملی باشد. از این رو روشهای حل اختلاف (در جامعه) نیز باید از کم‌هزینه‌ترین راه‌ها باشد. (پر واضح است که تغییر افراد دو سویه است گاه برخی افراد با سوابقی منفی به انسان هایی بسیار مثبت و موثر و اخلاقی تبدیل می شوند و گاه متاسفانه افرادی با سوابق مثبت به خصایص جاه و مال طلبی شدید دچار می شوند و حتی سقوط اخلاقی می کنند).

-       روشن بودن / شدن "حقیقت" بر هر "مصلحت"ی اولویت دارد. پس از آن خرد جمعی است که "مصلحت" را تعیین می‌کند.

آرمان‌خواهان واقع‌گرا، رادیکال‌های معتدل، انسان‌های به دنبال رهایی و همه کسانی که برای انسان/ مردم در جستجوی معنا، آزادی، عدالت و امنیت اند نمی توانند خود رادر رئال پلتیک منحل کنند و در پیگیری این رویکرد از برخی مرزهایی که ذکر شد که همانا اصول طلایی اخلاقی(ومذهبی معنوی) و بنیادهای اولیه و پایه ای حقوق بشر که غیرقابل خدشه اند؛ عبور کنند.

یکی از رهبران یکی از گروه‌های سیاسی در زندان می‌گفت ما یکسره آینده تاریخ را می‌دیدیم، اما جلوی پای‌مان را نمی‌دیدیم. با کمال تاسف باید گفت سیاست‌گرایی آرمان خواهان (سابق) ما را این خطر جدی تهدید می‌کند که آن چنان به پیش پای‌شان نگاه کنند که آینده نگری و بالطبع آینده‌شان را هم از دست بدهند و به تعبیر شاملو آن چنان عقوبت مان کنند که کلام مقدس نیز از یادمان برود.


تاریخ انتشار : ۷ / اردیبهشت / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
06_05_2014 . 18:55
#3
"دلواپس" هسته‌ای یا پس از هسته‌ای؟


نام مقاله : دلواپسِ هسته‌ای یا پس از هسته‌ای؟

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره همایش ما دلواپسیم


نه همایش "ما دلواپسیم"، همایش طرفداران احمدی‌نژاد است و نه احمدی‌نژاد سودا و یا حداقل اجازه بازگشت دارد. کسانی که به روانشناسی و شیوه رفتار رأس هرم سیاسی در ایران و طیف پیرامون اش شناخت دارند می‌دانند که گردن‌کشی احمدی‌نژاد در برابر آقای خامنه‌ای جای هیچ شانسی برای بازگشت به صحنه سیاست و قدرت در ایران را، حداقل تا موقعی که ایشان در موضع رهبری است باقی نگذاشته است. ضمن آنکه مخالفان احمدی‌نژاد در درون جریان راست نیز بسیار گسترده‌اند. مهم تر از همه آنکه به قدری آثار ویرانگر عملکرد هشت ساله این تیم در این مدت عیان شده است که کسی نه جرات سپردن مجدد سکان کشور به چنان مجانینی را دارد و نه جسارت دفاع مجدد از آنها را!

احمدی‌نژاد و تیم نزدیک به وی نیز در چند ماهه آخر دولتش "برهان قاطع"! (به تعبیر امام فخر رازی) جریان مقابل را ‌دیده اند که دو دستی به آنچه در این مدت گرد آورده‌اند بچسبند و مواظب از دست ندادن‌اش باشند. بقیه همکاران وی نیز باید با اعلام مرزبندی و فاصله‌گیری با "جریان انحرافی!" حیات و حرکت سیاسی داشته باشند. مواضع وتعابیر تند امثال حداد عادل در باره احمدی نژاد و دولتش نشانی دیگر از تحلیل و موضع تند بیت در باره احمدی نژاد و تیم اوست.

سمینار "ما دلواپسیم" عمدتا به موضوع هسته‌ای پرداخت؛ موضوعی که به علت حمایت محکم پشت صحنه و حمایت دو پهلوی روی صحنه رهبر جمهوری اسلامی از روند مذاکرات و با توجه به وضع ورشکسته و بحران اقتصادی کشور ظاهرا با پذیرش شرایط اصلی طرفهای مقابل (و نیز برخی کوتاه آمدن‌ طرف‌ مقابل) رو به حل سیاسی رفته است (هر چند حل مسائل تکنیکی و اداری‌اش ممکن است سال‌ها هم طول بکشد).

بنابراین بحث‌های تند و تیز و گلوپاره‌کردن‌های مخالفان این روند بیشتر به نوعی "آه و ناله" و حداکثر، به تعبیر عامیانه، یک "هارت و پورت" سیاسی شبیه است تا نوعی قدرت‌نمایی و اثرگذاری عملی. مواضع رئیس مجلس و برخی دیگر از چهره های جریان راست و نیز موتلفه ای ها در باره ضرورت پیشرفت مذاکرات هسته ای و حل مشکلات مردم نشان داد که قیل و قالهای ضد هسته ای این سمینار اثر عملی چندانی در روند مذاکرات ندارد. البته عده ای جوان خام را همچنان داغ نگه می دارد تا در صحنه های دیگر مورد استفاده قرار گیرند...

برخورد راس هرم سیاسی و نیروی نظامی –ـ امنیتی که در ساخت حقیقی قدرت دست بالاتر را دارند در برابر این مواضع، کنترل نسبی آنها تا از محدوده‌هایی جلوتر نروند، عدم مخالفت علنی و رسمی با طرح این مواضع برای مدیریت آن و حفظ پایگاه خود در میان بدنه جوان‌تری که خود نیز با آموزش‌های سالیان پیشین در تندکردن نظرات آنها نقش اصلی را داشته‌اند و در آینده نیز به عنوان نیروهای میانی و میدانی به آنها نیازمندند و نیز بهره‌برداری سیاسی غیرمستقیم در عرصه دیپلماسی هسته‌ای از این صدای کنترل‌شده برای اعلام این نکته است که در ایران نیز نیروها و صداهای مخالف پیشرفت مذاکرات کم نیست و غربی‌ها نیز باید شرایط ایران را درک کنند، همان گونه که ایران شرایط آنها و خصوص موقعیت خطیر اوباما در امریکا را درک می‌کند.

اما یک نکته قابل تامل در این سمینار هشدارهایی بود که توسط دو نفر از سخنرانان مطرح شد که فراتر از مسئله هسته‌ ای بود و اشاره می‌کرد که نقشه‌های دشمن به مسئله هسته‌ای ختم نمی‌شود و از این معبر خواست‌های دیگر و بعدی خود را دنبال می‌کند.

اینها زمزمه‌هایی است که هراس‌ها و دلواپسی‌های "پس از هسته‌ای" را در بخشی از طیف راست نشان می‌دهد. مواضع مطرح شود در سمینار ما دلواپسیم در روند مذاکرات هسته‌ای نمی‌تواند چندان اثرگذار باشد، هر چند بخواهد فشارهایی را به راس هرم سیاسی جهت مداخله و جلوگیری از به اصطلاح "سازش" وارد کند. اما راس هرم سیاسی خود پشتیبان قوی پشت صحنه این روند و نرمش قهرمانانه! آن است(در غیر این صورت دولت دیپلمات روحانی نمی‌توانست حتی یک قدم نیز در این مسیر بردارد)؛ هر چند در ظاهر و آشکار موضع دوپهلویی گرفته شود که بیشتر مصرف داخلی دارد. اما آن بخشی از صدای این سمینار که به "دلواپسی پس از هسته‌ای" می‌پردازد می‌تواند ترجمان صدای بخش مهمی از جریان راست و در واقع صدایی مشابه صدای جریان راست افراطی پیرامون بیت باشد. پس از حل و فصل مسئله هسته‌ای مهمترین موضوعی که باعث هراس مجموعه طیف راست افراطی و حتی بخش‌های مهمی از دیگر جریانات طیف راست می‌شود توجه و تمرکز افکار عمومی بین المللی و نیز سیاست (ابزاری) قدرتهای جهانی بر مسئله حقوق بشر در ایران در عرصه‌های مختلف سیاسی – فرهنگی – هنری و... است.

دستپاچگی و تندی گفتار و رفتارهای لومپنی (از جمله در برخورد با زندانیان در بند) و نیز خط و نشان کشیدن‌های سیاسی برای هیات‌های خارجی در سفر به ایران و... نشانگر این هراس و دلواپسی (پس از هسته‌ای) است. جریان افراطی اینک نیروی اصلی خود را در جهت مصاف در عرصه فرهنگی و سیاسی (داخلی) قرار داده است...

در این روزها این دلواپسی در حوزه دیگری نیز خود را نشان داد. سعیدی نماینده ولی‌فقیه در سپاه از مقابله‌جویی‌های برخی یاران قدیم در برابر رهبر جمهوری اسلامی گفت. صدیقی یکی از ائمه جمعه‌های تهران در سمیناری در بابل از لزوم تبعیت امام حسین از امام حسن در زمانی که هر دو زنده‌اند و از نقشه‌های دشمن و این که در مجلس خبرگان کسی حق ندارد در رابطه با رهبر جمهوری اسلامی یاوه گویی کند، سخن گفت که معلوم نشد معطوف به گذشته است یا آینده. اما هر دو سخنرانی دلواپسی داخلی مهمی را در رابطه با افزایش شکاف های داخلی در جهت تضعیف جایگاه رهبر جمهوری اسلامی و نیز منازعه در باره جانشینی وی را بازتاب می‌داد. به هر حال جریان افراطی متکی به بیت این روزها هم دلواپسی داخلی و هم دلواپسی خارجی (پس از هسته‌ای) را بروز می‌دهد و در این دو حوزه فعال شده است. اما دست این جریان برای شلتاق و یکه‌تازی در این عرصه ها چندان هم باز نیست و محدودیت‌های خاص خود را دارد. زدن دولت روحانی برای آنها نیز شمشیر دو لبه است. به نفع آنها هم هست که دولت روحانی در حوزه اقتصادی موفق باشد و ناراضیان اقتصادی را تا حدی راضی کند...

اما متاسفانه در ایران رقابت های سیاسی درونی نیز گاه مرزهای منافع ملی را درمی‌نوردد و مرفهان نشسته بر اریکه جریان‌های افراطی، درد فقر مردمان و سوز آه آنان و شعله خشم‌شان را ناچیز می‌شمرند و دچار نزدیک‌بینی سیاسی می‌شوند و به خاطر منافع نزدیک و پیش پا، افق‌های دوردست را نادیده می‌گیرند. انسان‌های دلواپس و مضطرب اگر از خرد متعارف و متوسطی بهره نگیرند، کارهای شتاب‌زده و نسنجیده زیاد انجام می‌دهند...


تاریخ انتشار : ۱۶ / اردیبهشت / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
15_05_2014 . 13:17
#4
اهل تسنن هم باید مثل ما فکر کنند!



نام مقاله : اهل تسنن هم باید مثلِ ما فکر کنند!

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره اهل سنت


برخورد حکومت ایران با هم‌وطنان اهل تسنن‌مان همیشه برخوردی دوگانه بوده است. از یک سو "هفته وحدت" قرار داده می‌شود (که در ابتدا به همت آیت‌الله منتظری جا افتاد)، رهبر جمهوری اسلامی در سفر به استان کردستان دستور می‌دهد اذان به سبک اهل تسنن نیز از صدا و سیمای استان پخش شود و یا در فتوایی مثبت و اثرگذار "اهانت به نمادهای برادران اهل سنت از جمله اتهام‌زنی به همسر پیامبر اسلام ]عایشه[" حرام اعلام می‌شود و یا اخیراً باز در سخنانی مهم و در تذکری نسبتاً تند و با این عبارت که "این را چند بار بگوییم؟ چرا بعضی گوش نمی‌‌کنند؟" در جمع مداحان اعلام می‌شود که "در جلسات دینی نباید به کینه‌ورزی‌های مذهبی دامن زد. مثل روز روشن است که اختلاف‌افکنی بین مسلمانان همچون شمشیری در دست دشمنان «اسلام» مقصود آنان را برآورده می‌کند." در فاصله اندکی تأثیر این موضع در سخنان امام جمعه مشهد که بیش‌تر به طرح سخنان تند و بی‌ادبانه شناخته می‌شود، مشاهده می‌گردد که از مشکل "برخی از مداحان و هیات‌ها" و "قیچی وهابیت – تحجر" سخن می‌گوید و حتی پا را بالاتر می‌گذارد و نتیجه "سنی‌ستیزی" را "توسعه وهابیت" می‌داند.

اما از سوی دیگر، سخت‌گیری‌های شدید و برخوردهای امنیتی گاه ضدانسانی با همین اهل تسنن صورت می‌گیرد. هر نوع گردهم‌ آمدن فکری آنان که طبعاً با تفکری متفاوت از تفکر رسمی شیعی حاکم بر کشور صورت می‌گیرد؛ همانند برخورد با فعالان سیاسی، با انگ‌ها و مارک‌های امنیتی و با انتساب به وهابیت و عربستان و جاسوسی و... به شدت مورد سرکوب قرار می‌گیرد. فشارهای طاقت‌فرسا برای اخذ اعترافات دروغ به زندانیان وارد می‌شود و آنگاه به صورتی مشمئزکننده همان اعترافات مستند صدور احکام ضدانسانی حتی در حد اعدام قرار می‌گیرد(بیانیه اخیر کنشگران ملی- مذهبی خارج از کشور شرح دردناکی از این ظلم ها را روایت کرده است) و یا وقتی امام جمعه دلسوز زاهدان تمام قد برای آزادی سربازان گروگان گرفته شده تلاش می‌کند، این سعی موثرش حتی در حد زبانی مورد سپاس و تقدیر قرار نمی‌گیرد که هیچ، حتی از سوی برخی ذهن‌های بیمار امنیتی مورد اتهام و سوءظن نیز واقع می‌شود، بر این فهرست می‌توان افزود.


ریشه های برخورد دوگانه حکومت ایران با اهل سنت

ریشه مشکل اما؛ کجاست؟ به نظر می رسد دو عامل اصلی را در این دوگانگی، که گاه یک پارادوکس واقعی است و گاه حکایت از دورویی و نفاق ساختاری دارد، می‌توان مؤثر دید:

الف – وجود گرایش کم‌شمار اما قوی و مؤثر ضد سنی در پشت صحنه و پشت جبهه فکری جریان راست و نیروهای نظامی - امنیتی حاکم. در شهرهای مذهبی قم و مشهد و... همیشه روحانیونی وجود داشته و دارند که به شدت ضد اهل سنت هستند و مباحث تاریخی و کلامی و فقهی در کنه ذهن‌شان چنان رسوبی از نفرت ایجاد کرده که کوچکترین رفتار وحدت‌گرایانه‌ای آنها را برمی‌آشوبد و به عکس‌العمل وادار می‌کند (به یاد بیاوریم مجلس ششم و تلاش برای عضویت آقای جلالی‌زاده به عنوان منشی در هیات رئیسه مجلس که با چه عکس‌العمل تندی مواجه شد و با عقب‌نشینی بدتر از آن به پایان رسید).

اگر عمقی‌تر به این مؤلفه بنگریم می‌توانیم جدا از ریشه‌های تاریخی تفاوت/تعارض بین تشیع-تسنن یاد کنیم که این جا، جای بحث آن نیست. این مسئله در میان روحانیت و حوزه‌های علمیه شیعی(وسنی) و در متون پایه‌ای عمدتاً به رقابت، حساسیت و بعضاً نفرت دامن زده است و تلاش‌های مثبت و موحدانه‌ نیز که از سوی انسان‌های بزرگی نیز صورت گرفته به "تقریب" چندانی منجر نشده است.

در میان نواندیشان دینی اما این گرایش قوی‌تر و شاید بتوان گفت گرایش غالب بوده است، ولی همیشه از سوی نیروی افراطی و سنتی شیعه با مارک سنی و وهابی به شدت مورد حمله واقع می‌شده است (به یاد بیاوریم حملات به اصطلاح روحانیون ولایتی به شریعتی و حسینیه ارشاد که حتی روی آرم آن نیز سمپاشی می‌شد و بسان قصه‌سازی‌های کنونی نیروهای امنیتی تبلیغ می‌شد که عربستان یک چاه نفت‌اش را وقف حسینیه ارشاد کرده است!)

ب – برخورد تماماً سیاسی – امنیتی با مسائل فکری – فرهنگی – دینی و از جمله اهل تسنن در ایران. بدین ترتیب وقتی حتی افرادی در رأس هرم سیاسی، در این حوزه و موضوع، نظرگاه‌های مثبتی هم دارند و حتی گهگاه به نقد آن پشت جبهه ارتجاعی و افراطی می‌پردازند؛ ولی همین که از عرصه فکر وارد عرصه سیاست و عمل عینی می‌شوند؛ از آنجا که حفظ نظام اوجب واجبات است، و به ویژه به این خاطر که نگاه "توطئه‌محور" و "دشمن‌ستیز" (چه به اعتقاد و چه به بهانه و تاکتیک) محور اساسی تحلیل ریز و درشت هر آن چیزی است که در کشور اتفاق می‌افتد، بنابراین هرگونه فعالیت فکری اهل تسنن در ایران، هم چون دیگر فعالیت‌های فرهنگی، مدنی، صنفی، سیاسی و... به خارج از مرزها پیوند می‌خورد و با بزرگ‌نمایی هر اقدام کوچک، "ارکان نظام" از این اقدام "دشمن" به لرزه در می‌آید (این به معنای نفی و انکار دخالت و طرح و برنامه قدرت‌های بزرگ جهانی و یا منطقه‌ای در حوزه اقلیت‌های دینی و قومی  و یا نادیده گرفتن تأثیرات طبیعی / غیرطبیعی ماهواره‌های مبلغ مذهبی که با بودجه‌های قابل ردیابی اداره می‌شوند و یا برخی برنامه‌ریزی‌ها در جهت "اول آزادسازی فکر، بعد آزادسازی سرزمین!" از سوی برخی نیروهای افراطی داخلی نیست؛ بلکه رد کردن تحلیل‌های ساده‌سازانه تمام امنیتی و اقدامات سرکوب‌گرانه در این حوزه، و نادیده گرفتن عقب‌ماندگی‌ها و تبعیض های سیاسی و اقتصادی است).

در مجموع و بر اساس دو عامل یادشده است که می‌بینیم اهل تسنن در ایران تحت فشاری مستمر و سیستماتیک قرار می‌گیرند. (همان گونه که موضوع دراویش نیز در همین تاس لغرنده افتاده است).


ظلم حکومت و اپوزیسیون به اهل سنت

اهل تسنن بزرگ‌ترین اقلیت مذهبی در ایران هستند. مجموع شهروندان ایرانی پیرو آیین‌های زرتشتی، یهودی و مسیحی در مجموع هرگز به دویست هزارنفر هم نمی‌رسد (نگارنده این نکته را با دقت و بر اساس ارتباط مستقیم با صاحب‌نظران فکری و دینی این ادیان در دوره‌ای که درباره زن در متون مقدس کار می کرد، مطرح می‌کند. متأسفانه تعداد زیادی از این دسته از شهروندان ایرانی بخصوص یهودیان، پس از انقلاب از ایران مهاجرت کردند). این نکته البته به آن معنا نیست که نباید به حقوق شهروندی و همه‌جانبه آنها پرداخت. طرح این آمار تنها برای توجه جامعه‌شناختی به ابعاد اجتماعی مسئله حقوق اقلیت‌های دینی در ایران است. در مورد بهاییان، به علت به رسمیت شناخته نشدن‌شان نمی‌توان آمار حتی تقریبی در دست داشت. در هر حال وقتی تعداد شهروندان پیرو این آئین‌ها، مضربی از هزار و حداکثر ده هزار است، کمیت اهل تسنن در ایران مضربی از "میلیون" را تشکیل می‌دهد. با توجه به این نکته بهتر می‌توان ابعاد و تبعات اجتماعی و سیاسی و امنیتی نحوه مواجهه حکومت بااین بخش از هم‌وطنان‌مان را درک کرد.

متأسفانه به علت فضا و حساسیتی که روی اسلام و مسلمانان در رسانه‌های جهانی و از جمله رسانه‌های فارسی‌زبان وجود دارد؛ درصد و میزان کمی و کیفی توجه و انعکاس و بازتاب مسائل اهل تسنن ایرانی نست به جمعیتی که دارند، بسیار کمتر از دیگر اقلیت‌های مذهبی و قومی و... در ایران است و این ظلم مضاعفی است که این بخش از ایرانیان متحمل می‌شوند.

ظلم دیگر به آنها قربانی کردن‌شان پای رقابت های سیاسی داخلی در درون حکومت ایران است. این بخش از هم‌وطنان‌مان معمولاً در استان‌های پیرامونی و مرزی کشور در هر چهار ضلع ایران زندگی می‌کنند و رفتار سیاسی و انتخاباتی‌شان نیز معمولاً به نفع اصلاح ‌طلبان بوده است. بنابر این همیشه مورد عصبانیت و بی‌اعتنایی، اگر نگوییم انتقام‌گیری از سوی جریان‌های راست و بخصوص نیروهای نظامی – امنیتی افراطی شکست خورده قرار می‌گیرند. بر این امر باید این نکته را هم بیفزاییم که چالش‌های پیش آمده در دهه اول انقلاب یا سال‌های پس از آن (به خصوص در مناطقی چون کردستان و یا بلوچستان و یا در میان اعراب ایرانی خوزستانی که خود موضوع تراژیکی است که باید مستقلاً مورد بحث قرار گیرد)؛ سایه منفی خود را مستمراً در نگاه و رفتار بدبینانه، سرکوب‌ گرانه و غیرملی نهادهای امنیتی – نظامی گذاشته است. نگاه توطئه /دشمن محور نیز همیشه چسب و ملات قوام و استمرار این رویکرد بوده است. بدین ترتیب است که تلخکامانه می‌بینیم با روی کار آمدن دولت روحانی میزان اعدام در بین این شهروندان از سوی نهادهای امنیتی- قضایی به طور محسوسی بالاتر رفته است تا هم فضای ارعاب را در میان آنان حفظ کند تا فکر نکنند چیزی عوض شده است و هم دولت را در وعده‌هایش به این شهروندان ناکام بگذارد و هم آنان را از رأی دادن به این دولت مأیوس و تلخکام سازد (و شاید پیام‌هایی دیپلماتیک نیز به جهان بفرستد که ما هستیم که دست بالا را در کشور داریم).متاسفانه وزارت اطلاعات دولت روحانی نیز در این مورد یا ساکت است و یا با این پروژه همدستی می کند.

مشاور دولت روحانی البته در حوزه اقوام و مذاهب، مواضع مثبت و مهمی را اتخاذ کرده است، اما این مواضع باید به صورت نقشه راه در بیاید و راهگشا شود. به علاوه آنکه موضع وزیر کشور و بر خورد خود آقای روحانی در مورد امام جمعه زاهدان و رفتار ملی – مدنی‌اش درباره آزادسازی سربازان گروگان گرفته شده، دور از انتظار بود. این برخورد خود نشانگر آن بود که هم در مسائل مهم داخلی نیروهای نظامی – امنیتی دست بالا را دارند و هم در موارد حساس مرتبط با آزادی‌ها و حقوق بشر، دولت دیپلماتیک نیز بیشتر زیر سقف سیاست‌های امنیتی کلی کشور که شدیداً تحت مدیریت نیروهای افراطی (در سپاه و وزارت اطلاعات) است، حرکت می‌کند.

خروجی نهایی و عملی (نه تبلیغی و بیانی و رسانه‌ای) این وضعیت در مورد هم‌وطنان اهل سنت‌مان این می‌شود که ما با اهل تسنن هفته وحدت داریم، به بزرگان‌شان نباید توهین کرد و..؛ اما اینها همه به ناگاه قربانی "سیاست، امنیت" و نگاه «توطئه/دشمن» محور می‌شود. بنابراین، این هم‌وطنان تا جایی برای ما محترم‌اند، وحدت داریم و توهین نمی‌کنیم که آنها هم در سیاست مثل ما فکر کنند! در دسته‌بندی‌های داخل در صف ما باشند! در مسائل مربوط به منطقه متحد ما عمل کنند و یا دوستان/دشمنان‌شان را مثل ما تعریف کنند و نوک حمله‌شان هم به "دشمن" باشد و به ناملایمات، تبعیض‌ها و سرکوب‌های داخلی کار نداشته باشند و الا خود بخشی از دشمن و متحدان و پایگاه‌های او در جهان و منطقه‌اند! و با "پایگاه دشمن" هم معلوم است که چگونه باید برخورد کرد!

اهل سنت خوب، اهل سنتی است که در سیاست مثل ما فکر کند و دین‌اش را هم در حوزه شخصی و در منزل و حداکثر مساجد متروک خود بی‌سروصدا نگه دارد و اگر دین اش را هم تغییر دهد خیلی بهتر خواهد بود. سرخ پوست خوب...!


تاریخ انتشار : / اردیبهشت / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
28_05_2014 . 18:38
#5
یک فرصت دیگر از دست می رود؟



نام مقاله : یک فرصتِ دیگر از دست می‌رود؟

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره دولت روحانی


۱- دولت/حکومت در ایران نفتی است و می‌تواند بدون اتکاء به مردم ماشین سرکوب خود را تجهیز و بسیج کند. اینک تجهیز مالی توسط  درآمد نفت و بسیج فکری/احساسی توسط تئوری توطئه/دشمن‌ستیزی در مرتبه نخست و رنگ و لعابی از تحریک مذهبی – فرهنگی در مرتبه دوم؛ صورت می‌گیرد.

۲- جامعه مدنی در ایران هم ضعیف، هم بی‌پشتوانه و هم متأسفانه دچار مشکلات و اختلافات داخلی است. رشد  جامعه مدنی و تشکل‌یابی و نهادسازی آن یک نیاز تاریخی است که باید به تدریج صورت گیرد و به صورت جهشی و رؤیاپردازانه نمی‌توان بدان نگریست. این جامعه حوزه‌های مختلفی چون حوزه‌های صنفی (معلمان، کارگران، وکلا، مهندسان، پزشکان، پرستاران و...)، جنسی (زنان)، قومی و مذهبی و ... را دربرمی‌گیرد.

به دلیل همین نحیفی است که این نهال تازه‌پا نیاز به حمایت مبرم بخش‌هایی از قدرت از خود دارد.

۳-         بر اساس دو نکته بالاست که نمی‌توان به لحاظ استراتژیک اتکاء یک جانبه و تک‌بعدی به یکی از دو حوزه/نهاد فوق (یعنی اصلاح و تحول در دولت/حکومت و یا رشد و سازمان یابی جامعه مدنی) داشت و یا مرکز ثقل و موتور محرکه حرکت برای اصلاح/تغییر را بر یکی از این دو استوار داشت و باید یک حرکت "موازی و ترکیبی" را مد نظر قرار داد.

۴-         دولت روحانی در شرایط خاصی که در چند روز رقم خورد و حاصل کنش موجی از پایین و تعامل از بالا بود، شانس و فرصت روی کار آمدن یافت و به خاطر نکاتی که در بالا ذکر شد نقشی خطیر و تاریخی بر دوش دارد. تقلیل این نقش به صرفا حل مشکل هسته‌ای/اقتصادی (با همه اهمیتی که دارد) یک خطای استراتژیک است (که باید مستقلا بدان پرداخت).

اگر دولت روحانی نتواند موانع داخلی اصلاح/تحول را برطرف کرده و یا در کم کردن آنها نقش مؤثری ایفا کند، این فرصت تاریخی که مجددا مردم ایران به دست آورده‌اند که روند تدریجی اصلاح/تغییر را با مسالمت و به صورت موازی از بالا/پایین پیش ببرند، به هدر خواهد داد. این فرصت مجددی است که پس از دوره اصلاحات و دولت خاتمی به دست آمده است تا با روی کار آمدن فردی که از قضا در درون جریان میانه رو راست و نیز رأس هرم سیاسی، سابقه همراهی و مقبولیت بیشتری از خاتمی دارد بتواند با تعامل و تدبیر راهی برای نفس کشیدن و رشد جامعه و نهادهای مدنی باز کند.

۵- سیر حدودا یکساله  فعالیت دولت نشان می‌دهد که متاسفانه برای اهداف و وعده‌های داخلی، برخلاف مذاکرات هسته‌ای خارجی برای رفع تحریم‌ها و حل مشکل اقتصادی،  برنامه و نقشه راهی ندارد. شوک اولیه انتخابات خود به خود فضاهایی را ایجاد کرد، برخی وزرا (مثل وزیر علوم) بعضی گام‌های مهم، هر چند تاخیری را برای رفع گوشه‌ای از تخریب‌های دولت قبل برداشتند و یا هر از چندی سخنان و مواضع مثبت و دلگرم‌کننده‌ای اینجا و آنجا ابراز می‌شود اما هنوز «عمل» مهم و "موثر"ی در دفاع از جامعه مدنی و کنشگران و حامیان آن صورت نگرفته است. کارهای پراکنده و بی‌برنامه راه به جایی نمی‌برد. جریان مقابل نیز با مانع‌تراشی مستمر، دولت را مجبور به روزمرگی هر چه بیشتر کرده و می‌کند و با حجم بالای تبلیغات و جوسازی‌های وسیع، خواسته‌های اقلیت را به جای مطالبات اکثریت جلوه داده و خواهد داد. دولت در هر دو عرصه یادشده نیز ضعیف عمل می‌کند و کمک چندانی به نیروهای حامی خود برای ظهور و بروز و حمایت از دولت و تداوم و انعکاس و پیگیری مطالبات اکثریت ملت نمی‌کند.

علت مهم این امر آن است که وزارت اطلاعات و بخش امنیتی خود را به حریف واگذار کرده است. قدرت اصلی حریف نیز در بخش امنیتی ـ– قضایی است که نیمی از آن ( قوه قضایی)اصلا مقابل دولت است و نیم دیگر نیز دارای چندگانگی(اطلاعات موازی) است. اما دولت از لایه مربوط به خود نیز به خوبی بهره نمی‌گیرد.

۶- و بالاخره نکته نهایی آنکه متاسفانه در بخش بالایی این استراتژی ترکیبی و موازی، فعلا هیچ بدیلی جز همین دولت وجود ندارد.  فعالان سیاسی و مدنی مجبور به کنار آمدن با همین شرایط و محکوم به حمایت از دولت و امیدوار به بهبود رویه‌ها و فعالیت‌های آن‌اند. اما آن ها در برابر این وضعیت دست بسته نیستند. برخورد حمایتی می‌تواند با برخورد تحلیلی و انتقادی مستمر همراه باشد تا هم مطالبات مرتب در فضای عمومی منعکس شده و بازتاب یابد، هم در برابر حجم بالای جوسازی جریان مقابل بالانس و تعادل ایجاد شود و برای دولت نیز هم یادآوری، هم انگیزه دهی و هم مقداری هل دادن و به وجود ندارد. فعالان سیاسی و مدنی مجبور به کنار آمدن با همین شرایط و محکوم به حمایت از دولت و امیدوار به بهبود رویه‌ها و فعالیت‌های آن‌اند. اما آن ها در برابر این وضعیت دست بسته نیستند. برخورد حمایتی می‌تواند با برخورد تحلیلی و انتقادی مستمر همراه باشد تا هم مطالبات مرتب در فضای عمومی منعکس شده و بازتاب یابد، هم در برابر حجم بالای جوسازی جریان مقابل بالانس و تعادل ایجاد شود و برای دولت نیز هم یادآوری، هم انگیزه دهی و هم مقداری هل دادن و به جلو بردن و عدم هراس از مقداری ریسک برای پیگیری و تحقق مطالبات باشد.

اگر دولت روحانی تمامی هم و غم خود را برای رفع مشکلات خارجی و اقتصادی بگذارد، دچار نوعی ساده‌بینی (اگر نگوییم ساده‌لوحی) سیاسی در مرتبه‌بندی خواسته‌ها و کوتاه آمدن از مطالبات سیاسی و حقوق بشری به خیال همراهی و همکاری جریان مقابل شده است. جریانی که در این چند مدت اخیر نشان داده که چقدر در رقابت‌های سیاسی بی‌اخلاق، بی‌رحم و بی‌اصول است و نه تنها حاضر به قربانی کردن منافع ملی است بلکه حتی بلاهت‌آمیز و لومپن منشانه حاضر به قربانی کردن مصالح میان مدت/درازمدت "نظام" و قدرت خویش به خاطر قدرت/ثروت‌های کوتاه مدت و لجبازی‌های سیاسی مقطعی است.

آشکار شدن تدریجی این خوی و خصلت "بی‌رحم، بی‌اصول، بی‌اخلاق" جریان‌های افراطی و طیف متکی به بیت، حقایق تازه‌ای را برای شخص رئیس‌جمهور و دولت وی آشکار کرده و خواهد کرد. اما این درس "تازه" (البته تازه برای آقای روحانی) چه پیامدهایی خواهد داشت؟ آیا پیامدش در چند عصبانیت لحظه‌ای و موردی و یا طرح چند شعار و موضع بازتاب خواهد داشت (هر چند همین‌ها هم مثبت است و نقش فرهنگ/فضاسازی و گفتار درمانی محدودی خواهد داشت، اما ما نباید این قدر به "کم" قانع شده باشیم که به همین سطح از سخن و سخنران راضی شویم)، و یا اینکه استمرار و تداوم یافته و بخصوص تبدیل به "عمل" و "برنامه" خواهد شد؟

اگر دولت روحانی نتواند به حل زخم‌های تاریخی در ایران (هم چون تمرکز شدید قدرت و بی‌مسئولیتی حکومت، بی‌پشتوانگی نهادهای مدنی، عدم حاکمیت قانون و قانونمداری در همه عرصه‌ها از خرد و ریز تا کلان، تخصیص ناعادلانه بودجه، تبعیض‌های شدید قومی و مذهبی و...) کمک کند، حل مشکلات خارجی/اقتصادی، علیرغم اهمیت بنیادین و حیاتی که هم اکنون دارد، تنها به "رفع مانع" (اقتصادی) به عنوان یکی از زمینه‌های حل مشکلات گذار به دموکراسی کمک کرده است. اما یک فرصت بزرگ تاریخی دیگر را با ناشکری تمام، تعلل و تزلزل و بی‌تدبیری و محافظه‌کاری، همراه با نوعی برخورد دیپماتیک با اصلاح‌طلبان و تحول‌خواهان با تکرار بی‌خطر و بی‌پشتوانه این شعار که "همچنان سروعده‌هایش هست"، به هدر خواهد داد.

در چند هفته اخیر مواضع حسن روحانی از صراحت و تاکید بیشتری برخوردار شده است. آیا این‌ها می‌تواند نشانه امیدوارکننده‌ای باشد که وی دارد به مولفه‌ها و شناخت تازه و لایه جدیدی از دانش سیاسی در درک دقیق تر مناسبات درون قدرت دست می‌یابد و آیا این درک وجودی و لمس از نزدیک رفتارشناسی بی رحمانه قدرت در ایران می‌تواند در پی‌گیری وعده‌ها و روش‌های دست یابی به آن و تامل در این که بدون نقشه راه روشن و بدون توهم و ساده‌اندیشی روی جریان مقابل نمی‌توان گامی پیش نهاد؛ موثر واقع شود یا خیر؟ دولت روحانی نباید این فرصت تاریخی واین امید تازه به وجود آمده را از دست بدهد. این امر به نفع خود اوست، به نفع ملت ایران و حتی به نفع نظامی است که او کارگزار آن است. برای پاسخ‌یابی این سوال‌ها انتظار زیادی لازم نیست. هفته‌های آینده تا سرآمد اولین سالگرد روی کار آمدن دولت خیلی چیزها را روشن می‌کند. یک سال گذشت. زمان خیلی سریع حرکت می‌کند...


تاریخ انتشار : / خرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
06_06_2014 . 14:56
#6
بازگشت ایران فردا

بازگشتِ ایران فردا

نام مصاحبه : بازگشتِ نشریه‌ی ایران فردا

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : مهرداد قاسم‌فر

موضوع : نگاهی به انتشار مجدد مجله ایران فردا

س : مهرداد قاسمفر در گفت و گویی با سردبیر پیشین این نشریه رضا علیجانی که اکنون ساکن پاریس است از او می‌پرسد که ماجرای انتشار دوباره این نشریه چیست؟

ج : توقیف فله‌ای مطبوعات که تعداد زیاد روزنامه و نشریه یعنی هفته‌نامه و ماهنامه با هم توقیف شدند، هیچ مبنای قانونی نداشت و اکثر این نشریات بعد از آن به عنوان توقیف موقت توقیف شده بودند و بعد از آن محاکمه نشدند. اما در عین حال اینها همه‌اش به لحاظ حقوقی دیگر مشمول مرور زمان شده. یعنی تمامی این نشریات الان به لحاظ قانونی می‌توانند منتشر شوند. خب مهندس سحابی انگیزه داشت که نشریه را در بیاورد اما در عین حال به عمر مهندس سحابی متاسفانه قد نداد. یعنی این مطلب مال چهار پنج سال پیش است. حالا این امکان فراهم شده که شاید تحمل شود مجله با یک تیم جدید به اصطلاح روزنامه‌نگاری. چون بخش زیادی از دست‌اندرکاران مجله حالا چون برخی مثل شهید صابر، مرحوم مهندس میرزاده و اینها در بین ما نیستند و برخی دوستان در زندان هستند. آقای مدنی دبیر سرویس اجتماعی بود. آقای زید‌آبادی دبیر سرویس خارجی بودند و برخی هم تحت احکام سنگین دادگاه انقلاب هستند.


س : دوره اول نشریه ایران فردا دوره‌ای بود که به طور مشخص با حضور آقای سحابی و همینطور با حضور خود شما به عنوان سردبیر به نوعی به نظر می‌آمد بیشتر تمایل دارد که دیدگاه‌های گروه‌های ملی مذهبی را ارائه دهد. در حال حاضر اما ترکیب شورای سردبیری و همینطور کسانی که در آن مطالب‌شان منتشر شده بیشتر نزدیک هستند به جریان اصلاح‌طلب. آیا این به معنای تغییر ایران فردا از هر نظر در شرایط تازه است یا اینکه این دو دیدگاه از نظر سیاسی به هم نزدیک شده؟

ج : این را نمی‌شود الان یک خط مشی تلقی کرد. باید گذاشت چند شماره مجله دربیاید. در همین شماره هم دوستانی مثل آقای دکتر پیمان مقاله دارند و همینطور خانم صابر. بخش ویژه‌ای در رابطه با مرحوم مهندس سحابی، هاله سحابی مطرح شده. اما این که چقدر دوستان ما امکان دارند شرایط تحملشان کند، این را باید در آینده دید. به هر حال این صداها صدای بخش محذوف جامعه است و دوستان ما هم با وجود این که خودشان هم جزو این بخش هستند به هر حال به دیگر طیف‌ها هم اگر تریبونی داشته باشند تریبون خواهند داد. متاسفانه در همین یکی دو روز ما می‌بینیم جوسازی شدیدی علیه مجله‌ای که برخی مطالبش شاید آرام‌تر و محتاطانه‌تر از برخی مقالات دیگری باشد و مطالب دیگری باشد که در دیگر نشریات منتشر می‌شود و روزنامه‌ها… ببینیم چقدر جوسازی می‌کنند و این نشانگر این است که به هر حال جریان مقابل نمی‌خواهد هیچ صدایی را تحمل کند.


س : خب با وجود توضیحات شما اما به هر حال ترکیب کسانی که الان در شماره جدید (شماره یک) بودند با ترکیب کسانی که در گذشته در این نشریه بودند،‌ تفاوت کرده. درست است که بعضی‌ها الان در زندان‌اند از آن عده گذشته یا در خارج از کشور به سر می‌برند مثل خود شما. ولی چطور است که تعداد کسانی که نزدیک به تفکر ملی مذهبی هستند یا با این نام شناخته می‌شوند کمتر دیده می‌شود در این جمع تازه‌ای که دارند کار می‌کنند به جز عده معدودی؟

ج : افراد خوب شناخته‌شده جریان را من اسامی‌شان را بردم. برخی خارج از کشور هستند و برخی دوستان دیگر که شورای سردبیری ما بودند،‌ مانند آقای دکتر رییسی و دیگران خب احکام سنگینی دارند. برخی دوستان هم به هر حال در شورای سیاست‌گذاری نشریه بایستی نقش‌آفرینی کنند. اما به نظر می‌رسد که تضمین امنیت مجله و اینکه بتواند استمرار داشته باشد با این نوع صورت‌بندی و تیم‌بندی روزنامه‌نگاران بیشتر تضمین بشود. هرچند ما امیدواریم که به هر حال دوستان ملی‌مذهبی که روزنامه‌نگار و دست به قلم هم تویشان بسیار زیاد است،‌ آنها هم این فرصت را داشته باشند و این شرایط برایشان فراهم شود که آنها هم بتوانند حرف‌هایشان را بزنند.


تاریخ انتشار : ۱۴ / خرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت ملی - مذهبی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
08_06_2014 . 09:49
#7
انگیزه اعدام خسروی چه بود؟


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درباره اعدام غلامرضا خسروی


"انگیزه" و "بهانه" در حکومت‌های اقتدارگرا با هم کاملاً فرق می‌کند. آنها برای برخورد، مجازات و سرکوب؛ "انگیزه"های خاصی دارند اما دنبال "بهانه" و دستاویزی برای عمل کردن به نیت و انگیزه اصلی خود می‌گردند.

غلامرضا خسروی هوادار مجاهدین در رفسنجان به اتهام کمک مالی به تلویزیون این سازمان بازداشت می‌شود. به گفته وکلای وی، او در دادگاه انقلاب آن شهرستان بازجویی و محاکمه و به سه سال حبس تعزیزی و سه سال حبس تعلیقی محکوم می‌شود. دادستان به رأی صادره اعتراض می‌کند و دادگاه سه سال حبس تعلیقی وی را هم تعزیزی می کند. او علیرغم همه سخت‌گیری‌هایی که در رابطه با مرتبطین این گروه صورت می‌گیرد به شش سال حبس قطعی محکوم می‌شود. اما بازجویان باز دست‌بردار نیستند. گویا آنها "طعمه"ای به دست آورده‌اند که می‌توانند با گرفتن "بهانه"هایی، "انگیزه"های دیگری را عملی کنند. ناگهان بدون هیچ دلیل و مستند قانونی پرونده او به تهران احاله می‌شود. اما شعبه‌ای که پرونده بدان احاله شده (شعبه ۲۶) به این کار ایراد گرفته و حکم قبلی را قطعی و پرونده را مختومه تلقی می‌کند. باز با اعتراض بازجویان و دادستان پرونده به شعبه تجدیدنظر (۳۶) می‌رود. در آنجا برخلاف تمامی قوانین جاری کشور این ایراد مطرح می‌شود که به موضوع "محاربه" رسیدگی نشده است. این اتهام برای اولین بار در دادگاه تجدیدنظر مطرح می‌شود و در کل مسیر رسیدگی چنین اتهامی به متهم وارد و تفهیم نشده است. این مسئله به خوبی اراده بازجویان و مأموران امنیتی را برای طعمه کردن این زندانی اسیر برای دیگر مقاصد نشان می‌دهد. پرونده به شعبه ۲۶ برگشت داده می‌شود. قاضی شعبه اما به وکیل پرونده می‌گوید این پرونده حکم اعدام ندارد و من به او حبس خواهم داد. ولی با کمال شگفتی وی پس از چندی حکم اعدام می‌دهد. بقیه سیر پرونده دیگر کاملاً قابل پیش‌بینی است. اراده‌ای قوی پشت پرونده برای اعدام این زندانی وجود دارد. حکم اعدام با مستمسک قرار دادن ماده ۱۸۶ قانون مجازات اسلامی (سابق) صادر می‌شود که هواداران گروه‌هایی که در حال مبارزه مسلحانه با حکومت هستند نیز محارب تلقی می‌شوند. این ماده در قانون جدید نیست و باز به گفته برخی وکلا (از جمله خانم شیرین عبادی و خانم مهناز پراکند) طبق ماده ۱۰ همین قانون اگر تغییری در مواد قانون به وجود بیاید و دیگر مسئله‌ای جرم تلقی نشود باید در صدور حکم آن پرونده قانون جدید ملاک قرار گیرد؛ اما باز با کمال شگفتی حکم اعدام در دیوان عالی کشور تأیید می‌شود. حال طعمه برای تحقق "انگیزه" نیروهای امنیتی آماده شده است. زمان اجرای این انگیزه را آنها خود و بنا به مصلحت زمانه تعیین می‌کنند.

اما انگیزه آنها چیست؟ در رابطه با گروه‌هایی که در حال برخورد نظامی با حکومت‌اند، یا سابقه این کار را دارند، هر زندانی در هر سطحی از اتهام که باشد، "طعمه"ای است برای برخورد و تسویه حساب سیاسی و مقابله‌جویی و گروکشی و انتقام. این امر در سال گذشته در رابطه با اعدام ناگهانی تعدادی از زندانیان بلوچ در انتقام ترورها و یا کشته شدن گروگان‌هایی که دست برخی گروه‌های مسلح بودند، به خوبی نشان داده شد.

در رابطه با مجاهدین خلق، گروهی که از یک سابقه پرافتخار به وضعیتی تراژیک و اسف‌بار رسیده است، باید مستقلاً بحث کرد. یک "انگیزه" نیروهای امنیتی در رابطه با هواداران و مرتبطین این گروه برخورد سیاسی و انتقامی با آنها، با "بهانه" کردن اتهام و یا رفتاری از آن طعمه است.

اما در رابطه با غلامرضا خسروی به نظر می رسد "انگیزه"های دیگری به صورت عامل قوی‌تر عمل کرد. وی از شهرستان به تهران منتقل شد و در زندان تهران در رابطه با طیف دیگری از زندانیان سیاسی قرار گرفت و با آنها هم‌نوایی کرد. او دیگر تنها "موضوع" و "طعمه" یک جریان سیاسی نبود که در ماه های اخیر نیز کار خاصی نکرده اند. او می‌توانست "نمونه" انتقام و سرکوب با موضوع وسیع‌تر و بزرگتری باشد. اگر سعید مدنی به خاطر نقش اش در بند ۳۵۰ با چند بار رفتن به سلول انفرادی و سپس تبعید به زندانی دیگر مجازات می‌شود، غلامرضا خسروی "بهانه"هایی را در بر دارد که می‌تواند هزینه سنگین‌تری بپردازد.

کسانی که مدتی پیش به بند ۳۵۰ زندان اوین حمله کردند می‌خواستند ضرب شستی به زندانیان نشان دهند که یادشان نرود کجا هستند و از این طریق پیامی نیز به فضای داخلی و بین‌المللی بفرستند که اگر در موضوع هسته‌ای عقب‌نشینی می‌کنیم این را علامت ضعف ما نگیرید تا قدم به پرونده حقوق بشر بگذارید. دولت ایران در این حوزه کاره‌ای نیست و ما هر کاری بخواهیم می‌کنیم. اندازه نگه دارید!

اما آنها با مقاومت زندانیان، خبررسانی‌های سریع و انعکاس گسترده این مقاومت و... روبرو شدند که بر عصبانیت‌شان افزود. "عقلانیت لومپنی" حاکم بر نیروهای نظامی – امنیتی (که باید در آینده درباره آن بیشتر بحث کرد)، اقتضاء می‌کرد که این مقاومت و استمرار بی‌جواب نماند: سر تراشیدن، به انفرادی فرستادن، فشار درونی (از طریق وزارت اطلاعات و وزیر دادگستری) و بیرونی از طریق پیغام‌های پنهانی به دولت برای عدم موضع‌گیری درباره این سرکوب، طراحی نقشه‌های دیگر برای تصفیه این بند زندان و...

اما حالا "بهانه" سابق یعنی حکم اعدام برای محاربه (محاربه توسط زندانی که هیچ گاه دست به اسلحه نبرده است) می‌تواند محمل خوبی برای تحقق "انگیزه" اصلی باشد. عقلانیت لومپنی هم اقتضاء می‌کند زندانی زیر حکم اعدامی که با کمال "پررویی" در "مقاومت" زندانیانی با دیگر اتهامات همراهی می‌کند، روی‌اش کم شود. اما این "رو کم کنی" که می‌توانست اشکال مختلفی داشته باشد، در بالاترین و شدیدترین وجه صورت می‌گیرد: اعدام.او در هنگام اعدام در پایان حکم شش سال حبس اولیه اش قرار داشت.

این "اعدام"، این بار انگیزه‌ای بزرگ‌تر از برخورد با گروه مجاهدین و به احتمال قوی صرفاً در برخورد انتقامی با شخص زندانی دارد. به نظر می‌رسد این سطح از انتقام، انگیزه از عکس‌العمل نیروی امنیتی نسبت به مقاومت زندانیانی دارد که جنبش سبز حق‌خواهی و دموکراسی‌طلبی که قبلاً در خیابان‌ها در جریان بود، را در زندان ادامه می‌دهند. آنها در برابر "روایت رسمی" حاکمان از "بازرسی قانونی"! بند ۳۵۰ که با "تلنگر"ی هم همراه نبود!، ایستادند و آن را رسوا کردند. آنها باید "هزینه" سنگینی برای این "زبان‌درازی" و روی حرف "ما"، حرف زدن بدهند. به خود وی هم وقتی به انفرادی آخر منتقل اش میکردند گفتند که چرا در اعتراضات زندانیان شرکت کرده و سردسته بوده و یادش باشد که چه حکمی دارد. غلامرضا خسروی پرچم خونین این انتقام شد. بهانه کمک مالی به مجاهدین؛ این بار انگیزه انتقام‌گیری از مقاومت زندانیان و فرستادن یک پیام به آنها، جامعه سیاسی و مدنی و جامعه جهانی بود.

اما آیا "پیغام" آنها شنیده خواهد شد؟ تجربه سالیان اخیر نشان داده که چنین نخواهد بود.زندانیانی با تفکرات مختلف از زندان اوین و گوهر دشت خواهان جلوگیری از اعدام هم بندی سابق خود شدند.

به قول عیسی مسیح آنچه در نهان خانه‌های تان نجوا می‌کردید، در کوچه و خیابان فریاد خواهید زد. زندانیان امروزه نمونه و نماد فریاد در گلو مانده جامعه‌ای هستند که زیر بار فشار تورم و تقلب و خشونت و کودتای آشکار با تبعیض و سرکوبی عریان مواجه است و دوست دارد صدایش را از زبان فرزندان شجاعش بشنود. صدای زندانیان صدای نهفته جامعه‌ای است که زیر بار فشاری سهمگین قرار گرفته است. انتقام از این فرزندان، انتقام از مردم حق‌خواه نیز هست. هر کس با "ما" طرف باشد چنین "مجازات" خواهد شد. "ما" قوانین خودمان را هم رعایت نمی‌کنیم. "ما" به هر "بهانه"ای که باشد، "انتقام" می‌گیریم.

اما موریانه‌ها دارند صولت سلیمانی ظاهری این "ما" را به سرعت می‌پوکانند، تنها چشم "بصیرتی" می‌خواهد تا آن را ببیند: وقتی گفته می‌شود عمق فساد مالی تا آنجاست که حتی نمی‌توان بر زبان آورد چرا که مردم را نگران می‌کند. این "پوکیدگی" از دید کم‌سوترین چشم‌ها نیز پنهان نمانده است. این اعدام‌ها تنها به دلخوشی حاکمان به توفیق این شیوه ها در کوتاه مدت به قیمت انباشت کینه ها در طی زمان می انجامد. شیوه ارعابی که دیگر راه به جایی نمی‌برد. اگر می‌برد که دیگر کار به اینجا نمی‌کشید که در اندرونی‌ترین سرای قدرت نیز صدا به نقد و اعتراض بلند شود. در سالگرد مرگ آیت‌الله خمینی، از مجموعه پیرامون او بخش عمده‌ای در برابر جانشین او قرار گرفته‌اند. کافی است اسامی دو طرف را فهرست و مقایسه کرد. به این میراث باید دوباره نگریست. دیگر سلاح چوبین "مصلحت نظام" که وی به یادگار گذاشت نیز کارآیی ندارد...


تاریخ انتشار : / خرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
11_06_2014 . 09:48
#8
شباهت های خامنه ای و خمینی


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : مقایسه دو رهبر نظام


هر چند در سالگرد درگذشت آیت‌الله خمینی و بیست و پنجمین سالگرد رهبری آقای خامنه‌ای مباحث زیادی در فضای مجازی در رابطه با این دو مناسبت مطرح شد و ظاهراً نکته ناگفته‌ای باقی نمانده بود، اما طرح برخی مباحث ایجاد انگیزه کرد که به این سؤال که آیا آقای خامنه‌ای از مسیر آیت‌الله خمینی منحرف شده است بپردازم؛ موضوعی که هر کس از ظن و زاویه خود درباره آن حرف زده و خواهد زد.

پاسخ به این سؤال دارای دو بخش و دو پیش‌فرض قبلی است. یک ارزیابی و تلقی از عملکرد آقای خامنه‌ای که به نظر می رسد در این باره وحدت نظر بیشتری بین ناظران و تحلیل‌گران وجود دارد و دیگری ارزیابی و قضاوت درباره رفتار و میراث آیت‌الله خمینی که به نظر می‌رسد در این باره تنوع آراء بیشتری مشاهده می شود.

در زیر طی مقایسه اجمالی که صورت می‌گیرد این دو تلقی و پیش‌فرض از منظر نگارنده نیز به تدریج مطرح خواهد شد.



جایگاه

جایگاه هم سیاسی و هم دینی بنیانگذار امری اکتسابی بوده است که وی طی چند دهه به دست آورده است.

او یک مرجع دینی است که در ساختار حوزه‌های علمیه به تدریج مطرح شده و جا باز کرده است. هر چند حوادث سیاسی که در رابطه با صدور حکم اعدام برای ایشان و متعاقب آن حمایت برخی از مراجع (از جمله آیت‌الله شریعتمداری که بعدا خود مورد بغض آیت‌الله قرار گرفت) نیز در این ارتباط بی‌تاثیر نبوده است. همچنین مواضع تند و قاطع وی در رابطه با حکومت وقت و ایستادگی‌اش بر این موضع باعث محبوبیت و مقبولیت بخصوص در نسل جوان (در حوزه و در جامعه) شده و توسط این نسل به تدریج و بخصوص در نیمه دوم دهه ۵۰ در جامعه تبلیغ می‌شود. اما تمامی این سیر چه در عرصه حوزوی و چه در عرصه سیاسی به صورت تدریجی و طبیعی صورت می‌گیرد. این که رژیم شاه گرو‌ه‌های مخالف سیاسی ملی و یا گروه‌های چریکی معارض با خود را بیشتر از روحانیت سرکوب کرده است (و این خود واقعیتی است)، تأثیر چندانی در صورت مسئله ما نمی‌گذارد.

اما آقای خامنه‌ای در یک فعل و انفعال چند روزه و به ناگهان ارتقاء و جهشی سیاسی (رهبری) و به دنبال آن دینی (مرجعیت) پیدا می‌کند. پیامد طبیعی این امر آن است که وی هیچگاه در این دو حوزه نفوذ طبیعی بنیانگذار را نداشته است. بر این مقایسه باید جنبه کاریزماتیک رهبر اول و حالت نه تنها غیرکاریزماتیک بلکه پردافعه رهبر دوم در پیرامون خود و در سطح حوزه‌ها و جامعه را نیز بیفزاییم.



شخصیت و منش

آیت‌الله خمینی همواره فردی با اعتماد به نفس بالا و شجاعت و استقامت بوده است. اما آشنایان با سیر زندگی رهبر دوم از محافظه کاری اگر نگوییم هراس و نگرانی وی در کارهای پرریسک در قبل از انقلاب (و برخی مواقع در پس از انقلاب و در مسند قدرت؛ مانند واقعه ۱۸ تیر) سخن می‌گویند.

لجبازی؛ اما خصیصه مشترکی است که درباره هر دو گفته می‌شود. برخی اهالی خمین معتقدند یکی از ویژگی‌های خمینی‌ها لجبازی آن‌هاست. آشنایان رهبر دوم نیز از وجود همین خصیصه در وی نام می‌برند. همان گونه که می‌گویند وی به شدت کینه‌توز است.

داستان کشمکش شاه مغرور و خمینی لجباز نیز لایه‌ای از لایه‌های پنهان دوران انقلاب است. هر چند وقایع سیاسی (و از جمله رخداد بزرگی چون انقلاب) را نمی‌توان به سطح روانشناختی فروکاست اما نمی‌توان بالکل نقش این لایه را نیز نادیده گرفت.

خودشیفتگی نیز یکی از خصایص مشترک است. آن روی سکه این ویژگی نوعی حساسیت و حسادت و رقابت با کسانی است که ممکن است گاهی اوقات (و یا کلاً) با جایگاه آنها مقایسه شوند. برخی نزدیکان آیت‌الله بنیانگذاراشاراتی به حساسیت وی در استقبال‌های وسیع از اولین رئیس‌جمهور داشته‌اند. این خصیصه موجب می‌شود که فرد ترجیح دهد با افراد قدکوتاه کار کرده و نسبت برقرار کند تا افراد هم قد خود. برخورد خصمانه و کینه‌توزانه رهبر اول با برخی مراجع تقلید و آیت‌الله های مطرح در فضای دینی (یا سیاسی) می‌تواند نمونه‌هایی از این واقعیت باشد. در رابطه با رهبر دوم نیز برخورد و حساسیت وی بر آیت‌الله منتظری (که البته نقش استادی او را داشته و حتی در زمان تثبیت رهبری وی همیشه نام و سایه او حضور داشته است)، آقای خاتمی (که استقبال مردمی و محبوبیت‌اش را همیشه یکی از عوامل حساسیت بر وی از سوی رهبر دانسته‌اند) و برخی افراد دیگر در میان اپوزیسیون (مانند مهندس سحابی که بازجوها گفتند "سیاه‌"اش خواهیم کرد!) در این راستا قابل توجه‌اند.

خودشیفتگی (که گاه می‌تواند با غرور و یا بعضاً کینه‌توزی نیز همراه شود) معمولاً راه به استبداد رأی می‌برد. استبداد رأیی که وقتی در یک رابطه دیالکتیکی با خودشیفتگی و خود حق‌پنداری شدید همراه شود فاصله زیادی با "بی‌رحمی" و قساوت (نسبت به کسانی که این "حقیقت" و "حقانیت" را نمی‌فهمند و حتماً قصد و غرض و احتمالا وابستگی خاصی دارند که متوجه این امر روشن و آشکار نیستند!)؛ ندارد. نحوه برخورد با آیت‌الله شریعتمداری، قطب‌زاده، امیرانتظام و... در دوره اول و منتظری و موسوی و کروبی و... در دوره دوم نمونه‌های قابل تأمل در این رابطه اند.

خونسردی و بی‌اعتنایی و از کارافتادن حساسیت‌های اخلاقی و حتی عاطفی انسانی در سرکوب، شکنجه، تجاوز، اعدام، دروغ‌پراکنی و تهمت زدن‌های آشکار به مخالفان، قتل‌های زنجیره‌ای، زجرکش‌کردن حتی دوستان سابق و...؛ پرونده مشترکی از عملکرد هر دو رهبر است. هر چند نیاز به توضیح ندارد که کثرت و حجم گسترده اعدام و کشتار در دوران رهبر اول اصلاً قابل مقایسه با رهبر دوم نیست. البته در این امر نباید تفاوت مشی مخالفان در دو دوره را نادیده گرفت. اما "شجاعت" و "خونسردی" در سرکوب توسط رهبر بنیانگذار (که البته خصوصیت دومی در هر دو مشترک است) دست به دست هم داده و در اینجا کارکرد منفی خود را به اوج رسانده است. (محسن مخملباف یک بار مطرح کرد جمع عرفان و فقه، محصولش فاشیسم خواهد بود). فراموش نمی‌کنیم که وی پس از کشتارهای زندانیان و مخالفان و با عملکردی ویرانگر منافع ملی با حمایت از دو رخداد طولانی مدت گروگانگیری و جنگ که همگان می دانند چه آثار مخربی بر جای گذاشت، اما هم‌چنان با "دلی آرام" به سوی معبود رفت.

هر دو رهبر اعتمادی کامل به نیروهای امنیتی خود داشته‌اند. یکی، آنها را "سربازان گمنام امام زمان" می‌نامید (همان‌ها که آیت‌الله منتظری به طور همزمان معتقد بود روی ساواک شاه را سفید کرده‌اند) و دیگری نه تنها اعتماد بلکه "اتکا" یی بیش از پیش به آنها دارد. رهبر اول به راحتی از نیروهای اطلاعاتی اش می پذیرفت که مجاهدین در بیت قائم مقامش نفوذ کرده اند و در صورت رهبرشدن قائم مقام، او قدرت را به مجاهدین خواهد سپرد! نفوذ گسترده نیروهای امنیتی در تاروپود تفکر و عمل رهبر دوم بی نیاز از توضیح است.

اما در هر حال یکی از تفاوت‌های دو رهبر، ضمن اعتماد قوی هر دو به نیروها ی امنیتی (و نظامی)، در میزان نقش و جایگاه آنها در شطرنج قدرت و سیاست در دوران هر یک است. رهبر اول به علت جایگاه اکتسابی‌اش و نیز حوزه ارتباطات وسیع تر و نفوذ و کاریزمایی که همراه آن بود تکیه منحصر به فردی بر نیروهای امنیتی و نظامی که البته آنها را در سرکوب‌ها به کار می‌گرفت، در دیگر مواقع نداشت. اما رهبر دوم سیری رو به رشد در ارتباط و اتکاء به نظامی –ـ امنیتی‌ها نه تنها در سرکوب مخالفان بلکه در اداره سیاسی کشور در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... داشته است.



سماجت بر اشتباه

هر دو رهبر در پرونده‌های مهم سیاسی که به شدت بر سرنوشت کشور و تک‌تک ساکنان آن تأثیر گذاشته است ماه‌ها و سال‌های متمادی بر مسیر اشتباه خود سماجت کرده‌اند (مانند پرونده‌های گروگانگیری، جنگ، هسته‌ای). شاید جدا از ریشه‌های خصلتی و منشی این سماجت، باید یکی از دلایل این رفتار مشترک را در ساختار سیاسی – تبلیغی و فکری جمهوری اسلامی دید که خود معمولاً قربانی و زندانی شعارهای خویش می‌گردد و هر امری را به امری مقدس تبدیل می‌کند و هر شعاری، شعار "ناموسی"! می‌شود که کوتاه آمدن از این برساخته خود به خاطر "سازشکار"ی تلقی شدن، پرهزینه می‌نماید.

راه قدس از کربلا می‌گذرد و انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست؛ به سختی و دشواری و با طی سال‌هایی پرهزینه و فاجعه‌بار به جام زهر و نرمش قهرمانانه منجر می‌شود.

مقایسه این دو واژه (جام زهر،– نرمش قهرمانانه) نیز بیانگر یک تفاوت دو رهبر است؛ شفافیت بیشتر اولی (که می‌تواند هم ناشی از برخورد صادق تر با پیروان باشد و هم ناشی از شجاعت و اعتماد به نفس بیشتر) و نوعی دستکاری فریبکارانه در اصطلاح دومی (نرمش قهرمانانه) که جام زهر را در بسته‌های شهد و شربت به مخاطب عرضه می‌کند.



چرخش‌های کوچک و بزرگ

آیت‌الله خمینی در دهه ۴۰ هیچگاه مقبول و مطلوب جو غالب حوزه‌های علمیه نبود. تنها برخی طلبه‌های جوان برخلاف اساتید و بزرگان خود از وی حمایت کردند. رهبر اول شاید در طول بیش ازیک دهه چندان با روحانیون و علما سر به مهر نبود. بیشترین طعنه‌ها و سرکوفت‌هایش را به سکوت و مماشات آنها می‌زد. هر چند همواره در حوزه دینی برخلاف حوزه سیاسی، اتکایی مطلق به روحانیت (در برابر روشنفکران) داشت، اما در حوزه سیاست (از سال ۵۷ به بعد) چرخشی محسوس به سمت روحانیت کرد و خود نیز که قرار بود به قم برود و کار قدرت را به متخصصان بسپرد با چرخشی کامل به تهران آمد و ساختار اصلی قدرت را نیز به روحانیون سپرد.

چرخش در رهبر دوم اما وسعت و تندی بیشتری داشته است که در برخی مواقع با حرکت در خلاف جهت گذشته از ارائه بحث‌های روشنفکری (که حتی کتاب توحید آشوری که بعد از انقلاب به تیغه اعدام سپرده شد را دستاورد مورد دستبرد خود خوانده بود و یا گاه پیپی بر لب و احیانا سازی بر دست داشت) و حتی طعن و نیش زدن به اصل ولایت فقیه، با چرخشی عجیب و البته تدریجی به سمت ارتجاعی‌ترین بخش‌های روحانیت رفت و دشمن‌ستیزی توطئه‌محور و غرب‌ستیزانه اش نیز این خصیصه را روز به روز تشدید کرد.

البته از انصاف نباید گذشت که هر دو رهبر در برابر اهل تسنن (در حوزه فکر و نه سیاست) مواضعی معتدل داشته و از جو سنی‌ستیز حوزه‌های سنتی فاصله ای محسوس داشته‌اند. (هر چند در عمل و در سیاست واقعی همیشه اهل سنت در ایران تحت فشار و تبعیضی محسوس بوده اند.)

همچنین رهبر اول فتاوایی نو مثلا درباره شطرنج و... داشته است. همان طور که رهبر دوم نیز فتوایی کارگشا مثلا درباره ارث‌بری زنان (هم از عرصه و هم از اعیان) از میراث همسر درگذشته‌اش صادر کرده است.

در رابطه با ایده "مطلقه" بودن قدرت ولایت فقیه و نیز نظریه "مصلحت نظام" اما، باید مستقلا و به طور مکفی بحث کرد. نگارنده دفاع‌های روشنفکرانه از این دو را هر چند دارای رگه‌هایی از واقعیت می‌بیند، اما در کل نوعی خلط مبحث می‌داند که انبوه و کوهی از معضلات و پیامدهای فاجعه‌بار را در ازای کاهی از عوارض مثبت نادیده می‌انگارد. بسیاری از تباه‌کاری‌ها در حوزه سیاست و فرهنگ و اجتماع و اقتصاد که سه دهه است ملت ایران از آن رنج می‌برد با همین دو ایده توجیه و تبیین شده است.

هر دو رهبر نوعی نگاه منفی و توطئه‌بین به جهان پیرامون دارند؛ دشمنان و "اجانب" و "کارهای دشمن شاد کن" در ادبیات رهبر اول و "دشمن، دشمن" در ادبیات رهبر دوم کلامی آشنا برای همگان ‌است. نحوه برخورد بدبینانه رهبر اول در رابطه با حل مسئله گروگانگیری و برگرداندن رمزی کلارک از آسمان ترکیه در سفر به ایران و عنان سپردن به شعارهای مقلدان خود در رابطه با حل و فصل مشکل‌ گروگان‌ها (و همچنین جنگ) و... نمونه‌هایی از این رویکردند. کارکرد رهبر دوم در این رابطه نیاز به توضیح بیشتری ندارد.



پراگماتیسم مصلحت‌گرایانه بر فراز آرمان‌خواهی و ارزش‌گرایی

هر دو رهبر بر خلاف نگاه به شدت منفی به جهان اما برای "حفظ نظام" تا سر حد امکان واقع گرا هستند. ماجرای مک فارلین و مذاکرات پنهان سالیان اخیر با امریکا و نیز هماهنگی‌ها و همراهی‌هایی که در جنگ افغانستان صورت گرفت نمونه‌های بارز این امر هستند.

در عرصه داخلی نیز طرح این مسئله که برای حفظ نظام می‌شود توحید و شریعت را هم تعطیل کرد، ضرورت جاسوسی از همسایگان و استفاده از دروغ و ریا در نفوذ کردن به گروه‌های سیاسی و... از سوی رهبر اول و کنار آمدن با هر گونه مفاسد دولت سوگلی مورد حمایت در رهبر دوم که بر اساس مصلحت نظام فرمان "کش ندهید" صادر شد، نمونه‌های متأخر این خصیصه‌اند.

رهبر اول در طی انقلاب نیز پراگماتیسم ویژه و خاصی برای بهره‌گیری از همه افراد و طیف‌ها از خود نشان می‌داد. سکوت وی در طول انقلاب بر محور اساسی و اعتقادی "ولایت فقیه" و حتی تأیید قانون اساسی اول مصوب شورای انقلاب (تهیه شده از سوی برخی حقوق‌دان‌های ملی و مردمی)؛ برخورد هوشمندانه و دوپهلو با شریعتی و مرگ او در حالی که زاویه جدی با وی داشت و از سوی نزدیک‌ترین شاگردش (مرتضی مطهری) نیز تحت فشار شدید برای موضعگیری علیه شریعتی بود، کنار آمدن با شخصیت‌های غیرروحانی در طول انقلاب و در دولت موقت و... نمونه‌های عملی این مصلحت‌گرایی و پراگماتیسم هوشمندانه (و به زعم برخی، گاه به دور از روراستی) است. اما تغییر گاه تدریجی و گاه ناگهانی در همین موارد که باعث انگشت به دهان شدن برخی پیرامونیان و یا مخاطلبان عام شد نشان داد که ایشان بسان روشنفکران قبل و اوان انقلاب چندان ارزش‌گرا و آرمان‌گرا نیست و خلق و خوی مصلحت‌گرایی روحانیون که بیشتر از روشنفکران آرمان‌خواه با واقعیات زندگی روزمره مردم ارتباط دارند، در وی نیز به حد وفور وجود دارد. موضع ثانوی آیت‌الله خمینی در رابطه با دولت بازرگان که گفت من از اول هم موافق نبودم! و یا موافقت با مواضع آیت الله طالقانی در باره عدم اجباری بودن حجاب که گفته شد من هم همان نظر را دارم و رفتار سختگیرانه بعدی و نظایر این ها باعث شگفتی بسیاری شد...

رهبر دوم شاید به اندازه رهبر اول پراگماتیست نباشد، اما کنار آمدن و کار کردن با چهار دولت متفاوت و گاه همراهی با سیاست خارجی و داخلی این دولت‌ها (در مقیاسی محدودتر) نمونه‌هایی از پراگماتیسم رهبر دوم‌اند. رهبر اول که از رهبری انقلاب به رهبری جمهوری اسلامی رسید مدیریت موفقی بر پروسه انقلاب داشت. او یک بسیج‌گر قوی بود که به موقع تصمیم می‌گرفت. حمایت از ارتش و طرح فرار سربازان، تصمیم شجاعانه به بازگشت به کشور و تصمیم به شکستن حکومت نظامی در روزهای آخر حکومت سابق از نمونه‌های مدیریت موفق رهبر اول است. رهبر دوم نیز با چهار دولت متفاوت کار کرد و جدا از ارزش‌گذاری اعتقادی نگارنده، اما او مدیریت موفقی در برخورد با جنبش سبز داشت. اگر اولی رهبری موفقی در انقلاب داشت دومی نیز هدایت موفقی در حفظ و پیشبرد حکومت‌اش داشته است. هزینه‌های میان مدت و درازمدت برخی مدیریت‌های هر دو رهبر برای ملت ایران بحث مستقلی است. اگر این رهبران در ماجرای جنگ، گروگانگیری، هسته‌ای، آزادی‌های داخلی و... مواضع دیگری می‌گرفتند قطعاً سرنوشت ایران، مردم و حتی خود حکومت نیز به گونه‌ای دیگر و ملی‌تر، مذهبی‌تر، انسانی‌تر، آزادانه‌‌تر و عادلانه‌تر بود و انقلابی "به نام خدا" (تیتر برخی نشریات خارجی درباره انقلاب ایران) به گریز از مذهب کنونی اقشار زیادی منجر نمی‌شد و انقلاب مستضعفان به تیره‌بختی امروز آنها نمی‌رسید. در این مقاله قصد تحلیل و جمع‌بندی میراث کلان رهبران نیست که خود امر مهم و مستقلی است. مسئله مقایسه شیوه‌های رهبری آنهاست.

پس اگر به سویه‌های موفق پراگماتیسم دو رهبر می‌توان توجه کرد، اما هر دو رهبر با سویه‌های منفی این پراگماتیسم نیز کاملاً آشنا هستند؛ حفظ نظام اوجب واجبات است.

در دوران هر دو با تعطیلی فله‌ای و سرکوب مطبوعات مواجه‌ایم، هر دو پشتیبان گروه‌های فشار تحت عنوان "مردم" بوده‌اند. سرکوب‌گری‌های دوران رهبر دوم در حافظه‌های نزدیک بیشتر مانده است اما مرور تیتروار گوشه‌ای از رفتارهای رهبر نخست بی‌فایده نخواهد بود (بخصوص برای آنان که از هواداری سرسختانه رهبر اول به جایگاه منتقد و مخالف رهبر دوم سیر کرده‌اند):

برخورد شدید با روحانیون مخالف، عصبانیت و "مرتد" اعلام کردن جبهه ملی (و قبل از آن خود دکتر مصدق)، اعلام ارتداد و صدور فتوای مرگ سلمان رشدی که مدت‌ها سیاست خارجی کشور و سرنوشت ملت را در گروگان خود گرفت، اعلام ارتداد و مهدورالدم بودن مصاحبه‌گر صدا و سیما و مصاحبه‌شونده‌ای که بین حضرت زهرا و اوشین (قهرمان داستان یک سریال ژاپنی) مقایسه کرده و برتری را از نظر تأثیرگذاری به اوشین داده بود، فتوای فاجعه‌بار در اعدام زندانیان در بند دارای حکم‌های روشن (و بعضاً تمام شده) قضایی در زندان‌های سراسر کشور، برکناری رئیس‌جمهور اول، برکناری قائم‌مقام رهبری و... و عصبانیت و تندی در برخورد با منتقدان داخلی از جمله با رئیس‌جمهور وقت (رهبر بعدی)، رسالتی‌ها و روحانیون مخالف (که آنها را فاقد صلاحیت برای اداره یک نانوایی خواند)، هیچ و پوچ خواندن افشاگران ماجرای مک فارلین و مذاکرات پنهانی با آمریکایی ها که به قربانی شدن سیدمهدی هاشمی منجر شد و برخورد تند با حدود یک صد نماینده طرفدار رئیس‌جمهور وقت که مخالف نخست‌وزیر بود؛ بگذریم از ادبیات بسیار تندی که در برابر مخالفان ساختاری قدرت داشت و مرتب آنها را آمریکایی (چپ آمریکایی، اسلام آمریکایی و...) می‌خواند و با عصبانیت افسوس می‌خورد که اگر آنها را از اول درو کرده بودیم و چوبه‌های دار بر پا کرده بودیم الان چنین مخالفت نمی‌کردند و.... بر این فهرست بسیار می‌توان افزود.

ترور مخالفان و قتل‌های زنجیره‌ای میراث مشترک دوران هر دو رهبر است. انبوهی از ادبیات و نحوه برخورد رهبر اول در رابطه با مناسبات جهانی نیز قابل مرور کردن است. ادبیات تند و تهاجمی و بسیاری مواقع عامیانه رهبر اول در رابطه با کشورهای همسایه هم چون عراق (صدام)، عربستان (که حجاز می‌نامید) و آمریکا (که هیچ غلطی نمی‌توانست بکند) و... امروزه فراموش شده است. کاریزمای وی، غالب بودن فرهنگ چپ ضدامپریالیستی در جهان در آن دوره، قباحت و هزینه‌های ملی که این برخوردها و آن نحوه ادبیات برای ملت و مردم ایران داشت را تحت‌الشعاع قرار داده است. آن رویکرد تراژیک در برخوردهای کمیک احمدی‌نژاد تکرار شد. تفاوت ماهوی بین فرستادن هیات به شوروی برای دعوت آن ها به مسلمان شدن از سوی رهبر اول با ادعاهای مضحک احمدی نژاد در باره مدیریت جهان وجود ندارد.اما ادبیات و رویکرد احمدی‌نژاد (و نیز رهبر دوم) که میراث بر اصلی رویکرد خارجی رهبر اول‌اند، این بار نه به خاطر تفاوت یا انحراف از راه رهبر اول، بلکه به خاطر تغییر ودگرگون شدن جهان و بالطبع روشنفکران و فعالان سیاسی (از جمله بخش قابل توجهی از دولتمردان سابق جمهوری اسلامی) است که مورد نقد و طعن و تمسخر قرار می‌گیرد. در حالی که این مواضع و حتی ادبیات عیناً تکرار و تداوم راه و کلام رهبر اول است. در عمل نیز همان پیامدها را برای ایران و ایرانیان در برداشته است.

مداخله‌جویی در امور دیگر کشورها (بخصوص در منطقه) نیز تفاوت ماهوی و کیفی در دوره دو رهبر ندارد.



آیا رهبر بنیانگذار از رهبر دوم تسامح و دگرپذیری بیشتری داشته است؟

بر اساس ظواهر امر باید به این سئوال پاسخ آری داد، رهبر نخست بنیانگذار با برخی ملیون و ملی – مذهبی‌ها تا مدتی کنار می‌آید، جناح‌های داخلی حکومت (که اصطلاحاً چپ و راست خوانده می‌شدند) را بیشتر تحمل می‌کرد و به هر دو پست و مقام انتصابی می‌داد و راه انتخاب‌شان را نمی‌بست؛ نظارت استصوابی در رابطه با جناح‌های درونی حکومت در زمان رهبر دوم رسمیت و رواج یافت. رهبر دوم قائم مقام (معزول) رهبر نخست جمهوری اسلامی و نخست وزیر و رئیس مجلس همین نظام را در حصر و حبس قرار داد و بسیاری از مسئولان سابق حکومت را به بازجویی و زندان و بعضا اعتراف کشاند. رهبر نخست خود مستقیم به رادیوهای خارجی گوش می‌داد و سعی می‌کرد کانالیزه نشود و...

اما به نظر نگارنده این قضاوت غیرتاریخی و بدون یک تحلیل منطقی است که بین زمینه(شرایط) و کنش گر ارتباط برقرار می کند. رهبر اول، رهبر "انقلاب»" بود. بنابراین در بررسی و قضاوت "دگرپذیری" او باید گرایشات درونی انقلاب و سپس حاکمیت پس از انقلاب را در نظر گرفت و به قضاوت نشست. اولین حذف و گزینش‌ها در همان مرحله انقلاب صورت گرفت. "نقلاب" نه به معنای "تظاهرات" دو ماهه آخر حکومت شاه بلکه به عنوان "پروسه"‌ای که از دهه ۴۰ به اصلاح حکومت شاه ناامید شد و راه حل را در تغییر حکومت می‌دید. در این پروسه جریان‌های مختلف چپ و ملی و مذهبی نوگرا و مذهبی سنتی و روشنفکران منفرد بسیاری سهیم بودند. در شکل‌گیری مبارزه مسلحانه علیه آن حکومت نیز سه طیف هیات‌های موتلفه، فداییان خلق و مجاهدین خلق قابل مشاهده‌اند. درست است که در آن یازده ماهه نقش بیشتر و بالادستی را روحانیون داشتند و رهبری آیت‌الله خمینی بلامنازع بود اما خواست و کنش برای "تغییر" در طی حداقل ۱۵ سال از سوی طیف‌های مختلفی پیگیری شد و برای آن هزینه پرداخته شده بود. آمار زندانیان و شهدای حکومت شاه که توسط برخی پژوهشگران (مانند آبراهامیان) بررسی و تحلیل شده نشانگر کثرت آنها به ترتیب چپ‌های مارکسیست، مذهبی‌های نوگرا و با اختلاف سطح زیادی مذهبی‌های سنتی است. البته زندان آکواریومی است که هیچگاه "نمونه" دقیقی از اقیانوس جامعه نبوده است. در درون جامعه نیروهای سنتی مذهبی و سپس نواندیشان مذهبی و در رده‌های بعد چپ‌ها و ملیون قرار داشتند. اما در هر حال آیت‌الله خمینی با همه این طیف‌ها آشنایی داشت. وی در دوران رهبری‌اش بر تظاهرات (انقلاب) یازده ماهه از دیگران فقط یا عمدتا بیعت و تبعیت می‌طلبید نه مشارکت. نحوه تشکیل شورای انقلاب اولین "حذف" و به واقع پایه‌گذار حذف‌های بعدی در پس از انقلاب بود. نیروهای غیرمذهبی و نیز مبارزان رادیکال در این شورا راهی نداشتند. عجیب آنکه در طرح اولیه که دست‌چین مرحوم مطهری بود، حتی آیت‌الله طالقانی نیز جایی نداشت. اما با توصیه‌ها و فشارهایی از داخل و خارج رهبر اول نام ایشان را هم در فهرست شورا قرار داد. اما آیت‌الله طالقانی هیچ گاه جایگاه در خور و موثری در جلسات وتصمیمات شورا نداشت و نخواست (چون ترکیب‌بندی شورا را مناسب نمی‌دانست). مقایسه ترکیب شورای پیرامون آیت‌الله طالقانی و شورای انقلاب بیانگر اولین حذف‌ها و حذف دگراندیشان (مذهبی و غیرمذهبی) از سوی آیت‌الله خمینی بود. پس از آن نیز رهبر اول سیری به سمت حذف تدریجی هر آنکه "تسلیم" و "مطیع" "ولایت"ی او نبوده و یا حداقل در برابر او سکوت و مماشات نمی‌کرد، داشت. آیت الله خمینی از ابتدا با چپ های مارکسیست مرزبندی شدیدی داشت و مرز فکری و دینی را به یک خندق و مانع سیاسی عمیق در هر گونه مشارکت دهی آن ها در سیاست و قدرت گسترش داده بود ( و همین باعث این تصور در غربی ها شده بود که با حمایت این دسته از مذهبی ها در فرایند سقوط شاه می توان از سقوط ایران به دامان شوروی و کمونیست ها جلو گیری کرد). این خلط مبحث باعث حذف و پایمال کردن حقوق عادلانه سیاسی آنها برای مشارکت در سیاست و بالطبع قدرت بود. جدا از این مسئله روند حذف تدریجی ملیون، ملی – مذهبی‌ها و... را هم باید در شرایط همان زمان انقلاب و آرمان ها و وعده هایش دید و "معنا" کرد. انفاقاتی که جز اجرای قاطعانه آنچه بعدها نظارت استصوابی نام گرفت، نیست. در انتخابات ریاست جمهوری اول نامزد مجاهدین و برخی دیگر حذف شدند، در مجلس اول نیز همین رویکرد قابل مشاهده است. درست است نظارت استصوابی در زمان رهبر دوم رسمیت و گسترش یافت اما در زمان رهبر اول شرایط حکومت به گونه‌ای ترسیم شد که دیگران یا امکان و فضای نامزدی نداشتند و یا پس از ثبت نام به بهانه‌ای حذف می‌شدند و یا حتی پس از رأی آوردن از راه‌یابی به مجلس باز می‌ماندند. رهبر دوم همین رویکرد را درونی‌تر کرد.چرا که تضادها و تعارض‌ها درونی‌تر شده بود. او نیزاز دیگر نیروها تسلیم و حداقل سکوت و مماشات می‌خواهد. این همان مطالبه‌ای است که رهبر اول هم داشت. در زمان رهبر اول بنا به نفوذ و کاریزمای او جناح های داخلی حکومت حتی اگر مخالف برخی نظرات رهبر بودند اما در نهایت تسلیم و خاضع و مطیع رهبر می شدند و یا حداقل سکوت می کردند.

اگر رهبر دوم هاشمی و موسوی و کروبی را محروم می‌کند رهبر اول نیز دو همراه خود قطب‌زاده و بنی‌صدر را قربانی کرد و بعدا نیز بازرگان نتوانست نامزد انتخابات ریاست جمهوری بشود. اگر از کمیت به کیفیت و از مورد به رویه مراجعه کنیم می‌بینیم این همان رویه سابق است که به رنگ زمانه در آمده است. طیفی از حکومت اصلاح طلب شده و در برابر منویات رهبر ایستاده است. اگر رهبر اول هم بود یا اصلاً این اصلاح‌طلبی و مصاف با منویات رهبر شکل نمی‌ گرفت و یا اگر شکل می‌گرفت و رنگ حاد امروزی خود را می‌یافت با همین نحوه برخورد (و به زعم نگارنده حتی با همین ادبیات و عصبانیت) مواجه می‌شد. (شاید رعایت مصلحت‌گرایی و پراگماتیسم بی حد و حصراقتضاء کند نگارنده از طرح این مسئله بپرهیزد. اما عرصه تحلیل و نظر عرصه سیاست‌بازی‌هایی از این دست و نزدیک‌بینی‌های بی فرجام نیست که پا روی "حقیقت"ی بگذارد که راهی هم به "موفقیت" نمی‌برد؛ این دو دو هدف عقلانیت نظری و عملی است که هر دو در اینجا قربانی می‌شوند و نگارنده با آن نه موافقتی عقلی دارد و نه اخلاقی).

در رابطه با خبرگیری مستقیم از رادیوهای خارجی در رابطه با رهبر اول، اولا باید در نظر گرفت که وی نیز از سوی فرزندش کانالیزه شده بود و خاطرات زیادی از این که یه مراجعان توصیه می شد خبرهای ناگوار به وی ندهند نقل شده است. همچنین آیت الله منتظری در خاطراتش بارها گفته که دیگران شکایت ها و گله گی های یشان را نزد وی می آوردند و در برابر اصرار وی که خودشان مستقیم بگویند و گفتن آن حقایق موجب اصلاح امور می شود، از هراس خود و نبودن زمینه برای طرح راحت و صریح نظرات شان سخن می گفتند.

در مورد رهبر دوم نیز همین حکایت دولایه وجود دارد. یعنی علاقه حتی به شنود شهروندان و یا استفاده از تحقیقات کارشناسان (حتی مستقل) در حوزه‌های مختلفی که بعضا قراردادهای مستقیم پژوهشی با بیت رهبری می‌بندند از یک سو و اصرار لجوجانه بر نظرات خود و تأیید نظرات همسو با خود و نپذیرفتن (ولی حداقل گوش کردن!) نظرات مغایرخود از سوی دیگر.

هر دو رهبر در دوران حکومت‌شان کمتر مصاحبه‌ای "باز" با خبرنگاران داشته‌اند (اوریانا فالاچی استثنایی است که باید آن را در فضای "انقلاب" و استمرار جو دوران انقلاب و مصاحبه‌های در نوفل لوشاتو دید تا در جایگاه رهبر یک حکومت).

هر دو رهبر فرزندان‌شان را از تصدی مستقیم دولت و حکومت بازداشته‌اند. اما فرزندان هر دو نقش گاه موثر و مهمی در سمت و سوی حوادث داشته‌اند. در این رابطه نقش واقعی سیداحمد خمینی در برخی تندپیچ‌های سیاسی ازنقشی که در رابطه با مجتبی خامنه‌ای شایع شده بیشتر و مستندتر است. هر دو رهبر استعداد خاص روحانیون در جو پذیری از جو پیرامون (به تعبیر آقای مطهری تقلید از مقلدان شان) را داشته اند، یکی در ماجرای گروگانگیری و دیگری در ماجرای هسته‌ای.

هر دو رهبر با رئیس‌جمهورهایشان تفاوت و گاه تعارض و کشمکش آشکار و پنهان داشته‌اند. اولی با بنی‌صدر و خامنه‌ای و دومی با خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی.

ساختار دوگانه جمهوری اسلامی پیامدهای مشترکی برای هر دو رهبر داشته است. از جمله تعارض با رئیس جمهورها و یا رفتن به سمت مطلقه شدن. ویژگی و خصایص ساخت روحانی (برخاسته از روحانیت) قدرت در ایران نیز گاه پیامدهای مشترکی از جمله مصلحت‌گرایی‌های رایج داشته است.

بنابراین نمی توان از فعالیت بازتر هر دو جناح درونی جمهوری اسلای در دوران اول بدون در نظر گرفتن بستر و شرایط زمانی؛ تسامح بیشتر رهبر اول را نتیجه گرفت همان طور که از بازتر بودن فضای مطبوعاتی دهه هفتاد و هشتاد در دوران رهبر دوم، بدون در نظر گرفتن بستر و شرایط دورانی خوذ نمی توان دید بازتر و گشاده دست تر بودن رهبر دوم در باره آزادی ها را نتیجه گرفت.



"تفاوت" و نه "تعارض" رهبر دوم با بنیانگذار جمهوری اسلامی

مسئله این مقال تحلیل میراث جمهوری اسلامی در دوران دو رهبر نبوده است. نگارنده ضمن فاصله‌گذاری جدی بین انقلاب ایران و حکومت جمهوری اسلامی، و البته با وجود برخی اشتراکات و پیوست‌ها؛ معتقد است انقلاب ایران یک مرحله تاریخی (و البته الزامی) رو به پیش در جامعه ایران برای گذار (درازمدت) به سوی دموکراسی با بستر سازی دوگانه از پایین (جامعه مدنی) و بالا (ساختار قدرت) بوده است. حکومت ایران از شعارهای انقلاب منحرف شده است. تحلیل این مسائل هدف این نوشتار نیست و باید جداگانه درباره آن بحث کرد. هدف مقایسه اجمالی کارکرد و روش‌های دو رهبرحکومت است. در این رابطه است که می‌توان گفت رهبر کنونی جمهوری اسلامی با بنیانگذار آن تفاوت‌هایی دارد، اما تعارضی در این میان دیده نمی‌شود. این تفاوت ها نیز به تفاوت شرایط این دو و جایگاه و برخی خصایل شخصی شان بر می گردد تا در تعارض در خط مشی و یا رویه سیاسی شان.

به نظر می‌رسد بحث وجمع‌بندی در این باره از موضع یک ناظر مستقل که همواره بیرون قدرت ایستاده است علمی‌تر و منصفانه‌تر باشد تا از جایگاهی که گاه در درون و گاه در بیرون قدرت بوده‌ وممکن است تعلق خاطربه یکی و حساسیت بر دیگری داشته باشد. شاید آیت الله خمینی متسامح تری که برخی می گویند بیشتراز آن که واقعیتی باشد که دیگران هم مستقلا دیده اند و یا می توانند ببینند یک تصور ذهنی باشد که بازمانده دوران ارادت و شیفتگی باشد. شاید.

تمامی مباحث این مقال از منظر "عقل نظری" و تحلیل براساس صدق و کذب گزاره ها و برای کشف حقیقت بود. اما "کنشگری سیاسی" عمدتا براساس "عقل عملی" مبتنی بر امکانات و مقدورات و برای موفقیت و پیشرفت و براساس تناسب قواست. در این عرصه باید مباحث سیاسی و استراتژیک را مد نظر قرار داد. اما تحلیل نظری نیز خود می تواند به تبیین و تدوین استراتژی و دور شدن آن از تصورات ذهنی و آرزواندیشانه کمک کند.


تاریخ انتشار : 21 / خرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
22_07_2014 . 16:34
#9
تحلیل استراتژیک نسبت رئیس جمهور و رهبر



نام مقاله : تحلیلِ استراتژیکِ نسبتِ رئیس جمهور و رهبر

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : _____


رهبر، حامی و هادی راست افراطی، نمی خواهد فضای داخلی را باز کند. سخنان چندی پیش آقای خامنه‌ای در دیدار با مسئولان دولت، دو وجه مهم خارجی (مذاکرات هسته‌ای) و داخلی داشت. وجه داخلی آن بنا به دلایلی که در نوشته دیگری آمد، کمتر مورد توجه قرار گرفت. در این نوشتار به وجه داخلی آن توجه می‌شود.

مواضع رهبر جمهوری اسلامی در حوزه داخلی در امتداد مواضع آشکار و پنهان یک ساله اخیر وی در رابطه با دولت جدید و به نوعی صریح‌ترین آنها بود. این مواضع بار دیگر آقای خامنه‌ای را به عنوان حامی قوی، اگر نگوییم هادی یک جریان سیاسی افراطی در ایران آشکار کرد.

رهبر جمهوری اسلامی در سخنانش با به کارگیری تعبیری جدید (جریان مؤمن) به دولت تذکر داد که: "باید مراقب باشید جریان‌های مومن را با شعار اعتدال کنار نزنند".

وی به صراحت نگفت که منظورش از جریان مومن چیست، اما با دو آدرسی که داد مشخص کرد که منظورش چه کسانی هستند. او گفت: "همین جریان مومن است که در مواقع خطر زودتر از همه سینه سپر می‌کند".

و در جای دیگر گفت: "اعتدال به این معنا نیست که از کارهایی که جریان مومن احساس وظیفه می‌کند، جلوگیری کنیم". دو تعبیر "سینه سپر کردن در مواقع خطر" و "احساس وظیفه کردن" جریان مومن در فضا و ادبیات سیاسی ایران آدرس‌های دقیقی است که هر ناظر سیاسی معنای آن را به خوبی در می‌یابد. معنای آن نیز جز جریان افراطی و به ویژه نیروی میدانی هوادار رهبر جمهوری اسلامی نیست که در مواقع "خطر" (مثلا خطر "فتنه" سبز) سینه سپر می‌کنند و در رقابت‌ها و تسویه‌حساب‌های سیاسی داخلی "احساس وظیفه" می‌کنند که وارد صحنه شوند و ادای وظیفه کنند. حال رهبر جمهوری اسلامی به صراحت از دولت می‌خواهد که آنها را باید در ساختار قدرت و دولت در هر جا که هستند (از بالا تا پایینی که در دوره هشت ساله احمدی‌نژاد به ضرب و زور وارد این ساختار شدند) و نیز فضای سیاسی کشور حفظ کنند و به حاشیه نرانند.

حال این موضع صریح را باید در امتداد نقطه‌چین برخی دیگر از مواضع داخلی رهبر جمهوری اسلامی قرار داد؛ از مداخلات آشکار و پنهان سیاسی – اجرایی از مرحله تعیین و تصویب کابینه دولت جدید و حساسیت وی روی چند وزارتخانه و وزیرش و خطی که به مجلس به عنوان خط سرخ داده شد که باید روی اهالی فتنه شدیدا موضع وجود داشته باشد، تا حساسیت و اعلام نگرانی و هشدار در مورد "امور فرهنگی" (که می‌دانیم اشاره دقیق به آزادی بیان و مطبوعات و کتاب و هنر و آزادی‌های اجتماعی است)، تا تأکید بر ناامن کردن فضا برای محمد خاتمی و تا تصریح بر این امر که اگر حضرت امام بود بر موسوی و کروبی سخت‌تر می‌گرفت و به آنها لطف شده وگرنه می‌بایست اعدام می‌شدند.

این موارد و بسیاری موارد دیگر نشانگر سفت و سختی موضع رهبر جمهوری اسلامی در برابر هر گونه گشایشی در فضای سیاسی داخلی بدون کوچکترین اعتنایی به آرای ملت در انتخابات‌های گوناگون از جمله در انتخابات 92 است. در قاموس ایشان رأی اکثریت معنا و جایگاهی ندارد.

همراهی وی با دولت در مذاکرات هسته‌ای نیز در اینجا در راستای تئوری "مصلحت نظام" و "حفظ نظام اوجب واجبات است" می‌گنجد (هر چند حل مسئله تحریم‌ها به نفع مردم و روند دموکراتیزاسیون در ایران نیز هست).

بدین ترتیب صورت مسئله سیاست در ایران تا حد زیادی روشن است؛ اقلیت راست افراطی متکی به رهبر (نه حتی کل جریان راست که امروزه راست میانه‌ای در بین آنها به وضوح قابل مشاهده است) به هیچ وجه نمی‌خواهد تغییری در فضای امنیتی کشور بدهد و راه حفظ قدرت را اتمیزه کردن فضای سیاسی – مدنی با حفظ فشارهای نفر به نفر و نهاد به نهاد به همه فعالان و نهادهای سیاسی و مدنی و صنفی و... از طریق ارگان‌های امنیتی (متشکل از سپاه و وزارت اطلاعات) و نوعی "حکومت نظامی – امنیتی نامرئی" می‌داند.

بدین ترتیب یک سئوال بسیار جدی و استراتژیک در برابر دولت روحانی از یک سو و فعالان سیاسی و مدنی خواهان اصلاحات و تحولات تدریجی قرار می‌گیرد و آن این است که نسبت دولت (وعده‌دهنده تغییر فضا که خود با حمایت موثر و جدی افراد شاخص‌ اصلاح‌طلب سر کار آمد) و رهبر جمهوری اسلامی و جریان مخالف گشایش فضای داخلی که به شدت از سوی رهبر حمایت (و هدایت) می‌شود، چیست؟

این پرسش موقعی جدی‌تر می‌شود که سخنان آقای روحانی در دیدار با جمعی از اصلاح‌طلبان (پس از دیدار قبلی با جمعی از جریان راست) در جریان یک افطاری را نیز مرور کنیم که باز تاکید کرد که بر سر وعده‌هایش هست و جان و آبرویش را هم در این راه به میان آورده است. (البته از نظر دور نمی‌کنیم که به قول آقای شکوری‌راد -روزنامه اعتماد ۲۱ تیر ۹۳- این سخنان بدون "ورود به مصادیق" مطرح شد).

حال آقای روحانی که به صراحت وعده داده بود فضای کشور را از فضای امنیتی به فضای سیاسی تغییر می‌دهد یک سو قرار دارد و آقای خامنه ای و طیف بیت که به صراحت می‌خواهند همین فضا را حفظ کنند در طرف دیگر.

نمود این موضوع در مسئله رفع حصر از رهبران جنبش سبز و آزادی زندانیان اعتراضات سال 88 خود را نشان می‌دهد که آقای روحانی به صراحت وعده حل آن را داده بود و یا در رابطه با دیگر وعده‌هایی که در رابطه با آزادی فعالیت نهادهای مدنی مطرح شده بود که اینک بسیاری از آنها در برابر سد بزرگ فضای امنیتی حاکم و هادی و حامی اصلی‌اش یعنی رهبر جمهوری اسلامی و طیف بیت قرار گرفته‌اند.

درامتداد سخنان نقل شده از آقای خامنه‌ای درباره رهبران جنبش سبز، آخرین سخنان صریح ایشان در باره دانشگاه‌هاست. ایشان در رابطه با ممانعت از فعالیت جریان‌های مختلف سیاسی در دانشگاه‌ها به خاطر جلوگیری از تبدیل دانشگاه‌ها به محل جولان و فعالیت جریان‌های سیاسی گفته بود که وی آن را "سهم مهلکی" که دوره‌ای در دانشگاه‌ها شاهد آن بودیم می داند.

این گونه مواضع نیز یک بار دیگر صورت مسئله یادشده در رابطه با نسبت و نحوه برقراری رابطه بین رئیس جمهور و رهبر را فراروی تمامی تحلیل‌گران و کنشگران سیاسی به عنوان یک موضوع مبرم و استراتژیک قرار می‌دهد.



نسبت خط اعتدال و خط رهبر و بیت

در تبیین این پرسش استراتژیک، به عنوان مقدمه باید تصریح و تأکید کرد که آقای روحانی و خط اعتدالش، بر خلاف موضع آقای هاشمی رفسنجانی، از ابتدا مرز کم و بیش روشنی با جنبش سبز به عنوان "لشکرکشی خیابانی" داشت (هر چند در دوره تبلیغات انتخاباتی در این باره سکوت کرده بود). همان گونه که در گذشته نیز کاملا در برابر اعتراضات دانشجویی ۱۸ تیر موضع گرفته و فعال شده بود. اما با حفظ این مرزبندی و نیز با تصریح بر اینکه می‌خواهد حافظ رقابت قانونی و سالمی بین دو جریان به اصطلاح اصول‌گرا و اصلاح‌طلب باشد و از هر دو جریان در مدیریت کشور بهره بگیرد؛ اما بر رعایت قانون اساسی در حفظ حقوق شهروندی، آزادی فعالیت نهادهای مدنی و صنفی، تلاش‌ برای رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی و... و مشخصاً غلبه فضای سیاسی بر فضای امنیتی در کنار تأکید بر وعده اصلی حل مشکلات سیاست خارجی در مسئله هسته‌ای برای رفع تحریم‌ها، تأکید کرده بود.

آقای روحانی در میهمانی افطار با اصلاح‌طلبان یک موضع استراتژیک گرفت و گفت "از حق اقلیت دفاع خواهیم کرد اما دولت باید بر مبنای نظر اکثریت مردم حرکت کند". این موضع اگر بخواهد جامه عمل بپوشد، بر اهمیت عملی و استراتژیک سئوالی که مطرح شد بیش از پیش می‌افزاید.

اما به نظر می‌رسد دولت روحانی همان قدر که در سیاست خارجی و مذاکرات هسته‌ای از "نقشه راه" برخوردار است، در مسائل داخلی دچار "ردید" و "بی‌عزمی" و "سردرگمی" و "بی برنامگی" است. چرا که با موانعی جدی روبرو است و در طی این یک سال نیز با چهره بی‌رحم‌تر و بی‌اخلاق‌تر قدرت در ایران و نحوه رقابت‌های سیاسی مملو از دروغ و دورویی و دو به هم زنی (سه "دال" تأسف‌بار در فضای سیاسی ایران) مواجه شده است که بر تشتت و بی‌برنامگی‌اش افزوده است و خلاصه نمی‌تواند حتی خط اعتدال خودش را هم در عرصه سیاست داخلی پیش ببرد.

در رابطه با تعیین نسبت رئیس جمهور با رهبر می توان به چند الگو و مدل (هاشمی، خاتمی و...) اشاره کرد.در مقاله دیگری این مدل ها مورد بحث قرار خواهد گرفت.


تاریخ انتشار :  / تیر / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
28_07_2014 . 19:27
#10
قربانیان هولوکاست جدید


نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : قربانیان هولوکاست جدید


جنبش فلسطین پس از تاریخی پرفراز و نشیب در مبارزه با "دشمن اشغال‌گر" و با تجربه کردن راه‌های مختلف مبارزه؛ از مبارزه مسلحانه چریکی در مناطق اشغالی تا گروگانگیری منجر به مرگ ۱۱ ورزشکار اسرائیلی و یک پلیس آلمان در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ (که به مرگ ۵ فلسطینی گروگانگیر در این مرحله و قتل بعدی ۳ نفر باقیمانده از گروگانگیرها توسط پلیس مخفی اسرائیل) منجر شد، تا نفوذ و حمله چریکی از سرزمین‌های مجاور (لبنان و اردن و...) به داخل خاک میهن اشغالی و...، تا صلح کمپ دیوید که با تابوشکنی و محاسبه تاریخی عرفات از تناسب قوای عینی همراه بود؛ سرانجام تا سرحد مرزهای اخلاقی ممکن رئال پلیتیک، که در اینجا "پذیرش دو کشور فلسطین و اسرائیل در مجاورت یکدیگر" بود، پیش رفت.

در این مسیر طولانی آنها از یک "چریک قهرمان" در یک سوی جهان و "روریست خطرناک" در سوی دیگر، به تدریج به سمت ملتی مظلوم و مبارزانی به دنبال احیای حق در هر دو سو، در دهه‌ها و سالیان اخیر، پیش رفته‌اند. هر چند هنوز هستند افراد و جریاناتی که در یک سو آنها را هم چنان تروریست‌هایی خطرناک می‌دانند و در سوی دیگر هم چنان آنها را چریک قهرمانی که باید دشمن اشغالگر را شکست دهد و نابود کند، می‌پسندند.

اسرائیلی‌ها نیز سیر وارونه ای را در این مسیر طولانی طی کرده اند، از جایگاه یک رژیم اشغال‌گر و بی‌رحم و ضدبشری در یک سو و عده‌ای مظلوم و بلاکش تاریخ که هولوکاستی ضدانسانی را پشت سر گذاشته‌اند و به مأمن و مأوایی احتیاج دارند، در سوی دیگر؛ تا حکومتی با طیف‌های مختلف که ضمن آنکه باید به رسمیت‌اش شناخت و یا حداقل باید تحمل‌اش کرد اما او نیز باید حق طرف دیگر را به رسمیت بشناسد واز کارشکنی خودداری کند؛ در بسیاری از نقاط جهان. هر چند هنوز افراد و جریاناتی در هر دو سو هستند که هم چنان می‌خواهند و یا معتقدند تصویر قدیمی‌تر از آنها به واقعیت نزدیک‌تر است.

در اینجا اما؛ یک تفاوت عمده در این مسیر طولانی وجود دارد، طرف فلسطینی با صداقت بیشتر، حداکثر واقع‌گرایی خود را تا سرحد مرزهایی که به طور اخلاقی و موجه می‌تواند برود و نه بیشتر؛ پیش رفته و صلح و فرمول دو دولت را پذیرفته است. اما طرف اسرائیلی این صداقت را نداشته و به اذعان بسیاری از کسانی که بعضا حتی در حمایت از طرف اسرائیلی قرار داشته‌اند (از جمله جیمی کارتر) "آنها صلح نمی‌خواهند".

طرف فلسطینی در دهه‌های اخیر تحولات درونی شتابناکی را نیز طی کرده است و دوپارگی کرانه غربی رود اردن و نوار غزه نمونه‌ و نمادی از آوارگانی است که در مسیر مبارزه خارجی، پروسه دوباره "ملت شدن" را نیز در داخل خود طی می‌کنند.

در ماه‌های اخیر نیز نزدیکی تشکیلات خودگردان فلسطین (محمود عباس) و حماس که می‌رود به ائتلافی راهگشا برای فلسطینیان و به نفع صلح در منطقه تبدیل شود، با وقایع اخیر و حملات ضدانسانی اسرائیل تحت الشعاع قرار گرفته است.

اکراه و مواجهه منافقانه اسرائیلی‌ها در رابطه با صلح خود را در برخوردی که با غزه دارند نیز بیش از پیش نشان می‌دهد. غزه چون یک زندان بزرگ و اسرائیلی‌ها نیز چون زندانبانی بی‌رحم اما موذی هستند که کینه و نفرتی پایان‌ناپذیر به زندانیان خود جهت نابودی و حداقل تحقیر شان دارند. آن ها به صورت ادواری و مستمر؛ گاه مرئی و گاه نامرئی و موذیانه زندگی را بر بندیان زندان بزرگ‌شان در غزه تنگ می‌کنند؛ محاصره اقتصادی از طریق بستن گذرگاه‌ها و تحت فشار قرار دادن جهت تنبیه و تحقیر آنها. البته هم چون همه سلطه‌گران منافق بین "انگیزه" و "بهانه" آنها همیشه فاصله وجود دارد. "بهانه" را در تسلیح زندانیان شان از طریق این گذرگاه‌ها و تونل‌ها و... و موشک پرانی‌(البته بی‌حاصل و تقریبا بی‌تلفات) شان می‌بینند، اما "انگیزه" اصلی‌ زندانبان ها را باید در شهرک‌سازی‌های غیرقانونی و تنگ کردن تدریجی و هر چه بیشتر مسیر برای تحقق فرمول دو کشور در مجاورت هم و حداکثر تلاش برای از بین بردن آن و یا کاهش‌اش به منطقه‌ای کوچک و خرد و به حداقل رساندن هم امکان و هم واقعیت این فرمول دید. والا اگر انگیزه اصلی جلوگیری از تسلیح حماسی‌هاست، چه نیازی به شهرک‌سازی و گسترش آن؟ به علاوه آنکه محاصره و تحریم اقتصادی و مجازات دسته‌جمعی یک جمعیت فشرده و انبوه چه نسبتی با مجازات یک گروه خاص دارد. مسئله اصلی از دید اسرائیلی ها آنجاست که این جمعیت به این گروه رأی داده‌اند، پس باید به بهانه آن گروه، "همه" این‌ها تنبیه شوند.

یک امر تلخکامانه و تأسف بار در این میان آن است که شرایط منطقه به گونه‌ای شده است که هر واقعه‌ای در هر گوشه‌ای از آن به سرعت قطب‌بندی‌های منطقه‌ای را فعال می‌کند. مصر که همواره می‌توانست نقش میانجی بین طرفین جنگ خونین و نابرابر غزه را بازی کند، در حکومت ژنرال سیسی که خود موضعی به شدت منفی درباره حماسی‌ها دارد؛ به نوعی خود یک طرف دعوا فرض می‌شود. اینک در یک محور مصر و عربستان‌ و برخی دول عربی که بی‌علاقه به تضعیف حماس هم نیستند، قرار دارند که حامی طرح صلح ناعادلانه مصراند و طرف دیگر امثال ترکیه و قطر که با این جنگ ناعادلانه، عادلانه‌تر برخورد می‌کنند . ایران که همیشه شعارهای حمایت از فلسطین از عناصر مشروعیت‌بخش حکومت‌اش بوده است، در جنگ ناعادلانه دیگری (که بشار اسد با سرکوب مردم خود آن را شعله‌ور ساخت و پای بازیگران منطقه‌ای را نیز به میدان کشید)، موضع حماس بر علیه اسد را تحمل نمی‌کرد. بدین خاطر مدتی روابط شکرآب شد. اما ایران که از هر جنگی در این منطقه‌؛ در لبنان، سوریه، غزه و... که گوشه چشمی نیز علیه اسرائیل و آمریکا داشته باشد، به عنوان یک "جنگ نیابتی" حمایت می‌کند؛ اینک هر چند در ظاهر خیلی فعال نیست، اما در عمل از طولانی شدن آن و کمک‌رسانی از هر نوع‌ آن، برای تشدید و استمرارش استقبال می‌کند.

در این میان این مردم بیگناه و به خصوص کودکان غزه‌‌اند که با تن پاره پاره‌شان هزینه معادلات پیچیده سیاسی حاکم بر این منطقه نفرین شده را می پردازند.

اینک علیرغم آنکه طرف فلسطینی و حتی حماسی‌ها (البته به صورت تلویحی و غیرمستقیم) فرمول دو کشور و صلح پایدار را پذیرفته‌اند و این اسرائیلی‌ها هستند که موذیانه و گاه نیز قلدرمنشانه کارشکنی می‌کنند؛ اما این نکته هم قابل تأمل است که آیا موشک پرانی سمبلیک و بی‌اثر حماسی‌ها قابل دفاع است؟ این موشک‌ها چه کسانی را هدف گرفته‌اند و اگر طرف مقابل در این جنگ نابرابر (که با کمک شدید و یک طرفه غرب خود را مصون کرده است)، برابر این موشک‌ها آسیب‌پذیر بود، آیا کشتن غیرنظامیان اسرائیلی قابل دفاع بود؟

نکته بعدی این است که علیرغم قابل درک بودن دست یازیدن یک ملت و یا یک جمعیت وسیع در محاصره حکومتی بی‌رحم و با پشتوانه دول قدرتمند جهانی به برخی روش‌های تدافعی (البته نه علیه غیرنظامیان) تا صدای بیکاری، گرسنگی و بیماری و «مرگ خاموش»شان (به تعبیر هنیه)را به گوش جهانیان برسانند؛ آیا این موشک‌پرانی‌های بی‌نتیجه برای آنها نتیجه‌ای هم در بر داشته است؟ آیا راه‌های دیگری برای به نتیجه رسیدن مبارزه برای رفع محاصره غزه وجود ندارد؟ به نظر می رسد تجربه خود جنبش فلسطین نشان می‌دهد که خلع سلاح تبلیغاتی اسرائیلی‌ها(که اینک بر مسئله امنیت ملی خود در برابر موشک پرانی های حماس مانور می دهد) و تبلیغ و تاکید بر چهره معصومانه و مظلومانه فلسطینی ها در افکار عمومی جهان و فشارهای مستمر دیپلماتیک و راه و روشی که عرفات گشود، بیشتر نتیجه می‌دهد تا روشی که اینک حماس در پیش گرفته است و از سوی برخی دول و جریانات نیز، نه بر اساس منافع ملت فلسطین بلکه بر اساس منافع خودشان، مورد تحریک و تشویق و پشتیبانی قرار می گیرد. ضمن آنکه حماس برنده انتخابات فلسطینی‌ها بوده است واینک هر قدر در اندازه‌های یک «دولت» نه «یک گروه چریکی» برخورد کند خود را بیشتر می‌‌ تواند بر معادلات جهانی تحمیل کند.

هم چنین ما اصلاح طلبان/تحول خواهان ایرانی نمی توانیم با یک تناقض و برخلاف رویه و رویکرد حاکم بر دیگر تحلیل های مان؛ در برخورد با غزه منطق دوگانه ای داشته باشیم و از برخوردهای واقع گرایانه به وادی برخوردهای ارزشی و حماسی قدم بگذاریم. در آن صورت ترجمان این رویکرد، در مسائل داخلی ایران نیز چیزی متفاوت با نحوه برخورد فعلی مبتنی بر رئال پلتیک در مصاف نابرابر دموکراسی خواهان با سدهای سدید مانع دموکراسی در ایران و نحوه تنظیم رابطه با دولت حسن روحانی است.

بگذریم از این که جایگاه ما با حکومت ایران در تنظیم نسبت با مسئله فلسطین نیز در سیر تجربه‌اندوزی چند دهه‌ای که همگان پشت سر گذاشته‌ایم، مقداری متفاوت است. ما به عنوان یک انسان، "جنایت جنگی" (به تعبیر ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد) توسط آدم‌کشان بی‌رحم اسرائیلی را باید با قلم و قدم (حداقل تظاهرات) محکوم کنیم.(شرمگنانه باید بگویم در تظاهرات اعتراضی دیروز اول مرداد ۹۳ در پاریس علیه جنایات اسرائیل، در یک صف چند کیلومتری مملو از فرانسویان و اعراب و ترک ها و ... تعداد ایرانی ها به اندازه انگشتان یک دست هم نمی رسید!).

نتیجه آن که همه ما همراه و موازی محکوم کردن جنایات اسرائیل از یک سو، از سوی دیگر بنا به تجربه، واقع‌گرایی و دستاوردگرایی (در مرزهای اخلاقی آن) باید به "راه حل" هم اشاره کنیم؛ برخورد صرفا احساسی و حماسی جز تسکین خودمان و خرج کردن مجانی از کیسه جان و مال ملت فلسطین، چه حاصلی دارد؟

در این راستا به نظر می رسد تنها راه مقدور و ممکن که اسرائیلی‌ها را هم خلع سلاح تبلیغاتی کند و به واقعیت تناسب قوای فلسطینی/عربی از یک سو و معادلات بین المللی از سوی دیگر هم نزدیک باشد، تداوم مبارزه صرفا سیاسی در مسیر تکوین دو دولت و ائتلاف نیروهای فلسطینی و تکوین دولتی واحد و رفع محاصره کامل غزه با صبر و حوصله و مداومت فراوان است.

می‌دانم در رابطه با مسئله اعراب، فلسطین، نحوه مبارزه فلسطینیان؛ تنوع آرای زیادی حتی در میان ایرانیان دموکرات وجود دارد. بسیاری از مبارزان چپ، ملی – مذهبی و ملی ایرانی سابقه دیرینی در دفاع از ملت فلسطین دارند (جدا از بعضی جوزدگی‌های برخی در دهه‌های اول تشکیل اسرائیل که شعارهای سوسیالیستی آنها برای شان جاذبه داشت و یا بعدها و اینک دموکراسی – عمدتا واقعی – داخلی‌ و برای خودشان، برای بعضی دیگر جاذبه دارد). اما در میان همین ایرانیان ملی هستند دوستانی که معتقدند به طور عمده واغلب، اعراب (و از جمله فلسطینی‌ها) متحد استراتژیک و همسو با "منافع ملی" ما نیستند (یک دوست در بندم که دعا می‌کنم هر چه زودتر از اوین رهایی یابد در این نگاه حتی مثال از همین حماس می‌زد که در مرگ صدام سوگواری کرد و...). اما مسئله کنونی غزه را نه در رابطه با اختلاف نگاه‌های تحلیلی، و نه در برخوردهای عکس‌العملی غیرمنطقی به حکومت ایران که از مسئله فلسطینیان بهره‌برداری سیاسی و به عبارتی سوءاستفاده می‌کند و نه از موضع نوستالوژیک احساسات و عقاید دوران جوانی ؛ بلکه از موضع کاملا انسانی و عاطفی و بشردوستانه که یک انسان نسبت به دیگر بنی آدم دارد، می‌توان نگریست. آیا کسی هست که درد و رنج مردم غزه را ببیند و رنج نکشد و حتی اگر طرفدار اسرائیل هم باشد بگوید مهم نیست و یا بگوید "حق‌شان است"!؟ اگر در اطراف‌مان شاهد تعداد زیادی از این نوع آدم‌ها باشیم باید بر سرنوشت انسان گریست و از خلقت‌شان ایوب‌وار به خدا اعتراض کرد و پرسید "راستی امید به عدالت مرده است؟" اینک اما صدای آن خاخام افراطی و داعشی حتی در اسرائیل نیز چندان شنیده نمی شود که گفت اسرائیل می تواند حتی کل غزه را نابود کند! همگی می‌دانیم خدای بنی‌اسرائیل بسیار خشمگین و غضبناک به نظر می رسد. عهد عتیق تنها کتاب مقدسی است که حاوی نه تنها حکم "جهاد" بلکه حکم "قتل عام مقدس" است. شاید بدان خاطر که خود متعلق به دوران شیوع خشونت های شدید در بستر تاریخ بشری است. تا این احکام و آیات را نخوانیم آنچه که در ناخودآگاه جمعی و روان قومی سربازان اسرائیلی در سرکوب نفر به نفر و ویران کردن خانه به خانه فسطینیان می‌گذرد را نمی‌توانیم درک کنیم.

در زیر و در حاشیه و ضمیمه این نوشتار برخی از این آیات را نمونه خواهم آورد؛ اما بی انصافی است اگر به صدای دیگری که از همین متن مقدس و در بستر فرهنگ قوم زجرکشیده یهود در سفارش به صلح و مهربانی برمی‌آید، اشاره نکنیم...

اینک پرسش بزرگ این است قومی که خود هولوکاست را پشت سر گذاشته است چگونه می‌خواهد برای دیگران هولوکاست به ارمغان آورد؟

برخی از مواردی که در عهد عتیق اشارات و دستورات به قتل عام آمده است:

- ۱ ـ عشق‌ و تجاوز شکیم‌ پسر پادشاه‌ حوّی‌ به‌ دینه‌ دختر یعقوب‌...؛ حمله‌ پسران‌ یعقوب‌ به‌ شهر...؛ کشتن‌ همه‌ مردان‌ و غارت‌ همه‌ چیز (زنان‌ و کودکان‌ و حیوانات‌ و اموال‌). (پیدایش‌ ـ بند ۳۴)

- ۲ ـ انتقام‌ از مدیانی ها

- تمامی‌ مردان‌ مدیان‌ در جنگ‌ کشته‌ شدند... سپاه‌ اسرائیل‌ تمام‌ زن ها و بچه‌ها را به‌ اسیری‌ گرفته‌، گله‌ها و رمه‌ها و اموال شان‌ را غارت‌ کردند. سپس‌ همه‌ شهرها و روستاها و قلعه‌های‌ مدیان‌ را آتش‌ زدند. (اعداد ـ ۳۱، ۷ تا ۱۲)

- موسی‌ بر فرماندهان‌ سپاه‌ خشمگین‌ شد و از آنها پرسید چرا زن ها را زنده‌ گذارده‌اید؟ این ها همان‌ کسانی‌ هستند که‌ قوم‌ اسرائیل‌ را در فغور به‌ بت‌پرستی‌ کشاندند و قوم‌ ما را دچار بلا کردند. پس‌ تمامی‌ پسران‌ و زنان‌ شوهردار را بکشید. دختران‌ باکره‌ را برای‌ خود زنده‌ نگه‌ دارید. (اعداد ـ ۳۱، ۱۵ تا ۱۸)

- ۳۲ هزار دختر باکره‌... (اعداد ـ ۳۱، ۳۵)

- ۳ ـ شکست‌ سیحون‌ پادشاه‌

- همه‌ مردان‌ و زنان‌ و اطفال‌ را از بین‌ بردیم‌، به‌ غیر از گله‌های شان‌ موجود دیگری‌ را زنده‌ نگذاشتیم‌.

- (تثنیه‌ ـ ۲، ۳۴ و ۳۵)

- شکست‌ عوج‌ پادشاه‌

- همه‌ مردان‌ وزنان‌ واطفال‌ را از بین‌ بردیم‌،به‌ غیر ازگله‌های شان‌ موجود دیگری‌ را زنده‌ نگذاشتیم‌.(تثنیه‌ـ۳، ۶و۷)

- ۴ ـ قوانین‌ جنگ‌

- اگر خودشان‌ دروازه‌ شهر را باز کردند، مردم‌ آنجا را اسیر کرده‌ و به‌ خدمت‌ خود بگیرید. ولی‌ اگر تسلیم‌ نشدند شهر را محاصره‌ کنید و از بین‌ ببرید. ولی‌ زن ها و بچه‌ها، گاوها و گوسفندها و هر چه‌ را که‌ در شهر باشد می‌توانید برای‌ خود نگه‌ دارید. اینها قوانین‌ شهرهای‌ دوردست‌ است‌. اما در شهرهای‌ داخل‌ سرزمین‌ موعود هیچ کس‌ را نباید زنده‌ بگذارید. هر موجود زنده‌ای‌ را از بین‌ ببرید. (تثنیه‌ ـ ۲۰، ۱۰ تا ۱۶)

- ۵ ـ [در حمله‌ به‌ اریحا؛ چیزی‌ غنیمت‌ نگیرید]

- اما بنی‌اسرائیل‌ مرتکب‌ گناه‌ شدند. عخان‌ اموالی‌ را به‌ غنیمت‌ گرفت‌... این‌ شخص‌ که‌ مال‌ حرام‌ شده‌ دزدیده‌ است‌، با خانواده‌اش‌ و هر چه‌ که‌ دارد سوخته‌ و نابود شود. زیرا عهد مرا شکسته‌ است‌...

- آنها او را با آن‌ اموال‌ و با پسران‌ و دخترانش‌ و گاوها و گوسفندها و الاغهایش‌ و خیمه‌اش‌ و هرچه‌ که‌ داشت‌ به‌ دره‌ عخور بردند. آن ها را سنگسار کردند و بعد بدنهای شان‌ را سوزاندند. بدین‌ ترتیب‌ خشم‌ خداوند فرو نشست‌. (تثنیه‌ ـ ۷، ۱ تا ۲۶)

- ۶ ـ سپاه‌ اسرائیل‌ تمام‌ مردان‌، زنان‌، اطفال‌ و حتی‌ حیوانات‌ قبیله‌ بنیامین‌ را کشتند و همه‌ شهرها و دهکده‌های‌ آنها را سوزاندند.

- (داوران‌ ـ ۳۰، ۲۸؛ داوران‌ ـ ۲۱، ۳)

- ۷ ـ خداوند می‌فرماید من‌ مردم‌ عمالیق‌ را مجازات‌ خواهم‌ کرد زیرا وقتی‌ قوم‌ اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آوردم‌ نگذاشتند از میان‌ سرزمین‌شان‌ عبور کنند. حالا برو و مردم‌ عمالیق‌ را قتل‌ عام‌ کن‌. بر آنها رحم‌ نکن‌. بلکه‌ زن‌ و مرد و طفل‌ شیرخواره‌، گاو و گوسفند، شتر، الاغ‌، همه‌ را نابود کن‌... اما شائول‌ و کاهنانش‌ بر خلاف‌ دستور خداوند، بهترین‌ گاوها و گوسفندها و چاق‌ترین‌ بره‌ها را زنده‌ نگاه‌ داشتند... خداوند فرمود: متأسفم‌ که‌ شائول‌ را به‌ پادشاهی‌ برگزیده‌ام‌ چون‌ از من‌ برگشته‌ و از فرمان‌ من‌ سرپیچی‌ نموده‌ است‌. (داوران‌ ـ ۱۵، ۳ تا ۱۱).

- این حجم از فشار و خشونت، متناسب و هم‌سطح با زندگی عشایری و خشونت رایج بین قبایل در آن عصر بوده است که به تدریج در طول زمان تلطیف می‌شود. اما نگاه تند، خشن و سخت‌گیرانه نسبت به اقوام دیگر هم در کتاب و هم در فرهنگ یهودیان باقی می‌ماند. به هر حال به خاطر وجود این نوع قتل عام مقدس (که بسیار فراتر از جهاد مذهبی است) و شدت درجه خشونت در آن دوران است که می‌گویند داوود در میان اسیران که رسم بود آنها را کنار هم بخوابانند و همه را بکشند، وقتی دو اسیر را می‌کشت و یکی را زنده می‌گذاشت، همین عمل باعث محبوبیت او می‌شود و درباره او می‌گویند آدم عادل و باانصافی است.

- این‌ نمونه ها سطح خشونت در آن دوره تاریخی را نشان می‌دهد. یک واقعه تاریخی می‌تواند این سطح را برای ما روشن کند. "در سال ۱۴۶ق.م طی جنگ‌های یونان و روم، شهر قرنتس به تصرف روم درآمد و با خاک یکسان شد و اهالی آن کشته یا به عنوان برده فروخته شدند.(گوردون فی، بررسی رسالات پولس به قرنتیان، ترجمه و تنظیم آرمان رشدی، شورای کلیساهای جماعت ربانی، آموزشگاه کتاب مقدس، ص ۱۹). این اتفاق مربوط به حدود هزار و سیصد، چهارصد سال بعد از موسی است و نشان می‌دهد پس از این مدت طولانی هنوز چنین رویه‌ای در جنگ‌ها با چنین سطحی از کشتار و ویرانی و خشونت در میان انسان ها رواج داشته است".

- با وجود این، این‌ها "یک صدا" ست که به وضوح از متن مقدس شنیده می‌شود. اما بی‌انصافی است که "صدای دیگر"ی هم که ما از کتاب مقدس می‌شنویم مطرح نکنیم. مثلاً الیشیع نبی می‌گوید نباید اسیران جنگی را کشت، و یا در جای دیگری در کتاب مقدس آمده است روزی شمشیرها به خیش و نیزه‌ها به داس تبدیل خواهند شد. ویا همان طور که به صراحت در کتاب مقدس آمده داوود حق ندارد معبد بیت‌المقدس را بنا کند چون داوود زیاد جنگیده و خون ریخته است و خداوند حتی جنگ‌ها و خون‌هایی که به خاطر او ریخته شده را نیز دوست ندارد.(تاریخ قوم یهود،ژیلبرت و لیبی کلاپرمن/مسعود همتی،ج ۱،سازمان چاپ نیکو،۱۳۴۷،ص ۱۲۹). از این رو داوود صلاحیت تأسیس معبد را ندارد و معبد را فرزند او؛ سلیمان، بنا می‌کند. «سلیمان» یعنی «مرد صلح» و "اورشلیم" یعنی "شهر صلح". حتی می‌گویند که طبق دستور او در ساختن معبد نباید از آهن استفاده شود چون از آهن سلاح هم ساخته می‌شود (همان، ص ۱۳۱).

- در جای دیگری از فرهنگ یهود نیز نکته‌ای آمده است که خیلی زیبا و تکان‌دهنده است. زمانی که فرعون و سپاهیانش پس از عبور موسی و بنی‌اسرائیل، در حال غرق شدن در رود نیل هستند، فرشتگان به سرودخوانی و شادی می‌پردازند. اما یهوه می‌گوید سرود نخوانید. اینها مخلوقات من هستند که دارند غرق می‌شوند (همان، ص ۵۳). یعنی با وجود این که معجزه خود خداوند است که آنها غرق شوند ولی خداوند خوشحالی در مرگ شان را نمی پسندد و می‌گوید به ناچار این کار را کرده است. این صدا کجا و آن صدا و قتل‌عام‌های فراگیر که می‌گوید طفل شیرخواره را هم بکشید و نبی خود خرده مي‌گيرد كه چرا زنان را نكشتيد و...؛ كجا؟ اين دو صداي متفاوت را هر خواننده كتاب مقدس به وضوح احساس مي‌كند. آرمان‌هاي انساني نهايي و "صلح كل" دوران ماشيح(مسیح موعود دین یهود) كه در دوران او بره و گرگ در كنار هم آب خواهند خورد، اشك ديدگان زدوده خواهد شد و...، با اين فرهنگ خشن و بسيار سختگيرانه خوانايي ندارد. البته مي‌توان و جه غالب و صداي بلندتر را هم در يك برخورد پژوهشي و تاريخي مشخص كرد.


تاریخ انتشار : / مرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
12_08_2014 . 14:34
#11
انفعال و نظاره یا ارتباط و کنشگری‎


نام مقاله : انفعال و نظاره یا ارتباط و کنشگری‎

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : _____


در بخش اول تحلیل استراتژیک نسبت رئیس جمهور و رهبربه این موضوع پرداخته شد که رهبر، حامی و هادی راست افراطی است و نمی خواهد فضای داخلی را باز کند.

در قسمت دوم به خطای استراتژیک آتش بس یک طرفه رئیس جمهور و بحث در باره چند نمونه و مدل در نسبت رئیس جمهور با رهبر پرداخته شد مانند مدل های هاشمی و خاتمی و... و این موضوع مطرح شد که اینک روحانی می بایست چه مدلی را در پیش بگیرد و چگونه می تواند و یا باید با رهبرتعیین نسبت کند و گرنه باید تسلیم ولی فقیه عمل کند و نتواند فضای امنیتی را به سمت فضای سیاسی ببرد.

در قسمت سوم با توجه به مشخص شدن خط برخورد طیف بیت و نیز روشن شدن حد و حدود ظرفیت های دولت به این موضوع پرداخته می شود که حال در چنین وضعیتی نیروهای اصلاح طلب/تحول خواه باید با چنین رئیس جمهور و دولتی چه نسبتی رابرقرار کنند و آیا باید چشم انتظار اقدامات یا انفعال های وی باشند و یا خودشان هم باید کنشگری داشته باشند؟...


ضرورت تعیین نسبت استراتژیک اصلاح طلبان/تحول خواهان با دولت

در شرایطی که تا کنون ترسیم شد و تحلیلی که از عملکرد بیت و راست افراطی و نیز نحوه رفتار و ظرفیت های دولت روحانی ارائه شد، در ضلع سوم تحلیل شرایط، فعالان و نیروهای سیاسی و مدنی قرار دارند که آن ها نیز خود باید به انتخاب نحوه تنظیم رابطه با رئیس جمهور و قوه مجریه و تنظیم سطح توقعات و اتخاذ استراتژی و خط مشی مناسب در تعیین نسبت با دولت از یک سو،و تصور و تجسم و پیش بینی و سپس ارائه چشم انداز درازمدت استراتژیک برای روند دموکراتیزاسیون و حرکت در مسیر آزادی و دموکراسی و عدالت و توسعه از سوی دیگر بپردازند.

از مجموعه شواهد چنین به نظر می رسد که رئیس جمهور و دولت نیز نمی خواهند تغییر رویکرد و جایگاهی بین وضعیت و مدل اول و دوم (و حداکثر، در برخی موارد در حرکت در مدل دوم)، در تعیین نسبت با رهبر جمهوری اسلامی و جریان راست افراطی و یا به طور مشخص تر رویکرد خود در باره سیاست های داخلی و وعده های انتخاباتی در باره تغییر فضای امنیتی به فضای سیاسی، بدهند. خداکند در این مورد تجدید نظر کنند، اما اگر به احتمال زیاد شاهد چنین تغییر رویه و رویکردی نبودیم، اصلاح طلبان و تحول خواهان باید چه نسبتی را با دولت روحانی که با عقاید و وعده هایی متفاوت از هاشمی رئیس جمهور، اما بسان وی در نسبت با رهبر و طیف بیت برخورد می‌کند، تعریف کنند؟ قبل از توجه به پاسخ‌های احتمالی به این پرسش به این مقدمه ضروری نیز اشاره کنیم که در رویکردهای استراتژیک کنونی به روند تغییر و مسیر دموکراتیزاسیون در ایران، در میان باورمندان به آزادی و دموکراسی برخوردها و خط مشی های گوناگونی وجود دارد که در جای دیگر باید درباره آن بحث کرد، اما در اینجا به اجمال و اشاره ‌وار بنا به ضرورت بحث باید اشاره کنم که نگارنده به خاطر وضعیت جامعه و نهادهای مدنی از یک سو و نفتی بودن اقتصاد کشور از سوی دیگر که بسترساز دولت‌های اقتدارگرا و غیرمتکی به مردم می‌شود، به یک "استراتژی ترکیبی" معتقد است، یعنی حرکت از پایین برای تکوین و تقویت جامعه مدنی (که به جامعه‌محوری معروف شده) و حرکت از بالا یعنی اصلاح تدریجی در ساختار قدرت برای فراهم آوردن "فضای نسبی فعالیت" برای کنشگران سیاسی و مدنی و صنفی و "رفاه نسبی اقتصادی" برای اقشار مختلف مردم تا بتوانند در روند دموکراسی خواهی مشارکت و انگیزه بیشتری داشته باشند و در همین راستاست که به اهمیت و نقش نسبی دولت (روحانی) برای پیشبرد روند دموکراتیزاسیون در ایران می‌اندیشد. اما کنشگران سیاسی با دولتی که ظاهرا و احتمالا چهار سال می‌خواهد همین نوع برخورد هاشمی‌وار را با جناح مقابل داشته باشد، چگونه می‌توانند و باید برخورد کنند (حتی اگر ترکیب مجلس در آینده نیز تغییراتی نسبی بکند و بدین ترتیب هر چند از حرکات ایذایی علیه دولت کاسته می شود اما مانع اصلی در سیاست‌های داخلی که همان طیف بیت است تغییر چندانی نخواهد کرد).

مقدمه لازم و مسئله اولیه در تعیین این نسبت و رابطه (با دولت روحانی)این است که باید همه گان ابتدا از رویااندیشی و فکرهای سراب گونه و آرزواندیشانه و حالت صبر و انتظار ذهنی خارج شوند. قرار نیست اتفاق خاص و مهمی بیفتد و مثلا و نهایتا با حل مسئله هسته ای و یا با تغییر نسبی ترکیب مجلس آینده؛ در دولت روحانی و سیاست‌های داخلی‌اش تغییری شگرف و معجزه‌وار رخ دهد؛ پس باید واقع‌بینانه به صورت مسئله کنونی ایران و چشم‌اندازهای آتی آن نگریست.


دولت روحانی فضای دولت اول احمدی نژاد را هم نمی تواند ایجاد کند

بگذارید صریح‌تر حرف بزنیم، ظاهرا قرار نیست فعالان سیاسی و مدنی و صنفی حتی امکانات و مقدورات و آزادی‌های نسبی حتی دوران و دولت اول احمدی نژاد را داشته باشند. در آن دوره آنها امکان هم یابی، تجمع، اعلام موضع و حرکت نسبی بر اساس آن را داشتند. این واقعیت مهمی است که ما باید مرور کنیم و به یاد بیاوریم. خیل مهاجران سیاسی پس از جنبش سبز همگی می توانند به امکانات و مقدورات هر چند کم، اما حتی المقدور خود در آن دوران بیندیشند. رهبر و طیف بیت پس از جنبش سبز حکومت امنیتی – نظامی نامرئی ای در کشور ایجاد کرده‌اند که در دولت جدید تغییر چندانی نکرده و وضع به دولت اول احمدی نژاد هم برنگشته است. رهبر و بیت بنا به عقل عملی خود حاضر به تغییر فضا (که به شدت از آن هراسناک‌اند چون صف مقابل را پس از جنبش سبز گسترده تر از همیشه می بینند؛ هر چند آن را به فتنه و توطئه ی دشمن نسبت می دهند) نیستند و طبق سنت سی ساله حکومت ایران هر که را از قطار حکومت پیاده کردند به سختی حاضر به پذیرش مجددش هستند (این البته خواست و اراده آنهاست که البته می تواند در عمل موفق نباشد، اما واقعیتی است که باید در نظر گرفت) و ظاهرا دولت روحانی نه عزم و نه برنامه و نقشه راهی برای تغییر این واقعیت تراژیک و ضدملی دارد.

بدین ترتیب تکلیف و سیاست دولت مشخص است. این اصلاح طلبان و تحول خواهان طرفدار تحولات و تغییرات "تدریجی" (و احیانا "ترکیبی" در قدرت و در جامعه مدنی) اند که باید تکلیف و نسبت و سیاست خود را مشخص کنند و باری به هر جهت حرکت نکنند و دچار روزمرگی نباشند.

کسانی که به هر دلیل تغییرات سیاسی در سطوح فوقانی قدرت در ایران برای شان مهم نیست و به تعبیری خواسته انحلال کل سیستم را هم به عنوان یک هدف و هم به صورت مبهمی به عنوان یک استراتژی مطرح می‌کنند، نیازی به پاسخ دادن به این سوال نمی بینند و خرج شان جداست و باید در جای دیگری به آنها پرداخت (با اذعان به اینکه آنها نیز طیف متنوعی را شامل می شوند).


"صبر و انتظار" یا "صبر و اعتراض"؛ "انفعال و نظاره گری" یا "ارتباط و کنشگری"

اینک به نظر می رسد برای اصلاح طلبان/تحول طلبان حساس و معتقد به نقش آفرینی دولت ها در ایران فعلی، در روند دموکراتیزاسیون دو رویکرد و نحوه برخورد با این دولت (با ترسیمی که از حرکت فعلی و احتمالا آتی آن مطرح شد)، متصور است:

الف - بنا به توازن و تناسب قوای سیاسی و فضای بسته داخلی ما چاره ای جز حمایت از دولت نداریم و نباید امیدها را ناامید کرد. بهتر است بیشتر حامی و موید دولت باشیم تا منتقد و معترض و حتی بهتر است حمایت ها علنی و نقدها غیرعلنی باشد.

در این تحلیل و رویکرد به صورت پنهان و آشکار این امید نهفته نیز وجود دارد که همین دولت راه را خواهد گشود و وضع را بهتر خواهد کرد و ما باید با صبر و انتظار، مترصد آن باشیم که در فضای بهتر و امن‌تری که بر اثر مساعی دولت (و احیانا تغییر و مسالمت بیشتر رهبر و طیف بیت) پدید خواهند آمد، فضای سیاسی بر امنیتی غلبه کند.

هر چند هیچ گاه امید را نباید از دست داد و هر چند ایران کشور غیرمترقبه‌هاست، اما پایه تحلیل و استراتژی را نمی‌توان بر این ستون نهاد. البته امیدهای پنهانی و نهانی و غیرقابل حدس و تحلیل، خود همیشه انگیزه‌بخش‌اند و نباید از آن غافل بود و نباید یکسره از ذهن و ضمیر خود دور ساخت، اما نباید در این رویای گرم و آرام خسبید و زمان را با واقعیت گریزی از دست داد.

به نظر می رسد این رویکرد بیشتر بر آرزواندیشی و حس و انتظار پیش آمدن خود به خودی وضعیت موعود متکی است. تا اینجا البته مهم نیست مهم خروجی و نتیجه آن یعنی نحوه تعیین نسبت (با دولت) و استراتژی ای است که از این بستر خارج می‌شود. نتیجه نادرست این تحلیل سیاست "صبر و انتظار" است و نوعی از ترس مرگ خودکشی کردن. بگذریم از خطای بصری و تحلیلی که گاه در ندیدن نقش رهبر و بیت در حمایت، اگر نگوییم هدایت؛ جریان راست افراطی مشاهده می‌شود و نیز نادیده گرفتن تجربه تاریخی سی ساله در رفتار شناسی قدرت در ایران و نیز روانشناسی خاص رهبر جمهوری اسلامی که باعث می‌شود یک خطا بارها تکرار شود و در فاصله این تکرارها زمان از دست برود و گاه حتی نسلی هزینه شود.


ب- رویکرد دیگر این است که ضمن باور به نقش دولت (و نه صرفا جامعه مدنی در ایران) و ضمن باور و حمایت از اقدامات مثبت دولت کنونی؛ اما همیشه بر مطالبات به صراحت تاکید شود و در برابر فشار وارده از سوی جریان راست و راست افراطی، به صورت متوازن فشار وعده‌ها و خواست‌های اکثریت ملت نیز از سوی دیگر بر دولت وارد شود. این خود کمکی به دولت دیپلمات است که هم خود دچار تعادل و توازن شود و هم صورت مسئله بردارهای مختلف الجهت فشارهای دو طرف را نیز نزد رهبر و بیت ارائه کند؛ البته اگر عزم و برنامه‌ای وجود داشته باشد. اما طرح مطالبات و واردکردن فشارها "خود به خود" دولت را وادار به توجه و برنامه‌ریزی نسبی خواهد کرد.

همچنین این رویکرد مانع از خواب زمستانی فعالان سیاسی و مدنی و صنفی به "امید" (احتمالا واهی) ایجاد تغییر توسط دولت و مفروش شدن بستر اجتماعی با فرش قرمز امن و امان از سوی کابینه فعلی خواهد شد. آنها واقع‌بینانه توقع‌شان را از دولت خواهند دانست، اما تسلیم آن نخواهند شد. بدین ترتیب آن ها دیگر چشم انتظار برخورد فعال تر و بابرنامه تر دولت(که می تواند مبتنی بر چهار عنصر قانون، رای اکثریت، مصالح ملی و منفعت و مصلحت خود دولت اعتدال در سیاست داخلی باشد)، نخواهند بود. هم چنین خودشان نیز دست بر زانوی خویش در جامعه مدنی خواهند گذاشت و روز از نو و روزی از نو فعالیت های محدود و مقدور خود را انجام خواهند داد؛ کوچک زیباست. اما همین کوچک‌ها، هم به تدریج و قدم به قدم و هم به صورت انبوه در زمان و موقع مناسب دیگری تاثیر شگرف خود را خواهند گذاشت. سیر جنبش‌های سیاسی و اجتماعی نشان داده که کنشگران و فعالان‌عرصه هر جنبش فراگیر اجتماعی و سیاسی در همین بسترهای کوچک، اما با برنامه و انگیزه و امید (امیدهای مرحله به مرحله و واقعی) ساخته شده‌اند. آسمان سیاست در ایران نیز در این بستر واقعی، و نه در رویااندیشی‌ها، همیشه ابر و باد و مه و خورشید و فلک خود را نهان وآشکار دست اندر کار داشته است. کافی است تحولات پنجاه ساله اخیر را فقط به صورت تیتروار مرور کنیم و از جمله ببینیم که فاصله نقطه‌چین‌ها و نقاط عطف‌ تحولات تعیین کننده در ایران چقدر کمتر و کوچکتر شده است.

در رویکرد دوم تشکل ها و نهادهای سیاسی و مدنی و صنفی حرکت ولو آرام، بطئی و حتی گاه غیرآشکار خود را خواهند داشت. بسان شالیکاران، خزانه گیری خواهند کرد تا بعدا نهال افشانی کنند. فعالان جامعه مدنی مستمرا "تمرین" خواهند کرد، هر چند روز مسابقه‌بزرگ شان نباشد. از سستی و کرختی "صبر و انتظار" بیرون خواهند آمد. چشم از یکسره به بیرون نگاه کردن (و در اینجا نگاه منجیانه به دولت جدید) فرو خواهند بست و به خود و درون خویش و بضاعت های شان نیز خواهند نگریست. خانه را از نو رفت و روب خواهند کرد و باز به بیرون خواهند رفت؛ با "صبر و اعتراض" نه صرفا "صبر و انتظار". این "اعتراض" مضمون‌ها و شکل‌ها و قالب‌بندی‌های گوناگونی خواهد داشت: "نقد"، "مطالبه محوری"و یادآوری وعده‌ها، طرح حقوق قانونی خود، هم‌یابی، تشکل‌یابی، محفل‌سازی، ارتباط‌گیری، سازندگی و تمرین درونی دموکراسی، پا به میدان حمایت از اقدامات مثبت دولت گذاشتن و بلند کردن صدای حمایت و انتظار و توقع تمایل و مطالبه اکثریت تا صدا و مطالبه اقلیت، آن هم از افراطی‌ترین نوع آن صدای بلندتر نباشد، نقد و اعتراض به کوتاهی‌ها، کوتاه‌آمدن‌ها و بی‌برنامگی‌های دولتی که احیانا آن ها نیز در سر کار آوردن اش نقشی داشته اند، و...؛ خلاصه صبری همراه کنشگری در بسترهای "کوچک زیباست" و نه صبری همراه با سکون و سکوت و رکود و "انتظار کشیدن تغییر خود به خودی فضا و شرایط".

جامعه مدنی همان گونه که مسیر یک ساله دولت را نظاره و مرور وجمع بندی میکند می بایست مسیر خود را نیز جمع بندی کند. به نظر می رسد صبر وانتظار در بخش مهمی از جامعه مدنی سیاست موثر و گاه غالبی بوده است.

بخش های زیادی از جامعه مدنی به جای صبر و انتظار می تواند سیاست صبر واعتراض و به جای انفعال و نظاره گری، ارتباط و کنشگری را جایگزین کند.در این باره باید بسیار بحث و تامل کرد.


تاریخ انتشار :  / مرداد / ۱۳۹۳

منبع : سایت روز آنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان