مقالات حسین میرزانیا
01_08_2014 . 15:57
#1
مقالات حسین میرزانیا
فهرست کلی




حسین میرزانیا


فهرست مقالات :

شریعتی و سه آذر اهورایی
شریعتی، پایانِ یک اندیشه؟
مشروطه‌شناسی‌ی شریعتی
شریعتی، اهلِ سنت، و فهمِ دموکراتیکِ دین
صفویه‌شناسی شریعتی : کالبدشکافی‌ی یک انحطاط


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
01_08_2014 . 16:01
#2
مشروطه‌شناسی‌ی شریعتی



نام مقاله : مشروطه‌شناسی‌ی شریعتی

نویسنده : حسین میرزانیا

موضوع : _____

مناسبت : به مناسبت ۱۴ مرداد، روز مشروطیت


۱۴مرداد، سالگرد انقلاب مشروطه، فرصتی است برای تامل در موضوع ایران و جهان مدرن، و این‌که این راه طی شده تا کجا کامیاب و یا ناکام بوده است. آیا ایران وارد دنیای مدرن شده است یا خیر؟ آیا پایه‌های مشروطیت، یعنی تفکیک قوا و شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی و تشکیل احزاب و مطبوعات مستقل به عنوان رکن چهارم دموکراسی، تحکیم یافته است یاخیر؟ در هر صورت انقلاب مشروطه آرمان هیجان‌انگیز برابری سلطان ظل‌الله با رعیت، یا به عبارت درست‌تر، با شهروند را به ارمغان آورد، تا ایرانی بداند و به یاد آورد که انسان در آفرینش برابر آفریده شده، و در برخورداری از حقوق طبیعی و ذاتی و فطری و خدادادی برابر است، و همه در برابر قانون برابرند، و کسی از کسی دیگر برابرتر نیست.

پس بر ماست شناخت مشروطه و علل کامیابی یا بیش‌تر ناکامی آن را، و ادامه‌ی این راه طی‌شده‌ی ناتمام را.


از جمله انتقاداتی که در چند ساله‌ی اخیر از سوی برخی از روشنفکران به دکتر شریعتی وارد شده است، این بوده است که شریعتی به سر فصل مهمی از تاریخ معاصر ایران، یعنی انقلاب مشروطه، در نفی یا اثبات نپرداخته است، و این امر مهم را مسکوت گذارده است، و درنتیجه، به ملامت او پرداخته‌اند.

گر چه عدم اشاره به موضوعی، به شکل مستقیم، در آثار یک اندیشمند به معنای نفی آن موضوع نیست، چرا که نمی‌توان به‌طور مثال کسی را که پشتیبان و حامی نهضت ملی ایران و دکتر محمد مصدق بوده است را به صرف نپرداختن به مشروطیت او را‌ بی‌ایمان به آرمان مشروطیت دانست و حکم به غیر تاریخی و ضد تاریخی بودن افکار او داد .

مشروطیت، نهضت ملی نفت، و انقلاب ۵۷ واجد آرمان و راه و روشی می‌باشند که باور داشتن بدان یا کافر بودن به آن در زندگی و زیست یک انسان متجلی می‌شود، و در عمل اجتماعی‌ی یک فرد است که باید داوری کرد که آیا یک شخص بدان ایده و آرمان پایبند هست یا خیر.

اما نکته تاسف‌انگیز هنگامی است که روشنفکری در اوج ادعای مدرن بودن و پلورالیسم و به اصطلاح روشنفکران دهه‌ی پنجاه در نوک پیکان تکامل از مطالعه‌ی کامل و دقیق دیگران پرهیز می‌کند و آنگاه به صدور احکام قاطع درباره‌ی‌ی آنان می‌پردازد؟!

یکی از این موارد، که البته بارها و به مناسبت‌های گوناگون نیز تکرار شده است، دیدگاه جناب دکتر سیدجواد طباطبایی است که شریعتی را بارها مورد محبت و نوازش و تفقد خویش قرار داده‌اند! از جمله در باب بحث مشروطه است، که می‌فرمایند:

"... در غیرتاریخی و ضد تاریخی بودن صورت‌هایی از ایدئولوژی‌های سیاسی، که شریعتی و سروش تدوین کرده‌اند، همین بس که در نوشته‌های آن دو هیچ اشاره‌ای، به سلب یا ایجاب، به جنبش مسروطه‌خواهی نمی‌یابیم... و یا این‌که شریعتی از هیچ‌چیز به اندازه‌ی تاریخ بیگانه نبود..."(۱)


حال باید ببینیم که شریعتی آیا به گفته‌ی جناب دکتر طباطبایی هیچ اشاره‌ای به جنبس مشروطه‌خواهی مردم ایران داشته یا خیر، و اگر داشته چه بوده و چه دیدگاهی داشته است؟


مشروطه‌شناسی شریعتی را می‌توان در سه بخش تقسیم‌بندی کرد :

۱. پذیرش و باور شریعتی به مشروطه
۲. آسیب‌شناسی مشروطه
۳. راهکار عینی شریعتی برای تحقق آرمان مشروطه


۱. گرامی‌داشت شریعتی از مشروطه :

"... جشن مشروطیت: امروز چهاردهم مرداد است، روز جشن است، جشن مشروطیت است، پایان روزهای آتش‌خیز و شب‌های مرده‌ی استبداد سیاه است. چهارده مردادماه پایان استبداد کبیر و هم استبداد صغیر است. سالروز تاسیس عدالت‌خانه است و انتخابات آزاد است و محدود کردن قدرت استبدادی سلطان است، اعطای حقوق ملت به خود ملت است، آغاز آزادی خلق است، پایان سلطه‌ی بیگانه بر وطن عزیز است، رهایی ایران پس از قریب بیست و پنج قرن زندگی در دوران حیات‌اش که همه با سلطنت جاهلی گذشته است.

چهارده مرداد، نه تنها برای ایران، که برای اسلام نیز روز جشن است، که سی و پنج قرن تاریخ‌اش را این‌چنین گذرانده است، همه با خلافت جاهلی.

گرچه از ۱۴مرداد اصلی تا کنون که سه دوره گذشته است آزادی و دموکراسی و نجات و انتخابات آزادو ...که لازمه‌ی نهضت مشروطیت بود، می‌بینیم که تا چه حد تحقق یافته است، و مذهب و ملیت در چه حالی زندگی می‌کنند، و حتی آزادی‌خواهان گاه از سر خشم دوران استبداد و آرامش کور پیش از انقلاب را بر این‌چنین مشروطیتی ترجیح می‌دهند. ولی اگرچه ‌بی‌شک رنج مردم بیش‌تر شده است و همه می‌دانند چرا، اما... به‌هرحال... دانستن آزادی و بیداری گرچه با نداشتن‌اش رنج‌آور است، بهتر از نداشتن و ندانستن آن است، گرچه این دو با هم آرام‌بخش‌اند .

فعلا مجال آن نیست که ایران پیش از مشروطیت و پس از آن را با هم بسنجیم، رنج‌های بسیاری هجوم خواهند آورد. امروز ۱۴مرداد سالروز... به‌هرحال جشن است..."(۲)



شریعتی در این نوشته، به‌طور صریح و ‌بی‌پرده، ستایش خود از مشروطه و دلبستگی‌ی خود به آرمان مشروطه را عیان می‌کند، و از دریغ و افسوسی یاد می‌کند که در ادامه‌ی این نوشتار بدان خواهیم پرداخت.

دلبستگی شریعتی به مشروطه و به آرمان‌های مشروطه به حدی است که از میان چهره‌های انقلاب مشروطه شخصیتی را به‌عنوان چهره‌ی محبوب خود بر می‌گزیند که در جریان انقلاب مشروطه فداکارترین و شجاعانه‌ترین ایثار و از خودگذشتگی را در راه پیروزی مشروطیت از خود به نمایش گذاشت، و حتی در این راه جان عزیز خویش را فدا کرد، و آن کسی نیست جز میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین واعظ و خطیب مشهور مشروطه که سخنرانی‌ها و خطابه‌های روشنگرانه و آتشین او در نهضت مشروطیت سهم به سزایی در پیش‌برد این نهضت بزرگ داشت.


دکتر شریعتی در پاسداشت مشروطیت و گرامی‌داشت یاد این شهید بزرگ مشروطیت می‌نویسد :

"... چه دردهای نو ظهوری! هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم... در انقلاب مشروطیت حادثه‌ی دردناکی است که نویسندگان ار آن به سادگی می‌گذرند و من ساعت‌ها و گاه شب‌ها همان‌جا می‌مانم و می‌اندیشم و رنج می‌برم و توانایی آنکه از آن بگذرم و بقیه‌ی حوادث را دنبال کنم ندارم.

ملک‌المتکلمین، چهره‌ی درخشان انقلاب است، من او را از همه‌ی انقلابیون دنیا بیش‌تر دوست دارم، مردی بود مذهبی و در‌عین‌حال روشن‌بین و در‌عین‌حال انقلابی و در‌عین‌حال دارای روحی به رقت عشق و لطافت خیال و داغی تصوف! چشمانی سیاه و پر جاذبه داشت و ابروانی تند و آراسته و ریشی انبوه و سیاه و سفید و چهره‌ای که مردانگی و تصمیم و دلیری و تفکر و غرور در دل‌ها می‌ریخت و چه بسیار دل‌های معنی‌یاب و سرشار که در برابر جاذبه‌ی مرموز روح‌های نیرومند ‌بی‌طاقت می‌شوند، در طول سال‌های خونین و پر هراس ۱۹۱۰ـ۱۹۰۰ گرفتار کشمکش‌های پنهانی با خویش بوده‌اند‌ و در تلاش رهایی از چنگ جاذبه‌ی این چهره‌ی نیرومند، و نتوانسته‌اند!

یکی از این دل‌ها سرگذشت‌اش نقل کوچه و بازار شد و داستان او و ملک در خلال اخبار جنگ و کشتار و تبعید و قیام و زندان و اعدام و انقلاب همه‌جا بازگو می‌شد. در اینجا نمی‌خواهم از سرگذشت دردناک عشق شاهزاده خانم دربار قاجار و ملک‌المتکلمین سخنی بگویم که خود داستانی دراز است و پر کشمکش و رنج آور، پیداست که عشق و زندگی مردی که سیمای انقلاب و مظهر آزادی‌خواهی و قهرمان مبارزه بود چه می‌کرد و چه می‌شد، و قصه‌اش چه درد و داغی و درد و داغ‌هایی شگفت و نگفتنی و نفهمیدنی دارد... من از عشق نمی‌توانم بگویم، از شهادت می‌گویم.

شبانه قزاقان و سربازان دربار محمدعلی شاه به خانه‌ها ریخته و آزادی‌خواهان را دستگیر کردند و به باغ‌شاه آوردند و به کنده و زنجیر بستند! شب بود و باغ‌شاه و قریب پنجاه تن از شخصیت‌های بزرگ و کوچک انقلاب که دایره‌وار حلقه زده بودند و به زنجیر بسته بودند و به فردا می‌اندیشیدند. فردا فردای مرگ بود. داشتند یکه‌چین می‌کردند تا آنهایی را که برای امنیت و خلافت خطرناک بودند، و تسلط محمدعلی شاه را بر آزادی و غصب حاکمیت را بر ایران عزیز تحمل نمی‌کردند، برای اعدام و شکنجه تعیین کنند. پیداست که ملک‌المتکلمین خطرناک‌ترین مجرم بود و ملک(پسرش) می‌دانست که چند ساعتی دیگر فرصت نیست. ناگهان چهره‌ی فرزندش را دید در برابرش! او را هم گرفته بودند و به زنجیر بسته بودند! مرحوم محمود ملک زاده* پسر ملک، تنها پسر ملک** تنها فرزند ملک وصی ملک...! امشب آخرین شب است، پدر فردا صبح اعدام می‌شود و شب مرگ، فرزندش، تنها و تنها فرزند دلبندش، را در برابرش، زانو به زانویش، پیش‌اش، می‌بیند! در شب مرگ برای پدری که تنها یک فرزند دارد و فرزندش را هم در برابرش می‌بیند، چه نیازی دردناک‌تر و لذت‌بخش‌تر و دیوانه‌کننده‌تر از گفتگوی با فرزندش هست؟ چه نیازی؟

اما پدر است! کسی تا پدر نشده، و چنین پدری نشده است، و چنان فرزندی نداشته است، نمی‌داند! ملک بر سر این نیازش دندان می‌نهد، دندان غفلت بر جگرش می‌فشارد، نباید آشنایی بدهد، نباید دژخیمان بفهمند که او فرزند ملک‌المتکلمین است! نباید! نباید! خطرناک است، خطر مرگ! به ملک چشم می‌دوزد، اما می‌کوشد تا نگاه پدرانه‌اش را از چشمان‌اش بدزد، مخفی کند. تلاش می‌کند تا دو نگاه عادی و‌ بی‌اضطراب و ‌بی‌مهر فرزندی و ‌بی‌عشق خویشاوندی بدو چشمش آورد! شب مرگ است، شاید دیگر او را فردا نبیند، شاید تا لحظه‌ای دیگر او را بردند، وی را بردند، این دو را از هم جدا کردند، دیگر پیش هم نیاوردند، برای همیشه از هم دور ماندند، چگونه می‌تواند فرزندش را نگاه نکند؟ او را نگاه می‌کند، اما می‌کوشد تا نگاه پدرانه‌اش را از چشمان‌اش بدزد، مخفی کند. می‌کوشد تا دو نگاه از همان نگاه‌ها که برای دیگران به چشم‌اش می‌دهد، از همان نگاه‌هایی که فقط روئیت می‌کنند، از همان نگاه‌هایی که فقط تصویر هیکل را به چشم بر می‌گردانند، آری از همین نگاه‌های آینه‌ای فیزیکی‌ی چشم پزشکی بر چهره‌ی فرزندش بیفکند، نه، این هم خیلی مشکل نیست، از جان کندن که مشکل‌تر نیست... نه، خیلی از این مشکل‌تر است، بدتر است، کی می‌تواند مجسم کند؟ ملک برای این‌که نفهمند که این جوانی که در برابر او به زنجیرش بسته‌اند ‌فرزند اوست، فرزند دل‌بند اوست، نور چشم اوست، میوه‌ی دل اوست، این همان فرزند ملک است که ملک آن همه به او دلبسته است، همان فرزندی است که آن همه در انقلاب دست داشته است، از خود ملک هم تند و تیزتر است، با محمدعلی شاه مخالف‌تر است، با حکومت غصب دشمن‌تر است، آزادی‌خواه‌تر است، انقلابی‌تر است، و همه شنیده‌اند ‌و می‌دانند و حتی می‌گویند که او ملک را انقلابی کرده است، و ملک در آغاز مرد سخن و ایمان و علم بوده است، برای این‌که نفهمند این جوان فرزند ملک است، ملک با نگاه بیگانه در او می‌نگرد، می‌پرسد آقاجان اسم شما چیست؟ شما را که شاگرد مدرسه‌اید چرا گرفته‌اند؟ شما را اشتباهی گرفته‌اند؟ خب، فردا آزاد می‌شوید، راحت می‌شوید، غصه نخورید، لابد آقاجان‌تان ناراحت‌اند؟ شما راستی پدر دارید؟ چه درسی می‌خوانید؟ ها! بارک‌الله! سر کلاس‌های درس حاضر شوید!... و ملک دیگران را هم نگاه می‌کند که نفهمند که او را نگاه می‌کند! چه سخت است!..."(۳)



این واقعه را دکتر مهدی ملک‌زاده فرزند ملک‌المتکلمین از قول برادرش این گونه نقل می‌کند :

"... پدرم به من (محمدعلی ملک‌زاده) فرمود: فرزند کاری بکن که تا من زنده هستم تو را نشناسند، زیرا این مردمان‌ بی‌رحم، برای این‌که بیش‌تر به من صدمه بزنند، اگر بفهمند که تو پسر من هستی، ممکن است تو را در جلوی چشم من بکشند، ولی پس از کشته شدن من به تو کاری ندارند و پس از چندی تو را آزاد خواهند کرد، و برای این‌که سایر محبوسین هم متوجه این نکته باشند و مستحفظین هم بشنوند، با صدای بلند مرا مخاطب قرار داده فرمود: پسر جان تو را چرا گرفته‌اند؟ ‌تو گویا شاگرد مدرسه هستی و در این کارها وارد نبوده‌ای. یقینا اشتباه کرده‌اند ‌و البته تو را مستخلص خواهند کرد که بروی تحصیلات خود را تمام کنی... در آخر شب ما را با همان زنجیر بزرگ که بسته بودند برای رفع احتیاج طبیعی چون حیوانات بیرون بردند و در مراجعت از حسن اتفاق من سر زنجیر واقع شده بودم و طبعاً پهلوی پدرم که بالای اتاق زنجیر بود واقع شدم. از این پیش‌آمد پدرم خیلی خوشحال شد، و من هم از تنهایی بیرون آمدم، و یک اطمینانی در قلب خودم احساس کردم. از پدرم احوال‌پرسی کردم. فرمودند: حالم خوب است، ولی جراحت انگشت‌ام خیلی اذیت‌ام می‌کند. من از‌ بی‌کسی و پریشانی مادرم اظهار نگرانی کردم و گفتم : اگر در خانه‌ی ما ریخته باشند و غارت کرده باشند نمی‌دانم به سر او چه آمده است. فرمود: مگر نه آنکه ما عهد کرده بودیم که جان و مال و عیال و هستی خود را در راه آزادی و عدالت فدا کنیم؟ اینک موقع آن رسیده که همگی به عهد خود وفا کنیم، و هر یک در سهم خود با شجاعت مصائب را تحمل نماییم... به شما وصیت می‌کنم که تحصیلات خود را تمام کنید که تمام این بدبختی‌ها از جهل و نادانی است... سپس اضافه فرمود: مایوس نباش! روزها‌ی خوش و خرمی پیش خواهد آمد، و عنقریب آفتاب آزادی از افق ایران طلوع خواهد کرد، و با نور خود تمام ناپاکی‌ها را از میان خواهد برد..."(۴)


پس شریعتی را نه تنها عنادی با مشروطه نیست، که او خود وامدار مشروطه و ستایش‌گر مشروطیت نیز می‌باشد، و تعلق خاطر خود و معبود‌ها و محبوب‌ها‌ی خود از مشروطه را نیز برگزیده است. اما باید دید او مدافع کدام روایت از مشروطه می‌باشد، مشروطه‌ی طباطبایی و بهبهانی و نایینی و ملک‌المتکلمین، یا مشروطه‌ی مشروعه‌ی شیخ فضل‌الله نوری:

"... استبداد دینی، تعبیر علامه نایینی در رساله‌ی تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله، در توجیه آزادی و حکومت مردم و حاکمیت قانون بر اساس تشیع، رد بر ملاهای مرتجعی که امامت شیعی را پشتوانه‌ی شرعی‌ی سلطنت موروثی و نفی دموکراسی، و فقه جعفری را سنگر استبداد فکری و عناد با حکومت قانون و بمباران مجلس با اسلحه‌ی دین ساخته بودند، و "مشروعه" را در برابر "مشروطه" علم کرده بودند، علم‌ی که در زیر آن کلنل لیاخوف قزاق روس و محمد علی شاه قاجار و قداره‌بندان دربار سینه می‌زدند..."(۵)

دکتر شریعتی پس از این‌که راه خود را بین استبداد و مشروطیت، و آنگاه میان مشروطه و مشروطه‌ی مشروعه یا همان استبداد دینی بر می‌گزیند، به آسیب‌شناسی‌ی مشروطه می‌پردازد.


۲. آسیب‌شناسی‌ی مشروطه :

دلبستگی شریعتی به امری هیچ‌گاه مانع از آن نشده است که وی به نقد و اصلاح و تکامل آن نیاندیشد، چرا که از باور و نگاشتن آرزوها و آرمان‌ها، تا تحقق آنها، راهی دراز و بسیار سخت و دشوار و پر از محنت و سنگلاخی در پیش است که باید آماده‌ی پرداخت چنین هزینه و تاوان سنگینی بود. شریعتی در چند نوشته‌ی مختلف و پراکنده به نقد مشروطه پرداخته است که نخستین آن چنین است:

"... در همین گیرو‌دار بود که ناگهان با صدور چند فتوی مشروطه صادر شد، مثل برق آمد و مثل باد رفت، و جنگ جهانی بر پا شد!..."(۶)


در جای دیگری شریعتی در نقد مشروطیت چنین می‌گوید :

"... علت ناکامی‌ی مشروطه‌ی ما، جز این نبود که رهبران آن بی‌آنکه به مردم "آگاهی‌ی اجتماعی" و "بینایی‌ی سیاسی" داده باشند، به هدایت خلق و راه‌حل نهایی پرداختند، و یک بار دیگر، هم چون پیش و پس از آن، دیدیم که ثمره‌ی تحمیل انقلاب بر جامعه‌ای که به "آگاهی" نرسیده و "فرهنگ" انقلابی ندارد، جز مجموعه‌ای از شعارهای مترقی، اما ناکام، نخواهد بود..."(۷)


و باز می‌گوید و این‌چنین دریغ می‌خورد که :

"... و پس از او (سید جمال) در مشروطه، ‌ای کاش به جای آنکه به "تغییر رژیم" می‌پرداختیم، به "تغییر خویش" می‌پرداختیم..."(۸)


شریعتی پس از این‌که آسیب‌شناسی خود از مشروطیت و علل ناکامی و عدم تحقق شعارهای مشروطه را بیان می‌کند، راهکار خود را برای تحقق عملی‌ی مشروطه بیان می‌کند.


۳. راهکار تحقق اهداف مشروطه :

"... این است که ما نهضت‌های سیاسی‌ی اسلامی بسیار داریم، اما نهضت "فکری جدیدی" نداشته‌ایم، به‌طوری ‌که حتی در مشروطه، که یک انقلاب عمیق اجتماعی همراه با فرهنگ، فکر، و ادبیات انقلابی و سیاسی و اجتماعی‌ی خاص خویش است، با این‌که بنیان‌گذاران و رهبران بزرگ آن، روحانیان برجسته و وعاظ انقلابی و مترقی‌ی بزرگی چون ثقه‌الاسلام و ملک‌المتکلمین بوده اند، می‌بینیم "روح و بینش" مشروطه بیش از آنچه تحت تاثیر جهان‌بینی‌ی سیاسی و ایدوئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه است، و این است که می‌بینیم تنها کار علمی که عالم شیعی در مشروطه می‌کند، کتاب تنزیه‌المله و تنبیه‌الامه نایینی است، که آن هم تنها و تنها توجیه فقهی‌ی مشروطه‌ی فرنگی است، وگرنه نقش اساسی‌ی رهبران روحانی‌ی ما در مشروطه، تکیه بر اصول کلی‌ی اخلاقی و انسانی از قبیل عدالت، آزادی، برابری، قانون، و محکومیت ظلم و جور و استبداد بوده است، و نقش اساسی‌ی اسلام، استخدام ایمان مذهبی در مسیر انقلاب است، و نه ارائه‌ی یک فلسفه‌ی سیاسی و فرهنگ انقلابی‌ای که از متن اسلام یا مکتب تشیع بر خاسته باشد..."(۹)


این گونه است که شریعتی مهم‌ترین علت ناکامی‌ی انقلاب مشروطه را نداشتن فکر جدید و فرهنگ انقلابی‌ی مشروطه و عدم آگاهی مردم و نداشتن فلسفه‌ی سیاسی که مبتنی بر دین و آیین مردم، یعنی اسلام و تشیع، باشد می‌داند، و همین فقدان فرهنگ و آگاهی را باعث بازتولید استبداد پس از مشروطه می‌داند، که فقط منجر به تغییر رژیم و حکومت شد و نه تغییر خود و کسب صلاحیت اصول و رفتار و فرهنگ دموکراتیک و مدنی، که باید جایگزین فرهنگ استبدای و تمامیت‌خواه ما می‌شد.


اتفاقا شریعتی، که به گفته‌ی آقای طباطبایی فاقد دانش و اطلاعات تاریخی می‌باشد!، در نقد و بازکاوی‌ی علل انحطاط تمدن ایرانی در مواردی اشتراکات بسیاری با جناب دکتر طباطبایی دارد، که سال‌ها قبل از وی بدان اشاره کرده است، و همین عوامل را در امتناع تفکر ایرانی، حتی در مشروطه نیز، ساری و جاری می‌داند. شریعتی می‌گوید:

"... تعصب‌های ملی یا مذهبی یا فرهنگی که برای محفوظ ماندن خویش از هجوم بیگانه، درها را مطلقا به روی خارج بسته‌اند، به زودی به "انحطاط" دچار شده اند. فرهنگ شیعی ما و فرهنگ اسلامی هند دو نمونه‌ی آن است. تا پیش از "صفویه" ایران قلب فرهنگی‌ی جهان اسلام بود و علمای اسلامی‌ی ما از شمال آفریقا تا چین، در مسیر جنبش‌های فکری و جریان‌های علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایره‌ی تشعشع اندیشه‌ی متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل می‌شد و هم‌چون سرچشمه‌ی جوشان از فکر و فرهنگ، ایران، از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب می‌ساخت... اما پس از "صفویه"، که ایران به‌نامِ تشیع درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه را باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی، فرهنگ اسلامی هم‌چون رودی که در حوضچه‌ای فرو ریزد و بایستد، به "رکود" گرایید و از تکاپو ایستاد و "فقیر" ماند و جهان‌بینی "تنگ" شد و "تعصب‌ها" شدت یافت و روحیه‌ی "فرقه ای" شد و بینش‌ها "قشری" و علوم تنها در کار "حاشیه نویسی" و نقل‌قول و "تکرار مکررات"..."(۱۰)


هم‌چنین تاکید می‌کند که :

"... اما "صفویه" از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت، دستمایه‌ای برای ایجاد یک قدرت خشن "سلطنتی" و "قومی" و نظامی "متعصبانه" برای تحکیم قدرت حکومت‌اش بر توده، و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانی‌ها و همدستی با توطئه‌سازان مسیحیت اروپایی، که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطه‌اش بر مدیترانه به هراس افتاده بودند و زخم‌های کاری خورده بودند، بر گرد ایران و تشیع "حصاری سیاه" بر افراشت، و از ما و فرهنگ ما "جزیره ای" ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن و با دنیای اسلامی قطع رابطه کرد، و طبیعی است که پس از چند سال درون این حصار به "جمود"، "جهل"، "رکود مرگبار" و "انحطاط وحشتناک" دچار شد، و به مرحله‌ای از "ارتجاع و انجماد" رسید که مترقی‌ترین دعوت انقلابی‌ی تاریخ به شکل یک فرقه‌ی متعصبانه‌ی بسته‌ی منجمد و ظاهرپرست، که تنها به درد سیاست‌بازان و "قداره‌سازان" می‌خورد، در آمد..."(۱۱)


نکته‌ی مهمی که در آسیب‌شناسی مشروطه‌ی شریعتی باید مورد توجه قرار گیرد این است که: نقد شریعتی به مشروطه، نفی مشروطه نیست، بل یافتن درمانی است برای تحقق و باز خیزی و باز سلامتی این بیماری که باید برخیزد و به زیستن ادامه دهد، یعنی نقد شریعتی، نقد ماقبل مدرن نیست، بلکه نقدی است مابعد مدرن، برای ایجاد خیزشی از دل فرهنگ و اعتقاد و ایمان مردم، برای برقراری‌ی ارکان مشروطیت، که نه تنها بار دیگر در اشکالی جدید به گذشته‌ی ارتجاعی خود باز نگردد، بلکه در طی زمان متکامل‌تر و بالنده‌تر شود، و از آسیب‌های آن کاسته شود، کاری که جهان مدرن سال‌هاست با خود انتقادی و خود ترمیمی و روش آزمون و خطا طی کرده و می‌کند، و بر ماست که بیش‌تر از این از قافله‌ی پیشرفت و ترقی و مدنیت عقب نمانیم، و این راه را همتی می‌طلبد که نخستین آن عبور از آزمونی است که روشنفکران ما باید بدان ملتزم باشند، و آن همانا پذیرش هم و پذیرش دیگری در عین داشتن رقابتی دموکراتیک برای تحقق آزادی، عدالت و حقوق بشر. حقوقی که هر فرد مسلمانی بداند که این حقوق نه ارمغان بیگانه که آفرینش‌گر هستی آن را به او عطا کرده، و هیچ کس را مجاز نیست که این حق خدادادی را از او سلب کند یا نادیده بگیرد و یا آن را پایمال کند، و این بزرگ‌ترین درس مشروطه است.


منابع :

۱. تاملی درباره‌ی‌ی ایران / جلد دوم (مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی) / سیدجواد طباطبایی صفحات ۳۰ و ۲۹

۲. گفتگوهای تنهایی / جلددوم / صفحات۹۷۱تا۹۶۹ / انتشارات آگاه / علی شریعتی

۳. همان منبع صفحات ۹۶۸تا۹۶۵ / علی شریعتی

الف) البته نام فرزند بزرگ ملک‌المتکلمین که همراه او در باغ شاه گرفتار می‌شود محمدعلی ملک‌زاده است.

ب) ملک‌المتکلمین دارای سه فرزند پسر با نام‌های محمدعلی ملک‌زاده، اسدالله ملک‌زاده، و دکتر مهدی ملک‌زاده بوده است.

۴. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران جلد ۵ و ۴ / دکتر مهدی ملک‌زاده / صفحات ۷۷۸ تا ۷۷۷ / انتشارات علمی

۵. ما و اقبال / مجموعه آثار ۵ / ص ۱۹۵ / علی شریعتی / انتشارات الهام

۶. بازگشت / مجموعه آثار ۴ / ص ۳۹ / علی شریعتی / اتشارات الهام

۷. همان منبع صفحه ۹۵

۸. باز‌شناسی هویت ایرانی ـ اسلامی / مجموعه آثار ۲۷ / ص ۲۵۶ / علی شریعتی / انتشارات الهام

۹. همان منبع صفحات ۲۴۶ و ۲۴۵

۱۰. همان منبع صفحه ۱۵۴

۱۱. همان منبع صفحه ۲۳۶


تاریخ انتشار : ۱۴ / مرداد / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
01_08_2014 . 16:04
#3
شریعتی، پایانِ یک اندیشه؟



نام مقاله : شریعتی، پایانِ یک اندیشه؟

نویسنده : حسین میرزانیا

موضوع : _____

مناسبت : ۲۹ خرداد، سالروز خاموشی دکتر شریعتی


شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان می‌داند، از دروازه‌ی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیت‌ها این گونه عبور می‌کند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین، و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر می‌گذارد، و باز یادآور می‌شود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.


"... روزی این جهان شاهد حیرت‌زده‌ی یک رویداد خارق‌العاده شد. معجزه‌ای که به چشم می‌دید و باور نمی‌کرد. در میان‌ بی‌شمار آدمک‌های کوکی که شکل‌شان، صداشان، و خط سیرشان، و پیچ و خم، و رفت و برگشت، و میدان و میزان نمایش، و اندازه‌ی کر و فرشان هم از پیش معین شده بود، و در ساختمان‌شان تعبیه شده بود، و طبیعتآ قابل پیش‌بینی و همگی بسته‌ی نخ‌های نامرئی، و سرنخ‌ها همه در دست دیگری. ناگهان جهان، با شگفتی، دید که یکی از همین‌ها "عصیان" کرد! دیگر فرمان نمی‌بَرَد، امر و نهی‌های کارگران غیبی را، دستی را که پشت‌صحنه پنهان است و سر تمامی نخ‌ها را به دست دارد، اطاعت نمی‌کُند. از خطی که برایش تعیین شده بود خارج شد، منع را شکست، از حکومتِ قدرت حاکم بر همه سر پیچید، و خودمختار شد.

آدمک‌ها، همه، به اقتضای "قضا"یی که بر آنها می‌رسد، و "قدر"ی که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کرده‌اند‌، هم‌چنان می‌چرخند، و تنها اوست که زنجیر گسسته، و به خواست خویش در جولان است. به قضای اراده‌ی خویش حرکت می‌کند، و در تقدیر پیش‌ساخته‌ی خویش دست می‌بَرد و آن‌را تغییر می‌دهد. از هر مرزی می‌گذرد، هر حدی را می‌شکند، نظم را به هم می‌ریزد، و در کار دیگران نیز فضولی می‌کند. شگفتا، بر گردن آدمک‌های دیگر نیز نخ فرمان می‌بندد، و آنها را در پی خویش می‌کشاند. همه را به بازی می‌گیرد، از راه به در می‌کند، راه می‌بَرَد، جهت دیگر می‌گیرد، خود را بازآفرینی می‌کند، در ترتیبِ صحنه دست می‌برد، و می‌کوشد تا آن‌را به دلخواه تغییر دهد، استخدام می‌کند، ویران می‌کند، سد راه دیگران می‌شود، و راه تازه‌ی بدعت می‌نهد.

چه اتفاق افتاده است؟ این خدا است که در هیات آدمکی به زمین آمده است؟ نه. یکی از آدمک‌ها ناگهان به "خود" آمده است. چشمان‌اش باز شده است. آدمک ناگهان چشم گشود، دید، خود را شناخت، و "خودآگاه" شد. دید که آدمک است، زشتی‌های خویش را حس کرد. پس زیبایی را شناخت. اسارت خویش را یافت، پس "آزادی" را خواست. خود را بنده دید، پس خدا را جست. آدمک "بینا" شد. "عصیان" کرد. "آدم" شد.

"آگاهی" یافت و "آزادی" و "آفرینندگی". و "سالاری" و "رهبری". و در‌عین‌حال، از نظر وجودی دگرگونی‌ی جوهری در او پدید آمد..." مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۴۳



شریعتی را منظومه‌ای از تناقض‌ها، قضاوت‌ها، و داوری‌های ضد و نقیض و گونه‌گون نسبت به او، که مملو از عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، کینه و محبت، مدح و ذم، اثبات و انکار، اخم و لبخند، بود و نبود، هستی و نیستی، زنده و مرده، آغاز و پایان،‌ دانسته‌اند‌.

اصحاب سنت او را دین‌ناشناس، فاقد صلاحیت دین‌شناسی و دین آموزی، و حتی کج‌روی روحانیت‌ستیز می‌دانند، که گوهر شریعت یا دین را، که فقه باشد، باور نداشته، و با تفاسیر بدعت‌گونه و التقاطی‌ی خود باعث انحراف و خسران‌های بسیار در میان مومنان و جوانان شد.

اصحاب تجدد او را غرب‌ناشناسِ فاقد صلاحیتِ شناخت مدرنیته و غرب، و حتی غرب‌ستیز می‌دانند، که باعث بیداری‌ی غول سنت، و درنتیجه، ایجاد مانع در برابر پیشرفت و توسعه و برقراری‌ی دمو کراسی در ایران شده است، و هیچ جایگاهی برای او در بسط عقلانیت(به‌ویژه عقل خودبنیاد) قائل نیستند، بل او را مانعی در این راه نیز می‌دانند، که به جای ایجاد شعور بر شور و احساس تاکید کرد، و در این نظر خود، با ارباب دین، هم‌نظرند، که اسلام‌شناسی او را نیز اسلام‌شاعری و اسلام‌سرایی می‌دانستند.

در نتیجه، اسلام او ناقص ُ گزینشی و تحریف شده یا بزک شده و تزئینیُ غرب او هم ناقص ُ ابتر و گزینشی می‌باشد .

شریعت‌گرایان و مدرن‌گرایان، هر دو، او را التقاطی، و دین‌شناسی و غرب‌شناسی‌ی او را ناخالص و غیر ناب می‌دانند. عده‌ای از دین‌مداران و مدرن‌گرایان پا را از این نیز فراتر گذاشته‌اند ‌و او را‌ بی‌دین یا عامل استعمار از سویی، و از سوی دیگر نافی حقوق بشر و مدافع گونی‌پوشی‌ی زنان دانسته‌اند، و حتی اعلام کرده‌اند که: در نظام ایدئولوژیکی‌ی شریعتی بسیاری از ویژگی‌های دو نظام ایدوئولوژیکی‌ی سده‌ی بیستم، فاشیسم و کمونیسم، را به آسانی می‌توان یافت، و یا نظام هایی از آگاهی‌های کاذب که شریعتی در مرداب‌های ایدئولوژی‌های سیاسی، و سروش در شوره‌زارهای عرفان می‌جستند، به تعبیری که به مناسبت دیگری هایدگر آورده است، جز به (بن‌بست بن‌بست‌های) آشوب‌گرانه منتهی نخواهدشد.(۱) و در نهایت با او وداع کرده و او را به بایگانی‌ی تاریخ و یا موزه‌ها سپرده اند‌.(۲)

سئوالی که برابر دیدگان ما قرار می‌گیرد این است که: آیا شریعتی به پایان رسیده است؟ آیا می‌توان فرمان یا فتوا به پایان یک اندیشه داد؟ آیا اندیشه دستور‌پذیر و فرمان‌بردار است؟ آیا اندیشه حذف‌شدنی یا پاک‌شدنی است؟

پرسش‌هایی از این دست بسیارند، اما در یک چیز نمی‌توان تردید کرد، و آن این‌که: شریعتی در وضعیت و جایگاهی قرار گرفته است که همواره قضاوت و داوری درباره‌ی‌ی او با غلبه و غلیان احساسات توام می‌شود، و تسلط احساس بر عقلانیت و عدالت و انصاف باعث صدور احکام احساسی و افراطی و تفریطی درباره‌ی‌ او می‌شود، و در واقع ناقدان او در نقد او در تله‌ی احساسات و دام احساسات گرفتار می‌شوند، دامی که خود آنان شریعتی را بدان متهم می‌کنند، و این دردی است جانکاه، فراتر از حوزه‌ی روشنفکری و دین‌داری، و به روان و فرهنگ ایرانی باز می‌گردد، که باید در زمان و جای خود آن را کاوید و تحلیل کرد.

شریعتی سه دوره‌ی حیات را میان هم‌وطنان و خوانندگان‌اش سپری کرده است. دوره‌ی نخست در زمان حیات خود او گذشت، که سنت‌گرایان و روشنفکران هر دو به نفی و انکار او پرداختند. دوره‌ی دوم پس از مرگ وی در بحبوحه‌ی انقلاب بود، که اکثریت روشنفکران و دین‌مداران سعی در اثبات او و نزدیکی‌ی خود به او داشتند، و دوره‌ی سوم پس از پایان جنگ آغاز شده است، که مجدداً او متهم است، و باید پاسخ‌گوی بسیاری از امور و نابسامانی‌ها باشد، و درنتیجه، باید از او دوری کرد و بیزاری جست!

شریعتی‌ستایی و شریعتی‌ستیزی ناشی از فرهنگ استبدادزده‌ی ماست، که باعث مطلق‌بینی و مطلق‌اندیشی ایرانی شده است، و اجازه‌ی درست اندیشیدن و درست و عادلانه قضاوت کردن را از ما ستانده است، و درنتیجه، دور باطل افراط و تفریط، نفرت و ستایش، تکرار و تکرار می‌شود، همان‌طور که تاریخ ما بارها و بارها تکرار شده است!

برای شناخت یک اندیشه، و برای داوری درباره‌ی زنده بودن و حیات داشتن یک اندیشه، یا مرگ و پایان یک اندیشه، نیازمند چه ملاکی می‌باشد؟ به نظر نگارنده، برای سنجش حیات و حضور یک اندیشه، دو ملاک را می‌توان در نظر گرفت: نخست خوانندگان و روندگان و رهروان یک اندیشه، که البته در این مورد باید خود خوانندگان این سطور قضاوت کنند، و دوم، پرسش‌ها و سئوالات و تاملات بنیادین بشری که یک اندیش‌مند بدان پرداخته و طرح کرده است، به‌طوری که این تاملات و پرسش‌ها هم‌چنان و شاید تا آینده‌ی دور محل پرسش و دغدغه‌ی بشر‌ی باشد.

از سوی دیگر، به نظر می‌رسد که در میان این دغدغه‌های بشری، تعریف هر فرد از انسان و جایگاه او در هستی، و این‌که او کیست و چه حقوق یا تکالیفی دارد، از بنیادی‌ترین مسائل بشری بوده و هست، و تا انسان تعریف نشود، نمی‌توان درباره‌ی هیچ کدام از نیازها‌ی او و خواسته‌های او و راه و روش زندگانی او و آغاز و پایان او داوری کرد و یا تصمیمی گرفت. انسان کیست و انسان چیست؟ پرسشی ابدی در ذهن و زبان آدمی از گذشته‌های دور تا اکنون و تا آینده است.

حال ببینیم تعریف دکتر علی شریعتی از انسان چیست؟ در این نوشتار ما به بحث انسان‌شناسی‌ی شریعتی نپرداخته‌ایم، که خود مجالی مستقل و جداگانه می‌طلبد، بلکه فقط به مقداری که به پرسش ما درباره‌ی حیات یا مرگ اندیشه‌ی او، یا پایان او، به ما پاسخ دهد، پرداخته‌ایم.


در مقدمه‌ی این نوشتار توصیفی از چگونگی آفرینش انسان از دیدگاه شریعتی آوردیم، و اینک ببینیم او چه تعاریف دیگری از انسان به ما ارائه می‌دهد.

"... انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که "آگاهی" دارد (به خود و جهان) و "می‌آفریند"(خود را و جهان را)..."(۳) مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص۲۴۶

"... انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بی‌شاخ و دمی که پیشانی و کف دست‌اش مو نداشته باشد و راست راست راه برود اطلاق می‌گردد، به بشری گفته می‌شود که "آگاهی" در او "اراده‌ای" پدید آورده است، که به وی "آزادی" می‌بخشد، و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت، که جهان را و جان را می‌آفریند، و به حرکت در می‌آورد، و به نظم می‌کشد، و اراده می‌کند..."(۴) مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۱۹


شریعتی در تحلیل قصه‌ی خلقت، که بارها آن را تکرار کرده است، و مجازات سختی هم به دلیل این تفسیر خود از داستان خلقت از سوی صاحبان مقام و کرسی دین شده است، می‌گوید:

"... عصیان، که در تمامی‌ی قصه‌های خلقت تکرار شده اشت، شاخصه‌ی وجودی انسان را در میان همه‌ی موجودات طبیعت نشان می‌دهد. این عصیان در برابر خدا صورت می‌گیرد، و باید یادآور شد که خدا، در اینجا، مظهر طبیعت است، و جبر حاکم بر همه‌ی پدیده‌ها، و بنابراین، این داستان، که تمام فرشتگان فرمانبر خدای‌اند‌ و تنها انسان از فرمان وی سر پیچی کرد، یعنی همه‌ی موجودات و نیروهای این جهان محکومِ سرنوشت جبری و سرنوشتِ فطری خویش اند ‌و تابع مطلق قوانین حاکم بر طبیعت، و تنها انسان است که اراده‌ی آزاد است، و می‌تواند از سلسله‌ی جبری‌ی علیت، که همه بدان بسته‌اند، ‌رها شود، و "انتخاب" کند، و مرز هر "جبری" و چهارچوب هر "منعی" را بشکند، و نزدیک شدن یا خوردن(به تعبیر قرآن و تورات) "میوه ممنوع " در قصه‌ی آدم به همین معنی است..."(۵) مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۳۹


او در جای دیگری می‌گوید :

"... در این بحث، سخن از ارزش انسانی است، یعنی آنچه که در انسان ملاک ارزش و تعیین ارزش چیست؟ در یک کلمه: "اراده"! فقط و فقط. تفکر هم نیست، خلاقیت هم نیست، چه، این دو، ‌بی‌ "اراده"، کار یک ماشین حساب پیچیده است، کار یک کارخانه است..."(۶) مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۷۹


و او در یک عبارت انسان را این گونه تعریف و خلاصه می‌کند که :

"... مقصود از انسان، نه آن نوع حیوان ناطقی است که علوم طبیعی و بیولوژی از آن سخن می‌گویند، بلکه مقصود آن خودآگاهی، آگاهی، و اراده‌ی آزادی است که: تصمیم می‌گیرد، انتخاب می‌کند. انسان همواره در انتخاب کردن است..."(۷) مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص۲۰۲


اکنون ببینیم شریعتی در شناخت خود از انسان و آسیب‌شناسی‌ی راه انسان، برای رسیدن به مقصود، چه راه‌کاری ارائه می‌کند. راه‌کار و پاسخی که می‌تواند درست یا غلط، کامل یا ناقص، هم‌چنان امروزین یا تمام‌شده باشد.


شریعتی در آسیب‌شناسی‌ی خود از راهی که انسان تاکنون پیموده چنین می‌گوید:

"... این سه خصوصیت، "تک‌انگاری" "ثابت‌انگاری" و "یکسونگری"، در تمامی‌ی مکتب‌های بزرگ جامعه‌شناسی‌ی قرن نوزدهم هست، ولی ساده‌اندیشی، تفسیرها و تحلیل‌های سطحی، و قضاوت‌های قطعی، و صدور احکام جزمی، و دو دوتا چهار تا، که جامعه را یک ساختمان ساده‌ی مکانیکی تلقی می‌نمود، که دارای یک زیربنای مشخص و روبنای معین، و همه‌چیز در آن روشن و شناخته، و خلق و نقش و وضع هر پدیده‌ای با یک فرمول ساده‌ای، حتی ساده‌تر از فرمول‌های فیزیکی، به دست می‌آید، امروز دیگر در محافل علمی دیده نمی‌شود، و اگر هست، تنها در برخی احزاب سیاسی‌ی کشور‌ها‌ی عقب‌مانده، و در میان نیمه‌روشنفکرانی که با خواندن چند جزوه و مقاله‌ی سردستی‌ی از این نوع ارضاء می‌شوند و تمام اسرار تاریخ و معماهای انسان و مشکلات جامعه‌شناسی را حل‌شده می‌یابند، رایج است. و این زبان و بینش شبه علمی، امروز، فقط برای تهیه‌ی خوراک‌های تبلیغاتی و سیاسی به کار می‌رود، وگرنه، گرایش علمی‌ی جامعه‌شناسی، به تعبیر ژرژگورویچ، که همواره تکرار می‌کرد، به سوی هرچه بیش‌تر "متواضع" شدن است، و هرچه بیش‌تر به تحقیق و تحلیل واقعیت‌ها پرداختن، و هرچه کم‌تر حکم صادر کردن و عقیده ساختن و ابراز احساسات نمودن، و به اصطلاح علمی، به "قضاوت ارزش‌ها" دست زدن. و نیز تمایل به پذیرش عوامل متعدد است در توجیه و تحلیل تحولات تاریخی و رویدادهای اجتماعی و تکوین حالات و حرکات انسانی.(۸) مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۱۱


شریعتی با تعریف و باوری که از انسان دارد، ره‌زن انسان در این راه را نیز پی در پی جستجو می‌کند، و زنهار می‌دهد، تا انسان از معنی‌ی انسانی‌ی خود دور نشود، و در چنگال سلطه گرفتار نشود:

"... بزرگ‌ترین فاجعه این است که: انسان، در تکیه به پرستش و عشق و عرفان، که عامل یک جهان‌بینی‌ی متعالی و معنی‌دار و یک وجود تکامل‌یافته و پر ارزش است، و به انسان معنی می‌دهد، گرفتار زهد‌گرایی شد، و در ‌طلب آزادی، گرفتار سرمایه‌داری گردید، و در عشق به عدالت، گرفتار یک نظام مارکسیستی‌ای شد که در آن اولین چیزی که نفی شده است، آزادی انسان و ارزش وجودی‌ی انسان است، و از انسان مهره‌هایی می‌سازد، که در این ماشین، اجتماع بشری، به‌وسیله‌ی دولت، رهبرپرستی، اقتصادپرستی،ماده‌پرستی، و با توجیه‌ی وجود انسانی به عنوان یک پدیده‌ی مادی، و درنتیجه‌ی تکیه‌ی اساسی به اقتصاد، نفی می‌شود، یعنی کمونیسم تبدیل به اکونومیسم، و به انسان کمونیست امروزی شد، که تمام محتوای انسانی‌اش، جز رابطه‌ی اقتصادی‌اش، را از بورژوازی گرفته است، و گرفتار یک دیکتاتوری‌ی خشن دولت‌پرستی است، و به‌قول پرودون، گرفتار یک کیش پلیس و دین پلیس‌پرستی است، که حتی یک کمیسیون دولتی باید فکر، فلسفه، علم، تدریس اساتید، و نقاشی کردن نقاش، شعر گفتن شاعر، ذوق انسان‌ها، زندگی، لباس، روابط، خانواده، همه را تعیین بکند، و علم باید بر اساس دیاماتیزم باشد..."(۹) مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص۴۸


شریعتی در گریز از چنین سلطه‌ی وحشتناک قوه‌ی قهریه، و برای ترسیم چهره‌ی عملی و وفادار به تعریفی که خود از انسان ارائه کرده است، و در جهت تحقق انسان مختارِ آزادِ آفریننده، که مدافع حقوق اولیه‌ی انسانی باشد، و آزادی و برابری و عدالت و کرامت را پاس بدارد، و حق انتخاب را(که بنیادی‌ترین فهم شریعتی از انسان است) برای او به رسمیت بشناسد، و هم‌چنین در چهره‌نگاری از درک خود از دین، که در سه سطح "شریعت، طریقت، و حقیقت" متجلی است، و امروزه در سه روایت دین سنت‌گرا، بنیادگرا، و نوگرا، قابل استناد است، و برای الگو‌سازی از درک خود از چنین انسانی می‌گوید:

"... من همان‌طور که به مرزهای میان کشورها معتقد نیستم، به مرزهای میان انسان‌ها هم اعتقادی ندارم. ملت در نظر من گروهی از مردم‌اند که فقط دارای درد مشترکی هستند، و تیپی که هم که به آن اصالت قائل‌ام، تیپی است که به معانی اخلاقی و انسانی مطلق، حتی از یک مذهب خاص متکی هستند یا نیستند. بنابراین، تنها دو ملت وجود دارد: یکی آنها که درد مشترکی دارند، و دیگر آن‌ها که ‌بیدردند. و دو تیپ وجود دارد: یکی، آنها که در مرز انسانیت و احساس عرفانی و اخلاقی زندگی می‌کنند، و دیگر، آنکه خارج از این مرز است. از این نظر است که واقعا امروز همان اندازه که به ابوذر غفاری صحابی پیغمبر مومن‌ام و از تصور او لذت می‌برم، چارلی چاپلین هم که درست در همین مرز او زندگی‌ی هنری و کمیک خود را تمام می‌کند، محبوب من است. او هم یار دلسوز بشر است. او هم همه‌ی عمر به معانی‌ی مطلق انسانی، به جامعه‌ی بشری، و به سرنوشت انسان وفادار مانده است. من مدت‌ها است در روح خودم تمرین کرده‌ام تا این حالت به صورت طبیعی‌ی من در آید، تا دیوارهای محکم محیط محدود کم‌عمق خودم را بشکنم، تا در تعقیب افکار از این زیرزمین به آن زیرزمین نخزم، و بر روی بالکن بلندی بیایم و دنیا را ببینم..."(۱۱) مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۶۸


این‌گونه است که شریعتی می‌تواند ادعا کند که آیا در بسط و گسترش عقلانیت در سرزمین ما نقشی داشته است یا خیر. آیا او توانسته در روند خروج از توسعه‌نیافتگی و نیل به تکثر، مدارا، و دموکراسی قدمی بردارد یا خیر. آیا شریعتی پایان یافته است و یا این‌که حیات دارد؟

شاید بتوان گفت یکی از بختیاری‌های شریعتی و خوش‌اقبالی‌ی میمون و مبارکی که شریعتی از آن برخوردار شد، عدم رسمیت و تصلب او در زمان حیات خود، و پس از آن، می‌باشد، به طوری‌که او همیشه دفتری گشوده ماند، تا همگان در طی سه نسلی که تاکنون با آثار او زیسته‌اند، ‌خطی بدان بیفزایند یا از آن بکاهند، و هر آنچه را که می‌اندیشند درباره‌ی او بنگارند، بدون آنکه هراسی از محتسبان و سرهنگان قدرت و مقام داشته باشند، و این خود نعمت کمی برای یک اندیشه نیست، و حتی می‌شود سیاهه‌ی اتهامات دیگرانی را نیز که نمی‌توان به آسانی از خطاپذیری آنان سخن گفت به پای او نوشت، و بل دشنامی هم نثار او کرد و ثوابی برد، و هم سینه‌ی پر از درد و ناکامی و نفرتی را تسکین داد.

در پایان این نوشتار، به پرسش اولین خود باز می‌گردیم: آیا شریعتی پایان پذیرفته است؟ این پرسشی است که خوانندگان خود باید بدان پاسخ گویند و اما شریعتی:

شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان می‌داند، از دروازه‌ی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیت‌ها این‌گونه عبور می‌کند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر می‌گذارد، و باز یاد آور می‌شود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.


منابع :

۱. تاملی درباره‌ ایران / جلد دوم (مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی) / سید جواد طباطبایی / ص ۲۹
۲. تعبیر آقای گنجی در نقد شریعتی
۳. مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۴۶
۴. مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص ۱۹
۵. مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص ۲۳۹
۶. مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص ۲۷۹
۷. مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۰۲
۸. مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص ۲۱۱
۹. مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۴۸
۱۰. مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۹۷
۱۱. مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۶۸


تاریخ نوشته : ۲۲ / خرداد / ۱۳۸۹

تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
01_08_2014 . 16:09
#4
شریعتی، اهلِ سنت، و فهمِ دموکراتیکِ دین



نام مقاله : شریعتی، اهلِ سنت، و فهمِ دموکراتیکِ دین

نویسنده : حسین میرزانیا

موضوع : _____


"... یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای مفتی زاده بودم ایشان که یک کرد اهل سنت بود هم می‌گفت کتاب‌های دکتر (شریعتی) را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است .هم مارکسیست‌ها به دکتر بد می‌گفتند مثل میرفطروس و هم راست‌ها او را تخطئه می‌کردند مثل شیخ قاسم اسلامی هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود حتی تیپ هایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند . اما با وجود تمام این مخالفت‌ها ُ باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتاب هایش به همه‌ی کتابخانه‌ها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت . هنوز یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌ها ُ کتاب‌های اوست . این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به‌خصوص عثمان ُ بسیار تند است ُ اما با این حال نمی‌دانم چرا سنی‌ها با او بد نیستند؟!..." / سعید حجاریان مصاحبه با ماهنامه نسیم بیداری، سال اول، شماره‌ی ۷، خردادماه ۱۳۸۹

راز این دلبری و بی‌ خبری در چیست که حجاریان با شگفتی از آن یاد می‌کند؟ این پرسشی است ذهن سوز ولی راه‌گشا . پرسشی که خود وی نیز هیچ‌گاه تلاشی برای یافتن پاسخی برای آن نکرد و همین پرسش‌های بی‌ پاسخ بود که ما را به ورطه‌ی تکرار و تکرار تجربیات تلخی پرتاب کرد که هزینه‌های گزافی نیز بابت آن پرداختیم ُ چرا که در همین مصاحبه هست که باز او سیاهه‌ی جدیدی از اتهامات برای شریعتی بر می‌شمرد بدون این‌که خویشتن را نیز به قضاوت بنشیند .

با این اوصاف ببینیم مناسبات شریعتی با اهل سنت چگونه سامان یافته بود که او را این‌چنین نه در میان هم وطنان اهل سنت ما که در میان تمامی کشورهای مسلمان که اکثریت آنها اهل تسنن می‌باشند محبوب و مقبول واقع شده بود؟


مقدمه :

پرداختن به این مهم از این رو ضرورت دارد که جهان بیش از هر زمانی به گفتگو و شکیبایی و بردباری و پذیرش تکثر و حقوق برابر انسان‌ها نیازمند است و ما که خود منادی گفتگوی تمدن‌ها بوده‌ایم بیش از دیگران و پیش از هر گفتگوی بین تمدنی به گفتگوی با خود و با هم میهنان خود محتاجیم و قبل از دیگری باید خود را و فهم گونه گون خود را به رسمیت بشناسیم و بپذیریم و سپس با این پشتوانه‌ی عملی و نظری به گفتگو با دیگران نیز روی آوریم .

نمی‌توان بانگ گفتگو و وحدت و برادری و برابری سر داد اما اندیشه و قرائت او را به رسمیت نشناخت و محلی از اعراب برای او قائل نبود و حق فهمیدن را از او ستاند . برای شکل‌گیری جامعه‌ای که بتوان عدالتی در آن سراغ گرفت و در آن به مسالمت زیست باید که هم را بپذیریم و بشناسیم بدون آنکه خواستار خلع ید افراد از خود شویم و آنان را محکوم به پذیرش همه با من سازیم . ضرورت گفتگو میان هم و طنان یک کشور از سویی و ضرورت زیست مسالمت‌آمیز و بدون خشونت که عقل و عرف و حقوق بشری و الهی نیز آن را تایید و تجویز می‌کند از سوی دیگر ما را به این راه رهنمون می‌سازد .

این نوشتار می‌کوشد پاسخی هر چند ناقص به این پرسش دهد. قرائت شریعتی از دین چگونه بود؟

قرائت‌ها و زایش فرق و مذاهب گونه گون در اسلام نخستین اگر چه از یک اختلاف سیاسی بر سر جانشینی پیامبر آغاز شد ولی بعدها مبدل به دو جریان و گفتمان غالب در میان مسلمانان با نام تشیع و تسنن گشت و واجد فقه ُ حقوق ُ کلام ُ فلسفهُ و ... مختص به خود شدند و از سوی دیگر ضرورت همیشگی تفسیر جدید و حتی ترجمه جدید از قرآن در هر عصری بوده و هست و نیاز زمان آن را ازاندیشمندان‌طلب می‌کرد.

فضای صف‌بندی شده در دهه‌ی چهل و پنجاه بین چپ ارتدکس به‌ویژه از نوع روسی و چینی آن و راست مذهبی ارتدکس از سوی دیگر منجر به دگماتیسم شدید و غیرقابل انعطافی شده بود که مجال شنیدن دیگر سخن‌ها را بر صاحبان فکر و خرد تنگ کرده بود . در چنین زمانه‌ای شریعتی به ایراد دیدگاه خود می‌پردازد و شروع به ترسیم آن می‌کند .

قبل از ارئه‌ی نظرات او باید ضرورتی را یادآور شویم و آن این‌که شریعتی در قامت یک متفکر شیعی آراء خود را در نقد چگونگی تعیین جانشینی پیامبر با صراحت تمام اعلام کرده و بر صلاحیت و شایستگی امام علی برای جانشینی پیامبر تصریح کرده اما این رای او مانع از این نشد که شریعتی انصاف و عدالت را قربانی رای خود سازد و وجدان و شرافت را منکوب کرده و حقیقت را قربانی مصلحت سازد .به دیگر سخن این‌که طبق این ضربُ‌المثل معروف در فرهنگ ایرانی " عیبش را گفتی هنرش را نیز بگو" او به بیان توصیفی واقعیت در تاریخ با همان شرافت علمی و انسانی و وجدانی خویش می‌پردازد و تاوان این استقلال رای و التزام به حقیقت و روش علمی را می‌پردازد .و البته شریعتی این روش و سلوک خود را وامدار نبی اکرم و امام علی است که برای نمونه به دو یادآوری از سیره و شیوه‌ی انسانی آنان در برخورد با منتقدین و مخالفین اشاره می‌کنیم .

"... هنگامی که عبدا... بن ابی سر دسته‌ی خطرناک منافقان مدینه که در طول نه سال از هیچ خیانتی دریغ نکرده بود ـ پس از بیست روز درد جان کندن مرد و اسلام از شر بزرگ‌ترین دشمن داخلیش آسود . پیغمبر همواره با او مدارا می‌کرد و در برابر خیانتها‌ی ناجوانمردانه وی با تحمل و مهربانی و گذشت ُ شخصیت او را در میان مردم در هم می‌شکست و نفوذش را در دلها از میان می‌برد . در این‌جا نیز بر جنازه‌ی دشمن کینه توز خویش شخصا نماز گذارد و در مراسم کفن و دفن وی حضور یافت و تا هنگامی که کار دفن پایان یافت و سر گورش را پوشاندند ُ هم چنان بر سر گور وی ایستاد و این رفتار مومنان را سخت به شگفتی افکند..." اسلام‌شناسی، چاپ دانشگاه مشهد، صفحه ۴۰۱


و علی تربیت‌یافته‌ی رسول اکرم که به قول مولانا تندیس اخلاص است و منزه از دغل :

"... و اما حرمت حقوق انسانی و آزادی اندیشه تا بدانجا که نماز می‌خواند و خوارج که دشمنان خونی وی بودند نمازش را در هم می‌شکستند ُ سخن می‌گفت سخنش را قطع می‌کردند و حتی او را استهزا می‌کردند و او در اوج قدرت بود و هرگز کوچکترین فشاری بر کسی وارد نساخت ُ او حاکمی بود که بر پهنه‌های بزرگی در آفریقا حکم می‌راند ُ اما زندانی سیاسی نداشت ُ حتی یک زندانی سیاسی و قتل سیاسی . و طلحه و زبیر قدرتمندترین شخصیت‌های با نفوذ خطرناکی که در رژیم او توطئه کرده بودند ُ هنگامی که آمدند و بر خروج از قلمرو حکومتش اجازه خواستند و می‌دانست که به یک توطئه خطرناک می‌روند ُ اما اجازه داد ُ زیرا نمی‌خواست این سنت را برای قداره بندان و قلداران به جای گذارد که به خاطر سیاستُ آزادی انسان را پامال کنند..." مجموعه آثار ۲، خودسازی انقلابی، صفحه ۱۴۴

شریعتی در عین نقد واقعه‌ی سقیفه به بیان واقعیت‌های تاریخی می‌پردازد و ابایی از اتهام و فحاشی و اعلام ارتداد از سوی افراطیون و دگماتیست‌های مذهبی ندارد و در این راه تا جایی پیش می‌رود که از سوی ارباب دین متهم به سنی گری و وهابیت می‌شود .برای ترسیم گوشه‌ای از آن فضای هولناک بد نیست به نامه‌ای که از سوی یکی از اعاظم دینی و فقهی آن دوران یعنی علامه آیت ا... مرتضی عسگری به شیخ محمد مهدی شمس الدین پس از برگزاری مجلس بزرگداشت از سوی امام موسی صدر نوشته است اشاره کنیم. متن نامه چنین است :


"... بسمه تعالی

فضیله الحجه الشیخ محمد مهدی شمس الدین المبتجل

السلام علیک و رحمت‌الله

اعتراضات و اخبار و شکایات و پرسش‌های کتبی و شفاهی بسیاری بر من واصل شده است که چرا آقای موسی صدر در فوت علی شریعتی که منکر خاتمیت پیامبر و تحریف‌گر شریعت وی می‌باشد مجلس بزرگداشت با شکوهی به نام خود و مجلس خود ـ مجلس اعلای شیعیان لبنان برگزار کرد و قبلا نیز مجالس ترحیمی برای دیگران تشکیل داده بود و‌ای کاش ایشان بزرگ‌ترین فاسق روی زمین را مورد تجلیل قرار می‌داد و بزرگ‌ترین دشمن دین را مورد احترام قرار نمی‌داد . در واقع این اقدام وی نوعی تایید از تحریف اسلام و گسترش میدان گمراهی است و من نمی‌دانم که او برای روز قیامت چه پاسخی آماده کرده است؟ و انا الله و انا الیه راجعون ـ مرتضی العسگری سه شنبه ۱۸رمضان ۹۷ هجری قمری..." نشریه پنجره، شماره ۵۹، بیستم شهریور ۸۹


این نامه متعلق به یک واعظ یا منبری کم سواد یا تحریک شده‌ای نیست بلکه از سوی یک اندیشمند شناخته شده‌ی دینی صاحب کتب و تالیفات متعدد‌ی صادر شده است که از مشاهیر دوران بوده است و مرجعی برای بسیاری از اهل تحقیق و پژوهش و مطالعه.

از سوی دیگر این نوشتار قصد این ندارد که اختلافات سیاسی و فکری و حتی طبقاتی امام علی و سایر صحابه را صرفاً به یک تفسیر و قرائت دینی تقلیل و تنزل دهد و ترسیمی سطحی و کاریکاتور گونه از آن ارائه دهد بلکه ضمن اذعان به این تفاوت‌های مهم به گوشه‌ای دیگر از اندیشه‌ی مغفول مانده و به حاشیه رانده شده ولی بسار ضروری و حیاتی شریعتی می‌پردازد که در سایه‌ی انقلاب و جنگ و رقابت‌های سیاسی و عقیدتی به صندوقچه‌ی فراموشی سپرده شد و این نخست جفایی بزرگ بر شریعتی بود و سپس ستمی بزرگ‌تر بر نسل جوان ایرانی و ساحت اندیشه .

ما باید بیاموزیم که پیش از این‌که از پای و زبان و بازوی خود استفاده کنیم از اندیشه‌ی خود بهره گیریم و آنگاه بکوشیم که اختلافات خود را با گفتگو آسان سازیم که دیگر نیازی به کاربرد زور و بازو نخواهیم داشت که این سخن و بشارت خداوندبه ایمان آورندگانش است که : سخن‌ها را بشنوید و بهترینش را انتخاب کنید.


۱. قرائت شریعتی از جریان تاریخی تشیع و تسنن :

"... لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفر ـ اسلام ابوذر و اسلام سلمان به قدری متفاوت است که اگر ابوذر خبر پیدا کند که سلمان اسلام را چگونه فهمیده ُ نبوت راُ خدا را ُ چه جور فهمیده فوری او را تکفیر می‌کند و یا در روایت دیگر هست که فوری او را به عنوان کافر و مرتد می‌کشد . اما هر دو مسلمانند. چرا؟ برای این‌که اعلام این حرف ُ ارزشش عبارت است از : امکان دادن به همه‌ی اندیشه‌ها و عقل‌ها که در صحنه حرکت و خلاقیت و پیشرفت و پرورش فکری و معنوی ُ آزاد تلاش کنند و جولان اندیشه داشته باشند . این‌که شخص پیغمبر اعتراف بکند نه در یک مسئله‌ی علمی ُ بلکه در یک مسئله‌ی اعتقادی که یک حقیقت دینی در دو ذهن ممکن است فاصله‌اش بین کفر و اسلام باشد اما هر دو اسلام است و هر دو بر حق است و هر دو مسلمان بزرگند اعلام این اصل (اصل آزادی اندیشه ُ آزادی تحقیق و آزادی برداشت و استقلال فهم) برای هر فهمیده‌ی متفکر ُ جلو‌گیری از یکنواخت فهمیدن و تقلید عقلی است و بند یکنواخت اندیشی و قالبی فکر کردن دوران قرون وسطی را از سر عقل‌ها برداشتن و عقل‌ها را آزاد کردن و به هر کس گفتن این‌که تو حق‌داری در هر رشته‌ای که کار می‌کنی ُ آزاد بیندیشی و از کسی بیم نداشته باشی ُ کسی در تفتیش عقاید تو را نسوزاند و محکومت نکند ُ مجرمت نشناسد ُ کافرت نخواند ُ تفسیق و تکفیرت نکند ُ به دست عوام الناس نسپارد و تو آزادی که نتیجه تحقیق را بر خلاف نتایج علمای دیگر هم باشد اعلام کنی . عقلی که تصادم نداشته باشد و عقلی که با مخالف در نیفتد و فکری که دشمن نداشته باشد پوسیده است و می‌پوسد . دیکتاتوری برای چه بد است؟ به قول روسو برای آن‌که در آن یک تن می‌اندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند . و این است که جامعه تبدیل می‌شود به یک تن برای یک مغز . پس این سخن پیامبر درباره‌ی ابوذر و سلمان برای چیست؟ می‌خواهد بگوید ابوذر آدم بی‌ شعوری است؟! هیچی نمی‌فهمد؟! سطحش پایین است؟ عامی است؟ و سلمان خیلی نابغه است؟! یا نه می‌خواهد بگوید از اسلام دو برداشت و دو تا تلقی وجود دارد و این دو تا تلقی با هم خیلی فاصله دارند و هر دو اسلام هستند . اختلاف علماء امتی رحمه اختلاف میان دانشمندان ما رحمت است . نمی‌گوید که مصیبت است ُ نمی‌گوید که اشکالی ندارد! می‌گوید رحمت است ُ یک مذهب قالبی بخشنامه‌ای دیکته شده نیست . انتخابات سقیفه را دو جور برداشت می‌کنیم . این یک بحث تاریخی است . من یک مورخم تو هم یک مورخ دیگر هستی..."(۱)


شریعتی با این تلقی و دین‌شناسی خود از جریان‌شناسی دین در تاریخ ایران و اسلام است که به نقد اندیشه‌ی روحانیت صفوی می‌پردازد و می‌نویسد :

"... روحانی صفوی بر خلاف عالم شیعی ُ متعصب است ُ تعصب کور ُ بدین معنی که قدرت تحمل و حتی استعداد فهم عقیده و حتی سلیقه‌ی مخالف را ندارد ُ نه تنها مخالف اسلام یا تشیع را ُ بلکه مخالف "آقا " و طرز فکر و ذائقه‌ی آقا! این است که هرچه نپسندد ُ بی‌ درنگ تحریم می‌کند و هر که نپسندد ُ بی‌ تامل تکفیر! در حالیکه عالم در تشیع علوی : فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (بشارت ده بندگانی که به سخن گوش می‌کنند و بهترینش را انتخاب می‌کنند) . روحانی در تشیع صفوی از سئوال می‌ترسد ُ سئوال کردی ُ سئوال دوم جوابش یک دور تسبیح فحش و اتهام و لعن و نسبت‌های ناروا و تفسیق و تکفیر است چنان‌که در پاسخ نویسنده‌ای که گفته بود برخی از مطالب فلان کتاب دعا سند ندارد فرموده بود : تو خودت که ادعا می‌کنی بچه‌ی بابات هستی ُ سند داری؟..."(۲)


شریعتی بارها با یادآوری این آیه از قرآن که خطاب به پیغمبر نازل شده است که ولا تسبو الذین یدعون من دون‌الله سوره انعام آیه ۱۰۸ و این سخن امام علی که انی اکره ان تکونو سبابین هرگونه دشنام و حتاکی نسبت به حتی مشرکان و دشمنان را از سوی مسلمانان در همان سال‌های آغازین طلوع اسلام را طبق فرمان صریح قرآن و امام علی مردود و محکوم می‌داند و از آن بیزاری می‌جوید .به وضوح روشن است که اگر ما مجاز به بی‌ حرمتی به دیگری باشیم طبعاً حقی نیز برای او قائل نخواهیم بود و در آن صورت سخن از عدالت گفتن و ندای حق ستانی از ظالمان دادن یک طنز برای سرگمی خواهد بود.


شریعتی فهم متکثر و پلورالیستی خود از دین و جریانات تاریخی را این‌چنین بسط و شرح می‌دهد:

"... اختلاف زاویه‌ی جهت و بینش نه تنها در افراد است ُ بلکه در ملت‌ها و نژادها نیز وجود دارد . نیکلسون می‌گوید : هنر و ادب سامی به جزئیات و واحدها متوجه است و هنر و ادب آریایی به کلیات و پیکره‌ها ُ سامی درخت را می‌بیند و جنگل را نمی‌بیند . اختلاف زاویه دید و نیز اختلاف ابعاد معانی و اشیا در افراد و نیز در اجتماعات مختلف ُ مختلف است . زمان نیز عامل توانایی در تغییر این زوایا و این ابعاد به شمار می‌آید . بنابراین این تعدد و تکثر را نه تنها باید در عرض پذیرفت بلکه در طول نیز باید پذیرفت . زمان نه تنها زوایای دید ُ ابعاد ادراک و احساس را تغییر می‌دهد بلکه ارزشها ُ سلیقه‌ها ُ و حساسیت‌ها و ذائقه‌ها و شامه‌ها را نیز بی‌ رحمانه می‌کشد و می‌زایاند و از این رو نه تنها جهان عناصر بلکه ُ با سرانگشت توانا و خستگی نشناس زمان ُ عالم ارواح و افکار و عواطف نیز محل کون و فساد دائمی است . تاریخ اسلام و مذاهب متعددی که در دامن آن زاییده شده است و هر روز نیز زاییده می‌شود آنچه که در تاریخ اسلام می‌بینیم ُ تشیع ُ درست است که از نظر سیاسی زاییده‌ی اختلاف بر سر یک مسئله‌ی سیاسی یعنی طرفداری علی برای احراز زمامداری بوده است ُ ولی از نظر جامعه‌شناسی موضوع بسیار پیچیده‌تر از آن است . چنین می‌نماید که از همان آغاز پیشوایان اسلام اساس اختلاف دیدها و فهم ابعاد مختلف وحی یا پایه اختلافات مذهبی را که دنباله‌اش در طول زمان کشیده می‌شود و از هر پیجستی شاخه‌های متعددتری می‌روید ُ گذاشته اند. گفته هایی از قبیل الطرق الی ... بعدد نفوس اخلائق یا کلم الناس علی قدر عقولهم . نشانه‌های همین روش است . ...بررسی زبان اسلام این احساس را در آدمی به وجود می‌آورد که در زیز ظاهری که به چشم‌های یک بعدی می‌آید ُ طبقات متراکم و متعددی وجود دارد که برای دیدن آن‌ها باید نگاه‌های دیگری داشت و شاید آن چه در اسلام عرفان نام دارد ...عبارت باشد از کوششی که تیزبینان و ژرف نگران خواسته‌اند رویه‌ها را بشکافند و به اندرون اسرارآمیز و ثروتمند کلمات و تعبیرات و اشارات پاگذارند و به اصطلاح سمبل‌ها را کنار بزنند و در ماورا آن به افق‌های تازه و سرزمین‌های بدیع برسند ... مسئله‌ی مهم و عجیب متشابهات در قرآن همین است ...اگر ادب علمی به من اجازه‌ی ابراز نظریه‌ای در تاریخ اسلام بدهد می‌توانم بگویم که اختلاف اصلی مذاهب را در اسلام ُ که ثمره‌ی طبیعی و منطقی اختلاف اصلی در درک‌ها و مشرب‌های افراد ُ اقوام و ازمنه است ُ پیغمبر و کتابش خود به عمد پایه گذاری کرده‌اند و بذرها‌ی این کشته‌های گوناگون و رنگارنگ را به دست خود در مزارع افکار و ارواح افشانده‌اند..."(۳)


۲. توصیف شریعتی از خلفا :

ابوبکر :

شریعتی در معرفی ابوبکر در آغاز دعوت پیامبر و سپده دم اسلام می‌گوید :

"... او نخستین گرونده‌ای به پیغمبر از خارج خانه‌ی پیغمبر است ُ پدر همسر او ُ یار غار او و از نزدیک‌ترین یاران اوست ُ او هنگامی اسلام خود را آشکار کرد که جز شکنجه و مرگ و تبعید و تنهایی و شکست انتظاری نداشت . هنگامی به پیامبر گروید که حتی در خانواده‌اش هنوز ُ جز شخص علی که کودکی ده ساله بود ُ کسی به او دست بیعت نداده بود ُ او در مکه سرمایه‌داری مرفه بود و به خاطر ایمان به دعوت پیامبر ُ دست از زندگی و ثروتش شست و در مدینه ُ هم چون کارگری فقیر برای یهودیان کار می‌کرد ُ پیغمبر او را برای هجرت خطرناکش انتخاب کرد ُ در دوران خلافتش هم کوچکترین تغییری نکرد و حتی با همه سنگینی بار مسئولیت خلافت ُ عملگی می‌کرد تا نان بخورد و معتقد بود که خلافت انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر است و حق ندارد از بیت المال مردم حقوقی بردارد و چون قانعش کردند که مدتی را برای زندگی است ُ کار شخصی می‌کنی ُ به کار مردم بپرداز و در ازای آن مزدی را که از کار فرمایت می‌گرفتی ُ از بیت المال برگیر ُ با یان همه هنگام مرگ ُ وصیت کرد ُ مجموعه‌ی حقوقی را که برداشته حساب کنند و با فروش زره و مرکبش ُ آن را به بیت المال پس دهند . پسرش محمدبن ابوبکر که شخصیتی بزرگ بود ُ نه تنها از مقام پدر ُ مقامی یا ثروتی کسب نکرد ُ که برعکس ُ محمد ُ یار وفادار و محبوب علی بود و در اوج دشمن‌ها و خطرات و خیانت‌های عصر خلافت علی ُ یاور علی ماند و در جنگ جمل ُ در کنار علی به جنگ خواهرش عایشه آمد و در مصر که عامل علی بود ُ جانش را بر سر وفاداری به علی گذاشت و علی چنانش دوست می‌داشت که او را" محمد بن علی " می‌خواند!..."(۴)


در باب دوران خلافت و حکومت ابوبکر می‌گوید :

"... بهترین سندی که میزان آزادی سیاسی و دموکراسی واقعی را در آغاز حکومت اسلامی نشان می‌دهد خطبه‌ی خلیفه‌ی اول است ُ وی پس از انتخاب به پیشوایی سیاسی مسلمانان ُ به عنوان یک زمامدار ُ در یک نطق سیاسی چنین با مردم سخن می‌گوید : یا ایهاالناس قد ولیتکم ولست بخیرکم و لقد وددت ان واحدا منکم قد کفانی هذاالامر فلو وجدتم فی اعوجاجافقوموه (مردم! من بر شما حکومت یافتم اما از شما بهتر نیستم . دوست می‌داشتم که کسی از شما مرا در این کار جانشین می‌شد . پس اگر در من کجی یافتید آن را راست کنید) عربی گمنام از میان توده بر می‌خیزد و فریاد بر می‌آورد که : اگر در تو کجی یافتم با این شمشیر آن را راست خواهم کرد و خلیفه او را دعا می‌کند. و این نیز سبک سخن علی است . آنکه خود را نه تنها یک رهبر سیاسی بلکه مصداق حق و پیشوای هدایت می‌داند . وی در جواب یکی از افسرانش که او را بسیار می‌ستاید و می‌گوید که من همواره در برابر فرمان تو سراپا گوشم و چشم و به اصطلاح امروز کور کورانه دستور تو را اطاعت خواهم کرد می‌گوید : من هرگز چنین ستایش را نمی‌پذیرم و این حالت را نمی‌پسندم بلکه دوست دارم آنچه که حق می‌بینید آزادانه به من بگویید زیرا خود را برتر از آنکه به خطایی دچار شوم نمی‌بینم..."(۵)


عمر بن خطاب :

شریعتی در باب خلیفه‌ی دوم و شناخت خود از نحوه‌ی ایمان آوردن او به پیغمبر چنین می‌گوید :

"... او وقتی به پیغمبر گروید که وی هنوز در خانه‌ی ارقم مخفی بود و با سی و نه تن ُ که تمام پیروانش را تشکیل می‌دادند ُ در حکومت وحشت و شکنجه و خطر می‌زیست . در تمام دوران نبوت پیغمبر ُ همه‌جا با او بود و از نزدیکترین اصحاب وی به شمار می‌رفت . پیغمبر دختر او را به زنی گرفت و شخص علی دختر خویش را به همسری او داد ُ او اسلام را به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل کرد و کمر قوی‌ترین امپراطوری‌های شرق و غرب را شکست ُ او وارث پرشکوه‌ترین امپراطوری‌ها و سلطنت‌های زمین شد و هم چون یک ژنده پوش فقیر می‌زیست . پیاده راه می‌رفت و بر خاک می‌خفت . او فرزندش را که به شراب خوردن در مصر ُ متهم شده بود ُ به دست خود تازیانه زد ُ می‌گریست و می‌زد . با شگفتی پرسیدند: چرا می‌گریی؟ پس چرا می‌زنی؟ گفت : عمر قاضی می‌زند و عمر پدر می‌گرید! وقتی هم در بستر مرگ افتاده بود ُ شرطی را که با شورای خلیفه گذاشت ُ این بود که فرزند او ُ عبدا... که به زهد معروف بود کاندیدای جانشینی او نکنند..."(۶)


شریعتی از دوران حکومت او و رفتارش با توده‌ی مردم چنین می‌گوید :

"... بنی عباس در تاریخ اسلام کاری کردند که سرنوشت ما و تاریخ اسلام به این روز افتاد . یک کار عجیب کردند . توده مسلمان تا کوچکترین ناراحتی از نظر سرنوشت جامعه می‌دید ُ کوچکترین ظلم و ستمی از طرف خلیفه می‌دید ُ یا یکی از وابستگان قدرت خلافت را می‌دید که از مقام خودش سوء استفاده کرده ُ مردم کوچه و بازار از هر شغلی به مسجد می‌ریختند و داد و فریاد و محاکمه و توضیح خواستن و این وضع حساسیت اجتماعی توده مسلمان در زمان پیغمبربود ُ در زمان عمر بود در زمان ابوبکر بود ُ در زمان علی بود و حتی در زمان دوران بنی‌ امیه بود . معلوم است که بر چنین مردمی نمی‌شود ُ "درست و حسابی حکومت کرد" نمی‌شود آنها را آرام و فارغ البال به زیر مهمیز کشید! آنها تا این اندازه "فضول " بودند! همان‌طور که تا صدای اذان بلند می‌شد به نماز می‌رفتند همان‌طور هم وقتی که می‌دیدند عمر ُ امپراطوری که مصر و ایران و روم را برایشان گرفته ُ پیرهنی که از غنایم جنگ پوشیده از پیراهن اصحاب دیگر کمی درازتر است (غنیمت‌ها باید مساوی تقسیم می‌شد چه عمر باشد چه یک سرباز) اعتراض کردند که چرا این پیراهن تو بلندتر است؟ مردم به جای این‌که از او سپاس گذاری کنند و برایش صلوات بفرستند ُ که ایران و روم را گرفته و ازش تقدیر کنند ُ اولین بار محاکمه‌اش کردند و یقه‌اش را گرفتند که چرا پیراهن تو از مال دیگران بیش‌تر است و غنیمتی که تو گرفتی از غنایم دیگر بیش‌تر بوده؟ تبعیض کرده ای! بعد عمر مجبور می‌شود آن هم نه این‌که سخنگوی‌اش بیاید به مخبرین توضیحاتی بدهد ُ نه ُ می‌کشندش به مسجد! تا عبدا... پسرش را شاهد بیاورد . می‌گوید : بیایید تحقیق کنید ُ نماینده بفرستید ُ هر جا که می‌خواهید نماینده بفرستید ُ چون من قدم دراز است و مقدار پارچا‌های هم که به همه رسیده بود ـ و برای بعضی‌ها کافی بود ـ برای من کافی نبود ُ این بود که عبدا... قسمت خودش را به من داد تا از دوتا قواره غنیمتی ُ یک پیراهن برای من بشود و بنابراین این سهم خودم به اضافه سهم پسرم عبدا... است . بروید ببینید ُ عبدا... از این غنیمت ندارد؟ آنها هم رفتند و تحقیق کردند ُ بعد تبرء‌اش کردند!..."(۷)


شریعتی چگونگی گفتمان علی را با خلیفه‌ی اول و دوم چنین بیا ن می‌کند :

"... علی در خانه‌اش می‌نشیند و سکوت می‌کند و شمشیر بر روی مخالفان‌اش نمی‌کشد چون مخالف داخلی است و بعد بیعت می‌کند و پشت سر همین‌ها نماز می‌خواند و بعد در جنگ‌ها مورد مشورت قرار می‌گیرد و برای آنها خیراندیشی می‌کند ُ و مراوده و دوستی دارد و در‌عین‌حال هرگز چنان‌که دیدیم تا آخر عمر از سر اصول و مبانی اعتقادیی که به آن معتقد بود یک وجب عقب نشینی نکرد و حتی چنان‌که دیدیم در هیچ یک از مواردی که انتقاد داشت گذشت نکرد ُ و چنان‌که دیدیم در شورا برای تایید رویه دو شیخ خلافت را کنار گذاشت و نابودی خودش را امضا کرد و آن رویه را تایید نکرد..."(۸)


شریعتی در تحلیل نهایی و کلی خود از عملکرد و سیره و روش دوران زمامداری ابوبکر و عمر معتقد است که :

"... در این‌جا با این‌که انتقادات اصلی شیعه ـ آن چنان که که از زبان علی تجسم عینی و کامل روح اسلام می‌شنویم درست و دقیق است ُ اما هیچ مورخ منصفی که از تاریخ سیاسی اسلام آگاه است ُ هر گاه حکومت این دو صحابی نامی پیغمبر را با رژیم‌های قیصرها و خسروهای تاریخ می‌سنجد ُ نمی‌تواند از اعجاب و تحسین خودداری کند ُ به عقیده‌ی من تنها بد اقبالی این دو مرد در این بود که رقیبشان مردی خارق‌العاده چون علی است و مورخان غالباً آنان را با وی می‌سنجند و محکوم می‌کنند . اگر علی در برابر نمی‌بود حکومت آن دو حکومتی بی‌ نظیر در جهان جلوه می‌کرد..."(۹)

این گونه است که شریعتی راهی نو و در یچه‌ای تازه به روی باورمندان به وحی و رسول و پیروان علی می‌گشاید و انسان بالغ و تکامل یافته و متفکر و متعقل و خرد‌گرا را نه در تعصب خشن و ویران کننده‌اش و نه در دست کشیدن از اصول و باورهایش بلکه در عدالت و انصاف و حق گذاری و فتوت و بردباری و آزادگیش می‌داند و می‌نمایاند و خود از روندگان راهی است که پیامبر و علی از روندگانش بودند چونانکه رسول رحمت به معاذبن جبل ُ صحابی دانشمند و شایسته‌ی خود که مامور یمن می‌شود سفارش می‌کند : "آسان بگیر و سخت مگیر. بشارت گوی باش. نه نفرت جوی. تو بر قومی وارد می‌شوی، از تو می‌پرسند کلید بهشت چیست؟ بگو : شهادت بر این‌که جز خدای یگانه‌ای که شریک ندارد خدایی نیست"(۱۰)

علی شریعتی فضیلت و عدالت و دگرپذیری را از بزرگان آموخت و خود آموزشگر این راه شد راهی برای فهم این راز بزرگ که زمین و هستی برای همگان است و جایگاه همه‌ی آفریده‌ها ُ همه در نزد خداوندگار جهان برابر آفریده می‌شوند و از حقوقی برابر برخورداند و این کردار ما خواهد بود که در نزد دادار آسمان ملاک سنجش مینوی یا دوزخی بودن ماست که یزدان پاک خود داور نهایی آن خواهد بود و ما بندگان کوچک و ضعیف او در جایگاهی نیستیم که رای بر بهشتی و دوزخی بودن بنده‌ای دیگر دهیم .شریعتی و شاگردان و پیروان و روندگان راه او این آموزه را در زیست خود به اثبات رساندند و شاید مقایسه‌ای هر چند اندک میان شریعتی و رهروانش با دیگر نحله‌های فکری و یا رقیبانش قضاوت را برای ما آسان‌تر خواهد کرد .هیچ کس با شریعتی حیات را برای انسانی دیگر نه تنها تنگ نساخت بلکه تاوان دگر پذیری و آزادی جویی را به سنگین‌ترین وجهی پرداخت و حتی روشنفکران شریعتی ستیز نیز بدان معترفند و نمی‌توانند از آن چشم بپوشند .شریعتی و رهروان راه او مدافع همیشگی دفاع از حق اقلیت در برابر اکثریت بودند و هر صاحب فکر و دین و مذهب و مرام و عقیده و قوم و قبیله‌ای در نزد آنان به صفت انسان بودن و ایرانی بودن عزیز و محترم بودند .

جهان ما فراخ است و ماییم که باید دیدگان خود را باز کنیم و این هستی چندین میلیارد ساله را با عمر کوته و کودکانه چند ساله‌ی خود و قوه‌ی عقلانیتی که هر روز در جستجوی تجربه و نا شناخته‌ای جدید است نسنجیم و داوری نکنیم و حیات را و زندگی را و زنده بودن و انسان بودن را و اندیشیدن و فهمیدن را برای همگان قائل باشیم و به رسمیت بشناسیم که برای آرامش و صلح راهی و راهی جز این نیست و هم چون کلام خداوندی دعوت کننده‌ای باشیم وبس و نه تحمیل کننده‌ای هراس انگیز و نفرت‌گر.

فهم همگانی و دموکراتیک دین از حقوق ذاتی بشر می‌باشد و این حق در انحصار شخص یا اندیشه‌ای نیست و اگر این صبوری و برباری دینی گسترده شود و همه از رحمت این شکیبایی برخوردار شوند آنگاه است که می‌توان گفت جامعه‌ی اکنون ما گامی فرا پیش نهاده است برای تحقق هویت ملی و وحدت ملی در سایه‌ی کثرت ادیان ُ مذاهب و فرق و گروه‌ها و اقوام ایرانی .برای اثبات ندای ایران برای هر ایرانی و اصل آزادی فهم و اندیشه در دین نبوی هیچ روشی گویاتر از پذیرش پلورال و متکثر آدمیان از پدیده‌ها نیست و هیچ تبلیغی بلیغ‌تر از این برای تمدن ایرانی و اسلامی نیست .روایت متعصبانه و متصلبانه از دین نه تنها خدمتی به دین نیست بل چهره‌ی دین را عبوس و خوف انگیز نیز می‌سازد .چهره‌ی متبسم و انسان نواز و عدالت‌گستر دین را در ندای ابو سعید ابوالخیر و ابوالحسن خرقانی و مولانا و حافظ و اقبال لاهوری و طالقانی می‌توان دید یا در صورت خوارج و اخباریون و سلفیون و طالبان و واعظان و فقیهان شحنه‌شناسی که جز تکلیف و حدود و نکیر و منکر و ارتدادو کفر و دوزخ و عذاب و درفش چیز دیگری از دین برای جوانان ما و مردم این عصر ندارند؟!. شریعتی اولین این راه دشوار و سترگ نیست و آخرین آن نیز نخواهد بود .


علی شریعتی در دامن فرهنگ ایران زاده شد و در زیر بارش وحی بالیده شد و دیده گانش را تا جایی بالا برد که بتواند جهان را این گونه ببیند و به ما بشناساند آن طور که خود می‌گوید:

"... امروز همان اندازه که به ابوذر غفاری صحابی پیغمبر مومنم و از تصور او لذت می‌برم ُ چارلی چاپلین هم که درست در همین مرز او زندگی هنری و کمیک خود را تمام می‌کند ُ محبوب من است ُ او هم یار دلسوز بشر است . او هم همه‌ی عمر به معانی مطلق انسانی ُ به جامعه‌ی بشری به سرنوشت انسان وفادار مانده است . من مدتهاست در روح خودم تمرین کرده‌ام تا این حالت به صورت طبیعی من در آید تا دیوارهای محکم محیط محدود و کم عمق خودم را بشکنم تا در تعقیب افکار از این زیرزمین به آن زیرزمین نخزم و بر روی بالکن بلندی بیایم و دنیا را ببینم..."(۱۱)

این سخن کسی است که در دهه‌ی پنجاه خورشیدی و دهه‌ی هفتاد میلادی می‌زیسته است دهه‌ای که جنگ‌های چریکی و ایدئولوژیک و ضد امپریالیستی در اوج خود بین اردوگاه شرق و غرب ُ بین رزمندگان و پارتیزان‌های آمریکای لاتین و خاور دور و ایران با جهان سرمایه‌داری در جریان بوده است. دهه‌ای که صف بندیها و خط کشی‌های ایدئولوژیک و سیاسی اجازه‌ی کوچکترین خروج از کلیشه‌ها و رسمیت‌های زمانه را به افراد نمی‌داد و کسی را جسارت ورود به دنیاها‌ی غیر فرقه‌ای و غیر بخشنامه‌ای را نداشت .پس ما باید بیاموزیم و بیاموزیم که شریعتی دعوتی بود برای آموختن .نزدیک به چهار دهه از روزگار شریعتی می‌گذرد و ما هنوز در آغاز دهه‌ی نود خورشیدی در چگونگی رفتار خود و فهم خود از یکدیگر مانده‌ایم .رفتار شریعتی در مواجهه با آیت‌ا... مطهری علی‌رغمِ برخورد‌ها و حمله‌های صریح مطهری به شریعتی بسیار آموزنده است .شریعتی چه در ظاهر و چه در باطن چه در خطابه و چه در خفا کوچکترین بی‌ حرمتی و ناشکیبایی و غضب از خود بروز نداد و کسی سراغ ندارد که وی علیه مطهری موضع خصمانه گرفته باشد و کینه و نفرتی از خود نشان داده باشد. باشد که ما نیز در برخورد با رقیبان و مخالفین و دگراندیشان و دگرباشان گونه‌ای رفتارکنیم که مدعی آن هستیم ُ و آن همانا تکثر و تنوع و شکیبایی و صبوری و عدالت و انصاف و حق آزاد فهمیدن و بیان کردن و زیست بدون هراس و عذاب است.

به نظر می‌رسد برای درک مشترک از هم و از نگاه شریعتی به مقوله‌ی تکثر‌گرایی در دین فرق و مذاهب و عقاید و مشرب‌ها مرور‌ی بر کتاب اسلام‌شناسی دانشگاه مشهد و کتاب باز‌شناسی هویت ایرانی ـ اسلامی و مجموعه آثار ۲ خودسازی شریعتی خالی از فایده نباشد اگر چه دیدگان پر مهر خوانندگان این نوشتار خاصه ایرانیان و مسلمانان اهل سنت قطعا آن را از نظر گذرانده‌اند و خود بهتر از هر کس داوری خواهند کرد .

در پایان این نوشتار را تقدیم می‌کنم به روح بلند تازه پر کشیده‌ی مهندس عزت‌ا... سحابیُ و دختر مظلوم و معصومش هاله سحابیُ دردمند آزاده‌ای که برای تحقق تفاهم و تکثر و آزادی نوع بشر و اندیشه‌ی ایران برای ایرانیان رنج‌ها و مرارت‌ها کشید. صداقت و شفقت و شرافت و متانت و حجب و حیا و طهارت و معصومیت و مظلومیت و پاکدامنی و پاکدستی کلماتی هستند که در نزد اینان جانی دوباره گرفتند و معنی و طراوت تازه‌ای یافتند .


منابع :

۱. مجموعه آثار ۲۶ صفحات ۱۷۵ تا۱۷۱علی شریعتی

۲. مجموعه آثار ۹ تشیع علوی و تشیع صفوی صفحات ۵۶ و ۵۲

۳. مجموعه آثار ۲۸ روش شناخت اسلام صفحات ۳۰۵ تا ۲۹۹

۴. مجموعه آثار ۲۶ صفحه ۳۰۴ و ۳۰۳

۵. مجموعه آثار ۳۰ اسلام‌شناسی دانشگاه مشهد صفحه ۳۰ و ۲۹

۶. مجموعه آثار ۲۶ صفحه ۳۰۴

۷. مجموعه آثار ۲۰ چه باید کرد؟ صفحه ۲۱۳ و ۲۱۲

۸. مجموعه آثار ۲۶ صفحه ۱۸۹

۹. مجموعه آثار ۲۹ حسین وارث آدم صفحه ۳۵۶

۱۰. مجموعه آثار ۳۰ صفحه ۳۹۱

۱۱. مجموعه آثار ۳۴ نامه‌ها صفحه ۶۹ و ۶۸


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۹۰

منبع : سایت نیروهای ملی ـ مذهبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
01_08_2014 . 16:40
#5
صفویه‌شناسی شریعتی : کالبدشکافی‌ی یک انحطاط



نام مقاله : صفویه‌شناسی شریعتی : کالبدشکافی‌ی یک انحطاط

نویسنده : حسین میرزانیا

موضوع : _____

مناسبت : سالگردِ خاموشی‌ی علی شریعتی



مقدمه :

تشکیل حکومت صفویه در ایران یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ ایران است و در حقیقت سرفصل جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد تا آن جا که می شود مدعی شد از آن واقعه به بعد تاریخ ایران را باید به دوره ی قبل و پس از صفویه تقسیم کرد و هم از این روست که بسیاری از محققین تاریخ ایران مبدا تاریخ معاصر ایران را از دوران شکل گیری صفویه در ایران می دانند.

مولفه های این مدعا که صفویه آغاز حیات تاریخ معاصر ایران است، در شکل گیری نظمی جدید مبتنی بر تمرکز سیاسی و شکل گیری حکومتی واحد حول دولتی مرکزی از سویی و از سوی دیگر تشکیل حکومتی مذهبی با رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران و همکاری و دخالت و حمایت و حضور روحانیت شیعه در حکومت و هم چنین برقراری ارتباط با جهان جدید و به طور اخص با کشورهای غربی و مراودات و تعاملات حکومت صفویه با اروپاییان – می باشد که در گذشته مسبوق به سابقه نبوده است . به این ترتیب ایران از نظر حیات سیاسی و مذهبی و اجتماعی و فرهنگی به دوران کاملا نوینی قدم نهاد که خود آغاز گر تحولات دیگری در ایران شد که تا به امروز ادامه یافته است.

مناقشه بر سر حسن و قبح این حادثه ی بزرگ در ایران میان اندیشمندان ایرانی از دیر باز سابقه داشته است.

در میان موافقین و تایید کنندگان نظام صفویه ادله ای چون جلوگیری از تجزیه و انحلال ایران در دیگر قدرتها و ایجاد اتحاد و یکپارچگی دینی و سرزمینی در ایران و برقراری امنیت و اقتدار سیاسی و نظامی و رونق اقتصادی و تشکیل یک حاکمیت ملی در ایران از مهم ترین دلایل می باشد .

اما از سوی دیگر نظم دینی و نظامی و سیاسی صفویه منتقدین و مخالفینی نیز دارد که شاید بتوان ادعا کرد مشهورترین آنان علی شریعتی است .کسی که یک کتاب ازمجموعه آثارش به طور کامل نقد صفویه است. وی بی محابا به نقد بی امان و البته بسیار سخت و دشوار نظامی همت گماشت که وفاداران و حامیان سرسختی دارد وآنان نقد شریعتی را یکی از منکرات نابخشودنی شریعتی میدانند (که البته شریعتی از این منکرات به وفور دارد ) و از همین رو این جدال و مناقشه هم چنان از دو سوی این میدان اعتقاد و تفکر- و بعضا نفع و بهره – ادامه دارد .

این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به صفویه شناسی شریعتی و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه جامع و کامل بود یا دارای ضعف ها و نواقص و اشکالاتی است؟ دیگر این که او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟ و آیا این نقد لازم بود و نیز برای امروز ما هم کارآمدی دارد یا نه ؟

شاید هیچ ناظر بیرونی تصور نمی کرد و یا تصور نمی کند که شریعتی مسلمان شیعه که خود نظریه پرداز گونه ای اندیشه گری برگرفته از دین و به طور اخص شیعه است به نظامی شیعه مذهب و حامی تشیع که از پس سال ها حاکمیت های سنی مذهب در ایران برآمده است این چنین بتازد و با تیغ نقادی خود وارد منازعه ای شود که سال ها پس از رفتن خود او موافقان و مخالفان آن بدان ادمه می دهند و ادله ی خود را برتر و به ثواب نزدیکتر از دیگری می دانند.

برای چرایی این حکایت دراز باید روی به نقد شریعتی نقاد صفویه بیاوریم و ببینیم که ادعای او مبنی بر فرو بردن تمدن ایرانی به دوره ی انحطاط از سوی صفویه تا چه اندازه درست و استوار است و اینکه آیا این نگاه ،نگرشی جامع و کامل و درستی بوده است یا خیر؟


چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟

جای پرسشی ذهن سوز است که چرا شریعتی دین دار از میان تمامی حاکمیت های ایران قبل و پس از اسلام به نقد دو سلسله ساسانی و صفوی پرداخت که هر دو یک وجه مشترک داشتند و آن همانا متصف به صفت دینی بودن این دو حکومت و تمرکز سیاسی و مذهبی بود که هر دو حکومت در تاریخ ایران به وجود آوردند؟!

البته شریعتی در این راه نظام صفوی را به طور سیستماتیک و برنامه محور نقد کرد و نظام ساسانی را در تایید ادله ی خود به عنوان نمونه و مثال عینی یک نظام دینی متمرکز مثال زد و بدان پرداخت . بر این اساس به جاست که نخست اشاره ای اجمالی به برخورد شریعتی با حکومت ساسانی شود تا مقدمه ای باشد بر ای ورود به موضوع صفویه.

شریعتی در تحلیل نظام دینی ساسانی و موقعیت مذهب زرتشتی در حکومت ساسانی چنین می گوید : در عصر ساسانیان که خود مدعیان مذهب اند و خاندان روحانی و فرزندان ساسان خوتای ، موبد بزرگ معبد استخر و قیامشان قیام دینی است و رسالتشان احیای مذهب زرتشتی و موبدان ، حتی بر پادشاهان حکومت می رانند و هم مظهر قدرت سیاسی و هم اقتصادی و هم مذهبی شده اند و رژیم مقتدر سلطنت را تکیه گاه و حتی ابزار دست خود ساخته اند و بیش از نیمی از تمامی املاک مزروعی کشور راتصاحب کرده اند و آتشگاه ها از همه وقت گرم تر و روشن تر و آبادتر ، در سراسر ایران تکثیر می شود و بزرگترین امپراطوری جهان ، حامی متعصب این مذهب می گردد و موبد موبدان ، تاج را از جانب اهورامزدا بر فرق شاهنشاهان ساسانی می نهد و خود به نام روحانیت ، بر نیمی از جهان متمدن و مقتدر آن عصرحکومت می کند و برای اولین بار مذهب زردشت مذهب رسمی حکومت می شود ، از درون پوک می شود و متزلزل و بی جاذبه و با تنی نیرومند که به شدت و به زور رشد می کند و چاق و چرب می شود ، اما بی روح و بی اندیشه و بی حیات و حرکت وشور و حرارت ، چه این مذهب که ابتدا یک ایمان بود و یک دعوت و هدایت ، که عشق در دل ها بر می افروخت و حرکت در جامعه می آفرید و در عمق ارواح و افکار مردم رسوخ می کرد ، تبدیل به ” قدرت شد و نظام حاکم ” و مجموعه ای از مراسم و وظایف و اعمال تکراری تقلیدی بی هدف و بی ثمر و بینشی متحجر ، واین بود که دیدیم مذهب زرتشت ، نه یک روح که یک ” مجسمه پولادین ” شده بود و در این عصر شده بود یک گنبد عظیم و زرین بر روی ” هیچ ” توخالی و خلوت که دو فریاد بی دنباله و ناشیانه ی مانی و مزدک ، چه طنینی در آن افکند و بعددر همین روزگار ، یک لگد عرب ، چه آسان این قصر شکوهمند موریانه خورده را فرو ریخت!(۱)

باز گردیم به پرسش نخستین خود : چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟

برای پاسخ به این پرسش کلیدی و بنیادی باید به تعریف او از انسان و سپس جبرهای تحمیل شده به انسان در طول تاریخ از سوی شریعتی بپردازیم تا به نظام های سلطه (طبیعت یا تاریخ) برسیم که چگونه از نظر شریعتی مانعی سترگ بر سر رهایی و آزادی او عمل کرده اند.

شریعتی هماره انسان را عبارت می داند از : آزادی ،آگاهی، آفرینندگی و معتقد است که انسان برای انسان شدن و رسیدن به تعریف خود از انسان بودن همواره تحت سلطه ی طبیعت، تاریخ ،جامعه و خویشتن بوده است و در رهایی از این بندها در جبر تحمیلی تاریخ اسیر و برده ی ذلیل و زبونی شده است در دستان صاحبان زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح یا استبداد و استثمار و استحمار و از میان این سه گونه شناخته شده ی نظام سلطه در طول تاریخ بدترین و هول ناک ترین و و حشتناک ترین و بی رحمانه ترین و ظالمانه ترین نوع سلطه و حاکمیت را سلطه و اقتدار دینی و مذهبی و یا همان تزویر و استحمار می داند که خشن ترین و سنگین ترین نوع سلطه و اقتدار بوده است.

شریعتی آغاز آگاهی بشر رادر تفسیر دینی و اسطوره ای او که همانا آگاهی انسان به عریانی خویش پس از خوردن میوه ی ممنوعه (به تفسیر شریعتی میوه ی آگاهی ) است می داند و پایان قرآن که سوره ی ناس (مردم ) است را نشانه ی این که بشر برای آزادی از سلطه ی{ زر و زور و تزویر ذکر شده در این سوره ی پایانی قرآن} باید همواره جد و جهد و هوشیاری و مقاومت از خود نشان دهد واز پای ننشیند . به گفته ی شریعتی در سفر حج نیز باز خداوند یادآور می شود که از میان سه سمبل سلطه آن که شقی تر و خطرناک تر و محوری تر و اصلی تر است الهه یا بت فریب و نیرنگ و جهل است که در فریب و مکر دینی در طول تاریخ متجلی بوده و اشکال گونه گون می تواند داشته باشد.

همگان می دانند که یکی از دلایل حملات تند و سخت آیت ا… مطهری به شریعتی در همین تفسیر و روایت او از روند تاریخ بود که سه گانه ی زرو زور و تزویر یا فرعون وقارون و بلعم باعورا را به کل تاریخ تعمیم داده و از همه بدتر این که نقش فریب و نیرنگ مذهبی و دینی روحانیان مذاهب و ادیان را زیر بنای این استبداد و استثمار بر شمرده و به هزاران روایت این سه گانه ی همیشه مسلط تاریخ رابیان کرده و بر آن تاکید ورزیده است.

از همین روی است که شریعتی پای به عرصه ی نقد صفویه می گذارد، عرصه ای که اساتیدی چون استاد محمود حکیمی آن را تونل وحشت تاریخ ایران نام نهاده اند و اساتیدی دیگر چون دکتر جواد طباطبایی علی رغم تفاوت دیدگاه ونگرشی که با شریعتی دارند با او در انحطاط ایران از زمان صفویه اشتراک دارند و دارای اجماع نظر می باشند .چنان که دکتر طباطبایی می نویسند : می توان گفت که دریافتی از تشیع که با ورود علمای جبل عامل به ایران عرضه شد و با محمد باقر مجلسی صورتی مدون پیدا کرد در جهت خلاف تحول مطلوب بود و بدین سان اندیشه ی دینی نیز منحنی زوال اندیشه در ایران را دنبال کرد . مثنوی مکافات نامه نمونه ای از وضعیت زوال اندیشه و انحطاط ایران در پایان دوره ی صفوی است.

و یا در جای دیگر می نویسند :… دوره ی گذار تاریخ ایران که با شکست جنگ چالدران آغاز شد و با شکست ایران در جنگ های ایران و روس و فروپاشی ایران زمین به پایان رسید دوره ی انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران بود.

و در نهایت معتقدند که زوال اندیشه و انحطاط تاریخی ایران هم چون دو وجه وضعیتی یگانه بود که در دوره ی گذار موجب شد تا ایران از رتبه ی کشوری زنده و زاینده به درکات هبوط غیر قابل بازگشت رانده شود . نقش ایرانیان در عمل و نظر در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیشتر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی پیدا شود.(۲)

حال با این مقدمه باید ببینیم آیا شریعتی توانسته است به درستی و به دور از جفا و خطا ، حاکمیت صفویه را نقد کند یا خیر؟

شریعتی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی و در کتاب بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی به طور مبسوط در کتاب نخستین و به طور اجمال در کتاب دوم به نقادی صفویه پرداخته است و همگان می دانند که تا پایان عمر بر این ایده و نظر خود وفادار ماند و حتی حملات سنت گرایان یا ارباب دین نیز نتوانست نظر او را تغییر دهد . اگر پوسته ی این کتاب ( تشیع علوی و تشیع صفوی ) را که بخشی از آن مشمول مرور زمان شده و کاربرد مصداقی یامثالی آن تغییر کرده و یا منتفی شده را برداریم جان کلام و جوهر کلام او در این کتاب را می توان این گونه صورت بندی کرد:


اضلاعِ صورت‌بندی‌شده ی شریعتی در نقدِ صفویه :

۱. صفویه با رسمیت دادن به تشیع و حاکمیت رسمی و حکومتی دین این مذهب را از حرکت و نوآوری و تغییر طلبی و جوشش و آفرینش تهی کرد و تبدیل به یک مذهب حاکم ولی منقبض و منجمد و ایستا و شکست خورده از درون کرد . به طوریکه در این باره طباطبایی از قول ادوارد براون با اشاره به آیه 14 از سوره ی سبا می نویسند که ایران زمین در واپسین دهه های فرمان روایی صفویان مانند کالبد بی جان سلیمان نبی بر عصایی تکیه داده بود که مانع از افتادن آن می شد و لاجرم موریانه ای می توانست عامل سقوط آن شود.(۳)

۲. صفویه با برگرفتن دین و برگزیدن آن به عنوان ایدوئولوژی نظام حاکم آن را ابزاری برای اعمال سلطه و ابزار ی برای قدرت و تسلط برحکومت کردند و دین وسیله و ابزار و عمله ی قدرت و حکومت شد. در این باره شریعتی می گوید: تشیع ضد” وضع موجود ” تشیع ” وفق وضع موجود” می شود تشیعی که به عنوان یک نیرو در برابر حاکمیت بود به عنوان یک نیرو در کنار وپشت سر این قدرت می ایستد و از آن جانبداری می کند ! کارش و نقشش عوض می شود ، تشیعی که حالت انتقادی به وضع موجود حاکم است حالا یک رسالت تازه دارد و آن نقش” توجیهی ” است ! … و در ادامه می افزاید : روحانی و عالم شیعی از کنار مردم برخاست و در کنار سلطان صفوی نشست ُ”تشیع مردمی” تبدیل شد به” تشیع دولتی ”.(۴)

۳. صفویه دین را ابزار حیله و فریب و بهره کشی و تزویر خود ساختند تا بتوانند توجیهی برای اعمال خود داشته باشند .صفویه در این اکسیرشجره نامه سازی و نیرنگ دینی برای تصاحب قدرت نسب خود را که از پدرانی اهل سنت و مادرانی مسیحی زاده بودند (شاه اسماعیل ) به سادات و امامان شیعه پیوند زدند و تشیع را پشوانه ی حکومت خود ساختند .

۴. صفویه با برگرفتن قشر و پوسته ی دین که از طریق فقهای حکومتی آن را اعمال می کردند باعث رونق ریا و تزویر میان مردم و جامعه ی زمان خود شدند و گوهرو جوهر دین در پس پوسته ی ظاهری دین مغفول و مدفون شد و یا به نسیان وفراموشی سپرده شد و دین که باید راهی برای رهایی انسان باشد به وسیله ای بدل شد که از آن جز خرافه و ارتجاع و درماندگی چیز دیگری حاصل نمی شد.

در این باره طباطبایی نقل قولی دارد از کتاب تاریخ افغانان که به وضوح نمایانگر این ادله ی شریعتی می باشد : فتح علی خان قاجار شاه سلطان حسین را متقاعد کرد که از پیر زنی در استر آباد شنیده است که اگر دو پاچه ی بز را با 325 نخود پخته و دوشیزه ای باکره 1200 بار لااله الاالله بخواند و بر آن فوت کند سپاهیانی که با آن خوراک اطعام شوند از نظرها ناپدید خواهندشد و بر دشمن غلبه خواهند یافت.(۳)

۵. صفویه با تشکیل حکومت اقتدارگرای دینی باعث گسست و تفرقه و تبعیض و خصومت و خشونت میان اقوام و فرق داخل در حوزه ی تمدنی ایران شد وحتی کار به جایی کشید که بر خلاف هدف اولیه ی تشکیل حکومت صفوی که جلوگیری از خطر تجزیه و جدایی بخش هایی از مناطق مرزی ایران از کشور بود خود عاملی اساسی در ایجاد زمینه ی تفرقه و شورش و جدایی در ایران شد . شورش محمود افغان که بعدها زمینه ی جدایی کامل افغانستان از ایران شد یکی از آن نمونه هاست.

شریعتی در این باره نوشته : مجموعه ی این مراسم و شعائر تقلیدی در جهت تحریک تعصب و تفرقه و انجام فرقه بازی سیاسی در میان توده به نام مذهب استخدام شد و بالاخره همه این اشکال و اشیاء فقط احساسات را بر می انگیخت اما کمترین نقشی در شناخت و شعور و بیداری مردم شیعه و تحلیل وتفسیر و بیان روشنگرانه ی حقایق اعتقادی و آموزش درست و وسیع مفاهیم مذهبی و طرح و تجسم روح و فلسفه و آثار رستاخیز کربلا نداشت … هدف صفویه تنها تحریک تعصب ها و احساسات ناآگاهانه توده بود و برگزاری کارناوال های مذهبی و تراژدی های تاریخی به سبک مسیحیت … چه بسا این مراسم و تشریفات ظاهری وعاطفی خود وسیله ای بود که مردم از شناخت حقیقت و تفکر و مطالعه مکتب تشیع و انقلاب کربلا غافل ماندند ُ زیرا هیچ جهلی سنگین تر از جهل مردمی نیست که یک نوع” احساس معرفت کاذب ” پیدا کرده اند.(۶)

هم چنین استاد زرین کوب در این باب نظریه ای دارند که می توان آن را تاییدی بر نظریه ی شریعتی دانست آن جا که می نویسند: عامل عمده ی بلاواسطه ی این از هم پاشیدگی( دوران شاه سلطان حسین ) خشونت و بی تسامحی به اتباع مذاهب و ادیان اقلیت ها بود که از اتحاد دین و دولت پدید آمده بود و سابقه ی آن به عهدشاه تهماسب اول و انتخاب محقق کرکی به عنوان نایب الامام می رسید . لاجرم درحالی که مجلسی در کتاب الرجعه ی خویش روایت می کرد که به حکم اخبار ، سلطنت در خاندان صفوی همواره و تا آخرالزمان ادامه خواهد یافت و آنها آن را به صاحب الزمان تحویل خواهند داد یک شورش ضد شیعی در خراسان به سلطنت شاه سلطان حسین و به سلطنت ۲۳۰ ساله ی صفویه پایان داد.(۷)

۶. و در نهایت صفویه با این بازی بزرگی که به راه انداختند آغازگر انحطاطی شدند که تمدن ایرانی پس از آن نتوانست قد راست کند و تعصب وتصلب و جزمیت و خشک اندیشی و خرافه پرستی چنان دامنگیر جامعه ایرانی شد که دیگر گفتمان نوینی در جامعه ی ایرانی زاده نشد و تکرار و تقلید و اطاعت جای عقلانیت و خرد و زایش و نوزایی را چنان تنگ کرد که از تمدن بزرگ قرن سوم و چهارم هجری فقط یاد و خاطره ای باقی ماند و شاید هم نماند . اندیشه ها خشکید و هر گونه دیگر اندیشی و دگر باشی نفی و طرد شد و با غلبه ی اخبارییون بر اصولیین نه تنها سایر مذاهب و ادیان که مسلمانان اهل سنت و عرفا و صوفیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و همه باید از یک روایت و قرائت از دین پیروی می کردند و آن دینی بود که ملا باشی های صفوی آن را عرضه می کردند.


ادله‌ی شریعتی بر آغازِ انحطاط از دوران صفویه :

شریعتی در اقامه ی دلایل خود بر آغاز انحطاط ایران از سلسله صفویه چنین می گوید: تا پیش از صفویه ایران قلب فرهنگی جهان اسلام بود و علمای اسلامی ما از شمال آفریقا تا چین ، در مسیر جنبش های فکری و جریانهای علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایره ی تشعشع اندیشه متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل می شد و هم چون سرچشمه ی جوشانی از فکر و فرهنگ ، ایران از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب می ساخت و تصادفی نبود اگر در دربار ترکان عثمانی هم به فارسی شعر می سرودند و زبان رسمی و علمی و ادبی شبه قاره ی عظیم هند فارسی بود و در اصطلاحات مذهبی مسلمانان تا خاور دور فارسی بسیار شنیده می شود و حتی نام کوچه ها و خیابان های زنگبار هم اکنون نام های فارسی است و کتابخانه های اسلامی در سراسر جهان از آثار علمای اسلامی ایران انباشته است ، آن چنان که گویی فرهنگ و علوم اسلامی را رسالتی بوده است که متفکران ایرانی بدان مبعوث بوده اند ، اما پس ا ز صفویه که ایران ،به نام تشیع ، درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی ، فرهنگ اسلامی هم چون رودی که در حوضچه ای فرو ریزد و بایستد ، به رکود گرایید واز تکاپو ایستاد و فقیر ماند و جهان بینی تنگ شد و تعصب ها شدت یافت وروحیه فرقه ای شد و بینش قشری و علوم تنها در کار حاشیه نویسی و نقل قول و تکرار مکررات . برخی شکفتن نبوغ هایی چون ملا صدرا و علامه دوانی و میرداماد و شیخ بهایی را دلیل نقض این نظریه می آورند ، این درست است که در این هنگام ما پیشرفت های درخشانی در فلسفه و اصول و سیاست داخلی و تکنیک و هنر داشته ایم ، ولی سیاست “درهای بسته و در گلیم خود پیچیدن ” سیاستی نیست که بی درنگ آثار رکود را ظاهر سازد ، بلکه غالبا تحت تاثیر نیروی روحی اولیه ای که این در خود فرو رفتن هم از مظاهر آن است ، موج های بلندی بر می خیزد که ازعناصر و مایه های موجود که هنوز غنی و متنوع است تغذیه می کند ، ولی هم چون درختی که در گلدان می روید ، این شکوفایی دیری نمی یابد و پس از تغذیه ذخیره ی غذایی اش ، به پژمردگی و مرگ رو می کند … پا در گلیم خود پیچیدن و درها را بر روی هر نسیمی که در جهان می وزد بستن و از هر چه در ورای ” ما” می گذرد بریدن ، نتیجه اش فقر معنوی و مادی و رکود اجتماعی و ناچار جمود ذهنی و توقفی که در آن ، تنها تعصب های ارتجاعی و کهنه پرستی و تنگ نظری های بومی رشد می کند که ثمره نهایی آن ، دور افتادن از زمان و صحنه جهان است.(۸)

شریعتی باز درباره ی این انحطاط یادآور می شود : …اما صفویه از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و تلاش و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت ، دستمایه ای برای ایجاد یک قدرت خشن سلطنتی و قومی و نظامی متعصبانه ، برای تحکیم قدرت حکومتش بر توده و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانی ها و هم دستی با توطئه سازان مسیحیت اروپایی که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطه اش بر مدیترانه به هراس افاده بود و زخم های کاری خورده بود ، بر گرد ایران و تشیع”حصاری سیاه ” بر افراشت و از ما و فرهنگ ما جزیره ای ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن وبا دنیای اسلامی قطع رابطه کرد و طبیعی است که پس از چند سال درون اینحصار به ” جمود ، جهل و رکود مرگبار و انحطاط وحشتناک” دچار شد و به مرحله ای از “ارتجاع و انجماد” رسید که مترقی ترین دعوت انقلابی تاریخ به شکل یک ” فرقه متعصبانه بسته منجمد و ظاهر پرست ، که تنها به درد” سیاست بازان و قداره سازان” می خورد ،در آمد.(۹)

اما سوالی که پیش می آید این است که آیا این روایت شریعتی از صفویه همه ی صفویه بود ؟ آیا شریعتی به نقد و نظر درباره ی نظام سیاسی و اقتصادی و ادبی و هنری صفویه نیز پرداخته است یا خیر؟

به نظر می رسد که شریعتی نخواسته یا درست تر بگوییم نتوانسته به سایر وجوه نظام حاکم صفویه بپردازد و در نتیجه منتقدین شریعتی از همین نقصان در سست کردن ادله ی او بهره گرفته اند.آنان معتقدند که اگر نظریات شریعتی درباره ی وجه مشروعیت سازی صفویه برای قدرت تراشی برای خود و ابزار انگاری دین برای توجیه سلطه ی خود و دولتی و حکومتی کردن دین که امری انتخابی و باطنی و شخصی است درست باشد ولی نقد او باز دارای اشکال عمده و خلا بزرگی است و آن این که صفویه خدمات و حسناتی داشته است که شریعتی از آنان چشم پوشی کرده و یا نادیده گرفته و آن این که صفویه با تشکیل یک حکومت ملی مبتنی بر تشیع و ملیت ایرانی کشور ایران را از خطر تجزیه و یا پاره پاره شدن و یا انحلال در کشورهای قدرتمند رقیب نجات داد و باعث ایجاد یک حکومت مرکزی و امنیت و آرامش به ویژه امنیت راه ها و ساخت کاروان سراها و در نتیجه رونق اقتصادی وامنیت روانی برای جامعه شده و حتی معتقد به رشد هنر نقاشی و فرش و منسوجات و سفال سازی و معماری و … در دوران صفویه می باشند.

باید گفت و اذعان کرد که نظر منتقدین درست است و اقتدار صفویه باعث ثبات و احیای حکومت ملی واحد در ایران گشت به طوریکه ازبکان و دولت عثمانی دیگر از دست درازی به کشور دست برداشتندو شاه عباس توانست با ذکاوت پرتغالی ها را از بندرعباس بیرون براند و جنوب ایران از دست آنان آزاد کند ویک دوره امنیت و رونق اقتصادی همراه با رفاه نسبی نصیب کشور شود که سفرنامه نویسان فرنگی نیز بدان اذعان کرده اند.

شریعتی به توان اقتصادی و سیاسی و نظامی صفویه نپرداخته ، این غفلت ناشی از چیست؟

پاسخ این پرسش این است که یا او وقت و فرصت این کاررا نداشته تابه همه ی ابعاد حاکمیت صفویه بپردازد و یا اینکه این بعد از ساختار حکومت صفوی برای او اهمیتی نداشته و یا اینکه برای او وجود بستر و اتمسفر و گفتمان آزاد فکری و دینی و فرهنگی به قدری حیاتی و تعیین کننده است که از منظر او حکومتی که فاقد حداقل فضای آزاد اندیشی و صبوری و شکیبایی است و با اختناق و خفقان عقیدتی و فکری که ایجاد کرده دیگر جایی برای بررسی ابعاد دیگر از ساختارحکومت نمی ماند . چرا که وقتی اندیشه و تفکر دچار رکود حبس و جور و خفقان شود آن جامعه در سراشیبی سقوط و تباهی و اضمحلال قرار گرفته است هر چند که علائمی از پیشرفت در سایر ابعاد داشته باشد . البته آن نیز به زودی به مرداب جمود و تحجر و توقف خواهد رسید.

ضعف و اشکال دیگری بر نقد شریعتی سایه افکنده است و البته در سایر آثار شریعتی نیز می توان آن را مشاهده کرد عدم انسجام یک تحلیل یا نقد در گفتار یا نوشتار اوست که باعث سوء فهم از سوی خوانندگان یا منتقدینش شده است (والبته طیفی از منتقدین شریعتی نیز تمامی این آثار متنوع و وسیع شریعتی را مطالعه نکرده و یا فرصت آن را نداشته اند که تورق کنند) .به طور مثال اوصفویه را در همین کتاب تشع علوی و تشیع صفوی از جهت این که باعث تضعیف دولت عثمانی در برابر هجوم جهان غرب به جهان اسلام شده مورد ملامت قرار می دهد و اگر چه بر فساد و تباهی عثمانی تاکید می کند ولی معتقد است که باید دربرابر استعمار غرب از عثمانی دفاع می شد . مسلم است که هیچ ایرانی این دیدگاه را امروزه نمی پذیرد اگرچه زمانی برای خود طرفدارانی داشت . اما جالب این است که در همان زمان نیز شریعتی در اثر دیگری از آثارش (یادداشتی که سال ها پس از انقلاب با عنوان آثار گونه گون منتشر شد ) نظر دیگری در این باره داده است که قابل توجه است و باعث تغییر نظر خواننده نسبت به نظریه ی سابق شریعتی درباره ی عثمانی می شود . او می نویسد : … در یک رژیم حق وقتی انحراف پیدا شد باید از میان برود ُ ولو به وسیله ی یک ناحق این یک قانون کلی است . حکومت عثمانی حکومت حقی است زیرا اسلامی است اماچون فاسد و منحرف می شود باید از میان برود . قانون طبیعت قانون اصالت لیاقت است نه اصالت حق . طبیعت به لایق متوجه است نه به محق. درست است که به نظر من این ها حق تر بوده ولی چون فاسد و انحرافی شده بود و چون وسیله ی هوای و هوس عده ای به نام آبا و کلیسا و پاپ شده بود ناچار هر اصل دیگری ولو کثیف تر و منحط تر حق داشت جانشین شود. (۱۰)


چگونه ابعاد انحطاط عصر صفوی گسترده‌تر می‌شود؟

ایجاد جنگ های فرقه ای و مذهبی با دسته های معروف به تولاییان و تبراییان که کارشان دشنام به سه خلیفه ی اول پس از پیامبر بود( به طوریکه در معابر اگر کسی لحظه ای تردید در این لعن نفرین می کرد به گفته شریعتی محتسبان و شحنه گان صفوی با دشنه خنجر و تیزی شمشیر او را از تردید بیرون می کشیدند) باعث ایجاد کینه ها و نفرت ها و خون ریزیها در دوکشور ایران و عثمانی میان شیعیان و اهل سنت شد و حتی درگیری های قومی و مذهبی منجر به شورش ها و تجزیه طلبی ها از سوی مرزنشینان در دوره ی صفوی گردید وبرخوردهای خصومت آمیز با مومنان به سایر ادیان و مذاهب و فرق باعث تشدید تعصبات و بالا گرفتن مجالس لعن و نفرین بر این و آن شد که نتیجه ای جز فرو کاستن فرهنگ و تمدن ایرانی از آن همه عظمت و جهان گشایی علمی و فرهنگی و تمدنی به جویبار خشک اخباری گری بود که خسران بزرگی بر پیکر تمدن ایرانی وارد کرد.

پناهی سمنانی در این مورد می نویسد : مسئله ی جدال بین شیعه وسنی ، بار دیگر در نتیجه تلقینات محمد باقر مجلسی و جانشین وی که نواده ی او نیز بود (میر محمد حسن خاتون آبادی ) تازه شد و تعذیب و آزار سنی مذهبان شیروان و داغستان ، به موازات آزار عیسویان گرجستان و ارمنستان ، دستاویزهای مناسبی را در اختیار دو همسایه طمع کار شرق و غرب ، یعنی روسیه و عثمانی قرار داد . همان طور که عیسوی مذهبان گرجستان و ارمنستان از ستمعمال صفوی می خواستند خود را زیر پرچم تزار بکشانند ، سنی مذهبان مناطق غربی نیز چشم امید به عثمانی دوخته بودند.(۱۱)

هم چنین آمده است که در کارخانه های کوزه گران هر جا سبوی دهن تنگی به نظرشاگردان ملا محمد باقر مجلسی درآمد شکستند و تاویلش چنان کردند که در هنگام وزیدن باد از دهن کوزه ها ، آواز هو بر می آید و این آواز ، یا هو زدن شیوه ی صوفیان است . حتی کسی یارای پوشیدن جبه پشم شتر یا لباس پشمینه را نداشت ، متبعان فاضل مجلسی می گفتند که این لباس ها ، پوشش صوفیان است . 12کار بدانجا کشید که در شب 12 ژانویه 1706 (شاه سلطان حسین ) با حضور درباریان در عمارت چهل ستون در ضیافت مجلل به صرف شام مشغول بود که ناگهان یکی از ستون های بلند چوبین آتش گرفته شعله ی آن به پاره ای از ستون هاو قسمتی از سقف سرایت کرد . از قراری که نقل می کنند شاه به کسی اجازه ی اطفای حریق را نداده و گفته بود چون مشیت اللهی تعلق به سوختن این تالار گرفته او با خواست خداوند ستیزه نخواهدکرد.(۱۳)

شریعتی درباره ی برگزاری مراسم ها و آیین های جدید سوگواری که صفویه در ایران رواج داد و شکل نوینی از مذهب را ترویج کرد می گوید : وزیر امور روزه خوانی و تعزیه داری رفت به اروپای شرقی و درباره ی مراسم دینی و تشریفات مذهبی آن جا تحقیق کرد ، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنت ها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت و برگزاری و نقل مصیبت های مسیح و حواریون و شهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورها ی ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد ودر این جا به کمک روحانیون وابسته به رژیم صفوی آن فرم ها و رسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند . مراسمی از نوع تعزیه گردانی ، شبیه سازی نعش و علم و کتل و پرده داری و شمایل کشی و معرکه گیری و قفل بندی و زنجیر زنی و تیغ زنی و موزیک و سنج زنی و تعزیه خوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی مصیبت خوانی و نوحه سرایی جمعی که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هر کسی با آن آشناست به سادگی تشخیص می دهد که تقلید است …قفل زنی و زنجیر زنی و تیغ زنیحتی هم اکنون به همین شکل در لورد (LOURDES ) سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار می شود … حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کرده اند که شکل صلیب را که هم در مراسممذهبی مسیحی ها جلو دسته ها می برند ، صفویه بدون آن که کم ترین تغییری در آن بدهند به ایران آوردند و همین الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت جلو دسته ها راه می برند و همه می بینند که شاخصه نمایان هردسته ی سینه زنی همین صلیب یعنی جریده است و عین حال در نظر هیچ کس معلوم نیست برای چیست ؟ جریده اصولا تلفظ فارسی ” جروئیده ” و GROIX یعنی صلیب است و حرف G در ایتالیایی و لاتین صدای ج می دهد.(۱۴)

با این حال اگر سخن منتقدین درباره ی نقد صفویه درست باشد می شود این گونه گفت که نقد شریعتی دارای نقص و ضعف است ولی این بدان معنا نیست که نقد او بر صفویه باطل است بلکه می شود گفت که نقد او کامل و جامع نیست و باید که که در فرصتی مناسب از سوی دیگر محققین کامل شود.


سرطان انحطاط تمامی اندام نظام صفوی را می بلعد:

ااز منظری دیگر به نظر نگارنده نقد شریعتی دارای نقص است و آن این که اگر شریعتی به نقد سیاسی نظام صفوی نیز می پرداخت انبانی از ادله محکم و استواری می یافت که چگونه حکومتی که با نام کلب آستان علی (ع) یا کلب آستان رضا(ع) خود را می خوانده دست به چه جنایت های هولناک و درند ه گی ها می زده به طوری که حتی این سلسه قتل و جنایت و خیانت به پدر و فرزندرا به درجه ای از حد رساند که در هیچ حکومتی نمی توان سراغ گرفت!!

نمونه ای از این اعمال مشمئز کننده را یادآور می شویم تا تاکید کنیم که شریعتی از نقد سیاسی صفوی غافل شد و یا زمانه و مرگ فرصت را از او ستاند وگرنه باید که بدین مهم نیز می پداخت.

استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره می نویسد : شاه اسماعیل که به قولی او را نخستین فرد مقتدر این سلسله می دانند در همان ابتدای کار در تحکیم اقتدار خود از قتل عام مردم به ویژه زنان در مواقع تسلط بر شهر خودداری نمی کرد وبا این که خود را فردی مذهبی به حساب می آورد با این حال از کشتن زنان آبستن نیز ابایی نداشت ، او در تبریز بسیاری ازمردم شهر را قتل عام کرد و سربازانش زنان آبستن را با جنینی که در شکمشان بود کشتند .شاه اسماعیل سیصد زن را که گفته می شد روسپیگری می کرده اند دستور داد به صف در آوردند و هر یک را به دو نیمه کردند ، او حتی در ارتکاب به این جنایات به مادر خود نیز رحم نکرد . او مادر خود را فرا خواند و چون معلوم شد که به عقد یکی از امیران حاظر در نبرد دربند در آمده است پس از طعن وی فرمان داد تا او را در برابر ش سر بریدند .و به قول لرد استانلی در سفرنامه های ونیزان گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکاره ی خون آشامی به جهان آمده باشد.(۱۵)

درباره ی شاه عباس اول و مشهورترین سلطان صفوی می نویسد :عده ی زنان حرم شاه عباس از چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند ، بیشتر این زنان ، زیبا رویانی بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر برای شاه هدیه می فرستادند و با گرفتن پست و مقامی بر می گشتند . پیترودلاواله در سفرنامه ی خود اشاره دارد به این که شاه عباس به خاطر تصاحب زنی که همسر تهمورث خان گرجی بود { جنگی به راه اندخت } و با وی جنگید و او را از کشورش بیرون کرد و با این که خواهر این زن قبلا به ازدواج شاه در آمده و از جمله ی زنان سوگلی حرم بود ، خواهر دیگر را نیز بدین وسیله تصاحب کرد… شاه عباس در تمام سفرهای خود ، حتی سفرهای جنگی بیشتر زنان حرم را همراه می برد ، در سفرهای جنگی ، خواجه سرایان دستور داشتند که اگر دشمن غالب و شکست سپاه مایه ی فرار شد ، سر زنان حرم را ببرند تا به دست دشمن اسیر نشوند … او پسر خود صفی میرزا را کور کرد و به دست نابودی سپرد ، دو پسر دیگر خود سلطان محمد میرزا و امام قلی میرزا را هم کور کرد و از حیات نومید ساخت.(۱۶)

گرچه این اعمال و رفتار در تاریخ دراز ایران بی سابقه نیست و بلکه بسیار هم به وفور دیده می شود ولی از سلسله ای که با داعیه ی برپایی دین بر سریر قدرت نشسته است و پادشاهی که برای عرض ارادت به امام رضا با عنوان کلب آستان علی چکمه بر دوش از اصفهان تا مشهد را پیاده می پیماید بسیار حیرت آور است !
به گفته ی استاد نصرا… فلسفی : شاه عباس یک دسته جلاد نیز داشته به نام چیگیین یا گوشت خام خور . کارایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده زنده می خوردند و این مجازات وحشیانه ی نفرت انگیز ظاهرا از دوره ی حکومت مغول و تیمور و به واسطه ی شاه اسماعیل اول به شاه عباس رسیده بود … روزی خباز و کبابی فروشی را به جرم کم فروشی اولی را در تنور افکند . دومی را به سیخ کشید.(۱۷) کور کردن ، گوش و بینی و زبان بریدن، زنده پوست کندن ، در آب جوش سوزاندن ، دست و پای بریدن، قطعه قطعه کردن ، در خام گاو کشیدن، شکم دریدن و گردن زدن و کباب کردن و سرب در گلو ریختن و… از متداول ترین شیوه های مجازات در دوره ی شاه عباس و دیگر سلاطین صفوی بود .او خوشنویس معروف دوره ی صفوی یعنی میرعماد قزوینی را به اتهام گرایش به اهل سنت به قتل رساند اگرچه دلایل دیگری هم چون رقابت بین علیرضا عباسی و میرعماد را در این واقعه دخیل می دانند . از جمله تصفیه های خونینی که شاه عباس در عرصه ی سیاسی بدان دست زد قتل عام و سرکوب نهضت حروفیه و نقطویه بود که با نیرنگ خاص شاه عباس صورت گرفت و تمامی مخالفان را از میان برد.

سایر سلاطین صفوی نیز از این گونه نبوغ و شگفتی ها بی بهره نبودند : شاه اسماعیل دوم برای آن که سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتی ایمن بماند در همان آغاز فرمانروایی عده ی زیادی از طوایف استاجلو را کشت و بدین گونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از اعمام و بردار زادگان را که می ترسید به صورت مدعیانش در آیند هلاک کرد … دوران سلطنت شاه صفی نیز دوره ای خونین ، هول انگیز اما کوتاه بود . در حال مستی که برای او تقریبا دائم بود خشونت طبع او غالبا به نحو موحشی بی نقاب می شد و به حد جنون و جنایت می رسید . در پاره ای از این موارد ، امرا ، درباریان ، خوجه سرایان و حتی همسران خود را به طور بی رحمانه ای به مرگ و شکنجه محکوم می کرد . امام قلی خان فاتح هرمز و بیگلربیگی فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بی هیچ دلیلی با تمام فرزندانش در قزوین به قتل آورد. …شاه صفی دوم یا شاه سلیمان نیز مانند شاه صفی اولیک پادشاه نیمه دیوانه بود .قسمت عمده ای از اوقات عمرش را در شراب خواری ، بد مستی و بی رحمی گذشت و به اقتضای هوس شاهانه در این لحظه های شوم و تاریک خشونت های خویش طی سال ها چشم ها بیرون آورد ، گوش ها برید ، بینی هاکند و زندگی ها بر اد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو می نشاند . به قول شاردن یکی از درباریانش گفته بود که هر وقت از حضورش مرخص می شدم دست بر سرم می بردم که آیا سر جای خود هست یا نیست ؟ 18و شاه سلطان حسین همو که تمامی عصاره ی آن سقوط به اسفل السافلینی بود که آیینه ی تمام نمای انحطاط صفویه شد . خرافات ، ترس و جبن ، دره ندگی و زن بارگی ، بی لیاقتی و بی خردی کا او را بدانجا کشاند که اطراف او را تار عنکبوتی از منجم باشیها و حکیم باشی ها و ملا باشی ها تنیده بودند و او حیات و ممات خود را در دستان آنان می دید.


چرا شریعتی ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داد؟

نگارنده از این نوع نقد شریعتی به نتیجه ای دیگر هم رسیده است و آن این که در پاسخ به بسیاری ازمنتقدین شریعتی که او را متهم می کنند بابرگزیدن ابوذر و فرو گذاشتن ابو علی دچار خطای فاحشی شده و سیاست را بر فرهنگ ترجیح داده ، معتقدم شریعتی به دلیل اعتقاد به فرهنگ وآزادی فرهنگ بوده که ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داده است. دلیل این مدعا این است که شریعتی همیشه از واقعه ی نهضت شعوبیه و ایجاد رنسانس فرهنگی سخن می گوید که پس از حمله ی اعراب به ایران پس از دو قرن سکوت( به قول مرحوم استاد زرین کوب ) به وقوع پیوست که ایران را دگرگون کرد و باعث آفرینش نبوغ و نوزایی و خلاقیت وزایش متفکرین و اندیشمندانی شد که تا پیش از آن در هیچ دوره ای ازتاریخ ایران بدین گونه سابقه نداشت و این مهم را از تعداد اندیشمندان و شاهکارها و نبوغ های آنان می توان فهمید که فضای آن روز ایران و جهان اسلام رادگرگون کرد و تمدنی آفرید که به عصر طلایی ایرانیان شهرت یافت . شریعتی معتقد است این مهم به وقوع نپیوست مگر به دلیل بذر شکوفایی که نهضت عدالت خواهی و آزادی خواهی و نوجویی و پیشرفت و شکست تفکر ارسطویی و برپایی اندیشه استقرایی که دانش تجربی و تعقل و خرد ورزی را جایگزین فلسفه ی ذهنی ارسطویی کرد که تمدن غرب را دچار درماندگی و ایستایی کرده بود و بارش باران وحی و کلام خداوند در قرآن که در جای جای آن دعوت و تشویق به جستجو و فهم تفکر و تعقل و دیدن و گشتن و تجربه کردن داده بود و سفیرانی چون ابوذر و سلمان و بلال حاملان آن بودند زمینه و بستر ی فراخ برای همگان گسترد تاهر اندیشه و تفکری در آن بروید و بجوشد و ببالد و ابوعلی و ابوریحان و رازی و فارابی و خواجه نصیر و خو اجه رشید و نظام الملک و محمدغزالی و احمد غزالی و ابن خلدون و سهروردی و فردوسی و حافظ و مولاناو رودکی و خیام و خوارزمی و ناصرخسرو نمونه ای از این بذرهای شکفته در دشت آزادی و عدالت و خردورزی است که مجاهدان اصلاح گری چون ابوذر و سلمان افشاندند و از اینروست که زمینه و زمین آماده ی کشت است که دانه در خود می پروراند و می شکوفاند.

و این چنین است که شریعتی نخست از ابوذر سخن گفت تا ابوعلی که اگر فضا و زمانه ی آزاد تنفس و روییدن باشد ابوعلی ها در آن خواهند رویید و از نقد صفویه سخن گفت که اگر بهار آزادی و آزاداندیشی فراهم باشد علم و پیشرفت و نوزایی و دین داری نیز هست و اگرآن گوهر نباشد آن دگر نیز نخواهد بود. اگر بخواهیم از تمثیلی امروزین برای فهم کلام استفاده کنیم می توانیم از حکومت های خودکامه و استبدادی عربی چون تونس و مصر و عراق و لیبی و بحرین و یمن و … نام ببریم که در این کشورها همه چیز بود و آن چه نبود آزادی وحق انتخاب و حق نقادی و اعتراض بود که گویی هیچ نبود یعنی امنیت و نان و توسعه ی سرکوبگرانه و اقتدارگرانه منهای حق بنیادین آزادی بود واین بود که بهار عربی و خیزش عرب برای کسب این حق مسلم و حیاتی بود که اگر این باشد همه هست و اگر این نباشد آن داشته ها هم بر باد خواهد رفت .اگر فضای تنفس آزاد برای رویش هر اندیشه و تفکری باشد در این سفره ی پهن آزادی همه چیز می روید و می بالد و ابوذر سمبل و نماد حق آزادی و نقد و اعتراض بود تا در پناه این نعمت بزرگ ُ عدالت و پیشرفت و تمدن و دانش و فرهنگ هم به بار نشیند و نه این که زبان نقد و اعتراض ابوذر بریده شود و در تبعید و تنهایی جان سپارد و انحراف و اختناق و انحطاط چونان موریانه پیکره ی تمدن تازه تاسیس اسلام را فرا بگیرد و ماحصل آن برپایی حکومت سلطنتی و موروثی و سرکوبگر و غداره بند اموی باشد که تبعیض و سرکوب را جایگزین عدالت و آزادی اسلام نخستین کرد!.

شریعتی حتی در تعریف و تعبیری که از تمدن دارد نیزبر امر بنیادین آزادی و فضای آزاد حق اندیشه و بیان و امنیت آزاد اندیشه ها تاکید می کند . وی پس از نقل قول هایی از تعریف تمدن ها که حاصل مشترک آن ها را این گونه بیان می کند که تمدن مجموعه ی تجربیات، اطلاعات، ذخائرو آثار معنوی و مادی یک گروه انسانی است به تعریف و دریافت خود از تمدن می پردازد و می نویسد :… به عقیده ی من تمدن عبارت است از “زمینه ی مساعدی که درآن هر استعدادی مجال شکفتن و رشد آزادانه را داشته باشد و هم چنین جهتی که به این استعدادها می دهد و عواملی که در تحریک این استعدادها در شکفتن و تکامل آن موثر است . بنا به تعریف اول ( نقل شده از دیگر صاحب نظران ) مردانی مانند موسی ُ زرتشت ُ عیسی ُ محمد ُ و مارکس و پرودن و روسو به هیچوجه دخالتی در تمدن نداشتند ُ زیرا نه چیزی کشف و اختراع کرده اند و نه بر تجربیات علمی و ادبی و هنری و صنعتی چیزی افزوده اند . ولی در مطالعه ی آغاز تمدن ها نقش این شخصیت ها به خوبی محسوس است . پس این شخصیت ها طرح این زمینه ی مساعد را برای شکفتن هر گونه استعدادی ریخته اند و هنگامی که طرح ریخته شد و زمینه مساعد گردید خود به خود استعدادها در این زمینه می شکفد و رویدادها و ثمرات عینی تمدن خودنمایی می کند.(۱۹)


چگونه انحطاط، دانش ، شعرو ادب را نیز در خود فرو برد؟

شریعتی به هوشمندی و ذکاوت تمام دریافته بود که صفویه اگرچه در ظاهر برای ایرانی امنیت و آبادانی و دین واحد به ارمغان آورده بود ولی آن را که باید بیاورد نیاورده بود و آن همانا گوهر گران بهای اختیار و آزادی و و آگاهی و حق تفکر آزاد و خلاق و گوناگونی افکار و ایده ها و تضارب آرا و اندیشه ها بود که بدل به یکسان سازی اندیشه ها شده بود و هیچ اندیشیدنی را بر نمی تابید گرچه او حتی ملاصدرا باشد ! . اگرچه در تاریخ ایران وجود سرکوب و خفقان و اختناق امری بدیهی به شمار می رود که مختص صفویان نیست ولی شریعتی از حاکمیت تفکری سخن می گوید که ایران را چونان قرون وسطی دچار تصلب و تحجری کرد که استقلال اندیشه و خرد را از جامعه و مردم ستاند که تا آن زمان بی سابقه یا کم سابقه بود . به طور مثال: در زمینه ی دانش البته به علوم غیر شرعی توجه زیادی نمی شد . پزشکی با وجود فایده ی عملی آن توسعه یی نیافت و گه گاه حتی در خارج از حوزه ی اعتقاد وذهنیات عامه هم با تمسک به سحر یا دعا انجام می شد . ریاضی به علت آن که در بعضی امور شرعی مثل تعیین قبله و تقسیم ارث مفید بود مورد تعلیم یا رجوع می گشت . اما در مورد نجوم علاقه یی که اظهار می شد غالبا میراث تقالید بدوی و مبنی بر اعتقاد خرافه آمیز به تاثیر اجرام آسمانی در سرنوشت انسان بود.(۲۰)

در ادبیات و شعر و فرهنگ کار به جایی کشید که کلمات و واژگان به نازل ترین مرتبه ی خود سقوط کردند و کاربرد کلمات و عبارات غلو آمیز و سراسر تهی از محتوا که انسا را به شگفتی وا می دارد . در متنی که عده ای از روحانیون به شاه سلطان حسین صفوی که ذلیل ترین و ناشایست ترین و خوارترین سلاطین صفوی بود به عنوان وثیقه ی آنان در حمایت از حرکت او در بر پایی امر به معروف و نهی از منکر نوشته اند(البته پس از مقدمه ای و مواخره ای طولانی که دارد و مجال آوردن آن در این نوشتار نیست ) این چنین از شاه صفوی یاد کرده اند : … اعلیحضرت کیوان رفعت مریخ صولت مشتری سعادت والاجاه انجم سپاه ، سلطان دین پرور و خاقان معدلت گستر ، جم نشان فریدون فر ، سلیمان مکان خورشید افسر ، نبوی حسب مرتضوی نسب ، جعفری مذهب موسی ادب ، زیبنده ی تاج و تخت کیانی ، وارث مرتبه ی سلیمانی ، طرازنده ی افسر و اورنگ ، نگارنده ی دانش و فرهنگ ، خسرو جم قدر فلک اقتدار داور دین پرور والاتبار ، برگزیده ی کردگار آسمان وزمین و قهرمان مطلق العنان ماء و طین غلام با اخلاص امیرالمومنین،ملاذاهاظم السلاطین ، ملاذاکارم الخواقین ، حامی حوزه الدین حارس شریعت سیدالمرسلین ، مروج طریقه الائمه الطاهرین ، ظل الله فی الارضین ، السلطان بن السلطان بن السلطان ، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابوالمظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان … و الی آخر 21 و نمونه ی چنین ادبیاتی را نیز در مقدمه ی کتاب زادالمعاد محمدباقر مجلسی خطاب به شاه سلطان حسین می بینیم که شریعتی در کتاب خود عینا آن را نقل کرده است.

حتی این وضعیت ادب و شعر در دوران صفویه موجب شده است که ادوارد براون نسبت بهاین مسئله که چرا هیچ شعر بزرگی در ایران دوره ی صفوی ظهور نکرده است تعجب کند و علت را از استاد محمدقزوینی جویا شود و قزوینی در جواب می نویسد : علی ای حال شکی نیست که در عهد صفویه ادبیات و شعر فارسی به پایه ی پستی افتاده است و حتی یک شاعر درجه اول هم در این عصر به ظهور نیامده است ودلیل آن را نخست در وحدت مذهبی ایران می داند که مخالف شعر و تصوف و عرفان بوده است و دیگر این که به جای شعرا و حکمای بزرگ ، فقهایی مانند مجلسی ، محقق ثانی ، شیخ حر عاملی و شیخ بهایی به ظهور رسیدند.(۲۲)


فرجام پایانی صفویه در نگاه نافذ استاد زرین کوب:

در تحلیل نهایی که استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب از عصر صفویه دارد به لحاظ دارا بودن مرتبه ی علمی و آکادمیک این بزرگ فرهیخته و هم از این رو که به قول محققین بی طرف ایشان وجهه ی ایدئولوژیک ندارد و یا بسیار کم دارد ضروری دانستم که به جای استناد به شریعتی به او استناد کنم تا اثبات شود که داوری شریعتی در باب صفویه تا چه حد درست یا نادرست است. دکتر زرین کوب می نویسند : جامعه ی عهد صفوی جامعه یی سنتی ، غالبا بی تسامح و احیانا آکنده از تضادهای ناشی از اتحاد دین و دولت و مخصوصا از اکراه و الزام در امور مربوط به وجدان بود . التزام تقلید در جزئیات امور هرروزینه ی زندگی ،دنیای قزلباش را از تحقیق و واقع نگری دور می کرد و شیوع تعصب بین شیعه و سنی ، همزیستی صادقانه ی فریقین را که صلح و امنیت و ترقی مملکت بدون آن ممکن نمی شد ، غیرممکن می کرد _ در بسیاری موارد هم در بین هر دو طرف همه چیز را تحت حکمیت و حکومت شمشیر و خون قرار می داد … حاصل رواج شکنجه هایی چون آدم سوزی ، مثله کردن و نظایر آن قبایح که از جانب حکام اعمال می شد و وسیله ی تنبیه و تعزیر و موجب استقرار امن عام به شمار می آمد تدریجا آن شد که رافت و اخلاق انسانی روز به روز در تمام طبقات تنزل پیدا کرد و تقریبا درنده خویی حکام عرف و غیر عرف در مردم عادی هم شایع گشت . بدین گونه قتل عام یک شهر ، در قفس انداختن و آتش زدن یک متهم ، و زنده زنده خورده شدن یک دشمن که پادشاه یا صاحب قدرت دیوانه ای آن را وسیله تشفی خود می یافت امری عادی گشت این که در بین طبقات عام از میر غضب و سرباز و قراول و قاضی و شحنه همواره کسانی هم پیدا می شدند که بدون کراهت و با آسودگیخاطر به بهانه ی اجرای یک حکم سلطانی یک شهر ، یک فرقه یا یک دشمن را با چنین شکنجه هایی نابود نمایند و آن گونه عقوبت های وحشیانه و غیر انسانی را در حق هم نوعان خود اعمال نمایند ، نشان می داد که تکرار لفظی یا فکری آنگونه تنبیهات در ضمن ذکر مصائب اولیا قباحت آن اعمال را در اذهان از بین برده بود و روحیه ی عامه را در التزام تعصب های جاهلانه ای که به آن ها تلقین شده بود مثل روحیه همان حکام از محتوای عطوفت و رافت انسانی خالی شده بود.(۲۳)


این انحطاط با ما چه کرد؟

به نظر می رسد نتیجه ی فراخواندن روحانیان و علمای بلند پایه از لبنان و عراق به ایران و اقتباس از عزاداریها و مراسم سوگواری مسیحیان در شهادت مسیح باعث حاکمیت و هژمونی قرائتی فقهی و قشری و ظاهر گرا در دین شد ، به حدی که دایرت المعارفی از ادعیه و احادیث توسط مجلسی و دیگران جمع آوری شد که برای هر لحظه و هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر مناسبت و هر کار و فعل و عمل و رفتاری ادعیه ای خاص به وجود آمد و حتی تعیین نوع جنسیت فرزند و شفای بسیاری از بیماری ها به خواندن وردی تنزل پیدا کرد و گویی که عقل و اندیشهو دانش و تجربه و علم و خرد در انسان عصر صفوی جایگاهی ندارد و قرآن این کلام زنده کننده و زندگی بخش که جای جای آن دعوت به کشف و تجربه و تعقل و تفکر و جستجو و عمل صالح است کاملا از این بخش از تاریخ ایران رخت بر بسته است و گویی که خداوند انسانی فاقد خرد و عقلانیت خلق کرده که فقط و فقط باید تماشاگر کز کرده و یک جا منجمد و متوقف شده ای است که باید برای او دعایی خواند شاید که مرگ لحظه ای بر او رحم آورد و او بیشتر بزید.

خرافات اندام دین و اندیشه را در نوردید و تشیع مبدل گشت به مذهب سوگواری و عزا وحتی ما را بدان جا کشاند که بیش از آن که به شادی میلاد پیامبر و امامان بپردازیم به برپایی عظیم عزا برای آنان بنشینیم و این نگرش در فرهنگ و لباس و آداب و کلام ما نیز سرایت کرد. نمونه نمادین و عبرت آموز این گفتمان عصرصفوی تمام و کمال در رفتار و تصمیمات شاه سلطان حسین صفوی متجلی است آن جایی که وقتی خبر محاصره و نزدیک شدن افغان ها برای تصرف پایتخت را می شنود از روحانیان می خواهد که استخاره کنند تا او تصمیم بگیرد که مقاومت کند یاتسلیم شود که نتیجه ی آن هم در تاریخ روشن شد و او سر خود و دودمانش را بر باد داد تا همگان شاهد برپایی ستون هایی از انحطاط در خاک تاریخ و فرهنگ ملتی باشند که بیش از دوهزار سال قبل از آن پیامبری یکتاپرست و توحیدی از آنجا ظهور کرد و شهریار خردمند و نیک اندیشی اولین منشور حقوق بشر را به گوش جهانیان رساند تالقب ذوالقرنین را از قرآن بگیرد و اولین و شاید تنهاقومی باشند که کلام وحی قرآن و دعوت رهایی بخش و انسان نواز دین محمد(ص) را و عدالت انسانی و زیبای پرمهر علی(ع) را ( در نامه به مالک اشتر که مردم یا در دین با تو برادرند و یا در انسانیت ) به گوش جان سپردند و تمدنی خلق کردند که سرایش شاهنامه کار حماسی حکیم یکتاپرست فردوسی بزرگ و مثنوی و معنوی مولانای عظیم تنها نمونه ای از این جهش بزرگ و آفرینش تمدنی و فرهنگیاین ملت بوده است که نظایر آن در هیچ کجای جهان عرب و جهان اسلام دیده نشده و پدید نیامده است.


گفتار پایانی :

کار شریعتی پایان نیافته است .او سال هاست که از میان ما رفته ، اما داوری درباره ی زبان و قلم و کردار او ادامه داشته و دارد. اینک باید همه ی صاحبنظران در باب این انحطاط و به ویژه نوع صفوی آن بکاوند و بکوشند تا ابعاد ناگشوده ی این سقوط روشن شود تا چراغ راهی باشد برای آیندگان . حتی به جاست که محققین این به بار جای نام تشیع صفوی که شریعتی بر صفویه نهاد از انحطاط صفوی بگویند و بنویسند و کتاب ها تالیف کنند . اما شریعتی از هم میهنانش و از همه صاحبان قلم و فکر و آزادگان و آزادی جویان این انتظار کوچک را دارد که در قبال قلب و نفس و جانی که او برای تعالی و ترقی و بالندگی و زایش و آفرینندگی و پیشرفت و توسعه میهن و ملتش هدیه کرد درباره ی او منصفانه قضاوت کنند و حتی المقدور قبل از هر رایی درباره ی او تمامی آثار قلمی و شفاهی او را پیش چشم تیزبین و نقاد خود بنهند و آن گاه داوری کنند.

شریعتی و بسیاری از بزرگان اندیشه وفرهنگ این مرزو بوم هم چون استاد جواد طباطبایی ( که بنده به عنوان یک منتقد نوع نگاه و داوری دکتر طباطبایی نسبت به شریعتی) ، با همه ی ضعف ها و خطاها و اشتباهات خود از گنجینه های فرهنگی و تاریخی این کشور هستند و نفی و طرد و حذف یکدیگر و خود مطلق بینی و تیشه ی انتقام گیری به دست گرفتن و متهم جویی و صدور احکام نابودی و اعدام ( اندیشه ها ) نه تنها کمکی به علاج این انحطاط تاریخی نخواهد کرد که زخمی دیگر بر پیکر به انحطاط رفته ی این سرزمین خواهد زد و خواهد افزود .


منابع :

۱. تشیع علوی و تشیع صفوی علی شریعتی صفحات 34 و 33
۲. دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران سید جواد طباطبایی نشر نگاه معاصر 1381 صفحات 520و 422
۳. همان منبع صفحه 439
۴. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه 183 و 196
۵. دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران صفحه 85
۶. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه 179
۷. روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط پهلوی دکتر عبدالحسین زرین کوب انتشارات سخن 1384 صفحه 712
۸. بازشناسی هویت ایرانی اسلامی علی شریعتی م آ27 انتشارات الهام صفحه 156 تا 154
۹. همان صفحه 236
۱۰. آثار گونه گون جلد اول علی شریعتی انتشارات مونا 1364 صفحه 250
۱۱. شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت پناهی سمنانی ناشر کتاب نمونه 1374 صفحه 118
۱۲. همان صفحه 67
۱۳. همان صفحه 82
۱۴. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحات 173 تا 170
۱۵. روزگاران تاریخ ایران صفحه 231 تا 230
۱۶. همان صفحات 697 و 262 و 256
۱۷. زندگانی شاه عباس اول جلد دوم تالیف نصرا…فلسفی صفحه 127 انتشارات دانشگاه تهران 1344
۱۸. روزگاران تاریخ ایران صفحه 707 و 702
۱۹. آثار گونه گون جلد اول صفحه 261
۲۰. روزگاران تاریخ ایران صفحه 715
۲۱. کیهان اندیشه شماره ی 82 بهمن و اسفند 1377صفحه 88
۲۲. ایران عصر صفوی راجر سیوری ترجمه کامبیز عزیزی نشر مرکز 1374 صفحه 202
۲۳. روزگاران تاریخ ایران صفحه 724


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۱

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
30_03_2016 . 02:06
#6
شریعتی و سه آذر اهورایی



شریعتی و سه آذر اهورایی

نویسنده : حسین‌میرزانیا

موضوع : شانزده آذر


سه قطره خون همیشه مرا به یاد دو کس و دو متن می‌اندازد : صادق هدایت و کتاب سه قطره خون او و دکتر شریعتی و یادداشت سه قطره خون او برای سه دانشجوی شهید ۱۶ آذر ۱۳۳۲ که پس از کودتای ۲۸مرداد و سرنگونی دولت ملی و دموکراسی‌خواه و آزادی طلب دکتر محمد مصدق که در دانشکده‌ي فنی دانشگاه تهران به خون غلطیدند .

"... اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود خود را برابر دانشگاه آتش می‌زدم همان جایی که بیست و دو سال پیش آذرمان در آتش " بیداد" سوخت. او را در پیش‌پای نیکسون قربانی کردند. این" سه یار دبستانی " که هنوز مدرسه را ترک نگفته‌اند هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند ُ نخواستند همچون دیگران کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند ُ اما این سه تن ماندند تا هر که می‌آید بیاموزند هر که را می‌رود سفارش کنند ُ آنهاهرگز نمی‌روند ُ همیشه خواهند ماند ُ آنها شهیدند ُ این " سه قطره خون " که بر چهره‌ی دانشگاه ما همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‌توانستم این" سه آذر اهورایی" را با تن خاکسترشده ام بپوشانم ُ تا در این سموم نفسرند! اما نه ُ باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم..."

این نوشته‌ي کوتاه به قدری گویا و رسا و موجز درد و آرمان و ستم رفته بر جوانان و دانشجویان این مرز و بوم را بیان می‌کند که طی تمام این دهه‌ها که از ۱۶ آذر ۳۲ می‌گذرد به پرچم و نماد تظلم‌خواهی دانشجویان ایران بدل گشته است و هنوز و هنوز و هر ساله و هر سال تکرار آن نه ملال آور است و نه منسوخ شده، بلکه طراوت و تازگی این متن به شرافت خون آن دانشجویان همیشه چون شبنم صبحگاهی زنده و احیا کننده است.

دانشجویی شریعتی و دانشجو بودن شریعتی و دانشجو ماندن او تا پایان عمر و وفاداری شریعتی به آرمان دانشجویان و صداقت و صراحت او در بیان دردهای دانشگاهیان او را با دانشجو و روز دانشجو پیوندی ابدی و ناگسستنی بخشیده است و همین است که روز دانشجو با نام و یاد شریعتی نیز پیوند خورده است و نام و یاد هریک نام و یاد دیگری نیز است .
شریعتی وجه ممیزه‌ی دانشجو را از دیگر صنف‌ها در دو عنوان " نداشتن و نخواستن "می‌داند و می‌گوید این دو نعمتی است که فقط دانشجویان از آن برخوردارند و همین است که دانشجو را همیشه آزاد و آزاده و آرمان خواه نگاه داشته است و شریعتی را و پیونداش با دانشجویان را.

"سه قطره خون"، سه یار دبستانی، و سه آذر اهورایی، این‌ها همه‌ی واژگانی بوده است در رسای دانشجویان ایرانی که نسل به نسل دانشجویان و ادبیات دانشجویی را متاثر از خود کرده است و شریعتی خالق این آداب و فرهنگ همراه با آنان آمده است. او گامی پس نگذاشته است و دانشجو بودن را فریاد کرده است:

۱. استقلال دانشگاه از قدرت و نه خادم و زبون قدرت
۲. آزادی عقیده و بیان دانشگاه
۳. حرم امن دانشگاه .

دانشجو و دانشگاه بدون این سه نه دانشگاه که با هر دیوار و خیابان و بیابان و باغ و بقالی و بانک و گذری تفاوتی ندارد. تمامی آرمان جنبش دانشجویی برای اثبات این حق طبیعی خود بوده است و اینکه دانشگاه یعنی کارخانه فکر و تولید دانش و دانش و فکر و اندیشه در زیر سایه‌ی دستور و تحمیل بخشنامه و رعب و هراس و وحشت و تبعیض و رانت محال است.

آزادی و عدالت و امنیت سه گوهری که آرمان دانشجو یان ایران بوده است و تبلور و بازتاب خواسته‌ی تاریخی مردم ایران در قرن اخیر. آرمانی که در جهان توسعه یافته دیگر نه یک آرمان که به قدری بدیهی و طبیعی است که این موضوعات تنها به کار دانشجویان و پژوهشگرانی می‌آید که قصد تحقیق و مطالعه‌ای در گذشته‌های دور و شاید هم بالاجبار سری به قرون وسطی بزنند و خبری از گالیله و ژوردانو برونو بگیرند.

دانشجو در ایران با واژه‌ی دیگری نیز گره خورده است و آن مظلومیت دانشجو و دانشگاه است. دانشجو در ایران تاوان توسعه نیافتگی را نیز پرداخت کرده و می‌کند و چه تاوان سنگین و دردناکی.

او باید بار کسانی را بر دوش کشد که به مسئولیت خود عمل نکرده‌اند و شانه‌های نحیف و ضعیف دانشجو زیر این بار و مسئولیت دشوار و سنگین بارها خرد شده ولی باز دانشگاه برخاسته و این بار را بر زمین نگذاشته تا دانشگاه همچنان دانشگاه باشد و نه چیز دیگر.

روز دانشجو که این روز، روز همه‌ی مردم ایران و خواسته‌های تاریخی آنان نیز است بر دانشجویان مظلوم این دیار مبـارک. به امید روزی که نه از آرمان و آرزو خیال که از ممکن‌ها و شدن‌ها و انجام یافته‌ها سخن بگوییم.


تاریخ انتشار : ۱۶ / آذر / ۱۳۸۹

منبع : سایت ملی - مذهبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالات حسین مصباحیان shervin 1 815 02_08_2014 . 15:24
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان