نام مقاله : زنجیرهی اصلاحِ دین و گسستِ شریعتی
نویسنده : محسن زال
موضوع : پروتستانتیسمِ اسلامی و اسلامِ منهای روحانیت
مقدمه :
کار و کارکرد اصلاح گران دین (در گفتمان غیر حوزوی یعنی اصلاح در بیرون از دستگاه روحانیت)چیست،آیا اصولا کسانی که به این عنوان شناخته میشوند تاثیری در جامعه( باکار روشنفکری)و در عرصه معرفت( در میان نخبگان با ایجاد معرفتی جدید از دین)داشته اند ،اگر دین و دینداری را به سه حوزه دین “عرفا” و دین “فقها” و دین “اصلاح گران دین” که در دوران متاخر میتوان از آنها با عنوان” روشنفکر دینی”-چونان که شناخته شده اند نه چونان که ضرورت منطقی هر نوع بودن است،فارغ از این بحث که این اصطلاح تناقضی منطقی را با خود حمل میکند یا نه و… – یاد کرد،تقسیم کنیم .کدام قرایت “کلان روایت دین” در نزد توده جامعه است،با تعبیر دیگر مردمی که در تعیین سرنوشت فرهنگی جامعه تاثیر تعیین کننده دارند چه نسبتی با این سه گفتمان یا سه قرایت دارند.
این نکته نیز قابل توجه است که از این نظر توده را در نظر باید گرفت که از موضع روشنفکری و در پی آن چشم انداز تحول اجتماعی بدان نگریسته شود. و تحول را از نظر گاه فرهنگ نگاه کرد چه بسا تحولات اجتماعی ای که توسط نخبگان قدرت رقم میخورد و توده اصلا در آن دخیل یا تعیین کننده نیست.بنا بر این مساله این است که: نسبت دین عامه با اصلاح دین به طور کل و به طور خاص چونان که مد نظر شریعتی است”پروتستانتیسم اسلامی” چگونه است.
چونان که اگر نخبه محور نگاه کنیم نقش اصلاح گران در برابر بنیاد گرایی قابل تامل خواهد بود چرا که اصلاح گران قرایتی را پیش میگذارند که راه عبور به بنیاد گرایی را با دست انداز مواجه میگرداند و چه بسا آن را سد میکند که البته با در نظر داشتن این نکته که مشخصا در جامعه ما بنیاد گرایی سویه ای نخبه محور است و فراگیر نبوده و مساله ما نیز نیست میتوان از آن عبور کرد.
بنا بر این در کل مرکز ثقل این نوشته فرهنگ است تا قدرت سیاسی.و پیش فرض دیگر این که رابطه بین فرهنگ و قدرت سیاسی رابطه ای محکم است هر چند نه مستقیم ،بنا بر این دین و دینداری مردم در ساختمان سیاست موثر و چه بسا تعیین کننده است،و دیگر این که جامعه ایران دین مدار است و سپهر اخلاقی آن سپهری دینی است یعنی در داوری های ارزشی خود مرجع اصلی را دین قرار میدهد بنا بر این دین در جامعه نه به کالایی لوکس تبدیل شده و نه از قدرت افتاده است و این فلسفه وجودیش را از حکومت دینی نمیگیرد یعنی جامعه به این دلیل اخلاق دینی ندارد که حکومت در دست متولیان آن است بلکه دینداری توده امری “در خود” است تحت تاثیر حکومت ها قرار میگیرد اما به هیچ وجه دست پرورد آن نیست. و چه بسا دینداری توده عکس العملی منفی به خواسته حکومت نیز از خود بروز میدهد. چون اوج گرفتن مکانهای زیارتی خاص چون چاه جمکران و یا علم کشی و قمه زنی و نوحه خوانی هایی با ریتم و آهنگ خاص که چندان مقبول اولیاء رسمی شریعت نیست..البته این پیش فرض ها همه قابل مناقشه هستند و بررسی.
باری پس از این نکات باید گفت در این میان بررسی نسبت اصلاح گری دینی با نهاد روحانیت و شاخص اجتماعی آن یعنی روحانیون مد نظر است. بنا بر این مشخصا بحث خارج از حوزه معرفت شناسی و درون میدان “دانش اجتماع” خواهد ماند،و پرسش محوری این خواهد بود که نسبت “قرائت دینی” با “تحول اجتماعی از منظر فرهنگ” یا “شکل زندگی” مردم به چه صورت است.یعنی کدام قرایت از دین بیشترین اثر را در فرهنگ بر جای میگذارد و اگر تحولی در فرهنگ ایجاد گردد کدام روایت از شریعت موثرتر است.به تعبیر دیگر جامعه بیشتر از کدام قرائت پیروی میکند و در کدام میدان بیشتر سکونت دارد.بیشتر با دین فقها دینورزی میکند یا از آن عرفا یا روشنفکران دینی.و در آخر نیز باید این نکته را یاد آوری نمود که مشخصا جامعه ایران و وضعیت معاصر آن مد نظراست بنا بر این نظراتی که میاید بومی و محلی و موضعی است البته این بدان معنی نیست که راه تعمیم آن به کل بسته است بلکه فقط به معنای تحدید ادعاست.
مقاله :
“روشنفکری دینی”- یا اصلاح گری امروزین – در پارادایم مدرن نفس میکشد یعنی خود را در مواجهه با دنیای جدیدی مییابد که با موج مدرنیته و انسانگرایی و حقوق بشر ریخت سنتی خود را با چالش جدی مواجه دیده ( چه بسا در ساحت هایی کاملا دگرگون شده)و با در نظر داشتن این مواجهه است که موضع خویش را تعیین میکند از سید جمال که دغدغه پیشرفت و حیثیت دارد تا بازرگان و شریعتی و سروش و…اما همه آنها نسبت واحدی با روحانیت(چون بحث ایران امروز است روحانیت شیعه مد نظر است)ندارند.و از این زاویه نیز با نهاد رسمی روحانیت وجه افتراقی مییابند، نگهبانان سنتی دین در وهله اول حفظ ناموس شریعت را فرض میدانند، هر چند خوانش آنها نیز از شریعت نقش زمانه را با خود دارد حداقل دغدغه خود آگاه آنها آغشته به زمان نیست و بیشتر معطوف به یک دستگاه معرفتی است که باید از آن نگهبانی کرد و پیرو آن دستگاهی از قدرت که باید حفظش نمود و توده ای که باید بر آن سرپرستی کرد. بنا بر این آنها دنیا را دارند امااز قبل دینداریشان بدان مینگرند و آن را مد نظر دارند و شکل زندگیشان تحت سیطره نظام معرفتی خاص آنهاست.(هر چند نهاد دین یک گفتمان را ایجاد میکند که بعد تر به آن خواهیم پرداخت)بنا بر این در این سنخ از دین ورزی یا دستگاه دینی معرفت دینی مرکزیت دارد هر چند خود معرفت نیزمولفه ای از یک گفتمان است. و شکل زندگی آنها نیز حول نوع معرفت آنها شکل گرفته است.یعنی شکل زندگی “متولی رسمی شریعت” همان شکل زندگی دینی است. یعنی دین در شکل زندگی آنها کلان روایت است و آنها ملاک کلی “دینی زیستن” هستند.اما اصلاح گران دین دغدغه دنیایشان با روحانیت متفاوت است و تناقضی که تجدد با دینداری سنتی ایجاد میکند را مد نظر دارند و در این سپهر است که اندیشه ورزی مینمایند. در منطقه ای تجدد زده مینشینند و آنگاه به دین میاندیشند.بنابراین، دو رویکرد به دنیا برجسته میشود، هر دو گفتمان خواهان لذت از زندگی و رستگاری هستد اما به دو شیوه متفاوت.البته پر واضح است که ایده از شکل زندگی جدا نیست و اتفاقا ارتباط بین آنها بایست مورد توجه خاص قرار بگیرد.مثلا جنس و وسعت معرفت نزد واعظان ساده و علمای طراز اول حوزه متفاوت است واین ربط وثیق با شکل زندگی آنها دارد و…
پرسش از چرایی بحث
یک بحران اساسی که فلسفه وجودی اصلاح گران دین را با چالش مواجه میکند این است که اینان تاثیر و بردی تعیین کننده ندارند. و در دایره ای محدود “خود میگویند و خود میخندند” و بی تاثیراز بین میروند،چرا که نهاد دین در انحصار روحانیت شیعه است و نهاد روحانیت خود را تنها متولی شریعت میداند و بنا بر این به همه کس مجال نمیدهد تا در این حوزه اظهار نظر کند ،نهاد روحانیت به عنوان یک “گفتمان” آستانه ای دارد و انتهای آستانه ای. مناسکی دارد و معارفی همه کس نمیتواند در آن جای بگیرد و همه سخنی از درون آن بیرون نخواهد آمد همان گونه که فیزیک نیوتنی از روش ،اصول ،دانشمند و …برخوردار است و به عنوان یک نظام شناخته میشود نهاد روحانیت نیز چنین است و از طرفی جامعه فقط آنها را به عنوان نهاد رسمی و بنا بر این متولی رسمی میشناسد و از این رو چه قرایت اصلاح گران دین و چه قرایت عرفا در حاشیه قرار گرفته نخبه سالار میشوند یعنی فقط اندکی از نخبگان را به خود جلب میکنند(منظور از نخبه نیز کسانی است که با متن جامعه فاصله دارند و نمیتوان آنها را به عنوان نماینده جامعه تلقی کرد و منظور برداشتی ارزشی نیست) از این رو اگر قرار باشد اصلاحی موثر باشد و از منظر تاثیر بدان نگریسته شود این دو نحله آب در هاون کوبیدهاند و تاثیر نگذاشتهاند ، توده مردم دین ورزی خود را دارند که در این دین ورزی نیز روحانیت مرجعیت دارد و آنها برای ملاک سنجش به آنها رجوع میکنند نه به عرفا و روشنفکران دینی.یک پژوهشگر شوریده میتواند از موضع یک اسلامگرای سنتی در عرض مدتی نه چندان بلند به یک روشنفکر با دیدی مدرن تبدیل شود و از آنجا به موضعی لا ادری بغلطد و سر اجام نیز شک را به کناری بگذارد و منکر منشائ و معنا شود.اما در سرنوشت جامعه این افراد اصلا به حساب نمیایند چرا که کم تعداد و بی تاثیرند.بنا بر این دینداری عامیانه راه خود را میرود پر تعداد و با هیمنه و فقط روحانیت را به عنوان منادی دین میشناسد و با خود به فردای پیش رو میبرد.
با این پیش فرض اگر بنا باشد اصلاحی در دستگاه مسلمانی ایجاد شود تا نسبت روشنتر و نزدیک تری با خواسته هایی چون حقوق بشر و …ایجاد گردد. این نسبت باید از درون حوزه و از داخل گفتمان سنتی بجوشد یعنی با در اختیار گرفتن این ایده: یا “دستگاه فقاهتی “دچار تحول میشود و یا هیچ تحولی ایجاد نمیگردد. از این رو چشم انداز تحول در معرفت دینداران نه معطوف به روشنفکران و قرایت آنها و نه عرفا و خوانش آنهاست .همه چیز به حوزه ها و نهاد روحانیت ختم میشود. توده نسبتی تام با روحانیت دارد و چون مجوز شرعی بودن رفتار خود را از آنجا میگیرد در این که کنشش شرعی هست یا نه خو بنیاد عمل نمیکند و اجتهاد شخصی نخواهد کرد و در این مورد کاملا وابسته و پیرو است.
نهاد روحانیت واسطه بین انسان و خداست و چون خود را دارای استحقاق تام اظهار نظر در مورد شریعت میداند و از طرفی توده نیز متوسط است و دغدغه وجودی آنچنانی ندارد و میخواهد بیشتر تکلیف شرعی خود را وا نهد و به زندگی بپردازد ،زندگی کند و معاملات خود را انجام دهد و …در نهایت توجیه شرعی آنها را نیز داشته باشد تا عملش شرعی نیز باشد.بنا بر این به فسلفه عمل نمیاندیشد و دغدغه وجودی چندانی ندارد. فقط در صدد دریافت تایید از مرجعیتی شرعی است که در نسبتی که با نهاد دین برقرار میکند به خوبی به خواسته خود میرسد. کاری که نه روشنفکری دینی توان انجام آن را دارد(اگر منظور آن را نیز داشته باشد)و نه عرفا سر این سودا دارند.هر چند عرفا چنین ادعایی نیز ندارند. عرفان معطوف به خود است و نخبه سالار و دغدغه جامعه و نسخه پیچیدن برای آن را نیز ندارد. بنا بر این اصولا گرایش به آن “خواست” عرفا نیز نیست.روشنفکری دینی نیز حتی اگر بخواهد به پرسش های شرعی پاسخ دهد و مثلا فقه خاص خود را تدوین کند موفق نخواهد شد . چرا که اصولا هیچ توده فراگیری از این فقهای مدرن با شمایلی غیر سنتی پیروی نخواهد کرد.و اگر ادعای این را داشته باشد که شریعت احتیاج به فقه ندارد مومن را در برابر اعمال گناه آلود و شبهه ناکش رها کرده و “توده مومن” این تردید را نمیتواند تاب بیاورد بنا بر این به زودی به سوی روحانیت متمایل میگردد تا او اعمالش را توجیه شرعی کند و خیال نا راحتش را راحت گرداند.(در اینجا شبیه سازی معنی داری بین پروتستانتیسم و اصلاح دین اسلامی برقرار میگرددو آسیب های ناشی از اصلاح مسیحیت سنتی را مبتلا به اسلام و مدل اصلاح آن نیز میداند).
از این رو توجه و “خواست”توده آن دو گفتمان را به حاشیه میراند و خود بخود عرصه را به دست روحانیون و نهاد روحانیت میسپارد.از این رو اگر میلی برای تحول در دستگاه دین و به تبع دینداری مومنین مد نظر است باید معطوف به حوزه ها شد.از این منظر پروژه اصلاح بنیادی یا پروتستانتیسم شریعتی ازاساس بر خطاست. از آن رو که به همان نسبت که رادیکال است بدون کارکرد میباشد و باعث فرو ریختن بدنه اجتماعی گسترده ای میگردد که مورد توجه اصلاح گران است،با این نوع نگاه شریعتی وقتی از نهاد روحانیت عبور میکند دچار خطای فاحشی میگردد که تاثیر او را به شدت کاهش میدهد.
شاهد این ماجرا را میتوان به خوبی در انقلاب ۵۷ دید، جایی که اصلاحگران دین در نهایت ذیل گفتمان روحانیت تعریف شدند.و در جامعه نه به عنوان منادی یک خوانش جدید از شریعت بلکه به عنوان حلقه واسطی که سنتی ها را به وضع مدرن مرتبط میسازند شناخته گردیدند ودر مقام اندیشه نیز در بهترین حالت اصلاحطلبی به کارگر فقاهت تبدیل شد و آنجا که نتوانست خود را با گفتمان فقاهتی هماهنگ کند از عرصه خارج و منزوی گردید.چرا که پیوند بین توده و فقها بسیار محکم تر از این حرف هاست. نهاد روحانیت میتواند حکم به ارتداد بدهد، میتواند ببخشد میتواد به محاکمه بکشد و…اما این توان و استعداد در دیگر قرایت ها وجود ندارد و از آن مهمتر آنها(عرفا و روشنفکران) ابزار نهادی آن را نیز ندارند. مثلا در دوران پیش مشروطه فقها یکی از مراجع قدرت در داوری حقوقی هستند خود حکم میدهند و خود اجرا میکنند و مهم این که جامعه نیز در برابر آن رفتار سر خم میکند و به عنوان حکم خدا میپذیرد،روحانی را به عنوان جانشین پیامبر و قاضی آنها را به عنوان جانشین امام علی میپذیرد. اما این داوری در باره آن دو قرایت دیگر اصلا وجود ندارد.با این تفاسیر اصلاح گران دین در بهترین حالت به “آخوند هایی بی لباس” تبدیل میشوند سخنان غیر منطبق با شریعتشان به “شیطنت کودکی” تعبیر میگردد. و در حالتی دیگر از دایره دین خارج میافتند و به عنوان خارجی شناخته میشوند چرا که مرجعیت رسمی آنها را تایید نمیکند.وضعیت جریان نو گرایی نسل مهندس سحابی و بازرگان این گونه است نسبت مخشوش آنها با نهاد روحانیت در نهایت آنها را ذیل این نهاد قرار میدهد و از سیطره آنها رها نمیکند.
آنچه که آمد فقط پرداخت موضوع و باز کردن پرسشی بود که تا به حال فقط طرح افتاده است.با این پیش زمینه میتوان ادعاهایی چند را بررسید
الف) آیا روحانیت تنها مرجع دینی توده مردم است.
ب) آیا در صورت تبعیت نیز، توده از مرجع روحانیت در هر شرایطی پیروی میکند.
پ) آیا امکان بیرون آوردن هر چیزی از درون گفتمان فقاهتی ممکن است.یعنی آیا میتوان به اصلاح نهاد روحانیت برای رسیدن به آرمانهای حقوق بشری و دموکراسی و… دل بست.
ت) آیا مساجد و تکیه ها و مکان های مقدس نهاد هایی در انحصار روحانیون هستندو منشاء قدرتی هستند که دیگران از آن محرومند؟
- با نگاهی به دین عامیانه(یعنی توده مردم) میتوان دید که در دینورزی عامیانه “شخص واسطه”جایگاهی فراگیر ندارد یعنی نقشی فعال در زندگی دینی روزمره ایفا نمیکند اگر نگاهی عمیق به حیات دینی مردم بیافکنیم آخوند فقط در نماز جماعت و منبر ماه رمضان در عرصه عیان میشود دیگر عرصه های حیات دینی بروزی برای او قایل نیست یا این که او را تنها مرجع نمیشناسد ،مثلا در مراسم عقد و طلاق و …نیازی نیست فرد مورد نظر حتما آخوند باشد. یا برای خواندن تلقین برای مرده نیز خواننده میتواند غیر آخوند باشد.پس عرصه انحصاری آخوند منبر ماه رمضان است و امامی جماعت.
همان گونه که آخوند در این عرصه بروزی ندارد خدا نیز غایب است در حیات دینی مواجهه ای مستقیم بین انسان و خدا وجود ندارد تنها جایی که مومن خود را در برابر خدا میبیند دعای آخر نماز است که گاه به فارسی خوانده میشود و مومن تقاضا هایی را مطرح میکند.در باقی موارد دیندار فقط در پی به جا آوردن مناسک است مثل خود نماز که از منظر دین عامیانه صرفا یک مناسک است و هدفی فراتر از خود ندارد و خود مناسک نفس هدف است. انسان مومن همواره با واسطه ها سر و کار دارد آن هم نه با واسطه به عنوان “واسطه” بلکه واسطه به عنوان هدف. واسطه به عنوان خدایی متجسد از این رو دین عامیانه متکثربوده میتوان تلقی ای شرک آلود از آن داشت.چرا که در دین عوام اصولا گاه مسیر تا خدا طی نمیشود و در میان راه متوقف میماند و میتوان حضور و بروز خداوند را در این نوع دینورزی بررسید.البته باید این نکته را در نظر داشت که “شخص مقدس”همواره در دین عامیانه وجود دارد.مثلا میتوان ادیانی را یافت که بروز شخص مقدس در آن برجسته است اما واسطه به عنوان روحانی و واسطه بین انسان و خدا آنگونه که در اسلام هست در آن به چشم نمیخورد. در دین عامیانه نیز میتوان مثلا سید هایی را دید که به آنها کراماتی نسبت داده میشود.اما مهم این که اینها لزوما عضوی از دستگاه روحانیت نیستند.از این منظر با توجه به شواهد تاریخی ای که وجود دارد میشود دید وجود شخص مقدس در پی خود دستگاه کهانت را نخواهد آورد.و اصولا کارکرد و نقش شخص مقدس و واسطه با متولی رسمی شریعت کاملا متفاوت است.
این پرسش در این لحظه قابل تامل است که با توجه به این که “واسطه رسمی” در حیات دینی مردمان جایگاه برجسته ای ندارد اما آیا اقتدار نیز ندارد. یعنی درست است که خودش حضور فیزیکی ندارد اما آیا با فاصله اعتبار و مشروعیت این شکل زندگی را تایید نمیکند؟ یعنی مشروعیت تمام این مناسکی که آخوند در آن حضور ندارد نیز از نهاد روحانیت بر نمیخیزد؟ پس دست و وجود پنهان روحانیت اینجا نیز قابل رویت است البته نه با چشم سر.بلکه با حس وجود او که به همه ساحت ها مشروعیت میبخشد حتی از راه دور.یعنی آنجایی که روحانی حضور ندارد هم، قدرت منتشر او بروز دارد و این سایه فراگیر اوست که مناسک را مشروعیت میبخشد، هر چند غیر مستقیم .
- در نگاه نگارنده این نکته نیز قابل تردید است.دین عوام مشروعیتش را از نهاد روحانیت نمیگیرد. اگر به واکاوی و آنالیز حیات دینی بپردازیم به خوبی میتوانیم به این نکته برسیم که دینداری عوام شکلی “در خود” است و آنها از دینی خاص خود پیروی میکنند و دین آنها دارای الهیاتی غیر منسجم و غیرسیستماتیک است،بنا بر این دینداری غیر فقاهتی آنها تخطی از شریعت نیست بلکه خود نوعی دین ورزی است.دین عوام گاه نهاد روحانیت را نیز به خدمت میگیرد درست بر عکس ایده ابتدایی که بر این است که نهاد روحانیت شکل دینداری مردم را برای همیشه تعیین میکند این دین عوام است که بنا به خواست و نیاز خود به نهاد روحانیت رجوع میکند،البته این نکته قابل تامل است که چون الهیات دین عامیانه غیر منسجم است مثلا تئوریسین ندارد دانشمند ندارد و سخنگو ندارد… همواره با دین فقاهتی گلاویز است اما میدان را همیشه به آن واگذار نمیکند.
در دین عامیانه سهل انگاری ای وجود دارد، تسامحی وجود دارد که در فقاهت ما به ازا ندارد چه بسا خانواده هایی را میتوان دید که مثلا فرزند خانواده مشروب خوار است در عین حال که مادر نماز خوان است و مشروب خواری را گناه میداند اما او را به شلاق نمیبنددو این حکم را نیز برای او نمیخواهد یا چه بسیار دزدانی که به خانه ها دستبرد میزنند و صاحب خانه را متضرر میکنند اما صاحب خانه قایل به قطع کردن دست او نمیشودو…از این گونه بسیار میتوان آورد اما آیا این بخشیدن ها و کوتاه آمدن ها تخطی از الگوی فقاهتی نیست ،به این معنی که ایا کسی که مثلا تخطی کننده از هنجار هایی که فقاهت برای شکستنش تنبیه در نظر گرفته را میبخشد، حکمی را در برابر حکمی قرار میدهد یا این که از حکم مرجع شرعی یعنی نهاد روحانیت سر پیچی میکند؟ یعنی مثلا باید خاطی را تنبیه میکرد اما از آن صرفنظر کرده چونان که در دین ورزی نیز میتوان این را دید .چرا که هر دینورزی نیز گاه به تسامح اصول شرعی خود را زیر پا میگذارد اما این زیر پا گذاشتن را قاعده و هنجارین نمیداند.،به نظر نگارنده در پی این بخشیدن ها حکمی دیگر وجود دارد چرا که توجیه وجود دارد. بحث این نیست که کدام توحیه قدرتمند تر است اتفاقا توده رفتار خود را با گزاره هایی دیگر توجیه میکند که چه بسا از گفتمان عرفانی میاید. مثلا در مورد زنا کردن میگویند پیامبر یا امام علی “دیده را ندیده کرد” یعنی زنا کاری را دید و چشم پوشید بنا بر این در صدد توجیه عمل خود هستند.اما معرفت در دین عامیانه به همان مقدار که وسعت دارد کم عمق است چرا که تئوری پردازی در آن یک حرفه نیست و به ضرورت موقعیت به وجود میاید و بنا بر این پیگیری نیز نمیشود.
- از طرفی گفتمان فقاهتی مثل هر گفتمانی آغاز و انجامی دارد و نمیتوان از آن هر توقعی داشت ،در نهاد روحانیت معرفت رها و پا در هوا نیست بلکه با شکلی از زندگی ارتباط دارد.این که آخوند شکل لباسش با بقیه فرق میکند بر کرسی پیامبر تکیه میزند در فضایی مذهبی و قدسی خود را محق به سخنرانی میداند و از ادبیاتی استفاده میکند که زبان پیامبر و زبان دین بوده و ارجاعش به مراجعی است که آنها را تجسم شریعت میداند و…همه اینها نشان دهنده این است که آخوند در هر شرایطی آخوند نمیماند یعنی او تا زمانی که از یک شکل زندگی مثلا نوع لباس و نوعی معرفت و روشی برای فهم (مثلا علومی که به عنوان رجال و درایه و منطق و…شناخته میشوند)پیروی میکند در این گفتمان قرار دارد و به محض این که از آستانه ها بگذرد اصلا از این دایره خارج میشود و مثلا وارد حوزه روشنفکران میگردد.این بحث که گاه در بین فقها نیز این موضوع که فلان مرجع به دلیل مطرح کردن بحثی تا آستانه نجس فرض شدن نیز پیش میرود نشاتن از این آستانه ها دارد. از این رو اصلاح نیز مفهومی درون گفتمانی دارد یعنی کسی که در دستگاه آخوندی اصلاحی ایجاد میکند قادر نیست کل گفتمان را متحول کند چرا که این نقض غرض خواهد شد حال این که شاخصه های این گفتمان چه هست خود بحثی قابل تامل است این که به فرض که این گفتمان کشسانی محدودی دارد آیا این امکان وجود ندارد که بتوان مثلا با آن جامعه ای را تصور کرد که حقوق بشر و دموکراسی نیز در آن وجود دارد. به نظر نگارنده این استعداد به طور کلی وجود ندارد هر چند ممکن است اصلاحات مقداری از این خواسته ها را از درون نهاد روحانیت نیز محقق کند اما به دلیل خاصیت این گفتمان که در جای خود قابل بررسی است این ایده محقق نخواهد شد.
به عنوان یک آزمایشگاه عینی میتوان به تجربه حکومت دینی در ایران نگاهی انداخت در عین حال که حکومت دست نهاد روحانیت است و آنها با معضلات حکومتداری به طور مستقیم مواجهند اما تعامل و کنار آمدن آنها و پذیرفتن وضعیت مدرن در کنش ایشان بسیار محدود و با ارزش های حقوق بشری نا نسنده است.یعنی درست است که آنها در مواجهه با وضعیت مدرن خود را دچار چالش میبینند اما این چالش نتیجه ملموس و موجهی برای استقرار تجدد و ارزش های مدرن ندارد.
- در اینجا میتوان به پرسش اصلی باز گشت این که چه نیازی است به اصلاح دین در منظوری غیر فقهی،اگر بپذیریم که دین عوام الهیات و معرفت خود را دارد همان طور که بر شکلی از زندگی متفاوت با زندگی آخوند ها سوار است آنگاه میتوان به تقویت مبانی این نوع از معرفت اندیشید.معرفت دین عوام به راحتی در برابرهجوم “دانش فقاهت”سپر میاندازد و در بزنگاه ها عرصه را واگذار میکند.یعنی وقتی سر ادعایی بنا را بر این میگذارد که شرعی عمل کند و شرعی عمل کردنش با شریعت فقها در تضاد قرار میگیرد کشمکش را به اهل فقه میبازد و مشروعیت و مرجعیت گفتمان آنها را میپذیرد.حال این که کشمکش چه موقع آغاز میگردد قابل بررسی است اما آنچه مسلم است وقتی در لحظه ای حساس نهاد روحانیت میخواهد حرف خود را بر کرسی بنشاند عوام به نفع او بسیج میگردند.وقتی وجدان دینی جامعه تحریک شود دین عامیانه در مقام ایده کوتاه میاید و خود را به نهاد دین واگذار میکند. حال اگر اصلاح گران دین بتوانند این الهیات عامیانه را سیستماتیک و تئوریزه کنند از دو سو راه را برای ورود تجدد باز کرده اند از یک سو جبهه تجدد خواهی را تقویت کرده اند چرا که دین عوام سازگاری بسیاری با ارزش های تجدد دارد زیرا که هم دین عوام و هم تجدد هر دو معطوف به راحت تر زیستن و بهره بری بیشتر از لوازم ملموس زندگی هستد و بیشتر از جنس زندگی هستند تا از جنس ایده های دو راز دسترس.و از سوی دیگر اصلاح گران دینی چون خود گفتمانی را شکل میدهند توان مقابله معرفتی با دستگاه فقاهتی را نیز دارند و از این سو نیز به سایش هر چه بیشتر آنها کمک میکنند.یعنی فشار و نقد هایی که اصلاح گران وارد میکنند دستگاه فقاهت را نیز به واکنش وا میدارد البته این چالش وقتی موثر است که اصلاح طلبی داعیه گفتمان بودن را داشته باشد و خود را ذیل نهاد روحانیت تعریف نکند، که اگر این اتفاق بیافتد نتیجه این جدال به نفع نهاد روحانیت خواهد بود و تاثیر چندانی نیز نخواهد گذاشت.و یک مصلح دینی به دینداری غیر کارشناس و احتمالا پر خطا در تلقی از دین تقلیل خواهد یافت.و در نهایت نهاد دین و روحانیت است که صحت و سقم سخن او را تعیین خواهد کرد.بنا بر این مصلح زمانی موثر است و از گزند ابزار اعمال قدرت روحانیت شدن در امان میماند، که خود را از سیطره گفتمان روحانیت بیرون بکشد و نهاد روحانیت را با چالش جدی مواجه گرداند و چه بسا اصلا فلسفه وجودی آن را زیر سوال ببرد.
در میان اصلاح گران فقط شریعتی است که به این نکته واقف است و بنا بر این پروژه را به نقطه بدون بازگشت رسانده است.بحث پروتستانتیسم و در پی آیند اسلام منهای روحانیت،آفرینش گفتمانی جدید است. گفتمانی که دیگر بند نافش از روحانیت رسمی بریده شده و ادعای استقلال دارد و از این رو دیگر “کودک بازیگوش و احیانا خطا کار “این دستگاه نیست .خود به طور مستقل دارای ادعاست و از این رو میتواند توان مقاومت در برابر گفتمان روحانیت را بسنجد و بپرورد. که البته شاخص های این گفتمان خود قابل بررسی است.
البته در این صورت “دین جدید” لزوما به سرنوشت پروتستانتیسم مسیحیت – که با نهاد زدایی به بحران کشیده شده و تا آنجا پیش رفته که گاه مومنان عادی به دلیل نبودن واسطه ها رو به کلیسای کاتولیک میاورند که هنوز از واسطه ها مملو است – نخواهد شد.چرا که درپروتستانتیزم شریعتی نهاد زدایی و واسطه زدایی نتیجه پروژه نیست. مثلا مسجد از میان نخواهد رفت یا سینه زنی محرم و مراسم عقد و نماز و…از میان نخواهد رفت چرا که اینها هیچ یک ساخته نهاد روحانیت نیست تا با نفی آن نهاد دچار بحران وجود بشوند.دین عامه مناسک خود را دارد درست است که نسبتی سست نیز با روحانیت گاهی ایجاد میکند اما مشروعیتش را از آن نمیگیرد.برای خود ارجاعاتی به تاریخ اسلام و سیره پیامبر و روایات و…دارد که چه بسا بسیاری از آنها غیر معتبر و افسانه باشند اما کارکرد دادرند و موثرند.
- در مورد نهاد هایی که در خدمت و اختیار نهاد روحانیت است نیز بایست دقتی دیگر گون داشت بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد این نهاد ها در بست در خدمت آخوند ها نیستند این مکان ها محلی برای جدالند چه بسا مردم یک مسجد آخوندی را بیرون میکنند و آخوند دیگری را میاورند درست است که “آخوند دیگر” هم “آخوند” است اما این نشانه بروز سلیقه ها در این عرصه است.مثلا در یک مورد نگارنده آخوندی را سراغ دارد که با اهل مسجد برای محل خواندن نماز عید فطر به اختلاف میخورداهالی او را اخراج و دیگری را به جایش آوردند.یا آخوندی که به لخت شدن سینه زنان در مسجد اعتراض کرده بود تهدید شده و سینه زنان بر این بنا میگذارند که در صورت اعتراض او را از مسجد بیرون بیاندازند. ضمن این که در این مکان ها نیز چون دیگر عرصه ها سخن آخوند دربست پذیرفته نمیگردد او فقط مکانی دارد که میتواند از آنجا سخنانی بگوید اما این تضمین کننده پذیرفته شدن سخنانش نیست هر چند قدرت گفتمانی نیز پشت سرش باشد از سوی دیگر مساجد و تکایا فقط اختصاص به آخوند ندارند و بسیاری از کار هایی که آنجا انجام میگیرد در اختیار آخوند ها نیست.مانند سینه زنی و مراسم محرم و نوحه خوانی و نذر و نیاز دادن و …بنا بر این نهاد روحانیت با در اختیار داشتن منبری برای سخن گفتن همه ابزار را در اختیار نگرفته مساله این نیست که چه کسی حق دارد سخن بگوید بلکه از آن مهم تر این است که آیا آنچه گفته میشود از مقبولیت برخوردار است مسجد و منبر با توجه به شرایط خاص “فضا” و “زبان” و…سعی در حقیقت نشان دادن سخن آخوند دارند و به یک معنی ابزار ساختن حقیقت هستند اما چونان که عناصر دیگر موجود نباشند این حقیقت مورد قبول قرار نخواهد گرفت.بنا بر این تریبون های مدرن میتوانند با این امکان نهاد روحانیت مقابله کنند.ضمن این که باید در نظر داشت آخوندی که منبر میرود به نوعی منادی دین عوام نیز هست یعنی او به نوعی دارد پیروی از خواسته مردم نیز میکند و اینگونه نیست که آخوند یک سویه به ذهن مردم شکل میدهد.منبر جاییست که ایده مشترک مردم و آخوند از آنجا ترویج میگردد و هر عدم توافقی میتواند این منبر را متزلزل کند.
پایان سخن این که “پروتستانتیسم اسلامی” چونان که شریعتی فقط با دریافتی آزاد از آن یاد میکند -و لزوما همه تبعات کلیسایی آن را مد نظر ندارد-آسیب شناسی شریعتی از جریان اصلاح دین است ومیتواند به بازگشایی گره ای بیانجامد که اصلاح گران دین در مواجهه با نهاد رسمی دین با آن برخورد میکنند.این پروژه در عین حال که سپهری جدید برای ارزش های مدرن و انسانی باز میکند از لحاظ اجتماعی به آفاتی که پروتستانتیسم کلیسایی داشته است دچار نخواهد شد.از یک سو مانع از هضم رفورمیست ها در هاضمه فقاهت و دستگاه دین رسمی میشود و از سوی دیگر آفات اجتماعی ناشی از نهاد زدایی و برداشتن واسطه ها و تنها گذاشتن مومن متوسط در جهان و در پیشگاه خداوند را ایجاد نمیکند.
تاریخ انتشار : ۱۰ / آذر / ۱۳۹۲
منبع : سایت ملی _ مذهبی
______________________
ویرایش : شروین ۰ بار