نام مقاله : جامعهشناسی در یک مکتب
نویسنده : دکتر شریعتی
موضوع : تعریف جامعهشناسی
جامعهشناسی در یک مکتب
در اینجا مقصود اعتقادِ خاصِ انسان است بر اساس و به ِاقتضای مکتباش به جامعهٔ بشری و نظامی که برای آن قائل است و نوعِ تلقیای که از جامعهٔ بشری دارد. جامعهشناسی (در اینجا "جامعهبینی") در یک مکتب، اولاً مشخص میکند که جامعه را چگونه واقعیتی میداند و چگونه آن را از نظرِ فکری و اعتقادی میشناسد، زیرا جامعهشناسی در یک مکتب، یک علمِ متعهد است، جامعهشناسی مَسلَکی و اعتقادی است، نه فقط تحلیلی و بیهدف و آزاد، و به اصطلاحِ امروزِ دانشگاهی : "جامعهشناسی برای جامعهشناسی"!
در یک مکتب، جامعهشناسی با گرایش و آرمان و نگرشِ ویژهٔ مکتب هماهنگ است و از این رو به قضاوت، انتقاد و ارزش یابی میپردازد و جهت گیری و تعهد دارد، برخلافِ جامعهشناسیِ آزادِ دانشگاهی که هدفاش تنها تحلیل و شناختِ روابط و پدیدهها است و بررسی هر چه هست و آن گونه که هست.
این است فرقِ میانِ جامعهشناسیِ سَن سیمون، پرودن، مارکس و لوکاچ، با جامعهشناسی پارِتو، دورکیم و گورویچ.
جامعهشناسیِ قرنِ نوزدهم بیشتر "جامعهشناسیِ اعتقادی" بود و مقصودم از این تعبیر همان است که اروپاییها جامعهشناسیِ مُتعهد میگویند، در حالی که امروز هماهنگ با گرایشِ عمومی دیگر علوم به دور شدن از ایدئولوژی و حتی به شانه خالی کردن از زیرِ بارِ تعهد و حتی خودداری از تعیینِ خوب و بد و از قضاوت دربارهٔ ارزشها (Jugment des valeurs) جامعهشناسی نیز تنها به قضاوت دربارهٔ واقعیتها (Jugement realite) میپردازد و آشکارا، از پرداختن به "خوب و بد" و ارائهٔ راهِ حل و راهنمایی و قبولِ مسئولیت و تعهدِ اجتماعی و اخلاقی و انسانی، و به طور کلی، پذیرشِ یک عقیده و اتخاذِ یک جهت و هدفِ مشخص در عمل و عقیده سرباز میزند و به جای "ارزش یابی" و "هدایت"، به "واقع یابی و تجزیه و تحلیل" میپردازد و بس، و این نظریه را اعلام کرده است که "تعهد" و "عقیده" و "هدف"، به علم صدمه میزند و آن را در چهارچوبهای اعتقادی و ارزشهای معینِ ایدئولوژیک مقید میسازند و عقیدهٔ خاص، زمامِ تحقیق را خود به خود به دست میگیرد و آن را به مسیری که میخواهد و بدان ایمان دارد میکشاند و درنتیجه، علم موظف میشود که، به جای جست و جوی بیطرفانهاش برای یافتن هر چه حقیقت است و حقیقتِ هر چه هست، در طلبِ نتایجِ معینی باشد که به کارِ ایمان میآید و حقایقی را به دست آورد که درستیِ عقاید را اثبات مینماید زیرا یک "مُحققِ معتقد" (به مذهب یا کفر، روح یا ماده، سوسیالیسم یا کاپیتالیسم، آزادی یا دیکتاتوری و... هر چه) طبیعتاً نمیتواند آزاد باشد و یک جست و جوگر بیغَرَض و ناظرِ بیقیدی گردد که نَفْسِ تَتَبع و تحقیق او را راه برد و به هر نتیجهای که او را راه نِمود تمکین کند، زیرا مثلاً یک سوسیالیست نمیتواند یک مُحقق بیطرف و آزادِ تاریخ باشد، چه، او در تاریخ فقط به دنبالِ مبارزهٔ طبقانی میگردد و هر جا اثری از آن یافت، تعمیماش میدهد و هر جا نیافت، تاویل و توجیهاش مینماید و هر جا واقعیتهایی علیه آن دید، نادیدهاش میگیرد و گاه حتی نمیبیند و نمیتواند ببیند چون او "عینک" به چشم دارد و عینکی که با عقیدهٔ ویژهاش رنگین است.
چنان که یک فیزیسینِ خداپرست، در تحقیقاتِ علمیِ خویش، همه جا خدا را مییابد و فیزیسینِ مادی همه جا را خالی از خدا ! پس تنها مُحققی میتواند جهانِ فیزیک را آن چنان که هست بشناسد که از این دو قیدِ قبلی آزاد باشد و "بیطرفانه" بِنگرد و بیاندیشد...
میبینیم این استدلال تا چه اندازه استوار و "حق به جانب" است و از طرفی درست هم هست (کلمهٔ حق یراد بها الباطل)! زیرا قرونِ وسطی را دیدهایم که چگونه علم و تحقیق به علتِ تعهدِ مذهبیای که داشت ناچار فقط حقایقی را اثبات میکرد که قبلاً از طرفِ روحانیون سفارشاش داده شده بود و به نتایجی میرسید که مسیحیت از پیش تعیین کرده بود و مومنان میدانستند و در قرنِ نوزدهم نیز علوم، به خصوص علومِ انسانی و بالاخص تاریخ و جامعهشناسی به شدت در تنگنای عقاید و شَعائِرِ مشخص و معیّنِ حزبی و قید و بندِ ایدئولوژیهای طبقاتی و ضدِ طبقاتی و نژادی و ملی گرفتار بود آن چنان که یک نوع "اسْکولاسْتیکِ جدید" پدید آمده بود و علم که از خدمت گزاری و کارمندیِ مذهب در قرونِ وسطی آزاد شده بود، در قرونِ جدید، به استخدامِ مکتب درآمده بود.
ضرورتِ آزادیِ علم از این حصارهای تنگِ ایدئولوژیک و تعهدِ اثباتِ شعارهای حزبی و توجیه خواستهای عقیده سازان و فلسفه بافانِ نژادی و ملی و طبقاتی و سیاسی و اقتصادی و... زمینهٔ بسیار مساعدی را به وجود آورد که با یک " اشتباه کاریِ ماهرانه"، علم را از رسالت و مسئولیتِ اساسیاش در خدمتِ به انسان و آگاهی و هدایتِ مردم دور کنند و به نامِ "علم برای علم"، "حقیقت پَرستیِ بیغرضانه"، "تحقیقِ آزاد"، "بیطرفیِ علمی"، "عدمِ تعصبِ مُحقق" و خودداری از پیش داوری (Prejugement) و نداشتنِ قضاوتهای قبلی و عقایدِ پیش ساخته در بررسیِ واقعیت و در جست و جوی حقیقت ـ که شعارهای بسیار شورانگیز و خِرَدپَسندی بوده ـ علم را و به خصوص علومِ انسانی و بالاخصِ تاریخ و جامعهشناسی و ادبیات را ـ که بیش از همهٔ رشتههای دیگر میتوانستند به روشنگری و هدایتِ تودههای مردمِ جهان بپردازند ـ به ِانزوا و عُزلَتِ زاهدانه کِشند و به نامِ اینکه علمِ امروز دیگر از صدوِر فتوی، ارائهٔ راهِ حل، قضاوت دربارهٔ "ارزشها"، توجیه یا تعیینِ جهتها و آرمانها، اثبات یا انکارِ عقاید و دادنِ طرحِ کار و نشان دادن راه و نقدِ "واقعیتهای موجود" و پیشنهاد یا پیش بینیِ "وضعِ مطلوب" خودداری میکند و تنها کارش "بررسی و تحلیلِ" قضایا است و پیدا کردنِ مجهولهای علمی و کشفِ روابطِ منطقی و علت و معلولیِ میانِ پدیدهها، نه رسالتِ هدایت و پیامبری، علم را از متنِ جامعه و دسترسیِ افکارِ مردم دور کردند و از کمک به "نقدِ وضعِ موجود" و "حلِ مشکلاتِ زندگی" و "هدایتِ جامعه" در جهتی که میبایست، و آشکار کردنِ عواملِ اساسیِ سیه روزی و انحطاط و جهلِ عام، و یاری انسانها در شناختنِ عللِ بدبختیِ گذشته و حالِ شان و سرگذشتِ جامعهشان و ساختنِ سرنوشت و تَحققِ ایده آلِ شان عاجز ساختند و علم را به نامِ بیغَرَضی و بیطرفی (همچون پارسایان و زاهدان که در انزوای تقوایِ شان بیمصرف میمانند و درنتیجه عملاً به مصرفِ ناپاکان و چَپاول گران و مردم فریبان میرسند) از تعهد و مسئولیتِ آگاهی و روشنگری و راهنمایی و یاریِ انسان در نیل به هدفهایش مُبّری کردند و آنگاه جامعهشناسی و تاریخی درست شد، که نه میگفت بر انسان چه گذشت و چه میگذرد، و نه میگفت چه باید بکند و چگونه باید نجات یابد (مورخِ بیطرف و جامعهشناسِ بیرسالت!) غافل از اینکه وقتی این دو، تعهدِ علمی و انسانی خود را کنار گذاشتند و بیقید و بیهدف شدند، بازیچهٔ بازیگرانِ تاریخ و ابزارِ کارِ زورمندانِ جامعه میشوند و علم اگر از خدمتِ مردم و مسئولیتِ کمال و آگاهی و نجاتِ انسان سَر پیچید، خواه نا خواه، به خدمتِ دشمنانِ مردم در میآید و در راهِ انحطاط، جهل و اسارتِ فکری و اجتماعیِ انسانی پادو میشود. چنان که میبینیم علومِ طبیعیِ امروز از تعهدِ جست و جوی حقیقتِ جهان چشم پوشیده و از قیدِ اثبات یا انکارِ خدا آزاد شده است، اما عملاً قلادهٔ سرمایه داری و قُلدریِ وحشیان را بر سر و سینه بسته است. جامعهشناسی دیگر دغدغهٔ ایمانِ قرونِ وُسطی و ایدئولوژیِ قرونِ جدید را ندارد اما علمی شده است که یا در کلاسهای در بستهٔ تحقیق و تدریس، خود خواهیِ استادان را اشباع میکند و سرگرمیِ علمیِ شاگردان را و یا در سازمانهای مخفی و سیاهِ استعماری، راه و چاهِ ذلت و ضلالت و غارت "تودههای مردمِ غرب" و "ملتهای محرومِ شرق" را نشان میدهد و در دستگاهِ سرمایه و زور، برای آلوده ساختن و مرگِ روح و رکودِ انسان، طرحِ علمی تهیه مینماید ! من قبول دارم که پیش داوری یا تعصبِ اعتقادی به تحقیقِ علمی صدمه میزند زیرا "دانشمندی که قبلاً معتقد است که حقیقت چیست، نمیتواند مُحقق باشد"، زیرا تحقیق یعنی بررسی و تجزیه و تحلیل و سنجشِ مسائل برای یافتنِ حقیقت. فیزیولوژیستای که قبل از تحقیق معتقد است که روح هست یا روح نیست، نمیتواند واقعاً پی بَرَد که حقیقت کدام است ؟ کاپیتالیست یا کمونیست وقتی واردِ تاریخ میشوند تا حقیقت و حرکتِ علمیِ تاریخ را پیدا کنند، در پایان، هر دو همان حقایقای را کشف میکنند که قبلاً در دست داشتند.
این حدیثِ منطقیِ علمی همین اصل را بیان میکند و با چه لحنِ شدیدِ تحقیر آمیزی که : "هر که قرآن را، با رایِ خویش تفسیر کند، مقعدش را از آتش پُر میکنند". "رای" در اینجا همان پیش داوری (Prejugement) است. عقیدهٔ قبلی است که مُحقق را وا میدارد که خودآگاه یا ناخودآگاه، قرآن را به جای تفسیر، تغییر دهد و با عقیدهٔ خودش تطبیق دهد. چنانکه میبینیم سُنی، شیعی، فیلسوف، صوفی، هر کدام از تحقیق در قرآن هم چنان بیرون میآیند که وارد شده بودند! قرآن وسیلهٔ اثباتِ عقایدِ آنها میشود نه که آنها عقایدِ شان را از قرآن بگیرند. اما آنچه مُضحک و در عین حال فاجعه آمیز است، اینست که در این حدیث، "رای" را که عقیده است و نظرِ شخصی، "عقل" معنی کردهاند و نتیجه گرفتهاند که کسی حق ندارد قرآن را با عقلِ خویش تفسیر کند. مثلِ اینکه غیر از عقل وسیلهٔ دیگری برای فهم هست!
همان "نقل" را هم ما به وسیلهٔ "عقل" میفهمیم. اینها عمداً چنین معنی کردهاند که مردم قرآن را نفهمند و یا مثلِ قرونِ وسطی که کشیشها خواندن و فهمیدنِ انجیل و تورات را در انحصارِ خود داشتند و از ترجمه و نشرِ آن و مراجعهٔ دیگران جلوگیری میکردند تا کتابِ مقدس در تولیتِ مقاماتِ رسمی و روحانی باشد، اینها هم با منعِ تفکر و تعقل در قرآن، آن را کتابای کردند که فقط جسماش در میانِ مردم باشد و روحاش و ندایش مَجهول ماند و به صورتِ الفاظ و اوراد و آهنگای مقدس و مُتبرک و مرموز و معمایی و نامفهوم درآید و درنتیجه اکنون، درست بر ضدِ آنچه در این حدیثِ منطقی و علمی و تحقیقی گفته شده است، قرآن را با رای تفسیر میکنند و نه با عقل. من میانِ این نظریه که "علم باید در خدمتِ عقیده باشد" و یا " از عقیده آزاد و مُبَری گردد" ـ علم در خدمتِ عقیده یا علم برای علم ـ که اولی علم را ابزارِ توجیه و تاویلِ عقایدِ پیش ساخته میکند و دومی علم را بیاثر و بی"ارزش" میسازد و به اسمِ بیطرفی، به هدفی میکشاند و درنتیجه عالِم را از خدمتِ مردم و جامعه عَزل میکند و عملاً یا خنثی میسازد و یا در خدمتِ زور و زر و فریب قرار میدهد، راهِ سومی را میاندیشم که هم او را به بندگی نمیکشاند و به اثباتِ آنچه قبلاً ثابت شده و یا باید ثابت بشود، و هم او را عقیم نمیکند و از مسیرِ هدایت و نجاتِ مردم و نیازِ انسان و خدمت به جامعهٔ بشری و انتقاد و ارائهٔ راهِ حل و نشان دادنِ حق و باطل کنار نمیکشد و به گوشهٔ دانشگاهها یا به خدمتِ توطئهها و مصلحت سازیهای قدرت مندان نمیراند، و آن اینست که عالِم باید پیش از تحقیق، از عقیده آزاد باشد و پس از تحقیق به آن پای بند. مُحقق، نباید از پیش، خود را مقید سازد که حقانیتِ عقایدِ قبلیِ خود را در تحقیق اثبات کند بلکه "تحقیق" ـ نه محقق ـ باید حقیقت را به وی نشان دهد و سپس این حقیقتِ اثبات شده، برای محقق، "عقیده" شود و پس از شناختِ حقیقت بدان معتقد شود و خود را در برابرِ آگاهیِ علمیِ خویش (عقیدهای که تحقیق برایش اثبات کرده) و نیز در قبالِ مردم و زمانِ خویش مسئول بداند. جامعهشناس، مورخ و انسانشناس نه باید این دانستنیها را برای توجیه و تثبیتِ معتقداتِ قبلی و غیرِ علمی و تَحَکّمیِ خود و هم عقیدههای خود وسیله سازد و نه باید در خودِ این دانستنیها متوقف مانَد، یعنی به تجزیه و تحلیلِ منطقی و تشریح و تعلیلِ علمیِ تاریخ و جامعه و انسانِ موجود اکتفا کند، بلکه باید پس از یافتنِ حقیقت، پس از جستوجوی بیغرضانه و بیتعصب، علل و عواملِ مثبت و منفی را نشان دهد. پیامبر وار، مردم را هدایت کند و عللِ پریشانی و بدبختی و انحطاطِ جامعه یا طبقه یا نوعِ بشری را ـ که در تحقیق بیطرفانه، یافته است ـ باز گوید و راهِ پیشرفت و چارهٔ نجات را باز نماید و در این راه بکوشد و بدان تَعصب وَرزد : نه "علم برای عقیده"، نه "علم برای علم"، بلکه "علمِ متعهد به حقیقت برای هدایت". عقیده پیش از تحقیق، آفتِ علم و فریبِ خَلق است، اما عقیده پس از تحقیق : این است تعهدِ عالِم و رسالتِ پیامبرنهاش.
مجموعه آثار ۱۶ / اسلامشناسی ۱ / ص ۱۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین