"... " تجدیدِ ساختمان"، یعنی این که بازگردیم و بجوئیم: در فرهنگِ خودمان، و در همهی معانی و معارفی که موجود است، و در میانِ اسناد و تاریخ و شرحِ احوال و عوامل و عناصرِ شناختِ این فکر و این شخصیتها بگردیم، و عناصرِ اساسی را بجوئیم، و ابعادِ اصیلِ انسانِ نمونه را، که در شخصیتهای تربیتشده، به صورتِ واقعی و عینی، و نه به صورتِ سمبل و مثلِ اساطیر و قهرمانهای افسانهای هستند، بشناسیم، و این شخصیتها را، و این مکتبِ بزرگ را، تجدیدِ بنا کنیم. یعنی: باز انسانِ نمونه بسازیم، و این کتابِ بههمریخته را، که هر فصلاش و هر ورقاش در دستِ کسی است، شیرازهبندی کنیم، و از نو، همچون اول، تدوین کنیم.
زیرا، یک اندیشه، و یک روح، در یک پیکرِ درست، و در یک کلِ واقعی، وجود دارد، اما اگر عناصر را از هم تجزیه کنیم، تاثیرش نابود میشود، و هر چه، نسبت به این عناصر و اعضای از هم جدا افتاده، بیشتر تجلیل کنیم، و هر چه این اندامهای جدا افتاده را رشد و تکامل هم بدهیم، آن روح، از بین رفته، و آن شخصیت، نابود شده است. روح در تجدیدِ بنای کلیی این اندام پدید میآید.
اسلامِ کنونی به ما تحرک نمیبخشد، بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت میدهد، به معنای قناعت و صبری که خودمان میگوئیم، نه به معنایی که اسلام گفته است، که این دو معنی اصلاً متناقضِ با هماند، به معنای ناامیدی از آن چه هست، و بدبینی به طبیعت و به زندگی و جامعه و حیاتِ اسلام، و همهی امیدها را به بعد از مرگ موکول کردن، به نامِ متدین بودن.
کِی این روح به صورتِ اولیهاش درمیآید، صورتی که، در ظرفِ ربعِ قرن، انسا ن را، از وحشیگری، به صورتِ انسانِ سازندهی تمدن، و سازندهی تاریخِ تازهای در عالم، و عوضکنندهی مسیرِ تاریخ و جبرِ تاریخی، که آغاز شده بود، تغییر داد، و ساخت؟
کِی این مکتب میتواند، باز یک جندب بن جناده، نیمهوحشیی عربِ بیسوادی را، که نه تنها از دنیا خبر ندارد، از مملکتِ خودش هم خبر ندارد، به صورتِ ابوذر غفاری درآورد: مردی که، امروز هم، یک چهرهی زنده و الهامبخشِ حرکتِ سعادتِ بشری است، و امیدبخشِ تودههای محروم و غارتشده؟ کِی؟
وقتی که، این کالبد، و این اندامِ تجزیهشده در طولِ تاریخِ سیاهِ قرونِ وسطایی را، دوباره تالیف و تجدید کنیم، تا این روح، به آن کالبدِ تمام و درستاش، برگردد، و باز، این مادهی تخدیریی فعلی، تبدیل بشود به آن روحالقدس، که همچون صورِ اسرافیل، در قرنِ بیستم، بر جامعههای مُرده، بدمد، و آن همه حرکات بار آورد، و آن همه قدرت و روح و معنی را در دنیا به وجود آورد.
این تجدیدِ حیاتِ شخصیتِ نمونهی انسانِ مسلمان، به صورتِ تجدیدِ بنا و تالیفِ عناصرِ انسانیی دور از هم، و پاشیده از هم، در قرنِ بیستم، در یک اندامِ نوین، تجلی کرد. این شخصیتِ نوساخته و نوخاسته، محمد اقبال است..."
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۳۲*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار