تعریفِ مکتب
نویسنده : شروین ارشادیان
موضوع : تالیفِ نظراتِ شریعتی
تعریفِ مکتب
در نگاهِ شریعتی، مکتب، عبارت است از: مجموعهی همآهنگِ متناسبِ بینشِ فلسفی، عقایدِ مذهبی، ارزشهای اخلاقی، و روشهای عملی، که در یک ارتباطِ علت و معلولی، با هم، یک پیکرهی متحرکِ "معنیدار"، و دارای "جهت"ی را، میسازند، که زنده است، و همهی اندامهای گوناگوناش، از یک خون، تغذیه میکنند، و با یک روح، زندهاند.
پس، مکتب، عبارت است از: یک منظومهای، که در آن منظومه، احساساتِ فردی، رفتارِ اجتماعی، خصوصیاتِ اخلاقی، و به خصوص، عقایدِ فلسفی، مذهبی، و اجتماعیی انسان، هر کدام، کُرهای هستند که، گِردِ یک خورشید، میچرخند، و یک منظومهی همآهنگِ معنیداری را میسازند، و مجموعاً، به طرفِ یک جهت و آهنگی، در حرکتاند. این، ذهنیتِ اعتقادیی آدمی است، که مکتب دارد. و این مکتب است که، حرکت ایجاد میکند، سازندگی ایجاد میکند، قدرتِ اجتماعی ایجاد میکند، رسالت و مسئولیتِ انسانی به آدم میدهد، اما، تخصص و علم، این آثار را ندارد، و از وقتی که، اسلام را، از صورتِ "مکتبِ اعتقادی"، به صورتِ "فرهنگ و معارف و مجموعهای از علوم"، درآوردند، از حرکت و از مسئولیت و از آگاهیِ اجتماعی، و از اثر و تاثیر رویِ سرنوشتِ جامعهی بشری، انداختند.
انسانِ با مکتب
یک عالِم متخصص، ممکن است دارای مکتب باشد، ممکن است نباشد. متخصصی که مکتب دارد، ولو متخصصِ فیزیک است، شما میتوانید پیشبینی کنید که، نظرش، نسبت به مسائلِ اقتصادی و طبقاتی، چیست، قبل از آنکه، او بگوید که نظرم چیست. اگر اقتصاددان است، اما مکتبدار است، میتوانید پیشبینی کنید که، این آقای اقتصاددان، عقیدهی فلسفیاش، نسبت به عالَمِ طبیعت، چیست. چرا؟ برای اینکه، کسی که مکتب دارد، مسائلِ اقتصادی، جامعهشناسی، دینی، فلسفی، حتی جبههگیریی سیاسیاش، و حتی ذائقهی هنری و ادبیاش، همه با هم، یک بافتِ همآهنگ، و رابطهی علت و معلولی، دارند، که با شناختِ یکی از ابعادش، شما میتوانید، دیگر ابعادِ فکری و ذوقیی او را، حدس بزنید، زیرا، کسی که مکتب دارد، عقایدش، احساساتاش، زندگیی عملیاش، و زندگیِ سیاسی و اجتماعیاش، و همچنین، زندگیی فکری، مذهبی، و اخلاقیاش، از هم جدا، تصادفی، پراکنده، و بیارتباط به هم، نیست. مجموعهی اینها، که ظاهراً، با هم ربطی ندارند، با یک روح، زندگی میکنند، و در یک اندام، شکلِ متناسب دارند.
کسی که "فاشیست" است، مکتب دارد. کسی که "اگزیستانسیالیست" است، مکتب دارد. کسی که "مارکسیست" است، مکتب دارد. شما یک مارکسیست یا اگزیستانسیالیست یا فاشیستی را میشناسید، که فیزیکدان است، اما، میتوانید بگویید که، چون این فیزیکدان مثلاً مکتباش فاشیسم است، پس، از نظرِ روانشناسی، معتقد به روانشناسیی نژادی است، و عقایدِ نژادپَرستها را معتقد است. از نظرِ اجتماعی، به ناسیونالیسم و رآلیسم معتقد است، ولو فیزیکدان است، و بحثی راجع به ناسیونالیسم نکرده است. از نظرِ اجتماعی، به اصالتِ خانواده و تربیتِ خانوادگی معتقد است، چون فاشیست است. از نظرِ سیاسی، به اصالتِ رهبر معتقد است، چون فاشیست است. در صورتی که، این حرفها را، هنوز نگفته است، اما، چون مکتب دارد، عقایدِ فرهنگیاش، مثلِ عقایدِ سیاسیاش، مثلِ عقایدِ اقتصادیاش، و حتی ادبیاش، همه با هم، هماهنگیی واحد دارند، که مجموعاً، پیکرهای را میسازند، که این پیکره، اسماش، مکتبِ اعتقادی است.
انسانِ بی مکتب
آن انسانی که مکتب ندارد، ممکن است، یک متخصصِ بزرگ، و یک کاشفِ بزرگِ فیزیک، باشد، اما، از لحاظِ سیاسی، اصلاً ندانید جبههگیریاش چیست. از لحاظِ اقتصادی، ندانید که او نظری دارد یا اصلاً بینظر است، یا اگر نظری دارد، چی هست؟ به طرفِ راست گرایش دارد یا چپ یا مرکز؟ نمیدانید، باید از خودش بپرسید. این آدم دربارهی هر مسالهای، و هر زمینهای، که بحث میکند، باید، اول بحثاش را بشنویم، که نظرش چیست، بعد، قضاوت کنیم که، نظرش این است، چون، دربارهی هر چیزی، ممکن است، یک جهتگیریی خاص، و یک عقیدهی خاص، داشته باشد، چون مکتب ندارد. اما، آدمی که مکتب دارد، دربارهی همهی مسائلِ زندگی، اعتقادی، ادبی، هنری، تاریخی میاندیشد، و دربارهی همه، یک قضاوتِ همآهنگ و متناسبِ با عقیده و ایدئولوژیاش دارد. مثلاً، فردی را میبینیم که، دارای یک مکتبِ متعهدِ اجتماعی است، اما، عقیدهاش را، راجع به ادبیات و هنر نگفته است، ولی، چون مکتبِ اجتماعیی متعهد دارد، مسلماً، به ادبیات برای ادبیات، شعر برای شعر، هنر برای هنر، و یا به ادبیات به عنوانِ زبانِ احساساتِ شخصی، معتقد نیست. حتماً معتقد است که، باید، هنر و ادبیات، در خدمتِ مبارزهی اجتماعی باشد، چون، مکتبِ متعهدِ اجتماعی دارد.
منبع : کانال تلگرام شروین ارشادیان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۲ بار