تا آنجا که بنده مطلع هستم نظر دکتر پیرامون روحانیت به نوع تفسیر این واژه بر میگردد . شریعتی به روحانیت اعتقادی نداشت. روحانیت را یک تشکل منسجم و سازمانیافته و یک دستگاه و نهاد مستمر دینی میشناخت که برای خود حقوق خاص و طبقهي خاصی در جامعه قائل میشد، و این برخلاف اصل توحید و انسانیت و اسلامیت بود.
این طبقهي نوظهور ، یک حجاب بین انسان و خدا (خالق و مخلوق) بود و هست و حق تفسیر و رای و نظر را تنها برای خود محترم و واجب میدانست و میداند . او بر این باور بود که چنین دستگاه و نهاد مجزایی نه در اسلام و نه در هیچ یک از ادیان ابراهیمی وجود نداشته و هر چه که موجود است، یک نوع شارلاتانیزم "دکانداری" بهاصطلاح دینی است و یک نوع کلاهبرداری محسوب میشود.
وی بر این باور بود که میان واژگان فرق بسیاری نهفته است. میان عالم و باورمند دینی با ملا و آخوند (واژه مرسوم) بسیار فرق است . نهاد روحانیتی از ابتدا وجود نداشته و هر نهادی که در موازات عالمان و اندیشمندان دینی (دینمدار) بهوجود آمده در واقع یک نوع حرکت منسجم جهت انزوای حقیقت پیام دین به خلقها بوده است. دستگاهی (دکانی) برای استثمار و استحمار خلقها و مجزا کردن بخشی خاص از بدنهي جامعه و تودهها.
به باور او نهادی بهنام روحانیت در اسلام وجود ندارد و هرچه هست، انحرافات تاریخی ـ اعتقادی، و اقتصادی ـ سیاسی است که در بدنهي جامعه رخنه کرده و از دین یک پوستین وارونه ساخته است. از این دیدگاه، شریعتی میکوشد تا فرق میان عالمان دینی را با روحانیان تقدسنما مشخص و مصرح سازد. او به مردان شاهد و آگاه و معتقد و با ایمان اعتقاد داشت و احترام میگذاشت. کسانی که نان دین نمیخورند تا کار دنیا کنند.
در امت و امامت نیز او بر این باور بود که بخشی از خواص آگاه و انقلابی و دلسوز و... ، طی یک دورهي انتقالی میتوانند جهت شفافسازی خطمشیها و انتقال قدرت از خواص به تودهها نقش مهم و مثبتی ایفا کنند. بدین جهت این خواص میتوانند حتی به اصطلاخ روحانی هم باشند. (توجه شود که بازهم واژه روحانی با مقدسنمایان اشتباه نشود). گرچه نقدهای فراوانی به این تئوری اوتوپیک وارد است و بخش کثیری از این انتقادها و گاه فحاشیها به شریعتی بدلیل بدفهمی این تئوری و فحوای مضامین آن میباشد .
اما بهرروی، شریعتی به نوع انسانها اعتقاد داشت. از نظر او سخنان و باورهای انسانها است که خواست درونی و اعمال و کردارشان را تشکیل میدهد و مشخص میسازد . بعنوان نمونه مرحوم طالقانی یک بهظاهر روحانی (عالم دینی) بود! وی یک شخصیت ملی ـ مذهبی بود و نزد غالب روشنفکران و اندیشمندان و چهرههای ملی و سیاسی قابل احترام و تکریم بود. او با شریعتی بسیار نزدیک و همدرد بود . شریعتی نیز او را روحانی نمیشناخت . از دیدگاه شریعتی، امثال طالقانیها چهرههای سرشناس و دردمند در علوم دینی بودند . افرادی که دغدغهي توده ها را دارند و آگاه به مسئولیت زمانهي خویش هستند. مردانی که مصلحان و روشناندیشان تاریخ شریعتاند و نه کولهباری بر دوش طریقت اسلام و تشیع.
اینجاست که روشن میشود ما در جوامع اسلامی، هم دستگاههای دینی داریم و هم دولتها و حتی ملتهای بهظاهر دینی. اما هیچکدام اینها نه تنها متبلور یک فاکت دینی و طریقت دینی نیستند، بلکه گاه کاملاً ضد واقعیت موجود قد علم میکنند و در برابر او میایستند. در اینباره سخنها و نوشتارهای فراوان موجود است. شما میتوانید با یک رجوع ساده در وب ، پایگاههای فراوانی را پیدا کنید که در این حوزهها نظرهای متفاوتی را منتشر ساختهاند . همچنین فرزندان دکتر نیز بهکرات در این حوزهها گفتهاند و نوشتهاند.
[size=x-small]پ.ن: تمامی مطالب فوق بر اساس مضامین موجود در آثار دکتر شریعتی (علیالخصوص انسان بیخود و تشیع علوی و...) برگرفته شده است. چنانچه اشکالی در نقل به مضمون مطالب مشاهده میشود ، مطمئناً بر عهدهي بنده میباشد که بهدلیل فرصت کم و شلوغی ذهنیت و فکر، قادر به شرح و بسط این مطالب نبودم و نتوانستم در این مجال با ذکر سخنان از مجموعه آثار و نقل عینی سخنان دکتر ، سخنام را تکمیل نمایم، که پیشتر پوزش میطلبم. و امیدوارم دوستان ادامهي مشروح این مطالب را با ذکر منابع و همراه با نظرات سایر اندیشمندان و صاحبنظران این عرصه، منتشر سازند.[/size]
ویرایش : یک بار / شروین