"... تعلیمِ تکان خوردن. تعلیمِ تکان دادن. آدمِ ناراضی بارآوردن. هنرمندی میگفت: شریعتی تا سی سالگیی ما خوب است، بعدش دیگر حرفی برای ما، به بلوغرسیدگان، ندارد. فیلسوفی میگفت: اندیشهی شریعتی، اندیشهی تهییج است و هیجان، و از طمانینهی فلسفی برخودار نیست. سیاستمداری میگفت: شریعتی برای نهضت خوب است، و به کارِ عصرِ سازندگی نمیآید. صحت و سقمِ این بحث، بماند برای بعد، اما، این هر سه، یک چیز را راست میگویند، و آن، ربطِ مستقیمِ شریعتی است با جوانی. با همان تعریفی که او از جوانی دارد. بیقالبِ آزاد و تشنه، غیرقابلِ پیشبینی، و غیراستاندارد. همان خصایصی که، شریعتی، به داشتناش همواره مباهات میکرد. هم در اندیشیدن، هم در زندگی کردنِ خویش. همان خصایصی که، او را، به جوانی شبیه میکند. از جوانی نمیشود حرف زد، از جوانها باید گفت. شریعتی با سه تیپِ بیستسالگی توانسته است رابطه برقرار کند:
۱. نسلی که در تدارک انقلاب بود : رادیکال، در جستوجوی تئوریی راهنمای عمل، آرمانگرا، و ارادهگرا.
۲. نسلی که انقلاب کرد، و خیلی زود رودرروی یکدیگر قرار گرفت : عملگرا، معطوف به قدرت، خواهانِ تغییراتِ ناگهانی و قطعی.
۳. نسلِ امروز، که غیرانقلابی است، اصلاحطلب، واقعبین، و عقلانی.
برای سری اول : شریعتی، خاطرهی جوانی است. تلخ یا شیرین.
برای دومی : شریعتی، تئوریسینِ انقلاب اسلامی است. مخالف یا موافق.
برای سومیها : شریعتی، روشنفکری قالبناپذیر است، و در چالشِ مدام با هنجارهای مسلط، بیمتولی، درنتیجه، جذاب، معمایی ناشناخته.
این سه رویکرد به شریعتی، در میانِ این سه نسل، بیشتر از آنکه محصولِ نوعی شناخت باشد، محصولِ نوعی اعتماد است. طبیعی است که، بسیاری از جوانهای قبلی، که تجربهی انقلاب و قدرت را به هم پیوند زدهاند، و سپس، سرخورده از این دو، پس از سالها فراموش کردنِ او، مدام به یادِ نسبتِ خود با شریعتی بیفتند، و جوانی و جاهلیی خود را با دعوتِ او پیوند زنند، و نیز طبیعی است که، بسیاری به یاد آورند که، با پیروی از این اندیشه به قدرت پشت کردهآند، و ناقدِ آن شدهاند، و نیز، طبیعی است که، جوانانِ امروز، همچنان به شریعتی بیندیشند، چرا که، از او، درسِ اندیشیدنِ مستقل میگیرند. دعوت و شخصیتِ شریعتی را میتوان تکهپاره کرد، و تکهپاره فهمید، و سپس، هر تکه را، کرد پیراهن عثمان، برای این فرقه و آن طایفه، این نسل یا آن نسل. برای انقلاب یا برای اصلاحات.
شریعتی، شبیهِ حرفهایش است، و حرفهایش، شبیهِ زندگیاش: جمعِ نقیضین. همزیستیی وجوهِ متضاد. تنوع و تکثرِ سرگیجهآورِ وجوه. حرفهای او را باید در ظلِ یکدیگر خواند و شنید، و این همه را، در ظلِ زندگیاش. در غیر این صورت، صد جور آدمِ منتسبِ به او بیرون خواهد آمد! او، در این گریز و گذارِ مداومِ به دنیاهای گوناگون، مخاطب را دچارِ بهت و سرگیجه و خشم و شیفتگیی پرتناقضی میکند، که فقط، اگر جانِ سالم از آن به در برد، به آن دنیای ناممکنی خواهد رسید، که دنیای تودرتوی هزارتوی شریعتی بود. شریعتی، چند جور آدم در آن واحدِ است. پریروز، مسلمان بوده، دیروز، انقلابی، امروز، اصلاحطلب، و فردا، عارف. او از آغاز، همیشه و بیگسست، همهی اینها با هم بوده است. او فرصتِ پیر شدن نداشته، و درنتیجه، امکانِ تغییرِ عقیده دادن نیز نه بیشتر، مثل بسیاری پس از خود.
شریعتی، به سه عنوان اندیشیده است : انسانِ قرنِ بیستمی، انسانِ جهانِ سومی، و انسانِ ایرانیی مسلمان. مدام در حالِ رفتوآمدِ میانِ سه موقعیت. در وضعیتِ اول، منتقدِ مدرنیتهی موجود است، نگرانِ ماشینیشدنِ انسان، مسخ و بیگانگیی او. در وضعیتِ دوم، نقادِ تقلید و اسیمیلاسیون، بیزار از خودباختگی در برابرِ غیر، حرفِ دیگران، و تجربهی دیگران را از آنِ خود پنداشتن، هرچه از غیر رسد را نیکو دانستن. و در وضعیتِ سوم، نقادِ سنت و جهل..."
برگرفته از مقاله : مرتد یا منحط؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین