جامعه غربی
30_12_2009 . 03:21
#1
جامعه غربی
دوستان گرامی!
منتظر دریافت نظرات شما درباره این موضوع هستیم.



ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
11_12_2010 . 16:27
#2
جامعه غربی
آمريکا! آمريکا!

اين بلاهت عظيم
و توحّش متمدن
و بدويّت مدرن
و خشونت با اتيکت
و غارت قانونمند
و خوشبختي زشت
و آزادي لش
و دموکراسي احمق
و اينديويدواليسم قالب ريزي شده و استاندارديزه
و بالاخره:
همان جاهليت عرب!

با شريف هاي قرشي!
و سياه هاي حبشي!
و "کعبه مقدسي" که اينک "مجسمه آزادي" نام دارد
و بازار عکّاظي که "وال استريت"
و "بني اميّه" و "بني عبد مناف" و "بني هاشم"؛
که خانواده "فورد" و خانواده "راکفلر" و "کندي"
و همان "خاطره موهوم" و "فخر مجهول" به ابراهيم و اسماعيل
که اينجا: "جرج واشنگتن" و "ابراهيم لينکلن"

و در اينجا و آنجا و هرجا:
طوايف يهود "بني قريظه" و "بني نظير" و "بني قينقاع"
که "پول" و جواهر و بازار و مي فروشي ها را تيول خود دارند،
منتها در ابعاد ميليونها برابر آگرانديسمان شده
و هر شتر جمّازه دو کوهانه، يک جمبوجت ب52 هشت موتوره بمب افکن گشته!
و "دارالّندوه شيوخ"، "سازمان سيا" شده
و هر "ابو لهب" ي، يک "دالس" و "کسينجر"
و هر "حمّالة الحطب" و "هند جگر خواره" اي، يک پتياره ديوي چون خانوم "روزولت"
و هر "وحشي" حمزه کُشي، يک "چومبه" يا "ژنرال لونول" و "وان تيو"!

(دکتر شريعتي، مجموعه آثار 1 (با مخاطب هاي آشنا) ص 73)
.
11_12_2010 . 16:31
#3
جامعه غربی
تضاد
الان ما در یک تضاد قرار گرفته ایم. (ما، یعنی روشنفکران و جوانان و تحصیل کرده هائی که در این نقطه از زمین زندگی می کنیم.)
در یک تضاد شدید زندگی می کنیم.
و اگر این تضاد را نادیده بگیریم، اگر کشف نکنیم، اگر حس نکنیم و تحلیلش نکنیم و نفهمیم
و در برابرش نتیجه گیری نکنیم و تصمیم نگیریم، بازیچۀ حوادث روزگار شده ایم که «بازیگران» دست اندرکارش هستند.

اما اگر احساس کنیم که در چه تضاد و تناقضی امروز به سر می بریم و زداده شده ایم،
این تضاد را باید حل کنیم و در برابر آن تصمیم بگیریم و بعد انتخاب کنیم.
در آنجاست که می توانیم به عنوان انسان هائی که «تقدیر تاریخی خودشان» را تصمیم می گیرند،
خودمان را «انسان» بنامیم و نقش روشنفکری «خودمان» را در « زمان خودمان» بازی کنیم.
اگر نه، کور و ناآگاه، بازیچۀ تقدیری خواهیم بود که نویسندگان سرنوشت ملت ها و جامعه ها آن را می نویسند،
و آن نویسندگان، نویسندگانی هستند که «زور» و «زر» را امروز در دنیا تصاحب کرده اند.

و آن تضاد این است که ما به عنوان انسان هائی که «در این لحظه از تاریخ» و «در این گوشه از زمان» زاده شده ایم،
و زندگی می کنیم و می اندیشیم، از یک سو با تودۀ مردممان و تاریخمان و فرهنگ و مذهب گذشته مان
و شرایط خاص اجتماعی ای که در آن هستیم ارتباط داریم.
و مجموعۀ اینها ما را به یک «شرق» و به یک «مذهب» به نام اسلام و به یک «تاریخ گذشته»
و یک «سنت» خاص و «فرهنگ» خاص پیوند می دهد.
(پیوندی که روشنفکر امروز را، به هر شکلی که می اندیشد، مجبور می کند در همان جامعۀ «سنتی، اسلامی، شرقی، تاریخی زندگی کند.)

و از طرفی همین نسل جوان تحصیلکرده، چون تحصیلکرده و روشنفکر است.
چون علوم و تحصیلات از غرب، بسته بندی شده می رسد،
و چون قضاوت های روشنفکرانه، مثل غذاهای کنسرو شده، پخته و آماده از «فرنگ» به او می رسد،
و او فقط آن را نیم گرم کرده، درش را باز می کند و می خورد و بدون دخالت فکر و چشم و حتی ذائقۀ خود، آن را می بلعد!

این عوامل او را به آنچه که امروز روح قرن بیستم یا نوزدهم یا قرون جدید نام دارد، وصل می کند.
روحی که صد در صد غربی است،
و زائیدۀ تاریخ، مشکلات، تضادها و مبارزات «نظام طبقاتی غرب» است.
و چون «روح غرب» حاکم بر «سرنوشت زمین» شده، امروز خود به خود خصوصیات فکری و اعتقادی
و حتی ذوقی و هنری اش را نیز بر ملیت های غیر غربی «تحمیل» می کند.

بنابراین، از یک طرف ما ریشه در عمق شرق و اسلام و تاریخ خودمان داریم
و از طرف دیگر، شاخه هایمان به طرف بارانی که از غرب می بارد دراز شده است،
که هیچ رابطه ای و تناسبی این دو با هم ندارند!
این است که ما درختی شده ایم که از شاخه به غرب، و از ریشه به شرق وصلیم.
و در میان این دو، «انتخاب» برای ما مشکل است
و به همین دلیل، «خودآگاهی» و «تحلیل این تضاد» برای مان از همه وقت ضروری تر.

(علی شریعتی،مجموعه ‌آثار 20 - چه باید کرد؟ - صفحه های 113 و 114)
.
11_12_2010 . 16:34
#4
جامعه غربی
نه «تعصب کور» نسبت به غرب،
نه «تقليد ميمون وار، مهوّع و کاذب»،
بلکه «تقليدي منطقي و مترقي بر اساس شناخت دقيق و علمي از غرب
»


بنابراين ما بايد مطابق تضاد و تناقضي که در آن گرفتاريم، تصميم خاصي بگيريم.
و چون روشنفکر غربي هرگز دچار چنين تناقضي نشده و تصميمي نگرفته،
اين است که خودمان بايد کشف کنيم و راه حل نشان بدهيم.
و نقش استثنائي و اختصاصي روشنفکر فعلي وابسته به جامعه هاي شرقي
و بخصوص جامعه هاي اسلامي، در اينجا مشخص مي شود.

و اين حد فاصلي است که روشنفکر شرقي را از روشنفکر امروز جهان،
يعني روشنفکري که قالب هاي روشنفکري را از غرب مي گيرد جدا مي کند.
و اگر يک روشنفکر شرقي در اين قالب هاي صادراتي جهاني!
که به عنوان يک الگوي روشنفکري در جهان ارائه مي شود تبلور پيدا کند، روشنفکر هست،
اما کوچک ترين نقشي در جامعه اش نمي تواند بازي کند!
تحصيل کرده هست، دانشمند هست، اما کسي که در جامعه خودش
به عنوان يک عضو، خودآگاهي پيدا کرده باشد و بتواند يک «نقش پيغمبرانه» را
در عصر خودش و در نسل خودش و جامعه خودش بازي کند - که روشنفکر يعني اين - نيست.
فردي خواهد بود عاجز، بيگانه، ناشي، ناپخته و ناآشنا با شرايط اجتماعي اي
که در آن زندگي مي کند و ريشه هائي که جامعه اش از آن ريشه غذا مي گيرد.

اين ارتباط ما از يک طرف با شرق است: مذهبي
و از يک طرف با غرب است: علمي و بورژوازي ، که فرهنگ امروز را مي سازد،
و اين امر ما را در مسير و آستانه ضرورت هاي شديدي قرار داده
که يکي از آنها شناخت علمي و دقيق غرب است،
نه شناخت سطحي و دروغين و قضاوت هاي صادراتي! را مصرف کردن
چنانکه کالاهاي صنعتي را همانطور «ساخته شده» مصرف مي کنيم.

برخلاف خيلي از کساني که همفکر من هستند، تقليد از غرب را من نفي نمي کنم.
بلکه معتقدم آنچه که الان به نام تقليد از غرب مطرح شده، «تقليد کاذب و دروغين» از غرب است،
تقليدي است که غرب ما را دعوت مي کند که «آنجور» از آن تقليد کنيم!
نه تقليدي که خودمان براي رسيدن بدانچه که غرب رسيده، انتخاب کرده ايم.
و از «مسيري» نمي رويم که آن مسير را غرب براي رسيدن به حالش تعقيب کرده است.

دو جور تقليد وجود دارد:
يکي، کسي است که من مقلد بارش آورده ام و جوري تربيت کرده ام
که کورکورانه آنچنان که من دلم مي خواهد از من تقليد کند،
که تقليد يک نوکر از اربابش است. ت
قليد نوکر از ارباب دقيق و کورکورانه، بي چون و چرا و بدون شرط است.
اين تقليد جوري است که خصوصياتش را ارباب تعيين کرده و بر او تحميل نموده و به شکلي است
که اين نوکر هر چه بيشتر در تقليد پيش برود، در «نوکر ماندنش» بيشتر تثبيت مي شود.

اما يک تقليد ديگر هم وجود دارد که من آنرا مطرح مي کنم.
نمي گويم: بي آنکه «قدرت استقلال علمي» پيدا کنيم مستقل بشويم،
يا پيش از آن که «بي نياز» بشويم، اصلا غرب را ناديده بگيريم و دنياي امروز و تمدن امروز را نفي کنيم؛
نه! چنين دعوتي، دعوت به «ارتجاع» است.
و نديده گرفتن «واقعيت هاي موجودي است که در برابرمان هست و خود را بر ما تحميل مي کند.»
مي گويم به اين شکل تقليد بکنيم که ببينيم اين آقا که الان «ارباب» است،
از چه مسيري و با چه عملي و با چه طرز فکري و با چه پرورشي و روحيه اي و نگرشي
و بينشي و با چه جهان بيني و کوششي و با چه گذشته اي به ارباب شدن رسيده است.

و بعد من، آن مسير را و آن شرايط و آن علل را که او را به ارباب شدن رسانده بايد بگيرم، بشناسم و «تقليد کنم».
اين تقليد دوم ، ضد تقليد اول است،
تقليد دوم مرا از نوکر بودن، ضعيف و تحت تاثير بودن نجات مي دهد
و مرا به «سطح ارباب» ارتقاء مي بخشد.
تقليدي که شاگرد از معلمش مي کند، تقليدي منطقي و مترقي است.
راه هائي را که معلم طي کرده براي استاد شدن، شاگرد هم همان طرق را طي مي کند
براي اينکه او هم «استاد ديگري» بشود.
اين تقليد درست و سازنده و ضروري است
و اگر نکند، براي هميشه جاهل مي ماند!

اما «تقليد دروغينِ نوکر مآبانه»، به تعبير «فرانتس فانون»:
«ميمون وار و مهوّع» است؛
تقليدي است که هر چه ما مقلدتر باشم، بيشتر مصرف کننده غربي و تحت تاثير غربي،
«نژاد دست دوم شرقي» و نژاد نيازمند دائيم به غرب مي مانيم.
و بعد به شکلي در مي آئيم که اصولا او را به عنوان نژاد برتر،
فرهنگش را به عنوان «فرهنگ برتر»،
قضاوتش را، بينشش را، زندگي اش را و اخلاقش را به عنوان «خصوصيات برتر از خود» مي پذيريم.

و وقتي که شرق مسلمان، بودائي، هندي، ايراني (فرقي نمي کند)،
پذيرفت که غربي «نژاد برتر» است و بهتر مي انديشد، «ذلّت» خودش را براي هميشه تضمين کرده است!
و آنچه از نژاد برتر سر مي زند، بطور مطلق و بي چون و چرا برتر و قابل تقليد است!
«ملاک ارزيابي»، انتساب به «نژاد برتر» است!
نه «عقل» و نه «حق» و نه پاسخ گوئي به «نياز و درد»!
اين است که نه «تعصب کور»، نه «تقليد کور»؛
بلکه «تقليدي آموزنده و انتخاب شده». تقليد شاگرد از استاد، نه تقليد «مراد» از «مريد»!

(علی شریعتی،مجموعه ‌آثار 20 - چه باید کرد؟ - صفحه های 115 و 116)
.
12_12_2010 . 07:54
#5
جامعه غربی
با تشكر از دوست عزيزمان كه متنهاي انتخابي را تهيه كرده و در اختيار دوستان گذاشته . فقط مطلبي در ادامه متن آن مراد بايد اضافه بشود .كه اگر قبل از شهادت اطلاع داشت حتما اين نكته را نيز اضافه ميكرد و آن بزرگتر از همه بلاهتهاي اشاره شده از آن غرب امريكايي متمدنترين و مدرنترين وحشي جهان امروز . و آن تكرار پيامبر كشي با دسيسه همان يهود فريسي فلسطيني به دست غرب رومي پرچم دار الهه هاي يوناني هلن ، هركول با همه زيباييهاي ظاهري و پلشتيهاي باطني ، با كشتن مسيح ما آنهم نه در تپه جلجتا و نه مصلوب به چوب چرا كه بر خلاف روميان كه شهامت آن را داشتند و اينان با همه رندي آن شهامت نداشتند .و بر خلاف تصور همه كه فكر ميكنند او را ساواك كشته و در ذهن هيچ كس نميگنجد كه علي شريعتي را سازمان جاسوسي C I Aكشته باشد . سيا با كشتن علي شريعتي همان سودي را برده كه روميان با كشتن مسيح و شايد عقوبت كشتن مسيح همان، به آتش كشيدن روم بدست نرون باشد و عقوبت امريكا بنا به پيش بيني نستر اداموس همان فرو ريختن آسمان خراشها و به كام زمين كشيدن همه قارونها با ثروتهاي اندوخته شده از جنايات كره ، ويتنام ، عراق ، افغانستان و جنگ زرگري و مهره چيني عمال خود به بازي گرفتن حكام حكومت فعلي ايران براي نابودي دست آوردهاي انقلاب 57 و هزاران كودتا و قتل و غارت و جنايات ديگر .
.
12_12_2010 . 08:24
#6
جامعه غربی
در ادامه
همان گونه كه مسيحت پس از كشته شدن مسيح جهان شمول شد و كل غرب را فرا گرفت . اسلام علي شريعتي نيز دين آينده همان غرب است و تنها راه نجات آنها اسلام آوردن و با نماز استادن و به سجده پروردگار افتادن است . و اين زماني است كه ذوالفقار علي( منشور رستاخيز مسيح ) بر سرشان فرود آيد . در اصلاح متن بالا كلمه دهها كودتا درست است نه هزاران
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان