"... قلم من با افتخار غرورآمیزی بر روی این صفحات میلغزد زیرا، قهرمانی را که در این داستان نقاشی میکند، رقاصه پیست رقصی که میکوشد تا تماشاچیانش را از شهوت به جوش آورد نیست، شاعری که در هوای عفن یک میخانه یا در کنار منقلی ستونهای ضخیم دود را به سقف میفرستد نیست، عروسکهایی که پیرلویس ساخته است نیست. یاران وفادار کابارههای زیرزمینها و پس کوچههای محلات بدنام پاریس نیست. داستان عشقهای گندیدهای که از هولیوود الهام میگیرد، سرگذشت طنازان اثیری و عشوه گر جزیره کاپری که از همه سوی جهان، شکمهایی را به سوی خویش میخواند که در زیر هر یک فاضلابی از شهوت نصب است نیست. پوست بدن نرم و مرمرین ستاره طنازی که هر صبح در وان شیر میخوابد، چهرهای که کرمهای معطر بر آن برقی از چربی زده است، لرزش هوس انگیز ران و پستانی که به صدها نویسنده نام و نان بخشیده است نیست. قهرمان این داستان فرزند غیورصحرا است، فرزند صحرای مغروری است که با همه تنگدستی و عسرت، همواره عار داشته است که حتی آسمان بر او اشک ترحم فرو بارد، فرزند صحرایی است که، بر کرانه دریاها نشسته است و قرنها از سر غرور در زیر آتش خورشید تشنه مانده، برای آشامیدن آب، سر به دریا نیز فرود نیاورده است. چهره گندمگون و آفتاب زدهای است که خشونت صحرا در آن نقش بسته؛ پوست چروکیدهای است که همچون پاره چرمی، در زیر آفتاب جزیره، خشکیده و سیاه گشته است؛ قامت باریک و بلندی است که بار رنجها و سختیهای بیابان اندکی آن را خمیده است؛ سینه لاغر و استخوانیای است که مردی و پایداری از آن میتراود، و دو چشم دلیر شیری است که از لهیب آتش صحرا، برای خویش، دو نگاه ساخته است. این داستان سرگذشت تندبادی است که در میان قبیلهای طغیان کرد و در صحرای خلوتی فرو نشست... سرگذشت مردی از غفار است..."
مجموعه آثار ۳ / ابوذر / ص ۱۹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ