جملات شریعتی درباره حج
حج, نمی خواهد یک عقیده, یک دستور و یا یک ارزش را طرح کند. حج, تمامی اسلام است.
اسلام با "کلمات", قرآن است ؛ و با"انسان ها" , امام ؛ و با"حرکات" , حج!
چنین می نماید که خدا هرچه را خواسته است به آدمی بگوید, یک جا در حج ریخته است. حج در یک نگرش کلی, سیر وجودی انسان است , به سوی خدا ؛ و در یک کلمه , حج شبیه "آفرینش" است.
همه چیز با کندن تو از خودت, از زندگی ات و از همه ی علقه هایت آغاز می شود.
حج, بودن تو را , که چون کلافی سر در خویش گم کرده است, باز می کند. این دایره بسته , با یک نیت انقلابی, باز می شود, افقی می شود, راه می افتد, در یک خط سیر مستقیم، هجرت به سوی ابدیت؛ به سوی دیگری, به سوی او . . . .
هجرت از خانه ی خویش به خانه ی خدا , خانه ی مردم . و تو , ای که هیچ نیستی ؛ تنها به "سوی او شدن" ی ؛ و همین! نه تصوف ؛ مردن در خدا , ماندن در خدا ؛ که اسلام ! رفتن به سوی خدا.
می روی و احساس می کنی که "نیست" می شوی , از خود دور می شوی و به او نزدیک. همه او می شود و همه او می شوی ؛ و تو دیگر هیچ , یک یاد فراموش , که در "میقات" از دوش افکنده ای و سبک بار از خویش, به میعاد می روی. رو به سوی او داری, در او محو می شوی. قلب هستی می تپد و فضا از خدا لبریز شده است , از خدا لبریز شده ای . . . .
می چرخی و می چرخی و احساس می کنی که هیچ نیست , فقط "او" هست ؛ و تو عدمی , "عدمی که وجود خود را حس می کند" ؛ یا "وجودی که عدم خویش را حس می کند"!
در این فضا , هیچ چیز نیست تا در فهم تو, جا را بر خدا تنگ کند, فضا از خدا لبریز است!
بوی "او" را, به صراحت و سادگی بوی گل استشمام می کنی؛ حضور "او" را با چشم و گوشت می بینی, در عمق جانت, مغز استخوانت . . . . چه می گویم؟ بر روی تنت لمس می کنی, مثل نوازش, مثل عشق . . .
(مجموعه آثار6, 24, 31, 57)
مجموعه آثار ۰۰ / ـــــ / ص ۰۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
|