نظر دیگر نویسندگان
27_01_2010 . 03:25
#1
نظر دیگر نویسندگان


دوستان گرامی!
منتظر دریافت نظرات شما درباره این موضوع هستیم.

ــــــــــــــــــــ

فهرست مقالات :

شریعتی معلم انقلاب / دکتر تقي آزادارمکي
پدر، مادر، من هم متهمم / حسين سخنور
منتقد کمونيست‌ها / عبدالحسين خسروپناه
اتفاق کمياب شريعتی / مصطفی مستور
دفاع از  شريعتي، و فرار از مسجد ارک / سعید فائقی
داستان شريعتی، و نسلی که با سروش آغاز کرد / عبدالله مومنی
سکوی پرتاب برای رسيدن به مطهری / عمادالدین افروغ
شريعتی پس  از  ۳۰ سال / محمدحسن علی‌پور
مناسباتِ مجاهدین و شریعتی / عبدالعلی بازرگان



ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
27_01_2010 . 03:27
#2
شریعتی معلم انقلاب



نام مقاله : شریعتی معلم انقلاب

نویسنده : دکتر تقي آزادارمکی

موضوع : ـــــ


دکتر علي شريعتي يکي از انديشمندان جامعه اسلامي ايران است که بيش از اينکه به شرايط بعد از انقلاب و تحول بينديشد، به شرايط و زمينه هاي قبل از تحول و فرآيند تحول انديشيده است زيرا او ضمن اينکه فرزند زمان خود بود و تحت تاثير شرايط پيراموني اش قرار داشت، نمي توانست حدس بزند که نتيجه حرکتي که خود او هم بخشي از آن بود، چه خواهد شد. او کمتر مي توانست به نوع نظام سياسي بعد از انقلاب فکر کرده باشد. البته او حتماً از نتايج انقلابات محقق شده- انقلابات کمونيستي و ليبرالي در قرن هاي گذشته- اطلاع داشت.

بدين لحاظ هم هست که او را مي توان يکي از منتقدان انديشه و آرمان و نظام کمونيستي دانست، همان طور که منتقد اصلي آرمان ليبراليستي غربي و گرايشات ملي گرايانه افراطي بود. حرکت او در ميان انديشه هاي جاري جلوه خاصي يافت و مخاطبان فراگير پيدا کرد. او در عصر مطلق گرايي به نقادي مکاتب بزرگ و پرطرفدار پرداخت و در زماني که سخن از اسلام حداقل در محافل آکادميک دون شأن استاد و دانشمند و متفکر دانسته مي شود با تمام وجود به بيان باور تمام عيار از اسلام و آن هم اسلام شيعي اقدام کرد و حرکت او موجب شد تفکر و فضاي معنايي جديدي توليد شود و هواداران موجود و لاحق را به نوع خاصي از عمل فراخواند.

به کارگيري عبارت «شريعتي معلم انقلاب» از طرف انقلابيون در سال هاي دوران انقلاب اسلامي بر اساس آگاهي و تعلق خاص به انديشه و آرمان هاي او بود. کساني که اين شعار را به کار مي بردند نه از کسي دستور گرفته بودند و نه قصد جسارت به ديگري را داشتند. در ادامه اينکه خميني رهبر ماست، استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، به گفتن شريعتي معلم انقلاب مي پرداختند.

به کارگيري همه اين شعارها با يکديگر به طور وسيعي حکايت از معني و اراده خاصي در ميان مردم بود. کمتر ديده شد که در راهپيمايي ها کسي به بيان اين شعار اعتراض کند. از شريعتي به عنوان رهبر انقلاب ياد نمي شد بلکه تاکيد بر معلم انقلاب بود. از طرف ديگر، هرگز گفته نمي شد که او تنها معلم انقلاب است. در اين صورت انقلابي که دامنه ظهور و شکل گيري و توسعه يي فراگير داشت، مي توانست معلمان ديگري هم داشته باشد، همان طور که معلمان ديگري هم داشت. گفته مي شد شريعتي هم معلم انقلاب است. البته مدعيان اين شعار در اول دانشجويان مسلمان بودند و بعدها از طرف اکثريت مردم هم تکرار مي شد. فراگيري شعاري خاص حکايت از اثرگذاري پنهان شريعتي در حوزه فرهنگ و انديشه جامعه بود. از اين بحث مي توان به يک نتيجه عمده و اساسي دست يافت؛ شريعتي معلم انقلاب اسلامي بود نه معلم شرايط بعد از انقلاب. معلمي او به راهنمايي قشر تحصيلکرده براي حضور و مشارکت فعال در انقلاب اسلامي بود. بحث ها و ديدگاه هاي او بسياري را مجاب کرده بود در اين حرکت بزرگ شرکت کرده و هماهنگ با ديگران صداي ضديت با استبداد و ظلم را سر دهند. در اين زمينه کمتر شکي وجود دارد. عدم وجود شک براي کساني بود که اين شعار را به کار مي بردند. البته کساني هم بودند که از ذکر اين شعار اجتناب مي کردند. در نتيجه شک در معلم بودن شريعتي در انقلاب داشتند. آنها اين داعيه را قبول نداشتند. عده يي در زمان حيات شريعتي نيز با او مخالف بودند. او را مبلغ وهابيگري مي دانستند. عده يي او را منشاء سکولار شدن مي دانستند. عده يي از سکولار ها و بي دين ها هم به دليل اينکه شريعتي نگاه انتقادي نسبت به مارکسيسم و علم گرايي و ملي گرايي افراطي و خيال پردازي ها داشت، او را مورد لعن و نفرين با ادبيات علمي و دانشگاهي قرار داده بودند. آنها او را درس نخوانده مي دانستند در حالي که مي دانستند او شاگرد برجسته ترين صاحب نظران علوم اجتماعي زمان بود. عده يي او را مبلغ اسلام انقلابي و مدرن مي دانستند.

عده يي هم انديشه شريعتي را راهي در مشارکت زنان در جامعه مي دانستند. چون مشارکت زنان در صحنه هاي انقلاب ناپسند بود، کار شريعتي هم ناپسند بود. در اين صورت عده يي در جامعه ايراني به دلايل متعدد که به بعضي از آنها در فوق اشاره شد، با او دشمني کردند و از هيچ کار و اقدام و نسبت ناروايي در مورد او نيز کوتاهي نکردند. اين مهم نيست زيرا او با وجود دشمنانش توانست بر انديشه و رفتار جوانان مسلمان ايراني اثرگذار بوده و منشاء او تحولات عمده فرهنگي و فکري شود. به همين دليل هم هست که انقلاب اسلامي را از مناظر متعددي بايد بر اساس فهم شريعتي مورد بازخواني قرار داد.
شريعتي با شرايط و موقعيت قبل از انقلاب اسلامي بسيار مرتبط بود. انديشه او از طرف هواداران و طرفداران وفادار و منصف او قوتي بود براي جريان انقلاب اسلامي. اکثر کساني که از طريق انديشه و آراي شريعتي به فرهنگ و انديشه اسلامي در اين دوران علاقه مند شده و راه دفاع از آن را آموخته بودند، در جريان انقلاب حادثه هاي مهم ساختند و بعدها هم در جنگ و هم در صحنه هاي سازندگي موثر واقع شدند.

در اينکه چه کساني در چه گروه هاي سازماندهي شده به اين عرصه ها وارد شدند، مي توان به بحثي تاريخي پرداخت. بدين لحاظ است که مي توان با صراحت اعلام کرد شريعتي از طرق گوناگون با شرايط و وضعيت قبل از انقلاب اسلامي مرتبط و موثر بوده است. هرچند در اين زمينه بعضي ها به طرح مناقشه هايي پرداخته اند، خود او مي گفت فرصت وارد شدن به اين مناقشه ها نيست و بايد از شرايط براي تقويت بنيه هاي فرهنگ و انديشه اسلامي و آماده کردن جامعه در توجه به خود فرهنگي اش استفاده کرد تا درگير بحث هاي حاشيه يي شدن. چون شريعتي فرصت حضور در شرايط بعد از انقلاب را نداشت او خود نتوانست به تنظيم رابطه اش با شرايط بعد از انقلاب بپردازد. کاش اين شرايط فراهم شده بود و صورت ديگري از عمل مفيد و موثر او را در صحنه فرهنگ و انديشه شاهد بوديم.
در نتيجه در تنظيم رابطه او با شرايط بعد از انقلاب اسلامي وضع به طور کلي متفاوت بود. به عبارت ديگر، تعيين نوع و ميزان رابطه شريعتي با شرايط بعد از انقلاب اسلامي بسيار سخت و توأم با مناقشه هاي متعدد است. بعضي از اين مناقشه ها در ادامه مناقشه هاي قبل از انقلاب اسلامي بود. بعضي هم به لحاظ نوع عملکرد گروه هايي که خود را از ياران شريعتي مي دانستند متناسب با انديشه او عمل نکردند و بعضي از مناقشه ها ساخته شده شرايط جديد بود.

در ايجاد اين شرايط چندين دليل عمده مي توان ذکر کرد؛ اولاً شريعتي قبل از وقوع انقلاب اسلامي به ديار باقي شتافته است. ثانياً جريان ها و ديدگاه هاي متعددي از شريعتي بعد از انقلاب اسلامي شکل گرفته و هر يک تعبيري متفاوت از انديشه او ارائه داده و به دعوت از ديگران در فهم اين انديشه ها اقدام کرده اند. بيان بدون هيچ تغييري از آرا و ديدگاه هاي شريعتي تا بازخواني همراه با بازبيني هاي متعدد وجود دارد. روايت هاي ارائه شده در مورد شريعتي به او ربطي ندارد، به کساني که اين روايت ها را ارائه دادند بيشتر ارتباط دارد. کساني که به ادامه فهم ايدئولوژيک از دين اقدام کرده يا کساني که به نقادي فهم ايدئولوژيک از دين پرداخته اند، دو جريان متفاوت انديشه يي را ايجاد کرده اند.

انديشه و آرمان شريعتي افزون بر مخالفان سرسخت اوليه که مدعي بودند او به انحراف اسلام و جامعه اسلامي از فهم سنتي از دين کمک کرده است، مدافعان و مخالفان جديدي نيز پيدا کرد. عمل او به اين دليل که دنياپرستان دين گريز را مورد خطاب قرار داده بود، مي توانست به آزردگي محافظه کاران و محتاطان معاصر هم بينجامد. اين گروه از افراد در ايران که کم هم نيستند در طول بيش از دو دهه اخير تلاش کردند انديشه و نام شريعتي به فراموشي سپرده شود. همه تلاش و همت در اين بود که از شريعتي در کتب، کلاس درس، کنفرانس و در بحث تاريخي از انقلاب اسلامي يادي نشود. فرض بر اين بود که اگر از او يادي نشود اثرگذاري او کم شده و انديشه رقيب به سهولت و سادگي فراگير مي شود. اينکه هزينه اين فراموشي چيست و چه منفعتي براي جامعه در پيش خواهد بود، نياز به بحث و گفت وگو و دقت نظر بيشتري است.

درست است که شريعتي متعلق به شرايط قبل از انقلاب اسلامي بود و او را معلم انقلاب مي خواندند، ولي به دليل اينکه داراي آثار متعدد بود، بر شرايط بعد از انقلاب اسلامي نيز اثرگذار شده است. آثار باقي مانده از شريعتي بعد از انقلاب اسلامي در يک نگاه کلي عبارتند از؛ 1- کتب به چاپ رسيده
2- سخنراني هايي که بعد از انقلاب در قالب مجموعه کتب به چاپ رسيد 3 خاطره هايي که او در تعامل با جريان روشنفکري ايراني به يادگار گذاشت و از طريق افراد و گروه هاي اجتماعي نقل شده است 4- شاگردان و طرفداران تاثيرپذيرفته از حضور در کلاس درس و بحث، خواندن آثار و پيگيري انديشه اش 5- ارتباط او با حسينيه ارشاد به عنوان کانوني که در آن داعيه احياگري اسلامي در دهه هاي 1340 و 1350 سر داده شده بود و مي توانست به اين سنت وفادار بماند و انديشه ديني در دنياي معاصر را مطرح کند.

6- مخالفان و منتقدان او که سعي کردند يا از طرح انديشه او جلوگيري کنند يا اينکه او را مورد نقادي قرار دهند و

7- ديدگاه ها و ادعاهاي متعددش در حوزه هاي فکري، اجتماعي، سياسي و فرهنگي.

آثار و وقايع فوق به بقاي انديشه شريعتي يا طرح مجدد از او در شرايط بعد از انقلاب اسلامي کمک کرد. البته او ديگر در شرايط جديد نمي توانست معلم بعد از انقلاب اسلامي باشد. انديشه او- به هر شکل که ارائه شود يا نقد و بررسي شود- حوزه معنايي شد براي نقد شرايط فرهنگي و اجتماعي. در اين صورت جامعه با حضور جديدي از انديشه شريعتي در شرايط بعد از انقلاب اسلامي روبه رو شد. در اين شرايط شريعتي بيشتر با آسيب شناسي فرهنگ اسلامي و تشيع تناسب دارد تا طرح جديد از انديشه در حوزه دين. او قبل از انقلاب روايت جديدي از انديشه ديني را مدعي بود در حالي که در دوره جديد انديشه او بيشتر با حوزه نقد فرهنگي و نقد ديني و آسيب شناسي ديني و فرهنگي مرتبط و متناسب است. اگر انديشه او را در اين ساحت دنبال کنيم کاري روا انجام داده و ضمن آرام کردن حوزه فرهنگ و انديشه و جلوگيري از فشارهايي که بوي بنيادگرايي مي دهد، فضاي انديشه يي شفاف و متعادل توليد خواهد شد.

در اينکه چه افراد و گروه هاي اجتماعي و سياسي در شرايط بعد از انقلاب با انديشه شريعتي ارتباط و تناسب بيشتري داشته اند، کمي کاوش و بررسي تاريخ معاصر لازم است. اول بايد معلوم شود که صف بندي هاي فکري و سياسي موجود در جامعه از کدام حوزه فکري و انديشه يي متاثر هستند. فرديدي ها و غيرفرديدي ها چه کساني اند؟ پوپري ها چه کساني اند؟ متاثران از سنت هاي فکري (فلسفي) فرانسوي در مقابل سنت هاي فکري آلماني و انگليسي و امريکايي چه کساني هستند و چگونه مسائل جامعه ايران را مورد بررسي قرار مي دهند؟ مجموعه گروه هاي فکري اجتماعي اشاره شده- که البته در جاي ديگري نامگذاري شده اند- چه نوع ارتباط و تناسبي با جريان هاي فکري اجتماعي متعلق به اين سرزمين دارند؟ تناسب صدرايي ها و سينايي ها با فرديدي ها و پوپري ها چيست؟ در اين ميان انديشه شريعتي چه موضوعيتي دارد؟ انديشه استاد شهيد مرتضي مطهري کجاست و چه تناسبي با هر يک از آنها دارد؟ اقتضائات فکري و فلسفي آنها، الزامات روش شناختي آنها، و نوع بررسي مسائل و ميزان تعهدات و عمل به باورها و ارزش هاي جامعه چگونه است؟ ببينيد وارد شدن به انديشه شريعتي و داوري در مورد او و تعيين رابطه اش با شرايط معاصر آن هم با دو جريان سياسي و فکري کاري ساده نيست، نياز به تاملي اساسي در تاريخ معاصر ايراني دارد. اينکه گفته شود چه کسي خادم است و کدام فرد و گروه اجتماعي به مارکسيسم وابسته است و کدام ضد آن است بيش از اينکه راهگشاي فهم و ارائه پاسخ به سوالات فوق باشد، بر ابهام مي افزايد. حوزه فرهنگ و انديشه هم همان آفت کلي حوزه سياسي را دارد. در زماني که وارد بحث و گفت وگو براي درک عميق تر مي شويم عده يي راه مي افتند و بانگ خيانت عده يي و خدمت عده يي را سر مي دهند. در يک نگاه کلي و گذرا و کمي هم سياسي در مقابل اين سوال که دو گروه صف بندي شده در حوزه سياسي به نام «محافظه کاران» و «اصلاح طلبان» چه تناسبي با انديشه شريعتي وجود دارد اين دو جناح سياسي در کل از متن شرايط معاصر درآمده و افت و خيز شرايط به تغيير در سازمان ها و گرايش ها و نيروهاي آنها خواهد انجاميد. صف بندي دو جناح سياسي به شرايط نظام جمهوري اسلامي در سطح داخلي و جهاني معطوف است. تنظيم رابطه بين انديشه شريعتي با اين دو جريان سياسي و فکري خالي از لطف هم نيست.

انديشه و آراي دکتر شريعتي با هر دو جناح سياسي مرتبط است زيرا او مدعي تغيير در جامعه بود و قصد داشت بر اساس تعاليم ديني نظامي سياسي با محوريت شيعه در دوره معاصر شکل بگيرد. او قصد داشت نظام سياسي جديد متفاوت از نظام هاي سياسي ديگر محقق و موجود در جهان پيراموني اش باشد. اين همان خواسته دو جناح سياسي موجود در جامعه ايران در دوره معاصر است. از طرف ديگر، همان طور که براي شريعتي دين اسلام و اسلام شيعي کانوني بود براي دو جناح سياسي اسلام شيعي نيز کانونيت دارد و عمل اجتماعي و سياسي متناسب با اين نگاه است که مورد تاييد است.

افزون بر موارد فوق، شريعتي داعيه هاي ديگري هم داشت. يکي از اصلي ترين داعيه هاي او اصلاح گري ديني بود. اصلاح گري ديني او از طريق آسيب شناسي ديني و تقويت نيروي جديدي تحت عنوان روشنفکري اسلامي براي احيا و اشاعه انديشه ديني ممکن مي شد. شريعتي مدعي است تحجر و قشري گرايي به انحطاط فکر ديني انجاميده است. آسيب هاي حادث شده بر انديشه ديني که ريشه طولاني دارد از همکاري مثلث زر و زور و تزوير توانسته است در متن جامعه و فرهنگ و انديشه ماندگار شود. از نظر او تنها آگاهي است که به فروپاشي و نابودي انحرافات مي انجامد. اين آگاهي در دست تواناي روشنفکران ديني است؛ روشنفکراني که دينداري و آگاهي به جهان مدرن را با هم ملازم مي دانند. ماده انديشه آنها اسلام و ظرف آن جهان مدرن است. از نظر او تحقق روشنگري ديني آگاه شرايط ضديت همه جانبه عليه مثلث شوم را فراهم مي کند. اين آگاهي در بنيان ها و ريشه ها- اسلام شيعي- با محوريت پيامبر(ص)، علي(ع) و ديگر ائمه (ع) دارد که حاصل آن احياگري و بازگشت به خويش فرهنگي و فکري و ديني است.

حال لازم است ببينيم کدام يک از دو گروه، جناح و جريان سياسي که تبلورهاي فکري و اجتماعي نيز دارند، مدعي احياگري ديني، آسيب شناسي ديني و اهميت و کانوني بودن روشنفکري ديني که ادعاي اصلي علي شريعتي معلم انقلاب بود، هستند. براي بيان اين وضعيت لازم است مروري بر جايگاه فکري و اجتماعي مدافعان دو جريان سياسي و فکري در ايران داشته باشيم. اين مسلم است که بيشتر مدعيان جريان اصلاحات در ايران از ميان روشنفکران ديني اند و مدعي اند راه اصلي نجات جامعه تقويت حوزه انديشه و تفکر و ايمان است. آنها به تحول انديشه همراه با تحول اجتماعي و سياسي تاکيد دارند و تحول اجتماعي را بيشتر از طريق نيرو هاي اجتماعي چون جوانان، زنان و روشنفکران ممکن مي دانند. اين همان مدلي است که شريعتي در احياگري و اصلاح باور داشت. در حالي که محافظه کاران با تاکيد بر جامعه يي توده يي و همساني تمام گروه هاي اجتماعي بر حرکت هاي توده وار هم تاکيد کرده و باوري به تمايز گروه هاي اجتماعي ندارند. آنها بيشتر بر فهم عام و کلي از اسلام تاکيد مي کنند. احياگري را کاري تخصصي و درون گروهي مي شناسند تا جمعي.

با اين تمايزگذاري مي توان مدعي شد شريعتي به لحاظ فکري بعد از انقلاب با جريان سياسي و اجتماعي اصلاحات تلازم بيشتري دارد تا محافظه کاران. از طرف ديگر، در ادبيات و کلام دو گروه سياسي بيشتر اصلاح طلبان به انديشه و آراي شريعتي مراجعه کرده اند تا محافظه کاران. بعضي از افراد شاخص اصلاح طلبي در ايران معاصر بازخواني شريعتي را مطرح کرده اند در حالي که جريان سياسي محافظه کاري در مسکوت گذاشتن شريعتي و تلاش در فراموشي انديشه او تلاش کرده اند.

يکي از ديگر عناصر تمايزآفرين و تعلق خاص جريان اصلاحات به شريعتي، تاکيدي است که بر نقش و سهم روشنفکران ديني در تحولات اجتماعي ايران شده است. شريعتي مدعي است اسلام از طريق روشنفکران طرح و اشاعه مي يابد. اصلاح طلبي در ايران نيز جرياني فکري اجتماعي با محوريت روشنفکر ديني است. غايب بودن روشنفکر ديني در ايران زمينه شکل گيري تحجر و واپس گرايي است. بدين لحاظ است که قرابت بيشتري بين اصلاح گرايي ايراني با انديشه و تلاش شريعتي با محوريت روشنفکري ديني است.

اتکا و محوريت شريعتي امکاني در متمايز کردن گروه هاي متعدد اجتماعي درون جريان اصلاحات ايراني است زيرا کساني که به شريعتي باور دارند ايرادي به لحاظ نظري و تجربي در پيوستگي و تلازم بين دين و دموکراسي نمي شناسند در حالي که مخالفان شريعتي از ميان صاحبان قلم و انديشه در ايران تضاد بنيادي بين دين گرايي و دموکراسي مي شناسند. توجه به انديشه شريعتي تمايز بخش جريان روشنفکري سکولار و روشنفکري ديني است. معتقدان به او مدافع سرسخت روشنفکري ديني اند و مخالفان شريعتي در ميان صاحبان قلم مدافعان روشنفکري سکولار هستند. در نهايت اين پديده آنها را از باور به اصلاح گرايي در جامعه ايراني با کانونيت اسلام و باور به دموکراسي و دين گرايي مي کشاند. در سطحي ديگر از بحث و عمل، بي اعتقادي به انديشه شريعتي در ميان اصحاب قلم، مثلاً روشنفکران با پيشينه انديشه هاي مارکسيستي و ملي گرايي، همصدايي با راستگرايي افراطي را فراهم مي کند. کساني که از قديم با شريعتي ضديت داشتند و مخالف تز روشنفکري ديني او بودند در دوره جديد همراه با جريان محافظه کاري در حوزه انديشه و فکر شده اند. بيشترين نقدهاي مطرح شده در مورد شريعتي از طرف توده يي هاي ديروز و ملي گرايان افراطي ديروز و روشنفکران مدافع ايرانيت امروز صورت گرفته است، زيرا در شرايطي که نفي شريعتي حسن جلوه مي کند چرا گروه رقيب او- مارکسيست ها و ملي گراهاي افراطي- که مخالف تز احياي اسلام در مقابل انديشه ماده گرايانه مارکسيست هاي ايراني و تز ايراني گرايي ملي گراهاي افراطي ايراني بودند، از فرصت پيش آمده براي سرکوب شريعتي استفاده نکنند. اين کار را با همه توان انجام داده و در جريان به گورسپاري معلم انقلاب شرکت کردند. بدين لحاظ است که يکي از وظايف جريان اصلاح طلبي ايراني براي تقويت جريان روشنفکري ديني، بازبيني انديشه شريعتي با توجه به شرايط بعد از انقلاب اسلامي ايران است.

به نظر مي رسد ما هنوز نيازمند درک روشن تري از خويشتن فرهنگي مان هستيم. با وجود اينکه مارکسيسم و کمونيسم دچار افول شده است ولي همچنان خطر تحجر و اعوجاج فرهنگي وجود دارد. بدين لحاظ است که استفاده از مدل شريعتي در طرح نظام مفهومي بازگشت به خويشتن مي تواند راهگشاي جامعه ايراني باشد. فهم دقيق اين مدل و رفتار راهي در اجتناب در دام افتادن بنيادگرايي فرهنگي و فکري و دستيابي به فهم روشن تري از بومي گرايي خواهد بود زيرا در انديشه شريعتي بازگشت به خويش همسان با بومي گرايي مي تواند بيان شود. در بازگشت به خويش مرجعيت اصول و مباني انديشه يي مطرح است.


تاریخ انتشار : ۲ / اسفند / ۱۳۸۶

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین
.
08_02_2010 . 16:41
#3
پدر، مادر، من هم متهمم



نام مقاله : پدر، مادر، من هم متهمم

نویسنده : حسين سخنور

موضوع : ـــــ


«با وارد کردن اين اتهام ها، کاملاً آگاهم، که به موجب قانون مطبوعات، جرمي قابل محاکمه مرتکب مي شوم، اما من به اختيار کامل، خود را در معرض اين قانون قرار مي دهم. من هيچ يک از کساني که متهم مي کنم، نمي شناسم و هرگز نديده ام. من هيچ کينه و نفرتي نسبت به آنها ندارم...اعتراض سوزان من تنها فريادي است از ژرفاي روحم. بگذار مرا به پيشگاه قانون فرا بخوانند، بگذار بازجويي از من در برابر افکار عمومي انجام شود،»
من متهم مي کنم، اميل زولا
خاطره متهم شدن پدران و مادران اين سرزمين، توسط قاضي قابل و داور دردآشناي همين ديار، علي شريعتي، هنوز در اذهان ثبت و ضبط است. جسارت و قضاوت او در اين محکمه برخي را ملول ساخت و زنهارش، عده يي را هوشيار و در انديشه حل مسائل. پدران و مادران را نهيب زد که يک عمر غفلت شما، هر لحظه اش پشيماني به بار آورده است، هم براي فرزندان تان و هم براي خودتان. او در سخنان تند خود و در انتقادهاي صريح خود خواست، اگر تلخي يي مي بينند، به شرط حقيقت، بر او ببخشند. زيرا مصلحت گويي خوشايند است و فريب دادن و دروغ بافتن و تاييد و تعريف کردن، شيرين؛ اما حقيقت همچنان تلخ. مجموعه شرايط و اوضاع، شريعتي را بر آن داشت که فرياد کند و نصيحت نصيحتگران دلسوز و عاقل و زرنگ را که مي فرمودند؛ آدم بايد طوري حرف بزند که همه خوش شان بيايد، نفهمد و اين بار در کسوت يک طبيب، به نسل بيمار پدران و مادران عصر خود گفت؛ «عقده هاي سرطاني در خونت، در اعماق مغزت و دهليزهاي قلبت رخنه کرده و سخت پيش رفته است، فرصت کم است و فاجعه سنگين،»1
بيش از 37 سال از اين دادگاه مي گذرد2 و فرزندان آن زمان، از پدران و مادران امروز ما هستند، و هم اکنون در جايگاه متهم قرار گرفته اند. اگر تا ديروز در رديف شکات بودند، امروز خود جزء محکومين اين دادگاهند. گرچه شايد موارد اتهامي آنان متفاوت باشد. فرزنداني که تا پيش از اين سرمست و مغرور و مدعي، خود را مصون از هر خطا و بلايي مي دانستند، امروز خود، توسط نسل سوم محاکمه و بازخواست مي شوند.
آري اين دادگاهي که شريعتي، مهيا نمود، هميشه شاکيان و مجرميني دارد که پدران و مادران، محکوم و سرافکنده اند و فرزندان، شکات آن. 3 چنين است که اين دادگاه پاياني ندارد و معلوم نيست ختم به خير مي شود يا نه؟
اما سعي نگارنده آن است تا با اختلال در نظم اين دادگاه، شکل آن را برهم زده و دور تکرار آن را تغيير دهد، البته نه به قصد دفاع از پدران و مادرانم، در مقام وکيل آنان، که به انگيزه حقيقت جويي و حقيقت گويي، بگويم؛ «پدر، مادر من هم متهمم». هرچند اين داوري همچون داوري شريعتي است، که خود درگير بازي زمانه بود و حکمش به اجبار زمان، مشفقانه و منصفانه بود. من نيز از نسل سوم هستم، که با اين حکم پيش از هر کس، خود را متهم ساخته ام. من با پاي خود به اين محکمه آمده ام تا به قاضي و وجدان آگاه اين دادگاه بگويم من هم متهمم. گرچه از پدران و مادران خود، شکوه و گلايه دارم، اما خود را نيز مجرم مي دانم. پيش از ذکر دلايل، توضيحاتي را بر اين اقرار ضروري مي دانم. نخست آنکه اين اعتراف، رفع اتهام از پدران و مادران نمي کند، که آنها به حکم «پدر، مادر، ما متهميم» متهم اند و بايد پاسخگو باشند. 4 اقرار به اتهام، ما را به تخفيف در مجازات اميدوار مي سازد و توقع از قاضيان تاريخ و جامعه، چنين است که بنا به اين اقرار ما را چندان مورد شماتت و ملامت قرار ندهند و با ديده عنايت به ندامت نسل سوم بنگرند. نکته سوم که لازم به ذکر است، اينکه، گرچه اين اقرار دلالت به جمع دارد، اما حديث نفس است و نويسنده در وهم و خيال نمايندگي نسل سوم به سر نمي برد، که اين منصب را نه ممکن مي داند و نه مطلوب. طبيعي است اين احتمال مي رود که ديگراني، از اين نسل، خود را بري از اتهام دانسته و حساب شان را از ما جدا کنند و بگويند؛ کار پاکان را قياس از خود مگير. خب اشکالي هم ندارد، اين نيز داوري آنان است و در حق ما هر چه بگويند، جاي هيچ اکراه نيست. ولي خطاب به اين گروه نيز مي گويم؛ تندي مکن، برادر هم سرنوشت من...فکري براي امروزمان بکن. و اما چهارمين نکته و دردآورترين آن. الان که خود اعتراف به اتهام مي کنيم و احتمالاً، فردا نيز فرزندانمان، ما را متهم کنند؛ شايد به همين دليل است که نسل مرا، نسل سوخته مي گويند، اما اگر از خاکستر نسل ما، نسل سعادتمند و خوشبختي متولد شود، از سوختن چه باک؟،
با اين توضيحات، موارد اتهامي خود را با اين اميد که باعث دلخوري و رنجوري هم سن و سالانم نشوم، بيان مي سازم، هرچند آغاز اين اعترافات، پايانش هر کجا که باشد، خاطر بسياري را حزين مي سازد و موجب از دست رفتن ها مي شود، اما غمي نيست، چرا که شمع هم مي گفت؛ «اميدوارم در اين از دست دادن ها، چيزي به دست آورم».5 هرچند اين را نيز مي دانم؛ لب فرو بستن در اين ايام/ اولين شرط سخنداني است.6 با اين حال، شرح اين دادگاه که مدعي العمومش نيز از نسل سوم است، چنين است؛
1- پدر، مادر، من متهمم که با تو صادق نبودم. از يک سو چاره بيشتر آلام و راه تحقق بسياري از آمال خود را، در افتخارات پدران و مادرانم دانستم و از سويي ديگر هر جا چاله يي ديدم، مقصر آن را همين پدران و مادران خود دانستم. درد و درمان حال را در گذشته خود جست و جو کردم که آن دوا، مرهم درد امروز نشده، فدا و فنا شد. فداي ناآگاهي ام که با من هر چه کرد، آن دوا کرد. برايم ساده و بي زحمت بود که صندوقچه افتخاراتم با سرمايه پدران و مادرانم پر شود و هر که گفت چه در دايره فرهنگ داري؟ بگويم اجدادمان، انسان هاي بسيار بافرهنگي بودند و وقتي پرسيدند در علم کجا را گرفتي، پاسخ دهم پدرانمان پايه گزار غالب علوم جديده بودند و در قدرت و اقتدار هم به نادر شاه باليدم. هر وقت هم که به ستوه مي آمدم، اگر اهل اصفهان بودم، به منارجنبان مي رفتم و غرور ملي ام ارضا مي شد و اگر اهل جنوب اين کشور، شهر سوخته سيستان بود، که سرحالم مي آورد. هر يک از افتخارات در خيالم لطف هاي بيکران تصوير مي کرد که اندکي هم دهانم را شيرين نمي کرد. اما اي کاش اين پايان پاس کاري هاي نسل ما و نياکان ما بود، ولي اين ماجرا ادامه داشت، اين بار براي يافتن علت العلل مشکلات و مصائب امروزمان. عمده شهامت و ذکاوت من صرف شناسايي جرائم پدران و مادرانم شد. اين بار هر که گفت چرا اين بلا بر سر فرهنگ تان آمد، اين روي زرد و نزار فرهنگ ايراني از چيست؟ گفتم اين نحيفي و بي رمقي فرهنگمان، از نرسيدن پدران و مادران ما به آن است. وقتي پرسيدند در عرصه علم و دانايي، چرا در پله هاي آخر ايستاده ايد و هيچ جد و جهدي از شما نيست، پاسخ داديم مگر پدران و مادران ما براي ما چه کرده اند که از ما توقع دانايي و آگاهي مي رود. برخي هم از اساس منکر شدند که از تحقيق و تلاش چه سود، مگر اين روزها، پول سياهي براي سياهي قلم و سپيدي علم مي دهند؟ هر گاه از قدرت ايراني هم پرسيدند، گفتيم، توان و پويايي ما را نسل هاي پيش از ما، از ما گرفتند. با همين باور هر بار مشکلي پيش آمد، هزار فحش و نفرين نثار شاهان، سلاطين و حتي توده مردم و گذشتگان خود کرديم، که اگر تن پروري شما نبود، ما هم امروز علم و قدرت و فرهنگ داشتيم. هميشه با انبوهي از حسرت و آه به پدران و مادران خود گفتيم چرا همه چيز را ويران کرديد و ويرانه تحويل ما داديد؟ ما چنان آنان را متهم مي کرديم که گويي مسافران تازه از راه رسيده به ايران هستيم. حتي بعد از مدتي براي آنکه باورمان شود که ما اينجا نبوديم، سعي کرديم، ژست و تيپ مسافران را هم شبيه سازي کنيم و همانند آنان در موضعي بالاتر بگوييم شما را چه مي شود؟ چرا اينجا چنين است و آنجا چنان. پدر، مادر، من خود را در مقامي ديدم که هيچ گاه متوجه نشدم، اين مرتبت را چه کسي به من اهدا کرد و اصلاً کسي هم به من نگفت تو به چه حقي در موضعي بالاتر قرار گرفتي که مانند شيخ و محتسب، همه را حکم حد مي دهي و محکوم مي کني.
من از قدرت جواني خود سوء استفاده کردم و از آن، جهت محکوميت و اثبات اتهام ديگران بهره جستم و در بي رونقي و بي سروساماني وضعيت خود، همه را مقصر خواندم، جز خود. به هر شکل خود را تطهير کردم و با استفاده از استعداد جواني با لطايف الحيل، پدران و مادران را گنهکار معرفي کردم. تمام سعي مان اين بود که خود مقصر شناخته نشويم و کمتر تلاشي، در جهت رفع قصورات داشتيم. البته برخي از نسل سومي ها پيشگام شدند تا سهم خود را از اين مشکلات به عهده گيرند اما در مجموع اين «تقصيرات» آنقدر بين ما و پدران و مادران ما، رفت و آمد کرد که خسته و درمانده، خود به اين نتيجه رسيد که بهتر است تقصيرات بر گردن «تقصيرات» باشد تا حداقل صلح و صفايي بين نسل ها حاصل شود.
2- پدر، مادر، من متهمم به بي تفاوتي. من اگر اهل بازار بودم و تجارت، جز تغيير قيمت، دغدغه يي نداشتم و نيز اگر در دانشگاه و مدرسه اوقات مي گذراندم، نمرات و مجموع واحدها، مرا سرگرم خود مي ساخت. و اگر پدران و مادران ما «جهاني به وسعت يک محله داشتند» ما هم جهاني به وسعت يک محله، کمي بزرگتر، به اندازه يک محله، به اضافه يک مدرسه يا مغازه داشتيم. بگذريم از کساني که همين دلمشغولي ها را هم نداشتند و با چرخش زمين و آسمان، فقط مي چرخيدند. بي تفاوتي، غالب هم سن و سال هاي مرا درگير خود ساخت و سمي شد که در تمام بافت هاي بدن ما و جامعه نفوذ کرد و پيش از هر چيز رشته هاي عصبي ما را نابود کرد و حساسيت ما را نسبت به آسيب هاي مختلف از بين برد و پس از آن صد لشکر بلا و جفا مي آمدند و مي رفتند، بدون آنکه ما را خيالي باشد و شکايتي.
البته ما براي بي تفاوتي اسم هاي بهتري پيدا کرديم تا وجدانمان آسوده بماند و راحت بخوابد. اسم هاي شيک و قشنگي همچون بي تعصبي، تقسيم کار، تخصصي شدن و... که هر کدام ما را قانع مي ساخت تا سرمان به کار خودمان باشد و در نهايت نجابت و اوج طهارت از کنار تمام زشتي ها و پليدي هاي جامعه بگذريم و به تجارت خويش مشغول باشيم. هرچند در اين ميان، عده يي ديگر در ثبت احوال ناجور خود، اسماء عرفاني و روحاني براي اين بي تفاوتي انتخاب کردند و گفتند دنيايي که تمام آن قماش و نقره و ميزان است، چه ارزشي دارد که توجه ما را برانگيزد. ما کار خود را مي کنيم و در پي آزار هيچ کس نيستيم و هر کاري هم نمي کنيم، فقط سر به کار خود داريم. اين عارفان جوان جديد الولاده، هر عملي را سياسي و بي ارزش دانستند و تنها برخي شان که جسورتر و سياسي تر بودند، با جمع کردن آشغال در کوه ها در صبح هاي جمعه مخالفتي نداشتند. اين هم بساط ديگري بود که در ذهن عده يي از هم سن و سالان من، پهن شد و به راحتي هم جمع شدني نبود. شايد به همين دليل است که برخي زبان شناسان معتقدند «بحران امروز، بحران واژه هاست». اگر کسي هم بود پيدا مي شد که (به اشتباه) بي تفاوتي را بي تفاوتي مي خواند و لب به اعتراض مي گشود، بي هيچ فرصت دفاعي، محکوم بود به عمله سياسي بودن و دل خوش بودن و آب در هاون کوبيدن. اما هر آن کس که توانست با نام جديد اين واژه ارتباط برقرار کند، موفق شد گوهر مقصود را ببرد و يکي شد عارف و ديگري شد متخصص و يکي هم معروف شد که تقسيم کار را حرمت مي گذارد؛ تقسيم کاري که معلوم نشد ما کجاي کاريم و ديگران کجاي کار؟ ديگراني که از اين بي تفاوتي ما بهره ها بردند و عمارتي بر ويرانه مسووليت ها و واکنش هاي اجتماعي بنا نهادند.هرچند ما خيلي هم بي تفاوت نبوديم و همواره نسبت به نتايج مسابقات دو تيم پايتخت، حساس بوديم و آنقدر هم حساس بوديم که اين حساسيت را اتوبوس ها و شيشه هايشان نيز درک مي کردند و از آن بي فيض نبودند. خب در عرصه فرهنگ هم خيلي بي تفاوت نبوديم، به ميزان کافي حساسيت به خرج مي داديم و آخرين اخبار ازدواج ها و طلاق هاي بازيگران و هنرپيشگان را دنبال مي کرديم. در عرصه تکنولوژي نيز به همين ترتيب. واقعاً براي ما آخرين دستاوردهاي تکنولوژي صدا و تصوير و بازي مهم بود و تا جايي که مي توانستيم اخبار آنان را بي تعصب پيگيري مي کرديم.
ضروري است مطرح شود که بدفهمي از عرفان، تخصص و تقسيم کار بود که گره در کار نسل ما انداخت، وگرنه نويسنده نه قصد آن را دارد و نه توان آن را که بتواند اين مفاهيم ارزشمند را حقير جلوه دهد. اما جهان چون چشم و خط و خال و ابرويي است که هر چيزي به جاي خود نيکو مي نمايد. برخي از اين مفاهيم (و خيلي مفاهيم ديگر) در جغرافياي ديگري، در جاي خود نيکو نشسته اند و صد البته مفيد و سودمند هم واقع شده اند، اما جامه اين مفاهيم بر تن جامعه ايراني خوش نيامد و لباسي شد که وقتي نسل ما آن را به تن کرد، بدقوارگي اش خنده ديگران و گريه خودمان را رقم زد. بالواقع گرچه هر بخش اين لباس، واجد استانداردهاي جهاني است اما مجموع آن فاقد کارايي براي نسل ماست؛ لباسي که نه آستين آن به اندازه اش جور مي آيد و نه اندازه اش با طرحش و نه هيچ کدام با تن نسل سوم. يادآور مي شوم، شريعتي نيز در موارد ديگري به اين نکته توجه داشتند و مي گفتند اگر نهالي در آب و هواي خارج از ايران رشد کرد و ميوه داد، دليلي ندارد در آب و هواي ايران هم پا بگيرد و ثمر دهد.
موارد ديگر بماند، تا همين جا بس است. وقت اين دادگاه تنگ است و کميت ما بيش از اين لنگ است. تا اينجا آمدن هم با صبر و تحمل نسل سوم، ميسر بود. اما پايان اين کيفرخواست نيز چنين است؛ «ما همه متهميم». يعني يک رديف، به رديف متهمان اين دادگاه اضافه شد و از اين پس، علاوه بر متهمان رديف اول (نسل اول) و رديف دوم (نسل دوم)، نسل سوم نيز در جايگاه متهمان رديف سوم مي نشيند.
در پايان، زمان طرح اين پرسش است، که از اين دادگاه و اين همه اقرار چه سود؟ البته خامي و خوش خيالي است اگر از دادگاه توقع سود و فايده داشته باشيم، اما خاصيت اين محکمه مي تواند فهم شرايط و تعيين سهم هر نسل در خصوصيات شرايط موجود باشد، که بد حادثه تکرار نشود، در برگشت به روي همه ديوار نشود. حال مي توان مجدد به داوري نشست و يک بار ديگر خبط و خطاهاي نسل ها را بررسي کرد، نه به منظور به بند کشيدن و اسارت يکديگر، که با هدف استفاده از اين نتايج و تجارب، در روشن ساختن چراغ راه آينده.
نتيجه گيري نکنيد و حکم ندهيد
به حکم منطق و اخلاق، تا اين دادگاه حکمي صادر نکرده است، ما نيز نبايد نظر قاطعي اعلام کنيم و به حکم و نتيجه نهايي در ذهن و باور خود برسيم. «ما همه متهميم» يک روايت اين داستان است. هنوز اين داستان ادامه دارد و برخي پايان اين داستان را با «هيچ کس متهم نيست» تمام مي کنند. داستان کوتاه «متهم» اثر آنتوان چخوف، روايت ديگر اين ماجراست. داستان پيرمردي فقير و صادق که هرگز در عمرش دروغ نگفته است و در مقابل قاضي صادق شهر که از نظم شهر دفاع مي کند، قرار مي گيرد. قاضي پيرمرد را به دروغ و دزدي و خرابکاري و اخلال در نظم عمومي و حتي تلاش براي کشتار جمعي متهم مي کند.
متهم، روستايي نحيف ريزه اندامي است، سخت لاغر و استخواني، با شلواري وصله دار و پيراهني از کرباس، برابر رئيس دادگاه بخش ايستاده. صورت نتراشيده و پر آبله اش، چشم هاش که به زحمت از زير ابروهاي پرپشت آويزان پيداست... ظاهري سخت عبوس و گرفته دارد. انبوه موهاي درهم پيچيده اش که مدت زماني است شانه به آن نخورده، حالتي عنکبوت وار به او مي دهد که عبوس ترش مي نماياند. پابرهنه است.
رئيس دادگاه شروع مي کند؛ «دنيس گريگوريف، بيا جلوتر و به سوال هاي من جواب بده. صبح روز هفتم تيرماه جاري، نگهبان راه آهن هنگام گشت تو را نزديک ايستگاه صد و چهل و يکم در حال باز کردن مهره يکي از پيچ ها که ريل را به الوار محکم مي کند ديده است. اين هم آن مهره،... تو را با همين مهره دستگير مي کند. آيا حقيقت دارد؟»
«چيه؟»
«همه اينهايي که اکينوف اظهار داشته، حقيقت دارد؟»
«بله، دارد.»
«بسيار خب، حالا بگو ببينم به چه منظوري اين مهره ها را باز مي کردي؟»
«چيه؟»
«اينقدر چيه چيه نکن. جواب سوالم را بده؛ براي چي اين مهره ها را باز مي کردي؟»
دنيس با نگاهي زيرچشمي به سقف غرغر مي کند؛ «اگر لازمش نداشتم که بازش نمي کردم،»
«اين مهره را براي چه کاري لازم داشتي؟»
«مهره؟ ما اين مهره ها را به قلاب ماهيگيري وزنه مي کنيم.»
«اين «ما» که مي گويي کي ها هستيد؟»
«ما ديگر، همين مردم... يعني دهاتي هاي کليموفو.»
«گوش کن اخوي، مرا دست نينداز. راستش را بگو. اين دروغ هايي که درباره وزنه و قلاب ماهيگيري به هم مي بافي، بي فايده است.»
دنيس پلک مي زند و زير لب مي گويد؛ «من توي عمرم هيچ وقت دروغ نگفته ام، آن وقت بيايم و اينجا دروغ بگويم؟... حالا خودمانيم عاليجناب، با ريسمان بي وزنه مي شود ماهيگيري کرد؟ اگر طعمه زنده يا کرم روي قلاب بگذاري، بدون وزنه که زير آب نمي رود، مي رود؟...»
«خب، پس مي خواهي بگويي اين مهره را باز کردي که با آن وزنه قلاب درست کني، هان؟»
«خب پس چي؟ پس مي خواستم باهاش سه قاپ بازي کنم؟»
«مي توانستي از يک تکه سرب يا يک فشنگ استفاده کني... يا يک ميخ.»
«سرب که همينجور توي کوچه ها نريخته برداري. بايد براش پول بدهي. ميخ هم که به درد اين کار نمي خورد. باور کنيد بهترين چيز همين مهره است. هم سنگين است، هم سوراخ دارد.»
«خودش را مي زند به کوچه علي چپ، انگار ديروز به دنيا آمده يا از ناف آسمان افتاده، آخر کله خر، تو نمي فهمي باز کردن مهره چه عواقبي دارد؟ اگر نگهبان سر پستش نبود، چه بسا قطار از خط خارج مي شد و مردم زيادي کشته مي شدند. تو باعث کشتار مردم مي شدي.»
«خدا نکند عاليجناب، کشتار مردم؟ مگر ما کافريم يا جنايتکار؟ شکر خدا، عاليجناب، ما يک عمر زندگي کرديم بي آنکه خواب اين چيزها را ببينيم، چه رسد به کشتن آدم ... گناهان ما را ببخش اي ملکه آسمان ها، و به ما رحم کن. شما چه حرف هايي مي زنيد، عاليجناب،»
«پس توخيال مي کني که قطار چطور از خط خارج مي شود؟ کافي است دو سه تا از اين مهره ها را باز کني تا قطار از خط خارج شود.»
دنيس پوزخندي مي زند و نگاهش را با ديرباوري به رئيس دادگاه مي دوزد؛ «عجب، سال هاست که ما اهالي اين ده، مهره ها را باز مي کنيم و خدا خودش حافظ جان ما بوده؛ آن وقت شما داريد از تصادف قطار و کشتار مردم حرف مي زنيد؟ اگر ريلي را از جا کنده بوديم، يا الواري جلو قطار انداخته بوديم آن وقت ممکن بود که قطار از خط خارج شود اما... هي هي... با يک مهره،»
«سعي کن بفهمي که همين مهره ريل را به پايه ها مي بندد.»
«ما اين را مي فهميم قربان،... براي همين همه شان را باز نمي کنيم... چند تايي را مي گذاريم باشد... ما گتره يي و بي فکر کاري نمي کنيم... ما مي فهميم چه کار مي کنيم.»7
واقعاً چه شده است؟ نه دنيس دروغ مي گويد، نه داور و رئيس دادگاه. هر دو راست مي گويند و معلوم نيست متهم کيست؟ شايد هم بتوان گفت «هيچ کس متهم نيست». نمي دانم، شايد هم «همه متهميم»،
از اين رو است که بهتر است حکم نهايي را بر عهده تاريخ بگذاريم.
پي نوشت ها؛ ------------------------
1- پدر، مادر، ما متهميم
2- سخنراني پدر، مادر، ما متهميم، در مردادماه سال 52 ايراد شده است.
3- البته شريعتي در برخي آثار خود، به آسيب شناسي جوانان نيز پرداخته است.
4- اين اصل پذيرفته شده يي است که در انديشه اقتصادي نيز مورد توجه قرار مي گيرد.
5- پدر، مادر، ما متهميم
6- محمد کاظم کاظمي، از مجموعه شعر قصه سنگ و خشت
7- خلاصه داستان متهم، اثر چخوف از کارگاه هاي داستان نويسي عباس معروفي برداشت شده است.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین
.
08_02_2010 . 16:43
#4
منتقد کمونيست ها



نام مقاله : منتقدِ کمونيست‌ها

نویسنده : عبدالحسين خسروپناه / مدرس حوزه

موضوع : ـــــ


من در دو دوره متفاوت با انديشه‌هاي شريعتي آشنا شدم. اولين بار در دوران تحصيل در دبيرستان بود که کتاب ابوذر غفاري ايشان را مطالعه کردم. آن زمان منازعه مارکسيست‌ها و مسلمانان جدي بود و اين طور شنيده بوديم که يکي از منتقدان جدي مارکسيست‌ها شريعتي است.

وقتي کتاب ابوذر را خواندم اولين سوالي که به ذهن‌ام آمد اين بود که چرا بايد از تعبير خداپرست سوسياليست براي ابوذر استفاده می‌شد. مگر ما خودمان تعابير و مفاهيم اسلامي نداريم که از اين نوع تعابير استفاده مي کنيم. به همين جهت سراغ کتاب‌هاي مرحوم مطهري رفتم و در تابستان همان سال کل آثار ايشان را مطالعه کردم. غير از اصول و فلسفه روش رئاليسم که خب چندان در آن دوران متوجه نمي شدم.

اين دوران گذشت تا بعدها جريان روشنفکري در ايران براي من بيش از پيش جدي شد و به همين دليل يک بار با دقت ۳۵ جلد آثار ايشان را مطالعه کردم. نتيجه اين مطالعات کتابي است که در بخش‌هاي مختلف آن روشنفکران ديني همچون بازرگان و شريعتي مورد بررسي قرار گرفته اند، ولي حجم اعظم اين کتاب اختصاص به آرا و آثار مثبت و منفي دکتر شريعتي دارد.

من کل انديشه‌هاي شريعتي و نظام فکري ايشان را در ۱۵ فصل مختلف تنظيم کردم:

نخست زندگينامه فکري شريعتي را آوردم. او گرچه زندگينامه خودنوشت نداشت، اما در آثار مختلف او بخش‌هايي از زندگينامه‌اش آمده است.

بخش دوم جريان هاي تاثيرگذار بر شريعتي، هم‌چون کانون نشر حقايق ديني، جريان مکتب تفکيک يا نهضت خداپرستان سوسياليست، مورد بررسي قرار گرفته است.

در فصل سوم روش‌شناسي معرفت ديني شريعتي و مهم‌ترين نقد بر او يعني روش التقاطي مورد بحث قرار گرفته است.

فصل چهارم مباحث انسان‌شناسي دکتر شريعتي است و مهم‌ترين دغدغه او يعني چيستي انسان، قابليت انسان و... مطرح مي شود.

فصل پنجم مربوط به اسلام شناسي وي و نقدهاي وارد بر آن که اسلام‌شناسي شريعتي توحيدي است يا سوسياليستي مي آيد.

فصل ششم بررسي دين ايدئولوژيک است.

فصل هفتم پروتستانتيسم اسلامي که از مهم‌ترين پروژه‌هاي شريعتي بود، مي آيد.

در فصل هاي بعدي شيعه‌شناسي (تشيع صفوي و تشيع علوي) امامت‌شناسي، حسين و شهادت، اقتصاد اسلامي، روشنفکري ديني و رسالت آن، بازگشت به خويشتن، بحث روحانيت و تمدن و تجدد، و غرب‌شناسي مورد بازبيني و بررسي قرار می‌گيرد.

اميد است با انتشار اين کتاب کمکي صورت گيرد در راستاي شناخت و تحليل تفکر و آراي مرحوم دکتر شريعتي.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
08_02_2010 . 16:46
#5
اتفاق کمياب شريعتی



نام مقاله : اتفاقِ کمیابِ شریعتی

نویسنده : مصطفي مستور / نويسنده و مترجم

موضوع : ـــــ


شناخت شريعتي، حتي درک وجه‌اي خاص از وجوه گوناگون و گاه متناقض‌نماي او، بدون درک کلي شريعتي به مثابه يک کل غيرقابل تفکيک، اگر نه ناممکن اما بسيار دشوار است. اين ويژگي‌ی همه کساني است که پيش از آنکه شخصيتي تک‌ساحتي باشند، يک "اتفاق"اند.

شريعتي، "اتفاقي" بود که اوايل دهه پنجاه خورشيدي در جامعه‌ی ايراني رخ داد و بی‌درنگ بر آن تاثير گذاشت. گستره‌ی اين تاثيرگذاري، هم در عرض جغرافيايي است، اکنون مصر و ترکيه و ديگر کشورها، و هم در طول تاريخ، حضور زنده شريعتي پس از سي و اندي سال در جامعه امروز ايران، و هم در ژرفاي لايه‌هاي تاثيرگذار جامعه: روشنفکران، سياستمداران، دانشجويان، و اصلاح‌گران ديني.

شريعتي، چه با او موافق باشيم و چه نباشيم، همچون انفجاري بود در جامعه راکد و ساکن و خاموش دهه پنجاه ايران. گويي آب‌ي سرد بر چهره رخوت‌ناک مردمي که به وضعيت موجود خو کرده بودند. از اين رو شناخت چنين اتفاق کميابي محتاج درک گوهر و تمامت اين اتفاق است و نه جلوه‌هاي ناگزير و برآمده از آن.

شريعتي مورخ‌ي نبود که لاي کتاب‌هاي تاريخ و آدم‌هاي آميخته به افسانه و رويدادهاي غيرقطعي در جست‌و‌جوي قطعيت باشد، اما تاريخ‌شناس تيزهوش‌ي بود. خطوط سفيد ميان رويدادهاي سياه تاريخي را می‌ديد و از دل آنها نظريه‌ها و تحليل‌هاي تازه پيش می‌کشيد.

شريعتي پژوهش‌گري نبود که شيفته تاباندن نور به زواياي تاريک موضوعي ويژه باشد، اما پژوهش‌هاي او در حوزه تاريخ و جامعه‌اي که در آن می‌زيست و به خوبي آن را می‌شناخت، او را در درک عميق دردهاي مزمن اجتماع‌اش نيرومند ساخته بود.

شريعتي حتي به مفهوم رايج آن شخصيتي سياسي نبود که در حزبي يا گروهي در انديشه نوعي فعاليت سياسي باشد، اما آموزه‌هاي سياسي/ اجتماعي‌اش سياست‌مداران را همواره خشمگين مي‌کرد.

او به معناي آکادميک‌اش جامعه‌شناس نبود، اما جامعه‌اش را عميقاً می‌شناخت و راهبردهاي او براي رهايي جامعه‌اي که در آن می‌زيست، دقيق بود و موثر.

شريعتي فمينيست نبود، اما با طرح جدي مساله زن در جامعه و کوشش براي زدودن پيرايه‌ها و خرافات از ذهن مردسالار ايراني گام مهمي در طرح زن به مثابه انسان و نه کالايي جنسي يا متعلقه مرد سنتي، برداشت.

شريعتي سخنوري نبود که همچون خطيبان بر گزينش کلمات و آهنگ و لحن و زيبايي‌شناسي تکلم تمرکز کند، اما سخن او دلنشين، کلام او پرحرارت، اوج و فرود آهنگ او جذاب و لحن او موثر و گيرا بود.

تصور مي کنم جنبه‌هاي گوناگون شريعتي ريشه در مولفه‌هايي دارند که ساختار "اتفاق" شريعتي را مي سازند: مسووليت و درد.

وجوه گوناگون شريعتي و حتي روح ناآرام او، ريشه در همين دو واژه دارد. رويکرد او به جامعه شناسي و دين و تاريخ و سياست و ادبيات محصول انفجاري است که موادش مسئوليت‌شناسي بود و دردمندي. انفجاري که در روح او رخ داده بود و اثرات‌اش در کنش‌هاي او سرريز می‌شد.

آنها که شريعتي را بر نمی‌تابند، اغلب يا او را اصولاً درک نکرده‌اند يا او را بسيار خوب فهميده‌اند، اين از ويژگي هاي "اتفاق"هاي مهمي است که به ندرت در حيات اجتماعي انسان‌ها رخ مي‌دهند. از اين رو است که براي پديد آمدن چنين شخصيتي بايد سال‌هاي طولاني صبوري کرد و انتظار کشيد. در اين سال هاي انتظار، بی‌گمان بسيار جامعه‌شناس و سياست‌مدار و پژوهش‌گر و اديب و سخنور و انتلکتوئل و روشنفکر و مدعي و حسود و مغرور پديد خواهد آمد، شريعتي اما، نه.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
08_02_2010 . 16:53
#6
دفاع از شريعتي، و فرار از مسجد ارک



نام مقاله : دفاع از شریعتی، و فرار از مسجدِ ارک

نویسنده : سعيد فائقي / کارشناس ورزش


زمانه بازی‌هاي عجيبي دارد. اصلاً در مخيله‌ام نمي‌گنجيد که روزي من هم قلم به دست گيرم و در خصوص استاد شريعتي، مردي دردمند، دلير و هنرمند که وجودش حرکت‌آفرين بود، سخنان‌اش عميق، بديع، جسورانه و تاثيرگذار و سيمايش پرجاذبه، پايه‌گذار گفتمان انقلابي و شورانگيز، محبوب‌ترين روشنفکر زمان خود بنويسم. اولين بار ۳۰ مرداد ۴۹ در حسينيه ارشاد پاي درس‌اش نشستم. عنوان بحث، روشنفکر و مسئوليت‌های او در جامعه بود. راستش را بخواهيد خيلي نمي‌فهميدم. توسط برادر مرحومم به آنجا راه پيدا کرده بودم. تنها بازگشت به اعتماد به نفس و هويت در ضميرم نقش بسته بود و کلمه‌اي تحت عنوان انقلاب.

در حضورهاي بعدي کم‌کم به راه افتادم که او تئوريسين انقلاب است. در حاشيه جلسات، گفتمان‌هاي جالبي در مي‌گرفت.
يکي می‌گفت: او اگر از ابوذر حرف می‌زند، چريک مسلمان را به تصوير می‌کشد. ديگري می‌گفت: ايشان ايدئولوژي اسلامي را تدوين می‌کند. آن ديگري نظر می‌داد: او به دنبال تربيت مجاهد روشنفکر است. عزيز ديگري برداشت کرده بود که اسلام همه شرايط نظري را که براي يک مکتب پيشرو لازم است، دارد. دوستي اذعان می‌کرد که فقر تئوريک مبارزان مسلمان موجب شده شريعتي گفتمان انقلاب را پيشه کند. حتي يادم هست يکي از مارکسيست‌ها که در حسينيه ارشاد حضور پيدا می‌کرد، اعتقاد داشت: شريعتي، بیژن جزنی انقلاب اسلامي و مجاهدين است.

در کل همه اذعان داشتند که او مبلغ انقلاب است و طبيعي بود که مخالفان زيادي هم داشته باشد. حاکميت استبدادي او را به شدت سانسور می‌کرد و به زنجير می‌کشيد. در بعضي منابر لعن و نفرين می‌شد. خاطرم هست در زمستان سال ۵۱ که در دبيرستان مروي تحصيل می‌کردم، براي نماز ظهر و عصر به مسجد ارک می‌آمدم. ماه رمضان آن سال آيت‌الله... منبر می‌رفتند و به هر مناسبت‌ی گريزي به حسينيه ارشاد می‌زدند و شريعتي را نفرين می‌کردند. روزي طاقت‌ام طاق شد و لب به اعتراض گشودم. به پا منبری‌ها خطاب کرد که بفرماييد، اين هم يکي از آن بی‌دين‌هايي است که شريعتي تربيت می‌کند. چشم‌تان روز بد نبيند. عده‌اي چنان به سويم حمله‌ور شدند که نتوانستم حتي کفش هايم را پيدا کنم و پابرهنه پا به فرار گذاشتم. از فرداي آن روز ديگر مرا به مسجد ارک راه ندادند.

در سال ۵۶، در آن ده شب که نويسندگان و شعرا به همت کانون نويسندگان در انستيتو گوته شب شعر و سخن برپا کرده بودند، هيچ يادي از شريعتي نشد. فقط در حاشيه سخنراني آقاي باقر مومني وقتي از ايشان در مورد استاد سوال شد، جواب داد که از شريعتي هيچ نخوانده است و به زعم حقير، آن شب‌ها آزادانديشي زير سوال رفت، گرچه از اختناق و سانسور سخن مي رفت. شنيده‌ام استاد وقتي در پاريس بودند جنگ چريکي از انقلابي مشهور چه گوارا را ترجمه کرده‌اند، اما ابوذرش را خوانده ام. چريک تمام عيار انقلابي صدر اسلام که اعتقاد دارم دغدغه شريعتي بود که اسلام و انقلاب با هم، همزيستي دارند.اين حرف امروز نيست، گفتمان زماني است که روشنفکران انقلابي جهان سوم، تئوري مارکسيستي را تنها راه انقلاب می‌دانستند.

در ايران آن روز، رشد طبقه‌ی حقوق‌بگير تقاضا را براي تحصيل در دانشگاه بالا برده بود و در نتيجه مراکز آموزش عالي به پايگاه روشنفکري تبديل شده بود. گفتمان مخالف و متقابل با دولت و استبداد در دانشگاه‌ها رواج داشت. فقيهان به دنبال تئوري بودند که بتوانند جوانان را در مقابل سکولاريسم دولتي حفظ کنند. ايدئولوژي‌ای که بتواند بر ايدئولوژي مارکسيستي چيره شود وجود نداشت و استاد شريعتي براي مبارزه مستقيم با استبداد و نيز مکتب‌هاي موجود جهان، اسلام انقلابي را تئوريزه کرده و به ايدئولوژي تبديل کرد.

تصور بفرماييد، در عصري که استبداد در تمام ابعاد زندگي مردم دخالت می‌کرد و در عصري که مکتب پيشرو فقط مارکسيسم بود و ما بچه مسلمان‌ها در فقر تئوري به سر می‌برديم، شريعتي چه غوغايي به پا کرد. او ايدئولوگ انقلاب شد و اين‌گونه سخن سر داد:

"... اي آزادي! چه زندان‌ها برايت کشيده‌ام و چه زندان‌ها خواهم کشيد، چه شکنجه‌ها تحمل کرده‌ام و چه شکنجه‌ها تحمل خواهم کرد، اما خود را به استبداد نخواهم فروخت..." مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۲۷

او بر پايه‌ی "برابري، آزادي و عشق عرفاني" ايدئولوژي‌ای جانشين براي مقابله با ايدئولوژي دولتي شاه و مارکسيسم تدوين کرد و شد محبوب دل همه آن‌هايي که "جامعه ايماني" را طلب می‌کردند. اما اگر بپذيريم که مطابق تئوري استاد شريعتي اسلام و انقلاب می‌توانند در کنار هم باشند. گرچه او در همه تاريخ زنده است، اما اگر زنده بود و اگر سي مرداد ۸۷ در حسينيه ارشاد داد سخن می‌داد و اگر گفتمان او گفتمان روشنفکر و مسئوليت‌های او در جامعه بود، مسلماً از اسلام و دموکراسي حرف می‌زد. مسلماً از آزادي در مفهوم نوين امروز حرف می‌زد. مطمئناً از اسلام و حقوق بشر سخن می‌گفت.

وقتي او حد آزادي را در اسلام تا اطاعت نکردن از خدا بالا می‌برد، وقتي پيشرفت جامعه را در مساوات می‌ديد، و وقتي اسلام را حائز همه شرايط نظري براي يک مکتب پيشرو معرفي می‌کرد، امروز يقيناً می‌گفت اسلام و دموکراسي سازگارند و چنان که در مجموعه آثار ۲۷ چنين گفته است:

"... امپرياليسم استعماري با تکيه بر "بازار جهاني"، اکسيدانتاليسم با تکيه بر "فرهنگ جهاني"، و مارکسيسم براساس تکيه بر "طبقه‌ی جهاني"، رسالت ميسيون‌هاي مذهبي کليسا را در استقرار يک "حکومت جهاني بر محور قدرت پاپ"، در اشکال ديگر و از راه‌هاي گوناگون و حتي متضاد تکميل کردند و با قدرت و سرعت تازه‌اي وسعت بخشيدند..." مجموعه آثار ۲۷ / بازشناسی هویت ایرانی‌اسلامی / ص ۸۵

آيا دغدغه امروز دنيا جهاني‌شدن نيست؟ و آيا بازار جهاني در سرلوحه اهداف امپرياليسم قرار ندارد؟ اگر استاد در آن سال‌ها يک چنين پيش‌بيني دارد، يقين اگر امروز بود، نداي آزادي سر می‌داد که خود می‌گفت: آزادي ما را به حقيقت می‌رساند و اما، اي روشنفکران... امروز مسووليت‌تان سخت‌تر است که به قول استاد: آنان که رفتند کاري حسيني کردند، و آنان که ماندند بايد کاري زينبي کنند، يعني رساندن پيام آزادي، عشق پرنشاط، و شوق زندگي.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
08_02_2010 . 16:56
#7
داستان شريعتی، و نسلی که با سروش آغاز کرد



نام مقاله : داستانِ شريعتی، و نسلی که با سروش آغاز کرد

نویسنده : عبدالله مومني / فعال سياسي

موضوع : ـــــ


پدر، مادر، ما متهميم. اين اولين نوشته دکتر علي شريعتي بود که خواندم. رساله‌اي کوچک و تاثيرگذار. آن روزها دانش‌آموزي دبيرستاني بودم. براي من که برخاسته از محيطي مذهبي بودم، آن نوشته کوتاه و انتقادي علي شريعتي و پرسش‌هايي که پيش می‌نهاد و گزاره‌هايي که نقد می‌کرد، آغاز تنفسي ديگر در فضايي متفاوت بود. فضايي خالي از ذرات معلق در سنت و اين خود آغاز انديشيدن بود در خود و در سنت، در مذهب و در جامعه.

به نظرم اين مهم‌ترين نقش و تاثيري است که نوشته‌هاي علي شريعتي براي "بچه مذهبي"ها می‌تواند داشته باشد، گرچه پس از ورودم به دانشگاه در سال‌هاي مياني دهه ۷۰، با توجه به ورود مباحث دکتر سروش به فضاي روشنفکري، مرا از فضاي شريعتي دور کرد و شايد اين گزاره درست باشد که عقول هر نسل به تسخير متفکران همان عصر در می‌آيند، متفکراني که حامل روح زمانه‌ی خويش‌اند.

به نظرم شريعتي با همه جذابيت‌هايش، با روح زمانه‌ی خسته از حماسه‌ی ما سازگاري عميق نداشت. سروش متفکر عصر ما بود. آن زمان انجمن‌هاي اسلامي در حال پوست‌اندازي بودند و تحت تاثير قرائت نوگرايانه دکتر سروش از دين، و رفته رفته از جزم‌هاي ايدئولوژيک نسل پيشين فاصله مي‌گرفتند.

ما نسلي بوديم که در فضاي "فربه تر از ايدئولوژي" و "صراط هاي مستقيم" حاملان گفتماني جديد شديم که دغدغه جدي‌اش سازگار کردن اسلام و مدرنيته و خصوصاً اسلام و دموکراسي بود. زمانه‌ی نو مقتضيات خودش را داشت و تفکر خودش را نيز. با اين همه فضاي جديد هيچ از احترام من به دکتر شريعتي و تاثيري که به عنوان ايدئولوگ و روشنفکر زمانه که آغاز انديشه کردن و شکل‌گيري و جرقه فکر آزاد را در من برانگيخته بود، نکاست.

البته دکتر شريعتي همان زمان هم هواداران خودش را در دانشگاه داشت، هنوز هم دارد. چيزي که به تجربه شخصي من در برخورد با هواداران شريعتي در انجمن‌هاي اسلامي، که برخي‌شان از نزديک‌ترين دوستانم بودند، بر مي گردد، اين است که آنها اصطلاحاً با اجتهاد در افکار شريعتي مي‌کوشيدند آن را با روح و مقتضيات زمانه هماهنگ کنند، که البته تلاش قابل تقديري بود و هست.

به هر حال نکته‌اي که در اين ميان مرا آزار می‌دهد، رواج يک نوع "مدگرايي" در برخورد با انديشمندان در محيط‌هاي دانشجويي است. زماني ستايش سروش مد می‌شود و فحش دادن به شريعتي. در حالي که نه سروش به دنبال فرقه‌سازي بوده و نه به دنبال فحاشي به شريعتي يا حتي ناديده گرفتن تلاش‌هايش، ضمن اينکه سروش همواره نقدهاي بنياديني هم به تلقي شريعتي از دين داشته و دارد، اما در همان زمان هم برخي افراد در دانشگاه‌ها بدون اينکه نه سروش را خوانده باشند و نه شريعتي را، اين را فحش می‌دادند و آن را ستايش می‌کردند يا برعکس.

همان‌طور که زماني در دهه ۵۰ ، در دست گرفتن کتاب‌هاي شريعتي يک جور ژست روشنفکري بود، اين مدگرايي هنوز هم رواج دارد، يعني اينکه مثلاً عده‌اي با همان روحيات خاص روانشناختي به سروش فحش می‌دهند و از سيدجواد طباطبايي ستايش مي‌کنند و هکذا. در حالي که همه اين انديشمندان بخشي از سنت تفکر در ايران معاصر هستند و اگر قرار است ما به جايي برسيم، همه اين‌ها به جاي خودشان بايد خوانده و نقد شوند. اين البته تنها برگي بود از داستان نسلي که از شريعتي گذشت و با سروش آغاز کرد.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
08_02_2010 . 17:00
#8
سکوی پرتاب برای رسيدن به مطهری



نام مقاله : سکوی پرتاب برای رسيدن به مطهری

نویسنده : عمادالدين افروغ / جامعه شناس

موضوع : ـــــ


سابقه آشنايي من با آثار شريعتي به دوران دانشجويي در خارج از کشور باز می‌گردد. غالب جلسات انجمن‌هاي اسلامي با آثار و سخنرانی‌هاي مرحوم شريعتي برگزار می‌شد. همان دوران با اکثر کتاب‌هاي ايشان آشنا شدم و آنها را مورد مطالعه قرار دادم.

من چون آن زمان دانشجوي جامعه‌شناسي بودم، زودتر از ساير دوستان متوجه مضامين مارکسيستي آثار دکتر شريعتي می‌شدم. همين مضامين باعث شد من چندان جذب آثار ايشان نشوم، ولي آثار ديگر دکتر شريعتي که وجه عرفاني داشت، نظر مرا به خود جلب کرد. البته منظورم نفي وجه حماسي تفکرات ايشان نيست، ولي با آثاري هم‌چون فاطمه فاطمه است، حج يا مجموعه نيايش‌هاي دکتر شريعتي بيش از ساير آثار توانستم ارتباط برقرار کنم و به همين دليل نيز همواره از اين نوع تفکرات مرحوم شريعتي در برابر منتقدان دفاع می‌کردم. به عنوان مثال يک دوران در مورد ايدئولوژي در آثار شريعتي بحث‌هايي از سوي برخي روشنفکران در گرفت و من نيز مقاله‌اي با محوريت نقد اين مباحث تنظيم و همان زمان نيز منتشر کردم.

بيشترين تاثير آثار مرحوم شريعتي مربوط است به دوران دانشجويي‌ام، زيرا پس از آن متوجه شدم بايد مباحث را با عمق بيشتري پيگيري کنم و اينجا بود که متوجه آثار فلسفي مرحوم مطهري شدم. در واقع انديشه‌هاي شريعتي يک موتور محرکه بود، ولي تمام نيازهاي فکري مرا تامين نکرد، به همين دليل گام بعدي، انديشه‌هاي مطهري بود که گمشده فکري فلسفي من بود، خلاصه آنکه شريعتي سکوي پرتابي بود تا به انديشه‌هاي مطهري برسم.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
09_02_2010 . 01:17
#9
شريعتی پس از ۳۰ سال



نام مقاله : شريعتی پس از ۳۰ سال

نویسنده : محمدحسن عليپور

موضوع : ـــــ


وقتي من نوجواني ۱۲ ساله بودم در شبي از شب هاي سال 59 در حال مطالعه کتاب «ابوذر غفاري» شريعتي بودم، اين مطالعه توام بود با اشک و گريه و تا صفحه هاي پاياني کتاب اين اشک ريختن ادامه داشت. اتفاقي که مرا از اين فضا بيرون آورد دعوايي بود که در کوچه در گرفت و سر و صداي آن موجب شد که گريه را تمام کنم و با چشمان قرمز و اشک آلود از فضاي نوشته هاي شريعتي خارج شوم. اما آيا امروز که 40 سال سن دارم با خواندن آن کتاب چنين حسي به من دست می‌دهد؟ آيا آن حس را شريعتي ايجاد مي کرد يا فضاي گفتماني حاکم يا انتظار يک نوجوان که درکي کودکانه از هستي و جامعه داشت؟ آيا اين حس را انقلاب و انتظار عدالت ايجاد مي کرد؟ براي عدالت اکنون نيازمند چه حسي هستيم،سهم شريعتي در ايجاد آن فضا و آن حس تا چه اندازه بود؟

شايد خيلي از روشنفکران بر اين عقيده هستند که پرسش از شريعتي يعني پرسش درباره شريعتي يا موضوعيت داشتن شريعتي به عنوان يک پرسش عصري و نسلي ديگر تمام شده است. چون هم عصر آن پايان يافته است و هم نسل آن. ديگر دغدغه ايدئولوژيک عصر او را ندارند. اما واقعيت چيزي غير از اين ادعا را نشان مي دهد. حداقل کساني که با ناشراني در ارتباطند که کتاب هايي در زمينه روشنفکري ديني منتشر مي کنند به خصوص ناشراني که در نمايشگاه کتاب تهران امسال حضور داشتند، مي ديدند که چگونه جوانان 18 تا 25 ساله خواهان کتاب هاي شريعتي بودند. نگارنده خود در چندين مورد با چنين مساله يي رودررو مواجه شدم و البته تعجب من و دوستان و حتي ناشران را برمي انگيخت که اين اقبال و اين رويکرد تازه چه معنايي دارد؟ البته در نگاه اول اين زنگ خطري براي فرآيند توليد فکر و انديشه و جريان روشنفکري ارزيابي مي شود که چرا اينقدر نگاه به گذشته است يا در جامعه يي که دموکراسي تکوين نيافته اين معناي بدي مي دهد. آيا دوباره چالش و مناظره درباره شريعتي با شدت آغاز مي شود ؟ آيا رجوع به شريعتي ناشي از پرسش ابهام آميز درباره او يا رمز آميز بودن آن است، چرا که خيلي ها به سراغ شريعتي رفتند، اما ابهام آنها فزوني يافت و البته پرسش هاي ديني تازه يي براي آنها طرح شد که سازنده بود؛ تلقي از مذهب، ايدئولوژيک کردن دين، نگاه او به سير فکر و انديشه و تاريخ ديني شيعه و...

به هر حال رجوع به شريعتي در دوره پيش از انقلاب و معلمي او براي انقلاب چه سنخيتي با رجوع تازه به او دارد؟ در حالي که عصر انقلاب پايان يافته تلقي مي شود آيا مي توان ارتباطي بين گفتمان چپ مذهبي و چپ غيرمذهبي دوره شريعتي با گفتمان غالب ليبرال و نيمه ليبرال عصر کنوني يافت که موجب شود شريعتي با گفتمان چپ را با شريعتي گفتمان ليبرال به هم نزديک کند؛ نزديک تا حدي که به بازتوليد فکر ديني شريعتي منجر شود. يا اينکه اين فرضيه همچنان خودنمايي مي کند که گفتمان غالب در ادبيات سياسي و فکري جامعه ما همان ادبيات چپ و پوپوليسم چپ گرايانه جديد است. اما آيا آنچه درون جامعه در حال مصرفي ايران مي توان به آشکار ديد، سبک زندگي غيرچپ روانه يي را به ما نمي نماياند؟مصرف گرايي که ويژه جوامع مدرن و ليبرال و موجب استحکام و دوام ساختار اقتصادي کنوني دنياست و کشور ما نيز نمي تواند وصله يي جدا باشد در درون ساخت مذهبي خود که هويت تاريخي هم دارد، چه الزامي و چه رويکردي را از نوع نگاه شريعتي مي تواند بپذيرد؟يا اينکه اين رجوع در حد همان پرسش است که پرسيده شود و از شريعتي بشنوند و بگذرند. يا نه تحولي غيرقابل پيش بيني که شريعتي مي تواند حداقل سهمي در آن داشته باشد ممکن است به وقوع بپيوندد؟

به هر حال شريعتي آنچنان دارد مساله مي شود که پس از گذشت 30 سال از درگذشت او درباره چاپ کتاب هاي شريعتي و حق تاليف آنها اختلافات بين ناشران و خانواده شريعتي در حال بروز است و به زودي اين اختلاف وارد عرصه عمومي خواهد شد. اين اختلاف البته ماهيت مالي دارد، چون ظاهراً پس از گذشت 30 سال ناشران مي توانند بدون اجازه وراث اقدام به چاپ کتاب کنند و حق التاليفي هم پرداخت نکنند. اما در پس زمينه اين مساله مالي مي توان همان رويکرد تازه خوانندگان پرتعداد کتاب هاي شريعتي را ديد. جالب است ناشري درصدد است کتاب هاي شريعتي را با حروفچيني دوباره و گرافيک تازه که منطبق بر ذائقه مصرف کننده دوره پساچپ باشد، آماده کرده و روانه بازار نشر کند.

بنابراين مي توان انتظار داشت که چاپ اين کتاب ها با کاغذ کاهي و مقواي کاهي تر و طرح جلدهاي مختص آن دوره و چاپ هاي سربي با کليشه هايي از عکس هاي شريعتي متوقف شود. بنابراين کتاب هاي شريعتي روشنفکر مذهبي و انقلابي و يکي از مهم ترين پايه گذاران ايدئولوژي ديني در ايران که محتواي اغلب آنها انسان را در فضاي مکتبي آرمان خواه قرار مي داد که رسالت آن بر افروخته شدن و برافروخته کردن و دگرگوني انقلابي بود در بسته بندي شيک و عکس هاي شيک تر از شريعتي عرضه مي شود. اما آيا خواننده امروز از شريعتي همان تلقي خواننده ديروز را از نوشته ها و فضايي که شريعتي در آن قرار داشت، خواهد داشت؟شريعتي در فضاي صداي شريعتي قرار داشت. آنچه نوشته هاي شريعتي است همان صدا و سخنراني هاي پرشور شريعتي است. شور يک روشنفکر در فضاي گفتماني چپ، گفتمان انقلاب و گفتمان دگرگوني بنيادي. اما خواننده امروز شريعتي آيا مي تواند همان فضاي سخنراني را براي خود بازتوليد کند يا فضاي پيشاانقلاب را؟ شايد خواننده امروز شريعتي به سراغ شريعتي مي رود نه براي نسخه پيچي. شايد هم برود براي نسخه پيچي. نمي توان داوري دقيقي کرد. چون جوان 18 تا 25 ساله اگرچه در سن بلوغ عقلي است اما در اوج هيجان و احساس هم هست. شريعتي همواره به عنوان يکي از نمادهاي سرپاي روشنفکري ديني مطرح بوده که بي شک بخشي مهم از تاريخ روشنفکري ديني در قرق او بوده است اما طي سال هاي اخير در کنار شريعتي جامعه شناس و البته متنفر از فلسفه، رويکرد به روشنفکري ديني و فلسفي انديشي دکتر سروش به عنوان ديگر نماد برجسته روشنفکري ديني تاثيرگذار و جريان ساز بيشتر شده است. اين رويکرد را مي توان در فروش آثار و نوشته هاي وي حتي در نمايشگاه کتاب امسال ديد. اگرچه سروش انقلاب ساز نبود، اما در عرصه نوانديشي و کلام ديني و فلسفه چالش هاي تازه يي را که حتي شريعتي درباره آنها نظرسازي و نظريه پردازي کرده بود، به وجود آورد بنابراين روشنفکري ديني در دوره بعد توانست تا حدودي نگاه عقلاني و نقادي ديني را جايگزين نگاه هيجاني و اسطوره يي ديني کند و از اين راه تا حدودي به بازسازي فکر ديني هم بپردازد. به خصوص که اين نگاه هم نگاهي درون ديني و هم نگاهي برون ديني توام با فلسفه و کلام را با خود به همراه داشته است و البته خوشايند پاره يي از روشنفکران ديني هم نيست. آنها ترجيح مي دهند از شريعتي و از درون دين کاوش کنند و از نگاه خود از او حاشيه زدايي و پالايش فکري کنند.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
14_08_2010 . 13:13
#10
مناسبات مجاهدین و شریعتی



نام مقاله: مناسباتِ مجاهدین و شریعتی

نویسنده : عبدالعلی بازرگان

موضوع : ـــــ


شرح :

مهندس عبدالعلی بازرگان در مطلبی زیر عنوان "حجتيه و ديوار كوتاه‌ش"، به نقل خاطراتی خواندنی از مناسبات مجاهدین و دکتر شریعتی پرداخته است:


در همان سلول به خاطر آوردم مجادله‌اى را كه چهارسال قبل با شهيد محمد حنيف‌نژاد در مسير سربند به توچال در سال ۱۳۴۸ درباره‌ی تلاش‌هاى فكرى‌ی دكتر شريعتى داشتيم. هنوز دو سال به علنى شدن سازمان مانده بود و من به كلى از كارهاى زيرزمينى او و ياران‌اش بى‌خبر بودم. حنيف قبلا رئيس اتحاديه‌ی انجمن‌هاى اسلامى دانشجوئى و بسيار فعال بود. و بعد از اتمام دانشگاه هم به انجمن اسلامى مهندسين پيوسته بود، ولى مدت‌ها بود كنار كشيده و خبرى از او نداشتيم، و به نظر مى‌رسيد در لاك خود فرو رفته است!

در مسير صعود طبق معمول از جريانات سياسى ايدئولوژيك روز سخن مى‌گفتيم و او برخلاف معمول كه هميشه با سعيد محسن و بديع زادگان صعود مى‌كرد، تنها بود. در سخنان‌اش نقد سختى عليه جريان شريعتى داشت و آن‌را حركتى انحرافى و حرافى روشنفكرانه مى‌دانست، كه جوانان را به جاى مبارزه به مطالعه دعوت مى‌كند! و من‌ِ بى‌خبر نيز نقد او را نِق‌زدن‌هاى به حاشيه خزيده‌اى تلقى مى‌كردم كه با نفى تأثيرات عميق و گسترده‌ی فعاليت‌هاى دكتر، بى‌عملى خود را توجيه مى‌كند. نمى‌دانستم كه پس از سركوب قيام خونين خرداد سال ۱۳۴۲، او و ياران‌اش هفت سال، تمام وقت، در حال تدارك جنگ مسلحانه بوده‌اند!

بالا گرفتن صداى ما در آن مجادله دركنار رهروان ديگر، سرانجام او را، كه برخلاف من حساسيت امنيتى داشت و نمى‌خواست كسى حرف‌هاى ما را بشنود، ناچار به جدائى كرد، و هركدام به طرفى رفتيم. برگردم سر اصل مطلب.

پس از محكوميت و انتقال به زندان قصر، وقتى با شهيد مصطفى جوان خوشدل عضو سابق حجتيه و كادر بعدى سازمان مجاهدين (كه محكوم به ابد بود، اما در سال ۱۳۵۱ همراه هشت نفر ديگر از مهمترين كادرهاى فدائى و مجاهد مثل: بيژن جزنى، چوپان‌زاده، ضياء ظريفى و... با كاظم ذوالانوار، توسط پرويز ثابتى، مقام امنيتى معروف، به انتقام عمليات مسلحانه‌ی ياران‌شان در بيرون از زندان، در تپه‌هاى اوين به رگباربسته شد!) درباره‌ی تنگ‌نظرى‌هاى سازمان‌شان نسبت به جريان دكترشريعتى و مخالفت سازمان با تلاش‌هاى روشنگرانه او صحبت مى‌كردم، تأييد كرد كه:

"... بلى ما در ابتدا حركت شريعتى را كه سيل جوانان را به سوى حسينيه ارشاد سوق مى‌داد، جريانى رو به عقب و صرفاً روشنفكرانه و مانع جنبش انقلابى تلقى مى‌كرديم، اما بعد از ضربه سهمگين شهريور ۱۳۵۰ كه بيش از نود درصد اعضاى خود را از دست داديم، متوجه شديم که نيروهاى تازه نفس‌مان تماماً از شاگردان تربيت‌شده‌ی دكترشريعتى در حسينيه ارشاد و خروجى‌هاى انجمن ضد بهائيت يارگيرى شده‌اند!! و با سخنرانى معروف دكتر در مسجد جامع نارمك در تجليل از اولين سرى تيرباران شدگان، در سال ۱۳۵۱ وقتى گفت: "آنها كه رفتند كارى حسينى كردند و آنها كه مانده‌اند بايد كارى زينبى كنند، وگرنه يزيدى‌اند" فهميديم كه هر دو بريك مسير مى‌رفته‌ايم!..."


تاریخ انتشار : ۷ / مرداد / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان