نظر اکبر گنجی
09_02_2010 . 02:49
#1
نظر اکبر گنجی
فهرست کلی

فهرست مخالفان





دوستان گرامی!
منتظر دریافت نظرات شما درباره این موضوع هستیم.

ـــــــــــــــــــ

فهرست مقالات :

وداع با شریعتی
شریعتی و روحانیت
شریعتی، غرب و سکولاریسم
یوتوپیای لنینیستی‌ی شریعتی
شریعتی، نفی‌کننده‌ی حقوق بشر
نظریه‌پردازی‌ی شریعتی برای فقیهان
شریعتی، مدافعِ صیغه و چندهمسری
شریعتی، سرمایه‌داری و سوسیالیسم
شریعتی، زنانِ گونی‌پوش و علمِ بورژوایی


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
26_03_2010 . 14:28
#2
یوتوپیای لنینیستی شریعتی ۱



نام مقاله : یوتوپیای لنینیستی‌ی شریعتی ۱

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش اول


[align=justify]
مقدمه :
گویی انسان‌ها بدون امر مقدس نمی‌توانند به حیات بشری خود ادامه دهند. مقدس معانی گوناگونی دارد : کمال محض، خطا ناپذیری، چون و چرا ناپذیری، پرسش ناپذیری و غیره. خدا امر قدسی است. انبیا افرادی مقدس تلقی می‌شوند. پیام انبیا (متون دینی) مقدس تلقی می‌شود. برخی مکانها و زمانها مقدس تلقی می‌شود. انسانها دامنه فرآیند مقدس سازی را به حوزه‌های دیگر نیز می‌گسترانند. مگر نه آنکه زمانی مارکسیسم – لنینیسم مقدس تلقی می‌شد و هر پرسش و نقدی، تجدید نظر طلبی، فرصت طلبی و امپریالیستی محسوب می‌گردید؟ ما آدمیان فقط ایدئولوژی‌ها را مقدس نمی‌کنیم، انسانهای زمینی را هم مقدس و چون و چرا ناپذیر می‌کنیم. مهمترین نشانه آنکه شخصی را به موجودی مقدس تبدیل کرده‌اند این است که اگر آن شخصیت در معرض پرسش و نقد قرار گیرد، ناقد از سوی شیفتگان آن شخصیت با موجی از اهانتها روبرو می‌شود و به انواع وابستگیهای ناشایست متهم می‌گردد، و اسرار خصوصی زندگیش "افشا" می‌شود. متأسفانه به نظر می‌رسد که کسانی می‌کوشند از شریعتی نیز چهره‌ای مقدس بسازند. این شیفتگان شریعتی در برابر انتقاداتی که بر اندیشه‌های وی وارد می‌شود از خود ناشکیبایی بسیاری نشان می‌دهند.

یک بار و برای همیشه باید روشن شود که آیا می‌توان از شریعتی انتقاد کرد یا نه؟ شیفتگان شریعتی مدعی‌اند که انتقاد از وی آزاد و پسندیده است. اما وقتی با احترام کامل از اندیشه‌های شریعتی انتقاد می‌شود، انتقاد کننده را "دروغگو"،  بهتان زننده"، " آمریکایی" و امثال آن می‌نامند، و مدعی می‌شوند: "آنهایی که در خانه زن خود را کتک می‌زنند و در اداره خانواده خودشان رفتاری دموکرات ندارند، شریعتی را متهم به ضدیت با دموکراسی می‌کنند".(۱) در حدّی که من می‌دانم هیچ یک از منتقدان مرحوم شریعتی که اندیشه‌های وی را در تقابل با دموکراسی می‌دانند، اهل خشونت ورزی با همسران خود نبوده اند، اما حتّی اگر هم چنان بوده است، آیا ارجاع به رفتارهای ناشایست یک فرد در حریم خصوصی زندگیش دلیلی بر ردّ نقد او بر اندیشه‌های شریعتی و نسبت آن با دموکراسی است؟ یا در مراسم بزرگداشت شریعتی گفته می‌شود: "می‌‏گویند شریعتی با آزادی و دموکراسی مخالف بود، ما هر اتهامی به شریعتی را می‌‏بخشیم اما این یکی را نه. شریعتی امروز از بعد آزادی‌‏خواهی مورد انتقاد قرار گرفته و به جز منتقدین منصف، گاه از سوی تئوریسین‌‏های نظام‌‏ها به طعنه متهم می‌‏شود که با دموکراسی بر سر مهر نبوده است".(۲) اما مسأله بر سر بخشش یا عدم بخشش "گناهان" و "جرائم" افراد نیست. مسأله بر سر " تفسیر متن" است. باید نشان داد که از میان دو تفسیر مختلف از آثار مرحوم دکتر شریعتی، کدام یک از نظر هرمینوتیکی معتبر است : خوانش دموکراتیک یا خوانش ضد دموکراتیک؟

درست است که سخنان هر کس را باید درچارچوب بافت تاریخی زمانه اش فهمید و درباره آن قضاوت اخلاقی صورت داد. اما نگاه به بافت تاریخی، برای فهم متن است، نه تحریف متن. شریعتی ایدئولوگ انقلاب بود. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه، هفت ویژگی داشت: انقلابی، ایدئولوژیک، یوتوپیایی، ضد غرب (ضد امپریالیست از طریق مارکسیسم-لنینیسم، ضد مدرنیته از طریق‌هایدگر و بنابر روایت سطحی احمد فردید از‌هایدگر)، بازگشت به خویشتنی، ضد دموکراتیک و عدالت خواهانه بود.(۳) شریعتی برجسته ترین نماد این گفتمان بود. از این رو نقد شریعتی، نقد گذشته همه ماست- مایی که خود از شیفتگان او بودیم و به راه او رفتیم. روشن است که ما نباید با گذشته قطع ارتباط کنیم و تاریخ را از صفر آغاز نماییم. اما رویکرد ما به گذشته باید منصفانه و از سر نقد و تنبّه باشد. نقد گذشته برای عبرت و تجربه آموزی از گذشتگان است، نه برای منحط و غیر اخلاقی نشان دادن آنها. متأسفانه در تاریخ فرهنگ ما نفی گذشته را چراغ راه آینده می‌پندارند.(۴) نقد شریعتی به منظور نفی تمام گذشته صورت نمی‌گیرد. شریعتی بسیار چیزها برای آموختن دارد. او در سیاسی کردن جامعه و ساختن عامل و کارگزار مؤثر در تاریخ بسیار نقش داشت. نسلی را از حصارهای تنگ گذشته در آورد. اینها نکات ارزشمندی است که باید از شریعتی آموخت. شریعتی در زمانه‌ای می‌زیست که گفتمان مسلط بر آن متفاوت از گفتمان حاکم بر فضای روشنفکری ایران امروز است. او با گفتار خود جامعه‌ای را تکان داد و خود را تا سطح نظریه پرداز گفتمان مسلط ارتقاء داد. شاید قرائت من از آرای دکتر شریعتی تماماً نادرست باشد، در آن صورت باید مستندات مکتوب حاضر را در کل نظام سیاسی شریعتی به گونه‌ای تفسیر کرد که به دموکراسی و حقوق بشر راه دهد. من در سراسر این مکتوب می‌کوشم متن را از مؤلف آن جدا کنم. من در خیر خواهی ودردمندی و شجاعت شخص شریعتی تردید ندارم. اما در عین حال براین باورم که اگر به دموکراسی و حقوق بشر نیاز داریم، باید به صراحت به ارزیابی اندیشه‌های شریعتی در این خصوص بپ
.
26_03_2010 . 19:06
#3
شریعتی، نفی‌کننده‌ی حقوق بشر



نام مقاله : شریعتی، نفی‌کننده‌ی حقوق بشر

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش دوم


شریعتی با حقوق بشر هم همدلی نداشت. او حقوق بشر را محصول انقلاب فرانسه و رواج اومانیسم می‌دانست.(48) برای شریعتی نان و مسکن و درآمد ماهیانه پرولتاریا مهم بود، نه کالای لوکس بورژوایی حقوق بشر. برای جهان سومی‌ها نان بر حقوق بشر و دموکراسی اولویت دارد. در شرایطی که طبقه کارگر از معیشت مادّی محروم است، طرح حقوق بشر چیزی جز فریب و انحراف و تخدیر و ابتذال نیست. حقوق بشر را برای توجیه و تحکیم فقر و جهل و ذلت درست کرده اند: "بورژوا می‌گوید من آزادی فردی می‌خواهم و پرولتاریا می‌گوید من نان و خانه و حقوق می‌خواهم. آزادی یک طرز تفکر آبستره است ولی نان کنکره. انقلاب کبیر فرانسه یک انقلاب بورژوایی بود، یعنی انقلابیون هیچ روی تعدیل ثروت و از بین بردن فاصله طبقاتی فکر نکردند، بلکه به فکر آزادی و حقوق بشر بودند. انقلاب کبیر فرانسه شعار برابری می‌داد، ولی برابری سیاسی وحقوقی و اجتماعی که مسائلی روحی است و نه برابری اقتصادی که مادّی و عینی است. گروهی به دنبال برادری می‌روند و گروهی به دنبال برابری. این دو نشانه دو بینش ذهنی و عینی است. شک نیست که اندیشه بورژوازی ظاهراً متعالی تر از پرولتاریا می‌نماید، ولی این اندیشه را من از آن رو مبتذل می‌دانم که وقتی هنوز شعارها و خواست‌های عینی و مادی پرولتاریا تحقق نیافته، شعار ذهنی و تجریدی بورژوا مطرح می‌شود. معنویت پس از مادیت تعالی و تکامل است و پیش از آن فریب و انحراف و تخدیر است. معنویتی است که وسیله توجیه و تحکیم تبعیض، فقر، جهل و ذلت مردم می‌شود". (49)

در این عبارات شریعتی هم حضور تمام عیار مارکسیسم مشاهده می‌شود. تمامی مدعیات مارکس در مسأله یهود علیه حقوق بشر از سوی شریعتی تکرار می‌شود: اهمیت نداشتن "برابری سیاسی و حقوقی و اجتماعی" در برابر "برابری اقتصادی". مارکس در مقاله درباره مسأله یهود (On the Jewish Question) دموکراسی و حقوق بشر را نفی می‌کند. مارکس دقیقا همان "حقوق جهانشمول بشر" یعنی " آزادی سیاسی"، "حقوق مدنی"، "آزادی وجدان، "حق داشتن هر مذهبی که شخص برگزیند" و... را نقد و رد می‌کند. چرا؟ برای آنکه حقوق بشر : "چیزی نیست جز همان حقوق اعضای جامعه مدنی، یعنی حقوق انسان خود پرست، انسان جداشده از انسان‌های دیگر و جداشده از جماعت". (50) "هیچ‌یک از مواد به اصطلاح حقوق بشر از انسان به عنوان عضو جامعه مدنی یعنی فرد فرورفته در خود و اسیر منافع و هوس‌های شخصی و جدا از جماعت، فراتر نمی‌رود". (51) حقوق بشر، "حقوق انسان خودپرست" و "روح خودپرست جامعه مدنی" است. (52) "جامعه مدنی، جهان نیازها، کار، منافع خصوصی و حقوق مدنی" است. (53) به همین دلیل مارکس از " یهودیت جامعه مدنی" سخن می‌گفت. (54) چون یهودی خودپرست است. اسکناس خدای یهودیان است. (55)

از نظر مارکس اعلامیه حقوق بشر، که به فرد حق می‌داد آزادانه ترجیحات خود را دنبال نماید، مشروط بر آنکه به دیگران زیانی وارد نیاورد، نشانه جامعه‌ای است که پیوند منفی منافع فردی بر آن چیره گشته است. مارکس حقوق بشر و دموکراسی صوری و بورژوازی را طرد می‌کند تا برای دموکراسی اجتماعی یعنی دموکراسی کار (برابری آدمیان در موقعیت تولیدی) جا باز شود. مارکس در مانیفست می‌گوید دموکراسی یعنی حکومت طبقه کارگر. او نمایندگی پارلمانی را یک پارادوکس حل ناشدنی می‌دانست. با اینکه نظام سیاسی آمریکا را سکولار ودموکراتیک تلقی می‌کرد، اما در نامه به انگلس در 1864 آن را "کلاه برداری دموکراتیک" می‌خواند. در هیجدهم برومر لوئی بناپارت، دموکراسی پارلمانی را بیماری بسیار ویژه می‌خواند : "که از 1848 در سراسر قاره اروپا بیداد می‌کرد، منظور بیماری سفاهت مجلس است که هر کس دچارش شود اسیر عالم پنداری می‌گردد که هرگونه هوش، هرگونه خاطره و هر نوع درکی از جهان سرسخت واقعی را از وی سلب می‌کند". (56)

در نبرد طبقاتی فرانسه می‌گوید حق رأی عمومی سرچشمه همه تناقض‌های جامعه سیاسی است. به‌گمان مارکس، تنها پس از دوران سوسیالیسم ( دیکتاتوری پرولتاریا )، و نابودی طبقات و دولت، انسانها به معنای واقعی کلمه آزاد خواهند شد. در آن موقعیت دیگر آزادی لیبرالیستی، به معنای عرصه خصوصی‌ای که افراد بدون مزاحمت برای دیگران علائق خود را دنبال می‌کنند، وجود نخواهد داشت. بلکه ازادی در آن موقعیت به معنای وحدت ارادی فرد با همگنانش خواهد بود. اگر آزادی به وحدت اجتماعی فروکاسته شود، پس به میزانی که وحدت افزایش یابد، آزادی هم افزایش خواهد یافت. بدین‌ترتیب هرگونه دگراندیشی و دگرباشی بقایای گذشته بورژوایی تلقی خواهد شد و باید آن را سرکوب کرد. وحدت کامل به نابودی تمامی نهادهای وساطت اجتماعی (دموکراسی پارلمانی، حکومت قانون، تفکیک قوا و...) منجر خواهد شد. (57) در این چارچوب بود که شریعتی می‌گفت: "اگر به حقوق بشر... قائل باشیم... به رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌افتیم". (58) به گمان وی: حقوق بشر نقاب غرب است. غرب حقوق بشر را ساخته است تا ماهیت امپریالیستی و استعمارگرانه خود را در پشت آن پنهان نماید.


قرائت غیرانقلابی

شریعتی یک "انقلابی" تمام‌عیار بود و اقتضای انقلابی بودن را نفی دموکراسی و حقوق بشر می‌دانست. اما هواداران امروزین شریعتی از آنجا که خود دیگر طرفدار انقلاب و انقلابیگری نیستند، از این نکته در اندیشه‌های شریعتی غفلت یا تغافل می‌کنند. هواداران امروزین شریعتی می‌کوشند ضدیت شریعتی با دموکراسی و حقوق بشر را به نحوی توجیه کنند. اما حتّی اگر در این کار توفیق یابند هنوز جای این پرسش باقی است که با انقلابی‌گری وی چه خواهند کرد. آیا راهی برای تأویل آموزه‌های انقلابیگرانه وی وجود دارد؟ لنین هم نظیر همین مشکل را با سوسیال دموکراتها داشت. به اعتقاد وی این افراد به دلیل آنکه خود هوادار پارلمانتاریسم و فدرالیسم شده بودند، و اندیشه انقلاب و انقلابیگری را از سر بیرون کرده بودند، می‌کوشیدند تا از مارکس تفسیری به دست دهند که با پارلمانتاریسم و فدرالیسم سازگار باشد. لنین این رویکرد را نوعی "فرصت‌طلبی" می‌دانست و می‌گفت: "اپورتونیست به قدری طرز تفکر انقلابی و فکر انقلاب را از سر بدر کرده است که "فدرالیسم" را به مارکس نسبت می‌دهد... فدرالیسم محصول اصولی نظریات خرده بورژوائی آنارشیسم است. مارکس طرفدار مرکزیت است... مارکس می‌نویسد: "کمون می‌بایست مؤسسه پارلمانی نبوده، بلکه مؤسسه فعال یعنی در عین حال هم قانونگذار و هم مجری قانون باشد"... "مؤسسه پارلمانی نبوده بلکه فعال باشد"، این کلمات مانند تیری است که درست به قلب پارلمان نشین‌های‌کنونی و توله دستی‌های پارلمانی سوسیال دموکراسی بنشیند... کمون مؤسساتی را جایگزین پارلمانتاریسم خود فروش و پوسیده جامعه بورژوازی می‌کند... ماهیت حقیقی پارلمانتاریسم بورژوازی نه تنها در رژیم‌های سلطنت مشروطه پارلمانی بلکه در دموکراتیک‌ترین جمهوری‌ها نیز این است که در هر چند سال یک بار تصمیم گرفته می‌شود کدامیک از اعضاء طبقه حاکمه در پارلمان مردم را سرکوب و لگد مال کند".(59)

ارائه این شواهد ممکن است شیفتگان را اقناع ننماید و برای حل و فهم مساله، شریعتی را در متن تاریخی دیگری قرار دهند. در اواخر دهه 1960 و به خصوص پس از جنبش مه 1968به بعد این بحث در اروپا—به ویژه در آلمان و فرانسه—مطرح بود که آیا دموکراسی‌های پارلمانی موجود امکان تغییر واقعی روابط قدرت و کاستن از نابرابری‌های موجود و پایان دادن به دخالت‌های امپریالیستی در کشورهای جهان سوم و... را می‌دهد یا نه؟

در آلمان جوانان حزب سوسیال دموکرات آن موقع و بسیاری از فعالین چپ به این نتیجه رسیدند که دموکراسی پارلمانی و مشارکت در نظام سیاسی موجود منجر به تغییر واقعی در موازنه قدرت نمی‌شود. آنها—که اکثرشان امروز رهبران حزب سبز هستند و بعضی هم به گروه‌های چریکی دهه 1970 پیوستند—اپوزیسیون بیرون از پارلمان ( A.P.O) را تشکیل دادند که جنبشی بود که مادر حزب سبز امروزی و بسیاری از جریان‌های رادیکال تر بعدی در اروپا شد.

هابرماس هم در آن دوران می‌گفت حوزه عمومی بورژوایی نه به عنوان چارچوب نهادی مشخص، که چیزی جز مجموعه‌ای از تیول‌های وابسته به قدرت‌های متشکل سرمایه، اتحادیه‌های قدرتمند و... نیست، بلکه به عنوان اصلی (Principle) که از چارچوب تاریخی خود فراتر می‌رود (transcends ) باارزش است. او هم منتقد دموکراسی‌های واقعاً موجود بود و به دنبال تحقق روحی بود که با شکل گیری حوزه عمومی بورژوایی پا به عرصه حیات گذاشته بود. قوه‌ای بود که با آغاز پروژه مدرنیته پدید آمد اما فعلیت‌اش ناتمام ماند. او هم نظام‌های دموکراتیک موجود را گرفتار "بحران مشروعیت " می‌دانست. آنچه‌هابرماس را از بقیه آن منتقدان چپ—حتی در زمان خودش، یعنی در اواخر دهه 1960—متمایز می‌کرد، مخالفت‌اش با کاربرد خشونت برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه‌تر بود.

به نظر برخی، سخنان شریعتی ناشی از عمل‌زدگی و تحت تأثیر جو انقلابی اروپا و جهان سوم در دهه 60 است. به نظر اینان شریعتی در چنین فضایی دموکراسی و حقوق بشر و غرب را نقد می‌کرد. پس شریعتی را فقط در متن جنبش چپ اروپایی دهه 60 میلادی می‌توان فهمید. اما به گمان راقم این سطور، سخنان شریعتی در متن مارکسیسم—لنینیسم قابل فهم است، نه جنبش‌های دهه 60 اروپا. شریعتی یک قرائت مارکسیستی—لنینیستی از اسلام عرضه کرد. می‌گفت: "بینش توحیدی مال دوره برابری انسان(کمون اولیه) است" .(60) به گمان وی توحید جامعه بی طبقه می‌سازد، اما شرک از آن جامعه فئودالی است .(61) تضاد طبقاتی با ماجرای‌هابیل و قابیل آغاز می‌شود: "قابیل... نماینده نظام کشاورزی و مالکیت انحصاری یا فردی و‌هابیل... نماینده عصر دامداری و دوره اشتراک اولیه پیش از مالکیت است" . (62) او مالکیت را زیربنا می‌دانست . (63) و معتقد بود تمام مسائل تاریخی را می‌توان بر مبنای آن عامل تبیین کرد . (64) می‌گفت: "مذاهب موجود، مذاهب حاکم بر تاریخ، همواره و بی‌استثنا ابزار طبقه حاکم بوده‌اند".(65)

برای شریعتی همه چیز در مبارزه با بی‌عدالتی اقتصادی و انقلاب خلاصه می‌شد. او به سلاح پیکار نیاز داشت. اسلام سیاسی یکی از دستاوردهای او بود. اسلام سیاسی سلاح نبرد است. اسلام در خدمت جنگ است. برای همین بود که شریعتی می‌گفت: "اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است". (66) جنگ، فقط مبارزه انقلابی با دولت بورژوایی نبود، جنگ با غرب منحط و مدرنیته‌اش هم بود.
ضدیت شریعتی با غرب، دو پشتوانه فکری داشت. اول تئوری امپریالیسم لنین (67)(چهره امپریالیستی غرب برای ما در حمایت آمریکا از دولت اسرائیل، رژیم شاه و سلاطین خاورمیانه، حمله نظامی آمریکا به ویتنام، سرنگونی دولت آلنده و غیره تجلی می‌یافت. دولت‌های غربی از طریق استعمار ملل شرقی را استثمار می‌کردند و نفت ما را به یغما می‌بردند. این بخشی از مساله آل احمد و شریعتی بود)؛ دوم فلسفه‌هایدگر مطابق قرائت سطحی که احمد فردید و جلال آل‌احمد از آن به دست می‌دادند . (68) نظریه بازگشت به خویشتن شریعتی فرزند غرب‌ستیزی او است. مارتین‌هایدگر در درآمدی بر متافیزیک (1935) می‌نویسد: "این اروپا، با کوری مخربش که همواره درصدد بریدن گلوی خود است در میان گازانبر گیر کرده است، اینک از یک طرف توسط روسیه، و از طرف دیگر توسط آمریکا تحت فشار است. به لحاظ متافیزیکی، روسیه و آمریکا یکسان هستند: همان عنان‌گسیختگی بی‌روح تکنولوژیکی، همان نهادهای افسارگسیخته‌ی آدمیان متوسط... انحطاط معنوی‌ای که جهان را فراگرفته، آن قدر پیشرفته است که ملتها، اینک در خطر از دست دادن آخرین بخش از توان معنوی‌شان قرار گرفته‌اند، منظور آن بخشی است که آنها را قادر می‌سازد تا انحطاط را ببینند... ما (آلمان) نیز در این مخمصه گرفتار شده‌ایم. با قرار گرفتن در این میانه، ملت ما متحمل شدیدترین فشارها شده است... آری [ما] در معرض بیشترین خطرها قرار گرفته‌ایم، [اما همچنین] مابعدالطبیعی‌ترین ملتها نیز هستیم. به طور قطع ما چنین استعدادی را داریم. اما ملت ما تنها زمانی قادر خواهد بود تقدیر خود را از دل این استعداد بیرون آورد که در درون خود، یک بازآوایی برای این استعداد پدید آورد، و یک تلقی خلاق از سنت خود داشته باشد. به حرکت درآوردن خود و از این رهگذر تاریخ غرب، به فراسوی مدار "حدوث" آینده، و وارد شدن در ساحت آغازین قدرت‌های وجود... دلالت بر این می‌کند که سرآغاز هستی تاریخی—معنوی ما، کاملاً بازآفرینی و تکرار شود، تا این سرآغاز به یک سرآغاز جدید تحول حاصل کند... ما سرآغاز را از طریق تقلیل آن به چیزی در در گذشته، که حال شناخته شده، تکرار نمی‌کنیم، چنین امری تنها به یک تقلید صرف نیاز دارد... سرآغاز بایستی از نو، آغاز گردد، به گونه‌ای بنیادی‌تر، با همه شگفتی، تاریکی و اضطرابی که در یک سرآغاز حقیقی وجود دارد".(69)

هایدگر غرب را به سبب ضلالت‌اش، محکوم به فروپاشی می‌دید: "در زمانه‌ای که نیروی معنوی غرب رو به افول است و غرب فروپاشی خود را آغاز کرده است، و در دوره‌ای که این شبه تمدن مشرف به موت در خود فرو می‌پاشد، و همه نیروها را به سردرگمی می‌کشاند و اجازه می‌دهد تا آنها در سفاهت خفه شوند، هیچ کس از ما نخواهد پرسید که ذات دانشگاه را اراده می‌کنیم، یا نه". (70)

هایدگر یکی از معبودهای شریعتی بود که نامش در مجموعه آثار او بسیار تکرار شده است. شریعتی می‌گفت: "هایدگر بسیار عمیق و دقیق است". (71) او را اوج اگزیستانسیالیسم تلقی می‌کرد. (72) دوران جدید را دوران سیطره غرب تلقی می‌کرد. می‌گفت: "اکنون تحت تأثیر تمدن جهانی متعلق به غرب هستیم". (73) ستارگانی را انتظار می‌کشید که دوران جدید را به وجود آورند: "من احساس کرده‌ام که ما اکنون در اواخر دوره جدید، از رنسانس تا حال، قرار گرفته‌ایم و ستارگانی در قله‌ی مخروط سر می‌زنند که از فردایی دیگر خبر می‌دهند". (74) به اعتقاد شریعتی غرب ما را از سرچشمه وجودی‌مان جدا کرده است: "جامعه ما به علت انقطاع تاریخی معیوب شده است. میان ما و سرچشمه وجودی و آبشخور معنوی‌مان خندقی عمیق فاصله انداخته است". (75) باید به آبشخورمعنوی خودمان بازگردیم تا بتوانیم در برابر غرب بایستیم: "بیش از هر چیز باید خود را برای ایستادن در برابر غرب که خود را تنها فرهنگ، تمدن، شیوه زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه حاکم بر زمان و زمین می‌پندارد و تحمیل می‌کند قدرت غنا می‌بخشید ". (76) شریعتی تمدن جدید را "جاهلیت جدید" و وحشی‌تر و سنگین‌تر از "جاهلیت قدیم" می‌دانست. (77) به گمان وی غرب برای اینکه ما را وارد فرایند تجدد نماید، ارتباط ما را با مذهب و سنت و فرهنگ و تاریخ و اخلاق‌مان قطع می‌کند . (78) با افسوس و اندوه فراوان می‌گوید، غرب ما را متجدد کرد، نه متمدن . (79) غرب را رو به انحطاط و زوال می‌دید (80) و می‌گفت در سال 2000میلادی غرب سرمایه‌دار مصرف‌زده از بین خواهد رفت . (81) غربیان را یکسره محکوم می‌کرد، چون: "در غرب همه سر و ته یک کرباسند". (82) می‌گفت غرب "همه انسان‌ها" را "به صورت برده‌هایی نیازمند و ذلیل و زبون و مقلد ساخته است" .(83)

شریعتی تنها راه نجات از مدرنیته را در بازگشت به خویشتن جستجو می‌کرد. یعنی بازگشت به اسلام "هزاروسیصد سال پیش" .(84) اما او، همچون‌هایدگر، به‌دنبال تکرار صرف گذشته نبود، می‌خواست سنت را برای امروز بازسازی کند. از این رو بازگشت به خویشتن، در نهایت به تبدیل دین و سنت به ایدئولوژی فروکاسته می‌شد.(85) از مصالح اسلام استفاده می‌کرد تا یک ایدئولوژی برای پیکار با غرب و تجدد بسازد.


پاورقی :

48)ج 12، ص56
49)ج 12، صص 217-216. آرش نراقی، از روشنفکران دینی متأخر، در مقاله خود تحت عنوان "آیا نان و امنیت بر آزادی مقدم است؟" این آموزه را به تفصیل مورد نقد قرار داده است. او نشان می‌دهد که تأمین حق معیشت و حق امنیت تا حدّ زیادی در گرو حقّ آزادی، بویژه "حق مشارکت مؤثر" شهروندان در فرآیندهای تصمیم گیری در خصوص اموری است که با معیشت و امنیت آنها سروکار دارد. نگا. سایت شخصی نراقی: http://www.arashnaraghi.org. دموکراسی و حقوق بشر از ارزشهای بسیار مهمی است که پیش شرط دستیابی به حقوق مادّی ما هستند. متأسفانه مارکس و انگلس از اهمیت محوری این امور غافل بودند و آنها را اموری بورژوایی، ذهنی، و روبنایی بشمار می‌آوردند.

50) کارل مارکس، د رباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه دکتر مرتضی محیط، نشر اختران، ص 35.

51) پیشین، ص 37.

52) پیشین ص 40.

53) پیشین، ص 41.

54) پیشین، ص 48.

55) پیشین، ص 49

56) کارل مارکس،هیجدهم برومر لوئی بناپارت،ترجمه باقر پرهام،نشر مرکز،ص 120

57) مارکس سیاست را بازتاب مبارزه طبقاتی تلقی می‌کرد. بدینترتیب جامعه کمونیستی غیر طبقاتی، جامعه غیر سیاسی است. می‌گفت:" طبقه کارگر ... به جای جامعه مدنی پیشین انجمنی را جایگزین خواهد کرد که طبقات و مخاصمات آنها را حذف خواهد کرد، و دیگر قدرتی که دقیقاً مناسب این نام باشد وجود نخواهد داشت، زیرا قدرت سیاسی دقیقاً بیان رسمی خصومت در جامعه مدنی است".

58) ج 35، دفتر اول، ص 245 .

59) و. ا. لنین، دولت وانقلاب، نشر جمهوری خلق چین، صص74-62.

60) ج 11، ص 122

61) ج 16، ص 36

62) ج 16، ص 52-51

63) ج 31، ص 323

64) ج 11، ص 102

65) ج4، ص 383

66) ج 5، ص 55.

67) لنین پنج ویژگی عمده برای امپریالیسم قائل بود. اول: تمرکز تولید و سرمایه که به چیرگی انحصارهای بزرگ بر اقتصاد جهانی می‌انجامد. دوم: در آمیختن سرمایه ی بانکی و صنعتی و ظهور الیگارشی مالی در نتیجه ی آن. سوم: نقش به ویژه مهم صدور سرمایه. چهارم: تقسیم جهان میان اتحادیه‌های انحصاری سرمایه داران بین المللی. پنجم: تکمیل کار تقسیم مناطق جهان میان قدرت‌های بزگ امپریالیستی.

68) جلال آل احمد در مقدمه کتاب غرب زدگی می‌نویسد:" من این تعبیر غرب زدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته ام"( جلال آل احمد، غرب زدگی، نشر جامه دران، ص 14).

69) (Martin Heidegger, Introduction to Metaphysics , 1965, New Haven, CT; Yale University Press , 1986, P. 30)

70(( Martin Heidegger, << The Self Assertion of the German University>>, in The Heidgger Controversy,P. 38)

71) ج25،ص 35

72) ج18، ص 223

73) ج31،ص 65

74) ج 25، ص 18-17

75) ج5، ص 227

76) ج 2، ص 183


77) ج 19، ص 154

78) ج 11، ص 12

79) ج 30، ص 3

80) ج 17، ص 67-63

81) ج 20، ص 511

82) ج 4، ص 123

83) ج 4، ص 21

84) ج 4، ص 40

85) ج 4، ص 32


تاریخ انتشار : ۲۱ / تیر / ۱۳۸۶

منبع : سایت رادیو زمانه / لینک از بین رفته است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
26_03_2010 . 19:22
#4
نظریه‌پردازی شریعتی برای فقیهان



نام مقاله : نظریه‌پردازی شریعتی برای فقیهان

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش سوم


شریعتی آگاهانه با دموکراسی مبارزه می‌کرد تا نظامی انقلابی که در آن ایدئولوگها به روش‌های غیر دموکراتیک حکومت می‌کنند، تأسیس گردد. در عین حال با آخوندها مخالف بود و رهبری نهضت اسلامی را از آن روحانیت نمی‌دانست. ولی پیامد ناخواسته‌ی افکار و اعمالش آن بود که برخلاف پیش‌بینی‌هایش روحانیت زمام انقلاب را در دست گرفت و امت و امامت شریعتی را مانیفست عمل خود قرار داد. او در نامه‌ای که در روز خروج از ایران (26-2-1356) به پدرش نوشت، سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، دموکراسی و آزادی را بن‌بست خواند و از تولد دوباره اسلام سخن گفت.(86) پیش از آن هم به پدرش نوشت: "تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق‌یافته است و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهان‌بینی انحرافی و خرافی و جهالت‌پرور و تقلیدسازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام، آزاد شده است". (87)

و در نامه دیگری می‌نویسد: "و این دیگر نیاز به گفتن ندارد، که اسلام جز من و تو و امثال من و تو هیچکس را ندارد. از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمی‌آرند، کوزه‌ای نشکنند باید سپاس گزارشان بود". (88) اما روند حوادث دقیقاً مطابق میل ایدئولوگ‌ها پیش نمی‌رود. ایدئولوژیی که او ساخت فقط به کار روحانیت می‌آمد که مساجد سراسر کشور را در دست و بازار را پشتیبان خود داشت. بهره یک عمر مبارزه دلسوزانه شریعتی نصیب روحانیت شد.

پیامدهای ناخواسته عمل، بعضاً غیرقابل‌پیش‌بینی است و به مرور زمان خود را نشان خواهد داد. ولی وقتی یک فرد به صراحت تمام، دموکراسی را نفی و طرد می‌کند و از نظام ایدئولوژیک، بدون رأی مردم، برای زمان نامحدود، دفاع می‌کند، باید بداند که پیامد عملی این افکار چیست. مهم نیست که شریعتی با روحانیت و حکومت آخوندی مخالف بود، مهم آن است که مانیفست شریعتی چیزی جز یک نظام توتالیتر در انبان ندارد و در مقام عمل سرابی است که راه نجاتی به روی کسی نمی‌گشاید. همان‌گونه که پیش از این تأکید کردم باید میان قصد مؤلف و امکانات درون متن فرق نهاد. امکانات و لوازم منطقی درون متن می‌تواند بر خود مؤلف پنهان بماند و حتّی در جهتی برخلاف نیّات او تطور و تحول پیدا کند. در عین حال به یک نکته مهم باید توجه شود. مخالفت شریعتی با روحانیت غیرسیاسی بود. او روحانیت اسلام سیاسی را می‌ستود و با آنها ارتباط داشت. عالمان حوزه‌های علمیه را به دخالت در سیاست دعوت می‌کرد. می‌گفت تنها روحانی‌ای که در حوزه سیاست دخالت فعال دارد آقای خمینی است. مسأله فلسطین را به عنوان مثال ذکر می‌کرد: "اما جز یک تن (یعنی به استثنای آیت‌الله خمینی که خود پیشتاز مبارزه ضداسرائیلی است) همدردی لفظی مراجع خویش را هم نمی‌شناسیم". (89)

اما "آیت‌الله خمینی—که مرجع بزرگ عصر ما هستند—نماینده روح حاکم بر حوزه نیست". (90) با آقای خامنه‌ای هم ارتباط داشت و در جایی از او هم تعریف کرده است. بدین ترتیب بخت با شریعتی یار بود که پس از پیروزی انقلاب، رهبری نظام به ترتیب به دست دو تن از فقیهان مورد تائید وی افتاد. این نکته‌ای مسلم است که شریعتی آقای خمینی و خامنه‌ای را به رهبری منصوب نکرد. از لوازم منطقی ایده‌های سیاسی نمی‌توان گریخت. وقتی شریعتی به روشنی تمام حکومت (زمامداری سیاسی) در عصر غیبت را نیابت از امام زمان تلقی می‌کرد، مهدی بازگان و عبدالکریم سروش و... که نمی‌توانستند نایب امام زمان باشند. بر مبنای این نظریه در میان فقیهان چه کسی بهتر از آقای خمینی درخور نیابت امام زمان بود؟ شریعتی می‌گفت: "در این نهضت و حرکت جهت دار هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری جانشین این فقیه [یعنی فقیه مبارز و جهت‌دار] نمی‌شود". (91)

این نظر در عمل به کجا منتهی می‌شود؟ منصفانه داوری کنیم، وقتی "هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری" نمی‌تواند جانشین فقیهان شود، آیا وظیفه‌ای جز "کشف" فقیه انقلابی ایدئولوژیک برای زمامداری سیاسی باقی خواهد ماند؟ از سوی دیگر، نظرات آقای خامنه‌ای درباره حقوق بشر و دیگر مفاهیم سیاسی مدرن، مشابه نظرات شریعتی است. آقای خامنه‌ای هم مسأله اصلی ایران و مردم را مسائل اقتصادی (نان و آب و مسکن و اشتغال و...) می‌داند و حقوق بشر و دموکراسی و... را، همچون مارکسیست‌ها و شریعتی، به عنوان مسائل روبنایی هم قبول ندارد. شریعتی تقلید از مراجع دینی را همان "اطاعت تشکیلاتی" ایدئولوژیک قلمداد می‌کرد، آقای خامنه‌ای هم با عملی کردن نظر شریعتی، تقلید را به صورت اطاعت تشکیلاتی سپاه و بسیج و نیروهای نظامی-انتظامی-اطلاعاتی از خود درآورده است.

دلسوزی، حسن نیت، عاشق بودن، صداقت، درد داشتن، ظلم ستیزی، و ده‌ها اوصاف نیک دیگر برای ایجاد یک نظام اخلاقی—عادلانه کفایت نمی‌کند. می‌توان یک نظام دیکتاتوری را از طریق انقلاب برانداخت و یک نظام به مراتب خودکامه‌تر را جانشین آن کرد. این کاری بود که ما کردیم. شریعتی آموزگار نسل ما، بت نسل ما، عشق نسل ما و "دکتر" همه ما بود. ولی نسخه‌ای که او برای درمان دردهای تاریخی ما پیچید، به جای آنکه درمانمان کند، بر بیماریهایمان افزود. اصلاح‌گری سیدجمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری را پروسه‌ای تدریجی و ظاهری تلقی می‌کرد، و در مقابل ما را به "انقلاب ایدئولوژیک" و"انقلاب فرهنگی" فرا می‌خواند.(92)

امروز هم نواندیشان دینی باید به دقت بیندیشند که آب به آسیاب چه صنفی می‌ریزند؟ روشنفکران دینی پس از انقلاب در پی ساختن چیزی نو بوده‌اند. اما این روشنفکران هرگز نتوانستند اندیشه خود را از زیر بار "ارواح گذشته" رهایی بخشند. مارکس به‌درستی گوشزد می‌کرد: "بار سنت همه نسل‌های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می‌کند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می‌شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره‌های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می‌طلبند، نام‌هایشان را به عاریت می‌گیرند، و شعارها و لباس‌هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند". (93)

روشنفکران دینی می‌کوشیدند تا پدیده‌ها و مفاهیم یکسره نو را در قالبهای دینی گذشته عرضه کنند. ترکیب مضامین مدرن و قوالب دینی سنتی نهایتاً آن مفاهیم یکسره نو را از محتوای واقعی آنها تهی می‌کند و نهایتاً به تشدید امتیازات سیاسی و اجتماعی فقیهان بنیادگرا می‌انجامد. این همان سرنوشتی بود که دامنگیر روشنفکران دینی پس از انقلاب شد. برای مثال، سروش می‌گوید دین مفسر رسمی ندارد، اسلام به روحانیت احتیاج ندارد. اما وقتی که او در اوایل دهه هفتاد شمسی مفهوم "حکومت دموکراتیک دینی" را تئوریزه کرد و به دنبال آن مفهوم "مردم سالاری دینی" توسط نواندیشان دینی ابداع شد، چه کسی گمان می‌کرد این نوع نظرورزی‌ها به کار روحانیت بیاید، و دوباره روشنفکران دینی بکارند و روحانیت درو کند. (94)

اینک رهبر جمهوری اسلامی بیش از همه درباره مردم‌سالاری دینی سخن می‌گوید. البته از منظر او مصداق مردم‌سالاری دینی نظامی است که ولی فقیه در رأس آن قرار گرفته است. سروش به سرعت از مفهوم حکومت دموکراتیک دینی عبور کرد. سروش و مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و آرش نراقی اصلاً از مفهوم مردم‌سالاری دینی استفاده نمی‌کنند. روشنفکران دینی باید بیش از هر چیز بر "سکولاریزاسیون" به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت تأکید کنند. این پروژه هیچ حق ویژه‌ای را برای فقیهان به رسمیت نمی‌شناسد. از این رو تأکید بر سکولاریزاسیون پروژه‌ای است که مطلقاً نمی‌تواند مورد سوءاستفاده فقیهان بنیادگرا قرار گیرد. (95)

ما به قانون اساسی‌ای نیاز داریم که مادّه اول آن اجرای بی‌قید و شرط اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد. نسب لیبرالی—بورژوایی حقوق بشر، نافی حقوق بشرنیست. اگر دموکراسی و حقوق بشر نباشد، عدالت هم وجود نخواهد داشت. نقد قدرت، نیازمند معیار است، و آن معیار همانا رعایت حقوق بشر و دموکراسی است. دولت آمریکا و دولت اسرائیل را هم باید از آن حیث که به موازین حقوق بشر و دموکراسی احترام نمی‌گذارند، مورد نقد قرار داد. نقد از منظر دموکراسی و حقوق بشر وجه تمایز نقدهای اخلاقی و سنجیده از یک سو و نقدهای بنیادگرایانه نافی ارزش‌های اخلاقی از سوی دیگر است. ما در مقام نقد دولتهایی مانند آمریکا و اسرائیل نیز نشان می‌دهیم که چون این دولتها به دموکراسی پایبند نیستند و حقوق بشر را نقض می‌کنند درخور نقد و نکوهش‌اند. نقد رژیم جمهوری اسلامی هم از همین موضع صورت می‌گیرد .(96)


پاورقی :

86) ج 1، ص 47-42

87) ج 1، ص 8

88) پیشین، ص 214

89) مجموعه آثار، ج2، ص 179

90) ج 27، ص245

91) ج 2 ص 40

جلال آل احمد هم روحانیت را " آخرین سنگر دفاع در مقابل غرب زدگی " می‌دانست و می‌گفت روحانیت " گوهر گرانبهایی " برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در انبان دارد. ( غرب زدگی، صص62-61).

92) ج5، ص 42.

روشنفکران از طریق تولید ایده‌های یوتوپیایی و توتالیتر، فقیهان را به قدرت رساندند و خود توسط آنها سرکوب شدند. همه گروهها و افراد باید از طریق خود انتقادی، نقشی که در برپایی انقلاب و نتایج متعاقب آن داشته‌اند رابرملا کنند. انقلاب 57 و پیامدهای بعدی آن به شدت متأثر از ایده‌هایی است که روشنفکران در دهه چهل و پنجاه در فضای ایران پراکندند. به عنوان نمونه، دکتر عباس میلانی، در سال 1357کتاب چین بعد از مائو( انتشارات روزبهان) را به فارسی ترجمه کرد که تماماً در خدمت دفاع از انقلاب فرهنگی چین بود. در همان دوران کتاب دیگری از جون رابینسون به فارسی ترجمه کرد که دفاعیه دیگری از انقلاب فرهنگی چین بود . طنز تلخ تاریخی آنکه این استاد رسمی دانشگاه تهران در اولین موج انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شد. میلانی اخیراً در گفتگوی با روزنامه هم میهن در این باره گفته است:" من کتاب بتلهایم راترجمه کردم و شرمنده هستم از این کار. ولی در آن زمان بتلهایم یکی از برجسته ترین مارکسیست‌های دنیا شناخته می‌شد، او از انقلاب فرهنگی می‌نویسد که در آن هزاران هزار روشنفکر را نابود کردند وزندگی میلیونها نفر را زیر و رو کردند یک نوع فاشیسم روستایی را حاکم کردند، آدمی مثل بتلهایم در فرانسه کتابی در وصف این انقلاب می‌نویسد و ابلهی مثل من این کتاب را در ایران ترجمه می‌کند و کتاب هم فوری چاپ اول و دومش تمام می‌شود، برای اینکه خیلی‌ها در ایران کنجکاوش بوده اند، بر می‌گردید می‌بینید که بعضی از حرف‌هایی که در مورد انقلاب فرهنگی چین زده می‌شد، حرف‌های گیرنده‌ای بود، گفتند می‌خواهیم نظام طبقاتی را از بین ببریم، گفتند می‌خواهیم بورکراسی را در دانشگاه از بین ببریم، گفتند می‌خواهیم این نظام ارباب و رعیتی را که بین استاد و دانشجو هست از بین ببریم، می‌خواهیم کارگر‌ها را وارد دانشگاه کنیم و... اینها حرف‌های خوبی می‌آمد و خرف‌های خوبی بود، ولی نه از نظر فاشیسم، و بعد فهمیدیم که این شعارها تنها وسیله‌ای بود برای اینکه مائو قدرت خود را تثبیت کند "( روزنامه هم میهن، 9خرداد 1386) .

حزب توده همیشه بر"جبهه وسیع ضد امپریالیستی " و"ضد لیبرالیسم بورژوایی" تاکید داشت. هر مخالفی (خلیل ملکی، جلال آل احمد و...) را " جاده صاف کن امپریالیسم" معرفی می‌کرد. با هر کس علیه امپریالیسم جبهه مشترک تشکیل می‌داد. اما منافع اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را همیشه مد نظر داشت. این خط مشی در آنچه بعدها پیش آمد، کاملاً نقش داشت.

دراوائل سال 1359،سازمان چریکهای فدایی خلق به دو گروه اکثریت و اقلیت منشعب شد. سازمان فدائیان خلق در سال 1358 برنامه خود را منتشر کرد: نابودی سرمایه داری وابسته، مبارزه با امپریالیسم و ملی کردن صنایع و بازرگانی خارجی.( کار ، شماره44) پس از تسخیر سفارت آمریکا ، فدائیان خلق فط به فجایع امپریالیسم آمریکا و همدستان لیبرال آنها می‌اندیشید. نشریه کار از شماره 61-28 به طور مداوم به افشاگری علیه لیبرالها و وابستگی آنها می‌پردازد. فدائیان اکثریت با تبعیت از حزب توده، ماهیت" ضد امپریالیستی" رژیم جمهوری اسلامی را تأئید و از آن حمایت به عمل آوردند. حزب توده و فدائیان اکثریت به حزب جمهوری اسلامی و آقای خمینی پیشنهادتشکیل یک جبهه توده‌ای ضد امپریالیستی را ارائه نمودند:"تنها اتحاد تمام سازمانها و گروههای انقلابی ، تحت رهبری مسلم و حکیمانه امام خمینی است که قادر خواهد بود این رسالت بزرگ را به سرانجام رساند"( دنیا، حزب توده، ص 45).رژیم ضد امپریالیست پس از خلاص شدن از شر گروه‌های مسلح ، در سال 1362 به سراغ حزب توده و فدائیان اکثریت رفت و نشان داد که نظریه پردازی چپ علیه لیبرال دموکراسی و دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا به کجا ختم خواهد شد؟ چپ به دنبال دموکراسی نبود، مبارزه آنان معطوف به دیکتاتوری پرولتاریا ، از نوع لنینی- استالینی ، بود. وقتی مصطفی شعاعیان، عضو منزوی سازمان چریکهای خلق ایران ، لنینیسم پس از انقلاب اکتبر را " ننگین " و " خائنانه " خواند،سازمان چریکهای فدایی خلق پا واکنش بسیار تند سازمان روبرو شد. شعاعیان در باره استالینیزم نوشت :" «طبقهء کارگر به درستی می داندکه تیرباران کردن مغزها به بهانهء زیان بخشی اندیشه‌ها، خود به سهم خویش گواه درماندگی در برابر منطق نیرومندی است که نیرومندیش از نیروی تاریخی متکاملتر آن تروایده است و از آنجا که پرولتاریا به استواری استخوانبندی منطق و فرهنگ خود از یکسو و فراز تاریخیش از سوی دیگر آگاهی دارد، پس هرگز از برخورد اندیشه‌ها هیچ دهشتی ندارد.»( انقلاب ، ص 68).حمید مومنی تاریخ نگاران مخالف استالین را " روشنفکر لیبرال" ، " لاشخور جنازه تروتسکی" و " کارشناس امپریالیسم" نامید.شعاعیان متهم شد که حرفهای ساواک و ضد کمونیستها را بیان می‌دارد. نقد استالینیزم با اتهام " نشخوار گر حرفهای امپریالیسم" مواجه می‌شد.

اگر به کتاب ولایت فقیه آقای خمینی و دیگر همفکران او در پیش از انقلاب نگریسته شود، خواهید دید که هیچ سخن یا نشانی از مبارزه با امپریالیسم آمریکا ، دیکتاتوری پرولتاریا، نابودی لیبرالیسم و بورژوازی و... در آنها دیده نمی‌شود. آنها اساساً با این مفاهیم آشنا نبودند. روشنفکران با ترویج اندیشه‌های اقتدارگرایانه فضایی ایجاد کردند که در چارچوب آن سرکوب گسترده مخالفان توسط فقیهان پذیرفته می‌شد. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه به هیچ وجه به دموکراسی و آزادی منتهی نمی‌شد. با آن گفتمان رژیم فاسد و سرکوب گر شاه سرنگون شد ، اما رژیمی به مرتب سرکوبگر تر جانشین آن شد. مبارزه با استبداد اگر از موضع غیر دموکراتیک صورت پذیرد، فاقد ارزش است. تجربه دهه چهل و پنجاه شکست خورد. آن تجربه غیر دموکراتیک را نباید از نو تکرار کرد.

93) کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام ،نشر مرکز، ص 11

94) عبدالگریم سروش،فربه تر از ایدئولوژی، صراط، مقاله " حکومت دموکراتیک دینی" ،صص291-273 . مربوط به سال1371-1370

پس از انتشار مقاله دکتر سروش طی دو نقد به آرای وی، جمع دولت دینی با دموکراسی راناممکن اعلام کردم. رجوع شود به ماهنامه کیان، شماره 16، آذر و دی 1372 و شماره19- سال 1372. دکترسروش در بخشی از مقاله " مدارا و مدیریت"به مقاله من پاسخ گفت.(کیان، شماره21،شهریور 1373) . در همان شماره ، دوست عزیز آقای حسن یوسفی اشکوری هم به مقاله " پارادوکس اسلام و دموکراسی" من پاسخ داد. تمامی آن مقالات پس از آن در کتاب مدارا و مدیریت دکتر سروش انتشار یافت.

95) طی یک سخنرانی مبسوط در دانشگاه U.C.L.A لوس آنجلس تحت عنوان" اسلام، سکولاریزاسیون و دموکراسی" ، به تفصیل نظرات خود را در این زمینه بیان نمودم.آن سخنرانی بزودی منتشر خواهد شد.

96) برخی افراد با استناد به عملکرد دولت‌های غربی، خصوصاً دولت آمریکا، گفتمان دموکراسی و حقوق بشر را گفتمانی امپریالیستی جلوه می‌دهند. این رویکرد تماماً نادرست است. برای اینکه ابزار نقد قدرت را نابود می‌نماید. این رویکرد به نفع خودکامگان تمام می‌شود. جیمی کارتر ، رئیس جمهور اسبق آمریکا ، رفتار دولت اسرائیل با فلسطینیان را آپارتاید تلقی می‌کند. این یک نمونه مشخص از نقد اخلاقی است که در خدمت خود کامگان نیست. دولت آمریکا را به دلیل نقض عملی حقوق بشر و رفتار‌های غیر دموکراتیک، بایدنقد و رد کرد . اما این نقد نباید موجب نادیده گرفتن سرکوب گسترده، سازماندهی شده و مستمر رژیم جمهوری اسلامی ایران شود. برخی به دلیل رفتارهای سرکوب گرانه جمهوری اسلامی به دامن دولت آمریکا افتاده اند، و برخی دیگر به دلیل رفتارهای زورگویانه دولت آمریکا ، مقام توجیه گر سرکوب‌های جمهوری اسلامی را برای خود برگزیده اند.اینان از این طریق در تمام جنایات مشارکت دارند. هر کس در مقابل جنایت و سرکوب و تروردولت‌ها سکوت نماید ، اخلاقاً در تمام آن‌ها شریک است.اما اگر فردی به طور شفاف و علنی به دفاع از دولت خودکامه بپردازد، بیش از مسئولیت اخلاقی در جنایات مشارکت دارد. طی یک سخنرانی برای هنرمندان مترقی‌ها لیود زیر عنوان " جبهه سوم " خطوط یک جبهه مستقل از دولت ایران و دولت آمریکا را ترسیم کردم. دولت آمریکا در بسیاری از کشورها از طریق دخالت نظامی یا دیگر روش‌ها، مزدوران خود را سر کار آورده است . رژیم جمهوری اسلامی ایران هم به مزدوران خود در دیگر کشور‌ها اسلحه و پول می‌دهد ، تا آنها را بر سر کار آورد. مجلس اعلای انقلاب عراق)که تا اواسط دهه 60 آقای شاهرودی رئیس آن بود و در مصاحبه‌ها به عنوان یک عراقی سخن می‌گفت ) ، حزب الله لبنان( چندی پیش سید حسن نصرالله در باره تشکیل حزب الله به وسیله ایران و کمک‌های ایران، و ارتباط مستقیم آقای خامنه‌ای با آن گروه به تفصیل سخن گفت. رجوع به سایت بازتاب . همچنین مراجعه شود به مصاحبه محتشمی پور سفیر اسبق ایران در سوریه) و غیره ، برخی از دست پخت‌های حاکم بر ایرانند. میلیونها دلارکمک ایران به گروه حماس نیز به طور علنی صورت می‌گیرد. اگرحق حاکمیت ملی مهم است، اگر عدم مداخله در امور دیگر کشور‌ها مهم است، در آن صورت هر دو دولت آمریکا و ایران را باید محکوم کرد . محکومیت یک طرف و نادیده گرفتن طرف دیگر ، به معنای عدم پایبندی به اصول اخلاقی و خدمت به زور گویان است.

در باره نقض حقوق بشر و دموکراسی در آمریکا ، می‌توان به وضعیت غیر انسانی زندانهای این کشور اشاره کرد. آمریکا دارای بیشترین زندانی در دنیا (دو میلیون و دویست هزار نفر ) است . تجاوز جنسی، خشونت دسته جمعی و بیماری‌های واگیردار امری گسترده در زندانهای آمریکا است. سالانه سیزده میلیون و پانصد هزار نفر روانه زندانهای آمریکا شده و به سرعت بیشتر آنها آزاد می‌شوند. تعداد زندانیان سیاه پوست هشت برابر زندانیان سفید پوست است. نه تنها زندانیان ، بلکه اکثر مجرمان سابق در بسیاری از ایالت‌های آمریکا از حق رای دادن محروم هستند. زندان بانان از خشونت‌هایی علیه زندانیان استفاده می‌کنند که بارها توسط نهادهای حقوق بشری محکوم شده است.


تاریخ انتشار : ۲۲ / تیر / ۱۳۸۶

منبع : سایت رادیو زمانه / لینک از بین رفته است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
27_03_2010 . 01:54
#5
شریعتی، زنان گونی‌پوش و علم بورژوایی



نام مقاله : شریعتی، زنانِ گونی‌پوش و علمِ بورژوایی

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش چهارم


بدون نقد گذشته نمی‌توان راه آینده را هموار کرد. نفی و نادیده گرفتن سنت ناممکن و نامطلوب است. سنت حاصل تجربه بلند تاریخی است. ولی فقط سنت نقد و بازخوانی و بازسازی شده به کار امروزیان می‌آید. و الا سنت نقد ناشده به معنای تکرار اشتباهات پیشینیان است. دموکراسی محصول پیش شرط‌های معرفتی و اجتماعی، و آدمیانی است که شجاعانه برای آن مبارزه می‌کنند. شجاعت و ایثار وشهادت، اگر همراه با بصیرت نظری نباشد، راه به جایی نخواهدبرد و دیکتاتورهایی از دل آن سر بر خواهند کشید، که نه تنها جانفشانی‌ها را بر باد خواهند داد، بلکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بیهوده تلقی خواهد شد و انفعال و سرخوردگی فراگیر خواهد شد. فرهنگ دموکراتیک و اندیشه دموکراتیک از پیش‌شرط‌های معرفتی دموکراسی است. جنگیدن با یک نظام استبدادی، با اندیشه‌های غیر دموکراتیک وبه قصد برپایی دیکتاتوری پرولتاریا یا ولایت فقیه یا هر نوع نظام دینی، راه گشای دموکراسی و زندگی صلح آمیز نخواهد بود. روشنفکران و گروه‌های مخالف در دهه چهل و پنجاه در مسیری گام نهادند که به هیچ وجه به یک نظام دموکراتیک منتهی نمی‌شد. حاصل آن همه جانفشانی و آرمان خواهی عدالت طلبانه، ولی غیر دموکراتیک، نظام سلطانی ولایت مطلقه فقیه است. نظام سلطانی ولایت فقیه به یک بدیل دموکراتیک نیاز دارد، اما متأسفانه برخی به دنبال تکرار گذشته شکست خورده و فاجعه بارند. در چپ مارکسیستی، برخی دوباره بیرق لنینیسم را برافراشته‌اند، و در چپ مذهبی، برخی دوباره حول اندیشه‌های شریعتی گرد آمده، از او اسطوره و برای خود هویت می‌آفرینند.

طرح مسأله شریعتی و لنینیسم، از زاویه توجه دوباره به اندیشه‌های غیر دموکراتیک، بسیار مهم و ضروری تلقی می‌شود. نمی‌توان به بهانه سرکوب گسترده رژیم، گفت و گو درباره اندیشه‌های اقتدارگرایانه‌ای را که موجب پدید آمدن شرایط فعلی شده‌اند، کنار نهاد یا آن را "نابهنگام" تلقی کرد. رژیم ۲۸سال در حال سرکوب است و تا زمانی که بر سر کار باشد، به سرکوب ادامه خواهد داد. این رژیم از بحران و شرایط جنگی تغذیه می‌کند. از سوی دیگر، اگر در باره مسأله‌ای، در شرایط سرکوب سازمانیافته، نباید سخن ناقدانه بیان کرد، درباره همان مسأله سخنان شاعرانه و مبالغه آمیزهم نباید ابراز کرد. چگونه است که اسطوره سازی گسترده از اندیشه‌های غیر دموکراتیک مجاز وبه موقع است، اما نقد اندیشه‌های اقتدارگرایانه بی موقع۱؟ نباید جوان‌های ایران زمین را مانند نسل دهه چهل و پنجاه، مفتون اندیشه‌های یوتوپیایی لنینیستی کرد. نظام‌های ایدئولوژیک مقبول گروه‌های سیاسی آن دوران، فرصت آن را یافتند تا مدینه فاضله‌های خود را محقق کنند: شوروی لنینیستی- استالینینستی حزب توده و چریکهای فدایی خلق، چین مائوئیستی حزب رنجبران، آلبانی انورخوجه سازمان انقلابی و توفان، پایگاه اشرف سازمان مجاهدین خلق و رژیم سلطانی ولایت مطلقه فقیه مذهبی‌ها. به جای خاموش کردن ناقدان، باید شیفتگان را دعوت به رواداری و پذیرش "دیگری" کرد. این کار به مصلحت همگان است. ناقدان، وحتی دشمنان، در اندیشه‌های یک متفکر اشکالاتی را تشخیص می‌دهند که به هیچ وجه به چشم شیفتگان و عاشقان نمی‌آید. شریعتی و سروش وبازرگان و طالقانی ومطهری وخمینی و... به مخالفانشان بسپارید تا امکانات و ظرفیت‌های نظام فکری آنها را به ما نشان دهند. کمترین فایده این کار آنست که آنها پیامد‌های نظری و عملی اندیشه‌های آنان را بر شیفتگان روشن می‌کنند.

آیا نقد گفتمان دهه چهل و پنجاه مهم است؟ پاسخ این پرسش تا حدود زیادی به نسبت "معرفت" و "معیشت" باز می‌گردد. مارکس می‌گفت : "زندگی، آگاهی را می‌سازد، نه آگاهی زندگی را"۲. در ایدئولوژی آلمانی می‌نویسد: "در تعارض مستقیم با فلسفه آلمان که از آسمان به زمین نزول می‌کند ما از زمین به آسمان می‌رویم. یعنی ما از گفته‌ها – تصورات و مفهومهای بشر و یا از آنچه در باره بشر گفته شده، تصور شده، تخیل و تفکر شده آغاز نمی‌کنیم تا به بشر خاکی برسیم. ما از بشر واقعی و فعال شروع می‌کنیم و از روی جریان زندگی واقعی آنها، رشد و ظهور بازتاب ایدئولوژیک و طنینهای زندگی آنان را نشان می‌دهیم. اشباح مغزی بشر، صورت تصعید یافته ضروری زندگی مادی اوست... اخلاق، مذهب، متافیزیک و سایر ایدئولوژیها و انواع متناسب با آنها، از این پس دیگر وجود مستقل خود را از دست خواهند داد. نه تاریخچه دارند و نه رشد و تحول. این انسانها هستند که با رشد تولید مادی و روابط مادی ضمن تغییر هستی واقعی خود، تفکر خودشان و محصولات تفکر و خودشان را هم عوض می‌کنند. زندگی را آگاهی تعیین نمی‌کند بلکه زندگی است که آگاهی را شکل می‌بخشد"۳. ولی مارکس با فلسفه خود جهان را تغییر داد. شریعتی هم با اندیشه‌های خود ایران را تغییر داد. اگر با اندیشه می‌توان در جهان واقع تغییر ایجاد کرد و اگر یک نظام فکری را می‌توان محقق کرد، در آن صورت باید جایگاه واقعیت نامطلوب را در ایدئولوژی پشتوانه انقلاب نشان داد. بسیاری از متفکران مغرب زمین، مجمع الجزایر گولاگ را پیامد منطقی اندیشه‌های خود مارکس تلقی می‌کنند. به عنوان نمونه میشل فوکو می‌گوید: "مطمئناً استالینیسم حقیقت "بسیار" عریان گفتمان سیاسی تمام عیاری است که از آن مارکس و دیگر متفکران پیش از اوست. با گولاگ آدمی نه فقط شاهد پیامدهای اشتباهای ناگوار بلکه ناظر پیامد "حقیقی" ترین نظریه‌ها در نظم سیاست نیز هست. کسانی که می‌کوشند با قرار دادن ریش واقعی مارکس در برابر سبیل دروغین استالین خود را نجات دهند بیهوده وقت خود را تلف می‌کنند"۴. مارکس متفکر بزرگ و عمیقی بود. مارکسیسم را نمی‌توان و نباید به لنینیسم واستالینیسم فروکاست. اما به ظرفیت‌ها و امکانات بالقوه یک مکتب هم باید توجه داشت. مفهوم "دیکتاتوری پرولتاریا" امکانی است که از دل آن استالینیسم بیرون می‌آید. مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را "کامل ترین شکل دموکراسی" می‌دانست. یعنی، اکثریت، برای اولین بار در تاریخ، طبقه حاکم می‌شود. دیکتاتوری پرولتاریا به معنای دوره‌ای از حکومت متمرکز و سرکوب گر است که طبقات قدیمی ( بورژوا‌ها) را نابود می‌کند. اما مارکس به این نکته توجه نداشت که بدین ترتیب، زور و اجبار نهادینه می‌شود. آموزه‌ها بسیار مهم و سرنوشت ساز‌اند. هیچ کس در این تردید ندارد که آموزه‌های شریعتی نقشی تعیین کننده در انقلاب ایران داشتند. انقلاب فقط لحظه تاریخی سرنگونی رژیم پیشین نیست، انقلاب بدنبال تغییر تمام ساختارها و روابط است. "فروپاشی نظم پیشین" و "جایگزینی نظم جدید" است که انقلاب را می‌سازد. فهم نظمی(نظامی) که پس از سرنگونی رژیم شاه استقرار یافت، بدون بازگشت به گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه بسیار دشوار است. تمام گروه‌ها، خصوصاً گروه‌های چپ، باید نقش ایدئولوژی خود را در انقلابی که پدید آمد و نظامی که مستقر کرد نشان دهند و بگویند انتظار داشتند که از لنینیسم و استالینیسم چه برون آید؟ مذهبی‌ها هم باید به روایت‌ها و قرائت‌های دینی پیش از انقلاب باز گردند و به این پرسش پاسخ گویند که آیا از دل آن خوانش‌ها، نظامی غیر از نظام فعلی بیرون می‌آمد یا نه؟ بدینترتیب، بررسی و تحلیل آرای شریعتی بسیار ضروری است. تنها مسأله قابل مناقشه، روایتی است که از متون او ارائه می‌گردد، نه بی موقع و غیر ضروری خواندن بازخوانی آثارشریعتی.

هرنوع قرائتی از اندیشه‌های یک متفکر، باید از نظر هرمینوتیکی، روایتی معتبر باشد. اگر متفکری درباره موضوعی سخنان پارادوکسیکالی بیان کرده باشد، باید کوشش نمود تا به روش‌های تفسیری نظر او را دریافت. به عنوان مثال، در آثار عبدالکریم سروش، هم خدای متشخص انسانوار وجود دارد و هم خدای غیر متشخص. اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، وحی، به معنای آنکه متون مقدس دینی کلام خدا باشند، منتفی می‌شود و متن مقدس، کلام نبی ( صورت بخشی به تجربه بی صورت خود) خواهدشد. یک راه آنست که از طریق سیر تحول تاریخی آرای سروش را مورد رسیدگی قرار دهیم. شاید سروش متقد م معتقد به خدای متشخص انسانوار بوده و سروش متأخر، به خدای غیر متشخص معتقد شده باشد. در آثار آقای خمینی هم همین مسأله وجود دارد. آقای خمینی درپاریس آزادی و دموکراسی وحقوق بشر را وعده می‌داد، اما همو در تهران، همه آن وعده‌ها را نادیده گرفت و نظامی غیر دموکراتیک مستقر کرد. کدام خمینی، خمینی حقیقی است: خمینی بی قدرت یا خمینی در قدرت؟ فقط قدرتمندان با چنین معضلی روبرو نیستند، تحول اندیشه، امری انسانی است. از این منظر، حیات فکری بسیاری از متفکران به دو دوره تقسیم می‌شود: مارکس جوان و مارکس پیر، ویتگنشتاین متقدم و متأخر،‌هایدگر هستی و زمان و‌هایدگر مابعد آن، فوکوی ساختارگراو فوکوی پسا ساختار گرا.

اما مسأله شریعتی از این طریق حل نمی‌شود، برای آنکه او آخر عمر دموکراسی را نفی و روایتی مارکسیستی از اسلام عرضه می‌کرد۵. این مدعا متکی بر اصلی تفسیری است که مطابق آن، مومنان متون مقدس دینی را بر اساس پیش‌فرض‌های بشری تفسیر می‌نمایند. آنکه مارکسیسم را ایدئولوژی برتر می‌یابد، تفسیری مارکسیستی از اسلام ارائه می‌کند. آنان که دموکراسی را بهترین نظام سیاسی تلقی می‌نمایند، تفسیری دموکراتیک از اسلام عرضه می‌دارند. آنها که لیبرالیسم را بهترین دستاورد اندیشگی بشر تلقی می‌کنند، تفسیری لیبرالیستی از اسلام ارائه می‌کنند. مسلمان‌های فمینیست، روایتی فمینیستی از اسلام عرضه می‌دارند. اگر روشنفکران مسلمان آرای چارلز تیلور، السدر مک اینتایر، مایکل سندل و... را بپذیرند، تفاسیر باهمادگرایانه (communitarianism) از اسلام هم عرضه خواهد شد۶. شریعتی مارکسیسم–لنینیسم را مترقی‌ترین ایدئولوژی زمانه تلقی می‌کرد، لذا تفسیری لنینیستی از اسلام عرضه کرد. در آن تفسیر، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی جایی ندارند. شریعتی در نوشته‌های پس از زندان نیز همچنان می‌گفت: "سوسیالیسم را بزرگترین کشف انسان جدید می‌شمارم"۷. می‌گفت انسان سوسیالیست ارزش‌ها، رنگ‌ها و زیبائی‌ها را به گونه خاصی می‌بیند. عقل و عشقش هم سوسیالیست است. عشق ورزی او با عشق ورزی بورژوا متفاوت است: "یک سوسیالیست مادی اخلاقاً یک مذهبی حقیقی است، اقتصاد را اصل می‌داند، زندگی مادی و عینی این دنیایی را، تنها واقعیت موجود و قابل اعتقاد و اتکاء می‌شمارد، اما تنها در فکر، و برای جامعه. در عمل و در اخلاق درست در صف مقابل قرار دارد، به اقتصاد خود و زندگی مادی خود همان نگاه را دارد که یک پارسای خداپرست"۸. اما مطهری دشمن مارکسیسم و سوسیالیسم بود. از سال ۱۳۳۲در شرحی که براصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی نوشت، به طور جدی با مارکسیسم در گیر شد و تا لحظه ترور، خطر اصلی را از سوی مارکسیسم و اندیشه‌های اسلامی آلوده به مارکسیسم احساس می‌کرد. اندیشه مطهری لیبرال نیست، اما او مکاتب رقیب مارکسیسم را می‌خواند و از آنها برای نفی مارکسیسم استفاده می‌کرد. وقتی گمان کرد لیبرالیسم برترین برساخته بشری است، بدون کمترین تردید اعلام کرد: "تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد"۹. داستان رویارویی مومنان با کتاب مقدس شان سرشار از این گونه تفاسیر است. مومنان، در ابتداء با هر پدیده جدیدی مخالفت می‌ورزند. اگر آن پدیده رفته رفته جا بیفتد، دین شان را با آن سازگار می‌کنند. اما اگر به یک پدیده مقبول جهانی تبدیل شود، مدعی خواهند شد که آن پدیده در دین آنها از ابتدا وجود داشته است. قصه رویارویی روشنفکران مسلمان با حقوق بشر هم یک نمونه دیگر از این حکم کلی است۱۰.


پاورقی :

۱. دوست عزیز آقای احمد زیدآبادی که نقد مرا بی موقع قلمداد می‌نماید، در همان زمان در مراسم گرامی‌داشت شریعتی سخنرانی می‌کند. پس روشن است که حرف زدن درباره شریعتی به موقع است، ولی نقد شریعتی بی‌موقع است.

۲. کارل مارکس، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ج۱، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، آگاه، ص

۳. ایدئولوژی آلمانی، چاب مسکو، ۱۹۷۶، ص۴۲.

4. M. Foucault, La Grande Colere des faits , Le Nouvel Observateur , 9 May 1977 , P. 84.

به نقل از :الکس کالینیکوس، در آمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، ترجمه اکبر معصوم بیگی، آگاه، ص۴۸۸.

۵. امت و امامت را نخستین بار شریعتی در چهار شب متوالی، به تاریخ ۱۱و۱۲و۱۳و۱۴فروردین ماه ۱۳۴۸ در حسینیه ارشاد ایراد کرد و سپس متن مکتوب آن را نگاشت. برخی بر این باورند که باید به آرای بعدی او، در دو سال پایانی زندگی اش (۵۵-۵۴) نگریست. در متن حاضر آرای شریعتی را فصل پایانی زندگی اش را بررسی خواهیم کرد. اما خود شریعتی، در این زمان هم همچنان از نظراتش درباره دموکراسی در امت و امامت دفاع می‌کرد. شریعتی ضمن اشاره به سخنرانی‌های امت و امامت، می‌گوید همچنان معتقد است که در جوامع انقلابی: "شعار دموکراسی یا حکومت آراء همه مردم، فریبی بوده است تا دشمنان مردم در پناه آن بتوانند مسیر نهضت مردم را منحرف سازند و تمام ثمرات انقلابی را که در مجاهدات ملت، علیه استعمار و استبداد به دست آورده بودند، بر باد دهند. فریب کلمات را نباید خورد. آزادی، مردم، حکومت توده، آراء همه افراد ملت، انتخاب دموکراتیک و کلماتی از این قبیل را" ( مجموعه آثار، ج ۴، صص ۲۹۰- ۲۸۹). شریعتی در ادامه همین مطلب می‌گوید، دموکراسی و روشنفکری و تمدن، "شعارهای روشنفکر خر کن... و اوراد ساحرانه ویژه استحمار غربی" هستند( پیشین، ص ۲۹۱).

۶. باهماد گرایان از جمله جدی ترین ناقدان لیبرالیسم‌اند. با سه تن از چهره‌های شاخص آنها( چارلز تیلور، مک اینتایر و مایکل سندل ) گفت و گو کرده ام که بزودی منتشر خواهد شد.

۷. مجموعه آثار، ج ۴، ص ۱۶۱

۸. پیشین، صص ۲۴۸-۲۴۷

۹. در یوتوپیای لنینیستی شریعتی بر همین نکته انگشت نهادم، اما دوست عزیز آقای احمد زید آبادی فرموده‌اند گنجی "در مطلب اخیرش... مرحوم مطهری... را به لیبرالیسم متهم کرده است" و بعد در اعتراض فرموده‌اند: "کسی که مجموعه کتاب‌های جهان بینی مرحوم مطهری را بخواند متوجه خواهد شد که نسبت دادن لیبرالیسم به مرحوم مطهری اتهامی هم علیه مطهری و هم علیه لیبرالیسم است". بهتر بود دوست گرامی جمله‌ای که دال بر تأئید این مدعا باشد را عیناً نقل می‌کرد تا خواننده خود قضاوت نماید. این نکته درباره مدعای دموکراتیک خواندن "اندیشه مرحوم خمینی" هم صادق است.


۱۰. دوست عزیزآقای احمد زید آبادی فرموده‌اند: "چند سال پیش گنجی با نوشتن مانیفست در زندان، واکنش‌های زیادی له و علیه خود برانگیخت. او در مانیفست نیز با ردیف کردن برخی احکام فقهی مدعی شده بود که اسلام اصولاً با دموکراسی ناسازگار است. چندی پیش البته مطلبی دیدم که با ردیف کردن برخی دیگر از موضوعات دینی، از سازگاری اسلام با دموکراسی سخن گفته بود". اگر چه این مدعا درست نقل نشده، با این همه این دوست عزیز و بسیاری دیگر به یک تفکیک مهم توجه نکرده و بدین ترتیب مدعی تغییر مواضع شده‌اند. مانیفست جمهوری خواهی به دنبال پاسخ این پرسش بود: آیا قرائت‌های دموکراتیک و حقوق بشری از اسلام، به لحاظ هرمنینوتیکی قرائت‌هایی معتبرند؟ اما سخنرانی دین و حقوق بشر ( دانشگاه جرج تاون)رویکردی پراگماتیستی را دنبال می‌کرد. در آن سخنرانی به صراحت تأکید کردم که به ده پرسش مهم نظری در زمینه حقوق بشر کاری ندارم. مسأله این است که از نظر عملی چه چیزی به نفع ماست. در سخنرانی اسلام، دموکراسی و سکولاریزاسیون توضیحات کافی در باره را تمایز‌ها داده ام که به زودی منتشر خواهد شد.


تاریخ انتشار : ۱۵ / مرداد / ۱۳۸۶

منبع : سایت رادیو زمانه / لینک از بین رفته است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
27_03_2010 . 02:04
#6
شریعتی، مدافع صیغه و چندهمسری



نام مقاله : شریعتی، مدافعِ صیغه و چندهمسری

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی‌ی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش پنجم



[align=justify]یک راه دیگر برای حل سخنان متناقض یک متفکر آن است که گفتمان غالب او را دریابیم و سخنان دیگر او را فرعی و عرضی محسوب کنیم. مشکل شریعتی آنست که گفتمان او گفتمان غیردموکراتیک است. از این رو، بازسازی آرای وی به شکلی دموکراتیک و معتبر، بسیار دشوار است. برخی از مدافعان شریعتی با استناد به مقاله شریعتی زیر عنوان "عرفان، برابری، آزادی" او را مدافع دموکراسی معرفی کرده‌اند. در مقاله "یوتوپیای لنینیستی شریعتی" به آرای شریعتی در باره آزادی اشاره‌ای نکردم. اینک ضمن بررسی دیدگاه‌های شریعتی درخصوص آزادی، زنان، نحوه مواجهه با دیگری، دانشگاه و علم، عیار آن مدعا را می‌کاویم۱.
۱- شریعتی و آزادی: سه مفهوم دموکراسی، حقوق بشر و آزادی ( آزادی از مداخله دیگران، انتخاب میان شقوق مختلف، عدم دخالت دیگران در فعالیت‌های انتخابی بالفعل و بالقوه فرد) را باید از یکدیگرتفکیک کرد. هرچند که امروزه، دموکراسی و آزادی هم از ارکان حقوق بشرند. در مقاله "یوتوپیای لنینیستی شریعتی"، مخالفت او را با دموکراسی و حقوق بشر نشان دادم. برخی از ناقدان، برای رد آن مدعا، بر این نکته انگشت نهاده‌اند که شریعتی به دنبال "عرفان، برابری، آزادی" بود. اما این نکته به هیچ وجه نافی آن مدعا نیست. برای اینکه می‌توان از موضع آزادیخواهی به مخالفت با دموکراسی( اگر به دیکتاتوری اکثریت تقلیل یابد) پرداخت۲. پس اگر شریعتی آزادیخواه هم باشد، از آزادیخواهی او، لزوماً نمی‌توان تأیید دموکراسی را استنتاج کرد. بگذریم از آنکه اساساً شریعتی، آزادی و حقوق بشر را، "شوخی‌های بزرگ" می‌نامید۳.

۱-۱-آزادیخواهی شریعتی چه معنا و مضمونی داشت. پیش از آنکه به دیدگاه شریعتی در باره آزادی بپردازییم، باید نگاهی به زمینه تاریخیcontext))بیندازییم که او در آن از آزادی، مطابق تلقی خود، دفاع کرد. دو حادثه مهم قابل ذکر است:

الف- دراوائل دهه ۵۰ رهبری سازمان مجاهدین خلق به دست بهرام آرام(۵۵-۱۳۲۳)، محمد تقی شهرام(۵۹-۱۳۲۷)و مجید شریف واقفی(۵۴-۱۳۲۸) افتاد. شاخه زیر نظر شهرام پس از باز‌اندیشی در باره اسلام به مارکسیسم-لنینیسم پیوست۴. پس از آن بهرام آرام و شاخه زیر نظرش هم با تغییر ایدئولوژِی به گروه شهرام پیوستند. اما مجید شریف واقفی و معاونش مرتضی صمدیه لباف در مقابل آنها ایستادند. شریف واقفی قصد داشت وفاداران به اسلام را سازماندهی نماید، اما همسرش(لیلا زمردی) که مارکسیست شده بود راز او را با شهرام درمیان گذارد و آنها در اردیبهشت ۱۳۵۴شریف واقفی را به قتل رساندند و جسدش را سوزانند و سپس آن را در بیرون شهر تهران رها کردند. لباف هم در درگیری با آنها زخمی و سپس توسط ساواک دستگیر و اعدام شد. مجاهدین مارکسیست در شهریور ۱۳۵۴ گرویدن خود به مارکسیسم را رسماً اعلام کردند. آنها در اطلاعیه در باره تغییر ایدئولوژی اعلام کردند: "در آغاز گمان می‌کردیم می‌توانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم. اینک دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است... ما مارکسیسم را انتخاب کردیم زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه کارگر زیر سلطه است"۵. در همین بیانیه توضیح دادند که تغییر مواضع از بالا به پایین بوده و افرادی که حاضر به "اصلاح" خود نشدند- حدود ۵۰ درصد- تصفیه شدند۶.

این حادثه تلخ و باور نکردنی، تأثیر بسیاری بر گروه‌های مسلمان مبارز و روابط بعدی آنها با مارکسیست‌ها نهاد.‌هاشمی رفسنجانی که تا آن زمان کمک‌های مالی بسیاری به سازمان مجاهدین می‌کرد، مارکسیست شدن سازمان را "یک خود کشی سیاسی" اعلام می‌نماید. رفته رفته، نگرانی از گروه‌های مارکسیستی و اسلام آلوده به مارکسیسم بالا می‌گیرد.‌هاشمی رفسنجانی، کتاب فلسفه تاریخ حبیب الله پیمان را نقد می‌کند. مطهری که بیش از همه از مارکسیسم وماتریالیسم فلسفی احساس خطر می‌کرد، نقد خود را به گروه‌های مسلمان التقاطی گسترش داد و ماتریالیسم در ایران و تفسیر ماتریالیستی قرآن و دیوان حافظ را نقد و رد کرد. در اسفند ماه۱۳۵۴در زندان اقایان منتظری، طالقانی، ربانی شیرازی، مهدوی کنی، انواری، لاهوتی و‌هاشمی رفسنجانی با صدور یک بیانیه، فرایند جداسازی را آغاز می‌نمایند:

"باسمه تعالی، با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنها بدست می‌آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی با توجه به حکم قطعی نجاست کفار، از جمله مارکسیست‌ها، جدایی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هر گونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیری خواهد شد".

ساواک در سال ۱۳۵۲حسینیه ارشاد را تعطیل ودر تاریخ۳/۷/۱۳۵۲شریعتی را بازداشت کرد. او پس از ۱۸ ماه حبس، در تاریخ ۲۹/۱۲/۱۳۵۳ از زندان آزاد شد. این زمان مصاد ف است با تغییر ایدئولوژی سازمان وبه قتل رساندن شریف واقفی. شریعتی در این باره می‌گوید: "می‌دانیم که سال‌های ۵۴-۵۳سال‌های خیلی خاصی است: سال ضربه خوردن، سال خیانت دیدن، سال بدترین جراحت‌ها را تحمل کردن و سال خیلی سال‌ها و حرف‌هاست"۷. درجای دیگری با تلخی تمام می‌نویسد: "از زمان لنین تا مائو، در این شصت سال که از عمر این نهضت آزادیبخش عدالتخواهی علمی و انقلابی و غیره! می‌گذرد، ما شصت سال خیانت، نامردمی و سازشکاری را تجربه کرده‌ایم و پاسخ هر لبخند حسن نیتی را، تفی بر رو، ضربه‌ای بر سر یا خنجری از پشت دریافت کرده‌ایم. میرزاکوچک خان، دکتر مصدق، و اینک مجاهدان! و انتقام کشی‌های کثیف، سبعانه، زرنگی‌های طرارانه و رذیلانه ترین فرصت طلبی‌ها و غنیمت شماری‌ها در دشنام و اتهام و حمله و حتی هتک و قتل علیه اسلام، آن هم نه اسلام ارتجاعی، سنتی و یا بی طرف، اسلامی که به میدان آمده سلاح برداشته و هولناکترین لحظات تاریخی اش را در پیکار با امپریالیسم و سرمایه داری جهانی می‌گذراندو جز رهایی از استعمار و جز شوراندن توده‌های محروم بر طبقه انگل استثمارگر شعاری ندارد، آنها نه تنها از اسارت و جراحت ما سوء استفاده می‌کنند، بلکه، به نام وارث مهاجران و مجاهدان نخستین اسلام معاصر، از غیبت عزیزترین شهیدان، برای پر کردن رندانه و غاصبانه خلاء وجود و حضور آنان بهره می‌جویند و به جای تجلیل از اسلام و از میراث شهدای اسلام، به تحریف و توهین و تحقیر آنان و راه آنان همت می‌گمارند و تمامی اتهامات دشمن را علیه آنان تثبیت می‌کنند"۸.

ب- شریعتی پس از آزادی از زندان به این نتیجه رسید که بذر پاشی‌اش دارد به بار می‌نشیند. پیروزی نزدیک است. تنها مسأله باقیمانده، تعیین مرز با "دشمن" و "رقیب" است. دشمن اصلی امپریالیسم آمریکا، و تنها رقیب هم گروه‌های مارکسیست بودند. می‌گوید: "اسلام، یک هوو پیدا می‌کند و یک دشمن. یک رقیب پیدا می‌کند و یک خصم. مبارزه خصم با یک حقیقت و یک قدرت، مبارزه اصولی است، یعنی اختلاف و تضاد در هدفها ست، در مبانی است، در مقاصد است. اسلام در برابر استعمار، در برابر امپریالیسم جهانی، یک چنین رابطه‌ای دارد. یعنی رویارویی دارد. این می‌خواهد که آن نباشد و آن می‌خواهد که این نباشد و ریشه کن شود، زیرا که در اصول، در آرمانها و در هدفها با هم تضاد دارند"۹. اما رقیب دارای اهداف و آرمانهای مشترک است. تفاوت فقط به "شکل دعوت" و شیوه "طرح مسائل" باز می‌گردد. زمان نشان خو
.
27_03_2010 . 02:13
#7
وداع با شریعتی



نام مقاله : وداع با شریعتی

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : تبار‌شناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷

بخش ششم


۳. شریعتی و دیگری

دموکراسی مستلزم تحمل وجود "دیگری"، رعایت حقوق او و احترام نهادن به انتخاب‌ها و "سبک زندگی" اوست. به رسمیت شناختن "تفاوت" زیربنای زندگی مسالمت آمیز است. شریعتی در مواجهه با "دیگری" از زبانی استفاده می‌کرد که اخلاقاً غیر قابل دفاع است. او دیگری را تحقیر و او را خوار و بی‌مقدار می‌شمرد. به دیگری اهانت می‌کرد و به او اتهام وارد می‌آورد. در سال ۱۳۵۵ درباره آمریکا می‌نویسد: "آمریکا!آمریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لش و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالب ریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب"۱. می‌گوید هرگاه کسی را می‌بیند که از آمریکا آمده و شیفته آزادی فردی و لیبرالیسم و حقوق بشر است، از خود می‌پرسد چرا از "نفرت نسبت به سرمایه داری وآن همه تبعیض و فریب و ددمنشی و پستی" که در آمریکا نهفته است خالی است۲. می‌گوید: "جای تأمل بسیار است که در پیشرفته ترین جامعه تاریخ بشری – آمریکا – برجسته ترین شخصیت‌هایی که با قضاوت آزاد میلیونها انسان متمدن انتخاب شده‌اند فورد است و جیمی کارتر"۳.
درسال ۱۳۵۵ در باره ورودش به اروپا می‌گوید: "اما عظمت این هیولای پولاد، که بر روی طلا و سکس خوابیده است و نامش تمدن جهانگیر مغرب است و دارد نقش تمدن منحصر به فرد بشریت را بازی می‌کند، مرا برخود لرزاند. با این دستمایه از فرهنگ و ایمان، تنها، می‌توانم با این دیو سیاه برآیم که با یک خیز مرا نبلعد و در معده اش که سنگ آهن و صخره خارا را هضم می‌کند، جذب و هضم نشوم، آن چنانکه خودپرستی و جنسیت و کار اقتصادی و شغل فنی، و تمایل به رفاه و لذت و مصرف و پیشرفت را که با مزاجش سازگار است، در خونش بریزد و نگه دارد و تمام احساس‌های معنوی، ارزش‌های اخلاقی، ایده آلهای خدایی و همه انگیزه‌ها و آموزش‌ها و اندوخته‌هایی را که از مذهبم و تاریخم به ارث گرفته ام، از ما تحت خود دفع کند"۴. می‌نویسد چرا باید ایتالیایی و یونانی و ایرانی و چینی عقب مانده باشند، و "آمریکایی خوک و سوئیسی خر آقاهای جهان باشند"۵. "آمریکا، با صدها کیسه زر می‌آید و از دم در دانشگاه‌های اروپا و آسیا، نبوغ می‌خرد و هیتلر بی مخ برای چرخاندن ماشین هولناک آدم کشی اش و اثبات علمی جاهلیت وحشی اش"۶.

آمریکا همچون هر نقطه دیگر این کره خاکی جامعه‌ای با دستاورد‌های بی شمار انسانی قابل مدح و ذم است. اگر تمامی دستاوردهای علمی و تکنولوژیک و اجتماعی آمریکاییان را نادیده بگیریم و فقط به دنبال امور اجتماعی ناپسند آنها باشیم، باز هم راه‌های بسیاری برای نقد غیر فقهی این جامعه وجود دارد. به عنوان مثال، اینک در آمریکا حدود ۸.۴۴ میلیون نفر (۱۵ درصد) فاقد بیمه‌های اجتماعی هستند. در بزرگترین و پیشرفته ترین اقتصاد جهان، که در عین حال مرفه ترین جامعه بشری است، ۵.۳ میلیون بی‌خانمان (homeless) وجود دارد. ۳۷ میلیون نفر (۶.۱۲ درصد) زیر خط فقر قرار دارند. به گفته اداره آمار‌های کار وزارت کار آمریکا، در ماه جولای ۲۰۰۷، 4.6 درصد نیروی کارآمریکا بیکاراست (آلمان ۱۱ درصد، فرانسه ۹.۹ درصد، انگلیس ۶.۴ درصد، سوئد ۵.۵ درصد). تبعیض نسبت به سیاهان همچنان روداشته می‌شود. خشونت مردان علیه زنان، در شکل تجاوز به عنف، ضرب و جرح، و ضرب و شتم رو به افزایش بوده است. نرخ تجاوز به عنف تقریباً چهار برابر سریعتر از نرخ جنایت و جرم به طور کلی رشد کرده است. زنان ده برابر بیشتر از آنکه در معرض مرگ بر اثر تصادف در اتومبیل باشند در معرض تجاوز به عنف هستند۷. بنابر تحقیق راسل جاکوبی، در ایالات متحده از جنگ جهانی دوم به این سو "روشنفکران عمومی، نویسندگان و متفکرانی که مخاطبی عام و فرهیخته را خطاب قرار می‌دهند"، رو به زوال نهاده‌اند۸. به گفته جاکوبی برخی از فرایندها، محلات قدیمی که این گونه روشنفکران از دل آن بر می‌خواستند را از بین برده و دانشگاه را به یگانه پناهگاه آنان بدل کرده است. دانشگاه روشنفکران را به متخصصان با زبان فنی تبدیل کرده که فقط برای یکدیگر می‌نویسند.

جوامع بشری را نمی‌توان به بهشت تبدیل کرد. بهشت وعده داده شده توسط ادیان ابراهیمی، برای سرای آخرت است. هرگونه سیاستی باید معطوف به کاهش درد و رنج‌های آدمیان باشد. تمام جوامع را از این زاویه می‌توان و باید نقد کرد. ولی بنیاد گرایان فقط به سکس و فحشا کار دارند و عجیب آن است که گویی غیر از این مکان‌ها جای دیگری( مثلاً دانشگاه‌ها و مراکز تکنولوژی پیشرفته ) را نمی‌شناسند. شریعتی از همین منظر به آمریکا می‌نگریست. می‌گفت: "زن و عشق؟ این که حل شده است، موسسه معتبر و مشهور و رسمی" باغ‌های رنگین کمان "در شمال محله" مانهاتان "در آمریکا نمونه رایجش. برای مردم محروم و به عنوان حل مشکل. طبقات زحمت‌کشی که بضاعت خریدن آپارتمان خصوصی، اجاره اطاق‌های مخصوص هتل، ورود به پارتی‌های مجلل خانواده‌های محترم، کلبه‌های کلید پارتی – که زنان یکدیگر را با قرعه کشی کلید اطاق‌هاشان برد و باخت می‌کنند و با هم عوض می‌نمایند- و یا امکان استفاده از جزایر تفریحی لختی‌ها و شرکت در شب‌نشینی‌های هزار و یک شبی جدید را ندارند، می‌توانند به اینجا مراجعه کنند و با پرداخت مبلغ یک دلار، در یک تالار بزرگ از میان صدها دختر رنگارنگ زیبایی که آماده و منتظر ایستاده‌اند یکی را انتخاب کنند و دختر زیبا و آراسته، بلیت مشتری را می‌گیرد و در ازای آن، با وی، همراه موزیک بسیار مدرنی که فضا را می‌کوبد، می‌رقصد و در همین حال، او را در رسیدن به حالت انزال، کمک می‌کند. در زبان زن آزاد در این تمدن Shall I help you? یعنی این... این دختران زیبایی که شش قران می‌گیرند و یک دوره رقص همراه با کمک به مرد برای استمناء انجام می‌دهند، معلم رقص‌اند و کار آموزشی و هنری و تربیتی می‌کنند"۹.

عجیب است که هر گاه ما از احساس‌های معنوی و ارزش‌های اخلاقی و دین حرف می‌زنیم، تمدن و فرهنگی که نماد عد م پایبندی به اخلاق می‌دانیم را با بدترین اهانت‌ها توصیف می‌کنیم. منصفانه از خود بپرسیم: چرا بیان سخنان اهانت آمیز ازسوی بنیادگرایان نسبت به غرب و دموکراسی و آزادی و حقوق بشرغیر قابل قبول است، اما بیان همان سخنان از سوی شریعتی نادیده گرفته می‌شود؟ شریعتی می‌گوید در جنگ جهانی دوم "بول و غایط به جان هم افتاده بودند"۱۰. گرایش زنان به آرایش و مد و مصرف را "موج متعفن" می‌خواند۱۱. می‌گوید زنان و جامعه معترفند که "بکارت بالا ترین نرخ را دارد"۱۲. زن مدرن : "حجاب و حرم را، با رنجهای بسیار، دور افکند تا شخصیت و اصالت آزاد و انسانی خویش را باز یابد، بازیچه پلید بازار بی حرمت جنسیت و جاهلیت شد و ابزار فریبای لذت پرستی و فلج سازی و فریب و انحصار تمامی ارزشهایش در اسافل اعضایش"۱۳. روشنفکرانی که با اندیشه‌های رایج در ۱۹۶۷ آشنا می‌شدند را "مموش‌های زلفی، و قرتی‌های مزلف که جهان بینی شان را چند تا صفحه جاز و بیتل و دید زدن دم مدرسه دخترانه تشکیل می‌دهد" می‌نامد۱۴. می‌گوید برخی از بریده‌های از غرب گمان می‌کنند با دیدن فیلم آدم و حوا "که تم اصلی اش چشم چرانی عزب اوغلی‌های هنر‌شناس است با اسافل اعضای مادر خود" می‌توانند فرهنگ مذهبی ابران را بشناسند۱۵. "تحصیل کرده‌ها... لش جامعه‌اند"۱۶. جوان به زور مذهبی شده "مثل سگ ارمنی سر پا می‌شاشد"۱۷. می‌گوید "بچه‌های ما دو جورند، یکی روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است"۱۸. مردم ایران قبل از اسلام را "ملت یائسه و عقیم" می‌نامد۱۹. بورژوازی را "کثیف و پلید" می‌خواند۲۰. درباره داریوش آشوری می‌گوید: "آقای آشوری از آن افیون که اسرائیل در می‌اش انداخته چنان گیج شده است که مقاله اش به هزیان بیشتر شباهت دارد"۲۱. "هر بچه مزلف بدبخت و نکبت و پیزوری که اساسی ترین کار حیاتش استمنأ است به خودش اجازه می‌دهد که به رویت پنگال کشد و تمام عقده‌های رانده شده به قسمت بی شعوری اش را بر سرت به راحتی خالی کند، و هم اسواران رعیت نواز قدرشناس سفله پرور، دستی به سر و گوشش کشند و آخورش را آباد کنند. پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف"۲۲. می‌گوید رابرت کندی: "با جهود‌های خرپول نیویورک که سرنوشت سیاسی ملت آمریکا را به کمک کانگسترهای مافیا می‌سازند لاس می‌زند و برای آرایی که با پول و جنسیت و هفت تیر تهیه می‌شود، شرف خویش را گرو می‌گذارد"۲۳. می‌گفت آمریکا می‌خواهد از طریق ژندارمش(شاه) : "جوونهای ده ایران را، همه جاکش بار بیاره، زن‌های ده را و دخترهای ده را، همه روسپی و بد کاره"۲۴.

شریعتی می‌گفت غرب را باید بشناسیم تا بتوانیم در مقابل آن بایستیم. می‌گفت که غرب را به خوبی می‌شناسد: "شما می‌دانید و می‌شناسیدم که در همین غرب و قلب تمدن و فرهنگ و تجدد غرب زندگی کرده ام و تحصیل و گذشته از آن، رشته تحصیلی ام نیز جامعه‌شناسی غربی و شناخت علمی تاریخ و تمدن و اندیشه و فرهنگ و جامعه و مذهب و ایدئولوژی‌ها و نهضت‌ها و فلسفه‌های غربی، از یونان قدیم تا اروپای جدید، بوده است و شاید با مکتب‌ها و نهضت‌ها و شخصیتها و جامعه‌های غربی بیشتر از شرق آشنا باشم و براستی هم بیکن و دکارت و کانت و هگل و نیچه و اشپنگلر و‌هایدگر و برگسون و سارتر و لوتر و کالون و مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس و فاشیسم آلمان و انقلاب اکتبر روسیه و حتی جامعه و طبقات و احزاب و گرایشهای سیاسی و وضع اقتصادی و آمار دقیق و نمودار‌های علمی جمعیت و خانواده و رفتار و مصرف و تولید و صنعت کشور‌های غربی را بیشتر از بودا و نانک و کنفسیوس و لائوتزه و لویی و زرتشت و مانی و مزدک و فارابی و ابن رشد و شیخ طوسی و ابن تیمیه و ابن العربی و عبده و کواکبی و تاگور و ملاصدرا... . تائوتیسم و شنیتوئیسم و اخوان الصفا و زیدیه و معتزله و اشاعره و اسماعیلیه و نضت‌های آزادیبخش هند و رویدادها و جریانهای فکری اندونزی و مصر و ترکیه و جامعه‌شناسی ملت‌های شرقی و حتی مسلمان می‌شناسم و این البته جای تأسف است"۲۵.

در مقاله حاضر و مقاله یوتوپیای لنینیستی شریعتی تا حدودی با غرب‌شناسی وی رویاروی شدیم. شریعتی پس از چنان شناخت عمیقی از غرب، داوری نهایی اش را درباره آینده غرب عرضه می‌دارد: "آری، دیدم که: کنگره ایوان مدائن اروپا فرو می‌ریزد و آتش دروغین آتشکده غرب به خاموشی می‌گراید"۲۶. " پیداست که اسفندیار روئین تن اندیشه غرب، با تیر قهرمان ما که از سیمرغ مد د می‌جوید کور می‌شود و به خاک می‌افتد"۲۷.

زبان غیرعلمی، فحاشی را جایگزین نقد می‌کند. به پیرو آموزش می‌دهد ضرورتی ندارد درس بخوانی و آثار دیگران را مطالعه کنی و رفرنس بدهی و سپس آن را نقد کنی. رفرنس دادن کار آدم‌های بی‌کار و بچه‌قرتی‌هاست. به "متن" کار نداشته باش، یقه "مؤلف" را بچسب و انگیزه‌های ناصواب او را افشا کن. به کسی که افکارش را نمی‌پسندی فحش بده. او را متهم به وابستگی به آمریکا و اسرائیل و انگلیس کن، کارش ساخته است. او را متهم به روابط نامشروع کن. نسلی که با این زبان و با این رویکرد به دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، زنان، غرب، دانشگاه و علم پرورش یافت، برمبنای این گفتمان، انقلابی آفرید که از دل آن فقط "نفی دیگری" برون می‌ریخت. "اصول راهنمای عمل"، آن نسل را به سمت و سوی دیگری سوق نمی‌داد. با پیروزی انقلاب، جبهه‌بندی‌ها به طور سازمان‌یافته شکل گرفت و سمت و سوی حوادث را تعیین داد.

پس از پیروزی انقلاب، طرفداران شریعتی، به گروه‌های مختلف تقسیم شدند. تعیین اینکه کدام گروه، پیرو واقعی اندیشه‌های شریعتی است، کاری بس دشوار است. سازمان مجاهدین خلق، گروه فرقان، ملی- مذهبی‌ها، جنبش مسلمانان مبارز، دانشجویان پیرو خط امام، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، کیهانی‌ها و غیره. از میان تمام این‌ها، تنها سازمان مجاهدین خلق( بخش مسلمان) تائید شریعتی را داراست. شریعتی در تأئید سازمان مجاهدین خلق تا آن‌جا پیش می‌رود که دو تن از شهدای سازمان را به عنوان حجت تمام مدعیاتش عرضه می‌دارد. او: "برای اثبات حقانیتش، دلیل نداشت، حجت نداشت. یک شاهدی که نشون بده حرف این راسته، نداشت. هیچکس حاضر نشد حقانیتش را گواهی بده". اما یک‌دفعه معجزه‌ای صورت گرفت و با شهادت حسن آلادپوش و همسرش محبوبه متحدین، تمام مدعیات شریعتی اثبات شد. آنها "دو شهید همه ادعاهایش" بودند۲۸. در عین حال، دیگران هم خود را پیرو شریعتی می‌دانند. گروه فرقان در دفاع از شریعتی به راهی عجیب رفت. پس از مرگ زود هنگام شریعتی، در ۲۳ آذر ۱۳۵۷، مهندس بازرگان و مرتضی مطهری طی یک بیانیه مشترک، ضمن رد سنی گری و وهابی گری شریعتی اعلام کردند: چون مرحوم شریعتی تحصیلات عالیه اش غربی بود و هنوز مجال کافی برای تتبع در همه مسائل اسلامی را نیافته بود، لذا وی در برخی مسائل احیاناً دچار اشتباهاتی شده است که در نشریات مبسوط به آنها خواهیم پرداخت ". گروه فرقان در ساعت ۲۲:۳۰ یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۸ مرتضی مطهری را ترور کرد. گروه فرقان به شدت مخالف بازرگان بود. در نشریه ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ مهندس بازرگان و مرتضی مطهری را متهم کرد که علیه نوشته‌ها و افکار دکتر شریعتی موضع گیری خصمانه و توهین آمیز کرده‌اند. فرقان دولت بازرگان را ارتجاعی وابسته به آمریکا و فرمانبردارروحانیت حاکم می‌دانست. آنها که سفارت آمریکا را اشغال کردند و آنها که طی انقلاب فرهنگی با گروه‌های چپ درگیر و دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاندند، هم خود را پیرو شریعتی می‌دانستند. داستان پیروان آقای خمینی هم داستان مشابهی است. اصلاح طلبان و اقتدار گرایان، هر دو خود را پیروان راستین خمینی می‌خوانند. براستی، سید محمد خاتمی ادامه دهنده راه خمینی است یا محمد تقی مصباح یزدی؟ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت پیروان راستین خمینی‌اند یا جمعیت موتلفه و انصار حزب الله و روحانیت مبارز تهران؟ برخی متن‌ها به گونه‌ای است که به سیاست‌های متعارض راه می‌دهد.

مجموعه آثار او یک سنت را درمیان ما تثبیت وپایدار کرد. زبان ما همچنان زبان فحاشی و اتهام زنی است. مفهوم "اسلام آمریکایی" را نخست شریعتی در آثار خود به کار برد۲۹. پس ازآن آقای خمینی به وفور از آن مفهوم استفاده کرد. بعد از او، زمامداران بنیاد گرای جمهوری اسلامی از این مفهوم استفاده کردند. هر کدام، مسلمانان مخالف خود را، اسلام آمریکایی می‌خواند. مفهوم "تهاجم فرهنگی" از دیگر برساخته‌های شریعتی است که بسیار به کار رهبر فعلی جمهوری اسلامی آمد.

۴- شریعتی، دانشگاه و انقلاب فرهنگی: اگر به سران و اعضای انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها در دوره پیش از تعطیلی دانشگاه‌ها نگریسته شود، خواهیم دید که آنها در مکتب شریعتی درس خوانده و مجذوب شخصیت و افکار او بودند. شریعتی مخالف علم برای علم بود. می‌گفت: "در یک جمله می‌گویم، هنر برای هنر، علم برای علم و شعر برای شعر، فریبی برای پوشاندن نعش بودن هنرمند یا دانشمند و- آبرومندانه- جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیت اجتماعی" است۳۰. دانشگاه پاسدار حقیقت، نزد او ارج و قربی نداشت. دانشگاه را برای چیز دیگری می‌خواست: "تحقیقات دانشگاهی علمأ با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد، و به خاطر حقیقت علم! بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان می‌دهند. این است که از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر و ادب و تکنیک و فیزیک، هیچ کس از توده را بهره‌ای نیست"۳۱. دانشگاه هم محصول غربیان است. ولی غرب "غارتگر و فرهنگ‌کش" است۳۲. می‌گفت: "غرب، علم را عامل کافی برای نجات بشری و تکامل و رفع رنجهای او" می‌داند۳۳. به شدت نگران تهاجم فرهنگی غرب از طریق دانشگاه بود. می‌گفت: "خطرناکترین چهره غرب یعنی امپریالیسم فکری غرب... است. آری! خطرناک ترین و در ضمن ناشناخته ترین و پنهانی ترین قیافه استعمار غربی! امپریالیسم فرهنگی و فکری اوست... اولین بار روشنفکران مسلمان بودند که نقاب فرهنگ و روشنفکران و تمدن را از قیافه کریه امپریالیسم فرهنگی استعمار که کارش فرهنگ زدایی و نفی مذهب و محو معنویت روح و اصالت و غارت فضائل اخلاقی و مدنی در جامعه‌ها بود، کنار زدند... و در برابر هجوم فرهنگی استعمار غربی ایستادند"۳۴. نگران "امپریالیسم صنعتی غرب" هم بود۳۵. معتقد بود که غرب امروز بیش از گذشته خشن و بهره کش و وحشی است، اما "نقاب لیبرالیسم و دموکراسی" را ساخته تا خود را در آن مخفی نماید. غربیان آزاد هم نیستند، چون "خناس جن و انس، پیش از آن، رأی خود را در سینه او ریخته‌اند"۳۶. و بدینترتیب، ژنرال دوگل "به گنج قارون و جادوی بلعم از صندوق دموکراسی سر در می‌آورد"۳۷ از "وجدان پلید غرب" سخن می‌گفت۳۸. سرمایه داری را وقیح می‌یافت و تأکید می‌کرد که عموم روشنفکران از آزادی جوامع غربی نفرت دارند: "وقاحت سرمایه داری به قدری اوج گرفت که آزادیش دیگر هیچ شورانگیزی‌ای ندارد و حتی روشنفکران از آزادی‌ای که الان در غرب وجود دارد نفرت دارند. یک نفرت عمومی. زیرا جایی که پول هست، هم دین دروغ است و هم آزادی. برای اینکه اصلاً انسان دروغ است"۳۹. غربی این چنین، از طریق دانشگاه و علم ما را به بردگی می‌کشاند.

شریعتی دانشگاه‌های ایران را متناسب با یک جامعه اسلامی نمی‌دانست و می‌گفت آنها بویی از اسلام و اخلاق و معنا نبرده‌اند۴۰. نه تنها به علم بی طرف و فارغ از ارزش باور نداشت، بلکه مهمتر از آن، علم را هم پدیده‌ای طبقاتی می‌دانست و آن را به علم فئودالی و علم بورژوایی تقسیم می‌کرد. می‌گفت در جهان گذشته علم در خدمت کلیسا و فئودال‌ها بود، اما اینک در خدمت بورژوا‌ها قرار دارد. می‌گوید: "برخلاف ادعای امروز علم بعد از قرون وسطی، که در خدمت کلیسا بود، آزاد نشد، بلکه از قید کلیسا آزاد شد و به قید بورژوازی رشد یافته امروز در آمد. و اگر می‌بینیم به نام علم با مذهب و ارزش‌های اخلاقی مخالفت می‌شود، این علم نیست که مخالفت می‌کند، در این بت علم و در این قیافه گوساله زرین سامری علم، بورژوازی زرساز زرگر است که بانگ بر می‌دارد، چنانکه در قرون وسطی هم این فئودالیته بوده که از این سنتهای اجتماعی- اخلاقی اشرافیت فئودالیته شوالیه بازی حمایت می‌کرد و آنها را توجیه و پی گیری می‌کرد و نامش را دین و مذهب و مسیحیت گذاشته بود. نه آنجا مسیحیت بود که از فئودالیته دفاع می‌کرد و نه اینجا علم است که از مذهب انتقاد می‌کند. آنجا نظام فئودالیته است و اینجا نظام بورژوازی است. روشنفکرانی که مبنای تحولات اجتماعی را در اقتصاد و در زیر بنای مادی اجتماعی می‌دانند، بهتر می‌توانند منطق مرا بپذیرند"۴۱.

مارکس که تمام اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی وفلسفی را اموری روبنایی تلقی می‌کرد و می‌گفت با تغییر بنیادهای اقتصادی، همه روبنای عظیم آن نیز دیر یا زود عوض خواهدشد، علم را ایدئولوژی و امری روبنایی تلقی نمی‌کرد. مطابق آن دیدگاه‌اندیشه‌ها از خود استقلالی ندارند، مارکس "اشباح مغزی بشر" را "صورت تصعید یافته زندگی او" تلقی می‌کرد. مارکس
در هیجدهم برومر بناپارت می‌گوید "جامعه بورژوایی مفسران و سخنگویان خود را تولید کرد"، اما مارکس از "علم فئودالی" و "علم بورژوایی" سخن نمی‌گفت. در نگاه مارکس ایدئولوژی‌ها، ترجمه واقعیت‌اند به زبانی دیگر. برای فهم ایدئولوژیها، باید به زبان اصلی( طبقه و مراحل تاریخی) مراجعه کرد. این کاری است که شریعتی با علم می‌کند. اگر بورژوازی و سرمایه داری را بفهمید، علم را فهمیده‌اید. این مدعا چنان شگرف می‌نماید که مارکسیستی در اعتراض به شریعتی می‌گوید: "علم بورژوا و غیر بورژوا ندارد"۴۲. شریعتی مجبور به تعدیل مدعای خود می‌شود. می‌نویسد، دو نوع علم وجود دارد: علم طبیعی( ریاضیات، فیزیک، شیمی، نجوم، فیزیولوژی، گیاه‌شناسی، جانور‌شناسی، زیست‌شناسی) و علم انسانی ( جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، زبان‌شناسی، اقتصاد، مردم‌شناسی، تاریخ، انسان‌شناسی). علم طبیعی تجربی "دارای قوانین قطعی و ثابت و جامع است... قوانین اش مسلم تر است" و دانشی "یقینی" نصیب ما می‌کند۴۳. بنابر این علم تجربی طبیعی، "بورژوا و غیر بورژوا ندارد". اما علم انسانی، دو خصوصیت مهم دارد. یکی آن که تمام پدید آورندگان آن غربی‌اند، و دیگری آن که همگی زاده "روح و فرهنگ بورژوایی" هستند.۴۴ همه در خدمت بورژوازی هستند. شریعتی در اینجا هم دوباره به زیربنای اقتصاد و روبنای اندیشه پناه می‌جوید۴۵. اما در مقاله دیگری در سال ۱۳۵۵ دوباره احکام کلی در باره علم به معنای اعم صادر می‌کند: "علم از هنگامی‌که بورژوازی گشت، عفت و قداست و حرمت دیرینش را از دست داد و روسپی وقیح و لاابالی و بی رحم و بی ایمان شد، نه دیگر مریم که از روح القدوس آبستن می‌شد و مسیح می‌زائید، که تائیس اسکندر شد که تنها قدرت را می‌ستاید"۴۶. برای این علم تفاوتی ندارد که "محل مأموریتش کاخ سفید باشد یا سرخ یا سیاه"۴۷. شریعتی تمامی رذائل را بر می‌شمارد: دزدی، قتل، جنگ، چپاول، غارت، ربا خواری، فریب مردم، انحطاط، اعتیاد، تبهکاری، ساحری، فال گیری، حقه بازی، می‌خواری، دلال محبت، روسپی گری، قمار بازی، شکنجه و غیره، آنگاه می‌نویسد: "همه را، همه این کارها را علم به تنهایی برعهده گرفته است، علمی که هر گونه تعهدی را مغایر شأن و مخل شرف خویش می‌شمارد تا به آزادی و بی طرفی خویش... خدشه‌ای وارد نشود"۴۸.

به گمان شریعتی علم در دوران مدرن از سیطره دین رها شد، اما تحت سلطه سرمایه قرار گرفت و سرمایه داری آن را نابود کرد: "علم او انسان را به پوچی و شک و سیاه‌اندیشی کشاند و تمامی امید‌ها و ارزش‌ها و ایمان‌هایش را از او به گرفت و در نیمه راه، گمراه و بی پناه، رهاکرد و خود به خدمت قدرت و پول درآمد و بی طرف شد و بی جهت و نسبت به سرنوشت انسان و بیچارگی و گمراهی و رنج خلایق، بی مسئولیت... بهشت موعود بورژوازی- که بی حضور خدا و بی نیاز به دین، با عقل مادی و به رهبری علم و یاری تکنیک، برپا شده بود- جهنم شد"۴۹.

پس آنچه در دانشگاهای غیر اسلامی درس داده می‌شد "علم بورژوایی" خادم سرمایه داری بود که آدمیان را به شک و پوچی و گمراهی می‌کشاند و جهنم برای بشر آفریده بود. با این علم و با این دانشگاه چه باید کرد؟ روشن است که انقلاب فرهنگی را نمی‌توان به افکار شریعتی فروکاست، برای اینکه پدیده‌های اجتماعی معلول علل بی شمار و بسیار پیچیده‌اند. در مقاله دیگری که پس از این، درباره دانشگاه، منتشر خواهم کرد، به برخی از علل وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها اشاره خواهم کرد. اما تأثیر اندیشه‌های شریعتی در وقایع پس از پیروزی انقلاب انکار ناکردنی است. او فقط به انقلاب و انقلابیون می‌اندیشید. دانشگاه و علم و عالم غیر انقلابی چه ارزشی داشت؟

روشنفکر ناقد قدرت است. برای نقد قدرت، باید ازقدرت‌های سیاسی-اقتصادی –دینی مسقل باشد. اما اگر فلسفه و علم ودین و تمام دستگاه‌های فکری را به نظام معیشتی تقلیل دهد و اولی را "بازتاب" دومی بداند، چه جایی برای نقد باقی خواهد ماند. روشنفکر کسی است که با قدرت سیاسی درگیر می‌شود، ولی پیکار سیاسی باید مبنای نظری منسجم و قابل دفاعی داشته باشد. کوشش شریعتی برای سیاسی کردن روشنفکران قابل ستایش است، اما این امر نیازمند استدلال است، نه آنکه شاعر غیر سیاسی را فاحشه بخواند. پیر بوردیوهم از ضرورت پیکار سیاسی سخن می‌گوید. او هم به دنبال آنست که روشنفکران را با قدرت سیاسی رویاروی کند، اما زبان و لحن اش، زبان و لحن شریعتی نیست: "روشنفکران چهره‌هایی دوبعدی‌اند که نمی‌توانند به خودی خود هستی داشته باشند. و دوام ابیاورند مگر آن که (و فقط مگر آنکه) به اقتدار خاصی آراسته شوند که جهان فکری مستقل( به معنای مستقل از قدرت دینی، سیاسی یا اقتصادی) به آن‌ها اعطا می‌کند و آن‌ها قوانین خاص این اقتدار را پاس می‌دارند، و باز، مگر آن که (و فقط مگر آن که) آن‌ها این اقتدار خاص را در پیکار‌های سیاسی درگیر سازند. برخلاف آن چه معمولاً گمان می‌رود بی آن که خلاف آمدی میان جست و جوی استقلال (استقلالی که وجه ممیز هنر، علم یا ادبیاتی است که ما آن را "ناب" می‌خوانیم) و جست و جوی کارآیی سیاسی وجود داشته باشد، روشنفکران با افزایش استقلال شان (و لذا از امور دیگر گذشته، به دلیل آزادی شان در انتقاد از قدرت‌های حاکم) می‌توانند تأثیرگذاری کنش سیاسی‌ای را فزونی بخشند که هدف‌ها و وسیله‌هایش دارای منطق خاص حیطه‌های تولید فرهنگی است"۵۰.

شریعتی فردی دردمند و خیرخواه بود. وجودش را درد و رنج عمیقی فرا گرفته بود. به رهایی آدمیان می‌اندیشید. آرمانش برابری و عدالت بود. با استعمار و استحمار و استثمار می‌ستیزید. راه نجاتی در آن زمانه یوتوپیایی می‌جست. با کلام سحرگونه‌اش آتش در جان‌ها می‌افکند و جوان‌ها را به سوی انقلاب می‌راند. اما هیچ یک از این‌ها برای کارا بودن درمانگری اندیشه‌هایش کفایت نمی‌کنند. برای حل مشکل باید متن( مجموعه آثار) را از مؤلف (شریعتی) جدا کرد. آن گاه باید به دنبال روایتی معتبر ازمتن رفت. شاید روایت من از متون شریعتی، تماماً نادرست باشد. در آن صورت باید روایت‌های دیگری از آن متون ارائه کرد که مستندات این دو مقاله را هم در خود بگنجاند و آن‌ها را به گونه‌ای خردپسند تفسیر نماید. من به نسلی تعلق دارم که شریعتی، بتشان بود. با او زندگی می‌کردیم. دل کندن از او بسیار دشوار است. اما دل کندن از یوتوپیای شریعتی و وداع با راه حل‌هایش به منزله دل کندن از شریعتی نیست. با او زندگی می‌کردیم. با او اشک بر چشمانمان جاری می‌گشت. او عشق دوران جوانی ما بود. ما که در کوران مبارزه نمی‌توانستیم عشق را تجربه نماییم. آری، این چنین بود برادر.


پاورقی :

۱- ج ۱، ص ۷۳

۲- پیشین، ص ۷۷
آمریکا ستیزی مانع سفر به آمریکا نمی‌شود. شریعتی، یکماه قبل از وفات، طی نامه‌ای از بلژیک به فرزندش که در آمریکا اقامت داشت، می‌نویسد: "نتوانستم برای آمریکا ویزا بگیرم. تو فکر کن و با منصور و ابراهیم آقا مشورت کن، ببین چه راهی هست که من بتوانم از اینجا ویزای آمریکا بگیرم. آیا دیدار فرزند و مثلاً سرپرستی! به درد نمی‌خورد" ( ج ۱، ص ۲۶۳). شریعتی می‌گفت اگر کسی میان روسیه و چین و آلبانی از یک سو، و آمریکا و آلمان و انگلیس ازسوی دیگر، دومی را برای زندگی و کار، به دلیل وجود دموکراسی و آزادی و امنیت و حقوق فردی، انتخاب نماید، از منطق بردگان پیروی کرده است. چون بردگان به دنبال اربابانی می‌گردند که کمتر بد باشند ( ج ۵، ص ۲۶۵). شریعتی می‌گوید امریکا : "الویس پریسلی‌ها را بت نسل جوان آلمان می‌کند" تا "روح حماسی" آلمانی را "لش و فلج" کند( ج ۷، ص ۲۲۱). می‌گوید دلیل اصلی جنایات وحشتناکی که در آمریکا اتفاق می‌افتد و در جامعه‌های عقب مانده شبیهش پیدا نمی‌شود، بچه‌های "جفت‌های طبیعی اما نامشروع" است که "بیماران عقده دار و روح‌های ضد اجتماعی‌اند" ( ج۲۱، صص ۵۵-۵۴).

۳- ج ۲۴، ص ۱۹۱
شریعتی آنقدر زنده نماند تا شاهد ریاست جمهوری جرج بوش باشد، اگر او به جای جیمی کارتر، جورج بوش را دیده بود چه می‌گفت؟ نظام دموکراتیک، همچون افلاطون و فقیهان، وعده نمی‌دهد که عادل ترین و فضیلت مند ترین افراد را بر صدر نشاند. وقتی از دل نظام‌های دموکراتیک افرادی چون جورج بوش بیرون آمده و مدیریت سیاسی جامعه را در دست می‌گیرند، چه باید کرد؟ بنیادگرایان و لنینیست‌ها بر این مبنا نظام دموکراتیک را نفی می‌کنند تا به وسیله بهترین افراد، جامعه را هدایت کنند. اما راه درست، نقد دموکراتیک "دموکراسی‌های واقعاً موجود" است. دموکراسی و حقوق بشر و آزادی را باید بسط داد. ساختار سیاسی را باید به گونه‌ای محدود که که کسی نتواند از قدرت سیاسی سو استفاده نماید. درعین حال می‌دانیم که بر روی زمین نمی‌توان بهشت آفرید. هدف اصلی کاهش درد و رنج آدمیان است. نابرابری‌ها را نمی‌توان نابود کرد، اما باید آنها را به حد اقل ممکن رساند. دین و سیاست باید در خدمت صلح باشند، نه جنگ. جنگ مقدس، یعنی مقدس کردن جنایت جمعی.

۴- ج ۱، ص ۱۰۰

۵- پیشین، ص ۱۶۱

۶- ج ۲۴، ص ۲۵

7- Linda Schmittroth ,Comp. , Statistical Record of Women Worldwide (Detroit:Gale Research,1991),pp. 75,76-87.
برای اطلاع از پژوهشی در زمینه خشونت در داخل خانه، رجوع کنید به:
Murray A. Straus, Richard J. Gelles, and Suzanne K. Steinmetz,Behind Closed Doors :Violence in the American Family(New York:Anchor Books, 1980).
نویسندگان کتاب فوق الذکر تخمینشان این است که در زمان پژوهش آنان تقریباً در یک ازدواج از سه ازدواج در ایالات متحده خشونت رخ می‌دهد. آمارهای ذکر شده در این دو منبع نسبتاً قدیمی است. از سوی دیگر روشن نیست که رشد تجاوز به عنف و خشونت خانگی ناشی از رشد گزارش کردن صدمه دیدگان است، یا ناشی از رشد واقعی پدیده؟ در کشورهایی چون آمریکا زنان و کودکان مرتب آموزش می‌بینند و تشویق می‌شوند که این نوع پدیدها را گزارش نمایند. اما در جوامع شرقی، خصوصاً جوامع اسلامی، سنت و فرهنگ مانع آنست که زنی اعلام نماید به او تجاوز شده است. عدم گزارش و عدم وجود آمار، به معنای آن نیست که آن پدیده وجود ندارد یا میزانش پائین است.

8- R. Jacoby , The Last Intellectuals ( New York, 1987), p. 5

۹- ج ۵، ص ۲۵۷-۲۵۸

۱۰- ج ۴ ف ص ۳۹

۱۱- پیشین، ص ۹۷

۱۲- پیشین، ص ۲۹۷

۱۳- ج ۵، ص ۱۳۱

۱۴- ج۴، ص ۲۴۱

۱۵- پیشین، ص ۲۴۴

۱۶ -پیشیین، ص ۱۴۵

۱۷- پیشین، ص ۲۹۴

۱۸- ج ۲، ص ۲۹

۱۹- ج ۴، ص ۱۸۹

۲۰- پیشین، ص ۱۲۹

۲۱- ج ۳۵، صص ۶۴۰-۶۰۸

۲۲- ج ۴، ص ۲۳۱

۲۳-ج۲۶، ص ۶۱۲

۲۴- ج ۱، ص ۲۲۰

۲۵- ج ۱، ص ۱۶۰

۲۶- ج ۴، ص ۳۵۰

۲۷- پیشین، ص ۱۶۷

۲۸- ج ۱، ص ۲۳۸-۲۱۹
قضاوت درباره اینکه حسن آلادپوش و محبوبه متحدین در زمان شهادت به کدام بخش سازمان تعلق داشتند، دشوار است. سرهنگ غلامرضا نجاتی آندو را جزو مجاهدینی که به مارکسیستها پیوستند، می‌داند(غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص۴۲۱). پوران بازرگان ( همسر محمد حنیف نژاد) که پس از تغییر ایدئولوژی به بخش مارکسیست-لنینیست سازمان و بعد‌ها پیکار پیوست و با تراب حق‌شناس ازدواج کرد ( پوران بازرگان در ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ درگذشت)، در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۷۱ درباره مشارکت زنان در جنبش مسلحانه، در باره آندو می‌گوید: "محبوبه متحدین در دانشکده هنرهای زیبا دانشجو بود، در دبیرستان ما نقاشی تدریس می‌کرد. ابتدا فعالیت اجتماعی و مذهبی چشمگیری همراه با دوستان دکتر علی شریعتی داشت. با همدرس و همفکر خود، حسن آلادپوش ازدواج کرد. بعدها هردو تفکر مذهبی را رها کرده و به مارکسیسم روی آوردند و به سازمان مجاهدین م. ل. (بخش منشعب ) پیوستند. حسن در سال ۵۴ در درگیری با ماموران ساواک به شهادت رسید و پس از چندی محبوبه نیز در یک درگیری مسلحانه با آدمکشان ساواک و بعد از آنکه توانست زیر پوشش تیراندازی خود رفیقی را که با او همراه بود نجات دهد، در چهار راهی نزدیک پل چوبی، خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد" ( آرش، شماره ۹۹-۹۸، فروردین ۱۳۸۶، ص ۱۴۲). در هر صورت، شریعتی، آن دو را به عنوان حجت تمام ادعاهایش معرفی می‌کند.
سازمان مجاهدین خلق، ازابتدا، جز ماتریالیسم، مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه قبول داشت. در چرخش ایدئولوژیک، فقط می‌بایست ماتریالیسم فلسفی پذیرفته می‌شد. در اول انقلاب هم آنان نوشتند: "ما به فلسفه مارکسیسم، بخصوص در مورد الحاد، می‌گوئیم نه ولی به اندیشه اجتماعی، بویژه تحلیلهای آن درباره فئودالیسم، کاپیتالیسم و امپریالیسم می‌گوئیم آری" ( سازمان مجاهدین، تاریخچه جریان کودتا و خط کنونی سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۳۵۷، صص ۱۲-۱۰). مجتبی طالقانی، فرزند آیت الله طالقانی، پس از چرخش، در نامه‌ای به پدرش می‌نویسد: "اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده، مخفی زندگی می‌کنم و ارتباطی با شما ندارم. به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سالهای زیادی که با هم در جنگ با امپریالیست‌ها و ارتجاع بوده‌ایم ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و هم کیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده‌ای در سازمان خود ایجاد کنیم... من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم. من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب _آموزشها و درسهای آتشین حضرت محمد(ص)، امام علی(ع) و امام حسین(ع)- بیان می‌کردم. من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده‌های زحمتکش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم... اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام. من قبلاً فکر می‌کردم که روشنفکران مبارز می‌توانند این رژیم را از میان بردارند ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب، پویایی اصلی تاریخ- مبارزه طبقاتی- را قبول ندارد. البته اسلام می‌تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفا کند. اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل‌هایی علمی از جامعه به دست می‌دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست. من پیش از این فکر می‌کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند، به دلیل اینکه به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی‌توانند فداکاریهای بزرگی نمایند. ولی اکنون می‌دانم بزرگترین و متعالی ترین فداکاریی که شخص می‌تواند انجام دهد، مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است" ( م. طالقانی، نامه‌ای به پدر، مجاهد، شماره ۶، تیر ۱۳۵۵، صص ۱۴۴-۱۳۱).

۲۹-ج۴، ص ۱۱۲- و ج۲۱، ص ۳۳

۳۰- ج ۷، ص ۲۳۱

۳۱- پیشین، ص ۲۴۰

۳۲- ج ۵، ص ۶

۳۳- ج ۵، ص ۳۴

۳۴- ج۵، ص ۸۰

۳۵- ج۵، ص ۱۱۰

۳۶- ج ۶، ص ۲۲۳
شریعتی ویتنام را در مقابل خود داشت، ما هم عراق را در مقابل خود داریم. روشن است که سیاست‌های نظامی‌گرانه و امپریالیستی راه گشای دموکراسی نمی‌باشد. انسانها را به نام آرمانهای جهانشمول نابود می‌کنند. این سیاست‌ها را باید به صراحت تمام محکوم کرد. اما از دموکراسی و آزادی و حقوق بشر باید دفاع کرد و نباید به نام مبارزه با غرب، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی را نفی کرد.

۳۷- ج ۶، ۲۱۳

۳۸- ج ۷، ص ۲۰۲

۳۹- ج ۲، ص ۴۸

۴۰- ج ۲۱، ص ۶۶

۴۱- ج ۲۱، صص ۲۱۶- ۲۱۵

۴۲- ج ۲۴، ص ۱۸۶

۴۳- ج ۲۴، ص ۱۹۴

۴۴- ج ۲۴، ص ۲۰۱

۴۵- ج ۲۴، ص ۲۰۳

۴۶- ج ۲۴، ص ۲۴

۴۷- ج ۲۴، ص ۲۵

۴۸- ج ۲۴، ص ۲۶

۴۹- ج ۵، صص ۱۳۲ - ۱۳۱

50- Bourdieu , The Rules of Art (Cambridge, 1996), p. 340


تاریخ انتشار : ۲۶ / مرداد / ۱۳۸۶

منبع : سایت رادیو زمانه / لینک از بین رفته است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
12_05_2010 . 01:33
#8
شریعتی و روحانیت



نام مقاله : شریعتی و روحانیت

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : زبان شریعتی ۱


زبان شریعتی :

علی شریعتی، جوانی دردمند و یک پارچه شور بود. آتشی در نیستان بود. همزمان در دو جبهه می‌جنگید. در جبهه‌ی اول، در حال مقابله‌ی با فرهنگ غرب و تجدد وارداتی رژیم شاه بود، و در جبهه‌ی دوم، جنگ با روحانیت سنتی را پیش می‌برد. او به محض این که به ایران بازگشت، کار شبانه‌روزی خود را شروع کرد، اما اجل به او مهلت نداد تا سخنانش را پیراسته و از نو بازنویسی کند. اگر زنده می‌ماند، شاید خود سخنان خود را پیراسته می‌کرد. او به دنبال تحقیقات علمی و تخصصی نبود. کار او، تبدیل دین به ایدئولوژی و برپایی انقلاب بود.


شریعتی و روحانیت :

مخالفان علی شریعتی جملاتی از بعضی از آثار وی را انتخاب و جهت استفتأ نزد مراجع تقلید (آیات عظام خویی، شریعتمداری، مرعشی نجفی، گلپایگانی، خوانساری، میلانی، روحانی، شیرازی، طباطبایی، و...) می‌فرستادند. آنها هم با صدور فتاوی جداگانه کتاب‌های وی را در شمار کتب ضلال به شمار می‌آوردند و خواندن آنها را تحریم می‌کردند. پس از وفات شریعتی، امام موسی صدر در مراسم ختم او در دمشق و بیروت سخنرانی کرد. به دنبال آن، علامه‌ی عسگری ضمن یک نامه خطاب به آیت‌الله شیخ شمس الدین، اعتراض خود را بیان کرد و نوشت:

"... حضور شیخ محمد مهدی شمس الدین، پس از سلام، شکایات و اخبار اعتراضات زیادی به من رسیده که شفاهی، کتبی و تلگرافی بوده‌اند و آن در مورد سید موسی صدر بوده که برای مرگ علی شریعتی که یک فرد کافر به دین و طریقت بود، مجلس عزاداری برپا نموده و یک فرد فاسق و بزرگترین دشمن دین و دین‌داران در تمام دنیا را شخص بزرگواری معرفی نموده است. این عمل او خلاف دین است و گمراهی را زیاد می‌کند و نمی‌دانم چه جوابی در قیامت خواهد داد. انا لله و انا الیه راجعون. والسلام..."۳۷

مرتضی مطهری در دیدارهای خصوصی با افراد، به شدت به شریعتی می‌تاخت و شخصیت او را لجن‌مال می‌کرد. به عنوان مثال می‌گفت شریعتی نجس است، چون غسل نمی‌کند. مطهری در نامه‌ی ۹ صفحه‌ای به آیت‌الله خمینی اعتراف کرده است که درباره‌ی مسائل شخصی شریعتی سخن گفته است. مطابق اسناد ساواک، مطهری در نگارش کتاب‌هایی که علیه شریعتی منتشر می‌شد، نقش داشته است. در یکی از اسناد ساواک آمده است:

"... بنظر می‌‌رسد جزوه‌ای در حال تدوین است که در این جزوه بر رد گفته‌های دکتر شریعتی مسائلی ذکر شده و در عین حال اشکالاتی را که بر او گرفته‌اند نگاشته شده است. جزوه مذکور توسط آقای روشن، پیشنماز مسجد الحسین واقع در خیابان اقبال پشت پارک خیام با همکاری عده‌ای از آقایان روحانیون از جمله آقای مطهری در حال تکمیل می‌باشد..."۳۸


پس از بازداشت شریعتی، مطهری باز هم از اقدامات خود علیه شریعتی نکاست. در یکی از اسناد ساواک در این خصوص آمده است:

"... روز دوشنبه ۱۳۵۲/۵/۱۵ دکتر سید محمد بهشتی، سید هادی خامنه‌ای و چند نفر از طلاب قم به منظور دید و بازدید از مرتضی مطهری در منزل وی... حضور داشتند. مطهری ضمن انتقاد از شریعتی گفت صرف‌نظر از افکار نادرست وی و غرور و اشتباهاتش، ضربه جبران‌ناپذیری بر هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیل‌کرده زد و آنها را نسبت بهم سخت بدبین نمود و احساسات جمعی از جوانان خام را علیه روحانیون برانگیخت..."۳۹

با این همه شریعتی هیچ‌گاه علیه مطهری چیزی نگفت. حمله بی‌امان روحانیت به او، و متهم کردنش به ضد ولایت، برای آن بود که در جامعه‌ی شیعیان، ضد ولایت بدتر از ضد دین است. آن‌قدر بر او فشار وارد آوردند تا همه‌جا را برای او به زندان تبدیل کردند. طلاب دائماً نزد مراجع از او بدگویی می‌کردند تا حکمی تند علیه او بگیرند. مطابق اسناد ساواک، در یک مورد، آیت الله مرعشی، شریعتی را کافر خوانده بود. در این سند آمده است:

"... اخیرا از طلاب قم نزد آیت‌الله شهاب‌الدین نجفی مرعشی و شریعتمداری مراجعه و اظهار داشته‌اند که دکتر علی شریعتی در یکی از سخنرانی‌هایش در حسینیه ارشاد منکر امام زمان شده و گفته است دعای ندبه سند معتبر ندارد، آقای مرعشی گفته من دکتر شریعتی را نمی‌شناسم ولی اگر او چنین حرفی گفته باشد کافر است..."۴۰


سپس در ۱۳۵۱/۹/۸ نوبت به آیت‌الله سید محمد روحانی رسید تا شریعتی را محارب بنامد و شرکت در حسینیه‌ی ارشاد را حرام اعلام کند. روحانی نوشته بود:

"... نشریات اخیر موسسه فوق‌الذکر و سخنرانی‌های نامبرده در این ایام پا به مرحله‌ی خطرناکی گذاشته...هرگز تصور نمی‌رفت... کار محاربه‌ی با تشیع و شیعه‌گری و محاربه‌ی با خاندان رسالت چنان اوجی بگیرد که موسسه‌ای این گونه آزادانه برخلاف مذهب تشیع و دین مقدس اسلام و قوانین آسمانی آن مطالبی را منتشر و سخنرانی‌های زهرآلودی در آن بشود. در هر صورت با وضع فعلی این موسسه، حقیر شرکت در مجالس آن ‌را حرام می‌‌دانم..."۴۱


جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه قم، پیش از انقلاب جلسه‌ای برای تصمیم‌گیری درباره‌ی علی شریعتی تشکیل می‌دهد. شیخ محمد یزدی درباره‌ی آن جلسه گفته است:

"... آقای مصباح در آن ماجرا قائل به دیدگاه خاصی بودند و بقیه اعضای جامعه در برابر ایشان قرار داشتند. جلسه مزبور در منزل آیت‌الله حسین نوری همدانی تشکیل شده بود و بحث به مرز کفر و ایمان رسیده بود... بعضی‌‌ها صریحا شریعتی را تکفیر می‌‌کردند و بعضی دیگر نظر ملایم‌تری داشتند... پس از شور و مشورت، آقایان به این نتیجه رسیدند که اعلام کفر در مورد شریعتی بازتاب خوبی ندارد و در کل به مصلحت اسلام و مسلمین نیست..."۴۲


بدین ترتیب، روحانیت شیعی شریعتی را کافر به شمار می‌آورد، ولی اعلام این حکم را به مصلحت نمی‌دید چون "بازتاب خوبی نداشت." همین و بس.

مرگ شریعتی هم باعث نشد تا این صنف از مخالفت با او دست بردارد. پس از انقلاب در جلساتی که در دفتر وزیر ارشاد (محمد خاتمی) درباره‌ی کتاب‌ها تصمیم‌گیری می‌شد، افرادی چون حداد عادل و رسولی با استناد به سخنان مرتضی مطهری خواهان ممانعت از انتشار همه‌ی آثار شریعتی بودند.

اما خاتمی به آنان پاسخ گفت که آیت‌الله خمینی به شخص او گفته است فقط آثاری از شریعتی را که خیلی مسأله‌آفرین است، اجازه‌ی تجدید چاپ ندهید. علی شریعتی چه واکنشی می‌توانست نسبت به روحانیت از خود نشان دهد؟ او هم متقابلا از زبان دشنام استفاده می‌کرد. میدان جنگ بود، نه گفت و گوی علمی. هر طرف خود را دین‌شناس‌تر از طرف مقابل به شمار می‌آورد. طرف مقابل، رفته رفته به دشمن تبدیل شد. شریعتی را ببینید که با روحانیت چه می‌کند:

"... به نظر من جرج گورویچ یهودی، کمونیست سابق که زندگیش را صرف مبارزه با فاشیسم و دیکتاتوری استالین و استعمار فرانسه در الجزایر کرده است، از آیت الله میلانی به روح تشیع نزدیک‌تر بود که هرگز در هیچ مبارزه‌ای شرکت نکرده است..."۴۳

"... بیا و ببین که همان ریش‌های بلندی که تا دیروز، به خصوص تمام ماه رمضان امسال را در مسجدها و تکیه‌ها و سفره‌ها و مجالس زنانه عربده می‌کشیدند و هار شده بودند و فتوای آیت‌الله سید مرتضی میلانی در دست و هوار می‌کشیدند که بکشید و بزنید و ویران کنید... اکنون سر از گریبانشان بر نمی‌دارند که مردم چه زود و چه رسوا دستشان را خواندند و دینشان و ولایتشان را فهمیدند که اینها همه شریح قاضی‌اند و ساحران فرعون..."۴۴


علی شریعتی در موارد مختلف از همین زبان استفاده کرده است. به عنوان مثال، تشیع صفوی را محصول دربار شاه سلطان حسین و روحانیت غیرانقلابی به شمار می‌آورد و در خصوص ویژگی‌های آن می‌نویسد:

"... پرورنده‌ی جرثومه‌های ربا و خرافه و جهل و ضعف و ذلت و لاابالی‌گری و شرک و رکود و پوسیدگی ذهنی و فلج شعور و بیماری روح و کیش شخصیت پرستی و توجیه ظلم و فساد و لش بودن..."۴۵


شریعتی از تندترین تعابیر برای تحقیر روحانیت استفاده می‌کرد و می‌گفت :

"... آخوندها و ملاها و رمال‌ها و جن‌گیرها، اونها که اهل مقاومت نیستند..."۴۶

"... راستی این خدا چقدر مهربان و فهمیده و بازیگر است. مگر ما کی بودیم که در برابر این همه قدرت قاسطین و خیانت ناکثین و تعصب هولناک مارقین بتوانیم بایستیم؟ زور فرعونی و زر قارونی و فتوای بلعمی دست به دست هم دادند، ساحران ریسمان‌های بندگی و ذلت به سیماب فریب آلودند..."۴۷

"... و خداوند اراده کرده است که دین خویش را از دست دکان‌داران و دین‌فروشان حرفه‌ای که نشان دادند سطح شعور و میزان شرفشان چیست نجات دهد و اسلام را از انحصار نسل فرسوده و منحط و عوام و عقب ماند‌ه‌ی رو به زوال در آورد و در زمان طرح کند و بر وجدان زنده و بیدار و مغز آگاه و دانشمند این نسل عرضه کند و ایمان را از گرداب گندیده و راکد افکار پوسیده و کتاب‌های پوسیده و قالب‌های پوسیده بیرون آورد..."۴۸

"... سه چهره‌ی حاکم بر مردم: استبداد، استثمار و استحمار یکی سر خلق را به بند می‌کشد، رفیقش جیب او را خالی می‌کند و شریک سومی در گوشش آهسته و مهربان... زمزمه می‌کند که صبر کن."[۴۹] "آقا روحانی است!؟ یعنی چه؟ مصرفش چیست؟ متفکر اسلامی است؟ نه. عالم اسلامی است؟ نه. سخنران اسلامی است؟ نه. نویسنده یا مترجم اسلامی است؟ نه. پس چیست؟ ایشان یک پارچه نور است! "مقدس" است! "شخصیت دینی" است! "آبروی دین" است و وجودش تو این محل، تو این شهر، در این همسایگی ما مایه‌ی "برکت" است، نمی‌بینی چه صفایی دارد؟ چه صورت نورانی؟ روحانیت از چهره‌اش می‌بارد..."۵۰


شریعتی در یکی از بازجویی‌های ساواک نوشته است :

"... ثابت خواهم کرد و ثابت خواهد شد که مبارزه‌ی من با "آخوند زدگی" و "غرب‌زدگی" که همه‌ی کوشش علمی من و سر موفقیت‌های اجتماعی من است کار لازمی است که به خاطر مصالح این جامعه باید در زمینه‌ی وسیعی به عنوان یک انقلاب فرهنگی ادامه یابد و این همه‌ی کار و فکر من است..."۵۱


می‌گفت :

"... سقوط فئودالیسم و رشد طبقه ی بورژوازی مترقی" مقارن با مذهب نوگرا و متناسب با نظام اجتماعی جدید (پروتستان‌تیسم مسیحی) بود. اصلاحات ارضی شاه هم "نظام فئودالی را در ایران در هم ریخته و زیربنای جامعه به طرف یک بورژوازی ملی خاص ایران تحول می‌یابد." این تحول باید مقارن با تحولی مذهبی باشد. ارتجاع فئودالی مذهب خاص خود را داشت. تحولات جدید هم به "رنسانس اسلامی" نیاز دارد..."


در نامه‌های به ساواک، به سخنان شاه هم استناد می‌کرد، که گفته بود:

"... پشتوانه‌ی انقلاب ما اسلام است اما اسلام نخستین، اسلامی که حضرت محمد آورد، نه آنچه بعدها بدان افزودند و برای خود، ارتجاع دکان درست کرد." می‌گفت او هم همین قصد را دارد: "من تنها و تنها هدفی که دارم دعوت به اسلامی پاک و علیه اسلام ارتجاعی است." در حقیقت شریعتی در بازجویی‌ها می‌خواست به ساواک اثبات کند که شاه و او دشمن مشترکی دارند که "ارتجاع سیاه" است. می‌گفت: "علت العلل انحطاط اجتماعی را نه استعمار می‌دانم و نه استثمار، بلکه استحمار می‌دانم که قرن‌هاست به نام مذهب و ادب منحط و تحریف شده توده‌ی مردم ما را فلج کرده است..."


می گفت:

"... باید یک جریان فکری سالم و مترقی و متناسب با نیاز ایران متحول، ایجاد کرد تا هم با آخوندیسم که اسلام مرتجعانه‌ی عصر فئودالی را نگه داشته و هم نسل جوان را که در فرار از این مذهب ارتجاعی به دامن افکار تخریبی می‌افتد مبارزه‌ی فکری، قانونی، عمیق و اثربخش کند..."۵۲


درگیری با روحانیت، عشق و امید بستن به نهضتی که خود به راه انداخته بود، چشمان شریعتی را در دیدن واقعیت‌های جامعه‌ی ایران نابینا کرد و آرزوی خود را تبدیل به واقعیت می‌کرد و می‌گفت اسلام بدون آخوند در جامعه تحقق پیدا کرده و تثبیت شده است. در اواخر عمر خطاب به پدر خود نوشت:

"... اکنون خوشبختانه، همان‌طور که دکتر تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پی‌ریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز "اسلام منهای آخوند" در جامعه تحقق یافته است..."۵۳


پاورقی‌ها :

۳۷. خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، جلد دوم،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۸.
۳۸. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۲۱. سند متعلق به ۱۳۵۱/۲/۲۱ است.
۳۹. عالم جاودان استاد شهید مرتضی مطهری- ص۴۴۴.
۴۰. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۱۱.
۴۱. اسناد انقلاب اسلامی، جلد ۵، ص ۱۴۵.
در چهاردهم آبان ماه همان سال، آیت الله سید حسن طباطبایی، فتوایی نظیر فتوای بالا صادر کرد.
مطابق اسناد ساواک، در جلسه‌ای که بیت شیخ حسین لنگرانی، وی خطاب به حاضران همین نکات را بیان کرده بود:
"وی در این جلسه بیشتر وقتش را به نقل مطالب کتب تالیف دکتر علی شریعتی به‌خصوص کتاب کویر گذراند و به حضار توصیه می‌کرد آنها هم درباره‌ی نامبرده در هیچ ‌جا سکوت نکنند. حسین مجاهد [یکی از حضار] می‌گفت چون آخوندها حاکم بر دستگاه هستند به‌موقع فساد شریعتی را تشخیص داده و حسینیه ارشاد را تعطیل کردند"(شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۱۱۲).
در درون ساواک هم به مقامات بالا پیشنهاد می‌شود که حسینیه‌ی ارشاد را به مراجع تقلید واگذار شود(پیشین، ص ۱۱۳).
شریعتی ۱۸ ماه زندانی و سپس آزاد شد. اما تعطیلی حسینیه‌ی ارشاد و زندان شریعتی هم نتوانست کوچکترین تغییری در اسلام فقاهتی بینادگرایانه صورت دهد. موج تکفیر ادامه داشت. آیت الله سید ابوالحسن قزوینی درباره‌ی کتاب‌های شریعتی نوشت:
"هر چند مدتی است کسالت دارم و قادر به مطالعه نیستم، ولی نظر به مطالعه‌ی اجمالی، کتب مذکور مطابق با مذهب تشیع نمی‌باشد و انکار خاتمیت و انکار ضروری دین است"(اسناد انقلاب اسلامی، جلد ۲، ص ۲۰۶).
مطابق فتوای فقها، انکار ضروری دین به ارتداد می‌انجامد و حکم مرتد اعدام است. آیت الله سید علی اصفهانی هم گفت: "نوشتجات نامبرده مشتمل بر اباطیل گوناگون است."
این نکات را به تفصیل آوردیم تا روی بر کارنامه‌ی اسلام فقاهتی بیفکنیم.
۴۲. خاطرات آیت الله شیخ محمد یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۸۱.
۴۳. علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جلد ۱، ص ۱۳.
۴۴. علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جلد ۱، صص ۵۳- ۵۲.
۴۵. علی شریعتی، ما و اقبال، ص ۱۱ و ۲۲۶.
۴۶. علی شریعتی، با مخاطب‌های آشنا، ص ۲۲۰.
۴۷. علی شریعتی، مکتوبات شریعتی، ص ۱۳۵.
۴۸. پیشین، ص ۱۳۸.
۴۹. علی شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، ص ۱۵۸.
۵۰. علی شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، ص ۲۳۲.
۵۱. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، ص ۲۵۰.
۵۲. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، ص ۳۲۵.
۵۳. علی شریعتی، مکتوبات شریعتی، ص ۸.


تاریخ انتشار : ۱۶ / اردیبهشت / ۱۳۸۹

منبع : سایت رادیو زمانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
12_05_2010 . 02:25
#9
شریعتی : غرب و سکولاریسم



نام مقاله : شریعتی : غرب و سکولاریسم

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : زبان شریعتی ۲


شریعتی، جوامع و فرهنگ غرب:

شریعتی غرب را چنین تصویر می‌کرد :

"... تمدن آن بربریت، تکنیک آن جلادی، علم آن حیله‌گری، هنر آن جادوگری، فلسفه آن دغل کاری، بشر دوستی و دموکراسی آن نفاق و در یک کلام همه دانش‌های غربی کارگزاران مذهب پول شده‌اند و فلسفه اصالت مصرف..." (۵۴)


شریعتی می‌گفت باید از سارتر و فانون آموخت که : بمبی را به دست گرفته‌اند و آن را می‌خواهند در قلب و مرکز پلید تمدن امروز سرمایه داری و روسپی خانه ی بورژوازی که پاریس است منفجر کنند.(۵۵)


در جای دیگری دوباره تکرار می‌کند که سارتر بمب مغضوبین زمین را در دست گرفته و می‌گوید:

"... من این بمب را در قلب کثافت بورژوازی دنیا که پاریس باشد منفجر می‌کنم، هم برای نجات مستعمرات و هم برای نجات اروپا..."(۵۶)


شریعتی در تحلیل فرهنگ و جوامع غربی از زبان دشنام استفاده می‌کرد. در سال ۱۳۵۵ درباره‌ی آمریکا می‌نویسد:

"... آمریکا! آمریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لش و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالب ریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب..."(۵۷)


آمریکا می‌خواهد از طریق ژندارم‌اش (شاه) :

"... جوون‌های ده (ایران) را، همه جاکش بار بیاره، زن‌های ده را و دخترهای ده را، همه روسپی و بدکاره..."(۵۸)


هرگاه کسی را می‌دید که از آمریکا آمده و شیفته‌ی آزادی فردی و لیبرالیسم و حقوق بشر شده است، از خود می‌پرسید چرا از "نفرت نسبت به سرمایه‌داری و آن همه تبعیض و فریب و ددمنشی و پستی" که در آمریکا نهفته است خالی است(۵۹) آمریکا "الویس پریسلی‌ها را بت نسل جوان آلمان می‌کند" تا "روح حماسی" آلمانی را "لش و فلج" کند.(۶۰)


درسال ۱۳۵۵ در باره ورودش به اروپا می‌گوید :

"... اما عظمت این هیولای پولاد، که بر روی طلا و سکس خوابیده است و نامش تمدن جهانگیر مغرب است و دارد نقش تمدن منحصر به فرد بشریت را بازی می‌کند، مرا برخود لرزاند. با این دستمایه از فرهنگ و ایمان، تنها، می‌توانم با این دیو سیاه برآیم که با یک خیز مرا نبلعد و در معده‌اش که سنگ آهن و صخره خارا را هضم می‌کند، جذب و هضم نشوم، آن چنان‌که خودپرستی و جنسیت و کار اقتصادی و شغل فنی، و تمایل به رفاه و لذت و مصرف و پیشرفت را که با مزاجش سازگار است، در خونش بریزد و نگه دارد و تمام احساس‌های معنوی، ارزش‌های اخلاقی، ایده‌آل‌های خدایی و همه‌ی انگیزه‌ها و آموزش‌ها و اندوخته‌هائی را که از مذهبم و تاریخم به ارث گرفته‌ام، از ماتحت خود دفع کند..."

چرا باید ایتالیایی و یونانی و ایرانی و چینی عقب مانده باشند، و "آمریکایی خوک و سوئیسی خر آقاهای جهان باشند..."(۶۲)

در جنگ جهانی دوم "بول و غایط به جان هم افتاده بودند63." روشنفکرانی که با اندیشه‌های رایج در ۱۹۶۷ آشنا می‌شدند، "مموش های زلفی، و قرتی های مزلف که جهان بینی شان را چند تا صفحه جاز و بیتل و دید زدن دم مدرسه دخترانه تشکیل می‌دهد" بودند64. "تحصیل کرده‌ها... لش جامعه‌اند65." مردم ایران قبل از اسلام "ملت یائسه و عقیم" بود66. جوان به زور مذهبی شده: "مثل سگ ارمنی سرپا می‌شاشد67." "بچه‌های ما دو جورند، یکی روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است68."

"... هر بچه‌ی مزلف بدبخت و نکبت و پیزوری که اساسی‌ترین کار حیات‌اش استمنأ است به خودش اجازه می‌دهد که به رویت چنگال کشد و تمام عقده‌های رانده‌شده به قسمت بی‌شعوری‌اش را بر سرت به راحتی خالی کند، و هم اسواران رعیت‌نواز قدرشناس سفله‌پرور، دستی به سر و گوش‌اش کشند و آخورش را آباد کنند. پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف..."(۶۹)


غربیان :

"... هم‌چون دسته دسته روباه‌های مکار و گرگ‌های خون‌خوار و کفتارهای مرده‌خوار و نبش‌قبر کن و سگ‌های هار زنجیر گسسته‌ای که از قفس گریخته باشد... بر شهر‌ها و آبادی‌ها و بازارها و مسجدها و خرمن‌ها و حتی خانه‌های ما ریختند و غارت کردند و آمدند و کشتند و سوختند و بردند... و نرفتند..."(۷۰)

"... فروید یکی از همین گوساله‌های بورژوازی‌طلب است. در درون این گوساله علم، باز بینش و روحیه‌ی آزادی‌طلب است که بانگ بر می‌دارد... این پیغمبر بورژوازی اسم‌اش فروید بود، و مذهب‌اش جنسیت، و معبدش فرویدیسم، و نخستین قربانی‌اش که در کنار این معبد ذبح شد، ارزش‌های انسانی زن بود..."(۷۱)


شریعتی و سکولاریسم :

شریعتی در نقد و رد سکولاریسم هم از همین زبان استفاده می‌کند. در مقام تعریف لائیسیته می‌نویسد:

"... لائیسیته یعنی غیر مذهبی بودن، نه ضد مذهبی بودن، بنابراین وقتی می‌گوئیم حکومت لائیک، یعنی حکومتی که برمبنای مذهب استوار نیست، اما روح‌اش ضد مذهبی هم نیست. مبارزه‌ی لائیسیته در اروپا عبارت بود از: غیر مذهبی کردن مدارس، انجمن‌ها، دانشکده‌ها و تمام موسسات اجتماعی..."(۷۲)


شریعتی اگر چه غیر مذهبی شدن حکومت را برای جهان غرب مفید می‌دانست، اما آن را نه تنها برای ایران مفید تلقی نمی‌کرد، بلکه استعماری و توطئه‌ی قداره‌بندان جلوه می‌داد. در سال ۱۳۵۵ در این خصوص به انقلابیون می‌نویسد:

"... اکنون نیز می‌بینیم که صادق‌ترین روشنفکران ما، درست هنگامی که اسلام برای نجات از بند قرن‌ها ارتجاع و خرافه‌پرستی و نجات دادن مسلمانان از قید استبداد و استعمار و سرمایه داری تحمیلی بپاخاسته و چهره‌ای مهاجم و انقلابی یافته است، آن را به تیرهایی نشانه گرفته‌اند و هر زخمی که بر آن وارد می‌کنند، سبب می‌شود برق شوقی از چشم دشمنان مشترک‌شان بیرون جهد. ما خود به چشم دیده‌ایم یا به گوش شنیده‌ایم که چه موجی برخاست، از میان روشنفکرانی که شعار تفکیک روحانیت از سیاست می‌دادند. این شعار، شعاری بود که در اروپا کلیسای ضد مردم و ضد عقل و علم را از صحنه زندگی و حرکت و آزادی کنار زد. اما روشنفکر ما، بی آنکه اختلاف محیط و زمان و مکان و شرایط و حتی اختلاف موضوع را درک کند، این شعار را در جامعه ما تکرار کرد... این درس بزرگی است که گاه می‌بینیم یک روشنفکر مترقی در حالی شعار یک نهضت انقلابی و مترقی و آزادیب‌خش عصر دیگر و شرایط دیگر را در عصر دیگر و شرایط اجتماعی دیگر مطرح می‌کند، برخلاف احساس کاذبی که دارد، وارث ضدانسانی‌ترین و فریبکارانه‌ترین و زشت‌ترین توطئه‌های قداره‌بندان و رژیم‌های ضد بشری می‌شود و حتی بازیچه‌ی تر و تازه استعمار... اگر چهره های مترقی مذهبی ما... منبر می‌روند، در عمل سیاسی نیز شرکت کنند... [ اگر مبارزان] در میان خود چهره های علمای مذهبی و شخصیت‌های اسلامی را ببینند... این عمل، ایدئولوژی آنها را در جامعه... به وجهی روشن و صریح و انقلابی ارائه می‌دهد..."(۷۳)

مدلل بودن یا نامدلل بودن سخن شریعتی محل نزاع نیست، زبان او مهم است. شریعتی یکی از افرادی بود که به وفور از این زبان استفاده می‌کرد.


پاورقی :

۵۴- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۲۰، ص۳۳۵.
۵۵- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۲۰، ص ۲۶۳.
۵۶- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۱۰، ص ۵۴.
۵۷- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۱، ص ۷۳.
۵۸- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۲۶، ص ۶۱۲.
۵۹- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۱، ص ۷۷.
۶۰- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۷، ص ۲۲۱.
۶۱- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۱، ص ۱۰۰.
۶۲- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۱، ص ۱۶۱.
۶۳- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۴، ص ۳۹.
۶۴- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۴، ص ۲۴۱.
۶۵- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۴، ص ۱۴۵.
۶۶- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۴، ص ۱۸۹.
۶۷- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۴، ص ۲۹۴.
۶۸- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۲، ص ۲۹.
۶۹- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۳۵، صص ۶۴۰- ۶۰۸.
۷۰- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۲۱، ص ۶۵.
۷۱- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۲۱، ص۲۱۷.
۷۲- علی شریعتی، مجموعه آثار، جلد ۳۵، ص ۲۴۷.
۷۳- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۲، صص ۱۷۹- ۱۷۵.


تاریخ انتشار : ۱۶ / اردیبهشت / ۱۳۸۹

منبع : سایت رادیو زمانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
12_05_2010 . 18:43
#10
شریعتی : سرمایه‌داری و سوسیالیسم



نام مقاله : شریعتی، سرمایه‌داری و سوسیالیسم

نویسنده : اکبر گنجی

موضوع : زبان شریعتی ۳


شریعتی سوسیالیستی رادیکال بود. می‌گفت :

"... من سرمایه‌داری را در هر شکل‌اش ربا می‌دانم (۷۴)..."

"سوسیالیسم، جامعه‌ای طبقه‌ای می‌سازد (۷۵)..."


پس از نقل چند آیه می‌پرسد :

"... آیا اینها نفی مطلق مالکیت خصوصی بر منابع تولید یا سرمایه نیست (۷۶)..."

"... تشیع از آغاز اسلام ، با تکیه بر عدالت و ولایت و امامت علی که نمونه‌ی برابری و مظهر خصومت آشتی‌ناپذیر با قدرت‌طلبی و سرمایه‌داری و بهره‌کشی و ظلم و جوهر ناب تقوای انسانی و اقتصادی و عدل قاطع و خشن و دفاع از طبقات مظلوم و ملت‌های محروم در نظام خلافت اسلامی است، نماینده‌ی اسلام انقلابی و مردمی و ضد طبقاتی بود و اسلام که پس از پیامبر گرایش به راست را آغاز کرد77..."


شریعتی در نقد و طرد سرمایه‌داری و بورژوازی از هر دشنامی استفاده می‌کند. می‌گوید:

"... روح بورژوازی چیست؟...باید...بورژوازی را به صورت یک طبقه‌ی کثیف متعفن پول پرست و... مطرح کنم78..."

"... بورژوا آدم بد و پستی است79..."

"... اکنون، سئوال اساسی این است که شما، اگر فردا رهبری یک جامعه را به دست گرفتید تا یک جامعه‌ی انقلابی بر اساس این جهان‌بینی و این ایدئولوژی بیافریند، با این سرمایه‌ها چه می‌کنید، با سرمایه‌داران چگونه رفتار می‌کنید؟ برای طبقه‌ی کارگر و دهقان چه ارمغانی بالاتر از مارکسیسم دارید؟ آیا سرمایه‌داران رباخوار، متقلب، وابسته به استعمار، فاسد، بهایی مال مردم خور را به دست عدالت انقلابی می‌سپارید اما سرمایه‌دارانی را که ربا نمی‌خورند، تقلب نمی‌کنند، ملی‌اند، صالح‌اند، مسلمان نمازخوان وجوهات بده‌اند و مال کسی را نه تنها نخورده اند که خیرات و مبرات و حسنات هم کرده‌اند، نگاه می‌دارید و تشویق و تأئید و تقویت می‌کنید، طبقه کارگر را – به عنوان طبقه‌ای که نیروی کارش را به سرمایه‌دار می‌فروشد تا زنده بماند- حفظ می‌کنید و تنها می‌کوشید که هر چه بیشتر از خدمات رفاهی و بهداشتی و مزد بیشتر برخوردار شوند یا آنها را زندان طبقاتی خود رها می‌کنید80..."

"... این طبقه‌ی بورژوازی متوسط است که وحشتناک و هیچ است و اعتقاد و بی‌اعتقادی‌اش هر دو مساوی است. می‌دانید بدبختی دین اسلام از چیست؟ از آنجا است که این طبقه به وجود آمد و دین وابسته شد و رابطه‌ای بین حوزه و بازار پیدا شد.اگر اسلام بتواند روزی از این رابطه‌ی کثیف نجات پیدا کند، برای همیشه رهبری بشر را به عهده می‌گیرد و اگر این رابطه بماند، دیگر اسلام رفته است81..."

"... آدم چهار پولی دین‌اش ارزش ندارد، دین‌اش دین منفور و دین کثافت است، و اصولاً اعتقادات‌اش نجاست است، پست است. او آدم پستی است82..."

"... در چشم ما، بورژوازی پلید است، نه تنها نابود می‌شود، که باید نابودش کرد... [بورژوازی انسان‌ها را] به گرگ خونخوار بدل می‌کند یا به روباه مکار و یا موش سکه پرست و اکثریت خلق را گله‌ای میش می‌سازد که باید پوزه در خاک بچرند تا پشمشان را بچینند و شیرشان را بدوشند و پوستشان کنند... سوسیالیسم انسان را از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه‌داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد می‌کند و روح پست سودجویی فردی و افزون‌طلبی مادی را که جنون پول پرستی و قدرت ستایی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره کشی و سکه اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده‌ی آنست، ریشه کن می‌سازد...با سرمایه‌داری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم83..."

"... سرمایه‌داری صنعتی... همچون سیلی کثیف عالم‌گیر می‌شود84..."


درک همدلانه‌ی سخنان شریعتی :

برای آن که درباره ی شریعتی بی انصافی نکرده باشیم، باید به وصیت نامه‌ی او هم بنگریم که خود بهترین داوری‌ها را در پایان راه از همه‌ی آثار خود کرده است. می‌نویسد:

"... بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می‌شود آن چه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خم و عجولانه و پر خطا چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی- تحقیقی،که فریادهایی از سر درد،نشانه هایی از یک راه، تکان‌هایی برای بیداری، ارائه طریق،طرح‌هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده‌ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد، آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه‌اش انتظار فاجعه‌ای می‌رفت. آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد – غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی بشود – اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستیم و همه‌ی اندوخته‌ام و میراثم را با این وصیت شرعی، یک جا به دست شما می‌سپارم و با آنها هر کاری که می‌خواهی بکن. فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت‌ها و خباثت‌ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من، کاری از پیش نخواهد برد و ودیعه هایم را به دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته تر است85..."


درباره‌ی اتهام همکاری شریعتی با ساواک در بخش مربوط به مطهری سخن گفتیم. در آنجا از مرتضی مطهری انتقاد کردیم که چرا بدون مدرک علی شریعتی را متهم می‌سازد؟ اما شریعتی هم از همین روش علیه دیگران استفاده کرده است. او به پدر خود و چند تن دیگر گفته بود که کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی،ساواکی است.(۸۶)

محل نزاع این نوشته ساواکی یا غیر ساواکی بودن کاظم رجوی نیست، کاظم رجوی حتی اگر ساواکی هم بود، علی شریعتی نمی‌توانست از آن مطلع باشد. این زبانی بود که در دهه‌ی پیش از انقلاب علیه دیگران به کار گرفته می‌شد. این زبان همچنان در کار متهم کردن این و آن است. معنای واژه چیزی جز کاربرد واژه نیست. ساواکی، آمریکایی، اسرائیلی، عامل جمهوری اسلامی؛ همه‌ی اینها به عنوان دشنام به کار می‌روند. بر اساس کدام شواهد و قرائن می‌توان اثبات کرد که فلان شخص عامل جمهوری اسلامی یا سازمان سیا یا موساد یا انگلیسی است؟

نکته‌ی دیگری هم در کارنامه‌ی شریعتی وجود دارد که در دو دهه‌ی اخیر از سوی بسیاری از ناقدان مطرح شده است. شریعتی دکترای جامعه‌شناسی نداشت، پایان نامه‌ی دکتری او ترجمه‌ی بخشی از فضایل بلخ به فرانسه بود. اما در چندین‌جا خود را این‌چنین معرفی کرده است. در نامه‌ی ۴۰ صفحه‌ای به ساواک (سال ۱۳۴۷) نوشته است:

"... سال ۱۳۳۹ بود که من و همسرم وارد دانشگاه سوربن شدیم و رسماً مشغول تحصیل در رشته‌ی دکترا شدیم. من در جامعه‌شناسی مذهبی و همسرم در زبانشناسی... روی هم رفته خطوط اصلی چهره‌ی سیاسی من در دوران اقامت‌ام در اروپا عبارت بود از مردی که با یک بورس دولتی (۸۰۰ تومان) به اضافه‌ی ماهی سیصد تومان که از حقوق انتظار خدمت‌مان می‌رسید (جمعاً در حدود ۱۱۰۰ تومان) دو دکترا تهیه می‌کند و در مدرسه‌ی عالی نیز درس می‌دهد... من دو دکترا یکی در جامعه‌شناسی مذهبی (مسلمان) و دیگری در تاریخ گرفتم و در ضمن مدرسه‌ی تحقیقات عالیه وابسته به سوربن را نیز در رشته‌ی جامعه‌شناسی اسلامی گذراندم و در کشورهای جامعه‌شناسی عمومی و تاریخ و علوم اسلامی و کشورهای توسعه نیافته شرکت می‌کردم... برای تحقیق و تدریس در C.N.R.S (مرکز ملی تحقیقات علمی) و نیز در مدرسه ی تتبعات عالیه و C.N.D.F(مرکز ملی آمار و اسناد فرانسه) کار می‌کردم و در مدرسه ی تتبعات عالیه استخدام شدم و به عنوان آسیستان پروفسور برک، که قرار بود جامعه‌شناسی ایران را تدریس کنم87..."


این مدعا در آثار او هم وجود دارد. می‌نویسد :

"... من که تحصیلات‌ام در جامعه‌شناسی است88..."

"... در دانشگاهی که درس می‌خواندم، یک مرتبه دیدم که تابلویی زده‌اند که ما به دانشجویانی که جامعه‌شناسی و روانشناسی را تمام کرده‌اند، احتیاج داریم و حقوق خوبی هم می‌دهیم، بیایید برای ما کار کنید... من به آنجا مراجعه کردم. او با من مصاحبه کرد و گفت که لابد می‌پرسید که ما به چه دلیل از شما که جامعه‌شناسی خوانده‌اید، دعوت کرده‌ایم89..."


شریعتی در زندگی‌نامه‌ی خود نوشت‌اش می‌نویسد :

"... در خرداد ۱۳۳۸ از طریق اعزام فارغ التحصیلان رتبه‌ی اول دانشکده‌ها به پاریس رفت و در آنجا تا سال ۱۳۴۳ به اخذ درجه‌ی دکترا در تاریخ تمدن و دکترا در جامعه‌شناسی و طی دوره‌ی مدرسه تتبعات عالیه وابسته به دانشگاه سوربن در جامعه‌شناسی مسلمان به ریاست پرفسور برک نائل آمد90..."



نمی‌دانم این مدعا برای چه در آثار شریعتی طرح شده است؟ بیائیم و مدعای مخالفان شریعتی را بپذیریم که او آگاهانه دروغ (خبر کاذب به قصد فریب) گفته است. اما در عصری که مخالفان رژیم مدعی بودند که شاه یکصد هزار زندانی سیاسی دارد، صمد بهرنگی و تختی و... را شاه کشته است، بیان این نوع مدعیات شاید چندان خلاف زمانه نبود. مگر پس از درگذشت شریعتی، مخالفان رژیم شاه، مرگ طبیعی او را به "شهادت" به وسیله‌ی ساواک تبدیل نکردند؟

فراموش نکنیم، اریک هابسبام گفته است: قرن بیستم، قرن استفاده‌ی افراطی از همه چیز بود. جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم در قرن بیستم روی داد. زبان به تانک و خمپاره انداز تبدیل شد و شریعتی هم از همین زبان علیه دشمنان و رقبا استفاده می‌کرد. برای شکست دشمنان، کارهای اخلاقاً مذموم، به رفتارهای مجاز تبدیل شد. سرقت از بانک‌های دولتی، عملیات چریکی علیه رژیم قلمداد می‌شد. کشتن پاسبان‌ها، مأمورین راهنمایی و رانندگی و سربازان وظیفه در دورترین نقاط کشور، مبارزه‌ی با رژیم شاه به شمار می‌رفت.

در زمانه‌ای که دروغ، سرقت و کشتن مأمورین عادی؛ مبارزه‌ی ایثارگرانه قلمداد می‌شد، علی شریعتی هم در مواردی نوشته بود، دو دکتری در علوم اجتماعی دارد. این، یعنی دیدن و فهم رفتارها در زمینه ای که رخ می‌داد. این یعنی، برای فهم رفتار گذشتگان، تاریخ را باید چنان بازسازی کرد که ناظر و مفسر کنونی هم اگر در همان شرایط قرار می‌گرفت، دقیقاً همان اعمالی را انجام می‌داد که بازیگران و فاعلان گذشته انجام داده‌اند. نام دیگر این نوع تفسیر، "منطق موقعیت" است. اما فهم تاریخ و اعمال فاعلان و قهرمانان از طریق همدلی یک چیز است، و ارزیابی و داوری اخلاقی آن کنش‌ها، چیزی دیگر.


پاورقی :

۷۴- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، جلد ۱۰، ص ۲۹.
۷۵- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۸۰.
۷۶- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۱۱۲.
۷۷- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۸۵.
۷۸- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، صص ۱۰- ۹.
۷۹- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۱۱.
۸۰- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، صص ۸۴- ۸۳.
۸۱- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، صص ۳۶- ۳۵.
۸۲- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۳۴.
۸۳- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، صص ۷۹- ۷۸.
۸۴- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جهت گیری طبقاتی اسلام، ص ۸۰.
۸۵- روزنامه‌ی نوروز، ۳۱/۳/ ۱۳۸۰.
۸۶- وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در کتاب سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام( ۱۳۸۴- ۱۳۴۴)، مدعی است که یک "سند نشان می‌داد که کاظم رجوی از سال ۱۳۴۹ با نام مستعار "میرزا" منبع ساواک بوده است"[ سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام( ۱۳۸۴- ۱۳۴۴)،جلد سوم، ص ۱۰۱]. همین کتاب به نقل از لطف الله میثمی نقل می‌کند که علی شریعتی به پدر و چند تن دیگر گفته بوده که کاظم رجوی ساواکی است(لطف الله میثمی، آنها که رفتند، خاطرات لطف الله میثمی، نشر صمدیه،جلد ۲،ص ۱۸۸).
۸۷- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، صص۲۱۴ و ۲۱۷ و ۲۱۹.
۸۸- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جلد ۳۱، ص ۳۱۶.
۸۹- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جلد ۳۱، ص ۳۹۷.
۹۰- علی شریعتی، مجموعه‌ی آثار، جلد ۳۳، بخش اول، ص ۲.


تاریخ انتشار : ۲۰ / اردیبهشت / ۱۳۸۹

منبع : سایت رادیو زمانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  پاسخ به نظرات انتقادی!! گنجی shervin 5 4,913 27_03_2010 . 14:57
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان