گزارش سخنرانی سارا شریعتی
موضوع : روشنفکران، قبایل و عشایر
سارا شریعتی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران نسبت به نظر استاد مجتهد شبستری که از "اسلام حقیقت" در مقابل "اسلام هویت" دفاع کرده بود و سخنرانی دکتر سروش مبنی بر اینکه "به دین به صورت اسطوره و نه به حسرت اتوپیا نگاه کنیم"، انتقاد کرد.
سارا شریعتی چندی پیش طی سخنانی در موسسه حکمت و پژوهش با عنوان "روشنفکران : قبایل و عشایر" صحبت میکرد، دربارهی سخنان استاد مجتهد شبستری که از "اسلام حقیقت" دفاع کرده و نسبت به "اسلام هویت" هشدار داده بود، گفت : زمانی که خواستند در این محفل صحبتی داشته باشم، تازه مقاله مجتهد شبستری را در روزنامه خوانده بودم. مجتهد در پایان صحبتشان از اسلام حقیقت دفاع کرده بودند و نسبت به اسلام هویت هشدار داده بودند. همچنین دورهای بود که در محافل بسیاری دعوت شده بودم. محافل روشنفکری که اغلب در منزل و حول محور یک شخصیت تشکیل میشود و نزدیکان فکری او را در دورههای هفتگی یا ماهیانه دور هم جمع میکرد.
از طرفی میشنیدم که ما با "حقیقت" سر و کار داریم و نه "هویت". از طرفی میدیدم که ظاهراً این هویتهاست که کاربرد دارد؛ هویتهای فکری، سیاسی، تاریخی و هویتهایی که تجمعاتی به وجود میآورند که سنتساز میشوند.
شریعتی با اشاره به کلام "میشل مافزولی"، اندیشمند و جامعهشناس فرانسوی که میگوید "خود را فریب ندهیم، از اونیورسالیسم جهانگرایی صحبت نکنیم، در حالی که در عمل این تریبالیسم و قبیلهگرایی است که عمل میکند"، گفت : امروزه به تعبیر "مافزولی"زمان قبایل است. پس با صدای بلند اعلام کنیم که ما هم عضو یک قبیله هستیم و هویت خود را داریم اما بهطور مسلم این هویت با هویتگرایی متفاوت است. حقیقت زمانی که به زمین میرسد، نام پیدا میکند، خانواده مییابد، تاریخ و سرگذشت پیدا میکند و فکر و اندیشه و موضع و در یک کلام دوستان و دشمنانی. به عبارت دیگر هویت مییابد. درنتیجه این هویتگرایی است که محکوم است و نه هویت به معنای یک واقعیت اجتماعی و حتی شاید بتوان گفت یک ضرورت اجتماعی. هویتگرایی محکوم است چون به انشقاق و جدایی جامعه بشری میانجامد، به قول "فانون" ما حق نداریم سیاه باشیم، زن باشیم یا ایرانی باشیم. باید بر اشتراکات انسانی خود تکیه کنیم یا به قول مجتهد شبستری باید بر حقیقت تکیه کنیم اما با رویکرد جامعهشناختی میبینیم که ما در عمل با هویتها سر و کار داریم نه با حقیقتها. در واقعیت اجتماعی در زمان و مکان آنچه با آن روبروی هستیم، هویتها هستند. هویتها وجود دارند کارکرد دارند و باید داشته باشند. حذف هویتها به معنای استانداردیزه شدن جوامع است.
وی در ادامه سخناناش به نقد سخنان دکتر سروش پرداخت که در تحلیل سنت روشنفکری دینی در سخنرانی منزل عبدالله نوری گفته بود، "درس دیگری که ما بهخصوص در بعد از انقلاب گرفتهایم، این است که دیگر به دین نه به صورت اسطوره نگاه کنیم و نه به حسرت اتوپیا، تعبیر اسطورهای متعلق به سنتگرایان است و دین اتوپیایی هم فاجعهآمیز"، گفت : به این بحث نیز با رویکردی جامعهشناختی میتوان اما و اگرهایی افزود، به این معنا که اسطورهزدایی از دین که حرکتی بود که از قبل انقلاب روشنفکران برای مبارزه با خرافات در دین و تقویت رویکردی تاریخی آغاز کردند، حرکتی آگاهیبخش و نوگرایانه بود و هست و امروزه ما از این دستاوردهاست که بهره میبریم. تخلیه دین از همه مولفههای اسطورهایاش، اسطوره را از حیطه دین میزداید و در این حال اسطورهای که دیگر خانهای در دین نمییابد، به قول "سیرونو" در حوزههای دیگری بهطور مشخص به سیاست است که نقل مکان میکند و در این حال میتواند خطرناک شود.
از امام حسین(ع) اسطورهزدایی میشود و این بار یک شخصیت سیاسی، یک ستاره سینمایی یا یک قهرمان ورزشی اسطورهای میشود؛ اسطورهای که به گفته "الیاده مورن" در دنیای مدرن حضور دارد، کارکرد دارد، واقعیت دارد. جامعهشناسی نیز اسطورههای بنیانگذار خود را دارد.
اتوپیا نیز سرنوشت مشابهی دارد. به گفته "گرامشی" دین خود بزرگترین اتوپیاست. اگر ما به دلیل تجربههای فاجعهبار تحقق اتوپیا در قرن بیستم با این وسواس که از یک جا دو بار گزیده نشویم، دین را از عناصر آرمانی و اتوپیاپیاش بزداییم، اگر از کارکرد آرمانسازی و امیدواری دین غافل بمانیم، اگر از اتوپیا اعاده حیثیت نکنیم، به گفته "دورکیم" به نوعی سرمای اجتماعی و میانمایگی اخلاقی دچار خواهیم شد.
شریعتی ادامه داد : "شولم" مورخ و متاله یهود اشاره میکند که دو درخت وجود دارد؛ "درخت زندگی" و "درخت معرفت". از نظر او دو شاخه شدن و جدایی میان این دو درخت است که به شر اجازه بروز میدهد. به این دلیل میان فلسفه و زندگی همیشه درگیری است. میان فرهنگ فلسفی راسیونالیست و فرهنگ مردمی اسطورهای در حالی که میان این دو باید رابطه برقرار کرد، میان معرفت و زندگی این امیدواری است که روشنفکر را با اجتماع پیوند میزند و فلسفه را با زندگی عجین میکند.
از این تبصرهها میخواهم این نتیجه را بگیرم که ما از یک سری مفاهیم و یک سری آرمانها به این دلیل که در حال حاضر صاحب و مدعی پیدا کردهاند، صرف نظر نکنیم، واگذارشان نکنیم، بیاییم مدعیشان شویم و قرائت خودمان را ارایه دهیم. عدالت را و عدالتطلبی را واگذار نکنیم، از آزادی و دموکراسی به این دلیل که مثلاً آقای بوش مدعی و متولی آن شده است، دست نکشیم. اسطورهها را به سنتگراها و اتوپیا را به فاجعهمداران نسپاریم، سهم اندیشه را به اندیشه و سهم سیاست را به سیاست بدهیم.
شریعتی در ادامه سخناناش به بررسی وضعیت روشنفکران در ایران پرداخت و تصریح کرد: به بحث روشنفکران در ایران امروز میرسیم. این فرضیه که یکی از قبایل شکلگرفته در ایران روشنفکران هستند. روشنفکران که از بیم آنکه به پوپولیسم متهم شوند، بیش از پیش الیتیست میشوند. از جامعه و مردم فاصله پیدا میکنند و در قبایل خودشان سنگر میگیرند.
در حالی که در ایران در کنار تاریخ رسمی که در مطبوعات و رسانهها انعکاس مییابد، یک تاریخ زیرزمینی در حال شکلگیری است که باید شناسایی کرد و از اعماق جامعه استخراج کرد؛ تاریخ زیرزمینی، دین، هنر، ادبیات، سیاست و فرهنگ. در این میان روشنفکران کجا هستند؟ بیش از پیش در میان قبایل خودشان. با هم گفتوگو میکنند، جدل میکنند، خود را تایید و تکذیب میکنند در حد مقالات و مطالبی. اغلب پرسششان از متن است و نه از جامعه و مرجعشان کتابها شده و نه جامعه.
روشنفکر قبیلهای باید به روشنفکر عشیرهای بدل شود یا به قول شریعتی به روشنفکر آواره. عشایری که به قول دکتر کاتوزیان همیشه در ایران قدرت گرفتند چون یکجانشین نبودند، از این گوشه به آن گوشه سرزمین میرفتند و مازاد محصول را جمع میکردند. تنها با خروج از قبیلههای خود و رفتن به سراغ دیگران است که روشنفکران میتوانند به صدای اعماق جامعه گوش سپارند و بازتاب فکری و انتقادی آن باشند.
بر اساس این گزارش، سخنرانی با پرسش و پاسخ ادامه یافت. یکی از حضار پرسید شریعتی قرائتی ایدئولوژیک از اسلام ارایه داد و اسلام ابوذری را مطرح کرد چون میخواست انقلاب کند، نظر شما چیست؟
شریعتی پاسخ داد: ما در یک رویکرد به تحلیل اندیشه متفکر میپردازیم و آن را مورد نقد و سنجش قرار میدهیم اما اگر رویکرد اجتماعی را حفظ کنیم، باید جدا از اندیشه و انگیزه متفکر منطق و نیاز اجتماعی را هم در نظر گرفت. شریعتی ۳۰ سال پیش در پشت جلد مثنوی به احسان شریعتی نوشت، "از هواپیما باید پرواز آموخت، یک بال ابوذر و یک بال مولانا، با این دو بال میتوان پرواز کرد اما در آن سالها جامعه به مولانا نیازی نداشت، ابوذر اما به کارش میآمد. این بود که ابوذر را گرفت و مولانا را رها کرد. نشنید و نخواند ۳۰ سال گذشته است و امروز ظاهراً جامعه به مولاناست که نیاز بیشتری یافته است. اگر شریعتی با ابوذر بیشتر شاخص شد، نه الزاماً به دلیل غیبت یا غفلت از مولانا بود، چنانچه او مثلاً به ابوذر و سلمان و تفاوتهایشان اشاره داشت و همچنان که ابوذر غفاری را ترجمه کرد، سلمان پاک را نیز به ما معرفی کرد. شاخص شدن ابوذر به دلیل شرایط اجتماعی و نیاز آن مقطع جامعه بود.
تاریخ انتشار : ۲۴ / اسفند / ۱۳۸۵
منبع : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین