گزارش سخنرانی و مصاحبه علیجانی
14_02_2010 . 02:54
#1
گزارش سخنرانی و مصاحبه علیجانی
رضا علیجانی





دوستان گرامی!
منتظر دریافت اطلاعات شما در این مورد هستیم.



ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
30_06_2011 . 07:25
#2
بسط دو سویه‌ اندیشه‌ شریعتی
سخنران : رضا علیجانی

مکان : اتاق پیروان شریعتی در بیلوکس

مناسبت : یادمان سی‌ و چهارمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی


مقدمه :

در سی و چهارمین سالگرد هجرت و شهادت معلم آزادی، برابری و عرفان، "دکتر علی شریعتی"، جمعی از دوستداران وی با توجه به ممانعت‌های ایجاد شده برای برگزاری مراسم سالگرد شریعتی طی سال‌های اخیر، تصمیم گرفتند تا امسال در اتاق گفتگوی صوتی "ایران آینده"‌ در مسنجر بیلوکس، برنامه‌ای را با حضور "رضا علیجانی" (یکی از بزرگ‌ترین شریعتی‌شناسان معاصر) ترتیب دهند.

رضا علیجانی در روز ۲۹ خرداد ۱۳۹۰، در این برنامه حضور یافت و به پاسداشت مقام و اندیشه‌ی شریعتی یاری رساند. ایشان عنوان سخنرانی خود را "بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی" انتخاب نمود. این مراسم با شکوه که تا پاسی از شب ادامه داشت، در دو بخش "سخنرانی" و "پرسش‌ها و پاسخ‌ها" پیگیری شد.

اینک گزارشی از آنچه در این مراسم یادبود گذشت، تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.


بخش آغازین

در بخش ابتدایی برنامه، رضا علیجانی سخنرانی خود، که عنوان "بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی" بر خود داشت را با نام خدا، دوست همه‌ی انسان‌ها و به یاد سنت دوست دیرینه‌اش "هدی صابر" با کسب اجازه از مو ‌سفیدهای مجلس آغاز نمود.

ایشان افزود:

اگر از ۲۹ خرداد ۵۶ تا به امروز تقویم را نگاه کنیم می‌بینیم که روز شمار این ماه در حال پر شدن است و در همین چند سال اخیر و نیز همین چند روز گذشته روزهای خونین دیگری بر این تقویم رنگین اضافه شد. از نام ندا و سهراب و کیانوش و دهها نفر دیگر گرفته تا روزهای اخیر که سه نام درخشان دیگر به آنها اضافه شد،"عزت‌ا... سحابی، هاله سحابی و هدی صابر". در هر جا که هستیم برمی‌خیزیم، یاد همه‌شان گرامی باد.

علیجانی در ادامه به معرفی برخی از پیش‌فرضهایش پرداخت. وی گفت:

شریعتی از نظر من یک روشنفکر است، نه یک آکادمیسین و نه یک فعال سیاسی یا حکومتی. آکادمیسین‌ها چون فلاسفه و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و ادیبان و ... در دایره‌ای به مرکزیت حقیقت به‌سر می‌برند و فعالین سیاسی در دایره‌ای به مرکزیت تغییر و کسب قدرت. اما روشنفکر بیضی‌ای است دو مرکزی، به تعبیر استاد ملکیان: "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت". یعنی روشنفکران به دنبال کشف حقیقت و نیز تغییر وضع جامعه‌اند. به این معنا شریعتی یک روشنفکر است.

پیش‌فرض دیگر اینکه، شریعتی بخشی از خانواده‌ی فکری نواندیشی دینی است. چهره‌هایی چون مهندس بازرگان، طالقانی، مجاهدین بنیانگذار، سروش، ملکیان، مجتهد شبستری، پیمان، اشکوری و بسیاری دیگر، که شریعتی هر چند بخشی مجزاست ولی متعلق به این خانواده‌ی فکری می‌باشد.

بعلاوه باید توجه داشت که شریعتی در وضعیت پیشاجمهوری اسلامی می‌زیسته و نیز نقد وی همواره واجد مضامین سیاسی بوده است.

متاسفانه برخی جریان‌ها به صورتی فرافکنانه، طی دهه‌های اخیر به‌جای نقد آیت‌ا... خمینی و آیت‌ا...مطهری و نیز حکومت فقهی، به نقد سه‌گانه‌ی "شریعتی، ایدئولوژی و انقلاب" پرداخته‌اند.

پیش‌فرض دیگر اینکه، شریعتی در جهان دوقطبی قبل از فروپاشی شوروی می‌زیست که سه‌گانه‌های "مشی انقلابی، ایدئولوژی و مذهب و سوسیالیسم" گفتمان غالب و مسلط بوده‌اند.

یک پیش‌فرض دیگر، "تکثر جامعه‌ی ایرانی" است. جامعه‌ی ما چه از حیث مذهبی و چه طبقاتی و شیوه‌ی زندگی و یا آرمان‌های سیاسی به‌شدت متکثر است. بنظر من، ما از اواخر دوره‌ی قاجار از یک جامعه‌ی یکدست سنتی وارد یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی شدیم و از دهه‌ی شصت خورشیدی از یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی وارد یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه مدرن شده‌ایم.

پیش‌فرض بعدی، همانی است که در جزوه‌ی "تغییر جایگاه مذهب در ایران " آورده‌ام. موقعیت مذهب، در جامعه‌ی امروز ما با زمانه‌ی شریعتی تفاوت دارد. البته با این‌که این جایگاه تضعیف شده، من معتقدم اکثریت نسبی جامعه‌ی ما هنوز مذهبی هستند، چه سنتی و چه با گرایشات نوگرایانه.


آخرین پیش‌فرض من، تکثر طیف خانواده‌ی فکری شریعتی است.

در مورد هسته‌های سخت فکری شریعتی نیز ارجاع می‌هم به کتاب‌های "شریعتی شناسی"
و نیز "چهار پرسش از دوستداران و منتقدان شریعتی" اما در همین حد بگویم که "نیاز به نوزایی فکری" پیش‌فرض اساسی تمامی این طیفهای متکثر است و اگر کسی این پیش‌فرض را قبول نداشته باشد از مشی وپارادایم شریعتی خارج است.


حال باید دید که پروژه فرهنگی ما چگونه باید باشد؟

بنابر پیش‌فرض اول که گفتم شریعتی روشنفکر است، او تنها دغدغه‌ی کشف حقیقت ندارد بلکه به دنبالِ تغییر وضع جامعه نیز هست. برای همین می‌گوید که: "خدایا مرا از تمام فضایلی که به کار مردم نیاید، محروم کن" و یا این‌که "دین اگر به درد دنیای ما نخورد به درد آخرت نیز نخواهد خورد" و ...

الان اگر بستر این بحث را دنبال کنیم می‌بینیم که یک دو راهی مهم در تحلیل پیش زمینه‌ی اجتماعی برای طراحی استراتژی فرهنگی وجود دارد. این دو راهی مهم "جامعه محوری" و "دولت محوری" است. عده‌ای که به دنبالِ جامعه‌ی مدنی و پروژه‌های فرهنگی و آگاهی‌بخشی هستند، در برابر خود مانعی به نام دولت نفتی مشاهده می‌کنند و معتقدند اساساً تا وقتی دولت نفتی وجود دارد امکان هرگونه آگاهی‌بخشی محال است و بر عکس عده‌ای از پیروان شریعتی بر این باورند که ابتدا باید آگاهی‌بخشی فرهنگی در جامعه صورت گیرد تا دولت نفتی تضعیف شود و به همان جمله‌ی شریعتی که می‌گوید: "انقلاب قبل از خودآگاهی فاجعه است" استناد می‌ورزند. از اینجا ما با یک پارادوکس روبرو می‌شویم. از یک طرف به نهادهای مدنی آگاهی‌بخش نیازمندیم و از طرفی با دولتی نفتی سر و کار داریم که اگر اراده کند می‌تواند جامعه‌ی مدنی را سرکوب کند. ما اینجا با قفل‌شدگی رو برو هستیم، از یک سو جامعه‌ی مدنی و فعالینی که در حال هزینه دادن هستند و از دیگر سو دولت نفتی سرکوبگر. این خود نوعی توازن قوا محسوب می‌شود. اگر از زاویه‌ی شریعتی به موضوع بنگریم تنها آگاهی است که در این شرایط می‌تواند برای خروج از این وضعیت نیرو آزاد کند. البته باید این آگاهی‌ها را به یک اراده‌ی شکل‌یافته پیوند زد. مثلاً در ایران بعد از انتخابات و اعتراضات، اعتصابات نداشتیم و این طبقه‌ی محروم از چاه نفت در برابر دولت نفتی قد علم نکرد. یعنی دو طرف زورشان به هم نرسیده است. یک طرف زورش به نفتش است و طرف دیگر آگاهی و اراده‌اش. حال باید این جنبش اجتماعی توان‌افزایی کند و این شکاف را بسود طبقات فقیرتر و برای پیوند زدن آنها با جنبش، بوسیله‌ی آگاهی پر نماید. همینجاست که تعامل و تلاقی با فرضیه‌ی شریعتی پیدا می‌کنیم.

امروز کتاب‌های شریعتی را دو طیف می‌خوانند. یک طیف جوانان خانواده‌های سنتی که در حال نوشدن هستند و شریعتی معبری برای نو شدن و عقلانی‌اندیشی آنهاست. دسته‌ای دیگر نیز هستند که نو شده‌اند و نیاز به نوعی معنویت دارند. (معنویت نه بمعنایی که آقای ملکیان می‌گوید.) یعنی این‌که می‌خواهد به زندگی خود معنا دهد، آن‌طور که "اینگلهارت" برای جوامع غربی می‌گوید که سیاست معنوی جایگزین سیاست مادی شد. (سیاست معنوی نه به معنایی که در جامعه‌ی ایران به چشم می‌آید.)

به‌هرحال معتقدم شریعتی هم‌چنان برای جامعه‌ای که به دنبال آزادی، استقلال، عدالت، دموکراسی و دیگر آرمان‌های جنبش خود است نیرو آزاد می‌کند، اما باید ابتدا شریعتی مجدداً نوشکافی، واسازی و ساختارگشایی شود.


بحث اصلی :

من از این‌جا بحث اصلی‌ام شروع می‌شود که اکنون باید شریعتی از چه زاویه‌ای بازسازی و تجدیدبنا شود؟

به نظر من شریعتی باید از دو سو بسط پیدا کند. شریعتی مفهوم‌سازی‌هایی در زمینه‌هایی چون انسان‌شناسی، جهان‌بینی، فلسفه‌ی تاریخ، انسان ایده‌ال و جامعه‌ی ایده‌ال و ... انجام داده که باید این مفاهیم را به سمت مبناها برد. مبانی‌ای چون ریشه‌های فلسفی و معرفت‌شناختی یا مبناهای کلان‌تر دین‌شناسی، مثل: فلسفه‌ی دین، زاویه‌ی دید راجع به متون مقدس، وحی. از طرف دیگر باید این مفاهیم را به سمت مدل‌سازی برد و مصداق‌هایی برایش ارائه داد. پس ما باید مفهوم را در وسط بگذاریم و دو فلش بکشیم، یکی به سمت مبناها و ریشه‌ها (که این بیش‌تر کار آکادمیسین‌های طیف شریعتی است.) و دیگری به سوی مصداق‌ها و نمونه‌های مشخص (و این بیش‌تر کار نیروهای اجتماعی‌تر و کارکردگراتر طیف شریعتی است.) بمانند درختی که هم ریشه‌های عمیق دارد و هم شاخه و برگ و میوه‌های زیاد. اگر شریعتی از "انسان‌شناسی" که بر اساس داستان آدم، یعنی آگاهی و آزادی و آفرینندگی و ایده‌ال‌طلبی انسان استوار می‌بود بحث می‌کرد، حال باید آن‌را از یک طرف به سمت ریشه‌ها برد، ریشه‌های فلسفه‌ی اخلاق و سیاست، و هم آن‌را باید به سمت مصادیق برد و آن‌را در حقوق زنان و حقوق بشر و اقلیت‌ها متعین کرد.

این تفکر یک تفکر سوسیال دموکرات با گرایش‌های معنوی و اخلاقی و مذهبی است. (با توجه به لگدمال شدن کلمات در جامعه‌ی ما، من اکنون اخلاقی را بیش‌تر ترجیح می‌دهم.)

آزادی، برابری، عرفان در اندیشه‌ی شریعتی در یک نوع سوسیال دموکراسی اخلاقی تعین و مصداق می‌یابد که این در واقع درخت اندیشه‌ی شریعتی است. (در "شریعتی‌شناسی"، جلد اول، "رند خام" کامل‌تر توضیح داده‌ام.)

اما شریعتی یک عنصر ملی هم دارد. در مجموعه آثار ۴ و ۲۷ می‌بینیم که اساساً هیچ مفهومی را بدون پیوند خوردن با ریشه‌های بومی خودمان نابارور می‌داند. در بازگشت به خویش، شریعتی تنها بحث ارزشی نمی‌کند، بلکه تجویز نیز می‌کند. وی تحت‌تاثیر ایدئولوژی ناسیونالیسم و ایران‌گرایی‌ای که دستگاه پهلوی تبلیغ می‌کند، بمانند بسیارانی به عکس‌العمل نمی‌افتد و آن را رد نمی‌کند و ملیت و مذهب را رو در روی هم قرار نمی‌دهد ولی آن را دربست نیز نمی‌پذیرد. در "شریعتی، راه یا بیراهه" توضیح داده‌ام که چرا شریعتی انترناسیونالیست نیست؟ شریعتی مانند روحانیت کلاسیک که اسلام را جهانی می‌داند و نیز تفکر غالب چپ آن زمان که انترناسیونالیست بود، هر نوع انترناسیونالیسم مذهبی و طبقاتی و ... را به صراحت رد می‌کند. پس شریعتی یک گرایش ملی هم دارد. ملیت در اندیشه‌ی وی هم هویت‌گرایانه است و هم بومی است. شریعتی نیز مثل هندی‌ها و چینی‌ها و ژاپنی‌ها یک اعتماد به نفس قوی و روحیه‌ی بازگشت به خویش دارد، البته نه به‌معنای هنر نزد ایرانیان است و بس! شریعتی جهانی فکر می‌کند ولی جهانی عمل نمی‌کند، بلکه منطقه‌ای و ملی عمل می‌کند.


من چهار عنصر را در تفکر شریعتی بنیادی می‌دانم:

۱. سوسیالیسم
۲. دموکراسی
۳. ملیت
۴. مذهب


حال همان‌طور که توضیح دادم باید ریشه‌های این عناصر را یافت تا ببینیم شریعتی در هر کدام از این ۴ عنصر به کدام نوع‌اش نزدیک است. با توجه به پیش‌فرض اول که شریعتی روشنفکر است و اهل کشف حقیقت و نیز تغییر وضع موجود، باید ببینیم به کدامیک از این عناصر در این دوره و در مشی برخاسته از آرای شریعتی باید بیش‌تر تکیه کرد. مثلاً در دوران خودش که جو مسلحانه غالب بود، هرچند با این مشی مرزبندی داشت اما صف‌بندی‌ها را به هم نزد. مثل برخی از روحانیون سنتی یا انجمن ضد بهایی که برای شاه سپاس سپاس گفتند و در برابر مارکسیست‌ها ایستادند، عمل نکرد. ما نیز باید دوره‌ی تاریخی خود را درک کنیم و در این بسط دو جانبه بین شکاف‌ها و تضادها، اصلی و فرعی را اشتباه نگیریم. مثلاً مذهبی بودن شریعتی در مقابل ماتریالیسم فلسفی مارکسیست‌ها قرار داشت ولی وی این تضاد را عمده نکرد. شریعتی گفت: "مارکسیسم رقیب است و سرمایه‌داری دشمن." این از اندیشه‌ی شریعتی خارج نمی‌شود زیرا هستی‌شناسی شریعتی تضاد ذاتی با ماتریالیسم دارد. اما شریعتی با مارکسیست‌ها دعوا راه ننداخت، بلکه به نقد حوزه‌های سنتی پرداخت. حتا بعضی مواقع استبداد هم در حاشیه قرار می‌گرفت. این از یک تاویل سیاسی و تاریخی برمی‌خاست.


اکنون نیز ما باید مشخص کنیم کدامین تضادها اصلی است؟

آن موقع مرحوم مطهری می‌گفت:

"... مارکسیسم و سرمایه‌داری دو تیغه‌ی یک قیچی هستند." یا مهندس بازرگان معتقد بود که "مارکسیسم شیطان اکبر است..."

این اظهارات در درون اندیشه باقی نمی‌ماند، بلکه از آن مشی سیاسی هم استخراج می‌شود.

به گمان من امروز اولویت بلحاظ مشی، برای پیروان شریعتی از بین چهار عنصر یاد شده، ملیت و دموکراسی است، یعنی نوعی دموکراسی ملی است. ما نیز به‌عنوانِ عناصری که هم گرایشات سوسیالیستی داریم و هم مذهبی هستیم، می‌بایست در درون همین بلوک‌بندی سیاسی حرکت کنیم و صف‌بندی را به هم نزنیم. به این طریق پس از این‌که مفاهیم را به سمت ریشه‌ها و میوه‌ها بردیم، نیروی آزاد شده توسط شریعتی را باید در خدمت جنبشی که به سمت دموکراسی و به سمت هویت و منافع ملی خود می‌رود و نگاه‌اش به درون است و نمی‌خواهد دموکراسی از بیرون وارد شود، قرار دهیم. همان‌طور که شریعتی صف‌بندی ماتریالیستی و مذهبی راه نمی‌انداخت، با این‌که خودش مذهبی بود، یا این‌که تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد. هر چند از حیث تئوری این برداشت شریعتی به نظر من ناموفق بود ولی از نظر عملی موفق بود، زیرا تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد و نوعی تعامل و پیوند برقرار ساخت.

پس ما باید در درون صفی که به دموکراسی و منافع ملی پایبند است حرکت کنیم و تمام
نقدها و بررسی‌ها و بازسازی‌هایمان را از شریعتی که یک وجهش عملی و وجهی دیگر نظری است در درون این صف در نظر بگیریم.

با یک مثال توضیح می‌دهم. شریعتی می‌گوید: "عرفان، برابری، آزادی"، حال ما این مثلث را در سوسیال دموکراسی معنوی و ملی امتداد می‌دهیم. من در نقدی که در کتاب چهار پرسش آورده‌ام، ذکر کرده‌ام که‌ای کاش شریعتی به‌جای عرفان از اخلاق استفاده می‌کرد. این یک نمونه از نقدهای درون پارادایمی من از شریعتی است. زیرا عرفان خیلی نخبه‌گرایانه است، با این‌که خودم به آن تعلق خاطر دارم ولی چون بحث شریعتی همه‌گیر و مردمی است و این را خودش بارها گفته، ("خدایا مرا از تمام فضایلی که به کار مردم نیاید عاری دار!") پس ما باید تمام این بحث را از یک طرف به سمت مبانی و ریشه‌ها ببریم و از طرف دیگر بسوی میوه‌ها و مصداق‌ها بسط را ادامه‌ می‌دهیم. بنظر من میوه‌ی عرفان، "اخلاق" است. یعنی اگر عرفان از ادبیات و شعر و مباحث نظری فاصله بگیرد و تجسد و تعین یابد به اخلاق می‌رسیم.

اخلاق نیاز امروز جامعه‌ی ماست. آنچه که باعث شد تا "عزت سحابی، هاله سحابی و هدی صابر" در این خرداد ماه، مورد تجلیل همه قرار گیرند تنها اندیشه یا مشی سیاسی‌شان نبود، بلکه منش اخلاقی آنان بود. آنچه ناصر حجازی را محبوب کرد شجاعتش بود، یا این‌که برخی ورزشکاران یا هنرمندان و نیز بعضی علما را ممتاز کرده، به علت منش اخلاقی و صداقت و راستگویی‌شان و همین‌طور عمل به آنچه خود امر می‌کرده‌اند، بوده است. پس عرفان را به این شکل به سمت مصادیقش که اخلاق باشد می‌آوریم. اگر روزی شریعتی می‌گفت "هنر در انتظار موعود" من می‌خواهم بگویم: "سیاست در انتظار اخلاق".

ما الان هم در جامعه و هم در عرصه‌ی سیاسی قدرت و متاسفانه هم در روشنفکران اپوزیسیون با این کمبود روبرو هستیم.

اگر روزی به شریعتی می‌گفتند نمونه‌ات برای این حرف‌هایی که می‌زنی کجاست و او می‌گفت: "حسن و محبوبه"، امروز ما علی‌رغمِ این‌که قصد بت‌سازی از شخصیت‌ها را نداریم لیکن می‌توانیم بگوییم نمونه‌مان برای این حرفهایی که بر زبان آوردیم را می‌توانید در "عزت سحابی، هاله سحابی و هدی صابر" ببینید.


بخش پایانی / پرسش و پاسخ

در این بخش حاضران در جلسه پرسش‌های خود را با رضا علیجانی در میان گذاشتند و ایشان به این سوالات پاسخ گفتند.


س : با توجه به وضعیت فعلی ایران آیا هنوز باید بر روی ایدئولوژی اسلامی پای فشرد؟ یا این‌که باید به دنبال سکولاریسم رفت؟ و آیا برداشت جدید از شریعتی می‌تواند سکولاریستی باشد؟

ج : من یکی از پیش‌فرض‌هایم این بود که جامعه‌ی ایران بسیار متکثر است و هرگونه تحلیل یکسان‌سازانه که بخواهد تمام جامعه را مذهبی یا غیر مذهبی ببیند غلط است. این امر در حوزه‌ی سیاست نیز صادق است. ما نباید جامعه را یک چشمی ببینیم. باید جامعه‌ی خود را دو چشمی دید. من گمان ندارم مردم ما غیرمذهبی شده باشند، اما یک تجربه‌ی سخت را نیز از این حیث گذرانده‌اند. امروزه به اعتقاد من در بین نیروهای تحول‌خواه ایران بر روی سکولاریسم سیاسی (تفکیک دین از دولت) اتفاق نظر وجود دارد. اما آیا نیروهای نواندیش دینی از ابتدا به دنبال حکومت دینی بوده‌اند؟ به اعتقاد من خیر. چه نحله‌ی مهندس بازرگان و چه شریعتی، چه مجاهدین خلق و چه طالقانی، به دنبال حکومت دینی نبوده‌اند. حکومت دینی به این معنا که مشروعیتش را از خدا بگیرد و مجری احکام شرع گردد و تجسم خود را در روحانیون به نمایش بگذارد. شریعتی حکومت دینی را مادر استبداد و بدترین نوع حکومت می‌دانست. اما اشتباه برخی روشنفکران این است که دیکتاتوری را به مذهب تقلیل می‌دهند. ما با اصل استبداد مخالفیم که این خود انواع غیر مذهبی و مذهبی دارد. ما در عکس‌العمل یک دیکتاتوری مذهبی نباید به قطب دیگری کشانده شویم که از آن نیز دیکتاتوری غیر مذهبی و شکنجه ایجاد شود. به‌قولِ "هابرماس" مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها باید در حوزه‌ی عمومی با هم دیالوگ داشته ‌باشند و همین‌طور که آقای "بشیریه" هم در مجله‌ی "راه نو" آورده بود، ایدئولوژی‌ها در درون جامعه‌ی مدنی باید با هم رقابت کنند، اما وقتی وارد قدرت شدند تنها باید برنامه‌ی خود را ارائه دهند و به تعبیر من ایدئو‌لوژیشان را پشت در قدرت زمین بگذارند. مهندس سحابی نیز که نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود و رد صلاحیت شده بود، همین را گفته بود که دین می‌تواند در سیاست دخالت کند ولی نباید در حکومت دخالت کند. ما در اروپا هم احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی داریم که مذهبی هم هستند ولی ایدئولوژیشان را در دولت دخالت نمی‌دهند. پس تنها باید برنامه‌ها به رای مردم گذارده شود نه بیش‌تر. مثلاً در اروپا شاید کسی حزب سبزی نباشد ولی بیاید به برنامه‌ی حزب سبز رای دهد.

در مورد شریعتی حتا از "امت و امامت" نیز حکومت ایدئولوژی بیرون نمی‌آید. متاسفانه ذهن ما آغشته به نمونه‌های ایرانی است و هرگاه کسی از ایدئولوژی دفاع می‌کند، گمان می‌بریم که دارد از حکومت ایدئولوژی دفاع می‌کند. گفتم که ایدئولوژی‌ها چه مذهبی و چه غیر مذهبی و چه ضد مذهبی و چه لیبرال و سوسیال و... می‌توانند در حوزه‌ی مدنی در درون احزاب جریان داشته باشند، اما برای رسیدن به قدرت باید تنها برنامه‌شان را ارائه دهند و در یک روند دموکراتیک وارد دولت شده و دوباره روزی از دولت بیرون بیایند. به این دلایل از دید شریعتی که هیچ، از دید بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر روشنفکران دینی نیز، حکومت دینی بیرون نمی‌آید و به این معنا سکولار هستند. طرفداران شریعتی نیز در این سه دهه نشان داده‌اند که از حکومت ایدئولوژیک دفاع نکرده‌اند و اگر هم از ایدئولوژی دفاع کرده‌اند، نوعی سوسیال دموکراسی معنوی و اخلاقی بوده که هم‌چنان می‌تواند در غالب یک حزب متعین شود.


س : آیا سکولاریسم به‌معنای تفکیک دین از سیاست یا دولت است و یا ابعادی دیگر نیز دارد؟

ج : این مباحث نظری سکولاریسم و لائیسیته، سه نسل تئوریسین داشته که در این مدت پوست‌اندازی‌هایی کرده و تاریخچه‌ی مفصلی دارد ولی به‌طور خلاصه سکولاریسم به عنوان یک نحوه‌ی زندگی و یک فلسه‌ی زیست از دیدگاه شریعتی بیرون نمی‌آید. هر کس به خدا و نوعی معنویت در جهان معتقد است، به خود وانهادگی انسان در طبیعت را نقد می‌کند و در اینجا شریعتی با سکولاریسم فلسفی و وجودی مرز می‌بندد. اما در عرصه‌ی حاکمیت، سکولاریسم به معنای سیاسی از تفکر نواندیشان دینی و شریعتی بیرون می‌آید. حتا در دهه‌ی شصت بعضی گروه‌های پیرو شریعتی این مباحث را تئوریزه می‌کردند. اما باید بدانیم که منظور "تفکیک نهاد دین از نهاد دولت هست و نه دین از سیاست". اساساً نه اسلام قابل سیاست‌زدایی است و نه جامعه‌ی مدنی قابل دین‌زدایی است. در یک جامعه‌ی متکثر که بخشی زیادش سنتی است نباید از موضع ضد مذهبی با مذهبی‌ها درگیر شد، زیرا این خود نوعی بنیادگرایی است. ما فقط باید تلاش کنیم به‌جای مصباح یزدی، آیت‌ا...منتظری مرجع تقلیدشان شود. نباید مثل رضاخان که از موضع ضد مذهبی بر سر مذهبی‌ها زد برخورد کنیم و یا بر عکسش در جمهوری اسلامی که از موضع مذهبی بر سر ضد مذهبی‌ها زد. نمی‌توان سکولار بود ولی پلورال نبود. همان‌طور که آقای نیکفر هم در مقاله‌ای نشان داده، اگر بخواهیم سکولاریسم سیاسی را بدون در نظر گرفتن پلورالیسم سیاسی تبلیغ کنیم و آن را فقط به عنوان یک پوشش طرح کنیم، از دل همین سکولاریسم، بنیادگرایی و دیکتاتوری بیرون خواهد آمد. پس الزام سکولاریستی سیاست را نباید به یک الزام سکولاریستی سبک زندگی و فلسفی پیوند زد، زیرا در این‌صورت دیکتاتوری جدیدی به‌وجود می‌آید.


س : با توجه به این‌که شما تکیه بر ملیت و دموکراسی نمودید، در کدام قسمت از آثار شریعتی می‌توان این مولفه‌ها را استخراج نمود؟

ج : من پایتخت اندیشه‌ی شریعتی را انسان‌شناسی وی می‌دانم. متاسفانه یکی از مشکلاتی که می‌بینم امروزه برای نسل جوان‌تری که تازه با شریعتی آشنا شده به‌وجود آمده این است که شریعتی را از ورای نقدهایی که بر وی شده می‌شناسد و خود مراجعه‌ی مستقیم به متن آثار شریعتی نمی‌کند. من در سه جلد "شریعتی‌شناسی" کدهای جاهایی که شریعتی در مورد دموکراسی و آزادی نظر داده، آورده‌ام که تعدادش بسیار زیاد است. شریعتی می‌گوید: "سوسیالیسم و دموکراسی دو محصول بزرگ بشر است." و یا می‌گوید: "انسان یعنی آزادی و شرافت و این دو را نمی‌توان فدای هیچ چیز کرد، حتا خدا." می‌بینیم بسیار اغراق‌آمیز صحبت می‌کند و یا بحث آزادی، خجسته آزادی یا خود عرفان، برابری، آزادی که محصول دوره‌ی سوم زندگی و عصاره‌ی فکری وی است، و کُلاً به تعبیر آقای کاشی، انسان‌شناسی آنارشیستی شریعتی و نظام گریزی وی و یا بحث روح و لجن و نیز داستان سجده‌ی فرشتگان در برابر انسان. این در تمام آثار شریعتی منتشر است و هر کس چهار یا پنج کتاب از او خوانده باشد این را براحتی می‌فهمد. ملیت و دموکراسی در جای‌جای آثارش به چشم می‌خورد. همان بحث بازگشت به خویش، این کدام خویش است؟ از این روشن‌تر نمی‌توان در مورد ملیت صحبت کرد و یا همان مجموعه آثار ۲۷ که قبلا گفتم. وقتی شاه ایدئولوژی ایرانی‌گرایی باستانی را مطرح می‌کرد در عکس‌العمل آن مثلاً کتاب "خدمات متقابل ایران و اسلام" آقای مطهری را که بخوانید می‌بینید وی آیه‌ی: " انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم قبائلا و شعوبا لتعارفوا " را ضد ملیت می‌داند ولی شریعتی می‌گوید دقیقاً همین آیه ملیت را تعریف می‌کند. شریعتی می‌گوید نباید ملیت را نفی جاهلانه و یا محو جبارانه کرد بنابراین می‌توان شریعتی را با این اولویت‌ها بازسازی کرد.


س : به نظر شما میزان اثرپذیری‌ی شریعتی از مارکسیسم چقدر بوده است؟

ج : شریعتی جزء معدود اندیشمندانی است که با مباحث چپ نو آشناست و در دوره‌ای که مارکسیسم استالینی رایج است، او مباحث چپ نو را وارد ایران می‌کند. به سه مرحله‌ی زندگی مارکس آشناست. نقد چپ وی صرفاً ضد ماتریالیستی نیست. وی فلسفه‌ی تاریخ (ماتریالیسم تاریخی) مارکس را نقد می‌کند. اگر بخث‌ها یا نقدهای بازرگان و مطهری و حتا مارکسیستهای آن زمان را بخوانید می‌بینید که آنها با مارکسیسم نو اصلاً آشنایی ندارند. اما ما یک بدشانسی هم داریم که در تاریخ همیشه باصطلاح جنس بنجل از هر چیز نصیبمان می‌شود. در مارکسیسم، مارکسیسم استالینی. در مذهب، مذهب فقاهتی. در لیبرالیسم، لیبرالیسم تن‌محور – لذت محور. ما با جنس بنجلی از مارکسیسم روبرو بودیم و من خودم مارکسیم را از طریق آثار شریعتی بهتر می‌شناختم تا بواسطه‌ی دوستان مارکسیست خودم. البته مثلاً در بحث هابیل و قابیل متاثر از ادبیات مارکسیستی است ولی در مباحث زیربنا و روبنا و یا دیالکتیک یا پراکسیس، وی در برابر نگاه خشک مارکسیسم منجمد استالینی آن زمان می‌ایستد یا با طرح اگزیستانسیالیسم به روشنفکران آن زمان می‌فهماند که در دنیا فقط مارکسیسم مطرح نیست. او با نمونه‌های جدید مارکسیسم آشنایی داشت و همین برخی از چپ‌ها را ناراحت می‌کرد.


س : شریعتی دو پیغمبر را بسیار دوست می‌داشت (مانی پیغمبر نقاش و محمد پیغمبر مسلح) و من نیز بر روی کتاب مانی (ارژنگ) کار می‌کنم اما این کتاب حتا در بین محققین مانی هم وجود ندارد، اما دکتر شریعتی توصیفات دقیقی از این کتاب می‌کند. آیا می‌دانید شریعتی این کتاب را در کجا دیده بوده و آیا خودش اصلاً کتاب مانی را رویت کرده بوده است؟

ج :من البته امیدوارم تا از نتایج تحقیقات شما استفاده کنم، ولی من با دیدگاه شریعتی سر و کار دارم و از این‌که کجا کتاب را دیده اطلاع ندارم. شریعتی شیفته‌ی مانی است و با شوقی کودکانه می‌گوید من تجسم تئوری‌هایم را در ارژنگ دیدم که چگونه هنر و مذهب و عرفان هم دامن هم بودند. همین تلقی در دیدگاه سنتی در مورد داوود وجود دارد، اما شریعتی به سمت مانی می‌رود و شیفته و واله‌ی اوست و او را پیغمبر ایرانی می‌خواند. شاید وی این کتاب را در کتابخانه‌های پاریس در دوره‌ی تحصیلش که روی جامعه‌شناسی دین کار می‌کرده دیده باشد.


س : آیا شریعتی نوعی بازگشت به گذشته ندارد و یا تابوهای مقدس تاریخی را باز نوعی بازسازی به‌جای افسون‌زدایی نمی‌کند؟

ج : بازگشت به خویش شریعتی از نوع شیفتگی به گذشته نیست، بلکه از موضع یک روشنفکر مسئول است. من به عنوان آکادمیسین می‌توانم هر عقیده‌ای داشته باشم ولی وقتی با جامعه سرو کار داریم باید سنت‌های ان رابشناسیم. شریعتی ارتجاع‌زدایی کرده و به استخراج و تصفیه‌ی منابع فرهنگی دست می‌زند. شریعتی هم برخاسته از این جامعه است و هم در برابر آن تاثیر‌گذار بوده است. وی بخشی از تاریخچه‌ی عقلانی‌سازی سنت در جامعه‌ی ماست. اگر شریعتی‌ها نبودند بسیاری از نیروهایی که وی آزاد کرد سرباز روحانیت سنتی می‌شدند. دلیل خصومت آنها با روشنفکری دینی همین است که این روشنفکران گفتمان بدیل ایجاد کرده و مشتری‌های این بازار مشترک را جذب خود می‌کنند. ما نباید تاریخ را از آخر به اول بخوانیم، تاریخ را از اول به آخر می‌خوانند. حتا در غرب جنبش‌های فمینیستی ابتدا از درون نهضت‌های اصلاح دینی به‌وجود آمدند.


س : در طرح بازسازی دوباره‌ی شریعتی و نیاز ما به دموکراسی، این قرائت جدید چگونه باید باشد؟

ج : با توجه به پیش‌فرض جامعه‌ی متکثر، هیچ متفکری امروز نداریم که نظریه‌ای دهد که این نظریه بتواند مثلاً نود درصد جامعه را پوشش دهد. همین‌طور در عالم سیاست هم در آینده رهبرانی چون دکتر مصدق یا آیت‌ا... خمینی نخواهیم داشت. شاید آینده‌ی ما چون زمان مشروطه با رهبرانی متوسط باشد. البته ما به یک نقطه‌ی واحدی به اسم دموکراسی رسیده‌ایم ولی نقطه‌ی عزیمت‌ها متفاوت بوده، مثلاً یکی از دیدگاه مطهری و یکی از شبستری و سروش و دیگری از خرد خودبنیاد و خارج از مذهب و یکی دیگر از آقای منتظری و ... اما الان همگی به برنامه‌هایی واحد و جهت‌گیری‌ها و افق‌های مشترکی در حوزه‌هایی چون حقوق بشر و دموکراسی و حقوق زنان و تفکیک دین از دولت رسیده‌ایم.

در این موقعیت شریعتی برای نیل به این اهداف برای بخشی از جامعه راهگشاست و طبعاً برای بخشی نیز نه. اما با این‌که شریعتی را یک متفکر پیشا‌جمهوری اسلامی قلمداد کردم ولی معتقدم هنوز برخی از پرسش‌های وی پرسش‌های زمانه‌ی ما هم هست. مثلاً در مباحثی مثل: سنت و تجدد، آزادی و عدالت، مذهب، زنان، ملیت و آگاهی. ما اگر تکثر جامعه‌مان را متوجه نباشیم، هیچ چیز از جامعه‌‌ی ایران نفهمیده‌ایم.


س : در شرایطی که توده حرکتی را در جامعه آغاز نموده است، آیا نباید قدری پراتیک‌تر به مسائل نگریست؟ و آیا شرایط فعلی کشور اورژانسی نیست؟ آیا شریعتی در این موقعیت می‌تواند به ما یاری رساند؟

ج : روند دموکراتیزاسیون روندی میان‌مدت است، اما جنبش‌های اجتماعی با تمامی فوایدش برای ما یک ضرری هم دارد و آن نزدیک‌بین کردن ماست. در دهه‌ی چهل هم مذهبی‌های سنتی و هم نوگرایان دینی و هم غیرمذهبی‌ها با این‌که دست به سلاح بردند اما پروژ‌ه‌ی همگی‌شان درازمدت بود. حتا خمینی می‌گفت فرزندان من در گهواره هستند و شریعتی نیز می‌گفت باید دو سه نسل کار فکری کرد، اما انقلاب و جنبش اصلاحات و سپس جنبش سبز نگاه ما را نزدیک‌بین کرد و باعث شده که ما همواره در یک حالت اورژانسی و خطیر به سر ببریم. بعلاوه‌ روحیه‌ی ثنوی ما ایرانی‌ها در هر سربالایی ما را نا امید و در هر سرپایینی امیدوار می‌کند. شریعتی به ما می‌آموزد که فورا امیدوار نشویم و دشمن را کوچک و نابود شده نگیریم و نیز در سربالایی‌ها به سرعت به نا امیدی و خود کم بینی دچار نشویم. شریعتی بر خلاف مجتهد شبستری که یک متفکر وجودی فردگراست، متفکر وجودی جمع‌گرا می‌باشد و از این منظر برای بخشی از جامعه هم‌چنان می‌تواند موثر و منبع الهام باشد. من راه حل کوتاه‌مدت ندارم ولی اگر مصداقی بنگریم می‌بینیم که شریعتی به‌جای گروه چریکی، حسینیه‌ی ارشاد را پایگاه می‌کند و ما نیز باید در حوزه‌ی عمومی فعالیت داشته باشیم. (هر چند که معتقدم تا وقتی‌که دولت نفتی تغییر نکند، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.) اما ما باید از درون شریعتی جامعه‌ی مدنی را استخراج کنیم و از نهادهای خیریه و مدنی و حزب و تشکل‌های حمایت از حقوق زنان و کودکان حمایت کنیم. هر چند شرایط جامعه‌ی تحت فشار طوری است که ناخودآگاه به سمت حرکت‌های اورژانسی می‌رود، اما من هیچ راه حل اورژانسی را درمان درد نمی‌دانم و معتقدم لااقل باید میان‌مدت فکر کرد.

روند دموکراتیزاسیون در ایران مثل دو صد متر نیست، دو ماراتن است. مثل مسابقه‌ی طناب‌کشی است که هر چند اگر دست‌هایمان زخمی شد، نباید طناب را رها کرده و نا امید شویم، زیرا این خواست ارتجاع است. مداومت در این مسیر، کیمیای ماست و با صبر و تحمل پایان شب سیه، حتماً سپید خواهد بود.


س : آیا اندیشه‌ی شریعتی در یک حزب سیاسی می‌گنجد؟ با توجه به این‌که این روزها بحث "حزب آرمان شریعتی" در فیس‌بوک و فضاهای مجازی طرح شده است، آیا می‌توان از دل اندیشه‌ی وی برای امروز حزبی ساخت؟ ضمنا متدهای مصداقی پیشنهادی شما برای فعالان طیف فکری شریعتی که میل به عملیاتی ساختن و کاربردی کردن فکر وی در عصر حاضر دارند چیست؟

ج : اساساً شخصیت فردی شریعتی حزبی نیست. او روشنفکری آنارشیست و فردی رومانتیک است. اما اگر تئوریک بحث کنیم می‌بینیم شریعتی مبلغ کار فردی نیست وی مبلغ کار جمعی و حزبی (نه به معنای سیاسی کلمه) می‌باشد. حزب را به‌معنای کلاسیک نباید گرفت، اما علی‌رغمِ شخصیت فردی شریعتی، می‌بینیم که وی در حسینیه‌ی ارشاد یک نهادی برپا می‌کند و سخنرانی می‌کند و گروههای نقاشی و تئاتر و کلاس و کتابخانه و ... تشکیل می‌دهد. همین اتاق گفتگو یک نوع کار جمعی به همین معناست. ما ایرانی‌ها باید تحمل دیگری و کار جمعی و دگرپذیری را در خود مثل شرقی‌ها بالا ببریم، (حال اسم‌اش نهاد مدنی، حزب و یا از همین اتاق‌ها و یا چیزهایی دیگر باشد.) اما من معتقد نیستم که به اسم شریعتی باید یک پرچم سیاسی بالا برد. من خودم عضو یکی از همین گروهها بوده‌ام اما بعداً به این جمع‌بندی رسیدم که منتسبین و الهام گیرندگان از شریعتی باید در یک گرایش سوسیال دموکرات حرکت کنند. کل حرف من همان سه کلمه است که گفتم. مفهوم، مبنا و مصداق. یکی از آفت‌های پیروان شریعتی تفرد است. ما اصل تکثر را در میان فرزندان خونی و فکری شریعتی هم می‌بینیم. ما نباید خط‌کش بگذاریم و برای همه قالب تعیین کنیم. باید به این تکثر احترام گذاشت. بعضی این توانایی را دارند تا در حوزه‌های آکادمیک و فلسفی و معرفت‌شناختی فعالیت کنند و دیگران در حوزه‌هایی عملگرایانه‌تر. اگر سیاست را از شریعتی کنار بگذاریم دیگر چیزی نمی‌ماند اما سیاست به معنای سیاست بازی نیست و نباید بعضی بر دیگران در همین حوزه‌ی روشنفکری خرده بگیرند که این‌ها درگیر مسائل ذهنی هستند. خیر، کار عمقی با ذهنی تفاوت می‌کند. برخی می‌توانند مبانی را توسعه دهند و بعضی دیگر مصادیق را. عده‌ای هم شاید دو سویه عمل کنند، این‌ها مکمل هم هستند و نباید هر کس در هر نقطه‌ای قرار دارد، دیگری را به سخره بگیرد.


س : آیا شریعتی به ماکیاولیسم مذهبی فعلی که هدف وسیله را توجیه می‌کند در سخنرانی‌های خود دامن نزده است و خودش اخلاقی عمل کرده است؟ ضمنا آیا حکومت جمهوری اسلامی تحقق خواسته‌های وی به دست شاگردانش که وارد این نظام شده‌اند نمی‌باشد و او با این مدل اسلام را وارد زندگی نکرده است؟

ج : قبل‌ترها می‌گفتند که شاه به شریعتی میدان داده تا روحانیت را در جامعه تضعیف کند اما حالا می‌گویند فقط تیر به قلب حکومت شاه می‌زده است! بنظر من شریعتی یکی از مهم‌ترین آزمون‌های اخلاقی خود را در درگیرهای درون حسینیه‌ی ‌ارشاد که با فشار آقای مطهری برای حذف وی همراه بود پس داد. دیگری دعوا با مارکسیست‌ها پس از کودتای درون‌سازمانی پیکار در سال ۵۴ بود که شریعتی، هر چند از این وضع عصبانی بود ولی باز آزمون اخلاقی پس داد و صف‌بندی‌ها را به هم نزد و بر خلاف بسیاری به جنگ با مارکسیست‌های غیر مذهبی نرفت.

اینکه پرسیدند کسانی که امروز در راس حکومتند شاگردان شریعتی هستند را نمیفهمم!، زیرا شاگردان شریعتی را خود ما در زندان می‌دیدیم و نه بیرون! ویا آواره خارج ار کشور بودند. هم‌چنین از اول انقلاب تا سال ۷۶ پنج جلد از مجموعه آثار شریعتی ممنوع الانتشار بود! یا حمله‌ی خونین به خانه‌ی شریعتی در سالگرد وی در سال ۶۰ که همان‌طور که دکتر ملکی نشان داده، می‌بینیم شریعتی خودش قربانی این حذف‌ها بوده است. کسانی بودند یا هستند که می‌خواهند شریعتی را با خمینی یا مطهری تلفیق کنند که این تلفیق ناموفق بوده است و لی آن‌ها مدعی پیروی از شریعتی نبوده‌اند و هر جا آراء وی با روحانیت مشکل پیدا میکرد در صف روحانیت می‌ایستادند.اما کسانی که تماما از خودشریعتی الهام می‌گرفتند و نمیخواستند او را با کس دیگری تلفیق کنند و تنها به آرای خود وی ارجاع می‌دادند برداشت و حرکت دیگری داشتند. اینها مدعی پیروی از شریعتی بوده‌اند . و ما همواره آنها را در زندان‌ها و در صف حذف‌شدگان دیده‌ایم و نه در صف قدرت.


س : با توجه به این‌که برای توان‌افزایی در عرصه‌ی مدنی بر روی ملیت و دموکراسی تاکید داشتید و با علم بر این‌که جامعه‌ی ما در حال حرکت به سمت نوعی مدرنیزاسیون بی‌بنیاد و غیر بومی است، آیا فکر نمی‌کنید هم‌چنان تاکید و پردازش مذهب باید برای ما اولویت داشته باشد و ما هم‌چنان طبق خوانش شریعتی بیش‌تر با معضل مذهبی روبرو نیستیم؟ ضمنا به شکل مصداقی چگونه می‌توان مذهب را وارد فضای جامعه‌‌ی مدنی امروز کرد؟

ج : بحثی که من کردم با این سوال تعارضی ندارد. ما بر اساس همان خوانش از شریعتی و از نقطه‌ی عزیمت خود، امروز پروژه‌ی دموکراسی و دفاع از هویت و منافع ملی را تعقیب می‌کنیم. یعنی طرفداران شریعتی از درون همان تفکر مذهبی و عقلانی به دنبال این دو عنصر که در اندیشه‌ی وی وجود دارد باید بروند و آن را پر رنگ کنند. آن هدف و این پروسه یا رفتار فرهنگی با هم تعارضی ندارند.

در مورد مذهب، شریعتی در زمان خود مثلاً با "یاد و یادآوران (ذکر و ذاکرین)" یا موضوعاتی مثل روضه‌خوانی و مشارکت زنان در این حوزه‌ها به عنوان تنها مکان حضور اجتماعی‌شان و یا بحث انتظار و یا عاشورا و... این قبیل حوزه‌هایی که در هر فرد مذهبی وجود داشت را در درون آن جامعه به نقد کشید و سعی در تغییر نوع نگاه مذهبی‌ها به این سوژه‌ها داشت. امروز ما نباید فقط به بحث روح و لجن در قرآن یا این‌که حوا مقصر اصلی در داستان خلقت آدم نبوده بسنده کنیم. ما باید به سراغ خود متن مقدس برویم و ببینیم آیا در زمان ما این متون دو صدا یی هستند یا نه؟ یا مباحث مربوط به زنان در قرآن و این‌که آیا برای مثال از دل متن مقدس، دموکراسی و حقوق بشر استخراج می‌شود یا نه؟ ما در این حوزه‌ها باید امروزه بیش‌تر کار کنیم.


س : نظر به تاکید ویژه‌‌ی شما بر روی دو رکن ملیت و دموکراسی از بین چهار رکن اصلی اندیشه‌ی شریعتی و ضرورت برجسته نمودن این تصویر از شریعتی توسط پیروان وی، آیا شما در نظریه‌ی "سوسیال دموکراسی معنویِ" خود تجدید نظر نموده‌اید؟ (زیرا علاوه بر تاکید روی دو عنصر ملیت و دموکراسی، اخلاق را نیز جایگزین معنویت کردید) آیا زین پس به نوعی "ناسیونال دموکراسی" بدون هیچ پسوند و پیشوندی باورمندید؟

ج : ما هم‌چنان "سوسیال دموکرات اخلاقی و معنوی" هستیم. ما نباید استراتژی و ایدئولوژی را خلط کنیم. مثلاً شریعتی با همان طرز فکرش می‌توانست وارد فاز مسلحانه بشود یا نشود. بین نقد یک پروژه و نقد یک فکر تفاوت وجود دارد. نقدی که شریعتی مثلاً به روش سید جمال یا عبده وارد می‌کند (سید جمال به سمت بالایی‌ها رفت و یا عبده به سوی علما) در اصل به پروژه‌ی آنهاست و نه الزاماً به آرایشان. ما باید سوسیال دموکراسی معنوی را که تنه‌ی درخت ما می‌باشد را در یک پروژه‌ی سیاسی که رویکرد دموکراتیک و ملی دارد فعال نماییم و در این صف حرکت کنیم. اساساً ملیتی که شریعتی می‌گوید خاک و خونی نیست، ما اساساً ناسیونال دموکرات نیستیم، شریعتی به نوعی ملیتِ هویت – منافع قائل است. ما باید آگاه باشیم که بین عقل عملی و نظری تفاوت وجود دارد. مثلاً وقتی وارد یک نمایشگاه ماشین می‌شویم با توجه به اندیشه و اطلاعات نظری می‌دانیم که بنز از پژو بهتر است و پژو نیز از پراید. دلایل بسیاری هم برای این عقیده‌مان داریم اما در موقع خرید باید به پول جیبمان بنگریم و در نهایت بنز و پژو که هیچ، حتا شاید توان خرید پراید را هم نداشته باشیم. پس اینجا ما با عقل عملی سر و کار خواهیم داشت. عقل نظری بر محور صدق و کذب گزاره‌ها می‌چرخد ولی عقل عملی بر محور امکان و عدم امکان. در عالم سیاست نیز باید بین پروژه‌مان (پول جیب) و اندیشه‌مان (دانسته‌ها و اطلاعات) تعامل برقرار کنیم. آیا می‌توانیم امروز هر چهار عنصر را با هم جلو ببریم؟ خیر. پس ما از این به بعد نمی‌گوییم که هر کس مذهبی یا عدالتخواه نیست ما با او نیستیم. ما در هویت‌مان و نیز پروژه‌ی دموکراسی‌خواهی با او مرز مشترک ایجاد می‌کنیم، هر چند که خودمان جزئی از این بلوک‌بندیِ اما با گرایشات سوسیالیستی هستیم و متعلق به فراکسیونی مذهبی و معنوی.


س : شما شریعتی را متفکری آنارشیست که به تحزب گرایشی ندارد نام بردید. با توجه به معضلات فعلی که گریبان نیروهای ملی مذهبی را گرفته (از فوت مرحوم سحابی تا فاجعه‌ی صابر، زندانی شدن رحمانی، خروج شما و...) آیا از این پس برای تربیت نیروهای نسل‌های بعد با مشکل روبرو نمی‌شویم و آیا ایجاد یک تشکل یا حزبی را حتا در خارج از کشور، برای خروج از این بحران مفید نمی‌دانید؟

ج : این‌که شریعتی را آنارشیست نام بردم به معنای یک خصوصیت فردی بود. او بی‌نظم و بدقول هم بود!، اما ما که قرار نیست مقلد وی باشیم. او چون از سطح ارتفاع گرفته بود، بسیاری از خصوصیاتش شاید به کار ما آدم‌های متوسط نیاید. من خودم سال‌ها در تشکیلات بزرگ شده‌ام و کار تشکیلاتی کرده‌ام. ملی‌مذهبی‌ها بیش‌تر یک تفکرند تا یک تشکل. هر چند در ایران مدتهاست تمام نهادها در حال قلع و قمع است و بسیاری از محافل را که حتا قبل از انقلاب وجود داشت، اکنون از ما گرفته‌اند و کار حزبی به آن معنا نمی‌توان انجام داد اما خانه‌ها را که از ما نگرفته‌اند. می‌توان در محافل خصوصی، خانه‌ها، نشریات و محافل دانشجویی، شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی، بعلاوه‌ی همین اتاق‌های گفتگو، اگر این دغدغه در همه‌ی دوستان وجود داشته باشد این مباحث را به پیش برد، تا روزی فرا رسد که به قول مسیح: "آنچه که با ترس در خانه‌هایتان پچ‌پچ می‌کردید، در روشنایی روز در کوچه و خیابان فریاد خواهید کرد."


س : آیا ایده‌ی شریعتی که همانا ورود دین به عرصه‌ی جامعه می‌بوده است، شکست نخورده است؟!

ج : دین را شریعتی وارد جامعه نکرد، جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی‌دینی بود. اصلاً این‌طور نبوده که شریعتی جامعه‌ی ایران را مذهبی کرده باشد و یا شریعتی دین را وارد سیاست کرده باشد. شما بیرون از ایران را که بنگرید در همین سال‌های اخیر می‌بینید که یک موج بنیادگرایی در منطقه، پس از شکست ناسیونالیسم عربی و تجربه‌های سوسیالیستی و ... به‌وجود آمده است. از قضا شریعتی در نقد مذهبی‌های جامعه‌ی مذهبی آنروز در تلاش بود تا به آنها بفهماند که اگر به مذهب تکیه می‌کنید بیایید به مذهبی که از درونش عدالت و آزادی خارج می‌شود تکیه کنید، نه به مذهبی که از آن جهل و ستم و خرافات و رکود و استبداد و تیرگی و تباهی بیرون می‌آید. اگر همان‌طور که گفتم ما تاریخ را از اول به آخر بخوانیم می‌بینیم که روشنفکری دینی سربازان روحانیت را به صف دنیای جدید سوق داد. از این حیث من این پروژه را شکست خورده نمی‌دانم، ضمن این‌که ما اگر در خلا قضاوت نکنیم و در درون خود وقایع تاریخی به قضایا بنگریم می‌بینیم که پروژه‌ی شریعتی در بین پروژه‌های دیگری چون ملی‌ها، مارکسیست‌ها، چریک‌ها، پارلمانتاریست‌ها و سنتی‌ها و یا کسانی که فقط به کار فرهنگی معتقدند توانسته نمره‌ی بیشتری بیاورد. شریعتی از این جهت خوش‌شانس بود که در زمان وی حکومتی دینی در کار نبود و ما روشنفکران دینی از این جهت بدشانسیم زیرا حکومتی داعیه‌دار دین بر سر کار است و این همنامی و تشابه اسمی مشکل آفرین است. مثل برخی اندیشمندان چپ که خود قربانی حکومتشان بودند یا روشنفکرانی لیبرال که مورد بغض مک‌کارتی‌ها بودند. در تاریخِ جنگ مذهب علیه مذهب نیز می‌بینیم که همیشه پیامبران دروغین در برابر پیامبران راستین قرار می‌گرفتند که این را هم در عهد عتیق و هم جدید می‌توان دید. همواره روحانیت هر مذهب در برابر پیامبران حقیقی آن دین می‌ایستاده و می‌بینیم این معضل برای تمام ایدئولوژی‌ها هست. در لیبرالیسم نیز همین‌طور است و به‌قولِ فوکو هر نظام قدرتی یک نظام حقیقتی را خواهد ساخت و یا به تعبیر شریعتی هر زر و زوری یک تزویری را به‌وجود خواهد آورد. می‌بینیم که شریعتیِ مبلغ ایدئولوژی خود بزرگ‌ترین منتقد ایدئولوژی هم هست و برای ایدئولوژی‌های گوناگون کارکرد یک استحمار نوین نیز قائل است و آن را نقد هم می‌کند.
مشکل اصلی از انسان صاحب ایدئولوژی است نه فقط خود ایدئولوژی محض. می‌توان این را یک معضل بشری دانست و از زاویه‌ی وجودی به آن نگریست و خود را درگیر زرورق‌ها و لایه‌های بیرونیش نکرد.


س : از بین اصطلاحات پروتستانتیسم و اصلاح دینی کدام را در تفکر شریعتی پر رنگ می‌بینید و آیا این به‌معنای جبهه‌گیری و طرد سازمان روحانیت می‌باشد؟

ج : این اسامی قراردادی است و از لحاظ معرفت‌شناختی زیاد به آن ایرادی نمی‌بینم. البته به لحاظ تاریخی محض پروتستانتیسم در تعین تاریخی‌اش برخلاف پروژه شریعتی، موازی‌سازی در برابر جریان روحانیت نبوده است . اصلاً پروتستانتیست‌هایی چون لوتر و کالون خودشان کشیش بودند و از درون سازمان روحانیت مسیحی بیرون آمدند.

البته اگر وی این واژه را به کار نمی‌برد شاید ما امروز راحت‌تر بودیم ولی شریعتی ترجمه‌ای آزاد از پروتستانتیسم می‌کند. او می‌گفت "پروتست" یعنی اعتراض و ما به قرائت رسمی از دین معترضیم و قرائت جدیدِ خود را ارائه می‌دهیم. در تاریخچه‌ی پروتستانتیسم مسیحی البته – برخلاف برنامه شریعتی ـ می‌بینیم که این‌ها از درون همان سازمان روحانی سر بر آوردند و بعدها هم به انحراف و دیکتاتوری کالونیست‌ها در ژنو می‌رسیم که شکست خوردند. پروژه‌ی شریعتی و بازرگان و سروش، (برخلاف کدیور که هنوز به پتانسیل‌های فقه باورمند است.) علی‌رغمِ تفاوت‌هایی که در عملشان وجود دارد، در این نقطه مشترکند که همگی از اصلاح نهاد روحانیت ناامید هستند و از این جهت تعاملی با آنها ندارند و هر یک گفتمان بدیل خودشان را ارائه می‌دهند. من معتقدم در عقل نظری با توجه به توضیحی که قبل‌تر دادم از درون متد و منش و بینش فقاهتی دموکراسی و حقوق بشر بیرون نمی‌آید و باید در برابر این سازمان موازی‌سازی انجام داد و اگر کسی نیز مثل آیت‌ا... منتظری آن را خارج کرد، از لحاظ نظری فرآورده‌اش پارادوکسیکال است اما از لحاظ کارکردی ـ پراتیک و با توجه به عقل عملی معتقدم باید از او استقبال نمود و با آنها تعامل برقرار کرد.


س : ارتباط با دیگری در اندیشه‌ی شریعتی به چه صورت است؟

ج : شریعتی بر خلاف طرز فکر کلاسیک ما، می‌گوید:" من در بلندایی ایستاده‌ام که هم چارلی چاپلین را دوست می‌دارم و هم ابوذر را.... زیرا هر دو غم‌خوار بشریت‌اند." می‌بینیم که وی با اساتیدی که یهودی، مارکسیست و یا مسیحی هستند مراوده دارد و از آنها به نیکی یاد می‌کند زیرا عنصر رهایی را در آنها دیده بوده است، آنها افرادی مثل گورویچ و ماسینیون و سارتر و... بودند که می‌بینیم بعداً همین ستایش‌ها و نقل‌قول‌های شریعتی از آنان تبدیل به کیفر خواستی علیه وی می‌شود. ارتباط با دیگریِ شریعتی را می‌توان در مثلث آزادی، برابری و عرفان وی نیز دید.

در پایان و به‌جای یک جمع‌بندی نظری، جمع‌بندی‌ای وجودی می‌کنم. شریعتی دوست می‌داشت تا انسان‌ها بر تراز اندیشه‌شان زندگی کنند، به‌قولِ دوستی بعد از خواندن آثار شریعتی انسان با زندگی روزمره‌ی خود خداحافظی می‌کند. اگر کسی موافق و یا حتا مخالف شریعتی باشد، اما به آرمان‌هایی چون برابری و آزادی بیاندیشد، چه بخواهد و چه نخواهد در راستای آرمان شریعتی حرکت می‌کند. مرحوم طالقانی در دیدار با هیئت کوبایی می‌گفت: "هر انقلابی که ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استعماری باشد یک انقلاب اسلامی است." این از درک وجودی طالقانی می‌باشد. شریعتی نیز با همین درک وجودیِ خود بود که ابوذر و چارلی چاپلین را به یک اندازه دوست می‌داشت.


پیوست :

فایل صوتی سخنرانی در همین تالار / بخش اول


فایل صوتی سخنرانی در همین تالار / بخش دوم


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : گروه شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
10_07_2011 . 15:56
#3
جنبش دانشجویی بسان وجدان بیدار جامعه عمل میکند
مصاحبه با رضا علیجانی / مصاحبه کننده : ـــــ

موضوع : ـــــ


مقدمه :

رضا علیجانی حادثه ١٨ تیر را یکی از سه رخداد مهم و تاثیرگذار بر روند اصلاحات می داند: "مسئله ١٨ تیر یکی از سه رخداد مهم و تاثیر گذار بر روند اصلاحات در ایران بود. دو رخداد دیگر را میتوان ماجرای قتلهای زنجیره‌ای و انتخابات ریاست جمهوری در سال ٨٤ دانست. در هر سه رخداد، رفتارهای دولت اصلاحات تاثیر فراوانی بر روند اصلاحات و کلا فضا و روند حوادث سیاسی و سرنوشت جامعه ایران داشت. این سه رخداد هریک به تدریج به یاس جامعه مدنی و یا حد اقل بخشهای موثر تر آن از دولت اصلاحات منجر شد."

وی پیرامون نحوه برخورد با عوامل اصلی حمله به کوی دانشگاه، ضمن انتقاد از شیوه برخورد دولت اصلاحات، می گوید: " اما این واقعه تراژیک و این دوران و فرصت طلایی برا ی جراحی و یا حداقل ایجاد حصر و محدویت برای مغز و هسته توطئه‌گر و خشن و وحشی راست افراطی، باز به علت دفع‌الوقت و اهمال دولت اصلاحات سپری شد و به فرجامی ناخوشایند (نجات آمران و عاملان و محکومیت دانشجویان ) منجر شد."

علیجانی در پاسخ به سوالی پیرامون پیگیری حادثه حمله به کوی از سوی دولت اصلاحات و میزان اصلاح پذیری ساختارهای حاکمیت، با اشاره به سه رخداد مهم که پیش از این اشاره کرده بود، گفت: "این سه واقعه نمادین همه گی بیانگر یک خصیصه دولت اصلاحات (در کنار خصایص و دستاوردهای مثبت و مانگار آن) بود که همانا ضعف و تعلل و دفع‌الوقت و عدم تنظیم رابطه قانونی و منطقی و به نفع منافع ملی و گذار به دموکراسی و تقویت جامعه مدنی با جناح مقابل و بویژه با رهبری جمهوری اسلامی بود. این نقیضه بیشترین تاثیر و مانگارترین اثار را بر روند حوادث جاری و آینده کشور باقی گذاشت. واین همان نقیصه‌ای بود که مهندس سحابی با دولت و رئیس جمهور اصلاحات در میان گذاشت و گفت شما مرتب گزارش دیدارهایت را با هبری به مردم بده. وبعدا هم ناامیدانه گفت دغدغه شما حفظ نظام است و دغدغه من حفظ ایران."
وی افزود: " اما اینکه آیا حکومت اصلاح پذیر هست یانه نیازمند یک بحث مفصل تری است. هیچ حکومتی داوطبانه اصلاح نمیشود یا تغییر نمیکند. در اینجا باید به تحلیل سه ضلع یک مثلث پرداخت: حکومت – جنبش اجتماعی و جامعه مدنی – مدیران و رهبران اصلاح طلب یا تحول خواه و نحوه مدیرت و سازمان دهی و تشکیلات آنها. پاسخ دادن به سئوال کلی شما ( چه برای آن هنگام و چه برای حالا) مستلزم بررسی این سه ضلع است..."

رضا علیجانی همچنین پیرامون نقاط ضعف و قوت جنبش دانشجویی می گوید: "وقت گذاری و تحرک اجتماعی، رفتن تدریجی به سوی استقلال تشکیلاتی، تبدیل شدن به یکی از اقشار مرجع سیاسی، آمادگی برای هزینه دهی، حضور اجتماعی فعال در بزنگاه های مهم سیاسی، تقسیم تریبون با نیروهای محذوف سیاسی، درک تدریجی شکاف های اجتماعی مهم (مانند شکاف جنسیتی ، جوانان ، قومی و ...) و ورود به گفتمان آزادی – دموکراسی – حقوق بشر از نقاط قدرت این جریان بوده است.

اما نقاط ضعف آن‌ گاه خود بزرگ بینی و تغییر ماهیت دادن گهگاهی از یک جریان و جنبش مدنی به یک حزب سیاسی، گاه آلوده شدن به رانتهای قدرت و ثروت دولتی و خیز برداشتن برای ورود عناصری از جریان به درون قدرت ( البته حضور در پارلمان - و نه دولت و شورای شهر و ... - حضور مثبتی بود)، عدم انتقال تجارب بین نسلهای پیاپی جریان (که به علت عمر محدود تحصیل دانشگاهی به سرعت جا به جا میشوند)، رفتن تدریجی از عمق به سطح در مباحث فکری و هویتی و کاهش تدریجی مطالعه و تعمق فکری، گاه رسوخ رقابتهای فردی و حساسیتهای خصلتی شخصی در مناسبات تشکیلاتی، گاه خلط عقل نظری و عملی و قرار گرفتن در موضع فراخوان و طراحی استراتژی بدون بضاعت و تجربه کافی و ... را می‌توان از نقاط ضعف جریان دانست."



متن کامل این مصاحبه :


س : بسیاری از اندیشمندان و تحلیل گران، فاجعه ١٨ تیرماه ١٣٧٨ را، كه از نقاط عطف جنبش اصلاحي دوم خرداد بود، يكي از زخم‌هاي عميقي می دانند كه بر پيكره جنبش دانشجويي وارد شده است. جنابعالی تاثیرات این رویداد را بر روند اصلاحات در ایران، در سال های پس از آن چگونه ارزیابی می‌کنید.

ج : مسئله ١٨ تیر یکی از سه رخداد مهم و تاثیر گذار بر روند اصلاحات در ایران بود. دو رخداد دیگر را می‌توان ماجرای قتلهای زنجیره‌ای و انتخابات ریاست جمهوری در سال ٨٤ دانست. در هر سه رخداد، رفتارهای دولت اصلاحات تاثیر فراوانی بر روند اصلاحات و کلا فضا و روند حوادث سیاسی و سرنوشت جامعه ایران داشت.
این سه رخداد هریک به تدریج به یاس جامعه مدنی و یا حد اقل بخش‌های موثرتر آن از دولت اصلاحات منجر شد. آنها هر چند نمی‌خواستند با انتقادات تند خود دولت را تحت فشار قرار دهند اما با گله‌گی‌ها و انتقادات بتدریج زیاد شده ) و بعضا تند بخشهایی ار جامعه مدنی) به لحاظ کار کردی از کارآمدی دولت اصلاحات نا امید شدند. در حالیکه اصلاح طلبان می‌توانستند و باید از یک سو با نیروهای سیاسی سابقه‌دارتر و با تجربه‌تر پیوند می‌خوردند (حداقل با آنهایی که به دفاع از اصلاح‌طلبان برخاسته بودند و مبارزه سیاسی در چارچوب قانون را پذیرفته بودند و در جامعه نیز نفوذی داشتند) و از سوی دیگر با اصلاحات اقتصادی به نفع توده‌های فقیرتر وبویژه به نفع طبقه متوسط ضعیف‌تر( مانند معلمان ) با آنها اتصال می‌یافتند. اما در هر دو حوزه ناکارآمد عمل کردند و بدون این دو بال بزرگ و مهم قصد پرواز داشتند که بشدت زمین خوردند و دولتی را که از هاشمی تحویل گرفته بودند را تحویل احمدی نژاد دادند و پس از آن نیز بجای خود بیشتر تحریم کنندگان انتخابات را سرزنش کردند.
واقعه حمله به کوی یکی از سرفصلهای تشدید کننده این روند بود.


س : با توجه به اینکه هنوز ناگفته‌ها و ابهامات بسیاری در شناسایی عاملان و آمران حادثه کوی دانشگاه وجود دارد، با نظر به شفاف‌تر شدن مرزبندی‌های نیروهای داخل حاکمیت در دو سال گذشته، نقش کدامیک از این طیف‌ها در سرکوب تلخ دانشجویان در کوی دانشگاه تهران را پررنگ‌تر می‌دانید.

ج : برای پاسخ دادن به این سئوال باید کلی تر نگریست و به یکی از آن سه واقعه‌ای که نام بردم پرداخت.
ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای با برخورد درخشان و مقاومت ستودنی اخلاقی آقای خاتمی آغاز شد و کار به اعتراف به دخالت نیروهای امنیتی کشور در این قتلها کشیده شد. آغازی بسیار خوب که در صورت تداوم می‌توانست بخش مهمی از معضلات گذر به دموکراسی در جامعه ایران را حل کند. اما همین اغاز خوب به علت ضعف‌های اساسی در نحوه مواجهه و تنظیم رابطه دولت اصلاحات با جناح دیگر و رهبری نظام، به پایانی بسیار بد منجر شد و تاریکخانه طراحی و هدایت و مدیریت مهمترین سرکوب‌های حداقل یک دهه پیش از خود توانست از این خطر جدی جان سالم بدر برد و خودرا برای جمع کردن بساط اصلاحات مصمم‌تر سازد و به طراحی نقشه‌ها ی بعدی شیطانی بپردازد.
فاجعه حمله از قبل سازماندهی و طراحی شده و وحشیانه به کوی و خوابگاه دانشجویان در حال استراحت و خواب، توسط همین هسته شیطانی و خشن صورت گرفت. در همان روزهای اولیه شدت این فاجعه به حدی بود که هیجان جامعه و فضای سیاسی را فرا گرفت و افکار عمومی بشدت سیاسی شده آنروز را کاملا متاثر کرده و در پشت خود داشت و حتی رهبری نظام نیز موضع کاملا منفعل و متاثری گرفت. اما این واقعه تراژیک و این دوران و فرصت طلایی برا ی جراحی و یا حداقل ایجاد حصر و محدویت برای مغز و هسته توطئه گر وخشن و وحشی راست افراطی باز به علت دفع الوقت و اهمال دولت اصلاحات سپری شد و به فرجامی ناخوشایند ( نجات آمران و عاملان و محکومیت دانشجویان) منجر شد.
در آخرین انتخابات نیز که بنا به «خبر» و «تحلیل» طیف و شخص آقای کروبی بخشی از دولت اصلاحات نیز در مهندسی آراء برای به دور دوم آوردن زوج آقای هاشمی و احمدی نژاد دخالت داشت ( با این پیش فرض ساده سازانه که آقای هاشمی به راحتی احمدی نژاد را شکست می دهد)، باز دولت اصلاحات با ضعیف ترین برخورد ( و گفتن اینکه در این انتخابات بد اخلاقی‌هایی شده ) ناخواسته مسیر روی کار آمدن دولت احمدی نژاد و آنچه بعدا بر سر مملکت آورد را هموار کرد.


س : نقش دولت اصلاحات در پیگیری مطالبات و حقوق دانشجویان در تیر ١٣٧٨ و سال‌های پس از آن را چگونه ارزیابی می‌کنید. آیا از نظر شما این واقعه تلخ به نوعی نمایانگر عدم امکان اصلاحات در ساختار قدرت در جمهوری اسلامی نبوده است.

ج : برای پاسخ به این سئوال باز به این سه واقعه برمیگردم. این سه واقعه نمادین همه‌گی بیانگر یک خصیصه دولت اصلاحات (در کنار خصایص و دستاوردهای مثبت و مانگار آن ) بود که همانا ضعف و تعلل و دفع‌الوقت و عدم تنظیم رابطه قانونی و منطقی و به نفع منافع ملی و گذار به دموکراسی و تقویت جامعه مدنی با جناح مقابل و بویژه با رهبری جمهوری اسلامی بود. این نقیضه بیشترین تاثیر و مانگارترین آثار را بر روند حوادث جاری و آینده کشور باقی گذاشت. واین همان نقیصه‌ای بود که مهندس سحابی با دولت و رئیس جمهور اصلاحات در میان گذاشت و گفت شما مرتب گزارش دیدارهایت را با هبری به مردم بده. وبعدا هم ناامیدانه گفت دغدغه شما حفظ نظام است و دغدغه من حفظ ایران.

به گمان من تاریکخانه اشباحی که برخی اصلاح طلبان گفتند اما بسان بسیاری مسائل دیگر تاریخچه‌اش را به بعد از آیت‌الله‌خمینی محدود کردند از زمان اعدام‌های 67 فعال شد و سازماندهی یافت. این نحوه برخورد حذفی و مبتنی به النصر‌بالرعب به طور نمادین از آن واقعه شروع می‌شود و تاکنون نیز ادامه یافته است. ممکن است- و احتمالا- اعضای این تاریکخانه در طول زمان تغییر کرده باشند اما همیشه اولا در کنار رهبری نظام ( در هر دو مقطع )شکل گرفته و به عنوان مشاوران امنیتی رهبر نظام برای مصلحت و حفظ نظام حضور بسیار موثر داشته و تداوم یافته‌اند و ثانیا همواره نیز سعی در مخفی ماندن و در هاله ابهام بودن، داشته‌اند.

اما آن هسته سخت قدرت که مشاوران و پیرامون امنیتی آقای خمینی بودند به پیرامون رهبری بعدی نیز منتقل شدند و جاخوش کردند و با حمایتی که یافته بودند به سازماندهی سرکوب‌ها و حملات و برخورد با مخالفان برخاستند ( از حمله به نشریات گرفته تا حمله به تجمعات توسط لباس شخصی‌ها تا قتلهای زنجیرهای که یکبار یکی از اصلاح‌طلبان گفت سعید امامی فرد رده چهارم و پنجم ماجراست و بالاخره تا حمله از قبل طراحی شده به کوی دانشگاه و سپس کشتن از قبل طراحی شده عزت ابراهیم نژاد شهید 18 تیر). اگر در مورد قتلهای زنجیره‌ای مقاومت ستودنی اخلاقی آقای خاتمی در ابتدای ماجرا همراه با مقاومت سیاسی و تشکیلاتی و مدیریتی بعدی می‌شد و به صورت ستادی و ضربتی با آن برخورد می‌شد که در ابتدا به علت انفعال رهبری نظام و در هم‌ریختگی جناح مقابل و دادن یک نقطه ضعف بسیار بزرگ و غیر قابل دفاع ( یعنی قتلهای زنجیره‌ای ) کاملا در موضع دفاعی قرار داشتند- وآن هسته سخت پنهانی وشیطانی قدرت از پیرامون بیت کنده میشد و جراحی می‌گردید وحداقل دچار حبس خانگی میشد ! (و ما همه این پیشنهادهارا همان موقع در ایران فردا مطرح کردیم) ؛ حال سرنوشت ووضعیت مملکت چنین نبود.

افکار عمومی و قدرت فراوان آن هنگام آن به سان سربازان دموکراسی در ایران که تا یک قدمی خیمه‌گاه توطئه پیش‌رفته بودند، اگر به علت تعلل و اهمال و فرصت سوزی دولت اصلاحات متوقف نمی‌شدند ؛ اکثرتوطئه‌گران و کودتاگران بعدی فلج و زمین‌گیر می‌شدند و تحت‌نظر و اشراف اطلاعاتی و افکار عمومی و جامعه مدنی قرار می‌گرفتند و با حداقل حصر و حبس آنها ازامکان و امنیت کافی برای ارتباط‌گیری و گردهمایی و طراحی و توطئه‌های بعدی محروم می ماندند. اما آنچه در آن موقع به جایی نرسید این نصیحتها و فریادها بود که در فضای ژورنالیستی و جنجال‌های سطحی وباصطلاح افشاگری‌های در مورد قتلهای زنجیره‌ای و ... بدون هیچ طراحی استراتژیک گم شد و در حد جنجالهای ژورنالیستی که طرف مقابل را آگاه و بیمناک می‌کرد – باقی ماند

هجوم طراحی شده در 18 تیر به جنبش دانشجویی نشان داد که این نهاد موثر از قبل مورد شناسایی و اهمیت‌دهی توسط طیف طراح مستقر در تاریکخانه قرار گرفته و اولین هدف و خاکریز تشخیص داده شده است

این تند پیچ تاریخی برای جنبش دانشجویی آثار کوتاه مدت و دراز مدتی داشت. در کوتاه مدت برخی از آنهارا منفعل کرد و یا برعکس منتقد و مخالف سر سخت دولت اصلاحات ویا کلا اصلاح طلبان نمود. در ذهن آنها عبور از خاتمی و بعضا و محدودتر عبور از اصلاحات را جوانه زد. البته این دو تناسبی با موازنه قوای اجتماعی در ایران نداشت.

اما جنبش دانشجویی همیشه و در همه جای جهان بسان وجدان بیدار جامعه عمل می‌کند. وجدان معمولا غیر مقید به شرایط و مناسبات و توازن قوا و ... نظر می‌دهد و حکم می‌کند. آنگاه در همراهی عقل است که به راه کار می‌رسد .اما در ایران عقل منفصل و دور اندیشی چندان وجود نداشت. بویژه در میان اصلاح طلبان که ساده سازانه تمام قدرت خودرا در یا قدرت اجرایی و مدیریت سیاسی (و بعضا بهره‌مندی‌های مالی خویش) گذاشته بودند و مسیر دموکراسی می‌گشودند اما با خودی غیر‌خودی کردن دیگر نیروها خود را از همراهی دیگران که تجربه سیاسی تشکیلاتی بسیار فراوان تری نسبتا به آنها داشتند؛ واز سوی دیگر با عدم توجه به معیشت مردم و عدالت اقتصادی) تحت تاثیر فورمولهای اقتصاد سرمایه‌داری و نولیبرالیسم ) ازهمراهی توده‌های گسترده فقیر جامعه محروم می‌کردند. و نهایتا در صحنه مصاف نابرابر با جریان مقابل تازه سازماندهی (مجدد) شده به رهبری جناح‌های افراطی و هدایت تاریکخانه زخم خورده، خودشان تنها ماندند. عدم حمایت از تحصن نمایندگان مجلس ششم در آخرین روزهای قدرتشان توسط مردم نمادی از این روند تلخ بود. نهایت اینکه جناح راست کم کم ساماندهی شده و خود باز یافته‌ای که آن تاریکخانه را هم درپشت سرپنهان داشت آنها را نه با کودتا بلکه ظاهرا با صندوق‌های رای شکست داد. شکستی که خودشان نیز با آن همداستانی کردند !

روندی که از انتخابات شورا‌ها (پس از پشت سر گذاشتن یک شواری پر مسئله و گاه فضاحت بار) آغاز و به انتخابات ریاست جمهوری ٨٤منجر شد.

اما اینکه آیا حکومت اصلاح‌پذیر هست یا نه نیازمند یک بحث مفصل‌تری است. هیچ حکومتی داوطبانه اصلاح نمی‌شود یا تغییر نمی‌کند. در اینجا باید به تحلیل سه‌ضلع یک مثلث پرداخت: حکومت – جنبش اجتماعی و جامعه مدنی – مدیران و رهبران اصلاح طلب یا تحول‌خواه و نحوه مدیرت و سازمان‌دهی و تشکیلات آنها. پاسخ دادن به سئوال کلی شما (چه برای آن هنگام و چه برای حالا) مستلزم بررسی این سه ضلع است.

در مورد حکومت ایران هم یکبار می‌توان ذاتگرایانه برخورد کرد و یک بار هم می‌شود تاریخی و سیال به مسئله نگریست . البته می‌توان – به درستی - بین این دو هم پیوند برقرار کرد. ولی من ترجیح می‌دهم از منظر دوم به مسئله نگاه کنم.

در این راستا، از قضا من فکر می‌کنم در مقطع حمله به کوی حاکمیت در انفعال بود و جامعه مدنی نیز ملتهب و فعال بود و قدرت و پتانسیل بسیج و گستردگی حضور اجتماعی و اقتصادی (تظاهرات قانونی و اعتصاب) فراوانی داشت . وآن چه در این سه ضلع نقص داشت مدیریت و رهبری اعتراض بود که نگاه‌ها و توقع‌ها را در خود متمرکز کرده بود و آن هم دولت اصلاحات و آقای خاتمی بود. به نظرم در آن مقطع امکان اصلاح وجود داشت. البته ساده‌نگر نیستم و احتمال مقاومت هسته سخت و افراطی و طراح و توطئه‌گر قدرت بسیار بالا بود ولی امکاناتش به هیچ وجه در حد امروز نبود. دو قوه از سه قوه مملکت را مقابل خود داشت و رهبری نظام نیز به سادگی نمی‌توانست در صف آنها بایستد. شدت فاجعه حمله به کوی که حتی در رادیو و تلویزیون رسمی نیز منعکس شد به حدی بود که بخشهای زیادی از سپاه و جریان راست را نیز در سرکوب و یا حداقل ایجاد محدودیت برای هسته افراطی توطئه‌گر همسو و هم‌دل می‌کرد.وهمان‌طور که قبلا در ایران فردا نوشته‌ام اگر دولت خاتمی همتی می‌کرد یک باند سعید امامی دیگر از درون ماجرا حمله به کوی بیرون می‌آمد و بیت هم آنها را تنها می‌گذاشت و ضربه کاری مهمی به هسته افراطی وارد می‌شد. آقای خاتمی هم می‌توانست با تنظیم رابطه منطقی با بیت این اطمینان را بدهد که نمی‌خواهد در این پروژه به بیت تعرض کند. بدین ترتیب بیت خنثی میشد و سعید امامی‌های جدیدی قربانی می‌شدند و هسته توطئه‌گر پیرامون بیت (و بالطبع خود بیت) ضربه تشکیلاتی – امنیتی جدی می‌خوردند. تداوم این ماجرا با پیگیری منطقی (و بدون تندروی و البته بدون مماشات و اهمال نیز) می‌توانست سرنوشت سئوال شما و پاسخش را عوض کند. در قتل‌های زنجیره‌ای نیز هیچکس باور نمی‌کرد دولت یک کشور رسما اطلاعیه بدهد و بگوید ما این کار را کرده‌ایم.
در کشورهایی که قشر بندی طبقاتی و سیاسی روشنی وجود ندارد و نهادهای اجتماعی مستحکمی شکل نگرفته و جامعه مدنی نیز تحت تاثیر تب و تاب‌های سیاسی و روزمره گاه قدرت و امید می‌گیرد و گاه دچار ضعف و یاس می‌شود ؛ «افراد» و مناسبات روزمره سیاسی بشدت تاثیر گذارند. متاسفانه در آن هنگام این فرصت طلایی از دست ملت ایران رفت. اما برای پاسخ دادن به این سئوال در شرایط کنونی باید باز آن سه ضلع مثلث را مورد کاوش قرار داد. چرا که رهبری موسوی و کروبی بسیار مقتدرتر بود . اما آن ها بیشتر خوب ایستادند تا خوب حرکت کنند. اما مشکل اصلی (به جز در روز 25خرداد) در این قسمت نبود. در دو ضلع دیگر بود. که باید جداگانه و به تفصیل به آن بپرداخت.


س : نقش جنبش دانشجویی در مسیر جنبش سبز را طی دو سال گذشته چگونه ارزیابی می کنید؟ نقاط قوت و ضعف فعالیت های دانشجویان از نظر شما چه بوده است.

ج : بررسی سیرجریان و جنبش دانشجویی در یک دهه و نیم اخیر مجال بیشتری می‌طلبد .این جریان با گسست تدریجی از هویت و کارکرد خود در یک دهه ونیم پس از سال شصت بتدریج روند مستقلی را آغاز کرد. سیر پر‌فراز ونشیبی را پشت سر گذاشت. و به تدریج به یک بخش از جامعه مدنی تبدیل شد. سیری از بازوی سرکوب حکومت (در آن هنگام خط امام) به اصلاح طلب شدن و سپس دیده بانی جامعه مدنی و پیگیری روند دموکراتیزاسیون. سیری از پیوند با احزاب درون قدرت تا احزاب و جریانات بیرون از قدرت و تا پیوند خوردن نسبی با دیگر جریانات و جنبش‌های اجتماعی (مانند زنان، معلمان، کارگران و تاحدی اقوام ) .

وقت گذاری و تحرک اجتماعی، رفتن تدریجی به سوی استقلال تشکیلاتی، تبدیل شدن به یکی از اقشار مرجع سیاسی، آمادگی برای هزینه دهی، حضور اجتماعی فعال در بزنگاه های مهم سیاسی، تقسیم تریبون با نیروهای محذوف سیاسی، درک تدریجی شکاف‌های اجتماعی مهم (مانند شکاف جنسیتی، جوانان، قومی و ..) و .. و ورود به گفتمان آزادی – دموکراسی – حقوق بشر از نقاط قدرت این جریان بوده است.

اما نقاط ضعف آن گاه خود بزرگ‌بینی و تغییر ماهیت دادن گهگاهی از یک جریان و جنبش مدنی به یک حزب سیاسی، گاه آلوده شدن به رانتهای قدرت و ثروت دولتی و خیز برداشتن برای ورود عناصری از جریان به درون قدرت (البته حضور در پارلمان - و نه دولت و شورای شهر و ... - حضور مثبتی بود)، عدم انتقال تجارب بین نسلهای پیاپی جریان (که به علت عمر محدود تحصیل دانشگاهی به سرعت جا به جا میشوند)، رفتن تدریجی از عمق به سطح در مباحث فکری و هویتی و کاهش تدریجی مطالعه و تعمق فکری ، گاه رسوخ رقابتهای فردی و حساسیتهای خصلتی شخصی در مناسبات تشکیلاتی، گاه خلط عقل نظری و عملی و قرار گرفتن در موضع فراخوان و طراحی استراتژی بدون بضاعت و تجربه کافی و.. را می‌توان از نقاط ضعف جریان دانست.

جنبش دانشجویی در شکل‌گیری دوم خرداد و در بردن ایده‌های اولیه آقای خاتمی به درون جامعه و رای آوردن ایشان ، در کنار دیگر اقشاری چون روشنفکران، هنرمندان و ... نقش بسزایی داشت. همین نقش را نیز در تدارک بسترهای سیاسی قبل از انتخابات ٨٨ و جنبش پس از آن ایفا کرد. همراهی با حرکت و برخورد مطالبه محور با انتخابات 88 (به همراه بسیاری از افرادی که قبلا بنا به شرایط دوران در موضع تحریم انتخابات بودند) بیانگرکسب نوعی پختگی سیاسی به مرور زمان در آخرین طیف تحکیم بود. هر چند بلافاصله بعد از انتخابات، تنها تشکل منسجم دانشگاهی (تحکیم وحدت) پس از هزینه‌های فراوانی که پرداخت، هم چون دیگر نهادها و تشکل‌های سیاسی و مدنی؛ تحت فشار امنیتی رو به توقف و عدم تحرک رفت، اما بسیاری از دانشجویان عضو این تشکل – و خارج از آن – از اقشار پیشتاز جنبش سبز و نیز مقاومت در زندان بوده اند. و علیرغم برخی ضعفها در زندان نیز تجربه مثبتی داشته‌اند. این تجربه مشابه تجارب نهادهای قدیمی تریعنی احزاب سیاسی است .
اینک نیز محیط دانشگاه و جنبش دانشجویی به خاطر ماهیت خویش فعال‌ترین بخش تحرکات نقطه‌چینی جنبش سبز است و حساسیت حکومت و فشارهای چند لایه (از ستاره‌دار کردن و ممانعت از ورود برخی افراد به دانشگاه گرفته تا حکم‌های فراوان تعلیق تحصیلی وتصفیه و اخراج تا احکام تعلیقی و تعزیری دادگاه‌ها همگی بیانگر این تحرک نسبی است.
دیگر مشکلاتی و ضعفهای موجود اختصاص به جریان دانشجویی ندارد و متوجه کل جنبش‌سبز و جریان تحول‌خواهی در ایران است که مستقلا می‌باست به آن پرداخت.


با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.


تاریخ انتشار : ۱۹ تیر ۱۳۹۰

منبع : دانشجو نیوز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
26_09_2011 . 00:07
#4
سرکوب و فریب
سخنران: رضا علیجانی

موضوع: اجلاس جهانی حقوق بشر در ژنو و گزارشی از وضعیت حقوق بشر در ایران به احمد شهید


رضا علیجانی سردبیر مجله توقیف شده ایران فردا در یکی از جلسات جانبی اجلاس جهانی حقوق بشر در ژنو تحت عنوان «سرکوب و فریب» سخنرانی کرد.

وی به عنوان یک روزنامه نگار، نویسنده و فعال سیاسی ملی - مذهبی معرفی شد.

علیجانی در ابتدای سخنانش گفت در کشور ما یک شرکت سهامی حکومت میکند. شرکت سهامی زور و سرکوب - فریب و تزویر - پول و نفت (زر و زور و تزویر).

این فعال ملی - مذهبی گفت متن کامل سخنرانی‌اش را به دو زبان فارسی و انگلیسی در اختیار جمع و رسانه‌ها قرار خواهد داد و خلاصه‌ای از آنرا مطرح خواهد کرد.

وی در ادامه افزود، در این سخنان کوتاه به دو ضلع این مثلث و نسبت آنها در رابطه با حقوق بشر می‌پردازد.

سرکوب و فریب

وی نسبت این دو را در حاکمیت ایران در پس از انقلاب ریشه دار دانست و به عنوان نمونه به اعدام‌های سال ۶۷ زندانیان سیاسی پرداخت و گفت من به عنوان یکی از بازماندگان این اعدام‌ها شهادت می‌دهم که این اعدامها از سال قبل طراحی و مقدمات‌اش اجرا شده بود و ربطی به عملیات مجاهدین نداشت. این عملیات فقط محملی تبلیغاتی برای این طرح از قبل آماده شده فراهم کرد.

وی به مصادیق دیگری از همراهی سرکوب و فریب در دهه‌های بعد اشاره کرد. مانند مرگ ندا آقاسلطان که اساسا به گردن مخالفان انداخته شد و یا مرگ‌هاله سحابی و هدی صابر که یا انکار شد و یا طبیعی و معمولی جلوه داده شد.

این فعال ملی - مذهبی در هنگام سخن گفتن در باره‌هاله و هدی تصاویر آنها را در برابرش قرارداد. و وقتی به مرگ دوست نزدیکش هدی صابر پرداخت به شدت متاثر شد و لحظاتی نتوانست به سخنانش ادامه دهد.

علیجانی در ادامه به بازداشت افراد مختلفی از قشرهای گوناگون اجتماع اشاره کرد و با قرار دان تصاویر رسول بوداغی، نسرین ستوده و منصور اصانلو در برابر خود افزود معلمان - وکلا و کارگران به خاطر مطالبات صنفی خود و یا ایفای‌ای وظایف شغلی و اخلاقی شان بازداشت میشوند اما با فریب و تزویر اتهامات دیگری به آنها زده میشود.

او به زندانیانی از طیف‌های گوناگون و در سنین مختلف اشاره کرد و با قرار دادن تصایر کیوان صمیمی، علیرضا رجایی و عماد بهاور در برابر خود گفت، اینها زندانیانی در سنین متفاوت هستند که به بهانه‌ها ی مختلف دستگیر شده‌اند و با فریب اتهامات دیگری به آنها زده میشود. وی به گوشه‌هایی از پرونده‌ها و برخوردهای شدید صورت گرفته با آنها اشاره نمود.

وی در ادامه افزود، فهرست زندانیان به قدری طولانی است که نمی‌توانم به همه آنها اشاره کنم و در نوشته‌ام نیز به برخی از آنها پرداخته‌ام. اما باید گفت الان همه اقشار و افراد از فعالان سیاسی و حزبی و مدنی، زنان ، دگر اندیشان و حتی دراویش و اهل تسنن ؛ فعالان مدنی و قومی و صنفی و ... تحت فشارند. دستگاه امنیتی ایران می‌خواهد جامعه سیاسی و مدنی ایران را اتمیزه کند و هر نوع ارتباط و پیوستگی را از هم بپاشد و قطع کند.

سردبیر مجله توقیف شده ایران فردا بر دو روش از روش‌های سرکوب و فریب دستگاه امنیتی ایران تاکید کرد: سعی در تحت فشار قرار دادن برخی زندانی‌ها برای ارتباط با بخش امنیتی و حتی وادار به خبرچین کردن آنها و دیگری گرفتن وثیقه‌های سنگین از زندانیان و خانواده‌های شان و تبدیل کردن آنها به گروگان خود و خانواده‌ها جهت جلوگیری از هر گونه فعالیت و استفاده از حق آزادی بیان توسط آنها.
.
این فعال ملی- مذهبی در ادامه گفت نام شهید ( در احمد شهید ) در زبان ما یعنی شاهد و گواه حقیقت و ادامه داد ما به احمد شهید میگوییم که به او تنها حقایق راخواهیم گفت و از اونیز توقع نداریم هیچ دروغ یا اغراقی در رابطه با نقض حقوق بشر توسط حاکمیت نظامی- امنیتی در ایران گفته شود. پرونده آنها این قدر سیاه و سنگین است که هیچ نیازی به دروغ و اغراق ندارد.

سردبیر مجله توقیف شده ایران فردا در پایان گفت دستگاه سرکوب در ایران اما همیشه روی چاقویی که گردن حقوق بشر را می‌برد گل و پاپیون می‌زند. وظیفه فعالان سیاسی و حقوق بشری این است که این فریب را کنار بزنند و خود سلاح سرکوب و نقض حقوق بشر را نشان دهند

متن کامل و کتبی نوشته رضا علیجانی:


سرکوب و فریب

سلام خانم‌ها و آقایان

من از کشوری می‌آیم با تاریخی کهن و تمدنی بزرگ که روزی الهام بخش فرهنگ و تمدن برای سراسر جهان بوده است.

من از کشوری می‌آیم که انقلابی به نام خدا در آن صورت گرفت که میخواست مرکز صلح و معنویت و انسانیت و اخلاق برای جهان باشد. اما جلاد وارث شهید شد و قصاب جای شبان را گرفت.

امروز از آن انقلاب بزرگ ضد استبداد و شکنجه و دروغ و فریب چیزی جز استبداد و شکنجه و تجاوز و فرد پرستی و ریا و فریب باقی نمانده است.

من که خود در اوان جوانی در رژیم گذشته بازداشت شدم از آن پس پنج بار دیگر در رژیم جدید دستگیر شدم. و هفت سال را در زندانهای مختلف گذراندم . پس از آزادی از زندان به کا ر روزنامه نگاری و پژوهش و نویسندگی مشغول شدم و در سال ۲۰۰۱ از سوی سازمان روزنامه نگاران بدون مرز به عنوان روزنامه نگار سال برگزیده شدم.

من یکی از بازماندگان اعدام و قتل عام بیش از چهارهزار زندانی سیاسی در تابستان فاجعه بار ۱۹۸۸هستم که به طوراتفاقی و معجزه آسایی از اعدام نجات پیدا کردم.

من حاضرم در هر دادگاه صالحه بین‌المللی علیه این جنایت علیه بشریت شهادت بدهم که این قتل عام هیچ ارتباطی با فعالیت‌های مجاهدین خلق در آن هنگام نداشت و دلایل و مستنداتم را به عنوان یک شاهد زنده در این باره مطرح کنم که این تصفیه خونین از ماه‌ها قبل طراحی شده بود و از زندانیان مجاهدین هم هیچ سئوالی در این باره نپرسیدند و از مارکسیستها که هیچ ارتباطی با مجاهدین نداشتند نیز فقط در باره نماز خواندن و نخواندن سئوال پرسیدند تا آنها را به جرم ارتداد اعدام کنند. از دوستان هم فکر من که هیچ ارتباطی نه با مجاهدین و نه با مارکسیستها نداشتیم نیز دو نفر را به نامهای هوشنگ عنبرشاهی در تبریز و صادق عزیزی در قم اعدام کردند
اما داستان پر اشک و آه نقض حقوق بشر در استبداد دینی حاکم بر سرزمین من همچنان و همچون گذشته با قتلهای زنجیره‌ای نویسندگان و فعالان سیاسی و دگر اندیشان دینی و غیره ونیز ترورهای بسیاری از ایرانیان معترض در خارج از کشورادامه پیدا کرد که همگان با آن آشنا هستند و اسناد مختلفش توسط قربانیان این فجایع و خانواده‌هایشان و هم فکرانشان در جهان منتشر شده است.

اما این روند سیاه در دو ساله اخیر بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ سرعت و شدت بیشتری یافته است. ودهها نفر در خیابانهای ایران کشته شدند و صدها نفر از فعالان سیاسی که بخشی از آنهارا مسئولان سابق همین حکومت تشکیل میدهند و دیگر فعالان سیاسی و مدنی و مردم عادی معترض در جنبش سبز اعتراضی به نتایج انتخابات پر تخلف و تقلب در زندان‌های مختلف ایران به سر میبرند.

داستان شکنجه و تجاوز و قتل زندانیان در زندان‌های مختلف و تیراندازی به مردم معترض اینک با اسناد و مدارک مختلف در اختیار افکار عمومی جهان است.

جهانیان اینک از مرگ ندا تا ‌هاله و سهراب تا هدی از جزئیات این سرکوب خونین مطلع‌اند و دو نفر از نزدیکترین دوستان و عزیران من در سال جاری کشته شدند.‌هاله سحابی فرزند یکی از محبوب ترین شخصیت‌های سیاسی منتقد حکومت یعنی عزت الله سحابی که در مراسم تشییع جنازه پدرش بخاطر حمله ماموران برای ربودن جنازه پدر ش کشته شدو هدی صابر دوست مبارزم . اوپس از اعتراض به این فاجعه و در اعتصاب غذایی که منجر به بدحالی اش شد در بهداری زندان بجای رسیدگی پزشکی به او، وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و دیر رساندن اش به بیمارستانی دربیرون زندان باعث شد سربلند بر آستان مرگ بوسه زند

خانم‌ها و آقایان عزیز
اخبار و اسناد زندانی بودن دهها معلم و دانشجو و وکیل و فعال سیاسی و مدنی و عقیدتی و فعالین حقوق زنان واقوام و محیط زیست و غیره اینک در اختیار افکار عمومی جهان است.

بنا براین اجازه دهید در اینجا به مواردی از نقض حقوق بشر اشاره کنم که کمتر مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته است.

یکی از زشت ترین و غیر انسانی ترین فشارها و نقص حقوق بشر توسط دستگاه امنیتی نیروهای نظامی حاکم بر ایران که اخیرا شدت بیشتری یافته است فشار به بازداشت شدگان کمتر شناخته شده برای خبرچینی برای آنهاست. اخیرا یک دانشجوی جوان 22 ساله تازه آزاد شده به همین خاطر و از آنجاکه نه میخواست به ز ندان و بازجویی که خاطرات بسیار بدی از آن داشت برگردد و نه میخواست به جاسوس و خبرچین حکومت سرکوبگر تبدیل شود خودکشی کرد . دو نفر دیگر از کسانی که تحت فشار بازجوهای بی رحم برای یازندان رفتن و یا همکاری با آنها قرار داشتند مجبور شدند از کشور فرار کنند . من اسناد این موارد را در اختیار جناب احمد شهید نماینده ویژه سازمان ملل در مورد نقض حقوق بشر در ایران قرار داده ام.

همچنین حاکمیت نظامی – امنیتی حاکم بر ایران برای آزادی زندانیانی که به طور غیر قانونی بازداشت میکند وثیقه‌های سنگینی در یافت میکند تا بدینوسیله زندانی آزاد شده را به گروگان خود تبدیل کند وموارد متعددی وجود دارد که پس از گذشتن سالهای طولانی از این مسئله ( مانند پرونده معروف به پرونده ملی – مذهبیها که متعلق به بیش از ده سال پیش است )که طبق قوانین خود ایران حکم صادره مشمول مرورزمان شده ، از آزاد کردن سندهایی که به گروگان گرفته شده خودداری میکند و در مورد من و دو دوست دیگرم آقای تقی رحمانی که با 15 سال زندان یکی از پرسابقه ترین زندانیان سیاسی در ایران است و نیز دوست شهیدم هدی صابر ؛ حتی پس از اینکه با تحمل بیست و چهار ماه زندان تنها هشت ماه حکم گرفتیم یعنی سه برابر حکم صادره تحمل زندان کرده ایم ، اما باز مسئولان قضایی از آزاد کردن وثیقه‌های گروگان گرفته شده با زورگویی تمام خودداری میکنند

خانمها وآقایان محترم
امروزه در ایران هیچ فضایی برای فعالیت احزاب شناخته شده و سابقه دار ونهادهای صنفی و فعالان مدنی و قومی و حقوق بشری وجود ندارد.

ومتاسفانه حتی ان جی او‌هایی که قبلا مجوز رسمی هم گرفته‌اند اینک باید دوباره برای تمدید مجوزشان به دولت مراجعه کنند و دولت با تمدید مجوز اکثر آنها مخالفت میکند مگر از وابستگان حکومت باشند.

حضار محترم
فهرست زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران آنچنان بلند و طولانی است که نمیتوانم اسامی تک تک آنهارا بیان کنم. و از این کار صرفنظر میکنم. اما تنها از دو رهبر جنبش سبز که خود قبلا نخست وزیر و رئیس مجلس همین نظام بوده‌اند یاد می‌کنم که با همسرانشان بنا به اعتراف دادستان کشور به طور غیر قانونی در خانه‌هایشان زندانی شده‌اند یعنی آقایان موسوی و کروبی و خانم‌ها رهنورد و کروبی که شجاعانه همه گونه فشار را تحمل کرده‌اند اما بر سر عقایدشان ایستاده‌اند.

دوستان عزیز
حاکمان ایران همان گونه که سالها در مورد مسائل هسته‌ای به جهانیان دروغ گفته‌اند و فریب کاری کرده‌اند در مورد نقض گسترده و مکرر حقوق بشر در ایران نیز همواره به جهانیان دروغ میگویند وسعی در فریب کاری دارند. آنها خبرها و اسناد دروغ پخش میکنند. به عنوان نمونه وقتی‌هاله سحابی در تشییع جنازه پدرش کشته شد و خانواده وی میخواستند در این باره شکایت کند به آنها گفته شد اگر شکایت کنید پیکر‌هاله سحابی را کالبد شکافی خواهیم کرد و خودمان دفن میکنیم و دیگر به شما نخواهیم داد مگر از شکایت صرف نظرکنید . آنها هم تحت فشار شدید مسئولان امنیتی مجبور شدند شکایت نکنند و بنویسند که مادرمان بخاطر سکته مرده است. اما ردپای فریب از آنجا آشکار میشود که متن نوشته هر دو دختر نو جوان و دوقلوی این شهید عینا وبا جملاتی که تک تک کلماتش شبیه به هم است نوشته شده و این به این خاطر بوده است که مسئول امنیتی یک متن را به هردوی انها دیکته کرده و آنها تحت فشار او نوشته‌اند. حالا حکومت فریب وریا امثال این نوشته‌هارا منتشر میکند و میگوید ببینید که فرزندان‌هاله سحابی خودشان گفته‌اند که مادر ما سکته کرده و شکایتی نداریم.

همان گونه که در مورد شهید صانع ژاله که در تظاهرات اعتراضی با تیراندازی ماموران دولتی کشته شده بود با فریب و ریا اعلام کردند او عضو بسیج از نیروهای وابسته به سپاه پاسداران بوده است. اما یکی از دوستان هم دانشگاهی او اعلام کرد که وی عضو انجمن دانشجویان معترض بوده است و عکس دیدارشان با آیت الله منتظری( مرجع مذهبی منتقد دولت که سالها در خانه اش در حبس بود و سربلند مرد و با تشیع جنازه گسترده مردم معترض مورد احترام و قدردانی قرار گرفت ) را منتشر کردو بعد در چند مصاحبه نیز به افشای این فریب پرداخت. این جوان فداکار که با تعقیب ماموران مواجه شد مجبور به فرار از کشور شد و اینک در خارج ار مرزهای کشور به سر می‌برد.

اینک اما من خوشحالم. سالها و شاید دهه‌ها بود که در زندان‌های ایران تعداد زیادی شکنجه و اعدام می‌شدند اما گاه ماهها طول میکشید تا خبری از این فجایع در جهان ودر افکار عمومی بین الملی مطرح شود. اما اینک به خاطر هم رشد تکنولوژی ارتباطی و هم رشد آگاهی در میان لایه‌های مختلف جامعه ایران و از جمله بخش مهمی از مسئولان سابق و طرفداران قبلی حکومت در میان اقشار مختلف مردم ؛ خبر هر نقض حقوق بشر ساعتی و گاه دقایقی بعد از اتفاق در سطح جهان منتشر میشودو همگان از آن مطلع میگردند.

وباز خوشحالم که دیگر دروغ و فریب‌هایی نه تنها دراین حد بزرگ که کشتار زندانیان در تابستان خونین 1988 بلکه حتی مرگ دختر جوان مهربانی چون ندا آقا سلطان و شهید دزدی در مورد یک نفر یعنی صانع ژاله نیز بلافاصله افشا میشود وراه دروغ و فریب افکار عمومی را می‌بندد یا هم بندیان زندانی هدی صابر در شهادت نامه‌ای با شصت و پنج امضا شجاعانه شهادت میدهند که هدی صابر علیرغم دروغگویی زندان بان‌ها که اعتصاب غذای اورا تکذیب میکردند در اعتصاب غذا بود و نه تنها با عدم رسیدگی پزشکی بلکه با ضرب و شتم در بهداری زندان مواجه شد و به قتل رسید.

باید به شهامت این زندانیان و به حساسیت افکار عمومی داخلی و بین المللی درود بفرستیم که نمیگذارند حقیقت پایمال شود.

در پایان از نماینده ویژه بررسی نقض حقوق بشر د ر ایران یعنی آقای احمد شهید خواهش میکنم که دقت کنند و هر ادعای دروغ و فریب حاکمان فریبکار را با طرفداران حقوق بشر در ایران چک کنند.

آقای احمد شهید
نام شهید یعنی شاهد و گواه حقیقت

آقای احمد شهید مطمئن باشید ما جز حقیقت به شما نمیگوییم و توقعی جز گفتن حقیقت نداریم. پرونده نقض حقوق بشر توسط حکومت نظامی – امنیتی ایران سنگین تر و سیاه تر از آن است که نیاز به دروغ و اغراق داشته باشد. پرونده حکومتی که سی سال است انقلاب ایران و شعارهاو وعده‌هایش را برای آزادی و استقلال ورشد و توسعه و گسترش معنویت و مذهب و اخلاق به انحراف برده و در دو سال اخیر نیز آرای مردم را با تقلب و تخلف به سرقت برده و با دروغ و سرکوب خشنی متکی به پول نفت ( که سرمایه مشترک همه مردم ایران است ) میخواهد صدای اعتراض مردم بیگناه را خفه کند و درآمدهای نفتی (شش ساله اخیر که بیشتر از همه طول اکتشاف نفت در ایران است ) را بجای صرف در راه آبادانی و رفاه و آسایش مردم فقیر این سرزمین در خراسان و آذربایجان و کردستان و لرستان و خوزستان و بلوچستان و سمنان و گیلان و مازندران و جای جای این سرزمین وسیع ؛ صرف سرکوب برای حفظ حکومت سیاه خود می‌کند ویا به کمک دیگر دیکتاتورهای ضدمردمی در منطقه همچون سوریه میرود

در پایان برای سرزمین خود و برای همه هم نوعان مان در سوریه و یمن و بحرین و عربستان و هر جایی که دروغ و فریب و سرکوب و انحصار طلبی و نقض حقوق بشر حاکم است آرزوی حاکمیت یک دموکراسی واقعی و آزادی و عدالت و احترام به کرامت انسان اعم از زن مرد و کودک و بزرگ و صاحبان همه عقاید و سبکهای زندگی با هر زبان و مسلک و عقیده‌ای دارم
پیروزو سربلند باشید

هرکجا مشتی گره شد مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من
هرکجا فریاد آزادی من‌ام
من در این فریادها دم می‌زنم

رضا علیجانی
19سپتامبر2011



Depression and Deception

Ladies and gentlemen, good afternoon

I come from a country with a long history and civilisation, a country at one time a source of inspiration for the culture and civilisation of the whole world. I come from a country which one day witnessed a revolution in the name of God, a revolution which aimed at becoming a spiritual centre, a moral reference and a reference for peace and humanity the world over. What a pity that the executioner took the place of the martyr, the butcher succeeded the shepherd. What remains today of this grandiose revolution that aimed to overturn despotism and torture, lies and cheating? Nothing but despotism, torture, rape, hypocrisy, a cult of personality and dishonesty

I was arrested as a young man before the revolution and I was imprisoned five more times after the revolution. I served a total of seven years in various prisons. After my release from prison, I worked as a journalist. I also published several books. In 2001 I received the ‘journalist of the year’ aware from the organisation ‘Journalists without Borders’.

I am one of the survivors of the summary executions and massacres of four thousand political prisoners in the catastrophic summer of 1988. Miraculously, arbitrarily, I escaped execution.

I am ready to testify to this crime against humanity before any international tribunal of justice. I will testify that this massacre had no connection whatsoever with the activities of Mjahedine xalgh at the time. As a living witness I can put forward my arguments and documents in my possession to prove that this bloody purge had been planned for months. No question on the subject was put to the Mojahedin prisoners ». I can testify to how Marxists with no link at all to the Mojahedin were also executed after the question was put as to whether they prayed or not as proof of their apostasy. »

I can also cite the names of two friends who shared my convictions «Houshang Anbar Shahi» (executed in Tabriz) and Sadegh Azizi (executed at Qhom) Both of them had no link whatsoever with either the Majahedin or the Marxists

The religious despotism set up in my country continues the denial of human rights and the tragic and systematic murder of writers, political activists and alternative religious thinkers. They also continue to terrorise those Iranian dissidents who live abroad. You are all well aware of these facts. Throughout the world different documents have been published on these subjects by those who have been subjected to these crimes as well as by their families and those who share their ideas.

The two years preceding and following the presidential election of 2009 saw an intensification of this dark repression. Dozens of people were killed in the street and hundreds of political activists are still in prison. A large part of these prisoners is made up of former figures of authority of the regime in question. Another section of prisoners is made up of political and civil dissidents including those from the green movement who participated in the street protest against the rigged and fraudulent electoral results.

The history of torture of the rape and murder of prisoners in various prisons as well as the shooting of demonstrators on the streets is now available to world opinion in different documents and documentaries. The whole world knows about the death of Neda, the death of Haleh, the death of Sohrab the death of Hoda. Today the whole world knows the details of this bloody repression.

Two of my closest and dearest friends were killed this year:
1. Haleh Sahabi, the daughter of d’Ezzatollah Sahabi – one of the most popular and influential political personalities in the opposition to the regime: Haleh was killed by security forces who attacked the crowd during his funeral rites in order to kidnap the body of her dead father.
2. Hoda Saber, my friend and freedom fighter who chose death in undertaking a hunger strike whilst in prison in order to protest against the death of Haleh. He died in prison following his hunger strike during which he was denied medical treatment, transferred only after a long delay to hospital and was subjected to beatings in the health centre of the prison of Evin.

Ladies and gentlemen
Throughout the world public opinion has followed the news on the imprisonment of dozens of prisoners, - (teachers, students, lawyers, political activists civil rights activists and prisoners of conscience) Documents exist proving the arrest of women’s rights activists, as well as activists for minority rights and those who fight for environmental causes.

Allow me to put forward some cases of human rights violations which are less well known to public opinion

1. For some time now the militario-security regime in Iran has used new methods to exert pressure on less well-known political prisoners who have been held in detention in order to force them to collaborate and to provide the regime with information. These methods have been so severe that a recently-released prisoner named Bahman Ganji, a student of twenty-two years of age, committed suicide. He refused to spy on his friends and collaborate with the regime. He did not want to go back to prison and have to undergo once more the interrogations which had left him with such painful memories.

Two other people fled the country for they were under ruthless pressure to return to prison or collaborate. I have given documents concerning these two cases to Ahmad Shahid, the Special Human Rights Representative for Iran

The military-security regime in Iran imposes heavy bail when prisoners are released for temporary periods of time. This is another tactic in exerting pressure, or in some way keeping released prisoners hostage. Many examples exist such as the dossiers of the Melli-Mazhabis dated 10 years previously. The authorities then refuse to return the property deeds even when according to their own rules the verdicts have expired

Classic examples of this method include myself, Taghi Rahmani one of the most long-serving political prisoners in Iran who has lived through 15 years’ incarceration, and Hoda Saber, friend and martyr.

We were sentenced to 8 months’ incarceration - after having already served 24 months in illegal custody. The Revolutionary Tribunal then refused to return us our property deeds despite the fact of our having served three times our sentence term. At present our property deeds and other personal documents, are still held as security by the Revolutionary Tribunal.

Ladies and gentlemen
Today there is no space available for the activities of those well-known and historic political parties, for trade unions or those defending the cause of civil rights, minority or human rights. Unfortunately even the NGOs who in the past received licenses are no longer permitted to renew their activity. The government refused to renew most NGO licenses and authorises only pro-governmental NGOs.

To all those present I say
The list of political prisoners and prisoners of conscience in Iran is so long that I do not intend to give you the name of each person one by one. I only wish to cite the name of two of them from the Green movement: Mir Hussein Moussavi – ex- prime minister and Mehdi Karoubi – ex- parliamentary president. According to the prosecutor’s statement Mir Hussein Moussavi and Mehdi Karoubi along with their respective wives (Rahnavard and Karoubi) are under illegal house arrest at their homes. All four continue to resist with courage and determination and continue to uphold their convictions whilst undergoing all sorts of pressures.

Friends
Just as for years the Iranian authorities have lied to the world and cheated concerning the question of nuclear power, so today they lie about the violation of human rights in Iran They falsify documents and propagate false information. Let me give you the example of Haleh Sahabi: When she was killed at her father’s funeral, her family wished to make an official protest. They were told that if they did so the authorities themselves would undertake to carry out the investigative autopsy and then bury the body. Her family was then forced to drop their legal proceedings and to write that Haleh had died from a heart attack. Haleh (the martyr’s) teenage twin daughters were forced under great pressure by security agents to write texts which repeat the same story word for word. Today this hypocritical and dishonest regime propagates these same texts as proof that the children of Haleh Sahabi admit their mother’s death resulted from a heart attack and that they have no reason to demand legal reparation.

When the martyr Sane Jaleh was shot to death by government officers during a protest demonstration the regime said that Jaleh was a member of the Basiji linked to the revolutionary guards. One of Jaleh’s university friends contested the official version of events saying that he had been member of a student protest movement. He also published the photo of Jaleh and himself during their visit to Ayatollah Montazeri*–He participated in several interviews in which he denounced the falsehoods of the regime concerning the fate of Jaleh.

This courageous young man was subjected to security forces pressure and had to flee the country and live in exile.

*Ayatollah Montazeri – a famous ayatollah who criticised the government. He was held in detention for many years. During his funeral protestors joined in massively to pay him homage.

Today I am happy. In the past; for years and for decades even many people were tortured and executed in Iran. Sometimes months went by before the news of these crimes could be exposed to the world and to international public opinion. Today thanks to the progress of information technology and also thanks to the fact that various sections of Iranian society are more aware and informed news of each human rights violation is made known within a matter of hours, if not minutes and everyone is aware of what is going on.

I am also happy to see how finally after so many years, the lies and tricks of the regime concerning the massacre of those prisoners during the bloody summer of 1988 are known today. Nowadays the death of a young girl like Neda Agha Soltan or the theft and exploitation of a young man’s death like that of (the martyr) Sane Jaleh become public knowledge almost immediately. The tactic of tricking public opinion is now being closed off to this regime. In a letter, sixty five of Hoda Saber’s co-prisoners testified against the lies of those prison guards who said that Hoda had not been on hunger strike. They were courageous enough to testify that Hoda was killed as a result of his hunger strike, of being denied medical care and because he was beaten in the prison’s medical centre.

We must salute the courage of those prisoners and also the sensitivity of public opinion in Iran and throughout the world so that the truth will not be trampled underfoot.
Finally I would like to ask Ahmad Shahid - Human Rights Representative for Iran - to be vigilant and consult closely with those partisans of human rights so as to check every lie and trick of this regime.

Ahmad Shahid, I would like to say, ‘Shahid’ means he who bears witness to the truth.

Rest assured Ahmad Shahid, that we who hope for the victory of human rights in Iran, will do every thing in our power to tell the truth. We are not asking for anything else from you and your team but that you help us tell the truth. The dossier concerning these violations of human rights by the military security regime is so heavy, so black that it does not require any exaggeration. It is the dossier of a regime which for more than 30 years has deviated the Iranian revolution from its promises of liberty, independence, growth, progress, spirituality religion and morality. Thus for the last two years this regime stole the votes of the Iranian people falsifying and rigging the electoral result. Using the money earned from petrol - in other words the capital resource that belongs to all Iranians, the Iranian government has made use of repression and propaganda to stifle the voice of contestation. The revenue gained from petrol has never exceeded the amount totalled over the last six years. Rather than being used for the reconstruction, development and wellbeing of the poorer populations in this country, Khorasan, Azerbayjan, Kurdestan, Lorestan, Xouzestan, Balouchestan, Semnan, Mazandaran and Gilan – it is used for repressive purposes and to maintain this dark regime. It is also used to help other regional dictators as in Syria.

In the end for my country and for all the peoples of Syria, Yemen, Bahrain, Saudi Arabia wherever there is lying, trickery and repression and wherever human rights violations exist, I hope for real democracy, for freedom, and justice and respect for human rights, respect too for women and children’s rights and for all beliefs, respect for all lifestyles whatever their language or belief.

Thank you for your attention
Reza Alijani


تاریخ انتشار: 28 / شهریور / 1390

منبع: ایران امروز
.
30_09_2011 . 22:07
#5
نیاز مبرم به تحلیل استراتژیک
سخنران: رضا علیجانی

موضوع: نیاز مبرم به تحلیل استراتژیک در وقایع ایران


برای تحلیل استراتژیک، نیاز به تحلیلی چهار وجهی است؛ هر تحلیلی بدون آن‌ها ناقص خواهد بود.


مهاجرت روزنامه‌نگاران در دو سال اخیر و محاسن و معایب گوناگونی داشته است. حسن این مهاجرت‌ها در این است که روزنامه‌نگاران می‌توانند فضای رسانه‌ای خارج از ایران را نسبت به اپوزیسیونی که قبلا مهاجرت کرده بود، به‌روزتر کنند. از طرفی آن‌ها تحلیل‌های جدید و درست‌تری با خود به بیرون از ایران آوردند و پرسش‌های تازه‌تری به میان آوردند. ولی ضعف آن این است که عمدتا تحلیل‌ها، مبتنی بر تفسیر خبر هستند. در شرایط کنونی ژورنالیسم تا حدی جای تحلیل‌های استراتژیک را گرفته است.
برای تحلیل استراتژیک، نیاز به تحلیلی چهاروجهی است که هر تحلیلی بدون آن‌ها ناقص خواهد بود.

فایل یا طبقه اول «وضعیت جهان و نظام بین‌الملل» است. از آنجا که ایران در یک منطقه استراتژیک قرار دارد، تحلیل شرایط ایران بدون توجه و تحلیل آن در نظام بین الملل به شدت ناقص و نارسا خواهد بود .
فایل دوم «نظام و قدرت سیاسی در ایران» است. ما هم باید جهان را ببینیم و هم حاکمیت را و سیر و جهت آن را بشناسیم. بعضی‌ها تنها این فایل را و مثلاً اختلافات درون حاکمیت را می‌بینند.
فایل دیگر «مردم» است. ضعفی که در اپوزیسیون وجود دارد این است که مسأله را دو قطبی یعنی میان خودش و حاکمیت می‌بیند. به طور مثال ممکن است طرفداران اپوزیسیون و حاکمیت ۲۰ درصد جامعه را تشکیل بدهند و ۸۰ درصد دیگر دیده نمی‌شود. به همین دلیل سیر تحولات ایران و روند آن تا حدی برای هر دو سو غیرقابل پیش‌بینی است.
فایل چهارم «نیروها و جنبش» است. یعنی نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی، نیروهای سیاسی، روشنفکران و جنبش‌های خاص و عام. مانند جنبش عام دموکراسی‌خواهی و جنبش‌های خاص زنان، اقوام و جنبش‌های سندیکایی و غیره.
با کنار هم گذاشتن این چهار فایل، می‌توان تحلیل نسبتاً کامل‌تری از ایران ارائه داد به خصوص که هرکدام از این فایل‌‌ها را چندگزینه‌ای دید .

اما برای تدوین استراتژی و مشی عملی باید وجه غالب و گزینه‌ی محتمل‌تر آن در نظر گرفته شود. به این دلیل که با در نظر گرفتن دو یا سه گزینه از هرکدام از این فایل‌ها، به توصیف پیچیده‌‌ی جامعه‌شناختی یا سیاسی از یک پدیده می‌رسیم که بدون هیچ خروجی استراتژیک خواهد بود. در این راستا باید همیشه یک نسبی‌نگری نیز داشت و امکان خطا را در نظر گرفت.
می توان مثالی از مسأله خاورمیانه و دو دیدگاه موجود در رابطه با آن را مطرح کرد. دیدگاه اول، نفت را مسأله مهم و ریشه تمام اتفاقات خاورمیانه می‌داند. یعنی نظام سرمایه‌داری جهانی در خاورمیانه به دنبال نفت و ثبات در بازار است که در این منطقه به دنبال بازار بزرگ خاورمیانه است.
دیدگاه دیگر، غربی‌ها را عامل ایجاد دموکراسی در منطقه می‌داند.
موضع‌گیری غربی‌ها اما بر اساس تناسب قواست و نه به صورت ایدئولوژیک. موضع غرب منافع‌محور است و نه حق‌محور. برای مثال می توان به مواضع هیلاری کلینتون و اوباما در رابطه با مصر، لیبی یا سوریه اشاره داشت. آن‌ها ابتدا موضع دونبشی داشتند تا ببینند کفه‌ی کدام طرف سنگین‌تر است و با قوی‌تر شدن جنبش، کم‌کم مواضع‌شان به سمت آن‌ ‌چرخید.
غرب، همچنین حوادث ایران و آنچه درون حاکمیت و داخل جامعه مدنی و جنبش اجتماعی و مردم می‌گذرد را رصد می‌کند. غربی‌ها از منظر تناسب قوا به مسائل می نگرند. آن‌ها برای به‌وجود آوردن تغییرات در ایران جلوی صف نمی‌ایستند و خود را هزینه نمی‌کنند.

سناریو و گزینه دیگر این است که گفته‌ شود منطقه به نوعی در حال یک‌دست شدن است و ایران تنها مانع ‌آن است و غربی‌ها به هر شکل در فایل‌های مختلف با جمهوری اسلامی برخورد می کنند. با درنظر‌گرفتن گزینه‌های مختلف از جمله محاصره اقتصادی، برخورد هوایی و یا نظامی، برخورد و محاصره اقتصادی با ایران وجه غالب و محتمل تر دارد.

مشکل دیگر ژورنالیسم این است که روزنامه‌نگاران فایل‌ها را نیمه‌تمام رها می‌کنند. به عنوان نمونه می توان به اعتصاب زندانیان سیاسی و دو موضع‌گیری در خصوص آن اشاره کرد. موضع اول این که اعتصاب غذا تا آخر ادامه داشته باشد، و موضع دیگر قطع کردن اعتصاب پس از جهانی شدن پیام اعتصابیون بود. این پرونده در هرصورت پس از قطع اعتصاب غذا با شتاب بسته شد. بحث اعدام‌های ۶۷، انتخابات یا خزبازی و آب‌بازی نمونه‌های دیگری بودند که نیمه‌تمام و بدون جمع‌بندی رها شدند. او این فایل‌ها باید باز شود و ارزیابی‌های مختلف از موضع‌گیری‌های متفاوت صورت بگیرد. باید دلیل آن موضع‌گیری‌ها، زمینه‌های تحلیلی و پیشینه‌های فکری روشن بشود.

با خواندن مقالات و نظرات در سایت‌ها و رسانه‌های مختلف به ویژه در فضای خارج از کشور مشاهده می‌شود که یک تصور این است که نظام سیاسی در ایران در حال فروپاشی است. مانند «تئوری امپریالیسم در حال احتضار» که لنین داشت که امپریالیسم کنار گور خود ایستاده و فقط کافی‌ است او را هل بدهیم. یعنی حکومت تنها نیاز به یک تلنگر دارد و جامعه نیز به یک جرقه احتیاج دارد. این تصور بسیار نزدیک‌بینانه است. آن‌هایی که چنین تفکری دارند با هر اتفاقی در ایران به دنبال پرده‌ی آخر هستند. به‌طور مثال در مورد اعتصاب غذای زندانیان فکر می‌کنند، مانند آنچه در تونس به دنبال خودسوزی یک نفر اتفاق افتاد، به دنبال مرگ یک زندانی در ایران اتفاق بیفتد. در حالی‌که مدتی پیش هاله سحابی و هدی صابر کشته شدند و پرده‌ی آخر اتفاق نیفتاد. این دسته از افراد پس از اتفاقات خاورمیانه، به دنبال حرکت‌های زنجیره‌ای هستند چون نگاه تلنگری-جرقه‌ای دارند.
شخصا اما وقوع اتفاقات بنیادی در ایران را میان‌مدت می‌بینم. اما بسیاری، دستاوردگرا هستند. و بر همین اساس، به دنبال پرده‌ی آخرند و مسیر پیموده شده و دستاوردهای آن را نمی‌بینند.

پایگاه‌های نظام در اقلیت است. یعنی یک اقلیت متشکل با استفاده از پول نفت می‌خواهد بر اکثریت غیرمتشکل حکومت کند. تمامی رای‌دهندگان به احمدی نژاد، طرفداران ایدئولوژیک حکومت نیستند و افراد با انگیزه‌ها و دغدغه‌های مختلفی به احمدی‌نژاد رأی دادند.
در نگاهی کلان‌تر و فراتر از حکومت، باید به جامعه‌‌ی ایران و تغییر آن در طی دهه ‌های گذشته پرداخت. جامعه‌ی ایران در زمان قاجار یک جامعه‌ی یک‌دست سنتی بود که به‌تدریج بر اساس ارتباطات جهانی در حوزه‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، آکادمیک و غیره، به جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی تبدیل شد.

جامعه‌ی ایران از اوایل دهه‌ی شصت ناموزون بود ولی وجه مدرن در آن غلبه داشت. اگر سرکوب دهه شصت که متکی بر پول نفت و تزویر مذهبی بود رخ نمی‌داد، دوم خرداد ۷۶ در سال ۶۶ اتفاق می‌افتاد. سلاح تزویر مذهبی الان تقریباً کند شده است و عمل نمی‌کند. ماشین سرکوب امروزه ماشین قضایی، ماشین امنیتی، ماشین شبه‌نظامی‌ها، لباس‌شخصی‌ها، بسیج و غیره است که همگی متکی به پول نفت هستند. در جامعه ناموزون با وجه غالب مدرن، وجه مغلوب جامعه را بخش سنتی آن تشکیل می‌دهد که حکومت می‌خواهد مخاطب خود را از بخش سنتی بداند و اقتصاد حامی‌پرورانه داشته باشد.

در مورد شکاف داخل نظام؛ بسیاری از بخش‌های سنتی جامعه‌ی سنتی مانند برخی مراجع قم ، بیت آقای خمینی ، بیت بهشتی، بیت رجایی، همت، باکری،برخی امام‌های جمعه، تمام روسای جمهور گذشته و وزراء گذشته، نخست‌وزیر و حتی بسیاری از اعضاء سپاه پاسداران در صف مقابلِ نظام مستقر قرار گرفته‌اند. محمد نوری‌زاد سمبل این طیف است؛ کسی که تا یک سال‌ پیش ذوب در ولایت بود و حالا شجاعانه و صادقانه مقابل آن ایستاده است. همه‌ی این نمونه‌ها نشانه‌هایی از پوسیدگی در اعماق نظام است و این روند ادامه خواهد داشت . نظام در‌حالی‌که نمی‌خواهد اشتباه شاه را بکند، به شکل وارونه‌ای همان اشتباه را مرتکب می‌شود.

باید بر تکثر جامعه‌ی ایران نیز تأکید کرد. اگر کسی این تکثر را نبیند هیچ چیز از جامعه‌ی ایران نمی‌داند. مشکلی که در ایران وجود دارد این است که هرکس خودش را ضرب‌ در هفتاد میلیون می‌کند. به‌طور مثال اگر کسی از مذهب روبرگردانده باشد یا اگر از قانون اساسی عبور کرده باشد دچار این توهم می‌شود که همه‌ی جامعه ایران مانند او فکر می‌کند. این نوع خودمرکزبینی نوعی آفت است که در همه جناح‌ها مانند جناح اصلاح‌طلبان، جمهوری‌خواهان، ملی‌-مذهبی‌ها، جبهه ملی‌ها هم وجود دارد. باید توجه داشت که جامعه‌ی ایران از لایه‌های مختلف تشکیل شده است. فقها، نواندیشان دینی، مذهبی‌های رادیکال و غیر رادیکال، غیرمذهبی‌هایی که نفرت ضدمذهبی ندارند و ضدمذهبی‌های تند از نمونه‌های لایه‌های موجود در ایران هستند.

می توان به نمونه‌هایی از خودمرکز‌بینی و نزدیک‌بینی سیاسیون اشاره داشت. به طور مثال این‌که زمان اصلاحات آقای خزعلی گفت جامعه‌ی ایران دچار آبله‌مرغانی شده و رفع می‌شود به این معنی که همه مردم طرفدار روحانیت هستند و اصلاحات مانند آبله مرغان است و رفع می‌شود. و یا این‌که جبهه ملی‌ها برای مراسمی برای مصدق می‌گفتند استادیوم آزادی را بگیریم. این توهمی نیست که تنها مسعود رجوی دچار آن شده باشد که زمانی می‌گفت ما ایران را ایرانستان می‌کنیم.
شریعتی نیز زمانی دچار این نزدیک‌بینی شده بود و می‌گفت اسلام آینده دیگر اسلام ملا و مفاتیح نخواهد بود. شریعتی زمانی که در حسینیه طرفداران زیادی پیدا کرد فکر می‌کرد سنت و متولیان سنت را در ایران شکست داده در حالی که به لحاظ کیفی شکست داده بود و نه کمّی. در ایران هرزمان کسی تیراژ پیدا می‌کند فکر می‌کند برنده شده است. جامعه‌ی ایران در حوزه‌ی مذهب، در حوزه مطالبات و همچنین مشی سیاسی و از لحاظ فرهنگی و طبقاتی کاملاً متکثر است.

جامعه‌ی ایران همواره آبستن یک سری تحولات بوده است. طبقه متوسط جامعه به دو نوع سنتی و فرهنگی نوگرا تقسیم می‌شود. طبقه متوسط سنتی، نزدیک به قدرت حاکم است. طبقه متوسط فرهنگی نوگرا در جامعه‌ی ایران به‌طور عمده در کلان‌شهرها و در نیمه‌ی شمالی شهر به لحاظ طبقاتی است. این‌ طبقه از دوران مشروطیت تا به امروز، با رشد سواد و با رشد حضور اجتماعی زنان، رشد رسانه‌های ارتباطی و رشد شهرنشینی و … ، به لحاظ فرهنگی و طبقاتی در حال پیشرفت بوده است.
در ایران رفاه برای مردم و فضای تنفسی برای روشنفکران و فعالان سیاسی گذار به دموکراسی را تثبیت می‌کند. قشر متوسط نوگرا، حامل خواسته و مطالبه‌ی مشارکت سیاسی است. این‌ اقشار در جاها و مقاطع مختلف مانند نهضت ملی، انقلاب اسلامی، جنبش اصلاحات و جنبش سبز خود را نشان دادند.

باید در ارزیابی‌ توان طبقه متوسط فرهنگی شهرنشین نوگرا واقع‌بین بود. قدرت و انگیزه نیرویی که در انتخابات ۸۸ بعد از رأی دادن به خیابان‌ها آمد در سطحی نبود که به سمت اعتصاب برود. اما باید تحلیل شود که چرا این جنبش به سمت اعتصاب نرفت. البته مقاومت این نیرو فوق انتظار حکومت و اپوزیسیون حکومت بود. نسل جوان فشار بسیار زیادی را تحمل کرده و باعث شکسته شدن چیزهایی در ذهن نسل قبل شده است. نسل گذشته، فکر می‌کرد فقط برای آرمان‌های بسیار بزرگ می‌شود مقاومت کرد، شکنجه شد، تیر خورد، برای سوسیالیسم، برای دموکراسی، برای استقلال ولی این نسل نشان داد که برای سبک زندگی هم می‌توان مقاومت کرد.
در مقام آسیب‌شناسی جنبش سبز می توان گفت که جنبش سبز نتوانست تمام شکاف‌های اجتماعی از جمله شکاف طبقاتی، کارگری، قومی و غیره را در خودش ادغام کند. این ضعفی بود که در دوره‌ی اصلاحات هم وجود داشت و باید ارزیابی‌ بشود که چرا این ضعف وجود داشت. جنبش سبز باید توان‌افزایی کند و به همین منظور نگاه ما باید میان‌مدت باشد. راه‌حل‌های کوتاه مدت ابتدا هیجان ایجاد می‌کنند ولی بعد از آن یأس و انفعال به دنبال خواهد داشت.

از همین زاویه می توان نگاهی به انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی داشت. در این شرایط و مناسبات سیاسی که نظام امنیتی حرف اول را می‌زند و انتخابات به سادگی مهندسی می‌شود، شرکت در انتخابات عقلانی نیست. اما با ارزیابی تشکیلاتی-استراتژیک، جنبش سبز به طور خاص و جریان تحول‌خواهی به طور عام باید در فضای انتخابات به توان‌افزایی و ظرفیت‌سازی بپردازد. در‌ صورت عملکرد سیاسی-استراتژیک، باید از فضا استفاده کرد و در انتها و پایان سمت تحریم رفت. این انتخابات مجلس سردترین انتخابات پس از تاسیس جمهوری اسلامی خواهد بود. براساس آمار گرفته شده در تهران و هفت شهر بزرگ ایران، در تهران ده درصد از مردم و در کلان‌‌شهرها ۱۴ درصد در انتخابات شرکت می‌کنند. این سردی فضا باعث شده نظام سیاسی به این فکر بیفتد که بتواند به نحوی درجه مشارکت را بالا ببرد ولی درعین‌حال باید از این فضا با مهارت استفاده شود. البته هنوز برای نتیجه‌گیری زود است، چون بسیاری از شهروندان لحظه‌ی آخر تصمیم می‌گیرند.

در پایان، با تأکید دوباره بر این که حرکت اجتماعی را میان‌مدت می‌بینم، بر این اعتقادم که پوسته‌ی این ظرف کوچکی که انرژی عظیمی با ضرب پول و زور برای مهار آن تعبیه شده، نازک خواهد شد و خواهد ترکید. ولی این نیاز به مداومت و مقاومت دارد و باید وقت، فکر، پول و انرژی برای آن صرف شود. به تعبیر هدی صابر که می‌گفت: «کوچک زیباست»، این نوع جلسات نیز عامل به‌وجود آمدن تحول است . اگر دوربین بزرگی بالای سر ایران بگذاریم می‌بینیم که علیرغم میل به اتمیزه کردن فضای سیاسی که در نیروهای امنیتی وجود دارد، حرکت‌های کوچک این سلول‌های کوچک بزرگ خواهد شد و پیوندشان با یکدیگر و با جامعه مدنی و پیوند جامعه‌ی مدنی با جامعه‌ی سیاسی می‌تواند آبستن تحولات بزرگ‌تری در ایران بشود.
امیدواریم که این تحولات باعث شود نیروهای سیاسی و کارشناسی خارج از کشور هم به ایران برگردند و به مردم و کشور خود خدمت کنند.

*متن مکتوب سخنرانی در جمع دانشجویان ایرانی هلند که به همت خانم لیدا حسینی‌نژاد آماده شده است.

تاریخ انتشار: 7 / مهر / 1390

منبع: جرس
.
24_10_2011 . 02:01
#6
انگیزه های اصلی تغییر مدل نظام سیاسی
مصاحبه با رضا علیجانی / اشکان پارسا / رادیو زمانه

موضوع: دلایل حذف احتمالی پست ریاست جمهوری و عواقب بعدی آن


رهبر جمهوری اسلامی در جریان سفر اخیر خود به کرمانشاه اظهاراتی را در رابطه با احتمال تغییر مدل نظام سیاسی جمهوری اسلامی از ریاستی به پارلمانی بیان داشت. او تاکید کرد که منعی برای این تغییر در آینده دور وجود نخواهد داشت.

طی روزهای گذشته تفسیرهای متفاوتی از این اظهارات شده است.

برخی معتقدند که سخنان آیت الله "علی خامنه ای" را باید ناشی از گسترش شکاف میان وی و دولت "محمود احمدی نژاد" دانست. شکافی که نگرانی هوادران رهبر ایران را نسبت به نفوذ سیاسی اطرافیان احمدی نژاد در دور آینده ریاست جمهوری برانگیخته است. برخی دیگر از تحلیلگران هدف از تغییر احتمالی در مدل حکومتی جمهوری اسلامی را ناشی از تصلب در ساخت قدرت ارزیابی می کنند و آن را نمادی از میل به خودکامگی روزافزون در جمهوری اسلامی می بینند.

"رضا علیجانی" روزنامه نگار و فعال سیاسی ملی-مذهبی از جمله تحلیلگرانی است که اظهارات آقای خامنه ای درباره تغییر مدل حکومتی به پارلمانی را نگران کننده می‌داند. او در گفتگو با "رادیو زمانه" تاکید می‌کند که طرح مدنظر رهبر جمهوری اسلامی برآمده از هراس حکومت نسبت به جامعه متحول شده ایران است و در نهایت خواسته های طیف نظامی- امنیتی را تامین خواهد کرد.
متن کامل گفتگو را در زیر بخوانید


آقای علیجانی! اظهارات اخیر رهبر جمهوری اسلامی درباره احتمال تغییر ساخت سیاسی ایران از مدل ریاستی به پارلمانی تحلیل های متفاوتی را به همراه داشته است. اصولا تا چه حدی این اظهارات را باید جدی گرفت؟


آقای خامنه ای در اظهاراتشان اعلام کردند که تغییر نظام سیاسی از ریاستی به پارلمانی در آینده دور امکان تحقق دارد. یعنی منظورشان احتمالا دور آینده ریاست جمهوری نیست ولی به نظر می‌رسد که زمینه چینی و فرهنگ سازی چنین تغییری آغاز شده است. در واقع از حاکمیت با رفتاری که در پیش گرفته است هر چیزی برمی‌آید. آنها سعی کرده اند که جامعه مدنی را مهار کنند.

هر چند که این مهار در سطح باقی مانده است. ظاهر جامعه کنترل شده ولی باطن جامعه پر از بحران است. مسوولان نظام هم بارها اذعان کردند که اعتراض ها آتش زیر خاکستر است. ما می‌بینیم که کوچکترین صدای اعتراض در دانشگاه ها و حوزه های مدنی و حتی زیست محیطی سرکوب می‌شود. در فضای بین المللی نیز شاهدیم که جمهوری اسلامی هیچ تلاشی برای برخورد عقلانی در مناسبات جهانی از خود نشان نمی‌دهد. بنابراین تغییر در ساخت سیاسی در چنین فضایی غیرمنتظره نخواهد بود هر چند که در بیان رهبر جمهوری اسلامی این امر به آینده محول شده باشد.


به نظرتان این طرح ارتباطی به اختلاف ماه های اخیر میان اقای احمدی نژاد و رهبر جمهوری اسلامی دارد؟


من فکر نمی‌کنم که علت تصمیم به تغییر فرم نظام سیاسی، ارتباطی به مشکلات جاری میان آقای احمدی نژاد و آقای خامنه ای داشته باشد. این مشکل را می‌شد با نظارت استصوابی شدیدتر و کنترل بیشتر نامزدهای انتخاباتی دوره های آینده ریاست جمهوری مرتفع کرد. مساله اصلی هرم قدرت در جمهوری اسلامی، حضور قدرتمند جامعه متحول شده و طبقه متوسطی است که در انتخابات پیشین ریاست جمهوری در قالب جنبش سبز متجلی شد و نظام را به چالش کشید. رهبر جمهوری اسلامی در واقع به دنبال حل این مشکل است.


اگر فرضیه جنابعالی را مبنا قرار دهیم، تغییر نظام از مدل ریاستی به پارلمانی چطور می‌تواند بحران را مرتفع کند؟


انتخابات مجلس به صورت شکسته، خرد شده و توزیع شده در سراسر کشور انجام می شود در حالی که انتخابات ریاست جمهوری فراهم کننده فضا و بستر پر طراوت فکری و سیاسی است. از نظر من اکنون ساخت قدرت در ایران وارد سومین مرحله از انسداد سیاسی شده است.

نخستینن مرحله مربوط به تغییر در پیش نویس قانون اساسی و وارد شدن بحث ولایت فقیه در این قانون بود. مرحله دوم مربوط به سال آخر حیات آیت الله خمینی بود که قانون اساسی اصلاح شد و اصل ولایت مطلقه فقیه در آن گنجانده شد. به نظرم اکنون نیز تصمیم گرفته شده تا برای سومین بار تغییراتی در قانون اعمال شود و با حذف پست ریاست جمهوری، مقام اجرایی از طریق مجلس انتخاب شود.


در هفته های اخیر بحث هایی مطرح بوده مبنی بر این که در یک نظام پارلمانی امکان نظارت نمایندگان بر مقام های اجرایی بیشتر است و از همین رو پیشنهاد تغییر مدل سیاسی در جمهوری اسلامی به عنوان گامی رو به جلو تلقی می‌شود. شما به چه تفسیری این اقدام را در راستای انسداد سیاسی بیشتر می‌بینید؟


در اینجا بحث های حقوقی بحث های بی فایده و انحرافی است و از‌اساس نباید وارد این بحث ها شد که نظام ریاستی چه ویژگی هایی دارد و نظام پارلمانی دارای چه مشخصه هایی است و کدام بر دیگری رجحان دارد. این شاخصه ها در جامعه ای که نهادهای سیاسی معنای متداول خود را دارد، یافت می‌شود. در جامعه ما به دلیل نظارت استصوابی، انتخابات مجلس به صورت دو مرحله ای برگزار می‌شود.

در ثانی با تصویب قانون نظارت بر امور نمایندگان از این به بعد، چینش اعضای پارلمان به صورت مهندسی شده تر انجام خواهد شد. بنابراین ما اساسا پارلمان مستقلی نداریم و اگر یک پارلمان مهندسی شده بخواهد نخست وزیری انتخاب کند این به معنای اعمال سلطه مستقیم بر او از جانب راس هرم قدرت است. یعنی جایی که اعضای پارلمان را هم دست چین کرده است. در این مدل صندوق رای، صحنه خیابان و در نهایت جامعه از فرآیند سیاسی حذف می شود. این طرحی برای هموارترسازی جاده دیکتاتوری و حکومت مطلقه از یک حکومت پرهزینه به یک حکومت کم هزینه است.

با توجه به این که در حال حاضر هم نهادهای قدرت به طور مطلق در دست جریان های محافظه کار است تغییر مدل از نظام ریاستی به پارلمانی قرار است منافع کدام طیف را تامین کند؟


اگر ما اجزای پازل یعنی نظارت استصوابی، طرح اخیر مجلس مبنی بر نظارت بر امور نمایندگان و اظهارات مبنی بر تغییر شکل نظام از ریاستی به پارلمانی را کنار هم بگذاریم به این نتیجه می رسیم که جمهوریت نظام دارد از دست می رود و کودتای سیاسی سال 1388 در حال تکمیل شدن با یک کودتای حقوقی است و حکومت نظامی-امنیتی ها بیمه شود. پس از چنین تغییری ظاهر و باطن حکومت ایران یکی می شود. البته در گذشته هم باطن نظام همین بود. منتها در سال 1388 که کودتای سیاسی اتفاق افتاد تحمیل اراده از بالا در زرورق انتخابات پیچیده شد.این زررقی پرهزینه برای نظام سیاسی بود. حکومت حالا به قیمت بی آبرویی و تغییر قانون اساسی می خواهد به گفتمان قبل از جمهوری اسلامی برگردد.

نیروهای سیاسی در مجلس را و سپس نخست وزیر را دست چین کند و یک حکومت اقتدارگرای تمام عیار را بر ایران مسلط سازد. این در حالی است جامعه ایران طی دهه های اخیر از یک جامعه با غلبه وجه سنتی به یک جامعه با غلبه وجه مدرن تبدیل شده است اما وجه سنتی با اتکا به درآمد سرشار نفت می خواهد به زور بر اکثریت متحول شده حکومت کند.

فکر می کنید تلاش برای تغییر نظام از مدل ریاستی به مدل پارلمانی چه واکنشی را در گروه های سیاسی و فعالان مخالف وضع موجود برانگیزد؟


روشنفکران و فعالان جامعه مدنی باید در وهله اول روشنگری کنند.باید گفته شود که نقشه خطرناکی برای اینده ایران کشیده شده است. حتی جریان راست سنتی هم باید این را بفهمند که تغییر نظام به پارلمانی خوابی است که نظامیان- امنیتی ها دیدند و اگر این خواب تعبیر شود جریان های سیاسی محافظه کار هم در حاشیه قدرت خواهند ماند.

مساله بعدی همگرایی نیروهای سیاسی مختلف به دور از علائق فکری و مذهبی برای واکنش به این طرح است. تحقق آن به منزله تهدیدی بزرگ علیه جامعه است. به هر حال در سازوکار سیاسی کنونی به حاکمیت تحمیل شده که هر 4 سال هنگام انتخابات ریاست جمهوری مقداری فضای اجتماعی اعم از دانشگاه ها، مطبوعات را باز کند اما با اجرای این طرح چنین فرصت بزرگی از جامعه گرفته خواهد شد. بایستی یک صدای بلند وجدان جامعه را بیدار کند و امیدوارم که این خواب هیچ وقت تعبیر نشود و به واقعیت نپیوندد.

تاریخ انتشار: 30 / مهر / 1390

منبع: رادیو زمانه
.
20_11_2011 . 21:55
#7
کنگره ملی تشکیل نخواهد شد
مصاحبه با رضا علیجانی / مصاحبه کننده: یوحنا نجدی

موضوع: کنگره ملی


وحنا نجدی: رضا علیجانی، تقی رحمانی و هدی صابر در قامت سه عضو شناخته شده جریان ملی – مذهبی نام شان اغلب با هم گره خورده است؛ امروز اما وضعیت این سه یار قدیمی گویا آیینه تمام نمایی از فعالان سیاسی ایرانی است؛ یکی به ناگزیر چمدان ها را بست و سرانجام جلای وطن کرد؛ دیگری همچنان میان زندان و بیمارستان و بازداشت های ناگهانی روزگار می گذراند و آن دیگری به تراژدیک ترین شکل ممکن در زندان اوین پرکشید و رفت. با رضا علیجانی درباره «کنگره ملی» به گفتگو نشستیم هرچند سخت بر این باورست که این کنگره تشکیل نخواهد شد. پیش از انجام مصاحبه تاکید کرد که از اظهارنظر درباره اشخاص پرهیز می کند؛ از او انکار و از من اصرار؛ چه این اخلاق سیاسی ملی – مذهبی ها و سلوک خاندان سحابی هاست که احترام همه گروه ها را علیرغم تفاوت دیدگاه ها بر می انگیزد.
چراغ آزادی: جناب آقای رضا علیجانی، با تشکر از وقتی که در اختیارمان قرار دادید؛ اخیرا ایده کنگره ملی ازطرف آقای مجتبی واحدی مطرح شده است. این ایده درشکل های مختلف قبلا به کرات مطرح شده وهربارهم به نتیجه نرسید.جنابعالی اصلا این ایده را و اینکه راه پیروزی درایران، کنارهم نشستن همه مخالفان ازجناح های مختلف درکناریکدیگر است، قبول دارید یا خیر؟
رضا علیجانی: بله، البته. فکر می کنم نه تنها ما بلکه اکثر نیروهای منتقد با این مساله موافق باشند و کسی ظاهرا نباید با این کار مخالف باشد. در دهه ۶۰ و بعد از سرکوب های زیاد، تشتت نیروها در داخل و خارج و در روابط شان بسیار زیاد شد. اما از اواسط دهه ۷۰ به تدریج این گرایش به نزدیکی و همکاری بیشتر در میان گروه های اپوزسیون ایجاد شد. بخاطر همین با اصل ایده کسی مخالف نیست؛ اصل ایده نوعی آگاهی بخشی و مربوط به عقل نظری است.
چراغ آزادی: پس نکته مهم از نظر شما چیست؟
رضا علیجانی: مهم «مهندسی این ایده» است. مشکل اساسی ما در ایران، بحث نظری زیاد است. چون ما همیشه استدلال های درستی می کنیم اما وقتی وارد عقل عملی می شویم، با مشکلات زیادی روبرو می شویم. پس مشکل ما در عقل عملی است.
به نظرم قبل از هر چیز باید تلاش ها و تحولات مهم بعد از انقلاب را آسیب شناسی کنیم. این جمع بندی سیاسی، کالای نایابی در میان گروه های سیاسی ایران است. همه گروه ها و دیدگاه ها باید دست به آسیب شناسی خودشان بزنند و به یک جمع بندی نهایی برسند. یعنی آسیب شناسی کنیم که همین طرح کنگره ملی چرا تا حالا عملی نشده و الان بعد از سی سال تازه به اینجا رسیدیم.
ما در «ایران فردا» که بودیم مهندس سحابی همواره روی این مساله تاکید می کرد که «همگرایی ملی، بدون رفع تبعیض امکان پذیر نیست». در روزهای آخر که ما داشتیم از ایران خارج می شدیم آخرین چیزی که مهندس سحابی به عنوان آرزویشان مطح کردند نیز همین همگرایی ملی بود. جریان ما همواره دنبال همین «همگرایی ملی» بود و بخاطر همین در لیست اولیه ما برای حضور در انتخابات، طیف های متنوعی از آقای آرمین تا رئیس دانا حضور داشتند.
چراغ آزادی: برگردیم به بحث کنگره ملی؛ برخی می گویند آقای واحدی چون خودشان دارای دیدگاه سیاسی جانبدارانه هستند، در جایگاهی نیستند که طرح کننده این موضوع باشند. به اصطلاح، خودشان یک طرف قضیه هستند و چندان دارای بی طرفی سیاسی برای تشکیل چنین گنکره ای نیستند. نظر شما چیست؟
رضا علیجانی: آقای واحدی که تاکنون اصلا طرحی ارائه نداده اند. من اگرچه با ایشان دوست هستم اما کلا با طرح های یک نفره موافق نیستم. بویژه اگر طرح خیلی کلی و بزرگ باشد. باید افرادی که محل تلاقی و فصل مشترک بیشتر دیدگاه ها هستند، حضور پیدا کنند یعنی حضور افراد باید براساس سابقه، تجارب، پیشینه و امتحان هایی که پس داده اند باشد.
نکته دیگر اینکه الان اصلا زمان تشکیل کنگره نیست و قبل از تشکیل کنگره، همان طوری که قبلا عرض کردم، باید به آسیب شناسی خودمان بپردازیم. بجای کنگره، باید از کارهای ساده تری مثل گفتگوی ملی میان تمام گروه ها شروع کنیم. چون من عرصه سیاسی ایران را مثل منظومه ای با مدارهای متعدد می بینم. مدارهای نزدیک بهم راحت تر می توانند با هم وارد گفتگو شوند و تشکیل بلوک ها و کمپ های سیاسی بدهند. بعد رفته رفته این بلوک ها گسترده و گسترده تر شوند و طیف های بیشتری را در برگیرد.
چراغ آزادی: اجازه بدهید کمی مصداقی تر گفتگو کنیم. آیا گروه یا چهره سیاسی خاصی هست که جنابعالی و گروه ملی- مذهبی حاضر به همکاری ویا گردآمدن زیر یک سقف با آنها نباشید؟ گروه ها و اشخاصی همچون سازمان مجاهدین، مشروطه خواهان، علیرضا نوری زاده وسازگارا.
رضا علیجانی: من اساسا با ادبیاتی که درباره مجاهدین بکار می رود و این نحوه مواجهه با آنها موافق نیستم. یعنی اصلا موافق نامه نوشتن به دولت امریکا برای حفظ نام مجاهدین در فهرست گروه های تروریستی نیستم. البته نقدهای زیادی بر مجاهدین و رفتارهایشان دارم اما از طرف دیگر، با این نوع طرد کامل آنها هم موافق نیستم.
با گروه های متعدد، باید در پروژه های کوچک رفته رفته همکاری کرد و همین طور که گفتم از این طریق می توان بلوک های سیاسی متعددی تشکیل داد.
چراغ آزادی: این چیزی که شما می فرمایید، طبیعتا زمان زیادی می برد. درست است؟
رضا علیجانی: بله؛ اما توجه کنید که ما در طول تاریخ بخاطر همین عجله داشتن، شکست های زیادی را تجربه کردیم. چون همین بحث کنگره تا کنون بارها مطرح شده اما هیچ وقت هم به نتیجه نرسیده است.
چراغ آزادی: اجازه بدهید طور دیگری به قضیه نگاه کنیم. اگر به فرض، با تلاش های زیاد، این کنگره تشکیل شد و از گروه ملی مذهبی به عنوان یکی از گروه های سیاسی باسابقه و شناخته شده برای حضور در آن دعوت شود، آیا این دعوت را می پذیرید؟
رضا علیجانی: این کنگره اصلا تشکیل نمی شود. همین جا بایستید! ببینید حرف من هم دقیقا همینجاست. براساس عقل عملی و تجربه های ما درباره ایران، امکان تشکیل این کنگره در حد صفر است.
بحث عقل عملی و عقل نظری را مخلوط نکنید. در عقل نظری و دفاع از کنگره، همه با آن موافق هستند اما مشکل ما در عقل عملی و اجرای آن است. صدها دلیل متعدد می توان ارائه کرد درباره ضرورت تشکیل کنگره ملی، اما وقتی وارد عقل عملی می شویم درهمان دروازه اصلی متوقف می شویم. از این لحاظ است که می گویم این کنگره اصلا تشکیل نخواهد شد، چون عقل عملی قواعد خاص خودش را دارد بجای آن می توان تحولات را آسیب شناسی کرد چون ما هنوز به جمع بندی نرسیده ایم که چرا جنبش سبزاز پویایی بازماند؟
به جای اینکه اینهمه مغز ما فسفر بسوزاند و از تشکیل کنگره ملی دفاع کنیم و ضرورت های آن را برشمریم باید درباره چگونگی تشکیل آن در حوزه عقل عملی فسفر بسوزانیم. ما باید تحولات را مهندسی کنیم و نه تبیین فلسفی. من یاد حرف سیدجمال می افتم که می گفت: ما فقط در صنعت حرف پیشرفت کرده ایم، همین!
چراغ آزادی: شنیده می شود که شما همکاری های نزدیکی با آقای امیرارجمند داشتید و حتی اخیرا با چهره هایی ازحزب توده و بخش هایی ازسازمان فدائیان اکثریت که به آقای فرخ نگهدار نزدیک هستند دیداری داشتید برای هماهنگ کردن یک نوع موضع گیری های مشترک. آیا این خبر درست است؟ اگر این خبر را تائید می کنید ممکن است برای خوانندگان ما بیشتر توضیح دهید؟
رضا علیجانی: من اینجا با طیف های متنوع و زیادی دیدار و گفتگو می کنم که شما تنها به بخش کوچکی از آن اشاره کردید. بله، دیدارهایی هم داشتیم اما این دیدارها خیلی وقت ها به صفت شخصیت حقیقی و دوستانه است و نه از جایگاه حقوقی و به قصد جریان سازی. این دیدارها اگرچه خصوصی اما محرمانه نیستند و هیچ تعهدی را برای گروه ها و افراد ایجاد نمی کند. من با افراد و گروه هایی که سابقه پیکاری، مجاهدین، اصلاح طلب و فعالیت های قومی هم در کارنامه شان بود دیدار و گفتگو می کنم اما مشی و مرام خودمان را نیز حفظ می کنیم.
ما همگرایی ملی را قبول داریم و این همگرایی از طریق همین گفتگوها و اقدام های کوچک عملی می شود. نگاه من «ایران فردا»یی است به هر دو معنای کلمه.
چراغ آزادی: درسال های اخیر برخی چهره های عضونهضت آزادی و جریان ملی – مذهبی چنان سخن گفته اند که به ذهن متبادر می کند هدف اصلی آنان در وهله اول عدم سقوط جمهوری اسلامی است. به عنوان مثال می توان به برخی سخنان مرحوم سحابی یا سخنان آقای امیرخرم اشاره کرد که گفتند: «جمهوری اسلامی مانند یک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر این قلعه حاکمند. گروه های قانونی مانند نهضت آزادی و سایر احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور این قلعه کنده شده است» دلیل این حرف ها چیست؟ آیا گروه ملی – مذهبی به حفظ جمهوری اسلامی و اصلاحات معتقد است؟
رضا علیجانی: من چند نکته را خدمت شما عرض کنم. اولا اینکه ملی – مذهبی ها با نهضت آزادی، همسایه هستند نه همخانه و دو جریان همسو اما مستقل از یکدیگرند.
بعلاوه اینکه خود گروه ملی مذهبی ها نیز مجمع الجزایر هستند و نه یک سازمان براساس سلسله مراتب کلاسیک سازمان های سیاسی. به عبارت دیگر، ملی مذهبی ها براساس یک هویت و پیشینه تاریخی و مشی کلی مشترک گردهم آمده اند.
نکته بعدی اینکه یک زمانی مهندس سحابی به آقای خاتمی گفت «تفاوت اصلی من با شما این است که مسئله شما نظام است، اما مسئله من ایران است». بنابراین برای ما مهم منافع ایران است نه چیز دیگر. ما به لحاظ ایدئولوژیک ولایت فقیه و قدرت مبتنی بر آن را اصلا قبول نداریم. مهندس سحابی هم در چندین سخنرانی معروفشان بر این مسئله تاکید کردند.
اما وقتی وارد عقل عملی یعنی مهندسی خواسته ها می شویم باید دنبال کم هزینه ترین راه ها برای تحقق خواسته ها باشیم. چه در ایران و چه در هر کشوری راه منطقی و معقول این است که خواسته ها به صورت تدریجی و مسالمت آمیز تحقق یابند. اما معمولا این حکومت ها و دیکتاتورها هستند که استفاده از روش های دیگری را به دیگران تحمیل می کنند. بنابراین اگر حکومت به روش های مسالمت آمیز تن ندهد مخالفان هم طبعا دست به انتخاب های دیگرمی زنند. همانطور که ما در بسیاری از انتخابات اصلا شرکت نکردیم. مثلا در هیچکدام از انتخابات مجلس خبرگان شرکت نکردیم و همچنین در بعضی از انتخابات مجلس شورای اسلامی مثلا مجالس هفتم و هشتم هم اصلا شرکت نکردیم.
همچنین از لحاظ عقل عملی نباید به مسائل – از جمله مسئله انتخابات – به صورت خطی نگاه کرد. چون شرایط بسیار سریع تغییر می یابد و سرعت تحولات بالاست و حتی شرایط خود حاکمیت هم بسیار سریع متحول می شود. می توانم به نامه اخیر با ۱۴۳ امضاء اشاره کنم که در آن تاکید شده بود انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی انتخابات آزاد و منصفانه ای نیست و در آن شرکت نمی کنیم و احتمالا بازداشت های اخیر مانند بازداشت آقایان مهندس توسلی و دکترمسعود پدرام نیز در رابطه با همین نامه است.
چراغ آزادی: آقای علیجانی، اگر موافق باشید من اسامی یک سری چهره ها را عنوان می کنم و شما اولین عبارتی را که به ذهن تان می رسد، بیان کنید.
رضا علیجانی: من البته چندان موافق این کار نیستم چون همانطور که گفتم بهتر است به همگرایی سیاسی گروه ها کمک کنیم و این گونه اظهارنظرهای شتاب زده شاید به واگرایی و سوءتفاهم بینجامد.
چراغ آزادی: نه! خیلی از این اسامی قطعا به بحث همگرایی سیاسی مربوط نمی شود.
(می خندد) پس شروع کنیم!
چراغ آزادی: سیدمحمد خاتمی
رضا علیجانی: درباره ایشان احساس دوگانه ای دارم.
چراغ آزادی: عباس کیارستمی
رضا علیجانی: من ایشان را دوست دارم اما ای کاش کمی ایرانی تر فکر کنند.
چراغ آزادی: اکبرهاشمی رفسنجانی
رضا علیجانی: در پشت حرف های ظاهری شان، همیشه دنبال هدف اصلی شان هستم.
چراغ آزادی: مصطفی تاج زاده
رضا علیجانی: احترام خاصی براشون قائلم اما نقدهای جدی هم به ایشان دارم.
چراغ آزادی: حسین رضازاده
رضا علیجانی: با حسین رضازاده قدیمی تر، راحت تر کنار می آیم.
چراغ آزادی: محسن سازگارا
رضا علیجانی: عجول و رویا پرداز
چراغ آزادی: نیکی کریمی
رضا علیجانی: نظری ندارم
چراغ آزادی: محمود احمدی نژاد
رضا علیجانی: خیلی کوتوله و شارلاتان است و بولدوزری برای خراب کردن ایران
چراغ آزادی: اسفندیار رحیم مشائی
رضا علیجانی: متوهم و دن کیشوت
چراغ آزادی: علی خامنه ای
رضا علیجانی: مهندس سحابی تنها کسی را که نفرین می کرد، ایشان بود
چراغ آزادی: آقای علیجانی، ممنون از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.
رضا علیجانی: من هم از شما سپاسگزارم.

تاریخ انتشار: آبان 1390

منبع: چراغ آزادی
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان