مقالات علی فیاض
08_03_2010 . 00:48
#1
مقالات علی فیاض
فهرست کلی





فهرست مقالات

شريعتی و آزادی
شریعتی و روحانیت
در شناختِ شریعتی
گفتنی‌ها کم نیست!
سوسیالیسمِ شریعتی!
ترکمانا! نعل را وارونه زن!
الهیاتِ رهایی‌بخشِ شریعتی
مشكلِ شريعتی، مشكلِ انسان!
"زن در گردابِ شريعت"، يا حقيقت در گردابِ تحريف؟
پلورالیسمِ دینی، آریستوکراسی‌ی مذهبی، و امامت



ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
08_03_2010 . 01:00
#2
پلورالیسم دینی، آریستوکراسی مذهبی، و امامت



نام مقاله : پلورالیسمِ دینی، آریستوکراسی‌ی مذهبی، و امامت

نویسنده : علی فیاض

موضوع : _____


پیش از این‌که بخواهیم درباره شریعتی و حضور او و پروژه فکری‌اش در جامعه و زمان بپردازیم، و اینکه او چه گفت و چه خواست، و اینکه ما اینک با او چگونه پیوندی داریم و اساساً چرا باید پیوند داشته باشیم، لازم است تا به دو پرسش کلیدی و اساسی پاسخ گوییم:

آیا بشریت در عصر علم، تکنولوژی، اینترنت، و گلوبالیزاسیون، و تلاش‌های شگرفی که در رسیدن به خودکفایی بدون نیاز به خداوند و مذهب، انجام داده است، تکیه به مذهب می‌تواند پاسخی به نیازهای درونی وی تلقی شود؟ و آیا اساساً در هنگامه‌ای که بشریت با تکیه بر سیستم‌های موجود به نفع مادی و اقتصادی و دست‌آوردهای علمی خود می‌اندیشد، و از معنویت و درون‌گرایی معنوی تا حدودی فاصله گرفته است و پاسخ‌های خود را در تکنولوژی و علوم تجربی جستجو می‌کند، می‌توان از نیاز و اعتقاد به مذهب سخن گفت؟

پرسش دوم این است که : آیا مذهب، و در اینجا به‌طور مشخص اسلام و آن هم با توجه به حاکمیت یک رژیم سرکوبگر و توتالیتر و باز هم به نام اسلام، می‌تواند از زوایای دیگری رهنما و رهگشا باشد، یا شرایط سیاسی و مذهبی موجود، کار را به جایی رسانده است که سخن گفتن از نقش اجتماعی ـ سیاسی اسلام، کاری بیهوده و انحرافی است؟

بدیهی است که چگونگی پاسخ ما به دو پرسش طرح شده، می‌تواند رابطه ما با شریعتی و رابطه او با ما را توضیح دهد.

تلاش‌هایی که در سراسر جهان برای یافتن معنا و مفهومی غیر مادی از زندگی ارائه می‌شود، و پرسش‌هایی که انسان در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود با آن مواجه بوده است، از قبیل اینکه "از کجا می‌آیم و به کجا می‌روم"، را تاکنون نه فلسفه پاسخ گفته است و نه علم. آنچه که در حیطه توانایی بشر و دانش آن بوده است، بیشتر پاسخ‌ی تجربی و مادی، از "ماهیت و موجودیت وجود" بوده است. یعنی بر اساس توانایی‌ها و درک ذهنی انسان از محیط خود. و این است که همواره در همان دایره محدود، به تکرار مکررات پرداخته است. فقر معنوی و به بیانی دیگر نیاز به معنویت اما، باعث شده است که انسان در هر تلاش و کوششی، باز هم به مذهب پناه آورد، که سر منشاء انسان و هستی را در خارج از جهان انسانی و دانسته‌های محدود به حس‌های پنجگانه آن جستجو می‌کند. با این حال و با توجه به مذهب گریزی موجود، به‌ویژه در جوامع‌ی که به نام مذهب اداره می‌شوند، مذهب هم‌چنان یکی از منابع عمده و اساسی پاسخ به پرسش‌های وجودی انسان به شمار می‌آید.

هنگامی که ما از مذهب به مفهوم کلی آن فاصله می‌گیریم و به جغرافیای مذهبی جهان نظر می‌اندازیم، با مذاهب مواجه می‌شویم، که اسلام نیز به عنوان یکی از آن مذاهب بزرگ و زنده در بخش‌های وسیعی از جهان، بر جهان‌بینی و جهان‌نگری بخش قابل توجهی از مردم جهان حضور ملموس، عینی، و زنده دارد. و فرقه‌ها و جریانات گوناگونی را شامل می‌شود که هر کدام نیز تفسیر و برداشت خاص خود را دارند.

در چنین شرایطی، چگونگی نوع نگاه به مذهب، ضرورت شناخت و پیوند با شریعتی‌ی مذهب‌شناس را می‌تواند توضیح دهد. به علاوه نیاز انسان به معنویت از سویی، و تاثیرگذاری چگونگی بینش و نگاه اسلامی در کشورهای مسلمان، به‌ویژه ایران، بر اهمیت نقش و جای‌گاه شریعتی اسلام‌شناس می‌افزاید.

شریعتی اما بر خلاف آنچه که برخی با حقد و حسد می‌گویند: "اطلاعات تاریخی‌اش در حد یک نوجوان دبیرستانی اروپایی بود"! (سید جواد طباطبایی) و یا به گفته بعضی از تازه به دوران رسیده‌ها در مقایسه علی و بتهون و شناخت آنها "مغلطه"! می‌کرده است! و یا آنچنان که آخوندهایی چون مرتضی مطهری و سید حمید روحانی او را طراح تز استعماری! اسلام منهای آخوند و "مأمور"! می‌دانستند، هم‌چنان محور بحث‌ها و نقد‌ها می‌باشد. به جرأت می‌توان گفت که در تاریخ روشنفکری معاصر، هیچ شخصیتی در حد او مورد کنکاش و ارزیابی قرار نگرفته است. شمارش کتاب‌هایی که درباره او نوشته شده است، به مرز پانصد جلد رسیده است، که خود حکایت از اهمیت او و اندیشه‌اش دارد. بسیاری از این آثار را روشنفکران، محققان و آکادمیسین‌ها به رشته تحریر درآورده‌اند. حال یا به عنوان پایان‌نامه‌های دانشگاهی، از لیسانس گرفته تا دکترا، و یا به عنوان موضوع تحقیق و شناخت و یا حتی نقد این چهره‌ی بحث‌برانگیز تاریخی.


نقش مذهب

ما اینک در مرحله‌ای به سر می‌بریم که، مذهب واقعاً موجود، با تکیه بر زور، حضور خویش در جامعه را با کاربرد روش‌های خشونت‌آمیز نظامی‌گری به رخ دیگران می‌کشد، و هر روز مذهب و پیروان ادیان را با چالش‌ها و پرسش‌های تازه‌ای رو به رو می‌سازد. برداشت‌های غیر مسئولانه، ابزار‌انگارانه و تفاسیری که توجیه‌گر قدرت و حاکمیت ارتجاع مذهبی می‌باشد، و توسط خود بنیادگرایان و مرتجعین تبلیغ و ترویج می‌شود، زمینه‌ساز طرح پرسش‌های جدیدی شده است که شاید تا نیم قرن پیش کمتر بدان‌ها توجه می‌شد. پرسش‌هایی عمیق و بنیادین پیرامون خدا، چگونگی ماهیت آن و نوع رابطه خدا با انسان، پیامبر و پیامبری، مذهب و چگونگی عملکرد و جایگاه آن، فرا روی روشنفکران و اندیشمندان قرار گرفته است. چنین پرسش‌هایی نه تنها روشنفکران مذهبی، که روشنفکران سکولار را نیز به چالش واداشته است. و این‌ها همه خود از نقش و اهمیت پر رنگ مذهب در جامعه خبر می‌دهد.

طبیعی است که پاسخ به نقش و جایگاه مذهب در زندگی انسان نزد همه یکسان نبوده است. نیروهای سکولار و لاییک، به‌ویژه بخش‌های مذهب‌ستیز آن، به دلیل عدم توانایی در نیست و نابود کردن مذهب، برای کاستن از نقش آن و در عین‌حال ممانعت از اجتماعی و در نهایت سیاسی شدن آن، با اعلام اینکه مذهب امری خصوصی است، تا حدودی به وجود آن در جامعه تن داده‌اند. همین پرسش البته از سوی روشنفکران و نو‌اندیشان دینی نیز با پاسخ‌های متفاوتی مواجه شده است. پاسخ‌هایی که از خصوصی و شخصی بودن و تجربه صرفاً عرفانی و درون‌گرایی گرفته، تا انجام عبادات و رعایت احکام شریعت را در بر می‌گیرد. در اینکه این نوع تلقی از دین، خود سرشار از تناقض و تضاد می‌باشد، تردیدی وجود ندارد. چرا که هر امر خصوصی و درونی نیز در نهایت تاثیرات برونی و اجتماعی خاص خود را بازتاب می‌دهد. هیچ مذهب و عقیده‌ای در جهان وجود ندارد که رفتار فردی و اجتماعی انسان را رقم نزند. همان مذهب سیاست‌گریز نیز خود نوعی القای نگرشی سیاسی است.

البته پاسخ‌های دیگری نیز در رابطه با نقش مذهب، در انسان و اجتماع ارائه شده است، پاسخ‌هایی که بر نقش مذهب در زندگی سیاسی و اجتماعی انسان‌ها تاکید می‌ورزد. در اینجا نیز پاسخ‌ها یکسان نیست. در این نوع برداشت می‌توان ولایت فقیه و حکومت شرع را نیز سازمان‌دهی و عملی کرد، اما می‌توان از دل اسلام سیاسی ـ اجتماعی، برابری، عرفان، و آزادی را نیز بیرون آورد، بدون اینکه بخواهیم قانون شریعت را در جامعه جاری و ساری سازیم. دیدگاهی که برای مذهب رسالتی در حد ایجاد تعهد برای تحقق و استقرار قسط و عدالت و آزادی و تلاش برای رهایی انسان‌ها از استثمار، استبداد، و استحمار را قائل می‌شود.


نگاه شریعتی

در این جای‌گاه نیز می‌توان حضور پر رنگ شریعتی را مشاهده نمود. چرا که شریعتی بر عنصر اجتماعی و پاسخ‌های این جهانی مذهب اصرار می‌ورزید. و درست به همین دلیل هم می‌باشد که او هم پرسش‌برانگیز و هم پاسخگو است. سی و یک سال از هجرت ابدی و به تعبیری شهادت او می‌گذرد و ما هم‌چنان تاثیر وی بر بخش قابل توجهی از نسل جوانی که در جستجوی کیستی خود به او مراجعه می‌کند را مشاهده می‌کنیم. و در همین راستاست که آنچه از سوی برخی از دارندگان خرد و تفکر درباره وی گفته می‌شود که او پاسخی بود به پرسش‌ها و نیازهای زمانه خود، و لاجرم اکنون که آن پرسش‌ها، پاسخ‌های خود را یافته‌اند، و باورهای مذهبی اسلامی جامه عمل دهشتناکی به خود بسته‌اند، دوران شریعتی و الگوهای وی نیز به سر آمده است و پس نیازی به او نیست، اگر غرض‌ورزانه نباشد، آگاهانه نیز نمی‌تواند باشد، چرا که صرف نظر از این که مذهب در ایران کنونی چه نقشی و چه عملکردی داشته است، نگاه مذهبی شریعتی بر اساس آثار و نوشته‌های وی از مقوله و مدل دیگری است.

نخست اینکه او مذهب را پدیده‌ای رهایی‌بخش می‌نامد و رسالت همه ادیان توحیدی را در ایجاد و تحقق جامعه‌ای مبتنی بر قسط (یعنی برابری)، و فرهنگ و قدرت مادی و آزادی توصیف می‌کند. شریعتی خود به صراحت بر این نکته تاکید می‌ورزید که دینی که به درد دنیای مردم نخورد، به درد آخرت‌شان نیز نخواهد خورد. چرا که به راستی کار چنین دینی در دنیا، توجیه ناملایمات، استثمار، و استبداد خواهد بود. آنچه که بارها در تاریخ مشاهده شده است.

دیگر اینکه او به خوبی می‌دانست و می‌دید که آنچه به نام دین، مذهب، اسلام، و یا تشیع به مردم ارائه می‌شود، کاملاً مسخ و تحریف شده و در نتیجه از محتوای راستین آن به دور مانده و چیزی جز ابزار قدرت نیست. یعنی دقیقاً آنچه که ما در حاکمیت کنونی مشاهده می‌کنیم. مذهب هنگامی که تبدیل به ابزار قدرت شود، چه در دست آخوند یا آیت‌الله باشد و چه در دست شاه یا سلطان، ظل‌الله، و یا صاحبان سرمایه، نقشی جز توجیه قدرت حاکم بر عهده نخواهد داشت.

شریعتی نمی‌توانست چنین تصویری از مذهب را بپذیرد. او به تلاش برخاست تا تصویر دیگری از مذهب ارائه دهد. لازمه‌ی این کار، اصلاح، بازسازی، و بازشناسی مذهب راستین بود، که پیوندش با انسان، پیوند رهایی‌بخش بود و نه اسارت‌طلبانه:

"... تشیع "تقوی و مسئولیت و اعتراض" و نه تشیع "تقیه و شفاعت و انتظار..."

"... اسلام "جهاد اعتقادی و اجتماعی و اجتهاد علمی و عقلی"، و نه اسلام "تقلید و تعصب و تسلیم..."(۱)


در همین رابطه است که او با شک آغاز می‌کند و بازخوانی گذشته و تجدید‌نظر و نقد آنچه از گذشته به ما به میراث رسیده است:

"... باید در هر آنچه که به ما رسیده است، تجدید‌نظر کنیم... در همه آن مائده‌هایی هم که به نام دین و فرهنگ و تاریخ و ادبیات و هنر، به خوردمان می‌دهند، باید تجدید‌نظر کنیم، که همه مسموم است. و برای اینکار باید متد و شور و از خودگذشتگی و ایمان داشته باشیم..." (۲)

پلورالیسم دینی نیز که مبتنی بر تعدد فهم ابعاد دینی است، و نفی برداشت واحد، که طی سالیان اخیر توسط بعضی از اندیشمندان دینی ارائه شده است و گویا آن را جزو افتخارات و دست آوردهای خویش می‌پندارند، سال‌های قبل از انقلاب توسط شریعتی مطرح و ریشه در اندیشه او دارد:

"... در مقدمه "سلمان فارسی" من یک بحثی داشتم به نام تعدد ابعاد فهم اسلامی. یعنی همه افراد انسان خود اسلام را که حقیقت واحدی است، در قالب‌های ذهن‌شان که باید بفهمند یکجور نمی‌فهمند و لازم هم نیست که یک‌جور بفهمند..." (۳)

"... اگر یک روزی یک مرکزی درست شد و به همه متفکرین و علما بخشنامه شد که اصول و فروع اسلام را به این شکل همه‌تان باید بفهمید و هیچ‌کس هیچ‌وقت دیگر حق ندارد نظر دیگری بدهد، اسلام به عنوان یک علم، به عنوان یک منطق و به عنوان یک فرهنگ متوقف شده. این وحدت، علامت مرگ فکر و احساس مذهبی است..." (۴)

طرح چنین نظری، راه را بر انحصار و انجماد تفکر و برداشت دینی می‌بندد و خود زمینه‌ساز برداشت‌های آزاد، آگاهانه، و فارغ از منافع صنفی و طبقاتی می‌گردد. امری که به نوبه خود می‌تواند در آزاد سازی جامعه از تفکرات و برداشت‌های ارتجاعی موجود کمک شایانی نماید.


امامت، رهبری، دیکتاتوری، و آریستوکراسی مذهبی

آنچه را که بسیاری دلیل بی‌مهری شریعتی نسبت به دموکراسی و آزادی می‌دانند، می‌توان در کتاب امت و امامت او یافت. بسیاری از منتقدان شریعتی در همین کتاب توجه ندارند که وی رهبری (امامت) را از دیکتاتوری تفکیک می‌کند و تفاوت‌های آن را نیز نشان می‌دهد. به علاوه این اثر در سال ۱۳۴۷ پدید آمده است و کارهای عمده و اساسی شریعتی پس از درس‌ها و سخنرانی‌های حسینیه ارشاد است که او را به عنوان یک اندیشمند تأثیرگذار مطرح می‌نمایند. به علاوه وی خود در درس‌های تاریخ ادیان در سال ۱۳۵۰ به صراحت امامت را دوره‌ای موقتی در تاریخ شیعه می‌داند:

"... اولاً امامت نظامی همیشگی نیست، رژیمی است که به هر شکلی که باشد، از نظر اعتقاد شیعه امامی، در دوازده شخص معین، محدود است، و در این شکی نیست که بیش از این نیستند. بنابراین نمی‌تواند رژیمی همیشگی باشد، که اگر می‌بود، نمی‌توانست اشخاص‌اش در این سلسله معین باشد. وقتی معلم من آمد و گفت بعد از من دوازده نفر می‌آیند و این درس را تمام می‌کنند، یعنی اینکه درس من ابدی نیست و پس اشخاصی که تعیین شده است و می‌آیند، تمام می‌شود. و پس از آن، اصول دیگری هست که بر اساس آنها کارمان را اداره می‌کنیم. ثانیا به دوره خاصی از تحول اجتماعی مربوط است، یعنی دوره مدینه و جامعه اسلامی قرن هفتم و هشتم..." (۵)

"...بنابراین، امامت یک رژیم انقلابی است که افرادی محدود دارد و ثانیاً مربوط به دوره انتقال است، دوره انتقال یک جامعه جاهلی عقب‌مانده منحط به جامعه‌ای که دارای رشد فرهنگی و اعتقادی و سیاسی شده است..." (۶)

به علاوه نقد و نگرش وی به روحانیت و... حکومت مذهبی، نمی‌توانست پذیرای حاکمیت مذهبی باشد. او در دو مورد مشخص از تاریخ ایران معاصر، با دفاع از مشروطه در مقابل مشروعه، و دفاع از مصدق در برابر کاشانی و روحانیان مخالف او، چشم‌انداز سیستم سیاسی مورد نظر خود را در مرحله عملی آن نشان می‌دهد.

هم‌چنین او در چند مورد مشخص، حکومت مذهبی و استبداد دینی را به شدت محکوم می‌کند و آن را در حد فاجعه‌ای بشری به تصویر می‌کشد:

"... اریستوکراسی مذهبی که من عنوان کرده‌ام، به این معنی است که: در یک جامعه مذهبی، نفس واسطه بودن میان خلق و خالق و داشتن چنین مقام روحانیت و تقدسی، فضیلتی را در نظر مردم پدید می‌آورد که ملاک حاکمیت و برتری ذاتی و جبری و اشرفیت و اشرافیت طبقاتی و در نتیجه سیاسی نیز می‌گردد، و این خود یک نوع پدید آمدن "طبقه" حاکمه، جامعه طبقاتی، نقض وحدت و هماهنگی و اصل تساوی عمومی سیاسی و اقتصادی و حقوقی خواهد بود، و بخصوص مانع رشد توده و استقرار دموکراسی، و موجد اختناق و استبداد دینی خواهد گردید..." (۷)

تصویری که وی از حکومت مذهبی ارائه می‌دهد، چنان زنده، واقعی، عینی، و شفاف است که گویی او خود شاهد و ناظر حکومت "جمهوری اسلامی ایران" بوده است!

"... حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به عبارت ديگر، حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می‌داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار‌نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يک زعيم روحانی خود را به خودی خود زعيم مي‌داند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است، و چون خود را سايه و نماينده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ‌گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی‌دهد، بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر، حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس، و دشمن راه دين و حق می‌شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می‌کند..." (۸)

علاوه بر این، او در یکی از آخرین نوشته‌های خود، حتی به حاکمیت روشنفکران، که به تعبیر خود، آنان را آگاهان و برانگیزندگان دوران مدرنیته می‌داند، نیز باور ندارد و رسالت آنها را "وارد کردن واقعیت‌های ناهنجار موجود در بطن جامعه و زمان به احساس و آگاهی توده" (۹) می‌داند و با تایید این گفته روسو که "برای مردم راه نشان ندهید و تعیین تکلیف نکنید، فقط به آنها بینایی ببخشید، خود راه‌ها را به درستی خواهند یافت و تکلیف‌شان را خواهند شناخت" (۱۰)، موضع خود را با جای‌گاه و مسئولیت روشنفکران نیز مشخص می‌کند. بنابراین، او بر خلاف برداشت‌های برخی از "منتقدان"، روحانیت را نفی نمی‌کرد تا روشنفکران را در حاکمیت جایگزین آنان سازد و آنها با زور! بر مردم حکومت کنند!

او هم‌چنین رهبران جامعه را تابع مردم آگاه و رسته از بند تقلید و تعبد، ارزیابی می‌کند و نه حاکمانی که مردم باید تابع و مطیع آنها باشند. به نظر او:

"... تا مردم به آگاهی نرسیده‌اند و خود صاحب شخصیت انسانی و تشخیص طبقاتی و اجتماعی روشنی نشده‌اند و از مرحله تقلید و تبعیت از شخصیت‌های مذهبی و علمی خود، که جنبه فتوایی و مقتدایی دارند (و رابطه میان آنها با مردم، رابطه مرید و مراد و عامی و عالم و مأموم و امام است)، به مرحله‌ای از رشد اجتماعی و سیاسی ارتقاء نیافته‌اند که در آن رهبران‌اند که تابع اراده و خط مشی آگانه آنان‌اند" (۱۱)، سخن گفتن از پیشرفت و توسعه اجتماعی با واقعیت فاصله‌ها دارد.


عنصر آگاهی و خود آگاهی، در بینش اجتماعی و ارزشی شریعتی، دارای آن چنان اهمیتی است که حتی انقلاب را، که عموماً پدیده‌ای واکنشی، انفجاری، و قهر آمیز است، بدون آگاهی و فرهنگ، پدیده‌ای ناکام ارزیابی می‌کند:

"... ثمره تحمیل انقلاب بر جامعه‌ای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد، جز مجموعه‌ای از شعارهای مترقی، اما ناکام، نخواهد بود..." (۱۲)


پروژه اصلاح دینی شریعتی

شریعتی به درستی تشخیص داده بود که مذهب موجود، مردم را هم‌چنان در جهل، خرافات، و ارتجاع نگه می‌دارد و هیچ حرکت و تحول پیشروانه‌ای را در جامعه و زندگی آنان باعث نخواهد شد. او آگاهانه بر این باور بود که اسلام خود زندانی است. زندانی ارتجاع روحانیت که از دین دکان و ابزاری ساخته بود برای حفظ موقعیت و منافع صنفی و طبقاتی خویش. بر همین اساس به درستی معتقد بود که تا زمانی که در بینش دینی مسلمانان اصلاحی صورت نپذیرد، آنان هم‌چنان در اسارت باورهای ارتجاعی و تقلیدی به سر خواهند برد. بر همین اساس بود که او نجات اسلام را از نجات مسلمانان با اهمیت‌تر می‌شمرد، چرا که نجات مسلمان‌ها می‌توانست موقتاً آنان را رهایی بخشد، اما تا هنگامی که اسلام خود در انحصار ارتجاع بود، و روحانیت این ابزار را هم‌چنان در انحصار و حصار خود داشت، توده مذهبی را دیگر باره و دیگر باره به زندان می‌افکند:

"... روشنفکران کشورهای اسلامی باید یک جنگ آزادی‌بخش برای خود اسلام آغاز کنند، که اسلام آزاد بشود، نه اینکه مسلمان‌ها نجات پیدا کنند، اگر مسلمان‌ها نجات پیدا کنند و اسلام زندانی باشد، باز دو مرتبه می‌افتند در داخل زندان "ارتجاع" و باید دائماً بروند و برگردند، مثل آنچه می‌بینیم...!"(۱۳)


در همین راستا، او خود به تلاش برخاست تا با توجه به فرصت تاریخی و محدوده زمانی خود، به تلاش برای رهایی اسلام از زندان ارتجاع بپردازد، که حاصل آن آثار و مباحثی است که از خود بر جای گذاشت. من در اینجا بدون اشاره به جزئیات و طرح دقیق مباحث و موارد تبیین شده در آثار شریعتی، رئوس برجسته‌ی برخی از دست‌آوردهای وی را به شرح زیر ردیف می‌کنم، تا دریابیم که چرا ما هنوز هم به شریعتی و پیام او در یک جامعه دینی نیازمندیم.

* پروتستانتیسم اسلامی (رنسانس اسلامی) که لازمه آن، تجدید‌نظر در تمامی داشته‌ها و منابع فکری اسلامی پس از بعثت و قرآن بود.

* طرح تصفیه و استخراج منابع فرهنگی

* نفی تفکر تقلیدی ـ حوزوی، نفی تقلید در اصول عقاید:

"... در خود مبانی اساسی تشیع ماست که تقلید در مسائل عقلی و اصول اعتقادی جایز نیست، و حتی کسی که اصول اعتقادی خودش را به تقلید گرفته باشد، اساس دین‌اش درست نیست و عبادت‌اش درست نیست. تقلید عقلی به این شکل در می‌آید که عقل‌ها را از بین می‌برد، یعنی آنچه را که باید هر کسی سرمایه‌ای بدهد و یک سرمایه‌گذاری‌ای در این عقل کل جامعه بشری و در این جامعه فرهنگ اسلامی بکند، همه به صورت یک عبد عبید یک یا دو نفر در می‌آیند و او به جای همه در مسائل عقلی فکر می‌کند و این‌ها می‌شوند "هیچ"! (۱۴)

* تلفیق آگاهانه بینش عرفانی با مبارزه سیاسی، یا پیوند مذهب با زندگی اجتماعی

* تقدس‌زدایی از چهره‌های برجسته "مذهبی" و به چون و چرا پرداختن و عقلانی کردن "مبانی" دینی

* زدودن تقدس دروغین "روحانی" و "روحانیت" و در نهایت نفی این طبقه که ادعای واسطه‌گی بین خدا و خلق را دارد. با تز اسلام منهای روحانیت

* زمینه سازی برای "رفرم" در بازشناخت، باز‌خوانی، و بازفهمی متون دینی

* نگاه انتقادی به سنت و مدرنیته

* طرح مقوله آزادی به عنوان یکی از نیازهای عمده و اساسی انسان

"... آنکه آزادی را از من می‌گيرد، ديگر هيچ چيز ندارد، که عزيزتر از آن به من ارمغان دهد..."(۱۵)

"... اگر به تکامل نوع انسان اعتقاد داريم, کم ترين خدشه به آزادی فکری آدمی و کم‌ترين بی‌تابی در برابر تحمل تنوع انديشه‌ها و ابتکارها يک فاجعه است..."(۱۶)

* نفی دگم‌اندیشی و فرقه‌گرایی

* ارائه نظریه عرفان، برابری، و آزادی به عنوان آلترناتیوی منطقی و مردمی در رویارویی و مقابله با مثلث سرکوب‌گر حاکم بر تاریخ، یعنی زر و زور و تزویر و یا به تعبیری دیگر روحانیت، مالکیت، و دولت

* ارائه سیستم اعتقادی مبتنی بر تساهل، دگراندیشی و دگر‌فهمی متون دینی و نفی دیدگاه‌های مبتنی بر قرائت واحد ـ برداشت یکسان و تقلیدی ـ و خودمحورانه از دین:

"... اتحاد و اشتراک در درک و عقیده و جهت، آرامش و سکون می‌آورد، و هرگاه جامعه‌ای بدین حالت افتاد، به مرگ نزدیک می‌شود، چه، زندگی جنبش است و جنبش را آتش‌های (اگر نگوییم مقدس) ضروری تناقضات و اختلافات گرم نگه می‌دارد. چرا استبداد (فردی، گروهی، یا حزبی)، علی‌رغم کوشش‌های به چشم‌خور اولیه، جامعه را به رخوت و انجماد می‌کشاند؟ چرا آنجاها که آزادی افکار نیست و اندیشه‌ها با هم تصادم ندارد، فکر می‌میرد و اندیشه‌ای که در میدان با رقیبی گلاویز نمی‌شود و به مانعی بر نمی‌خورد، خود از رفتن باز می‌ماند و تباه می‌شود؟..." (۱۷)

"... چون باز یکی از اعتراضات همیشه این است که: دین یک حقیقت است، و هر کس هم نمی‌تواند یک چیزی بگوید، می‌گویم دین یک حقیقت است ولی هر کسی می‌تواند یک جوری بفهمد. مگر طبیعت یک واقعیت نیست؟ چرا هرکس یک‌جوری آن را می‌فهمد و طبیعت هم هست؟..." (۱۸)

* نفی استثمار و سرمایه‌داری و قرار دادن سوسیالیسم در کنار مذهب و متناقض ندانستن این دو.

* طرح گسترده مقوله الیناسیون انسان توسط مفاهیم و معیارهای گوناگون شکل‌دهنده زندگی انسان، از قبیل مذهب، فلسفه، اقتصاد، مدرنیته، سرمایه‌داری، علم، هنر، و...

و موارد بسیار دیگری که باید در فرصت‌هایی دیگر به آنها پرداخت.

این دست‌آوردها با توجه به پر رنگ بودن حضور مذهب در جوامع اسلامی، می‌تواند هم‌چنان آلترناتیوی ارزنده، جهت‌دهنده و تاثیر‌گذار و خنثی‌کننده بنیادگرایی و واپسگرایی آخوندیسم باشد. پویندگان واقعی دیدگاه‌های شریعتی، طی سال‌های حاکمیت استبداد دینی، در عمل نشان داده‌اند که آنچه شریعتی گفت، نفی‌کننده ارتجاع در تمامی ابعاد آن بوده است.

با توجه به این نکات، به جرأت می‌توان گفت که شریعتی اینک خود به یک متن تبدیل شده است.


منابع :

۱) م. آ. ۱۶ ، ص ۷۱

۲) م. آ. ۱۶، ص ۲۰۲

۳) م. آ. ۲۶، ص ۱۶۸

۴) م. آ. ۲۶، ص ۱۷۶

۵) م. آ. ۱۵، ص ۴۲

۶) م. آ. ۱۵، ص ۴۳

۷) م. آ. ۳۰، ص ۱۱۲

۸) م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷

۹) م. آ. ۴، ص ۹۵

۱۰) م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷

۱۱) م. آ. ۴، ص ۹۴

۱۲) م. آ. ۴، ص ۹۵

۱۳) م. آ. ۱۰، ص۱۵۳

۱۴) م. آ. ۲۶ ص ۱۷۹

۱۵) م. آ. ۲۵، ص ۳۵۹

۱۶) م. آ. ۲، ص ۱۴۹

۱۷) م. آ. ۲۸، ص ۳۰۴

۱۸) م. آ. ۲۶، ص ۱۷۵


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۷

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : یک بار / شروین
.
08_03_2010 . 03:08
#3
شریعتی و روحانیت



نام مقاله : شریعتی و روحانیت

نویسنده : علی فیاض


یک توضيح :


اين مقاله در واقع خلاصه‌شده و فشرده کتابی تحت عنوان "شريعتی و آخونديسم" می‌باشد که نگارنده اميدوار است به زودی آن را به‌صورت يک اثر تحقيقی و مستند به طور مستقل منتشر نمايد تا دوست‌داران آثار و افکار دکتر شريعتی، و همچنين کسانی که علاقمند به مطالعه تاريخ معاصر و نقش نيروهای مذهبی، تضادها، تناقضات و درگيری‌های آنها و شيوه نگاه‌شان به انسان، جامعه، تاريخ و طبقات اجتماعی و رژيم‌های سياسی هستند، بتوانند با تکيه بر اسنادی که در اين اثر ارائه خواهد شد، به قضاوت نسبتاً منطقی و عادلانه‌يی درباره تفاوت‌ها ‌و تضادهای عميقی که بين اين نيروها وجود دارد، بپردازند. در اين کتاب علاوه بر اسنادی که از روحانيت بر عليه شريعتی انتشار يافته است، از مطالب و کتاب‌های گوناگون نيز استفاده گرديده است .



نگاهی سريع به سيمای يک آغازگر


در روز ۲۹ خرداد‌ ماه سال ۱۳۵۶ خورشيدی، يعنی ۲۰ سال پيش، دکتر علی شريعتی، اسلام‌شناس، نويسنده، محقق جامعه‌شناس و يکی از روشنفکران برجسته و مبارز سياسی دوران رژيم شاه، در سن ۴۴ سالگی در لندن به طور مشکوکی چشم از جهان فروبست. تعقيب و فشارهای ساواک و زندان شاه، فعاليت‌های ارزنده و آگاهی‌بخش او عليه رژيم استبدادی و ضد ملی و ضد مردمی شاه، جای ترديدی برای دوستان و رهروان او باقی نگذاشته و نمی‌گذارد که مسئوليت شهادت وی مستقيماً بر عهده رژيم آزادی‌ستيز و توتاليتر شاه می‌باشد.


دکتر شريعتی تحصيلات خود را تا ليسانس در مشهد به پايان رساند، و سپس به عنوان دانشجوی ممتاز راهی اروپا گرديد، تا در معروف‌ترين دانشگاه غرب ـ سوربون ـ به تحصيل بپردازد. او پس از پنج سال اقامت و تحصيل در پاريس به اخذ درجه دکترا نائل گرديد. در فرانسه وی همچنان به فعاليت‌های سياسی، اجتماعی و فرهنگی خويش ادامه داد و در همين رابطه با چهره‌های برجسته جامعه‌شناسی و تاريخ، از جمله ژاک برک، لويی ماسينيون و ژرژ گورويچ از نزديک آشنا شد. او هم‌چنين طی سال‌های اقامت خود در اين کشور با نهضت‌های آزاديب‌خش ملی روابط بسيار نزديکی برقرار نمود، که جبهه آزادی‌بخش الجزاير يکی از نمونه‌های مشخص آن می‌باشد. او نه تنها به حمايت از جنبش ضداستعماری الجزاير برخاست، بلکه با چهره‌های معروف و شاخص آن از جمله فرانتس فانون (يکی از برجسته‌ترين تئوريسين‌های انقلاب الجزاير) و نيز خميستی (اولين وزير امور خارجه الجزاير مستقل) روابط دوستی برقرار کرد. و به حمايت‌های همه‌جانبه از جنبش خلق فلسطين عليه صهيونيسم، جنبش خلق کنگو به رهبری پاتريس لومومبا و ديگر نهضت‌های رهايی‌بخش ملی در همه کشورهای تحت‌ستم پرداخت. وی در تشکل‌های دانشجويی و گروه‌های اپوزيسيون فعاليت‌های چشمگيری را عليه رژيم شاه سازماندهی کرد.


کویری تنها!


دکتر شريعتی در پايان تحصيلات خود، از پاريس به تهران بازگشت و مدتی در بازداشت به سر برد و پس از آزادی از زندان، چندی را در دبيرستان‌های مشهد، و سپس در دانشکده‌های کشاورزی و ادبيات اين شهر به تدريس مشغول گرديد. رژيم شاهی که تدريس وی را در دانشگاه به زيان خود ارزيابی می‌کرد، وی را محترمانه از دانشگاه به اسم "بازنشستگی"!، آن هم در سن سی و هفت سالگی!، اخراج کرد. اما او که به سخنگوی برجسته نسل جوان و دانشجويان تبديل شده بود، و می‌دانست که بايد و می‌تواند کاری کند، مأيوس نشد و به دعوت گردانندگان حسينيه ارشاد در تهران، پاسخ مثبت داد و به تهران رفت تا صدا و پيام‌اش در فضای کشور پخش شود.

حسينيه ارشاد، و سخنرانی‌های او که در آن مکان، که اوج فعاليت‌ها و تلاش‌هايش به شمار می‌آيد، از چنان جذابيت و نفوذی برخوردار شد، که دانشجويان و جوانان را از نقاط مختلف به سوی خود جذب کرد. حسينيه ارشاد که پيش از او به گفته خودش جايگاه "روحانيت لوکس و اشرافيت لوس" بود، و "محل تلاقی حاجی و ملا" (۱) با ورود او به صحنه، از شيوخ پر مدعا و ارتجاعی‌يی چون مرتضی مطهری و همپالکی‌هايش تهی شد و حسينيه به "دارالهجره نسل انقلابی بيدار شده" و آزادانديشی تبديل شد، که نه "زر" می‌توانست پيام او را به تطميع خود بخرد، نه "زور" می‌توانست به تهديد خود بترساند و نه "تزوير" شوم آخوندی قادر بود او را به تکفير خود از راه بدر کند .


رژيم که با وجود آخوندهايی چون مرتضی مطهری و علی خامنه‌ای و.... خيال‌اش از حسينيه ارشاد آسوده بود، با رفتن آنها به هراس افتاد. استقبال دانشجويان از کلاس‌های درس اسلام‌شناسی که با بررسی مکاتب برجسته و جذاب روز، چون مارکسيسم، اگزيستانسياليسم و... و بحث‌های داغ ايدئولوژيک و اجتماعی همراه بود، زنگ خطر را برای رژيم استبدادی، که از هرگونه بحث و گفتگو در مسائل اجتماعی و ايدئولوژيک واهمه داشت، به صدا درآورد. چه، شريعتی نه از اسلام "عالم" و "روحانی"، که از اسلام "مجاهد" و "مبارز" سخن می‌گفت. او نه از اسلام خنثی و "بی‌طرف" ابوعلی‌ها، که از اسلام "متعهد" و "مساوات‌طلب" ابوذرها و محرومان سخن می‌گفت .


به هر تقدير فعاليت‌های وی در حسينيه ارشاد، طبقات حاکم را که به قول خودش عبارتند از "طبقه زرمند، طبقه زورمند و طبقه روحانی"، بر عليه او به تلاشی آشکار و متحدانه واداشت، تا آنجا که کتاب‌هايش را حتی به خود شاه دادند تا بخواند! احمدرضا کريمی در دادگاه خود، پس ازانقلاب درباره تعطيلی حسينيه ارشاد می‌گويد: "حسينيه ارشاد را به اين دليل بستند که شاه خود پس از خواندن کتاب تشيع علوی و تشيع صفوی (که دکتر در آن از همدستی و هماهنگی شاه و شيخ به صراحت ياد می‌کند) مستقيماً دستور بستن حسينيه ارشاد را صادر کرد." او اين موضوع را به نقل از مهندس بازرگان، که او از مهندس سالور و او هم از شريف امامی شنيده بوده است، می‌گويد".(۲) و به گفته دکترمهدی ممکن "دکترشريعتی در سال ۱۳۵۱ به درخواست آخوندهای شيراز در سفر شاه به استان فارس دستگير و زندانی شد".(۳) 




نگرش تاريخی به روحانيت


اصولاً يکی از برجسته‌ترين مواضع و نظريات دکتر شريعتی در شناخت تاريخی مذهب، با تکيه بر مبانی جامعه شناسی، افشای نقش ثابت منفی و هميشگی روحانيت در طول تاريخ بشری است. در چنين رابطه‌يی، وی برای مذهب حق يا باطل، خير و يا شر، تفاوتی قائل نمی‌شود. چرا که معتقد است که روحانيت در طول تاريخ، عامل به انحراف کشاندن مذهب بوده است و تمامی اديان، اعم از حق يا باطل، توسط همين قشر يا طبقه اجتماعی، مورد سوء‌استفاده قرار گرفته و در نتيجه از رسالت واقعی و راستين خويش، که توسط پيامبران بيان می‌شد، منحرف شده‌اند. در نتيجه وی در طول تاريخ بشری از آغاز تا کنون، همواره سه طبقه را دست‌اندرکار چپاول، غارت، استحمار و استبداد می‌بيند:


"... در تاريخ، طبقات قدرت‌مند حاکم عبارتند از سه لايه‌ای که يک طبقه حاکم را می‌ساختند: طبقه زورمند، طبقه زرمند و طبقه روحانی، که هم قدرت سياسی و هم قدرت اقتصادی و هم قدرت ايمانی خلق را در دست خود داشتند، و چه با هم هم‌ساز بودند و چه مخالف، به‌هرحال سازش يا عدم سازش آنها بر سر حکومت بر خلق بوده است و نه برای خلق..." (۴)


سه طبقه‌ای که همواره ثابت بوده و هستند، و تنها وجه تمايزشان از يکديگر، در مسير تاريخی، شکل و شيوه متفاوت آنان است، وگرنه نقشی که در جامعه ايفا می‌کنند همان است که اسلاف‌شان در دوره‌های پيشين برعهده داشته‌اند. از نظر او جادوگر يک قبيله در مرحله بدوی همان رلی را بر عهده دارد که روحانی امروزی، منتها در دايره‌ای بسيار وسيع‌تر و با تفاوت‌هايی در شکل و فرم. چه، نهايتاً هدف يکی است: فريفتن توده‌ها و توجيه اعمال حاکم. کما‌اينکه يک فئودال نيز در مرحله فئوداليسم همان عملی را انجام می‌دهد، استثمار، که سرمايه‌دار در دوره بورژوازی و سرمايه‌داری، اما با شکل و شيوه متفاوت با آن، و متناسب با شرايط اجتماعی و تاريخی خاص خود .

شريعتی تأکيد می‌کند که هر پيامبری که در طول تاريخ به تبليغ و اجرای رسالت خويش همت گماشته است، قبل از هر طبقه و جناحی، روحانيون را تحريک نموده، به خشم آورده و نتيجتاً بر عليه خويش به جنگ برانگيخته است. از نظر وی، روحانيت رسمی در تمام ادوار و مراحل تاريخی، حامل ارتجاعی‌ترين و ضد انسانی‌ترين مواضع بر عليه رسولان و مصلحان اجتماعی بوده است:

"... ابراهيم می‌آيد بت‌شکنی می‌کند، نوعی توحيد اجتماعی ـ انسانی را تبليغ می‌کند، اما جانشينان وی "قارون" و "بلعم باعورا" و ... هستند. "موسی" در برابر "فرعون"، "قارون" و "بلعم باعورا" به مبارزه برمی‌خيزد و پيروز می‌شود، اما جانشينان او عبارتند از فرعون‌ها، منتهی بنام پادشاهان "بنی‌اسرائيل" و... تا "موشه دايان"! همان "بلعم باعورا"ها، منتها به نام "خاخام"، "احبار"، "فريسيان" و...! سپس "عيسی" می‌آيد و با "فريسيان" می‌جنگد، اما جانشينان او نيز همان "فريسيان" هستند بنام پاپ، همان "سزار" است که اکنون لباس روحانی بر تن کرده است. "پيغمبر اسلام" نيز با همه اين‌ها می‌جنگد، و آن‌ها شکست می‌خورند، اما پس از چندی خليفه و جانشين خود او می‌شوند..."(۵)



وی در اين‌گونه موارد تنها به تحليل‌ها و نظرات ذهنی و تئوريک، حتی منطقی، بسنده نمی‌کند، بلکه با تکيه بر نمونه‌های عينی تاريخ، به نشان دادن سمبل‌های اجتماعی هر دوره پرداخته، نظريات خود را بر اساس واقعيات موجود و نمونه‌های مشخص هر مرحله‌ای از تاريخ ارائه می‌دهد:


"... بدين معنی که "قيصر" و "کسری" عمامه "پيغمبر" بر سر گذاشتند و خليفه شدند. کشيش‌ها، احبار، راهبان، حکما و موبدان، "ائمه" و "فقها"ی اسلام شدند و دست‌شان در دست همين "خليفه"! و کارشان توجيه قدرت زر و زور. از همان اول هم همين روحانيت اسلام بود که فتوی می‌داد: ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی می‌کند. حجر از دين خارج شده است. حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است. و شيخ‌خليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا می‌زند، به اصحاب اهانت می‌کند، و او را سلطان سعيد بايد بکشد. سهروردی کافر است، شمع آجينش کنيد. شهيد اول، شهيد ثانی، شهيد ثالث، همه اين‌ها که تن به حکومت اولوالامر نمی‌دهند، رافضی‌اند، مشرک‌اند، عاصی بر حکم خدا و رسول‌اند، قتل عام کنيد ... "(۶)



چنان‌که مشاهده می‌شود، وی به طور بسيار صريح و قاطعی بر نقش مخرب و منفی روحانيت در طول تاريخ تأکيد می‌نمايد. با همه اين‌ها وی در مورد روحانيت در اسلام نيز نظر صريح و روشن خود را بيان می‌دارد و آن را در جاهای مختلفی تکرار می‌کند:


"... اسلام واسطه ميان انسان و خدا را از ميان بُرد و برای اولين بار ايجاد ارتباط مستقيمی را ميان اين دو قطب اعلام کرد و بنابراين سازمان رسمی روحانيت در اسلام نيست. مناصب مختلف روحانی در اين دين رسميت ندارد، و قبول ايمان و اَعمال عبادی افراد موکول به نظارت و ميانگينی مقامات رسمی خاصی نيست..." (۷)


و در جاهای ديگری می‌افزايد:

"... در اسلام ما روحانی نداريم، اين اصطلاح مسيحی است و متأخر..."

"... من اساساً اصطلاح "روحانيت" را يک اصطلاح شيعی و اسلامی نمی‌دانم و معتقدم اين اصطلاح اخيراً از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنين کلمه‌ای بدين معنی نيامده است..."(۸)


چنانکه از نظريات کلی و اساسی شريعتی بر می‌آيد، وی اساساً به طبقه‌ای تحت‌ عنوان و مشخصات خاص روحانی و روحانيت اعتقادی ندارد، و به‌طور مکرر بر نقش منفی روحانيت و همگامی و هماهنگی آن با دو طبقه ديگر تأکيد می‌کند و در هر فرصتی به اين سه جناح می‌تازد و آنان را شديدا مورد نکوهش قرار می‌دهد، و حتی آنقدر به اين موضوع اهميت می‌دهد که در فرم نيز تحت عناوين مختلفی تکرار می‌کند: "زر و زور و تزوير"، "تيغ و طلا و تسبيح"، "دين و سياست و اقتصاد"، "استبداد و استثمار و استحمار"، "قصر و دکان و معبد" و... او علاوه بر چنين سمبل‌هايی که جنبه ادبی و مادی دارند، به سمبل‌های ديگری نيز اشاره می‌کند: "فرعون، قارون، بلعم باعورا" که سمبل انسانی ـ تاريخی هستند. "مَلأ، مُترف، راهب"، "زرمند، زورمند، روحانی" که سمبل‌های اجتماعی و طبقاتی می‌باشند. "گرگ، روباه، موش" به‌عنوان نمونه‌های حيوانی، و "ژاندارم، آخوند، خان" که نمونه‌های شهری ـ روستايی می‌باشند، و نمونه‌های بسيار ديگری از اين دست.



روحانيت معاصر


هم‌چنان‌که پيش از اين نيز ذکر شد، وی در سراسر آثار و نوشته‌های خود بر نقش مخرب، ارتجاعی و ضدمردمی روحانيت تأکيد می‌ورزد و هيچگاه از اين نظر خود عدول نمی‌کند. اين موضوع، در آثار و نوشته‌های ديگر متفکران و مصلحان اجتماعی يا طرح نشده است و يا خيلی کم مورد توجه قرار گرفته است، در صورتی‌که شريعتی با آن به شکل علمی و جامعه‌شناسانه برخورد می‌کند و در عين‌حال از نقش تاريخی آنان نيز، همان‌گونه که پيش‌تر از اين شرح داده شد، غافل نمی‌ماند. اما با اين حال گاهی ديده می‌شود که وی با توجه به شرايط و نيازهای اجتماعی از روحانيت معاصر تجليل‌هايی نيز به عمل می‌آورد، در حالی که اين تعريف و تمجيدها در برابر مخالفت‌ها و حملات وی بسيار ناچيز هستند و به هيچ‌وجه قابل قياس با مخالفت‌های وی نمی‌باشند. از سوی ديگر، اين تأييدها که زياد هم نيستند، محصول دوره‌های خاصی از فعاليت‌های وی است و عموماً مربوط به سال‌های قبل از فعاليت در حسينيه ارشاد تا آغاز حضور وی در آنجا می‌باشد. به علاوه، وی در اين‌گونه موارد، خود به تصحيح و تعديل اين گفته‌ها نيز می‌پرداخت.

برای نمونه، وی که در مواردی با اشاره به اينکه "زير قراردادهای استعماری امضای آخوند از نجف برگشته نيست"(۹)، به دفاع از آنان بر می‌خاست، بعدها ضمن رد گفته فوق به معنای تأييد آنان، به آن معنای کاملاً متفاوت و متضادی بخشيد و نشان داد که از آن جمله منظور ديگری داشته است و ملايان نبايد آن را مورد سوء‌استفاده قرار دهند، چه، هنگامی می‌توان به اين واقعيت تکيه کرد که در پروسه عمل، ارتجاع خود را نشان بدهد. يعنی در واقع پس از ديدن آب، می‌توان به شناگر بودن! کسی پی برد! به همين دليل نيز او جمله فوق را به شرح زير تکميل کرد:


"... کسی که نه اوضاع و احوال زمان به او کاری دارد و نه او کاری به اوضاع و احوال زمان، و عده‌ای زندگي‌اش را تأمين می‌کنند و او هم کارش اين است که پاک بماند، چه تقوايی؟! بايد در معرض آزمايشی قرار بگيرد و خود را حفظ کند تا متقی باشد. آيا اينکه می‌بينيم امضای "باباکوهی"(سمبل روحانیت) در زير هيچ‌يک از قراردادهای استعماری با انگليس‌ها نيست، علامت اين است که وی مرد وطن‌فروش نبوده و تقوی داشته؟"(۱۰)

يا وی که در جای ديگری می‌نويسد :

"... برای ما که هميشه چشم انتظار روحانيت بوديم و هستيم تا برای اسلام کاری بکند..."

و يا اينکه :

"... پيشاپيش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی چهره يک يا چند آخوند را در اين قرن می‌بينيم. از سيدجمال بگير و ميرزا حسن شيرازی و بشمار تا مشروطه و... "(۱۱)


بعدها به‌صراحت، صلاحيت و کارآيی آنها را مورد ترديد و نفی قرار داد و گفت :

"... از روحانيت چشم داشتن، نوعی ساده‌لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری، و اگر آبی نمی‌آرند، کوزه‌ای نشکنند، بايد سپاس‌گذارشان بود..."(۱۲)


شریعتی و آخوند مرتضی مطهری


موارد فوق نشان می‌دهد که وی به‌تدريج و در پروسه عمل به اينکه نبايد از روحانيت چشم انتظاری داشت پی می‌برد، که خود اين موضوع از دو مسئله ناشی می‌شود: يکی تکامل فکری وی، که هر روز مذهب را از مدار پوياتر و مترقی‌تری از برداشت‌های پيشين خويش می‌ديد، و دوم اينکه با گذشت زمان و مشاهده عملی موضعگيری‌های روحانيون به پستی و بي‌شرمی آنان بيشتر پی می‌برد. کما‌اينکه خود در اين باره چنين می‌نويسد:


"... من با اينکه در محيط مذهبی بوده‌ام و از بچگی در کار مذهب، و با مذهبی‌ها بزرگ شده‌ام، معذالک وضع طوری بوده که با آخوندها و محيط مخصوص آنها همسايه بوديم و نه همخانه، و از دور با آنها تماس داشتيم. و حال که مستقيماً در برابرشان قرار گرفته‌ام و آنها را بی ريا و بی لباس می‌بينم و از شدت ماديگری و خودخواهی و دروغپردازی و بی‌رحمی و بی‌عاطفه‌ای و بی‌شعوری و جعالی و حاضرشدن‌شان به هر کاری و هر خيانتی و همدستی با هرکسی و هر جايی که منافع شخصی و يا صنفی‌شان ايجاب می‌کند، آگاه شده ام و هر روز قيافه موحش‌ترشان نمودارتر می‌شود..."(۱۳)

همين جملات به خوبی نشان می‌دهد که معلم شهيد در جريان عمل اجتماعی، هر روز بيش‌تر از پيش، به نقش منفی و خيانت‌کارانه آنها پی می‌برد، و در نتيجه، بيشتر از آنان فاصله می‌گرفت و مرزبندی خود را با آنان آشکارتر و روشن‌تر به نمايش می‌گذاشت. تاريخ نوشته‌ها و سخنرانی‌های وی نيز همين موضوع را مورد تأييد قرار می‌دهد که وی هر چه در راه خود پيش‌تر می‌رفت، با روحانيت برخورد قاطع‌تری می‌کرد و حتی سعی داشت تا گفته‌های بعضاً تأييد‌آميز خود را که ناشی از شرايط اجتماعی ـ فرهنگی و سنتی جامعه ايران بود، همان‌طور که نمونه‌هايی از آنها را پيش از اين ذکر کرديم، مورد بازبينی و حک و اصلاح قرار دهد. بالاتر از همه اين‌ها، وی با روشن‌بينی و دقت‌نظر خارق‌العاده‌ای، نه تنها مبانی فکری و برداشت‌های ارتجاعی آنان را از اسلام مورد انتقاد شديد قرار داد، بلکه با اشاره به بينش استبدادگرايانه و قدرت‌پرستانه آنها، در مورد حکومتی که آنان می‌توانند ايجاد کنند، به جامعه هشدار داد و گفت که:

"... استبداد روحانی، سنگين‌ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است..."(۱۴)


و نيز به صراحت اين حقيقت را مورد تاکيد قرارداد که :

"... وقتی زور ردای تقوا به تن می‌کند، بزرگ ترين فاجعه به بار می‌آيد. و مگر نه تاريخ هميشه شاهد بوده است که همواره اين ردا را از قصرها به معبدها می‌برده اند؟..."(۱۵)

و نیز :



"...از روحانيت چشم داشتن، نوعی ساده‌لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری، و اگر آبی نمی‌آرند، کوزه‌ای نشکنند، بايد سپاس‌گذارشان بود..."



وی با آگاهی به اينکه :

"... متوليان رسمی مذهب، برخلاف متفکران و دانشمندان و صاحب‌نظران غيرمذهبی، مخالف خود را مخالف خدا و دين خدا تلقی می‌کنند و خود را نماينده خدا و صاحب امتياز رسمی از جانب خدا! و اين است که اختلاف فکری يا علمی فردی با اين تيپ‌ها به زودی تبديل به جهاد مقدس ميان کفر و دين و شيطان و الله و نجس و پاک و ظلمت و نور می‌شود! و در اين صورت، هر وسيله‌ای برای کوبيدن باطل و غلبه حق مجاز است، حتی توطئه‌های ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پرونده‌سازی و پاپوش‌دوزی..." (۱۶)

به درستی نسبت به حکومت مذهبی هشدار داد و چنان آن را ترسيم کرد که گويی خود شاهد حکومت پس از انقلاب در ايران آخوندزده بوده است:


"... حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به‌عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می‌داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار‌نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم مي‌داند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ‌گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد، بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر، حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق می‌شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می‌کند..." (۱۷)


وی حتی در يکی از آخرين مطالب خود، در سخنرانی خصوصی بنام تخصص، که به تحليل مفصل وضع روحانيت کنونی می‌پردازد، آنان را، هم از جنبه طبقاتی ـ اجتماعی، و هم سياسی، کاملاً منفی ارزيابی کرده و رد می‌کند و حتی اميدواری وی به اينکه اسلام بتواند برای مردم کاری بکند، در اين است که از انحصار روحانيت خارج شده باشد. از جنبه طبقاتی و اجتماعی آنها را کاملا دست راستی می‌داند و حتی، به دليل حاکميت اين طرز تفکر ارتجاعی بر همه آنها، طلبه گرسنه را هم حامی سرمايه‌دار می‌بيند! چه، به هر حال در عقيده آنان، نفس مالکيت فردی مقدس است!

وی سپس در مبحثی تحت عنوان "اقتصاد"، به همبستگی و همدستی و هم‌داستانی آنان با فئودال‌ها و خان‌ها اشاره می‌کند و از جمله رابطه‌ای را که بعدها در دوره بورژوازی با حاجی و بازار پيدا می‌کنند، مورد حمله قرار داده و نشان می‌دهد که چگونه طبق شرايط اجتماعی و تاريخی از خان می‌برند و به حاجی پيوند می‌خورند! (۱۸)


به‌هر‌حال و در مجموع، وی به روشنی و آگاهانه دريافته بود، برخلاف بسياری از روشنفکران حتی غير مذهبی، که کسی چون خمينی و حتی فراتر از او، کسانی چون سيد‌جمال، ميرزای شيرازی، طباطبايی، بهبهانی، ثقه‌الاسلام، مدرس، ميرزاکوچک خان، خيابانی و حتی طالقانی، قيام و اعتراض‌شان، بيش‌تر از مسئوليت دينی‌شان نشأت می‌گرفته است تا انقلابی و مترقی بودن‌شان، چه:

"... با همه عمق و عظمت و تأثيری که گاه کارشان پيدا می‌کرده، و نهضتی را که آغاز می‌کرده‌اند، يک "نهضت دينی" به شمار می‌رفته است، و هرگز با يک جهان‌بينی نوين اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ايدئولوژيک همراه نبوده است تا آنان را از ديگر مکتب‌های فکری رايج ممتاز سازد، و غالباً نموداری از هوشياری سياسی رهبر و دليری و ايمان و تقوای او بوده، و نه نماينده يک مکتب فکری نوين. اين است که ما نهضتهای سياسی اسلامی بسيار داريم، اما نهضت فکری جديدی نداشته‌ايم..." (۱۹)

يعنی در حقيقت حرکت آنان بر زمينه سنتی موجود و با بينش موجود مذهبی جريان داشته است. و موضع شريعتی درباره مذهب سنتی و اساساً ديدگاه روحانيت، که آن را به طور کامل رد می‌کند،کاملاً مشخص، واضح، و آشکار است. در نتيجه هيچ‌کدام از اين شخصيت‌ها، عليرغم تفاوت‌های فکری، هم‌چنانکه ديديم، نمی‌توانند چندان مورد تأييد شريعتی قرار بگيرند. زيرا از نظر شريعتی، تفکر سنتی و رسمی مذهبی، به منزله ارتجاع و واپسگرايی در تماميت آن مردود و مطرود است.


به‌هر‌حال، در تحليل نهايی، وی معتقد است که :

"... آنان (روحانيون) نيز، هم‌چون سياست‌مداران، در يک نظام شکل‌گرفته‌ی منجمد، از عناصر محافظه‌کار و "دم و دستگاه‌دار" هستند، و نه می‌توانند و نه می‌خواهند و نه می‌فهمند. بنابراين آنان نمی‌توانند آغازکننده‌ی يک انقلاب مردمی باشند. بايد مردم را بيدار کرد و برانگيخت و يک حرکت انقلابی را از متن ناس شروع کرد. و در اين حرکت است که از ميان روحانيت، عناصر هوشيار و پارسا و شايسته بدان خواهند پيوست و بافت ارتجاعی‌ی همراه با عناصر منحط و مرتجع، رفته‌رفته عقب خواهند افتاد و محو خواهند شد..." (۲۰)




چنان‌که می‌بينيم، موضعگيری‌های متقابل روحانيت و شريعتی از يک سوی بيانگر اين حقيقت است که تلاش ارتجاع برای نزديکی به او، با توسل به دروغ‌هايی از اين قبيل که "شريعتی برخلاف آنچه گفته می‌شود درباره او، و هنوز هم عده‌ای خيال می‌کنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود " (علی خامنه‌ای، مندرج در روزنامه کيهان، ۲۹ خرداد ۱۳۶۷)، تا چه اندازه مضحک، کودکانه، و ابلهانه می‌باشد و از سوی ديگر اين موضوع را که همه ملايان ـ چه سنتی و چه متجدد! ـ عمق خطر نفوذ و پيشروی انديشه شريعتی را به‌درستی درک و دريافت کرده بودند و می‌کنند، آشکار می‌سازد .


ارتجاع‌ستيزی او، و نفی فرهنگ منجمد و ايستای آخونديستی و ارتجاعی، و تهاجمات بی‌سابقه عليه فريب و استحمار مذهبی که روحانيت سمبل آن به شمار می‌رفت، به تضادهای وی با روحانيت روز به روز بيشتر دامن می‌زد. اين تـضادها به‌حدی بود که مرتضی مطهری، که از سوی حتی برخی از روشنفکران غيرمذهبی! نيز به لقب متفکر! بودن و آزادانديش بودن متهم! شده است، را نيز واداشت به طور خصمانه و بی‌شرمانه‌ای عليه او به فعاليت بپردازد.

او که در آغاز فعاليت‌های شريعتی در سال ۴۷ در نامه‌ای به او نوشت "برادر عزيز دانشمندم جناب آقای دکترعلی شريعتی، قلب خود شما گواه است که تا چه اندازه به شما ارادت می‌ورزم و به آينده شما از نظر روشن کردن نسل جوان به حقايق اسلامی اميدوارم. خداوند امثال شما را فراوان فرمايد"، در سال‌های بعد و به‌ويژه پس از شهادت شريعتی، در نامه‌ای که به امام‌اش روح‌الله خمينی نوشت، از ارتجاعی‌ترين آخوندها نيز در مخالفت با آزادانديشی و اجتهاد مترقی شيعی، پيشی گرفت و ضعف و ناتوانی خود را در غياب شريعتی چنين نشان داد و گفت:

"... اخيرا می‌بينيم گروهی که عقيده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرايش‌های انحرافی دارند، با دسته‌بندي‌های وسيعی در صدد اين هستند که از او بتی بسازند که هيچ مقام روحانی جرأت اظهار‌نظر در گفته‌های او را نداشته باشد... عجبا! می‌خواهند با انديشه‌هايی که چکيده افکار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر و افکار گورويچ يهودی ماترياليست و انديشه‌های ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دورکهايم جامعه‌شناس ضد مذهب است، اسلام نوين بسازند... کوچکترين گناه اين مرد، بدنام کردن روحانيت است. او همکاری روحانيت با دستگاههای ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يک اصل کلی اجتماعی درآورد. مدعی شد که ملک و مالک ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در کنار هم بوده و يک مقصد داشته اند... نتيجه‌اش اين شده که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنيتی نگاه می‌کند و خدا می‌داند که اگر خداوند از باب "و يمکرون و يمکرالله والله خيرالماکرين" در کمين او نبود، او در مأموريت خارج‌اش چه بر سر روحانيت و اسلام می‌آورد..."

وی در اين نامه، نه تنها به ديدگاه‌ها و نظريات شريعتی از موضع ارتجاعی حمله کرد، بلکه از امام مرتجع خويش تقاضای جلوگيری از انتشار و پخش آثار او را نيز نمود، تا نخستين سانسورچی رژيمی باشد که يک سال بعد، با غصب تمامی دست‌آوردهای انقلاب، حتی آزادی‌های قبل از انقلاب را نيز از مردم محروم و به‌جان آمده ميهن‌مان بگيرد:

"... يادآوری فرماييد که قبل از انجام اصلاحات وسيله آقای حکيمی يا گروهی که خودتان تعيين می‌فرماييد، از نشر آثارش جلوگيری شود..."



سخن پايانی


شريعتی به‌درستی، به "استخراج و تصفيه منابع فرهنگی" معتقد بود و تمامی توش و توان خود را به کار گرفت تا فرهنگ و عقيده‌ای را که طی ساليان طولانی توسط صاحبان "زر و زور و تزوير" و يا به بيانی ديگر "تيغ و طلا و تسبيح"، مسخ شده و به ضد حقيقت راستين‌اش تبديل شده بود، به شکل انقلابی و تحول‌بخش نخستين آن درآورد. و درست به همين دليل هم بود که با توجه به نيازهای انسان امروز و رسالت مذهب، فرمول جاودانه و رهايی بخش خود را در پاسخ به اين پرسش که زندگی چيست؟ به بهترين شکل ممکن طرح کرد: "نان، آزادی، فرهنگ، ايمان و دوست داشتن"، و در همين رابطه بود که با ايمانی راسخ و عزمی استوار، مثلث "عرفان، برابری، آزادی" را پاسخگوی اين نيازهای انسان دانست و آن را هم‌چون آتش اهورايی پرومته به رنجبران و محرومان، و نسل جوان عاصی بر مثلث شوم "زر و زور و تزوير"، آنچنان که پرومته آتش آگاهی را به انسان‌ها هديه کرد، ارمغان داد .



او به خوبی می‌دانست و آگاه بود که :

"... قدرتمندان‌ی که بر سرنوشت توده‌ها مسلط بوده‌اند، همواره از سياسی شدن توده‌ها وحشت داشته اند..." (۲۱)


و به‌همين دليل هم معتقد بود که :

"... مبارزه سياسی، نه تنها به معنای اعم، تجلی عالی‌ترين استعداد اجتماعی انسان است، بلکه برای روشنفکر کار سازنده و خودساز نيز هست. مبارزه اجتماعی بزرگترين عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار می‌آيد. روشنفکری که در پشت ميز مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و يا در مبادله ذهنی ميان دوستان و هم‌صنفان خويش، خود را يک انقلابی مردمی می‌شمارد و راه حل‌ها را از ميان الفاظ و فرضيه‌ها و متون ايدئولوگ‌ها بر می‌گزيند، تنها در کوره آزمايش عمل سياسی است که می‌تواند هم انديشه‌های خود را تصحيح کند و هم از بيماری لفاظی شفا يابد و هم خويشتن را بيازمايد..."(۲۲)

و هم او بود که با توجه به اينکه "استبداد روحانی، سنگين‌ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است" (۲۳)، به حاکميت رسيدن ارتجاع مذهبی را همواره هشدار می‌داد.


آری او راهی را برگزيد که که نه روشنفکر به‌اصطلاح "مدرن" و "مترقی" و "مارکسيست" تحمل‌اش می‌کرد، نه "مذهبی" سنتی موروثی و ظاهرا "متجدد"، و نه آخونديسم مرتجع و هزارساله‌ای که هيچ تفکر و اجتهاد جديد را بر نمی‌تافت. و بی‌جهت نيست که هنوز، هم "روشنفکر" "مارکسيست" "چپ نما" او را به انواع و اقسام برچسب‌ها متهم می‌کند، هم "مذهبی" سنتی موروثی ظاهراً "متجدد" او را و ايدئولوژی‌گرايی او را به نقد! می‌کشد و بر کرسی اتهام می‌نشاند، و هم آخونديسم مرتجع و قرون وسطايی هم‌چنان به پخش رديه‌ها و فتواهای آخوندهايی با القاب شرک‌آلود و تازه‌سازی چون "آيت‌الله" و "حجت‌الاسلام"، از سيد ابوالقاسم خويی‌ها بگير تا شريعتمداری، ميلانی، گلپايگانی، خمينی...، و تا "آيت‌الله"‌های تازه به دوران رسيده‌ای چون سيدحميد روحانی و فاکر و... مشغول است.



منابع و توضيحات :


۱. م. آ ۳۴ (چاپ خارج)، ص ۱۶۹

۲. فياض، علی، ميعاد با شريعتی، چاپ سوئد، ص ۱۰۰

۳. نشريه نقطه، شماره ۴ و ۵، زمستان ـ بهار ۷۴/۷۵، ص
۶۵
۴. م .آ. ۱۹، ص
۱۲۸
۵. م. آ. ۲۶، ص ۲۵۰ـ۲۵۲

۶. م. آ. ۲۶، ص ۲۵۲

۷. م. آ. ۳۰، ص ۳۲

۸. م. آ. ۱۶، ص ۶۸ _ م. آ. ۲۲، صفحات ۱۹۷، ۱۹۸ و ۳۱۳

۹. م. آ. ۲۲، ص ۳۲.ـ۳۲۱

۱۰. م. آ. ۱۵، ص ۱۳۲

۱۱. م. آ ۳۴ (چاپ خارج) ص ۲۱۵ _ م. آ. ۲۲، ص ۳۲۰ و ۳۲۱

۱۲. م. آ. ۱، ص ۲۱۴

۱۳. م. آ. ۳۴ (چاپ خارج)، ص ۲۱ و
۲۲
۱۴. م. آ. ۴، ص
۲۶۳
۱۵. م. آ. ۱۹، ص
۴۹
۱۶. م. آ. ۱۹، ص ۸

۱۷. م. آ. ۲۲، ص
۱۹۷
۱۸. رجوع شود به م. آ. ۱۰، مبحث تخصص

۱۹. م. آ. ۲۷، ص ۲۴۴ و ۲۴۵

۲۰. م. آ. ۲۷، ص
۲۴۴
۲۱. م. آ. ۲، ص ۱۷۳

۲۲. م. آ. ۲، ص ۱۷۴ و ۱۷۵

۲۳. م. آ. ۴، ص ۲۶۳


تاریخ انتشار : ۱۵ / اسفند / ۱۳۸۴

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
08_03_2010 . 03:25
#4
ترکمانا نعل را وارونه زن!



نام مقاله : ترکمانا! نعل را وارونه زن!

نویسنده : علی فیاض

موضوع : سخنی چند با سید ابراهیم نبوی


تا نشانِ سمِ اسب‌ات گم کنند / ترکمانا! نعل را وارونه زن!


توضیح‌ی کوتاه

اخیراً دو مطلب از سید ابراهیم نبوی در سایت گویانیوز درج گردید که البته واکنش‌هایی چند نیز برانگیخت. مطلب نخستین نامبرده جملاتی دستچین شده، چیزی حدود ۲ صفحه، از مجموعه بیست هزار صفحه‌یی آثار شریعتی است که بدون هیچ تحلیلی آورده است. اما در مطلب دوم سید ابراهیم به سیم‌آخر زده و هر آنچه دل تنگ‌اش خواسته گفته است! راستش بنا به دلایلی که در پایان این مطلب خواهید دانست، علاقه‌ای به، به‌اصطلاح عامیانه، دهن به دهن شدن با ایشان را نداشتم. اما نامه‌های برخی از دوستان آشنا و نا‌آشنا و اینکه نمی‌خواهی پاسخی بدهی، علی‌رغم اینکه دو پاسخ مناسب هم در همان سایت درج گردید، مرا به توضیحاتی چند پیرامون گفته‌های سید ابراهیم نبوی ترغیب نمود.

این توضیح را نیز بدهم که از آن جایی که سید ابراهیم نبوی طنز‌نویس است، و از آن جایی که نوشته‌اش بیشتر از آن که "نقد"ی جدی بر شریعتی باشد، برون ریختن احساس نفرت و عقده‌هایی است که از گذشته خویش با خود حمل می‌کند، و البته در مواردی به طنز هم بی‌شباهت نیست، من نیز نوشته اش را از همان دریچه طنز خوانده‌ام و پاسخی نوشته‌ام، وگرنه اگر حرفی جدی و منطقی بود، من نیز با صدها سند و دلیل از آثار شریعتی به فتوایش پاسخ می‌گفتم. ایشان چنان با خشم و نفرت به شریعتی تاخته‌اند که هرکسی که وی را نشناسد، تصور خواهد کرد که او مادر زاد ضد انقلاب، ضد روحانیت، و ضد رژیم به دنیا آمده است. و این همه آیا به راستی به جوک نمی‌ماند؟


اول

الجزایری‌ها ضرب‌المثل بسیار عمیق و پر‌معنایی دارند. این ضرب‌المثل که گفتگویی است بین پدری با فرزندش، با زبانی ساده مشکلاتی را که اپورتونیست‌ها، فرصت‌طلب‌ها، با آنها درگیر هستند، نشان می‌دهد:

پسر : پدرجان بیایید ما هم خلعت شریفان به تن کنیم!

پدر : پسرم به خود بستن عنوان شریف، کار مشکلی نیست. اما باید کمی صبر کرد تا آنها که ما را می‌شناسند، سر بر زمین بگذارند!

حالا حکایت ما و سید ابراهیم نبوی است. او تصور می‌کند که به شهر کوران رسیده است و حالا فقط باید عصایی به دست گیرد و عینکی تیره بر چشم زند، تا همه او را همانند خود بدانند! با همین انگیزه بسیار ناشیانه، شتاب آلود، و صد البته قهرمانانه، شریعتی را تخته‌نشان خود نموده است، که در عین‌حال که بسیار ناشیانه دست به چنین کاری زده است، انگیزه‌ای آگاهانه و سیاست‌مدارانه داشته است!

ایشان که ظاهراً طنز‌نویس هستد، در نخستین مطلب خود که جملاتی از آثار شریعتی را دستچین نموده است، با توضیحی کوتاه که اگر خوب نشدید، چند بار بخوانید، و پاکنویس کنید و... به مزه‌پراکنی‌های رایج خود دست زده است، تا مطلب‌اش کمی به طنز هم نزدیک شود. و صد البته در مطلب دوم‌اش از "نقد" شریعتی هم سخن به میان آورده است.

نقد، بررسی، و ارزیابی کارنامه دیگران، در بازار مکاره‌ای که ایجاد شده است، به همه چیز شبیه است به جز "نقد" به معنای واقعی کلمه. چرا که اینک هر بچه طلبه‌ای با آوردن چند جمله از یک کتاب مدعی می شود که تمامی افکار نویسنده را کشف و تقد کرده است. و این کاری است که نقد امروز را بسیار عامیانه و آسان نموده است. اینک به سادگی می‌توان، متن را خارج از زمان و مکان، بسیار رندانه و حقه‌بازانه به تفسیر نشست. به سادگی هر چه تمام‌تر می‌توان جمله و یا جملاتی را از یک متن مرتبط با زمان و مکان خاص، برجسته نمود و آن را تحت عنوان جوهره و جان کلام صاحب متن به خورد دیگران داد. و با بهره‌گیری از چنین استنادات‌ی به سادگی هر چه تمام‌تر، صاحب یک متن معرفتی و جامعه‌شناختی و یا اعتقادی را، آنچنان که خود می‌خواهیم، نه آنچنان که واقعا هست، به تفسیر بنشینیم، و در دادگاه خودساخته، بدون حضور متهم و وکیل مدافع، وی را تبرئه و یا محکوم نماییم.

نیازی به توضیح نیست که این‌گونه "نقد"ها، و ارزیابی‌هایی از این دست، که فراتر از زمان و مکان ـ که دو عنصر عمده و اصلی شکل‌دهنده تفکر، موضوع، و تئوری هستند ـ به موضوع و سوژه مورد نظر خود می‌پردازند، نه تنها به اشاعه فرهنگ نقد، تحقیق، روشنگری، و دروغ‌زدایی کمکی نمی‌کنند، بلکه خود مشکلی بر مشکلات می‌افزایند.

و حالا آقای سید ابراهیم نبوی، اندیشه‌های شریعتی را برای نشان دادن اینکه همه بدبختی‌های سیاسی کنونی کشور ما از آنجا سرچشمه می‌گیرد، دست‌چین کرده است. حالا اینکه اگر کسی صدها جمله از شریعتی، درست برخلاف آورده‌های سید ابراهیم نیوی بیاورد، ایشان چه خواهند گفت؟، مشکلی است که خود ایشان باید پاسخگوی آن باشند!


"نقد"، بررسی، و بازخوانی دیدگاه‌های دکتر شریعتی، نه موضوع تازه‌ای است و نه امری عجیب و غریب. شریعنی تاکنون از سوی سه جریان فرهنگی ـ سیاسی متفاوت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است:

۱. برخی از روشنفکران "چپ"، لاییک، و ضدمذهبی
۲. روحانیت و دستگاه‌های سنتی مذهبی
۳. طرفداران سلطنت پهلوی

که البته این هر سه گروه نیز نمایندگان خاص خود را داشته و دارند و هر کدام به فراخور میزان شعور، آگاهی، انصاف و قدرت تحلیل علمی و منطقی، به نقد و یا نفی وی پرداخته‌اند. برخی از این منتقدین با نقدهای علمی، منطقی و منصفانه خود، تناقضات موجود را که در هر دستگاه فکری می‌تواند یافت شود، طرح کرده و به ارتقاء دانش و آگاهی سیاسی مردم خویش کمک نموده‌اند. برخی دیگر اما، با خمیرمایه‌هایی از تحریف، وارونه‌سازی، و اتهام‌زنی، عِرض خود برده اند و زحمت دیگران داشته‌اند!

اینک اما جریان دیگری نیز به صف مخالفان و منتقدان شریعتی پیوسته است که در نوع خود بسیار جالب توجه می‌باشند. اینها حزب‌اللهی‌ها و بریده‌های رژیم هستند که نه از موضع مذهبی و ارتجاعی، که از موضعی غیر مذهبی و بعضاً ضدمذهبی وارد میدان شده‌اند! و استدلال‌های اینان نیز در نوع خود بسیار خواندنی و شنیدنی است!

سید ابراهیم نبوی که تا پیش از این در شهر زیبای شیراز، در سال‌های نخستین دهه ۶۰ با دسته‌های چماق‌دار حزب‌اللهی، عربده‌کشان، مجاهد و مبارز جستجو می‌نمود تا حساب‌اش را برسد، و بعدها هم با باندهای کارگزاران سازندگی و سپس دار و دسته به‌اصطلاح اصلاح‌طلب خاتمی، حشر و نشر داشت، همانند تعدادی دیگر از بریده‌های رژیم، راهی دیار غربت شد تا فرصت‌طلبانه سر از اردوگاه "اپوزیسیون" در آورند و... در این راه بسیار آگاهانه جریاناتی را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند تا خود را از مخالفین برجسته تمامیت‌خواهی، رادیکالیسم سیاسی، و "گروهک‌های تروریست" جا بزنند.

ایشان در متنی که به همه چیز شبیه است به جز متن، جملاتی را از کتاب‌های شریعتی به طور گزینشی انتخاب کرده‌اند که عجله ایشان را در رسیدن به موقعیت مخالفت با اسلام و رژیم نشان می‌دهد، تا در خارج از کشور نیز جای پایی برای خود پیدا کند. و البته با این کار، با یک تیر دو نشان زده است:

نخست سمبل روشنفکران مذهبی را نشانه رفته است تا نشان دهد که حتی با اسلام در مترقی‌ترین و روشنفکرترین چهره آن مخالف است، و هم اینکه از پرداختن به نقش امام پیشین خود، روح‌الله خمینی، در آفرینش فجایع سیاسی طفره رود و هم اپورتونیست‌مآبانه خود را با جو ضدمذهبی خارج همراه کرده تا کسی از ایشان نپرسد که شما کیستید، چکاره‌اید و چه می‌کنید؟! به زبان عوام، دستشان را پیش آورده‌اند که پس نیفتند!

و شوربختانه این هم از بیچارگی‌های بخشی از جریانات مدعی اپوزیسیون است که کسانی که نردبان خمینی و رفسنجانی و شرکاء شدند و هنوز هم به دشمنی خود با گروه‌ها و احزاب سیاسی مخالف رژیم آخوندی افتخار می‌کنند، باید این‌چنین سینه سپر کرده و خود را قهرمانان رهایی مردم جا بزنند و تازه منتظر دریافت نشان افتخار و لیاقت نیز باشند!

حالا که خیلی‌ها عجله دارند از گذشته خویش انتقام بگیرند تا از کاروان پیشتاز عقب نمانند و در این رهگذر نیز آتقدر منصف نیستند که از خود و نقش خود و گذشته زشت خویش سخن بگویند، و آنقدر نیز ترسو هستند که حاضر نیستند از چگونگی انتخاب خویش در راهی که برگزیده بودند، سخن بگویند، و هنگامی که دروغ و ریا حد و مرزی نمی‌شناسد، پس چه بهتر که وقیحانه سخن بگوییم، و به جای پاسخگویی به اعمال مشعشعانه خویش، به هر وسیله‌ای تمسک بجوییم تا خود را تطهیر نماییم.

تاکنون بسیاری با چنین انگیزه‌هایی دیگران را مورد تاخت و تاز قرار داده‌اند. بسیارانی که آنها نیز گذشته زیبایی نداشته‌اند. اما به گمانم کارنامه سیاسی این یکی از همه‌ی آنان آلوده‌تر باشد. به‌ویژه اینکه جنوبی‌های ایران، فعالیت‌های مشعشعانه ایشان به نفع خمینی و رفسنجانی و تهاجمات به مراکز فرهنگی مخالف با رژیم نکبت و جنایت آخوندی در شیراز را از یاد نبرده‌اند.


دوم

سید ابراهیم نبوی در واکنش به مطالبی که در پاسخ ایشان منتشر شد، برآشفته‌اند که: گذشته من تغییری در افکار شریعتی ایجاد نمی‌کند. من هم می‌گویم حق با ایشان است. اما آخر ایشان با کدام فعالیت‌های مشعشعانه ضد رژیمی و ضد ارتجاعی، سوابق خود را آذین بسته‌اند که به یاد محاکمه شریعتی افتاده‌اند؟ تازه آن هم با آوردن چند جمله بریده و گزینشی از اندیشمندی که بیش از بیست هزار صفحه کتاب از خود بر جای گذاشته است؟ آخر مگر تو شریعتی را نقد کرده‌ای که از برآشفته شدن دیگران برآشفته می‌شوی؟ تو به این زبان می گویی زبان نقد؟ آیا به‌راستی این زبان، زبان نقد است یا نفرت؟


نوشته‌اند که :

"... من با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار کردم. فقط من نبودم، همین حالا هم اکثر مدیران نظام عاشقان شریعتی هستند..."

جناب سید ابراهیم نبوی، طرفداران شریعتی در آن سال‌ها ناشناخته نبودند. آرمان مستضعفین، فرقان، کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی، مهاجرین خلق، و بعدها موحدین انقلابی و ... از سازمان‌ها و گروه هایی بودند که با الهام از شریعتی در جبهه اپوزیسیون به مخالفت با رژیمی برخاستند که شما همان موقع مدافع سینه‌چاک‌اش بودید و البته هنوز هم از "گناهان" آن جریانات در نگذشته‌اید و برایتان تداعی‌گر تروریسم هستند. از منفردین نیز زنده‌یادان‌ی چون ابوذر ورداسبی، مجید شریف و... و بسیاری که هم اینک در قید حیات‌اند و از همان آغاز مغضوب شما و همفکران‌تان شدند، و بسیاری که در همان دهه ۶۰ و حتی ۷۰ انواع و اقسام شکنجه‌های برادران شما را تحمل کردند. بزرگ مردی چون دکتر محمد ملکی، نمونه بارزی از این مبارزین می باشد. محمد باقر برزویی و بسیاری از همرزمان‌اش، و کسانی چون تقی رحمانی و رضا علیجانی هم نمونه‌های دیگری هستند که همان هنگامی که شما در وزارت کشور به خدمات آنچنانی مشغول بودید، در سیاه‌چال‌های رژیم به جرم مخالفت با نظام، دوران شکنجه و زندان را سپری می کردند، که برخی از آنها هنوز در دانشگاه اوین به تحصیل مشغول‌اند. اینکه چقدر از آن بچه‌ها را رفقای شما اعدام و زندانی و بسیاری را نیز آواره کردند، بماند. اما شما هیچگاه در این صف قرار نداشتید. جای شما در کنار کسان دیگری بود. با این حال، اگر شما به‌زعم خود با عشق شریعتی به خیلی جاها رسیدید، به اپورتونیسمی بر می‌گردد که در شخصیت و رفتار شما رسوخ کرده است، وگرنه همه عالم و آدم می‌دانند که اندیشه شریعتی از همان آغاز برای ارتجاع خمینی مشکل آفرین بوده است. حال اینکه کسانی چون شما، علی‌رغم تمامی مخالفت‌های شریعتی با آخوندیسم، برای خود شرکت سهامی کفر و دین تاسیس کرده بودید، به شریعتی ارتباطی ندارد.

لابد این گفته های مرتضی مطهری، که اتفاقاً از بزرگ‌ترین متفکران نظام شما محسوب می‌شد و می‌شود، درباره شریعتی و افکارش رهنمودهایی برای شما بوده است تا با عشق شریعتی در دستگاه روحانیت! جان‌فشانی کنید:

"تز اسلام منهای روحانیت را همواره تزی استعماری می‌دانم و معتقدم هیچ نیرویی نمی‌تواند جایگزین روحانیت شود"

و اینکه : شریعتی "اگر مانده بود خدا می داند چه بر سر اسلام و روحانیت می آورد؟"

و اینکه : در اندیشه‌های وی "صدها مطلب به دست می‌آید که بر ضد اصول اسلام است"

و "کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است"

او بارها چنین سخنانی را تکرار کرد و حتی خواستار ممانعت از پخش آثار شریعتی شد. و لابد فراموش نکرده‌اید که معلم بعدی‌تان عبدالکریم سروش، و همه آنهایی که شما عاشق شریعتی می‌پنداریدشان، چگونه از تفاوت‌ها و برتری‌های اسلام ناب مطهری که در حوزه آموخته بود با اسلام شریعتی که تحصیل‌کرده غرب بود و در حوزه فقاهت دین را نیاموخته بود، سخن می‌گفتند و می گویند! هر کسی این چیزها را به یاد نیاورد، شما مطمئناً به یاد می‌آورید. چون در چنین فرهنگی رشد کرده‌اید.

جناب سید ابراهیم نبوی! من هم با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و مبارزه شدم، و الان نزدیک به بیست سال است که در تبعید به سر می‌برم. اما هیچ‌گاه در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار نکردم. نه تنها در صدا و سیمای رفسنجانی و لاریجانی کار نکردم، که از همان آغاز به مخالفت با خمینی و شرکاء برخاستم. و هنوز هم چنین‌ام! و البته فقط من نبودم، بسیاری چون من چنین کردند. با این همه گیریم که شریعتی تو را مذهبی و انقلابی و سیاسی و همه کاره کرد، آیا این موضوع بر سوابق مشعشعانه شما خط بطلانی می‌کشد و شما را تبرئه می کند، و می‌توان به حکم مامور و معذور خود را موجه جلوه داد؟ شریعتی بسیاری از جوانان را سیاسی و انقلابی و مذهبی کرد. آیا همه آنها به خدمت ارتجاع در آمدند؟ آنهایی که به سرنوشت تو دچار شدند، نه آن روز شریعتی را شناختند و نه امروز می‌شناسند. از نتیجه‌گیری‌هایتان که پیش از این انگیزه‌اش را بیان کردم، کاملاً مشهود است که شریعتی را چگونه شناخته‌اید. اینکه تو و امثال تو مطهری و خمینی و شریعتی و... را در هم ادغام کردند و در نتیجه به سادگی‌ی هر چه تمام‌تر سر از فالانژیسم در آوردند، چه ربطی به شریعتی دارد؟

به راستی که مقایسه‌هایتان هم شاه کار است! درست به همان‌گونه که شریعتی را شناسانده‌اید! مقایسه فرقان با بن‌لادن و القاعده و ... از همان استدلالاتی است که تنها به کار چند ساده‌لوح بی‌سواد می‌آید. وگرنه در کدام یک از عملیات فرقان مردم بی‌گناه کشته شدند؟ مگر فرقان به جز ترور چند آخوند مرتجع و تشنه‌ی قدرت که شما مدافع‌شان بودید، به کس دیگری هم آسیب رساند؟ فرقان به نبرد با اسلام ارتجاعی و اندیشه‌های ویرانگری برخاست که اکنون نزدیک به بیست و پنج سال است زندگی را بر همه مردم ایران تلخ نموده است. فرقان به نبرد با تفکر انحصاری، انحصار دین در دستگاه روحانیت، و تلاش برای نوعی نواندیشی دینی پا به صحنه گذاشت، حال آنکه هم‌فکران سابق تو چون القاعده و بن لادن و انصار و... برای اجرای احکام شریعت و قوانین آخوندی به "جهاد" برخاسته‌اند، و در هر بمب‌گزاری تروریستی و کور، مردم بی‌گناه و رهگذران را نیز به قتل می‌رسانند. به‌راستی آیا این همه کینه‌های تو نسبت به شریعتی و طرفداران‌اش، از همان زخم‌های کهنه نشات نمی‌گیرد؟

جناب سید ابراهیم نبوی! آیا این هم تقصیر شریعتی است که در هنگامه مخالفت‌های پیروان شریعتی و روشنفکران ترقی‌خواه مذهبی از قبیل زنده‌یادان ورداسبی، شریف، و ملکی‌ها، احمدزاده‌ها، برزویی‌ها، و آشوری‌ها، و بسیاری دیگر، شما و رفقایتان دل به مطهری و خمینی سپرده بودید؟ آیا شریعتی در آثارش تهاجم به مراکز فرهنگی، کتاب فروشی‌ها و فروشندگان نشریات مخالف رژیم را توصیه کرده بود؟ آیا این شریعتی بود که مسلمانان را به پیروی از امامت خمینی ترغیب کرده بود؟

چگونه است که شما پس از سال‌ها سینه زدن زیر علم شیخ اکبر و شیخ اصغر و سیدعلی و سید‌نقی، ناگهان به یادتان آمده است که همه‌ی خبایث رژیم از افکار شریعتی بر می‌خیزد؟ به علاوه شما که به اعتراف خودتان اهل براندازی هم نیستید، این همه هیاهوی‌تان بر سر چیست؟ از یک سو مدعی هستید که دیگر کسی شریعتی را نمی‌خواند و از سوی دیگر به جهادی بزرگ برخاسته‌اید تا او را روانه موزه بنمایید! شما که حتماً با اینترنت سر کار دارید، لااقل به وبلاگ‌های جوانان و دانشجویان سری بزنید تا ببینید که شریعتی هنوز هم الهام‌دهنده نسل جوانی است که از روحانیت و رژیم‌اش نفرت دارند.

و کلام آخر اینکه، تو که با عشق شریعتی به همه جا رسیدی، دیگر ناراحتی‌ات از چیست؟ و چرا نمک‌نشناسی پیشه کرده‌ای؟ تو و یاران سابق‌ات، هنگامی که قصابان ساطور به دست در گذرگاه‌ها ایستاده و منتظر "منافق" و "کافر" بودند، به پاداش اعمال‌تان هر کدام از قِبَل رژیم صاحب دم و دستگاه شدید و به عنوان دستخوش از بیت‌المال این ملت محروم دکتر و مهندس از آب درآمدید، دیگر چرا ناشکری می‌کنید؟ من و کسانی چون من که همه هستی‌شان، زندگی‌شان، خانواده‌شان، جوانی‌شان، آزادی‌شان و...، را در راه مبارزه با ارتجاع خون‌آشام از دست دادند باید از شریعتی دلخور باشند، تو دیگر چرا؟ تو که سر از وزارتخانه در آوردی و از مزایایش نیز بهره‌مند شدی دیگر چرا؟

جناب! مثل اینکه این روزها به شکل و شمایل "اپوزیسیون" در آمدن کار چندان مشکلی نیست. کمی سنگ‌پای قزوین پا خود همراه داشتن برای اثبات مخالف‌خوانی کافی است و شما در این زمینه عنصر بسیار مستعدی هستید. تبریک می‌گویم


تاریخ انتشار : ۱۵ / اسفند / ۱۳۸۴

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : یک بار / شروین
.
08_03_2010 . 03:33
#5
مشكل شريعتی، مشكل انسان!



نام مقاله : مشكلِ شريعتی، مشكلِ انسان!

نویسنده : علی فیاض

موضوع : در تكاپوی "شدن" و "انسانِ تمام"


"... تناقض‌ها، شما را از فهميدنِ شباهت‌ها باز ندارد!..." دکتر علی شريعتی (۱)


مقدمه :

دوستی می‌گفت : "من شریعتی را درست درک نمی‌کنم. هر بار که به سراغ آثار او می‌روم، او را به گونه‌ای دیگر می‌بینم. چنین به نظر می‌آید که وجود او آمیخته‌ای از تناقضات اعتقادی، فلسفی، ایدئولوژیکی، و سیاسی است". چنین نظری را من در آثار کسانی که به بررسی، نقد، و یا حتی نفی شریعتی پرداخته اند نیز دیده ام. و همه‌ی اینها نیز به ظاهر درست می‌گویند! اما، در این میانه، نکته‌های ظریفی وجود دارد که عدم توجه بدانها و یا درست تر بگویم عدم کشف و بازفهمی آنها، چنین تصوری را در ذهن خواننده ی نا آشنا با شخصیت شریعتی و ناقد آثار او، ایجاد می‌نماید. موضوعی که در حد توان سعی خواهم کرد در همین مقاله آن را توضیح دهم.


جامعه‌ای دو زمانه؟!

نکته ی دیگری که لازم است به آن اشاره شود - و البته تنها شامل شریعتی نیز نمی‌باشد - این است که همه می‌دانیم که انسان، خود محصول شرایط اجتماعی خویش است. درست به همانگونه که خود شکل دهنده ی شرایط فرهنگی، سیاسی، اعتقادی، و... جامعه ی خود می‌باشد. و شریعتی نیز طبیعتاً از این مقوله جدا نیست.

او خود محصول جامعه ای بود که به تعبیر خود وی یک پایش در قرون وسطا و پای دیگرش در قرون جدید بود. جامعه ای که با توجه به خصوصیات تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی خویش، در شرایطی به سر می‌بُرد ( و می‌بَرد ) که او را در کنار کشورهایی قرار می‌داد ( و می‌دهد ) که از آنها تحت عنوان جوامع رو به توسعه و یا جوامعی که دوران انتقالی خود را طی می‌کنند، نام می‌برند. شریعتی در مباحثی پیرامون جایگاه تاریخی جامعه ی ما، هنگامی که از تفاوت زمان تقویمی و زمان تاریخی / اجتماعی سخن می‌گفت، به درستی جامعه ی ما را با جوامع قرن سیزده اروپایی مقایسه می‌کرد :

"به طور خلاصه، جامعه ی ما در حال حاضر، از نظر مرحله ی تاریخی، در آغاز یک رنسانس و در انتهای دوره ی قرون وسطی، بسر می‌برد ( اگر بخواهیم با تاریخ غرب مقایسه اش کنیم )". (۲)

و در توضیح این تفاوت که چگونه می‌توان هم در قرن بیستم زندگی کرد و هم متعلق به قرون وسطا بود، چنین می‌گوید :

"هرکس که در قرن بیستم، در سال ۱۹۷۲ زنده است، در سال ۱۹۷۲ زندگی نمی‌کند. و الا حیوانات هم با بزرگ ترین نوابغ الآن همزمان اند. این زمان تقویم است. آنچه که واقعیت و حقیقت دارد، زمان تاریخی است؛ زمان اجتماعی مهم است."(۳)

"ما در قرن نوزدهم زندگی نمی‌کنیم؛ اگر ما خصوصیات و مشخصات جامعه ی خود را در آسیا و آفریقا با وضع یک جامعه ی اروپایی بسنجیم، خواهیم دید - به عقیده ی من - ما در قرن سیزدهم هستیم."(۴)

بر اساس چنین نگاه و چنین شناختی از جامعه ی ایران است که می‌توان آن را در چنبره ی تناقضات تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی محصور شده تلقی کرد. این برداشت دقیق و علمی وی، در ستیز تهاجم و تدافع فرهنگی جامعه ی ما، و آنچه که پیش و پس از انقلاب 57 رخ داد، به خوبی و درستی خود را به نمایش گذاشت. و این درگیری بین سنت از یک سوی و مدرنیته از سوی دیگر، محصول همان شرایطی بود که او خود به درستی و روشنی از آن یاد می‌کرد.

تحمیل مدرنتیه ی بی ریشه، و تجددی بنیاد شده بر جامعه‌ای سنت، بدون اینکه شرایط فرهنگی و زیربنائی آن تحولات فراهم آید، ره به همان جایی خواهد برد که جامعه ی ما را بدان کشاند. و نمونه‌های دیگری از آن را با مدرن سازی نوع روسی افغانستان توسط شوروی، که نتایجش را هم اکنون به درستی مشاهده می‌کنیم، می‌توان ارزیابی نمود. و نیز شرایطی که امروز بر کشور عراق حاکم است و در نهایت جامعه ی عراقی را از یک دیکتاتوری مبتنی بر سکولاریسم، می‌تواند به سوی یک دیکتاتوری مبتنی بر "سنت" و "مذهب" هدایت کند.

بنابراین، جامعه ای که شریعتی در آن به سر می‌برد، جامعه ای مبتنی بر تناقضات برخاسته از مسائل و مشکلات گوناگون بود. آن جامعه از یک سوی مدعی عبور از سنت به سوی مدرنیته بود، و از سوی دیگر می‌خواست با پیوند " اکنون " با دوره ی کوروش - در ۲۵۰۰ سال پیش - به سوی " تمدن بزرگ " بشتابد! آن هم جامعه ای که " مذهبی " اش، ازرفتن به سینما هراس داشت و رادیو و تلویزیون را به چشم صندوق‌های توطئه‌های اجانب ارزیابی می‌نمود!...

و شریعتی، از آن جایی که خود، فرزند زمان خویشتن بود، طبیعتاً نمی‌توانست از این تناقضات بی تأثیر بماند. به خصوص که وی، همانند هر اندیشمند دیگری که دغدغه ی رهایی جامعه از معضلات و مشکلات را دارد، به تلاشی گسترده در پاسخگویی به پرسش‌های زمانه ی خود برآمده بود.

مورد دیگر این است که شریعتی نیز همانند هر متفکری، زندگی ای هماره متحول و رو به تکامل داشته است. دوران زندگی وی، باز هم به تعبیر خودش، به چند دوره ی پنج ساله تقسیم می‌شود.(۵) دورانی که در هر کدام از آنها، وی در فضائی متفاوت می‌اندیشیده است؛ و البته لزوماً نه متناقض و یا متضاد. خود وی در جایی دیگر، هنگامی که از تغییر و تحول در اندیشه ی خود سخن می‌گوید، بسیار خاضعانه و شجاعانه، برخلاف بسیاری از کسانی که مدعی نسبی گرایی و روشنفکری هستند، اما در عین حال به جز خویش، دیگران را همه دچار اشتباه می‌انگارند و همواره بر حرف خود، طبق ضرب المثل قدیمی " حرف مرد یکی ست "! ایستاده اند، در برابر پرسش دانشجویی که آیا او خود انتقادی به کتابش ندارد، به روشنی و صراحت از دگرگونی‌های فکری خویش یاد می‌کند:

" " اسلام شناسی "، در سال ۱۳۴۷ منتشر شده و حال، من در ۱۳۵۱ زندگی می‌کنم. این پنج سال را مگر من در گور مرده بودم یا در سرد خانه کنسرو بودم؟!... "؛ (۶)

تلاشی پیگیر، برای وحدت بخشیدن به زیبائی‌های متنوع بشری

شریعتی درباره ی علی معتقد بود که او شخصیتی چند بُعدی و پیچیده دارد. مردی با ابعادی گوناگون. این نوع نگاه درباره ی خود وی نیز صدق می‌کند. او خود نیز شخصیتی چندگانه، پیچیده، و تناقض نما - و نه متناقض - داشت. این چندگانه گی شخصیت وی را به ساده گی می‌توان از القاب و عناوین و قضاوت‌هایی که نیروهای متفاوت و متناقض از او به عمل می‌آوردند، به خوبی درک کرد. وی به طور همزمان به القاب و عناوینی متهم میشد که اعجاب بر انگیز بود! او در همان لحظاتی که از سوی روحانیان و مرتجعین، غرب زده‌ای که اسلام را نه از حوزه‌های آخوند پرور که از فرنگ آموخت، به " اسلام ناشناسی " و " غرب زده گی " متهم می‌شد، از سوی روشنفکران مدعی مدرنیته، " آخوند زاده " و " سنت گرا " معرفی می‌شد؛ و از سوی رژیم شاه، " پدر مارکسیست‌های اسلامی "، از سوی هوادارانش " معلم انقلاب "، از سوی انقلابیون " سخنگوی خورده ی بورژوازی "، از سوی متعصبین سنّی مذهب، " شیعه ی افراطی "، از سوی شیعیان سنت گرا، " وهابی و سنّی مذهب "، و... و همه ی این قضاوت‌ها و اتهامات - که بر بستر نگرش سنتی همه ی این نیروها به مذهب شکل می‌گرفت - هنگامی به عمل می‌آمد که او خود بدون توجه به آنها به راه خویش ادامه می‌داد؛ و تنها بازگویی طنزآلود این قضاوت‌ها را برای رفع خستگی شنونده ی سخنان خود تکرار می‌کرد:

" من سنی مذهب صوفی مشرب اگزیستانسیالیست بودایی کمونیست آخوندمآب غرب زده ی مرتجع عینیت گرای خیال پرست شیعه ی غالی وهابی بی دین و غیره هستم ( خدا بدهد برکت! )."(۷)

و همه ی اینها که شاید گوشه‌هایی از شخصیت فرهنگی، ایدئولوژیکی، و سیاسی وی را - البته تجزیه شده - انعکاس می‌دادند، خود بیانگر آن است که او شخصیتی چند بعدی و پیچیده داشت و در هیچ قالبی محصور نمی‌شد.

و اما مسئله ی عمده و اساسی که در این راستا باید در نظر گرفته شود و به نظر نگارنده در مورد او تا حدودی استثنائی به نظر می‌آید، " بی تعصبی "، " روشنفکری "، " تساهل پذیر بودن "، و همان " تناقض نما" بودن جهان درونی اوست. شریعتی در عصری و جهانی می‌زیست که همه چیز آن متنوع بود ( و هست ). انسان‌ها، آرمان‌ها، ایده‌ها، و...؛ جهانی که در آن هر صاحب اندیشه ای عموماً بخشی از حقیقت را ترسیم می‌نمود( و می‌کند ). و او در جستجوی " انسان تمام " بود. انسانی که همه ی ابعاد انسانی را در خود جمع داشته باشد. انسانی که همچون یک کارگر کار کند؛ و همچون یک مجاهد به مبارزه برخیزد؛ و چون یک اندیشمند بیندیشد؛ و همانند یک روشنفکر و پیامبر، راه بنمایاند؛ و چون یک امام، خود را به فلاح و رستگاری نزدیک کند؛ و مانند یک عارف، در پی کشف آنچه از دیده‌ها پنهان است و ارتباط با حقیقت هستی برآید؛ و... ؛ و می‌دانیم که جمع شدن همه ی این ابعاد در یک فرد، زمینه ساز آن نوع از تفکر نوستالژیک عرفانی ما شد که در جستجوی " انسان کامل "، " هفت شهر عشق " را در می‌نوردید. با این همه، او همه ی اینها را در شخصیت علی جست و یافت. " علی " اما، " حقیقتی بر گونه ی اساطیر " بود، که به تاریخ پیوسته بود. علی عینی دیگر نمی‌توانست وجود خارجی داشته باشد. او خود به اسطوره و اسوه ای تاریخی برای پیروانش تبدیل شده بود. پیروانی که همچون پیروان مذاهب دیگر، محصور شده در زندگی روزمره و مشکلات زندگی و توهمات اعتقادی خویش، بخش‌های قابل توجهی از ابعاد انسانی را به دست فراموشی سپرده بودند. انسانی که بر اثر هجوم جنبه‌های ویرانگر تکنولوژی (۸)، جنگ، قدرت طلبی، استبداد، استثمار، استعمار و استحمار از خود بیگانه شده است.

او برای نمایش عینی چگونگی همه ی ابعاد انسانی در عصر جدید که در علی تاریخی، نشو و نما، و نمود یافته بود، به تکاپو برخاست تا آن انسان‌هایی را که به باور او هر کدام بخشی از آن حقیقت " من " انسانی را در خود تحقق بخشیده بودند، در قالب " انسان تمام " که آرزوی همه فیلسوفان و اندیشمندان تاریخی بود، وحدت بخشد. حاصل تلاش او آن شد که همه ی تاریخ را در نوردد. به همه اقصای جهان سر بزند و همه ی آنچه را که انسانی بود و پراکنده در قالب فردیت انسانی آدم‌ها، به وحدتی آرمانی برساند. جهاد اصلی وی از همینجاست که آغاز می‌شود. او ابعاد گوناگون انسان را به مثابه ی پازلی می‌یافت که هر کدام از قطعه‌هایش در گوشه ای پراکنده شده بودند. و برای کامل ساختن آن مدل پازلی، نخست نیاز داشت که همه ی آن قطعات را بیابد. و این کار آسانی نبود. به ویژه در جهانی که حتی روشنفکرترین انسان‌ها نه به " رسم "‌ها، که به " اسم "‌ها توجه می‌نمایند. و او برای این کار می‌بایست قالب‌ها را در هم می‌شکست!...

موضوعی که ما را به یاد داستان تمثیلی و پر معنای " سی مرغ " و "سیمرغ " می‌افکند. برای تحقق چنین امری، او می‌بایست به همه ی زمان‌ها و مکان‌ها سفر کند تا آن ابعاد پراکنده را گردآوری کند :

" من از شرق دور - سرزمین قصه‌های خوب، عشق‌های نرم و آفتاب -، به هند بزرگ، این " اقیانوس عظیم بشری "، کشور جذبه و آرامش و حکمت، و از آنجا به اقلیم گل و شعر پارس، دشت خاموش خاطره‌ها، حماسه و نبوغ و روشنایی، سایه ی ایوان شکسته ی اهورا، و از آن به کناره دجله ی سبز و فرات سرخ، آسمان شکوهمند شَمَس، زمین سالخورده ی ابراهیم، گیلگمش، قامت شکوه نیایش دروازه ی بابل، افسانه ی هزار و یک شب، حقیقت هفتاد و دو آفتاب، و از آن به صحرای وحی، جزیره ی تشنه ی الهام، آواز پَر جبرئیل، و از آن به دریای اژه، سرود ملوانان فنیقی، پایتخت زئوس، معبد دلفی، بارگاه خدایان اُلَمپ، آشیان بلند دختران زئوس، شهر هومر، آشیل، سقراط و اپیکور، ونوس و آمور و پرومته، و از آن به سرزمین سلاح و زیبائی و شکوه، شهر کاخ‌ها و معبدها، هُراس، لوکرس، سلون، میکل آنژ و لئوناردو داوینچی، و از آن به شهر فرنگ، تایمز شکسپیر، کارلیل و الیات، سن شانسون دورولان، هوگو، دوینیی، شاتو بریان، برگسون، پرودم، کارل، گنون، ماسینیون، سولانژبُدَن و رزاس دولاشاپل، شهر عشق، شراب، هنر، فلسفه، و آزادی، و از آنجا به دنیای نو، تنها به سراغ سیاهان فریادهای خشمگین و دردمند آزادی و انسانیت و هنر، سرخ‌ها، زیبایی‌های خوب وحشی، و از آنجا شتابان به سوی آفریقای سوخته و مجروح پر خواهم گشود - این اقلیم دردمندی که به یک قطره اشک گرم مانند است - ؛ و همه جا خوب ترین گل‌های معطر شعر را از باغ‌های عشق و صحراهای اساطیر خواهم چید و دسته گلی خواهم بست و در یک بامداد اسفندی، به یاد نخستین پرستوی بهاری که بر یک عمر زمستانی پر گشود، ارمغانت خواهم آورد. "؛ (۹)

در پی یافتن هر چه خوب و زیباست، همه ی تاریخ را می‌کاود. به سرزمین همه ی پیامبران و فیلسوفان و اندیشمندان سر می‌زند تا مبادا کسی و یا چیزی را ندیده، بگذرد :

" من از اقصای تاریخ می‌آیم. من همه ی قرن‌ها را بوده ام، من با همه ی پیامبران، با همه ی شاعران، حکیمان، پیکرتراشان، پارسایان، راهبان دیرها، گوشه نشینان معبدها، قهرمانان، شهیدان، عاشقان، دیوانگان زیبا، خردمندان بزرگ، با اینان همه، در همه جا، همه وقت زندگی کرده ام، از هر عصری عتیقه‌ای همراه آورده ام، از هر کسی هدیه‌ای گرفته ام، و هر پیامبری آیه‌ای به ارمغانم داده اند، و اینک با دامنی پر از خوب ترین گوهرهای زمانه، دستی پر از زیباترین زیورهای زمین، آمده ام تا همه را، هر چه را اندوخته ام، به معبد پاک تو‌ای الهه مهر، مهراوه ی قدسی من، وقف کنم. "؛ (۱۰)

و او این کار را به درستی، همچون امانتی راستین برای ما به ارمغان می‌آورد. و خود نیز در رفتار و گفتار خویش، آن را به نمایش می‌گذارد؛ آنجا که ماسینیون مسیحی، گورویچ یهودی کمونیست سابق، سارتر بی خدا، لوفور، ژان کوکتو، و... معبودهای وی لقب می‌گیرند و گاندی آتش پرست را از علامه مجلسی و آیت الله بهبهانی شیعه تر می‌داند و گورویچ یهودی ماتریالیست را از آیت الله میلانی به تشیع نزدیک تر!؛ و آنگاه بر بستر چنین عشقی به انسان است که سراپا شوق و عشق می‌شود و همچون عارفی که همه ی هستی را سرشار از " او " و اصلاً خود " او " می‌یابد، به سماع می‌پردازد و شادی خویش را از کشف همه ی این زیبایی‌ها و خوبی‌ها، چنین بیان می‌دارد :

" خدا را دوست می‌دارم، دنیا را دوست می‌دارم، همه ی رنگ‌ها را دوست می‌دارم، همه ی پیغمبرها را دوست می‌دارم، همه ی خدایان را دوست می‌دارم، همه ی قهرمانان تاریخ را دوست می‌دارم، همه ی عاشقان را دوست می‌دارم، همه ی فصل‌ها را، همه ی عصرها را، همه ی شب‌ها را، همه ی صبح‌ها را، همه ی بادها را، همه ی جویبارها را، همه ی سبزه‌ها، سبزه زارها، پرنده‌ها، ستاره‌ها، سفرها، بدها، خوب‌ها، بچه‌ها، بیمارها، ضعیف‌ها، عزیزها، کشورها، ابرها، آسمان‌ها، همه ی سرزمین‌ها، ملت‌ها، همه ی جهان را دوست می‌دارم... "؛ (۱۱)


روحی که در هیچ قالب رایجی نمی‌گنجد!

اینها همه نشان می‌دهد که شریعتی در کنه تفکر خویش، جهان وطنی است. چرا که او به جستجوی انسان تجزیه نشده برخاسته است؛ انسانی تمام که هر قطعه ای از آن در گوشه ای از زمین و زمان پراکنده شده است. او در معنای هستی شناسانه ی فلسفی و انسانی خود، شرق و غرب را نیز نمی‌شناسد. نه تنها نمی‌شناسد، که حتی دیگر شرق و غربی نمی‌بیند، مگر در محدوده ی جغرافیای سیاسی آن!؛ او به همه جای جهان سر می‌زند، از همه ی ادیان سر بیرون می‌آورد، همه ی فکرها و فلسفه‌های ساخته و پرورده ی انسان را می‌نگرد و از هر گلستانی، گلی می‌چیند و از هر منطقه یی رنگی می‌پذیرد و از همه ی پیامبران، فیلسوفان، اندیشمندان، نویسندگان، هنرمندان شرق و غرب، پیامی بر می‌گیرد، بدون آنکه محیط جغرافیایی، تاریخی، و یا مذهبی آنان را ملاک این امر قرار دهد.

آری...، شریعتی می‌خواست همه ی اینها را با خود و در خود داشته باشد. بودا را، مسیح را، محمد را، علی را، مارکس را، ماسینیون را و...، اما چگونه؟!؛ در جهانی که بر پایه ی " توحید " - نه توحید فلسفی و یا اجتماعی-، که توحیدی فکری و تصنعی که خود را به تمامی حق می‌داند و دیگران را به تمامی باطل، و درکش از جهان و جهان بینی‌ها مبتنی بر حق محوریت انفرادی آنان است، چگونه می‌توان این همه " تناقض " را - و یا به بیانی دیگر " پلورالیسم " و تساهل پذیری ای چنین عریان را - در خود جمع نمود، و آنگاه درک شد؟!...

و او می‌خواست همه ی ابعاد حقیقت را در خود جمع کند. و این کار را نیز انجام داد! و عملاً به اثبات رساند. و عصاره و فشرده ی این تلاش‌هایش را به صورت فرمولی عمیق و زیبا، به ما ارائه نمود : "عرفان "، " برابری " و " آزادی ".

و او هر چه بود، یک فرقه گرا نبود. و این را رفتارش، آثارش، و افکارش فریاد می‌کشند. و او به ما فهماند که می‌توان مذهبی، مسلمان، و شیعه بود، اما به جهان از دریچه ای خارج از آنچه رایج و مرسوم است، نگریست و خود را در هیچ دایره ی بسته ای محصور نکرد. آزادی، انسان، زیبائی، و...، عظمت‌های بشری را در هر جا یافتن، ارج گذاردن، و در خود ایجاد کردن، سنتی است که از او به جای مانده است. سنتی که باید آن را آموخت و به کار بست، تا خود را به تنوع و تساهل عادت داد. تا بتوان به انسان‌ها، صرف نظر از فکر، مذهب، و رنگ شان، عشق ورزید.
و اما آنها که شریعتی را اینچنین نمی‌بینند و اینچنین درک نمی‌کنند، از آن روست که کار را برای خود آسان ساخته اند.

و این مشکل شریعتی نیست، مشکل ماست که به یک جور دیدن عادت کرده ایم. و یا بهتر بگویم دیگرانی که - و البته باز هم از خود ما - ما را به این گونه دیدن عادت داده اند!؛ ما باید " چشم‌ها را بشوئیم و جور دیگری ببینیم. "؛ همانگونه که او خود همین معنا را در قالب نثر و بیانی فیلسوفانه به ما ارائه نموده است : " تناقض‌ها، شما را از فهمیدن شباهت‌ها باز ندارد!... "؛

این تجربه ی تاریخی و انسانی که یک " مذهبی " شیعه ی مسلمان، چگونه می‌تواند قرن بیستمی بیندیشد، چگونه در فضای قرن بیستم نفس بکشد، و چگونه تناقضات را در خود حل کند و آن تناقضات را در خویشتن خویش به وحدت برساند؟!، تجربه ای است ارزشمند که ما فرا روی خود داریم. این تجربه آسان به دست نیامده است. این تجربه پا به پای بردگان اهرام مصر آغاز، و به زمان ما انتقال یافته است ؛ تجربه‌ای ارزشمند، که حاصل سفری طولانی است!؛ آری او سعی کرد همه ی اینها را در خود جمع کند، تا باز هم به تعبیر خود وی " در زیر این کثرت صورت، وحدت جوهر را نشان ( دهد ) دهم. "؛ (۱۲) چرا که او روحی بود که در هیچ قالبی - بر اساس برداشت‌های رایج - نمی‌گنجید!؛...

او با هجرت در خویش آغاز کرد و با هجرت در زمین، به رفیق اعلی پیوست...


منابع و توضیحات:
( ۱) " هبوط در کویر "، مجموعه ی آثار، جلد ۱۳، ص ۱۳۷
( ۲ ) " چه باید کرد؟! "، م. آ. ۲۰، ص ۲۸۱
( ۳ ) همان، ص ۱۷۱ و ۱۷۲
( ۴ ) همان، ص ۴۸۹
( ۵ ) او زندگی خود را به چند دوره ی پنج ساله تقسیم می‌کند که البته ربط چندانی به موضوع طرح شده در این مقاله ندارد. در عین حال که چندین بی ربط نیز نمی‌باشد!...
ر.ک : م. آ. ۱، ص ۲۶۲
( ۶ ) م. آ. ۲۲، ص ۳۳۲
( ۷ ) همان، ص ۳۳۱
( ۸ ) شکافتن اتم را یکی از بزرگ ترین دست آوردهای علمی بشر تلقی می‌کنند! ؛ و بمب اتم و سپس انواع و اقسام بمب‌های تولید شده از بمب‌های شیمیایی تا بیولوژیک - میکروبی تا مینی هسته‌ای‌ها و سنگر شکن‌های اتمی، و تا بمب‌های ساخته شده ی دیگری که فقط سازندگان آنها از آن‌ها خبر دارند! -، همه ی اینها نیز جزو دست آوردهای علمی بشر محسوب می‌شوند، در حالیکه تصور آثار ویرانگر آنها می‌تواند قلب هر عنصر بشر دوستی را از کار بیندازد.
( ۹ ) م. آ. ۱۳، ص ۱۵۶
( ۱۰ ) همان، ص ۱۵۸
( ۱۱ ) همان، ص ۱۶۱
( ۱۲ ) همان، ص ۱۳۷


تاریخ انتشار : ۱۲ / آذر / ۱۳۸۴

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : ۰ بار / شروین
.
08_03_2010 . 03:52
#6
شريعتی و آزادی



نام مقاله : شريعتی و آزادی

نویسنده : علی فیاض

موضوع : _____


"... مبارزه در برابر زور اسمش آزاد شدن انسان است : آزادی سیاسی ; یعنی قدرت حکومت و قدرت حاکمیت آزادی مرا برای انتخاب فکریم، انتخاب زندگیم، ابتکارم و تجلی وجودیم بند نکند، در بند نکشد، زندان نکند، محروم نکند و محکومم نداشته باشد. مبارزه انسان در برابر حکومت زور و حاکمیت تیغ _ بعد فرعونی _ اسمش لیبرالیسم، دموکراسی و آزادی است ; یعنی در برابر قدرت حاکمیت، قدرت مردم را جانشین بکنیم یا برای تعدیلش به مردم تکیه بکنیم و یا مردم را به صورت نیرویی دربیاوریم که منشاء حکومت خودش باشد و خودش بتواند بر خودش حکومت کند..." (شریعتی، م. آ. ٢٨، ص ۶١۵)


آزادی یکی از متعالی‌ترین و والاترین ارزش‌هایی است که انسان در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، در آرزوی آن به جستجو پرداخته است. در طی قرن‌ها سرگذشت، و تکامل بشریت، قتل عام‌ها، اعدام‌ها، شکنجه‌ها و... در جهت رسیدن به این اصل مقدس، تحمل شده است. در مواردی که چندان کم هم نیستند بسیاری از انسان‌های آگاه و هوشمند از همه هستی خویش گذشته‌اند تا دیگر هم نوعان به آزادی دست یابند. از سوی دیگر نیروهای ضدبشری و ضد انسانی نیز برای استقرار و استمرار حاکمیت‌های ننگین و پلید خود، نخستین چیزی را که از انسان سلب کرده و می‌کنند، آزادی بوده است.

آزادی از جمله مقولاتی است که طی سالیان دراز اندیشه و ذهن انسان را به خود معطوف داشته است. ادیان و ایدئولوژی‌ها، اندیشمندان، فلاسفه، ایدئولوگ‌ها، نویسندگان و... در طرح و تبیین نظریات مبتنی بر فلسفه آزادی، و مرزهای آن، بسیار سخن گفته و تئوری‌های گوناگونی ساخته و پرداخته اند. علاوه بردیدگاه‌های ادیان مختلف در زمینه آزادی و محدودیت‌های آن، که توسط شارحان آنها، تفسیر و تبیین شده اند، فلسفه‌های نوین و ایدئولوژی‌های ساخته ذهن انسان نیز، بخش مهمی از مبانی خویش را در تلاش برای شناخت و فهم آزادی و چگونه گی ارتباط آن با سیستم‌های اجتماعی و سیاسی اختصاص داده اند.

با این همه درک و فهمی که در طول تاریخ بشر، توسط فلاسفه و متفکرین عرضه شده است، پای در زنجیر تقدیر و محدودیت‌های خاص زمانی خویش داشته است. امری که به نوبه خود باعث می‌شده است تا درکی که از آزادی ارائه شود، درکی متناسب با خواست‌ها، آرمان‌ها ونیازهای انسان آن روز باشد.

با توجه به این امر، بدیهی است که تا پیش از رنسانس اروپا و آغاز بیداری و روشنایی، که با فرو ریختن دیوارهای قطور قرون وسطا و اندیشه‌ها و روش‌های مبتنی بر مذهب خرافی و کاتولیکی، که به روحانیت اعتبار و اختیار تام بخشیده بود، توام بود، درکی که از دو مقوله آزادی و دموکراسی ارائه می‌شد، درکی مبتنی بر توانایی‌های فکری و شرایط عینی موجود در آن زمان بود. این امر حتی تا پس از رنسانس و بحبوحه انقلاب کبیر فرانسه، باعث شده بود تا درکی که از آزادی و دموکراسی ارائه شود، درکی ناقص، خام و در حد فهم و شعور اندیشمندان و مردم آن روزگار باشد.

با توجه به این موضوع، باید یادآور شد که کسانی نیز که از دموکراسی یونان سخن می‌گویند و بدین وسیله می‌خواهند تا زمینه و سابقه تاریخی اندیشه دموکراسی (و آزادی) را به یونان برسانند، کمتر به توضیح این امر می‌پردازند که دموکراسی ابتدایی یونان، خود به نوعی ضد دموکراسی _ البته با درکی که امروز از آن ارائه می‌شود_بوده است. چه، در آن شکل از دموکراسی، بندگان(بردگان)، زنان و شهروندان غیر یونانی حق رای نداشتند و آن "دموکراسی" تنها شامل بخش ناچیزی از شهروندان ثروتمند می‌شده است.

بر این اساس، سخن گفتن از دموکراسی و آزادی و ریشه یابی آن در تاریخ به عنوان فلسفه و متدی جدی و ساختار شکن، نه با واقعیات زندگی انسان‌ها و شیوه اجتماعی و فرهنگی آنان همخوانی دارد و نه با درک و فهم افکار و اندیشه‌های آنها و نه با نظریه تکامل که برای مقایسه پیشرفت‌های امروز بشری با صدها سال پیش نیازی به توجیه و تاویل ندارد!. بر این اساس، به جرات می‌توان بر این امر تاکید نمود که مقوله یی که پس از انقلاب کبیر فرانسه به نام آزادی تحت عنوان یکی از دست آوردهای آن انقلاب برجسته شد، با برداشت و بینشی که امروز از آزادی ارائه می‌شود، نیز بسیار متفاوت بوده است.

به علاوه لازم است به این موضوع نیز توجه شود که هنگامی که از آزادی سخن می‌گوییم، منظور خود از آزادی و چگونه گی و چرایی آن را روشن نماییم. چرا که، آزادی نیز تجزیه شده و در جای _ گاه و مناسبات متفاوتی از آن سخن می‌رود. برای نمونه هم از آزادی سیاسی سخن می‌رود و هم از آزادی مذهبی، هم از آزادی جنسی سخن می‌رود و هم از آزادی فردی و آزادی تجارت، و نیز انواع و اقسام دیگری از آزادی که هم به دلیل جلوگیری از اطاله کلام از آنها در می‌گذرم و هم اینکه اساسا شاید از جمله مقولات فراگیر و عمومی نباشند.

با این همه، انسان امروز در جهانی می‌زید که در آن با انکار مطلق گرایی و تمایلات شدیدا نسبی گرایانه، آزادی را با نگاه دیگری می‌نگرد و برداشتی که از آزادی ارائه می‌دهد کاملا با آنچه پدران ومادران ما در صد و یا دویست سال پیش می‌انگاشتند متفاوت است، و اساسا به جهان نیز از دریچه دیگری می‌نگرد. طبیعی است که آزادی در این میان ودر این "دگربینی"، یکی از مفاهیم عمده، اساسی و کلیدی به شمار می‌رود. امری که به نوبه خود باعث می‌شود تا این انسان نزدیکی خود به جریانات فکری، سیاسی و فرهنگی را با میزان دوری و نزدیکی و نیز نوع نگاه آنها به مقوله آزادی بسنجد و ارزیابی کند.


و اما چرا شریعتی و آزادی؟

واقعیت این است که راه و اندیشه شریعتی هنوز هم که هنوز است _ و علیرغم تمام جنایاتی که در ایران معاصر به نام "مذهب" و "دین" انجام گرفته است _ هم برای بخش قابل توجهی از روشنفکران جامعه و هم برای جوانان ایرانی مطرح می‌باشد. با همه این ناملایمات، هنوز هستند جوانانی که، پاسخ بسیاری از پرسش‌های خود را از شریعتی می‌طلبند. چرا که در نگاه او تصویر دیگری از ایمان مذهبی و دینی مشاهده می‌کنند

بنا بر این و با توجه به این که آزادی، یکی از مسائل به شدت مطرح و مورد نیاز جامعه ما و جوانان اندیشمند و آزادی خواه ایرانی است که هم می‌خواهد هویت خویش را حفظ کند و هم خود را از قافله تمدن بشری و کاروان دموکراسی جهانی عقب مانده نبیند، نگاه "مذهب" و الگوی "انسان مذهبی" معاصر به مقولاتی چون دموکراسی، آزادی، پیشرفت، مدرنیته و سنت می‌باشد. جوان روشنفکر و اندیشمند ایرانی حق دارد _ و باید _ بداند که نگاه یک انسان مذهبی عصر مدرنیته با شاخصه‌های امروزین روشنفکری و ترقی خواهی نسبت به این مقولات چیست؟ به بیانی دیگر نسل مدرن امروز، هر اندیشمند و روشنفکر مذهبی و از جمله شریعتی را در ارتباط با آزادی و دموکراسی و مقولاتی که جزو شاخصه‌های عصر جدید به شمار می‌آیند، ارزیابی می‌کند.

با این مقدمه، به پاسخ این پرسش می‌پردازم که آزادی در نگاه و تفکر شریعتی چه جایگاهی دارد؟ آیا واقعا آنچنان که برخی معتقدند "شریعتی با آزادی بر سر مهر نبود"؟ (قضاوت آقای عبدالکریم سروش) و او با آزادی میانه یی نداشت، و یا برعکس او یکی از پرشورترین ستایشگران آزادی بود؟

ــــــــــــــــــــــ

یک مطالعه عمیق و بی غرضانه در آثار شریعتی، ما را با چند واژه و مفهوم کلیدی و مورد علاقه وی آشنا می‌سازد. اساسا توجه به میزان به کار گیری کلمات و اصطلاحات خاص در آثار یک نویسنده و متفکر، می‌تواند درصد علاقه و یا بی علاقه گی وی به موضوع مورد بحث و تحقیق را روشن سازد. از این روش می‌توان برای نزدیکی و یا دوری یک اندیشمند به مفاهیم و مبانی مورد نیاز جامعه پی برد.

با توجه به موردی که در جمله پیشین ذکر شد، نگارنده با جرات هر چه تمام تر مدعی است که یکی از مهم ترین اصولی که شریعتی سخت بدان پای بند و دل بسته بود، اصل "آزادی" و بعد آزادی خواهی و آزادی طلبی انسان است. وی نه تنها در بیشتر نوشته‌ها و آثار خود به این اصل به عنوان یکی از پیش زمینه‌های اصلی تکامل و پیشرفت انسان می‌نگرد، بلکه به دلیل اهمیت جایگاه آن در زندگی انسان، چندین نوشته مستقل را نیز به آن اختصاص می‌دهد.(١) به علاوه، وی "آزادی" را یکی از سه سرچشمه اصلی تکامل و ترقی انسان می‌داند و با قراردادن آن در کنار "عرفان"(آگاهی) و "برابری"، علاوه بر اینکه توجه بشر به این سه مقوله را یکی از رسالت‌های پیامبران الهی و توحیدی معرفی می‌کند، نبود هر کدام از این سه بعد را کمبود یکی از نیازهای اساسی و حیاتی جوامع بشری می‌داند. وی حتی در مبحثی که در آن از معنای زندگی سخن می‌گوید، در تعریف زندگی، که زندگی خود چیست، آزادی را پس از "نان" دومین نیاز ضروری آدمی بر می‌شمرد.(٢)


شریعتی به آزادی نگاهی دوگانه دارد ; دوگانه، و نه متناقض و یا متفاوت:

یکی "آزادی" به مثابه مقوله یی اجتماعی و سیاسی، و دیگری "آزادی" به مثابه مقوله یی فلسفی _ وجودی که از نیازی درونی سرچشمه می‌گیرد. انسان آگاه و دردمند که در تلاش و کوششی مستمر برای رهایی خود از قفس تن و رسیدن به "نیروانا" و جهان ناشناخته پیرامون خویش است، قرن‌ها می‌باشد که با خود سازی، یا همان جهاد اکبر که جهاد با نفس سرکش انسانی است، به نبردی مداوم با آن من خودمحور فردگرای منافع طلب خویش، برخاسته است. این انسان که اکنون از زندان طبیعت، تاریخ و جامعه، به یاری علم و دانش و آگاهی تا حدی رهایی یافته است، همچنان در مبارزه با زندان "خویشتن" به سر می‌برد. و می‌دانیم که رهایی از هر زندانی به معنای رسیدن به آزادی است. این احساس متعالی درونی انسان همان کشش عرفانی _ درونی بشری می‌باشد که این موجود دو پای را از دیگر موجودات زمینی متمایز می‌سازد. دغدغه و اظطرابی درونی که هر کسی در حد درک، توان و فهم خویش از محصور بودن در آن در رنج است. با چنین نگاهی است که می‌توان گفت، آزادی در نگاه شریعتی، صرفا به منزله شعارهای سیاسی و روزمره تبلیغاتی که بسیار طرح و تکرار می‌کنند نیست، بلکه یک حقیقت جدا نشدنی و ذاتی وجودی بشر است، که انسان به میزانی که کمبود آن را حس می‌کند و در جستجوی آن به تلاش بر می‌خیزد، معنی می‌یابد :

"پیدایش این احساس، احساس خفقان، احساس اسارت، درد کشیدن از اسارت، میل فرار و آرزوی نجات از اسارت و تلاش و جستجو برای یافتن گریزگاهی به سوی آزادی، عالی ترین و امید بخش ترین دست آوردی است که تاریخ، در مسیر تکاملی خویش، به انسان امروز ارمغان می‌دهد و نشانه شور انگیز تولد انسانی دیگر است و..." (٣) با چنین نگاه عمیق، جدی و اندیشمندانه به آزادی است که او وجود آزادی در یک جامعه را علامت متمدن بودن آن جامعه می‌داند :

"علامت اینکه جامعه و فردی از لحاظ فکری پیشرفته و باز است، این است که قدرت تحمل عقیده مخالف را زیاد دارد." (۴)

به علاوه، همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، " آزادی" در نگاه وی، یکی از پنج نیاز عمده و اساسی تشکیل دهنده "زندگی" انسان به شمار می‌رود. و این بدین معنی است که نبود "آزادی"، یعنی ناقص بودن معنای زندگی. از نظر شریعتی اگر آزادی انسانی را از او سلب کنند، عزیزترین نیاز وجودی وی را از او گرفته‌اند :

"آنکه آزادی را از من می‌گیرد، دیگر هیچ چیز ندارد، که عزیزتر از آن به من ارمغان دهد." (۵)

"آزادی" در اندیشه شریعتی به طور باور نکردنی و شور انگیزانه یی ستایش می‌شود. او درباره آزادی کلماتی را بر زبان جاری می‌سازد که تنها و تنها از یک پارتیزان و ستایشگر پر شور آزادی بر می‌آید. کلماتی که از عمق جان و ایمانش برمی خیزند :

" اگر به تکامل نوع انسان اعتقاد داریم، کم ترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کم ترین بی تابی در برابر تحمل تنوع اندیشه‌ها و ابتکارها یک فاجعه است. " (۶)

و این خود به خوبی نشان دهنده این واقعیت می‌باشد که سیستم و رژیم مورد قبول و ایده آل وی _ تحت هر نام و عنوانی _ بر پایه آزادی، تساهل و پلورالیسم سیاسی و فرهنگی استوار خواهد بود. سیستمی که از جمله تعهداتش پای بندی به آزادی واقعی و راستین خواهد بود. و این آزادی، نه تنها برای "خودی"‌ها و یا منتقدین ملایم و یا حتی مخالفین سیاسی، بلکه برعکس، این آزادی به همان میزان معنی و مفهوم خواهد یافت که برای "دشمن فکری" و سیاسی نیز باشد :

"آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل کنیم، و تنها به خاطر اینکه می‌توانیم، او را از آزادی تجلی اندیشه خویش و انتخاب خویش، با زور باز نداریم و به نام مقدس ترین اصول، مقدس ترین اصل را، که آزادی رشد انسان ازطریق تنوع اندیشه‌ها و تنوع انتخاب‌ها و آزادی خلق و آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است، با روش‌های پلیسی و فاشیستی پایمال نکنیم. زیرا هنگامی که "دیکتاتوری" غالب است، احتمال اینکه عدالتی در جریان باشد، باوری فریبنده و خطرناک است و هنگامی که "سرمایه داری" حاکم است، ایمان به دموکراسی و آزادی انسان یک ساده لوحی است. " (۷)

چنانکه دیده می‌شود، برداشت و تعبیر وی از آزادی، با تعبیر و برداشت‌های بسیاری از کسانی که سال‌ها از آزادی چماقی ساخته بودند و سال‌ها بر سر مخالفین خود می‌کوبیدند و در واقعیت نیز خلاف آن عمل کردند، چه تفاوت‌های کمی و کیفی دارد. تفاوت‌هایی ماهوی که در سطر سطر آثار و نیز عملکردهای شخصی و رفتاری وی، خود را نشان داده و می‌دهند. آزادی مخالف، و دشمن فکری! عشق او به این نوع از "آزادی"، اعجاب بر انگیز است :

" خدایا: این کلام مقدسی را که به روسو(٨) الهام کرده ای، هرگز از یاد من مبر که : من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم!" (۹)

توجه به آزادی راستین انسانی است که باعث می‌شود تا یکی از دلایل عشق وی به علی، به عنوان انسان نمونه، در این باشد که وی نیز به آزادی انسان حرمت می‌نهاد و در قلمرو خویش زندان سیاسی و زندانی سیاسی نداشت :

" و اما حرمت حقوق انسانی و آزادی اندیشه تا بدانجا، که نماز می‌خواند و خوارج، که دشمنان خونی وی بودند، نمازش را در هم می‌شکستند، سخن می‌گفت سخنش را قطع می‌کردند، و حتی او را استهزا می‌کردند و او در اوج قدرت بود و هرگز کوچک ترین فشاری بر کسی وارد نساخت ; او حاکمی بود که بر پهنه‌های بزرگی در آفریقا حکم می‌راند اما زندان سیاسی نداشت، حتی یک زندانی سیاسی و قتل سیاسی. و طلحه و زبیر قدرتمندترین شخصیت‌های با نفوذ و خطرناکی که در رژیم او توطئه کرده بودند، هنگامی که آمدند و بر خروج از قلمرو حکومتش اجازه خواستند، و می‌دانست که به یک توطئه خطرناک می‌روند، اما اجازه داد، زیرا نمی‌خواست این سنت را برای قداره بندان و قلدران به جای گذارد که به خاطر سیاست، آزادی انسان را پامال کند." (١٠)

نگاه شریعتی به آزادی، نه نگاهی مصنوعی، ذهنی و همراه با توهم، بلکه نگاه انسانی است که آزادی را برای دیگری می‌خواهد. نگاهی، صریح، شفاف و بدون هیچگونه ابهام. و این نگاه یک روشنفکر مذهبی عصر مدرنیته و پسامدرنیسم است. هر کس جز این ببیند و جز این عمل کند، بدون شک در صف دوستان علی قرار ندارد. چرا که دین او عین آزادی است ;

لا اکراه فی الدین!

قل یا ایهاالکافرون... من نمی‌پرستم آنچه را که شما می‌پرستید * و شما نیز نمی‌پرستید آنچه را که من می‌پرستم * و نه من آنچه را که شما پرستش کرده اید می‌پرستم * و نه شما می‌پرستید آنچه را که من می‌پرستم * بنابر این دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. (١١)

و او پیرو چنین دینی است. دین او آزادی است و آزادی در نگاه او بی نیاز از تفسیر است. آزادی تا آستانه جنگ!

شیفتگی شریعتی به آزادی، در همین جا پایان نمی‌یابد. او برای آزادی شعر می‌سراید. آزادی را می‌پرستد و به آن عشق می‌ورزد. تا حدی که گویی وجود خویش را با آزادی در هم ادغام کرده است. به گونه یی که اگر آزادی نباشد و او خود را آزاد نبیند، خویش را تهی و بی معنی خواهد یافت. و طبیعی است که آزادی یی که او از آن سخن می‌گوید، نمی‌تواند آزادی شخصی باشد. تلقی وی از آزادی سیاسی و اجتماعی را در سطور بالا بازخوانی کردیم و دیدیم که او از آزادی و آزادی خواهی چه برداشتی دارد. او به زیبایی هر چه تمام، دشمنان آزادی را نیز ترسیم می‌نماید. و با همان ظرافتی که آزادی را می‌ستاید، پدیده‌های متضاد آن را نیز ترسیم و نفی می‌نماید :

"ای آزادی، تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می‌ورزم، بی تو زندگی دشوار است، بی تو من هم نیستم ; هستم، اما من نیستم ; یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقده دار، بیتاب، بی روح، بی دل، بی روشنی، بی شیرینی، بی انتظار، بیهوده، منی بی تو، یعنی هیچ!...

ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می‌کشد بیزارم. " (١٢)

به راستی چه تعداد "آزادی" خواه آزادی پرست آزادی طلب، چنین ستایش‌های پر شوری از آزادی به عمل آورده اند؟ و چه کسی و با تکیه بر کدام کلام و گفتار و حتی رفتار وی، می‌تواند او را به بی مهری با آزادی متهم سازد؟

و کلام آخر اینکه ; او در سال‌های آخر عمر خویش، تزی را مطرح کردکه به نوعی می‌توان مدعی شد، فشرده تمامی آثار فکری _ اجتماعی وی در آن تجلی یافته است : عرفان، برابری و آزادی.

آزادی یکی از سه ضلع این مثلث اهورایی می‌باشد که در مبارزه یی دائمی و بی امان با آن مثلث شوم حاکم بر تاریخ به سر می‌برد : مثلث ضد مردمی "استحمار، استثمار و استبداد".


منابع و توضیحات :

١) از جمله ;" آزادی، خجسته آزادی" ،" عرفان، برابری، آزادی، آزادی "،" انسان آزاد_ آزادی انسان" و...

٢) در نگاه او زندگی عبارت است از " نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن" م. آ. ١(با مخاطب‌های آشنا)، ص ١۵٠

٣) م. آ. ٢۴(انسان)، ص ٢١۹

۴) م. آ. ١۷(اسلام شناسی٢)، ص ٣٠۶

۵) م. آ. ٢۵(انسان بی خود) ص ٣۵۹

۶) م. آ. ٢(خودسازی انقلابی)، ص ١۴۹

۷) م. آ. ٢ (خودسازی انقلابی)، صفحات ١۴٨ و ١۴۹

٨) به نظر می‌آید اشتباهی سهوی در استناد این جمله توسط دکتر رخ داده باشد. چرا که گفته می‌شود که گوینده این جمله ولتر می‌باشد و نه روسو.

۹) م. آ. ٨، ص ١٠١

١٠) م. آ. ٢ (خودسازی انقلابی)، ص ١۴۴ و ١۴۵

١١) قرآن، سوره کافرون، آیات ١ تا ۶

١٢) م. آ. ٢(خودسازی انقلابی)، ص ١١٨


تاریخ انتشار : ۱۲ / آذر / ۱۳۸۴

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
18_08_2010 . 17:55
#7
در شناخت شریعتی



نام مقاله : در شناختِ شریعتی

نویسنده : علی فیاض

موضوع : _____


به یاد هجرت و شهادتِ شریعتی

"... تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی می پیوندد: آزادی، عدالت و عرفان! نخستین، شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایه‌داری و فساد کشید، دومی، شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایه‌داری دولتی و جمود. و سومین، شعار مذهب بود و به خرافه و خواب! کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر یک مبارزه آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات آزادی انسان از منجلاب وقیح سرمایه‌داری و استثمار طبقاتی، نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مارکسیستی و نجات خدا از قبرستان مرگ‌آمیز و تیره آخوندیسم!..." مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص۹۷


سه روز مشخص در هر سال، یاد شریعتی را در روح و حافظه من تقویت می کند. یا شاید بهتر است بگویم که سه روز در سال بازخوانی شریعتی را برای من جدی‌تر، عمیق‌تر و برجسته‌تر از روزهای دیگر می سازد. و این هم امری کاملاً طبیعی است. در تاریخ ملت‌ها و اقوام، همیشه روزهایی وجود دارند، که آن روزها، با توجه به حوادث و اتفاقاتی که در آن ایام رخ داده است، یاد آور خوشبختی و یا بدبختی آن ملت‌ها می توانند باشند. همچنان که برای ما ایرانیان معاصر، ۲۸ مرداد، روز شومی در تاریخ سرزمینمان به حساب می آید. و یا برعکس ۱۴ مرداد، روزی شادی بخش به شمار می رود، چرا که در این روز جنبش مشروطه به پیروزی می رسد تا حکومت قانون به جای استبداد استقرار یابد. و ... اما، همانطور که گفتم، سه روز مشخص، یاد شریعتی را برای من زنده‌تر می دارند: دوم آذر (روز تولد) بیست و ششم اردیبهشت (روز هجرت) بیست و نهم خرداد (روز شهادت) و این روزها یکی از آن روزها بود. بیست و ششم اردیبهشت. روز هجرت شریعتی. درست در چنین روزی در سال ۱۳۵۶بود، که شریعتی، پس از تحمل ماه‌ها زندان و تحت نظر بودن، بالاخره موفق شد به قول خودش "بر روی قالیچه سلیمانی سابنا از زندان سکندر بپرد" و راهی غربت و تبعید شود تا شاید دور از سرزمینی که همه عمررا برای آزادی و رهایی آن رنج برده بود، نفسی تازه کند . تبعیدی که دوام چندانی نیافت و به هجرت ابدی او انجامید. به هر حال هر گاه قرار باشد با مناسبت و یا‌بی مناسبت، از شریعتی سخنی به میان آیدریا، به جای تعریف و تمجیدهای رایج و مرسوم، که ویژه روزگاران شور و شورش بود، شرایط کنونی جامعه ما، از ما، در بزرگداشت‌ها و تجلیل‌ها چیز دیگری‌طلب می کند: شعور، آگاهی و خودآگاهی، که اتفاقا شریعتی خود، همواره بر اهمیت این مفاهیم تاکید می نمود . اساسا یکی از الزامات انتقال فرهنگ پیشرو و بیدارگر، ارتقاء کمی و کیفی سطح خودآگاهی توده‌های مردم و گسترش فرهنگ نقد به مفهوم علمی،‌بی غرضانه و دموکراتیک آن می باشد. نقدی که هیچ آلودگی یی به نفرین و آفرین‌های رایج نداشته باشد و در اس و اساس و ساختار خود، تنها و تنها بر اساس قواعد علمی رایج در جوامع پیشرفته و دموکراتیک استوار باشد. و اتفاقا این همان چیزی است که در جوامع استبدادزده کم‌تر یافت می شود. به‌ویژه کشور ما، که تا آنجا که به یاد می آوریم، در چنگال استبداد و دیکتاتوری اسیر بوده است. با این توضیحات، ضروری است که ضمن بازخوانی شریعتی ما باید به بازشناسی شریعتی توجه نماییم. چه، بازخوانی و بازشناسی شریعتی، بازشناخت فصلی از فصولی است که جو فکری و فرهنگ زیستی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است.

شریعتی با توانایی هایی که داشت موفق شد، در جامعه خفقان زده ما، نسلی از روشنفکران و جوانان را به سوی خود جذب کند و به میدان فکر و مبارزه بکشاند؛ مبارزه‌ای که سال‌ها بود او را از اندیشیدن بدان باز داشته بودند. او بر نسلی و قشری از جامعه ما تاثیر گذاشت که تشنه آموختن، اعتراض کردن و به شورش بر خاستن بود. نسلی که سمبل‌های خود را دیگر نه از هالیوود و "ستاره"‌های آن می گرفت و نه از چهره هایی که مجلات رنگارنگ همگام با قدرت سیاسی حاکم، برای آنان الگوسازی می نمودند. آن نسل، می خواست خودآگاهانه حرف بزند، خودآگاهانه عمل کند و خود برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد. این همان نسلی بود که مخاطب شریعتی بود. نسلی که سر انجام به پا خاست و به مبارزه یی‌بی امان با استبداد برخاست. حال اینکه، بعد به چه سرنوشتی دچار شد، و حاصل زحماتش را چه کسانی به یغما بردند، موضوعی است که به بحث کنونی ما ارتباط مستقیم ندارد. بر این اساس، اینک به جای تجلیل صرف و گرامی داشتن شریعتی، باید او را بازخوانی و بازشناسی کنیم. و در نخستین گام، ما باید دست آوردهای وی را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، و آنگاه ازخود بپرسیم؛ اندیشه و راه و روش شریعتی، امروز به چه کارمان می آید؟ شریعتی چه کرد؟ چه گفت؟ و چه راهی پیش پای ما گشود؟ و برجسته‌ترین دست آورد و یا دست آوردهایش که هم اکنون نیز برای ما و جامعه ما می تواند به کار آید، کدام است؟


بخش اول

در شناخت شریعتی

"... بازگشت به خویش , نه آن‌چنان‌که پس از مد شدن مخالفت با غرب زدگی , خود همین غرب زده‌ها باز آن را مد کرده اند‌و نمی دانند که بازگشت به خویش , به مدرن شدن و تظاهر کردن و به فرنگی بد گفتن و به آداب و رسوم کهنه بومی و ارتجاعی برگشتن نیست . بازگشت به خویش , یک نهضت عمیق و دشوار خودشناسی و خودسازی است , لازمه‌اش شناختن تمدن و فرهنگ اروپا است , شناختن دنیای امروز با همه زشتی‌ها و زیبایی هایش و نیز شناختن تاریخ تمدن و فرهنگ و ادب و مذهب و اصالت‌های انسان و عوامل انحطاط و ارتقاء تمدن و اجتماع ما و تفاهم با توده مردم و تجانس با متن جامعه..."شریعتی , م. آ. ۵ , صفحات ۱۱۳و ۱۱۴


پیش‌گفتار :

در بازخوانی و بازشناسی شریعتی، چند نکته عمده و اساسی وجود دارد که بدون توجه به آن‌ها، هرگونه قضاوت درباره‌ی آثارفکری ـ فرهنگی وی و تاثیرات سیاسی ـ اجتماعی او، ناقص، غیر علمی و گمراه کننده خواهد بود. این چند نکته اساسی که هنگام بازخوانی و بازشناسی شریعتی، می بایست مورد توجه قرار بگیرند، عبارت هستند از:

• شرایط فرهنگی و سیاسی حاکم برنظام‌های سیاسی و حکومتی جهان

• موقعیت روشنفکران و پارادایم‌های مسلط بر جو روشنفکری

• شرایط و اوضاع سیاسی, اجتماعی و فرهنگی حاکم برجامعه ایران

• نیروهای مذهبی درون جامعه ایران, مناسبات آنها با قدرت و جایگاه اجتماعی و فرهنگی آنها


بدیهی است که بدون درک درست این موقعیت‌ها و بدون ارزیابی درست و اصولی شرایط آن روز، هرگونه قضاوت درباره‌ی شریعتی و چگونگی تاثیر فعالیت‌های وی، همراه با یک تحلیل جامع و علمی نخواهد بود. اما این نیز طبیعی است که در یک مقاله نسبتاً کوتاه، پرداختن به همه اینها امکان‌پذیر نخواهد بود. با این همه، برای قرار گرفتن در چنان شرایط و فضایی, سعی می کنم تیتروار و خیلی کلی به شرایط گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داخلی و بین‌المللی آن روزها اشاره یی ـ هر چند نه جامع و عمیق ـ داشته باشم. عصری که شریعتی در آن می زیست، جهان بین دو ابر قدرت سیاسی جهانی به نوعی تقسیم شده بود. دو کشور قدرت‌مند شوروی و آمریکا، جهان را بین خود قسمت نموده و هرکدام نیز اقمار خاص خود را داشتند. بلوک شرق و پیمان نظامی ورشو، نیروی نظامی رقیبی برای آمریکا و اقمارش در پیمان نظامی ناتو به شمار می رفت. دخالت‌های این دو کشور در جغرافیای سیاسی جهان برهیچ کسی پوشیده نبود. اگر آمریکا، ویتنام و کامبوج و لائوس و ... را مورد تاخت و تاز خود قرار می داد، در عوض، شوروی نیز بهار پراگ را در هم می شکست و آن کشور و کشورهای دیگر از جمله افغانستان را به بهانه حمایت از دولت‌های متحد خود، اشغال می نمود. در چنین شرایطی بود که روشنفکران کشورهای جهان سوم، که در پی استقلال اقتصادی و سیاسی خویش بودند، به مبارزه با پدیده استعمار و امپریالیسم بر می‌خاستند. اساسا دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی، شامل لحظاتی از تاریخ می شود، که از آن تحت عنوان انقلابات رهایی بخش ملی و طبقاتی یاد می شود. امری که باعث شد تا تعبیراتی چون "عصر کبیر آگاهی خلق ها" زیبنده آن دوران گردد. دهه شصت و هفتاد که بر پیش زمینه هایی چون انقلاب اکتبر، انقلاب چین، رهایی هند از استعمار انگلیس، ملی شدن نفت ایران، ملی شدن کانال سوئز و ... استوار گشته بود، روند انقلابی خودرا با انقلابات ویتنام به رهبری هوشی مینه، کوبا به رهبری کاسترو و چه گوارا، الجزایر به رهبری بن بلا، تشکیل سازمان آزادی بخش فلسطین به رهبری عرفات، ابوایاد، ابوجهاد و فاروق قدومی و نفوذ گسترده آن بر دیگر جنبش‌های رهایی بخش، شکل‌گیری جنبش آزادی بخش اریتره، جنبش ظفار، و ... ادامه داد. درچنین فضایی که آکنده از درگیری، مبارزه و مقاومت بود، بیش‌تر روشنفکران برجسته جهانی به تلاش‌های خود وجهه یی سیاسی و رادیکال بخشیدند. و از آنجایی که شاخص‌ترین و مستقل‌ترین آنها نمی خواستند خود را در کنار یکی از این دو ابرقدرت ببینند، با طرح‌ها و نظریه هایی به میدان آمدند که گزینه سومی به شمار می رفت. روشنفکران برجسته یی چون ژان پل سارتر، متفکرین مکتب فرانکفورت، فرانتس فانون، و ... چهره‌های شاخص و نمونه یی از این دست روشنفکرانی به شمار می رفتند، که در آثار خود به نوعی نظریه مقاومت و مبارزه را اشاعه می دادند. این چهره‌های مطرح روشنفکری، به نسل جوان، روشنفکران، دانشجویان و دیگر نیروهای آگاه و مبارز سیاسی ـ فرهنگی در مبارزاتشان، الهام می بخشیدند. نیروهای مبارز و روشنفکر ایرانی، نیزطبیعتا نمی توانستند خودرا از آن تاثیرات دور نگاه دارند. جنبش روشنفکری در ایران معاصر، به‌ویژه پس از کودتای ۱۲۹۹ به بعد، به شدت تحت تاثیر مارکسیسم و آموزه‌های لنین قرار گرفت. حجم آثار و فرآورده‌های ادبی، سیاسی و فرهنگی، محتوای فکری و جهت‌گیری آنان و تولیدکنندگان آن آثار، همگی حکایت از آن داشت و دارد که بیش‌تر آنان با گرایشات چپ مارکسیستی پا به عرصه وجود فرهنگی گذاشته بودند. از تقی ارانی گرفته تا صادق چوبک، از جلال آل احمد و خلیل ملکی گرفته تا احمد شاملو، از علی اصغر حاج سید جوادی و بزرگ علوی و ساعدی گرفته تا صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان و احمد محمود و شعاعیان... نشان می دهد که این تولید کنندگان چیره دست فرهنگ و ادب و سیاست کشور ما، حداقل در مراحلی از حیات فرهنگی ـ سیاسی و ادبی خویش تحت تاثیر مارکسیسم، جهان‌بینی و جهان‌شناسی آن قرار داشته اند. بیش‌تر روشنفکران جامعه ایران تا قبل از انقلاب، به طور عام، یا ایده‌های خویش را از لنین، چه گوارا و کاستریسم می گرفتند و یا مائویسم و تروتسکیسم و یا روشنفکرانی چون سارتر و مارکوزه و امثال آنان. اما پس از گشوده شدن جبهه‌های مقاومت و خودجوش ملی که در‌عین‌حال خود نیز نمی توانست از تاثیرات جوامع استعماری در امان باشد، شرایط فرهنگی جوامع استعمارزده، دستخوش تغییر و تحولاتی عظیم و بنیادین گردید. و نه تنها رهبران مستقل خویش را در کوران مبارزه و از دل مبارزات رهایی بخش ملی خلق نمود، بلکه خود به تولید چهره‌های برجسته و نیرومندی از روشنفکران ملی و بومی نیز دست زد. این چراغ‌های راه، و سمبل‌های روشنفکری و مبارزه، به تدریج و همراه با شکل گرفتن جنبش‌های رهایی بخش ملی با ایده‌ها و آرمان‌های منطقه یی و فرهنگی بومی، و تحمیل خود بر جهان بینی‌ها و فرهنگ‌های وارداتی، روزنه یی جدید فراپیش نسل جوان، مبارز و آگاه جهان سومی قرار داد. ایده‌ها و آرمان هایی که به دلیل مستقل بودن، نو بودن، و به همان دلیل نیز فاقد تجارب لازم بودن، نمی توانست تناقضاتی را نیز با خود حمل نکند. تناقضاتی که خود ناشی از شرایط عینی و منطقی حاکم بر جو علمی ـ فرهنگی و ایدئولوژیکی حاکم بر فضای جهانی بود. روشنفکر بومی در‌عین‌حال که شاهد پیشرفت و پیشتازی و توسعه همه جانبه جوامع غربی بود، عقب ماندگی، گذشته‌گرایی و بازمانی از قافله تمدن جوامع خودی را نیز می دید او را آزار می داد و با پرسش هایی مواجه می ساخت که پاسخ به آنها نمی توانست یک دست، شسته رفته و فاقد تناقض باشد؛ برای پیشرفت، رهایی، تکامل و توسعه جامعه، از کجا آغاز کنیم؟ چه چیزهایی را باید از جوامع متمدن گرفت و چه چیزهایی را باید پس زد؟ چه باید کرد؟ آیا باید از "فرق سر تا نوک پا فرنگی شد" و یا با بازگشت و پناه بردن به سنت‌های خودی، جامعه خودرا در پیله یی بسته قرار داد؟ آیا گزینه سومی وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، آن کدام است؟ پاسخ به این پرسش‌ها برای بخشی از روشنفکران، که عموماً یا حکومتی از آب در می آمدند و یا از مزایای حکومت‌های وابسته بهره‌مند می شدند، یا اساسا مطرح نبود، و یا اگر مطرح بود، پاسخ آن چندان مشکل نبود. تسلیم ... پذیرش و کنار آمدن. پایان این نوع نگاه و بینش، با استعمار به همزیستی مسالمت‌آمیز رسیدن بود. در روی دیگر سکه فرهنگی و ساختار اجتماعی ما، اما نیروها و جریاناتی قرار داشتند، که به تنها چیزی که باور نداشتند، همانا تغییر، تحول و توسعه بود. این نیروی مقتدر، مسلط و تاثیر گذار، نیروی سنت و حافظ و پاسدار وضع موجود بود. نیرویی که نمایندگان با نفوذ، پر قدرت و حاکم خود را در همه عرصه‌های اجتماعی، فعال و دست اندرکار در اختیار خودداشت. در چنین زمانه و با چنین شرایطی بود که شریعتی به مثابه روشنفکری مستقل، ملی و مسلمان پا به عرصه میدان مبارزه گذاشت.

تاریخ انتشار : ۵ / خرداد / ۱۳۸۵



بخش دوم

دست آوردهای شریعتی

در بخش نخست مقاله , اشاره یی کلی داشتم به شرایط فرهنگی , سیاسی و روشنفکری جهانی و بازتاب آن بر جریانات روشنفکری و نیروهای دست اندرکار فرهنگ و سیاست در ایران قبل از انقلاب . اما نیروهای دست اندرکار فرهنگ وسیاست , تنها شامل روشنفکران نمی شد . نیروی مقتدر , کهن سال و با نفوذی به نام روحانیت که خود را در مقام و موقعیتی چون واسظه گی بین خدا و خلق قرار داده بود , نیز در این میانه با اقتدار هرچه تمام‌تر به اجرای نقش می پرداخت . این نیروی کهن سال , که خود را به درستی حافظ سنت _ اما در اصل خرافات و ارتجاع _ می دانست , به تعبیر قرآن از"اساطیر الاولین" الهام می گرفت . ترس از نوگرایی , بر باد رفتن "ایمان" توده‌ها به نقش واسطه گی آنان , هراس از به هم ریختن نظم حاکم و مناسبات طبقاتی , اقتصادی و فرهنگی موجود , از دغدغه‌ها و نگرانی‌های بزرگ آنها به شمار می رفت . و همان‌گونه که در طول تاریخ _ و البته در همه مذاهب _ نشان داده بودند , بازسازی , بازشناسی , بازخوانی و بازفهمی مذهب را نیز به هیچ روی بر نمی تافتند . و برای حفظ "بیضه اسلام" که در واقع نام مستعار خود روحانیت بود , از هیچ عملی روی گردان نبودند . به گفته شریعتی آنان:

"... از شدت مادی گری و خودخواهی و دروغپردازی و‌بی رحمی و‌بی عاطفه‌ای و‌بی شعوری و جعالی و حاضر شدنشان به هر کاری و هر خیانتی و همدستی با هر کسی و هر جایی که منافع شخصی و یا صنفی‌شان ایجاب می کند ... و هر روز قیافه موحش ترشان نمودارتر می شود...آن همه‌بی دینی و‌بی شرمی و خیانت‌های‌بی نظیری که عمال مزدور دستگاه‌های تفتیش و شکنجه هم از آن شرم دارند..."(۱)


آموزگار بیداری

آنان, نه تنها از سال‌های تاسیس سلطنت صفویان , بلکه پیش و پس از آن نیز , نقش بازدارنده , محافظه کارانه و دگماتیک خود را در مقابله با کلیه روی دادهای نوین اجتماعی و تغییرات بنیادین فرهنگی عملا نشان می دادند . نقشی که مجلسی‌ها و شیخ عباس قمی‌ها و امثال آنان در دربار شاهان صفوی بر عهده گرفته بودند , با همان حدت و شدت تداوم یافت تا در آستانه قیام مشروطیت سر از مشروعه خواهی و شیخ فضل الله نوری‌ها در آوردند . و عملا دیدیم که به دلیل ناآگاهی توده‌های مردم و بیگانگی روشنفکران از روانشناسی توده‌ها و عدم درک میزان پای بندی توده‌ها به مذهب موجود , مشروطه به کجا کشیده شد . و پس از آن نیز هراس آنان را در ایجاد جمهوریت , حق رای زنان و ...موارد دیگری از این دست را می بینیم, تا آنگاه که بنا به همین دلایل و مخالف خوانی‌های خود _ آن هم از مواضع ارتجاعی _ تضادشان با حکومت شاه در خرداد ۱۳۴۲ اوج می گیرد . تضادی که با تبعید خمینی به ترکیه و سپس نجف , تا حدودی فروکش می نماید . اما از آن جایی که این رابطه _ رابطه بین سلطنت و روحانیت _ از هم گسسته شده بود , آنان مترصد فرصت بودند تا در شرایطی دیگر به نبرد با رژیم شاه برخاسته و انتقام تحقیری را که بر آنان روا رفته بود , باز ستانند . و آنها این فرصت تاریخی را در آستانه انقلاب ۵۷ که بر اثر نارضایتی عموم مردم و تلاش‌ها و فداکاری‌های روشنفکران , مبارزان و اندیشمندان مذهبی و غیر مذهبی جامعه ایجاد شده بود , به دست آوردند . نفوذ مذهب و بازسازی آن‌که بر اثر تلاش روشنفکران و مجاهدین به دست آمده بود , زمینه را برای اپورتونیسم جاه طلبانه آنان هموار نمود . و آنگاه بر کشورمان همان رفت که همه می دانیم . به دست گرفتن قدرت توسط واپس‌گرا‌ترین , ارتجاعی‌ترین و محافظه کارترین نیروی اجتماعی که ریشه در روستاها و فرهنگ روستایی داشت (۲) , زمینه‌ساز اجرای احکام "دینی" شریعت آن هم بر اساس فقه به غایت ارتجاعی وسرکوب‌گر آخوندی گردید . امری که به نوبه خود با آمیختگی با سنن استبدادی تنیده شده بر تار و پود این سرزمین , به بازسازی چوبه دار و شلاق و انواع و اقسام شکنجه ـ با نام‌های قدیمی اما تازه باب شده یی چون تعزیر و حد شرعی و ... ـ و اعدام منتهی شد . و آسایش . امنیت و مهم‌تر از آن, ایمان مردم را از آنها گرفت و آنان را در‌بی ایمانی نسبت به باورهایی که به هر حال در شرایط سخت روانی ـ اجتماعی تنها تکیه گاهشان محسوب می شد رهنمون کرد .

و این فضایی بود که روشنفکرانی چون شریعتی در آن رشد کردند, چشم به جهان هستی گشودند و با پرسش و چالشی قرار گرفتند که از آنان می پرسید, چه باید کرد؟


منابع و توضیحات :

۱) م . آ . ۳۴ (چاپ خارج) , ص ۲۲

۲) قصد تحقیر روستا و یا روستاییان را ندارم . منظور سطح پایین فرهنگ و دانش در روستاهاست که بنا به محرومیت‌ها یی که بر آنان تحمیل شده است , آنان را از یک فرهنگ پیشرو و مدرن بازداشته است .

تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۵



بخش سوم

دست آوردهای شریعتی

"... استبداد روحانی، سنگین‌ترین و زیان آورترین انواع استبدادها در تاریخ بشر است..." شریعتی، م. آ. ۴، ص ۲۶۳

"... از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمی آرند، کوزه‌ای نشکنند، باید سپاسگزارشان بود..." شریعتی، م. آ. ۱، ص ۲۱۴


آموزگار

در بخش‌های پیشین مقاله، از زمینه‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که شریعتی در آن بالید و رشد کرد، سخن گفتم. از وضعیت ساختار سیاسی جامعه که مبتنی بر استبداد بود، و خود نقش به سزایی در شکل‌گیری افکار و اندیشه‌ها را داشت ـ البته بیش‌تر غیر مستقیم و صرفاً با عمل کردهای خود ـ سخن چندانی گفته نشد.

واقعیت این است که اختناق سیاسی، در گسترش فرهنگ اعتراض و حتی "تقدیس" دیدگاه‌های انتقادی ـ اعتراضی و انقلابی، نقشی اساسی بر عهده داشت. برای نمونه، ممنوع اعلام کردن نام یک کتاب و یا نویسنده آن، خود به تنهایی کافی بود تا همه تشنگان حقیقت را برای یافتن آن اثر بسیج نماید. درست به همان‌گونه که ممنوعیت نام و نوشته‌های خمینی در بعد از خرداد ۴۲، باعث شد تا وی به طور خارق العاده یی در بین نیروهای مذهبی سنتی که گرایش سیاسی یافته بودند، نفوذ کلام یابد. ممنوعیت آثار نوشتاری بعضی از نویسندگان، ممنوع القلم شدن برخی از آنان، به زندان افکندن روشنفکران و مبارزان فعال سیاسی و آزادی خواهان، باعث شد تا جامعه از تبادل نظر و تضارب آرا و افکار و نیز فرهنگ نقد، بازخوانی و روشنگری محروم بماند. امری که به نوبه خود باعث شد تا این نیروها در طیف وسیعی، از آشنایی با، و نقد دیدگاه‌های خود محروم بمانند. این عدم آشنایی و نیز نبود سنت نقادی روشنفکرانه ـ بدون اغراض سیاسی، فرهنگی و مذهبی ـ جامعه را در شرایطی قرار داد که در آغاز انقلاب، همه، مذهبی‌ها را در یک مسیر ببیند و درنتیجه از آگاهی عمیقی برخوردار نگردند. این‌که خمینی چه می گفت، مجاهدین چه می خواستند، بازرگان و نهضت آزادی در پی چه نوع حکومتی بودند، شریعتی چه اسلامی ارائه می داد و جنبش مسلمانان مبارز در پی چه بودند، همه را در هاله یی از ابهام قرار داده بود.

بسیاری از آثار شریعتی، پس از انقلاب در دسترس مردم قرار گرفتند. به‌ویژه آثاری که وی در آنها نگاهی رادیکال‌تر به اسلام داشت و به نفی کامل روحانیت رسیده بود. این دیدگاه‌ها عموماً یا در نامه‌های خصوصی وی مطرح شده بودند و یا در جلسات خصوصی که برای نخستین بار پس از انقلاب به صورت نوشتاری انتشار یافتند. (۱) با توجه به چنین شرایطی که بر جامعه حکمفرما بود، برداشت‌های گوناگون و حتی متفاوت و متعارضی که به نام دین ارائه می شدند، متاسفانه مخدوش، ناکافی و به صورت "این همانی" به جامعه عرضه شدند. در همین رابطه دست آوردهای شریعتی نیز، به هم ریخته، تجزیه شده و به طور ناقص انعکاس بیرونی یافت و درنتیجه هر جریانی بخش هایی از آن ره آوردها را برجسته کرد و در موضع گیری‌های سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک خود منعکس نمود. بر همین است که می توان جریاناتی را که مدعی طرفداری از راه و اندیشه‌های شریعتی بودند، در راست‌ترین جناح‌ها تا چپ‌ترین آنها، در مدرن‌ترین آنها تا واپس گراترین آنها مشاهده نمود.(۲)

گذر زمان، انتشار یافتن کامل آثار وی، و روشن شدن جایگاه نیروهای گوناگون اجتماعیـ سیاسی، و نیز ضرورت یافتن بازخوانی و بازفهمی دیدگاه‌های شریعتی، اینک باعث شده است تا آثار فراوانی در گستره وسیعی از کمیت و کیفیت، به نقد، بررسی، بازخوانی و بازفهمی اندیشه او ارائه شوند. آثاری که نویدبخش درک و فهم جدید و منطقی تری از دیدگاه‌های وی می باشند. موضوعی که در جای خود باعث شده است تا با توجه به شرایط تاریخی و فرهنگی کنونی جامعه، بخش هایی از افکار شریعتی برجسته‌تر گردند که پیش از این یا به آنها توجهی نمی شد و یا کم‌تر مورد بهره‌برداری قرار می گرفتند.


و اما آن بخش از دست آوردهای شریعتی که به کار امروز ما می آیند را، فهرست‌وارچنین می توان برشمرد:

• پروتستانتیسم اسلامی و تولد دوباره آن (رنسانس اسلامی)

• طرح تصفیه و استخراج منابع فرهنگی

• نفی تفکر تقلیدی ـ رساله یی

• تلفیق آگاهانه بینش عرفانی با مبارزه سیاسی

• تقدس زدایی از چهره‌های برجسته "مذهبی" و به چون و چرا پرداختن در "مبانی" دینی

• زدودن تقدس دروغین "روحانی" و "روحانیت" و در نهایت نفی این قشر تحت عنوان واسطه میان خدا و خلق (تز اسلام منهای روحانیت)

• زمینه‌سازی برای "رفرم" در بازشناخت، بازخوانی و بازفهمی متون دینی

• ارائه سیستم اعتقادی مبتنی بر تساهل، دگراندیشی و دگرفهمی متون دینی

• نفی دگم اندیشی و فرقه گرایی

• ارائه نظریه عرفان¸برابری(سوسیالیسم) و آزادی به عنوان آلترناتیوی منطقی و مردمی در برابر مثلث سرکوبگر حاکم بر تاریخ: زر، زور و تزویر و یا به تعبیری دیگر روحانیت، مالکیت و دولت، و یا تیغ، طلا و تسبیح!

• نفی دیدگاه‌های مبتنی برقرائت (برداشت) واحد و خودمحورانه از دین

• و ...


نگارنده امیدوار است در فرصتی دیگر، با تفصیل مقاله و آوردن اسناد لازم ازآثار شریعتی، ضمن برشمردن موضوعات دیگر، موارد بالا را نیز، هرکدام به طور مستقل مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. طبیعی است در این سلسله مباحث، هدف بررسی و بازخوانی دست آوردهای شاخص و غیرقابل مخدوش شریعتی می باشد. و نه مثلاً انتقاداتی که بر وی و دیدگاه هایش وارد است! که البته نگاه انتقادی بر آثار وی نیز در فرصتی دیگر ارائه خواهد شد.


منابع و توضیحات:

۱. برای نمونه می توان از نوار تخصص و یا اقتصاد نام برد که برای نخستین بار در سال ۵۸ در مجموعه آثار شماره ۱۰(جهت‌گیری طبقاتی اسلام) انتشار یافتند که پس از سال ۶۰ تا دو سال پیش اجازه انتشار مجدد نیافته بود. و یا مجموعه آثار ۳۴ (نامه ها) که نیمی از آن توسط سانسور آخوندی حذف شده بود و گویا آن هم طی یکی ـ دو سال اخیر به طور کامل انتشار یافته است.

۲. برای نمونه از فرقان گرفته تا مجاهدین انقلاب اسلامی واز آرمان مستضعفین و کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی گرفته تا حتی اعضای کابینه سرکوبگر دولت موسوی و خود وی نیز مدعی خط شریعتی بودند. از سوی دیگر نیز شخصیت هایی چون زنده‌یاد مجید شریف، مبارز پاک نهاد دکتر محمد ملکی و ... گرفته تا افرادی چون فخرالدین حجازی، جلال فارسی و حتی علی خامنه‌ای در روزگاری که به "امامت" مسلمین! نرسیده بود، مدعی طرفداری از او بودند!

تاریخ انتشار : ۱۸ / مرداد / ۱۳۸۵


منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
18_08_2010 . 20:12
#8
الهیات رهایی‌بخش شریعتی



نام مقاله : الهیاتِ رهایی‌بخشِ شریعتی

نویسنده : علی فیاض

موضوع : در معرفی کتابی اخیراً انتشار یافته به زبان سوئدی، درباره‌ی زندگی و آثار دکتر شریعتی


مفاهیمِ غربی در اسلامِ انقلابی‌ی شیعی

کریستر هدین(۱) نویسنده، محقق و استاد دانشگاه سوئد در رشته ادیان، اخیراً کتابی درباره‌ی شریعتی زیر عنوان "الهیات رهایی بخش علی شریعتی؛ مفاهیم غربی در اسلام انقلابی شیعه" منتشر نموده است. این کتاب که در ۱۲۸ صفحه به چاپ رسیده است، توسط انتشاراتی "سویدیش ساینس پرس"(۲) که در شهر دانشگاهی اپسالای سوئد قرار دارد، انتشار یافته است. کریستر هدین، پیش از این در یک برنامه تلویزیونی در کانال یک سوئد، که طی چهار قسمت درباره‌ی ایران پخش می‌شد و یک بخش آن به شریعتی اختصاص یافته بود، از شریعتی و افکار وی تجلیل به عمل آورد، و او را در کنار مصدق از چهره‌های تأثیر گذار و مؤثر، به‌ویژه در عرصه اندیشه و تفکر کنار داد و او را تکمیل کننده راه مصدق نامید. هدین گفت که "اگر مصدق آثار شریعتی را می‌دید، قطعا از تلاش‌های وی بسیار خشنود می‌شد". وی هم‌چنین با بیان این‌که "تا پیش از اندیشه‌های شریعتی، دانشجویان، بین سنت و توسعه اجتماعی، سرگردان بودند و نمی‌دانستند کدام را برگزینند، شریعتی، به آنها نشان داد که هیچ تناقضی بین مذهب و توسعه اجتماعی وجود ندارد". در همان برنامه تلویزیونی از هدین به عنوان کسی که شیفته افکار شریعتی شده و کتابی درباره‌ی وی نوشته است، معرفی شد.

این کتاب که قرار بود در بهار ۲۰۰۶ انتشار یابد، با مدتی تأخیر در زمستان ۲۰۰۶ منتشر شد. در معرفی شریعتی بر پشت جلد کتاب آمده است که:

"... علی شریعتی به عنوان پیشروترین و برجسته‌ترین نماینده الهیات رهایی بخش در جهان اسلام به شمار می‌آید. او در دهه ۶۰ میلادی در پاریس به تحصیل مشغول بود و تحت تأثیرات عمیقی از مسائل و برنامه‌های سیاسی که در آنجا مورد بحث بود، قرار گرفت. جنگ رهایی بخش الجزایر در جریان بود. ژان پل سارتر و آلبرت کامو، در عرصه ادبیات فعال بودند. چگوارا و فرانتس فانون، برای حقوق فقرا و محرومین مبارزه می‌کردند. مارکسیسم با نمایندگان متعددی، در همین زمینه ابعاد گوناگونی را منعکس می‌کرد. لویی ماسینیون، با احترام عمیقی درباره‌ی عرفان اسلامی می‌نوشت. بر پایه همه این موارد، شریعتی یک سنتز اسلامی را شکل داد. تئوری الهیات رهایی بخش او، تفکرات پایه‌ای شیعه را با آزادی اگزیستانسیالیستی و عدالت مارکسیستی کامل می‌کرد. هنگامی که وی به ایران بازگشت، توانست به مشکل دانشجویان پاسخ دهد. آنها بر این تصور بودند که برای شکل دادن به آینده ایران، می‌بایست از میان اسلام و یا نوسازی اجتماعی، یکی را برگزینند. شریعتی نشان داد که این آلترناتیو، جعلی بود: اسلام بهترین شکل تکامل اجتماعی بود...نویسنده کتاب، کریستین هدین، استاد دانشگاه در رشته تاریخ ادیان در مدارس عالی و دانشگاه استکهلم می‌باشد..."


در این کتاب، که مدت زیادی نیست وارد بازار فرهنگ سوئد شده است، موارد زیر، بر اساس فهرست موضوعات، مورد بحث قرار گرفته است:

اهمیت

پیام

آثار

بیوگرافی

کودکی و زمینه‌ها

تحصیلات آکادمیک

تلاش برای انقلاب

فرد و جامعه

نقطه‌نظر اجتماعی

نقطه‌نظر انسانی

شریعتی به عنوان جامعه‌شناس

مارکسیسم و ماتریالیسم

تاریخ به مثابه مبارزه طبقاتی

سوسیالیسم و همبستگی

نقد مذهب

انسان‌گرایی و اگزیستانسیالیم

پدیده شناسی

اگزیستانسیالیسم

الگوهای انسانی

بازسازی جهانی

چگوارا

فرانتس فانون

ژاک برک

پیام شریعتی

شریعتی و الهیات رهایی بخش

برآیند شیعی

شریعتی به عنوان فیلسوف انقلاب

شریعتی و ایران پس از ۱۹۷۹


هدین در این کتاب از زوایای گوناگونی به افکار شریعتی می‌پردازد. وی شریعتی را در جهت گیری‌های اجتماعی یک سوسیالیست می‌نامد و برای اثبات آن به نوشته‌های وی استناد می‌جوید. به گفته وی، شریعتی علاوه برتئوری خود مبنی بر طبقاتی ارزیابی کردن داستان هابیل و قابیل، در بعضی از نوشته‌های خویش سوسیالیسم را بسیار ارزشمند توصیف می‌کند. وی هم‌چنین بر این امر تاکید می‌ورزد که؛

"... شریعتی بسیار قاطعانه در جهت فقرا و ستمدیدگان تلاش می‌نمود. هم انسان‌ها و هم کشورها. او از استعمار و امپریالیسم به عنوان نمادهای جامعه قابیلی یاد می‌کرد..."


در فصلی از کتاب تحت عنوان پیام شریعتی، نویسنده به تشابهات و تفاوت‌های الهیات رهایی بخش شریعتی، با آنچه که از آن زیر عنوان الهیات رهایی بخش مسیحیت یاد می‌شود، اشاره می‌کند و از جمله می‌نویسد:

"... تردیدی وجود ندارد که نقطه نظرات متشابه موجود می‌باشد: برداشت جدید شریعتی از اسلام، به الهیات رهایی بخش کاتولیکی آمریکای لاتین که سوسیالیسم را با جهان سوم متناسب می‌نماید، از آن نمونه‌ای که توسط چگوارا و فرانتس فانون پی‌گیری شد، نزدیک می‌شود. او [شریعتی] به این اطمینان دست یافته بود که پیروزی بر امپریالیسم غرب در ایران، نیازمند به بازسازی ملیت ایرانی، مذهب اسلام و هویت فرهنگی داشت..."


نویسنده کتاب هم‌چنین می‌افزاید که :

"... موارد زیادی وجود ندارد که نشان بدهد که وی ارتباط مستقیمی با الهیات رهایی بخش مسیحیت داشته است. فعالیت‌های آنان هنوز به شکل سازمان یافته‌ای توسعه و تکامل نیافته و مورد توجه واقع نشده بود. این‌که به چه میزان در پاریس مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود، کار آسانی نیست. شریعتی اما به شدت تحت تأثیر جنگ الجزایر قرار گرفته بود؛ جنگی که تا حضور او در پاریس ادامه داشت. بسیاری از آموزگاران و اساتید وی [به این موضوع] علاقمند بودند. برای او مشکلی نبود که همانندی هایی میان الجزایر و ایران ببیند. حتی اگر این مبارزه در سرزمین پیش نامیده شده [الجزایر] خونین‌تر از سرزمین دیگر [ایران] بود..."


او در همین بخش بر این امر تأکید می‌ورزد که :

"... شریعتی اسلام را به مثابه یک نیروی رهایی بخش می‌دید. همه برداشت‌های نوین وی از اسلام در راستای خلق آزادی بود؛ [در زمینه های] اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی. بر همین مبنا است که نامیدن آن به عنوان الهیات رهایی بخش، جزو [ذات] آن می‌باشد. اما نیازی نیست که تصور شود وی از جایی الهام پذیرفته است. این امکان وجود دارد که این پدیده به صورت موازی و تقریباً به طور همزمان، از اندیشه هایی که توسط فانون و چگوارا خلق شده بودند، منتشر شده باشند..."


کریستر هدین در این کتاب به نقش اندیشه شریعتی در پس از انقلاب نیز می‌پردازد و عملکرد پیروان وی را به بحث می‌گذارد و حتی به "قتل‌های سیاسی" گروه فرقان نیز اشاره می‌کند. او در یک نگاه موشکافانه مواضع احتمالی شریعتی در رابطه با حاکمیت پس از انقلاب را نیز به بحث می‌گذارد و می‌نویسد:

"... شریعتی زمینه‌ساز انقلابی شد که هیچگاه امکان آن را نیافت که بر پیامدهایش تأثیری گذارد. او در شرایطی قرار گرفت که می‌بایست پاسخگوی رژیمی باشد که او خود اگر می‌دانست چگونه هدایت می‌شود، آرزومند آن نبود. نوشته‌های شریعتی در همه موارد، شفاف نیستند، اما در یک مورد کاملاً آشکارهستند: در انتقاد به علما و سوء استفاده آنها از قدرت. اگر او ایران پس از ۱۹۷۹ را تجربه نموده بود، نیازی به بازپس‌گیری هیچ چیز [انتقاد به علما] نداشت. مطمئنا [تا کنون] اسلام شیعی ترویج شده است، اما سنتز شیعی آزادی، برابری و عرفان به هیچوجه آرمانی مناسب برای طبق مرفه جدید، آیت الله‌ها، نیست..."


او درباره‌ی مرگ شریعتی که تا هنوز نیز با تردید در چگونگی آن، بحث می‌شود، نگاهی منصفانه و تأمل برانگیز دارد:

"... می‌توان در رابطه با انقلاب، مسئولیتی را متوجه او نمود، اما نه برای پیامدهایش. "اشتباه" او شاید مرگ او در ۱۹۷۷ بود. در این رابطه می‌توان به تصویر او به عنوان یک روشنفکر سیگاری افراطی اشاره کرد. آیا او خود مسئولیتی در رابطه با مرگ خود تحت چنین شرایطی نداشت؟ آری، اما چه کسی می‌تواند قضاوت کند؟ سارتر همیشه با یک پیپ به تصویر کشیده می‌شد. برتراند راسل، از هفت سالگی تا هنگام مرگ‌اش در ۹۸ سالگی به گونه‌ای افراطی سیگار می‌کشید. کاملاً پذیرفتنی است که شریعتی نیز به سلامتی خود اهمیت نمی‌داد، اما او خود حاضر بود که جان خود را در راه سنتزخود از اسلام و فلسفه اروپایی فدا سازد. شاید او قربانی ساواک شد، اما حتی اگر او بر اثر ایست قلبی که گواهی مرگ نشان می‌دهد، جان سپرده باشد، او شهید برداشت‌های خود بود..."


کریستر هدین که ظاهراً دسترسی زیادی به آثار شریعتی به زبان‌های اروپایی نداشته است، با تکیه بر چند اثر ترجمه شده و نیز کتاب هایی که دیگران درباره‌ی شریعتی و انقلاب ایران نوشته اند، موفق شده است، اثری خواندنی، محققانه و علمی را درباره‌ی شریعتی و جایگاهش ارائه دهد. هر چند اگر همه برداشت هایش از دیدگاه‌های شریعتی مورد تأیید ما نباشد. این کتاب که می‌توان از آن به عنوان نخستین اثر مستقل به زبان سوئدی درباره‌ی شریعتی و تأثیراتش یاد کردـ آن هم از سوی استادی شناخته شده در مذهب و فلسفه ـ با زبانی روان و نه چندان پیچیده و سخت، که ویژه چنین تحقیقاتی است، شناخت نسبتاً مفید و جامعی از اندیشه‌های وی را ارائه می‌دهد و می‌تواند خواننده سوئدی زبان را با چند دسته گی‌ها و جریانات متنوع انقلاب ایران آشنا سازد و نقش روشنفکران و اندیشمندان مسلمان ایرانی را در اشاعه برداشت‌های اصلاح‌طلبانه و نوین از مذهب نشان دهد. آنچه که در جوامع غربی کم‌تر از آن سخن رفته است. و البته اگر هم تا کنون از آن یاد شده بود، بیش‌تر درباره‌ی روشنفکران و اصلاح‌طلبان مسلمان جهان عرب بوده است، که سال‌ها پس از شریعتی به این وادی گام نهاده اند.(۳)


پاورقی :

Christer Hedin .۱

Swedish Science Press .۲

۳. این کتاب به زودی توسط نگارنده ترجمه شده و روانه بازار کتاب خواهد شد.


تاریخ انتشار : ۲۸ / آذر / ۱۳۸۵

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
18_08_2010 . 20:19
#9
گفتنی‌ها کم نیست!



نام مقاله : گفتنی‌ها کم نیست!

نویسنده : علی فیاض

موضوع : _____


دیگر نمی‌دانم چه درباره‌ی "دکتر" باید بنویسم. چه باید نوشت که دیگران و یا خودم ننوشته اند؛ نظر او درباره‌ی "روحانیت"؟ موضعش در رابطه با سوسیالیسم و سرمایه داری؟ دیدگاهش درباره‌ی دموکراسی؟ عشق و علاقه‌اش به آزادی، و نفرتش از استبداد؟ معبودهایش؟ گزیده‌های سیاسی و فکری‌اش از غرب؟ نفرتش از استعمار؟ شیفتگی‌اش به عرفان، برابری و آزادی؟ مبارزه‌اش با زر و زور و تزویر، و یا استبداد، استحمار و استثمار و یا هم ملک و مالک و ملا؟ تیغ و طلا و تسبیح؟ روحانیت، سلطنت، سرمایه؟ و یا هم‌چون مخالفان مغرضش رابطه حسنه، و پدر و فرزندانه‌اش با روحانیت؟ مرتجع بودنش؟ احیا کردن مذهبی که جامعه ما را به این روز کشانده است؟ زمینه سازی‌اش برای انقلاب و حاکمیت خمینی؟ و یا به زعم آخوندها همدستی‌اش با رژیم سلطنتی و کنار آمدن با ساواک؟ و بدنام کردن روحانیت؟


آموزگار رهایی

پیرامون آن جوان مرد جوان مرگ، تا دلتان بخواهد، داستان پردازی شده است و می‌شود. طیف مخالفانش نیز از همه رنگ حضور دارند.

منتقدانش روز به‌روز بر شور و شر خود می‌افزایند و با استفاده از گذر زمان و تغییرات عمده‌ای که در بینش سیاسی و تاریخی‌مان ایجاد شده است، بخشی از سخنان او را که هم‌چون دیگر انسان‌های فرهیخته و متعهد به زمان و مکان خود وابسته بود، برجسته می‌کنند تا شاید موفق به‌بی اعتبار کردن او بشوند!

دوستان و دوستدارانش اما، با چاشنی یی از عشق و دوستی و همدلی ـ و علی‌رغمِ در مواردی تلاش برای زیباتر جلوه دادن چهره و روح او – سعی می‌کنند تا چهره حقیقی او را بنمایانند و تلاش هایش را پاس بدارند. واقعیت این است که دوستدارانش، به شریعتیسم اعتقاد ندارند! آنها او را بیش از یک اندیشمند و روشنفکری که فرزند زمان خویش بوده است، نمی‌بینند. همانند بسیاری دیگر از متفکران جهان که فرزند زمانه خویش بوده اند. آنها نه از غیب خبر داشتند و نه پیش گو بوده اند! اندیشه‌ها و تلاش هایشان، در برهه‌ای از زمان، نسلی را به حرکت واداشته و در آنها انگیزه ایجاد کرده است.

همه متفکران و اندیشمندان، فرزند زمانه خود بوده اند‌و شریعتی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنها به پرسش‌های عصر و نسل خود پاسخ گفتند و جستجوگران نیز آن پاسخ‌ها را اگر مناسب یافتند، به جان پذیرفتند. آنها که با زمانه و دردهای آن پیوندی نداشتند، حرفی نیز برای گفتن نداشتند، چرا که زمانه آنها را خریده بود. آنها به وضع موجود دل خوش کرده بودند، در رفاه و آسایش، به تحقیق پیرامون پدیده‌های‌بی خطر و‌بی ضرر مشغول شدند، و حرف‌ها و تحقیفاتشان نه کسی را آزرد و نه هدایت کرد. دغدغه آنها، نه درد و رنج و رهایی، که پذیرش وضع موجود و دل خوشی نسبت به شرایط بود. نه حرف هایشان کسی را آزرد و نه نسلی را بیدار کرد. کلام آنها همیشه کهنه ماند و می‌ماند. چرا که آنها پا به پای وضع موجود پیش می‌رفتند. اما فرزندان زمان، که زمان را حس می‌کردند، و کمبودها و کاستی‌های آن را، و نه در پی جاه و مقام، که در جستجوی راهی برای گریز از شرایط نامناسب موجود بودند، سخن تازه آفریدند، تا نسل خود را به راهی دیگر هدایت کنند. این است که می‌بینیم در سخنان این حکیمان و فرزانگان، آنچه همیشه ماندگار است، اندیشه رهایی از شرایط موجود و یافتن پاسخ به پرسش‌های وجودی و ملموس زندگی بوده است. به همین دلیل اگر همه سخنان آنان برای همیشه پاسخگو نباشد، برای همیشه پرسشگر و انگیزه آفرین می‌باشند. متد و راه و روشی که این گونه افراد در پیش گرفتند، اندیشه انتقادی و نقد مفاهیم و پارادایم هایی بود که بر هستی، حیات و رفتار انسان‌ها تعیین گذار بودند. و شریعتی یکی از آن چهره‌های پایا و ماندگار می‌باشد. درست به همان‌گونه که کارل مارکس، ژان پل سارتر، حنیف نژاد، مصطفی شعاعیان، جزنی، احمد زاده، سعید محسن، آل احمد، خلیل ملکی، احمد کسروی، و ...


آموزگاری که در جستجوی رهایی بود!

شریعتی خود اما تا هنگام و هنگامه انقلاب زنده نماند. افکارش اما ماندگار شد. و آنها که راه او را دنبال کردند، حاکمیت پس از انقلاب را هرگز نپذیرفتند. آنها به جرگه اپوزیسیون پیوستند. فرقان، آرمان مستضعفین، کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی، و... و تعدادی از روشنفکران مذهبی. و آنها که از برخی از نوشته‌ها و گفته‌های او سوء استفاده کردند، همان هایی بودند که هیچ باوری به راه، منش و افکار او نداشتند. آنها کسانی بودند که برخی از مطالب او را برای بهره‌برداری مورد سوء استفاده قرار دادند. درست به همان‌گونه که بخش عظیمی از منتقدانش نیز همان راه را دنبال کردند. آنها برای نفی او، جملاتی را از میان صدها صفحه مکتوب شده از نوشته‌ها و گفته هایش برگزیدند، تا او را متهم به آنچه خود تصور می‌کردند، بنمایند. غافل از این‌که اگر شریعتی چنان بود، بسیاری از جریانات و شخصیت‌های فکری و سیاسی پوینده راه او، هرگز از همان آغاز حاکمیت ارتجاع، علی‌رغمِ شعارهای اسلامی و انقلابی، راه خود را که الهام گرفته از اندیشه شریعتی بود، از رژیم تازه ایجادشده، جدا نمی‌ساختند!


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : وبلاگ کویری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.
01_03_2013 . 03:56
#10
سوسیالیسم شریعتی!



نام مقاله : سوسیالیسمِ شریعتی!

نویسنده : علی فیاض

موضوع : _____


"... سوسیالیسم را بزرگ‌ترین کشفِ انسانِ جدید می‌شمارم..."


یک توضیح :

راستش در گزیدن عنوان مقاله کمی دچار تردید بودم. "شریعتی سوسیالیست" یا "سوسیالیسم شریعتی"؟

شریعتی گر چه به طور مستقل سوسیالیسم دینی خود را در مجموعه و یا اثری مستقل تنظیم و تدوین نکرد، اما در لا به لای نوشته ها و سخنان خود با تعریف و تمجید از سوسیالیسم، بر "سوسیالیست" بودن خود شهادت داد. شاید آنچه که باعث شد او اثر مستقلی را زیر عنوان کلی سوسیالیسم و یا سوسیالیسم توحیدی"، یا "سوسیالیسم اسلامی" و "سوسیالیسم دینی" مطرح نکند، فضای فرهنگی – اجتماعی و مذهبی جامعه ایران بود که تسلط روحانیت بر توده های مردم و کفر انگاری سوسیالیسم توسط آنها، می توانست برنامه های او را بی اثر سازد.

درباره شریعتی مطالب بسیاری بیان شده و از او با عناوین گوناگونی نوشته و گفته شده است: روشنفکر مذهبی، نو اندیش دینی، معلم انقلاب(۱)، تئوریسین اسلام منهای آخوند، ایدئولوگ انقلابی، مصلح دینی، و... اما درباره رابطه او با سوسیالیسم و یا "سوسیالیست" بودن او، کمتر سخنی به میان آمده است.(۲)

در این تردیدی نیست که از سوسیالیست بودن او، به دلایل گوناگون کمتر سخن به میان آمده است. شاید یکی از دلایل طرح نشدن آن چندان هم پیچیده نباشد. سوسیالیست بودن یک مسلمان، برای بسیاری قابل درک و فهم نبوده است. برای یک جامعه سنتی مسلمان، به ویژه در چشم دکانداران دین، سوسیالیسم، مترادف کمونیسم، و کمونیسم مترادف بی خدایی، به حساب می آمده و می آید. و طبیعی است که در چنین فضایی، سوسیالیست بودن یک مسلمان، چقدر با باورها و پیش قضاوت های موجود، ناهمخوان و ناهمگون باشد. آنچه در این مقاله که همزمان با سالگشت هجرت ابدی شریعتی انتشار می یابد، بر آن تاکید می شود، نوع نگاه او به سوسیالیسم و رابطه او با این مقوله جهان شمول می باشد.

اساسا نوع نگاه شریعتی به تاریخ، نگاهی طبقاتی است. نبردی بین محرومان و دارندگان. نبردی که به زعم او از هابیل و قابیل آغاز می گردد و در طول تاریخ ادامه می یابد، تا سرانجام به پیروزی عدالت منجر شود:

"... این نبرد تاریخی میان هابیل و قابیل، نبرد شرک و توحید، تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی، مذهب خدعه و تخدیر و توجیه وضع موجود، با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب در طول زمان تاریخی، پیوسته ادامه دارد"... "در جهان، هابیل و قابیل وجود ندارد. در نظام تاریخ است که نظام قابیلی و هابیلی وجود دارد... "(۳)


به نوشته پروفسور کریستر هدین، استاد دانشگاه استکهلم سوئد :

"... درباره تاریخ، شریعتی دیدگاه خاص خود را داشت. طبق نظر وی، تاریخ، جنگ میان هابیل و قابیل بود...
نظام قابیلی خود را در بعد سیاسی با قدرت نظامی، در سرمایه داران با قدرت اقتصادی، و در نظام "روحانی" با قدرت مذهبی نشان می دهد. این[تحلیل]یاد آور سوسیالیست هایی است که علیه تخت شاهی، پیشخوان کلیسا، و کیسه زر مبارزه می کردند... "(۴)


اینکه در نقد شریعتی گفته می شود که در تحلیل تاریخی از جامعه و طبقات اجتماعی و نبرد طبقاتی، او متاثر از سوسیالیسم و مارکسیسم و یا چپ گرایی موجود بوده است، سخنی به دور از حقیقت نیست. وی خود این شیفتگی را انکار نمی کند و علاقه خود به مارکسیسم (سوسیالیسم) را کتمان نمی کند:

"... بی شک نه تنها می توان از مارکسیسم سود جست که باید سود جست، و اینجاست که فرق یک ایدئولوژی منجمد و یک ایدئولوژی متحرک را از یکدیگر باز می کند و مشخص می سازد. ما در تبیین هدف ها و تحقق آرمان های اسلامی خویش همچنان که از علم می آموزیم از مارکسیسم نیز می آموزیم... "(۵)

در جای دیگری – که این هم از مباحث سال آخر زندگی وی می باشد – به صراحت هر چه تمام از برتری مارکسیسم در مقایسه ی با مکاتب دیگر سخن می گوید و بدین وسیله علاقه خود به سوسیالیسم و مارکسیسم را در یکی از آخرین مباحث فکری اش مورد تاکید قرار می دهد:

"... اصلا من خود معتقدم که آدم اگر یک روشنفکر مسلمان نباشد و آدم باشد باید مارکسیست شود (این راه حل است؛ خلاص!) مگر اینکه برود یک سرمایه دار شود، یا فاشیست شود، یا کلیسایی (کشیش) شود، برای اینکه راه دیگری ندارد... "(۶)


سوسیال = جامعه، در رویارویی با ایندیویدو = فرد

سوسیالیسم – در همه برداشت های رایج – سیستمی اقتصادی – اجتماعی به شمار می رود که ساختار اقتصادی جامعه را متعلق به عرصه عمومی می داند و برابری اقتصادی افراد را در دستور کار خویش قرار می دهد. چنانکه خود اصطلاح نیز معنای دیگری را القا نمی کند.

در این گرایش یا مکتب و یا ایدئولوژی، جمع = اجتماع، در برابر فرد اصالت می یابد و منفعت های اقتصادی شخصی در مقابل منفعت اقتصادی جامعه رنگ می بازد و در نهایت قربانی می شود.

آنچه در سوسیالیسم و چپ گرایی موجود - به ویژه پس از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی - محور مبارزه با نظام های اقتصادی استثمار گر و سرمایه سالار بود، نه در عرصه سیاسی، که بیش از هر چیز درعرصه اقتصادی بود. هر چند با توجه به اینکه اقتصاد، محور و معیار بسیاری از فزون طلبی ها، ستم کاری ها، حق کشی ها و نادیده گرفتن حقوق نیروهای رنجبر و محروم جامعه بوده است، با سیاست نیز بی ارتباط نبوده و در نتیجه تعرض سوسیالیسم به نظام های استثماری سرمایه سالار، خود به خود به سیاست نیز کشیده می شد و در سیاست نیز تاثیر گذار می بود و می توانست در محدود سازی فرد در عرصه سیاسی نیز، محدودیت هایی را ایجاد نماید.

اما اگر از عوارض جانبی سوسیالیسم – که محصول برنامه ریزی های اجرا کنندگان آن می باشد - بگذریم، باید بپذیریم که صرف نظر از مباحثی چون رقابت آزاد و توسعه سرمایه داری که بسیاری از رژیم های متکی بر سرمایه داری را از نظر پیشرفت از نظام های مبتنی بر "سوسیالیسم" در بسیاری از زمینه ها، از جمله آزادی های فردی و سیاسی پیش انداخت، اندیشه "سوسیالیسم" که مبتنی بر نفی استثمار فرد از فرد و انباشت سرمایه از سوی اقلیتی فرصت طلب، و استثمار دیگران است، گامی بسیار عمده و اساسی در تاریخ بشر بوده است. درست به همانگونه که اندیشه دموکراسی و مردم سالاری، در تقابل با استبداد و حکومت فردی سیاسی پدیدار گشتند؛ ارزش هایی که انسان در راستای عدالت، برابری طلبی سیاسی و یکسان بودن در برابر قانون بدان دست یافته است.

نکته ضعف هایی که در اجرای سوسیالیسم پیش آمده است، نباید ما را از ارزش ها، دست آوردها، معیارها و نکات مثبتی که همراه با این ایده طی یکی دو قرن اخیر طرح شده است، دور سازد.

اندیشه برابری و پیدایش مکاتبی که به جز برابری اقتصادی انسان ها و نفی استثمار هدف دیگری نداشتند، شریعتی را به مطالعه هر چه بیشتر اندیشه های اندیشمندانی واداشت که از نخستین منادیان و پیشگامان اندیشه سوسیالیسم بودند. سن سیمون، پرودون، مارکس، و بعدها چه گوارا، فیدل کاسترو، رژی دبره و ...

برخی از محققان و علاقه مندان، بینش اقتصادی او را متاثر از نهضت خداپرستان سوسیالیست ارزیابی می کنند. وابستگی و دلبستگی شریعتی به آن جریان به رهبری زنده یاد دکتر محمد نخشب البته بر کسی پوشیده نیست. ترجمه ی کتاب ابوذر غفاری نوشته جوده السحار مصری، زیر عنوان "خداپرست سوسیالیست"، یادگار همان دوران می باشد. او در آن اثر علاقه خود به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی و برابری را با تکیه بر رفتارهای ابوذر غفاری و جهت گیری های وی، مطرح می‌سازد.

به هرحال وی از هر منبعی که تاثیر پذیرفته باشد، آنچه که آشکارتر است، گرایشات پر رنگ سوسیالیستی وی می باشد. تا جایی که به صراحت می گوید:

"... سوسیالیسم را بزرگ ترین کشف انسان جدید می‌شمارم... "(۷)


وجه تمایز شریعتی از دیگر اندیشمندان دینی

نگاه شریعتی به اقتصاد و مقوله سوسیالیسم با دیگر متفکران و نواندیشان دینی کاملا متفاوت بود. بسیاری از این روشنفکران و نواندیشان دینی با سوسیالیسم میانه خوبی نداشتند و هیچگاه با نگاه مثبت از آن یاد نکردند.

آنچه اندیشه و جهت گیری های شریعتی را از دیگر نو اندیشان دینی متمایز می سازد - علاوه بر بی تفاوتی وی نسبت به قیود و شروط شرعی و جایگاه مرجعیت و روحانیت - گرایشات و جهت گیری های رادیکال اجتماعی – اقتصادی وی می باشد. شریعتی در مقام مقایسه با کسانی چون سید جمال، اقبال لاهوری، بازرگان و ... در رابطه با مسائل اجتماعی – اقتصادی، نه تنها با سرمایه داری مخالف بود، بلکه آن را منبع فساد و بی رحمی ارزیابی می کرد. موضوعی که در آثار هیچکدام از افراد فوق الذکر به آن توجهی نشده بود.

شریعتی گر چه به طور مستقل سوسیالیسم دینی خود را در مجموعه و یا اثری مستقل تنظیم و تدوین نکرد، اما در لا به لای نوشته ها و سخنان خود با تعریف و تمجید از سوسیالیسم، بر "سوسیالیست" بودن خود شهادت داد.

شاید آنچه که باعث شد او اثر مستقلی را زیر عنوان کلی سوسیالیسم و یا "سوسیالیسم توحیدی"، یا "سوسیالیسم اسلامی" و "سوسیالیسم دینی" مطرح نکند، فضای فرهنگی – اجتماعی و مذهبی جامعه ایران بود که تسلط روحانیت بر توده های مردم و کفر انگاری سوسیالیسم توسط آنها، می توانست برنامه های او را بی اثر سازد. و اگر در نظر بگیریم که بسیاری از "روحانیون" بلندپایه! و "مراجع تقلید"، بارها علیه شریعتی ردیه و فتوا صادر فرمودند! و سعی در خنثا نمودن برداشت های وی از مذهب و طرد او در افکار عمومی مذهبی داشتند، طرح موضوعی چون سوسیالیسم و برجسته نمودن آن، باعث می شد تا آخوندها از نفوذ وی در جامعه جلوگیری کنند. فضایی که برای وی به وجود آورده بودند، بدون تردید او را در طرح پاره ای از نظریات و دیدگاه های خود – اگر نگوییم باز می داشت – لااقل محتاط می ساخت. فضایی را که وی در آن نفس می کشید، فضای بسیار سنگینی بود. "روحانیون برجسته" و "متفکر"ی همچون علامه طباطبایی، مکار شیرازی، مرتضی مطهری، و ... – البته به تعبیر طرفدارانشان – که مدرن و امروزی به شمار می رفتند، نیز شریعتی را طرد و بایکوت نموده بودند.(۸)

وی با نشان دادن تمایلات سوسیالیستی خود و تجلیل از سوسیالیسم، تابوی موجود در فضای فکری – فرهنگی جامعه ایران – را، آن هم از موضع مذهبی – به چالش می کشید. هر چند که او در این رابطه اثری مستقل به نام سوسیالیسم ارائه نداد. گر چه کتاب ابوذر غفاری را که از عربی ترجمه کرد، با زیر عنوان خداپرست سوسیالیست منتشر نمود.

شریعتی برعکس دیگر اندیشمندان دینی گرایشات و عشق و علاقه خود به سوسیالیسم را انکار نمی کرد. او با سرمایه داری به شدت مخالف بود و از این جهت خود را در کنار کارگران و استثمار شدگان قرار می داد. جمله زیر مخالفت شدید وی با نظام استثماری سرمایه داری به خوبی به تصویر می‌کشد:

"... برای مبارزه با استعمار، لعن کردن استعمارگر کار احمقانه ای است، بلکه باید سرمایه داری را نفی کرد. تا هر وقت سرمایه داری وجود دارد، ناچار فرشته ترین انسان ها هم استعمارگر می شوند. آدم ها همه از جنس آدمند، ولی نظام های زندگی و نظام های اجتماعی است که استعمارگر و استعمارزده، فریبکار و فریب خور را به وجود می آورد. بدبختی همه روشنفکران نیم بند این بوده است که همیشه با استعمارگر، با ظالم و "بد" مبارزه می کرده اند. در صورتی که باید با ظلم، با استثمار، با مالکیت فردی و با نظام بهره کشی، که بچه مستقیم آدم را تبدیل به قاتل می کند، مبارزه کرد... "(۹)

در طیف مذهبی نو اندیش جامعه ایران، سازمان مجاهدین اولیه نیز گرایشات سوسیالیستی خود را انکار نمی کردند و رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی و نفی استثمار را در دستور کار خود قرار داده بودند. البته پیش از آنها نهضت خداپرستان سوسیالیست به رهبری زنده یاد دکتر محمد نخشب و بعدها حتی دکتر پیمان و دکتر سامی(که خود از یاران و همکاران نخشب بودند) نیز علائق و حس همدلی خود را انکار نمی کردند.(۱۰)

او تمایلات سوسیالیستی خود را با توجه به مذهبی بودن جامعه از زبان و رفتار شخصیت های مذهبی و رفتارهای عدالت خواهانه آنها توجیه و تبیین می کرد.


تفاوت های اخلاقی یک انسان سوسیالیست با انسان استثمارگر

نگاه شریعتی به سوسیالیسم، نه از موضع صرفا مادی – به معنای ماتریالیستی – که همراه با گرایشی معنوی، اخلاقی و عارفانه می باشد. و البته نه سوسیالیسمی صرفا "اخلاقی"، که باید با قید و بندهای اخلاقی بدان دست یافت. چرا که او برادری را جز در یک نظام برابرانه ممکن نمی داند:

"... زندگی برادرانه" در یک جامعه، جز بر اساس یک "زندگی برابرانه" محال است. چه نمی توان، در درون اقتصادی که رنج اکثریت برای اقلیتی گنج می سازد و بنیاد آن بر رقابت و بهره کشی و افزون طلبی جنون آمیز و حرص استوار است و انسان ها را به دو قطب متخاصم گنجور و رنجور تقسیم می کند و طبقه ای به وسیله طبقه ای دیگر استثمار و استخدام می شود و زندگی یی را می سازد که در آن، بنی آدم همچون کرکسان حریص بر مرداری ریخته اند و "این مر آن را همی کشد مخلب وآن، مر این را همی زند منقار"، با پند و اندرز و آیه و روایه، اخلاق ساخت. برادری دینی، وحدت ملی و یگانگی انسانی در نظام طبقاتی و اقتصاد استثماری و مالکیت فردی، مضامین ادبی و فلسفی یی است که فقط به کار سخنرانی می آید و موضوع انشا!... "(۱۱)

شریعتی اما در بیان گزاره ها و برداشت های دینی خود، از بسیاری از عقاید و ایدئولوژی های مدرن زمانه بهره می برد. ایدئولوژی هایی که او آنها را انسانی ارزیابی می کرد و در اخلاق نیز آنها را از جهان سرمایه داری متفاوت می دید. مارکسیسم، اگزیستینسالسیم، سوسیالیسم و...

او گر چه باور دینی داشت، اما هرگز نمی توانست چشم خود را بر دست آوردهای مفید و مثبت بشری نیز بپوشاند. چرا که وی برای تفکر، تلاش و خردورزی انسانی حرمت قائل بود و دست آوردهای مثبت و مفید بشری را – به ویژه در زمینه ی برابری - ارج می نهاد. و در همین رابطه – برعکس بسیاری از منتقدان متعصب، و مذهبی های دگم – به صراحت بر این امر تاکید می نمود که:

"... بی شک نه تنها می توان (از مارکسیسم) سود جست، که باید سود جست ... ما در تبیین هدف ها و تحقق آرمان های اسلامی خویش همچنان که از علم می آموزیم از مارکسیسم نیز می آموزیم... "(۱۲)


از نظر او :

"... سرمایه داری یک بیماری است که اسلام و مارکسیسم در مبارزه با آن با هم رقابت دارند. و چون رقابت دارند، بنابر این دارند در یک هدف مشترک با هم کار می کنند. اخلاق مارکسیستی با یک اخلاق اسلامی – همانطور که گفتم اصولا یکی است ... اخلاق یک سوسیالیست اخلاق یک مسلمان است..."(۱۳)

چرا که برای شریعتی سوسیالیسم تنها یک نظام اقتصادی – سیاسی نیست. در بینش او یک نظام اخلاقی نیز به شمار می رود:
"... سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم "توزیع" نیست، یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایه داری در شکل نیست، اختلاف در محتوی است. سخن از دو نوع انسان است که در فطرت و جهت با هم در تضادند... "(۱۴)

چرا که حتی اگر بر اساس تحلیل های مارکسیستی و ماتریالیستم تاریخی، نقش زیربنایی اقتصادی را در جهت گیری ها و رفتار انسان ها تعیین کننده بدانیم، و نیز اگر بر این باور باشیم که سرمایه داری(کاپیتالیسم) و سوسیالیسم دو سیستم کاملا متفاوت و متضاد اقتصادی می باشند که در رفتارها و هنجارها و ارزش های اجتماعی، دو نوع انسان متفاوت را می آفرینند، پس سخن گفتن از دو نوع انسان نیز درست می باشد. این که شریعتی تاکید می کند که؛ "اخلاق یک سوسیالیست اخلاق یک مسلمان است"، بر اساس ارزش هایی است که نظام های اقتصادی سمت و سوی می دهند. در یک نظام سوسیالیستی بدیهی است که "انسان سوسیالیست"، می‌بایست به مرحله ای از فداکاری و گذشت رسیده باشد که به خاطر ارزش های انسانی – اجتماعی و مفاهیمی چون عدل و برابری از زیاده خواهی و زیاده طلبی به دور باشد. یعنی نه تنها به زور سیستم و نظام اقتصادی – سیاسی، که بر اساس شعور، درک و تمایلات برابری طلبانه و عادلانه خویش از استثمار طبقاتی و سوء استفاده از قدرت و سرمایه فاصله گرفته باشد:

"... سوسیالیسم راستین که جامعه ای بی طبقه می سازد، بدون مذهب ممکن نیست زیرا انسان ها اگر به مرحله ای از رشد اخلاقی و کمال معنوی نرسند که بتوانند به خاطر برابری انسانی از حق خود چشم بپوشند و به مرحله ماوراء مادی ایثار برسند، جامعه ای برابر را نمی توانند ساخت... "(۱۵)

سرمایه داری، برای انباشت هر چه بیشتر سرمایه در دستان سرمایه دار، و محروم ساختن اکثریت از آن، نه تنها خود را از جامعه جدا می سازد، که با بی رحمی هر چه تمام، بسیاری از پیوندها و رابطه های خانوادگی، قومی و ملی را نیز از هم می گسلد.

امروز نیز به درستی می بینیم که سرمایه دار، از جامعه فاصله می گیرد، و سر از جاهایی در می آورد که حتی کارمندان متوسط و حتی بسیاری از رییس ها و مدیران ادارات و موسسات مهم نیز بدانجاها دست رسی ندارند. هتل هایی که خرج یک شب آن برابر با درآمد چندین ساله افراد معمولی است. درست به همانگونه که در سیستم های اجتماعی دوران فئودالیسم و سلطنتی. و البته همه این سرمایه ها نیز به قیمت رنج و فقر دیگران.


در ضرورت سوسیالیسم

سوسیالیسم امری ضروری و حیاتی است. نتیجه ی کند و کاو، و حاصل تلاش های آزادی خواهانه و آرمانگرایانه مبارزات بشری است. درست به همانگونه که بشر در مسیر تکاملی خود، برای رهایی از چنگال استبداد و سلطه، با فدا کردن آرمانگراترین نمونه های خود، به دموکراسی رسیده است، در رابطه با استثمار و رهایی از آن نیز با دادن قربانی های فراوان به اندیشه عدالت اجتماعی و طبقاتی رسیده است. موردی که به گونه یی شفاف با تکامل اجتماعی انسان ارتباط و پیوند تنگاتنگی دارد. موضوعی که شریعتی نیز بر آن تاکید می‌کند:

"... سوسیالیسم یک ایده آل انسانی و یک ضرورت حیاتی است... سوسیالیسم در مسیر آرمان آزادی خواهی، حق طلبی و عدالت جویی انسان، دعوتی است به نفی تبعیض و بهره کشی و افزون طلبی فردی و شرک طبقاتی و بنای توحید انسانی و بالاخره مبحثی است که در زمینه سیری و گرسنگی و برخورداری و محرومیت و انحصار و اشتراک در مواهب زندگی مادی و معنوی مردم یک جامعه مطرح می‌شود... "(۱۶)

او نه تنها سوسیالیسم را که دموکراسی را نیزاز برترین دست آوردهای بشری می دانست و بدانها ارج می نهاد. اما در عین حال سوسیال دموکراسی را از سوسیالیسم تفکیک می کرد، چرا که بر این باور بود که سوسیال دموکراسی – که پیش از این پلی بود میان سوسیالیسم و کاپیتالیسم و البته امروز به کاپیتالیسم نزدیک تر است – با آمبورژوازه کردن جامعه، سدی و مانعی بر سر راه جنبش های اجتماعی رادیکال می شود:

"... مگر امروز "سوسیال دموکراسی" در اروپا بزرگترین حافظ و مدافع نظام سرمایه داری و قوی ترین مانع انقلاب کارگری نشده است؟ در حالی که سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که ثمره پاک ترین خون ها و دست آورد عزیزترین شهیدان و مترقی ترین مکتب هایی است که اندیشه روشنفکران و آزادی خواهان و عدالت طلبان، به بشریت این عصر ارزانی کرده است... "(۱۷)

اما چرا شریعتی خود را سوسیالیست می داند؟ سوسیالیسم چه ارزش هایی را خلق می کند که شریعتی را مدافع جان شیفته خود ساخته است؟ مکانیسم آن در دیدگاه او چیست؟ و تعریف و تبیین شریعتی از این مقوله بشری کدام است؟ آیا پیدایش این سوسیالیسم – آنچنان که مارکسیست های کلاسیک می پنداشتند که چون جبری است پس باید آن را پذیرفت – شریعتی بدان تن می دهد، یا اینکه او ارزش هایی را در آن می یابد، که عاشقانه از آن دفاع می کند؟ می توانیم پاسخ این پرسش ها را از قلم خود شریعتی بخوانیم:

"... و بنا بر این، سوسیالیسم – بدانگونه که ما تلقی می کنیم – تنها به این خاطر مقبول نیست که در مسیر جبری تاریخ، پس از سرمایه داری، حتمی الوقوع است، بلکه به این خاطر است که انسان را که تنها موجودی است که "ارزش" می آفریند و به تعبیر اسلام، حامل روح خدا است، و رسالت اساسی اش در زندگی تکامل وجودی خویش است، از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد می کند و روح پست سودجویی فردی و افزون طلبی مادی را که جنون پول پرستی و قدرت ستایی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره کشی و سکه اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده آن است، ریشه کن می سازد و جامعه را و زندگی را جولانگاه آزاد و باز و یاری دهنده ای برای تجلی روح حق پرستی و تعالی وجودی و تکامل اجتماعی و رشد نوعی می کند. روشن است که به چه معنایی ما مارکسیست نیستیم و به چه معنایی سوسیالیستیم... "(۱۸)

شریعتی در رابطه با سوسیالیسم تبدیل به الگویی بی نظیر می شود. الگویی برای مذهبی هایی که به عدالت و برابری عشق می ورزند، و نیز پیامی عمومی برای کسانی که هنوز نمی توانند مفهوم روشنفکری مذهبی را درک کنند.

آنچه که می توان در این رابطه از شریعتی آموخت، این است که نیازی به پیوند سوسیالیسم با ماتریالیسم نیست. می توان مذهبی بود و سوسیالیست. می توان به خدا و ماوراءالطبیعه باور داشت اما به سوسیالیسم نیز به عنوان سیستمی اقتصادی - اجتماعی معتقد بود. هیچ تناقضی هم در میان نیست. اگر سرمایه سالاران و آخوندها می توانند از دل مذهب سرمایه داری را تعریف و توجیه کنند، پس می توان از دل مذهب سوسیالیسم را نیز برون آورد. درست به همانگونه که در الهیات رهایی بخش آمریکای جنوبی!

استدلال های مذهبی اش بماند برای فرصتی دیگر. چرا که سخن از دیدگاه شریعتی درباره سوسیالیسم است. اینکه آیا او چگونه سوسیالیسم را با اسلام در تناقض نمی دیده است و چه دلایل دینی برای این گرایش خود داشته است، می تواند موضوع مقاله ای دیگر باشد.


منابع و توضیحات :

۱. درست است که حالا دیگر هر کسی – حتی برخی از طرفدارانش - تلاش می کنند تا به زعم خود او را از این "اتهامات" تبرئه سازند! برای نمونه، روزها و ماه های آغازین پس از انقلاب، همه نیروهای سیاسی، حتی محافظه کارترینشان و شاید هم ضد انقلابی ترینشان سعی بر این داشتند تا ثابت کنند که آنها نیر در انقلاب نقشی داشته اند. جریانات، سازمان ها و احزاب انقلابی هم در مسابقاتی تبلیغاتی سعی بر این داشتند تا نشان دهند که خود نقش بیشتری در ایجاد انقلاب داشته اند. دوستداران شریعتی نیز افتخارشان این بود که شریعتی معلم انقلاب نامیده می شد. فضای سرکوب و جنایت پس از انقلاب که محصول حاکمیت ارتجاعی و به شدت ضد انقلابی روحانیت – ضد انقلاب به معنای واقعی کلمه – بود، فضا را تغییر داد و باعث شد تا انقلابی ترین افراد و جریانات سیاسی سعی در کم رنگ جلوه دادن نقش خود در انقلاب نمایند!

۲. حمید عنایت در اثر تحقیقی خود "اندیشه سیاسی در اسلام معاصر"، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۵، اشاره به نقش شریعتی در اشاعه سوسیالیسم اسلامی، دارد: "... این نفوذ نه فقط در پیشبردن و پروردن مبانی نظری سوسیالیسم اسلامی آن چنان که جوانان تحصیلکرده می فهمند، بلکه در اشاعه دادن ویژگی های اسلام مبارز نیز بوده است..." ص ۲۶۸

- کریستر هدین در کتاب خود "الهیات رهایی بخش علی شریعتی – مفاهیم غربی در اسلام انقلابی شیعه " می نویسد: "سخنرانی های شریعتی پیرامون سوسیالیسم ، بسیاری را، بیش از همه جوانان را به سوی یک سوسیالیسم اسلامی جذب کرد." ص ۱۱۱ . او در صفحه ۱۱۰ از شریعتی و پدرش به عنوان سوسیالیست های مسلمان یاد می کند. (کتاب به زبان سوئدی نوشته شده است. و در سال ۲۰۰۶ توسط انتشاراتی "سویدیش ساینس پرس" انتشار یافته است).

۳. م. آ. ۱۶، ص ۶۲ و ۳۷۷. چاپ ۱۳۶۰

۴. کریستر هدین، ص ۵۴ (کتاب به زبان سوئدی)

۵. م. آ. ۲۳، چاپ ۱۳۶۱، انتشارات مونا، ص ۱۱۵

۶. همان، ص ۳۵۰

۷. م. آ. ۴، ص ۱۶۱

۸. مقالات مکارشیرازی در مجله مکتب اسلام. نامه مطهری به خمینی و نیز بعضی از نقدهایش به شریعتی. فتوای طباطبایی. و بسیاری از آخوندهای ریز و درشت دیگر!

۹. م. آ. ۱۸، ص۱۱۴ و ۱۱۵

۱۰. برای آشنایی بیشتر با نهضت خداپرستان سوسیالیست به کتاب ارزنده "سوسیال دموکراسی دینی"، اثر مرتضی کاظمیان، رجوع شود.

۱۱. م. آ. ۲۰، ص ۴۸۱

۱۲. م. آ. ۲۳ ، چاپ ۱۳۶۱ ص ۱۱۵

۱۳. م. آ. ۲۳، ص ۳۵۰

۱۴. م. آ. ۱۰ ، ص ۸۰ . چاپ ۱۳۵۹

۱۵. م. آ. ۲۲، ص ۲۲۲

۱۶. م. آ. ۴، ص ۳۵۹ و ۳۶۰

۱۷. م. آ. ۲۲، ص ۲۲۰ و ۲۲۱

۱۸. م. آ. ۱۰ ، ص ۷۹ . چاپ ۱۳۵۹


تاریخ انتشار : ۱ / تیر / ۱۳۹۱

منبع : وبلاگ علی فیاض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
04_03_2013 . 15:42
#11
«زن در گرداب شريعت» يا حقيقت در گرداب تحريف؟



نام مقاله : "زن در گردابِ شريعت"، يا حقيقت در گردابِ تحريف؟

نویسنده : علی فیاض

موضوع : پاسخ به مقاله‌ی آقای فريدون گيلانی تحتِ عنوانِ «زن در گردابِ شريعت»


یک توضیح :

اين مقاله، منطقا و طبيعتا نخست برای درج در هفته‌نامه نيمروز_ که پاسخی به مقاله‌يی بود که در آن نشريه چاپ شده بود_ نوشته شد. و حدود دو هفته پيش همين متن همراه با يادداشت کوچکی برايشان فرستاده شد، که متأسفانه تاکنون هيچ واکنشی از گردانندگان آن نشريه دريافت نشده است. چنين به‌نظر می‌آيد که گردانندگان نشريه نيمروز، آنچه را می‌نويسند، فاقد ايراد و نقد می‌پندارند و ظاهرا بيشتر از اين موضوع راضی هستند که خود بنويسند، خود بخوانند و خود نيز برای خويش دست بزنند.

ظاهرا آنان علاقه به اين دارند که درباره ديگران هر جور دوست بدارند و درست بپندارند، بنويسند، و اما در عوض، هيچ جايی هم برای نقد آن نوشته‌ها در نظر نگيرند... خب اين هم نوع ديگری از اشاعه فرهنگ نقد، تفکيک و تشکيک می‌باشد.


و اما اصل متن

مدتی است که تصميم گرفته‌ام، به اتهاماتی که بر شريعتی وارد می‌کنند، نقدی و پاسخی ننويسم. چرا که در زمانه‌يی که بازار تهمت، شايعه، فحاشی و تحريف رواج يافته، و حقيقت در پرده‌يی از ابهام پوشيده مانده است، و غوغاسالاران از هر سوی بر اين ملت محروم، نجيب و رنج کشيده هجوم آورده‌اند، و شرايط را به گونه‌يی جهت داده‌اند که حقيقت تنها به تار مويی بند است، دفاع امثال چو منی از ارزش‌های انسانی و حق و حقيقت، آن هم در چنين اوضاع و احوالی به کجا می‌رسد؟ با اين‌همه بنا به حساسيت‌ها و علائق فردی و فکری نسبت به نفس حقيقت، و متهم شدن چهره‌های عزيزی که در عصر خود کمتر کسی در مقابل افکار و انديشه‌های بلندشان يارای بحث و جدل داشت_ بدون اينکه زوری داشته باشند و يا نفوذی دولتی، و يا قدرتی مادی مدافعشان باشد_ مرا وادار ساخت تا با قلم خويش، کلامی چند بر کاغذ جاری سازم .


موضوع از اين قرار است که با خواندن مقاله‌يی از آقای فريدون گيلانی تحت عنوان «زن در گرداب شريعت»، در هفته‌نامه نيمروز(۱) و حق‌کشی‌يی که در آن مطلب ديدم، عهد‌شکنی کردم؛ و در نتيجه حاصل آن، همين مطلبی شد که خواننده عزيز، هم‌اکنون با آن رو به رو است.


نگاهی کلی به سرنوشت رقت بار «نقد»

سرنوشت «نقد» و ارزيابی فکر و انديشه ديگران «دگر انديش» نيز همانند بسياری ديگر از عادات و رفتارهای ما ، آلوده به غرض‌های شخصی، کينه‌های فرقه‌يی و تحت‌تأثير احساسات و شرايط اجتماعی_ سياسی و واکنش‌های زمانی قرار گرفته است.


غوغاسالاران_ در هر لباسی که باشند_ عملکرد مشابهی از خود بروز می‌دهند. امری که نشان از دو روی يک سکه بودن آنان دارد. برای آنان، هميشه مرزبندی‌های صوری «خودی» و «غير خودی»، «ديگران» و «ما»_ که البته اين «ديگران» بايد به هر قيمتی لوث و تحريف شوند_ «مذهبی»ها و «غيرمذهبی»ها، که البته آن‌هم نه به مفهوم پذيرش و به رسميت شناختن آنان، بلکه صرفا برای جداسازی‌های تحقير‌آميز_ که تشابهات آخوندی آن نيز به فراوانی ديده می‌شود_ اينک به يک خط‌مشی تبديل شده است. متأسفانه اين نوع نگاه به ديگران، هم از سوی آخونديسم حاکم و هم بعضی از مدعيان «اپوزيسيون» مشاهده می‌شود. در نگاه اين دو جريان، از يک سو آن «ديگران»، عقب مانده، ارتجاعی، واپسگرا، مدافع مناسبات فئودالی و ماقبل تاريخی، و از سوی ديگر کافر، مشرک، محارب با خدا و رسولش، بی‌تقوا، عاملين فساد و فحشا، عوامل مزدور استکبار جهانی، وطن‌فروش و... محسوب می‌شوند. اين نوع نگاه به ديگران، البته پيامدهای اثباتی خاص خويش را نيز دارد:


آخونديسم همه راه‌ها را به قم ختم می‌کند تا پيشتازترين، بر‌حق‌ترين، سالم‌ترين، با‌تقوا‌ترين، مردمی‌ترين، شريف‌ترين و صدها «ترين» ديگر را به ريش آخونديسم بچسباند، و از سويی ديگر، برخی از «دشمنان» آنان_ که تنها تفاوتشان با آنها نداشتن ريش و عبا و عمامه و برچسب «اسلام» و «اسلامی» می‌باشد‌، با يکی ارزيابی کردن همه «مسلمين» و همه برداشت‌های «اسلامی»_ که به زعم اينها، همه توطئه و تلاش‌هايی نوميدانه برای حفظ اسلام می‌باشد_ تنها خود را پيشگام‌ترين، برحق‌ترين، مترقی‌ترين، روشنفکرترين، چپ‌ترين، اصولی‌ترين، علمی‌ترين، ليبرال‌ترين و صدها «ترين» ديگر می‌دانند! امری که به نوبه خود باعث شده است تا اين نوع «اپوزيسيون» درست عکس‌برگردان «پوزيسيون» خود، با تحريف تاريخ، و خود را محور عالم و آدم انگاشتن، به مخدوش نمودن ذهنيت تاريخی توده‌های مردم بپردازند... نگارنده تصور نمی‌کند اثبات تشابهات روشی و رفتاری اين دو جريان، مشکل باشد. کافی است به «ادبياتی» که از سوی هر دو جريان انتشار يافته و می‌يابد، توجه نمود تا همانندی روش آنان بر فرد کاوشگر مکشوف گردد.


يکی‌ديگر از روش‌های اين مدعيان فکر و انديشه، در نظر نگرفتن ظرايف شرايط فرهنگی، تاريخی و اجتماعی می‌باشد. برای همگان روشن است که بسياری از معضلات و مشکلات فرهنگی و اجتماعی، که امروز به عنوان عمده‌ترين گرفتاری‌های جامعه ما مطرح می‌باشند، پس از حاکميت غير‌منتظره‌ی قرون‌وسطايیِ آخونديسم، که حداقل به اندازه‌ی يک قرن در جامعه‌ی ما پرسش ايجاد کرده است و چه بسا اگر اين حاکميت شکل نمی‌گرفت، بسياری از اين مسائل هم مورد پرسش قرار نمی‌گرفتند، رخ نموده و چهره نشان داده است. بر همين مبنا، امروزه می‌توان با قاطعيت سينه را سپر نمود، هل من مبارز طلبيد و دليرانه گفت که «من آنم که رستم بود پهلوان»! و به همه‌ی انديشمندانی که آن روز با اين پرسش‌ها مواجه نبوده‌اند، فخر فروخت! و يا آنها را متهم کرد که چرا پيشگويانی پيشتاز نبوده‌اند! اما آنهايی که منطقی می‌انديشند و به «جغرافيای حرف»(۲) توجه دارند، می‌دانند که اين نوع سينه‌سپر کردن‌ها تنها و تنها تداعی‌گر داستان کلمه‌ی مار و نقاشی مار است... آنها که امروز، به شريعتی‌ها و آل‌احمد‌ها ايراد می‌گيرند که آنها چرا چنين و چنان گفتند و چنين و چنان نگفتند، به راحتی فراموش می‌کنند، که خودشان_ دست‌کم بيشترينشان_ در زمان حيات و فعاليت آنها زنده بودند و خوشبختانه يا بدبختانه بر‌عکس آن‌دو، از بسياری از امکانات دولتی و غيره هم بهره‌مند بودند و در معرض تهديد کسی هم قرار نداشتند؛ اما آن روزها چه کردند و چه گفتند؟ چرا به نقد آنان برنخاستند؟ جز اين که مدعی شويم، که برخی از اين مدعيان امروز، ديروز در چنان وضعی به سر می‌بردند و چنان سرمست از نشئه‌ی قدرت و رفاه بودند که به هيچ وجه حاضر نبودند وقت خويش را صرف مشکلات و مسائل فرهنگی و اجتماعی بکنند؟ و آيا اينان، خود اگر سخنی می‌گفتند، امروز چه مقدار از ديدگاه‌های خود را قبول داشتند؟


ما بايد در همه زمينه‌ها بياموزيم که اگر سوزن جوال‌دوزی را به ديگران می‌زنيم، لااقل نوک سوزن خياطی را با پوست بدن خود نيز آشنا سازيم.


و اما، چرا شريعتی؟

در ميان شخصيت‌ها و چهره‌های مطرح، تأثير‌گذار و انديشمند معاصر، شريعتی از آن چهره‌هايی است که بيش‌از‌ همه مورد نفرت و کينه‌ی اين‌نوع از «اپوزيسيون» قرار گرفته است. و جالب اينجاست که وی بيش از هر متفکر ديگری، از سوی روحانيت نيز مورد تنفر، تکفير و انزجار قرار داشته است. که صد البته خود وی در زمان حيات خويش نيز شاهد چنين برخوردهايی بود و به همين مناسبت بارها اين شعر را بر زبان جاری می‌نمود که:


نه در مسجد گذارندم که رندی

نه در ميخانه کاين خمار خام است

ميان مسجد و ميخانه راهی است

غريبم، سائلم، آن ره کدام است؟


آری، چرا شريعتی؟ و آن هم چرا با نفرت، تهمت و تحريف؟ مگر طی سال‌های حاکميت آخونديسم، پيروان و دوستداران شريعتی در جنگ با ارتجاع حاکم، کم قربانی دادند؟ مگر طی اين سال‌های سياه استبداد آخوندی، طرفداران شريعتی در دامن زدن به تضادها، پراکندن انديشه دموکراسی، برابری و آزادی، و مفاهيم ترقی‌خواهانه، کم‌تر از ديگران مايه‌گذاری نمودند؟ مگر حتی در جنگ جناح‌ها، و دامن‌زدن به اختلافات و تضادهای درونی، انديشه‌ی شريعتی، کم تأثير‌گذاری نموده است؟


مگر شريعتی به جز نقشی که در انقلاب تودهای مردم، جوانان و دانشجويان داشته است، دستی در حکومت هم داشته است؟ مگر او هم از ميوه چينانِ بعد از انقلاب بوده است؟ به‌راستی او به جز تهمت، تکفير و نفرين، چه پاداشی از سوی آخونديسم نصيبش شده است که بعضی از «جامعه شناسان» و روزنامه‌نگاران، با وارونه جلوه دادن افکارش، اين‌چنين و بی‌محابا او را ارتجاعی و هم‌سنگ و هم‌رديف آخوندهايی چون خمينی و مرتضی مطهری ارزيابی می‌کنند؟


مگر شريعتی پيش و بيش از همه نسبت به فجايعی که يک «حکومت مذهبی» می‌تواند بيافريند، اين‌چنين پيشاپيش هشدار نداده بود؟:

«... حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی، رجال مذهبی(روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به‌عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می‌داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار‌نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند.

يک زعيم روحانی خود را به خودی خود زعيم می‌داند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غير‌مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده‌ی خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ‌گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی‌دهد بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق می‌شمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می‌کند... »(۳)



مگر او با صراحت هر‌چه‌تمام‌تر جهت‌گيری‌های سياسی، اجتماعی و فرهنگی روحانيت را، و نيز ناتوانی‌ها و ارتجاعی بودن آنان را به شرح زير بيان نکرده بود؟:


«... از روحانيت چشم‌داشتن، نوعی ساده‌لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمي‌آرند، کوزه‌ای نشکنند بايد سپاس‌گزارشان بود... »(۴)

«... می‌دانيم که آنان(روحانيان) نيز همچون سياست‌مداران در يک نظامِ شکل‌گرفته‌ی منجمد، از عناصر محافظه‌کار و «دم‌و دستگاه‌دار» هستند و نه میتوانند و نه می‌خواهند و نه می‌فهمند. بنابراين آنان نمی‌توانند آغازکننده‌ی يک انقلاب مردمی باشند... »(۵)



پس به راستی جرم و گناه شريعتی چيست که برخی از مدعيان فکر، انديشه، سياست، جامعه‌شناسی، مذهب‌شناسی و... او را آماج حملات غيرمنطقی، و کينه‌توزانه‌ی خود قرار می‌دهند؟


سوء‌تفاهم پيش نيايد، منظورم نقد شريعتی و انديشه‌هايش نيست، که نگارنده خود نيز به عنوان کم‌ترين شاگرد فکری آن بزرگوار، در مواردی انتقاد داشته و دارم؛ و نيز بسيار کسانی ديگر که شريعتی را نقد کرده‌اند: نقدهايی منطقی، توأم با انصاف، حق‌بينی و مبتنی‌بر پايه‌های نقد، که در جای خود قابل‌تقديرند...


و اما شريعتی و داستان جداسازی زن و مرد؟!!

...در آغاز مقاله نوشتم که تصميم بر اين گرفته بودم پاسخی بر اين نوع «نقد»ها ننويسم. اما مقاله‌ی آقای فريدون گيلانی را که خواندم، نتوانستم خودداری کنم؛ امری که باعث عهدشکنی من شد. آقای فريدون گيلانی در سه شماره‌ی نيمروز، در معرفی کتابی که درباره وضعيت زنان در اسلام نوشته شده‌ است، از همان آغاز با يک دورخيز «عالمانه»، ضمن پذيرش همه مسائل مطروحه در آن کتاب، فرصتی يافته است تا شريعتی را مورد تهاجم و تاخت‌و تاز خود قرار دهد!


اصطلاحات و ادبياتی که مورد استفاده‌ی آقای فريدون گيلانی قرار گرفته است، پرخاشجويانه و مطلق گرايانه، فاقد قواعد نقد به معنای علمی و اصيل آن، و مبتنی بر همان تفکر ابسولوتيسم و خودمحورانه‌يی است که آخونديسم از آن بهره می‌برد: از نظر ايشان« انديشه شريعتی، ارتجاعی، ضد علم، ضد هنر، ضد‌ پيشرفت و ضد برابریِ جنس در جامعه است. »!! می‌بينيد که که با چه قاطعيتی سخن می‌گويد و برای اثبات اين امر هم از جملاتی گزينشی از کتابِ معرفی‌شده بهره می‌برد؛ که تحريف ساده‌لوحانه آن را در زير به خواننده نشان می‌دهيم.


آقای فريدون گيلانی درست به سبک ملاهای قرون‌وسطای اروپا و ملاهای کنونی‌ی جامعه‌ی ايران، با قاطعيتی که ويژه اين نوع تيپ می‌باشد، بدون اما و اگر حکم صادر می‌کند و شريعتی را به همان چيزهايی که خود دوست می‌دارد، متهم می‌سازد. حال اگر کسی برود و از شريعتی صدها فاکت و نمونه در رد افکار ارتجاعی، و تجليل علم و انسان مدرن و... ارائه دهد، آقای فريدون گيلانی، چه توجيهی خواهد کرد، خدا می‌داند. اما واقعيت اين است که هرگز نمیتوان يک متفکر و نويسنده را با نزديک به ۴۰ اثر تاريخی، اجتماعی و مذهبی، آن هم با تأثيری شگرف که بر يک نسل آگاه گذارده است، با چند جمله‌ی مونتاژی، تحريف شده و بد فهميده‌شده، نه‌تنها مورد «نقد»، که مورد«اتهام» قرار داد و قاطعانه به وی برچسب زد. اما چه بايد کرد که زمانه اينچنين اقتضا دارد. زمانه‌يی که آخونديسم به آن سمت و سوی داده است! آخر مگر نه اين است که با غلتيدن در دام مطلق‌نگری، و همه را يکسان ارزيابی کردن و همه را با يک شيوه مورد تهاجم قرار دادن که عمل آخوندها و خواست آنهاست، ناخودآگاه به دام آنها افتاده‌ايم؟ از همه اينها گذشته، وقتی مطالب آقای فريدون گيلانی را می‌خوانيم، با «مغرضانه» بودن طرف نيز مواجه می‌شويم.


آقای گيلانی، شما و نويسنده‌ی آن کتاب از کجا و بر چه مبنايی مخالفت با دکترِ مرد برای زنان را در انديشه‌ی شريعتی کشف کرده‌ايد؟ شريعتی به نقل از مرتجعين آن زمان و ايراد بر آنان که اجازه نمی‌دهند زنان سواد بياموزند، به دانشگاه بروند، دکتر و استاد و... بشوند و... ، برای اينکه خودشان را مقصر جلوه دهد، و به آنان يادآوری کند که در انقياد نگه‌داشتن زنان باعث شده است تا همه امور در دست مردان قرار بگيرد، وضعيت اين «مومنان» را که دچار بحران و تناقض شده‌اند، چنين تشريح می‌کند:

«... زن پوشيده‌اش می‌خواهد وضع‌حمل کند، فرياد می‌زند که: "چرا مردها"، "چرا زنها نبايد طبيب زنان باشند؟"، فرزندش را می‌خواهد به مدرسه و دانشگاه بگذارد؛ ناله‌اش بلند می‌شود که: "اين ادبيات است يا سالن مد؟"، "اين دانشگاه يک جامعه اسلامی است؟"، "اين مدرسه بويی از اسلام و اخلاق و معنی دارد؟"! "اين راديوی يک مملکت مذهبی است يا جعبه آواز؟"، "اين تلويزيون"!... "اين مطبوعات"!... "اين مجلس"!... "اين قوانينی که وضع می‌کنند"! " اين بانک‌ها که رباخواران قانونی‌اند" ! "اين چه ترجمه‌هايی است؟"، "چه فيلم‌هايی است؟"، "چه تآترهايی؟"، "چه هنری؟"، "چه صنعتی؟"، وای ! "اين چه تمدنی است؟"... »(۶)



صرف‌نظر از اينکه انتقاد به همه‌ی اينها در آن دوره درست يا غلط بوده باشد، شريعتی همه‌ی اينها را در علامت نقل‌قول آورده است تا پيشاپيش يادآوری کند که اينها همه نقل قول است و نه سخنان خود او. به‌راستی از کجای اين مطلب، انتقاد بر قوانين بر می‌آيد که جامعه‌شناس محترم به‌يک‌باره مدعی می‌شود که شريعتی" حتی قانون خانواده ۱۳۴۶ را که در نوع خود رويدادی به نفع زن بود، به يکباره محکوم می‌کند و... "


به‌علاوه اين از کجا برمی‌آيد که اگر کسی به کليت و چارچوب اساسی يک نظام اجتماعی و يا ارزش‌های کلی حاکم بر آن اعتراض کند، همه‌ی اجزای آن را_ که در مواردی می‌توانند مفيد و مثبت هم باشند_ نفی کند؟ ظاهرا منتقد اين کتاب تفاوت برخورد و انتقاد به يک روند کلی را با بعضی از اجزای آن اشتباه گرفته‌اند.


شريعتی قبل از طرح مسائلی که در سطور پيش آورده شد، به شيوه برخورد «سنت»‌گرايان، انفعال و جهالت آنان و نيز تبعيضی که در حق زنان روا می‌دارند، چنين اشاره می‌کند:

«... در برابر اين جبر نيرومند و قوی که مسائل و روابط و نظام‌ها و نيازها و مقتضيات خود را تحميل می‌کرد و حتی دور افتاده ‌رين و عقب‌مانده‌ترين جامعه‌های قبيله‌ای را در اعماق صحرا فرا می‌گرفت، فقط و فقط گفتند: «حرام است»! راديو؟ نخريد! فيلم؟ نبينيد! تلويزيون؟ ننشينيد! بلندگو؟ نشنويد! دانشگاه؟ نرويد! علوم جديد؟ نخوانيد! روزنامه؟ نگيريد! رأی؟ ندهيد! کار اداری؟ نکنيد! و... زن؟ هيس! اسمش را نبريد!


در برابر اين سيل عالم‌گير صنعت و تغيير نظام جهان و اين سرمايه‌داری‌ی هفت خطی که «به اسکيموها يخچال می فروشد»! ايستادند تا از آن جلوگيری کنند و از «وضع سابق» تماماً دفاع نمايند، و برای عقب راندن حمله‌ی غرب، تمام صلاح و سرمايه‌شان هم دو چيز بود و بس:

يک «لفظ» همراه يک «حرف»:


اولی: «حرام»!

دومی: «نه»! ...»(۷)




شريعتی، در مورد تبعيض‌هايی که عليه زنان به نام مذهب به کار می‌رود، در موارد ديگر نيز به انتقاد برمی‌خيزد و به عملکردهای آخوندی_«طالبان»ی به شدت اعتراض می‌کند:

«... اما خانم ها: تصوری که امروز از خانم‌ها داريم بايد عوض بشود_ رفقا، دوستان، مومنين! خانم‌ها امروز به اين شکل که آدم‌هايی باشند که عقلشان ناقص‌تر از مردهاست، پس بايد فقط در خانه بمانند و از همه حقوق علمی و اجتماعی و انسانی محروم باشند، به‌عنوان اينکه وسيله‌ی توليد بچه باشند و به‌عنوان اينکه در جامعه فقط از نظر مذهبی و مذهبی‌ها، فقط وسيله‌ی سريع و به‌فرمانی برای توليدنسل باشند، نيستند... امروز، در همين جامعه، اين واقعيت است؛ دختر و پسر باهم تحصيل می‌کنند؛ چه بخواهيد چه نخواهيد، در يک سطح می‌انديشند. من معلم دبيرستان دخترانه بودم، معلم دانشگاه بودم؛ در هر دوره، دختر و پسر، شاگرد من بودند؛ هرگز احساس نکردم که شعور و سواد و فهم و جدی بودن فکری خانم‌ها، از آقايان کم‌تر باشد_ هيچ‌وقت احساس نکردم_ و من بهتر می‌شناسم از شما که نديديد و نمی‌شناسيد؛ شما مجال نداديد برای اينکه زن رشد پيدا کند، ضعيف مانده؛ و به او گفته‌ايد که ضعيفه‌ای! اگر شما مجال می‌داديد برای تحصيل، برای شرکت در مجالس دينی، برای شرکت در کنفرانس‌ها و بحث‌ها، برای خواندن، برای کتابخانه داشتن، برای دانشگاه و تحصيل کردن، مثل شما می‌دانست... شما حتی مجالس دينی را، آنهايی که در سطح عالی‌تر و جدی‌تر بود، به مردها اختصاص داديد و زن را محروم کرديد؛ و از لحاظ مذهبی فقط وقتی به او حق داديد بيرون بيايد، که گريه باشد؛ و ديگر نه تفکر، نه شعور و نه شناخت. امروز همه اينها را به دست آورده؛ آن‌چيزی را که بايد ما می‌داديم_ و بعد توقع هم می‌توانستيم داشته باشيم_ از جاهای ديگر آسوده به دست آورده؛ ولی به‌هرحال سطح تفکر و شعور و نياز و توقعش در سطح شماها هست. وقتی او می‌بيند که وسط يک سالن سخنرانی پرده کشيده می‌شود، اسم سالن هم سالن درس است، علم است، در سطح امروز دانشگاه هست، بعد توی پرده‌، باز حجابِ دوبله و سوبله دارد، بعد باز توی حجاب پشت پرده، آن ته می‌رانندش که بمان، بعد حتی حق ديدن سخنران را ندارد، حق سئوال‌کردن ندارد، حق اعتراض کردن و فهميدن ندارد، وقتی اين‌جور تحقير می‌شود، او عامل بدبختی و بيچارگی‌اش را آيا_ آقايان_ مذهب می‌داند يا نه؟ و اگر زن امروز در عالی‌ترين سطح، آثار ادبی اروپا را همين الآن در همين جا دارد می‌خواند، عالی‌ترين انديشه‌های ايدئولوژيک جهان را، جهان‌بينی دنيا را، هنر دنيا را، فلسفه دنيا را، تمدن دنيا را، علوم دنيا را دارد می‌خواند و مطالعه می‌کند، آن وقت چه جور در يک مجلس، فقط به جرم زن‌بودن، حق حتی گوش کردن و سئوال کردن و حتی حق شرکت نبايد داشته باشد، و يکی‌ديگر که از نظر فکری و سطح استعدادی در برابر او يا پايين‌تر از اوست، فقط مرد بودن، همه‌ی حقوق را به او می‌دهد؟ اسلام چنين چيزی را می‌گويد؟... »(۸)



آنگاه شما مدعيان «علم جامعه‌شناسی»، ناگهان معنی عکس آن را کشف می‌کنيد و جامعه‌شناسِ صددرصد علمی و مورد‌تأييد شما مدعی می‌شود که:

«گفتيم که دکترشريعتی، استقلال و آزادی زن را از عوامل مخرب زندگی اجتماعی می‌داند. بر اين اساس و در يک تحليل مقايسه‌ای، نظر ايشان بر آن است که اگر زن و دختر ايرانی هم اروپايی رفتار کن ، يعنی اگر کسی از آنان:


_ تحصيل و کار کند،


_ معيشت خود را ، خود به عهده بگيرد،


_ مستقل و تنها زندگی کند،


_ از قبول "آقا بالاسر" سر باز زند و بالاخره آن کند که هر انسان مستقل، آزاد، عاقل و بالغی می‌تواند و حق دارد انجام دهد،

به همان سرنوشت شومی دچار می‌آيد که زن مستقل، آزاد، فردگرا و منطقی اروپايی گرفتارش است." ...


" زنان و دختران مورد خطاب آقای شريعتی نيز بايد آگاه باشند و بدانند که در هر صورت و در ايران نيز:


_ "عقل يافتن،


_ صاحب منطق شدن


_ مستقل و بدون آقا بالا سر شدن


_ واقع گرايی، حسابگری و فردگرايی و بالاخره


_ به مصلحت و منافع خود انديشيدن، باعث گمراهی است" و بايد از آنها دوری گزيد. »




جالب‌توجه است که در بخش دوم اين نمونه، آقای ناقد، برداشت‌های خود را در علامت نقل‌قول( گيومه) آورده است تا به خواننده بقبولاند که اين نقل‌قول مستقيم از شريعتی است!


و آنگاه بر اساس حرف‌های خود و انتسابشان به شريعتی به چنان کشفی نائل می‌گردند که بر اساس نظريات شريعتی:

«زن "صاحب اختيار"، "مستقل" و "آگاه"، هم خود و هم ديگران را به ضلالت و گمراهی می‌کشاند. » !!!



با چنين نقدی و چنين تحليلی، نتيجه‌گيری شما و جامعه‌شناس مورد‌نظرتان هم منطقا نه عجيب است و نه غير‌منطقی. آری،

جنابعالی و آن استاد جامعه‌شناس که به زعم شما «نقد علمی» نوشته‌است، چنين نتيجه می‌گيريد که شريعتی از خمينی هم ارتجاعی‌تر می‌انديشيده است!، چون وضعيت بحرانی «مومنين سنت‌گرا»ی آن روز را تشريح می‌کند!! اين است «نقد علمی» استاد جامعه‌شناس و «نقد» تأييد‌آميز جنابعالی؟ آيا هر‌کسی که چند صباحی با ادبيات سروکار داشته باشد، به اين نوع «نقدهای علمی» نخواهد خنديد؟


آيا اين است مفهوم «نقد علمی»؟ اين است روش «علمی»_انتقادی و بازسازی‌ی تاريخ؟ آيا با اينچنين روشی می‌خواهيد به اين ملتی که سال‌هاست در محاصره‌ی دروغ، فريب و ظلم قرار گرفته است، راه نشان دهيد؟


به‌علاوه بر اساس کدام متد و نقد علمی، اگر کسی به تشريح شرايط تاريخی و فرهنگی دوران پيامبر بپردازد و در واقع گزارشی تاريخی از وضعيت آن روزگار، شرايط، قوانين و مناسبات آن زمان ارائه دهد، می‌تواند اين گونه تفسير شود که اين يعنی تجويز همه‌ی رفتارها، روش‌ها، و قوانين آن روزگار برای ۱۴۰۰ سال بعد؟


شما و آقای جامعه‌شناسِ مزبور از کجا به چنين کشف عميقی نايل شده‌ايد؟ آخر در کدام اثر شريعتی تأييد شده است که با دختر ۹ ساله ازدواج کنيد؟ در کدام کتاب شريعتی از جداسازی زن و مرد سخن رفته است که جنابعالی و جامعه‌شناس موردتأييدتان، شريعتی را بدان متهم می‌سازيد؟ از کجای افکار شريعتی مخالفت با مدرنيته و حقوق زنان را دريافته‌ايد؟ اين موضع‌گيری که نبايد از زنان به عنوان ابزار تبليغاتی و... استفاده کرد، آيا بدان معنی است که زنان نبايد آزاد باشند؟ مگر فمينيست‌های اروپايی، برای نمونه در يکی از پيشرفته‌ترين کشورهای اين قاره، مثل کشور سوئد، که بارها بر روی تابلوهای تجارتی‌ی لباس‌های زير زنانه و... رنگ می‌پاشند و يا پاره می‌کنند، و يا در نشريات عليه آنان مطلب می‌نويسند، مخالف با آزادی زنان هستند؟ مگر فمينيست‌هايی که امروزه برای حقوق زنان مبارزه می‌کنند و با استفاده‌ی ابزاری از زن مخالف هستند، با استقلال زنان مخالف هستند؟ شريعتی در کتاب خود، دو چهره‌ی متفاوت از زن غربی ارائه می‌دهد: زن روشنفکر، مستقل، محقق، انديشمند؛ و زن مصرفی_ابزاری. آيا حقيقت و به ويژه «نقد علمی» حکم نمی‌کند که ما هر دو نگاه را بياوريم و آنگاه به نقد بپردازيم؟


عجيب است، شريعتی به جداسازی زن و مرد... ، اعتراض می‌کند و شما آقايان «علمی»‌انديش به تحريف حقيقت می‌پردازيد و آن را وارونه جلوه می‌دهيد تا نتيجه‌ی عکس بدهد، تا حکم قطعی عليه متهم صادر کنيد که؛ آری وی خواهان جداسازی زن و مرد است؟!!


آيا اين است نقد علمی، جامعه‌شناسانه و بيان حقيقت که مدعی آن هستيد و ديگران را به نداشتن آنها متهم می‌نماييد؟ آيا اينچنين می‌خواهيد به پيشرفت حقيقت کمک نماييد و به مبارزه با تزوير و تحريف آخوندها بپردازيد؟


به راستی که سرنوشت انديشه، فرهنگ و نقد، وقتی آلوده به اغراض شخصی و تعصبات فرقه‌يی و سياسی می‌شود، چه عاقبت شوم، غم انگيز و تهوع‌آوری می‌يابد.


منابع و توضيحات :

۱. فريدون گيلانی، زن در گرداب شريعت، نيمروز، شماره ۶۹۰، ۷ تير ۱۳۸۱، ص ۱۸

۲. اصطلاحی وام‌گرفته از شریعتی


۳. شريعتی، م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷


۴. شريعتی، م. آ. ۱، ص۲۱۴


۵. شريعتی، م. آ. ۲۷، ص ۲۴۳ و ۲۴۴


۶. شريعتی، م. آ. ۲۱، ص ۶۶


۷. شريعتی، م. آ. ۲۱، ص ۶۵


۸. شريعتی، م. آ. ۲۲، ص ۲۸۶ و ۲۸۷


تاریخ انتشار : ۱۵ / مرداد / ۱۳۸۱

منبع : وبلاگ علی فیاض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان