نام مقاله : قدرت، شمشیرِ دو دم
نویسنده : تقی رحمانی
موضوع : تأملی بر کتابِ محدودیتهای قدرت*
نشر صمدیه با مدیریت آقای لطفالله میثمی؛ آثاری را ترجمه کرده که در شناخت ابعاد قدرت سیاسی امریکا بسیار مهم و مطالعه آن بسیار ضروریست، بویژه اینکه این آثار نوشته متفکران و نویسندگان امریکایی است، که قدرت سیاسی را از درون مورد نقد قرار میدهند. "فرصتی دوباره" و "انتخاب؛ رهبري جهاني يا سلطه بر جهان" نوشته برژينسکی و یا کتاب " فلسطین، صلح به جای تبعیض نژادی" نوشته کارتر، "رؤياي برتري امريكايي" نوشته جورج سوروس از جمله این آثار است. دلایل لطفالله میثمی براي ترجمه کتاب "محدودیت های قدرت" از اين زاویه است که در ریشهیابی باید به عامل درونی توجه بیشتری کرد، او معتقد است نویسنده کتاب محدوديتهاي قدرت در این مسیر گام برداشته و فرافكني نكرده است. در نقد و بررسی اثر، چند پرسش ذهن مرا به خود مشغول كرده است :
۱ـ آیا قدرت برتر شدن، بدون سلطه و زور امکانپذیر است؟ به عبارتی قدرت و سلطه با یکدیگر رابطه دارند یا نه؟ آیا همه تمدنها که آقای جهان شدهاند، زورگو و سلطهگر بودهاند؟ به نظر من در این مورد دوم، ایران، چین، هند، امریکا و انگلیس با یکدیگر فرق چندانی ندارند، هرچند تفاوتهایی دارند.
۲ـ در تقابل با موضوع اول مسئله این است که آیا بدون قدرت برتر، امور جامعه میچرخد؟ در مورد جهان چگونه است؟ آيا مبصر براي جامعه جهانی لازم است؟ چه تضمینی است که مبصر تبدیل به خودکامه نشود؟ دو نهاد جهانی یعنی جامعه ملل و سازمان ملل متحد بدیل دموکرات مبصر جامعه جهانی هستند، اما جوامع بشری و ملل جهان آنسان دموکرات نیستند که جامعه جهانی را دموکرات کنند.
۳ـ سنتزي درتعامل بین موضوع اول و دوم رخ میدهد، یعنی قدرت برتر همیشه وجود دارد و جهان مبصر میخواهد. سودای مبصر یا مبصران خوب بر جهان وجود دارد، اما اقتضای قدرت برتر عدول از خوبی به سوی ظلم است؛ پس این واقعه پیشین، تا روز پسین باشد.
بررسی کتاب محدودیتهای قدرت را با عطف به سه موضوع بالا مورد بررسی قرار خواهم داد، اما باید گفت که نویسنده دارای همان ناخودآگاه امریکایی است؛ ویژگی تئوری برای عمل، عملگرایی و ارادهگرایی، فردگرایی قوی با اتکا به خوی فردی و اقدام به آن، توجه به جامعه بد و مدیریت آن و تفکیک با ویژگی فردی، توجه به نقش افراد در مدیریت جامعه و اغراق در انحراف یا هدایت نقش آنان و در عین حال تن دادن به ویژگی جامعه امریکایی و حاکمیت آن که باید آقای جهان باشد، اما به روایتهای مختلف؛ روایت دیک چنی، وولفوویتز یا روایت برژينسکی!
این ویژگی آرمانگرایی اخلاقی فردی و آمیختن آن به جامعه برتر یعنی امریکا، شاید تناقض بزرگ عنصر امریکاییبودن است که محصول شرایط دو دیدگاه "تام پین" و "توماس جفرسون" است که آرمانگرایی اخلاقی فردی را تابع قدرت واقعگراي یک ابرقدرت میکند و در بهترین حالت از امریکا میخواهد که مبصر با عدالت جامعه جهانی باشد و این نقش را به هیچ قدرت دیگر ندهد.
در کتاب محدودیتهای قدرت در سه فصل که «بحران مصرفگرایی»، «بحران سیاسی» و «بحران نظامیگری» بررسی میشود، خواننده انتظار دارد که نویسنده در ادامه همان آرمانگرایی در فصل مزبور از امریکا بخواهدکه به جای رهبری جهان به رهبری سازمان ملل اکتفا کند، اما نویسنده در فصل نتیجهگیری، توصیههای امریکایی و پراگماتیستی میکند؛ باید کلاهکهای اتمی را کاهش داد نه اينكه همه را نابودکرد، چندجانبهگرایی را مورد توجه قرار داد، مصرفگرایی را تعدیل کرد و به جای حمله پیشگیرانه یا بازدارنده، باید سیاست مهار بدون سلطه را در دستور كار قرار داد. همه اينها از علایم این روحیه امریکایی است. نمونه بارز نویسنده، تجربه هوشیارانه امریکا با اروپا پس از جنگ در مهار اتحاد جماهیر شوروی است، که موجب فروپاشی آن شد.
نویسنده از راه دور، اسلام سیاسی را مورد نقد قرار میدهد که باید بدون زور و سلطه مهار شود، درحالیکه اسلام سیاسی واژهای گولزننده و نادرست است. به نظر من در یک کلام او امریکا را مبصر معقول جامعه جهانی میخواند تا بتواند مدیریت خود را حفظ کند. چنین دیدگاهی از ویژگی عنصر امریکایی است.
اگر چه به اعتقاد نگارنده باید در مناسبات جهاني از جناح کبوتر در برابر بازها حمایت هوشیارانه کرد، اما نباید از ویژگی رهبریطلب عنصر امریکایی که ویژگی همه تمدنهای قدرتمند بوده غفلت کرد. به عبارتی باید با اولویت منافع جامع خود یا منافع ملی، با این ویژگی امریکایی برخورد کرد.
مصرفگرایی امریکایی
برژینسکی در سال ۱۹۷۰ در کتاب پر سر و صدای خود پیشبینی کرده بود که اگر امریکا به ارزشهای مسیحی و توجه به تولید به جای مصرف باز نگردد، مسائل اخلاقی و نیاز به مصرف، امریکا را دچار بحران میکند و هژمونی آن را در خطر قرار میدهد.
باسويچ به آرای متأله پروتستان، نيبوهر آلمانی ـ امریکایی، که فعال ضد فاشیست هم بود، استناد میکند. نویسنده از آرای نيبوهر که میتوان او را نمادی از آرمانگرایی اخلاقی خواند شروع میکند و سپس به مقایسه کارتر و ریگان میرسد. مقایسه میان کارتر و ریگان که اولی منادی تقوا و قناعت برای بینیازی جامعه امریکا به خارج است، تا امریکا اقتدار خود را بازیابد، و دومی یعنی ریگان كه معتقد است باید با مصرف و اتکای بیشتر به نفت ارزان خارج، سلطه خود را افزایش داده و بر اقتدار امریکا افزود و قهرمان بود و رسالت امریکایی بودن را انجام داد.
جامعه امریکا به ریگان پاسخ مثبت داد و به کارتر نه گفت. این پاسخ نشان از این واقعیت دارد که این اقتضای قدرت است و تمدنسازی که در آغاز بر کوشش و پشتکار استوار است، اما در مرحله شکوفایی مصرف و رفاه جايگزین کوشش میشود. در عین حال پرکاري را یا باید دیگران انجام دهند که تحت سلطه جامعه متمدن هستند یا اینکه ماشین و تکنولوژی، جایگزین نیروي کار انسانها شود. جامعه امریکا هنوز کوششگرا و داراي تکنولوژی است و هم از نیروی کار دیگران سود می برد.
باسويچ نمیتواند بر خلاف قاعده ظهور و سقوط تمدنها رفتار کند، اما در عمل میتواند سقوط تمدنی را عقب بیندازد. ویژگی قدرت و سلطه، رفاهطلبی و مصرف است، مگر امپراتوری روم یا امپراتوری ساسانی اینگونه نبودند؟ اما ویژگی امپراتوری اسپانیا با ویژگی امپراتوری انگلیس تفاوت داشت. اسپانیا امپراتوری غارتی و در نتیجه جنگی بود، ولي امپراتوري انگلیس بر تولید، سیاست و غارت پیچیده استوار بود، در نتیجه عمر بیشتری کرد و بيشتر دوام ميآورد.
اما مسئله مهم از نظر نگارنده این است که اگر جامعهای پیشرفته و قدرتمند به مصرف و تجمل روی نیاورد، خوی تخریبگر آن بیشتر میشود، در نتیجه جهان و جامعهاش را زودتر به ناکامی میکشد. دوستی، پیوند قدرت و ثروت، تجمل و فساد، غیرقابل گسستن است. بارها در قرآن به این سنت پرداخته شده است، اما جامعه قدرتمند که سودای برتری جهان دارد، در صورت آزادکردن همه انرژی خود برای تولید و اعمال قدرت، جهان را بهسوي جنگ یا خونریزی بیشتر میکشد، چون قدرت سیریپذیر است، چرا که جامعه مزبور سودای آن دارد که منافع ملی خود را در همه مناطق جهان تعریف کند، درنتیجه با انرژی فراوان با همه درگیر میشود، پس فاجعه بیشتر میآفریند.
قدرت برتر از نقش مبصری جهان به سوی مدیریت، و سپس حکمراني بر آن حرکت میکند، در نتیجه بر شدت جدالها میافزاید. پس میتوان گفت که تجمل، مصرف و وابستگی به جوامع دیگر، احتیاط قدرت برتر را بیشتر میکند. مقایسه امپراتوری انگلیس با فرانسه در این مورد قابل تأمل است. انگلیس در اداره مستعمرات از فرانسه محتاطتر بود. البته حکم راندن بر جهان در نهایت جنگ آفرین خواهد شد.
هشدارهای افرادی مانند اندرو جي. باسویچ امریکایی در کتاب خود باعث میشود که شتاب تجمل و مصرفگرایی در جامعه امریکا کنترل شود و در نتیجه عمر قدرت امریکا بیشتر شود، اما جامعه قدرتمند در نهایت غرق در تجمل و مصرف میشود، چون انگیزه و دلیل قدرت، دستیافتن به رفاه است. در اینجاست که انسانگرایی اخلاقی امریکایی به عمر جامعه امریکای مصرفزده یاری میرساند، حتی در دیالکتیکی ناخواسته در نتیجه برخورد دید کارتری با دید ریگانی، جامعه امریکا تعادل مییابد و فروپاشی تمدنی و ابرقدرتی آن به عقب میافتد. این دیالکتیک ناخواسته در سرزمین امریکا امکان بروز یافته است. برآمدن اوباما پس از جورج بوش پسر، نمونه این تعادل بخشيهای ناخواسته است.
اما باید توجه داشت که مصرفگرایی از ضروریات هر تمدن قدرتمند است که نقشي دوگانه بازی خواهد کرد. حتی باسويچ در راهحل نهایی، مخالف مصرف نیست، بلکه بر تولید داخلی تکیه میکند، اما باید متوجه باشد که تولید برای مصرف است. این اقتضای تکنولوژی مدرن را نمیتوان با آرمانگرایی مسیحی ـ اخلاقی از میان برد، اما میتوان آن را کنترل کرد؛ البته نه در همه شرایط، بلکه در زمانهایی خاص.
با این وصف، جامعه امریکا توانسته پس از جنگ جهانی دوم، دو موج اخلاقگرایی فردی را در مواجهه با قدرتطلبی امریکایی بهوجود آورد و قدرتطلبی معقول و اوج تولیدگرایی امریکایی را قویتر کند، اما هژمونیطلبی و مصرفگرایی را در جامعه منتفی نکرده است. این دو دوره یکی در دوره جنگ ویتنام بوده که منجر به صلح با آن کشور شد و دوره دوم پس از شکست نئوکانها در کاخسفید و پیروزی باراک حسین اوباما بوده است.
جالب این است که طراح اصلی سیاستهای کاخسفید در این دوره برژینسکی است که نسبت به بحران مصرفگرایی امریکایی در دهه ۱۹۷۰ هشدار داده بود، اما نکتهای که نباید از آن غفلت کرد، این است که ایالتهای مختلف امریکایی دارای آنچنان توان تولیدي هستند که توانستهاند ایالاتمتحده را به اعتماد به نفس برسانند. از سويي ساختار حقوقی این ایالات آنسان قوی است که دولت فدرال بیشتر به قدرت جهانیشدن فکر میکند تا به وضعیت داخلی کشور. همین احساس که دولت فدرال مدیر، مبصر یا آقای جهان است به توان تولیدی و ساختاری جامعه برمیگردد. به عبارتی تندروها، امریکا را آقای جهان میخواهند، میانهروها، مدیر جهان، و دموکراتها، مبصر انتخابی جهان؛ اولی را میتوان در نئوکانها، دومی را در جمهوریخواهان و دموکراتهاي محافظهکار از نیکسون تا کلینتونها دید و سومی را در امثال جان اف. کندی و باراک اوباما مشاهده کرد. اما نقش منجی جهان داشتن در آموزشوپرورش امریکایی وجود دارد، حتی آرمانگراهای اخلاقی امریکا، دارای چنین روحیهای هستند؛ کارتر، کندی و اوباما اینچنین هستند. بیگمان جایگاه جامعه امریکا این ادعا را در مقامات امریکا ایجاد میکند و هالیوود با فیلمهایش آموزش منجیگری را در جامعه امریکا بدیهی کرده است.
سیاست امریکا و موقعیت امپراتوری یا ابرقدرتی
سياست در كمند حفظ برتري امريكايي است. از ابرقدرت در همه زمينهها تا ابرقدرت تكنولوژيك بودن دو سر طيف مقامهاي امريكايي در مورد نقش جهاني امريكاست. اما ميانگين اين ايدهها ايده ابرقدرت با توجه به چندجانبهگرايي است؛ سياستي كه اوباما آن را پيش ميبرد.
به تعبير برژينسكي تا پايان قرن بيست و يكم انرژي فسيلي بديل ندارد. كنترل انرژي فسيلي حاكم بر جهان است. اوراسيا مركز و قلب جهان است، چون بيشترين انرژي فسيلي در اين منطقه است.
دكترين امنيت ملي امريكا در سال ۱۹۴۰ تمام جهان را منطقه حياتي امريكا تعريف كرده است. ساختار دولت فدرال طوري طراحي شده كه ۸۰ درصد آن معطوف به سياست خارجي است. فردگرايي امريكايي در خدمت ساختاري قرار دارد كه معتقد است، تمام جهان منطقه حياتي امريكاست.
سياست خارجي امريكا در دو روايت كلان، واقعگرايي جهانگرا و برتريطلبي جهانگرا تعريف ميشود. چه بوش و چه اوباما در مجموع، دكترين سياست خارجي امريكا را باور دارند، اما در بين آنان رهبري همگرا با ديگر قدرتها و رهبري منحصر به فرد، محل اختلاف است.
نويسنده كتاب محدوديتهاي قدرت در نقد ساختار دولت فدرال و سيستم امنيتي و همچنين مديريت دولت فدرال نظرات انتقادي ارائه ميدهد. اين انتقادات بيشتر در نقد نئوكانهاست كه از نظر او روايتهاي افراطي از "طلوع دوباره جهان" از استقلال دولت امريكا بهوسيله تام پين (۱۸۸۶) ارائه ميدهند، اما نويسنده متوجه نيست كه امريكا با ايده خلق مجدد جهان و طلوع جهان بهوجود آمده است، چنين ايدههايي ساختار دولت فدرال را در جهت جهانگرايي سوق ميدهد. بايد توجه داشت امريكا در حل مشكلات داخلي در بحرانهاي گوناگون موفقتر از جوامع پيشرفته ديگر بوده. گويي ساختار دولت فدرال بايد بهسوي توجه به جهان پيش برود، حال چه با نيت چندجانبهگرايي به مديريت امريكا، چه به باور رهبري جهان و چه بر باور سلطه بر جهان؛ اين ويژگيِ نقش جهاني در آن بارز است.
باسويچ سه منظر تيم رياست جمهوري، نهادهاي امنيتي و كنگره را مورد بررسي قرار ميدهد. نهادهاي امنيتي را به دليل بوروكراسي حاكم بر آن ناكارآمد، يا غرضورز و در خدمت مقاصدي خاص ميداند. همچنين كنگره را تحت فشار رياستجمهوري و نهادهاي امنيتي ميداند در نتيجه كنگره زير فشار دولت فدرال قدرت خود را از دست ميدهد.
دكترين امنيت ملي امريكا در مجموع تيم رياستجمهوري را داراي دست بالاتر ميكند. نويسنده متوجه نيست كه اين ضعف دموكراسي امريكايي، امري طبيعي است. دكترين امنيت ملي امريكا توسعه طلبانه است كه در شكل نرم آن دخالتگر و در شكل افراطي آن تجاوزكارانه ميشود. پس از جنگ دوم جهاني، آمريكا يا به درخواست ديگري، دخالتگر بوده يا خود به كشوري تجاوز كردهاند، از پاناما تا افغانستان را ميتوان در اين مورد مثال آورد.
كنگره در نهايت در خدمت دموكراسي مردم امريكاست. سازمانهاي امنيتي بهعنوان نمايندگان جناحهاي قدرتمند حمايت ميشوند و تيم رياستجمهوري هماهنگكننده اين دو با يكديگرند. پس اوباما يا كندي، جورج بوش يا ريگان دو سر اين طيف كه باشند هم باز هماهنگكننده هستند.
اگرچه باسويچ بيشتر افراطيها را نقد ميكند، اما ديد انتقادي خود را به منشور امنيت ملي امريكا (۱۹۴۸) بسط نميدهد و بهعبارتي ميان آرمانگرايي اخلاقي مسيحي با جامعه و قدرت آرماني پيوند برقرار نميكند. بايد توجه داشت كه منشور امنيتي امريكا براساس جهانگرايي تعريف ميشود و اينكه ايجاد امنيت در جهان براي امنيت امريكا ضروريست. خروجي چنين نگاهي در عمل شرايط را با حفظ ويژگي دولت فدرال بهسوي جناح متعادل به پيش ميبرد كه باز همان صورت مسئله منجيگري امريكا و دخالت امريكا براي امنيت و صلح در جهان براي حفظ امنيت امريكاست، اما مشكل امنيت جهان گاهي با جنگ به نفع امريكا و يا هر قدرت ديگري حل ميشود. بايد ديد كه چه ايده و چه ساختاري در دولت فدرال و چه نوع مناسباتي است كه در جهان آقايي امريكا را با جنگ همراه ميكند.
بحران نظامي و ويژگي قدرتمندان
آقايي بر جهان يا آقايي در جهان با جنگ همراه است، اين قاعده كلي است كه جنگ را با خود دارد، چرا كه "جنگ اضداد عمر اين جهان است"، اما اگر بحث بر سر جنگ كمتر يا جنگ كمهزينهتر است بايد پذيرفت كه ساختار تكنولوژي امريكا جنگيتر از همه تمدنهاي جديد غربي است. در كتاب «معني قدرت» نوشته نوآم چامسكي توضيح داده شده كه تكنولوژي امريكايي از صنايع جنگي ميگذرد و سپس به صنايع غيرنظامي تحويل داده ميشود.
بهتر بود كه باسويچ در آغاز فصل سوم كتاب محدوديتهاي قدرت اين نكته مهم را مورد توجه قرار ميداد؛ جناح بازها در امريكا به جنگ نياز دارد، اين نياز را بازها به كبوترها تحميل ميكنند، چرا كه در دنياي واقعي قدرت نظامي امري انكارناپذير است. در جريان حوادث ۱۱ سپتامبر هنري كيسينجر در نقد ديدگاههاي ليبرال اقتصادي جمله مهمي گفت و مضمون آن اين بود كه جهان را فقط با اتحاديههاي اقتصادي نميتوان مديريت كرد، بلكه نيروي نظامي هم لازم است. امريكا بزرگترين قدرت نظامي جهان است. هنري كيسينجر با اين نگاه نكته مهمي را گوشزد كرد.
اسباب قدرت در ثروت، سازمان و زور و مشروعيت و اعمال نظم نهفته است. هژموني بر دو عنصر حمايت هواداران و زور بر مخالفان رفت و آمد ميكند. قاعده قدرت "بادوستان مروت، با دشمنان مدارا" است، اما اين قاعده زماني «با دشمنان ستيز» همراه ميشود.
باسويچ در بخش سوم بيشتر از نئوكانها ناراضي است؛ از ضعف فرماندهي نظامي و مانند آن، اما بايد توجه داشت كه نظاميگري راز قدرتمندي باخود دارد. جوامع به جنگ نياز دارند و همانطور به صلح. قرار نيست جهاني با صلح داشته باشيم، اميدواريم كه چنين شود، اما چنين شدن يعني استقرار صلح دائم كه چندان عملي نيست. بايد از جنگها كاست، البته بسياري از انسانها جنگ را دوست دارند.
سود صنايع نظامي در رديف مواد مخدر و قاچاق زنان و مشروب، چندان دلفريب و زياد است كه چشمپوشي از آن متصور نيست. اگر قدرت را هم به نظاميگري اضافه كنيم ديگر چه خواهد شد! چون انسانها شيفته قدرت هستند. صورت مسئله اين است كه جنگ درآمدزاست و بايد در جهان جنگ راه انداخت. جنگ قدرتهاي بزرگ خطرناك است، اما جنگهاي منطقهاي درآمدزا و سودآفرين است. رهبران جاهطلب، متوهم يا نادان هم در جهان كم نيستند، اين افراد سوژه اين جنگها هستند، پس جنگهاي منطقهاي بايد انجام گيرد تا چرخ صنايع بچرخد. زماني كه جورج بوش اقتصاد امريكا و جهان را به سوي بحران برد، در عوض صنايع نظامي امريكا در اوج سفارشپذيري براي ۱۰ سال آينده بودند. تا سال ۲۰۲۰ صنايع نظامي امريكا سفارشهاي جديد داخلي و خارجي دارند، اين به معني جنگهاي منطقهاي در آينده و به عبارتي استمرار قدرت امريكاست كه صنايع نظامي قدرتمندي دارد.
از قضاي روزگار در سايه اين سفارشها، روسيه و فرانسه در جايگاه بعدي قرار ميگيرند، پس تا ظلم هست، مبارزه نيز هست؛ اما تا مبارزه هست، ظلم هم هست.
باسويچ در بخش بحران نظامي كتاب محدوديتهاي قدرت به فرماندهان نظامي امريكايي و نداي جنگ امريكا انتقاد ميكند، اما بايد توجه داشته باشد محدوديتهاي قدرت امري طبيعي است كه تلاش براي اعمال قدرت مسئله برتري بر جهان يا برتري در جهان را سامان ميدهد.
باسويچ در نهايت در بخش نتيجه يا پايان كتابش به برتري در جهان در برابر برتري بر جهان بهوسيله امريكا رضايت ميدهد. باسويچ نتيجه ميگيرد كه پيوند آرمانگرايي اخلاقي با قدرت جامعه امريكاست، كه اولي قرار است دومي را اصلاح كند، نه اينكه مسئله قدرت را منتفي كند.
كتاب اگرچه با اصول اخلاقي متأله پروتستان، نيبوهر شروع ميشود، اما در نهايت با توصيههايي كه ميخواهد جامعه امریکا و قدرت آن را حفظ کند، به پایان می رسد. قدرت اگر بد است، اما لازم هم است. اگر محدودیت دارد، جذابیت هم دارد. اگر مشمئزکننده است، اما ارضا کننده هم است. اگر مذموم است مقبول هم است.
تمدن بر پایه قدرت میایستد، با اندیشه و علم جهانی محکم میشود و با قدرت جلوه و جلال پیدا میکند. اگر چه هیچ تمدنی بر جا نمیماند، اما وسوسه قدرت برتر شدن با نوع انسان عجین است و "این واقعه پیشین، تا روز پسین باشد" محدودیت قدرت مانع از بهدستآوردن و اعمال آن نیست، اعمال قدرت دچار افراط و تفریط میشود. تا اندیشه و جریانهایی مانند نویسنده کتاب وجود داشته باشند، آن تمدن قدرتمند توان اصلاح خود را دارد. امریکا از جنگ جهانی دوم به اینسو بهواسطه نقد درونی در جامعهاش از برخی منجلابهای سیاسی و نظامی بیرون آمده، اما قدرتمندان امکان خطای بیشتری از دیگران دارند و خطاهايشان مهلکتر است.
جهان، نظام میخواهد و بدون ناظم نمیشود. جنگ و کشمکش ناظمها در جهان ابدی است و با عمر این جهان ادامه دارد. ناظمهای بد و خوب وجود دارند. جوامع برتر، منتقدان برتر و قوی تر خواهند داشت. نقش انسانها و جمعها در جوامع جدا از سرنوشت جامعه رقم نمیخورد، اما انسانها و جمعها میتوانند انحطاط جامعه را به تأخیر اندازند. کتاب محدودیتهای قدرت میخواهد این نقش را بازی کند.
*اين كتاب با نگارش اندروجي. باسويچ و ترجمه لطفالله ميثمي توسط نشر صمديه در سال ۱۳۸۹ به بهاي ۵۰۰۰ تومان انتشار يافته است.
تاریخ انتشار : شهريور و مهر / ۱۳۸۹
منبع : دو ماهنامه چشم انداز ایران / شماره ۶۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ