مقالات علیجانی سال ۱۳۸۹
13_03_2010 . 00:46
#1
مقالات علیجانی سال ۱۳۸۹
فهرست کلی





فهرست مقالات :

جنبشِ سبز، اصلاحِ اصلاحات بود
صداهایی که مدتی تحمل می‌شد
هاشمی به ما سهم نداد، تعامل کرد
اسلام برای ایران، یا ایران برای اسلام
آموزه‌ها و تجاربِ سحابی برای نسلِ ما
شانزده آذر، مقابله با استبدادِ داخلی و استیلای خارجی
شریعتی، در بسترِ جامعه‌ی سنتی‌ی گذشته و جامعه‌ی متکثرِ کنونی


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
12_05_2010 . 17:50
#2
آموزه‌ها و تجارب سحابی برای نسل ما



نام مقاله : آموزه‌ها و تجاربِ سحابی برای نسلِ ما

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : _____

مناسبت : هشتادمین سال تولد مهندس سحابی


جلد اول خاطرات مهندس عزت‌الله سحابی(نیم قرن خاطره و تجربه) منتشر شده است. خاطرات ایشان به ده دوره تقسیم شده که جلد اول حاوی شش دوره‌ی آن(از شهریور ۲۰ تا ۱۳۵۷) می‌باشد. در این شش دوره، کتاب نشان می‌دهد که چگونه خاطره‌گوی این روایت از نوجوانی و از یک فرد جستجوگر در یک محیط مذهبی و در دامان خانواده و سپس انجمن‌های اسلامی می‌بالد و اندیشه‌های طالب عدالت و آزادی می‌یابد، در نهضت ملی پا به عرصه سیاست می‌گذارد، پس از آن در جوانی، صداقت، سماجت، و مداومتش بر آرمان‌های خویش را در نهضت مقاومت ملی بروز می‌دهد.

آغاز میان سالی‌اش اما با عضویت در نهضت آزادی و آن گاه محاکمه و زندان و تبعید و آزادی پس از ۴ سال همراه بود. پس از آزادی نیز وی برخلاف رسم زمانه و رفتار بسیاری از هم نسلان‌اش در مواجهه با شرایط سخت‌تر روزگار(همزمان با شکل‌گیری گروه‌های چریکی)، که یا به خارج رفته بودند و یا از سیاست فاصله گرفته و یا فعالیت‌شان را از نظر کمی و کیفی آن‌چنان تنظیم می‌کردند که پرهزینه نباشد و به دستگیری و حبس جدیدی منجر نشود، باز با صداقت و مداومت پیشین به رفتار پرخطر دیگری دست می‌زند و در ارتباط با رهبران و سازمان مجاهدین قرار می‌گیرد. بدین ترتیب در حالی که هنوز ۴ سال از آزادی‌اش نمی‌گذشت، مجدداً راه به زندان می‌برد. این زندان تا دوره‌ی پیروزی انقلاب(که پایان جلد اول خاطرات است) طول می‌کشد. آنگاه سحابی میان‌سال، از زندان قدرت مغلوب، به حوزه مدیریت قدرت جدید برآمده از انقلاب پرتاب می‌شود و دوری جدید آغاز می‌گردد.

شش دوره گذشته از نوجوانی تا میان‌سالی که به تدریج شخصیت فکری ـ سیاسی او شکل گرفت، بیش‌تر بیانگر تأثیرپذیری او از شرایط فکری ـ سیاسی جامعه و دوران تاریخی‌اش بود، اما به تدریج، و به‌ویژه از دستگیری آخر به بعد، وی از یک مصرف‌کننده(و یا توزیع و ترویج‌کننده‌ی اندیشه و مشی) تأثیرپذیر از شرایط، به دوره‌ی تأثیرگذاری‌اش نزدیک می‌شود. طلایه‌های این تأثیرگذاری، در مقاومت او در زندان در برابر تغییر فکری به‌وجود آمده در درون مجاهدین و سعی در اثرگذاری بر دیگر دوستان(به‌ویژه جوان) زندانی‌اش، و حفظ هویت فکری آنها جلوه‌گر می‌شود.

پرتاب به درون قدرت، اما، مرحله‌ی تازه‌ای برای خود او بود تا مطالعات سمت‌گرفته به سوی اقتصاد او(در درون زندان) و نیز آرمان‌خواهی‌ی عدالت‌طلبانه و چپ خود را در عرصه عمل به محک صداقت و مدیریت و مهندسی برای اجرا بگذارد. تجربه‌ی حضور در شورای انقلاب و مجلس خبرگان و مجلس شورای دوره اول و نیز حضور در مدیریت سازمان برنامه و بودجه، "وضعیت" وجودی و افق نگاه و شخصیت او را از یک مبارز منتقد معارض، به "وضعیت" یک مدیر سازنده با دید تحققی و از رویکرد "ارزشی" حقیقت‌محور به رویکرد "اجرایی" موفقیت‌محور(و از عقل نظری به عقل عملی) تبدیل کرد.

این تجربه‌ی حضوری(و شهودی) تجربه‌ی یک نسل بود، نسل او و نسل بعد از او که مشترکاً نسل انقلاب را تشکیل می‌دادند. این پروسه‌ای است که هر نوع آرمان‌خواهی(اعم از عدالت‌گرایی سوسیالیستی یا سوسیال ـ دموکرات در آن هنگام و یا آرمان‌خواهی‌ی حقوق بشری و دموکراسی‌طلب در زمان حال، به ناچار طی کرد یا خواهد کرد، تا اهداف بلند و اتوپیک خود را به زبان زمان و عمل و مهندسی‌ی اجرایی درآوَرَد. اما هر کس به راحتی این پروسه را طی نمی‌کند. بسیاری افراد(و سازمان‌ها و حکومت‌ها) بوده‌اند که به جای آن‌که آرمان و ذهن خود را به واقعیت‌ها نزدیک کنند، سعی کرده‌اند به هر قیمت و هر ضرب و زوری که شده واقعیت را براندازه‌ی قالب ذهنی خود ببرند و کوتاه و بلند کنند. "گشودگی" وجودی و باز بودن ذهن برای تأثیر و درس گرفتن از "واقعیت"، در عین تلاش برای اصلاح و "تغییر" آن به سمت ایده‌آل‌ها و آرمان‌ها، یکی از لوازم جدی این ارتباط دیالکتیکی و تغییر ذهن از یک سو، و اصلاح و تغییر واقعیت به سمت آرمان‌ها از سوی دیگر است. تاریخ بشری چه درد و رنج‌های بزرگی از عدم گشودگی رهبران و مدیران در ارتباط با اهداف مختلفی هم‌چون عدالت اقتصادی، آزادی سیاسی، سربلندی قومی و نژادی و... و تلاش آنها برای به‌زور عملیاتی کردن آرمان‌هاشان متحمل شده است.

بدین ترتیب شخصیت سحابی در میانه میان سالی‌اش حاوی لایه‌هایی چنداست:

ـ لایه مذهبی برگفته از خانواده، جامعه، آموزه‌های پدر، مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی و...، با رویکرد عدالت‌خواهانه و دموکراسی و آزادی‌طلبانه
ـ لایه ملی و وطن‌دوستانه برگرفته از نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق
ـ لایه اقتصادی عدالت‌خواهانه برگرفته از فضای دورانی چپ و نیز مطالعات اقتصادی درون زندان
ـ لایه مبارزاتی برخاسته از همه لایه‌های پیشین و نیز همکاری با سازمان مجاهدین
ـ لایه تحققی و اجرایی نشأت گرفته از پیروزی انقلاب (به طور عام) و تصدی برخی سمت‌های تقنینی و اجرایی در قدرت مستقر
این‌ها، همه درون وجودی در هم ممزوج شده است که "صداقت"، "مداومت"، "گشودگی و تسامح"، و حس دائمی "مسئولیت" که اینک (پس از انقلاب) با دغدغه و روحیه رو به تزاید و تصاعد "ایران"گرایانه و وطن دوستانه تقویت می‌شد، را با خود حمل می‌کرد. این "مسئولیت" (ملی و مذهبی) اما در برهه‌ای به چنین محصول و خروجی رسید که باید نگاه آموزه و آگاهی ویژه‌ای را به جامعه منتقل کند. بستر این انتقال یک ابزار مدرن بود: مجله ایران فردا. این مجله در دورانی از زندگی سحابی منتشر شد که او سالیان زیادی بود که از قدرت و اجرا فاصله گرفته بود و بدان منتقدانه می‌نگریست. گویی او به جایگاه انتقادی پیشین بازگشته بود. اما این بار با دو تفاوت: تفاوتی که بین نظام قبل و بعد از انقلاب قائل بود و مهم‌تر از آن "تجربه"ای که در این دوران اندوخته بود و او را از موضع "نقدی" یک روشنفکر یا فعال سیاسی منتقد محض دور کرده بود. عجیب آنکه او باز در ظاهر در همان موضع بود؛ روشنفکر و فعال سیاسی منتقد. اما این بار از درون تغییر کرده بود و با وضعیت درونی که یک مرحله تجربی را گذرانده بود با وضعیت بیرونی ظاهراً مشابه قبل مواجه می‌شد. نگاه او امروز یک روشنفکر تحققی با جهت‌گیری آرمان‌خواهانه بود. اینک همه ذهن او را آرمان‌هایش نپوشانده بود. او اما آرمان‌هایش را برخلاف بسیاری کنار نگذاشته بود، بلکه از پهنای گسترده ذهن به افق آن رانده بود. "آرمان‌گرایی واقع‌نگر" وضعیتی بود که می‌توانست با یک ابزار مدرن با انبوهی از مخاطبان ارتباط برقرار کند. من نیز در این مقطع با ایشان پیوند فعال‌تر و منظم تری یافتم. هر چند در دهه ۶۰ در شرکت انتشار چند بار به کوتاهی دیده بودمش. وقتی برای دیدار با یوسفی اشکوری به آنجا می‌رفتم و با نام "علوی" با آنها گفتگو می‌کردم. پس از آن نیز در سال پرتلاطم ۶۷ در یک برخورد مسئولانه با خانواده‌ام با پیگیری و جدیت به کمک زندگی و سرنوشت من شتافته بود. اما پس از دورانی که بر من جوان نسل انقلاب گذشته بود و در اوان میانسالی وضعیت وجودی و آموزه‌های او برای من و امثال من درس‌های بسیاری داشت و تأثیراتی ماندگار. به این تأثیرات، به صورت خودآگاه، فکر نکرده بودم تا آنگاه که در شرایطی، اجبار بیرونی، توفیقی شد تا بر این موضوع تأمل کنم تا بتوانم ده صفحه "درباره عزت‌الله سحابی" تک‌نویسی کنم و من بیش‌تر از جنبه "خبری" ماجرا، بنا به روحیه و تمایلی که همیشه داشته‌ام (و ضعف حافظه نیز کاهش از جنبه خبری را به طور مضاعف تشدید می‌کند)، به "تحلیل" ایشان و تأثیراتش بر من (و ما) پرداختم.

سحابی در بستر زمانه تغییراتی در خود یافت (تجربه) و به نسل ما که بر همین بستر می‌زیست و هما ن واقعیات را تجربه می‌کرد منتقل کرد. او زودتر از نسل ما (و بسیاری از هم سن‌ها و هم نسل‌های خودش) به این تجارب رسید. جایگاه و موقعیت اجرایی که در آن قرار گرفت در دیالکتیک با صداقت و گشودگی که در او بود، و در برخی نبود؛ به سنتزی رسید که در ایران فردا سر سفره پراشتهای مخاطبان قرار گرفت.

به طور خیلی خلاصه (که امیدوارم روزی بتوانم به آن تفصیل بدهم) تأثیرات آموزه‌ها و رفتار سحابی در "ایران فردا" بر من و ما عبارت‌اند از:

ـ تبلیغ و ترویج و انتقال نگاه "واقع‌گرا" به جای نگاه صرفاً "آرمانی" و نگاه "مهندسی تحققی" به جای نگاه صرفاً ارزش‌گرا. سحابی به خوبی توانست بین عقل نظری معطوف به آرمان و ارزش و عقل عملی معطوف به اجرا و تحقق پیوند برقرار کند. او در برابر هر سوال از "چی"، سوال "چگونه" را قرار می‌داد. "عدالت"؛ چگونه؟، آزادی؛ چگونه؟ این آموزه که جمع بندی‌ای برخاسته از موقعیت جدید شخص وی بود، صدای نبض زمانه برای همگان بود که انقلاب‌شان به پیروزی رسیده و حکومت پس از آن نیز چه با آن موافق و چه مخالف بودند، در موضع "اجرا" و "تحقق" (موفقیت‌آمیز یا ناکام) قرار گرفته بود اما در‌هر‌حال همگان امیدوارانه یا ناامیدانه "انتظار" تحقق خواسته‌هایشان را داشتند.

ـ به وجود آوردن رویکرد و دید "توسعه‌گرا". عموم روشنفکران و فعالان سیاسی، به‌ویژه چپ‌گرایان (مذهبی و غیرمذهبی)، قبل از انقلاب در ایران فاقد نگاه توسعه‌گرا بودند. آنها عمدتاً به آرمان‌های نهایی هم چون عدالت و آزادی و... می‌اندیشیدند. اما مطالعات اقتصادی درون زندان و موقعیت اجرایی بعد از انقلاب، سحابی را به منظری توسعه‌گرا رسانده بود. او در ایران فردا توانست موضوع توسعه را به یک "مسئله" جدی تبدیل کند و اهمیت آن را به‌ویژه برای مخاطبان آرمان‌گرایش جا بیندازد. وی به خوبی این آموزه را به مخاطبانش منتقل کرد که قبل از آن‌که تولیدی صورت بگیرد، چیزی برای توزیع "عادلانه" وجود ندارد. و عدالت در این حالت جز توزیع فقر برای همگان نیست.

ـ جا انداختن منظر و نگاه "ملی". تا آن هنگام واحد تحلیل آرمان خواهان (چه چپ، چه لیبرال، چه مذهبی و چه غیرمذهبی) معمولاً یا "فرد" آدمی بود (که باید به آزادی سیاسی یا فلاح و رستگاری مذهبی برسد) و یا کل بشریت و خلق‌ها و توده‌ها (که باید به عدالت برسند). نگاه بسیاری از فعالان سیاسی، اعم از مذهبی و غیرمذهبی نیز انترناسیونالیستی و فراملی بود. سحابی به خوبی توانست این ایده را به مخاطبانش منتقل کند که همه این آرمان‌ها باید در یک ظرف "ملی" به نام "ایران" اتفاق بیفتد.

ـ ترویج اولویت "منافع ملی" بر منافع فردی و گروهی. در امتداد نگاه "ملی" و ایرانی برای تحقق آرمان‌ها و ارزش‌های جمعی سیاسی، سحابی این آموزه بسیار اثرگذار را مطرح کرد که در اختلافات و جناح بندی‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فکری، دینی و... در ایران، هیچگاه نباید سطح چالش‌ها و برخوردها (اعم از چالش‌های بین جناح‌های درون قدرت و یا بین نیروهای درون و بیرون قدرت) به حدی برسد که به "کل" و "ظرف" عام و مشترکی به نام "ایران" آسیب وارد شود. در این صورت همگان (و نه تنها جناحی که مورد مخالفت و مبارزه قرار گرفته) ضرر خواهد کرد و آسیب خواهد دید. مثال معروف او کشتی بود که در دعوای داخلی سوراخ می‌شد و همگان را غرق می‌کرد.

ـ تبلیغ نگاه اصلاح‌گر و تدریج‌گرا به جای نگاه‌های شتاب دار و انقلابی. سحابی این آموزه را عمدتاً از بازرگان گرفته بود، اما با مقداری تأخیر، تأخیری که می‌بایست زمانی برای تجربه فردی و موقعیتی برای او فراهم می‌ساخت. اما این آموزه از زبان سحابی (با پس زمینه چپ و رادیکال) متفاوت از زبان و منظر بازرگان با پس زمینه‌ای متفاوت بود. او اینک از ورای تجارب سالیان، چه در امر سیاست و چه در امر اقتصاد (و دیگر اموری هم چون مذهب و...) با نگاهی مدرج و مرحله به مرحله به هر نوع "تغییر" و "اصلاح" می‌نگریست. مثال معروف او بار خورجین پر از شیشه بر پشت قاطری بود که از سرحدی مرزی وارد سرزمینی می‌شد و مرزبان با چوب دستی‌اش بر یک نیمه این بار می‌کوبید و از صاحب بار می‌پرسید بارت چیست و او می‌گفت اگر با چوب دستی‌ات بر نیمه دیگر آن هم بکوبی دیگر هیچ! و نتیجه می‌گرفت سرعت و خشونت (و ساده بینی‌های هر انقلاب) نیمی از توان (به ویژه اقتصادی) جامعه را در چالش‌ها و درگیری‌های خود، به‌خصوص فاصله زمانی سرنگونی یک نظام اجرایی و سربرآوردن نظامی تازه از بین می‌برد و اگر قرار باشد انقلاب یا رفتار و رویکرد انقلابی دیگری نیز باز اتفاق افتد، نقش همان چوبدستی بر نیمه دیگر بار را دارد و از توان ملی آن جامعه و کشور دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و آن جامعه به جامعه‌ای فقیر و در حاشیه روند توسعه در جهان تبدیل می‌شود.

ـ تأکید بر نگاه تکثرگرا و فراگیر ملی به جای نگاه انحصارطلب حذفی. سحابی هم از منظر ایدئولوژیک مذهبی‌اش که انسان دوستی و مردم‌گرایی در آن قرائت نواندیشانه نهفته است و به تکثر و اختلاف آدمیان احترام می‌گذارد و خواهان رشد و اعتلای آگاهانه و آزادانه انسان‌هاست و هم از منظر نگاه تحققی و تجربی سیاسی به این نظر رسیده است. او بارها گفته است که نه روشنفکران و فعالان سیاسی منتقد می‌توانند افراد و نیروهای سنتی و راست را با لودر به دریا بریزند و نه برعکس آنها می‌توانند اینها را نابود کنند. در ظرف بزرگ ملی؛ ایران، جا برای همه هست. اختلاف و تکثر آراء و عقاید فکری و مذهبی و سیاسی و یا منافع اقتصادی و اجتماعی نیز از جامعه قابل حذف نیست و همان گونه که در انقلاب میجی در ژاپن تعامل متقابل جناح‌ها و وحدت آنها بر ترقی ظرف مشترک و واحدی به نام "ژاپن" باعث رشد شتابان آنها شد در ایران نیز تا هر دو سوی جناح بندی‌های سیاسی به این وقوف و آگاهی نرسند و علی‌رغمِ نقدهای متقابل موجودیت همدیگر را قبول نکنند و به رسمیت نشناسند راهی به سوی آزادی و توسعه ملی نخواهد بود. این منظر او را به نوعی تعامل و وحدت و آشتی ملی رسانده است. هر چند وی بارها ناامیدانه از فقدان وجود این نگاه در بطن قدرت نالیده است. اما تبلیغ این نگاه در این سوی ماجرا و در بین بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی بسیار اثرگذار بوده و حتی می‌توان گفت لایه‌ها و بخش‌هایی از درون حاکمیت (چه در میان اصلاح‌طلبان و چه حتی در بین برخی اصول‌گرایان منتقد) را نیز از خود متأثر کرده است.

ـ تأکید بر نقد و نقادی. جرأت دانستن داشته باش (سخن کانت) از شعارهای بنیادین پیدایش دورانی جدید (مدرنیته) در تاریخ بشری است. سحابی نیز به اندازه خود و با سادگی و صداقت و گشودگی خاص خود به این شعار در بستر سیاسی و اجرایی ایران جامه عمل پوشانده است. جمله معروف او در این باره که بارها تکرار کرده و می‌کند این است که هر حرکت و راهی نو با نقد آغاز می‌شود. این اعتقاد اما تنها در ذهن و زبان او نیست. عمل به این امر بسیار دشوارتر از طرح بیانی آن بوده و هست. اما شخصیت سحابی در این باب به کمک او آمده است و بسیار بیش از دیگر روشنفکران و فعالان سیاسی به نقد ایده‌ها و رفتارهایی که خود نیز در آن سهیم بوده دست زده است. ما درایران نمونه‌های زیادی برای این امر نداریم، اما بارها شاهد بوده‌ایم که سحابی در چارچوب ترویج نکاتی که تا اینجا برشمردیم با صراحت تمام به نقد خود نیز پرداخته است. به‌ویژه در مورد چالش‌هایی که بین نقطه نظرات او و نظرات معلم و استادش مهندس بازرگان اتفاق افتاده بود، او ضمن آنکه در مواردی هم چنان خود را محق می‌داند اما در بسیاری موارد نیز اینک حق را به جانب استاد می‌دهد. در دیگر موارد فکری وتحققی نیز از این موارد بسیار است که او به نقد خود و یا افراد و نیروهای همسو و هم جبهه خود در برخوردهای گذشته یا حال‌شان می‌پردازد.

اولویت‌بندی ارزش‌ها و دغدغه‌های فردی‌اش به ترتیب در "ایران"، "گروه و جریان خود"، "فرد خویش". این اولویت بندی که نه صرفاً بر زبان سحابی بلکه عمیقاً بر رفتار او حاکم است را هر کسی که از نزدیک با او برخورد داشته و یا حداقل مواضع سیاسی او را دنبال کرده باشد به خوبی درک می‌کند. او در هر موضوع سیاسی یا اقتصادی که پیش می‌آید، به طور طبیعی و خود به خودی ابتدا از موضعی بالا وکلان به تاثیر مثبت یا منفی آن در مقیاس و واحدی به نام "ایران" می‌اندیشد. آن گاه به منافع یا حیثیت جریان خود (ملی – مذهبی) و یا شخص خویش می‌پردازد. بسیار شده است که دوستان به جد و طنز به ایشان گفته‌اند شما تنها به شکل مربی تیم ملی به مسائل نگاه می‌کنید اما شما مربی یک باشگاه خاص هم هستید. بدون تیم‌های باشگاهی قوی تیم ملی قوی نیز نخواهیم داشت و شما اصلاً به باشگاه خود فکر نمی‌کنید وگویی تنها منظر یک مربی تیم ملی را دارید! اما این حرف‌ها و نقدها واقعا در او بی‌ثمر است. دغدغه‌ها و اولویت‌های وجودی امری درونی و نهادینه شده در افرادند. بسیارند در ایران (چه در درون چه در بیرون قدرت) که سلسله‌مراتب دغدغه‌ای و ارزشی کاملاً وارونه‌ای دارند و مسئله اول موثر بر هر موضع و تصمیم آنها "فرد" خودشان (و شهرت و قدرت یا ثروت ناشی از هر موضع‌شان) است و حاضرند برای دستمال خودشان قیصریه (ایران) را آتش بزنند. جدا از این افراد بسیار فراوانند افراد (و نیروهایی) که منافع جریانی و جناحی خودشان را معمولاً و به طور خود به خودی و ناخوداگاه برتر از منافع ملی قرار می‌دهند. اما سحابی شاید حتی به شکل افراطی و اغراق‌شده‌ای به اولویت ایران و منافع ملی می‌نگرد وگاه تنها منظرش همین امراست و گویی اصلاً دو ارزش و اولویت دیگر را نمی‌بیند!

صراحت و صداقت مشفقانه. سحابی انسان ساده‌ای است بدون پیچیدگیهای معمول هر انسان متوسط و به‌ویژه پیچیدگی‌های رایج در عالم سیاست. این امر پوشیده‌ای نیست و همگان بر آن مطلع‌اند. اما این امر با صداقت مشفقانه‌ای نسبت به همگان، رقبا و دشمنان سیاسی‌اش و حتی آنهایی که در حق او ناحقی‌های فراوانی کرده‌اند همراه است. این امرچه در حوزه جمعی و کلان سیاسی و چه در حوزه مراودات فردی وی جریان دارد. او می‌تواند به دیگری به صورت "تفهمی" (با مضمونی که وبر می‌گوید) و بالاتر از آن "تجسمی" بنگرد. وی به صورت طبیعی خود را جای دیگران می‌گذارد و اندیشه و احساس و منافع و موقعیت آنان را درک می‌کند و در فضایی از این نوع ادراک و تفاهم به کنش متقابل با دیگری می‌پردازد. این امر همان گونه که برای او در بسیاری از ارتباطات دوستی و محبوبیت می‌آورد اما گاه مواضع صریح و روشن‌اش در سیاست، به‌ویژه در مواجهه با قدرت (سیاسی واقتصادی)، آن هم در فرهنگ سیاسی که عادت به لاپوشانی، دیپلماتیک حرف زدن و غیر مستقیم فهماندن نظرات دارد و از صراحت و تندی نقد می‌گریزد و تملق و ریا را می‌پسندد، برای او مشکل‌ساز و هزینه‌بر شده است.

براین سیاهه می‌توان افزود. ولی اینها مهم‌ترین عناصر فکری و شخصیتی اثرگذار سحابی بر من و ما بوده است. اما نمی‌توان یک نکته را نا گفته گذاشت و آن این‌که آموزه‌هایی از او مانند دید توسعه‌گرا، نگاه ایرانی، اولویت منافع ملی و نظایر آن (که اینک از فرط بداهت‌اش ساده به نظر می‌رسد. اما مقایسه فضای روشنفکری و سیاسی قبل و بعد از ایران فردا به خوبی نشان از اثرگذاری موفق سحابی دارد)، اگر از سوی هر فرد دیگری مطرح می‌شد شاید تا این حد موثر واقع نمی‌گردید. بسیار بودند افراد رادیکال چپ و انقلابی که به نقد گذشته پرداختند اما از منظر یک "تواب" که دیگر به ایده‌ها وآرمان‌های خود اعتقادی ندارد. برخورد آنها نه نقد گذشته بلکه نفی و تخریب آن بود. در ایران معمولاً چه دفاع مطلق و کامل از همه یک ایده و رفتار و نه نفی مطلق و کامل همه آن کم‌تر اثرگذار است. ولی سحابی نه از موضع راست یا لیبرال و... به نقد چپ ‌پرداخت بلکه او از موضع یک سوسیال دموکرات به ارزیابی افکار و رفتارچپ دست زد. او همچنان به آرمان عدالت و نفی فقر و فاصله طبقاتی پایبند بود.

نقد رویکرد خاص دولت موسوم به سازندگی در رابطه با توسعه توسط سحابی و مجله ایران فردا نمونه بارزی از این امر است سحابی و هم فکرانش در ایران فردا صدور یک نسخه واحد از سوی صندوق بین‌المللی پول برای همه کشورها را نقد و نقاط ضعف‌اش را تحلیل کردند (نقدهایی که بسیاری‌شان بعدها از سوی کارشناسان توسعه‌گرای همان صندوق مورد اذعان قرار گرفت). سحابی در ایران فردا رویکرد موسوم به اصلاح ساختار یا سیاست تعدیل اقتصادی را به‌ویژه درقرائت و رفتار خاص ایرانی‌اش نقد گرد و گفت بدون در پیش گرفتن الگوی "جایگزینی واردات" در ابتدای حرکت به سمت توسعه اقتصادی اجرای شتابان و نفت زده "توسعه صادرات" و سیاست‌های تعدیل جز به تخریب صنایع کم توان داخلی و حالت رکود تورمی نمی‌انجامد. این پیش‌بینی بود که بعدها به وقوع پیوست و نشانگر صحت نقد‌های سحابی و دیگر صاحب نظران اقتصادی همسو با او در مقالات و میزگردهای ایران فردا بود.

همچنین می‌توان از نمونه بارز دیگری یاد کرد. سحابی در فضای ضدامپریالیستی حاکم بر سپهر اندیشه و عمل سیاسی جامعه ما به طرح این تئوری پرداخت که ما باید به جای "ستیز" مهاجمانه با امپریالیسم به مقاومت مدافعانه در برابر آن بپردازیم و این مقاومت جز با رشد و توسعه اقتصادی و سیاست خارجی معقول و منطقی امکان‌پذیر نیست. این موضع نیز نوعی نقد چپ اما نه از موضع راست بلکه از موضع آرمان‌گرایی واقع‌نگر بود. او به انکار و یا توجیه وجود روابط سلطه در جهان نپرداخت. اما در تحلیل این سلطه و مهم‌تر از آن روش مواجه شدن با آن به نگاه، راه و تجربه جدیدی رسیده بود.

همین منظر خاص او بود که نقدهایش را برای همه جریان‌های سیاسی (بویژه اکثریت روشنفکران و فعالان سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی)که پیشینه‌ای هم چون او داشتند جذاب و اثرگذار می‌کرد. صداقت و صراحت و می‌توان افزود جرات و قاطعیت او بر نقدها و نقطه نظرات جدیدش بر این امر می‌افزود. سحابی به عنوان یک فرد شدیداً مذهبی آن قدر بر نقطه نظرا ت تازه‌اش استوار بود که حتی گفت در ایران علی‌رغمِ نفوذ شدید یک مذهب با یک زبان خاص اما اینک هیچ کدام نمی‌تواند محور وحدت جمعی و ملی ایرانیان باشد واکنون تنها می‌توان بر محور "ایران" و رشد و رفاه و سربلندی آن وحدت کرد.

سحابی اما هم چون هر انسان دیگر نقاط ضعف فکری و رفتاری خاص خود را دارد. این امور نیز اینک در جهان رسانه‌ای و اینترنتی ما بر کسی پوشیده نیست، چه برای دوستان، چه رقبا وچه دشمنانش. البته این امر نیز از منظرهای مختلف می‌تواند متفاوت باشد. از یک منظر، به نظر می‌رسد هراس شدید او ازتجزیه ایران که جایگاه مهمی در تئوری استقلال او دارد در حدی که او حساسیت می‌ورزد واقع‌گرایانه نباشد (بنده در شماره ۴ ایران فردا به نقد این موضع پرداخته‌ام). هم‌چنین نگاه او به "ایران" نیازمند تدقیق و مهندسی واقع‌گرایانه‌تری است و ایران را باید نه تنها از خیلی دور بلکه از خیلی نزدیک نیز نگاه کرد. شاید او در حد نگاه خیلی دور ایستاده است و به خیلی نزدیک (مردمان ایران ـ افراد – نهادها و اقشارش) نمی‌نگرد. و شاید سادگی و صداقتش گاه به اثر پذیری‌های مقطعی و اعتماد به آنچه که نباید بدان اعتمادی کرد می‌رسد و نظایر آن.

اما آیا در مجموع نقاط مثبت و اثرگذار فکری و شخصیتی سحابی بسیار فراتر از نقاط ضعف‌اش نبوده و نیست. جایگاه او در اذهان و دلها بیانگر آن است که او (بسان برخی دیگراز شخصیت‌های هم نسل اش) از سرمایه‌های ملی مایند که متاسفانه قدرشان دانسته نشده است. اما علی‌رغمِ فضای غالب زمانه ما او همانند دیگر هم نسل‌هایش (هم‌چون پیمان، یزدی، عمویی و...) هر یک به فرا خورخویش اثر‌شان را گذاشته و مهرشان را بر زمین و زمانه‌شان زده‌اند و نزد مردم و خدایشان پاداش یافته و خواهند یافت.

همه اینها که گفتیم از ویژگی‌های سحابی پس از انقلاب است که من و ما آن را درک کرده‌ایم و بدین سبب بیش‌تر مرتبط با جلد دوم خاطرا ت اوست که امیدواریم به زودی با کمترین کسر و خللی شاهد انتشارش باشیم.


تاریخ انتشار : ۲۱ / اردیبهشت / ۱۳۸۹

منبع : سایت جنبش راه سبز (جرس)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
16_07_2010 . 18:07
#3
شریعتی، در بستر سنتی گذشته و جامعه‌ی متکثر کنونی



نام مقاله : شریعتی، در بسترِ سنتی‌ی گذشته، و جامعه‌ی متکثرِ کنونی

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : _____


راستی اگر شریعتی(و دیگر نواندیشان مذهبی) در تاریخ ما حضور نداشتند، سرنوشت ما چگونه بود؟

تاریخ را نباید از آخر به اول خواند، و از موضع "حال" همه‌ی گذشته را نگریست و تحلیل کرد، بلکه می‌بایست تاریخ را از گذشته رو به‌حال و اکنون دید، و در بستر و سیر طبیعی‌اش تحلیل کرد، وگرنه دچار خطاهای تحلیلی و نتیجه‌گیری‌های استراتژیک نادرست فاحشی خواهیم شد. بدین‌طریق "توهم" جای "تحلیل" و "آرزواندیشی" جای "چاره‌جویی" را خواهد گرفت.

اگر شریعتی(به‌طورخاص) و نواندیشان دینی(به‌طورعام)، در گذشته‌ی یک سده‌ی اخیر جامعه‌ی ما نبودند، چه می‌شد؟ آیا جامعه‌ی ما و روشنفکران و سیر اندیشه‌ی آنان به مسیر طبیعی و هموار "مدرنیته" نمی‌رفت؟ آیا سیر عقلانیت غیرمقید و غیرمعطوف به دین در جامعه‌ی ما بسط و گسترش نمی‌یافت؟ به نظر می‌رسد این نحوه نگاه و تحلیل یکی از همان "توهم"ها و آرزواندیشی‌های "غیرتاریخی" است، که هیچ پایی در زمین و ردی در واقعیت ندارد. یک نگاه اجمالی به سیر اندیشه‌ی جامعه‌ی ایران(به‌معنای توده‌های وسیع مردم، نه صرفاً معدودی نخبه و روشنفکر)، در یک سده و نیم اخیر نشان از آن دارد که چقدر این نوع پرسش‌ها، ذهنی و متوهمانه است.

کمی بیش‌تر به عمق برویم. اصلاً مگر می‌شود جامعه و تاریخ را بر اساس نقش "فرد" و شخصیت‌های فردی(امثال شریعتی) تحلیل کرد، و از نقش "ساختارها" و "مناسبات عینی‌ی اقتصادی ـ سیاسی و..." غافل ماند؟ آیا در جامعه‌ی‌ دهه‌ی چهل که اکثر مردم‌اش مذهبی‌ی سنتی‌اند، می‌توان انتظار پیگیری‌ی مدرنیته‌ی فلسفی‌ی غیرمعطوف به دین داشت؟

با تأمل در این مقدمه‌ی مختصر، پاسخ این پرسش که اگر شریعتی(و نواندیشان مذهبی) نبودند، چه می‌شد، به‌صراحت این است که ایران به‌وضعیت الجزایر دچار می‌گشت. در ایران یک دو قطبی شدید به وجود می‌آمد. یک‌سو نیروهای سنتی سیاسی و بنیادگراشده قرار می‌گرفتند، که خواهان اجرای حکومت شریعت می‌بودند(مانند فدائیان اسلام و روحانیت سیاسی‌شده شریعت‌محور)، و طرف دیگر دولت شبه‌مدرنی که می‌خواست با پول نفت، ظواهر مدرن، و توسعه‌ی سطحی‌ی اقتصادی را بدون توسعه‌ی سیاسی عملی کند. به‌طور روشن، ایران با حمایت وسیع توده‌ای از جناح مذهبی‌ی سنتی، شاهد وضعیت الجزایری خشن، حاکی از غلبه بنیادگرایی‌ی شریعت‌محور بر شبه مدرنیسم وابسته و مستبد می‌شد. از این منظر، مسأله‌ی نقش شریعتی و نواندیشان دینی، جلوگیری از دوقطبی شدن و خشونت‌بار شدن رابطه سنت ـ مدرنیته در ایران و سربازگیری کم‌هزینه از سنت و نیروهای سنت به نفع آرمان‌های انسانی جدید بود. نواندیشان دینی، کم و بیش سنت را، هم عقلانی(به مفهوم عام آن)، و هم دموکراتیزه کرده‌اند، هر چند خود نواندیشان به علت قدرت و نفوذ سنت‌گرایان، اولین قربانیان غلبه‌ی آنان بر جامعه‌ی ایران شدند(غلبه‌ای که در ابتدا با تکیه بر نفوذ و اقتدار مردمی صورت گرفت، و سپس متکی به نفت، و زور و قدرت مبتنی به آن شد).

برای تحلیل آینده اما، باید به یک نقطه‌ی کلیدی و طلایی‌ی اولیه اشاره کرد: جامعه‌ی ایران دچار "تکثر" شده است. هر تصویر ساده و یکسان‌سازی از جامعه‌ی ایران که بخواهد این ویژگی(تکثر) را نادیده بگیرد و جامعه را یک‌دست ببیند، از همان ابتدا دچار خطای مبنایی تحلیلی شده و بقیه‌ی بنای تحلیل‌اش بر زمینی سست و ناپایدار قرار خواهد گرفت. به‌گمان نگارنده در جامعه‌ی وسیع ایران، علی‌رغمِ تغییر جایگاه مذهب نسبت به دهه‌های پنجاه و شصت، هم‌چنان تفکرات مذهبی(اعم از سنتی، رفرمیست، و نوگرا) در اکثریت‌اند. و باز به‌طور نسبی جامعه‌ی ایران از یک "جامعه ناموزون، با غلبه‌ی وجه سنتی"، از اواسط دهه‌ی شصت، وارد یک جامعه‌ی "ناموزون، اما با غلبه‌ی وجه مدرن" شده است. در این مورد باید به‌طور مستقل به بحث نشست.

اما در چنین تصویر متکثر و طیف‌مندی از جامعه ایران، نواندیشان دینی در دو حوزه نقش‌آفرین خواهند بود. در حوزه‌ی نواندیشی دینی، هم‌چنان در عرصه‌ی نوسازی، دموکراتیزه، عقلانی(به معنای عام) و انسانی‌کردن تفکر سنتی دینی نقش‌آفرینی خود را در بین اقشار و طیف‌های متنوع مذهبی خواهند داشت. هم‌چنین، چه در حوزه‌ی نظر و چه در حوزه‌ی عمل، همگام با بقیه‌ی روشنفکران جامعه‌ی ایران(یعنی روشنفکران غیردینی که خود طیف متکثری از راست و چپ را شامل می‌شود) به نقش‌آفرینی در روند دموکراتیزاسیون جامعه و دولت در ایران خواهند پرداخت.

از زاویه دیگر نیز می‌توان به این مسأله و پرسش نگریست. هر فرد، طیف، یا هر تفکر و جریان اجتماعی که در یک جامعه‌ی متکثر نخواهد "موجودیت" و "واقعیت" دیگر پدید‌ه‌ها و جریان‌های فکری ـ اجتماعی را(علی‌رغم نقد و حتی نفی‌ای که می‌تواند در حوزه‌ی "تفکر" نسبت به آن جریان داشته باشد)، در نظر بگیرد، و نخواهد تکثر و تنوع و بازی دموکراسی در حوزه‌ی عمومی و مدنی را بپذیرد، عملاً گفتاری حذفی و خشونت‌بار و نفرت‌آلود نسبت به دیگران و در یک کلام مستبدانه و دیکتاتورمنشانه خواهد داشت. همه‌ی طیف‌های فکری و اجتماعی در جامعه‌ی متکثر ایران (چه مذهبی، چه غیرمذهبی، و چه ضدمذهبی) حق دارند در حوزه‌ی مدنی با یکدیگر رقابت کنند. اما همه باید بپذیرند که نباید "ایدئولوژی" و مرام‌های فکری‌شان را وارد دولت و حاکمیت کنند. حوزه مدنی جای رقابت افکار، ایدئولوژی‌ها، احزاب، و برنامه‌هاست، اما آنچه در نهایت باید به رأی مردم گذاشته شود "برنامه"هاست، نه اندیشه‌ها. دولت و حکومت باید غیرایدئولوژیک(اعم از ایدئولوژی دینی و ضددینی) باشد. مردم نیز بنا به تشخیص و آرای خود به انتخاب و چرخه‌ی نیروها و "برنامه"‌ها دست خواهند زد، و در هر دوره‌ی محدود و مشخص نیز یک "برنامه" یا ائتلافی از حامیان چند "برنامه"، که "رأی مردم" را کسب کرده‌اند، به سروسامان دادن زندگی مردم خواهند پرداخت، اما همه باید به یک اصل کلیدی وفادار باشند: عاری بودن دولت و حکومت از ایدئولوژی و بی‌طرفی‌ی حکومت در برابر عقاید مختلف.

هیچ نحله‌ای از روشنفکران(اعم از مذهبی و غیرمذهبی) نمی‌تواند با ساده‌سازی ایده‌آلیستی و یا یکسان‌سازی‌ی دیکتاتورمنشانه، خود را تنها نحله‌ای بداند که "واقعیت" و یا "حق فعالیت" دارد.

اما در مورد شریعتی باید به نکته‌ای دیگر نیز توجه داشت: شریعتی بیانگر یک رویکرد فکری ـ اجتماعی و یک دستگاه اندیشگی و نحوه‌ی تفکر است. تفکر و رویکردی که می‌خواهد حامی و پیگیر آزادی، عدالت، و اخلاق و معنویت باشد، اما شریعتی تنها "یکی" از معلمان و میراث‌گذاران این رویکرد(خواهان دموکراسی رادیکال و فراگیر در همه‌ی حوزه‌های سیاسی ـ اقتصادی و...) است. خود این رویکرد فراتر و بالاتر از شریعتی است(همان‌گونه که تفکر و جریان سوسیال ـ دموکراسی در جهان، معلمان و میراث‌گذاران و پیروان و حامیان متنوعی داشته و دارد). براین‌اساس می‌توان(و باید) با توجه به تجارب سی ساله‌ی اخیر، اندیشه‌ی وی را نیز با رویکرد "پساجمهوری اسلامی"، نقد و تحلیل، و بازخوانی و بازسازی کرد. خود او نیز، اگر می‌بود، چنین می‌کرد.

به علاوه آنکه، هنوز و هم‌چنان بسیاری از صورت‌مسأله‌های وی، و نیز بخش مهمی از پاسخ‌های او به این مسائل، مشکلات و پرسش‌های جامعه‌ی کنونی‌ی ما نیز هستند. مانند: مسأله سنت ـ تجدد، نسبت آزادی و عدالت، مسأله‌ی نقد سنت، مسأله‌ی نقد مدرنیته(چه در حوزه تفکر و چه در عینیت و مدرنیته‌ی مستقر)، مسأله‌ی زنان، متدولوژی‌های مختلف اسلام‌شناسی، رویکرد دیالکتیکی در تحلیل پدیده‌های اجتماعی، مثلث "عرفان و برابری و آزادی"، مثلث "زر و زور و تزویر" و بسیاری از مسائل و نظرگاه‌ها و راه‌حل‌های او که خود بحث مستقلی است.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی / منبع اصلی : ویژه‌نامه‌ی نسیم بیداری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
09_12_2010 . 14:32
#4
اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام



نام مقاله : اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : _____


در این گزارش سعی می‌کنم نظریه‌ی سه مرحوم انقلاب بزرگ ایران، مرحوم مطهری، مرحوم شریعتی، و مرحوم بازرگان را درباره‌ی ملیت و ناسیونالیسم بررسی کنم.

در رابطه با مرحوم بازرگان، از او جمله‌ای بسیار معروف در این رابطه وجود دارد. بازرگان می‌گوید: "... ما می‌خواهیم از طریق اسلام به ایران خدمت کنیم، اما برخی دیگر می‌خواهند از طریق ایران به اسلام خدمت کنند..." این جمله‌ی معروف بازرگان بیانگر دو رویکرد متفاوت است. ریشه تفاوت این دو رویکرد هم جنبه‌ی مذهبی دارد و هم جنبه‌ی سیاسی، یعنی هم به نظریه‌ی دینی و هم به نظریه‌ی سیاسی برمی‌گردد. در نظریه‌ی دینی‌ی مهندس بازرگان، مذهب برای انسان است نه انسان برای مذهب. این یک فرق بزرگ بین نواندیشان دینی و بسیاری از سنت‌گرایان است. ریشه دوم نوع تلقی‌ای است که در رابطه با ملیت و ملی‌گرایی به یک معنی وجود دارد. در نظر بازرگان مذهب برای خدمت به انسان‌ها است و در ایران بالطبع مذهب در جهت خدمت به ایرانیان است. می‌خواهد آنها را از قید و بندهای نامناسب نجات دهد و آنها را به رفاه، آزادی، عدالت، تعالی، و مکارم اخلاقی برساند. اما در نظریه‌ی سیاسی‌ی بازرگان، به علت تجربه‌ای که دارد، رویکردش کاملاً کارکردی، پراگماتیسمی، و عینی‌گراست. بازرگان نظریه‌پرداز نبود، او علوم سیاسی نخوانده بود، او یک مهندس بود. مهندس بیش‌تر از جنبه‌ی کارکردی، کاربردی، و پروژه‌ای و اقدام و مهندسی اجرایی به پدیده‌ها و وقایع نگاه می‌کند، و در پس ذهن‌اش، در هر نظریه‌پردازی، جنبه‌ی تحققی و عینی‌ی قضیه وجود دارد. بازرگان می‌خواست اهداف و آرمان‌هایش را در چارچوب و مقیاسی به نام ایران اجرا کند، همان‌طور که سازمان‌های سیاسی آن زمان هم کلمه‌ی ایران را در پایان نام و عنوان خود داشتند.

هرچند بعضی‌هایشان انترناسیونالیستی فکر می‌کردند، اما در‌عین‌حال به صورت ناخودآگاه و خود به خودی این نام را یدک می‌کشیدند، مانند حزب توده ایران، جبهه ملی ایران، نهضت آزادی ایران و... این‌که ما کلمه‌ی جمهوری اسلامی ایران را به کار می‌بریم، طبیعی است که این جمهوری اسلامی می‌خواهد در مقیاس و مختصات جغرافیایی و مردمی‌ی خاصی به نام ایران تحقق پیدا کند. به این معنی بازرگان نگاه ملی دارد. جدا از جنبه‌ی دینی خود که مذهب را برای انسان می‌خواهد، در اینجا هم او به صورت عینی، کاربردی و کارکردی هر نظر و برنامه‌ای را که دارد برای مردم ایران می‌دهد. البته طبیعی است که برخی اهداف او جهانی و انسانی است اما در‌عین‌حال عمده‌ی نظرات، رفتارها، و عملکردهای سیاسی و فردی‌ی او در رابطه با ایران و مردم ایران است، نه مردم عراق، افغانستان، کشورهای خلیج فارس و... او هدف خود را نجات ملت، رشد و توسعه سیاسی، اقتصادی، عمرانی، و پیشرفت ایرانیان در بستری از مردم‌سالاری و دموکراسی می‌داند. او این نگاه خود را با نگاه دینی نیز هماهنگ می‌کند. او به حدیث حب‌الوطن من‌الایمان استناد می‌کند: وطن‌دوستی بخشی از ایمان است.

البته بازرگان با وطن‌پرستی افراطی و هنر نزد ایرانیان است و بس، همیشه مرزبندی روشن و مشخصی دارد. به یک معنی، او ناسیونالیست به معنی ایدئولوژیک نیست، اما او ملت‌گرا و ملی‌گرا است. او به هویت و منافع مردم ایران می‌اندیشد. اما یک نکته مغفول در این حوزه‌ی اندیشه‌ی بازرگان، "مردم‌شناسی‌ی انتقادی" او است. اگر شریعتی در کویرات خود یک دید منفی و عصیانی نیچه‌وار روی انسان‌ها دارد، بازرگان در مردم‌شناسی‌ی انتقادی خود به جامعه و مردم ایران با این دید نگاه می‌کند. این یکی از حوزه‌های مغفول و ناشناخته در حوزه‌ی اندیشه‌ی بازرگان است، که در بخشی یا کلیه‌ی آثارش وجود دارد، یعنی یک بحث و نظر منتشرشده در آثار و نگاه بازرگان است. شاید بتوان گفت نسل بعدی‌ی نواندیشان پس از بازرگان نوعی نگاه مردم‌ستایانه دارند، اما برخی از نسل‌های باقیمانده از مشروطیت، یعنی نسل دوم مشروطیت، نگاه انتقادی و تلخکامانه اما واقعی به مردم دارند. بازرگان در بسیاری از آثارش به لزوم یک انتقاد از خود ملی اشاره می‌کند، و نیز اراده و عزمی برای اصلاح خود ملی، که نقصان‌های زیادی را با خود حمل می‌کند. این نگرش انتقادی‌ی بازرگان به مردم همیشه در آثارش به چشم می‌خورد، و بیش از ۵۰ سال تکرار می‌شود. به نظر می‌رسد این موضوع ارزش توجه جامعه‌شناسان را دارد تا به کاوش پیرامون آن بپردازند. به نظر بازرگان بدون شناخت خود ملی و نژادی‌ی ایرانیان، طرح و اجرای برنامه‌های اصلاحی یا انقلابی فاقد اعتبار است و ناکام خواهد بود.

او از این‌که مردم ایران یا روشنفکران‌اش همه‌ی گناهان را به گردن گذشتگان می‌اندازند یا استعمار خارجی و همه‌ی وظایف را به گردن آیندگان محول می‌کنند و از مسئولیت‌ها، توانایی‌ها، و قدرت خود بهره نمی‌برند، رنج می‌برد، و عصبانی است. او تحولات رفتاری قوم ایرانی را چون رسوبات تدریجی‌ی دریاها می‌داند که در طول تاریخ شکل گرفته و به ناخودآگاه قومی و ملی و بومی‌ی ما مبدل شده است. او تکوین خصایص و منش‌های کنونی ما را در جغرافیای خاص ایران، معیشت زراعتی و تاریخی ایرانیان، و نیز عدم امنیت، تهاجم، و استبداد همیشگی‌ی تاریخ ایران ریشه‌یابی می‌کند. معیشت کشاورزی نوعی معامله با طبیعت است؛ سرما، گرما، و تگرگ همگی خارج از اراده‌ی انسان‌ها قرار دارد، کار کشاورزی نظم و دقت وافری نمی‌طلبد. کشت و برداشت را می‌توان روزها پس و پیش کرد، اهمیت زمان، دقت، و نظم مخصوص زندگی‌ی صنعتی‌ی شهری است، عوامل غیرارادی طبیعی، ناپایداری، و عدم امید و اطمینان نسبت به آینده، ویژگی‌ی زندگی‌ی کشاورزی است. از سوی دیگر استبداد، تهاجم، و نا‌امنی‌ی دائمی هم خود از دیگر عوامل ناپایداری، به خود فرورفتن، و عدم امید به آینده، و عدم ثبات به برنامه‌ریزی، و کار درازمدت است. از نظر بازرگان، ده سمبل ایران است، در خود فرورفته و بی‌نیاز، خودبین و خودخواه و بی‌اعتنا، و به هرحال همه‌ی این عوامل، دست در دست هم، روحیات خاصی را برای قوم و مردم ایران به ارمغان آورده است، که بازرگان به تندی و صراحت خاصی جلو چشم همگان قرار می‌دهد. تنبلی، راحت‌طلبی، و فرار از کار. بازرگان می‌گوید: مانند مرغ عروسی و عزا که در شادی و غم قربانی می‌شود، کار نیز به بهانه‌ی سیاسی و انقلابی‌گری یا دیانت و عرفان و شعر از آن می‌گریزیم.

بازرگان می‌گوید: کار در مملکت ما توسری‌خور است و ایرانیان به قول سیدجمال‌الدین اسدآبادی در صنعت کلام و حرف پیشرفته هستند، و یک درصد آن را صرف تلاش نمی‌کنند. بازرگان ویژگی‌های دیگری نیز برای ایرانیان برمی‌شمارد: بی‌نظمی و شلختگی، سلب مسوولیت از خود، و فرار از چاره‌جویی به امید، اصلاح خود به خود امور، معتقد به شعار زور، و زود و همه‌چیز را از دولت خواستن، و برای خود مسئولیتی قائل نبودن، تقلید بی‌نظیر ایرانیان، مغرور به خود و قوم برتر انگاشتن خود، تن به کار ندادن مگر با چوب و زور و فلک، تملق و ریا، نه تسلیم شدن و نه مقاومت کردن (یعنی "ریا" نه تسلیم شدن است و نه مقاومت کردن)، تمرین محرومیت کشیدن، مبالغه در فحش و تعارف، خودبینی و خودخواهی، تک‌رو بودن، عدم روحیه‌ی کار جمعی و مشارکت در اجتماع، تفرقه و انشعاب، روح صوفی بودن و شاعری که بازرگان معتقد است تنها محرک ایرانیان برای فداکاری و دادن جان و مال و مذهب، خدا و آخرت و اهداف معنوی است. در ادامه می‌شود افزود ضعف مفهوم ملیت، وطن، و ملت. بازرگان اشاره می‌کند که حتی سلاطین خارجی را جزء سلسله‌های خود دانستن و نام دشمنی هم‌چون چنگیز را بر فرزندان خود گذاشتن، هم‌چنین بی‌توجهی زمان، قرار و حساب و کتاب و بی‌میلی برای برنامه‌ریزی برای کارهای درازمدت و دیربازده. اما در کل، وی خصایل ایرانی را در یک کلام خلاصه می‌کند: "سازگاری ایرانی" (و کتابی نیز به همین نام دارد). شاید بتوان نظر بازرگان در مورد روحیه‌ی ایرانی را در شعر حافظ خلاصه کرد که می‌گوید: "با دوستان مروت با دشمنان مدارا".

البته بازرگان پیش از انقلاب و در مواردی پس از انقلاب، به پیدایش نسلی نو و ایرانی‌ی دیگری در این سرزمین اشاره می‌کند، که در ۴۰ ساله‌ی اخیر شکل گرفته است، نسل ۳۰ تیر، نسل فداکار دهه‌ی ۵۰، نسل سرافراز انقلاب، و نسل مقاوم جنگ. البته این دیدگاه بازرگان بعدها مورد انتقاد افرادی چون شریعتی و محمد هادی جعفری و دیگران قرار می‌گیرد. او نیز می‌گوید: من در این مقولات قدری مبالغه کردم، اما حرف اصلی، کلی، و قالب همان است که گفتم. در نگاه بازرگان روحیات ایرانی متناسب با حکومت‌های ایرانی بوده و حکومت‌ها هم معلول و هم موجد همین روحیات بوده‌اند. البته نگاه تلخ و منفی‌ی بازرگان تا به آنجاست که می‌گوید بعثت پیامبران همه در شرق بوده است. به علت همین ویژگی‌های افراطی و تفریطی مردمان، نیکی‌ها در اوج و پستی‌ها در قعر است. در غرب مردم به اعتدال حیوانی، یعنی تعادل غریضی، نزدیک‌تر هستند.

از این رو مذهب از شرق به غرب رخنه می‌کند، یعنی این آسیب‌شناسی مرحوم بازرگان در رابطه با روحیات ایرانی به طور خاص گاه به کل شرق تعمیم داده می‌شود. اما بازرگان نگاه راهبردی و مثبتی نیز ارائه می‌دهد، چراکه بشر مغلوب مطلق طبیعت و جغرافیا نیست و وضع معیشتی ما و جهان هم دگرگون شده است. او معتقد است ایرانی با هوش سرشار و قدرت انطباقی که دارد می‌تواند به اصلاح و جهش بپردازد، و سازگاری‌ی منفی و منفعل ایرانی به سازگاری‌ی مثبت و فعال تبدیل شود. او هم‌چنین به این همه تجمل و ولخرجی و تفریح اعتراض می‌کند، و می‌گوید: این همه تجمل و ولخرجی در این سرزمین از حرام نیز حرام‌تر است، و عاقبت جز ضعف و هلاکت نخواهد بود. او برای ایرانیان به دنبال کیمیای اجتماع است و معتقد است می‌توان در دوران صنعتی بر این خصایص غلبه کرد. بازرگان شاید خود سمبل یک ایرانی‌ی نجیب در بعد مثبت آن است، سازگاری ایرانی ملایم، اما پیگیر با تلاش و پشتکار. در مجموع بازرگان حب وطن را همسو با ایران می‌داند و در مقابل هم نمی‌داند. او خود را ایرانی‌ی مسلمان مصدقی می‌داند. بنابراین فردی ملی است، اما با افراطی‌گری مخالف است، و در‌عین‌حال نگاهی کاملاً انتقادی و اعتراضی به روحیات ساخته‌شده‌ی مردم ایران در طول تاریخ دارد. خود او با سماجت خاصی سعی می‌کند با این روحیات مبارزه کند. اما مرحوم بازرگان دیدگاه نظری و دستگاه‌مندی در رابطه با ناسیونالیسم ارائه نکرده است. شاید مهم‌ترین محصول بازرگان در این عرصه زندگی و رفتار خود او باشد. اندیشه‌ی او را می‌توان از عمل و منش‌اش استنتاج کرد: ایرانی‌ی صادق، سالم، پرکار، و سرباز وطن.


اما در خصوص مرحوم مطهری. مرحوم مطهری همانند شریعتی عنصر نظریه‌پردازی بیشتری در آرا و نظرات خود داشت. بررسی‌ی آرای مرحوم مطهری به طور عام و به طور خاص در رابطه با ملی‌گرایی فرصت و مجال بیشتری می‌طلبد. در اینجا می‌توانم خلاصه‌‌وار به برخی اصول کلی و اصلی آن اشاره کنم، اما قبل از آن باید به دو نکته اشاره کرد: نظریه‌پردازی مرحوم مطهری و شریعتی در زمانه‌ای صورت می‌گیرد که نظام سیاسی‌ی حاکم، یعنی رژیم پهلوی، خود مروج ملی‌گرایی است. برای درک بهتر نظریات شریعتی و مطهری باید بستر زمانی‌ی آنها را در نظر بگیریم. به نوعی آنها دنبال ارائه‌ی یک نظریه‌ی بدیل در مقابل یک نظریه‌ی رسمی بودند، که در نظام سیاسی و رسانه‌ای آن زمان تبلیغ می‌شد. در آن دوران، به‌ویژه پس از انقلاب سفید شاه و مردم، این ایدئولوژی با شدت و حدت بیشتری تبلیغ می‌شد. ایدئولوژی‌ی خدا، شاه، و میهن، که در عمل خدا و میهن نیز در حاشیه‌ی شاه قرار می‌گیرند. یک نوع ایدئولوژی‌پردازی که جشن‌های ۲۵۰۰ساله نمونه و نمادی از این اندیشه است. این ایدئولوژی می‌خواهد با تکیه بر ایران باستان در برابر ایران پس از اسلام و نشانه‌هایی از فرهنگ ایران قدیم در برابر فرهنگ اسلام و با تاکید بر محوریت سلطنت و شخص شاه به یک نظریه‌پردازی برسد و ایدئولوژی‌سازی کند. ایدئولوژی‌ای که می‌خواست توسط حزب رستاخیز تبلیغ شود. در این ایدئولوژی خدا و میهن هم در سایه‌ی شاه قرار می‌گیرند.

بر این اساس است که شاه می‌گوید: اگر کسی نمی‌خواهد عضو حزب رستاخیز شود، و به عبارتی نمی‌خواهد این ایدئولوژی را بپذیرد، می‌تواند از ایران برود. یعنی ایرانی بودن با شاه‌پرستی و تسلیم به قدرت مطلقه‌ی شاه یکی می‌شود، در این بستر زمانی است که مطهری و شریعتی در آن نظریه‌پردازی کرده‌اند. اما نکته دومی که باید به اجمال به آن اشاره کنم، این است که خود مرحوم مطهری در زندگی‌ی فکری‌ی خود سه فصل یا سه لایه دارد.

در دوره اول مرحوم مطهری معمولاً پاسخگوی اندیشه‌ی چپ بوده است. این دوره‌ای است که اندیشه‌های تقی ارانی و حزب توده در ایران در حال تبلیغ است و مرحوم مطهری سعی وافری دارد که به آنها پاسخ دهد. دوره‌ای که نقد اندیشه‌های مارکسیستی و ماتریالیستی بحث می‌شود.

فصل دیگر پاسخگویی به شبه‌مدرنیسم است، شبه‌مدرنیسم پهلوی. در این دوره مرحوم مطهری بحث حقوق زن یا بحث خدمات متقابل ایران و اسلام و مباحثی نظیر آن را دارد. در آن دوره در جامعه مساله تبعیض در قوانینی در خصوص زن رواج داشت، برخی فیلم‌های سینمایی نیز در این خصوص ساخته می‌شد و بعضی مجلات مانند زن روز در رابطه با این مسائل مطلب می‌نوشتند. مرحوم مطهری برخلاف جو رایج روحانیون، با جرات و جسارت وارد پاسخگویی به این حوزه‌ها می‌شود، و برای مجله‌ی زن روز نیز مطلب می‌نویسد. به نظر من لایه‌ی دوم زندگی مطهری لایه‌ی برجسته‌ی دوره‌ی زندگی‌ی ایشان است.

در این دوران او با مرحوم بازرگان و انجمن اسلامی مهندسین و این نوع افکار مرتبط است. مرحوم مطهری به تهران آمده و عمدتاً در انجمن‌های اسلامی دانشجویان سخنرانی می‌کرد. وی در این لایه منتقد روحانیت نیز است، و مقاله‌ی "مشکل اساسی سازمان روحانیت" نوشته می‌شود و ایشان خواهان رفرم در حوزه‌ها می‌شود، و بحث مرجعیت شورایی را نیز پس از فوت آیت‌الله بروجردی مطرح می‌کند.

دوره سوم، به دوره‌ی حسینیه ارشاد برمی‌گردد. در این دوره او عمدتاً به پاسخگویی و نقد آرای دیگر نو‌اندیشان دینی مانند شریعتی می‌پردازد.

ویژگی هر سه دوره روحیه نقد است. یک دوره جواب مادی‌گراها را می‌دهد، یک دوره جواب شبه‌ مدرنیست‌ها را، و یک دوره نیز دغدغه‌ی خلوص دین را دارد و به نقد آنچه انحراف می‌پندارد، می‌پردازد.

کتاب خدمات اسلام و ایران مرحوم مطهری متعلق به دوران دوم زندگی ایشان و یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های ایشان است. این کتاب با مقدمه‌ای به امضای انجمن اسلامی مهندسین چاپ می‌شود، مقدمه‌ای که عزت‌الله سحابی نوشته است. در این کتاب مرحوم مطهری سعی می‌کند دیدگاه و نقد خود را نسبت به ایدئولوژی‌ی رسمی که به تدریج در حال تبلیغ است در دهه ۴۰ مطرح کند. ایشان، همان‌گونه که از نام کتاب برمی‌آید، به خدمات متقابل اسلام و ایران می‌پردازد.

از نظر ایشان مردم ایران آزادانه اسلام را ‌پذیرفته‌اند و خود به اسلام خدمات بسیاری کرده‌اند. اولین ایرانیان، ایرانیانی هستند که در یمن مسلمان می‌شوند و آنها با برخی از کسانی که مرتد می‌شوند، می‌جنگند. ایشان فهرست گسترده‌ای از خدمات را که ایرانیان به اسلام کرده‌اند، ارائه می‌دهد، و سعی می‌کند همه‌ی آنها را مستند ارائه دهد و با بررسی‌ی سیر فرهنگ اسلامی نقش برجسته‌ی ایرانیان را در حوزه‌های مختلف تمدنی و فکری نشان می‌دهد، نقشی که ایرانیان در پیشرفت اسلام در هند، در آسیای جنوب شرقی، در آفریقای شرقی و شمال آفریقا، در مغرب، و جای‌جای جهان داشته‌اند.

هم‌چنین ایشان با بررسی حوزه‌های مختلف معارف و فرهنگ اسلامی، چون قرائت و تفسیر، حدیث، فقه، ادبیات، کلام و فلسفه، هم‌چنین صنعت و دیگر رشته‌های علمی، نقش گسترده‌ی ایرانیان را مستند نشان می‌دهد. او نسبت مردم ایران با اسلام را صمیمی می‌داند و تحت عنوان صمیمیت ایرانیان نسبت به اسلام به بحث می‌پردازد.

او هم‌چنین به خدمتی که اسلام به ایرانیان کرده است نیز می‌پردازد، و ایشان این بحث را در همین کتاب تحت عنوان کارنامه‌ی اسلام در ایران مطرح می‌کند. او می‌گوید اسلام باعث می‌شود برای نخستین بار ایرانیان فکر و ایده‌ای واحد پیدا کنند، و احساس برادری میان آنها به وجود‌ آید. اسلام جلوی نفوذ و توسعه‌ی ادیان دیگر چون مسیحیت را در ایران می‌گیرد.

اسلام حصار مذهبی و سیاسی‌ای را که گرداگرد ایرانیان کشیده شده بود و نمی‌گذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملت‌های دیگر بروز دهد یا از محصول اندیشه‌ی ملل مجاور یا دوردست استفاده کند در هم شکست. ایشان توضیح می‌دهد که برخلاف نظری که می‌گویند ایرانی‌ها فقط در حوزه‌ی نظامی استعداد دارند، تمدن پس از اسلام نشان می‌دهد ایرانیان هوش، لیاقت، و استعداد در همه‌ی حوزه‌ها دارند، و این ناشی از تاثیری است که اسلام در شکوفایی‌ی استعداد ایرانیان داشته است. او می‌گوید اگر حمله‌ی تازیان نبود تا حصاری را که موبدان دور استعداد‌های ایرانی کشیده بودند بشکند، آیا ابن‌سینا و خیامی بودند که دانشنامه و هزاران کتاب را به فارسی بنویسند؟

ایشان این جریانات را محصول شکستن حصارها توسط شمشیر اسلام می‌داند. به نظر ایشان برخی توصیف‌های ایران قدیم مبالغه‌آمیز است و بیش‌تر استعداد ایرانی‌ها با ورود اسلام شکوفا شده است. ایشان می‌گوید ورود اسلام از منظر قدرت‌های سیاسی و نظامی در ایران یک تهاجم بود، اما از نظر توده مردم یک انقلاب بود. هم‌چنین ایشان بر نقش دیگری در کارنامه‌ی اسلام در ایران تاکید می‌کند، و آن، این است که اسلام جهان‌بینی‌ی ایرانی را دگرگون ساخت، خرافات ثنوی را با تمام بدبینی‌های ناشی از آن از دماغ ایرانی بیرون ریخت. ثنویتی که از خصوصیات تفکرات ایرانی شناخته می‌شد، و چند هزار سال سابقه داشت. ثنویتی که زرتشت نیز با آن مبارزه کرد و شکست خورد. آیینی که خود زرتشت به آن آلوده شد.

هم‌چنین ایشان معتقد است که اسلام توحید را در ایران، در همه‌ی ابعاد خود، جایگزین و ریشه‌دار کرد، هم‌چنین اسلام روحانیت موروثی، طبقاتی، و حرفه‌ای را منسوخ ساخت، و از حالت اختصاصی بیرون آورد، و اصل را بر پایه‌ی دانش و پاکی قرار داد، از هر صنف و طبقه‌ای که باشد. هم‌چنین از نظر ایشان اسلام این فکر را که پادشاهان آسمانی‌نژاد هستند برای همیشه ریشه‌کن ساخت، و بالاخره اسلام به زن شخصیت حقوقی داد، تعدد زوجات، به شکل حرم‌سرا‌داری و بی‌قید و شرط، را منسوخ کرد. تفصیل این مباحث در این گفتار کوتاه میسر نیست و خوانندگان خود می‌توانند به این کتاب مراجعه کنند. اما در ابتدای این کتاب ایشان به نظریه‌پردازی نیز می‌پردازد و سعی می‌کند با مفهوم‌سازی نظر خود را درباره‌ی ملیت و ملی‌گرایی ارائه دهد. آنچه به صورت اجمالی به دست می‌آید این است که نظر مرحوم مطهری عمدتاً واکنشی است، واکنشی در برابر ملی‌گرایی افراطی و ملی‌گرایی باستانی که در آن زمان در فضای سیاسی و اجتماعی ما تبلیغ می‌شد.

ایشان موفق نمی‌شود از آن حد و حدود‌ها و مرزها عبور کند، و نظریه‌ای مستقل ارائه دهد. از نظر ایشان ملی‌گرایی نوعی منطق احساسی‌گرایی است. او در صفحه‌ی ۱۴ کتاب خود ملی‌گرایی را نوعی منطق احساسی‌گرایی می‌داند و می‌گوید ملیت از خانواده‌ی خودخواهی است که از حدود فرد و قبیله تجاوز کرده و شامل افراد یک ملت می‌شود، و ‌خواه‌نا‌خواه عوارض خودخواهی را به همراه دارد. یا در جایی در صفحه ۹، ایران قبل از اسلام را به جاهلیت پیش از اسلام تشبیه می‌کند. به جز یک جمله، که در یک جا می‌گوید: ناسیونالیسم اگر جنبه مثبت داشته باشد، یعنی موجب همبستگی بیش‌تر و روابط حسنه‌ی بیش‌تر و خدمت بیش‌تر به آنان که زندگی مشترک داریم، ضدعقل و منطق نیست، و از منظر اسلام مذموم نیست. اسلام نیز برای کسانی که طبعاً حقوق بیشتری دارند، مانند همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونی‌ی بیشتری قائل است. به جز این پاراگراف، در همه جای کتاب، ملی‌گرایی را به عنوان یک امر منفی و خودخواهانه و با منطق احساساتی معرفی می‌کند.

به نظر می‌رسد نظریه‌پردازی‌ی ایشان عمدتاً تحت‌تاثیر نظریه‌ی رسمی باشد. ایشان یک نوع از ملیت را که ملیت‌گرایی‌ی قومی و خاک و خونی و نژادپرستانه است به عنوان همه‌ی "ملیت" می‌گیرد و آن را نفی می‌کند، و به همین دلیل، برخوردهای شدید با جنبش‌های ملی‌ی ایرانیان می‌کند. مثلاً در یک‌جا می‌گوید: خوش‌بختانه از آغاز اسلام تاکنون کسانی که به بهانه‌ی تجدید آداب و رسوم کهن ایرانی سر و صدایی به پا کرده‌اند، با عکس‌العمل شدید ملت ایران روبه‌رو شده‌اند. بابک‌ها، سندبادها، و مازیارها به دست کسانی چون ابومسلم و افشین ایرانی و سربازهای بی‌شمار همین کشور کشته شدند، و از نابودی بابک شادمانی می‌کند. در اینجا من نمی‌خواهم به نقد دیدگاه تاریخی‌ی مرحوم مطهری بپردازم، ولی برخورد عکس‌العملی کاملاً مشهود است.

برخوردی که ایشان با زبان فارسی دارند نیز قابل تامل است. ایشان در این کتاب مطرح می‌کنند که زبان فارسی را عمدتاً ترکان غزنوی و خلفای بنی‌عباس در ضدیت با اعراب مرکزی زنده نگه داشتند. البته چرا بحث به اینجا رسید، به نظر من به دلیل احساس و منطقی است که در پس ذهن عمل می‌کند و می‌خواهد به هر طریق ممکن در مقابل تبلیغات رسمی دستگاه، حتی علیه زبان فارسی، برسد.

مرحوم شریعتی نیز نگاه‌شان نسبت به ملیت برگرفته از دین است. آیه‌ای در قرآن است که مرحوم مطهری و شریعتی به آن پرداخته‌اند، آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی هجرات...‌ای مردمان ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و... مرحوم مطهری و شریعتی دو برداشت کاملاً متفاوت از این آیه دارند.

مرحوم مطهری در کتاب ذکر شده‌ی خود چندین بار به این آیه استناد می‌کند و آن را دلیل رد ملیت‌گرایی در اسلام می‌داند. ایشان در بحثی معتقدند پیامبر به شدت با واحد قبیله و ایل اعراب که به آن تفاخر می‌کردند با استناد به این آیه مبارزه کرد. ایشان معتقد هستند که با تکیه بر تقوا، قبیله‌گرایی و طایفه‌گری رد می‌شود، و در واقع از نظر مرحوم مطهری این آیه سندی بر رد ملی‌گرایی است.

از نظر او اسلام نگاه فرا‌ملی‌گرایی دارد و در فصلی از کتاب تحت انترناسیونالیسم اسلامی اشاره می‌کند که این مساله امری مسلم در اسلام است، و ملیت و قومیت در اسلام هیچ اعتباری ندارد. و ایشان دلایلی می‌آورد که حاکی از دیدگاه جهان‌شمولی‌ی اسلام است.

از همین جا می‌توانیم بحث را به نظرات دکتر شریعتی منتقل کنیم. شریعتی نیز در همان بستر زمانی و اجتماعی‌ی مرحوم مطهری به نظریه‌پردازی می‌پردازد. از نظر شریعتی تمدن جدید سه پایه دارد: یکی فلسفه‌ی عقلی، دیگری اخلاق طبیعی، و سومی هم سیاست ملی، که در برابر انترناسیونالیسم کلیسایی مطرح شده است.

شریعتی در جایی می‌گوید که ما نیاز به بازخوانی‌ی مترقی از ملیت داریم. در اینجا است که مسیر برخورد شریعتی با دیگر متفکران آن دوران مشخص می‌شود. او می‌گوید باید راهی برای کشف ملیت پیدا کنیم. بنابراین او در عکس‌العمل با تئوری‌ی رسمی قرار نمی‌گیرد، و می‌خواهد خود نیز به ملیت بپردازد. او تئوری‌ی بازگشت به خود را مطرح کرده و می‌خواهد به کشف مجددی در رابطه با ملیت برسد، که آن را دارای ماهیتی مترقی و انسانی می‌داند. اما در دیدگاه شریعتی ملیت چیست و چه رابطه‌ای با مذهب دارد؟

شریعتی در جاهای مختلفی در مجموع آثار ۲۷ این بحث را مطرح کرد که: ملیت هم‌چون "شخصیت" است و مذهب نیز چون "عقیده"، و تحلیلی عمیق و پیچیده از این دو ارائه می‌دهد. افراد می‌توانند شخصیت‌های متفاوتی داشته باشند، در حالی که عقاید متفاوت دارند، و اسلام نیز در حوزه‌های تمدنی مختلف دارای شخصیت‌های گوناگونی شده است، و در هرجا یک رنگ و بو دارد. او اعتقاد دارد که: مذهب، عقیده ما، و ملیت، شخصیت ماست. و بین این دو تعامل برقرار بوده است. شریعتی اسلام ایرانی را از قول دیگران تفسیر کرده است. او از قول عبدالرحمن بدوی، اسلام ایرانی را اسلام معنوی، و ایرانیان را قوم پر ملکات معرفی می‌کند. شریعتی می‌گوید: سهروردی، عطار، مولوی و... احجار کریمه‌ی کوهستان فرهنگی‌ی عظیم ما هستند، که در آنها فرهنگ ایرانی را بی‌فرهنگ اسلامی جستن همان قدر محال است، که فرهنگ اسلامی را بی‌فرهنگ ایرانی جستن محال است.


تاریخ انتشار : ۶ / شهریور / ۱۳۸۹

منبع : روزنامه شرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
09_12_2010 . 14:36
#5
هاشمی به ما سهم نداد، تعامل کرد



نام مصاحبه : هاشمی به ما سهم نداد، تعامل کرد

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : ندا سلامیان

موضوع : بررسی‌ی دوره‌ی انتشارِ نشریه‌ی ایران فردا


مقدمه :

هنوز دوم خرداد نشده بود، یعنی پنج سال مانده بود که دوم خرداد، دوم خرداد بشود و فضای مطبوعات رونقی دوباره بگیرد. مهندس سحابی که همواره دیدگاه‌های توسعه‌ای و اقتصادی‌اش بر دیدگاه‌های سیاسی‌اش می‌چربید، امتیاز نشریه‌ای را از وزارت ارشاد دولت هاشمی گرفته بود: ایران‌فردا، نشریه‌ای انتقادی، که همواره دو سرمقاله داشت. سرمقاله‌ی نخست امضای مدیرمسوول بر پیشانی‌اش می‌نشست، که به مباحث اقتصادی و توسعه‌ای می‌پرداخت، که وجه غالب آن انتقاد از سیاست‌های اقتصادی دولت بود. و سرمقاله‌ی دوم، که مواضع سیاسی‌ی گردانندگان نشریه را منعکس می‌کرد، یا به قلم سردبیر آن یا یکی از اعضای شورای سردبیری‌اش منتشر می‌شد. رضا علیجانی اگرچه از روز نخست نشریه نبود، اما تا شماره واپسینی که توقیف شد، هدایت تحریریه‌ی این نشریه را برعهده گرفت.


مصاحبه :

س : محور اصلی‌ی گفت‌وگوی ما مربوط به آغاز به کار نشریه‌ی "ایران فردا" تا هنگام توقیف در چاپخانه است، اما در ابتدا می‌خواهم کمی درباره‌ی بستر و فضای سیاسی ـ اجتماعی‌ی سال‌هایی که این نشریه در آن منتشر می‌شد صحبت کنید. چه شد نشریه ایران فردا منتشر شد؟

ج : دورانی که نشریه‌ی "ایران فردا" منتشر می‌شد، دوران پس از جنگ بود، یعنی سال‌های ۷۱ تا ۷۹. در آن دوره نشریه‌های دیگری هم مثل کیان، پیام هاجر، آدینه، دنیای سخن، پیام امروز، و جامعه سالم بودند که هر کدام در زمینه‌ی خود تاثیرگذار بودند. به نظر من این مجموعه نشریات محصول یک دوره‌ی تاریخی‌ی خاص در ایران است. دوران پس از جنگ، هم در داخل قدرت و هم خارج از آن، حرکتی شکل گرفته است که از یک نوع آرمان‌گرایی به سوی واقع‌گرایی می‌روند. حالا آن سال‌ها دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی بود و فضای جنگ کمی فروکش کرده بود و امام خمینی هم به تازگی فوت کرده بودند و به این ترتیب، کشور وارد فضای جدیدی شده بود. به نظر من این فضا فرصت یک نوع درون‌کاوی، تجدید‌نظر، و شروعی دوباره برای همه بود. در این دوره فضای مطبوعات تا حدودی باز شد و مطبوعاتی هم منتشر شدند. اما این، توضیح سطحی از رویدادهاست. اگر بخواهیم کمی عمقی‌تر و تاریخی‌تر به مساله نگاه کنیم، جامعه‌ی ایران از اواخر دوره قاجار جامعه‌ای ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی محسوب می‌شد، یعنی تا پیش از آن، این جامعه به‌طور یکدست سنتی بود، اما از اواخر دوره قاجار با روابط سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی‌ای که ایران با غرب برقرار می‌کند، و هم‌چنین رشد روزنامه‌های تجددگرا، رشد تدریجی‌ی آموزش و تحصیلات و شهرنشینی، این جامعه رفته‌رفته یکدستی خود را از دست می‌دهد و ناموزون می‌شود. دولت مدرن تشکیل می‌شود، اما اقتدار و تمرکز قدرت هم‌چنان به نام سلطنت قدرت باقی می‌ماند. در حوزه‌ی اقتصادی و با وجود صنایع مدرن، صنایع سنتی هم به کار خود ادامه می‌دهند، و مدارس با بافت قدیمی‌ی خود پابرجا هستند و در کنار آنها مدارس جدید و دانشگاه‌ها آغاز به‌کار می‌کنند و... در همه‌ی حوزه‌ها و حتی در حوزه‌ی روانشناسی‌ی جمعی این دوگانگی و ناهماهنگی وجود دارد، و به این ترتیب، ما یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی داریم.

اما به نظر من در اواسط دهه ۶۰ ما وارد یک مرحله‌ی جدید تاریخی می‌شویم، که می‌توان گفت جامعه‌ی ایران تبدیل به جامعه‌ای ناموزون اما با غلبه‌ی وجه مدرن می‌شود. رشد شهرنشینی، طبقه‌ی متوسط فرهنگی‌ی جامعه، تحصیلات عالیه، و رسانه‌های جمعی، که کمی بعدتر یک نمونه‌ی آن همین نشریه‌ی ایران فرداست که به آن می‌پردازیم، نشان‌دهنده‌ی غلبه‌ی وجه مدرن در جامعه ایران است. برای مثال ما در سال ۵۷ حدود ۱۱۸ هزار دانشجو داشتیم، در دهه ۷۰ شاید حدود دو میلیون دانشجو داشتیم، و در حال حاضر سه میلیون دانشجو در داخل کشور داریم. حضور اجتماعی‌ی زنان به شدت شتاب گرفت و این شاید مهم‌ترین دستاورد انقلاب ایران باشد. یعنی سنت در برابر حضور اجتماعی‌ی زنان ترک برمی‌دارد و زنان وارد حوزه‌ی فعالیت‌های مدنی می‌شوند. حالا این مساله زلزله‌ای در اعماق جامعه محسوب می‌شود که پس‌لرزه‌های آن به سطح جامعه می‌رسد، و در حوزه‌ی سیاست بروز پیدا می‌کند. جنگ به پایان رسیده است و به هر حال آن عامل خارجی که می‌توانست تا حدی خواسته‌ها را تعدیل کند، فضای سیاسی را متاثر کند و تحرکات اجتماعی را محدود کند، جایگاه خود را از دست داده است، و در چنین شرایطی است که جامعه، هم در بطن خود، هم در حوزه سیاست و قدرتـ، عطش یک دوران نوین را دارد. دولت سازندگی با سیاست‌های تعدیل و دیدگاه‌های خاصی در حوزه‌ی اقتصاد، سیاست، بین‌الملل، و حوزه‌ی اجتماعی و مدنی روی کار می‌آید، که بعدها در کارگزاران سازندگی جلوه‌گر می‌شود.

من فکر می‌کنم در این شرایط است که دیواره‌ای که بین اعماق جامعه و لایه‌های سیاست و قدرت وجود دارد نرم‌تر می‌شود، و این دو می‌توانند تعامل بیشتری با یکدیگر داشته باشند. درنتیجه، طبقه متوسط فرهنگی که خواهان مشارکت در عرصه‌های مختلف و ایجاد تغییر است می‌تواند خود را بیش از پیش نشان دهد، و این فشار از پایین و نرمش از بالا فضایی را به وجود می‌آورد که نهادهای اجتماعی و هم‌چنین نشریاتی مانند ایران فردا در آن متولد می‌شوند. ضمن این‌که مهندس سحابی که مدیرمسئولی نشریه ایران فردا را بر عهده داشت فردی است که بیش از ۱۰ سال سابقه‌ی زندان زمان شاه را داشته است و سابقه‌ی عضویت در شورای عالی انقلاب، سازمان برنامه و بودجه، مجلس خبرگان، و مجلس شورای اسلامی را هم در کارنامه‌ی خود دارد. ایشان هم‌چنین به لحاظ شخصیتی هم به‌ عنوان فردی صادق، منصف، و قابل اعتماد شناخته می‌شد. درنتیجه، با مجوز نشریه‌ی ایران فردا موافقت شد. مهندس سحابی پیش از آنکه برای ایران فردا در قالب یک نشریه مجوز بگیرد، همین مباحث را به صورت سلسله‌مباحثی تحت عنوان "بحث‌های بنیادین ملی" به صورت زیراکسی منتشر می‌کرد.


س : چه سالی؟

ج : زمان دقیق آن خاطرم نیست، اما مربوط به اوایل سال‌های ۶۷ تا ۷۱ است. بعدها ما همین مباحث را در ایران فردا منتشر کردیم. ایده‌ی منافع ملی و این‌که جناح‌های سیاسی باید همه با هم کار کنند و ایران یک ظرف بزرگی است که همه می‌توانند در آن جای بگیرند، زمزمه‌ی تازه‌ای بود که شنیده می‌شد. این ایده و طرح آن از سوی مهندس سحابی، اعتمادی را ایجاد کرد که منجر به دادن مجوز انتشار ایران فردا شد. در حال حاضر هم سرمقاله‌های مهندس سحابی در ۷۳ شماره مجله ایران فردا به صورت کتابی تحت عنوان "دغدغه‌های ایران فردا" در دسترس است، که به چاپ سوم هم رسیده است، و پیشنهاد می‌کنم مخاطبان شما آن را بخوانند. این کتاب نشان‌دهنده‌ی وجود ایده‌ای است که پیش از انتشار ایران فردا وجود داشت و در آن به نوعی بسط پیدا می‌کند.


س : خب برویم سراغ ورود شما به نشریه‌ی ایران فردا. از چه سالی و چطور شروع به همکاری با ایران فردا کردید؟

ج : من خودم از شماره سه یا چهار ایران فردا همکاری مطبوعاتی داشتم، اما حضور مستقیم من مربوط به شماره‌های بعدی‌ی نشریه می‌شود. در آن دوران شرایط خاص خودم را داشتم، اما با نوشتن چند مقاله و نقد، همکاری با ایران فردا را آغاز کردم. اتفاقاً نخستین مقاله‌ای هم که از من در ایران فردا به چاپ رسید نقد یکی از سرمقاله‌هایی بود که در این نشریه چاپ شده بود. بعد از نوشتن چند مقاله به دعوت حسن یوسفی‌اشکوری وارد تحریریه شدم، و دبیری‌ی سرویس اندیشه را، که آن زمان بر عهده‌ی آقای اشکوری بود، بر عهده گرفتم. بعد از آن دبیر تحریریه شدم و در نهایت هم سردبیری‌ی نشریه را بر عهده گرفتم. کارهای سردبیری حدوداً ۱۱ـ۱۰ شماره نخست نشریه را آقای مدنی انجام می‌داد، ۱۰ شماره‌ی بعدی را آقای رشیدیان بر عهده داشت، و از شماره‌های ۲۲ تا ۷۳، که در چاپخانه توقیف شد هم من کارهای سردبیری آن را انجام می‌دادم. البته در آن زمان نام کسانی که سردبیری می‌کردند زده نمی‌شد، اما بعد از دوم خرداد نام مرا به عنوان سردبیر در نشریه می‌زدند.


س : کمی درباره‌ی روندی که باعث شد ایده‌ی انتشار نشریه‌ی "ایران فردا" عملی شود، توضیح می‌دهید؟

ج : انتشار ایران فردا ایده‌ی مهندس سحابی بود و به نوعی می‌توان گفت پس از انتشار این نشریه، ادبیات زیراکسی به ادبیات مطبوعاتی تبدیل می‌شود. همان‌طور که گفتم، در دوران پس از جنگ جامعه‌ی ایران می‌خواست فصل جدیدی را آغاز کند و در حال نفس کشیدن بود، اما این نفس کشیدن‌ها هم در حوزه‌های فرهنگی و سیاسی به صورت ادبیات زیراکسی بود، اما وقتی فضا کمی بازتر شده بود، این ادبیات به مطبوعات منتقل می‌شد، همان‌طور که در حال حاضر هم بخشی از این ادبیات مطبوعاتی به ادبیات مجازی منتقل شده است. مهندس سحابی یک دوره نماینده‌ی مجلس بود. دوستان جوانی که در آن روزها تجربه‌ی فعالیت فرهنگی و اجتماعی داشتند و افرادی که پیرامون ایشان بودند و نظرات‌شان را قبول داشتند، بعد از دریافت مجوز، مهندس سحابی از این افراد برای همکاری در نشریه دعوت کرد و کسانی که پیش از آن در چند نشریه‌ی دیگر تجربه‌ی فعالیت فرهنگی و مطبوعاتی داشتند، در نشریه‌ی "ایران فردا" فعالیت جدی‌تری را آغاز کردند.


س : به نظر می‌رسد این نشریه برای نیروهایی که مدتی از ساخت قدرت فاصله گرفته بودند، مجالی بود برای ائتلاف و گردهمایی، تا آنجا که باعث شد در انتخابات شوراها شرکت کنند و به نوعی وارد قدرت رسمی شوند.

ج : این نکته را به نوعی می‌توان ‌پذیرفت. فعالیت این نشریه هم با آنکه فعالیت مطبوعاتی به حساب می‌آمد، اما در آن دوره به دلیل فقدان نهادهای حزبی، مطبوعات هم کنش سیاسی پیدا کرده بودند، در حالی که نباید این طور باشد، مانند جنبش دانشجویی که باری بیش از ظرفیت آن بر دوش‌اش گذاشته شد، چراکه نهاد دیگری در دسترس نبود. مطبوعات آن دوران ارگان‌هایی بودند که ارگانیزه هم می‌کردند و نشریه ایران فردا هم در واقع ارگان جریان اجتماعی‌ی ملی ـ مذهبی بود که وارد انتخابات شورای شهر شد، و این مجله تریبون این جریان محسوب می‌شد. در یک توافق نانوشته هم ‌پذیرفته شده‌بود که ایران فردا ارگان این جریان اجتماعی است.


س : پس، ‌پذیرفته شده بود.

ج : بیش‌تر تحمل می‌شد. البته ما فعالیت حزبی‌ی مستقل هم داشتیم. به تدریج وقتی شورای فعالان ملی ـ مذهبی تاسیس شد، فعالیتی مستقل از مجله‌ی ایران فردا داشت که البته ما اخبار آن را در نشریه منتشر می‌کردیم، و این دو نهاد با یکدیگر همپوشانی داشتند، اما مستقل از هم بودند. در واقع یک دوره‌ی‌ گذاری بود که به استقلال نهادها هم منجر شد.


س : شما اطلاع دارید چرا نام "ایران فردا" را برای نشریه انتخاب کردند؟

ج : شاید جالب باشد، ایران فردا به نظر من دغدغه‌ی مهندس سحابی بود. من حتی در رویدادهای اخیر از لحاظ روانشناختی هم تامل و توجه کردم و متوجه شدم مساله‌ی اول بسیاری از افراد خودشان هستند. یک روزنامه‌نگار یا فعال سیاسی پس از هر رویدادی به دنبال این پاسخ است که چه نفعی برای من دارد؟ عده‌ای دیگر که از لحاظ اخلاقی متعالی‌تر هستند به منافع "ما"ی جمعی یا حزب و جریان خود توجه می‌کنند. بسیار کم هستند افرادی که از میان "من"، "ما" و "ایران"، ایران را اولویت اول خود انتخاب کنند. از دیدگاه دغدغه‌ی ملی، به تمام مسائل کشور نگاه کردن، ویژگی‌ای بود که من در مهندس سحابی دیده‌ام، و بسیار هم کم داریم. مهندس سحابی جامعه‌ی آن زمان خود را نمی‌پسندید و با این دغدغه به فردا هم می‌اندیشید، و شاید نام ایران فردا را از این جهت انتخاب کرده است که به ایران آینده امیدوار است، و گویی این حرف‌ها را برای ایران فردا می‌زند. من این دغدغه و امید را، هم در مشی و منش مهندس سحابی دیده‌ام، و هم در احساسات‌اش.


س : ایران فردا، از ابتدا، رنگ و بوی سیاسی داشت، یا بعد از مدتی به مباحث سیاسی و نظری پرداخت؟

ج : ایران فردا، ابتدا، با دیدگاه‌ها و بحث‌های توسعه‌ای آغاز به کار می‌کند، و به‌ویژه به توسعه‌ی اقتصادی می‌پردازد، و منتقد دیدگاه‌های آقای رفسنجانی محسوب می‌شود. این تسامح دولت وقت هم قابل توجه است، که نشریه‌ای که تمام سیاست‌های اقتصادی دولت را نقد می‌کند، با مانعی از سوی آن مواجه نمی‌شود، و اجازه نشر دارد.


س : دولت واکنشی نسبت به این انتقادها نشان نمی‌داد؟

ج : نه. تا پس از دوم خرداد نشریه ایران فردا هیچ‌گاه به دادگاه نرفت. شاید تذکراتی گرفته باشد، اما با هیچ ممانعت جدی‌ای برای انتشار رو به رو نشد. ایران فردا نسبت به تمام مسائل روز کشور یک نگاه توسعه‌ای داشت، که در نگاه روشنفکری آن زمان مفقود بود. هم‌چنین یک نگاه ملی دارد که در آن معتقد نیست جریان راست باید حذف شود، بلکه می‌گوید هر دو طرف باید یکدیگر را به رسمیت بشناسند، تا در این ظرف ملی جا بگیرند. از موضع منافع ملی به همه‌چیز نگاه کردن در ایران و جا افتادن این نوع نگاه که امروز افراد دیگری هم از آن سخن می‌گویند، از نظر من، بسیار تحت‌تاثیر نشریه‌ی ایران فردا و به‌ویژه سرمقاله‌های مهندس سحابی است. هر چقدر جامعه بازتر و سیاسی‌تر شد، فعالیت مجله هم سیاسی‌تر شد، و به تدریج از دو ماهنامه به ماهنامه و دو هفته‌نامه تبدیل شد، و صدای بخشی از جامعه را منعکس می‌کرد، و هم تاثیر می‌گذاشت و هم تاثیر می‌پذیرفت. بعدها من در تجربه‌های اجتماعی خود وقتی در مکان‌های دورافتاده و در دانشگاه‌ها با افراد مختلفی صحبت می‌کردم، می‌دیدم ادبیات ما بسیار شبیه به هم است. به قول یکی از متفکران، ارگان ارگانیزه هم می‌کند، یعنی ارگانی بود که باعث وحدت هم می‌شد و نشریه ایران فردا تبدیل به یک نقطه وصل می‌شد. این نشریه یک تجربه‌ای بود هم برای من و دوستان دیگر، و به نوعی نقطه‌ی طلایی زندگی‌ی کاری ما بود.


س : در خصوص فضای سیاسی‌ی آن زمان صحبت کردید، و این‌که نوعی اعتماد برای دریافت مجوز نشریه به وجود آمده بود. می‌توان گفت که این مجوز، عزمی برای تعامل و سهم‌دهی دولت به نیروهای منتقد خود بود؟


ج : نمی‌دانم می‌توان به این کار، سهم‌دهی گفت یا نه، اما اگر هم بود، منصفانه نبوده است. می‌توان گفت: این مجوز، نوعی تعامل بوده است. نیاز به داشتن یک رسانه از سوی یک گروه وجود داشته است و دولت تا مدتی به این نیاز پاسخ نمی‌داد، اما به دلایلی تصمیم گرفت که پاسخ دهد.


س : خود شما قبل از ایران فردا فعالیت مطبوعاتی‌ی دیگری هم داشتید؟

ج : من به صورت مستقیم در تحریریه‌ای حضور نداشتم، اما مقالات‌ام را به نشریات مختلفی می‌دادم که چاپ کنند. من مهندس سحابی را از دهه‌ی ۶۰ می‌شناختم، و با آقای اشکوری هم از قبل آشنایی داشتم. مهندس سحابی که از مجلس بیرون آمده بود، در شرکت سهامی‌ی "انتشار" شاغل بود، و من گاهی که به دیدن آقای اشکوری می‌رفتم، ایشان را هم می‌دیدم. من در ایران فردا مشغول به کار شدم و در واقع اولین حقوق اولیه‌ام را از این نشریه گرفتم(می‌خندد). آن زمان حقوق ما ۵۰ هزار تومان بود، که البته برای من خوب بود.


تاریخ انتشار : ۱۱ / آذر / ۱۳۸۹

منبع : روزنامه شرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
09_12_2010 . 16:13
#6
جنبش سبز، اصلاح اصلاحات بود



نام مصاحبه : جنبشِ سبز، اصلاحِ اصلاحات بود

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : آرش بهمنی

موضوع : وضعیتِ کنونی‌ی جنبشِ سبز


شرح :

با رضا علیجانی، فعال ملی ـ مذهبی و سردبیر نشریه‌ی توقیف‌شده‌ی ایران فردا در مورد جنبش سبز، وضعیت کنونی‌ی آن، و نقش نیروهای مختلف در این جنبش مصاحبه کرده‌ایم. آقای علیجانی ضمن اشاره به این‌که جنبش سبز به صورت زیرپوستی در جامعه وجود دارد، می‌گوید: "ندیدن سکوت، بعد از سرکوب اعتراضات خیابانی، در واقع نوعی نابینایی‌ی سیاسی است". او هم‌چنین با انتقاد از قطبی کردن مسائل، جنبش سبز را به نوعی "اصلاح" اصلاحات می‌داند. این مصاحبه در پی می‌آید:


مصاحبه :

س : آقای علیجانی، یک سال و نیم پس از آغاز جنبش سبز، عقاید گوناگونی درباره‌ی نتیجه و فرجام این جنبش وجود دارد. برخی این جنبش را تمام‌شده می‌پندارند، و برخی معتقدند که جنبش از فاز خیابانی خارج شده و وارد جامعه شده است. تحلیل شما چیست؟

ج : فکر می‌کنم پیش از ورود به بحث، باید به تعریف اصطلاحات و واژه‌ها بپردازیم تا دچار سردرگمی نشویم. من از جنبش سبز، دو تعریف ارائه می‌کنم: چنبش سبز به یک معنا، جنبشی انتخاباتی بود که بعد از اعلام نتایج انتخابات، وارد فاز جدیدی شد. این جنبش اعتراضی، مطالباتی را مطرح کرد که شاید اصلی‌ترین آن، همان بحث‌های مربوط به انتخابات بود. طبیعتاً درباره‌ی این جنبش می‌توان گفت که پس از هشت ماه، از خیابان‌ها جمع شده و به معنایی، به پایان خود هم رسیده است. نگاه دیگری که می‌توان به جنبش سبز داشت، این است که این جنبش، قسمتی از جنبش تحول‌خواهی‌ی ایرانیان است که همواره وجود داشته و از اواخر قاجاریه آغاز شده است. در واقع جنبش سبز، در این معنا، حلقه‌ای از این روند اجتماعی ـ تاریخی‌ی تحول‌خواهی‌ی ایرانیان است که انرژی زیادی هم دارد. می‌توان گفت این نیروهای تحول‌خواه، نیروهای مدرن و نوگرای جامعه هستند که در این سال‌ها مطالبات خود را مطرح کرده‌اند، و این مطالبات روی هم انباشته شده است. مطالباتی چون عدالت‌خانه، آزادی، دموکراسی و... این نیروهای تحول‌خواه را می‌توان در طبقه‌ی متوسط فرهنگی دسته‌بندی کرد. اگر جنبش سبز را به این معنا در نظر بگیریم، این جنبش هم‌چنان به صورت زیرپوستی در جامعه وجود دارد.


س : یعنی شما معتقدید جنبش سبز به معنای اول به بن‌بست رسیده و شکست خورده است؟

ج : متاسفانه باید گفت سیر اتفاقات به گونه‌ای بود که باعث شد این انرژی بزرگ به نوعی هدر برود. از طرفی، در این جریان، نوعی خود بزرگ بینی و غرور کاذب وجود داشت، یعنی عملاً طیف سنتی و محافظه‌کار جامعه را به حساب نمی‌آوردند. طرف مقابل هم، با فتنه خواندن این جریان، و برخورد با آن، تصور کرد می‌تواند قضیه را جمع کند. در واقع آن‌ها استراتژی خاکستر را در پیش گرفتند. یعنی تصور کردند با خاکستر پاشیدن روی این جریان و سرکوب معترضان خیابانی می‌توانند قضیه را به کلی نابود کنند، که خب، این، ساده‌انگاری‌ی محض بود. ندیدن سکوت، بعد از سرکوب اعتراضات خیابانی، در واقع نوعی نابینایی‌ی سیاسی است. به این ترتیب، جریان مشارکت‌جوی سیاسی، به گمان من، ادامه خواهدداشت، چون در جامعه نفوذ دارد. همان‌طور که پیش از این در اشکالی چون انقلاب مشروطیت، نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی، اصلاحات، و در نهایت جنبش سبز ادامه پیدا کرد، این تحول‌خواهی هم‌چنان ادامه خواهد داشت، اما این‌بار در اشکال جدیدتر.


س : فکر می‌کنید با اتفاقاتی که افتاده، بحث‌ها درباره‌ی عدم صحت نتایج انتخابات و هم‌چنین سرکوب‌ها، این حرکت باز هم سیر آرام و مدنی خواهد داشت؟ تصور می‌کنید این بار اگر قرار باشد حرکتی رخ دهد، در چارچوب‌های اصلاح‌طلبانه خواهد بود؟

ج : این نظری است که می‌توان هم برای اثبات و هم رد آن، دلایل مختلفی آورد. به نظر من اما، نمی‌توان به مسایل تاریخی نگاه خطی داشت. به‌طور مثال بگذارید از همین جنبش سبز مثالی بزنم. رویکرد انتخاباتی در سال ۸۴ توسط بسیاری از نیروهای تحول‌خواه مورد بدبینی بود. بسیاری از نیروهای تحول‌خواه، دست به تحریم انتخابات سال ۸۴ زدند و در آن شرکت نکردند. اما بسیاری از همان نیروها در سال ۸۸ به صورت مطالبه‌محور وارد فضای انتخابات شدند. در حال حاضر هم راه‌های زیادی برای ظهور و بروز این اعتراضات وجود دارد. تظاهرات خیابانی، اعتصابات اقتصادی و... همه از راه‌های موجود هستند. این‌ها همه تجاربی هستند که در ذهن مردم ایران خواهد ماند. نکته‌ی مهم این است که نباید جامعه‌ی ایران را با یک چشم مورد تحلیل قرار داد. تحلیل با یک چشم، ما را دچار اشتباه می‌کند. نباید جریان‌های مختلف در جامعه ایران را در نظر نگرفت. نیروهای سنتی، نوگرا، و تحول‌خواه در این جامعه هستند و هر یک نمایندگی‌ی عده‌ای از افراد جامعه را بر عهده دارند. اگر بتوان فضا را به گونه‌ای ترسیم کرد که میان این گروه‌ها تعامل وجود داشته باشد، و از تقابل جلوگیری شود، در صورت به وجود آمدن چنین تعاملی، می‌توان امیدوار بود که خیلی زودتر و راحت‌تر به دموکراسی برسیم. متاسفانه در جریان جنبش سبز، این چشم‌انداز از سوی حکومت وجود نداشت، و عملاً بحث به تقابل انجامید. گرچه این طرف را هم نمی‌توان مقصر ندانست.


س : یعنی شما بر این باورید که در آنچه رخ داده، از سوی سبزها هم کاستی وجود داشته است؟

ج : فکر می‌کنم الان فرصت بسیار مناسبی است که نگاهی به آنچه که گذشته است داشته باشیم، و در این زمینه نقد کارکردی بکنیم. نقدی که باید انجام بدهیم، باید نقدی مسئولانه باشد. متاسفانه فعالان سیاسی اجتماعی بعد از خاموشی اعتراضات خیابانی، نقدهایی را مطرح کردند که در مواردی غیرمسئولانه بود، و هیچ اثری از انتقاد از خود در آن وجود نداشت. الان دوره خوبی است که این کارها انجام شود. هر کسی می‌تواند به سیر نظرات خود در این زمینه مراجعه کند، ببیند چه سخنانی را مطرح کرده، چه پیش‌بینی هایی کرده، و آن‌ها چقدر تحقق یافته‌اند. این نقدها تا زمانی که مسئولانه نباشد، اساساً اثری نخواهد داشت. این اتفاقی است که در این مدت زیاد رخ داده است.


س : منظور شما از نقد غیرمسئولانه چیست؟ اساساً شما چه نوع نقدهایی را غیرمسئولانه ارزیابی می‌کنید؟ می‌توانید به چند نمونه در این مورد اشاره کنید؟

ج : من وارد مصادیق نمی‌شوم، اما ببینید، افرادی که بدون توجه به سخنان خود در گذشته دست به نقد می‌زنند، باید نگاهی هم به سخنان خود داشته باشند. ایجاد دو قطبی‌های کاذب مثل بی‌دین دین‌دار و... در شرایط فعلی هیچ موضوعیتی ندارد. در حال حاضر می‌توان دست به تحلیل خود و جنبش زد. در واقع می‌توان گفت جنبش سبز به نوعی اصلاح "اصلاحات" بود، اکنون نیز باید به اصلاح جنبش سبز دست زد. اتفاقاتی که افتاده، مواضعی که اتخاذ شده، سخنانی که گفته شده، نقش رهبران و...


س : خود شما در این باره چه نظری دارید؟

ج : گرچه در جنبش سبز پتانسیل زیادی وجود داشت، اما در مواردی، در این باره اغراق شد. متاسفانه اغراق و رومانتیسیسم، وارد جنبش شد. بعد از حوادث روز عاشورا، مهندس سحابی، نامه‌ای نوشت و در آن مسایلی را مطرح کرد. متاسفانه این نامه توسط بسیاری ناشنیده ماند و تنها عده‌ای از معتدلین آن را مورد توجه قرار دادند. مشکل دیگر این بود که خیلی‌ها مسایل سیاسی را به جای آنکه با دید استراتژیک نگاه کنند، با دید ایدئولوژیک می‌دیدند. همین مساله باعث شد که دوقطبی‌های کاذب زیادی به وجود بیاید، که عملاً باعث کند شدن حرکت بود. مشکل دیگری که وجود داشت، نزدیک‌بینی و جوزدگی جامعه بود. این جوزدگی البته در همه‌ی تحولات تاریخی وجود داشته و دارد، اما این وظیفه‌ی رهبران بود که جلوی آن را بگیرند.

یکی از مشکلات دیگر این بود که هرگز به تناسب قوا توجهی نشد. متاسفانه برخی عرصه‌ی سیاست را با عرصه‌ی عقل نظری اشتباه گرفته بودند. در یک جنبش، نکته‌ی مهم بحث امکانات و تناسب قواست، که متاسفانه خیلی جاها اساساً در نظر گرفته نشده بود. فکر می‌کنم می‌توان نگاهی به فاصله میان روز عاشورا و ۲۲ بهمن انداخت، و دید که هر فرد چه مواضعی اتخاذ کرده، و چه سخنانی گفته، و چه راهکاری را پیشنهاد کرده است. فکر می‌کنم جواب بسیاری از سئوالات را می‌توان از مواضعی که در همان زمان اتخاذ شد، گرفت.


س : شما نقش رهبران را هم در سکوت فعلی‌ی جنبش، موثر می‌دانید؟

ج : البته باید این نکته را ذکر کنم که ایستادگی رهبران جنبش سبز ـ یعنی آقایان موسوی و کروبی ـ در این مدت واقعاً قابل تحسین است، اما ایستادگی آنها نباید باعث شود که دارای جایگاه فرانقد شوند. نقد رهبران می‌تواند باعث شود که آن‌ها هم در تصمیمات آینده‌ی خود، مسایل را بهتر ارزیابی کنند. ایستادگی‌ی این رهبران بسیار خوب بود، اما ایستادگی‌ی آن‌ها هرگز تبدیل به عمل نشد. لذا من فکر می‌کنم یکی از نقدهایی که به رهبران جنبش سبز وارد است ـ با احترام به ایستادگی آن‌ها، این است که پسینی عمل می‌کردند و نه پیشینی. یعنی آن‌ها بعد از این‌که کنشی توسط مردم اتفاق می‌افتاد، درباره‌ی آن موضع می‌گرفتند. در حالی که اساساً مساله باید به گونه‌ی دیگری باشد، و نوع کنش و شعارها و.... توسط رهبران دیکته شود. آنچه اتفاق افتاد این بود که در واقع رهبران پیرو مردم شده بودند. به همین دلیل بود که می‌دیدیم در شعارها اساساً به طرف مقابل توجهی نمی‌شد. از طرف دیگر، بحث‌های انتزاعی چون شبکه‌های اجتماعی و حتی مطرح شدن بحث رومانتیکی چون شبکه‌های اجتماعی که به صورت افقی با هم رابطه داشته باشند، که اساساً نوعی طرح پوپولیستی بود و به پوپولیسم دامن می‌زد، باعث شد که واقع‌بینی از جریان خارج شود.


س : آقای علیجانی! بسیاری از فعالان سیاسی بعد از طرح مساله‌ی شبکه‌های اجتماعی، از آن استقبال زیادی کردند، و اساساً آن را از جمله طرح‌های بسیار مفید مهندس موسوی می‌دانستند. شما این مساله را قبول ندارید؟

ج : ببینید، نوعی از شبکه‌های اجتماعی در زمان انقلاب هم وجود داشت. مثلاً برای تظاهرات، خود مردم به صورت خودجوش زمان تظاهرات روز بعد را اعلام می‌کردند. اما این‌ها تنها معانی شبکه‌ی اجتماعی نیست. شبکه‌های اجتماعی به شکلی که مطرح شدند، به این معنا بود که در خود شبکه بحث‌های اقناعی صورت بگیرد و خرد جمعی تصمیمی را اخذ کند. اما عملاً من ندیدم در جایی این اتفاق بیفتد. این در واقع، همان بحث الگوهای هیاتی بود که پیش از این هم وجود داشت. این شبکه‌ها، بیش از آنکه اجتماعی باشند، مجازی بودند. از طرف دیگر، در جوامعی که در آنها نهادهای مدنی نهادینه نشده‌اند، انجام چنین اعمالی بسیار سخت و در مواردی غیر ممکن است. ضمن آنکه، به دلیل همین مسایل، نوعی تقدس به وجود آمد. اگر پیش از این، تقدسی برای خلق سیاسی یا امت سیاسی قایل بودیم، این بار جوان سیاسی‌ی مقدس به وجود آمد. نوعی ستایش از آن‌ها بدون هیچ نقدی و پذیرش همه‌ی کارها که این چیزی جز پوپولیسم نیست. البته من باز هم ذکر می‌کنم که ایستادگی‌ی ۸ ماهه اساساً فوق انتظار همه بود. تصور من این است که آقای موسوی و آقای کروبی، در نیمه‌ی دوم سال ۸۸، وضعیت آقای خاتمی در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری‌ی خود را پیدا کردند، و در نیمه‌ی دوم سال ۸۹، وضعیت‌شان هم چون آقای خاتمی بعد از انتخابات ۸۴ خواهد شد.


س : این سخن به چه معناست؟ بسیاری اساساً عملکرد آقای خاتمی در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری را از دلایل اصلی ـ و شاید دلیل اصلی ـ شکست اصلاحات می‌دانند. یعنی شما چنین نقشی برای آقایان موسوی و کروبی هم قایل هستید؟

ج : نه، منظور من صرفاً این است که آقای خاتمی اساساً دیگر نقش رهبر اصلاحات را نداشت و بعد از انتخابات هم تبدیل به یک چهره‌ی سیاسی‌ی اصلاح‌طلب شد، اما نمی‌شد وی را رهبر اصلاح‌طلبان قلمداد کرد. فکر می‌کنم آقایان موسوی و کروبی هم مسیر مشابهی را طی می‌کنند و تبدیل به یک چهره‌ی سیاسی خواهند شد.


س : شما چند بار بحث عدم توجه به طرف مقابل را مطرح کردید. این عدم توجه در جنبش سبز چه نمودهایی داشت؟ چه باید انجام می‌شد؟ به هر حال فراموش نکنیم که بسیاری از شعارها و نمادهای جنبش سبز در واقع مسایلی بود که سال‌ها تصور می‌شد در ید جریان اصول‌گراست.

ج : نکته این بود که به جریان محافظه‌کار اساساً هیچ توجهی نمی‌شد. نباید فراموش کنیم که جریان محافظه‌کار در کشور وجود دارد و دارای پایگاه خاص خود است. نمی‌توان در معادلات اجتماعی، چشم را بر روی یک جریان بست. این مساله باعث می‌شود که به تناسب قوا نیز توجهی نشود. من مثالی برایتان بزنم. فارغ از آنچه درباره‌ی نتیجه‌ی انتخابات گفته می‌شود، به هر حال افرادی به کاندیدای اصول‌گرایان رای دادند. عده‌ایی از رای‌دهندگان افرادی بودند که همواره به این جناح رای داده‌اند و به آن دلبستگی دارند. عده دیگری از آن‌ها که رای داده‌اند، در واقع نوعی اعتراض طبقاتی ـ اجتماعی داشتند. آن‌ها تصور می‌کردند که با هزاردستان قدرت و ثروت می‌جنگند و با اتفاقی که در مناظره‌ها افتاد، این گمان بیش‌تر در آن‌ها تقویت شد. برخی به دلیل مشکلات اقتصادی رای دادند که مثلاً در سال ۸۴ رای خود را به ۵۰ هزار تومان آقای کروبی داده بودند. بخشی از آرا نیز، آرای سیال بود. آرایی که در هر زمانی ممکن است به هر شخصی تعلق بگیرد، و نمی‌توان آن را آرای اختصاصی دانست. مشکل این بود که در جنبش سبز به این افراد توجهی نشد، راهی برای جذب آنان در نظر گرفته نشد. به این ترتیب، اعتراضات محدود شد به پایتخت و چند کلان شهر دیگر، و البته در میان طبقه‌ی متوسط فرهنگی و اقشار بالاتر. گرچه این فی‌نفسه بد نیست، اما در صورتی که این گروه‌ها جذب می‌شدند و یا برای این کار تلاش می‌شد، می‌شد تناسب قوا را به هم زد، اتفاقی که نیفتاد. متاسفانه برخی تحلیل‌ها و نقدها و سخنان ـ که بعضی هم در خارج از کشور بود ـ باعث شد که اساساً نگاه‌ها به جنبش سبز بسیار رومانتیک و بلندپروازانه باشد.


س : مثلاً چه نقدهایی؟

ج : سخنانی که به هر حال در جاهای مختلف بیان می‌شد. وضعیت کشور در بسیاری از موارد آن نبود که اپوزیسیون خارج از کشور بیان می‌کردند. گرچه ممکن است منافع حزبی، حسادت‌های سیاسی، و مسایل دیگر نقش داشته باشد، اما اگر خوش‌بینانه نگاه کنیم، برخی افراد به دلیل دوری از فضای ایران، قادر نبودند که فضا را درست درک کنند. آن‌ها بی‌توجه به این فضا دستورالعمل صادر می‌کردند.


س : به هر حال خیلی از آنان که در خارج از کشور هستند معتقدند که در شرایط فعلی و با ارتباطاتی که وجود دارد، به هر حال بحث عدم حضور در خارج از کشور، نمی‌تواند موضوعیت داشته باشد. ضمن آنکه آن‌ها می‌گویند حداقل در ایران، در انقلاب سال ۵۷، تجربه‌ی آقای خمینی برای رهبری در خارج از کشور وجود داشته است.

ج : بله. اما شاید اگر آقای خمینی در داخل بود، خیلی بهتر می‌توانست عمل کند. ضمن این‌که ایشان شبکه‌ی بسیار قوی‌ای در داخل کشور داشت. از طرف دیگر، فراموش نکنیم آنچه در فیلم‌ها و عکس‌ها و در خبرها می‌بینیم، هرگز نمی‌تواند جای بودن در فضا را بگیرد. شاید خیلی از مسایل تغییر کرده باشد، اما بودن در فضا، خود می‌تواند باعث اخد تصمیمات بهتری شود. البته من قصد ندارم دو قطبی داخل ـ خارج ایجاد کنم. درباره‌ی همان نامه‌ی مهندس سحابی، بسیاری از آنان که در خارج از کشور هستند، از این نامه استقبال کردند. افرادی که سابقه‌ی کار تشکیلاتی داشتند، با تجربه بودند، و خودشان هم همواره اعلام می‌کردند که اصالت با داخل است، اما بودند افرادی که در داخل کشور، فضا را مدام رومانتیک‌تر می‌کردند.


س : شما درباره‌ی تناسب قوا بسیار صحبت کردید. مرادتان از این مساله چیست؟

ج : در تظاهرات ۲۵ خرداد، که تطاهراتی بود که در سکوت برگزار شد، در پایان تظاهرات به مردم تیراندازی شد. این بدان معنا بود که حکومت گارد خود را بسته است. وقتی حکومت گارد خود را می‌بندد و معترضان را فتنه‌گر می‌نامد، دیگر نمی‌توان چندان به نتیجه خوشبین بود. همین بود که باعث شد سطح مطالبات از رای من کجاست هر روز بالاتر رود. اما طبیعی بود که در چنین شرایطی، نمی‌توان بر قدرت حکومت پیروز شد. بسیار عالی می‌شد اگر حکومت به جای تقابل، تعامل را بر می‌گزید، اما این اتفاق نیفتاد. در واقع، آنچه که اتفاق افتاد، نتیجه‌ی برخورد تقابلی‌ی حکومت بود. جدا از همه نقدهایی که به جنبش سبز وارد است، باید این نکته را اضافه کنم که اساساً نوع برخورد حکومت باعث شد که آنچه اتفاق افتاد، نتیجه‌ی محتوم جنبش سبز باشد، اما آنچه در حال حاضر ایجاد مشکل می‌کند، این است که پیش از این در برهه‌های زمانی مختلف، انرژی زیادی در جامعه آزاد می‌شد: در دوره‌ی انقلاب، اصلاحات و... اما این انرژی‌ی آزاد شده، در نهادهایی که وجود داشت، وارد می‌شد، و در آنجا سازماندهی می‌شد. در شرایط فعلی و با توجه به فشارهایی که بر احزاب سیاسی، تشکل‌های زنان، کارگری، دانشجویی و... وجود دارد، اساساً این انرژی‌ی آزادشده سرگردان است و معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد.


تاریخ انتشار : ۲۴ / آبان / ۱۳۸۹

منبع : سایت ملی مذهبی / منبع اصلی : روزآنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین / ایندیزاین
.
09_12_2010 . 16:22
#7
۱۶ آذر، مقابله با استبداد داخلی و استیلای خارجی



نام مصاحبه : ۱۶ آذر، مقابله با استبدادِ داخلی و استیلای خارجی

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : بهادر ایرانی / خبرنگار سایت جرس

موضوع : ۱۶ آذر و مباحثِ مطرح در جنبشِ سبز و جامعه‌ی مدنی

مناسبت : ۱۶ آذر، روزِ دانشجو


شرح :

رضا علیجانی در گفتگویی که به مناسبت ۱۶ آذر با وی ترتیب داده شد معتقداست موضوعی که نه قدرت‌مندان و نه منتقدان و مخالفان به آن توجهی نمی‌کنند، انرژی و نیروی بی‌نهادی است که در همین یک سال و نیم اخیر در بستر جامعه ایران رها و آزاد شده است. در دوران انقلاب، و یا اصلاحات، انرژی آزادشده اجتماعی در نهادهای موجود پس از آن مثل احزاب، نشریات، نهادهای مدنی و... رسوب می‌کردند و قوام می‌یافتند، اما روندهای جاری غالب به‌ویژه در یک سال و نیم اخیر نهادزدایی می‌کند و به شدت رویکردش اتمیزه و منفردسازی فضای اجتماعی و سیاسی است و خوش‌باورانه این امر را موفقیت می‌داند. شاید در ظاهر چنین باشد، اما این از پای‌بست ویران کردن خانه است، حتی خانه خودش. طبقه متوسط فرهنگی را که نمی‌توان نابود کرد، ناراضی‌ها هم که دود نشده و به هوا نرفته‌اند، بخش مهمی از تکنوکراسی و بوروکراسی کشور متکی به اینهاست... او می‌افزاید: هر قدر به دانشجو فشار بیاید، آیا او را قانع و راضی می‌کند؟ نه. فقط ساکت می‌کند. حکومت باید بر قلب‌ها باشد، نه سرها. مخصوصاً در جامعه جدید. متأسفانه امسال بدترین سال برای روز دانشجوست. اما حافظه تاریخی باز نشان از تکرار مکرر این فراز و نشیب‌ها دارد. متن کامل این گفتگو با رضا علیجانی در پی می‌آید :


مصاحبه :

س : آقای علیجانی به ۱۶ آذر روز دانشجو نزدیک می‌شویم شما چه تحلیلی از جایگاه جنبش دانشجویی دارید؟

ج : در ابتدا باید اشاره کنم به سه قطره خون و سه آذر اهورایی دانشگاه (به تعبیر شریعتی) که مهرشان را به سرخی به تاریخ زدند و نداشان را پژواک صدای آزادی و رهایی از سلطه استبداد داخلی و استیلای خارجی ساختند. این دو بعد، یعنی مقابله با استبداد داخلی و استیلای خارجی، هیچ یک نباید در پیام و درونمایه این روز بزرگ در تاریخ ما نادیده گرفته و یا یکی به دیگری تحویل و تقلیل داده شود. ۱۶ آذر یادآور دفاع از حرمت آزادی در برابر استبداد و عزت استقلال و غرور ملی در برابر سلطه بیگانگان است، بیگانگانی که باکودتای ۲۸ مرداد روند رشد آزادی و دموکراتیزاسیون را در کشور ما دچار اختلال کردند و شد آنچه شد.

اما در رابطه با جایگاه جنبش دانشجویی، به لحاظ نظری، سه دیدگاه کلی وجود دارد: یک دیدگاه به تفکیک حوزه دانش و آکادمی با حوزه سیاست و قدرت معتقد است، تفکیک دانشمند و سیاست‌مدار به تعبیر وبر؛ در این دیدگاه وظیفه اصلی دانشگاه و دانشجو تولید دانش، نظریه، تکنولوژی؛‌ برای رشد علم و یا حل مشکلات جامعه در حوزه‌های گوناگون است. بنابراین حداکثر تحرک غیرعلمی دانشجو می‌تواند مانند هر رده و صنف دیگر، تحرکات صنفی باشد. (در ایران قبلاً آقای زیباکلام چنین نظری داشت. الان نمی‌دانم ایشان چه نظری دارند).

اما رویکرد دوم، بنا به دلایل گوناگونی که اکنون جای بحث‌اش نیست، حداقل برای کشورهای در حال توسعه، معتقد است که جنبش دانشجویی باید کارکرد سیاسی هم داشته باشد. در ایران نیز برخی فعالان سابق جنبش دانشجویی چنین نظری داشته و چه در نظر و چه در عمل به مثابه یک حزب عمل می‌کردند. و البته افراد دیگری هم چون آقای عبدی هم بودند که با همین رویکرد اما معتقد بودند "جنبش" دانشجویی به معنای جریانی که سر و بدنه آن در داخل دانشگاه باشد، اساساً نادرست است و دانشجویان به علت سن و تجربه کم‌تر نمی‌توانند در نقش رهبری قرار بگیرند، بر این اساس آنها باید بدنه سری باشند که در بیرون دانشگاه مثلاً در احزاب قرار دارند.
به هر حال رویکرد دوم نوعی کارکرد سیاسی و حتی حزبی برای جنبش دانشجویی قائل است. اما رویکرد سوم به حضور در حوزه مدنی و رویکرد مدنی معتقد است. در ایران آقای بشیریه تا حدی این نظر را داشتند. در این رویکرد جنبش دانشجویی به دنبال کسب یا حضور در قدرت و یا علیه آن و یا برعکس عامل و توجیه‌گر قدرت نیست، بلکه هم چون وجدان جامعه عمل می‌کند، وبا حضور در حوزه مدنی ناظر رفتار قدرت است. بنابراین هم می‌تواند حامی برخی عملکردهای قدرت و هم نقاد و معترض به برخی عملکردهایش باشد. من به این رویکرد معتقدم. البته در یک شرایط آرمانی که نهادهای اجتماعی مستقل – مثل احزاب، نهادهای مدنی و... – شکل گرفته و کارکرد و حفاظ و امنیت قانونی خود را داشته باشند، البته نظریه اول درست‌تر است و دانشجو باید در دانشگاه به وظیفه اصلی‌اش بپردازد و فعالیت اجتماعی یا سیاسی‌اش را در نهادهای بیرون دانشگاه انجام دهد. اما در طول حیات دانشگاه از دوره رضاشاه تاکنون هیچ‌گاه ما این شرایط نهادینه را نداشته‌ایم.



س : مخصوصاً حالا، با فشارهایی که روی دانشگاه الان هست، آیا امیدی به تحقق هیچ کدام از این رویکردها، حتی فعالیت صنفی، هست؟


ج : از "امید" حرف زدید، هیچ موقع در تاریخ سه دهه اخیر ایران "موازنه اجتماعی" این قدر امیدوارکننده نبوده است.



س : چطور؟ شما که در مصاحبه اخیرتان به مسئله مهم "تناسب قوا" و عدم توجه به این امر، مخصوصاً از سوی برخی مخالفان در خارج از کشور، اشاره کرده‌اید؟


ج : آری آنجا بحث از تناسب قوای "سیاسی" است. اما من الان به تناسب قوای "اجتماعی" اشاره کردم. این دو با هم فرق دارند. به علت حضور عنصر "نفت" و سابقه دیرینه تمرکز قدرت در ایران، موازنه سیاسی در ایران می‌تواند مستقل از موازنه اجتماعی باشد. از اواخر دوره قاجاریه که ما وارد یک مرحله ناموزونی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی شدیم، جامعه ما یک جامعه ناموزون بود اما با غلبه وجه سنتی. اما به نظر می‌رسد از اواسط دهه ۶۰ (یعنی حدود دو دهه، دو دهه و نیم گذشته) ما وارد مرحله جدیدی شدیم که می‌توانیم جامعه خود را هم چنان ناموزون اما با غلبه وجه مدرن بدانیم. دوم خرداد آشکارکننده این تحول بود که در اعماق جامعه ایران اتفاق افتاده بود. و اگر فشارهای دهه ۶۰ نبود این اتفاق، به نظر من ده سال زودتر هم می‌توانست اتفاق بیفتد. این روندهم چنان زیر پوست جامعه ایران در حال حرکت است.


س : چه شاخص‌هایی برای اثبات این نظر دارید؟

ج : بحث مفصلی است. این یک "انقلاب نامرئی" در جامعه ایران است. الان دیگر همه، این بحث را قبول دارند. بنده هم کتابی؛ در واقع مجموعه مقالاتی، تحت همین عنوان دارم که ده سال است در ارشاد خاک می‌خورد. شاخص‌های این نظر مبتنی است بر رشد شهرنشینی، رشد طبقه متوسط (بویژه طبقه متوسط فرهنگی)، وسیعاً جوان بودن جامعه ایران، رشد سریع تحصیلات و تحصیلات عالیه (به ویژه در اقشاری پایین‌تر از دوران سابق)، رشد وسیع و گسترده رسانه‌های ارتباطی، رشد شتابان حضور زنان در عرصه‌های مختلف تا جایی که دوسوم دانشگاه‌ها در اختیار آنهاست، حضور محسوس ایرانیان مهاجر در خارج از کشور که فعالانه مسائل کشورشان را دنبال می‌کنند، شکل‌گیری نهادهای کوچک مدنی در عرصه‌های مختلف و نظایر اینها.

در انتخابات اخیر، گفتار خاص و بینابینی آقای موسوی نیز به تسریع روند این انقلاب نامرئی به نفع نیروهای مدرن جامعه ایران کمک کرد. البته بهترین و خوش‌یمن‌ترین چشم‌انداز می‌تواند و باید "تعامل" بین این دو نیروی اصلی اجتماعی ایران باشد، مثل فرایندی که در ژاپن پیش رفت و بدترین اتفاق نیز "تقابل" آنها و سعی عده‌ای از ماهیگیری از آب گل‌آلود در این وسط! متأسفانه عنصر "نفت" و قدرتی که می‌تواند بدان متکی باشد به شدت سیر تدریجی و روند طبیعی سنت – مدرنیته و محافظه‌کاری – تحول‌خواهی در ایران را دچار اختلال و اعوجاج کرده، به‌ویژه اگر در این قدرت نظامیان دست بالاتر پیداکنند.


س : همین وضعی که حالا شاهدش هستیم...

ج : بله، در چند سال اخیر افراد نظامی یا باسابقه نظامی در سه قوه کشور و در سطوح مختلف مدیریتی حضور بسیار گسترده‌تر از سابق یافته‌اند. طعم قدرت سیاسی و اقتصادی هم خیلی لذیذ است! اما تربیت و سلوک و شغل نظامی، مثل جراحان در شغل پزشکی است. البته خدای نکرده نمی‌خواهم جسارتی به هیچ شغلی بکنم، چه جراحان و چه نظامیان؛ اما تجربه عملی نشان می‌دهد که شما وقتی برای یک بیماری به چند پزشک مراجعه می‌کنید، آنها که جراح‌اند زودتر و بیش‌تر به عمل جراحی فکر می‌کنند تا مداواهای دیگر. نظامیان هم در سیاست بیش‌تر به جراحی فکر می‌کنند تا مداواهای دیگر! اما این امر نه در سیاست و نه به‌خصوص در اقتصاد اصلاً جواب نمی‌دهد. ده‌ها مثال داخلی و جهانی می‌توان برای این امر زد.
البته نمی‌خواهم ساده‌سازی یا یکسان‌سازی کنم. آنها هم یکدست نیستند. بسیاری از سپاهیان، به‌ویژه آنها که سابقه و پیشینه‌ای در انقلاب و جنگ دارند، رگه‌هایی از آرمانخواهی هم چنان در درونشان دارند و دارای استقلال رأی و نظر هستند و با هر روندی هم کنار نمی‌آیند. من مدت‌هاست که از منظر وجودی و اگزیستانسیالیستی و انسانی به افراد و پدیده‌‌های اجتماعی می‌نگرم. از این منظر، شاید برایتان عجیب باشد اما تجانس عجیبی بین بچه‌های زندان رفته و بچه‌های جبهه‌رفته، البته نه کم‌سن و سال‌هایی که شعارش را می‌دهند، وجود دارد؛ جدا از نظرگاه‌ها و گاه عملکردهای سیاسی قضاوت‌شان.


س : چطور؟

ج : آرمان‌خواهی برای آزادی، با آرمان‌خواهی برای استقلال تبعات وجودی و اخلاقی نسبتاً مشابهی دارد. ساده‌زیستی، گذشت، فداکاری، اخلاص و نظایر آن، بسیار شبیه هم است! عجیب نیست؟ اینها، هر دو با کسانی که در آن هنگام دغدغه‌های آزادی‌خواهی‌شان را کنار گذاشته و از ترس یا طمع به زندگی‌شان چسبیدند و یا آنهایی که با کت و شلوار و کیف سامسونت پشت جبهه "شرکت" زدند و به کسب مال پرداختند؛ بعضاً آلوده فساد مالی شدند و یا حداقل از رانت‌هایی استفاده کردند که دیگران نداشتند، و یا با استفاده از امکانات و رانت‌های دولتی به تحصیل پرداختند؛ اینها با هم خیلی فرق دارند. به این ترتیب هم مبارزان و شهدای راه آزادی در تاریخ پرفراز و نشیب ما، و هم شهدای راه استقلال خیلی قابل احترام و الگوگیری انسانی‌اند. اینطور نیست؟


س : بله. اما امروز ما چه می‌توانیم بکنیم؟ شما اخیراً از "مقدس‌سازی جوانان" انتقاد کرده‌اید.

ج : آن مصاحبه من حجم‌اش حداقل سه برابر مطلبی است که منتشر شد. خوب می‌شد اگر نوار صوتی مصاحبه را هم روی سایت‌شان می‌‌گذاشتند. البته من خودم کار مطبوعاتی کرده‌ام و می‌دانم تنظیم یک مصاحبه و مخصوصاً خلاصه‌سازی آن چقدر سخت است. به هر حال در خلاصه‌سازی مصاحبه من، که می‌دانم زحمت زیادی هم برده، گاه بین دو مطلب، پرش وجود دارد و مقداری پراکنده شده. ماها هم عادت به از هر دری سخن گفتن داریم! اما در این خلاصه کردن جملات یکی، دو تعبیر آمده که از من نبود. یکی‌اش همین "مقدس‌سازی" است (و یا تعبیر من "تخلیه انرژی" که به جایش "هدر رفتن انرژی" آمده). به هر حال حرف من این است که قبل از انقلاب خیلی‌ها اعم از سیاسیون، چریک‌ها، روشنفکران، چپ‌ها، روحانیون؛ مخاطب‌شان را "قهرمان" می‌نامیدند: خلق قهرمان، امت قهرمان، طبقه کارگر قهرمان. شاید هم به واقع، اینها قهرمان بودند. اما از یک نمای نزدیک میان همه این اقشار آدم خوب و بد، هر دو، دیده می‌شد و خود خوب‌ها هم نسبی بودند. و باید جدا از خوبی‌ها و قهرمانی‌هاشان، عیب‌هاشان هم دیده شده و آسیب‌شناسی می‌شد. حالا مدتی است که از جوانان هم "جوان قهرمان" ساخته می‌شود. حال به هر دلیل؛ برای راه باز کردن به دل جوانان، یا واقعاً با دیدن فداکاری‌های جوانان آنان را قهرمان می‌دانند، و یا همه اهداف و آمالی که خود به آن نرسیده‌اند را مثل یک پدر، در فرزندشان و یا در نسل‌ بعد آرزو می‌کنند و تمایل‌شان در تحلیل‌شان اثر می‌گذارد. در جنبش سبز هم مواجه با همین پدیده بودیم. تجلیل، که درست هم بود، اما با اغراق و آرزواندیشی ..‌.

همین حالا هم در رابطه با تجربه‌های اقتصادی، روابط بین‌المللی ایران و یا حتی اجرای طرح یارانه‌ها شاهد همین نحوه تحلیل کردن‌های همراه با اغراق و آرزواندیشی و نزدیک‌بینی هستیم. همان‌طور که دوستان ما در جزوه "ندای صلح و آزادی" آورده‌اند حمله نظامی به ایران به ضرر مردم ایران، منافع ملی ما و روند دموکراتیزاسیون در ایران است. به همین شکل تحریم‌های اقتصادی به تخریب اقتصاد ملی ایران – به‌طور نسبی – می‌پردازد، ولی فشارش به مردم منتقل می‌شود. عده‌ای هم با تحلیل‌هایی ذهنی و دور از واقعیات اجتماعی – روانی مردم در ایران این خیال و تصور را دارند که فرضاً مردم بر اثر این فشارها شورش می‌کنند و یا به قدرت فشار می‌آورند. اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد که معمولاً و عموماً مردم ایران تحت فشار اقتصادی به درون خودشان فرو می‌روند، اتمیزه و منفرد می‌شوند و بزه‌کاری و آسیب‌های اجتماعی رشد می‌کند، نه شورش سیاسی (و تا جایی که دولت بتواند حتی نصف حقوق کارمندانش را بدهد با شورش مواجه نمی‌شود).
ضمن آنکه اساساً نزدیک‌ترین راه به دموکراسی در ایران "حداقل رفاه" برای مردم و "فضا"ی نسبی تنفسی برای روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی است نه تشدید مشکلات اقتصادی و یا تشدید فشارهای سیاسی (همان طور که در دوره جنگ، عراق فکر می‌کرد با موشک زدن به شهرها و تحت فشار قرار دادن زندگی روزمره مردم، آنها علیه جنگ شورش می‌کنند، اما این محاسبه اشتباه بود)

بر این اساس بود که ما از تبادل سوخت هسته‌ای حمایت کردیم و رفع تحریم‌ها را هم به نفع مردم ایران که حق‌شان است زندگی راحت‌تری داشته باشند و هم به نفع روند دموکراتیزاسیون در ایران دانستیم. البته آقای موسوی به این مبادله حمله کرد و بدون این‌که توضیحی بدهد آن را تشبیه به قرارداد ترکمانچای کرد. فکر نمی‌کنم غربی‌ها این قدر ناآگاه و محروم از نظرات کارشناسی باشند که نفهمند این قرارداد ترکمانچای است و از پذیرش آن خودداری کنند. من فکر می‌کنم آقای موسوی در طی جنبش سبز، که به تعبیر یکی از بزرگان بیش‌تر این جنبش آقای موسوی را رهبری کرده تا آقای موسوی این جنبش را، در خیلی از مسائل تغییر نظر داده و به‌روز شده باشند اما در مورد روابط بین‌الملل هم چنان به روال چپ سنتی سابق می‌اندیشند. سیر سخنرانی‌ها و مواضع ایشان از مسجد نازی‌آباد تا کنون، این سیر تحول را نشان می‌دهد. اما در مورد روابط بین‌الملل تحلیل ایشان و موضع‌شان در رابطه با مسئله هسته‌ای عمدتاً سنتی و براساس تعارضات سیاسی بود تا به‌روز و بر اساس منافع ملی یا روند دموکراتیزاسیون. آقای موسوی خیلی فرق کرده، به جز مواردی معدود از جمله این مسئله؛ هر چند هنوز می‌خواهد یک اتصال و استمرار هویتی از خود نشان دهد و البته این مشکلی است که در برخی از اصلاح‌طلبان هست. مثلاً هر زمان، هر نقطه و هر جا که خودشان ایستاده‌اند می‌خواهند خط امام و یا نظرات مرحوم مطهری را هم در همان نقطه تعریف کنند. در حالی که این طور نیست. به‌طور مثال الان سیاست و گفتار رسمی خارجی کشور در جریان غالب بیش‌تر به خط امام نزدیک است تا گفتاری که اصلاح‌طلبان در این مورد دارند. هر چند شاید برخی این نظر را قبول نداشته باشند. اما گفتار رسمی کنونی مثلاً در مستضعف‌گرایی عاطفی، نوع مواجهه با تکثر درونی سیاسی جامعه، روابط بین‌الملل و استکبارستیزی و نظایر اینها جریان غالب خط امامی‌تر از اصلاح‌طلبان به نظر می‌رسد، اما نمی‌دانم چرا آنها نمی‌خواهند این حقیقت را بپذیرند و یا فکر می‌کنند با همه مسائل فکری و تاریخی نیز باید در چارچوب جدل‌های سیاسی و تاکتیک‌های رقابت سیاسی برخورد کرد. آقای موسوی به لحاظ هویتی پیشینه دیگری هم دارد که نمی‌دانم چرا نمی‌خواهد به آن برگردد.
به هر حال به بحث قبلی‌مان برگردم در رابطه با اجرای یارانه‌ها نیز باید واقع‌گرایانه‌ برخورد کرد نه متوهمانه و آرزواندیشانه و همان‌طور که آقای موسوی هم اخیراً به درستی گفت اصل طرح اصلاح و حذف یارانه‌ها، طرح درستی برای اصلاح ساختار اقتصادی ایران است، اما آن گونه که هم از علائم و قرائن بر می‌آید و هم اقتصاد‌دان‌ها به آن اشاره می‌کنند، نمی‌تواند توسط این مجریان که خودشان هم به تردید و هراس از این طرح افتاده‌اند (و طبق معمول اول حرف زده‌اند و بعد فکر کرده‌اند و عواقبش را سنجیده‌اند)، با این مجری‌ها و با این برنامه‌ها موفق باشد و بتواند به رشد و توسعه اقتصادی کشور، اصلاح قیمت‌ها، رشد تولید و رفع بیکاری منجر شود. البته من، از منظر ملی، دعا نمی‌کنم که شکست بخورد چون هرگونه اصلاح اقتصاد و رشد اشتغال را به نفع کشور، و مردم و روند دموکراتیزاسیون می‌دانم. اما سالی که نکوست از بهارش پیداست! ولی از طرف دیگر مسئله این است که عده‌ای نباید متوهمانه و آرزواندیشانه چشم به مثلاً عواقب اجتماعی طرح یارانه‌ها بدوزند. باز باید تأکید کرد که فقر ضد روند دموکراتیزاسیون است و رفاه به نفع آن.

به هر حال ما از اغراق، نزدیک‌بینی و آرزواندیشی، در تاریخ‌مان خیلی ضربه خورده‌ایم. به‌ویژه این‌که ما جامعه و ملتی هستیم ثنوی‌اندیش و ثنوی احساس. هم زیاد سیاه – سفید می‌کنیم و هم زود امیدوار ـ ناامید می‌شویم! وقتی روند تاریخ‌مان و تحولات اجتماعی‌مان شتاب می‌گیرد مطلق‌بین، خودبزرگ‌بین و نزدیک‌بین می‌شویم و مشکلات و موانع را به هیچ می‌گیریم و همین که به سربالایی برمی‌خوریم ناامید، خودکم‌بین و مأیوس می‌شویم. شما سرپایینی و سربالایی‌های همین چند دهه اخیر را مرور کنید. سرپایینی سال‌های ۲۷ تا ۳۲، سربالایی بعد از کودتای ۲۸ مرداد؛ سرپایینی ۵۷ تا ۶۰ و سربالایی دهه ۶۰، سرپایینی جنبش اصلاحات و سربالایی بعد از شکست در انتخابات ۸۸، سرپایینی جنبش سبز و سربالایی کنونی!


س : دوای این درد چیست؟

ج : مهم‌ترین‌اش حافظه تاریخی؛ و درونی کردن و به کارگیری تجارب آن. حافظه تاریخی به ما عمق، تعادل و امید می‌دهد. تاریخ ایران از این سرپایینی ـ سربالایی‌ها زیاد داشته است. نه در سرپایینی‌هایش باید خیلی شادمانی کرد و نه در سربالایی‌هایش زانوی غم بغل کرد! تاریخ به ما می‌آموزد روند دموکراتیزاسیون در ایران مسابقه دوی استقامت است، نه دوی صد متر. با نگاه، توقع و توان دوی استقامت باید وارد مسابقه شد و نه با شتاب و نفس نفس یک دونده صد متر!


س : شما با همین نگاه به جنبش سبز پرداخته‌اید، و در زیر پوست جامعه نفوذ و دنباله‌اش را دیده‌اید؟

ج : دقیقاً. جنبش سبز به معنای اعتراض خیابانی به نتایج انتخابات و یا تغییر رفتار قدرت در مرحله بعدی آن، اینک به سرفصل و به عبارتی پایان خود رسیده است (البته کارکرد خودش را هم داشته است). اما انرژی تحول‌خواه جامعه ایران، حذف که نشده و زیر پوست جامعه ادامه دارد. خوش‌باوری و ساده‌بینی شدیدی است اگر جناح غالب در ایران فکر کند با فتنه، فتنه گفتن به آن و یا با جمع کردن‌اش از خیابان، این "مسئله" اجتماعی (به معنای دقیق جامعه‌شناختی‌اش) را حل کرده است، این خوش‌خیالی می‌تواند عواقب شدیدی در آینده داشته باشد. همان‌طور که در رؤیای ۸ ماهه بعد از انتخابات به سر بردن و از آن بیرون نیامدن و قدم در زمین واقعیت کنونی نگذاشتن نیز خوش‌خیالی غیرمسئولانه‌ای، حداقل برای افراد با تجربه‌تر و عمیق‌تر، است.


س : دوستان شما چه راه حلی دارند؟

ج : از شما چه پنهان! همان‌طور که همه می‌دانند "ملی – مذهبی" بیش‌تر از یک تشکل، یک تفکر است. اما به عنوان یک تشکل همان‌طور که از دهه ۷۰ هم تشبیه می‌کردیم، ملی ـ مذهبی‌ها یک مجمع‌الجزایرند با جزایر گوناگون. ما طیفی هستیم که البته میثاق فکری – سیاسی و پیشینه و اصول و اهداف عام مشترکی داریم، اما در درون خود همان‌طور که همگان می‌دانند متکثر هستیم. بر این اساس نظرات رسمی ما، به عنوان معدلی از نظرات گوناگون در بیانیه‌های رسمی مطرح می‌شود و غیر از آن یعنی هر مقاله یا مصاحبه، از جمله مطالبی که من یا هر دوست دیگری مثل من مطرح می‌کند، باید نظرات فردی تلقی شود. ما در رابطه با مسائل گوناگون مثلاً اصلاحات و اصلاح‌طلبان، کارکرد آقای خاتمی و دولت ایشان و به همین ترتیب جنبش سبز و مسائل آن مثل رهبری، سازماندهی و غیره و یا حتی در مسائل فکری و یا فرضاً تحلیل روابط بین‌الملل و نظایر آن؛ مثل همه احزاب مدرن، دارای طیفی از نظرات، البته در یک چارچوب کلی مشترک هستیم. مثلاً در رابطه با آقای خاتمی من چند هفته بعد از دوم خرداد در مصاحبه‌ای ایشان را به عنوان یک سید حسنی! تحلیل کردم که ویژگی‌های خاص خودشان را دارند و یا گفتم ایشان بیش‌تر گفتاردرمانی می‌کنند و باید با ایشان به صورت واقع‌بینانه و نه آرزواندیشانه نگریست. نقدهایم را هم همیشه البته با احترام و مسئولانه گفته‌ام. در همان موقع، شاید چند هفته از دوم خرداد نگذشته بود که ما در طرح روی جلد مجله ایران فردا عکس آقای خاتمی را روی یک توپ فوتبال کشیدیم! همان موقع برخی هم ناراحت شدند! البته ما قصد طعنه یا جسارتی نداشتیم و این طرح با الهام از یک جمله سرمقاله بود که مهندس سحابی مشفقانه به حاکمیت گفته بود ملت توپ را به زمین شما انداخته‌اند و حالا نوبت شماست که با ملت خوب بازی کنید. یعنی ما با آقای خاتمی که آن موقع خیلی هم محبوبیت داشتند کاریزماتیک برخورد نکردیم. با آقای موسوی و کروبی نیز همین‌طور است. ایشان نیز، با تعابیر وبر بگویم، نه جایگاه یا احترام کاریزماتیک دارند و نه سنتی، بلکه جایگاه‌شان مدنی و قراردادی بوده است. و این الزاماً به معنای تأیید روایت‌های تاریخی آقای موسوی و یا رویکرد دین‌شناسی آقای کروبی نیست. من در رابطه با جنبش سبز، همانند روند اصلاحات؛ از یک سال و نیم پیش نظراتی با همین درونمایه‌ای داشتم که اخیراً مطرح کردم. البته در این مدت به توصیه دوستان از یک سو و شاید عدم آمادگی شنیده شدن این نحوه و رویکرد از طرف دیگر، کم‌تر در این باره بحث کرده‌ام (بجز مواردی معدود که بحث از تحلیل جنبش سبز از منظر تناسب قوا داشتم). اما الان به نظر می‌رسد دیگر معدلی از حتی سرسخت‌ترین طرفداران جنبش سبز نیز آمادگی شنیدن و تأمل در این رویکرد و مواجهه تحلیلی – استراتژیک را دارند.
به هر حال ملی ـ مذهبی‌ها متکثراند و نظرات رسمی و عمومی در بیانیه‌های جمعی می‌آید. مثل اصلاحات، در رابطه با جنبش سبز نیز همین‌طور است. البته ملی ـ مذهبی‌ها از منظر هویت و ماهیت مستقل خود با این پدیده مواجه می‌شوند، اما می‌توانند نظرات متفاوتی هم داشته باشند. مثلاً در رابطه با شبکه‌های اجتماعی و کارکرد سیاسی آنها و یا اصلاً واقعی و حقیقی یا مجازی بودن آنها. ضمن آنکه کلاً وجود تکثر و تنوع آراء در درون هر جریان به پختگی و همه جانبه شدن نظرات نهایی و رسمی کمک می‌کند.

در رابطه با "راه حل" که شما سؤال کردید نیز همین‌طور است. نظرات رسمی دوستان ما را در بیانیه‌ها پیگیری کنید. اما شاید الان فرصت مناسبی برای تحلیل و نقد مسئولانه و بررسی و آسیب‌شناسی و انباشت نظریه و تجربه باشد، برای عمل بعدی...


س : یعنی وقت مناسبی است؟

ج : کاملاً. از قضا الان یکی از کارهای مهم همین است. به قول مهندس سحابی هر تحول و جریان نویی از درون "نقد" بیرون می‌آید. تاریخ ایران، این را بارها نشان داده است. با تعصب به گذشته چسبیدن ما را دچار رمانتیسیسم و شعارهای پوپولیستی می‌کند و آرزواندیشانه به آینده پرداختن نیز همین نتیجه را دارد. بحث و دعواهای خارج از کشوری‌ها – البته نه همه آنها – را نگاه کنید همه دعواها روی "هدف‌گذاری" است تا "چه باید کرد" و برنامه عمل و این آفت کمی نیست. همه هم دیگران را مقصر می‌دانند، اما الان باید دعوت به "نقد مسئولانه" کرد و به‌ویژه بررسی مواضعی که هر فرد خودش در فاصله عاشورا تا ۲۲ بهمن داشته است، به جای متهم کردن دیگران. الان توقعات زیادی از آقای موسوی و کروبی وجود دارد اما به شرایط و توانمندی‌های آنها توجه نمی‌شود. آنها خیلی تنها و تحت فشارند. از قبل هم که امکان زیادی نداشتند. نباید از آنها انتظارات سوپرمنی داشت!
راه آینده از درون همین بستر نقد باز می‌شود. اما باید به اصول پایه‌ای و راهنما نیز توجه کرد مثل تناسب قوا در عمل، عدم خلط حوزه نظری و ایدئولوژیک با حوزه عملی و استراتژیک، موازنه آزادی و منافع ملی، دو چشمی به جامعه و اقشار مردم نگاه کردن، تدریجی بودن هر تحول برگشت ناپذیر، چرخه شوم خشونت، ضرورت درون‌زا بودن تحولات اجتماعی، برهم نزدن آرایش نیروها با شاخص‌های غیرمنطقی، نگاه "تعاملی" هم به روابط بین‌الملل و هم به روابط داخلی و امثال اینها. به نظر نمی‌رسد این وضعیت و حالت فوق‌العاده امنیتی که الان وجود دارد بتواند دائمی شود. البته عده‌ای در چنین تصوری هستند. در آن صورت آیا جامعه را می‌خواهند تبدیل به یک دیگ بخار بدون حتی هیچ سوپاپ اطمینانی! بکنند؟ اما اگر این حالت فوق‌العاده کم‌رنگ شود. به عنوان یک حدس و گمانه‌زنی تصور می‌کنم پس از یک دوران کوتاه رکود و رخوت نوعی مطالبه‌گرایی ریشه‌ای نضج بگیرد و شاید هم پویش‌ها و جنبش‌های "خاص" باز سازنده و پیش‌درآمد پویش تحول‌خواهی "عام" شوند.


س : دانشجویان چه می‌توانند بکنند؟ ما در ۱۶ آذر خیلی تحت فشاریم...

ج : در اساس، همین کارها را. الان یک مشکل مهم که متأسفانه نه قدرت‌مندان و نه منتقدان و مخالفان به آن توجهی نمی‌کنند، انرژی و نیروی بی‌نهادی است که در همین یک سال و نیم اخیر در بستر جامعه ایران رها و آزاد شده است. در دوران انقلاب، و یا اصلاحات، انرژی آزادشده اجتماعی در نهادهای موجود پس از آن مثل احزاب، نشریات، نهادهای مدنی و... رسوب می‌کردند و قوام می‌یافتند، اما روندهای جاری غالب به‌ویژه در یک سال و نیم اخیر نهادزدایی می‌کند و به شدت رویکردش اتمیزه و منفردسازی فضای اجتماعی و سیاسی است و خوش‌باورانه این امر را موفقیت می‌داند. شاید در ظاهر چنین باشد، اما این از پای‌بست ویران کردن خانه است، حتی خانه خودش. طبقه متوسط فرهنگی را که نمی‌توان نابود کرد، ناراضی‌ها هم که دود نشده و به هوا نرفته‌اند، بخش مهمی از تکنوکراسی و بوروکراسی کشور متکی به اینهاست. برخی به اصطلاح عقلای جریان راست هم به این امر اشاره کردند. پاک کردن صورت مسئله و حذف نیروهای اجتماعی تنها در آرزو و خیال ممکن است! اندکی نگرش کارشناسی و یا تجربه سیاسی، اگر چشمان‌مان را بر واقعیات نبندیم، بطلان این رویا را نشان می‌دهد. حال هر قدر به دانشجو فشار بیاید، آیا او را قانع و راضی می‌کند؟ نه. فقط ساکت می‌کند. حکومت باید بر قلب‌ها باشد، نه سرها. مخصوصاً در جامعه جدید. متأسفانه امسال بدترین سال برای روز دانشجوست. اما حافظه تاریخی باز نشان از تکرار مکرر این فراز و نشیب‌ها دارد. به قول علی حاتمی در فیلم کمال‌الملک دربار قجر از این بده ـ بستان‌ها زیاد دارد. تاریخ هم از این قبض و بسط‌ها و تداول ایام و چرخه زمان بسیار دارد. فشار زیاد است اما اگر من برای خودم شمعی به یاد شهدای ۱۶ آذر روشن کنم، چه می‌خواهد بشود؟ اگر این شمع‌ها را فوت کنند، دل‌ها در درون خودشان از این شمع‌ها محافظت می‌کنند، تا بعد. و مهم همین ایمان است به حقیقت و به امید و جوانه‌های آن. جوان و دانشجو وجدان جامعه است، چه نوع از انسان‌ها وجدان‌شان را ساکت و خاموش می‌کنند؟


تاریخ انتشار : ۱۶ / آذر / ۱۳۸۹

منبع : سایت جرس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
26_01_2011 . 21:02
#8
صداهایی که مدتی تحمل می‌شد



نام مصاحبه : صداهایی که مدتی تحمل می‌شد

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : ندا سلامیان

موضوع : گفتگو پیرامونِ چگونگی‌ی آغازِ به کار و توقیفِ موقتِ نشریه‌ی "ایران فردا"


مقدمه :

با رضا علیجانی، سردبیر نشریه توقیف شده "ایران فردا" در مورد چگونگی آغاز بکار و توقیف موقت این نشریه گفتگو کردیم. نشریه ایران فردا توسط عزت الله سحابی منتشر می شد و در آن سال ها، یکی از اصلی ترین ارگان هایی بود که صدای نیروهای ملی-مذهبی را به گوش مردم و حاکمیت می رساند.


مصاحبه :

س : محور اصلی گفتگوی ما مربوط به آغاز به کار نشریه "ایران فردا" تا هنگام توقیف در چاپخانه است اما در ابتدا می خواهم کمی درباره بستر و فضای سیاسی - اجتماعی سالهایی که این نشریه در آن منتشر می‌شد صحبت کنید.

ج : دورانی که نشریه "ایران فردا" منتشر می شد دوران پس از جنگ بود. یعنی سالهای 71 تا 79 . در آن دوره نشریه های دیگری هم مثل کیان، پیام هاجر، آدینه، دنیای سخن، پیام امروز، جامعه سالم و... منتشر می شدند که هر کدام در زمینه کاری خود بسیار وزین و تاثیر گذار بودند. به نظر من این مجموعه نشریات، محصول یک دوره تاریخی خاص در ایران است. دوران پس از جنگ که هم در داخل قدرت و هم خارج از آن، حرکتی از یک نوع آرمانگرایی به سوی واقع گرایی ایجاد شده است.
سه محصول مهم این دوره در ساختار قدرت را می توان در حوزه نظری، فرهنگی و دینی "دکتر سروش" دانست، در حوزه هنر و ادبیات، "محسن مخملباف" و در حوزه مدیریت و کارهای اجرایی، "کارگزاران". این سه و زیر مجموعه های آنها محصولات چندگانه دوران پس از جنگ هستند. آن سال ها دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی بود و فضای جنگ کمی فروکش کرده بود و آیت الله خمینی هم به تازگی فوت کرده بود و به این ترتیب، کشور وارد فضای جدیدی شده بود. این فضا فرصت یک نوع درون کاوی، تجدید نظر و شروع دوباره برای همه بود. به ویژه برای ساخت قدرت. در این دوره فضای مطبوعات تا حدودی باز شد و مطبوعاتی هم منتشر شدند اما این، یک توضیح سطحی از رویدادها است. اگر بخواهیم با دید جامعه شناختی و کمی عمقی تر و تاریخی تر به مسئله نگاه کنیم باید بگوییم که جامعه ایران تقریبا تا پیش از دوره قاجار، جامعه ای یکدست سنتی بود اما از اواخر دوره قاجار با تشدید روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که ایران با غرب برقرار می کند و همچنین رشد روزنامه های تجددگرا، رشد تدریجی آموزش و تحصیلات و شهرنشینی، این جامعه رفته رفته یکدستی خود را از دست می دهد و ناموزون می شود. دولت شبه مدرن تشکیل می شود اما اقتدار و تمرکز قدرت همچنان به نام سلطنت باقی می ماند، در حوزه اقتصادی و با وجود صنایع مدرن، صنایع سنتی هم به کار خود ادامه می دهند، حوزه های علمیه با بافت قدیمی خود پابرجا هستند اما در کنار آنها مدارس جدید و بعدا دانشگاه ها نیز آغاز بکار می کنند و ...در همه حوزه این دوگانگی و ناهماهنگی وجود دارد و به این ترتیب ما یک «جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی» داریم.

اما به نظر من از اواسط دهه 60 ما وارد یک مرحله جدید تاریخی می شویم که می توان گفت جامعه ایران تبدیل به «جامعه ای ناموزون اما با غلبه وجه مدرن» می شود. رشد شهرنشینی، طبقه متوسط فرهنگی، تحصیلات عالیه، حضور گسترده زنان در حوزه های مختلف اجتماعی، و رسانه های جمعی – که کمی بعدتر، یک نمونه آن همین نشریه ایران فرداست که به آن می پردازیم- نشان دهنده غلبه وجه مدرن در جامعه ایران است. برای مثال ما در آخرین سال حکومت شاه حدود 118 هزار دانشجو داشتیم در دهه 70 شاید حدود 2 میلیون دانشجو داشتیم و درحال حاضر 3 میلیون دانشجو در داخل کشور داریم؛ و مسائلی از این دست ریشه های این تحول هستند. مثلا در این دوره به تدریج حضور اجتماعی زنان شتاب گرفت و این شاید مهمترین دستاورد "انقلاب" ایران و نه "حاکمیت" ایران باشد. یعنی مقاومت سنت در برابر حضور اجتماعی زنان ترک برمی دارد و زنان وارد حوزه فعالیت های مدنی می شوند.

این مسائل زلزله ای در اعماق جامعه محسوب می شوند که پس لرزه های آن به سطح جامعه نیز می رسد و در حوزه سیاست بروز پیدا می کند. جنگ به پایان رسیده است و به هرحال آن عامل خارجی که می توانست تا حدی خواسته ها را تعدیل کند، فضای سیاسی را نیم بسته نگاه دارد و تحرکات اجتماعی را محدود کند، جایگاه خود را از دست داده است. در چنین شرایطی است که جامعه – هم در بطن خود و هم در حوزه سیاست و قدرت- عطش یک دوران نوین را دارد. دولت سازندگی با سیاست های تعدیل و دیدگاه های خاص خود در حوزه های اقتصادی، سیاست بین الملل، اجتماعی و مدنی روی کار می آید و همین سیاست ها و نظرات بعدها در کارگزاران سازندگی جلوه گر می شود.

در این شرایط دیواره ای که بین اعماق جامعه و لایه های رویین سیاست و قدرت وجود داشت نرم تر می شود و این دو می توانند تعامل بیشتری با یکدیگر داشته باشند. در نتیجه طبقه متوسط فرهنگی که خواهان مشارکت و حضور در عرصه های مختلف و ایجاد تغییر است می تواند اعلام حضور کند و خود را بیش از پیش نشان دهد. این فشار از پایین و نرمش از بالا فضایی را بوجود می آورد که نهادهای اجتماعی و همچنین نشریاتی مانند ایران فردا در آن متولد می شوند. ضمن این که مهندس سحابی که مدیر مسئولی نشریه ایران فردا را برعهده داشت فردی موثر است که بیش از 10 سال سابقه زندان زمان شاه داشته است و سابقه عضویت در شورای عالی انقلاب، ریاست سازمان برنامه و بودجه، عضویت در مجلس خبرگان و مجلس شورا را هم در کارنامه خود دارد. ایشان همچنین به لحاظ شخصیتی و اخلاقی هم بعنوان فردی صادق، منصف و قابل اعتماد شناخته می شد. مهندس سحابی سال 69 بنا به دلایلی بازداشت می شوند و در جریان بازجویی هایش عقاید و نظراتش را بیان می کند و بر "منافع ملی" تکیه زیادی می کند. من گمان می کنم این ایده که ایران یک ظرف و کشتی بزرگی است که همه باید در آن، جا بگیرند باعث شد هراس قدرت از اینکه این صدا هم در جامعه شنیده شود مقداری کم شود و به این ترتیب با مجوز نشریه ایران فردا موافقت کردند. البته این ایده ها و نظرات مهندس سحابی پیش از آنکه در قالب نشریه ایران فردا منتشر شود بصورت سلسله مباحثی تحت عنوان "بحث های بنیادین ملی" در جزوه های زیراکسی منتشر می شد.


س : چه سالی؟


ج : فکر می کنم حدود سال 69. بعدها ما همین مباحث را در ایران فردا منتشر کردیم. ایده منافع ملی و اینکه جناح های سیاسی باید درکنار هم و باهم کنند و ایران یک ظرف بزرگی است که همه می توانند در آن جای بگیرند، نسیم و زمزمه تازه ای بود که شنیده می شد. این ایده و طرح آن از سوی مهندس سحابی اعتمادی را ایجاد کرد که منجر به دادن مجوز انتشار ایران فردا از سوی سیستم سیاسی آن زمان شد. در حال حاضر هم سرمقاله های مهندس سحابی در 73 شماره مجله ایران فردا بصورت کتابی تحت عنوان "دغدغه های فردای ایران" در دسترس است که به چاپ سوم هم از سوی انتشارات قلم رسیده و پیشنهاد می کنم مخاطبان شما آن را بخوانند. این کتاب نشان دهنده وجود ایده ای است که پیش از انتشار ایران فردا وجود داشت و در آن به نوعی بسط پیدا می کند.

به طور مثال در سرمقاله ایران فردا شماره 10 در آذر سال 1372 (دقت کنید چهار سال قبل از دوم خرداد 76 و طرح جامعه مدنی توسط آقای خاتمی) از ضرورت وجود «جامعه سیاسی مستقل» در برابر دولت سخن گفته شده است. و یا ضمن تشریح ضرورت خصوصی سازی از روندهای شکل گرفته در اقتصاد کشور در آن زمان انتقاد می شود (خرداد 1373) و یا در آبان سال 74 سرمقاله ایران فردا شماره 21 تحت عنوان «انتخابات آزاد؛ ضرورت ها و موانع ساختاری» نوشته می شود. و یا در بهمن 1375 تحت عنوان «فرایض دینی، انتخاب یا اجبار؟» به متکثر بودن جامعه ایران در ذات خویش اشاره می شود و از به کار گیری روش های اجبارگرایانه و به کارگیری زور انتقاد می شود و بالاخره سرمقاله معروف پس از دوم خرداد تحت عنوان «نه بزرگ» نوشته می شود و این تعبیر و تحلیل همگانی می شود. و یا یک هفته قبل از 18 تیر سرمقاله ای تحت عنوان «جنبش دانشجویی، هشدار!» چاپ می شود و یا در همین سرمقاله ها، سرمقاله «امنیت، شرط سرمایه گذاری» منتشر می شود و یا «تجربه سفارت آمریکا و درس های آن» و نظایر اینها که مرور آنها می تواند هم مرور چند سال از سالهای پر تب و تاب تاریخ معاصر و اخیر ما باشد و هم پیشتازی و اثرگذاری این نظرگاه در فضا و ادبیات و کنش سیاسی در ایران.


س : درخصوص فضای سیاسی آن زمان صحبت کردید و اینکه بدلیل شکل گیری نوعی اعتماد، مجوز نشریه از سوی دولت وقت صادر شده بود. می توان گفت که این مجوز، عزمی برای تعامل دولت با نیروهای منتقد و در بحث ما بویژه ملی-مذهبی ها بود و نوعی سهم دهی به آنها محسوب می شد؟

ج : نمی دانم می توان به این کار سهم دهی گفت یا نه اما اگر هم بود، سهم منصفانه ای نبوده است. شاید بتوان گفت این مجوز، نوعی "تعامل" بوده است. آن زمان نیاز به داشتن یک رسانه از سوی یک طیف وجود داشت. اما ساخت قدرت تا مدتی به این نیاز پاسخ نمی داد. اما پس از مدتی تصمیم گرفت که پاسخ بدهد. اما اگر به سیر تحولات در ایران توجه کنیم در ایران یک سیر تدریجی «حذف» وجود دارد و یک سیر تدریجی بازگشت. طبیعتا در این دوران نیروهای مذهبی نسبت به نیروهای غیر مذهبی بیشتر مورد اعتماد دولت بودند و ما، هم در عرصه مطبوعات و هم در دانشگاه ها این مسئله را می دیدیم. هرچند در آن زمان نشریاتی هم بودند که به دست نیروهای غیرمذهبی ایران منتشر می شدند و البته عملکرد مثبتی هم داشتند و شاید بتوان گفت این هم سهم آنها بود اما این سهم، از بالا به آنها داده نشده بود و تلاشی بود که از پایین شکل گرفته بود و از نظر من آنها نیز چون ما به «حداقلی» از خواسته های خود رسیدند. اما قدرت هم به نوعی پذیرفت که نمی توان جامعه را سیاه و سفید کرد و باید صداهای مختلف را شنید و به تعبیر شما باید به هریک از این صداها سهمی داد. اما این سهم به نظر من در یک کنش و واکنش اجتماعی تقسیم شد نه بر اساس یک طراحی و برنامه از پیش آماده شده. صداهایی شنیده می شد که خودشان هم فعال بودند و در مقابل، صداهایی که فعالیت نمی کردند شنیده نمی شدند...


س : منظور من این است که سهم درنظر گرفته شده برای نیروهای منتقد و بطور خاص در این بحث، نیروهای ملی- مذهبی، مجوز یک نشریه به جای حضور در عرصه سیاست و قدرت رسمی بود.


ج : بله به این معنا درست است. یعنی با این کار، سطح تحمل هر طیفی تعیین شد. اما ما حتی در دولت اصلاحات هم هیچگاه مجوز روزنامه دریافت نکردیم. حتی مجوز یک فصلنامه (یعنی سالی 4 شماره!) برای نهاد فرهنگی که من هم در آن عضو هستم یعنی "دفتر پژوهش های فرهنگی دکتر شریعتی" به ما داده نشد. این مسئله اصلا عادلانه نبود.


س : منظورتان این است که تعامل دولت قبلی با شما بیشتر بود؟

ج : نه نمی خواهم بگویم بیشتر بود اما به هر حال اصلاح طلبان هم به یک دموکراسی لایه بندی شده معتقد بودند. به این معنا که به خودی ها آزادی و سهم بیشتری داده می شد و البته این مسئله به نوعی در دوره آقای هاشمی هم وجود داشت اما در دولت اصلاحات هم ادامه پیدا کرد. البته بخشی در اصلاح طلبان به تدریج پذیرفتند که دموکراسی می تواند لایه بندی شده نباشد و پیش شرط نداشته باشد. اما اگر من موضع خاص خود را( بعنوان نمونه ای از کسانی که تقاضای مجوزشان در دوره اصلاحات پذیرفته نشده) کنار بگذارم و از موضع کلان و منافع ملی (همان دیدگاه مهندس سحابی) به شرایط آن زمان نگاه کنم قطعا اوضاع بهبود پیدا کرده بود و بسیاری از مسائلی که در دولت قبلی قابل طرح نبود در دوره اصلاحات مطرح شد و این شاید به نوعی اراده و خواستی بود که در متن انقلاب اسلامی نهفته شده بود. انقلاب اسلامی انرژی را آزاد کرد که یکی از مهمترین شعارهایش "آزادی" بود و این خواست، کم و بیش می خواست محقق شود. اگرچه در حال حاضر مطبوعات ما با محدودیت های زیادی روبه رو هستند اما آزادی آن از آزادی مطبوعات پیش از انقلاب (بویژه دوره زمانی 42 تا 57) بیشتر شده است. این باز شدن فضای کار هم دیالکتیکی است میان ساخت قدرت و ساخت اجتماعی. مثل کودکی که رشد پیدا می کند و پدر و مادرش نمی توانند دهان او را ببندند.


س : به نظر می رسد این نشریه برای نیروهایی که مدتی از ساخت قدرت فاصله گرفته بودند مجالی بود برای ائتلاف و گرد هم آیی تا آنجا که باعث شد در انتخابات شوراها شرکت کنند و به نوعی تصمیم بگیرند که وارد قدرت رسمی شوند.

ج : این نکته را به نوعی می توان پذیرفت. فعالیت این نشریه هم با آنکه فعالیت مطبوعاتی به حساب می آمد اما در آن دوره بدلیل فقدان نهادهای حزبی، مطبوعات هم کنش سیاسی پیدا کرده بودند درحالیکه در یک جامعه موزون نباید اینطور باشد. مانند جنبش دانشجویی که باری بیش از ظرفیت آن بر دوشش گذاشته شد چراکه امکان و فرصتی برای نهادهای دیگر نبود. مطبوعات هم به همین شکل بود. وقتی مجوز تشکیل حزب داده نمی شود، افرادی که می خواهند فعالیت حزبی داشته باشند به جای حزب، مطبوعات را برای فعالیت هایشان انتخاب می کنند. البته اینطور نیست که الزاما قصد پیشینی برای این کار داشته باشند بلکه بصورت طبیعی این اتفاق می افتاد. حدودا از سال 78 می توان گفت که ایران فردا ارگان جریان اجتماعی ملی – مذهبی بود، خود را تعریف می کرد و به انتخابات شورای شهر وارد شد و ساخت قدرت نیز در یک توافق نانوشته پذیرفته بود که ایران فردا ارگان این جریان اجتماعی است.


س : پس از سوی قدرت پذیرفته شده بود؟


ج : بیشتر تحمل می شد. البته ما فعالیت حزبی مستقل هم داشتیم. وقتی شورای فعالان ملی- مذهبی تاسیس شد همواره فعالیتی مستقل از مجله ایران فردا داشت که اطلاعیه و بیانیه صادر می کرد. البته ما اخبار آن را در نشریه منتشر می کردیم. اما ایران فردا فعالیت مستقل مطبوعاتی خود را هم داشت که بحث های کارشناسی در حوزه های مختلف را منعکس می کرد. درواقع این دو نهاد با یکدیگر همپوشانی داشتند اما مستقل از هم فعالیت می کردند. ایران فردا با هیات تحریریه و سازماندهی مستقل خود فعالیت می کرد، شورای فعالان ملی - مذهبی هم مستقلا کار خود را می کرد، من و طیفی که متاثر از دکتر شریعتی بودیم هم نهاد فرهنگی مستقل خود را داشتیم و نهضت آزادی هم با کمی فاصله از ما به فعایت خود ادامه می داد. ما با نهضت آزادی همسایه بودیم، هم خانه نبودیم.


س : خب برویم سراغ چگونگی انتشار نشریه ایران فردا. ایده ابتدایی انتشار آن از سوی چه کسی مطرح شده بود؟

ج : ایران فردا ایده مهندس سحابی بود و به نوعی می توان گفت در آن دوره ادبیات زیراکسی به ادبیات مطبوعاتی تبدیل شد. همانطور که گفتم در دوران پس از جنگ، جامعه ایران می خواست فصل جدیدی را آغاز کند و درحال نفس کشیدن بود اما این نفس کشیدن ها در حوزه های فرهنگی و سیاسی بصورت ادبیات زیراکسی بود و هنگامی که فضا کمی بازتر شده بود این ادبیات، به مطبوعات منتقل شد. همانطور که در حال حاضر هم وقتی فضای مطبوعات با محدودیت مواجه می شود این ادبیات به فضای مجازی منتقل می شود و به نوعی بازگشت به نوعی ادبیات زیراکسی با دامنه خاص تر است. به نظر من امروز اگر فضای مجازی در دسترس افراد نبود ما شاهد رشد انفجاری جزوات زیراکسی بودیم. همانگونه که در 10 سال اخیر شاهد رشد نشریات دانشجویی هستیم. نشریات دانشجویی سیگنالی است از همین تحولاتی که اشاره کردم. یعنی دانشجویان دور هم جمع می شوند، به حرف و درد مشترک می رسند و تصمیم می گیرند آن را در قالب یک نشریه دانشجویی منتشر کنند.


س : چرا برای این نشریه نام "ایران فردا" را انتخاب کردند؟

ج : شاید جالب باشد، نام ایران فردا نمایان گر دغدغه خاص مهندس سحابی است. من حتی در رویدادهای اخیر از لحاظ روانشناختی هم تامل و توجه کردم و متوجه شدم اولویت بسیاری از افراد در میان مسائل مختلف؛ اول خودشان هستند. عده ای دیگر که از لحاظ اخلاقی متعالی تر هستند به منافع "ما"ی جمعی یا حزب و جریان خود توجه می کنند. اما بسیار کم هستند افرادی که از میان "من" ، "ما" و "ایران" ، ایران را بعنوان اولویت اول خود انتخاب کنند. از دیدگاه دغدغه ملی به تمام مسائل کشور نگاه کردن ویژگی بود که من سالها در مهندس سحابی دیده ام. ایشان جامعه آن زمان خود را نمی پسندید (همانطور که جامعه امروز را نمی پسندد) اما به فردا هم نگاه می کرد و شاید نام ایران فردا را از این جهت انتخاب کرده است که به ایران آینده امیدوار است و گویی این حرفها را برای ایران فردا می زند. در آن زمان که سرمقاله های اسران فردا به قلم مهندس سحابی نوشته می شد برخی انتقاد می کردند که گوش شنوایی برای شنیدن این حرفها وجود ندارد. اما استراتژی مهندس سحابی در این گفت و گو با ساخت قدرت این بود که حتی اگر طرف مقابل گوش خود را بسته باشد، یک طرف سومی هست که می بیند، می شنود، قضاوت می کند و آموزش می بیند. به نظر می رسد این استراتژی در ایران جواب داد و باعث رشد جامعه مدنی شد. امروز هم این امید به فردا را در مشی و منش و احساسات مهندس سحابی می بینیم.


س : ایران فردا از ابتدا خط مشی سیاسی داشت یا بعد از مدتی به مباحث سیاسی و نظری پرداخت؟

ج : ایران فردا ابتدا با دیدگاه ها و بحث های توسعه ای بویژه در مباحث اقتصادی آغاز به کار کرد و همواره یکی از منتقدان دیدگاه های آقای رفسنجانی محسوب می شد. البته این تسامح دولت وقت در مورد نشریه ای که تمام سیاست های اقتصادی دولت را نقد می کند قابل توجه است چراکه در ادامه کار هم این نشریه با مانعی از سوی دولت مواجه نمی شود و اجازه نشر دارد.


س : یعنی دولت آقای هاشمی هیچ واکنشی نسبت به این انتقادها نشان نمی داد؟

ج : نه. ایران فردا تا پس از دوم خرداد هیچگاه به دادگاه نرفت. شاید تذکراتی گرفته باشد اما با هیچ ممانعت جدی برای انتشار رو به رو نشد. یکی از بخش های اصلی مجله، سرمقاله های مهندس سحابی بود که حول موضوعات استراتژیک نوشته می شد. یکی از مقاله ها تحت عنوان "پس از آزادی" است که من خاطرم هست ایشان پس از بازگشت از سفر خود به خارج از کشور این مقاله را نوشت به این منظور که آزادی فقط موانع را برمی دارد اما نمی تواند تمام مشکلات را حل کند. مقصودم این است که ایران فردا نسبت به تمام مسائل روز کشور یک نگاه توسعه ای داشت که در نگاه روشنفکری آن زمان، مفقود بودند.

همچنین یک نگاه ملی داشت که بر اساس آن، معتقد نیست که جریان راست باید حذف شود بلکه می گوید هر دو طرف باید یکدیگر را به رسمیت بشناسند تا در این ظرف ملی جا بگیرند. از موضع منافع ملی به همه چیز نگاه کردن در ایران و جا افتادن این نوع نگاه که امروز افراد دیگری هم از آن سخن می گویند، بسیار تحت تاثیر نشریه ایران فردا و بویژه سرمقاله های مهندس سحابی است. چراکه ایشان یک پیشینه تفکر چپ اقتصادی دارد اما در عین حال گذشته اندیشه چپ در ایران را نه از موضع راست که از موضع چپ نو به نقد می کشد و به همین جهت است که صدای او خوب شنیده می شود.

به هر حال گفتاری که ایران فردا مبلغ آن بود، گفتاری توسعه گرا با دید منافع ملی و مذهبی نواندیشانه بود و در موضع استراتژیک هم راهکارهای مسالمت آمیزی ارائه می داد. این نشریه به همراه نشریات دیگری که در آن دوره منتشر می شد توانست یک تغییر گفتمان را در فضای سیاسی و اجتماعی ایران تقویت کند و در این رویکرد اصلاحی به روند اجتماعی، ایران فردا و بویژه سرمقاله های مهندس سحابی نقش به سزایی داشت. ما می بینیم که این مجله در سال 72 از جامعه مدنی و توسعه سیاسی صحبت می کند درحالیکه تصور بر این است که تولد این مباحث، پس از دوم خرداد است. ما در مطبوعات فعالیت می کردیم و البته آقای هاشمی هم در دولت، از سیاست تعدیل اقتصادی به "توسعه" توجه می کرد. اما اولویت "منافع ملی" در کنار خواسته های دیگر همچون آزادی، استقلال، عدالت، انتخابات آزاد و حقوق بشر و توجه به این شاخص یکی از ویژگی های منحصر به فرد گفتمانی بود که در مطبوعات شکل گرفته بود.

ما تابعی از شرایط سیاسی کشور بودیم و هرچقدر جامعه بازتر و سیاسی تر شد فعالیت مجله هم سیاسی تر شد و به تدریج از دو ماهنامه به ماهنامه و دوهفته نامه تبدیل شد و صدای بخشی از جامعه ایران را منعکس می کرد. بعدها من در تجربه های اجتماعی خود حتی در شهرهای دورافتاده و دانشگاه ها دیدم که ادبیات ما با افرادی که با آنها هم صحبت می شدیم بسیار شبیه یکدیگر است. به قول یکی از متفکرین، ارگان ارگانیزه هم می کند یعنی این مجله ارگانی بود که باعث وحدت هم می شد و برای ما و بخشی از جامعه به نوعی تبدیل به یک نقطه وصل شده بود. به هر حال ایران فردا هم برای من و هم دوستان دیگری که در آنجا فعالیت داشتند یک دوران طلایی محسوب می شود.


س : درباره روند انتشار ایران فردا نکته ای هست که بخواهید به گفته هایتان اضافه کنید؟

ج : هنگامی که مهندس سحابی تصمیم داشتند این مجله را منتشر کنند چند حلقه از دوستان جوانی که البته حالا میانسال شده اند در فضای مطبوعات آن زمان حضور داشتند.عده ای سابقه فعالیت در دفتر امت (جنبش مسلمانان مبارز) دکتر پیمان را داشتند و برخی دیگر پیرامون مهندس سحابی بودند و نقطه نطرات ایشان را قبول داشتند. هنگامی که مهندس سحابی مجوز نشریه ایران فردا را گرفت از بعضی از این افراد نیز برای همکاری در این نشریه دعوت کرد. من اینجا باید از فصلنامه حسن یوسفی اشکوری به نام "احیا" یاد کنم که به گمانم بیش از 4_5 شماره هم منتشر نشد. مهندس سحابی و آقای اشکوری هردو مدتی نماینده مجلس و بایکدیگر همسو بودند و به یک نحوی هسته اولیه تحریریه ایران فردا از همین فصلنامه احیا شکل گرفت. علاوه بر این، نشریه ای هم به نام "دریچه گقتگو" منتشر می شد که یک تیم مطبوعاتی نیز در آنجا شکل گرفته بود و بخشی از آن وارد تحریریه ایران فردا شد.


س : چه کسانی در تحریریه "دریچه گفتگو" بودند؟

ج : تا جایی که خاطرم هست محمد بهزادی، علیرضا رجائی، سعید مدنی، مصطفی تنها، عیسی خندان و برخی دیگر در دریچه گفتگو مشغول به کار بودند که البته بعد از چند شماره، این نشریه هم به نوعی جوانمرگ شد. به هر حال محور توافق تمام این نیروها که از چند تحریریه نشریات قبلی گرد هم آمده بودند مهندس سحابی بود و به این ترتیب اولین تحریریه ایران فردا شکل می گیرد.


س : آقای علیجانی خود شما چطور وارد این گروه آشنا شدید؟ این آشنایی بود که زمینه ورودتان به ایران فردا را فراهم کرد؟

ج : من و همسرم، مهندس سحابی را از دهه 60 می شناختیم و البته با آقای اشکوری هم ارتباط داشتیم. مهندس سحابی پس از یک دوره نمایندگی مجلس، در شرکت سهامی انتشار مشغول بود و من هم گاهی در همان شرکت به دیدن آقای اشکوری می رفتم که این دیدارها باعث شده بود با مهندس سحابی نیز مراوده پیدا کنم. در هنگامی که در دهه 60 من در زندان بودم، ماجرای اعدام های سال 67 پیش آمد. در آن هنگام همسرم به مهندس سحابی مراجعه کرده بود تا هر کاری می تواند بکند مانع از اعدام ماها شود. و انصافا ایشان هم برخورد فعالی کرده بود و با یکی از روحانیونی که مدتی در یکی از کمیسیونهای مجلس اول همکار بود و آن موقع در قوه قضاییه و این ماجراها دست اندرکار بود، تماس گرفته بود و ظاهرا آنها هم گفته بودند قصد اعدام های جدیدی را ندارند...

پس از آزادی از زندان و از شماره سوم یا چهارم نشریه مقالاتی از من در ایران فردا منتشر می شد. البته اول با اسم مستعار و سپس با نام اصلی. جالب است که اولین مقاله من در نقد سرمقاله و دیدگاه مهندس سحابی در رابطه با استقلال و نظریه ایشان در این مورد و هراس فراوان از تجزیه ایران توسط قدرت های بزرگ بود که انصافا خود مهندس از نقد استقبال کرده و گفته بود حتماً چاپ شود. البته در شماره بعد یکی از اعضای تحریریه طی مقاله ای پاسخی به نقد من داد. اما حضور مستقیم من مربوط به دعوت آقای اشکوری برای فعالیت در سرویس اندیشه مجله می شود. به هر حال پس از ورود به تحریریه من در ابتدا دبیری سرویس اندیشه را که تا آن زمان برعهده آقای اشکوری بود برعهده گرفتم، بعد از آن دبیر تحریریه شدم و در نهایت هم سردبیری نشریه را بر عهده گفتم. کارهای سردبیری حدودا 11-10 شماره نخست نشریه را آقای مدنی انجام می داد، 10 شماره بعدی را آقای رشیدیان بر عهده داشت و از شماره 22 تا 73 – که در چاپخانه توقیف شد – هم توسط من انجام می شد. البته در آن زمان نام کسانی که سردبیری می کردند زده نمی شد اما بعد از دوم خرداد و باز شدن فضای سیاسی نام من را بعنوان سردبیر در نشریه می زدند. من درواقع اولین حقوق مطبوعاتی ام را از ایران فردا گرفتم و مبلغش هم 50 هزار تومان بود که البته برای آن زمان من خیلی خوب بود.


س : بعد از اینکه سردبیری مجله را برعهده گرفتید تغییراتی هم در آن ایجاد کردید؟

ج : من از آذر 74 یعنی پس از انتخابات مجلس پنجم سردبیر شدم. مجله ایران فردا یک کار دسته جمعی بود و جدا از سردبیر، یک شورای سردبیری داشت. اما می توان گفت حضور من در آنجا باعث شد انتشار آن ریتم منظم تری پیدا کند چراکه اوایل، بصورت گاهنامه منتشر می شد. تغییر دیگری هم که ایجاد شد چون من صبغه روشنفکری هم داشتم شاید تا حدودی پای این موضوعات را بیش از قبل به نشریه باز کردم. اما بطور کلی وجه غالب ایران فردا سیاسی – اقتصادی با دید آزادی خواهانه و توسعه ای بود.


س : بعنوان سوال آخر، چه شد که در سال 2002 از سوی گزارشگران بدون مرز بعنوان روزنامه نگار سال انتخاب شدید و آنها این جایزه را به شما اهدا کردند؟


ج : من آن زمان در زندان بودم و شاید همین زندانی بودن من تا حدی در دریافت این جایزه اثر داشت. در آن سال ها بسیاری از افرادی که در دهه 60 به زندان رفته بودند پس از آزادی تصمیم می گرفتند که از فضای سیاسی و حتی روشنفکری و فرهنگی موجود قهر کنند و فاصله بگیرند. اما من و چند تن از دوستان مانند آقای رحمانی، علی رغم اینکه در دهه 60 تجربه زندان را داشتیم پس از آزادی تحلیلمان این بود که باید در همین فضای موجود فعالیت کرد و به همین جهت وارد گفتمان سیاسی و استراتژیک جدیدی شدیم. به هر ترتیب گزارشگران بدون مرز که با زندگی من آشنایی داشتند تصمیم گرفتند جایزه روزنامه نگار سال را به من بدهند و من هم خبر این جایزه را هنگامی که در زندان بودم در یک تماس تلفنی از سوی همسرم شنیدم. البته من هنوز این گوی بلورین را ندیده ام چراکه در آن زمان یکی از همکاران محترم مطبوعاتی، آقای کردوانی (مدیر مسئول نشریه جامعه سالم) که به کنفرانس برلین رفته بودند به جای من این جایزه را دریافت کردند. من پس از مدتی از زندان آزاد شدم و برخی بر این باور هستند که اعطای این جایزه در آزادی من بی تاثیر نبوده است.

به هر حال همه این اتفاقات مربوط به گذشته است اما من به آینده بسیار امیدوارهستم. در حال حاضر هم شاید موازنه قوای سیاسی به نفع دموکراسی نباشد اما موازنه قوای اجتماعی به نفع دموکراسی است و من مطمئن هستم که در آینده ای نه چندان دور، روزنامه نگاران و مطبوعاتی ها آزادتر و راحت تر بتوانند فعالیت حرفه ای خود را انجام دهند و حتی نیازی به ادغام کردن کنش سیاسی و حزبی با فعالیت مطبوعات هم وجود نداشته باشد!


تاریخ انتشار : -- / دی / ۱۳۸۹

منبع : سایت ملی ـ مذهبی‌ها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان