استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی
06_03_2010 . 02:31
#1
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی
نشر مستضعفین





فهرست مقالات :

باروری اندیشه حزبی شریعتی
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۱
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۲
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۳
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۴


ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
06_03_2010 . 03:03
#2
باروری اندیشه حزبی شریعتی
نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین

گامی فراپیش در راه باروری اندیشه حزبی شریعتی


مقدمه:
[align=justify]از هجرت تا شهادت : ۳۲ سال است که از آخر اردیبهشت ماه که مصادف است با سالروز هجرت شریعتی تا ۲۹ خرداد که سالروز شهادت شریعتی می‌باشد، این مدت یكماه، تحت عنوان از هجرت تا شهادت شریعتی، جامعه و روشنفكران و اهل نقد و قلم به شریعتی می‌اندیشند و از شریعتی سخن می‌گویند. یكی به مدح ، دیگری به ذم ، یكی به نقد ، دیگری به شرح و بالاخره هر كسی می‌كوشد از ظن خود یار شریعتی شود،
.
17_03_2010 . 16:16
#3
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۱
نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین

سلسله بحث هائی در باب استراتژی اقدام سازمانگرایانه حزبی ـ بخش اول

موضوع اول : آیا حزب سازمان‌گرایانه و آموزش‌ده و برنامه‌ریز پائینی‌ها ( یا مستضعفین ) در جامعه ما، با تکیه بر کدامین شریعتی ممکن است؟

شریعتی انطباقی؟، شریعتی تطبیقی؟، یا شریعتی حزبی؟


مقدمه :

با کدامین متدولوژی اندیشه شریعتی را بکاویم ؟ آنچه باید بعنوان اصل اول متدولوژی برخورد با اندیشه شریعتی در نظر داشته باشیم، آنچنانکه خود معلم کبیرمان بارها مطرح کرده است عبارت از این استکه اندیشه وی بعنوان یک کل واحد یکدست که بصورت الهام یا وحی بصورت دفعی بر وی نازل شده است نباید در نظر گرفته بلکه بلعکس باید اندیشه شریعتی بعنوان یک پروسسی در نظر گیریم

که طی دوران مختلف زندگی و حیات فکری شریعتی رشد و تکوین پیدا کرده است که معنای دیگر این اصل این است که اندیشه شریعتی تاریخمند می‌باشد و همین اصل تاریخمندی اندیشه شریعتی که می‌تواند بعنوان یک عینک یا متدلوژی جهت برخورد با اندیشه شریعتی از آن استفاده کنیم بعبارت دیگری اگر بخواهیم یک جواب اجمالی به سوال بالا بدهیم باید بگوییم که تاریخمند دانستن اندیشه شریعتی بهترین و تنها متدلوژی برخورد با اندیشه شریعتی میباشد چرا که اندیشه انسانهای بزرگ در دو بستر یا در دو کانتکس مختلف شکل می‌گیرند:


کانتکس اول بستر فرا تاریخی یا دفعی یا الهامی می‌باشد.

کانتکس دوم اندیشه‌های تاریخی که در بستر تاریخ حیات آن اندیشمند تکوین و تکامل پیدا کرده است.

مثلا اگر شما بخواهید اندیشه مولانا در دو اثر بزرگ او که به نامهای مثنوی و دیوان شمس در سی و پنج هزار بیت شعر یا نظمی که سروده و تقریبا از سن چهل سالگی یعنی پس از برخورد با شمس تبریزی بصورت دفعی و فراتاریخی برای او حاصل شده است را مورد مطالعه قرار دهید تقریبا کل اندیشه مولانا در این سی و پنج هزار بیت که در مدت تقریبا 20 سال سروده است بصورت یک کل واحد برای ما تجلی میکند که صورت یک نواختی داشته است و دارای بستر دفعی و غیر تکاملی یا غیر پروسسی یا فراتارخی بوده است. چرا که برای نمونه اگر سی و شش بیت مقدمه دفتر اول مثنوی که تحت عنوان:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند / از جدائیها شکایت می‌کند

تا آنجا که می‌گوید:

آینه ات دانی چرا غماز نیست / زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست

که طبق گواه تاریخ از جمله بیت‌های اولی بود که مولانا سروده بود و در حاشیه کلاه یا پارچه ای که بر سر داشت پنهان کرده بود و در پاسخ به خواست مریدانش جهت تنظیم یک اثر تعلیمی بیرون آورد تا آخرین دستاوردهای فکری او که در دفتر ششم مطرح شده است مثل:

قرنها بگذشت این قرن نویست / ماه آن ماه است و آب آن آب نیست

عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم / لیک مستبدل شد این قرن و امم

قرن‏ها بر قرن‏ها رفت اى همام / وین معانى بر قرار و بر دوام

شد مبدل آب این جو چند بار / عکس ماه و عکس اختر برقرار

پس بنایش نیست بر آب روان / بلکه بر اقطار اوج آسمان

مقایسه کنیم نمیتوانیم به یک پروسه خطی یا زمانی تکامل اندیشه مولانا دست پیدا کنیم چرا که اندیشه مولانا یک اندیشه آسمانی، الهامی، دفعی و فراتاریخی بوده است و مولانا بصورت پر کاهی در مصاف تیز باد پیوسته در آسمانها جولان میکرده است و خود نمی‌دانسته در زمین در کجا خواهد فتاد و پیوسته:

پیش چوگانهای حکم کن و فکان / می‌دوم اندر مکان و لا مکان

گر بلالم گر هلالم میروم / مقتدا بر افتابت میشوم

اما اگر همین کانتکس اندیشه مولانا مثلا با کانتکس اندیشه محمد که قرآن می‌باشد مقایسه کنید بخاطر اینکه اندیشه محمد در قرآن یک اندیشه تاریخی - تدریجی - تکاملی می‌باشد که بصورت وحی بر محمد نازل شده است این اندیشه دارای یک پروسه تاریخی و تکاملی می‌باشد که از اولین و ساده ترین مسائل مثل تهمت جنسی به عایشه زن

پیامبر در سوره نور گرفته یا سوالهایی مطرحی که مردم از محمد میکرده اند مثل:

یسئلونک عن الا هله یا

یسئلونک عن ذهی القرنین یا یسئلونک عن الروح یا

یسئلونک تا ... عن الحبال

و پیچیده ترنی مسائل فلسفه انسان شناسی و فلسفه جهان بینی و فلسفه تاریخ مثل:

آیات 29 تا 38 سوره بقره که در باب فلسفه انسان شناسی است یا

آیه 231 بقره که بیانگر فلسفه تاریخ است یا

آیه 200 سوره آل عمران که فلسفه حزب است یا

آیه 72 سوره بنی اسرائیل که بیانگر فلسفه اخلاق است یا

آیه 13 سوره الحجرات که تبین کننده فلسفه جامعه شناسی می‌باشد یا

آیه 25 حدید که فلسفه سوسیالیسم است وغیره در آن وجود دارد و این امر باعث گردیده است تا کل قرآن از نظر مضمون و محتوی بصورت یک کل واحد نباشد بلکه دارای فرایندهای مختلف مضمونی از نظر لایه‌های معنائی برخوردار باشد چرا بخاطر اینکه قرآن بر عکس مثنوی که یک کتاب فرا تاریخی است، یک کتاب تاریخمند می‌باشد و بخاطر همین تاریخمندی استکه می‌تواند مدعی رسالت انسانی یا اجتماعی یا تاریخی یا اخلاقی یا بعبارت دیگر دارای ارزش ابژکتیوی برای بشریت باشد و گرنه اگر مانند مثنوی یک کتاب فرا تاریخی بود تنها می‌توانست دارای یک ادعای سوبژکتیو برای بشریت داشته باشد نه مانند قرآن ادعای انسان سازی و اجتماع سازی و تاریخ سازی و..که همگی دارای ارزش ابژکتیوی است، بکند. حال با توجه به این مقایسه میان دو کانتکس اندیشه تاریخی و اندیشه فرا تاریخی می‌توانیم به موضوع فوق که در رابطه با تاریخیمند بودن اندیشه شریعتی است بپردازیم. گفتیم که تاریخمند بودن اندیشه شریعتی است کهمی تواند بعنوان صحیح ترین متدولوژی جهت مطالعه اندیشه شریعتی بکار گرفته شود چرا که زمانیکه پذیرفتیم که اندیشه شریعتی تاریخمند است:

اولا: باید بپذیریم این اندیشه دارای تحول و تغییر بوده است و این تحول و تغییر دارای سمت و سوی تکاملی داشته.

ثانیا: این تغیر وتحول و تکامل اندیشه برای اندیشه شریعتی بعنوان یک صفت و حسن مطرح می‌باشد نه یک عیب و ضعف.

ثالثا: همیشه بر اساس آخرین منزل تکامل فکری منازل دیگر را تبیین کنیم نه بلعکس.

رابعا: این اندیشه دارای دینامیسم می‌باشد که در بستر زمان می‌تواند دو باره زندگی کند و به موازاتی که دارای زندگی اجتماعی - سیاسی - تاریخی باشد، می‌تواند دارای پتانسیل هدایتگری باشد. البته خود تاریخی بودن اندیشه شریعتی به صورتهای مختلف در کنفرانس‌های مختلف از طرف معلم کبیرمان مورد اعتراف قرار گرفته است که خود این موضوع نشان دهنده این حقیقت می‌باشد که تاریخمند بودن اندیشه وی بصورت یک خصیصه هدفدار از طرف معلم بکار گرفته شده است.

چنانکه خود ایشان در خصوص گورویچ نقل میکرد که در یکی از جلسات درسی که با گورویچ داشته است در ضمن مقاله ای که در ان جلسه در حال خواندن بوده است به نقل و قولی از یکی از کتابهای گورویچ بدون نام می‌پردازد که گورویچ با شنیدن آن نقل و قول عصبانی میشود و خطاب به دکتر می‌گوید این مزخرفات از آن کیست؟ دکتر که مطمئن بوده است که مطالب از آن خود آقای گورویچ بوده است می‌گوید از آن خود شما است. گورویچ سپس از دکتر می‌پرسد در کجا من گفته ام؟ دکتر نام کتاب را می‌گوید. گورویچ سپس می‌گوید در چه سالی من این سخن را گفته ام؟ دکتر می‌گوید در سال مثلا 1956 گورویچ در پاسخ می‌گوید شما می‌خواهی بگوئی که من ازآن تاریخ تا کنون مرده بوده ام و اصلا فکر و اندیشه تازه نکرده ام و بعد گورویچ توضیح میدهد که من در این مدت فکر کرده ام و کار کرده ام و تغییر کرده ام و اندیشه منهم عوض شده است. البته هدف شریعتی از طرح این موضوع در آن کنفرانس نقل شواهد برای اعلام تحول تاریخی اندیشه خود می‌باشد اینکه اندیشه او دائما در حال تحول می‌باشد و او هرگز مانند یک ایدئولوگ حزبی برای انجام پروپاگاندای حزبی در یکجا نمی‌ایستد و باز در جای دیگر در همین رابطه دکتر در خصوص شخصیت فکری ابوالعلای معزی همین نظریه را مطرح می‌کند و به طرح شخصیت تاریخی فکری ابوالعلا معری می‌پردازد یعنی آنزمانی که ابوالعلا دارای اندیشه ضد مردمی بوده و خدا را شکر می‌کرده که خدا او را کور آفریده تا روی مردم را نبیند. با ابوالعلائی که از نظر فکری به آنجا میرسد که در ملاقات با امام صادق می‌گوید امام صادق را ملاقات کردم. در حالی که جهان را در فردی دیدم و دهر را در خانه ای و زمان را در ساعتی و غیره و یا ازهمین دکتر در خصوص کارل مارکس، که زندگی مارکس را به سه مرحله تقسیم می‌کند:

اول مارکس جوان یا مارکس فیلسوف که جزو شاگردان هگل می‌باشد.

دوم مارکس کامل یا مارکس جامعه شناس.

سوم مارکس پیر یا مارکس ایدئولوگ که از نظر او هر کدام از این مراحل سه گانه زندگی او، مارکس با کاراکتر و تیپ لوژی و شخصیت و اندیشه نوینی ظاهر میشود که با مراحل قبل متفاوت می‌باشد در رابطه با خود شریعتی هم موضوع بدین ترتیب می‌باشد یعنی زمانیکه ما با شریعتی بعنوان یک اندیشمند و صاحب اندیشه برخورد می‌کنیم باید این نکته را در نظر داشته باشیم که برعکس افراد عامی و مقلد ( که تمامی عمرشان دارای یک زندگی ثابتی می‌باشند و هیچ گونه تحولی و تغیری در پروسه عمرشان بجز چند تا مسافرت و چند تا زیارت و ... غیره ندارند ) دارای یک شخصیت تثبیت شده در تمام عمر نمی‌باشد و دائم بر پایه تحول فکری شخصیت نوینی صاحب شده است که اگر بخواهیم هیرارشی شخصیت شریعتی در طول عمر حقیقی اش ترسیم کنیم ( نه عمر واقعی اش که عمر شناسنامه ایش می‌باشد عمر حقیقی اش یعنی از زمانی که شریعتی با ترجمه تصادفی کتاب ابوذر جوده السحار که به پیشنهاد پدرش استاد محمد تقی شریعتی صورت می‌گیرد و شریعتی در سالهای آخر دبیرستان تحصیل میکرده است و با ترجمه این کتاب شریعتی غیر سیاسی و غیر اجتماعی و شاید بتوانیم بگوئیم شریعتی شکاک در همه چیز حتی بودن خودش، یکمرتبه دچار یک تحول کیفی میشود و با این تحول و زلزله شریعتی حقیقی متولد میشود بعبارت دیگر شریعتی با سونامی حیات پر بار ابوذر، تولد حقیقی خود را در بستر اندیشه تاریخی خود آغاز می‌کند که همین سونامی حیات ابوذر باعث گردید که تمامی زندگی تاریخی شریعتی در فرایندهای مختلف ان تحت تاتیر ابوذر گردد هم حیات ابوذر بعنوان صدای عدالت سوسیالیستی محمد ( که با شعار عجبت لا یجدو القوت فی البیت کیف لا یخرج علی الناس شاهرا سیف من تعجب می‌کنم از کسی که قوتی در خانه خودش نمی‌یابد و برای آن قوت ناداشته با شمشیر در جامعه خروج و مبارزه نمی‌کند ) و هم حیات ابوذر بعنوان چهره مبارز در سه جبهه مختلف:

زر ( مبارزه با کاخ سبز معاویه و تقسیم طلاهای عبد الرحمان عوف ) و

زور ( مبارزه پی گیر با حکومت عثمان که عامل تبعید او به ربذه و خاموش شدن صدای ابوذر در صحرای تنها و خاموش ربذه شد ) و

تزویر ( فریاد ابوذر و استخوان کوبیدن برسر کعب الاحبار یهودی که برای ابوذر صحابی محمد آیه کنز سوره توبه را تفسیر میکرد ) و هم حیات ابوذر بعنوان فلسفه عمل و آنهم عمل اجتماعی در برابر تمامی چارتهای فلسفی حاکم آنزمان و زمانهای بعد که به فلسفه نظر و ذهنیت و ارسطوئی تکیه میکردند. بنابراین تولد حقیقی شریعتی نه تولد شناسنامه ای شریعتی، با ابوذر و ترجمه کتاب جوده السحار ابوذر شروع میشود و تا پایان عمر از نظر دوران تاریخی اندیشه اش شریعتی سه مرحله بزرگ سپری کرد که این سه مرحله عبارتند از :

۱. شریعتی انطباقی
۲. شریعتی تطبیقی
۳. شریعتی حزبی


تاریخ انتشار : ۱ / بهمن / ۱۳۸۸

منبع : سایت نشر مستضعفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : . بار / شروین
.
17_03_2010 . 16:28
#4
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۲
نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین

سلسله بحث‌هائی در باب استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی - بخش دوم

موضوع اول: حزب سازمان‌گرایانه و آموزش‌ده و برنامه‌ریز پائینی‌ها (مستضعفین) در جامعه ما، با تکيه بر کدامين شريعتی ممکن است؟ شریعتی انطباقی؟، شریعتی تطبیقی؟، یا شریعتی حزبی؟


شریعتی انطباقی :

این مرحله از زندگی شریعتی که جزو طولانی‌ترین مرحله عمر سیاسی ـ اجتماعی ـ فکری شریعتی به‌لحاظ تقویمی می‌باشد و شامل تمام دوران سیاسی اجتماعی شریعتی قبل از مسافرت به خارج و تمام دوران حضور در خارج کشور و حتی دوران پس از مهاجرت و بازگشت به وطن تا سال‌های ۴۵ و ۴۶ می‌شود.

شریعتی تحت تاثیر انطباقی حرکت‌های بیرونی، اعم از احزاب یا افراد، دوران تکوین حیات انطباقی خود را طی می‌کرد و همین موضوع باعث گردید تا حیات انطباقی شریعتی دارای سکانس‌های مختلفی گردد که علت آن برخورد انطباقی شریعتی با کانون قرآن پدرش در مشهد گرفته تا فعالیت جبهه ملی و مصدق و مبارزه محمد نخشب و سوسیالیست‌های خداپرست در داخل و در خارج کشور، از تاثیر انطباقی جبهه ملی سوم گرفته تا تاثیر انطباقی جبهه آزادیبخش الجزایر و پس از هجرت نیز از تاثیر انطباقی اندیشه فرید وجدی گرفته تا تاثیر اندیشه چریکی در دهه ۴۰ و ... همه و همه از حیات انطباقی شریعتی چهره‌های گوناگونی ساخت که در ظاهر اگر چه از یک پراتیسین تا یک تئوریسین متفاوت بود، ولی در محتوا و مضمون صورتی یکسان داشت و آن عینک انطباقی این مرحله از حیات شریعتی بود که دائما در عرصه ایدولوژی و استراتژی و تاکتیک در حال تحول و دگر گونی بود، که این تحول و دگرگونی در عرصه استراتژی از فعالیت سیاسی به حمایت از مصدق که به بازداشت او هم کشیده شد گرفته تا اعتقاد به فعالیت ارتش خلقی در خارج و بالاخره حمایت تاکتیکی از جریانهای چریکی در حال تغییر بوده است .


شریعتی تطبیقی :

در سال‌های ۴۵ـ۴۶، شریعتی اگرچه حرکت فکری‌اش، طبق تصمیمی که در خارج گرفته بود، مدت‌ها بود که آغاز شده بود، ولی تا این زمان اندیشه‌های او صورت انطباقی داشت و با تاسی از اندیشه‌های امثال فرید وجدی و اندیشمندان بزرگ غرب و شرق، از بودا تا سارتر، یا تدوین تاریخ نقلی و مطالبی که قبلاً طی مطالعه اندیشه‌های اسلامی و مشرق زمین یا مغرب زمین جمع‌آوری کرده بود، پیش می‌رفت. ولی در کلیت بر حرکت فکری او عینک انطباقی حاکم بود، چراکه در این زمان همه چیز را با عینکی علمی مطالعه می‌کرد، تا اینکه در عرض این دو سال شریعتی با استنباط جدیدی که از تاریخ و فلسفه تاریخ پیدا کرد، حیات و اپیستمولوژی و متدولوژی و شخصیت و اندیشه‌اش دچار یک تحول کیفی جدید گردید که حاصل آن تولد شریعتی تاریخی یا شریعتی تطبیقی از دل شریعتی انطباقی به‌صورت دیالکتیکی بود. بعبارت دیگر، استحاله تکاملی شریعتی از مرحله حیات انطباقی به مرحله تطبیقی از طریق تغییر اپیستمولوژی و متدولوژی صورت گرفت، آن‌هم تغییر عینک متدولوژی علمی سیانسی به متدولوژی تاریخی تطبیقی بود، که با این استحاله شریعتی با دوران حیات انطباقی‌اش وداع کرد. البته خود حیات تطبیقی شریعتی هم که با عینک دیالکتیکی به تاریخ و فلسفه تاریخ آغاز شد، تا اسلام‌شناسی هندسی ارشاد او ادامه پیدا کرد و بع‌علت اینکه دستاوردهای تطبیقی او صورتی تدریجی داشت، این حصول تدریجی باعث گردید تا حیات تطبیقی شریعتی دارای فرآیندهای مختلفی گردد. زیرا در این مرحله، شریعتی مسلح به متدولوژی جدید گردید که عبارت بود از تاریخی دیدن همه چیز، برعکس مرحله قبلی که شریعتی مانند بازرگان و طالقانی و عبده و سیدجمال و مجاهدین خلق و... با عینک علمی به همه چیز نگاه می‌کرد و همه چیز، حتی خود توحید و فلسفه توحید را هم، در بوته علم سیانس قرار می‌داد و مانند بازرگان حتی می‌خواست طهارت فقهی را هم با علم سیانس تبین کند یا سیر نزول قرآن را هم با علم سیانس تشریح نماید، آن‌چنانکه قبلا سیدجمال و به‌خصوص محمد عبده این راه را آغاز کرده بودند و با عینک انطباقی سیانس اسلام را و قرآن را در بوته انطباقی علم سیانس آزموده بودند و طالقانی و بالخصوص مجاهدین خلق هم با تاسی از این متدولوژی بازرگان (که از راه طی شده بازرگان شروع شده بود و با مطهرات در اسلام و باد و باران و ذره بی‌انتها و اصول ترمودینامیک ادامه پیدا کره بود...) کوشیدند راه انطباقی بازرگان، که در جاده لیبرالیسم اقتصادی یا سرمایه‌داری پیش می‌رفت، به جاده خرده‌بورژوازی یا سوسیالیسم هدایت کنند که البته ناکام ماندند. البته سر انجام زمانی‌که بازرگان این اپیستمولوژی انطباقی ـ سیانسی خود را در رابطه با تقسیم قدرت با حاکمیت در بن‌بست دید، بر علیه همه گذشته خود عصیان کرد و راه بشر و راه انبیاء، که در راه طی‌شده او بر پایه عینک انطباقی سیانسی در طول و عرض هم بودند و حتی اسلام فقاهتی دگماتیسم حوزه هم آن‌چنانکه در مطهرات بازرگان دیدیم در عرض راه انبیاء و بشر قرار داشت، از هم جدا کرد و در پایان عمر به یکباره فریاد ارشمیدس سر داد که یافتم! یافتم! یافتم! و آن این بود که اصلاً راه بشر و راه انبیا از هم جدا است، راه بشر راه دنیا است، راه انبیاء راه آخرت. چرا که انبیاء اصلا برای معرفی خدا و قیامت آمدند نه چیز دیگر!

هر که کارد قصد گندم بایدش / کاه خود اندر تبع می‌آیدش
قصد در معراج دید یار بود / وز تبع عرش و ملائک هم نمود

که البته بعد از فوت بازرگان این دستاوردهای مشعشع تاریخی انطباقی بازرگان! بی‌صاحب نماند و عبدالکریم سروش که پس از پیروزی مشعشع انقلاب فرهنگی رژیم، کارش را در بالا و چهار سال در شورای انقلاب فرهنگی بودن تمام‌شده می‌دید، با انقلاب فرهنگی رژیم خداحافظی کرد و مانند بابا طاهر عریان که گفت (امسیت کردیا و اصحبت عربیا ـ شب کُردی خوابیدم ،صبح عربی از خواب بیدار شدم) به‌همراه تعدادی از برادران اطلاعاتی! و سپاه! و...! پرچم به زمین‌افتاده بازرگان را برداشت و با ساختن ملغمه‌ای از تصوف و آخرین دستاورد بازرگان در خصوص جدائی راه بشر و راه انبیاء و سرقت طرح تاریخی‌بودن اپیستمولوژی شریعتی بنام خودش، در قبض و بسط کوشید یک دستاورد ایدئولوژی جهت حمایت از لیبرالیسم اقتصادی در ایران بسازد که این راه هم سر انجام‌اش به ناکجاآباد امروزین رسید.

بنابراین حیات تطبیقی شریعتی، با تغییر عینک تاریخی‌دیدن همه‌چیز به‌جای عینک علمی ـ سیانس گذشته شریعتی از دل حیات انطباقی شریعتی بصورت دیالکتیکی متولد شد، که با تولد حیات تطبیقی شریعتی، این‌بار بر عکس مرحله انطباقی، بوته تاریخ را جانشین بوته علم کرد و با بوته تاریخ همه‌چیز را به محک تجربه جدید گرفت. از خدا و انسان و جامعه گرفته تا اسلام و تشیع و حج و خود شناخت و اپیستمولوژی و انتظار و محمد و علی و زن و... و اینجا بود که خدا و توحید و وجود و انسان و جامعه و قرآن و وحی و شناخت و حج و محمد و اسلام و شیعه و انتظار و زن و... همه و همه برای شریعتی معنای جدیدی پیدا کردند، که همگی آنها با دنیای انطباقی شریعتی از زمین تا آسمان متفاوت بود.

در مرحله حیات تطبیقی، شریعتی به یک اصل سترگ رسید و آن این بود که در عرصه عینک تطبیقی، برعکس حیات انطباقی، همه چیز از خدا گرفته تا شناخت و اپیستمولوژی و جهان‌بینی و ادیان و اسلام و شیعه و طبیعت و قرآن و هر چیزی که ما در جهان سوبژکتیو یا جهان ابژکتیو با آن برخورد می‌کنیم، ابتدا باید آنرا در "بوته تاریخ" قرار دهیم و سپس به تعریف آن بپردازیم، نه اینکه مانند مرحله انطباقی و دگماتیسم، با تاسی از منطق و فلسفه ارسطویی، ابتدا به تعریف مجرد و کلی و عام و ذهنی از موضوع بپردازیم و بعد به تشریح و آنالیز آن. این کشف شریعتی، از کشف خود حیات تطبیقی شریعتی هم مهم‌تر بود، چراکه با این کشف، شریعتی دروازه‌های جدید اپیستمولوژی و متدولوژی را بر روی دنیای شرق و مسلمانان و... باز کرد، دنیائی که دیگر تحت سیطره منطق ارسطو و فلسفه یونانی قرار نداشت و می‌توانست با عینک تاریخی‌دیدن همه‌چیز، دارای بینش دیالکتیک گردد و همه چیز را در حال شدن ببیند.

در این مرحله بود که، شریعتی به یک حقیقت بزرگ دیگر هم رسید و آن این اصل سترگ بود که: تعریف هر پدیده، قبل از تاریخ، شیوه ارسطویی است، که باید این شیوه را از اسلام و تاریخ اسلام دور کرد، چرا که از نظر شریعتی، ما از زمانی که این شیوه ارسطویی را در عرصه سوبژکتیو و ابژکتیو پذیرفتیم، به خواب رفتیم، و برای رنسانس شرق، ما باید مانند رنسانس غرب، بر علیه این روش و نگرش ارسطویی قیام کنیم، آن‌چنانکه بیکن‌ها و کانت‌ها و... بر علیه اسکولاستیک و جهان‌بینی و متدولوژی و اپیستمولوژی ارسطویی و فلسفه یونانی عصیان کردند، تا بتوانیم عظمت گذشته خودمان را دوباره در بستر دوران مدرن به کف بیاوریم.

با این نگاه بود که، در مرحله تطبیقی، شریعتی اول تمامی تعاریف گذشته ما از توحید و نبوت و معاد و امامت و عدل و دین و وحی و زن و شناخت و... که همگی در کادر منطق و فلسفه ارسطویی و یونانی شکل گرفته بود را کنار گذاشت، و پس از کنار گذاشتن آن‌ها، از نو بر مبنای آن عینک تاریخی یا آن متدولوژی تطبیقی، از نو تعاریفی تاریخی ـ دیالکتیکی از موضوعات فوق اعلام کرد، و در راستای انجام این مقصود بود که، سومین اصل بزرگ برای شریعتی کشف شد و آن زمانی بود که شریعتی خود را در برابر این سوال بزرگ قرار داد که، برای شروع تعاریف فوق باید از کجا شروع کنیم؟ آیا از خدا شروع کنیم یا از انسان؟ به‌عبارت دیگر، شریعتی در این مرحله خود را در برابر این سوال بزرگ قرار داد که، برای شروع آن تعاریف آیا اگر از خدا شروع کنیم به انسان می‌رسیم؟ پاسخ تاریخی‌ای که شریعتی در این مرحله به این سوال تاریخی فوق داد این بود که: نه. چرا که شریعتی معتقد بود که این پروسه و تجربه قبل از ما آزموده شده، زیرا هم در دوران هزار ساله قرون وسطی، و هم در اسلام فقاهتی دگماتیسم حوزه، به‌خاطر اینکه از خدا شروع می‌کردند، در همان جا می‌ماندند و همه‌چیز را در پای آن خدایان ساختگی خود قربانی می‌کردند و هرگز به انسان نمی‌رسیدند. لذا اگر می‌خواهیم مسیر درستی در شروع تعاریف فوق از سر بگیریم، باید از انسان شروع کنیم و از انسان به خدا برسیم، و همین موضوع از نظر شریعتی، رمز ظهور و پیدایش رنسانس بود. چرا که از نظر شریعتی، آنچه که دوران سیاه قرون وسطی را به دوران رنسانس بدل کرد، همین تغییر تعریف بین انسان و خدا بود. در دوران قرون وسطی، از خدا شروع به تعریف کردند و در همان‌جا ماندند و همه چیز را فدای آن کردند، حتی انسان را، اما در دوران رنسانس، تعریف را از انسان شروع کردند. در رابطه با این کشف جدید بود که، شریعتی پس از اینکه پی برد که باید از انسان شروع به تعریف کنیم، خود را در برابر یک سوال بزرگ‌تر از سوال اول دید، و آن اینکه، حال انسان را چگونه تعریف کنیم؟ آیا دوباره مانند گذشته با تاسی از منطق ارسطو به تعریف مجرد عام و کلی و ذهنی بپردازیم یا که نه؟

پاسخ‌ی که در اینجا شریعتی به این سوال بزرگ داد این بود که: ما اصلاً در جهان خارج انسان کلی و عام و مجرد نداریم، این‌گونه انسان، انسانی است که ما در ذهن خودمان می‌سازیم. ما در خارج، انسان مشخص و کنکرت و خاص داریم که پیوسته "در حال شدن" است، برای تعریف این‌ چنین انسان مشخص کنکرتی، که دائماً در حال شدن است، راهی نداریم جز اینکه بگوئیم بستر شدن این انسان همان تاریخ است، یعنی تا زمانی‌که ما تاریخ را تعریف نکنیم و نشناسیم، نمی‌توانیم انسان مشخصی که دائماً در حال شدن است، بشناسیم.

پس در مرحله حیات تطبیقی، شریعتی با جایگزین کردن "بوته تاریخ" بجای "بوته علم" سیانس، حرکت خود را آغاز کرد، تا اینکه به انسان رسید. در مرحله تعریف از انسان بود که، شریعتی مانند کانت، ابتدا تعریف مجرد کلی و عام ارسطویی از انسان را که انسان را حیوان ناطق می‌دانست یا حیوان اجتماعی یا غیره، به دور انداخت، و تعریف جدیدی از انسان کرد که عبارت بود از اینکه: انسان موجودی در حال شدن است و اگر شدن را بعنوان خصیصه اولیه انسان در نظر بگیریم، معنای آن این است که: تعریف انسان بماهو انسان دیگر امکان‌پذیر نیست، چراکه برای تعریف باید انسان را ابتدا ثابت و ساکن فرض کنیم و سپس به تعریف آن بپردازیم، و این‌چنین عملی، اگر چه در ذهن امکان‌پذیر است، آن‌چنانکه ارسطو در منطق خود انجام می‌داد، اما در عین و خارج امکان‌پذیر نیست، چرا که ما هرگز در عالم خارج نمی‌توانیم انسان را ثابت و ساکن کنیم، تا بر پایه آن، به تعریف از آن بر مبنای جنس و فصل و...منطق ارسطویی بپردازیم. به‌همین خاطر است که رابطه حیاتی بین انسان و تاریخ مطرح می‌شود. یعنی تنها ما در بستر و عرصه تاریخ بعنوان حقیقت مستقل از ذهن می‌توانیم به تعریف از انسان بپردازیم و لا غیر. بنابراین شریعتی انسان را موجودی تاریخی تعریف کرد، تا توسط تاریخی‌بودن انسان، بتواند "شدن" او که در بستر تاریخ مادّیت پیدا می‌کند را تعریف کند، و سپس بر مبنای این "شدن"، انسان را تعریف کند. در همین راستا بود که شریعتی به اصل بزرگ دوران حیات تطبیقی خود رسید و آن این بود که تا زمانی‌که تاریخ و فلسفه تاریخ را تبیین علمی نکنیم، نمی‌توانیم از انسان و جامعه و سوسیالیسم و... صحبت کنیم.

به‌همین خاطر بود که دوران حیات تطبیقی شریعتی از "تاریخ" آغاز شد، و شریعتی در تبیین سه بازوئی که از هرم اسلام‌هندسی خود در ارشاد از جهان‌بینی خارج کرد، بازوی اول را تاریخ نامید و بازوی دوم را انسان و بازوی سوم را جامعه، در صورتی‌که اگر شریعتی می‌خواست بر مبنای اندیشه ارسطویی این بازوها را ترسیم کند، ابتدا باید بازوی انسان را ترسیم نماید، و سپس بر پایه‌ی بازوی انسان، جامعه را تعریف کند، و در نهایت به تعریف تاریخ بپردازد. اما چرا چنین نکرد؟ به‌خاطر اینکه شریعتی در مرحله تطبیقی، برخلاف مرحله انطباقی، اصلاً به تعریف کلی و مجرد و عام و ذهنی انسان از تاریخ معتقد نبود و تنها به انسان مشخص و کنکرتی که در بستر تاریخ در حال شدن است، معتقد بود. در همین راستا بود که در اسلام هندسی، شریعتی ابتدا تاریخ را مطرح کرد و بعد انسان و جامعه را، چرا که هر دوی این‌ها، هم انسان و هم جامعه، تنها در بستر تاریخ به‌عنوان حقیقت مستقل از ذهن می‌توانند هویت پیدا کنند، و جدا کردن آنها از تاریخ، به‌مثابه نابود کردن آن‌ها می‌باشد.

لذا شریعتی در حیات تطبیقی خود، بر عکس شریعتی در مرحله حیات انطباقی، که تمامی افکارش را در بوته علم سیانس می‌گذاشت، دیگر اندیشه‌هایش را ظرف بوته سیانس قرار نمی‌داد، بلکه بالعکس، تمامی اندیشه‌هایش را در بوته تاریخی قرار می‌داد و با همه اندیشه‌ها و افکارش به‌صورت تاریخی برخورد می‌کرد. اینجا بود که شریعتی در برابر هر چیز و هر شخص و هر فکر که قرار می‌گرفت، سوال از "کدامین" می‌کرد. کدامین اسلام؟ کدامین شیعه؟ کدامین مارکسیسم؟ کدامین زن؟ کدامین حافظ؟ کدامین ابوالعلا؟ کدامین علی؟ و... برای او دیگر هیچ چیزی مستقل از تاریخ دارای ارزش و تعریف نبود، از خدا و وحی و اسلام و شیعه و محمد و... همه را به‌عنوان موضوع تاریخی در نظر می‌گرفت، و با این تحول فکری، شریعتی جدید متولد شد، که چشمه‌های معرفت تطبیقی در وجود او شروع به جوشش کرد. از همین جا بود که اندیشه‌های نو در وجود او شروع به جوشیدن کرد. اینجا بود که او معتقد گردید که فهم اسلام با خود اسلام متفاوت است. فهم وحی با خود وحی متفاوت است. فهم قرآن با خود قرآن متفاوت است، چرا که فهم وحی و اسلام و قرآن، رابطه‌ی ما با قرآن است که به‌خاطر تغییر ما باید تغییر کند.

و باز در همین رابطه بود که از نگاه او، اسلام و شیعه، یعنی تاریخ اسلام یا تاریخ شیعه، یا به‌عبارت دیگر، در این مرحله بود که او به این حقیقت معجزه‌آسا رسید که، آنچه در دست ما است، اسلام تاریخی و شیعه تاریخی است و ما با اسلام و شیعه مجرد و محض روبرو نیستیم. و از این مهم‌تر، آنچه شریعتی در این "زایش تطبیقی" خود به آن رسید این بود که به‌طور عمد محمد می‌خواسته که اسلام و شیعه را تاریخی بکند، برعکس عیسی و موسی و غیره، و لذا ما حق نداریم این شیعه تاریخی و این محمد تاریخی و این اسلام تاریخی را به‌صورت غیر تاریخی مطالعه کنیم. و باز در همین رابطه بود که شریعتی در این مرحله به یک حقیقت بزرگ‌تر رسید و آن اینکه: در شیعه تاریخی و در اسلام تاریخی و در وحی تاریخی و در قرآن تاریخی، تمامی حوادث و تضادها و اختلاف‌ها مولود دینامیسم دیالکتیکی اسلام و شیعه و وحی و محمد هستند، و هیچ‌کدام از این‌ها، صورت مکانیکی و مجرد ندارند، پس باید تمامی این اختلاف‌ها و تضادها در بستر دیالکتیک تاریخی اسلام و شیعه و وحی مطالعه گردد. اسلام محمدی با اسلام ابوسفیانی، یا تسنن محمدی با تسنن اموی، و تشیع علوی با تشیع صفوی، یا قرآن سرنیزه معاویه با قرآن درون سینه علی، یا ایمان بلال و ابوذر با ایمان طلحه و زبیر، و... همه و همه در بستر اسلام و تشیع و وحی تاریخی دارای معنی و مفهوم می‌باشند. ادامه دارد


تاریخ انتشار : ۱ / اسفند / ۱۳۸۸

منبع : سایت نشر مستضعفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
19_03_2010 . 00:57
#5
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۳
نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین

سلسله بحث‌هائی در باب استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی - بخش دوم

موضوع اول : حزب سازمان‌گرایانه و آموزش‌ده و برنامه‌ریز پائینی‌ها (مستضعفین) در جامعه ما، با تکيه بر کدامين شريعتی ممکن است؟ شریعتی انطباقی؟، شریعتی تطبیقی؟، یا شریعتی حزبی؟

شریعتی حزبی :

مرحله تطبیقی حیات شریعتی اگرچه با تاریخی شدن همه چیز شروع شد و شریعتی در این مرحله با تاریخی دانستن تمامی باورهای سوبژکتیو و ابژکتیو تاریخی و اجتماعی ـ انسانی بشر همه آنها را در بوته تاریخ ریخت و با آن تمامی باورهای علمی، فلسفی، عرفانی، مذهبی، هنری و... را زیر سوال کشید. از غرب گرفته تا شرق، از اسلام گرفته تا مارکسیسم و ... و ترم "کدامین؟" را برای اولین بار در این بوته در برابر تمامی باورهای گذشته، چه باورهای ابژکتیو و چه باورهای سوبژکتیو، قرارداد. یعنی گفت: کدامین اسلام؟ کدامین شیعه؟ یا کدامین قرآن؟ یا کدامین علی؟ یا کدامین محمد؟ یا کدامین ابوذر؟ یا کدامین شهادت؟ یا کدامین عاشورا؟ یا کدامین حج؟ یا کدامین جهاد؟ یا کدامین امر بمعروف و نهی از منکر؟ یا کدامین شناخت قرآن؟ یا کدامین انتظار؟ یا کدامین آزادی؟ یا کدامین سوسیالیسم؟ یا کدامین روحانیت؟ یا کدامین توحید؟ یا کدامین ولایت؟ یا کدامین علم؟ یا کدامین فلسفه؟ یا کدامین عرفان؟ یا کدامین مارکس و حافظ و غزالی؟ یا کدامین بورژوازی؟ یا کدامین پرولتاریا؟ و ... و بعد از قرار دادن این سوال در برابر تمامی باورهای گذشته جامعه، شروع به پاسخ دادن کرد.

اما آنچه در عرصه حیات تطبیقی دکتر مهمتر از پاسخ‌هایش بود ، خود سوال‌ها بوده است، چراکه همیشه اندیشه‌های یک جامعه راکد و خفته با طرح سوال‌ها بر آشفته می‌شوند، نه با دادن پاسخ به سوال‌های آن‌ها. شریعتی در مرحله اول حیات تطبیقی خود، تمامی باورهای سوبژکتیو و ابژکتیو جامعه و روشنفکر و روحانی و غیره را بدل به سوال کرد و با این سوال‌ها آتشی ایجاد کرد که تمامی اندیشه‌های سنتی گذشته آنها را به آتش کشید و پس از این سونامی سوال‌ها بود که شریعتی در میان تمامی لایه‌های جامعه، از روشنفکر تا روحانی، جنب و جوش و تقلاء ایجاد کرد، و بعد از این بیداری بود که خود به پاسخگوئی سوال‌های مطرح‌شده پرداخت. ولی با این پروژه حیات تطبیقی شریعتی تمام نشد، و تا پروژه اسلام‌شناسی هندسی ارشاد، حیات تطبیقی شریعتی ادامه پیدا کرد، و در عرصه اسلام‌شناسی ارشاد بود که حیات تطبیقی شریعتی به اوج خود رسید، چراکه در این مرحله شریعتی شروع به تدوین تمامی دستاوردهای تطبیقی خود کرد و از آنجائی‌که پروسه تدوین اسلام‌شناسی ارشاد بر مبنای متد هندسی نزدیک به یک سال طول کشید، در این مرحله شریعتی در اواخر اسلام‌شناسی ارشاد، یعنی آبان ۵۱، به یک کشف معجزه‌آسای جدیدی رسید که دوران "کمال" شریعتی با این کشف آغاز شد، و با آن حیات تطبیقی شریعتی را بدل به حیات حزبی کرد و این کشف آخرین و کامل‌ترین دستاورد تئوریک حیات شریعتی بود.


مراحل سه گانه حیات حقیقی شریعتی :

اگر حیات واقعی و شناسنامه‌ای شریعتی را از حیات حقیقی او جدا کنیم و تولد حیات حقیقی شریعتی را از بدو آشنائی دکتر با اندیشه ابوذر در ترجمه تصادفی کتاب جوده‌السحار بدانیم، کلاً شریعتی در دوران حیات حقیقی خودش سه مرحله را طی کرده است که عبارتند از:

۱. شریعتی جوان
۲. شریعتی جامعه‌شناس
۳. شریعتی کامل که همان شریعتی حزبی می‌باشد


شریعتی جوان

در مرحله اول، یعنی شریعتی جوان، شعار شریعتی کشف حقیقت است و شریعتی با تکیه بر این شعار به‌صورت شبانه‌روزی تمام زندگی‌اش را وقف این امر می‌کند و به هر دری می‌زند تا با کشف حقیقت بتواند از شریعتی شکاک یک شریعتی آگاه بسازد. در همه چیز شک می‌کند، از خدا و وجود گرفته تا سیاست و مبارزه و...شب و روزش را وقف تحقیق، مطالعه، و تفحص کرد، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، و همین تلاش و تشنگی شریعتی است‌که از شریعتی یک شریعتی انطباقی علمی می‌سازد، که فکر می‌کند در سرچشمه هنر و عرفان و مذهب و فلسفه و علم که در این مرحله تمامی آنها را آزمایش کرده است، چشمه‌ی علم عالی‌ترین چشمه برای کشف حقیقت باشد. همان‌طوری که فوقاً مطرح شد، این مرحله طولانی ترین دوران حیات سه مرحله‌ای دکتر می‌باشد و از سالهای ۱۳۳۰ تا سالهای ۱۳۴۵ یعنی ۱۵ سال ادامه داشت.


شریعتی جامعه‌شناس

در مرحله دوم حیات حقیقی شریعتی، یعنی شریعتی جامعه‌شناس، شعار شریعتی عدالت‌طلبی می‌باشد و شریعتی در این مرحله، پس از اینکه به خیال خود مرحله کشف حقیقت یعنی مرحله جوانی را پشت سر گذاشته است، تلاش می‌کند تا شعار خود را از صورت کشف حقیقت به شعار نیل به عدالت‌ اجتماعی بدل کند. در این راستا بود که به سوسیالیسم به‌عنوان تنها بستر نیل به عدالت ایمان پیدا می‌کند. ولی داستان شریعتی جامعه‌شناس به این موضوع تمام نمی‌شود، چراکه شعار عدالت‌طلبانه او در این مرحله همراه با آگاهی‌های سوسیالیستی که در این مرحله به آن دست پیدا می‌کند او را به طرف موضوع تاریخ و فلسفه تاریخ سوق می‌دهد و باز شدن این راه‌ها در این مرحله بر روی او، باعث می‌شود تا شریعتی دوباره به ایمان مرحله کشف حقیقت که همان شریعتی جوان بود، شک کند، و از دل این شک جدید بود که در مرحله شریعتی جامعه‌شناس، شریعتی تطبیقی در بستر نگاه تاریخی بوجود آورد.


شریعتی کامل (شریعتی حزبی)

دوران شریعتی جامعه‌شناس یا شریعتی تطبیقی کلاً بیش از پنج سال دوام نیاورد، چرا که شریعتی در عرصه تدوین دستاوردهای این مرحله به یکباره به یک حقیقت پی برد و آن اینکه بدون پروژه حزب سازمان‌گر، تمامی دست‌آوردهای او جنبه مجرد و سوبژکتیو خواهد داشت و هیچ‌گونه فونکسیون عملی نخواهد داشت و تنها عاملی که می‌تواند به تمامی دست‌آوردهای حیات تطبیقی او فونکسیون اجتماعی ـ تاریخی ببخشد و اندیشه تطبیقی او را از حصار مجردات بیرون بیاورد، پروژه حزب سازمان‌گر خواهد بود. اینجا بود که اگرچه فکر می‌کرد که توانسته است در مرحله تطبیقی در کادر متدولوژی هندسی اقتباس گرفته از باشلارد تمامی اندیشه و فکر خود را تحت آن هرم درس اول اسلام شناسی ارشاد آرایش و تدوین کند، اما پس از اینکه در اوایل نیمه دوم سال ۵۱ با پایان یافتن چهل درس اسلام‌شناسی و تاریخ ادیان دریافت که تدوین و آرایش هندسی اندیشه تطبیقی او در کانتکس آن هرم، فقط جنبه نظری و سوبژکتیوی دارد، و هیچ‌گونه فونکسیون عملی ببار نخواهد آورد، به یکباره با طرح حزب در اواخر کار ارشاد در آبان ماه سال ۵۱ در کنفرانس شیعه حزب تمام، انقلابی در رویکرد خود ایجاد کرد، که عبارت بود از تجدید‌نظر در تدوین سوبژکتیوی متدولوژی هندسی ارشاد و شروع تدوین ابژکتیوی اندیشه‌ی خود حول پروژه حزب سازمان‌گر در کنفرانس شیعه حزب تمام، که زمان به او اجازه‌ی استمرار این کار را نداد. چرا که در ۲۴ آبان ۵۱ حسینیه ارشاد را بستند و شریعتی فراری و بالاخره به زندان افتاد و بعد از آزادی هم نتوانست این مرحله را به انجام برساند. لذا پروژه حزبی شریعتی که با کنفرانس "شیعه یک حزب تمام" در آبان سال ۵۱ آغاز شده بود، ناتمام ماند. انجام این رسالت بر عهده نشر مستضعفین و پیروان راستین آن اندیشه سترگ افتاد. این مرحله از حیات شریعتی، شریعتی کامل یا شریعتی حزبی می‌باشد.


استراتژی حزبی، پروژه ناتمام شریعتی :

اگرچه آخرین دستاورد استراتژیک شریعتی در مرحله شریعتی کامل یا شریعتی حزبی عبارت بود از کشف اقدام عملی سازمان‌گرایانه حزبی تحت لوای تئوری شیعه یک حزب تمام، و شریعتی با این کشف تئوریک خود توانست تمامی دست‌آوردهای مرحله تطبیقی خود را تحت لوای یک دیسیپلین واحد در آورد، زیرا با تئوری حزب کل اندیشه شریعتی، چه در عرصه ایدولوژیک و چه در عرصه استراتژی و چه در عرصه تاکتیک‌های محوری، توانستند خودشان را مدون سازند و با تئوری حزبی شریعتی توانست تمامی پایه‌های اندیشه خود اعم از جهان‌بینی یا انسان‌شناسی یا ارزش‌شناسی یا جامعه‌شناسی و ایدولوژی ضد طبقاتی و استراتژی و...خود را در عرصه یک نظام و دیسیپلین که همان حزب می‌باشد آرایش دهد، اما از آنجائی‌که متد حزبی بر عکس متد هندسی (که بدون پراتیک تنها با سیمای هندسی می‌تواند مدون شدن خود را گارانتی نماید) جهت تدوین نیازمند به پراتیک حزبی دارد تا تحت لوای پراتیک حزبی ایدولوژی یا استراتژی یا تاکتیک یا شعار یا برنامه یا سمت‌گیریهای سیاسی و طبقاتی بتوانند ضعف و کاستی‌های خود را در بوته پراتیک دریابند و پس از آشنائی به ضعف و کاستی‌های خویش به تکمیل خود بپردازند، لذا از آنجائی‌که اندیشه حزبی شریعتی نتوانست در بوته عمل و تجربه به پراتیک در آید، به‌صورت پروژه‌ای خام و ناتمام باقی ماند و تا کنون مانند دیدگاه هندسی شریعتی در لای کتاب باقی مانده است و همین امر باعث ناتمام ماندن پروژه حزبی شریعتی گردیده است .


آیا استراتژی تکوین حزب پائینی‌ها (که همان حزب مستضعفین می‌باشد) توسط اندیشه شریعتی ممکن است:

حال پس از طرح این اصول می‌توانیم به سوال فوق پاسخ دهیم که : آیا اصلاً در شرایط فعلی ایجاد حزب سازمان‌گرایانه مستضعفین که وظیفه آن در این شرایط عبارت است از:

۱. آموزش سیاسی ـ تشکیلاتی پائینی‌ها
۲. سازماندهی پائینی‌ها در بستر زندگی اقتصادی ـ اجتماعی آنها
۳. ارائه برنامه های عملی جهت اعتلای خواسته‌ها و مادّیت یافتن آن خواسته‌ها

ممکن است؟

برای پاسخ به این سوال در همین جا اولاً باید به طرح یک سوال دیگر بپردازیم و آن اینکه چرا در این شرایط تاریخی که جامعه ما در یک تند پیچ سیاسی، اجتماعی، و تاریخی قرار گرفته است، ما به طرح این سوال پرداخته‌ایم؟ مگر در جامعه ما خلاء حزبی وجود دارد؟ یا اینکه مگر در تاریخ گذشته سیاسی ـ اجتماعی ما کمبود یا فقدان حزب وجود داشته است؟ ایجاد حزب در این جامعه و جهانی که هر روز مثل قارچ در هر گوشه و کنارش یک حزب سبز می‌شود که این‌همه دنگ و فنگ و تئوری‌ساری و... ندارد که ما بخواهیم دست به تئوری‌پردازی و... بزنیم، و تا آنجا پیش رویم که برای ایجاد آن معتقد شویم که تنها راه ایجاد چنین حزبی بازگشت هدف‌مند به اندیشه شریعتی است و هیچ راه برون‌رفتی هم برای ایجاد چنین حزبی جز بازگشت به اندیشه شریعتی قائل نباشیم؟


آنچه باید در پاسخ به این سوال مطرح کنیم عبارت است از :

اولاً، بزرگترین مشکل ما در اینجا در جهت تبیین دیدگاه‌مان از حزب، اشتراک لفظ در ترم حزب می‌باشد، چرا که این اصطلاح از معدود ترم‌هائی است‌که با یک نام، دو جبهه یا دو خصم، مورد اشاره قرار می‌گیرد (البته این اشکال خاص زبان فارسی نیست، قبل از همه خود قرآن دو جبهه رویاروی تاریخی ـ اجتماعی را به‌صورت حزب شیطان و حزب الله مطرح کرده است و اصلاً سرچشمه بحران اشتراک لفظ ترم حزب از خود قرآن شروع شده است که دلایلی دارد که بعداً به ذکر آن خواهیم پرداخت) و پس از آن در تمامی دیسکورس‌های شرق و غرب همین بحران معنا در بستر اشتراک لفظ برای ترم حزب ادامه پیدا کرده است. یعنی زمانی‌که ما در تعریف حزب می‌گوئیم "حزب عبارت است از پیوند هدف‌دار اعتقادی ـ اجتماعی ـ سیاسی بین افرادی معتقد به یک ایدولوژی واحد یا یک استراتژی واحد یک برنامه واحد و یا ... جهت مبارزه کردن برای دست‌یابی به یک سلسله خواسته‌های مشخص واحد " این حزب و تشکیلات می‌تواند در دو جبهه مقابل اجتماعی ـ سیاسی ـ طبقاتی ـ اقتصادی و ... مطرح شود. آنچه که این دو صف را از هم جدا می‌کند، خود عنوان یا سرتیتر نیست، بلکه بلعکس، مضمون و ایدولوژی و تکیه طبقاتی و خواستگاه طبقاتی و اجتماعی و سیاسی و سمت‌گیری برنامه‌ها و... می‌باشد، وگرنه از نظر وظایف، هر دو حزب دارای سه وظیفه مشترک می‌باشند، یعنی هر دو نوع حزب وظیفه سازماندهی و آموزش و هدایت برنامه‌ای طرفداران خود را دارند.

ثانیاً، مشکل دیگری که در رابطه با طرح این عنوان وجود دارد، مشکل تئوریک قضیه است، به این ترتیب که ما گاهی می‌گوئیم حزب و مقصودمان از این عنوان نهاد حزب است، و زمانی می‌گوئیم حزب و منظورمان استراتژی حزبی است، که این دو به‌لحاظ تئوریک کاملاً مخالف و منفک از یکدیگر می‌باشند.

ثالثاً، اگر ما در تعریف حزب مستضعفین معتقد باشیم که این حزب عبارت است از: عقلانیت نقادانه و دیسیپلین‌دار و هدف‌مند پیشگام، جهت کاهش درد و رنج اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ طبقاتی پائینی‌های جامعه در بستر سه وظیفه:

۱. آموزش
۲. سازماندهی
۳. هدایتگری برنامه‌ای

شکی نیست که اینچنین حزبی علاوه بر اینکه خواستگاهش به‌لحاظ طبقاتی پائینی‌ها می‌باشد، سمت‌گیری طبقاتی و سیاسی و اجتماعی‌اش و ... همه پائینی‌ها می‌باشد و به‌عنوان بازوی قدرت پائینی‌ها در برابر بالائی‌ها مطرح می‌شود. طبیعی است‌که این‌چنین حزبی است که خلاء‌اش در جامعه و تاریخ ما وجود داشته و دارد و این‌چنین حزبی است‌که تا زمانی‌که شکل نگیرد، امکان تحول مثبت تاریخی اجتماعی وجود نخواهد داشت و این‌چنین حزبی است‌که بستر تحقق دمکراسی در جامعه می‌باشد و تا زمانی‌که در جامعه به‌وجود نیاید، امکان نیل به دمکراسی سیاسی که همانا تقسیم قدرت سیاسی بین پائینی‌ها و بالائی‌ها می‌باشد، وجود نخواهد داشت، و تازه اگر هم به‌فرض محال وجود داشته باشد، دوام نخواهد آورد، چرا که تضمین‌کننده ادامه دمکراسی در هر جامعه‌ای حزب پائینی‌ها می‌باشد و اینچنین حزبی است‌که امکان استقرار و تحقق سوسیالیسم در جامعه را فراهم می‌سازد. واضح است‌که این حزب با حزب بالائی‌ها متفاوت است. اگر در این جامعه، ایجاد یک حزب از ایجاد یک مغازه و شرکت ساده‌تر است، آن حزب، حزب بالائی‌ها است نه حزب پائینی‌ها.

حزب پائینی‌ها در تاریخ اجتماعی ما پیوسته توسط قدرت‌مندان حاکم زیر شدید‌ترین فشارهای پلیسی و سیاسی و... قرار داشته است و تمامی سردمداران قدرت پیوسته استمرار حیات‌شان در گرو نفی و نابودی این‌چنین حزبی بوده است، چراکه با وجود چنین حزبی، دیگر قدرت‌های حاکم امکان سواری گرفتن سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی از پائینی‌ها را نخواهند داشت. تمامی احزابی که امروز در جامعه ما جولان می‌دهند، حزب یقه‌سفیدهای بالائی هستند که به نحوی از آنها به‌عنوان بازوی اجرائی نظام جهت سرکوب پائینی‌ها بقول راسل یا به شکل نیروهای باوراننده و یا در شکل نیروهای واداراننده و یا به شکل نیروهای انگیزاننده وارد عرصه قدرت شده‌اند و به‌عنوان سرپنجه‌ی اجرائی نظام عمل می‌کنند، و تازه اگر اختلاف و انتقادی هم با خود داشته باشند، یک اختلاف درونی خود بالائی‌ها در جهت شیوه سرکوب پائینی‌ها می‌باشد، نه در مکانیزم تقسیم قدرت با پائینی‌ها.

صحبت ما در باب حزب، تشکیل یک حزب دیگر در کنار آن احزاب موجود بالائی به‌عنوان سر‌پنجه‌ی سرکوب نظام قدرت نیست، بلکه خواسته ما از حزب در اینجا حزب پائینی‌ها می‌باشد که نه تنها امروز در جامعه ما به یک طلسم بدل شده است و خلاء آن به‌عنوان کلیدی‌ترین بحران جامعه می‌باشد، بلکه این خلاء در تاریخ جنبش سیاسی ـ اجتماعی جامعه ما نیز وجود داشته است و علت اینکه در این مدت ۱۲۰ سالی که جنبش اجتماعی ـ سیاسی جامعه ما شکل گرفته و هنوز نتوانسته است جامعه و کاروان اجتماعی ما را در یک حرکت رو به جلو مستقیم پیش ببرد و جامعه ما در این مدت ۱۲۰ ساله در یک حرکت دورانی و البته با دنده عقب قرارگرفته است، بطوری‌که امروز خواسته مردم ما در جنبش اجتماعی موجود در حد و اندازه خواسته صد سال قبل مشروطیت می‌باشد و (تازه اگر بگوئیم که خواسته‌های امروز مردم ما از صد سال پیش در انقلاب مشروطیت عقب‌تر رفته است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم، چراکه دیسیپلین قدرت در نظام انقلاب فقاهتی حتی دست‌آوردهای انقلاب مشروطیت را هم نابود کرده است) به‌هر‌حال آنچه منظور ما از طرح عنوان و ترم حزب در اینجا می‌باشد، حزب پائینی‌ها است، نه حزب بالائیها. و در رابطه با حزب پائینی‌ها است‌که پس از مرزبندی با حزب بالائی‌ها سخن ما و دیدگاه ما در این رابطه شروع می‌شود.

ادامه دارد


تاریخ انتشار : ۲۷ / اسفند / ۱۳۸۸

منبع : سایت نشر مستضعفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
21_04_2010 . 15:04
#6
استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی ۴
نویسنده : یکی از نویسندگان نشر مستضعفین

سلسله بحث‌هائی در باب استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه حزبی / بخش آخر

موضوع اول : حزب سازمان‌گرایانه و آموزش‌ده و برنامه‌ریز پائینی‌ها (مستضعفین) در جامعه ما، با تکيه بر کدامين شريعتی ممکن است؟ شریعتی انطباقی؟، شریعتی تطبیقی؟، یا شریعتی حزبی؟


آسیب‌شناسی استراتژی حزبی در ۱۲۰ سال گذشته تاریخ سیاسی ما

سومین سوالی که بصورت کلیدی در همین جا مطرح می‌باشد این استکه با نگاه آسیب‌شناسانه به استراتژی حزبی ما در گذشته، علت بحرانها و بن بست‌های و به شکست کشیده شدن احزاب پائینی‌ها در گذشته جامعه ما چه بوده است؟ اگر بپذیریم که تنها راه نیل به دموکراسی و سوسیالیسم و آزادی در جامعه ما وجود احزاب پائینی‌ها می‌باشد و تا زمانیکه حزب پائینی‌ها بعنوان بازوی اجرائی و هدایتگر پائینی‌ها تشکیل نگردد امکان نیل به آزادی و دمکراسی و سوسیالیسم در این جامعه و در هیچ جامعه‌ای وجود نخواهد داشت و هر گونه تلاشی در این رابطه آب به هاون کوبیدن است، در پاسخ به سوال سوم در اینجا بصورت اجمال همین قدر باید بگوئیم که علت عمده و اساسی شکست تلاشهای گذشته و امروزین در جهت تشکیل حزب پائینی‌ها در یک کلام عدم توانائی پیوند پیشگام با توده‌ها بوده است که طبیعتاً تا زمانیکه این پیوند ایجاد نشود هر گونه حرکتی در این رابطه جز تلاشی سکتاریستی بیشتر نخواهد بود.


حرکت شریعتی تنها جریانی بود که در تاریخ جنبش روشنفکرانه ما در ۱۲۰ سال گذشته از قشر روشنفکر به بطن پائینیهای جامعه ما نفوذ کرد

سوال دیگری که در همین جا باید مطرح کنیم عبارت است از اینکه چرا در این مرحله از بحران تئوریک و استراتژیک جنبش اجتماعی ما باز برای ایجاد حزب پائینی‌ها شریعتی را مطرح می‌کنیم ؟ مگر پیش از شریعتی و بعد از شریعتی در تاریخ جنبش ما مدعیان تئوریک در این عرصه نبوده‌اند در پاسخ به این سوال استکه باید باز هم بشکل اجمالی در اینجا این حقیقت بزرگ را مطرح کنیم که آری پیش از شریعتی و بعد از شریعتی اندیشه‌های بزرگی که مدعی ایجاد حزب پائینی‌ها باشند و وجود داشته‌اند اما هیچ کدام از آنها نتوانستند اندیشه حزبی خود را از عرصه و حصار روشنفکری خارج کنند و این تنها شریعتی بوده است که در میان تمامی روشنفکران 120 ساله گذشته جنبش اجتماعی ما توانسته است اندیشه حزبی را از عرصه روشنفکری به عرصه توده‌ها بکشاند البته اگر بعلت غیبت خودش و بعلت عدم پی گیری علمی هواداران حرکت او پس از سرازیر شدن اندیشه حزبی اش به جامعه نتوانست این اندیشه و حرکت در پائینی‌ها نهادینه گردد و بدل به حزب پائینی‌ها شود و همین خلا باعث شد تا اندیشه حزبی سر ریز شده شریعتی بعد از بسته شدن ارشاد به توده‌ها بجای اینکه بدل به حزب پائینی‌ها گردد در غیبت آنها تبدیل به یک حرکت اجتماعی بدون رهبری حزب شود که در غیبت حزب پائینی میوه چینان فرصت طلب در کمین نشسته از پناهگاههای خود خارج شوند و با استحاله جنبش اجتماعی مردم ما در سال 57 از آن انقلاب اجتماعی بی صاحب حکومت فقاهتی بسازند و جنبش اجتماعی ما را جزو تیول گذشته خود در آورند و تازه پس از تصاحب غاصبانه جنبش اجتماعی جهت لکه دار کردن عاملان و هادیان اصلی جنبش برای این سرقت خود شروع به نصب سازی کردند و تا آنجا پیش رفتند که حتی صاحب اصلی این جنبش که کسی جز معلم کبیرمان شریعتی نبود با عنوان ساواکی و...غیره در دیدگاه توده‌ها بد نام کنند تا عمل غاصبانه میوه چینی جنبش اجتماعی خود را مشروعیت تاریخی بخشند.


اگر حرکت شریعتی نبود چه میشد؟

حال با توجه به پاسخ سوالهای فوق قطعا به سوال اصلی خودمان که عبارت بود از اینکه: آیا حزب پائینی‌ها یا حزب مستضعفین یا حزب یخه آبی‌ها در جامعه و تاریخ ما ممکن است ؟ می‌توانیم در همین جا در پاسخ به این سوال تاریخی این جواب تاریخی بدهیم که اگر شریعتی نیامده بود و اگر حرکت شریعتی در پیوند به توده‌ها ببار نمی‌نشست قطعا پاسخ به این سوال در این مرحله تاریخی منفی بود چراکه تمامی دست در کاران ارتجاع و انحصارطلبان قدرت در این مدت 120ساله که جنبش اجتماعی ما بحرکت در آمده است در کارند تا بهر شکلی که شده نقش حزب را در دیدگاه توده ما خراب و کنند تا با ایجاد خلاء حزبی در پائین‌ها تشکیلات ارتجاعی سنتی خود را جانشین حزب پائینی‌ها کنند. بی دلیل نبود که خمینی در سال 65 دستور تعطیلی تمامی احزاب و تشکیلات اجتماعی طرفدار خود حتی حزب جمهوری اسلامی را صادر کرد، چراکه به این نکته کلیدی پی برد که شیوع فرهنگ حزبی در پائینی‌ها موجب نفی تشکیلات سنتی و ارتجاعی روحانی میگردد همان تشکیلاتی که باعث گردید تا در سال 57هژمونی جنبش اجتماعی را مفت و مجانی از وارثان حقیقی آان بگیرد و تحویل آقا‌ها و آقا زاده‌ها بدهند و با همان تشکیلات سنتی و ارتجاعی در مدت این سی سال بتوانند برپایه تکلیف و فقاهت و شریعت، توده‌ها را مانند بره دنبال نظام و خود بکشند. کی این پرده‌های فریب کنار میرود و این دکانها تعطیل میگردد؟ هر زمانی که حزب پائینی‌ها یا حزب مستضعفین تشکیل گردد. تا زمانیکه حزب پائینی‌ها تشکیل نگردد اگر صد بار هم انقلاب کنیم وضع ما از این که هست بهتر نمیشود چرا که توده‌ها بازوی اجرائی ندارند. تا زمانی که توده‌ها در پائین حزب خود را نداشته باشند وسیله سازماندهی ندارند تا زمانیکه توده‌ها حزب خود در پائین نداشته باشند وسیله‌ای که آنها را آموزش دهند را ندارند. تا زمانیکه توده‌ها در پائین حزب خود نداشته باشند دستگاهی که بتواند به آنها برنامه عملی بدهد وجود نخواهد داشت. تا زمانی که توده‌ها دستگاه سازمانده و دستگاه آموزش ده و دستگاه رهبری کننده و برنامه ده خودشان که در نمای حزب مادّیت پیدا می‌کند نداشته باشند احزاب و تشکیلات بالائیها بجای حزب پائینی در جهت منافع بالائیها همین عمل را برای آنها به انجام میرساند آنوقت است که تشکیلات بالائیها از توده‌ها ارتش 20میلیونی میسازند و بعنوان بازوی سرکوب خود پائینی‌ها از آنها استفاده می‌کنند. تا زمانیکه پائینی‌ها تشکیلات و حزب آموزش ده نداشته باشند تشکیلات تبلیغاتی بالائیها از رادیو و تلویزیون و منابر و مساجد گرفته تا کتاب و روزنامه و..شب و روز برای این توده‌ها در جهت منافع خود فرهنگ سازی می‌کنند و تولید فکر در جهت منافع خود می‌کنند و هر گونه صدای آگاهی بخشی که در جهت آگاهی دهی به توده‌ها باشد با بیرحمانه ترین شکلی نابود می‌کنند یا به لجنش می‌کشند تا زمانیکه توده‌ها تشکیلات هدایتگر و برنامه ده خودرا نداشته باشند بالائیها توسط نیروهای باورنده و وادارنده خود برای آنها در خدمت منافع بالائیها بصورت شبانه روز تولید برنامه می‌کنند. پس ماحاصل آنچه فوقاً مطرح شد اینکه باید در پاسخ به سوال بالا بگوئیم آری حزب پائینی‌ها ممکن است چراکه حرکت شریعتی ثابت کرد که اندیشه پیشگام قدرت و پتانسیل آنرا دارد که درون پائینی‌ها نفوذ کند و تا زمانیکه این نهضت اعتقادی در پائینی‌ها بوجود نیاید، امکان تکوین حزب پائینی‌ها وجود نخواهد داشت. یعنی ابتدا باید باور مردم را برای ایجاد حزب پائینی استحکام بخشید. چراکه چهارصد سال است که تشکیلات سنتی و ارتجاعی باور مردم را بر علیه خودشان و بر علیه تشکیلات پائینی‌ها و به سود منافع بالائیها تغییر داده اند.


اگر در جامعه ما حزب ممکن است، با کدام اندیشه حزب ممکن است؟ حال اگر تا اینجا به این حقیقت رسیدیم که در جامعه ما حزب ممکن است سوالی که در این رابطه در اینجا مطرح میشود عبارت است از اینکه با کدامین اندیشه و تئوری این حزب ممکن است؟

در پاسخ به سوال فوق آنچه باید مطرح کنیم اینکه اگر فرایندهای سه مرحله‌ای تکوین اندیشه شریعتی از مرحله انطباقی علمی به مرحله تطبیقی تاریخی و از مرحله تطبیقی تاریخی به مرحله استراتژی حزبی بعنوان متدولوژی نگرش به اندیشه شریعتی در نظر نگیریم زمینه برخورد اکلکتیویته کردن با اندیشه سه مرحله‌ای شریعتی می‌گردد که این موضوع بزرگترین آفتی است که در طول 37 سال گذشته پس از بسته شدن حسینیه ارشاد گریبانگیر اندیشه شریعتی شده است. البته این آفت تنها مختص به اندیشه شریعتی نیست بلکه کلا هر اندیشه‌ای که تاریخمند گردید آبستن چنین آسیبی خواهد شد که برای نمونه می‌توانیم به قرآن اشاره کنیم علت اینکه بقول مولانا:

زآنکه از قرآن بسی گمره شدند / زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی‌ای عنود / چون ترا سودای سر بالانبود.


چرا این قرآنی که بقول علامه اقبال لاهوری :

نقش قرآن چونکه در عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان در کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده



می بایست اولین تاثیرش بر جامعه و تاریخ سرافرازی و سکانداری مسلمانان باشد امروز بصورت کتاب مرده و مردگان در آمده دریک کلام پاسخش آن خواهد بود که ما قران را بصورت یک کلیت از بستر تاریخی زمان خارج کردیم و در نتیجه تبدیل به کتاب مرگ و بعد از مرگ کردیم البته این آفت هرگز دامنگیر اندیشه‌های غیر تاریخی مثل مثنوی نمی‌شود چراکه بقول مولانا آنجا که در وصف مثنوی و رسالت مثنوی می‌گوید:

تو بگو این ناطقه جو ی کند / تا بقرن بعد خود آبی رسد
گرچه هر قرنی سخن نو آورد / لیک گفت سالفان یاری کند

د ر مقدمه بحث آسیب‌شناسی حرکت شریعتی آنچه باید بعنوان یک اصل خدشه ناپذیر بپذیریم عبارت است از اینکه نه تنها امکان تشکیل حزب سازمانگر حزبی توسط اندیشه حزبی شریعتی وجود دارد بلکه لازمه هرگونه تحول تاریخی - اجتماعی در جامعه ما عبور از این پل و اندیشه می‌باشد.


با کدامین شریعتی می‌توانیم اقدام به حرکت سازمانگرایانه حزبی کنیم؟

پاسخ به این سوال که کدامین شریعتی ؟ آیا شریعتی انطباقی ؟ یا شریعتی تطبیقی ؟ یا شریعتی حزبی ؟ در این رابطه آنچه می‌توانیم بگوئیم عبارت است از اینکه اگر از عینک شریعتی حزبی با اندیشه‌های شریعتی برخورد نمائیم تمامی اندیشه‌های شریعتی می‌تواند معنا پیدا کند چه شریعتی انطباقی باشد چه شریعتی تطبیقی ولی اگر بخواهیم با شریعتی بصورت مکانیکی بر خورد کنیم یعنی با شریعتی انطباقی بصورت مستقل برخورد کنیم و یا با شریعتی تطبیقی بصورت جدا شده از شریعتی حزبی بخواهیم تکیه کنیم در اینصورت نه تنها اندیشه شریعتی نمی‌تواند بصورت تئوریک راه گشای استراتژی ما گردد بلکه بلعکس خود اندیشه شریعتی باعث سرگردانی ایدولوژیک و استراتژیک ما میگردد چراکه در عرصه استراتژیک در اندیشه شریعتی از استراتژی ارتش خلقی گرفته تا استراتژی چریکی و مسلحانه و بالاخره استراتژی حزبی وجود دارد و در عرصه ایدولوژی از ایدولوژی انطباقی اقتباس شده از فرید وجدی در اسلام‌شناسی مشهد گرفته تا ایدولوژی تاریخی سالهای 46 تا 50 و بالاخره ایدولوژی هندسی سالهای 50 و51 وجود دارد و در عرصه جهان بینی از جهان بینی مکانیکی توحید در کتاب اسلام‌شناسی مشهد گرفته تا جهان بینی ارگانیکی توحید در اسلام‌شناسی ارشاد وجود دارد. بنابراین تنها متدولوژی علمی جهت بر خورد با اندیشه شریعتی که می‌تواند تمامی دیدگاههای متفاوت او را در پیوند با یکدیگر قرار دهد برخورد از زاویه تئوری حزبی او با کلیه اندیشه هایش می‌باشد که در این راستا آنچه که با اندیشه حزبی شریعتی اعم از جهان بینی حزبی یا ایدولوژی حزبی یا استراتژی حزبی یا تاکتیک حزبی یا شعار حزبی یا جهت گیری طبقاتی حزبی یا خواستگاه طبقاتی حزبی یا اقتصاد سوسیالیستی حزبی یا متدولوژی دیالکتیکی حزبی یا مبارزه طبقاتی حزبی یا فلسفه تاریخ حزبی و جهت گیری سیاسی حزبی و... هم خوانی داشت مورد استناد ما می‌باشد و آنچه که با این مبانی حزبی تناقض داشته باشد مورد تکیه و استناد ما نخواهد بود.

مثلا از اهم مبانی زیر بنائی اندیشه شریعتی اصل توحید می‌باشد که شریعتی این اصل با دو صورت کاملا متفاوت و حتی اگر بگوئیم کاملا متناقض سخنی بگزاف نگفته ایم مطرح کرده است از یکطرف همین اصل توحید در کتاب اسلام‌شناسی مشهد بشکل مکانیکی و مجرد مطرح شده است در صورتیکه همین توحید در اسلام‌شناسی ارشاد بصورت ارگانیک و دیالکتیکی و فلسفی در ابعاد مختلف وجودی و انسانی و اجتماعی و تاریخی مطرح شده است.

پس بطور خلاصه متدولوژی ما در برخورد با اندیشه شریعتی برای ایجاد حزب سازمانگر پائینی‌ها در چهارچوب شریعتی حزبی می‌باشد و هرگز با اندیشه شریعتی بصورت مجرد و مکانیکی برخورد نمی‌کنیم یا بر طبق منافع سیاسی خودمان به گزینش اندیشه شریعتی نمی‌پردازیم.

پیش بسوی تشکیل حزب سازمانگرایانه پائینی‌های جامعه (مستضعفین) بر پایه اندیشه حزبی شریعتی.

والسلام


تاریخ انتشار : ۳۱ / فروردین / ۱۳۸۹

منبع : سایت نشر مستضعفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان