نظر شریعتی درباره حسینیه ارشاد
25_03_2010 . 18:55
#1
نظر شریعتی درباره حسینیه ارشاد
دکتر شریعتی


[تصویر: http://talar.shandel.info/photo/ershad.jpg]


دوستان گرامی!
منتظر دریافت اطلاعات شما درباره این موضوع هستیم.



ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
25_03_2010 . 19:01
#2
نامه دكتر شریعتی به مهندس عبدالعلی بازرگان
[تصویر: http://talar.shandel.info/photo/ershad.jpg]


نام مقاله : نامه دكتر شریعتی به مهندس عبدالعلی بازرگان

نویسنده : دکتر شریعتی

موضوع : درباره‌ی اختلاف در حسینیه ارشاد


برادر عزیزم آقای مهندس عبدالعلی بازرگان

در این سفر اخیرم به تهران كه برایم سفری تازه بود و پر از تازگی‌ها، به خصوص كه برای نخستین بار و برخلاف آن‌چه همیشه می‌خواستم و حتی برخلاف هر احتمالی كه درباره‌ی خودم می‌دادم، هم نوع فلسفی و بلاغی شدم و اهل وعظ و منبر و حسینیه! و این تنها به خاطر ضرورت اعتقادی و فكری من بود كه شركتم را در آن به خصوص در وضع ناپایدار و پر نوسانی كه یافته بود و بالاخص امثال امر استاد مطهری كه به ایشان سخت معتقدم و می‌دیدم كه چگونه میان خوار و بنی‌امیه هر دو گیر كرده است!

گفتم شاید آمدن من و آوردن پدرم در این موقعیت حسینیه را برای گرفتن آن شكلی كه ما می‌پسندیم و می‌خواهیم، كمك كند و گروهی كه احساس می‌كنند یا احساس می‌نمایند، كه میان خوارج یا بنی‌امیه یكی را ناچار باید برگزید و تحمل كرد، كه راه دیگری نیست، شاید متوجه شوند كه اگر به خواهند یا به كوشند به توانند این موسسه كبیر را از دست كسبه نجات دهند و به جای جمعیت جمع كردن و مجلس گرم كردن نیاز نسل جدید را كه حرف می‌خواهد و درد دارد و نیازمند خوراك تازه‌ای است از یاد نبرند.

به هر حال، بگذریم كه سخن در این كار بسیار است و من گمان نمی‌كنم كه ماه رمضان را در ارشاد شركت كنم، چه نمی‌خواهم به صورت وعاظ درآیم، به خصوص كه امروز حسینیه دارد شكل واعظ‌خانه‌ی مجلل و مدرنی را به خود می‌گیرد و من هرگز نمی‌پسندم كه به شیوه‌ی آن دسته از امل‌های مدرن كه پشت بلندگو سینه می‌زنند، یك نوع مذهبی متجددی خود را نشان دهم از همان نوع ایرانی‌هایی كه مغر و روح و روحیه‌شان همان ایرانی خالص آشغال است و ادای فرنگی‌های متمدن را در می‌آورند و چه مسخره!

گرچه هنوز مردد هستم كه بیایم یا نیایم، تصمیم قطعی داشتم كه نیایم. بعد اعلان حسینیه كه چاپ شد دیدم همان كار چاق‌كن‌های دست‌بند و دسته‌باز، از همان حقه‌بازی‌ها و باندبازی‌های عامیانه و كثیفی كه در كار دین و خدا و تبلیغ مردم می‌كنند و این حرف‌ها را همه ابزار دكان پلید خود فروشی‌ها و خونمایی‌هایشان كرده‌اند و مخالفت و مبارزه و هم‌چشمی و رقابت را در دین از سطح و شكل رقابت‌های كسبی و بازاری هم منحط‌تر و زشت‌تر كرده‌اند و به صورت دسته‌بندی‌های داخل حرمسراهای قدیم درآورده‌اند، بله، از همان كارها و حقه‌ها و كلك‌ها، سربنده‌ی بی‌تقصیر هم كه توی آن وادی‌ها نیستم درآورده‌اند و چنان برنامه را تنظیم كرده‌اند كه حد اعلای اهانت را كه در چنان متنی ممكن است نسبت به كسی رواداشت از من دریغ نكرده‌اند! من تعجب كردم و حتی باور نكردم و گفتم شاید من نمی‌فهمم و مقصود چیز دیگری است. بعد حضرت آقای مطهری نامه‌ای محبت‌آمیز نوشتند و توضیح دادند كه آن نویسنده‌ی برنامه اشتباه كرده و بعد از تنظیم برنامه به ماها هیچ‌كدام هم نشان نداده است.

قضیه درست برعكس بوده است؛ در آن‌جا شش سخنران گذاشته بودند، هر كدام پنج شب و من در هیچ‌كدام نبودم. در بین شماره‌ی 4 و 5 تبصره باز كرده بود، كه «در ضمن فلانی» در مقدمه‌ی برنامه «سخنرانی می‌كند»! خلاصه در این‌جا همه تعجب كردند از مقامی كه من به دست آورده‌ام و آن این‌كه فلانی در تهران توی یك تكیه پامنبری می‌كند تا مردم جمع شوند و مجلس آماده شود تا وقتی روضه‌خوان اصلی بیاید!

آقای مطهری توضیح داده بودند كه در جلسه‌ی شورای حسینیه تصمیم گرفته شده بود كه اول من (ایشان) صحبت كنم و بعد تو (كه خلاصه هندوانه زیر بغل بنده!). بهر حال صحبت این بوده است كه شب‌های 19 تا 24 كه شب‌های حساسی است دو سخنران باشد: من و استاد مطهری و حتی من بعد از ایشان باشم و به هر حال جلو یا دنبال- فرقی نمی‌كند-؛ دو سخنران اصلی در هر شب. صحبت برنامه و مقدمه‌ی برنامه در بین نبوده است. حال بعد چی شده كه اعلان آن‌جوری ماهرانه و معنی‌دار تدوین شده و من از ردیف سخنران‌ها افتاده‌ام و بعد برنامه‌ی مقدمه پیدا كرده و من در مقدمه‌ی برنامه حسینیه قرار گرفته‌ام، معلوم نیست و معلوم هست! به هر حال مسلم است كه غرضی در كار بوده است و آن هم از نوع بسیار كوچكش و غیر انسانیش؛ زیرا غرض‌ورزی درباره‌ی كسی كه نه پا تو كفش كسی كرده و نه از جنس آن‌ها است و نه مریدهای خر آن‌ها به من سواری می‌دهند و نه من اهل خرسواری هستم و من مهمان بوده‌ام و با هزار اصرار و مقدمه‌چینی و استدلال… یك مرتبه آمدم و یكی دوبار حرفی زدم و آن‌ها هم با سبكی كه معارض كار آن‌ها نیست و می‌دانند كه هرگز به دكان و دستگاه آن‌ها، من و تیپ من صدمه‌ای نمی‌زنند، حساب‌هایی است كه با خودشان دارند و مصالحی است كه در روابط با دوست و دشمن و منافع و مضار خودشان می‌اندیشند و اینجور لگدی هم به من زدند! خدا می‌داند كه من در این قضیه به خاطر لجن مال كردن اسم خودم عصبانی نشدم؛ البته نمی‌گویم ناراحت نشدم، طبیعی است اگر كسی بیخودی توی یك روزنامهبه كسی كه با او سر و كاری نداشته فحاشی كند و یا تحقیرش كند، اوقاتش تلخ می‌شود، حتی اگر این شخص امام باشد، چه به رسد به من كه یك آدم معمولی‌ام؛ ولی عصبانیتم و حتی ناامیدیم از این بود كه تا كجاها اخلاقاً سقوط كرده‌ایم و آن هم در كجاها! و آن هم در چه راهی و به خاطر چه هدفی و در چه وضعی!

معنی ندارد كه آدم زندگی را و ثروت را و مقام را ول كند و از همه چشم بپوشد و وارد وضعی شود به خاطر خدا و اخلاق و فكر و معنی و در این صف، تا حلقومش در منجلاب خودبینی‌ها و خودجویی‌ها و پستی‌ها و رذالت‌های اخلاقی و رقابت‌های كسبی و خیانت و اتهام و دروغ… فرو رود! اگر من اهل این كارها باشم، در همین دانشگاه خودمان می‌كنم كه هم گناهش كمتر باش دو هم سودش بیش‌تر، هم شهرت هست و هم ثروت و هم مقام؛ نه آن‌جا كه هیچ نیست جز شهرت، و آن هم شهرت این‌كه بنده هم پالكی فلسفی شده‌ام و هم نوعی بلاغی و دیگر پا چالداران منبر و تكیه و روضه و سینه و شله!

بله، تردیدم دراین است كه اگر قاطعانه رد كنم، آقای مطهری خیال می‌كنند به خاطر توهینی كه در كیهان به من شده است و به امضای حسینیه مرا پامنبر روضه‌خوان‌ها معرفی كرده‌اند، من از شركت در حسینیه خودداری كرده‌ام؛ در صورتی كه اگر من كاری را درست بدانم چندان خودخواه نیستم كه به این خاطر از آن برگردم… من مثل یكی از همین منبری‌های معروف نیستم كه گفته بود و تهدید كرده بود كه اگر مرا نگذارید كه در حسینیه سخنرانی كنم و تبلیغ دین كنم ممكن است روحیه‌ام ضعیف شود و از دین برگردم! جل‌الخالق! برای جلوگیری از انحراف دینی كسی نشنیده بودیم كه باید دعوتش كرد كه مردم را از انحراف دینی باز دارد! و در عین حال حرف درستی زده است و واقعاً برای آن‌ها دین چنین چیزی است و منبر چنان چیزی!

معذرت می‌خواهم دل‌تان را با این حرف‌ها به درد آوردم، جایش نبود، ولی به قول علی، «شقشقه‌ی هدرت…»

من اهل محفل و مجلس و هیاهو و حتی معاشرت نیستم؛ گرچه همیشه در كارهای اجتماعی و سایسی بوده‌ام، اما جنس روحم با انزوا و خاموشی سازگار است. آخر من هم دهاتی‌ام و دهاتی اصیل كه خصوصیاتش در این رساله آمده است و از این كارهای اجتماعی هیاهویی، با بهانه‌ای كه وجدانم را قانع كند، می‌گریزم.

نامه‌ی سركار را هم زیارت كردم و از این كه رفقای دانشجو سخن مرا پسندیده‌اند و اظهار لطف كرده‌اند سپاس‌گزارم. مسلماً حرف مرا هم باید فقط دانشجو بفهمد و بشناسد. آن تكیه‌ای‌ها كه مشتری من نیستند، من با آن‌ها فاصله‌ای بیش‌تر احساس می‌كنم تا با لامذهب‌های خوش فهم.

اما درباره‌ی این مقاله، مثل همه‌ی نوشته‌های ایشان من جز اعجاب آمیخته با لذت از هوشیاری شگفت و قدرت خلق و ابتكار و تالیف و به خصوص نتیجه‌گیری و به كار گرفتن ماهرانه‌ی همه‌ی دانستنی‌های گوناگون برای رسیدن و رساندن به مقصود دلخواه هیچ نظری نمی‌توان بدهم و به خود چنین حقی نمی‌دهم كه «رحم‌الله مراء عرف قدر نفسه»؛ جز اینكه در دو اصل من تردید دارم و ان یكی اینست كه آیا در مسایل انسانی و به خصوص جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی كه تركیب پیچیده‌ای از مسایل انسانی است، می‌توان به عام تام. (Fact dominant) قایل شد؟ و اگر آری، آیا می‌توان قطعاً گفت كه این عامل در سیستم معیشت و طریقه‌ی ارتزاق است؟ من شخصاً بیشتر میل دارم كه در جامعه‌شناسی به شیوه‌ی «گورویچ» به «تعدد عواملی كه در هم تاثیرات متقابل دارند» تكیه كنم و به قول او به Sociologie differentielle؛ در صورتی كه در این تحقیق یك نوع تعلیل توحدید جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی ایران است و یافتن علت‌العلل یا علت غالب و آن در عین حال كه «سیستم معیشت و طریقه‌ی ارتزاق» عنوان شده است، ولی از لحن بحث توجیه چنین برمی‌آید كه بیشتر عامل جغرافیایی عامل تام گرفته شده است. سیستم معیشت و طریقه‌ی ارتزاق البته به گونه‌ای توجیه شده است كه مستقیماً و منحصراً معلول عامل جغرافیایی است و این خود یك مكتب جامعه‌شناسی است كه مبنای آن‌را محیط جغرافیایی جامعه می‌داند و از «ابن خلدون» تا «ایولاكوست» معاصر گروهی برآنند.

آن‌چه در این‌جا مطرح می‌شود این است كه آیا اگر به جای «ماها» «بربرهای شمال آفریقا» در ایران ساكن بودند، درست همین حال و حالات را داشتند كه ما داریم؟ آیا در دیرگ كشورها به میزانی كه دارای وضع جغرافیایی مشابهی با ماهستند، از نظر روحی و اجتماعی نیز به ما شبیه‌اند؟ و گذشته از آن، اختلاف شدیدی كه از نظر خصایل و خصایص میان اقوام مختلف ساكن ایران وجود دارد در چیست؟ و نیز در ایران باید میان مردم شمال ایران كم‌ترین شباهتی با مردم جنوب ایران نباشد.

مساله‌ی دیگر: ضعف احساس ملیت درایران یكسره معلول تفرق نواحی مزروعی و مسكونی و عدم ارتباط عنوان شده است، در صورتی كه من دو عامل دیگر را موثرتر می‌دانستم: یكی اسلام، كه هم یك مذهب خارجی است (از نظر ملیت ایرانی) و هم روحی جهانی و بین‌المللی دارد و به خصوص مخالف صریح اصل ملیت است و بالاخص كه یك امت بزرگ و پایدار تشكیل داد كه ملت‌های مختلف و از جمله ایران را در خود حل كرد؛ و دیگری تسلط پیاپی عناصر بیگانه بر این مملكت است كه از نظر قدرت و تاثیر و مدت بر حكومت‌های ایرانی نژاد برتری داشته‌اند. عوامل دست دوم، یك هجوم پیاپی اقوام همسایه و ورود و حلول آن‌ها در متن جامعه و به خصوص فئودالیسم سیاسی كه شكل سیاسی غالب دوره‌های تاریخی ما بوده است و هر یك از این ملوك الطوایف بر قسمتی از ایران و قسمتی از اراضی و بلاد مجاور خارج ایران حكومت داشته‌اند و بنابراین مرزهای ملی و مرزهای سیاسی كه كمتر بر هم منطبق بوده‌اند محو می‌شده است، و یكی دیگر نیز همان شرایط خاص جغرافیایی و پراكندگی زندگی كه عامل ضعف تفاهم ملی و اشتراك احساس قومی بوده است. غالب این عوامل مربوط به بعد از اسلام است و تاریخ ناظر و شاهد است كه پیش از اسلام احساس ملیت در ایرانیان بسیار قوی بوده است و قوی‌تر از مذهب.

مساله‌ی دیگری كه در زمینه‌ی بحث و به خصوص شیوه‌ی بحث طرح‌اش بسیار به جاست، تكیه‌ی بیشتر روی مساله‌ای است كه R.Grousset آن‌را در La Face de 1'Asia درباره‌ی ایران آورده است (و این یكی از كتاب‌هایی است كه مثل كتاب «پرنو» توجهش برای این رساله بی‌فایده نیست) و آن توجه اوست به موقعیت جغرافیایی ایران در عالم كه آن‌را «چهار راه تاریخ» خوانده است و معبر دایمی اقوام گوناگون و افكار و مذاهب مختلف؛ چنانكه گویی ایران با همه‌ی اقوام و تمدن‌های عالم قدیم همسایه است و چهارراه و مركز همه‌ی آن‌ةا، آیا توجه به همین اصل معبر بودن و چهارراه بودن، بیساری از خصوصیاتی را كه استاد تنها از وضعیت كشاورزی و روستایی ایران استناد كرده‌اند تعلیل نمی‌كند؟ نمی‌گویم این عامل به جای آن عامل، ولی در كنار آن. این كیفیت جغرافیایی در طول تاریخ، به مردمی كه همواره در رهگذر دیگران و مردم و مذاهب رنگارنگ بوده‌اند یك نوع رفتار و اخلاق و روحیه‌ی شهرهای زواری و توریستی و قهوه‌خانه‌های سرراهی را نمی‌دهد؟ بی‌تفاوتی در برابر حوادث، بی‌تعصبی، انطباق با هرچه پیش آید، سازگاری و رنگ عوض كردن، نان به نرخ روز و مشتری خوردن، دروغ و چاپلوسی و ذلت و نداشتن غرور و اصالت و توجه به خواست و مزاج دیگران و محو شخصیت خود و… كه غالباً این‌ها صفاتی است كه مردم «سَرِگذر» بیشتر دیده می‌شود تا مردم دهاتی مستقل و مستغنی از غیر.

در پایان بحث، مسایلی كه به عنوان طرح‌ها و گام‌هایی برای جبران این نقایص روحی و اجتماعی مطرح شده است، در عین حال كه درست است و پذیرفتنی، ولی به نظر من از نظر شدت و تاثیر با لحن و بحث متن نمی‌خورد. از خواند متن رساله خواننده قانع می‌شود و معتقد، كه این ضعف‌های اخلاقی و روانی كه در ما هست، صفاتی سطحی و گذرا و عوارضی موقتی نیست، بلكه معلول جبری و قطعی علل ریشه‌دار و محكم اجتماعی است. و بنابراین نه زخم‌هایی سطحی است كه به توان التیام داد یا جراحی كرد، بلكه زاییده‌ی مزاج و اقتضای سرشت و ساختمان این اجتماع است و بنابراین، در حالی‌كه انحراف‌ها و ضعف‌ها این چنین عمیق و ریشه‌دار و جدی تلقی می‌شود و تفسیر، باید در آن هنگام كه از راه علاج و جبران سخن به میان می‌آید، خواننده در برابر یك راه حل بسیار قاطع و عامل یا عوامل نیرومند و كوبنده و سازنده‌ای بسار موثر قرار گیرد تا به تواند با شناختی كه نسبت به بدی‌ها و كجی‌ها پیدا كرده است به آن معتقد و امیدوار گردد؛ ولی من به عنوان یك خواننده این جور احساس كردم كه هنگام بیان و تفسیر و توصیف دردها و نقص‌ها، نویسنده لحن قاطع و مطمئن همراه با نظری دقیق و عمیق و مسلم دارند و چون سخن بر سر ارایه راه حل و مبارزه با آن انحراف‌ها پیش می‌آید نویسنده قاطعیت و قوت و شدت و اطمینان خویش را از دست می‌دهند و با لحنی ضعیف‌تر سخن می‌گویند.

آیا در عین حال كه تحلیل و تعلیل جامعه‌شناسی و اقتصادی و جغرافیایی روان‌شناسی و اجتماعی ایرانی را می‌پذیرم، با توجه به مواردی از تاریخ این ملت كه در آن احساس نیرومند مشترك و تفاهم و اشتراك و تحریك و تجهیز همگانی و شدت و قاطعیت و تصمیم در میان همین مردم پدیدار می‌گردد (بسیاری جریانات مذهبی اسلامی، نهضت ابومسلم یعنی نهضت ایرانیان علیه بنی‌امیه، نهضت تشیع، اسماعیلیه و… نادر و… این اواخر «با بِیَت» و «مشروطیت» و…)، نمی‌توان معتقد شد كه در عین حال ملت ما استعداد یافتن یك ایمان تازه، یك هدف مشترك، تحریك و تجهیز عمومی و حركت اجتماعی وسیع مذهبی یا سیاسییا اجتماعی را دارد و گذشته از آن، یافتن یك ایمان تازه و نیرومند و داشتن یك هدف مخشتكر بساری از ضعف‌ها و بیماری‌های مزمن و ریشه‌دار روحی و اخلاقی را به طرز معجزه‌آسایی شفا می‌بخشد و جامعه را قوی و راست و دگرگون و سالم می‌سازد؟

در خاتمه، عذر می‌خواهم از این فضولی‌ها، گرچه فضولی نیست و بیان خیالات و اندیشه‌هایی است كه هر خواننده‌ای در ضمن مطالعه‌ی اثری در ذهنش می‌گذرد.

آن‌چه را باید جداً عذرخواهی كنم كه اشتباه كرده‌ام، اینست كه طبق عادت بسیار بد معلمی و كتاب چاپ كنی، من بدون توجه، در ضمن مطالعه این دو دفتر، هر جا كه به نكته‌ای املایی می‌رسیدم كه در رونویسی، كاتب انداخته و یا من خیال می‌كرده‌ام كه اگر تغییر كند بهتر است، در آن دست برده‌ام و بعد كه متوجه شدم بسیار شرمنده شدم و خواهش می‌كنم كه شما این دست برد! را نادیده بگیرید و متن را هم چنان كه بوده است نگهدارید؛ البته غیر از مواردی كه در املا كلمات یا افتادگی‌ها به چشم می‌خورد كه چون این متن لابد همین‌جوری به چاپخانه می‌رود، كار غلط‌گیری را آسان‌تر می‌كند.

در این‌جا می‌خواهم مطلبی را كه چند ماه است مرا به شدتی كه در بیان نمی‌گنجد به خود مشغول داشته است و یك لحظه از آن غافل نیستم عنوان كنم و آن تمام كردن آن شاهكار معجزه‌نمای كار درباره‌ی قرآن است. من كشف ایشان را درباره‌ی قرآن درست و بی‌مبالغهف شبیه كار گالیه درباره‌ی منطومه و نیوتن درباره‌ی جاذبه و پاستور درباره‌ی بیماری و… می‌دانم. آن‌ها كلید علمی وحی طبیعی را به دست آورده‌آند و ایشان كلید علمی وحی كلامی را. من آن روز كه ایشان طرح این كار را بیان می‌كردند، دچار یك گیجی و حیرت بی‌سابقه‌ای شده بودم و آن‌چه بر حیرتم می‌افزوود این بود كه چه طور؟ چرا آقای مهندس این حرف را با این سادگی و لحنی این چنین عادی بیان می‌كنند؟ چطور در ضمن چنین كاری به كار دیگری هم می‌توانند بیندیشند؟ چرا آن را كاری در ردیف دیگر كارها می‌دانند؟ من به همان مقداری كه آن روز توضیح فرمودند، آن‌چه دستگیرم شد چنان خارق‌العاده بود كه ناگهان احساس كردم كه به قرآن یك ایمان علمی پیدا كردم، ایمان علمی، هم‌چنان كه به منظومه‌ی شمسی با تركیب آب یا حركت بادها ایمان علمی دارم. یعنی دیدم كه «وحی» است! دیدم!

من فكر می‌كنم كه ایشان پس از رسیدن به این تز قاعدتاً قدرت اندیشیدن و اشتغال به هر امر دیگری را چه فكری و چه عملی و هر چه، از دست می‌دهند و چنان در آن غرق می‌شوند كه نمی‌توانند در ردیف آن مسایل دیگری را هم در مغز و زندگی و روح و كار خود طرح كنند. زیرا من هیچ مساله‌ای را نه تنها درباره‌ی قرآن بلكه دین و بلكه خدا و اثبات «ماوراءالطبیعه» و… همه چیز در ردیف آن نمی‌بینم. این حادثه‌ای است در علم مذهب؛ این تنها اثبات قرآن و وحی نمی‌كند، اثبات وجود خدا و غیب را می‌كند آن‌هم اثبات خدا نه با زبان عرفان و اخلاق و فلسفه و عقل، نه با علم، آن هم علوم دقیق و آن هم دقیق‌ترین آن ریاضی!

با زهم در شگفتم كه چرا آن روز آقای مهندس آن طور عادی از آن سخن می‌گفتند! آن كار بزرگ همه‌ی حرف‌ها و دلیل‌ها و منطق‌‌ها را بی‌ارزش و یا لااقل كم‌ارزش كرده است. من با اطلاع و استعداد كمی كه دارم چند بار در كلاس و مباحثه با دانشجویان با این شرط كه «هر چه قدرت انكار و رد و حتی لج دارید برای نپذیرفتن این استدلال من در وحی بودن قرآن به كار برید» و همه جا با وجود همین شرایط به آن متد كه استدلال كرده‌ام موفقیت مطلق بی‌استثنا آمیخته با ایمان و شگفتی و اعجاب خارق‌العاده به دست آورده‌ام. نه تنها اقناع كننده است، اعجاب‌آور و ایمان‌آور است.

من به عنوان یك معلم دانشجویان این نسل و به عنوان یك شاگرد ایشان از ایشان استدعا می‌كنم و التماس می‌كنم كه هرچه زودتر این كار را تمام كنند هر چه زودتر. هیچ كاری امروز در دنیا نیست كه از این فوری‌تر و حیاتی‌تر باشد. شما هم وادار كنید و شرایط و مجال و حال را فراهم آورید. كاش این كار از همان اول به عربی یا فرانسه یا انگلیسی منتشر شود!

قربان‌تان علی شریعتی


مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۷۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
16_03_2013 . 13:09
#3
کار من تمام شد!
[تصویر: http://talar.shandel.info/photo/ershad.jpg]


نام مقاله : کار من تمام شد!

نویسنده : دکتر شریعتی

موضوع : روایتِ شریعتی از بستنِ حسینیه ارشاد


کار من تمام شد!

پس از تعطیل کردنِ حسینیه توسط ساواک، و متوقف شدنِ همه‌ی برنامه هایی که شریعتی برای حال و آینده‌ی این موسسه تدارک دیده بود، او، نامه‌ای به همسرش، خانم دکتر پوران شریعت‌رضوی، که با فرزندان در مشهد زندگی می‌کرد، نوشت، و احساس خود را از این واقعه بیان کرد. پیدا است در این نامه، که جنبه‌ی خصوصی و شخصی داشته، وی احساسِ واقعی‌ی خود را بیان کرده است:


"... پوران عزیزم!

بالاخره شد، آنچه که می‌باید می‌شد. ولی، هیچ فکر نمی‌کردم به این دیری، و به این خوبی. خدا را می‌بینم، حس می‌کنم، به روشنی و صراحتی که حضورِ خودم را، و گرمی و نورِ خورشید را، و روشنی‌ی برقِ ناگهانی در ظلمتِ غلیظ و عام شب را، و سوزش آتش را، و عطر گل را، و عشق را، و… خدا را، خودِ خدا را… دست‌هایش را به روی شانه‌ام لمس می‌کنم، که، به نشانه‌ی حمایت و لطف، گذاشته است، و در برابرِ این همه دشمنی‌ها و خطر‌ها و زشتی‌ها و خیانت‌ها و دروغ‌ها و پستی‌ها و بی‌‌رحمی‌ها و بی‌‌شرمی‌های… طلا و تیغ و تسبیح، و هم‌سازی‌ی همیشگی‌ی استبداد و استحمار.

پوران نمی‌دانی که چه کرده است، نمی‌بینی که چه کرد؟ چه می‌کند؟ در زیر باران رحمت‌اش تنها ایستاده‌ام، و از شدت نمی‌توانم نفس برآورم. عجیب این خدا مهربان است و فهمیده و بازیگر. می‌بینم که جبرِ عقیده و حق‌پرستی، مرا در برابرِ قوی‌ترین جبهه‌های خطرناک قرار داده است، و با همه درافتاده‌ام، و در‌عین‌حال، هیچ سلاحی در دست، و هیچ سرمایه‌ای و پایگاهی و صنفی و قدرتی در اختیار ندارم، و با این همه نابرابری، موفقیتِ مطلق با من بوده است. البته خدا هم معجزه می‌کند، با وسیله و سبب می‌کند، وسیله‌ی کوبیدن این دشمنان قوی و هم‌دست چه بوده است؟ در یک کلمه، خود همین دشمنان قوی و هم‌دست، خود همین غرور و قدرت‌مندی و رسوایی.

همدستی‌شان، تنها وسایل و امکاناتی بوده است که خدا به من ارزانی داشته است. این چیره‌دستان، در حمله‌ی ناگهانی و بی‌‌رحمانه و هوشیارانه و هم‌دستانه و با سازو برگ‌شان، به من بی‌‌دست و پای بی‌‌هوش و حواس و تنبل و تنهای بی‌ عرضه‌ای که از عهده‌ی سرپرستی‌ی زن و بچه‌اش عاجز است، شکست بخورند، و رسوا شوند. خوش‌بختانه همه‌چیز روشن شد، و همه کس نیز شدند، هم روشنفکر، هم بازاری، هم دولت، و هم روحانیت، یک نقطه‌ی سوال، یک کلمه‌ی ابهام بر جای نماند. از طرفی، راه هم باز شد، و این آبی که در چاه مانده بود، در زیر زمین انبار شده بود، در یک استخر، در سرچشمه شده بود، جاری شد، کار تمام شد، کار من تمام شد…"



تاریخ انتشار : ۰۰ / ــــ / ۰۰۰۰

منبع : سایت نیمه‌حرف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالات درباره حسینیه ارشاد shervin 4 3,047 22_08_2011 . 12:36
آخرین ارسال: shariati.group
  آلبوم تصاویر حسینیه ارشاد shervin 10 6,719 13_04_2011 . 01:13
آخرین ارسال: shervin
  بنبان‌گذار حسینیه ارشاد shervin 1 1,732 27_02_2010 . 11:51
آخرین ارسال: mss hamraz

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان