نظر مهدی بازرگان
30_03_2010 . 16:48
#1
نظر مهدی بازرگان
سایت مهدی بازرگان





دوستان گرامی!
منتظر دریافت نظرات شما درباره سخنان مهندس مهدی بازرگان هستیم.

ــــــــــــــــــــ

فهرست مقالات :

نقش شریعتی در انقلاب ایران / مهندس بازرگان
دکتر شریعتی ، خاطرات و اندیشه‌ها / مهندس بازرگان
ـــــ


_______________
.
30_03_2010 . 23:34
#2
نقش شریعتی در انقلاب ایران



نام مقاله : نقشِ شریعتی در انقلابِ ایران

نویسنده : مهندس مهدی بازرگان

موضوع : ـــــ


شرح مقاله :
در این جا نوشته ای را که مهندس مهدی بازرگان در مقدمه کتاب [شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی- به کوشش جعفر سعیدی] نوشته است آورده‌ایم. عنوان نوشته از ماست و چند پاراگراف اول را هم که تنها مربوط به کتاب مزبور بود حذف کرده‌ایم.


مقاله :

اینجانب در نوشته‌ها و گفته‌های قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، از جمله در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت، صحبت از وجود و نقش دست اول دو رهبر برای انقلاب اسلامی ایران کرده‌ام، یکی رهبر مثبت یا شخص آقای خمینی آیة‌الله العظمی است که تقریباً قاطبه‌ی ملت ایران به صورت آزاد و خودجوش ایشان را برگزیده و امیدها به رهبرشان بسته بودند. دومی هم رهبر منفی انقلاب، یعنی "اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی" در اصطلاح آنروزی بود، که با کردار و آزارش همه طبقات را برای رفتن‌اش علیه خودش همدل و همزبان نموده بود. حقاً به انقلاب اسلامی هدف داد و یکپارچگی و سرعت پیروزی داد. حال باید تصور گذشته را تصحیح کرده با اذعان به رهبری قاطع هیجان‌انگیز و حرکت آقای خمینی، رهبری مؤثر و مهیج آقای دکتر شریعتی را هم به عنوان سومی آنها اضافه کنیم. یک رهبری فرهنگی ریشه‌دار در چهره‌های گوناگون فکری‌‌، عقیدتی، عاطفی، عملی، و تدارکاتی.

در پیام زمان نخست وزیری دولت موقت که به مناسبت دومین سالگرد فوت دکتر شریعتی مجلسی منعقد شده‌ بود، بنده از جمله گفته‌بودم:

"... در چنین روزی از میان‌مان و از دنیا رخت بر بست. گویی که باز هم و بلکه بیش از گذشته او را هر شب و هر روز یا لااقل هر هفته و گاه در راه‌پیمایی‌ها، در محافل و در گفتگو‌های دوران انقلاب و جنبش می‌دیدم و حاضر و ناضر و گوینده‌اش می‌دانیم. افکار شریعتی با آن قلم سحرانگیز و لحن گیرا و تأثیر او، مخصوصاً در نسل جوان داخل و خارج کشور، در شرکت‌کنندگان و در شهید‌شدگان، زنده و عامل بود و هست، و الحق نقش بزرگی در انقلاب اسلامی ایران داشته است...".

انقلاب ما و نظام جمهوری اسلامی روی سه پایه‌ی مشخص و مسلم با سه شعار و سه رکن مهم بنا شده است. سه پایه یا سه رکنی که دکتر شریعتی در افکار و روحیات نسل جوان بذر پاشی و آبیاری کرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب، با هنرمندی تمام مورد بهره‌برداری قرار گرفت.

آن سه رکن عبارت است از شهادت، امامت و انتقام. حمایت از مستضعفین و اصطلاح استضعاف که اهداف سیاسی و شعارهای تبلیغاتی تداوم انقلاب می‌باشد، نیز یادگار اوست. و در برابر استضعاف استکبار را داریم و ستیزه‌گری با صاحبان زر و زور و تزویر. در میان صنف یا سه طبقه اخیر دکتر شریعتی با صاحبان زر وطنی مصاف چندان نداشته است. منطق سوسیالیسم و افکار مترقی اروپایی‌ی ضد سرمایه‌داری آن‌را در زبان و قلم دکتر بیش‌تر انداخته جالبیت می‌داده ‌است. ولی با صاحبان زور که در راس آنان شاه و دربار و ساواک قرار داشت و با اهل تزویر یا همسایگان بلعم باعورا دست و پنجه‌های زیاد نرم کرد.

در هر حال اشتیاق و استقبال از شهادت که در گفتارها و نوشتارهای دکتر به جالب‌ترین گونه روح و رنگ یافته و هدیه به جوانان شده بود، اگر وجود نداشت، حماسه‌های سرنوشت‌ساز و تاریخی میدان ژاله، خیابان سرچشمه تهران و نظائر آن در قزوین، سنندج، مشهد، تبریز و جاهای دیگر ایران به‌وجود نیامده، کمر استبداد شکسته نمی‌شد. و سپس جنگ عراق با چنین تعداد داوطلبان عاشق و کفن پوش آغاز و دوام نمی‌یافت. اگر دکتر شریعتی در کتاب امام و امت تکیه و تأکید روی نیاز امت به امام و به رهبر مرشد و مطاع همگان نمی‌کرد، رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاکم چنین قداست و قدرت نمی‌یافت. هم‌چنین اگر ستیزه‌گری او با سازشکاری، با سرمایه‌داری و با مظاهر استثمار و استعمار جاری و ساری در دل و دیده‌های امت ایران نشده بود، تداوم انقلاب پا نمی‌گرفت، یا بسوی دیگری متمایل می‌شد.

برنامه‌های بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه انداختن استعمار و امپریالیسم و در افتادن با خارج و خارجی‌ها بیش از پرداختن به داخل و خودی‌ها، اگر نگوییم صد در صد نشأت گرفته از دکتر شریعتی است، ولی حامل یادگارهایی از او است. ضمناً  معرف هماهنگی نسبی آرمان‌ها و روحیات امام خمینی با دکتر شریعتی و نسل جوان ایران است. افسوس که عمرش کوتاه بود و مهلت و میدان نیافت تا در پرورش و آبیاری بذرهای سر از خاک در آمده و در تزکیه و طرد علفهای هرزه عمل نموده جلوی افراط و تفریط‌ها یا انحراف‌ها را که گاهی به ۱۸۰ درجه رسیده است، بگیرد.

البته نمی‌گوییم آنچه در آستانه انقلاب و از ابتدا تا حال شده و آنچه مسلم به نظر می‌آید این است که اولاً اگر تا این اندازه دل‌ها و دیده‌های نسل جوان ما، اعم از متدین و نیمه متدین، قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، محو در قلم و بیان شریعتی می‌شده است، یکی از دلائل آن تجانس و توافقی است که آمال و افکار او، که خود آنها تأثیر یافته از مکان و زمان و از مقتضیات محیط زندگی و پرورش‌اش بوده است، انطباق با نسل جوان و نیازهای مردم ایران داشته، صمیمانه بهم جوش می‌خورده، و یکدیگر را می‌پذیرفته‌اند. و اگر دکتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به رهبری آیت‌الله خمینی، عمیقانه سهیم بوده است، باید گفت هر دوی آنها و بلکه هر سه آنها، یعنی "شریعتی ـ خمینی ـ نسل اخیر ایرانی"، به‌گونه‌ای متصل و متمم یکدیگر بوده، مثلث مرتبطی را تشکیل می‌داده‌اند.

اخیراً کتابی از آقای داریوش شایگان تحت عنوان "یک انقلاب مذهبی چگونه است؟" در پاریس منتشر شده است که در آن دکتر علی شریعتی را بعنوان ایدئولوگ نمونه‌ی دوران معاصر و جواب‌گوی نیاز عمومی جوانان امروز، خصوصاً ملت‌های شرقی استعمارزده و غرب‌زده معرفی می‌نماید. غرض از تألیف کتاب، بررسی انقلاب اسلامی ایران با دید وسیع علمی ـ فلسفی ـ اجتماعی ـ تاریخی است. انقلاب اسلامی ایران، به‌صورت یک بدعت مذهبی یا سیاسی و پدیده‌ای استثنایی که مخصوص ملت و محیط ایران بوده باشد، بلکه یک نیاز و نهضت عمومی بشریت معاصر که هم دل‌زده از ایدئولوژی‌های ظاهراً علمی ـ سیاسی ـ اقتصادی ولی خشک و بی‌خاصیت مغرب زمین شده است و هم وجداناً احساس وابستگی و احتیاج به احیای ارزش‌ها و ایدآل‌های عاطفی ـ اعتقادی قدیم می‌نماید. البته ایده‌آل‌ها و اعتقاداتی که نامعقول و غیر قابل توجیه در منطق علوم و افکار امروزی نباشد.

به نظر مؤلف، با تفصیل و توضیحاتی که در یکی از فصول کتاب می‌دهد، دکتر شریعتی موفق شده در ترکیب مارکسیسم اسلامی و مخصوصاً شیعی. یک جهان‌بینی منسجم جاذبی تدوین نموده، تحویل نسل جوان سرخورده و تشنه‌ی رستاخیز و احراز حیثیت بدهد.

دکتر شریعتی، آنطور که در مختصر ارتباط و اطلاعات خودم از ایشان داشتم و دورادور می‌شناختم، پس از طی تحصیلات متوسطه و عالی و در پانزده سالی که " وارد کار" شد، مثل انقلاب ایران دو حرکت داشت، حرکت اول‌اش که مقارن سال‌های مبارزات ملی، مذهبی، و مارکسیستی در ایران بود، و از تحصیلات دانشگاهی جامعه‌شناسی او در فرانسه که در بحبوحه‌ی نهضت آزادی‌بخش الجزایر و آشنایی او با بزرگانی چون ژال پل سارتر و لوئی ماسینیون شکل می‌گرفت، حرکتی بود برای مبارزه علیه استبداد و استعمار، با استفاده و اتکاء به اسلام، اما حرکت دوم او به صورت مبارزه و انقلابی در آمد بیشتر به قصد اصلاح فرهنگ و آئین ما و دفاع از اسلام در برابر سردمداران زر و زور و تزویر، مخصوصاً سومی آن. چنین درگیری خودبه‌خود پیش آمد و گوئی که آن‌را ضروری‌تر می‌دانست.

با عبارت کوتاه‌تر، حرکت اول شریعتی رو آوردن به اسلام برای مبارزه با استبداد و استعمار بود (همانطور که بعضی از مبارزین روشنفکر ما و الجزیره‌ای‌ها این کار را کرده بودند) و حرکت دوم او رو آوردن به مبارزه و تحقیق برای تصفیه اسلام بود. اولی بازگشت به خویشتن خویش در جلوه اعتقادی و اجتماعی آن یعنی اسلام و ایران بود، و دومی تصفیه و تعالی مسلمانان ایران، از رکود و خرافات، خرافاتی که در اثر نادانی یا نادرستی، در جلوه دنیا و دین، با اتحاد سردمداران زر و زور و تزویر، در اسلام و در مسلمانی ایرانیان بوجود آمد. تشیّع علوی را تبدیل به تشیّع صفوی کرده و مجلسی‌ها را به‌جای ابوذرها نشانده بود.


جنگ در سه جبهه

به این ترتیب دکتر شریعتی در سه جبهه وارد جنگ شد. در سخنرانی‌ها و در کتاب‌ها به هر سه دسته می‌تاخت و تصفیه ملت و دولت و دیانت را در سه جهت می‌خواست. چنین وسعت دید و قدرت دید برای او نقطه‌ی قوت و نشانه مزیت بود، ولی نقطه‌ی ضعف و مایه‌ی هلاکت نیز شد. حریف اول و جبهه‌ی زر یا سرمایه‌داران را، که در زمان و مکان ما بیش‌تر حالت وزن شعر و مد روز را داشت، اگر کنار بگذاریم، بسیار طبیعی بود که دو حریف دیگر یعنی ساواک استبداد و سروران ارتجاع، سخت درگیرش شوند، حربه اولی، که زندان بود و اخراج از خدمت، با حربه سنتی دومی، یعنی تکفیر و تهمت، همکاری نمود.

دلیل و انگیزه اولی تا حدودی روشن بود. می‌دانیم که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ هدف اصلی دربار دستگاه حزب توده، با تشکیلات سیاسی و نظامی‌اش، بود، که می‌بایستی شناسایی و نابود شوند. جرم عمده‌ی مصدق و ملیون نیز این بود که زمینه‌ساز برای کمونیست‌ها شده‌اند. پس از سرکوبی سازمان نظامی و متلاشی کردن ظاهری حزب توده، ساواک به سراغ همکاران مصدق و نهضت مقاومت ملی آمده و آنها را زیر فشار گرفت، البته نه به شدت توده‌ای‌ها. پس از آن حاضر به مختصر آزادی و انتخابات قانونی برای ملیون و جبهه ملی نیز نگردیده و در آستانه رفراندوم بهمن ۱۳۴۰ و انقلاب به اصطلاح شاه و مردم، سران و اعضای جبهه ملی را به زندان انداختند. اما حبس و آزار و محاکمه بیشتر متوجه جناح نهضت آزادی جبهه ملی گردید. زیرا که لبه‌ی تیز حمله نهضت متوجه شاه و استبداد بود. ساواک و سیاست‌های استیلاگر حامی شاه متوجه شده بودند که خطر این دسته از مخالفین، یعنی ملیّون مسلمان و روشنفکران مذهبی، که پایه اعتقادی و پایگاه مردمی دینی در جامعه دارند، به‌مراتب بیشتر از چپی‌های کمونیست و احزاب سیاسی غیردینی است. ثابتی موسوم به " مقام امینتی" در یک مجلس ضیافت عمومی گفته بود که دشمن اصلی آنها چه کسانی و چه کتاب‌هایی است. حتی در زندان به خود دکتر شریعتی طعنه زده بود که ما با چپی‌ها و کمونیست‌ها به‌راحتی کنار می‌آییم. آنها مردم منطقی و با انصاف بوده و وقتی برایشان نشان می‌دهیم که اعلیحضرت مبتکر برنامه‌های مترقی بوده و عدالت اجتماعی و اصلاحات ارضی‌ای را که خواسته‌ی آنها است انجام داده‌اند، متقاعد و موافق می‌شوند. اما شما مذهبی‌های روشنفکر آدم‌های سرسخت و گوشت‌های ناپز هستید و دست از لجاجت بر نمی‌دارید...

ساواک به‌ طرق مختلف درصدد بود دکتر شریعتی را از حیثیت و نفوذی که در طبقات جوان و درس‌خوانده پیدا کرده بود، بیندازد و نقاط ضعف‌ی در او بدست آورده و در زبان‌ها و قلم‌ها بدنامش سازد. علاوه بر تبلیغات و توطئه‌هایی که مستقیماً روی او انجام می‌داد و همیاری‌ی که مارکسیست‌ها و انحصارگران روشنفکری و حمایت رنجبران با ساواک داشتند، استفاده از روحانیون و تحریک مقدسین علیه دکتر بود. این تیر خیلی کاری از آب در آمد. چون زمینه داشت. بِه رَگِ حساس علما برخورد کرده به سهولت و شدت می‌توانست آقایان را برانگیزاند.


دکتر شریعتی و روحانیت

روحانیت در همه ادیان و ادوار به دو دلیل با امثال دکتر شریعتی‌ها ناسازگاری دارد و احیاناً خصومت می‌ورزد. یکی اینکه تجدد و نو‌آوری را منافی با اصالت و استحکام دین دانسته و می‌ترسند در مبانی و معتقدات مردم که تا حدود زیادی بر تشریفات و تحجر و بر سنت‌ها و افکار کهن تکیه دارد، تزلزل حاصل شود. و دلیل مهم‌ترشان این است که اصلاً نمی‌خواهند هیچ فردی که خارج از صنف و کسوت مقدس است، وارد قلمروی واسطه‌گی بین خدا و خلق خدا شده، عهده‌دار مقامات مکتسب آنها گردد.

استدلال می‌کنند که تعلیم و تبلیغ دین تخصص لازم دارد. شخص باید سال‌ها در حجره دود چراغ خورده در حوزه درس خوانده، لسان اهل بیت را یاد گرفته، لباس دین را پوشده، و به رموز و اسرار شغل و به رسوم و شئون صنف روحانی آگاهی و عادت پیدا کرده باشد. خلاصه، نامحرم و خارج از خانواده نباشد و دکانی در برابر دکان مالوف باز نشود. اگر نویسنده‌ای در مقوله‌های دینی کتاب بنویسد، ولو آنکه خدا و دین را ثابت کرده و حقانیت و عظمت اسلام را با بیان مورد قبول مردم و جوانان بشناساند ولی در جرگه و با قلم و منطق آقایان نباشد، نباید تصور کرد که خوشحال خواهند شد و او را تایید خواهند کرد، بالعکس، ایرادگیری‌ها و تکفیرهایی عنوان می‌گردد.

مسلماً مصیبت بود که یک کلاهی دیپلم‌گرفته از مدارس جدید و فُکلی فرنگ‌رفته که دکتر در جامعه شناسی شده است، دم از قرآن و اسلام بزند، کتاب فاطمه فاطمه است بنویسد، در دانشگاه مشهد درس اسلام‌شناسی بدهد، و بخواهد جوانان مملکت را با زبان علمی و اجتماعی و سیاسی‌ی روز به طرف خدا و اسلام و تشیع سوق دهد، آن‌هم نه شیعه صفوی و مجلسی، بلکه شیعه علوی و انقلابی. چه رسد به اینکه به مراجع تقلید ایراد گرفته و بگوید چرا کار تحقیقی نمی‌کنند!

اما طبیعی بود که چنین باشد. این نکته از بدیهیات جامعه‌شناسی است که نه هیچ کاسب از همکار خوشش می‌آید و نه هیچ صاحب دانش و هنرمند یا تاجر به راحتی تحمل کشفیات تازه یا فن و کالاهای نو ظهور را می‌نماید. روان‌شناسی بشر همیشه در برابر نو‌آوری مقاومت داشته است.


عکس العمل در برابر شریعتی نمی‌توانست تند نباشد.

واقعیت و تجربه این است که اگر کسی منکر خدا و قیامت شود یا کتاب در رد قرآن و امامان بنویسد، مواجه یا عکس‌العمل شدید از ناحیه‌ی فقهای دین نمی‌شود. با نثار کردن لعنت و چند دشنام و دعا از کنار مطلب می‌گذرند. می‌گویند وجود خدا و روز جزا یا معجزه انبیاء از بدیهیات عقلی و نقلی بوده و مؤمنین حرف این‌ها را باور نمی‌کنند و ما در کتاب‌هایمان جواب این شبه‌ها و اباطیل را داده و اثبات صانع و نبوت و امامت را کرده‌ایم. به‌علاوه ایرادهایی را که به اعتبار علوم جدید و افکار غربی و مادی می‌گیرند چون اصل آنها را قبول نداریم و قصد و سیاست‌شان استعماری است قابل بحث نمی‌دانیم. با برچسب غرب‌زدگی و امپریالیسم کارش را می‌سازیم. ضمناً چون قدرت و قلم برای رد کردن آن نوع ایراد و اشکالات ندارند، ترجیح می‌دهند به بی‌اعتنایی و سکوت برگزار شود. اما همین‌که نامحرمی پا به حریم قدس می‌گذارد و مصالح و مقامات موروثی تهدید می‌شود، چون خدا و مردم حمایت نمی‌کنند، خودشان باید بالاجتماع به دفاع بپردازند. از دیدگاه بشری و جامعه‌شناسی و در سنت دین‌داران بعد ار پیامبران، همیشه اشخاص و عناوین مقدم بر اصول و افکار قرار می‌گرفته و عملاً دفاع از آنها مهم‌تر از این‌ها تلقی می‌شده است. بت‌پرستی که سکه رایج مدعیان انبیاء قدیم و چهره اولیه شرک و شیطنت بود، جای خود را بعد از انبیاء به شخص‌پرستی‌ها و صنف‌سازی‌ها داده است. بی‌جهت نیست که مولی علی می‌فرماید: اول حق را بشناسید و سپس رجال را با آن بسنجید، نه آنکه مقامات و مواضع معیار حق و باطل باشند.

دکتر شریعتی وقتی حرف از اسلام منهای روحانیت می‌زند، مرتکب ذنب لایغفری می‌شود که همه روحانیت را علیه خود بر می‌انگیزاند. و چون به اعتقاد و بنا به مصالح آقایان "اسلام مساوی است با روحانیت"، یکی از افاضل معروف و از معاودین عراق حکم " اَعدی عدوّ اسلام " را درباره‌ی او صادر می‌نماید. سرِ مخالفت شدید و دشمنی با دکتر شریعتی در اینجا است. حملات و تهمت‌ها براه افتاد. نزد بزرگان حوزه و صاحب نظران می‌رفتند تا فتوای ارتداد بگیرند و ساواک آنها را پخش می‌کرد. حسینیه ارشاد را مرکز وهابی‌گری و مسجدی اعلام کردند که در آنجا دست‌بسته نماز خوانده می‌شود و "اّشهد اَنَ امیرالمؤمنین" در اذان نمی‌گویند. کتاب‌ها و گفته‌های‌ شریعتی را زیر ذره‌بین گذاشته و هر لغزشی که دیدند (و کیست که لغزش و اشتباه و اشکال در کارش نباشد؟) از کاه کوه ساختند و چون خطای عمده‌ای دستگیرشان نمی‌شد، بی‌پروا به قلب و تحریف پرداخته، مطالبی را که دکتر اصلاً نگفته و ننوشته بود، با ذکر صفحه و سطر، به او نسبت می‌دادند! نهضتی علیه شریعتی راه انداختند. نهضتی که اگر در آقایان بی‌خبر حوزه و در بعضی از مقدسین سرخورده ایجاد مخالفت و خصومت می‌کرد، روی جوانان مبارز، پسر و دخترهای درس‌خوانده و روشنفکران مسلمان داخل و خارج ایران، تأثیر معکوس داشته و بر ارادات و اقبال‌شان، و بر تعصب و غلوشان، می‌افزود.

با چنین تمهیدات و هماهنگی‌ها، خلع شریعتی از استادی و دبیری در مشهد و تبعید و زندان او در تهران، حتی گروگان‌گیری پدر بزرگوارش، برای ساواک آسان شد. به دور از مردم و دربه‌در از وطن گردید و معلوم نشد که چه شد!

البته دکتر شریعتی با گفتن این‌که روحانیت ما امضای خود را پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دکترها و مهندس‌ها بوده‌اند که آن اسناد خیانت را امضاء نموده‌اند، در نظر آقایان اعاده حیثیت برای خود نمود. اما این اظهار برای توبه و تطهیر کامل کافی نبود. مضافاً به این‌که نه دکترها و مهندس‌ها و نه علما و نه فقها کاره‌ای نبودند که قراردادهای سیاسی و اسارت ایران را امضاء کرده باشند.

جرم دیگری که بعداً به دکتر گرفتند نهضتی بودن‌اش بود، در حالی‌که عده‌ای در طرف مقابل به قصد تبرئه او یا تحفیف نهضت آزادی ایران، سعی در انکار سابقه و ارتباط او با نهضت دارند.

آنچه گذشت واقعیتی بود بشری و جریان‌هایی اجتماعی. واقعیت دیگر و ناموس خلقت نیز این بود که اگر جسم و جان شریعتی فانی شد، فکر و نام‌اش باقی ماند. نه تنها باقی ماند، بلکه گسترش و اوج گرفت. نوارها، کتاب‌ها و اندیشه‌هایش که از نیازهای تازه جامعه خودمان و جهان تغذیه شده بود، تحول ملت ایران و مبارزه و انقلاب را تغذیه نمود. مخصوصاً تداوم انقلاب را، علی‌رغم عناد و اختفایی که درباره‌اش بعمل می‌آمد پایه و پیکر داد. حتی شعار منفی او، یعنی اسلام منهای روحانیت، با وحشت و وحدتی که به وجود آورد، از عوامل پیروزی و وسائل قدرت برای اردوی انقلاب گردید.

یادش بخیر و جایش خرم و والا، در جوار رحمت خدا باشد!

حال که از حیات‌اش و از قلم و زبان‌اش دور افتاده‌ایم، آنچه باید در غیبت و در آثارش پی‌جویی کنیم و زنده نگاهداریم، بارور ساختن درخت وجود برومندش می‌باشد. عبرت و معرفت از گذشته‌ها و از شده‌ها بگیریم و با تحقیق و تقیب و تکمیل افکارش، آینده را بسازیم و حال را چاره کنیم.


تاریخ انتشار : ۰۰ / تیرماه / ۱۳۶۵

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
18_08_2010 . 00:38
#3
نظر مهدی بازرگان
"... مرحوم دکتر علی شریعتی با ظهور انفجاری [...] دو بذر اصلی انقلاب، یعنی شهادت و امامت، را همراه با نفرت از سردمداران زر و زور، به میزان وسیع و عمیق در دل‌ها و دیده‌ها کاشته بود..."



تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : مفاخر ایران زمین / منبع اصلی : انقلاب ایران در دو حرکت، ص ۱۰۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
07_09_2010 . 17:58
#4
دکتر شریعتی ، خاطرات و اندیشه‌ها



نام مصاحبه : دکتر شریعتی، خاطرات و اندیشه‌ها

مصاحبه با مهندس مهدی بازرگان

مصاحبه‌کننده : ـــــ

موضوع : مصاحبه پیرامون نقل خاطرات و نظرات مهندس مهدی بازرگان از دکتر شریعتی


در فاصله كوتاهي كه به انتشار يادمان فراق معلم شهيد انقلاب، دكتر علي شريعتي مانده بود با سئوالاتي پيرامون «نفش فكري دكتر در پيروزي انقلاب»، نگرش وي بر برداشت سنتي از دين، ميزان نقدپذير بودن آراء ايشان، نحوه‌ي برخورد دكتر با فرهنگ و تمدن مغرب‌زمين و ... به سراغ مهندس مهدي بازرگان رفتيم و ايشان با توجه به نامساعد بودن وضع مزاجي و فرصت زماني‌كوتاهي ‌كه تا انتشار ويژه‌نامه در اختيارشان نهاده‌ بوديم، در گفت‌وگويي يك ساعته با سرويس معارف روزنامه جهان اسلام شركت نمودند و به ذكر نكاتي تاريخي- توضيحي درباره‌ي مقاطع خاصي از زندگي دكتر پرداختند كه ذيلاً توجه خوانندگان گرامي را به آن جلب مي‌نمائيم :


س : ميزان آشنايي شما با دكتر شريعتي و آراء و مكتوبات او تا چه حد است؟

ج : ارتباطم با دكتر شريعتي بسيار نزديك و صميمي، و آشنايي‌ام با او از خيلي وقت پيش بود؛ حتي يادم هست‌كه پس از شهادت او وقتي با مرحوم استاد محمدتقي شريعتي صحبت مي‌كرديم، ايشان به من گفت كه مي‌دانيد دكتر شريعتي را شما براي تحصيل جامعه‌شناسي به اروپا فرستاديد؟ من گفتم: يادم نيست. و ايشان گفتند كه : بله با علي بعد از تمام كردن متوسطه، خدمت شما رسيديم و گفتيم كه او تمايل به تحصيل در فرنگ دارد و مي‌خواهد با شما مشورت كند كه در چه رشته‌اي تحصيل كند و شما گفتيد، اروپا رفتن خيلي هم خوب است و بهتر است كه جامعه‌شناسي بخواند؛ چون معمولاً استادان جامعه‌‌شناسي و جامعه‌شناسان اغلب متفكريني هستند كه ضددين‌اند و اساساً جامعه‌شناسي به عنوان يك رشته‌ي الحادي و ضد خدا معرفي شده است و حتي يهودي‌ها بيشتر جامعه‌شناسي مي‌خوانند، و اينكه جامعه‌شناسي رشته و زمينه‌اي است كه از آن خيلي مي‌شود به نفع اسلام و پاسخ‌گويي به ايرادات استفاده كرد. و ايشان [علي شريعتي] رفت. به اين ترتيب من چنين همكاري نزديكي با علي از همان اول داشتم. بعدها هم كم و بيش با هم بوديم. اما در سخنراني‌هايش در آن پنج سال كه اوج فعاليت او بود، خيلي حضور نداشتم و فقط گاه‌گاهي در حسينيه ارشاد حاضر مي‌شدم. كتاب‌هاي دكتر شريعتي را هم بيشتر آن نوعش را مي‌خواندم كه مورد اعتراض و اتهام و هوچي‌گري بود، مانند «تشيع  علوي و تشيع صفوي»، چرا كه با اصول كلي تفكر وي و جهت حركتش توافق داشتم و خود را ملزم مي‌ديدم كه مدافع آراي منطقي او باشم. در آن سال‌ها، آقايي به نام محمدعلي انصاري كتابي به نام «دكتر چه مي‌گويد؟» نوشته بود و تهمت‌هاي بسيار عجيب و زشت به دكتر وارد كرده بود. من آن كتاب را كه خواندم، ديدم مطالبي را به دكتر استناد داده كه نه تنها به عقل جور در نمي‌آيد، بلكه حتي مأخذ آنها را نيز معرفي نكرده است؛ مثلاً گفته دكتر در فلان كتاب و فلان صفحه به حاضرين در سخنراني خود گفته است كه چرا وقت خود را در اينجاها تلف مي‌كنيد! برويد و در همين باشگاه رو به روي حسينيه- كه از مراكز فساد و وابسته به ساواك بود- تفريح كنيد! من واقعاً متعجب شدم و شاخ در آوردم، و چون نشاني داده بود، اين كتاب را تهيه كردم و خواندم اما اثري از آن حرف‌ها نديدم... و حتي به مرحوم دكتر بهشتي گفتم، آقا چرا يك روحاني بايد چنين مزخرفاتي را بنويسد؛ اين وظيفه‌ي شماست كه پاسخ دهيد؛ چون من اگر پاسخ بگويم يك نفر غير معمّم هستم و از همان قماش كه دكتر شريعتي بود؛ شما لااقل جواب بدهيد. مرحوم دكتر بهشتي گفتند كه شما بهتر مي‌توانيد جواب بدهيد و من گفتم كه قبلاً جواب داده‌ام و باز هم جواب مي‌دهم، اما شما موقعيتي داريد كه روي منبر بهتر مي‌توانيد به اين اتهامات جواب بدهيد...

پس از اختلاف دكتر شريعتي با مرحوم استاد مطهري، اطلاعيه و اعلاميه مشتركي از طرف بنده و مرحوم مطهري منتشر مي‌شود. خود دكتر شريعتي گفته بود كه من اختيار تامّ مي‌دهم به مطهري و بازرگان كه كتاب‌هاي من را بخوانند و هر جا را كه لازم ديدند خودشان اصلاح كنند...


س : آقاي مهندس، گويا دكتر وصيتي هم كرده بود كه آقايان محمدتقي جعفري و محمدرضا حكيمي، آثارش را تصحيح كنند؟

ج : شايد؛ ولي يادم هست كه در همان اواخر، مرحوم مطهري به بنده مراجعه كرد و اين كار را شروع كرديم. مرحوم مطهري گفت : اجازه بدهيد از همان كتاب «چه بايد كرد» و «از كجا آغاز كنيم» شروع كنيم. يك جلسه هم نشستيم و آن كتاب را خوانديم. اما بعداً گرفتاري‌هايي پيش آمد و دوران مبارزات شروع شد و در نتيجه فرصتي پيدا نكرديم كه آن كار را ادامه دهيم. اين مقدمه را به اين لحاظ گفتم كه من كتاب‌هاي دكتر شريعتي را به‌طور كامل و دقيق و آن‌گونه كه سئوالات شما ايجاب مي‌كند، مطالعه نكرده‌ام و نمي‌توانم به‌طور دقيق به سئوالات شما پاسخ دهم. و متأسفانه من علاوه بر اين، فرصت و حالي ندارم، بضاعت علمي پاسخ به اين مسائل مهم را هم ندارم، و حيف است كه در مورد شريعتي پاسخ‌هاي سبك و سست داده شود.

 
س :‌ آقاي مهندس گويا چندي پس از صدور اعلاميه‌ي مشترك شما و مرحوم مطهري، شما امضاي خودتان را پس گرفتيد؛ اگر ممكن است قدري پيرامون همين مسئله توضيح بفرماييد؟

ج : واقع مسئله اين است كه من امضايم را پس نگرفتم؛ مسئله از اين قرار بود كه در آن بحبوحه‌ي حملات به دكتر شريعتي كه متأسفانه از ناحيه‌ي برخي علما نيز به آن دامن زده مي‌شد و حتي مثلاً آقاي مرتضي عسكري گفته بود كه دكتر شريعتي اعدا عدو دين است- البته من از خودش اين را نشنيدم ولي از ديگران شنيدم- و يا مثلاً از مرحوم علامه طباطبايي نيز نوشته‌اي در مورد شريعتي گرفته بودند كه البته به آن تندي و زشتي كه پاسخ ديگران بود، نبود و ايشان گفته بودند «كه آراي دكتر شريعتي عموماً با آنچه ما از دين مي‌فهميم تطبيق نمي‌كند.» در اين ميان من كه با مرحوم مطهري ارتباط و نزديكي بسيار صميمانه‌اي داشتم، فكر كردم كه همان‌طور كه اگر دكتر بهشتي در جواب انصاري مطلبي مي‌گفت مفيد بود، مرحوم مطهري هم اگر در مورد دكتر شريعتي مطلبي بگويد خيلي مفيد خواهد بود.

اتهامات عليه دكتر شريعتي تا آنجا پيش رفته بود كه او را بي‌دين، معاند و ضدخدا معرفي مي‌كردند. و من فكر كردم كه اگر مرحوم مطهري در مورد دكتر چيزي بگويد مفيد خواهد بود... در آن جمعي كه همه بوديم، به ايشان تكليف شد كه چيزي در اين مورد بگويند و يا بنويسند و ايشان گفتند كه به طور مشترك با شما (مهندس بازرگان) اعلاميه بدهيم. و من هم قبول كردم چون وسيله‌اي بود كه مرحوم مطهري در اين مورد چيزي بگويند. لذا با مشورت يكديگر متني را تهيه كرديم و بيشتر هم ارزش آن كار، به خاطر امضاي آقاي مطهري بود،‌چون شخصيتي روحاني و محقق و ذي‌نفوذ بود. در آن نامه ما با ذكر مراتب ايمان و اعتقاد و خدمات دكتر شريعتي و نبوغ او و تأثير او در انقلاب و مؤمن‌سازي جوانان،‌به ذكر نكاتي پرداختيم. مثلاً از آنجا كه ايشان در غرب تحصيل كرده و از منابع دست اول دور بوده، ممكن است در بعضي نظرات خود آن‌گونه كه بايد و شايد، نظرات دقيق و عميق و مطابق با نصوص ديني ارائه نكرده باشد. واقعاً هم تمام نظريات ايشان كه درست نبوده و نيست. اما عمده نظر ما اين بود كه بگوييم ايشان مسلمان است، علاقه‌مند، معتقد و خدمت‌گزار به نسل جوان... اما پس از انتشار اين اطلاعيه، حتي از طرف دوستان هم به من اعتراض شد. بازار تهمت و شايعه هم كه مي‌دانيد در كشور ما هميشه داغ و پرمشتري است. از همين نامه كه جهت دفاع از دكتر تهيه شده بود برداشت‌هاي متناقضي صورت گرفت. مثلاً عده‌اي آمدند و گفتند آقا، اين چه كاري بود، اطلاعيه‌اي داديد كه دست‌آويز ساواك هم شده است... لذا شايد درست برعكس آن چه كه ما از آن نامه انتظار داشتيم، تأثيري متضاد به وجود آمد. چون آن نامه‌، نود درصد تأييد و تجليل شريعتي بود و اصلاً قابل قياس و مقايسه با آنچه كه علما در مورد شريعتي داده بودند، نبود- حتي در مقايسه با متين‌ترين و مؤدبانه‌ترين آنها كه از مرحوم علامه طباطبايي بود-. ولي از آنجا كه در آن نامه، اشاره‌اي هم كرده بوديم كه آنچه ايشان گفته است ممكن است به طور تام درست و دقيق نباشد، ‌مورد رنجش دوستان واقع شد. البته ساواك هم از اين مسئله استفاده كرد و چون قصدش اختلاف‌اندازي بود شايد به نشر آن نامه اقدام نموده باشد تا ميان ما و شريعتي اختلاف بيفكند. بر اين اساس لازم بود كه بنده يك اعلاميه‌ي توضيحي هم بدهم، در آن نامه، ضمن بزرگداشت مجدد شريعتي، گفتم و نوشتم كه از روشنفكران ما انتظار نمي‌رود كه شخص‌پرست و متعصّب باشند، چنان‌كه شريعتي هم اين گونه نبود. اين بود كه نه من و نه مرحوم مطهري هيچ يك امضاي خود را پس نگرفتيم، بلكه مي‌خواستيم خشم و هيجان بسيار شديد طرفداران متعصب شريعتي را كه در خصوص انتشار آن نامه‌ي مشترك ايجاد شده بود- و تحقيقاً مطلوب دكتر شريعتي هم نبود- تقليل و تسكين دهيم. با اين حال، اقدام و پاسخ به اتهامات و نظرات روحانيون و علما را من ادامه دادم... ملاقاتي با مرحوم آقاي محلاتي داشتم؛ ايشان از كساني بود كه هنوز چيزي عليه دكتر شريعتي نگفته بود. ايشان تابستان‌ها به تهران و شمال مي‌آمدند. يكي از دوستان شيرازي با من صحبت كرد و قبل از اينكه آيت‌‌الله محلاتي به تهران بيايد به من گفت كه آقاي محلاتي را درياب! و با ايشان قبل از آنكه عليه شريعتي چيزي بگويد، صحبت كن. من هم با آقاي محلاتي ديدار و ملاقاتي داشتم. ايشان هم از من پرسيد، نظر شما در مورد شريعتي چيست؟ من گفتم كه بعضي كتاب‌هاي شريعتي را كه مي‌خواندم، از جمله «فاطمه، فاطمه است»، به ارادت و احترام من نسبت به ائمه و شخص حضرت زهرا(س) افزود؛‌ و البته منظورم از گفتن اين مطالب آن بود كه به آقاي محلاتي به طور ضمني گفته باشم شريعتي شيعه است و معتقد به اهل بيت. بعد اين داستان را برايش تعريف كردم كه: در يك سالي، كه آقاي محمدامين جبل‌عاملي به ايران و به حسينيه ارشاد دعوت شده بود، در يك مهماني خصوصي كه طالقاني، مطهري، جزايري و عده‌اي ديگر هم بودند، من از ايشان پرسيدم كه آيا اين شايعه درست است كه آخرين سخنراني شما به اين علت لغو شد كه دكتر شريعتي در پاسخ به دانشجوياني كه از اهل‌بيت سئوال كرده بودند گفته بود كه «اين حرف‌ها همه مزخرف است»؟ (چرا كه چنين شايعه‌اي مطرح بود كه آقاي جبل‌عاملي به اين علت، سخنراني خود را انجام نداده است). ايشان با تعجب و ناراحتي گفتند كه خير، من آن روز ناخوش بودم و نمي‌توانستم سخنراني كنم.

براي آقاي محلاتي گفتم همان‌طوركه مي‌بينيد اين‌گونه وقايع و حوادث را تحريف‌ مي‌كنند و شخصيت‌ها را مورد ترديد قرار مي‌دهند. و همين داستان و توضيح من باعث شد كه آقاي محلاتي قانع شوند و اعلاميه و اظهارنظري بر عليه دكتر شريعتي نكنند.

يك جريان ديگر هم برايتان تعريف مي‌كنم؛ پس از فوت دكتر شريعتي، يك روز- كه از اعياد مذهبي هم بود- ‌در قم به ديدار مرحوم آيت‌الله مرعشي نجفي رفتم (بين ما و ايشان نسبت خويشاوندي هم بود). چون روز عيد بود، عده‌اي از علما در منزل ايشان بودند. ايشان از من پرسيدند كه دكتر شريعتي چه مي‌گويد و اين اظهارنظر علما و دانشمندان در مورد ايشان به چه خاطر است. بنده هم توضيحاتي دادم و گفتم كه ايشان مؤمن و معتقد است و گفته‌هايش نيز اثر فراواني روي جوانان ما نهاده است. ايشان هم تا آن وقت هنوز چيزي بر عليه شريعتي نگفته بود. با اين توضيحات جوّ مجلس تقريباً موافق با دكتر شريعتي مي‌نمود، اما در همين حين يكي از آقايان حضّار گفت كه مي‌دانيد دكتر شريعتي معتقد به اسلام بدون روحانيت بود؟ با اين قول، گويي مجلس به يك باره متغير و متشنّج شد كه البته من هم توضيحاتي دادم...


س : جناب آقاي مهندس،‌ ما سئوالات زيادي در ارتباط با شريعتي و افكار و آراي او داشته و داريم، اما گويا فرصت و نيز مساعدتي در حال و مزاج شما نيست؛ فلذا به چند سئوال كوتاه اكتفا مي‌كنيم. لطفاً اگر ممكن است، نقش انديشه‌هاي دكتر شريعتي را در تكوين انقلاب اسلامي بفرماييد؟

ج : دكتر شريعتي تأثيرات فراواني بر انقلاب داشته است. اگر بپذيريم كه انقلاب اسلامي ما بر چهار و يا سه پايه بنا شده است، ‌دو پايه‌ي آن از آنِ دكتر شريعتي است؛ يعني اوست كه اين مباني را محكم كرده است؛ البته بعضي معتقدند كه پايه سومي هم از آن اوست. ‌آن دو پايه‌ي اول، يكي شهادت است و ديگري امامت و سومي هم مستضعفين. او با افكار، آراء، نوشته‌ها و عمل خود چيزي را در جامعه‌ي ايران به‌وجود آورد كه قبلاً يا اصلاً نبود و يا خيلي ضعيف بود.

ايراني به‌طور‌كل، در عالمِ فداكاري در راه مال و خرج‌كردنِ زكات و ايثارِ ثروت و مال، سرآمد همه‌ي ملل است و واقعاً موقوفات آن طوركه در ايران  وجود دارد، ‌در هيچ جاي ديگر، نيست؛ اما وقتي پاي جان به ميان مي‌آيد، ايراني هميشه قدري تعلل داشته است. شريعتي ايده‌ي شهادت را به طور كلان و گسترده در جامعه رايج و جاري كرد. ما در مبارزات جوانانمان با شاه و پس از آن در جنگ با عراق ديديم كه يكي از پايه‌هاي بسيار مستحكم پيروزي امام خميني، همين آمادگي مردم براي شهادت بود. چنان‌كه خود ايشان گفته بود: ملتي كه شهادت دارد پيروز است. انصافاً سهم دكتر شريعتي در امر توسعه و ترويج اين ايده بسيار زياد است و به احتمال زياد اگر او اين آمادگي و اين استقبال از جهاد و شهادت را ايجاد نكرده بود جوانان به اين راحتي و سهولت، به دنبال شهادت نمي‌رفتند. تعاليم دكتر شريعتي مثل موج بود كه همه جا مي‌رفت؛ در شهرها و روستاها و دهات و در ميان تمام قشرهاي جامعه از بي‌سواد و باسواد و روشنفكر رايج بود. و ما اگر ملتمان را شهيدپرور مي‌ناميم، بايد اين صفت را براي شريعتي برازنده‌تر بدانيم و اين مسئله‌ي شهادت از اركان مهم پيروزي انقلاب و حاكميت روحانيت بود.

دومين ركن مهم پيروزي، مسئله‌ي رهبري و امامت و ولايت فقيه بود. از خصوصيات اسلام، مسئله‌ي امامت به همين شكل خاص است. و اكنون شريعتي سعي مي‌كرد كه تلقي شيعي از امامت و ولايت را اثبات و ترويج كند. او معتقد به دموكراسي هدايت شده و رهبري شده بود و در كتاب «امت و امامت» اظهار كرده است كه من از اين كشفم خوشحال هستم كه فهميده‌ام امت و امام از مشتقات يك ريشه هستند و ما اين امتياز را نسبت به غربي‌ها و افكار غربي داريم كه آنها از كلمه‌ي ناسيون و ناسيوناليسم استفاده مي‌كنند كه ريشه‌ي آن از ولادت و زادن است ولي ما «امام» را به كار مي‌گيريم كه معناي اجتماعي دارد و اساساً رهبري در انديشه‌ي اسلامي لازمه‌ي زندگي اجتماعي و جمعي است.

در مرحله‌ي سوم، شريعتي معنا و مفهوم «مستضعف» را وارد جامعه‌ي فكري ما كرد؛ چنان‌كه در بيانات و تأكيدات و توصيه‌هاي امام هم ما اين معنا را مي‌ديديم. البته دكتر شريعتي معناي خاصي براي اين كلمه قائل بود و مستضعف را بنا بر انديشه‌ي قرآني، صاحب ضعف فكري و فرهنگي مي‌دانست و آن را به كساني اطلاق مي‌نمود كه در زير يوغ اغنيا- كه خود را «ربّ» مي‌دانستند- قدرت فكري و فرهنگي خود را از دست داده است. شريعتي «مستضعف» را به جاي «پرولتر»- كه ماركس و لنين به كار مي‌بردند- به‌كار مي‌برد و، انقلاب را نه معلول پرولترهاي اقتصادي كه حاصل رنج‌هاي مستضعفان مي‌دانسته است.


س : آيا با توجه به‌نگرش خاص دكتر به‌دين، به‌نظر شما، از فحواي‌كلام و انديشه‌ي ايشان بر نمي‌آيد‌كه دين‌ را نه فقط براي آخرت بلكه به‌عنوان يك سلاح دنيوي نيز به‌كار مي‌برد؟

ج : البته من نمي‌خواهم به‌طور خيلي وسيع وارد اين بحث شوم؛ من در همين مسئله سخنراني داشته‌ام كه آيا دين و رسالت دين، اصلاح زندگي دنيوي است و يا توجه دادن به خدا و آخرت؟- كه ممكن است چاپ شود، اگر اجازه بدهند-. اما فقط اشاره مي‌كنم كه نگاه دكتر شريعتي به دين نگاه كسي بود كه درد اجتماعي داشت؛ دردمنديِ اجتماعي- سياسي شريعتي، او را به دين و نگاه و توجه به دين كشاند. البته عموماً از دين چنين برداشتي دارند كه مي‌خواهند برنامه‌ي كامل و جامعي براي سامان بخشيدن به زندگي ارائه نمايند؛ در واقع اسلام را به عنوان يك ايدئولوژي در مقابل ماركسيسم و يا ناسيوناليسم مطرح مي‌كنند. من در آن سخنراني از نظرات دكتر شريعتي هم سخن گفته‌ام كه مشروح آن را ان‌شاءالله خواهيد ديد. البته ممكن است به نظر شما اين اشكال به نظر برسد كه اگر دين را امري قدسي و آخرتي بدانيم آيا اساساً اين نوع نگاه به دين، با في‌المثل تشكيل نهضت‌آزادي و تلاش براي تشكيل يك سازمان، كه با كمك از انديشه‌هاي ديني، مبارزه مي‌كند، تناقض ندارد؟ كه در اينجا به طور مفصل نمي‌توانم وارد اين بحث بشوم.


س : با توجه به‌تعلق خاطري كه دكتر شريعتي به اومانيسم داشت، عده‌اي از منتقدين وي را فردي كه مباني نگرش‌هاي خود را از غرب گرفته و شايد به نوعي غرب‌گرا و غرب‌زده بوده است، مي‌دانستند؛ در اين مورد توضيح بفرماييد؟

ج : تا آنجا كه من يادم هست به او كمتر از اين نوع ايرادات وارد مي‌كردند. اتهام او غرب‌زدگي نبود، بلكه اساساً ضددين بودن، الحاد، التقاط و... بود. اومانيست‌بودن اتهامي است كه اين روزها بيشتر به خود ما وارد مي‌كنند. شايد در فحواي ايراداتي كه به دكتر شريعتي وارد مي‌كردند نوعي حسادت و حساسيت وجود داشت؛‌گويي بعضي نمي‌پسنديدند كسي خارج از حوزه‌ي روحانيت در برسي مسائل اسلامي با آنها رقابت داشته باشد. و شايد اصلاً در همه‌ي اديان اين گونه باشد كه روحانيون تمايل ندارند كه در برابر فهم آنها از دين، فهم ديگري مطرح گردد؛ لذا بيشتر دشمني‌ها از اين جهت بود و توجهي نداشتند كه در اثر تعاليم او (دكتر شريعتي) جواناني كه هيچ تعلق خاطري به اسلام نداشتند و حتي شعائر ديني را نيز رعايت نمي‌كردند، به اسلام متعهد و متعبّد شوند.

ما اگر امروز از اومانيسم سخن مي‌گوييم بدان دليل است كه معتقديم اسلام به بهترين شكل و بهترين وضع از انسان و حقوق انسان سخن گفته و حمايت كرده است و عقيده داريم كه آزادي‌خواهي (ليبراليسم) در درون اسلام است و از دل اسلام برمي‌آيد.


س : به عنوان آخرين سئوال از حضرت‌عالي، خواهش مي‌كنيم بفرماييد آيا امروز جامعه‌ي ديني ما محتاج يك تبيين و تفسير واحد از دين مي‌باشد (يعني نگرش معهود سنتي) و يا اينكه لازم است به دين از نگاه‌ها و مناظر متفاوت و متعدد نظر افكنده شود؟

ج : به عقيده‌ي بنده- كه البته با آراي مرحوم طالقاني و مرحوم مطهري نيز هماهنگ است- ما بايد اول منظورمان را از «سنت» مشخص كنيم. منظور از سنت چيست؟ به نظر من، امروز بايد به اسلامِ قرآني بازگرديم. سنتِ ما قرآنِ ماست و نگاه سنتي به دين؛ يعني نگاه قرآني به دين. همان‌طوركه سيدجمال هم مي‌گفت، اسلام برخاسته از قرآن و تأييدشده با عترت بايد منظور ما باشد. و اگر فقط با ديد جامعه‌شناسي و يا علمي و يا عرفاني و يا معرفت‌شناسي بدون نظر به قرآن و منطق قرآن، به دين نگاه شود بي‌حاصل است؛ ولي اگر به دين با نگاه قرآن نظر افكنيم، هم مسائل علمي و هم مسائل جامعه‌شناسي و معرفت‌شناسي وجود دارد. بنده خودم تمام مطالعات ديني‌ام، ديد علمي دارد ولي هيچ‌گاه از نگاه قرآن به اسلام هم غفلت نكرده‌ام؛ ما سعي در فهم علمي قرآن و پاسخ به ايرادات علمي وارد بر اسلام داشته‌ايم. البته نوع نگاه به دين، انحصاري هم نيست و از دريچه‌هاي مختلف بايد به آن نگريست؛ اما چنان كه گفتم هيچ وقت نبايد از قرآن غفلت كرد:

اِذا التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ المُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ.(۲)

با اين ديد و با اين نگاه، نظركردن مناظر مختلف به اسلام بي‌اشكال است و، تنوع نگاه‌ها- كه شما اشاره كرديد- در اين صورت مفيد خواهد بود؛ و البته شريعتي هم با اين نوع نگاه مخالفت نداشت.
 
بسيار سپاس‌گزاريم كه علي‌رغم نامساعد بودن شرايط مزاجي، وقت خود را در اختيار ما و خوانندگان قرار داديد.
 

[size=x-small]پانوشت‌ها :

۱. متن تنقيح شده‌ي مصاحبه نشريه جهان اسلام با مهندس بازرگان در سالگرد رحلت معلم انقلاب، دكتر علي شريعتي؛ به نقل از مجله «جهان اسلام» صفحات 25 تا 28 و 154، شماره 5، مورخ خرداد 1372.

۲. حديث نبوي: هنگامي كه فتنه‌ها چون شب تاريكي شما را احاطه كرد و پوشاند رو به قرآن  آوريد، به قرآن بازگشت كنيد.[/size]


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : سایت بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالات محمد‌مهدی جعفری shervin 3 4,627 16_07_2010 . 17:37
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان