نام مقاله : پاسخِ رئيس دفترِ شيطان به ابراهيم
نویسنده: احسان شریعتی
موضوع : _____
جنابِ سيد ابراهيم نبوی!
اين نامه که ظاهرا خطاب به شماست، و نمیدانم چطور به ایميلِ من رسيده را ملاحظه کنيد. با پوزش از سرِ گشادش. / احسان شريعتی
رنجنامهی حضرتعالی واصل شد. آن مقام پس از سردادن قهقهای بلند، بلادرنگ مسئولين دفاترِ سياسی و روابط عمومی را مأمورِ بررسیِ شکاياتِ وارده و ناواردِ شما و عودت دادنِ اين تقريرنامه فرمودند:
بندهی ناسپاس و بانمکِ نمکنشناسام!
از تو که کارت شيطنت بوده و نانِ ما ميخوردی، بعيد مينمود که نمکدان شکنی و زحمتِ ما آری!
گفته بودی اول فرقانی بودی و با شريعتی شروع کردهای. مگر در کتابهای او نخواندهای که: ما همواره مأمورِ خدا بودهايم و مأموريتمان سر به سر شما، موجوداتِ عجيبالخلقه، گذاشتن بوده است.
اينطور نيست؟ آخر، مرگِ ما، بينی و بين الله، به همين کارهای برخی از اين خودیها نگاه کن که تابهحال چند بار کلهمعلق زدهاند. پسپريروز ميگفتند شريعتیچی بودهاند. پريروز، در مقامِ ولايت ذوب شدند. ديروز، مکتبی خوابيده بودند، صبح اصلاحطلب برخاستند. امروز هم معلوم نيست چه ميگويند؟ ما که گوشمان البته به افاضاتِ اين دوستانِ زياد اصلاحکرده، که آمدهاند گوشه و کنارِ اروپا و امريکا، به خودِ غربيها درس ولتر و منتسکيو و پوپر و هايک بدهند، بدهکار نيست.
لیکن ما شما را بخاطر قریحهی شيطنت، که مايهی رستگاری است، متفاوت و لايق يافتيم، مخاطب خود سازيم و حقتان را در کف نهیم.
سيد اولاد نبی!
اولا، ما برترين مَلَکِ مقرب خدائيم، و مأموريتِ الهیمان چشاندن ميوهی آگاهی و آزادی است به شما عوام کالانعام. ما دشمنِ شما بوديم و نه دشمنِ خدا. آخر، در بهشتی که شما اغنامالله پيشتر ميچريديد، نه از عشق خبری بود و نه از عقل. هر چه ميپرسيديم چه ميکنيد؟ ميگفتيد بندگی و عبادت، و هرچه خدا خواهد و امر فرمايد، سمعا و طاعتا. آخر سر، حوصلهی خداوند عزوجل هم از این وضعِ مريدان سر رفت، و مرا مأمور کرد تا وسوسهتان کنم، و درسِ نافرمانی بيآموزانم، تا انسان شويد و طاعتِتان با معنا.
اينها را شايد بياد داشتهای و خود را به کوچهی علیچپ زدهای، و خواستهای با ما هم شيطنت کنی، و پيشِ لوطی معلق بزنی! اگر نه، اين نسبتهای ناروا چی بود که به ما زدی؟
قاضی مرتضوی که از ما نيست. ازين نخودیهای اهل جنت خر در خروارش در بساط آقايان ريخته، و همه مثلِ بنده مأمورند و معذور. آمراناش هم به ما ربطی ندارند. البته شايد خودشان فکر کنند شيطونترند. اعوذ بالله من شرِ اين شيطاننماها. اصلا چرا نگوئيم اينها هم ميخواهند به خدای خود خدمت کنند. مگر حکومت بنامِ خدا تا بهحال چه ضرری برايشان داشته که بخواهند "شيطنت" کنند. ماشاءالله همش برکت بوده و إن شاءالله همينطور هم بماند. البته، بنابر حديثِ نبویِ "ولايبقی" اینجوری نماندنی است. لذا، اصلاحاتی لازم بود که ُخب تا حدودی هم صلاحيتاش تصويب شد. هرچند بالاخره نشد. و تقصير هم از بیعرضگی و بیمزگیی شما سلمانیها بود که ميخواستيد بنامِ اصلاحِ سرِ خودی، بيخودی سر همهمان را از ته بزنيد. آنهم در شرايطی که در محاصرهی جهانخواران بودیم و قرار بود مثلِ پطرکبير، فقط کمی ريشها را کوتاه کنيد.
لذا، جهتِ حفظِ آرامش و امنيت، که شرطِ اوليهی مستدام بودن سايهی اسلام، و سپس، تداومِ اصلاحات است، سروکلهی قاضی مرتضویهای مرضیالله پيدا شد. وگرنه ايشان قصد داشت برای ادامهی تحصيلات راهیِ ُسوربن شود. ولی از آنجا که در جمهوری اسلامی اول بايد از مقامات شد و بعد اگر وقت شد، به تحصيلات پرداخت، از ايشان استدعا شد قدم رنجه نفرمايند، بمانند و قدری شما نو ـ منافقان را حساب رسند.
وانگهی، با توجه به تحولات منطقه، ديگر لازم نيست دانشجويان برای درس به فرنگ بروند، و بدآموزی کنند، خود فرنگیها تشريف آوردهاند و گويا در همين حوزههای نجف هم ميشود هم زبان جهانخواری آموخت، و هم زبانِ آدمخواری را (بهويژه اگر مثل آن مرحومهی کاظمالغيظ از جنسِ دوم باشند دوتا دوتايش را هم جائز دانستهاند) و علیالقاعده ميشود در صورت فراگيریی دو زبان، يک دستگاه قضايیی "دمکراتيک دينی" ساخت از نوع افغانستانی. اين بود نتيجهی تحقيقاتِ کميسيونِ ويژهی اطلاعاتِ ما در موردِ پرونده شما.
هان ای پسر عزيز دلبند!
کجاي اين داستان کارِ ما بود، و به چه مجوزی دستِ ما را در کار ديدی، و بر اساسِ شايعات و مشهورات خواستی عوامفريبی کنی. اسم اينکار سفسطه است يا فلسفه، دماگوژی است يا دموکراسی؟
هرکه نداند تو ميدانی که ما هم از اول دوی خردادی بوديم. با اينکه ساليانِ سال از مردمِ ايران قطعِ اميد کرده بوديم، باز تشويق کرديم بروند به سيدِ خندان رأی بدهند. هرچند اپوزيسيونِ راديکال کلی از دستِ ما شاکی شد، و حق هم با او بود. اما ما، برخلافِ تصورِ شما فارسهای آتشپرست و مانوی، خدای تامالاختيار نيستيم، بلکه طبقِ نظرِ "شورای تشخيص مصلحتِ نظامِ" عالم عمل میکنيم. القصه، توصيه کرديم رأی دهند، آنهم نه برای ختمِ ولايت، ما ختمتريم، بلکه برای کور کردنِ نطقِ آن صدا و سيمای ناطق منوّر. البته روی و سخنِ خوبِ آن سليمانِ خاتمدار نيز در گشايشِ مطبوعِ مطبوعاتی کارگر افتاد.
بعد که ديديم ايشان کمی ُشل از کار درآمد، و کار درست پيش نمیرود، باز کارمان را کرديم و انتخاباتِ شوراها را تحريم کرديم. اينبار اپوزيسيونِ رفرميست از ما دلخور شد که مردم را به خودزنی امر کردهايم. حال آنکه اين کرديم تا دوستان يا بجنبند يا بروند. ولی گویی قصدِ پائين آمدن از خرِ ما را ندارند. ما هم بيکار نماندهايم و در فکريم. هرچند در شورای ما هم فعلاً قدری سردرگمی مشهود است. چون ما هم از کارِ علماء سر در نمی آوريم، و برخیشان صد تای ما را درس میدهند.
از طرف ديگر، شما نگاه کن به حرکاتِ اين دبليوی ابله که به غلط در زمين لقبِ "شيطان بزرگ" گرفته. آخر من در طول عمرم توهينی از اين بزرگتر به خود نديدهام، و نميدانم ازين جفا در دنيای شما نزدِ که بايد شکايت برد. آقای شاهردوی يا عفو بين الملل؟ برداشت آن صدام بیپدر را بیپسر کرد. نتيجهی تمامِ اين خونريزیها آنکه سيد حسين برود خانهی غصبی دوست صدام بنشيند، و اظهار تمايل کند به بدست گرفتن رهبریِ سرنگونی نظام پدری. آخر اين کارهای هجو اسماش شيطنت است؟ مگر اپوزيسيون اينقدر بیصاحب شده که هم پوزيسيون بنامِ خانوادگیِ ايشان باشد و هم اپوزيسيون! جل الخالق! پس آن شازده چهکاره است؟ ايشان که به نصيحتِ امام گوش نکرد که : "درستان را تمام کنيد و بدنبالِ يک شغلِ آبرومند باشيد. آخر سلطنت هم شغل شد در عالم؟!"(پايان نقل قول) مگر انديشمندِ ما آقای مظفری نفرمود که او ميتواند نمادِ اپوزيسيونِ دمکراتيک و لائيک باشد، و اگر وزارت بدهند، از پدرکشتگی هم ميتوان گذشت، چه رسد به عموکشتگی، مثالاش آقای فاطمی(پايان نقل قول). و آقای پرهام هم خبر داد که در اين مدت بيکار نبوده و همهی روشنفکران بايد به وی احترام گذارند، و خانم ناطق هم افزودند که خودمان بوديم که "قاشق قاشق" خورديم(پايان نقل قول). دکترمصدق هم خودش مرد! اول عليه خودش کودتا کرد(نتيجهی يک تز دکترا)، و همزمان عليه خودش "قيام ملی" کرد تا ۲۵ سال بعد مردم "انقلاب"، و اساس سلطنت ۲۵۰۰ ساله را براندازند، و آن قيام ملی بدل به "عزای عمومی" شود. آخر آن مرد مسلم که نبود هيچ، شيطانی کوچک بود. آقای زاهدی هم در بیبیسی تصديق کردند.
پس برادر مسعود کجاست که پس از ۲۰ سال کار فشردهی ديپلوماتيک، آنهم در قلب کنگرهی آمريکا، با چهچه خانم مرضيه، روز از نو، ببيند يکهو شده تروريستِ "پرکينه سرکوچه کمينه". البته بستگی دارد به نتايجِ تحقيقاتِ قضات و تجار محترمِ فرانسه و مذاکرات سه دولت.
غرض از اين هزليات آنکه، با عرض معذرت از مقامِ طنز، لطفاً نام اين هفتخط بازیِ آدمهای رنگارنگ را "شيطنت" نگذاريد. البته هر رنج و بلائی که ديدهايد با وسوسهی من مربوط بوده، و اين بهائی است که در راه آزادی و انسان شدن میپردازيد، پس از مداخلهی من، و سود اخرویاش را هم ميبريد.
در همان مطلبِ زيبايت "ولترهای وطنی" گفتهای که بزرگان در اين راه حاضر به جانفشانیاند، و از ياد بردهای که خودت را هم به آن ليست بيافزايی که "حاضر نيستم جان دهم، تو هم هرچه دل تنگت خواست بگو". در حاليکه همين چندی پيش داشتم به مکالمهی بعضی از شما آدمهای عوضی گوش ميدادم. يکیتان میگفت: من حاضرم جانم را بدهم، اما بعد کی خرج زن و بچهی مرا میدهد؟ دوستاش گفت: تو جان بده، خرجاش با من.
اينگونه ذوق و طنزها البته از جانب ماست و موردِ تأئيد خدا. اگر هزل گفتی، بيمزه بود، و نگرفت، و حق را ناحق کرده بودی، ديگر لوسبازی خودت بوده، ما بیتقصيريم، و خودت با خدا طرفی. از قاضی مرتضوی هم نترس. ميتوانی مدتی همينجا بمانی تا برکنار شود.
دست از سرِ آن چهارتا و نصفه ملی ـ مذهبی و آقای ملکی هم بردار. زيرا وقتی بهقولِ خودت در مصاحبه با خانم نوشابه، در دفتر سياسی فلانجا بودی، ايشان را در اوين ُمشت و مال ميدادند، و فکر نميکردی روزی همکارِ ايشان و نامهنويس شوی(او از داخل به خدا و تو از خارج به ما). قابل توجه قاضی سعيد تا مثلِ آن سعيدِ ديگر نشود، و يا روزی سروکارش با ما بيافتد. او را ديگر نمیبخشيم. چون دوی خرداد آمد و رفت و آن سعيد و دوستاناش هم واجبی را قاشق قاشق خوردند و اين سعيد دوستمان را هم که آن سعيد عسکراللهی به تير زد، ولی قاضی شهر هنوز از اينهمه "سعادت" درس نگرفته، و از خرِ ما پياده نمی شود. حال آنکه ما خرمان را فقط برای آدمهای کلهخر زين ميکنيم. و مبادا که خر شويد و خر کنيد و خر سواری. همکاران شما در روزنامهی "توفيق" زمان شاه فقيدِ تمام پهلوی هم به اين نکته اشاره داشتهاند، و از همينرو، "حزبِ خران" ايرانِ نوين را بنيان گذاردند. و معلم اول شما هم که استحمار نو و کهنه را بدتر از استعمار و استبداد و استثمار ميدانست، مگر به شماها نگفته بود که "مرو آنجا که..."، و بهرغم همهی اين بيّنات، تو و چند سيدِ ديگر، از دری رفتيد که از در ديگرش خزعلی و مصباح و حسنی و... درآمدند. انصاف میده، اسم اين کار شيطنت بود يا خريت؟
البته ما کلی ميگوئيم و به شما کار نداريم. به در ميگوئيم تا ديوار بشنود. هم به "سخن گفتنِ دری" و هم دریوری، تا رد گم کنيم و شما را گمراه سازيم، و شما، گوش ما و شما کر، هر چه دلتان خواست بگوئيد. ما شيطنتهای شما را دوست ميداريم و ضعفهای "انسانی و زيادی انسانی" را میبخشيم. ما استغفرالله خدا نيستيم و کارمان قضاوت نيست. اين کارِ شيرين و شنيع از آنِ دفاتر نمايندگی خداست. ما اين حرفها را از طريقِ فرستادههامان در شرق و غرب به بشر ابلاغ کردهايم، مثلاً توسط عينالقضات همدانی و يا نيچهی آلمانی در "چنين گفت زرتشت، چنانکه من گفتم". و شاهکار اخير ديگرم هم اين کلامِ به ظاهر سکولار که "خدا مرده است". و برخی از دوستان جديدالمتجدد هم گهگاه آنرا بازگو ميکنند. اينهم از آن "آيات" ما است که يکی از آموزههای کهنِ مسيحيت را شطحِ مدرنها سازيم. اصلاً خدا يعنی ناميرا، هرچند، در نظر نصاری، بميرد و زنده شود: خدامرد؟ زنده باد خدا!
و ما اول فرشتهی اوئيم و مسئول تمامی فتنههای آخر زمان، و هر وقت خواستيد سايهی شرّمان از سرتان کوتاه شود، خود حساباش را بکنيد، پيش از آنکه به حسابتان برسيم.
پايان فرمايشات مَلَکانه رئيس دفتر سياسی، ملکه فخرائی، رونوشت به ایميلِ آقای ا. ش. جهتِ ابلاغ به آقای س.ا.ن.، حسب آشنائیی قبلی
توضیح گروه شریعتی : پس از آنکه دکتر محمد ملکی، "نامهای به خدا" مینویسد، ابراهیم نبوی طنزنویس(که خود را از کسانی میداند که در گذشته شدیداً تحت تاثیر دکتر شریعتی بوده) به شکلی هجوآمیز ایشان و... را مخاطب خود قرار میدهد. دکتر احسان شریعتی، با زبان خود ابراهیم نبوی و باصطلاح در زمین بازی ایشان، در این نامه جوابش را میدهد.
منبع : سایت احسان شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین