نام مقاله : شریعتی در حسینیه ارشاد
نویسنده : دکتر پوران شریعتترضوی
موضوع : ـــــ
اين دورهی زندگي علي، بيهيچ گفتگو، پربارترين و در عين حال پر دغدغهترين دوران حيات اوست. او در اين پنج سال، با تدريس در دانشگاه (تا اوايل سال ۵۰)، سخنراني در دانشگاههاي مختلف، و تبيين انديشههاي اساسياش در حسينهي ارشاد، تحركي در جامعه ايجاد كرد كه تا آن روزگار بيسابقه بود. اين دوره را ميتوان دورهي "حسينهي ارشاد" ناميد.
حسينهي ارشاد مؤسسهاي خيريه تعليماتي بود كه به منظور انجام مطالعات و تحقيقات در زمينهي مسائل علمي و ديني و اشاعه افكار اسلامي در سال ۱۳۴۶، توسط عدهاي از شخصيتهاي ملي و مذهبي، بنيان گذاشته شد. مرحوم محمد همايون، آقاي دكتر ناصر ميناچي، و آقاي عبدالحسين عليآبادي از بنيانگذاران اين مؤسسه بودند. هدف ارشاد طبق اساسنامهي آن عبارت بود از تحقيق، تبليغ، و تعليم مباني اسلام. با وجود اين، در آغاز حسينيه يك مؤسسه ديني به معناي عام آن بود، مؤسسهاي كه جلسات قرائت قرآن، براي خانمها، تشكيل ميداد، و مراسم سخنراني در ارتباط با مناسبتهاي مذهبي بهجا ميآورد و...
از بدو تأسيس حسينيهي ارشاد در تهران، از شخصيتهايي چون آيتاللّه مطهري دعوت ميشود تا عضويت در هيئت امناي حسينه ارشاد را قبول و با آنها همكاري كنند. آقاي مرتضي مطهري ابتدا از استاد شريعتي، كه هم سابقهي دوستي با ايشان داشت و هم ميدانست كه ايشان در كانون جلسات سخنراني دارند، به وسيلهي نامهاي ميخواهد تا با حسينهي ارشاد همكاري كند. استاد در جواب دعوت ايشان ميگويند :
"... نامهي آقاي مطهري رسيد و در آن نامه آمده بود كه شما به تهران بياييد و ۷ـ۸ـ۱۰ روزي سخنراني بكنيد. يك نامه هم بود كه هيئت مديرهي حسينيهي ارشاد نوشته و برايم فرستادند...
در ابتدا قرار بود ۵ تا شب تا ۱۰ شب سخنراني كنيم، و بعد ۵ شب ۱۰ شب شد نزديك به چهار سال و خردهاي، كه ۲ سالاش را آقاي طالقاني هم در زندان بودند و مسجد هدايت را هم، در ماه رمضان، من اداره ميكردم..."
اين چنين استاد در تهران ماندگار ميشود و به همكاري خود با حسينيه ادامه ميدهد.
پس از مدتي، از علي نيز دعوت ميشود تا با حسينيهي ارشاد همكاري كند. او نيز اين دعوت را ميپذيرد. و گاهي به مناسبت تاسوعا و عاشورا و يا شبهاي عيد براي سخنراني به تهران ميرفت.
در سالهاي اول همكاري علي با ارشاد، به علت اشتغال در دانشكدهي ادبيات مشهد، ايراد سخنرانيهاي او مشروط به اجازه دانشگاه مشهد بود، بدين جهت از طرف حسينيه ارشاد، طي يك درخواست كتبي از دانشگاه مشهد، مجوز رسمي گرفته ميشود. برنامهي درسي علي در دانشكده طوري تنظيم ميشود كه روزهاي پنجشنبه تدريس نداشته باشد، و حسينيه هم بيشتر سخنرانيهاي او را در شبهاي جمعه و يا تعطيلات رسمي برگزار ميكرد. بدين ترتيب هرگاه كه علي سخنراني داشت، چه در حسينيهي ارشاد و چه در ساير دانشگاههاي ايران، روز پنجشنبه با هواپيما به تهران ميآمد و روز جمعه بعد از ظهر به مشهد باز ميگشت. به همين دليل، سخنرانيهاي خارج از مشهد، به برنامهي درسي او در دانشكده لطمهاي نميزد.
سخنرانيهاي او با استقبال گرمِ نسل جوان دانشگاهي و همچنين ساير مستمعين حسينيه روبهرو ميشد، از طرف ديگر، نوآوريهاي فكري او در جامعه متدّينين سُنَّتي، سر و صدايي بر پا كرده بود، و در مجموع عدم همخواني فكري و همتيپ نبودن علي با ساير مبلّغين ارشاد، پس از چندي موجب بروز اختلاف ميان مبلغين و مسئولان حسينيه ارشاد از نظر ضوابط و آييننامه ميشود. البته علي در متنِ اين كشمكشها نبود و فقط خبرها را ميشنيد و بهنحوي زير سؤال مبلغين ميرفت. گويا در پي بروز مسائلي علي رنجيده خاطر شده و يكي از دعوتهاي حسينيه را قبول نميكند. و طي نامهاي خطاب به آقاي مهندس عبدالعلّي بازرگان، دلايل همكاري خود را با ارشاد بدينگونه توضيح ميدهد :
"... گفتم شايد آمدن من و آوردن پدرم در اين موقعيت، حسينه را براي گرفتن آن شكلي كه ما ميپسنديم و ميخواهيم كمك كند، و گروهي كه احساس ميكنند ميان خوارج يا بني اميه يكي را ناچار بايد برگزيد و تحمل كرد، كه راه ديگري نيست، شايد متوجه شوند كه اگر بخواهند يا بكوشند، بتوانند اين مؤسسه كبير را از دست كسبه نجات دهند و به جاي جمعيت جمع كردن و مجلس گرم كردن، نياز نسل جديد را، كه حرف ميخواهد و درد دارد و نيازمند خوراك تازهاي است از ياد نبرند..."
"... من گمان نميكنم كه ماه رمضان را در ارشاد شركت كنم، چه، نميخواهم به صورت وعاظ درآيم، به خصوص كه امروز حسينيه دارد شكل واعظخانهي مجلل و مدرني را به خود ميگيرد و من هرگز نميپسندم كه به شيوهي آن دسته از امّلهاي مدرن، كه پشت بلندگو سينه ميزنند، يك نوع مذهبي متجدّدي خود را نشان دهم، از همان نوع ايرانيهايي كه مغز و روح و روحيهشان همان ايراني آشغال است و اداي فرنگيهاي متمدّن را در ميآورند..."
حتي وقتي مسئولين تنظيم برنامهي سخنرانيها برخلاف برنامه قبلي، در اطّلاعيهاي در روزنامهي كيهان، اسم او را در انتهاي ساير اسامي قرار ميدهند، سخت بر ميآشوبد و در همان نامه به مهندس عبدالعلي بازرگان مينويسد :
"... اگر من اهل اين كارها باشم، در همين دانشگاه خودمان ميكنم، كه گناهاش كمتر باشد و هم مزدش بيشتر، هم شهرت است و هم ثروت و هم مقام، نه آنجا كه هيچ نيست جز شهرت و آن هم شهرت اينكه بنده همپالكيی ...ها شدهام و هم سفره پاچالداران منبر و تكيه و روضه و شله و... مسلماً حرف مرا هم دانشجو بايد بفهمد و بشناسد. آن تكيهايها كه مشتري من نيستند، من با آنها فاصلهاي بيشتر احساس ميكنم تا با لامذهبهاي خوشفهم..."
پس از اين نامه، آقاي مهندس مهدي بازرگان، نامهاي به تاريخ ۴۷/۱۱/۳۰ براي علي نوشته و به مشهد ميفرستد. و از اينكه علي از مسئولان حسينيه ارشاد رنجيده خاطر شده، گله ميكند. علي در پاسخ ايشان چنين نوشته است :
"... و امّا در باب مَراحِمي كه در اين نامه نسبت به من ابراز فرموده بوديد، نيازي به تشكر نيست، كه اين خصلت اخلاقي و شايد هم تكليف مذهبي شماست كه شاگرد كوچك خود را، كه نوآموزِ نوسفري است، نواختهايد، و بيشك روحهاي جوان و كمطاقتي چون من، به چنين دلگرميها و دستگيريها نيازمندند، به خصوص در روزگاري كه جز بادهاي سردِ زمستاني نميورزد و در اين صحراي وحشت و ظلمت، جز چراغِ چشمِ گرگي، نوري به چشم نميخورد، و سالك اين راه بايد چشماش را ببندد و دل را به خدا بسپارد و برود.
و من گرچه تا اين مقام فاصلهي درازي دارم، و هميشه بر ضعف خود بيمناكم... در اين مدت دراز سالها كه به قول حافظ :
چه ساز بود كه در پرده ميزد آن مطرب / كه رفت عمر و هنوز دماغ پر از هوا است
خود سركار از دور و نزديك شاهد بودهايد، كه از آن تيپهاي خودپا نبودهام و جز به ضرورت خود را نشان ندادهام ... و بسیار بر من گران آمد که در چشم شما متهم به چنین رذيلتي باشم و آن درد دل نامهاي را كه به مهندس نوشته بودم، و غيبتام را در برنامههاي ارشاد بدينگونه تعبير فرموده باشيد، كه من در آن نامه از وضع روحي و اخلاقيِ غالبِ مؤمنين و مجامع مؤمني! ناليده بودم و بالاخص از ارشاد، كه در روزنامه، من و كتيرايي را پامنبر حسينه معرفي كرده بود و فلسفي را شيخ قبيله، انتقاد كرده بودم كه حتي آنها هم ملاكهاشان، عناوين و ملاكهاي عوام است، و روحِ رايج كجبين و كمدرك عوام، و مسائلي از اين قبيل و احساسي كه كرده بودم و تعبير همهي دوستان همفكر من.
در اينجا كه حسينيه ميخواسته است، با قرار دادن من و مهندس كتيرايي و تيپهاي ماها در پاورقي، متن را يكسره در اختيار اهل منبر و ملاهاي پاي منبر و خلاصه فلسفي و باندش بگذارد و اين كار باجي بوده است به آنها، و با زمينههاي انفعالي كه داشتيم اين فرضيه قطعيّت يافت، و در عين حال باز علّتي براي نرفتنِ من نشد و حقيقتاً بيمار شدم. حتي سه روز به حركتام، سه شب به رفقاي مشهدي قول صحبت داده بودم، كه جز شب اول نتوانستم شركت كنم، و به هر حال گذشت؛ و اميدوارم من از چنين اتهامي در محضر قضاوت سركار، كه بدان سخت اهميت ميدهم، تبرئه شوم..."
در اوايل سال ۴۸، اختلاف سليقه ميان سخنرانان و اعضاي هيئت مديره، علني ميشود و رسماً از هيئت امناء ارشاد خواسته ميشود كه، ديگر دكتر علي شريعتي در آنجا سخنراني نكند، علي خود در اين مورد چنين نوشته است :
"... از گوشه و كنار و گاه از "متن" خير يافتهام و همه روز مييابم كه در ارشاد، تحولات ريشهداري روي داده است و تصميماتي قاطع اتخاذ شده است، كه چگونگي آن، در تعبيرات و تلقينات كساني كه ناقل اين خبرند، خيلي با هم متفاوت و گاه متضاد است. هر كسي آن را بهگونهاي ميفهمد و ميفهماند، زيرا هم غرضها متفاوت است و هم مرضها، و در آنجا كه غرضي و مرضي هم در كار نيست، فهمها و ذوقها مختلف... به هر حال جزييات اين تصميمات و تصويبات هرچه باشد، طبيعي است كه در كار مؤسسهاي بزرگ، بايد موازين و ضوابطي مشخص و برنامه و راه و هدفي معيّن باشد، و بايد مرجعي آن را هدايت و حافظت كند...
افرادي كه در ارشاد برنامهي فكري و تبليغي را بر عهده دارند و مينويسند يا ميگويند، بايد هماهنگ و همفكر و همصف و همتيپ و همسخن باشند، وگرنه مضحك خواهد بود كه يك مؤسسهي تبليغي دو چيز متضاد يا لااقل متفاوت را تبليغ كند. اما اينكه ضوابط تعيين شده چگونه است و افرادي كه با اين ضوابط سنجيده ميشوند و يا شدهاند و در نتيجه جور يا ناجور تشخيص داده شدهاند چه كسانياند، مسئلهاي نيست كه من نسبت به دانستناش حساسيت خاصي داشته باشم، زيرا در مدت عمر حقيقيام كه در جامعه و مسائل فكري و اجتماعي كار ميكردهام، سخنراني نميكردهام و اصلاً با این كار، لااقل دربارهي خودم ،مخالف بودم و كار سازندهي خاموش و بيبلندگو را بر آن ترجيح ميدادم و هنوز بر آن عقيدهام. و اما اگر در ارشاد سنّت شكني كردم، يكي به خاطر اين بود كه اولاً از طرفي امر شده بود كه امتثالاش را بر خود فرض ميشمردم، و ثانياً مؤسسهاي با چهرهاي نو و اميدها و آروزهاي نو و امكانات و آگاهيهاي زماني و اجتماعي نو آغاز كار ميكرد و من كه هميشه چنين بنيادي را آرزو ميكردم، خود به خود، احساس مسئوليت و پيوند و آشنايي كردم و انگار كه اين مؤسسه مستقيماً به من هم مربوط است و مال ما است.
سوم اينكه پس از بازگشت از اروپا بود و اوضاع فكري و اجتماعي و شرايط و نسل و امكانات هم تغيير كرده بود و ديدم كه كار پنهاني سازنده و آرام و عميق، كه بدان ايمان داشتم، ديگر برايم ميسر نيست و دو راه در پيش دارم و بس : يا دم در كشيدن و به دنبال كار خويش رفتن و يك عدد استاد جنتمكان محقّق و مدرن در دانشگاه شدن و راحت و بيدردسر و سرخر زيستن و مورد احترام و ستايش همه و حتي همين آيتاللههاي صهيوني و ملاهاي ولايتزدهي پس از جنگ ژوئن ۶۷ بودن! و يا نه، لااقل كاري از دست بر نميآيد، دادي زدن تا لااقل خودم فراموش نكنم كه دردي هست. هرچند در پياش تهمتها و نامردميها و كينهتوزيها از دوست و كمترش از دشمن! دومي را برگزيدم و اين بود كه سخنراني من در ارشاد هم از آن رو بود كه جز اين كار ديگري نميتوانستم كرد و هم از آن رو كه تجربهاي باشد تا ببينم مردم و ما و به خصوص نسل تازهاي كه از او دورافتاده بودم، در چه حال و هوايي است و چيزي دستگيرم شد و بسام است.
به هر حال اگر كسي مقيد باشد كه درست قضاوت كند، نبايد مرا يك خطيب مذهبي يا سخنران حرفهاي تلقي كند و يكي از گويندگان مذهبي ارشاد كه حال با ملاكهاي جديدي كه براي خطبايش تعيين كرده است نخوانده و ناچار حذف شده است!
وانگهي از شما نيز تنها اين توقع را اخلاقاً دارم، كه مرا در آن سطح و از آن سنخ مذهبيها و ملاها مپنداريد كه ملاك ارزيابي هر چيز و هر كس را خودم ببينم و تا وقتي در ارشاد هستم و دست اندركار، مدافع ارشاد باشم و آن را براي اين زمان حياتي و فوري و ضروري بخوانم و از ساعتي كه رابطهي فردي و خصوصيام با آن ميبرد، وظيفهام را كوبيدن آن تعيين كنم و صدها تهمت بر ارشاد بزنم تا غيبت خودم را از آنجا توجيه كنم...
۱. سخنراني نكردن در ارشاد، براي شخص من، از تمام جهات مختلفي كه به شخص خودم مربوط ميشود، آسانتر و خشنودكنندهتر است از سخنراني كردن.
۲. اگر به عنوان يك مسلمان وظيفهاي در تبليغ دارم، اين وظيفه، سخنراني، و به طريق اولي، سخنراني در ارشاد نيست، بلكه وظيفهي من معلّمي و نويسندگي است كه اين دو كار را ميكنم و هميشه كارم بوده است، و بيش از ظرفيت زندگي و وقت و توانم بدان مشغولم و نتيجهاش هزاران برابر هزاران سخنرانی است (معلمي و نويسندگي خودم را با سخنراني خودم مقايسه ميكنم نه ديگران).
۳. سخنرانيهايي كه در ارشاد كردهام نبايد اين تصوير را در اذهان از من پديده آورده باشد كه من يكي از خطباي اصلي ارشاد بودهام يا هستم و برنامهي من در ارشاد هر چند در جلسات عمومي عادي بوده است، برنامهي عمومي و عادي ارشاد نبوده و جنبهي اختصاصي و فرعي داشته است. مثلاً بيشتر به برنامهي خليل الرحمن شبيه بوده است تا برنامهي مثلاً آقاي حجازي يا آقاي فلسفي...
۴. ملاك قضاوت من در باب ارشاد، بودن يا نبودن در ارشاد نيست، و اگر ارشاد بماند و براي ماندنش مصلحت اين است كه من در آن نباشم، هيچ كس از خود من براي طرح اين مسئله محرمتر و صميميتر نيست و هيچ كس به اندازهي من لذت نخواهد برد از اينكه با سخنراني نكردن در ارشاد و مسئوليت نداشتن در آن بتوانم به ارشاد خدمتي كنم و مسئوليتي را انجام دهم.
۵. ملاك قضاوت من دربارهي ارشاد ملاكي است كه ارشاد براي خودش و طرز كار خودش تعيين ميكند و الان چون ميدانم ملاكها تغيير كرده ولي نميدانم چگونه؟ نميدانم چه قضاوتي دربارهاش بكنم. و به هر حال تنها اين را ميدانم كه ملاكها طوري انتخاب شده است كه با من سازگار نيست و اين را با كمال رضايت و صميميت ميپذيرم و اميدوارم در آينده عملاً نشان دهم كه از اين بابت كمترين رنجشي ندارم.
۶. اين را فقط لازم است كه بدانم آيا ضوابطي كه غيبت مرا در برنامههاي ارشاد ايجاب ميكند، متوجه شخص من است يا متوجه فكر من؟ آيا به علت نقصي يا نقايصي كه در فرد من هست، هم رديف شدنم با آقايان وعاظ بيعيب و نقص و خطباي مذهبي كه با آن ضوابط انتخاب شدهاند اشكال دارد، يا انتقاد و اعتراضي كه به افكار و عقايدم هست، بهگونهاي است كه با مشي فكري و تبليغات مذهبي و بينش اسلامي يا وضع اجتماعي ارشاد نميخواند؟ اين تنها مجهولي است كه دوست دارم بدانم و صريح به من بگويند تا بفهمم كه چه بايد بينديشم و چه بايد بكنم؟
اگر فرد من مطرح است كار آسان است و خدا كند اين باشد. يعني ارشاد بر همان راه و روح نخستيناش كه در من و ما اميد و ايمان تازهاي به آيندهي جامعهمان و مذهبمان ايجاد كرده بود مانده است و خواهد ماند، تنها يك فرد از آن حذف ميشود. به درك! صدها فرد فداي يك راه و يك مسئوليت و رسالت جمعي و فداي عقيده! من اين اندازه معتقد و صميمي هستم كه در اينجا نباشم و مستقيماً سهمي نداشته باشم و بيش از يك سخنران رسمي ارشاد، خود را مسئول دفاع و توسعه و تكامل آن بدانم.
و اما اگر اختلاف بر سر نوع تفكر و فهم اسلام و بينش اجتماعي و گرايش اعتقادي است و ضوابط فكري، اجتماعي، اسلامي و مذهبي تعيينشده با عقايد و يا بينش و گرايشِ اجتماعي و ديني من ناساز است و آقايان روحانيوني كه اين خطوط اصلي را براي مشي تبليغي و ديني ارشاد معين كردهاند، مخالف مشي فكري مناند كه تكليف من روشن است. من اهل توطئه و تهمت و فحّاشي و پشتكار در مبارزههاي اينجوري كه فعلاً بازارش، به خصوص در محيطهاي مذهبي و ميان شخصيتهاي مذهبي، داغ است، نيستم. نه فرصت چنين كوششهايي را دارم و نه حوصلهاش را، و نه روحيهاش را. ولي تنها ميفهمم كه ارشاد و طرز كار و فعاليتهاي مذهبياش جوري است كه با من و ما جور نيست و همين! ميروم دنبال كارم و ميدانم كه در هيچ فرصتي و با هيچ صورتي و هيچ وسيلهاي امكان همكاري و خدمتي براي من يا امثال من نيست و البته تكليف روشن است و كار آسان. ولي در عين حال نميتوانم كتمان كنم كه تأسّفام و تأسف امثال من در اين زمان و زمينه سختتر از آن است كه بتوان شرحاش داد..."
لازم به يادآوري است كه مسائل مورد بحث بين مسئولان حسينيه و سخنرانان جنبههاي مختلفي داشته است. اما در مورد ادامهي همكاري علي، پس از تشكيل جلسات و نشستهائي، علي باز هم در حسينيه سخنراني ميكند، ولي استاد مطهري (رحمةالله عليه) به دلايل مختلف كه خود در نامههايشان به حسينيه ارشاد نوشتهاند، پس از چندي از همكاري با ارشاد خودداري کرده و استعفا ميدهند :
"... اين پيشنهاد را به وسيلهي جناب آقاي شريعتي، براي آقايان فرستادم. با كمال تأسف از جهتي و كمالِ خوشبختي از جهت ديگر مطلع شدم كه اولاً اساسيترين مسئله اين مؤسسه، يعني مسئله انتخاب جانشينان اعضاي هيئت مؤسس، قبلاً به طور اسرارآميز و بدون مشورت با افرادي كه جان و مال و وقت و حيثيت خود را وقف مؤسسه كردهاند، انجام شده و..."
البته ايشان انتقاداتي هم به نحوهي گزينش سخنرانان داشتهاند كه از جمله علي شريعتي بوده است. دربارهي علي در نامهي ديگري چنين نوشتهاند:
"... خلاصهي نظر من : از خودش به نيكي ياد كردن و اشتباهاتاش را تذكر دادن..."
هدف علي از همكاري با ارشاد، تلاش براي پيشبرد اهداف اسلامي بوده است. سخنرانيهاي او، خود، گواهي آشكار بر اين نكته است : "امت و امامت در جامعه شناسي" كه در آن مديريت سياسي كشور به شيوهاي سمبليك مورد ترديد قرار ميگرفت. "تمدن و تجدد" كه جهتگيري فرهنگي حاكميت را به نحوي عيني و ملموس مورد استهزار قرار ميداد. "علي تنهاست"، "پيروزي در شكست"، "حيات بارور علي پس از مرگاش" و "علي انسان تمام" كه در آنها سمبلي از مبارزه روياروي، با اشكال مختلف حاكميت استعماري و جلوههاي گوناگون آن ارائه ميشد. سخنرانيهاي مذكور، تماماً در نه ماه اول فعاليت علي شريعتي در حسينيه انجام شد.
در اواخر سال ۱۳۴۸، حسينيه ارشاد، كاروان حجّي تشكيل ميدهد تا در پوشش اعزام اين كاروان به مكه، با دانشجويان مبارز ايراني مقيم اروپا و آمريكا ارتباط برقرار كرده، و پيرامون مسائل سياسي كشور، تبادل نظر به عمل آوردند. علي هم يكي از مدعوين بود، اما به دليل ممنوع الخروج بودن نميتوانست به سادگي از كشور خارج شود. مقدماتي لازم بود كه اگر انجام نميشد، سفرش به مكه هيچگاه صورت نميگرفت. لازم به يادآوري است كه، شادروان حاج محمود مانيان، يكي از افراد مبارز جبههي ملي و عضو هيئت اُمناي حسينيه ارشاد، به علت داشتن ارتباطات اجتماعي و مردمي و نيز پشتكار بسيار زياد، قبول كردند كه براي گرفتن گذرنامه و برگهي معافيت نظام وظيفهي علي اقدام كنند. با تلاشهاي ايشان بود كه بالاخره از علي رفع ممنوعيت شد. (رحمات و بركات خدا بر ايشان باد).
تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰
منبع : کتاب طرحی از یک زندگی / ص ۱۴۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار