نهاد خانواده، گرچه همواره حافظ نظام مردسالار بوده است، و عملاً زنان را به موجوداتی فرودست تبدیل کرده است، اما فراموش نکنیم که، در همان حال، مردان را نیز اسیر یک زندگیی رقتبار ساخته است. چون، آنان که دیگران را برده میسازند، در همان حال خود را در جرگهی بردهداران قرار میدهند. از دید شما کدام یک درخور اعتناست؟
نظرات دربارهی این مطلب :
فرید : کاملاً با دیدگاه شما در این مورد موافقت دارم، در این مورد شاید بحث دیالکتیک سرور و برده هگل قابل تامل باشد.
مهراوه : متفکری بنام آلبر ممی در کتاب "شمایل استعمارگر و شمایل استعمارزده" بر این باور است که : استعمارگر در همان حال که دیگری را استعمارزده میسازد، خود به یک استعمارگر تبدیل میشود.
فرید : در کامنتهای قبلی هم برای شما نوشتم که : با دیدگاه کلیی شما مخالفتی ندارم، منتظر راهکار یا نظریهی عملیی شما هستم.
آنان که میخواهند با حفظ نهاد خانواده، رشد انسانی زن و مرد را فراهم سازند، کسانی هستند که گمان میکنند در زندان میتوان انسانهای آزاده پرورد. نه تنها کارکرد "واقعی"، که حتی کارکرد "حقیقی"ی نهاد خانواده، اسارت زنان و مردان در یک سقف کوتاه رقتآور است. زندگی مردان و زنان در جوامع غربی، علیرغم وجود قوانین انسانی و حقوق برابر زن و مرد، گواهی بر این ادعاست. ادعای من این است که حتی با حقوق کاملاً برابر بین زن و مرد، نهاد خانواده در نهایت عامل اسارت انسان امروزی، بهويژه زنان، است.
نظرات دربارهی این مطلب :
فرید : قضاوت شما، از پیش، حکم صادر کرده است. آیا نهاد خانواده با تمام معایب قابل نقد آن از پیش طراحی شده است؟ پیشنهاد عملیی شما برای فرارفتن از نقش و کارکرد قابلنقد خانواده چیست؟
مسی همتی : شکنجهگاهی از پیشینیان به ارث رسیده!! خوشحالم که در این زندان زندگی نمیکنم، و با آرزوی آزادی برای تمام زندانیان دربند! / نظر داده شده در فیسبوک
کیان کیانی : تنها با واسازیی نهاد خانواده ( خالی کردن اون از معانی پیشین، و مزین کردناش به مفاهیم جدید) است که میتوان این کهنه فریب سنت(خانواده) را مبدل به چیزی دگرگون کرد، و یا حتی به ضد خودش، در عین حفظ شکلاش، که من اسماش را میگذارم رندی. / نظر داده شده در فیسبوک
ما، روشنفکران پیرو شریعتی، باید جسورانه به نقد نظام مردسالار، و نفی نهاد خانواده بپردازیم. شکل زندگیی خانوادگی، حتی در شکل امروزین آن، یعنی خانوادهی هستهای، با جهتگیریهای موجود در یک جهانبینی توحیدی، همخوانی ندارد. با زندگی به سبک امروزی، یعنی زندگی در چارچوب خانواده، نمیتوان به آرمان یک انسان توحیدی، که "شدن" مستمر و همیشگی در جهت خدائی است، نائل آمد.
نظرات دربارهی این مطلب :
اپوننت : من از شما یک سوال دارم. و آن این است که فرض کنیم نهاد خانواده را از بین بردیم، آنگاه نسلهای بعدی در کجا ایجاد شود؟ منظورم این است که فرزندان چگونه بوجود آیند و در کجا تربیت شوند؟
مهراوه : جامعهی را تصور کن (هرچند که بهقول شهریار قنبری: تصور کردناش جرمه) که رابطهی انسانها بر اساس رابطهی عشقی، رابطهی دوستی، رابطهی فکری، رایطهی کاری، و رابطهی... شکل گرفته است، و زنان و مردان هر یک دارای کار مستقل، خانهی هرچند کوچک مستقل، و روابط انسانی و اقتصادی مستقلی هستند. در چنین حالتی، هر انسانی قادر است روابط خود را با دیگران بر اساس یکی از روابط ذکر شده برقرار کند. شما بخاطر عشق، یا دوستی، و یا نزدیکیی فکری و روحی، با فردی میتوانی پیوند زناشوئی برقرار کنی، و در همان حال دارای خانهی مستقل و شخصیت اقتصادیی مستقلی باشی. این رابطه تا زمانی که عشق، دوستی، و نزدیکیی فکریی بین این دو نفر همچنان باقی است، ادامه خواهد داشت، و زمانیکه این رابطه فاقد این ارزشها بود، بیهیچ ضربهی سنگینی پایان میگیرد. و در صورت وجود فرزند، توسط یکی از والدین (براساس قوانین حقوقی دموکراتیک و غیر مردسالارانه) سرپرستی میشود.(قابل توجه آنکه در چنان جامعهای دیگر قرار نیست به "تولید انبوه فرزند" بپردازیم). در چنین جامعهای، ضمن وجود عشق و دوستیی واقعاً راستین و صادقانه، این فرصت برای انسان خلق میشود که به هدف وجودی خویش، که "خداگونه شدن" است، و به قول پیامبر: "خلق و خوی خدائی گرفتن"، دست یابد.
فرید : به نظرم نفیی نهاد خانواده قابل بحث است. شخصاً با تایید جهتگیریی کلیی دیدگاه شما، پیشنهاد میکنم بر روی تغییر کارکردها و یافتن کارکردهای جدید دربارهی خانواده همفکری داشته باشیم.
فرید : موضوع حذف نهاد خانواده را میتوان از دو دیدگاه مورد بررسی قرارداد : ۱. انطباق آن با دیدگاه های دینی. ۲. امکان عملیی آن در شرایط اجتماعیی امروز ایران و جهان.
در پایان این قرن، دیگر شکل غالب خانواده در جهان، خانوادهی هستهای نخواهد بود، و این "نهاد" دیرپای تاریخی، به یک "رابطه"ی اجتماعی تبدیل خواهد شد. رابطهای که برخلاف نهاد خانواده، که بر اساس روابط تبعیضآمیز مردسالاری و زنسالاری استوار بوده است، براساس برابریی جنسی و انسانی خواهد بود. در آن هنگام، روابط عاطفیی انسانها به سه شکل بروز خواهد کرد:
۱. رابطه عاشقانه، که زادهی نیازهای غریزی و جنسی افراد انسانی است، که در پیدایش آن، احساس ، خوشایندی، لذتحوئی، و فرزنددوستی، نقش اصلی را ایفا میکنند. که شکل غالب آن، رابطهی دو جنس مخالف خواهد بود.
۲. رابطه دوستانه، که زاده نیازهای روحی، عاطفی، و اجتماعیی افراد انسانی است، که در پیدایش آن، همفکری ، همتیپی، همراهی، همهدفی، و همکاری نقش اصلی را ایفا میکنند. که شکل غالب آن از هم اکنون قابل پیشبینی نیست.
۳. رابطه نفعطلبانه، که زادهی ضرورتهای انسانی، اجتماعی، اقتصادی و… میباشد. بخشی از روابط عاشقانه و دوستانه دروغین در این شکل از روابط جای میگیرد.
این سه رابطه ناشی از سه سائقهی اصلی در زندگی آدمی است، به شرح ذیل:
در گذشتهای نه چندان دور، بشر بر این باور بود که: ای برادر تو همه اندیشهای! یعنی خرد و آگاهیی آدمی عامل تمامیی اعمال انسان است. اما با ظهور مارکس نقش منفعتطلبیی آدمی در تصمیمگیریها و حتی در چگونه اندیشیدن بشر به سختی برملاء گشت. و با ظهور فروید و تلاشهای یونگ، نقش احساسها، غرایز بشری، و ضمیر ناخودآگاه آدمی در تصمیمگیریهای وی آشکار شد. و بر اساس این دستاوردهای با ارزش، میتوان تثلیث "خرد، احساس، منفعت" را سائقههای انسان در زندگی دانست.
در آینده کسی به "دوام" خانواده نمیاندیشد، بلکه به "ثمره"ی آن خواهد اندیشید. و سرنوشت درختی که ثمرهای تلخ به بار آورد، سوزاندن آن در آتش خدائی است.
چرا بر خویشتن هموار باید کرد، رنج آبیاری کردن باغی، کز آن گل کاغذین روید؟
بیشک این کلام بسیار زیبا را شنیدهاید که : آنچه در رابطه با زندگی مهم است، عرض زندگی است، و نه طول زندگی. در مورد خانواده نیز، آنچه مهم است، "ثمره"ی آن است، نه "بقاء"ی آن.
نظرات دربارهی این مطلب :
محمد پورابراهيم : تجزیهی مطالب شما خوب به نظر میاد، اما ترکیب و نتیجهگیریاش هر چی رو در پی داشته باشه، آیا آزادیی حقیقی را برای زنان به دنبال داره؟ جهتگیریی آموزگاری که از آموزههاش یاد می کنید(شریعتی) کجا و کی چنین سنتشکنی و شکستن هنجارها رو نشون میده؟ تا آنجایی که در یاد دارم، دکتر در جهتگیریی پیامبر نکات ارزندهای رو استخراج کرده بود، که کاملاً با روح حرفهای شما(بیشتر نتیجهگیریها) و شعارهای شما منافات داره! ازجمله نگاه دکتر به حرکتهای محمد در بعد از فتح مکه. او سنتهای دین ابراهیم رو در مورد حج و دیگر شئون مذهبی رو حفظ میکنه، اما روح تازهای در آنها میدمه. و دکتر این اصل را روشنفکرانه زیر ذرهبین میبره. او برای الگو قرار دادن برای روشنفکر دینی(همان استخراج منابع فرهنگی) بین سنتهای نو و کهنه همواره باید رابطهی پویایی برقرار باشد.
ثمرهی ازدواج مسخ شده است؟ خوب علت را واکاوی کنیم، اما چرا بقای آن را از بن زیر سوال ببریم؟ این شیوهی باغبانی را کدام باغبان به کار میبندد؟ درخت آفتزده سم میخواهد، نشد زخم تبر. اما مفهوم درخت را چرا قربانی کنیم؟ البته میشود حدس زد که سالهای آتی جبراً برای دورهی به نسبت طولانی جامعهی ایرانی هم، چنین آزمونی را، مثل جوامع دیگر، پیش رو خواهد داشت... به هر حال هنگامی که جنین یک "نهاد "در رحم اجتماع می چرخد، سزارین استثنائاً ضروری میشود، اگر به هر دلیلی استثناء زیاد شد، باز هم تبدیل به قاعده نباید بشود(گرچه شده است و میشود)، بلکه طبیب حکیمی را میخواهد که راه بازگشت به طبیعیترین زایمان را به مردمان بیاموزد!... در ضمن، هنوز در جستجوی نوشتههای بیشتر شما هستم. تلاش و روشنبینیی شما را میستایم. برادر کوچک شما./ نظر دادهشده در فیسبوک.
وحید : به نظر مهراوه نسبتِ خانوادگی یه نسبتِ "حقوقی" است یا مشمولِ نسبتِ دوستِ دختر و دوستِ پسر هم میشود؟
و برادرمان(یا هر مدافع نهاد خانواده) چه "خوبی"هایی در نهاد خانواده میبیند که به نظرش به دوام یافتن میارزد؟
مهراوه : در فقه سنتیی اسلام، هر زن و مرد، فقط با گفتن این جمله که "آیا حاضری با من ازدواج کنی؟" بر هم حلال میشوند. هر چند که فعلاً این جمله، به وکالت از دو طرف، توسط یک عاقد انجام میشود. تنها شرط مهم حقوقی، حضور دو شاهد است، که آن هم به خاطر تولد فرزند احتمالی است و اثبات اینکه این فرزند از این زوج است، و این دو نفر مسئول زندگیي اویند. که با توجه به پیشرفتهای علمی و امکان آزمایش دیانای، ضرورت وجود دو شاهد نیز از میان رفته است. البته جامعهی سنتی ما راه درازی تا رسیدن به این مرحله دارد. قصد من از طرح این نظرات، نقد "وضع موجود"، و طرح "وضع مطلوب است، نه اعلام قوانین حقوقی برای امروز.
وحید : فاصلهی ریلهای قطار ۱۴۳/۵ سانتیمتر است. چرا فاصلهشان اینقدر عجیب است؟ چون وقتی اولین واگنهای قطار را میساختند، از همان معیارهایی استفاده کردند که در ساخت کالسکه بکار میرفت. چرا فاصلهی چرخهای کالسکه اینقدر بود؟ چون خیابانهای قدیم مطابق با این فاصله ساخته شده بود، و کالسکهها فقط با با رعایت این فاصله میتوانستند رفت و آمد کنند. کی تعیین کرده بود که عرض خیابان اینقدر باشد؟ رومیها، نخستین مهندسان بزرگ راهساز، این طور تصمیم گرفته بودند. اما دلیلاش چه بود؟ دلیل اینکه ارابههای جنگی را دو اسب میراندند، و وقتی دو اسب را از نژادی که آن زمان به کار میرفت، کنار هم بگذاریم، فضایی معادل ۱۴۳/۵ سانتیمتر را اشغال میکنند. بدین ترتیب، رومیهای باستان فاصله ی ریلهای قطار امروز را تعیین کردند، ریلهایی که برای مدرنترین قطارهای سریعالسیر هم به کار میرود.
وقتی مهاجران به ایالات متحده رفتند، و شروع کردند به کشیدن خط آهن، فکر نکردند که شاید بهتر باشد این فاصله را تغییر بدهند، و با حفظ همان نسبت کار را ادامه دادند. این موضوع بر ساخت اتوبوسهای فضایی هم تاثیر گذاشت: نظر مهندس های آمریکایی این بود که باید مخازن سوخت را بزرگتر بسازند، اما این مخازن در ایالت Utah ساخته میشد و باید آن ها را با قطار به مرکز فضاییی فلوریدا میرساندند، و تونلها گنجایش شییای با اندازهای بزرگتر را نداشت... و در یک مقطع تاریخ، یکی پیدا شد و گفت: "یک زندگی، یک همسر"!
به نظرم "تبارشناسی" رادیکالترین علمه. فصل چهارم (عوامل اخلاقی تمدن) از جلد اولِ (مشرق زمین، گهواره ی تمدن) تاریخ تمدنِ ویل دورانت، از متون قابل تامل در تبارشناسیِ ازدواجه. و آن اینکه ازدواج پیش از انسان آغاز شده است، و از ابداعاتِ نیاکانِ حیوانیِ ما بوده است!
وحید : دوکرسپینی در خصوص اورانگوتان های بورنئو میگوید: "آنها در خانوادههایی به سر میبرند که از نر و ماده و کودکانشان تشکیل میشود". و دکتر ساواژ در مورد گوریلها مینویسد که: "عادت آنها چنین است که پدر و مادر زیر درختی مینشینند و به خوردنِ میوه و پرچانگی میپردازند، و کودکان دور و برِ پدر و مادر بر درخت ها جستن میکنند." (فصل چهارم : عوامل اخلاقی تمدن / از جلد اولِ (مشرق زمین، گهوارهی تمدن / تاریخ تمدنِ ویل دورانت)
مهراوه : آنچه که مورد نقد اینجانب است، زندگیی حتمی و سنتیی موجود در زیر یک سقف، ایدهآل فرض کردن داشتن یک همسر برای تمام عمر، زشت شمردن چند بار ازدواج در طول زندگی، زشت شمردن عمل طلاق، در رودربایستی قرار دادن انسانها برای ادامهی یک رابطهی مرده و فارغ از عشق و دوستی و مانع رشد انسانی، و فدا کردن تمام امکانات وجودیی انسان در رابطهای با یک پایان نامشخص است.
وحید : با این وصف، شما اصلِ نهادِ خانواده و ازدواج رو میپذیرید، ولی "حفظِ نظام" رو از اوجبِ واجبات نمیدونید؟
مهراوه : در اندیشهی شریعتی، سیر تکاملی انسان عبارت است از: رهایی از "جبر" (جبر طبیعت، جبر تاریخ، جبر اجتماع، و جبر خویشتن)، و رسیدن به "اختیار". شریعتی بر این باور است که "ایدئولوژی" ادامهی غریزه در انسان است، و سیر تکاملی انسان نشانگر کاهش تدریجیی حاکمیت غریزه، و افزایش نقش ایدئولوژی در هدایت زندگیی انسانی است. اگر اجداد ما بر اساس نیازهای غریزی، ضرورتهای تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی، و سطح تکامل اجتماعی، نهاد خانواده را بهعنوان زمینهساز رشد انسانی، و بقای نسل بشر برگزیدند، ما، انسانهای قرن ۲۱، که از دستاوردهای تاریخیی اجدادمان برخورداریم، باید "ایدئولوژی" را عامل هدایت خویش قرار دهیم، و تا آنجا که ممکن است، از نقش غرایز در هدایتمان، بکاهیم، و قلادهی غریزه را از گردن نفسمان بگشائیم. ما ناچار نیستیم که از اوراناوتانها، هر چند ممکن است که اجداد حیوانیمان بوده باشند، همچنان پیروی کنیم.
وحید : اشاره به کانونِ گرم ِخانوادهی اوراناوتان ها در تاییدِ نظر شما بود.
مهراوه : حرف من آن است که در آینده، "خانواده" دیگر یک "نهاد" نیست، یک "رابطه" است، و مانند رابطهی دوستی، کاملاً "سیال" است، و نه مانند نهاد خانوادهی امروزی "ایستا". شما به یک رابطهی دوستی در جامعه بنگرید، آیا همان سختی، صلبی، و ایستائیی موجود در نهاد خانواده را در آن هم میبینید؟ هرگز! هر روز رابطهی دوستیی جدیدی آغاز، و رابطهای دیگر پایان مییابد، و هیچ احساس نمیکنیم که فاجعهای رخ داده است. در آینده، "رابطه" جایگزین "نهاد" خواهد شد، تردید ندارم!
وحید : پس بهتر است از واژگانِ مربوط به "رابطه" استفاده شود... از "دوست" به جای "همسر"، از "دوستی" به جای "ازدواج"، و از "جدایی" به جای "طلاق".
مهراوه : جالب آنکه، رابطهی دوستی چنان سیال است، که ما کلمهی "جدائی" را پس از قطع دوستی بکار نمیبریم. ما از دوست جدا نمیشویم، ذره ذره فاصله میگیرم. شاید بتوان چنین گفت که: در دوستی ذره ذره نزدیک میشویم، و در صورت عدم هماهنگی، ذره ذره دور میشویم. این است یک رابطهی براستی انسانی و با ارزش!
وحید : این که ما کلمهی درخوری برای این "کمرنگ شدنِ" دوستی نداریم، و مجبوریم از واژگانِ رنگرزی یا فیزیک برای توضیح استفاده کنیم، نشانگر شکافِ حقوقی و فرهنگیای است که با این مناسبات داریم.
در نگاه من، در جهان امروز، تنها ضرورت زیستن در زیر یک سقف، همکاری در نگهداری و پرورش فرزند به مدت چند سال است، آن هم برای مردان و زنانی که خواهان داشتن فرزند مشترک هستند، چرا که با توجه به پیشرفتهای شگفتانگیز علم در بخش شبیهسازی، بزودی داشتن فرزند بدون نیاز به جنس مخالف امکانپذیر است. و این یعنی "آواز شدن" هر سقفی که به "ضرورت" فرزندپروری برپاست.
ما چرا نتوانیم زندگیی زناشوئی را به شکل معاشرت دوستانه تبدیل کنیم؟ در رابطهی دوستانه، زمانی که اشتیاق به دیدار و باهم بودن در ما میشکفد، به دیدار دوست رفته، و تا هر زمان که این اشتیاق وجود دارد، در کنار وی میمانیم، و هر زمان که خواستیم، از وی فاصله میگیریم، بیآنکه در دوستیمان خللی وارد شود.
هر انسانی دارای منش، خصلتها، عادات، و خصوصیاتی است، که این خصوصیات، تا زمانی که در زیر یک سقف جمع نشده باشیم، چندان آزاردهنده نیست، اما جمع شدن این خصلتهای آزاردهندهی متضاد، در زیر یک "سقف"، و "تکرار" آن در طول زمان، آفت هرگونه رابطهی انسانی است.
آرزوی جوانان، در دوران پیش از ازدواج، آن است که: از "من"ها، با اکسیر جادوئیی عشق، "ما" بسازند، اما، چه بخواهیم و جه نخواهیم، باید این نظریهی امیل دورکیم را بپذیریم که جامعهی انسانی به سوی نوعی "اندیویدئوآلیسم"(فردگرائی) در حرکت است. مرحلهای در زندگیی آدمی که گام بزرگی است در روند "شدن" آدمی، و زمینهساز دوران آرمانیی یگانگیی انسانی.
با تشکیل هر خانوادهی "همسقفی"، که در آن زن و مرد با هم در زیر یک سقف زندگی میکنند، روابط و رفت و آمدهای فامیلیی جدیدی شکل میگیرد، که علاوه بر فشار طاقتفرسای اقتصادی بر این زوج جوان، عاملی است در جهت صَرف زمان بیشتری از اوقات فراغت مردان برای تامین هزینههای این روابط، و قربانی شدن زنان در "سیر" بین "سفره" و "مطبخ" ، بهجای سیر "آفاق" و "انفس"، جهت فرار از "اتهام" سخت آزاردهندهی "ناکدبانوئی".
مدتی است که مطالب شما را زیر نظر دارم، اما همواره احساسی ناخوشایند از مغلطهای بین جهانبینیی توحیدی و نوع نگاه شریعتی به زن و خانواده، و ازدواج و تجربههای تلخ فردیی شما، که شاید بیربط با جو فمینیستی و زنگراییی فردانیی امروزی نباشد(در تقابل با غلبهی جنس مذکر)، آزارم میدهد... آن شریعتی که من میشناسم، این نگاه حقارتبار به نهاد خانواده را ندارد، و برعکس، خانواده را نهادی زیربنایی برای جامعه میپندارد. (لازم بهتوضیح است که شاید تجربهی فردی من از شما هم تلختر بوده باشد، ولی آن را بدل به دشنامی برای زیرسوال بردن کلیت این نهاد نمیکنم، و بسی بدتر، با شریعتی توجیه.) / سپاس از حضور و فعالیتتان.
وضعیت زنان شاغل در خانوادهی "همسقفی"، که هم بار اقتصادی را بر دوش میکشند، و هم بار خانهداری را بر کول!، وضعیتی سخت "اضطرابآور" است، که باید آن را وضعیت "مسلمان نشنود، کافر نبیند" نام نهاد. زن شاغل همچون هنرپیشهای است که در صحنهای از یک تئاتر، در دو نقش بازی میکند، و او گرچه ممکن است، و میبینیم که ممکن است، که چنین نقشی را بهخوبی "بازی" کند، اما بیشک "زندگی" نمیکند، چه رسد به "پویندگی"!
این فکر سنتی و تاریخی، و در عینحال ظالمانه و غیر توحیدی، که کار خانه کار زنان است و نه مردان، چنان در تار و پود شخصیت مردان و زنان، حتی در جوامع مدرن امروزی، تنیده شده است، که تا متلاشی شدن نظام خانوادهگیی "همسقفی"، از میان نرفته، و تا آن زمان، از سوی نظام مردسالار کنونی "بازتولید" خواهد شد.
در نظام فرعونی، مصریان "مردگان" خویش را با احترام و افتخار، و با فراهم ساختن خورد و خوراک و اسباب و اثاثیهی مورد نیاز جهت آرامش ابدی، در خانههائی هرمی شکل جای میدادند، تا در آنجا هم "زندگی" کنند، و ما "زندگان" خویش را ، با هزاران امید و نیت خیر، راهی خانههائی میکنیم، تا برخلاف نیات "پاک" اما "پوک"مان، "مُردگی" کنند.
ملاک ما برای انتخاب همسر و زندگی در زیر یک سقف چیست؟ همعقیده بودن، همراه بودن، همهدف بودن، همتیپ بودن، همکار بودن، تفاهم، زیبائی، جذابیت جنسی، عشق؟ کدامیک؟ آیا هیچ یک از این ملاکها میتواند مانع از آوار شدن این سقف بر آرزوها و رویاهای شیرین این همسران باشد؟ زندگیی انسانهائی که هر یک، ملاک یا ملاکهائی از این ملاکهای بیشمار، را برگزیدهاند، نشان میدهد که، اگر استثناء را نقی قاعده ندانیم، ملاکهای انتخابی در نهایت نتوانستهاند این سقف کوتاه خفقانآور را بشکافند، و افق رشد و بالندگی را در پیش چشم آدمی بگشایند.
در خانوادهی "همسقفی" گمان بر این است که پس از ازدواج، همسرمان، همراز، همراه، همدم، همفکر، و هم… ما خواهد بود، که این "گمان"، در دختران بسیار قویتر از پسران است. بر این اساس، پس از ازدواج، در مردان تقریباً و در زنان کاملاً، تمامیی روابط دوستانه، همفکرانه، و هم… به یکباره پایان میپذیرد، و همهی این نیازهای انسانی، که در روابط گستردهی اجتماعی برآورده میشد، به همسر، و محیط خانواده منتقل میشود.
در خانوادهی همسقفی، پس از سپری شدن دوران مستیی وصال، انجام بسیاری از سنتهای عاقلانه و جاهلانه، بر طرف شدن نیازهای جنسی، و فروکش کردن شور و شوق عاشقانه، و به قول شریعتی "دیدن چهرهی یکدیگر در روشنائی"، "بیگانگی" رخ مینماید، و این زوج جوان میمانند که چگونه عمری را با این "آشنای غریب" بهسر آرند.
در خانوادهی "همسقفی"، هیچ امیدی به رهائیی زنان نیست، چرا که پیش از قدم نهادن در زیر این "سقف کوتاه"، طومار بلندی از وظایف خداپسندانه! را، که تقدساش کمتر از ده فرمان موسای پیامبر نیست، همچون خانهداری، بچهداری، شوهرداری، مهمانداری، و غیره، بر وی عرضه میکنند، که برای در هم پیچیدن طومار آرزوها و آرمانهای هر انسانی کافیست.
در خانوادهی "همسقفی"، "حرف مگو"، آرمانهای بزرگ انسانی است، و در زیر این سقف کوتاه، تنها از آرزوهای فردی، آن هم از نوع مردانهاش میتوان سخن گفت. نه از آرمانهای بزرگ انسانی. آرمانها را در دشتهای بیکران میتوان جست، نه در باغچهی خانهها!
خانوادهی "همسقفی" یک ضرورت تاریخی بوده است، که این ضرورت دارای دلایل غریزی، فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادیی خاصی بوده است. طبیعی است که با از بین رفتن تدریجیی این دلایل، ضرورت بقای این نهاد اجتماعی، در شکل کنونی آن، از بین خواهد رفت. از نظر من، از میان رفتن تدریجیی این نهاد تاریخی به دلایل زیر آغاز شده، و قرن کنونی دوران افول این پایدارترین نهاد جامعهی بشری خواهد بود:
۱. خودآگاهی بسیاری از زنان به برابری وجودی با مردان.
۲. دگرگونی در طرز تفکر خانوادهها و حمایت و پذیرش زنانی که برای رهائی خود خانهی خویش را ترک کرده و خواهان تغییراتی اساسی در شرایط زندگیشان هستند.
۳. شکستن تابوی طلاق در ذهن مردم جوامع مدرن، و حتی سنتی، و پذیرش این مسئله که پایان ازدواج، پایان زندگی نیست.
۴. ورود زنان به بازار کار و استقلال اقتصادی بخش هر چند کوچکی از زنان، و از میان رفتن وحشت بیخانمانیی پس از طلاق.
۵ـ پیدایش تامین اجتماعی، که امکان امنیت اقتصادیی هر چند ناچیزی را فراهم ساخته است.
۶. پیدایش امنیت اجتماعیی نسبی در دولتهای مدرن، که امکان زندگیی مسقل و بدون وابستگی به مردان را برای زنان به وجود آورده است.
۷. به وجود آمدن امکان کنترل، جلوگیری، و محدود ساختن زاد و ولد، که نقش مهمی در عدم وابستگیی انسان به نهاد خانواده را بهدنبال دارد.
۸. گسترش روزافزون اندیشهی "اصالت زندگی" بجای "اصالت مادری" در ذهن بسیاری از زنان تحصیلکرده و مدرن.
۹. گسترش روابط جنسی آزاد قبل از ازدواج، و در زمان مجردیی پس از طلاق، و تفکیک آن از لاابالیگری و فاحشگی. که ارضای نیازهای روحی و جنسی انسانها، بدون پذیرش مسئولیت سنگین زندگی زناشوئی، را فراهم میسازد.
اگر فلسفهی زندگیی انسان را، به گفتهی شریعتی عزیز، "خداگونه شدن" بدانیم، و نقطهی افتراق انسان و حیوان را "خودآگاهی، اختیار، و آفرینندگی"، و زندگی را "شدن" و نه "بودن" ، "کمال" و نه "سعادت"، و… آیا زندگیی خانوادگی بسترِ "خلقِ" چنین آرمانی است یا "محو" آن؟ چه در آرزوی "کمال" باشی و چه در آرزوی "سعادت"، چه در پی "شدن" باشی و چه در پی "بودن"، چه در آرزوی "خوب شدن" باشی و چه در آرزوی "خوش بودن"، زندگیی خانوادگی بستری برای دستیابی به این مطالبات نبوده و نخواهد بود.
من آرزوهای بزرگ انسانی را سخت پاس میدارم، اما از پذیرش رویای دخترکان و پسرکانی که خانواده را "آشیانهي عشق"، "بستر رشد انسانی" و بستر ساختن… میدانند، خودآگاهانه سرباز میزنم، چرا که در اغلب این آشیانهها جز این خورههای روح انسانی نمیبینم:
تکرار، تکرار، تکرار.
اجبار، اجبار، اجبار.
تحمل، تحمل، تحمل.
تظاهر، تظاهر، تظاهر
غفلت، غفلت، غفلت.
تجاهل، تجاهل، تجاهل.
تبعیض، تبعیض، تبعیض.
روزمرهگی، روزمرهگی، روزمرهگی.
مردسالازی، زنسالاری، فرزندسالاری.
گور عشقها، دوستیها، آرزوها، رویاها،
و مدفن تمامیی آرمانهای بزرگ سیاسی ـ اجتماعیی اکثریت جوانان شیفتهی آزادی و رهائی.
در اندیشهی شریعتی، آنگاه که دربارهی زندگی سخن میگوید، دو واژه بسیار تکرار شده، و سخت تاملبرانگیز است: "چگونگی" و "چرائی". دو واژهای که زوایای پنهان اندیشهی آدمی را روشن ساخته، و خودآگاهی را برای آدمی به ارمغان میآورد. در آن هنگام که انسانها از زندگی سخن میگویند، از "چگونگی"ها سخن میگویند، نه از "چرائی"ها. بحث بر سر آن است که "چگونه" بهتر زندگی کنیم؟ چگونه در زندگیِی خانوادگی موفق باشیم؟ و بسیاری از این "چگونه"ها. و سکوت مرموزی دربارهی "چرائیِ" خودِ "زندگی کردن".
با شتابی شگفت در پیِ آغازِ یک زندگیِی خانوادگی هستیم. گویا رسالتِ اصلیِی انسان در زندگی ازدواج است. در باورِ بسیاری از مردم، داشتنِ خانواده شرطِ اولیهی زندگی کردن است، و زندگی بدونِ داشتنِ خانواده، نه تنها عجیب، که حتی برخلافِ ناموسِ خلقت و طرحِ خداوند برای زندگیِی انسان در این دنیاست!
باور به ضرورت تشکیل خانواده، بهعنوان رکن اصلیی زندگیی آدمی، چنان نهادینه شده، که افراد جامعه بیشتر دربارهی "چگونگی"ی تشکیل آن، بقای آن، و حفاظت از حریم مقدس آن سخن میگویند، و کمتر کسی به "چرائی"ی تشکیل، بقا، و حفاظت از آن میپردازد.
در اندیشهی نوگرایانِ دینی، تمامیِ نهادهای اجتماعی، نهادهائی تاریخیاند، نه فراتاریخی، و در نتیجه، از میانرفتنی. تمامیِ نهادهای اجتماعی بر اثرِ ضرورتی تاریخی پدید آمده، و استمرار یافته است، و با از بین رفتنِ ضرورتِ آن، از میان خواهند رفت. خانواده نهادی تاریخی است که به دلیلِ ضرورتهای غریزی، اجتماعی، اقتصادی، و احساسی، همچون نیازِ جنسی، نگهداریِ فرزندان، تامینِ اقتصادی، بفای نسل، حفظِ رابطهی عاشقانه و… پدید آمده، و در عصرِ مدرن، و در آیندهای نه چندان دور، و با از میان رفتن ضرورتهای ذکر شده، از بین خواهد رفت.
با شتابی شگفت در پیِ آغازِ یک زندگیِ خانوادگی هستیم. گویا رسالتِ اصلیِ انسان در زندگی ازدواج است. در باورِ بسیاری از مردم، داشتنِ خانواده، شرطِ اولیهی زندگی کردن است، و زندگی بدونِ داشتنِ خانواده، نه تنها عجیب، که حتی برخلافِ ناموسِ خلقت و طرحِ خداوند برای زندگیِ انسان در این دنیاست. باور به ضرورت تشکیل خانواده، بعنوان رکن اصلی زندگی آدمی، چنان نهادینه شده که افراد جامعه بیشتر دربارهی "چگونگی"ی تشکیل آن، بقای آن، و حفاظت از حریم مقدس آن سخن میگویند، و کمتر کسی به "چرائی"ی تشکیل، بقا، و حفاظت از آن میپردازد.
امروز، با توجه به رشدِ بینشِ انسان، حداقل در سطحِ جامعهی روشنفکری، زمان آن فرارسیده است که با نقدی ساختارشکنانه و بیرحمانه، و با تاکید بر تاریخی بودنِ این نهادِ دیرپای بشری، زمینهی فکری لازم را برای زوالِ تدریجیی این نهادِ اسارتبار، که در تضادی اساسی با یک زندگیِ تکاملی قرار دارد، فراهم سازیم.
در جهانبینی توحیدی، هدف انسان در زندگی، "خداگونه شدن" است. خود را بر گونهی خدا ساختن. خداگونه شدن یعنی صفاتِ خدائی را در خویش پروردن، و رنگ و بوئی خدائی گرفتن. خداگونه شدن یعنی هر روز مهربانتر، پاکتر، بیریاتر، باگذشتتر، صبورتر، باوفاتر، صادقتر، آگاهتر، و …شدن. در جهانبینیِ توحیدی، زندگی یک "فرصت" است، نه "هدف". هدف، خداگونه شدن است و زندگی "فرصت"ی برای این "شدنِ" دائمی. اما در اندیشهی اکثرِ آدمیان، زندگی، نه فرصتی برای شدن، که "هدف" حیاتِ آدمی است. اگر زندگی را فرصتی بدانیم برای "شدن"، تجربهی تاریخی نشان داده است که خانوادهی همسقفی "فرصتسوزترین" نهادی است که انسان، و بهویژه زنان، را از این شدنِ انسانی محروم ساخته است. خانوادهی همسقفی نهادی است سخت محافظهکار، بستری است برای "ثباتگ، نه "تغییر"، "بودن"، نه "شدن"، "پژمردن"، نه "پروردن".
شریعتی نقشِ خانوادهی همسقفی، در زندگیِ انسان، و بویژه زندگییِ نیروهای آرمانخواه، را با طنزی تلخ، به این صورت مطرح میکند که: آدمی وقتی ازدواج میکند، به رکوع میرود، وقتی بچهدار میشود، به سجده میرود، و وقتی دارای دو بچه میشود، پخش زمین میشود! واقعیتی که بارها و بارها به چشم دیدهایم، و با لبخندی تلخ بر آن چشم پوشیدهایم.
در عصرِ کنونی، شکلِ زندگیِ ایدهآل و ترازِ مکتب در جهانبینیِ توحیدی، با توجه به امکانِ استقلالِ اقتصادیِ زنان، امکانِ جلوگیری از بچهدار شدن، و امکانِ زندگیِ مستقلِ زنان در خانهی شخصی در سایهی امنیتِ ایجادشده توسطِ دولتهای مدرن، زندگی در چارچوبِ "نهادِ" خانوادهی هستهای نبوده، و بهترین و تعالیبخشترین شکلِ آن "رابطهی دوستانه" است.
انسان در مراحلِ مختلف زندگیِ خویش، دارای جهتگیریها، گرایشات، آرمانها، خواستهها، و تمایلاتِ گوناگونی است، و بطورِ طبیعی، خواهانِ رابطه با فردی است که در این مسیر همراه و هماحساسِ او باشد، و نه سدِ راهِ وی. و زندگی با یک نفر در تمامیِ این مراحل، نه مفید است، و نه هماهنگ با یک زندگیِ تعالیبخش.
یکی از خسرانبارترین اندیشههای بشری، که سخت در جوامعِ انسانی نهادینه شده، و شب و روز بر ارزشِ آن تاکید شده، و بهطورِ مداوم باز تولید میشود، ارزشمند بودنِ زندگی با یک نفر در تمامِ طولِ زندگی است، یعنی شعار: "یک زندگی، یک همسر"، که گرچه این اندیشه در گذشته تا حدی ریشه در ساختار سیاسی اجتماعیِ جوامع داشته، اما در تضاد آشکاری با فلسفهی زندگییِ تعالیبخش است.
در این رابطه، آنچه مرا سخت متعجب ساخته، سکوتِ روشنفکران، و حتی ارزشبخشیِی این نوع از زندگییِ خانوادگی است، که اساساً با زندگیِی روشنفکرانه، که یک زندگیی جهتدار، متعهدانه، آزادانه، و ایدئولوژیک است، در تضادی بنیادی است.
روشنفکرانِ فعال در جنبشِ زنان نیز هرگز به نقدِ جدیِ شعارِ "یک زندگی، یک همسر" نپرداخته، و اساساً به تضادِ این نوع زندگی با شعارِ آزادیِ زنان، برابریِ جنسی، و زندگیِ آگاهانه، اشارهای نکردهاند. آنان به جای گشودنِ دربِ این قفسِ تاریخی، و آزاد ساختنِ زنان، با همهی وجود در تلاشاند تا تمامِ روزنههای فرارِ مردان را نیز ببندند، و "اسارتِ برابرانه" را تحقق بخشند!
یک ضربالمثل ایرانی دربارهی شعارِ "یک زندگی، یک همسر" وجود دارد به این مضمون که: "همسر پیراهن نیست که آدم هی عوض کنه". راست میگوید!، چرا که آدمی در هنگامِ خریدِ پیراهن به نکات زیر توجه میکند:
۱. زیبائیِ لباس
۲. تناسب با فصل
۳. تناسب با سن و سال
۴. تناسب با رسومِ جامعه
۵. تناسب با تفکرِ شخص
۶. تناسب با شخصیتِ اجتماعی
۷. تناسب با بودجه و جیبِ مبارک
۸. هماهنگی با مدِ روز یا حداقل مدِ سال.
و آنگاه که آن پیراهن تناسبِ خویش را با فرد از دست میدهد، تغییر ضرورت مییابد. اما گویا در زندگیِی زناشوئی توجه به این نکات ارزشی ندارد، و تناسبِ همسران با هم از اهمیت چندانی برخوردار نیست! جلالخالق!!
یکی از رسالتهای اساسیِی یک روشنفکرِ معتقد به جهانبینیِی توحیدی، که آرماناش ایجاد بستری برای "خداگونه شدنِ" انسان است، نقدِ فوری، بنیادی، و بیرحمانهی نهادِ خانوادهی همسقفی، و نشان دادنِ نقشِ فرصتسوز، اسارتبار، و زنستیزِ این نهادِ دیرپای تاریخی است.
شریعتی در یک تقسیمبندیِ کلی، هدفِ نظامهای سیاسیِ مختلف را برای جامعه دو نوع میداند: "سعادت" و "کمال". ما چه به دنبال "کمال" باشیم، و چه به به دنبال "سعادت"، خانوادهی همسقفی تحققبخشِ آرزوهای ما نخواهد بود.
زندگیی اکثر آدمیان، یک زندگی "نباتی" است، نه یک زندگی "انسانی". زندگیای بر اساسِ سائقههای غریزی، رسوم و سنتهای تاریخی، و باورهای جاریِ اجتماعی. نوعی زندگی که بیشتر ناشی از بُعد "جبری ـ غریزیِ" وجودِ آدمی است، و کمتر میتوان اثری از نقشِ آرمانهای بزرگِ انسانی را در آن دید.
در اندیشهی شریعتی، "ایدئولوژی، ادامهی غریزه در انسان است". انسان هر چه رشدیافتهتر باشد، نقشِ غریزه در هدایتِ وی کمرنگتر و نقشِ ایدئولوژی پررنگتر است. در جوامع سنتی، عادات، رسوم، و سنتهای اجتماعی جای ایدئولوژی را گرفته و انسانها را از پیگیریِ یک زندگیِ انسانی باز میدارند. و فلسفهی یک زندگی نباتی مدام بازتولید میشود.
در اندیشهی شریعتی، "ایدئولوژی، ادامهی غریزه در انسان است". انسان هر چه رشدیافتهتر باشد، نقشِ غریزه در هدایتِ وی کمرنگتر و نقشِ ایدئولوژی پررنگتر است. در جوامع سنتی، عادات، رسوم، و سنتهای اجتماعی جای ایدئولوژی را گرفته و انسانها را از پیگیریِ یک زندگیِ انسانی باز میدارند. و فلسفهی یک زندگی نباتی مدام بازتولید میشود.
آرزوی تمامی جوانان، همچون رفتار غریزی پرندگان، یافتن جفتی و ساختن آشیانهای است که آن را، با احساساتی رومانتیک، “آشیانه عشق” مینامند، آشیانهای که دو پرنده عاشق، نهال عشق خویش را در سایه و پناه آن بپرورند، تا شاهد بهبار نشستن آن نهال عشق و زادن فرزندانی باشند که نور چشم امروزند و عصای دست دوران پیری.
من اما چه بسیار آشیانههائی را دیدهام که “آشیانه حسرت” بودهاند. حسرت یک انتخاب آزادانه، حسرت ابراز یک نظر مخالف، حسرت داشتن جفتی همزبان و همدل، حسرت داشتن انتخابی دیگر، حسرت امکان تعیین مسیر زندگی خویش،
من اما چه بسیار آشیانههائی را دیدهام که “آشیانه نفرت” بودهاند، نفرت از آشیانهای که جز تحقیر، اسارت، و رنج ببار نیاورده است.
آنان که سالهاست در این آشیانه، که من بیشتر دوست دارم آن را “لانه” اطلاق کنم، در “حسرت”، “نفرت” و “عادت” به سر بردهاند، آنگاه که به این “آشیانه” میاندیشند، “ویرانه”ای را میبینند که “آوار”ی بر روی همه آرزوها و آرمانهایشان بوده است.
اکثریت افراد از دوران نامزدی خویش به نیکی یاد میکنند، که دلیل اصلی آن “نزیستن” در زیر یک سقف است.
چرا باید پس از ازدواج در زیر یک سقف به سر بریم؟ بهتر آن نیست که هر یک در کنار خانواده خویش یا در خانهای مستقل زندگی کنیم تا نه تنها عشق خویش را به “حسرت”، “نفرت”،… و در بهترین حالت به “عادت” دگرکون نکرده. بلکه آن را به یک “دوستی” عمیق تبدیل کنیم؟
چرا زنان نباید “کار”ی مستقل، “خانه”ای مستقل، و “هدف”ی مستقل داشته باشند و روابط آنان با همسرشان رابطهای دوستانه باشد، برخلاف امروز که به خانه مردان میآیند، هدف مرد را پی میگیرند و بر وی تکیه میکنند؟
باور کنید طرح جنابعالی، حتی اگر سارتر و دوبوار هم باشیم، در ایران جواب نمیدهد. جواب که هیچ، حتی از حداقلهای دوران "پیشا سقفی!" نیز محروم خواهیم شد. اصلاً چه کسی گفته آشیانهی عشق بعد از زیر سقف رفتن به لانهی حسرت و... تبدیل خواهد شد.؟ (مشکل فقط از زیر سقف و گچ و دیوار خانه آغاز نمیشود، معضل را در فراسوی دیوارها باید جست.)
شریعتی منتقد سرسخت این تز حتا در قلب پاریس هست! (رجوع کنید به م.آ.۲۱) چه رسد به ایران قرن ۱۴۱۳میلادی ما!
و نیز جهانبینی توحیدی از کجای این تز خارج میشود؟ با این حساب جهانبینی تمامی پیغمبران و امامان و خود شریعتی شرکآلود است! (بهدلیل تشکیل خانواده) و جهانبینی کارتونخوابها از همه توحیدیتر!
چون از مطالب طولانی بدم میآید، و کمتر کسی حوصله میکند تا آنرا بخواند، همینجا ختم میکنم و به این بازی دامن نمیزنم، اما نمیتوانم از شما به خاطر ایدههای جسورانهتان تشکر نکنم.
۱. این طرح من، طرح یک رابطهی زناشوئی مناسب با آرمانهای والای تبیینشده در جهانبینی توحیدی، و پیشبینی من دربارهی ساختار خانواده در پایان قرن ۲۱، است . نه یک برنامهی اجرائی در شرایط حکومت اسلامی در سال ۱۴۱۳ هجری در ایران.
۲. نگاهی به اطراف خویش بیفکن، و با یک تحقیق منصفانه در فامیل خویش، "آشیانه"ها را بررسی کن، و ببین "آشیانهی حسرت"اند یا "آشیانهی عشق". البته به شرطی که شش ماه، یکسالی از آن گذشته باشد.
۳. من کجا گفتم که اگر کسی با رسوم فعلی ازدواج کند، مشرک است، که شما پیامبران و شریعتی را براساس تز من مشرک فرض کردهاید. شریعتی با بینشی که در سن بیست و پنج سالگی داشت، و در زمانی که هنوز این ایدئولوژیی عمیق انسانیی خویش را نپرورده بود، و در زمانی که در یک جامعهي سنتی عقبماندهی سال ۱۳۳۷ ایران میزیست، و در زمانی که هنوز افق و رویای زندگی در یک جامعهی مبتنی بر "عرفان، برابری، آزادی" شکل نگرفته بود، و در زمانی که هنوز درکی از تضاد بین یک ازدواج سنتی و پیگیری همزمان یک آرمان انسانی را نداشت، و در زمانی که اساساً امکان شکلگیریی شکل دیگری از ازدواج در آن جامعهی سنتی نبود، تن به آن گونه ازدواج داد. و شما نمیتوانید نتیجه بگیرید که شریعتیی سال ۵۶، با طرح من، که اساس آن بر جهتگیریهای او استوار است، مخالفت میکرده است.
۴. شریعتی در مجموعه آثار ۲۱ به این اشاره میکند که سیمون دوبوار بدون عقد رسمی با سارتر زندگی میکرد و در ادامه میگوید که او زن آزادی است و مشخص است که چه تیپی دارد، و به هیچوجه در حرف او مخالفتی با آن نوع رابطهی انسانی که من میگویم، یعنی "ازدواج رسمی، بدون ضرورت حتمیی زیستن در زیر یک سقف، و بدون تعهد به ادامهی حتمی رابطه تا پایان عمر"، ندارد.
۵. و بسیار متاسفم که شما تمامی تلاش فکری من، و دیگر همفکرانام، را، در راه آزادیی انسانهای موحد، و بهویژه زنان، و طرح یک الگوی جدید زیستن در چارچوب جهانبینی توحیدی برای تحقق ارزشهای خدائی در خویش و جامعه، یک "بازی" نامیدهاید.
من عمداً! سعی میکنم کوتاه و مختصر و بریده جواب دهم، چون از بیحوصلگی مخاطب در خواندن مطلعام. وگرنه تکتک مواردی که مدتها است مینویسید خودش نیازمند یک سایت مدرسهی فمینیستی جدید است.
نکته :
به ترتیب شمارهی خودتان پاسخ میدهم :
۱. من که نگفتم پیشبینیی شما غلط است، من طرح پیشنهادیتان را برای ایران مناسب نمیدانم. شما بهتر از من میدانی که بهقول دکتر، در نظر نگرفتن جغرافیای حرف چه آفتی دارد! و حتی شریعتی تعبیر بدی برای این قبیل روشنفکران دارد. اینکه تا پایان این قرن به سمت فروپاشیی خانواده میرویم، دلیل نمیشود که خود زودتر برای وصول به آن شال و کلاه نماییم.
۲. هم تو میدانی و هم من که اکثر مردم برای تاسیس آشیانهی عشق ازدواج نمیکنند که فردایش تبدیل به لانهی حسرت شود. اکثراً بدنبال همان زندگیی نباتی هستند(حتی در دوران شیرین نامزدی). این ایدهآلسازیها فقط مخصوص ماهاست.
۳. فرمودهاید شریعتی در آن جامعهی سنتی امکان نوع دیگری از ازدواج را نداشت. مگر امروز این امکان فراهم شده؟! و اساساً چه ازدواجی؟ ضمناً فرزندان شریعتی یا دیگر روشنفکران چرا تشکیل خانواده دادند؟ آنها که همگی نیمقرن بعد از او و همگی در فرانسه بودند. نقد شریعتی در بخش کنکوبیناژ م.آ.۲۱ به خانواده نیست، به عدم وجود طلاق در مسیحیت است(این هم شریعتی ۵۰ است نه ۳۷). ضمناً تضاد نهاد خانواده با جهانبینی توحیدی حرف شماست، نه بنده. عین مطلب شما:
"... یکی از رسالتهای اساسیی یک روشنفکرِ معتقد به جهانبینیی توحیدی، که آرماناش ایجاد بستری برای "خداگونه شدنِ" انسان است، نقدِ فوری، بنیادی، و بیرحمانهی نهادِ خانوادهی همسقفی، و نشان دادنِ نقشِ فرصتسوز، اسارتبار، و زنستیزِ این نهادِ دیرپای تاریخی است..."
۴. دقیقاً همینطور است. زیرا سارتر و دوبووار در فرانسه به تز شما معتقدند. ضمناً مسلمان هم نیستند، و ارتباطهای مدون و برنامهریزی شدهی هفتگی با هم دارند، این چه دخلی دارد به من مسلمان ایرانی حاضر در جامعهای چهلتکه به لحاظ فرهنگی با مصائب اقتصادی کمرشکن(چون میدانید چه میگویم توضیح بیشتر نمیدهم) که حتی برای ارتباط تلفنی با همسر آینده به هزار دوز و کلک نیازمندم. تز شما را خود بنده البته به شکلی نصفه و نیمه، سه سال است دارم زندگی میکنم. نه در ذهن، بلکه در عمل! از حداقلهای همین آشیانههای حسرت هم محروم بودهام. من تا مدتهایی نامعلوم باز هم باید با تز "طلایی" تو، ای "مهراوه"ی عزیز، زندگیی "مسی" کنم.
۵. من کینهی شخصی به شما ندارم، از حرفم آزرده نشوید. اما "بازی" هم اصطلاح شما بود، نه بنده. عین مطلبتان :
"... زن شاغل همچون هنرپیشهای است که در صحنهای از یک تئاتر، در دو نقش بازی میکند، و او گرچه ممکن است، و میبینیم که ممکن است، که چنین نقشی را بهخوبی "بازی" کند، اما بیشک "زندگی" نمیکند، چه رسد به "پویندگی"!..."
بههرحال من به "کلیت" و "موقعیت" نظرتان نقدی، نه تنها تئوریک، که وجودی، دارم. هر چند معتقدم مزایایی نیز دارد. سپاس.
در اندیشهی شریعتی، سیر تکاملی انسان عبارت است از: رهایی از "جبر" (جبر طبیعت، جبر تاریخ، جبر اجتماع، و جبر خویشتن) و رسیدن به "اختیار". شریعتی بر این باور است که "ایدئولوژی" ادامهی غریزه در انسان است، و سیر تکاملی انسان نشانگر کاهش تدریجی حاکمیت غریزه، و افزایش نقش ایدئولوژی در هدایت زندگیی انسانی است. اگر اجداد ما بر اساس نیازهای غریزی، ضرورتهای تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی، و سطح تکامل اجتماعی، نهاد خانواده را بعنوان زمینهساز رشد انسانی، و بقای نسل بشر برگزیدند، ما، انسانهای قرن ۲۱، که از دستاوردهای تاریخی اجدادمان برخورداریم، باید "ایدئولوژی" را عامل هدایت خویش قرار دهیم، و تا آنجا که ممکن است، از نقش غرایز در هدایتمان بکاهیم، و قلادهی غریزه را از گردن نفسمان بگشائیم. ما ناچار نیستیم که از اوراناوتانها، هر چند ممکن است که اجداد حیوانیمان بوده باشند، همچنان پیروی کنیم.
نظرات دربارهی این مطلب :
وحید : اشاره به کانونِ گرم خانوادهی اورانگوتان ها در تاییدِ نظر شما بود.
عباس : در جامعهی امروز ما، و شايد در كل جوامع مسلمان، كه تعصب ناموسی شديد است. طلاق يك فاجعه است. و بيشتر به ضرر زن تمام میشود. جدائی يا طلاق به منزلهی رها كردن يك زن بیپناه و بیدفاع است در ميان انبوه گرگهاي هار و درنده و نامردهاي هوسران.
زن هرچند عفيف و پاكدامن، اما مدام حرف پشت سر خواهد داشت. و اگر سرپرستي مقتدر نداشته باشد،دير يا زود طعمهی هوسبازاني خواهد شد كه او را به منجلاب بدنامي و فساد خواهند كشانيد.
اما اين مسئله در كشورهاي غيرمسلمان، و بهخصوص اروپائي فرق مي كند. كه در آنجا متاركه امري عادی به حساب میآيد. زن میتواند براي خود شغل و حرفهای دست و پا كند و تا آخر عمر با آبرومندی به زندگیی مجردی ادامه دهد.
وحید : البته زنجیرِ نوامیس به سلسله جوامع مسلمان محدود نمیشد، و سرِ دراز دارد. "کشورهای اروپایی" از ابتدا چنین نبودند. برای خوردنِ خربزه باید هزینه داد.
مهراوه : من آینده را تصویر کردهام، و آنچه که خواهد شد، و یا باید بشود. بیشک در چگونگیی تحقق آن باید شرایط هر جامعه را در نظر گرفت. اینکه گفتید طلاق سبب رهاکردن زنان و بیپناهیی آنان خواهد شد، به عرض میرسانم که عامل بیپناه شدن زنان طلاق نیست، عدم استقلال فکری و اقتصادی است، به ویژه اقتصادی. و اگر زنی دارای استقلال اقتصادی باشد، طلاق عامل بیپناهی وی نخواهد شد. شما هیچ خانم دکتر یا مهندسی را دیدهاید که پس از طلاق بیپناه شده باشد. مگر آنکه شما معتقد باشید که زنان اساساً و بهطور فطری و غریزی بیپناهاند. ضمن آنکه به گفتهی دوستمان وحید: برای خوردن خربزه، ریسک لرز آن را نیز باید پذیرفت. خاطر نشان میکنم که: زنان ما سالها است که بدون خوردن خربزه در حال لرزند!
حرف من آن است که، در آینده، "خانواده" دیگر یک "نهاد" نیست، یک "رابطه" است، و مانند رابطهی دوستی، کاملاً "سیال" است، و نه مانند نهاد خانوادهی امروزی "ایستا". شما به یک رابطهی دوستی در جامعه بنگرید، آیا همان سختی، صلبی، و ایستائی موجود در نهاد خانواده را در آن هم میبینید؟ هرگز! هر روز رابطهی دوستیی جدیدی آغاز، و رابطهای دیگر پایان مییابد، و هیچ احساس نمیکنیم که فاجعهای رخ داده است. در آینده، "رابطه" جایگزین "نهاد" خواهد شد، تردید ندارم!
نظرات دربارهی این مطلب :
وحید : پس بهتره از واژگانِ مربوط به "رابطه" استفاده بشه. از "دوست" به جای "همسر"، از "دوستی" به جای "ازدواج"، و از "جدایی" به جای "طلاق".
وحید : به نظرم، این دیدگاه، نه تنها امتدادِ نگاهِ شریعتی است، که امتداد و بسط منطقیِ سیرِ زندگیِ او هم هست. (البته اگر اساساً فکر کنیم باید هر حرفی که میزنیم در امتدادِ شریعتی باشد.)
مهراوه : جالب آنکه، رابطهی دوستی چنان سیال است، که ما کلمهی "جدائی" را پس از قطع دوستی بکار نمیبریم. ما از دوست جدا نمیشویم، ذره ذره فاصله میگیرم. شاید بتوان چنین گفت که : در دوستی ذره ذره نزدیک میشویم، و در صورت عدم هماهنگی ذره ذره دور میشویم. این است یک رابطهی براستی انسانی و با ارزش!
مهراوه : تکامل اندیشهی انسان در امتداد تفکرات پیسین است. اندیشهی هر انسانی در امتداد اندیشهی افراد دیگری است. شما هیچ انسانی را نمیبینید که تفکراتش از خود او باشد. ما افلاطون را در امتداد تفکرات سقراط میبینیم. فکر نمیکنم که ادامهی اندیشهی سقراط نشان از غیر مستقل بودن افلاطون باشد. خود شریعتی نیز ادامهدهنده و بهپیش برندهی اندیشهی اقبال و دیگران بود. آنان که میخواهند، خود، دوباره چرخ را اختراع کنند، به سلامت عقلشان باید تردید کرد. نباید اسیر جو "خود همه چیز بودن" شد. افراط و تفریط، از خصوصیات بارز ما ایرانیها است!
وحید : بله. البته صحبت از "امتدادِ شریعتی" رفت، نه خودِ "امتداد".
احتمالاً موافقاید که تفکراتِ پسِ ما هم تکخطی نیست. تاریخِ تفکر شاملِ خطوطِ هم عرضی است، که بعضاً در هم تداخل میکنند، و گاه خطوطِ جدیدی را خط می زنند. بله، هیچ "بیرون"ی از "سنت"ها نیست. و سنتِ شریعتی هم تنها سنت نیست.
در کنارِ امتداد و ترکیب، البته عنصرِ "خلق" هم قابلِ اعتناست.
همچنان "به نظرم این دیدگاه نه تنها امتدادِ نگاهِ شریعتی است، که امتداد و بسط منطقیِ سیرِ زندگیِ او هم هست."
وحید : به نظر دوستان آیا "راهِ توبه" بر متأهلینِ ما باز است؟ خدایا!... و به متأهلینِ ما، توبهی نصوح!.
وحید : این که ما کلمهی درخوری برای این "کمرنگ شدنِ" دوستی نداریم، و مجبوریم از واژگانِ رنگرزی یا فیزیک برای توضیح استفاده کنیم، نشانگر شکافِ حقوقی و فرهنگیای است که با این مناسبات داریم.
وحید : پرسشِ مهمی که ممکن است از این دیدگاه بشود (کسی غیر از من، لطفاً) این است که: آیا منظور از "در آینده، رابطه جایگزینِ نهاد خواهد شد"، این است که فرایندِ جایگزینی را "آینده" و ساختارهای اجتماعی بر ما تحمیل میکنند؟ پس ما از "منتظران"یم؟
مهراوه : مسیر تاریخ به سوی آزادی و اختیار آدمی است. رابطهی دوستانه، عاشقانه، فکری، و حتی تشکیلاتی رو به سوی اسقلال فردی دارد. ما، نه باید منتظر بمانیم، و نه مثل جریان طالبان گمان کنیم که میتوانیم جهت خویش را بر جامعهی انسانی تحمیل کنیم، راه اصولی شناخت قوانین حاکم بر جامعهی انسانی، و تلاش مستمر در جهت تحقق هرچه سریعتر و بهتر ناموس خلقت است. اگر به حاکمیت قوانین عامی بر جهان ایمان داریم.
وحید : این نگاه بیشک گامی به پیش ست. ولی نمیشود نادیده گرفت که این گام، انتقالِ رو به جلو، از بندِ انفرادیِ جامعه، به بندِ عمومیِ تاریخ است.
وحید : "حاکمیت" با واسطهی "قوانین" اعمال میشود(غیر از مواقعی که قوانین به تعلیق در میآید، و تحکّم بیواسطه و عریان اعمال میشود، نظیرِ "نازل شدن عذاب" یا "حکومت نظامی"). اگر مسئلهی ما "سلطه" است، و معیارمان "آزادی"(آنارشیسم)، باید به "قانون" حساس بود. سلطه به مصادیقِ اجتماعیآش محدود نمیشود. البته این حرف زیادی دوراندیشی است. فقط خواستم به افق هم نظری بندازیم.
علی صابر : دیدگاه شما برداشتی مستقیم از مفهوم خانواده در غرب می باشد. اما با این فرضیه که آغاز و پایان به راحتی صورت میپذیرد، مخالفم، تنها به یک دلیل ... شما، در این نظر، فطرت و عادت بشری را لحاظ نکردید، و به اشتباه آنرا به کل تعمیم دادهاید.
وحید : بله، بهطورِ اتفاقی بخشی از جامعهی بعضی کشورها هم به همچنین نتیجهای رسیدهاند. من خطِ دوم و سومِ کامنتتان را متوجه نشدم. ولی اگه واوِ بینِ "فطرت و عادت" واوِ ترادف نیست، در موردِ فطرت هم چیزی نمیدونم.
مهراوه : آیا منظورتان این است که، نوع زندگی در غرب مدرن، خلاف فطرت است، و نوع زندگیی ما مطابق با فطرت؟ دیگر آنکه عادت را شما چگونه مترادف فطرت لحاظ کردهاید. همچنان که آقای وحید هم به این ترادف اعتراض دارند. و دیگر اینکه کدام قسمت از عقیدهی مرا قبول ندارید؟ از بحث با شما عزیزان خرسند خواهم شد. اما خواهشمندم اول کل مطالب را مطالعه فرمائید، تا بهتر به بحث ادامه دهیم.
من به مهراوه پیشنهاد میکنم که به شخصه یک رابطه را تجربه کنند، تا متوجه این مسئله بشوند که رابطهی دوستی و رابطهی عاشقانه، تفاوتی قدری بیشتر از آنچه که ایشان میفرمایند دارند. تا اینقدر راحت همه چیز را از پیش حلشده و آسانشده و انتزاعیشده و سرراست بیان نکنند. گفتن این نظرات به چیزی بیش از ساده لوحی نیاز دارد.
ضمناً مردسالاریی نهادینهشده در فرهنگ و تاریخ این جامعه را با نهادی به نام خانواده اشتباه نگیرید. تفاوتشان آنقدرها هم سخت نیست.
لازم به یادآوری است که لزوماً هر حرفی بیانگر "امتداد راه شریعتی" نیست. "انحراف راه شریعتی" هم کم رخ نداده، زیاد و بدجور هم رخ داده است دوستان!
نقدی بر مقاله خانواده در حال احتضار در صفحه فیسبوک حزب ارمان شریعتی
بنام خدا
این نوشته از سه بعد قابل بحث است یک انتصاب ان به شریعتی و جهان بینی توحیدی دوم بعنوان یک نظر شخصی که بیان شده و قابل بحث است سوم خانواده واحد بنیانی اجتماع
در بعد اول انتصاب این نظریه به شریعتی دروغ محض است شریعتی هر گز در هیچ زمان و مکان انحلا ل خانواده را بیان نکرده است و نه در خیال هم نپروریده است بلکه خانواده را عبادتگاه و خداکونه شدن معرفی کرده است یعنی نمونه یک جامعه توحیدی که هسته اولیه جامعه توحیدی بزرگتر را بوجود می اورد جهان بینی توحید یعنی هر پدیده مجموعه ای از اجزاء است که با رابطه توحیدی =برابری حقوقی نسبت بهم دیگر نسبی و فعال می شوند به توحید می رسند و خداگونه می شود و برای تشکیل یک پدیده توحیدی حد اقل دو جزء لازم است برای همین هم خداوند همه پدیده ها را زوج خلق کرده است که در رابطه توحیدی و تفاعل و تفاهم و تعاهد متقابل ان را ایجادمی کنند با انحلال خانواده هر انسانی با تفرد مطلق العنان می شود و اساس استبداد فردی اجتمائی همین مطلق العنانی است و انسان به هیچ وجه وقتی در برابر یک قرار اد اجتمائی کوچک متعهد نمی شود بالطبع قرار داد اجتمائی بزرگتر یعنی جامعه بوجود نمی اید انحلال خانواده انحلال جامعه است چون واحد بنیانی اجتماع خانواده است و عملی ضد توحیدی است و چسباندن ان به توحید و شریعتی دروغ و سوء استفاد از نام شریعتی و اقدام بر ضد شریعتی است تا او را ضد توحیدی معرفی کنند اما به عنوان یک نظر شخصی هیچ مانع ای ندارد می تواند طرح و نقد شود و ممکن است با رفع نواقص نتیجه مطلوبی هم بدهد انحلال خانواده نگرش توالت گونه انسانها به یکدیگر است با هر کسی در هر زمان و در هر مکان می تواند رابطه سکسی گرفت با رفع شهوت بلند شد و رفت بدون اینکه هیچ تعهدی در قبال هم و نتایج ان داشته باشند که نتایج فاجعه امیزی در سن پیری و نبودن مشتری و تنهائی و عزلت که به خودکشی ها می انجامد و نیز تولید فرزندان بدون پدر و مادر که مادر بازاییدن و رها کردن نوزاد در مکانی بدنبال ارضای شهوت خود باید بدنبال مشتری بگردد و مرد هم چنین هر روز هر لحظه در فکر یافتن جنس مرغوبتری می رود اروپا این تجربه را انجام داد به شهادت همه روشن فکران و دولت های اروپا که ما خود شاهد ان در اروپا هستیم بحران اروپا را دو چیز می دانند اول انحلال خانواده که به فجایع تبدیل شد ه است و در پی معالجه ان هستند که با اندیشه شرک و تضاد اصالت فرد بوجود امده است و دومی استبداد سرمایه که ان هم با اصالت فرد در مالکیت بوجود امده است در اندیشه توحیدی انچه که اصالت دارد توحید و رابطه توحیدی است که با اصالت فرد = مطلق العنانی شهوت = مقام -سکس -شهرت و.....همه بوجود امده است تناسب ندارد در این نظریه اساس اصالت فرد و رهائی ان از تعهدات اجتمائی است و گریز از توحید پذیری با دیگران وعدم تعهد و وفای به عهد اساس ان است عهد- پذیرش مسئولیت اعمال و نتایج ان است که در این نظریه با کلمه رهائی لا پوشانی شده است این نظریه اصالت دادن به مطیع شهوت شدن و تحت زور گوئی شهوت رفتن است - و اساس زور گوئی و زور پذیری است انسان غیر متعهد یعنی انسان زور گو و زور پذیر انسان وقتی می تواند ازاد و مستقل و کمال جو باشد که در جمع و با جمع در حرکت جمعی که اساس ان تعهد اجتماعی است حرکت کند و همواره در برابردیگران خود را مسئوال اعمال خود و جواب گو بداند و الا تقدیس فرعونیت و متلاشی کردن خانواده پایه استبداد فراگیر است
اما خانواده با عنوان واحد پیشاهنگ اجتمائی برای رشد و تکامل نیاز به روابط توحیدی یعنی برابری حقوقی بین زن و مرد را دارد که من شخصا در این مورد با مطلبی که در این زمینه در مقاله امده است نه تنها موافقم بلکه واجب توحیدی و امر الهی می دانم
1= حق طلاق بطور مشترک است بر اساس ایات قران در سوره بقر 27 2
2=زن شریک مال ودر امدی است که در خانواده کسب شده است طبق ایه 24 سوره نساء
3=ارث در برابر نفقه است قانون گذار حق دارد با بر داشتن نفقه از مرد ارث بطور برابر بین زن و مرد باشد
4=کنتر ل زاد و ولد حق دو جانبه است
5= حق سفر زن نیاز به اجازه از مرد نیست اما عمل مشارکتی و شورائی است حتی برای مردنیاز به طرح شدان ان در خانواده است
6 =کار زن در بیرون از خانه کاملا ازاد است
7 = ازدواج دختر و پسر بدون نیاز به اجازه پدر و مادر اما بر اساس اصل شورا طرح ان در خانواده خوب است
8= قاضی شدن و داشتن مقام اول کشو ر حق زن است . هیچ منعی در قران ندارد بلکه تشویق هم دارد چون زن عاطفی است و از صدور احکام خشن خودداری می کند که امر توحیدی است که ملا ها ان را بر عکس کرده اند دین برای خشونت زدائی امده است نه خشونت زائی
9 = مهریه هدیه مرد به زن است نه خرید زن به مال از یک شاخه گل تا هر چه ممکن است باشد همزمان فراموش نشود زن شریک تمام اموال کسب شده در خانواده است ایه 24 سوره نساء که فراموش نشود
10= شهادت زن و مرد مساوی است طبق ایه 282 بقره در امور بینا بینی میان مردم و برتر از مرد است در حضور قاضی امر اتهام زنا در سوره نور ایه 8 .
امور دیگر که همه بر پایه جهان بینی توحید همه روابط زن و مرد بر اساس برابری است چون توحید کلید تفسیر ایات است انچه روحانیت بنام قران عرضه کرده چون بر اساس معیار فلسفه ومنطق صوری ارسطوئی است که معیار اندیشه روحانیت منحرف از اسلام است ربطی به دین ندارد و باید روحانیت با توبه و بر گشت به اسلام و معیار قرار دادن اصول دین برای ترجمه و تفسیر قران از این انحرافی که در دین بوجود اورده اند نجات یابند اصول دین فلسفه ومنطق اسلام ومحکمات قران است که باید بر ایات حاکم شود و داوری کند تا ایه مخالف ان معنی نشود و الا با هر اصولی که قران ترجمه وتفسیر شود تفسیر به رای است و باطل است و اصل اول در اصول دین توحید یعنی برابری حقوقی در همه زمینه ها در زندگی بین زن و مرد است اصول دین قانون هستی و حیات و حرکت است و خروج از ان رفتن بسوی نیستی و مرگ و انحطاط است و خانواده مثل هر پدیده دیگر یک مجموعه توحیدی است و بر اساس توحید باید تشکیل شود اگر تا به حال نشده عیب در قانون خداوند نیست که از اول بر پایه توحید قانون گذاری کرده است عیب و نقص در روحانیت است که معیار ترجمه و تفسیر قران را شرک و تضاد و نابرابری حقوقی بر گرفته شده ازفلسفه ومنطق صوری ارسطو قرار داده است و الا خداوند از اول همه بر نامه های زندگی بشر را مثل هر پدیده دیگر بر پایه توحید قرار داده است انچه که در 14 قرن بنام دین و قران عرضه شده نه تنها اسلام نیست بلکه ضد اسلام هم هست و هیچ گونه نواوری به معنی که امروز ضروری شده و قبلا نبوده وجود ندارد کسانی این سخن را می گویند که قران را نمی فهمند و علت نفهمی انها هم بکار نبردن اصول توحیدی خود قران در تفسیر ان است قران کتب توحید است و با قانون توحید هم باید فهم شود دران صور بقول خودش لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (هیچ تری و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب شفاف است ) قران وقتی با اصول و معیار های وارداتی خوانده شود نه تنها شفاف نیست بلکه متناقضترین کتاب جهان است به این دلیل است که قران را نمی فهمند و جهل خودشان را به قران نسبت می دهند قران کتاب تاریخ زندگی انسان است کتاب زندگی گذشتگان و حال و اینده چون انسان محدود است و روابط انسانها هم محدود است و خداوند تمام روابطی که ممکن است یک انسان در حیات خود با دیگر انسانها بر قرار کند قوانینش را در قران اورده است هیچ رابطه ای نیست که انسان با انسان دیگری بتواند بر قرار کند و قانون ان در قران نیامده باشد و در یک کلمه همه روابط باید بر پایه توحید بر قرار شود در همه زمانها ودر همه مکانها شما همه روابط را توحیدی کن اگر مانع ای در ازادی و استقلال انسان وجود داشت در ان صورت می توان گفت این خدائی که خود را قادر مطلق می داند جاهل بود ه و اینده نگر نبوده فقط زمان پیامبررا می دیده و امروز را نمی فهمیده است و اصلا لیاقت خدائی را ندارد اما باید گفت هستی همان هستی است و انسان همان انسان است و قانون هستی و قانون زندگی انسان هر گز نه درطبیعت ونه در زندگی دگرگون نشده و نمی شود انچه که تغییر می کند ابزار زندگی است نه نوع روابط اانسانها به همین دلیل هم توحید قانون ازلی و ابدی هستی و حیات و حرکت تکاملی است و اگر ایات با محکمات خود یعنی توحید تفسیر شود که شده است برای هر مشکلی نسخه توحیدی دارد و مرکز پژوهش و مطالعات تطبیقی دین با حقوق بشر و مردم سارالاری دانشجویان این کار را کرده است و قران با ترجمه حقوق بشری اکنون در دسترس همه است خانواده جامعه اولیه ازادی و اسقلال و کمال جوئی است و این سه فقط در خانوده ممکن است چون انحلال خانواده تفرد و شرک و تضاد و رابطه نابرابر و زور و استبداد را بر قرار می کند و زن و مرد هر دو اسیر تبعیضات و سلطه گری و سلطه پذیری می شوند و نه تنها عامل رهائی انسان نمی شود عامل انحطاط انسان چه مرد و چه زن می شود و ازادی و استقلال در جامعه تحقق نمی یابد به همین دلیل بود که خداوند در ابتداء هم دو زن و دو مرد را خلق کرد بر خلاف نظر خرافی روحانیت که مبداء را بر دو نفر گذاشته اند ودر جواب گوئی به اینکه چرا و چگونه نسل بشر از حلال زادگی ادامه یافته در بن بست هستند و نمی بینند که فقط چهار گروه خونی وجود دارد و اگر از اول دو نفر بود چرا گروه خون 4 تا است و اگر ازدواج فامیلی عامل نقص خلقت می شود چرا بشر ناقص نشده است بله خداوند دو خانواده خلق کرد تا انسانها از همه اسیب ها در امان باشند و تا قیامت هم خانواده عامل حراست انسان از انحطاط و مجموعه توحیدی تفاعل و همکاری و شورا و انسان سالاری و رشد و تکامل است انحلال خانواده بر خلاف قانون هستی است که ان قانون توحید است اما در مورد حزب ارمان شریعتی فکرمی کنم باید دوستان شریعتی اول باید اصول و موازین و معیار های اندیشه شریعتی را که همان جهان بینی توحیدی و دیالکتیک توحیدی بر گرفته شده از قران است را بر ای رسیدن به ارمان جامعه توحیدی مد نظر قرار دهند و یاد بگیرند ادعای حزب شریعتی کردن اما عمل بر ضد شریعتی عمل کردن چه معنا دارد هر چند می دانیم اینها مقدمات کار است وتا رسیدن به نتیجه مطلوب در همه زمینه ها کار های بسیاری لازم است و طرح این مسائل خود مفید است که با نوشتن و توضیح دادن همین مقالات تا اندیشه توحیدی شریعتی که سالها است در حال خاک خوردن است زنده شود اما در یک کلمه عرض می کنم کسانی که اصول جهان بینی توحیدی را در نگرش به جهان و متد دیالکتیک توحیدی را در عمل بکار نمی برند نه تنها پیرو شریعتی نیستند بلکه به نوعی می توان گفت دشمن شریعتی هستند البته ممکن است برای بعضی از جهالت یا غفلت باشد و اما برای عده ای دیگر از عمد است تا با حسادتی که نسبت به شریعتی دارند نمی خواهند به هیج وجه به حقانیت جهان بینی توحیدی و روش و متد عملی ان دیالکتیک توحیدی اعتراف کنند نشانه شناختن دشمنان شریعتی و اسلام توحیدی اعتقاد نداشتن به جهان بینی توحیدی و عمل نکردن به دیالکتیک توحیدی است
در اینجا فرصت را غنیمت می شمارم از خواهر م مهراوه که نظریه با لا را ارائه داد ه معذرت می خواهم نقد مطالب شما دلیل بر عدم احترا م من به شما نیست شما از روی خیر خواهی و نجات زن این طرح را داده ای اما طرح شما اشکالات اصولی دارد که با اصول دین که جهان بینی توحیدی است تضاد دارد اما این مانع ان نیست که شما ساکت بمانی بلکه برای وصول به برابری حقوقی بین زن و مرد باید تلاش کنی و قبل از ان باید جهان بینی توحیدی و نحوه کار برد دیالکتیک توحیدی را در مسائل اجتمائی خوب تمرین کنی تا ملکه شما شود من شما را ستایش می کنم و همواره پشتیبان شما هستم همراه با داد ن مشورت و راهنمائی که در این مقاله هم ارائه شد برای اگاهی بیشتر از جهان بینی توحید ی که نسبت به دوره شریعتی اجتهاد های بیشتر در ان شده و کاملتر شده دعوت می کنم مقالات موجود در وبلاگ این جانب و دوستان دیگری که در زمینه جهان بینی توحیدی و متد عملی ان یعنی دیالکتیک توحید کار کرده اند را مطالعه فرمایید بعضی ها می گویند ما جهان بینی توحیدی قبول داریم اما در عمل به متد دیالکتیک توحیدی عمل نمی کنند و به قول قران یقولون ما لا یفعلون( می گویند انچه را که عمل نمی کنند ) انها منافق هستند ما باید انچه را که در جهان بینی قبول داریم در زندگی روزمره به عمل تبدیل کنیم جهان بینی توحیدی عمل توحیدی می طلبد کسی که اعمالش توحیدی نباشد همان منافق است و انها هستند که شدیترین استبداد را درخانواده ودر جامعه بر قرار می کنند والسلام علی محمدی
ظاهرن سیاقِ مَجراکِشیِ جریانِ نظمِ فردیّت در سُکنای قانونِ توده، لاعلاجِ اجتماعست و درینمورد -ازدواج/خانواده- صافیکردنِ تشریعِ معیّتِ ارادی در تحکیمِ نهادِ اداری، ناچارهی تودهییست که خشکِ خود و ترِ فردیّت را در جحیمِ اجماع میسوزاند. وقتی در بهترین خیالِ همبودگیِ امروز -اسطورهی سالاریّتِمردم- هم، زعمِ «مردم»، بَزکِ زعامتِ سالاریّتست، گویا سالاریّتْ ناگریزِ تجمیعست. اما، قوامِ فردیّت در آویزشِ با سالاریّتست و تَرْکِ بسترِ دستور و خیالِ بالِش در جایباش و پناهِ قانون، آوارگی و زوالآگاهیِ ناشی ازین گلاویز، و سرآخر مرگیدنِ درآن -که فردیّتیافتهترین کنشِ انسانی و اتمامِ فردیّتست- معادِ خوردن از ممنوعهی توحید.