مقالات علیجانی سال ۱۳۹۰
21_03_2011 . 19:50
#1
مقالات علیجانی سال ۱۳۹۰
فهرست کلی





فهرست مقالات :

پیکرِ هاله سندِ ماست
ماجرای وارونه‌ی روندی
اختلاف، تقلب و بصیرت
میراثِ مهندس سحابی
اقتصادِ ایران به زبانِ ساده!
پرونده‌هایی که نام و نانی ندارند
زندان و شکنجه، افشاء و تزریق!؟
بسطِ دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی
حکومتِ "وقاحت"، نه حکومتِ "ولایت"
آخرین نفس‌های سحابی نزدیکِ اوین
"ایرانِ فردا" فرزندِ مهندس سحابی بود
شکافِ جناحِ حاکم ریشه‌ی تئوریک ندارد
ملی ـ مذهبی‌ها بعد از عزت‌الله سحابی
بررسی‌ی تحریم‌های اخیرِ غرب علیهِ ایران
صبوری مادران و مقاومتِ فرزندانِ سرزمینِ من
اعدام‌های ۶۷ از سالِ قبل برنامه‌ریزی شده بود
تاملی در اندیشه و زندگی فکری آیت‌الله مطهری
آسیب‌شناسی‌ی نیروهای اپوزیسیونِ خارج از ایران
ما دیگر حکومتِ "ولایت" نداریم، حکومتِ "وقاحت" داریم
مهندس سحابی به لحاظِ دينی ولايتِ فقيه را شرک می‌دانست


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
.
30_03_2011 . 16:52
#2
صبوری مادران و مقاومت فرزندان سرزمین من



نام مقاله : صبوری‌ی مادران و مقاومتِ فرزندانِ سرزمینِ من

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : برای تقی رحمانی و مادرش


در تعطیلات عید، و سرخوشی‌های مردم در دید و بازدیدها، و رسم و رسومات عید، برای تقی، و درباره‌ی او نوشتن، سخت است، و حال دوگانه‌ای به من دست می‌دهد... اما، هر قدر ذهن سرگردان در شلوغی‌ی انبوه خاطرات‌ام را به سوی او می‌برم، نمی‌دانم چرا ناخودآگاه به سمت مادر تقی می‌رود. پس، از او شروع کنم.

وقتی به دیدن‌اش رفتم، هنوز عید نیامده بود. گویی عید هم علی‌رغمِ دورخیز قبل‌تر مردمان، همیشه با تأخیر به این سرزمین می‌رسد. چهره و جسم نحیف مادر، و موهایی که در این سی سال و اندی شاهد سفید شدن تدریجی‌اش در کشاکش روزگار بوده‌ام، قصه‌ی پرغصه‌ی تقی را از یادم برد. مادرش را "دیدم"، علی‌رغمِ تاریخ مذکری که، عادت ندارد مادران و همسران رنج‌کش زندانیان را ببیند. هر چند شکر خدا! امروزه آن قدر دختران و زنان زندانی و فداکار داریم که سیلی‌ی واقعیت وادارمان می‌کند که آنها را هم "ببینیم".

مادر، در نبود تقی، بسان مادری، نگرانم بود (همان‌طور که چشمان مادر خودم هم، بدون آنکه کلامی بگوید، حکایت همین اضطراب را داشت). او شمارش معکوسی را می‌دید، که برای حبس فرزندان‌اش، که به واقع همگی را از صمیم دل دوست می‌داشت، و دارد، بارها و بارها، با لحظات سخت‌گذر عمرش، شاهد بود. و رنگ گیسوان‌اش را تاوان و فدیه انتظار آزادی‌ی آنها کرده بود.

مادر تقی، سمبل و نماد همه‌ی مادرهای رنج‌برده‌ی این سرزمین است، و شاید هم (همان‌طور که اسطوره‌های کهن‌مان با این‌همانی "مادر/سرزمین" حکایت کرده‌اند)، اصلاً نماد خود این سرزمین. رنجوری و صبوری‌ی او، نشان رنجوری و صبوری‌ی سرزمینی است که، تاریخ‌اش مملو از همین رنج و شکنج‌ها و ایستادگی‌ها و صبوری‌ها است. قامت او، اما، هم‌چنان ایستاده است. در کلام او هیچ ضعف و فتور و پشیمانی نیست، مخصوصاً وقتی با سربازان گمنام و کم‌دان و سخت‌دلی، که پسرش را به اسیری برده‌اند، روبرو باشد. ایستادگی، صبوری، و برخاستن او پس از هر افتادن (یا به زمین زدن)، نشان درخشان ایستادگی، صبوری، و ماندگاری‌ی سرزمین من است. سم ستوران سپاهیان بیگانه، و چکمه‌ی سنگین قدرقدرت‌های در توهم ابدمدتی فراوانی، بر خاک این سرزمین، نقش‌های کوتاهی بسته‌اند، اما رفته‌اند. و آنچه ایستاده و استوار مانده، همین سرزمین، فرهنگ، و اخلاقیات فروتن و صبور و مهربان آن بوده است.

جسم و روح تقی نیز بسان همین خاک بوده است، گذر زمان درشتی‌هایش را نرم کرده، اما بر صبوری و استواری‌اش افزوده است، آرام و پایدار. حساب‌اش از دستم در رفته، این عید شاید شانزدهمین نوروزی است که تقی "روز"ش را در زندان، و چه بسیاری‌اش را، حتی در انفرادی، "نو" کرده است. نوروز زندان حال و هوای خودش را دارد. هنوز صدای لرزان از شعف و خشم و اعتراض، اما بلند و رسای هدی (صابر) را، در سالن مملو از محبوسین، در انفرادی‌های زندان ۵۹ سپاه، در عید سال ۸۰، در گوش دارم، که یا مقلب‌القلوب را مغمومانه فریاد می‌زد، و سکوت بند را می‌شکست، ولی حتی زندانبان‌ها نیز دیگر جرأت و شاید انگیزه‌ی هیس‌هیس کردن نداشتند...

و امسال، باز تقی در زندان "روز"ش را عید می‌کند. دیگر، نه می‌توانم صدایش را بشنوم، و نه در آغوش‌اش کشم، و عیددیدنی کنم. رژه‌ی خاطرات تلخ و شیرین ذهنم را مشوش کرده است. با او از نوجوانی و اوان جوانی دوست بوده‌ام. از دوران دوچرخه‌سواری با دوچرخه‌های راله۲۸. وقتی به دنبالم، برای کاری، در خانه‌مان می‌آمد، و برادر کوچک و تخس‌ام، تا دوچرخه‌ی او را نمی‌گرفت، تا دوری بزند، مرا صدا نمی‌کرد! و چقدر پرفراز و نشیب است فاصله‌ی این دوره، با آخرین خاطره‌ام از او، که چند روز قبل از دستگیری‌اش در درون ماشین کوچکم با هم گپ می‌زدیم، و می‌گفتم: تقی! بوی دستگیری می‌آید! هر کس روایت حال خودش را دارد، اما حکایت ما نیز حکایت یک نسل است، دوست ندارم بگویم نسلی سوخته، بلکه نسلی پرشتاب، فداکار، کم‌تجربه، اما پرانگیزه، که تا می‌رود پا به دوره‌ی پختگی و تجربه بگذارد، باید جا به نسل نویی بدهد که، خدا نکند بخواهد خودش باز از اول همین سیر و تجربه را بگذراند.

این نسل فداکاری‌ی فراوانی کرده است، چه آنها که در راه آزادی فدیه شدند، و چه آنها که در راه استقلال. مدت‌ها است که فداکاران و شهدای هر دو جبهه برایم ارزش اخلاقی‌ی یکسانی یافته‌اند، و حساب‌شان از میراث‌داران و روضه‌خوان‌های وارث‌‌شان جدا شده است. و تقی، از بهترین و خالص‌ترین نمونه‌های این نسل است. از یک طبقه‌ی متوسط پایین، که از نوجوانی و ثلث اول عمرش، تا میان‌سالی و سرآغاز ثلث سوم زندگی‌اش، مستمر و استوار، پیش آمده است. اما، در این میان، چه تجربه‌ها که نیندوخته است، و برای این تجربه‌ها، چه هزینه‌ها که نپرداخته است. و متأسفم که بگویم، او، و بسیاری شبیه او، که اینک زندان‌ها را پر کرده‌اند، سرمایه‌ها و ذخایر گران‌بهای این سرزمین‌اند، که به جای آنکه قدر ببینند، زجر می‌بینند.

گذر ایام، این نسل، و تقی عجول و نزدیک‌بین را، صبور، عمیق، و دورنگر کرده است. او، و بسیاری دیگر از نسل او، نه در سطح جهان، و نه در سطح ملی، دیگر به "تقابل" نمی‌اندیشند، بلکه "تعامل" را بهترین راه برای زیست همگانی، همراه صلح و آزادی و عدالت، در جهان و در ایران، می‌دانند. تقی، قدم به دوران تجربه و پختگی و بلوغ عملی گذاشته است، و همان‌طور که همسر صبور و رنجور و فداکارش هم گفته است، خشم و کین را از دل خود بیرون کرده است، و این کیمیای سعادتی است که باید دوان‌دوان به سطح کوچه و خیابان‌اش برد، و "یافتم"، "یافتم"اش گفت. او دیگر، هم چون گذشته‌ی این نسل، خودنگر و نزدیک‌بین نیست، و همه‌ی مردم سرزمین‌اش را، با هر فکر و زبان و... می‌بیند، و به افق‌های آینده و دوردست می‌نگرد. او، با تجربه‌ی خود، به این پختگی رسیده بود که، آزادی و عدالت برای این سرزمین، جز از مسیر صلح و همزیستی و توسعه‌ی همه‌جانبه، به دست نخواهد آمد.

فکر نمی‌کنم آنهایی که شبانه به خانه‌ی تقی ایلغار زدند، و به حصارش بردند، اصلاً اهل این حرف‌ها باشند، که بدان‌ها بگویم چه کسی – و چه کسانی – را به اسیری برده‌اند. چشمان نگران آنها فقط برای حفظ "قدرت" دو دو می‌زند. رفتارهاشان، به‌ویژه در سالیان اخیر، نشان می‌دهد که، آنها دیگر نه دغدغه و نه حتی ادعای! حفظ وطن و مردم دارند، و نه دین و مرام و نه حتی انقلاب و خون شهیدان، چرا که، صف‌های مدعیان واقعی (و غیرواقعی) هر یک از این آرمان و ارزش‌ها، به روشنی از صف آنها جدا است. آنها تنها می‌خواهند "قدرت" (با هر اسم مستعاری که برایش ببرند) را از گزند فتنه‌ی روزگار حفظ کنند. اما، بر اهل بصیرت پوشیده نیست که، اینک ایران اوین است، و اوین ایران، و چه ذخایر گران‌بهایی در آن انباشته شده است. ذخایر انسانی که دیر و دور نیست که پا از آن بیرون نهند...

... و وقتی خواستم پا از خانه‌ی مادر تقی بیرون نهم، چشم‌ام به باغچه‌ی کوچک و گل‌بوته‌ها و جوانه‌های تازه رُسته‌ی آن افتاد. ناخودآگاه دستانم این خاک را لمس کرد. عید هنوز نیامده، اما خواهد آمد. چرخش ایام و تداول دوران آن را نشان داده است. جوانه‌های این باغچه خواهند رویید، و گل بوته‌هایش گل خواهند داد، و عطرشان سراسر کوچه را پر خواهد کرد. این را نرمی، اما صبوری و استواری‌ی این خاک، که جوانه‌های زیادی را در خود رویانده و بالانده است، نشان می‌دهد. خاک این باغچه، و مادری که آن را آب می‌دهد، نشانه‌ی دیار و سرزمین من است، و نشانه‌ی ماندگاری، استواری، و رویش‌اش. دیده‌ایم و خواهیم دید، ولو امروز مرغ سحر بر آن ناله کند، و از ظلم ظالم، جور صیاد که آشیان‌اش را داده بر باد، شکوه کند. و‌، ای خدا،‌ ای فلک،‌ ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن بخواند.


تاریخ انتشار : ۱۰ / فروردین / ۱۳۹۰

منبع : جرس (جنبش راه سبز)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
07_04_2011 . 19:51
#3
اقتصاد ایران به زبان ساده!



نام مقاله : اقتصادِ ایران به زبانِ ساده!

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : ـــــ


وقتی دوستان خواستند درباره‌ی سالی که گذشت، و سالی که پیش رو است، چیزی بنویسم، حالت استیصالی به من دست داد! فکر کردم چه چیز قابل "عرضه"ای می‌توانم بنویسم، آن هم برای نشریه‌ی وزین چشم‌انداز، که هم‌چون دوستی عزیز دوست‌اش داریم، و همواره برایش آرزوی سلام و "سلامتی" داریم.

اما وقتی با دوستی در خیابان مواجه شدم، و در طی‌ی مسیری مشترک، از این در و آن در، گپ می‌زدیم، سخن به وضع زندگی و امور روزمره، و بالطبع قیمت‌ها، یارانه‌ها، تحریم، و... رسید، چیزی که معمولاً، و به‌ویژه در این روزها، بسیاری از عامه‌ی مردم درباره‌ی آن حرف می‌زنند. مثال و مدل ساده‌ای از شیوه‌ی تدبیر و چرخاندن اقتصاد کشور زدم، که دیدم شاید بتوان همین مطلب را عریضه‌ای کرد بر مجله‌ای که دوستش داریم.

شیوه‌ی تدبیر اقتصاد ایران، در سال‌های اخیر، به زبان خیلی ساده، این است که، نفت می‌فروشیم و پول‌دار (ارزدار!) می‌شویم. حالا هم نفت خیلی گران شده، پس خیلی پول‌دار می‌شویم. حال تنها مشکل این است که چگونه این "درآمد"مان را، به معنی‌ی واقعی‌ی کلمه (یعنی از "در" آمد برای ما، آن هم از آن سوی "در")، خرج کنیم!

حل مشکل خیلی ساده است. هر دانشجوی اقتصاد هم می‌داند که چرخه‌ی اقتصاد بر اساس تولید و توزیع و مصرف، صادرات و واردات، صنعت و کشاورزی و خدمات، تنظیم امور مالی و پولی، نرخ ارز، تعرفه‌های واردات، میزان مالیات، و از این حرف‌ها قرار داد. اما همه‌ی اینها، بر اساس یک مدل ساده‌تر، به این شکل قابل‌فهم است که، باید یک انباشت و سرمایه‌ی اولیه‌ای وجود داشته باشد، که بتواند، به عنوان محرک و انرژی‌ی اولیه، برای چرخش این نهادها و زنجیره‌های اقتصادی، عمل کند. این سرمایه و محرک اولیه را معمولاً منابع طبیعی، سرمایه‌های داخلی و یا خارجی، کار و توان مولد زحمتکشان و یا مجموعه و ترکیبی از این‌ها می‌سازد. اما، مدل مدیریت کنونی‌ی ایران، زیاد به ترکیب و تألیف (چه مادی‌اش و چه معنوی‌اش از نوع تألیف قلوب!) فکر نمی‌کند، پس، مدل ساده‌تر، و سیاست‌ها و صف‌های مبتنی‌ی بر آن باز ساده‌تر می‌شود. به این شکل: ما نفت داریم (همان سرمایه و محرک اولیه)، آن را می‌فروشیم، نیازهای‌مان را برای زندگی‌ی روزمره و چرخش امور "وارد" می‌کنیم، که در این مورد آدم‌های "وارد" هم زیاد داریم. بعد این واردات را به "همه" عرضه می‌کنیم، چون به "همه" (همه و همهمه، حال روشنفکرها، هر اسمی می‌خواهند، رویش بگذارند، از این اسم‌های غرب‌زده، مثل پاپیولار و پوپولیستی و این‌ها) علاقه زیادی داریم. از این "همه"، عده‌ای پول دارند، یا به نحوی از همین "در"آمد نفت، البته "علی قدر مراتبهم"، در نظام اداری و سیاسی‌مان به آنها می‌دهیم، که بتوانند "درآمد" این واردات را به از "در"آمد منزل‌شان تبدیل کنند، و به قول معروف، گوارای وجود (و یا احیاناً "موجودی"شان) سازند. به عده‌ای هم که ندارند، تا از این واردات افراد "وارد" بهره ببرند، برای آنکه به "همه" علاقه‌مندیم، کمکی می‌کنیم، البته باز علی قدر مراتبهم، یا بر اساس ساعاتی که در ادارات معطل‌اند، حقوق‌شان می‌دهیم، و یا اصلاً اگر از کار افتاده و یا بیکار و محروم در گوشه‌ای از شهرها (البته جنوب آنها) و یا روستاها، که باز ما علاقه‌ی خاصی به آنها داریم، سهم و سهام و سهمیه‌ای می‌دهیم، تا جیب‌ جنوبی‌ها هم کمی، البته باز علی قدر مراتبهم ورم کند (حال، باز روشنفکرها، هرچه می‌خواهند از این حرف‌های غربی‌‌ها، برایش بزنند، مثلاً بگویند کلاینتالیسم و حامی‌پروری و از این جور...!)، و خلاصه آنها هم از زحمات آدم‌های وارد، در واردات بهره بگیرند، و زنده بمانند، و نفس تازه کنند. ما به نفس آنها هم چون قد و قدم و...! آنها هم علاقه‌ی زیادی داریم.

حال، باز به‌طور ساده، صف‌بندی‌ی بهره‌مندی از این وضع اقتصادی کشور، به همین روشنی، دو دسته می‌شود: یک طرف ما قرار داریم، یعنی قدرت، و در کنارمان افراد وارد (واردکننده‌ها)، و در کنار آنها هم عامه‌ای که به هر حال مشکلات زندگی‌اش اقتضا می‌کند طرفدار ارزانی باشد، و بیش‌تر به امروزش بیندیشد، و ساده‌ترین طریق برای این کار هم، همین کاری است که ما می‌کنیم: واردات، والا، اگر بخواهیم معطل تولید و بهبود وضع و قیمت جنس ایرانی بمانیم که نمی‌توان ارزانی را ارزانی‌ی عامه‌ی مردم کنیم. پس بالطبع در اقتصاد (البته نه سیاست و فرهنگ و...)، مثلثِ قدرت، وارد کننده، و عامه‌ی مردم (در مصلحت‌اندیشی برای زندگی روزمره‌شان) در یک صف قرار می‌گیرند.

حال حساب صف دیگر هم روشن است: در آن صف، تولیدکننده‌ها قرار دارند، و عده‌ای از این اقتصادخوانده‌های غربی، و برخی هم سیاسیون ملی و مصدقی! البته به شایعات عده‌ای، یا جاهل یا مغرض، هم نباید گوش داد، که می‌گویند سیاست‌ها و تدبیرهای ما را هم عده‌ای غرب‌زده و با فرمول‌های آنها نسخه‌پیچی کرده‌اند. اینها مرعوب غرب‌اند، و توانایی‌ها و ما می‌توانیم‌های ما سرشان نمی‌شود، و خود را به خواب زده‌اند، و اگر خوابیده‌ها را بتوان بیدار کرد، اینها را نمی‌توان. آهسته باید گفت که متهم به نقض حقوق این زائده‌ها نشویم، اما این‌ها را فقط باید جاروی‌‌شان کرد!

از قدیم هم عده‌ای از افراد وارد در واردات‌ گفته بودند، بعضی اقتصاددان‌های دل‌سوزمان هم، که اصلاً کی گفته که اقتصاد باید متکی به تولید باشد؟ این حرف‌ها، یا مال چپ‌ها است، و یا بیش‌تر مال همین ملی ـ مصدقی‌های منحرف و مغرض. تازه، برخی پست‌مدرن‌ها، که دوستان خیلی باسواد ما تازگی‌ها بعضی حرف‌های آنها را تلمذ کرده و یاد گرفته‌اند، نیز می‌گویند که، همه‌چیز نسبی است، و هیچ فرمول مطلق (به قول آنها فراروایتی)، مثل لزوم اتکای اقتصاد ملی به تولید داخلی، وجود ندارد. ما هم، طبق همین عقیده، عمل می‌کنیم. می‌ماند سیاست‌های ارزی، که در مورد آن هم، مدیریت ما دارای سیاستی منسجم، با همان سیاست "نفت ـ واردات" است. ما قیمت ارز (مخصوصاً این دلار لعنتی‌‌ی دشمن‌مان را) پایین نگه می‌داریم، تا واردات برای آدم‌های وارد صرف کند، و جنس ارزان به دست عامه‌ی مردم، که دوست‌شان داریم، برسد، و البته این به مصلحت خود ما هم هست، تا نارضایتی به وجود نیاید، و قدرت‌ ما هم در این وسط، بر اساس "رضایت" همین افراد وارد و عامه‌ی مردم، حفظ شود.

آن طرف هم، البته عده‌ای این سیاست‌ها را غلط می‌دانند، و ناراضی‌اند. اما، کدام کشور در روی کره زمین است که همه راضی باشند، و ناراضی نداشته باشد؟! ما (قدرت)، راضی‌ایم، افراد وارد هم راضی، عامه‌ی هم راضی، حال، گور پدر ناراضی! ناراضی‌ها هم باید راضی شوند، و راضی‌شان می‌کنیم! مگر ندیدند در حالی که گلوی کل جهان را بحران اقتصادی فشار می‌داد، ما سالم ماندیم. حال، اصلاً به تدریج بخش‌های مختلف تولید تعطیل شود، چه اشکالی دارد؟ چرا عده‌ای از این درس‌خوانده‌ها، و آن منحرف‌ها، این حرف را کفر می‌دانند. در بالاترین حالت، اصلاً تولید نداشته باشیم، مگر چه می‌شود؟ می‌گویند صنعت نساجی، چای، و... به همین حالت درآمده. مگر چه اتفاقی افتاده؟ مثلث طلایی (قدرت ـ واردات ـ عامه مردم) که سر جایش است، حال، در جایی هم تولید نباشد، چه می‌شود؟! ما طبق عقاید خودمان زندگی می‌کنیم (مگر ندیدید در حالی که همه دنیا، و حتی برخی سیاسیون و مدیران مرعوب قبلی، سیاست کاهش جمعیت را در پیش گرفتند، به چه خوبی حساب شمردن با انگشتان دست را یادشان دادیم!).

هم‌چنین، کی گفته که سیاست و برنامه‌ریزی باید درازمدت باشد. این هم از همان حرف‌های غلطی است که باید جلویش ایستاد. از قدیم در فرهنگ ایرانی‌مان، که تازگی‌ها علاقه‌مان به آن زیادتر هم شده، داشته‌ایم که، فکر امروز باش، فردا را کی دیده؟ و در فرهنگ مذهبی‌مان هم همه گفته‌اند که هر روز ممکن است آخرالزمان باشد، و دنیا کن‌فیکون شود. پس، ملی ـ مذهبی‌ی واقعی ما هستیم. دل‌سوز ملت هم، که می‌خواهیم امورات امروزش را بگذرانیم، هم ما هستیم.

النهایه، اقتصاد ما به زبان ساده، بر مبنای منافع عاجل قدرت، واردات، مصلحت روزمره‌ی عامه قرار دارد. این به "مصلحت" همه‌ی ما است، و در صف دیگر هم، تولیدکننده‌های اشرافی و مرفه بی‌درد، و لجستیک عناصر مزدور قرار دارند، و عده‌ای هم درس‌خوانده‌های غرغرو، و عده‌ای هم فسیل‌های ملی و مصدقی، که مغرضانه می‌گویند که، ما به خاطر "حال" (به همه معانی‌اش!) داریم "آینده"ی مملکت را از بین می‌بریم، و تازگی‌ها، از روی دست ما تقلب هم می‌کنند، و می‌گویند، این کارتان ایران‌براندازی است! این‌ها هم سرجمع عددی نیستند. اقتصاد سال ۸۹ الحمدلله این طوری گذشت، سال ۹۰ را هم همین‌طور خواهیم گذراند. فکر "حال" باشید که "آینده" آب است. اگر خرده مشکلات اقتصادی هم پیش بیاید، با همین سیاست مثلثی، حل‌اش خواهیم کرد، تا نظر "مردم" چه باشد. اگر فرصتی دست دهد، این سیاست و مدیریت‌مان را به جهان هم صادر خواهیم کرد.


تاریخ انتشار : ۱۷ / فروردین / ۱۳۹۰

منبع : چشم‌انداز ایران، نوروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
16_04_2011 . 03:31
#4
پرونده‌هایی که نام و نانی ندارند



نام مقاله : پرونده‌هایی که نام و نانی ندارند

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : به شرافت شریف


محمد شریف، وکیل نامدار آزاده، و استاد دانشگاه، دل‌سوز و وقت‌گذار، با نامه‌ای ساده، که امضای یکی از دانشجویان ردی سابق‌اش را داشت، از کار برکنار شد. اما، شریف محروم نشد، بلکه دانشگاه ما از شریف محروم شد. او هم به خیل روزافزون استادان برکنارشده، و یا به تمهید و اجبار بازنشسته شده، پیوست.

در گذشته، به گوش ما می‌خواندند، و ما نیز به گوش دیگران، که در صدر اسلام، و در زمان خلفای بزرگی چون ابوبکر و عمر و علی، و به‌ویژه علی، سهم هر کس از بیت‌المال همیشه محفوظ بود، و این حق و سهم، هیچ ربطی به عقاید و سلایق و فعالیت‌های فرد، به‌ویژه در حوزه‌ی سیاست، نداشت. اما، مدعیان حکومت علی، که همیشه با تمثیل زمان و زمانه‌ی او، دیگران را به خوارجی و جملی و... متهم می‌کنند، بویی از خصایص حکومت مولا نبرده‌اند، و نام او را، هزینه‌ی سیطره‌جویی‌ی خود، و اوجب واجبات دانستن حفظ قدرت و حاکمیت خویش می‌کنند. هر چند، دیگر، چندان به نظر نمی‌رسد که، داعیه‌ی دینی و علوی بودن این مدعیان را کسی جدی بگیرد. و همین‌طور است داعیه‌ی ایرانیت و دل‌سوزی برای ملت و وطن و سرنوشت مردم و جوانان و آینده آنان را. وگرنه، چگونه می‌شود استادان برجسته و دل‌سوز را روز به روز از دانشگاه راند و جا را برای برخی فرصت‌طلب‌ها گشود.

من، به عینه، چه در صندلی‌ی دانشجویی، و چه در حشر و نشرم با دانشجویان، دیده و شنیده‌ام که، فضای متصلب و امنیتی، که روز به‌روز بیش‌تر بر دانشگاه حاکم می‌شود، چه میوه‌هایی به بار می‌آورد. متأسفانه، خیلی از استادان تازه‌کار را دیده‌ام که نحوه‌ی پوشش و قیافه‌های خاصی برای خود می‌سازند، اما، وقتی کلاس و محیط را خالی از اغیار می‌بینند، چه‌ها که درباره‌ی دین و قدرت و حکومت نمی‌گویند. حکومتیان و گزینش‌گران هم دل به جملات ریاکارانه‌ی آنها، در مرحله‌ی گزینش، و یا در محیط‌های جمعی‌ی دفاتر اساتید، خوش کرده‌اند، که دانشگاه را از سکولارها! (که گمان نمی‌کنم تصور درستی از آن داشته باشند)، و عناصر معاند و غیرمعتقد به نظام، خالی کرده‌اند. آنها هم، در گزینش‌ها و... چیزهایی می‌گویند، و وقتی بیرون می‌آیند، خود کار دیگر می‌کنند! این همه، اما، به معنای خالی شدن دانشگاه از اساتید صادق و دلسوز میهن و مردم نیست، که با هزار خون دل خوردن هم‌چنان علم به دانشجویان به ودیعت می‌سپارند، و مأمن و پناه نجواها و درددل‌ها و داغ و دردهای آنهایند. و این حکایت دردآور، و گاه زجرآور، هم‌چنان باقی است...

شریف را بسیاری می‌شناسند. بسیاری اما با او از نزدیک سر و کار داشته‌اند، چون موکل‌اش بوده‌اند! بسیاری از فعالان سیاسی، دانشجویی، قومی، زنان، مدنی، و...

درباره‌ی شریف نیز دوستانی چند تاکنون نوشته‌اند، و دین و وام‌شان به او را، کنار جام گذاشته‌اند. من، اما، می‌خواهم به دو خصیصه‌ی شریف بیش‌تر تکیه کنم.

شریف دنبال نان و نام نبود. چه بسیار پرونده‌ها، و به‌ویژه، از پرونده‌های متهمان قومی، از فقیرترین اقشار در به‌طور مثال کردستان، را می‌پذیرفت، که جز زحمت، از یک سو، و بدبینی و فشار از طرف حاکمان، از سوی دیگر، برای او نداشت. در او یک حس انسان‌دوستانه و غریب‌نوازانه‌ای عجیب وجود دارد. آنچه که در فرهنگ سنتی‌ی ما خطاب به مشهد امام رضا با ذکر یا ضامن آهو یاد می‌شود. شریف، به سهم خود، ضامن آهوهای غریب و رمیده و بی‌پناهی بود که کسی سراغ‌شان را نمی‌گرفت، و کسی دنبال کارشان نبود. و او آرام و بی‌سرو صدا، سرو صدایی که می‌توانست برای او نام و به دنبال‌اش نان زیادی بیاورد، و با این قصد و دید، به پیگیری‌ی کار آنها می‌پرداخت، که کاری بکند، و کسی را از اعدام نجات دهد، و یا متهم بی‌دست و پا و بی‌اطلاع از حقوق را، با گشتن دنبال ماده‌ها و تبصره‌ها، از سختی برهاند. و البته این، بر اساس عهدی است که، از دوران جوانی و آرمان‌خواهی‌اش، که هزینه‌هایی نیز، هم خود او و هم همسر و همراه دلسوز و صبور مهربان‌ش، و هم بالطبع فرزندان‌اش برای آن داده‌اند، با خدایش و وجدان درونی‌اش بسته است. او شاید در ادامه‌ی زندگی‌اش، تغییر نظرها و تجدیدنظرهایی کرده باشد، اما، هیچگاه تغییری در دغدغه‌های انسان‌دوستانه و مظلوم‌نوازانه‌اش پدیدار نشده است. و اگر نبود ملاحظاتی آزاردهنده، مثال‌هایی از انسانیت ‌ناب شریف، در پیگیری‌ی این نوع پرونده‌هایش، می‌زدم. تلاش‌های بی‌صدا و بی‌وقفه وقت‌گذار شریف، در رابطه با زینب جلالیان، که خدایش نجاتش دهد، را دیگر همه می‌دانند.

نکته‌ی دیگر، اما، وطن‌دوستی و ملی بودن موکد و پر رنگ شریف است. او در این حوزه نیز، هیچ کم نمی‌گذارد، و کوتاه نمی‌آید. گاه شده بود کارداران فرهنگی‌ی برخی کشورها در ایران (بماند کاری که مشابه ایرانی این نوع کارداران او مشابه‌های ژنریک‌شان، در دیگر کشورها، می‌کنند) از اهل ادب و فرهنگ، و گاه حقوق و سیاست، به میهمانی دعوت می‌کردند، و چه بسا انسان‌هایی شریف و مستقل، از همان صنوفی که یاد کردم، با نیت تبادل فرهنگ و فکر، به این میهمانی‌ها می‌رفتند. اما، شریف همیشه با سخت‌گیری و وسواس خاص خود، از رفتن پرهیز می‌کرد. موارد دیگری را نیز سراغ دارم، که جدا از صحت و سقم قضاوت‌های شریف، که در اینجا نمی‌خواهم واردش شوم، او با وسواس یک عنصر ملی، حتی تا حدی تند و سخت‌گیر، قدم از هر راهی، که شبهه‌ناک‌اش می‌دانست، پس می‌کشید.

من، در اینجا، نمی‌خواهم درباره‌ی مصادیق و قضاوت‌های شریف قضاوتی بکنم. ممکن است او در مواردی نیز بر خطا رفته باشد، تنها می‌خواهم شهادتی بدهم بر پایداری و دغدغه‌داری‌ی ملی‌ی شریف، که اصلاً از آن کوتاه نمی‌آمد، و نمی‌آید.

شریف، یک فرد مذهبی‌ی معتقد، اما بر سبیل نواندیشانه‌ی خویش است. شریف، یک فرد ملی و وطن‌دوست، و پایدار بر پرنسیب‌های آن است. او، اینک، نمونه‌ی جدیدی است از محک داعیه‌داران دین و شریعت، و ملیت و ایرانیت. شریف در این باره امتحان پس داده است، و موکلان او، به عنوان بخشی از هیات منصفه‌ی افکار عمومی‌ی مردم، شهادت به پاکی و پارسایی‌ی او می‌دهند. در این صورت، چه قضاوتی درباره‌ی دیانت و ملیت برکنارکنندگان او باید کرد؟ شریف‌ها از هر کجا که کنار گذاشته شوند، جا برای چه جدیدالورودهایی باز خواهد شد؟ شریف و شریف‌ها، که در بین جامعه‌ی حقوق‌دان‌های ما هم کم نیستند، صدای وجدان جامعه‌ی ما در دستگاه قضایی‌اند. به جز انسان‌های تبه‌کار، چه کسی سعی می‌کند صدای وجدان‌اش را خاموش کند؟


تاریخ انتشار : ۲۲ / فروردین / ۱۳۹۰

منبع : روزآنلاین
ـــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
01_05_2011 . 18:06
#5
تاملی در اندیشه و زندگی فکری آیت‌الله مطهری



نام مقاله : تاملی در اندیشه و زندگی‌ی فکری‌ی آیت‌الله مطهری

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : ممیزاتِ مثبت و منفی در آثارِ آیت‌الله مطهری و سه دوره‌ی فکری‌ی وی


مقدمه :

مطلبی که در ادامه می‌آید بخش‌هایی از متن منتشر نشده‌ای (در سطح عمومی) در مورد زندگی و آرا مرحوم مطهری است که به علت فضای صرفاً تجلیل‌آمیز و نه تحلیلی جاری و حاکم بر ویژه نامه‌های سالگرد ایشان و نیز حساسیت سیاسی و گاه امنیتی که در این رابطه وجود دارد تا کنون فرصت انتشار نیافته است. به آن امید که فتح بابی باشد برای برخورد باز و آسان و تحلیلی و انتقادی با مرحوم مطهری و رفع بزرگ‌ترین ظلمی که به این نویسنده و اندیشه ورز با دولتی کردن‌اش رفته است. این مبحث در کلاسهای شریعتی‌شناسی نگارنده در دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر شریعتی و در مبحث منتقدان شریعتی مطرح شده است.


سه‌ لایه‌ و سه‌ فصل‌ زندگی‌ آیت‌الله مطهری‌

به‌ نظر می‌رسد، زندگی‌ و اندیشه‌ مرحوم‌ مطهری‌ سه‌ وجه‌ یا به‌طور تقریبی‌ سه‌ فصل‌ دارد.

در دوره‌ اول‌، آقای‌ مطهری‌ پاسخگوی‌ اندیشه‌ چپ‌ بوده‌ است‌. این‌ دوره‌، دوره‌ای‌ است‌ که‌ اندیشه‌ تقی‌ ارانی‌ و سپس‌ حزب‌ توده‌ در ایران‌ در حال‌ تبلیغ‌ است‌ و آقای‌ مطهری‌ سعی‌ وافری‌ دارد به‌ آنها پاسخ‌ بدهد. دوره‌ای‌ است‌ که‌ مسائل‌ فلسفی‌ و نقد فلسفه‌ ماتریالیستی‌ و مارکسیستی‌ بحث‌ می‌شود.

یک‌ لایه‌ یا یک‌ فصل‌ دیگر زندگی‌ آقای‌ مطهری‌ پاسخگویی‌ به‌ شبه‌ مدرنیسم‌ است‌. این‌ دوره‌، دوره‌ای‌ است‌ که‌ مثلاً بحث‌ حقوق‌ زن‌ و یا مسئله‌ خدمات‌ متقابل‌ ایران‌ و اسلام‌ و... بحث‌ می‌شود. در این‌ دوره‌ در جامعه‌ توسط‌ حکومت‌ مسئله‌ تبعیض‌ در قوانین‌ راجع‌ به‌ زن‌ مانند ارث‌، محلل‌، حجاب‌ و... مطرح‌ شده‌ است‌. برخی‌ فیلمهای‌ سینمایی‌ با درونمایه‌ طنز هم‌ در این‌ رابطه‌ها ساخته‌ می‌شود و یا برخی‌ مجلات‌ (مثلاً مجله‌ زن‌ روز) علیه‌ این‌ مسائل‌ مطلب‌ می‌نویسند. آقای‌ مطهری‌ در این‌ مرحله‌ وارد پاسخگویی‌ به‌ این‌ مسائل‌ می‌شود. مطالب‌ ایشان‌ در مورد نظام‌ حقوقی‌ زن‌، مسئله‌ حجاب‌ و... که‌ فکر می‌کنم سال‌ ۴۶ ـ ۴۵ نوشته‌ شده‌، در همین‌ دوره‌ است‌. به‌ نظر من‌ مرحله‌ دوم‌ زندگی‌ مرحوم‌ مطهری‌ مثبت‌ترین‌ دوره‌ زندگی‌ ایشان‌ است‌. در این‌ دوره‌ مرحوم‌ مطهری‌ با مرحوم‌ بازرگان‌ و انجمن‌ اسلامی‌ مهندسین‌ و با این‌ نوع‌ طیفها مرتبط‌ است‌. آقای‌ مطهری‌ به‌ تهران‌ آمده‌ و عمدتاً در انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویی‌ سخنرانی‌ می‌کند و در دانشگاه‌ هم‌ بحث‌ یا تدریس‌ دارد. وی‌ در این‌ لایه‌ و دوره‌ منتقد روحانیت‌ هم‌ هست‌. مقاله‌ مشکل‌ اساسی‌ سازمان‌ روحانیت‌ نوشته‌ می‌شود و ایشان‌ خواهان‌ رفرم‌ در حوزه‌ها می‌شود. بحث‌ مرجعیت‌ شورایی‌ را هم‌ بعد از فوت‌ آیت‌الله بروجردی‌ مطرح‌ می‌کند.

دوره‌ سوم‌ که‌ شاید بتوان‌ گفت‌، بین‌ این‌ سه‌ دوره‌ ضعیف‌ترین‌ یا منفی‌ترین‌ دوره‌ مرحوم‌ مطهری‌ است‌، دوره‌ حسینیه‌ ارشاد و یا به‌طور دقیقتر دوره‌ بعد از حسینیه‌ ارشاد است‌. این‌ دوره‌، دوره‌ای‌ است‌ که‌ مطهری‌ عمدتاً به‌ پاسخگویی‌ شریعتی‌ و دیگر روشنفکران‌ مذهبی‌ می‌افتد.

در هر حال‌ اگر کل‌ زندگی‌ مرحوم‌ مطهری‌ را مرور بکنیم‌، می‌بینیم که‌ یک‌ وجه‌ غالبش‌ ردیه‌نویسی‌ و پاسخگویی‌ است‌. یک‌ دوره‌ ایشان‌ دارد جواب‌ مارکسیستها و ماتریالیستها را می‌دهد، یک‌ دوره‌ جواب‌ شبه‌ مدرنیسم‌ پهلوی‌ را می‌دهد و یک‌ دوره‌ هم‌ جواب‌ شریعتی‌ و دیگر روشنفکرهای‌ مذهبی‌ را. مثلاً در دوره‌ سوم‌ در مقابل‌ شریعتی‌ که‌ گفته‌ علوم‌ اسلامی‌ در طول‌ تاریخ‌ به‌ انحراف‌ رفته‌ و آلوده‌ شده‌ است‌، می‌آید مجموعه‌ مقالات‌ و کتاب‌های معارف اسلامی‌ را می‌نویسد (فلسفه‌ و منطق‌، کلام‌ و عرفان‌، فقه‌ و اصول‌) و یا به‌ موازات‌ طرح‌ هندسی‌ شریعتی‌ و بحثهای‌ او درباره‌ی جهان‌بینی و انسان‌شناسی‌ و جامعه‌شناسی‌ و...، آقای‌ مطهری‌ سیر جهان‌بینی اسلامی‌ را می‌نویسد، جهان‌بینی و شناخت‌ و جامعه‌ و تاریخ‌ و... که‌ کاملاً یک‌ خط‌ موازی‌ شریعتی‌ است‌. در این‌ دوره‌ اساساً سایه‌ شریعتی‌ روی‌ مطهری‌ محسوس‌ و واضح‌ است‌، یک‌ سایه‌ سنگین‌، و او مرتب‌ دارد، با ربط‌ و بی‌ربط‌، پاسخگویی‌ می‌کند. در فاز سوم‌، لحن‌ آقای‌ مطهری‌ مرتب‌ تندتر می‌شود…

به‌ نظر می‌رسد مرحله‌ی اول‌، مرحله‌ی تمرین‌ کار فکری‌ است‌، مرحله‌ی دوم‌ مهمترین‌ و مثبت‌ترین‌ دوران‌ آقای‌ مطهری‌ است‌. در این‌ دوران‌ مثلاً خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ایران‌ را می‌نویسد یعنی‌ دارد به‌ شبه‌ مدرنیسم‌ جواب‌ می‌دهد. آنها بر ایران‌ قبل‌ از اسلام‌ تأکید می‌کنند. ایشان‌ می‌آید خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ایران‌ را می‌نویسد و خیلی‌ اثباتی‌ برخورد می‌کند. لحنش‌ هم‌ بسیار متین‌ و مؤدبانه‌ است‌ . در فاز سوم‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد ضعیفترین‌ و منفی‌ترین‌ دوره‌ باشد مرحله‌ای‌ است‌ که‌ به‌ رقابت‌ با شریعتی‌ و نوگرایی‌ دینی‌ سوسیال‌ ـ دموکرات‌ می‌افتد.


برخی‌ ممیزه‌های‌ مثبت در آثار‌ آیت‌الله مطهری‌

ممیزه‌های‌ مثبت‌ یا منفی‌ که‌ در اینجا مطرح‌ می‌شود از زاویه‌ دید اسلام‌ نوگرای‌ شریعتی‌ یا اسلام‌ نوگرای‌ رادیکال‌ به‌ اندیشه‌ی آقای‌ مطهری‌ و حرکت‌ فکری‌ ایشان‌ مطرح‌ گردیده‌ است‌. از این‌ منظر اندیشه‌ و حرکت‌ مرحوم‌ مطهری‌ این‌ ممیزه‌های‌ مثبت‌ را دارد:

ـ برخورداری‌ از انسجام‌ نسبی‌ و سامان‌دار بودن‌ دستگاه‌ فکری‌ . به‌ علت‌ روحیه‌ و گرایش‌ استدلالی‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ دارد، این‌ خصیصه‌ در همه‌ی اندیشه‌اش‌ وجود دارد و ما می‌توانیم یک‌ سامان‌ فکری‌ در دستگاه‌ فکری‌ او ببینیم‌، هر چند در جاهایی‌ ممکن‌ است‌ تعارضاتی‌ هم‌ وجود داشته‌ باشد (مثل‌ نظریه‌ی فطرت‌ یا پارادوکس‌ بین‌ گرایشی‌ که‌ ایشان‌ به‌ تأیید آزادی‌ دارد و گرایشی‌ که‌ به‌ فقه‌ و منابع‌ حوزوی‌ دارد). ولی‌ در مجموع‌ یک‌ سامان‌ فکری‌ و دستگاه‌مندی‌ در آثار ایشان‌ قابل‌ مشاهده‌ است‌.

ـ تقلیدی‌ و تعبدی‌ ندیدن‌ همه‌ی امور و تأکید بر بحث‌ تحقیق‌ و استدلال‌ و یک‌ نوع‌ عقل‌گرایی‌. هرچند عقلانیت‌ مورد نظر ایشان‌ عقل‌ مدرن‌ نیست‌ یا گرایش‌ فلسفی‌شان‌، گرایش‌ فلسفی‌ ما قبل‌ اندیشه‌ها و نحله‌های‌ مختلف‌ فلسفی‌ بعد از رنسانس‌ است‌؛ اما در‌عین‌حال یک‌ روحیه‌ی استدلالی‌ در آثار ایشان‌ مشاهده‌ می‌شود و آن‌ گرایشات‌ تعبدی‌ که‌ در برخی‌ از نحله‌های‌ حوزوی‌ وجود دارد در آثار ایشان‌ کم‌تر دیده‌ می‌شود.

ـ تلاش‌ در جهت‌ آشنایی‌ و فهم‌ مسائل‌ و مکاتب‌ روز و دیالوگ‌ با آنها. ما این‌ خصیصه‌ را در همه‌ی روحانیون‌ نمی‌بینیم‌ اما ایشان‌ سعی‌ دارد مسائل‌ روز را بفهمد، خارج‌ از دروس‌ کلاسیک‌ حوزه‌ها کتاب‌ به‌ فارسی‌ بخواند، نظریات‌ فلسفی‌ (که‌ مارکسیست‌ها و غیرمارکسیست‌ها داشتند) را مطالعه‌ کند و... و در مجموع‌، یک‌ نوع‌ گرایش‌ و نگاه‌ به‌ بیرون‌ از حوزه‌ در ایشان‌ وجود دارد که‌ در اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ روحانیون‌ وجود نداشته‌ است‌. آنها درسهایی‌ را از اول‌ تا آخر می‌خواندند و به‌ همین‌ هم‌ قانع‌ و راضی‌ بودند. اما این‌ حالت‌ در آقای‌ مطهری‌ نبوده‌ ایشان‌ تا حدودی‌ تمایل‌ به‌ دیالوگ‌ با دیگر اندیشه‌ هم‌ داشته‌ است‌. البته‌ با توجه‌ به‌ این‌که در آن‌ زمان‌ روحانیت‌ خارج‌ از قدرت‌ قرار داشت‌. در درون‌ و بیرون‌ از قدرت‌ بودن‌ روی‌ مناسبات‌ و قواعد گفتگو تأثیر می‌گذارد. طرفین‌ یک‌ گفتگو، یک‌ موقع‌ هر دو مغلوب‌ هستند ـ یک‌ مارکسیست‌ و یک‌ مذهبی‌ روشنفکر یا رفرمیست‌ ـ و هر دو از نظر ساخت‌ قدرت‌ مغلوب‌ قدرت‌ یا اپوزیسیون‌ قدرت‌ هستند. بنابراین‌ هیچ‌ کدام‌ نمی‌تواند در این‌ گفتگو از قدرت‌ سیاسی‌اش‌ نیز مایه‌ بگذارد و از اجبار و زور و قدرت‌ حکومتی‌ علیه‌ دیگر نحله‌ها بهره‌ ببرد. درنتیجه این‌ گفتگو در یک‌ فضای‌ راحت‌تر و روانتری‌ صورت‌ می‌گیرد.

ـ طرح‌ نظریه‌ پیشینی‌ بودن‌ عدالت‌ نسبت‌ به‌ دیانت‌. این‌ نظریه‌ در بحث‌ عدل‌ الهی‌ مطرح‌ شده‌ است‌. طبق‌ این‌ نظر ما باید دین‌ را به‌ عدالت‌ بسنجیم‌ نه‌ عدالت‌ را به‌ دین‌. بدین‌ ترتیب‌ یک‌ منبع‌ و یک‌ شاخص‌ بیرون‌ از این‌ برای‌ سنجش‌ خود دین‌ پذیرفته‌ شده‌ است‌.

اما به‌ نظر می‌رسد این‌ نظریه‌ در کل‌ دستگاه‌ فکری‌ آقای‌ مطهری‌ بسط‌ پیدا نکرده‌ است‌. اگر یک‌ شاخص‌ خودبنیاد خارج‌ از دین‌ در نظر گرفته‌ شود اساساً دستگاه‌ و سامان‌ فکری‌ به‌ گونه‌ی دیگری‌ شکل‌ می‌گیرد. ولی‌ به‌ هر حال‌ ایشان‌ این‌ اصل‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ نظریه‌ پذیرفته‌ است‌ و این‌ اصل‌ به‌ عنوان‌ یک‌ "رگه‌" مثبت‌ در "چارچوب‌ فکری‌" وی‌ قرار دارد، ضمن‌ این‌که این‌ نظریه‌ کاربرد علمی‌ و تسری‌ و استمرار در مجموعه‌ی دستگاه‌ فکری‌ ایشان‌ نداشته‌ است‌.

در حوزه‌ها می‌گویند "عقل‌" یکی‌ از منابع‌ دین‌ است‌ (قرآن‌ و سنت‌ و عقل‌ و اجماع‌) یا مثلاً می‌گویند "ما حکم‌ به‌ العقل‌، حکم‌ به‌ الشرع‌" و یا "ما حکم‌ به‌ الشرع‌ حکم‌ به‌ العقل‌"، اینها به‌ صورت‌ یک‌ اصل‌ نظری‌ وجود دارد، اما بدون‌ این‌که این‌ نظریه‌ در اندیشه‌ی حوزوی‌ تسری‌ پیدا کرده‌ باشد. واقعیت‌ حوزه‌ها اصلاً این‌ گونه‌ نیست‌ و این‌ نظریه‌ هیچ‌ موقع‌ در آنجا غالب‌ و جاری‌ و ساری‌ نبوده‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد نظریه‌ پیشینی‌ بودن‌ عدل‌ نسبت‌ به‌ دین‌ هم‌، ضمن‌ این‌که نظریه‌ بسیار مثبت‌ و قابل‌ تأملی‌ است‌، ولی‌ بر مجموعه‌ی فکری‌ و دستگاه‌ آقای‌ مطهری‌ جاری‌ و ساری‌ نبوده‌ است‌. در طرح‌ نقاط‌ منفی‌ این‌ اندیشه‌ به‌ برخی‌ از مواردی‌ که‌ نه‌ با عقل‌ و نه‌ با عدل‌ سازگار است‌ اشاره‌ خواهیم‌ کرد، مثلاً نظریه‌ایی‌ که‌ راجع‌ به‌ مرتد وجود دارد. در این‌ برداشت‌ گویا اسلام‌ یک‌ گروه‌ مافیایی‌ است‌ که‌ هر کس‌ داخل‌ آن‌ شود دیگر نمی‌تواند خارج‌ شود و اگر بیرون‌ برود، دیگر خونش‌ گردن‌ خودش‌ است‌. یعنی‌ هر کس‌ که‌ مسلمان‌ شد دیگر نمی‌تواند تغییر عقیده‌ بدهد. این‌ برداشت‌ و حکم‌ خطرناکی‌ است‌ که‌ نه‌ با عقل‌ امروز جور در می‌آید و نه‌ با عدل‌؛ اگر عدل‌ را یک‌ شاخص‌ بیرونی‌ در نظر بگیریم‌. اما از آنجا که‌ در منابع‌ حوزوی‌ و در برخی‌ استنباط‌هایی‌ که‌ از برخی‌ احادیث‌ و احکام‌ شده‌ است‌، این‌ حکم‌ وجود دارد و نظرگاه‌ مرحوم‌ مطهری‌ اصالت‌ و اولویت‌ کاملی‌ به‌ برداشتهای‌ حوزوی‌ می‌دهد؛ نهایتاً به‌ این‌ نقطه‌ می‌رسد.

ـ سعی‌ در داشتن‌ مخاطبان‌ جدید و نه‌ صرفاً طلاب‌ و مخاطبان‌ سنتی‌. ایشان‌ از قم‌ به‌ تهران‌ می‌آید (که‌ من‌ الان‌ نمی‌دانم‌ دلیلش‌ چه‌ بوده‌ است‌) در خاطرات‌ نقل‌ شده‌ و زندگینامه‌هایی‌ که‌ از ایشان‌ وجود دارد چیزی‌ در این‌ مورد نگفته‌اند که‌ به‌ چه‌ انگیزه‌ای‌ بعد از ۱۵ سال‌ سکونت‌ در قم‌ آقای‌ مطهری‌ به‌ تهران‌ می‌آید و برای‌ تدریس‌ به‌ دانشگاه‌ می‌رود. به‌ هر حال‌ اگر وجودی‌ و تجسمی‌ برخورد بکنیم‌ بالاخره‌ یک‌ انگیزه‌ و یک‌ رگه‌ای‌ درون‌ آقای‌ مطهری‌ وجود داشته‌ است‌ که‌ او به‌ تهران‌ می‌آید و به‌ دانشگاه‌ می‌رود و با جوانان‌ حرف‌ می‌زند و به‌ انجمن‌ اسلامی‌ مهندسین‌ و انجمن‌ اسلامی‌ پزشکان‌ می‌رود. این‌ رگه‌ نو جویی‌ را ما در عمل‌ ایشان‌ می‌بینیم.

ـ مطالعه‌ی به‌روز و تحریر به‌ فارسی‌. این‌ دو امر غریبی‌ در اغلب‌ حوزه‌ها بود! تحریر به‌ فارسی‌ کردن‌ هم‌ زیاد رواج‌ نداشت‌. هر چند به‌ نظر می‌رسد آقای‌ مطهری‌ دقیقاً مطالب‌ حوزوی‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ توضیح‌ می‌دهد و استدلال‌ می‌کند اما همین‌ مطالب‌ را به‌ فارسی‌ و به‌ زبان‌ روز و برای‌ جوانها گفتن‌ و استدلال‌ کردن‌ هم‌ یکی‌ از نکات‌ مثبت‌ آقای‌ مطهری‌ است‌.

ـ طرح‌ نظریه‌ عوام‌زدگی روحانیت‌ و وابستگی‌ مالی‌ روحانیت‌ به‌ بازار و عوام‌. ایشان‌ مقاله‌ای‌ تحت‌ عنوان‌ مشکلات‌ اساسی‌ سازمان‌ روحانیت‌ دارد و در آنجا مهمترین‌ مشکل‌ اساسی‌ روحانیت‌ را عوام‌زدگی روحانیت‌ ذکر کرده‌ است‌. طرح‌ و بحث‌ این‌ مسئله‌، در آن‌ هنگام‌ موضوع‌ بسیار مهمی‌ بوده‌ است‌ و بیانگر نگرش‌ انتقادی‌ مرحوم‌ مطهری‌ به‌ وضعیت‌ روحانیت‌ و حوزه‌ها می‌باشد. هر چند راه‌حلی‌ که‌ می‌دهد به‌ نظر می‌رسد راه‌حل‌ خیلی‌ رفرمیستی‌ و شاید ساده‌انگارانه‌ای‌ باشد. در این‌ کتاب‌ وابستگی‌ مالی‌ روحانیت‌ به‌ بازار مطرح‌ شده‌، ولی‌ در‌عین‌حال در راه‌حلی‌ که‌ داده‌ است‌ گفته‌ بازاریها و تجار و مردمی‌ که‌ وجوهات‌ می‌دهند، وجوهاتشان‌ را به‌طور مستقیم‌ به‌ دست‌ علما ندهند بلکه‌ صندوقی‌ اعلام‌ شود تا به‌ آن‌ صندوق‌ واریز کنند. به‌ نظر می‌رسد این‌ راه‌حل‌ خیلی‌ ساده‌ انگارانه‌ است‌ و مشکلی‌ را حل‌ نکند. این‌ طور نیست‌ که‌ اگر مسئله‌ "چشم‌ تو چشم‌" نباشد، وابستگی‌ مالی‌ ایجاد نشود. فرقی‌ نمی‌کند، رسید بانکی‌اش‌ را می‌آورد نشان‌ می‌دهد!

مرحوم‌ مطهری‌ نظری‌ روی‌ روحانیت‌ دارد که‌ نهایتاً با این‌ تعبیر جمع‌بندی‌ می‌کند که‌ روحانیت‌ مثل‌ یک‌ درخت‌ آفت‌ زده‌ است‌، درخت‌ آفت‌ زده‌ را نباید انسان‌ ببرد، بلکه‌ بایستی‌ آن‌ را اصلاح‌ کند. این‌ نظریه‌ بعدها هم‌ تکراری‌ می‌شود (و به‌ نوعی‌ مقابل‌ تز اسلام‌ منهای‌ روحانیت‌ شریعتی‌ قرار می‌گیرد). در‌هر‌حال تأکید روی‌ مشکلات‌ روحانیت‌ و برخورد انتقادی‌ با ساخت‌ حوزه‌ها یکی‌ از نکات‌ قابل‌ توجه‌ و مثبت‌ آقای‌ مطهری‌ است‌.

ـ اشاره‌ و تأکید بر وجود رگه‌های‌ اخبارگری‌ در حوزوی‌ فعلی‌. وی‌ می‌گوید در جدال‌ بین‌ اخباریون‌ و اصولیون‌، درست‌ است‌ که‌ اصولیون‌ پیروز شدند، اما آثار آن‌ بیماری‌ در اندیشه‌ی حوزه‌ها باقی‌ ماند و آن‌ خشک‌ سری‌ تأکید بر ظواهر احادیث‌ و عدم‌ به‌ کارگیری‌ عقل‌ و استدلال‌ هنوز هم‌ وجود دارد.

ـ طرح‌ تحریفات‌ عاشورا. آقای‌ مطهری‌ مطلب‌ مفصلی‌ در این‌ رابطه‌ دارد و سعی‌ کرده‌ با بخشهای‌ غیر مستند و سنتی‌ عزاداریها و روایتهای‌ تاریخی‌ که‌ از مسئله‌ عاشورا می‌شود برخورد کند. طرح‌ این‌ مسئله‌ نیز در جو آن‌ زمان‌ نشانگر نوجویی‌ و تلاش‌ ایشان‌ برای‌ خرافه‌ زدایی‌ از اندیشه‌ دینی‌ مردم‌ و از جمله‌ روحانیون‌ و حوزه‌ها می‌باشد...

بحثهای‌ آقای‌ مطهری‌ روی‌ تحریفات‌ عاشورا یکی‌ از بحثهای‌ مثبت‌ و خوبی‌ است‌ که‌ اساساً طرح‌ آن‌ و برخورد با برخی‌ لایه‌های‌ سنت‌ و عوام‌زدگی که‌ در جامعه‌ ما و حوزه‌های‌ روحانی‌ وجود دارد، از طریق‌ کسی‌ که‌ خودش‌ هم‌ یک‌ روحانی‌ است‌، راهگشا است‌.

ـ طرح‌ نظریه‌ تضاد در فلسفه‌ی اسلامی‌. آقای‌ مطهری‌ ضمن‌ این‌که با مارکسیستها معمولاً زاویه‌ی جدی‌ دارد ولی‌ با وجود این‌ ابایی‌ ندارد بگوید در فلسفه‌ اسلامی‌ هم‌ بحث‌ تضاد وجود دارد، تعریف‌اش‌ چیست‌ و چه‌ کاربردهایی‌ هم‌ دارد. طرح‌ این‌ مسئله‌ هم‌ بیانگر یک‌ نوع‌ شهامت‌ نظری‌ بود و هم‌ یک‌ نوع‌ نوگرایی‌.

ـ مخالفت‌ با خشک‌ سری‌ و خوارج‌گری‌ مذهبی‌. یکی‌ از مهمترین‌ نکات‌ مثبت‌ آقای‌ مطهری‌ نقد و تحلیل‌ و موضع‌گیری‌ در برابر خشک‌ سری‌ دینی‌ به‌ویژه در حوزه‌ها بود. این‌ خصیصه‌ شاید در ۵، ۶ اثر از آثار ایشان‌ منعکس‌ باشد که‌ در آن‌ با خشک‌سری‌ و جمود و با عصبانیت‌ و با نفرت‌ و تندی‌ مثل‌ انصارحزب‌الله برخورد کردن‌ با اندیشه‌های‌ دیگر و با خوارج‌گری‌ مذهبی‌ مخالفت‌ کرده‌ است‌. بعد از انقلاب‌ هم‌ ایشان‌ جمله‌ای‌ دارد که‌ خیلی‌ مهم‌ است‌. وی‌ می‌گوید "اگر حکومت‌ اسلامی‌ دیکتاتوری‌ کند، قطعاً شکست‌ می‌خورد" و این‌ یک‌ پیش‌بینی‌ و روشن‌بینی‌ است‌ که‌ اگر دین‌ هم‌ بخواهد با دیکتاتوری‌ پیش‌ برود شکست‌ خواهد خورد. ما در اینجا به‌ جنبه‌های‌ پارادوکسیکالی‌ که‌ در اندیشه‌ی ایشان‌ در مورد آزادی‌ هست‌ کار نداریم‌، ولی‌ اشاره‌ به‌ نابودی‌ دین‌ از طریق‌ استبداد نکته‌ بسیار مثبتی‌ در بحثهای‌ آقای‌ مطهری‌ است‌.

ـ پذیرش‌ مشروط‌ حقوق‌ طبیعی‌ و حقوق‌ بشر و... این‌ امر در آثار آقای‌ مطهری‌ ردپاهای‌ روشنی‌ دارد(البته‌ نه‌ در مورد زنان‌، ایشان‌ در مورد زنان‌ تبصره‌های‌ جدی‌ زده‌ است‌). در مجموع‌ هم‌ می‌توان‌ گفت‌ دیدگاههای‌ انسانشناسی‌ آقای‌ مطهری‌ از دیدگاههایش‌ در مورد جامعه‌ و تاریخ‌ غنی‌تر و مثبت‌تر است‌. اما در مورد جامعه‌ و تاریخ‌ به‌ویژه در آن‌ فاز و لایه‌ سوم‌ حرکتش‌ به‌ علت‌ مقابله‌ جدی‌ که‌ با روشنفکرهای‌ مذهبی‌ مثل‌ شریعتی‌ و برخورد بسیار منفی‌ که‌ با مارکسیستها دارد، نمی‌تواند خیلی‌ با تعادل‌ برخورد بکند مثلاً می‌گوید که‌ تاریخ‌ سراسر مبارزه‌ی ایمان‌ و کفر است‌ نه‌ مبارزه‌ طبقاتی‌...، تاریخ‌ را باید خیلی‌ ساده‌ کنیم‌ که‌ بگوییم‌ در تاریخ‌ فقط‌ دین‌ و کفر(با همین‌ تلقی‌ حوزوی‌اش‌ یعنی‌ خدا یکی‌ است‌ و دو تا نیست‌ و صفات‌ سلبی‌ و ثبوتی‌ و...) با هم‌ می‌جنگیدند. کل‌ تاریخ‌ را این‌ گونه‌ تفسیر کردن‌ یک‌ مقدار لجبازی‌ در پاسخگویی‌ و مواجهه‌ با مارکسیستها و نیز اندیشه‌ی نوگرایی‌ دینی‌ است‌.

اما در مجموع‌ ایشان‌ حقوق‌ طبیعی‌ را می‌پذیرد، ولی‌ معلوم‌ نیست‌ چقدر تبعات‌ پذیرش‌ حقوق‌ طبیعی‌ و حقوق‌ بشر و پذیرفتن‌ این‌ مبانی‌ برای‌ ایشان‌ روشن‌ بوده‌ است‌. البته‌ تأکید می‌کنیم که‌ پذیرفتن‌ این‌ مسایل‌ رگه‌های‌ کاملاً مثبت‌ و قابل‌ بسطی‌ در آرای‌ آقای‌ مطهری‌ است‌ اما شاید شرح‌ و بسط‌ و تداوم‌ این‌ رگه‌های‌ مثبت‌ به‌ شالوده‌‌شکنی کل‌ نظریات‌ و چارچوب‌ فکری‌ ایشان‌ منجر شود. دکتر سروش‌ نقدی‌ روی‌ آقای‌ مطهری‌ دارد که‌ نقد جالبی‌ است‌. در سلسله‌ بحثهای‌ محییان‌ دین‌ یک‌ بحث‌اش راجع‌ به‌ آقای‌ مطهری‌ است‌. بحث‌ دکتر سروش‌ این‌ است‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ می‌خواهد ورود عقلانی‌ به‌ دین‌ (ما به‌ جای‌ عقلانی‌ می‌گوییم "استدلالی‌") کند، ولی‌ به‌ تبعات‌ این‌ ورود عقلانی‌ پایبند نیست‌، یعنی‌ تا آخرش‌ نمی‌رود. وقتی‌ مثلاً ورودتان‌ به‌ عرصه‌ی نظریه‌ اجتماعی‌، از مبدأ حقوق‌ طبیعی‌ یا حقوق‌ بشر و... باشد، این‌ ورود تبعاتی‌ دارد که‌ شما تا آخرش‌ را باید بپذیرید و معلوم‌ نیست‌ آقای‌ مطهری‌ چقدر تبعات‌ نظریاتی‌ که‌ می‌پذیرد (مثل‌ پیشینی‌ بودن‌ عدالت‌، نظریه‌ حقوق‌ طبیعی‌ و حقوق‌ بشر و...) را در نظر می‌گیرد. در حالیکه‌ مثلاً در رابطه‌ با حقوق‌ زنان‌ می‌بینیم که‌ این‌ تبعات‌ را نمی‌پذیرد و معتقد است‌ زنان‌ و مردان‌ از نظر خلقت‌ مساوی‌اند اما از نظر حقوق‌ مساوی‌ نیستند و ایشان‌ از تمامی‌ احکام‌ فقهی‌ حوزوی‌ در رابطه‌ با زنان‌ به‌طور دربست‌ دفاع‌ می‌کند: از حق‌ طلاق‌ مطلقی‌ که‌ مرد دارد، ازدواج‌ موقت‌، مسائل‌ ارث‌ و... (ضمن‌ این‌که برخی‌ دیدگاههای‌ مثبت‌ هم‌ در رابطه‌ با زنان‌ دارد مثلاً حوا را عامل‌ اغفال‌ مرد نمی‌داند یا در جاهایی‌ "رجل‌" را به‌ معنای‌ انسان‌ می‌گیرد نه‌ به‌ معنای‌ مرد).

ـ ماشین‌ و سرمایه‌داری‌ را مسائل‌ مستحدثه‌ دانستن‌. بحث‌ آقای‌ مطهری‌ در کتاب‌ اقتصادی‌اش‌ ـ که‌ خمیر شد ـ این‌ است‌ که‌ ابزار تولید و ماشین‌ محصول‌ علم‌ بشر است‌ و مالکیت‌ بردار نیست‌. به‌ هر حال‌ ایشان‌ اجتهاد می‌کند و اعلام‌ می‌کند تفاوت‌ ماشین‌ به‌ عنوان‌ ابزار تولید با ابزار تولید قدیم‌ یک‌ تفاوت‌ کیفی‌ است‌. اگر این‌ نظریه‌ پایه‌ بحث‌ قرار گیرد خیلی‌ مسائل‌ و احکام‌ دیگر باید به‌ نوع‌ دیگری‌ برداشت‌ شود. ما شاهد بودیم‌ که‌ بعد از انقلاب‌ حتی‌ آمدند باب‌ "اجاره‌" در فقه‌ را مبنای‌ نوشتن‌ قانون‌ کار قرار دادند. یعنی‌ کارگر و نیروی‌ کارش‌ را مثل‌ شیئی‌ قابل‌ اجاره‌ تلقی‌ کردند!

ـ طرح‌ بحث‌ اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان‌. این‌ مبحث‌ ورود و رویکرد مثبتی‌ به‌ مسائل‌ روز است‌ و حداقل‌ می‌پذیرد که‌ ما بایستی‌ مقتضیات‌ زمان‌ را در بحث‌ احکام‌ لحاظ‌ می‌کنیم. برای‌ شروعِ در نظرگیری‌ شرایط‌ متغیر در مبحث‌ احکام‌، این‌ عنوان‌، بحث‌ خوبی‌ است‌. هر چند با توجه‌ به‌ متن‌ کتاب‌ به‌ نظر می‌رسد چارچوب‌ طرح‌ شده‌ از عمق‌ بسیار کم‌ و سطحی‌ برخوردار است‌ یعنی‌ نهایتاً افق‌ دید کتاب‌ در حد این‌که مثلاً می‌شود خون‌ یک‌ بیمار را عوض‌ کرد محدود می‌ماند و حوزه‌ دید شدیداً تقلیل‌ پیدا می‌کند. وقتی‌ این‌ ایده‌ خیلی‌ کلی‌ یا تعبیر خیلی‌ کلی‌ "اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان‌" طرح‌ می‌شود انسان‌ مسائل‌ سطح‌ بالاتری‌ را به‌ نظر می‌آورد اما وقتی‌ کتاب‌ به‌ مثالها و نمونه‌ها می‌پردازد می‌بینیم ظاهراً خیلی‌ دایره‌ را کوچک‌ و محدود می‌بیند. اما در‌هر‌حال طرح‌ این‌ عنوان‌ شروع‌ و فتح‌ باب‌ مثبت‌ و خوبی‌ است‌.

ـ دفاع‌ از آزادی‌ و برخورد با استبداد و افراط‌. در آثار آقای‌ مطهری‌ رگه‌ای‌ وجود دارد که‌ به‌ طرح‌ آزادی‌، عدم‌ اجباری‌ بودن‌ دین‌، ضرورت‌ فرصت‌ دادن‌ به‌ مردم‌ تا آزادی‌ را تمرین‌ کنند، از بین‌ رفتن‌ حکومت‌ دینی‌ به‌ خاطر استبداد، آزادی‌ و آزادگی‌ رهبران‌ صدر اسلام‌ و... می‌پردازد. هر چند چارچوب‌ اندیشع‌ مرحوم‌ مطهری‌ در مورد آزادی‌ به‌ویژه با تفکیکی‌ که‌ بین‌ آزادی‌ فکر و آزادی‌ عقیده‌ می‌کند، پارادوکسیکال‌ است‌؛ اما در‌عین‌حال در آثار وی‌ ردپای‌ روشنی‌ در حمایت‌ از آزادی‌ وجود دارد. و این‌ طور نیست‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ که‌ در حساسیت‌ داشتن‌ و برخورد تند کردن‌ با روشنفکران‌ تشابهاتی‌ با آقای‌ مصباح‌ دارد، هم‌چون آقای‌ مصباح‌ یا شیخ‌فضل‌الله نوری‌ و امثالهم‌ از اول‌ روی‌ مفاهیم‌ و واژه‌هایی‌ چون‌ آزادی‌، دموکراسی‌ و... گارد بسته‌ داشته‌ باشد. وی‌ در گام‌ اول‌ و مرحله‌ نخست‌ با این‌ واژه‌ها برخورد مثبت‌ می‌کند (هر چند به‌ نظر می‌رسد بعداً به‌ علت‌ گرایشات‌ فقهی‌ چنان‌ تبصره‌ها و قید و بندهایی‌ بر این‌ مفاهیم‌ می‌زند که‌ آنها را به‌ شدت‌ مخدوششان‌ می‌سازد که‌ در ادامه‌ بحث‌ توضیح‌ خواهیم‌ داد).

اینها برخی‌ از نکات‌ مثبت‌ آراء آقای‌ مطهری‌ است‌ که‌ براساس‌ حافظه‌ یادداشت‌ کرده‌ام‌ و احتمالاً می‌توان‌ با رجوع‌ دقیقتر به‌ کتاب‌های ایشان‌ بر لیست‌ ویژگیهای‌ مثبت‌ باز هم‌ افزود.


برخی‌ ممیزه‌های‌ منفی‌ در آثار آیت‌الله مطهری‌

به‌ نظر می‌رسد برخی‌ از ممیزه‌های‌ قابل‌ تأمل‌ یا منفی‌ درباره‌ی آقای‌ مطهری‌ که‌ از موضع‌ نوگرایی‌ دینی‌ و نواندیشی‌ مذهبی‌ رادیکال‌ قابل‌ طرح‌ و نقد است‌، چنین‌ می‌باشد:

ـ اصالت‌ و برتری‌ دهی‌ کامل‌ به‌ روحانیت‌ و اسلام‌ حوزوی‌. ما در اینجا نمی‌خواهیم‌ وارد بحث‌ مبانی‌ معرفتی‌ این‌ رویکرد شویم‌ که‌ ایشان‌ ملاک‌ سنجش‌ را در شناخت‌ انطباق‌ با نفس‌الامر می‌داند. در رابطه‌ با دین‌ هم‌ گویی‌ روحانیت‌ به‌ نفس‌الامر دین‌ رسیده‌ است‌. در این‌ رویکرد روحانیت‌ متولی‌ دین‌ می‌شود و در امتداد آن‌ هم‌ نظریه‌ ولایت‌ فقیه‌ و در کل‌ یک‌ نوع‌ حق‌ ویژه‌ برای‌ روحانیت‌ در می‌آید. ایشان‌ در کتاب‌ نهضتهای‌ اسلامی‌ صد ساله‌ی اخیر هم‌ روی‌ مسئله‌ رهبری‌ روحانیت‌ تأکید دارد و تصریح‌ می‌کند این‌ دفعه‌ ما نمی‌گذاریم‌ رهبریت‌ از دست‌ روحانیت‌ خارج‌ شود. اگر آن‌ مبانی‌ فکری‌ را هم‌ در کنار این‌ مواضع‌ سیاسی‌ بگذاریم‌ دقیقاً روشن‌ می‌شود که‌ در این‌ نگاه‌ متولی‌ اسلام‌، روحانیت‌ است‌ و بر این‌ اساس‌ روحانیت‌ حق‌ ویژه‌ای‌ در رهبری‌ هم‌ دارد(آقای‌ مطهری‌ به‌ روشنفکران‌ طعنه‌ می‌زند و می‌گوید شما هم‌ بروید کارهای‌ خودتان‌ را بکنید و اسلام‌ را به‌ دست‌ صاحبانش‌ بسپرید). از درون‌ این‌ منظر قطعاً ولایت‌ فقیه‌ و حق‌ ویژه‌ برای‌ روحانیت‌ در می‌آید. البته‌ برخی‌ اینک‌ می‌گویند که‌ نظر آقای‌ مطهری‌ نظارت‌ فقیه‌ است‌ نه‌ دخالت‌ فقیه‌. البته‌ مرحوم‌ مطهری‌ بعد از انقلاب‌ مدت‌ زیادتری‌ زنده‌ نماند که‌ نظراتش‌ را ریزتر و شفافتر کند. اما شاید بتوان‌ از کنار هم‌ قرار دادن‌ نظرات‌ مختلف‌ ایشان‌ سمت‌ و سوی‌ دیدگاهش‌ در این‌ مورد و به‌ عبارتی‌ گرایش‌ غالب‌ آن‌ را استنباط‌ کرد. با توجه‌ به‌ بحث‌ عدم‌ تکرار مشروطیت‌ ایشان‌ که‌ در همان‌ دو، سه‌ ماهه‌ی بعد از انقلاب‌ چند بار مطرح‌ شد و هم‌چنین برخی‌ نمونه‌های‌ دیگر، به‌ نظر می‌رسد گرایش‌ غالب‌ آقای‌ مطهری‌ به‌ سمت‌ تصدی‌ و دخالت‌ باشد، تا نظارت‌.

ـ مقابله‌ با نقش‌یابی‌ روشنفکران‌ در سیاست‌. شاید تز عدم‌ تکرار مشروطیت‌ را اولین‌ بار ایشان‌ مطرح‌ کرده‌ است‌. آقای‌ مطهری‌ در بین‌ روحانیون‌ فعال‌ در آن‌ دوره‌ بیش‌تر از همه‌ روی‌ روشنفکرها حساسیت‌ نشان‌ داده‌ است‌. ضمن‌ آنکه‌ مرحوم‌ مطهری‌ روابطی‌ نیز با هیئت‌ مؤتلفه‌ داشت‌ و به‌ قول‌ آقای‌ رفسنجانی‌ کتاب‌ انسان‌ و سرنوشت‌ بحثها یا آموزشی‌ است‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ در جلسات‌ خصوصی‌ مؤتلفه‌ داشته‌ است‌. هم‌چنین موقعی‌ که‌ آقای‌ عسگراولادی‌ به‌ نجف‌ می‌رفته‌ است‌، وی‌ توصیه‌هایی‌ به‌ آقای‌ عسگراولادی‌ می‌کند که‌ در "شما" (نشریه‌ هیأت‌ مؤتلفه‌ شماره‌ ۱۱۱، ۷۸/۲/۱۸) آمده‌ است‌. در آنجا آقای‌ عسگراولادی‌ می‌گوید "شهید مطهری‌ از من‌ خواست‌ که‌ به‌ نجف‌ بروم‌ و جریان‌ مبارزات‌ در زندان‌ و تجربیات‌ مبارزه‌ با منافقین‌ را در اختیار امام‌ قرار دهم‌ وی‌ واقعاً معتقد بود پرده‌ی نفاق‌ با هر ضخامتی‌ باید دیده‌ شود". این‌ نمونه‌ و تأکید آقای‌ مطهری‌ بر آن‌ مسئله‌ یکی‌ از دغدغه‌های‌ هم‌ فکری‌ و هم‌ سیاسی‌ آقای‌ مطهری‌ است‌. نمونه‌های‌ دیگری‌ از این‌ حساسیت‌ را هم‌ در ادامه‌ بحث‌ خواهیم‌ آورد، حساسیتی‌ که‌ به‌ویژه در آخر عمر تشدید هم‌ می‌شود. این‌ دغدغه‌ به دنبالِ آن‌ است‌ که‌ روشنفکرها التقاطی‌ شده‌اند و نباید نقش‌ زیادی‌ در این‌ نهضت‌ پیدا کنند و نباید خدشه‌ای‌ به‌ رهبری‌ روحانیت‌ وارد شود. کتاب‌ نهضت‌های‌ اسلامی‌ در صد ساله‌ اخیر بحثی‌ راجع‌ به‌ رهبری‌ نهضت‌ دارد و بعد به‌ آفات‌ نهضت‌ می‌پردازد. در بخشی‌ از بحث‌ رهبری‌ نهضت‌ اشاره‌ شده‌، که‌ در جنبشهای‌ قبلی‌، جناحهای‌ مختلف‌ بودند و مسئله‌ "منحصر به‌ روحانیت‌ نبود." گویا الان‌ منحصر به‌ روحانیت‌ است‌. در این‌ کتاب‌ لحن‌ بسیار نیش‌‌داری نسبت‌ به‌ دیگران‌ دارد (مثلاً در صفحه‌ی ۶۳ درباره‌ی مارکسیست‌ها می‌گوید "همه‌ی راه‌ها را به‌ شکم‌ منتهی‌ می‌فرمایند". این‌ لحن‌، لحن‌ پسندیده‌ای‌ نیست‌) و بالاخره‌ مطرح‌ می‌کند که‌ "تنها روحانیت‌ است‌ که‌ می‌تواند نهضت‌ اسلامی‌ را رهبری‌ نماید". بعد در ادامه‌اش‌ می‌آید دیگران‌ را نقد می‌کند و یک‌ بار هم‌ تعبیرش‌ این‌ است‌ "برای‌ این‌که تکلیف‌ رهبری‌ را روشن‌ کرده‌ باشم‌". بعد در ادامه‌اش‌ به‌ نقد مطالبی‌ که‌ آقای‌ بنی‌صدر به‌ نام‌ "در روش‌" نوشته‌ بود، می‌پردازد. آن‌ مقاله‌ دید سنتی‌ را نقد کرده‌ و گفته‌ اینها توانایی‌ ندارند که‌ نهضت‌ را رهبری‌ کنند.

بعد آقای‌ مطهری‌ نقد خیلی‌ تندی‌ روی‌ این‌ مسئله‌ کرده‌ و سپس‌ روی‌ شریعتی‌ آمده‌ است‌. البته‌ اسم‌ او را نیاورده‌ است‌ ولی‌ در‌عین‌حال دارد نظریه‌ او را نقد می‌کند. ایشان‌ در صفحه‌ی ۸۲ می‌گوید "برخی‌ دیگر به‌ شکلی‌ دیگر درباره‌ی ضرورت‌ انتقال‌ رهبری‌ نهضت‌ اسلامی‌ از روحانیت‌ به‌ طبقه‌ی به‌ اصطلاح‌ روشنفکر اظهار عقیده‌ کردند". بعد این‌ را نظر نقد می‌کند. سپس‌ می‌آید با یک‌ لحن‌ تمسخرآمیزی‌ می‌گوید "در پاسخ‌ این‌ روشنفکران‌ محترم‌ باید عرض‌ کنیم‌، اولاً اسلام‌ در ذات‌ خود یک‌ حقیقت‌ است‌ نه‌ یک‌ مصلحت‌، یک‌ هدف‌ است‌ نه‌ یک‌ وسیله‌ و تنها افرادی‌ می‌توانند از این‌ منبع‌ انرژی‌ اجتماعی‌ بهره‌گیری‌ نمایند که‌ به‌ اسلام‌ به‌ چشم‌ حقیقت‌ و هدف‌ بنگرند نه‌ به‌ چشم‌ مصلحت‌ و وسیله‌. اسلام‌ یک‌ ابزار نیست‌ که‌ در مقتضیات‌ قرن‌ ۱۶ مورد استفاده‌ قرار گیرد و در مقتضیات‌ قرن‌ ۲۰ به‌ تاریخ‌ سپرده‌ شود(این‌ نکته‌ اشاره‌ به‌ بحثی‌ از شریعتی‌ دارد البته‌ ما در بحث‌ استراتژی‌ شریعتی‌ دقیقاً بحث‌ کردیم‌ که‌ او با دین‌ ابزاری‌ برخورد نمی‌کند. ولی‌ بحثی‌ هم‌ دارد که‌ یک‌ روشنفکر ولو غیرمذهبی‌ هم‌ باشد، اگر بخواهد در ایران‌ کار کند باید فرهنگ‌ جامعه‌اش‌ را بشناسد، فرهنگ‌ جامعه‌ هم‌ مذهبی‌ است‌. خود شریعتی‌ به‌ مذهب‌ به‌ عنوان‌ ابزار نگاه‌ نمی‌کند ولی‌ آقای‌ مطهری‌ با بدبینی‌ تمام‌ چنان‌ تصوری‌ درباره‌ی او دارد). بعد می‌آید با لحن‌ توهین‌آمیزتری‌ می‌گوید که‌ آیا هر مدعی‌ روشنفکری‌ که‌ چند صباح‌ با فلان‌ پروفسور صبحانه‌ میل‌ کرده‌ است‌، قادر خواهد بود اسلام‌ راستین‌ را از اسلام‌ دروغین‌ باز شناسد و به‌ سود جامعه‌ از آن‌ استفاده‌ نماید. ثالثاً متأسفانه‌ باید عرض‌ کنم‌ که‌ این‌ روشنفکران‌ محترم‌ کمی‌ دیر از خواب‌ برخاسته‌اند زیرا متولیان‌ قدیمی‌ این‌ منبع‌ عظیم‌ حرکت‌ و انرژی‌ نشان‌ دادند که‌ خود طرز بهره‌برداری‌ از این‌ منبع‌ عظیم‌ را خوب‌ می‌دانند و بنابراین‌ فرصت‌ خلع‌ ید به‌ کسی‌ نخواهند داد. بهتر است‌ این‌ روشنفکران‌ عزیز که‌ هر روز صبح‌ به‌ امید انتقال‌ از خواب‌ برمی‌خیزند و هر شب‌ خلع‌ ید خواب‌ می‌بینند فکر کار و خدمت‌ دیگری‌ به‌ عالم‌ انسانیت‌ بفرمایند، بگذارید اسلام‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ و منابع‌ انرژی‌ روانی‌ اسلامی‌ در اختیار همان‌ متولیان‌ باقی‌ بماند". بعد کمی‌ پایین‌تر، جملاتی‌ از نوشته‌ "ما و اقبال‌" شریعتی‌ را می‌آورد بدون‌ این‌که اسمی‌ از شریعتی‌ ببرد. آن‌ جملات‌ درباره‌ی سیدجمال‌ است‌ که‌ می‌گوید سیدجمال‌ یک‌ لاقبا حرف‌ اعماق‌ جامعه‌ را می‌زند. بعد می‌گوید که‌ آری‌ حرف‌ درست‌ همین‌ است‌. در واقع‌ خواسته‌ از یک‌ موضع‌ شریعتی‌، نقد و جوابی‌ برای‌ یک‌ نظریه‌ دیگرش‌ بیاورد. ایشان‌ در اینجا سیدجمال‌ را به‌ عنوان‌ سمبل‌ روحانیت‌ گرفته‌ است‌.

مرحوم‌ مطهری‌ در جاهای‌ مختلف‌ دیگری‌ هم‌ روی‌ نقش‌یابی‌ روشنفکران‌ به‌ویژه در رهبری‌ نهضت‌ حساسیت‌ نشان‌ داده‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد این‌ حساسیت‌ هم‌ فکری‌ ـ سیاسی‌ است‌ و هم‌ یک‌ مقدار شخصی‌. این‌ دغدغه‌ را ما در آثار آخر عمر آقای‌ مطهری‌ رو به‌ ازدیاد می‌بینیم. در همین‌ کتاب‌ وقتی‌ بحث‌ آفات‌ نهضت‌ مطرح‌ شده‌ است‌ به‌ چند آفت‌ اشاره‌ کرده‌ که‌ قابل‌ تأمل‌ است‌: ۱. نفوذ اندیشه‌های‌ بیگانه‌ یعنی‌ در سال‌های ۵۶ ـ ۵۷ اولین‌ آفت‌ نهضت‌ از نظر ایشان‌ التقاط‌ است‌. ممکن‌ است‌ در این‌ دوران‌، اگر از فرد دیگری‌ این‌ سؤال‌ را می‌پرسیدید جواب‌ دیگری‌ می‌داد مثلاً می‌گفت‌ یک‌ مشکل‌ این‌ است‌ که‌ نهضت‌ سرکوب‌ شود و اصلاً نابود گردد. هر کس‌ براساس‌ دغدغه‌هایش‌ آسیب‌شناسی‌ می‌کند. براساس‌ دغدغه‌های‌ آقای‌ مطهری‌ آسیب‌ اول‌، نفوذ اندیشه‌های‌ بیگانه‌ است‌. بعد می‌گوید اندیشه‌های‌ بیگانه‌ از دو طریق‌ نفوذ می‌کند یکی‌ از طریق‌ دشمنان‌ که‌ می‌آیند حرفهایشان‌ را در قالب‌ حرفهای‌ ما می‌زنند. یکی‌ هم‌ از طریق‌ دوستان‌ که‌ به‌ علت‌ ناآشنایی‌ درست‌ با مکتب‌ جذب‌ اندیشه‌های‌ بیگانه‌ می‌شوند. سپس‌ می‌افزاید دومی‌ خطرناک‌تر است‌ که‌ افراد مسلمان‌ اما ناآشنا به‌ معارف‌ اسلامی‌ و شیفته‌ی مکتبهای‌ بیگانه‌ به‌ نام‌ اسلام‌ حرف‌ بزنند (صفحه‌ی ۹۰، ۹۱). بعد می‌گوید "من‌ به‌ عنوان‌ یک‌ فرد مسئول‌ به‌ مسئولیت‌ الهی‌ به‌ رهبران‌ عظیم‌شأن‌ نهضت‌ اسلامی‌ که‌ برای‌ همه‌شان‌ احترام‌ فراوان‌ قائل‌ هستم‌ هشدار می‌دهم و بین‌ خود و خدای‌ متعال‌ اتمام‌ حجت‌ می‌کنم (ببینید کلمات‌ چقدر تأکیدی‌ است) که‌ نفوذ و نشر اندیشه‌های‌ بیگانه‌ به‌ نام‌ اندیشه‌ی اسلامی‌ و با مارک‌ اسلامی‌ اعم‌ از آنکه‌ از روی‌ سوءنیت‌ یا عدم‌ سوءنیت‌ صورت‌ گیرد، خطری‌ است‌ که‌ کیان‌ اسلام‌ را تهدید می‌کند". وقتی‌ یک‌ روحانی‌ با این‌ ادبیات‌ تأکیدی‌ این‌ حرف‌ را بزند، معلوم‌ است‌ خطر بسیار بزرگ‌ و مهمی‌ در پیش‌ روست‌.

ایشان‌ آفت‌ دوم‌ را "تجددگرایی‌ افراطی‌" می‌داند و می‌گوید برخی‌ آن‌چنان عوام‌ زده‌ هستند که‌ هر چیز نو را رد می‌کنند برخی‌ هم‌ به‌ مسائل‌ روز آنقدر توجه‌ می‌کنند که‌ "متأسفانه‌، سخاوتمندانه‌ از اسلام‌ مایه‌ می‌گذارند، سلیقه‌ی روز را معیار قرار می‌دهند و به‌ نام‌ اجتهاد آزاد به‌ جای‌ آنکه‌ اسلام‌ را معیار حق‌ و باطل‌ زمان‌ قرار دهند سلیقه‌ و روح‌ حاکم‌ به‌ زمان‌ را معیار اسلام‌ قرار می‌دهند مثلاً مهریه‌ نباید باشد چون‌ زمان‌ نمی‌پسندد، تعدد زوجات‌ یادگار عهد بردگی‌ زن‌ است‌ (اینها تعبیرات‌ شریعتی‌ است)، پوشیدگی‌ همین‌ طور، اجاره‌ و مزارعه‌ و مضاربه‌ یادگار عهد فئودالیسم‌ است‌ و فلان‌ حکم‌ دیگر یادگار عهد دیگر. اسلام‌ دین‌ عقل‌ و اجتهاد است‌، اجتهاد چنین‌ و چنان‌ حکم‌ می‌کند. باید توجه‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ حتی‌ معیارهایی‌ که‌ دانشمندان‌ روشنفکر و مترقی‌ اهل‌ تسنن‌، نظیر عبده‌ و اقبال‌ برای‌ حل‌ مشکلات‌ جدید ارائه‌ کرده‌اند از قبیل‌ تمایز قائل‌ شدن‌ میان‌ عبادات‌ و معاملات‌ و تعبیرهای‌ خاصی‌ که‌ آنها از اجماع‌، اجتهاد، شورا و غیره‌ کرده‌اند و هم‌چنین جهان‌بینی اسلامی‌(مرحوم‌ مطهری‌ هم‌ دیدگاه‌ احکامی‌ آنها را رد می‌کند و هم‌ دیدگاههای‌ تبیینی‌شان‌ را) که‌ آنها عرضه‌ کرده‌اند به‌ هیچ‌ وجه‌ برای‌ ما که‌ پرورده‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ پیشرفته‌ی شیعی‌ هستیم‌، قابل‌ قبول‌ نیست‌ و نمی‌تواند الگو قرار گیرد". پس‌ دو دغدغه‌ و آسیب‌شناسی‌ ایشان‌ اول‌ نفوذ اندیشه‌های‌ بیگانه‌ است‌ و دوم‌ هم‌ تجددگرایی‌ افراطی‌ که‌ باز تکرار همان‌ دغدغه‌ به‌ یک‌ زبان‌ دیگر است‌

. سومین‌ دغدغه‌ "ناتمام‌ گذاشتن‌" است‌ که‌ در ادامه‌ باز هم‌ می‌گوید مشروطیت‌ ایران‌ را روحانیت‌ به‌ ثمر رسانید اما آن‌ را ادامه‌ نداد و بهره‌برداری‌ نکرد. (البته‌ این‌ حکم‌ ایشان‌ که‌ بعداً نیز زیاد تکرار شده‌ قابل‌ خدشه‌ است‌). دغدغه‌ی چهارم‌ "رخنه‌ فرصت‌طلبان‌" است‌. باز هم‌ می‌گوید "جای‌ دوری‌ نمی‌روم‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌ را چه‌ کسانی‌ به‌ ثمر رساندند" و البته‌ بعدش‌ می‌آید عین‌الدوله‌ و امثالهم‌ را به‌ درستی‌ می‌کوبد. آفت‌ پنجم‌ "ابهام‌ طرحهای‌ آینده‌" است‌. ایشان‌ معتقد است‌ "دیگران‌ الان‌ طرحهای‌ روشنی‌ برای‌ آینده‌ دارند روحانیت‌ طرح‌ روشنی‌ برای‌ آینده‌ ندارد (البته‌ الان‌ بسیاری‌ معتقدند که‌ ماجرا بر عکس‌ بوده‌ است‌، اما در‌هر‌حال ایشان‌ معتقد است‌: تجربه‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ روشن‌ نبودن‌ طرح‌های‌ آینده‌ ضایعه‌ به‌ بار می‌آورد و روحانیت‌ هم‌ طرح‌ روشن‌ ندارد". البته‌ ایشان‌ می‌افزاید: "خدا را سپاس‌ گذار که‌ از نظر مواد خام‌ فرهنگی‌ فوق‌العاده‌ غنی‌ هستیم‌ و نیازی‌ در این‌ منظر به‌ هیچ‌ منبع‌ دیگری‌ نداریم‌ (باز هم‌ دغدغه‌ ایشان‌ مسئله‌ انحراف‌ و نیاز یا عدم‌ نیاز به‌ منابع‌ دیگر است‌). باز خوشبختیم‌ که‌ این‌ بیداری‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ ما آغاز شده‌ است‌". یعنی‌ ما همه‌چیز را می‌توانیم از درون‌ حوزه‌ها در بیاوریم‌. دغدغه‌ی ششم‌شان‌ هم‌ "دغدغه‌ معنا"ست‌ و البته‌ این‌ دغدغه‌ نکته‌ی مثبتی‌ است‌. در این‌ دغدغه‌ تأکید بر حفظ‌ اخلاص‌ و عدم‌ انحراف‌ از مسیر خدایی‌ و این‌که ما آرام‌آرام‌ خودمان‌ به‌ لحاظ‌ شخصیتی‌ استحاله‌ بشویم‌، است‌.

به‌ هر حال‌ مشاهده‌ می‌کنیم در ۵ آفت‌ و دغدغه‌ از ۶ آسیب‌شناسی‌ که‌ ایشان‌ مطرح‌ کرده‌ یک‌ نوع‌ ترس‌ از انحراف‌ و التقاط‌ ـ که‌ بانی‌ و حاملش‌ هم‌ قطعاً روشنفکرها خواهند بود ـ و خروج‌ رهبری‌ ازدست‌ روحانیت‌ و... می‌باشد. سایه‌ و هاله‌ این‌ دغدغه‌ها همیشه‌ بالای‌ سر آقای‌ مطهری‌ است‌. ما آزمون‌ عملی‌ این‌ دغدغه‌ها، یعنی‌ غلبه‌ روحانیت‌ و فاصله‌گیری‌ از روشنفکرها را در دو دهه‌ اخیر به‌ خوبی‌ تجربه‌ کرده‌ایم‌ و می‌دانیم در عمل‌ به‌ کجاها کشیده‌ می‌شود.

ـ مقابله‌ با نقش‌یابی‌ روشنفکران‌ در دین‌ شناسی‌. در این‌ دغدغه‌ و رویکرد، این‌که روشنفکران‌ بیایند مستقلاً بحث‌ دینی‌ بکنند، امر مثبتی‌ تلقی‌ نمی‌شود. در بسیاری‌ جاها ایشان‌ روشنفکرها را از یک‌ موضع‌ بسیار بالا به‌ بی‌سوادی‌ ناآگاهی‌ از منابع‌ دینی‌ و فلسفه‌ اسلامی‌ و... متهم‌ می‌کند. این‌ موضع‌ را در رابطه‌ با اقبال‌، شریعتی‌، سیدجمال‌ و... می‌گوید و همین‌طور درباره‌ی بنی‌صدر، پیمان‌ و... . در این‌ منظر سواد و اطلاع‌ دینی‌ یعنی‌ آگاهی‌ بر اسلام‌ حوزوی‌. این‌ نکته‌ (مقابله‌ با نقش‌یابی‌ روشنفکران‌ در دین‌شناسی‌) هم‌ به‌ هر حال‌ یک‌ خصیصه‌ است‌ که‌ واقعیت‌اش را در مرحوم‌ مطهری‌ کسی‌ نمی‌تواند منکر شود ولی‌ از نظر ارزش‌ گذاری‌ ممکن‌ است‌ برخی‌ آن‌ را منفی‌ و برخی‌ مثبت‌ و ضروری‌ بدانند. پس‌ ما یک‌ رسالت‌ و حالت‌ معلمی‌ و غلط‌گیری‌ کردن‌ از دیگران‌ از موضع‌ خیلی‌ بالا در وی‌ می‌بینیم که‌ گویا ایشان‌ متعهدند اشکالات‌ و انحرافات‌ همه‌ را به‌ عنوان‌ غلط‌ دیکته‌ از املایشان‌ بگیرند. مثلاً مسئله‌ ختم‌ نبوت‌ اقبال‌ را نقد می‌کنند و می‌گویند که‌ این‌ ختم‌ نبوت‌ نیست‌، این‌ ختم‌ دیانت‌ است‌. اما بالاخره‌ اقبال‌ یک‌ فیلسوف‌ مسلمان‌ است‌ و از زاویه‌ دید اسلامی‌ دارد بحث‌ می‌کند، این‌ نقد بسیار تند و تیز است‌ و یا در رابطه‌ با شریعتی‌ می‌گوید که‌ بحثهای‌ او اسلام‌شناسی نیست‌، اسلام‌‌سرایی است‌. این‌ تعبیرها همه‌ یک‌ بار روانی‌ هم‌ دارند که‌ فرد مورد انتقاد را خیلی‌ پرت‌ و ناآشنا با دین‌ معرفی‌ می‌کند. آقای‌ صالح‌ نجف‌آبادی‌ هم‌ در آن‌ مصاحبه‌اش‌ همین‌ احساس‌ را دارد و تصریح‌ می‌کند که‌ مطهری‌ چرا با من‌ اینقدر تند برخورد کرده‌ است‌ در حالیکه‌ من‌ کتابم‌ را به‌ او دادم‌ تا او نقدش‌ را به‌ خودم‌ بگوید. ایشان‌ می‌گوید اصلاً من‌ از این‌ تعابیر شدیدی‌ که‌ راجع‌ به‌ کتاب‌ من‌ آورده‌ است‌، تعجب‌ کردم‌. این‌ احساس‌ مشابه‌ اکثر کسانی‌ است‌ که‌ مطهری‌ آنها را نقد کرده‌ است‌. ما در ادبیات‌ مطهری‌ برخورد تند و کم‌ تحملانه‌ اما از یک‌ موضع‌ بالا را زیاد می‌بینیم. مثلاً یک‌ تعبیر دیگر ایشان‌ ماتریالیسم‌ منافق‌ است‌ که‌ تعبیر بسیار تندی‌ است‌ و نزدیک‌ می‌شود به‌ ادبیاتی‌ که‌ معمولاً آقای‌ مصباح‌ و امثالهم‌ به‌ کار می‌برند.

ـ محدود کردن‌ آزادی‌ بیان‌ و بحث‌ کتب‌ ضاله‌. ایشان‌ بحثی‌ درباره‌ی کتب‌ ضاله‌ در تفسیر سوره‌ی عبس‌ و تولی‌ دارد که‌ می‌گوید "یک‌ عده‌ می‌گویند که‌ آقا این‌ برخلاف‌ اصل‌ آزادی‌ است‌. باید افراد آزاد باشند هر کتابی‌ را بخوانند، اختیار با خودشان‌ است‌. این‌که فقه‌ اسلام‌ می‌گوید کتب‌ ضلال‌ را نباید خرید و فروش‌ کرد، نباید نگهداشت‌، مگر افرادی‌ که‌ صلاحیت‌ علمی‌ دارند؛ با اصل‌ آزادی‌ منافات‌ دارد، با اصول‌ کلی‌ حقوق‌ بشر منافات‌ دارد(اگر کسی‌ مبانی‌ حقوق‌ بشر را بپذیرد، واقعاً هم‌ منافات‌ دارد. بعد ایشان‌ می‌گوید) اگر کسی‌ این‌ غربال‌ فکری‌ و روحی‌ را داشته‌ باشد که‌ هرچه داخل‌ آن‌ ریخت‌ غربال‌ کند و سنگریزه‌ها را دور بریزد و گندمهای‌ خوبش‌ را نگهدارد؛ این‌ شخص‌ هر کتابی‌ را می‌تواند بخواند، هر سخنی‌ را می‌تواند گوش‌ دهد، اشکالی‌ ندارد.(بعد در ادامه‌اش‌ می‌گوید) یک‌ عده‌ از افراد هستند هرچه را که‌ جلویش‌ بگذارید غربال‌ ندارد، اساساً همه‌ را یک‌ جا می‌بلعد، مثل‌ بچه‌ای‌ کوچک‌. مثلاً فرض‌ کنید شما یک‌ ماهی‌ را به‌ یک‌ آدم‌ بزرگ‌ بدهید، آن‌ را باز می‌کند، استخوانهایش‌ را که‌ در گلو‌گیر می‌کند، جدا می‌کند و گوشتش‌ را می‌خورد. اما شما اگر به‌ یک‌ بچه‌ دو ساله‌ یا چهار ساله‌ که‌ تازه‌ غذا خور شده‌ است‌ بدهید، سه‌ لقمه‌اش‌ را بخورد، صدایش‌ بلند می‌شود. می‌بینید که‌ استخوان‌ ماهی‌ در گلویش‌‌گیر کرده‌ است‌ و باید برود با عمل‌ جراحی‌ از گلویش‌ در بیاورد. پس‌ این‌ است‌، اکثریت‌ مردم‌ (نکته‌ مهم‌ بحث‌ آقای‌ مطهری‌ همین‌ جاست‌ "اکثریت‌ مردم‌") مجذوب‌ یک‌ سلسله‌ افکار و اندیشه‌ها می‌شوند بدون‌ آنکه‌ قدرت‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ داشته‌ باشند. پس‌ رهروان‌ و رهبران‌ جامعه‌ باید با کمال‌ حسن‌ نیت‌ غربال‌ کنند، مثل‌ یک‌ پدر و مادری‌ که‌ می‌خواهد به‌ بچه‌اش‌ ماهی‌ بدهد. پس‌ غربال‌ شده‌ را در اختیار جامعه‌ قرار بدهد".

پس‌ می‌بینیم که‌ ایشان‌ با همه‌ی بحثهایی‌ که‌ روی‌ حقوق‌ بشر، آزادی‌ و امثالهم‌ دارد، اما وقتی‌ به‌ یک‌ بحث‌ فقهی‌ به‌ نام‌ کتب‌ ضلال‌ برخورد می‌کند همه‌ آن‌ نظرات‌ کمرنگ‌ می‌شود و بحث‌ کتب‌ ضلال‌ در منابع‌ فقهی‌ اصل‌ قرار می‌گیرد و باید به‌ هر شکل‌ از آن‌ دفاع‌ کرد و آن‌ را توجیه‌ کرد و دیگر عقل‌ و عدل‌ و... هم‌ به‌ عنوان‌ اصول‌ پیشینی‌ قرار ندارند و باید این‌ بحث‌ فقهی‌ را به‌ هر نحوی‌ توجیه‌ کرد. توجیه‌اش‌ هم‌ این‌ است‌ که‌ اکثریت‌ مردم‌ مثل‌ بچه‌ می‌مانند و باید تیغهای‌ ماهی‌ را جدا کنیم‌ و بعد بدهیم‌ بچه‌ بخورد. پس‌ ما بایستی‌ کتاب‌ها را غربال‌ کنیم‌ بعد بدهیم‌ مردم‌ بخوانند. این‌ فلسفه‌ کتب‌ ضلال‌ است‌.

در جای‌ دیگر ایشان‌ بحثی‌ دارد که‌ متنش‌ را "شورای‌ نظارت‌ بر نشر آثار استاد" که‌ تحت‌ نظر پسر مرحوم‌ مطهری‌ است‌ به‌ کیهان‌ داده‌ و در کیهان‌ ۲۷/۸/۷۷ و یک‌ بار هم‌ در کیهان‌ ۱۲/۲/۷۸ چاپ‌ شده‌ است‌. من‌ اگر این‌ مطلب‌ از طرف‌ خود کیهان‌ چاپ‌ شده‌ بود، به‌ آن‌ اعتماد نمی‌کردم‌. چون‌ ظاهراً در دین‌ جدیدی‌ که‌ برخی‌ آورده‌اند دروغ‌ گفتن‌ ثواب‌ دارد! اما چون‌ شورای‌ نشر آثار مرحوم‌ مطهری‌ خودش‌ متن‌ را داده‌ است‌ می‌توان‌ بدان‌ استناد کرد. گویا این‌ متن‌ از دست‌ نوشته‌های‌ ایشان‌ است‌. در آنجا گفته‌ است‌ "اسلام‌ برای‌ اهل‌ کتاب‌ آزادی‌ عقیده‌ قائل‌ است‌. به‌ معنی‌ این‌که خود آن‌ عقاید را جرم‌ نمی‌دانیم‌. اما شرک‌ را و مادیگری‌ را جرم‌، قابل‌ تعقیب‌ و حتی‌ اعدام‌ می‌دانیم‌". دقت‌ کنید ایشان‌ مادیگری‌ را جرم‌، قابل‌ تعقیب‌ و حتی‌ اعدام‌ می‌داند. شما با این‌ دیدگاه‌ می‌توانید همه‌ی مارکسیستها را اعدام‌ کنید چرا که‌ مادیگری‌ نه‌ تنها نادرست‌، بلکه‌ جرم‌ هم‌ هست‌. خوب‌ این‌ دیگر اساساً با آزادی‌ و حقوق‌ بشر و حقوق‌ طبیعی‌ و پیشینی‌ بودن‌ عدل‌ و امثالهم‌ تطابقی‌ ندارد. اینجا همان‌ پارادوکسی‌ است‌ که‌ در بحث‌ آزادی‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کردیم‌ که‌ یکجا در حوزه‌ بینش‌ آزادی‌ پذیرفته‌ می‌شود، اما چون‌ در حوزه‌ منبع‌، منبع‌ و روش‌شناسی‌ حوزوی‌ آزادی را نمی‌پذیرد، پارادوکس‌ به‌وجود می‌آید. این‌ پارادوکس‌ یک‌ جایی‌ باید حل‌ بشود. این‌ رویکرد قصد دارد با منبع‌شناسی‌ و روش‌شناسی‌ حوزوی‌؛ بینش‌ جدید را بپذیرد. اما در مواردی‌ مثل‌ بحث‌ ارتداد، کتب‌ ضلال‌ و... مشکلات‌ جدی‌ به‌وجود می‌آید. در مواردی‌ تطبیق‌ این‌ دو حالت‌ با تمهیداتی‌ صورت‌ می‌گیرد مثلاً هم‌ ولایت‌ فقیه‌ مطرح‌ می‌شود و هم‌ پارلمان‌ و جمهوری‌ و به‌ شکلی‌ این‌ پارادوکس‌ رفع‌ و رجوع‌ می‌شود. اما مواردی‌ مثل‌ بحث‌ ارتداد و کتب‌ ضلال‌ و... را به‌ هیچ‌ نحو نمی‌توان‌ رفع‌ و رجوع‌ کرد. اما به‌ علت‌ غلبه‌ و اولویت‌ گرایش حوزوی‌ در دستگاه‌ فکری‌ آقای‌ مطهری‌، ایشان‌ بدون‌ هیچ‌ تردید و مکثی‌ به‌ رویکرد و درونمایه‌ی حکم‌ حوزوی‌، اصالت‌ می‌دهد و از آن‌ دفاع‌ می‌کند. و خیلی‌ صریح‌ هم‌ می‌گوید که‌ این‌ امر با بحث‌ آزادی‌ غربی‌ نمی‌خواند. یا مثلاً یک‌ جا می‌گوید "دموکراسی‌ اسلامی‌ انسانی‌ است‌، اما دموکراسی‌ غربی‌ حیوانی‌ است‌". ولی‌ معلوم‌ نیست‌ دموکراسی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ روش‌ دیگر چه‌ مفهومی‌ در اسلامی‌ و غیراسلامی‌ بودنش‌، دارد. مگر این‌که بخواهیم‌ فلسفه‌ای‌ برای‌ هر یک‌ بتراشیم‌ و تبصره‌هایی‌ به‌ آن‌ بزنیم‌ و آن‌چنان مقیدش‌ بکنیم‌ که‌ دیگر چیز مهمی‌ از آن‌ باقی‌ نماند. البته‌ مرحوم‌ مطهری‌ به‌ علت‌ این‌که بعد از انقلاب‌ زیاد زنده‌ نماندند، نتوانستند نظریاتشان‌ را شفاف‌ کنند که‌ مثلاً بین‌ دموکراسی‌ اسلامی‌ که‌ انسانی‌ است‌ و دموکراسی‌ غربی‌ که‌ حیوانی‌ است‌؛ در عمل‌ چه‌ فرقی‌ وجود دارد و کجاها باید آنها را از هم‌ تفکیک‌ کرد. در مورد کتب‌ ضلال‌ هم‌ به‌ نظر نمی‌رسد منحصراً کتاب‌ها و عکسهای‌ مبتذل‌ منظور باشد. کتب‌ ضلال‌ یعنی‌ کتبی‌ که‌ به‌ لحاظ‌ فکری‌ گمراه‌ کننده‌ است‌ و در جای‌ دیگر هم‌ که‌ گفتند مادیگری‌ جرم‌ است‌. مهمترین‌ مادیگری‌ دوران‌ ما هم‌ مارکسیسم‌ است‌.

ـ برخی‌ بی‌انصافیها در برخورد با شریعتی‌. مثالهای‌ این‌ مسئله‌ متعدد است‌ من‌ خیلی‌ نمی‌خواهم‌ وارد این‌ بحث‌ بشوم‌ فقط‌ خواستم‌ تیترش‌ را گفته‌ باشم‌. اگر شما کتاب‌ "جامعه‌ و تاریخ‌" را بخوانید به‌ موارد زیادی‌ از این‌ مسئله‌ برخورد خواهید کرد. و مسایلی‌ به‌ شریعتی‌ و این‌ نحله‌ منتسب‌ می‌شود که‌ اساساً بحث‌ و منظور آنها نبوده‌ است‌ مثل‌ برخورد ابزاری‌ با اسلام‌ یا تبدیل‌ ابوذر پارسا و مجاهد به‌ ابوذر شکم‌. کجا شریعتی‌ ابوذر را به‌ ابوذر شکم‌ تقلیل‌ داده‌ است‌ یا طرح‌ این‌که از دیدگاه‌ شریعتی‌ "یگانه‌ نیروی‌ اصلی‌ حاکم‌ بر انسان‌ اقتصاد است‌" (که‌ می‌دانیم نظر شریعتی‌ و دیگر نوگرایان‌ دینی‌ اصلاً این‌چنین نیست‌) و یا به‌ کارگیری‌ واژگانی‌ هم‌چون تأویل‌ مسخره‌، برداشت‌ وحشتناک‌، توجیه‌ خیالی‌ و... نامه‌ای‌ که‌ ایشان‌ به‌ آقای‌ خمینی‌ نوشته‌ است‌ دیگر اوج‌ این‌ بی‌انصافی‌هاست‌. متأسفانه‌ می‌بینیم آقای‌ مطهری‌ وقتی‌ به‌ عکس‌العمل‌ می‌افتد حتی‌ گاه‌ برخی‌ چیزهای‌ ابتدایی‌ را هم‌ زیر پا می‌گذارد. در همین‌ کتاب‌ جامعه‌ و تاریخ‌ آیه‌ی وَ نرید اَن‌ نمن‌ علی‌ الذین‌... را ماضی‌ معنا می‌کند، در حالیکه‌ دوستانی‌ که‌ عربی‌ خوانده‌اند می‌دانند "نرید" فعل‌ مضارع‌ است‌، نه‌ ماضی‌. اما ایشان‌ پس‌ از ماضی‌ معنی‌ کردن‌ این‌ فعل‌ مضارع‌ اشاره‌ می‌کند این‌ آیه‌ ربطی‌ به‌ این‌ حرفها که‌ شما می‌گویید (آخر تاریخ‌ مستضعفین‌ پیروز می‌شوند) ندارد، بلکه‌ یک‌ واقعه‌ای‌ بوده‌ که‌ همان‌ موقع‌ اتفاق‌ افتاده‌ و تمام‌ شده‌ است‌. البته‌ ایشان‌ می‌توانست‌ بگوید فعل‌ مضارع‌ که‌ در آیه‌ به‌ کار رفته‌ است‌ برای‌ یک‌ مقطع‌ زمان‌ خاصی‌ در آینده‌ نزدیک‌ در همان‌ موقع‌ بوده‌ است‌، ولی‌ ایشان‌ نمی‌تواند فعل‌ مضارع‌ را ماضی‌ معنی‌ کند . جالب این‌که ما در نهج البلاغه هم می‌بینیم حضرت علی این آیه رادر مورد آینده و انتهای تاریخ می‌بیند.

ـ معرفی‌ معارف‌ تاریخی‌ مسلمانان‌ به‌ عنوان‌ معارف‌ اسلامی‌. ایشان‌ اساساً کلام‌، فقه‌ و اصول‌، منطق‌ و فلسفه‌ (حداقل‌ این‌ دو را همه‌ می‌گویند یونانی‌ زده‌ است‌) به‌ عنوان‌ علوم‌ اسلامی‌ معرفی‌ می‌کند و یکی‌ از اصطکاکهای‌ جدی‌ بین‌ شریعتی‌ و مطهری‌ (و بلکه‌ نوگرایی‌ دینی‌ با سنت‌گرایی‌ یا با رفرمیسم‌ دینی‌) همین‌ معارف‌ تاریخی‌ است‌. شریعتی‌ (در م‌.آ ۱۶، ص‌ ۷۲) از "کنار گذاشتن‌" و "ای‌ کاش‌ نبودن‌" این‌ معارف‌ حرف‌ می‌زند. از منظر نوگرایی‌ مذهبی‌ ما تنها به‌ عنوان‌ فرهنگ‌ می‌توانیم از آنها استفاده‌ کنیم‌. شریعتی‌ هم‌ یک‌ جا می‌گوید وقتی‌ که‌ غربی‌ها می‌آیند مثلاً یک‌ فیسلوف‌ بزرگی‌ را به‌ عنوان‌ میراث‌ و مفاخرشان‌ مطرح‌ می‌کنند ما هم‌ ابوعلی‌سینا را جلویشان‌ می‌گذاریم یعنی‌ ما هم‌ می‌گوییم چه‌ پشتوانه‌های‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌ داریم‌ ولی‌ ما نمی‌آییم‌ بگوییم‌ که‌ حرف‌ ابوعلی‌سینا همان‌ قرائتی‌ است‌ که‌ ما از دین‌ قبول‌ داریم‌. آن‌ قرائت‌ فلسفی‌ ما قبل‌ مدرنی‌ که‌ فلسفه‌ (چه‌ مشائی‌ و چه‌ صدرائی‌اش‌) از اسلام‌ داشتند را ما به‌ عنوان‌ اسلام‌ اصیل‌ معرفی‌ نمی‌کنیم‌. و یا اساساً منطقی‌ که‌ در حوزه‌ها تدریس‌ می‌شود را که‌ دیگر ما نمی‌توانیم‌ به‌ عنوان‌ منطق‌ اسلامی‌ و جزئی‌ از معارف‌ اسلامی‌ معرفی‌ کنیم‌ و یا آن‌ را شرط‌ ورود و شناخت‌ معارف‌ دینی‌مان‌ قرار بدهیم‌. تا آنجا که‌ در المیزان‌ گفته‌ شده‌ هر کسی‌ می‌خواهد قرآن‌ را بفهمد باید این‌ منطق‌ را خوانده‌ باشد. یعنی‌ ما باید با منطق‌ یونانی‌ نگاه‌ واقع‌گرای‌ قرآن‌ را بفهمیم‌. این‌ دو نگاه‌ اساساً جنس‌شان‌ یکی‌ نیست‌. حتی‌ در همین‌ بحثی‌ که‌ دکتر سروش‌ الان‌ مطرح‌ می‌کند و اسلام‌ها را به‌ سه‌ نوع‌ تقسیم‌ می‌کند اسلام‌ معرفت‌اندیش‌، تجربت‌اندیش‌ و مصلحت‌اندیش‌، جای‌ الگوی‌ اسلام‌ "پیامبرانه‌" در میان‌ این‌ سه‌ نوع‌ اسلام‌ معلوم‌ نیست‌. اسلام‌ پیامبرانه‌ را نه‌ می‌شود به‌ اسلام‌ عرفانی‌ تقلیل‌ داد و نه‌ به‌ اسلام‌ فلسفی‌ و... همان‌طور که‌ نمی‌شود به‌ اسلام‌ فقهی‌ هم‌ تقلیل‌ داد. اسلام‌ قرآن‌ و پیامبر یک‌ نوع‌ خاصی‌ است‌ که‌ شاید فقط‌ بتوان‌ گفت‌ "اسلام‌ پیامبرانه‌"، اسلامی‌ که‌ شریعتی‌ می‌گوید اسلام‌ مجاهدپرور است‌. بعضی‌ها فکر می‌کنند منظور از این‌ اسلام‌ فقط‌ اسلامی‌ است‌ که‌ به‌ دنبال‌ بزن‌ و بکش‌ است‌ یا فقط‌ می‌خواهد انقلاب‌ کند در حالیکه‌ خود شریعتی‌ می‌گوید باید با دو بال‌ ابوذر و مولوی‌ حرکت‌ کرد و نمی‌خواهد عرفان‌ را از ایدئولوژی‌اش‌ بیرون‌ بگذارد.

هم‌چنین‌ تلقی‌ای‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ از توحید دارد هم‌ شاید از نظر مسائل‌ بینشی‌ مهم‌ باشد. ایشان‌ توحید را دقیقاً به‌ یک‌ قالب‌ کلامی‌ ـ فلسفی‌ با صفات‌ سلبی‌ و ثبوتی‌ خداوند و... تقلیل‌ می‌دهد، همان‌ بحثهایی‌ که‌ ایشان‌ گاه‌ در قالب‌ فلسفه‌ مشائی‌ و گاه‌ در قالب‌ فلسفه‌ صدرائی‌ می‌خواهد توحید را معرفی‌ بکند.

ـ "خود" اسلام‌ پنداری‌. شاید این‌ نقطه‌ ضعف‌ و نقطه‌ منفی‌ مهم‌ را نه‌ تنها در آقای‌ مطهری‌ بلکه‌ در بسیاری‌ از روحانیون‌ ببینیم‌ که‌ حرف‌ خود و حوزه‌ها را "اصل‌" اسلام‌ می‌پندارند. یعنی‌ وقتی‌ حرف‌ می‌زنند و برداشتها و مواریث‌ تاریخی‌شان‌ را بیان‌ می‌کنند، می‌گویند: "نظر اسلام‌ این‌ است‌ که‌...". ما این‌ تعبیر را روی‌ منبرها زیاد شنیده‌ایم‌. یا مثلاً ایشان‌ می‌گوید اقبال‌ لاهوری‌ و امثالهم‌ با معارف‌ اسلامی‌ آشنا نیستند. یعنی‌ معارف‌ حوزوی‌ معادل‌ معارف‌ اسلامی‌ معرفی‌ می‌شود، همان‌ معارف‌ حوزوی‌ که‌ علامه‌ طباطبایی‌ (در جلد ۱۱ المیزان‌ صفحه‌ ۱۱۷) درباره‌ی آن‌ اذعان‌ کرده‌ است‌ که‌ "سیستم‌ درسی‌ حوزه‌ها به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ فرد می‌تواند در آن‌ مجتهد بشود اما دست‌ به‌ جلد قرآن‌ هم‌ نزند". یعنی‌ در دین‌شناسی‌ حوزوی‌ یک‌ سری‌ آیات‌ احکام‌ را جدا کرده‌ و در متون‌ فقهی‌ و درسی‌ ریخته‌اند و در فقه‌ اساساً خود قرآن‌ غایب‌ است‌. خوب‌ اگر دغدغه‌ی استناد هم‌ داشته‌ باشیم‌ این‌ چه‌ نوع‌ دین‌شناسی‌ است‌ که‌ منبع‌ و مرجع‌ اصلی‌ دین‌ در آن‌ غایب‌ است‌. پس‌ چگونه‌ می‌توان‌ سیستمی‌ که‌ این‌ لنگی‌ اساسی‌ را دارد به‌ عنوان‌ نظر اصلی‌ اسلام‌ معرفی‌ کرد.

ـ عدم‌ نسبی‌ نگری‌. نسبی‌ نگری‌ در اندیشه‌ی آقای‌ مطهری‌ جایی‌ ندارد (نسبی‌نگری‌ نه‌ نسبی‌گرایی‌). ایشان‌ اساساً یک‌ شاخص‌ نهایی‌ شده‌ و مطلق‌ دارد، یک‌ جای‌ ثابت‌ ایستاده‌ است‌ و از آنجا همه‌ جای‌ دنیا و همه‌ مقولات‌ را می‌بینید و همه‌چیز را نقد می‌کند (یکی‌ از نقدهایی‌ هم‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ به‌ روی‌ مارکسیسم‌ دارد همین‌ است‌: نسبیت‌ در شناخت‌). این‌ هم‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ باید بعداً به‌طور مستقل‌ و تفصیلی‌تری‌ روی‌ آن‌ بحث‌ کرد.

ـ فلسفی‌ دانستن‌ جهان‌بینی مذهبی‌. ایشان‌ دقیقاً براساس‌ آن‌ جایی‌ که‌ خودش‌ ایستاده‌ است‌ جهان‌بینی دینی‌ را بسیار نزدیک‌ به‌ جهان‌بینی فلسفی‌ می‌داند. اما به‌ نظر می‌رسد نگاه‌ پیامبران‌ و جهان‌بینی پیامبرانه‌ای که مثلاً در قرآن آمده را به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌شود به‌ یک‌ نگاه‌ فلسفی‌ تقلیل‌ داد، هر چند این‌ نگاه‌ درونمایه‌ی فلسفی‌ هم‌ دارد.

ـ فرا تاریخی‌ دیدن‌ احکام‌. در این‌ مورد آقای‌ مطهری‌ حتی‌ از آقای‌ باقر صدر هم‌ عقبتر است‌ و از همه‌ احکامی‌ که‌ در فقه‌ آمده‌ به‌طور دربست‌، دفاعی‌ مطلق‌ می‌کند، در مورد مهر زنان‌، دفاع‌ شدید از حق‌ طلاق‌ و... و در یک‌ جا می‌گوید "اگر زن‌ مرد را نخواهد، مرد او را براه‌ می‌آورد، اما توهین‌ به‌ زن‌ است‌ که‌ اگر مرد او را نخواهد در خانه‌ی او زندگی‌ کند!" این‌ استدلالی‌ است‌ که‌ ایشان‌ آورده‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد ریشه‌ این‌ رویکرد به‌ روش‌ اسلام‌شناسی ایشان‌ برگردد. اما حتی‌ مرحوم‌ باقرصدر در کتاب‌ سنتهای‌ تاریخ‌ در قرآن‌ می‌گوید مزارعه‌، مضاربه‌ اجاره‌، مساقات‌ و... ربطی‌ به‌ اسلام‌ ندارد. اینها مسایل‌ اقتصاد ۸۰۰ سال‌ پیش‌ است‌. اما مرحوم‌ مطهری‌ می‌گوید بعضی‌ها خیلی‌ تجددگرا شده‌اند و می‌گویند مضاربه‌ مال‌ قدیم‌ است‌، آن‌ یکی‌ مال‌ دوره‌ی فئودالیته‌ است‌ و... یعنی‌ یک‌ نوع‌ فیکس‌ کردن‌ و فرا تاریخی‌ دیدن‌ احکام‌ در آموزه‌های‌ ایشان‌ وجود دارد. یک‌ ریشه‌ دیگر این‌ رویکرد نگاه‌ کلامی‌ و جدلی‌ آقای‌ مطهری‌ است‌. و یک‌ مقدار هم‌ بخاطر دور بودن‌ از عرصه‌ی بحثهای‌ عینی‌تر و به‌خصوص بحثهای‌ اقتصادی‌ است‌. اما مثلاً مرحوم‌ باقر صدر وقتی‌ وارد بحثهای‌ اقتصادی‌ می‌شود آرام‌، آرام‌ در ذهنش‌ تغییر و تحولی‌ اتفاق‌ می‌افتد و در همان‌ کادر نظرگاه‌ حوزوی‌، اما عینی‌تر و روشنتر با این‌ مسایل‌ برخورد می‌کند. حتی‌ خود آقای‌ مطهری‌ هم‌ در اواخر عمر که‌ وارد بحث‌ و تأمل‌ در مباحث‌ اقتصادی‌ می‌شود، به‌ نظرگاههای‌ عینی‌تر و جدیدتری‌ می‌رسد و مثلاً می‌گوید ماشین‌ یک‌ امر مستحدثه‌ است‌، سرمایه‌داری‌ یک‌ امر مستحدثه‌ است‌. یعنی‌ وقتی‌ یک‌ مقدار وارد جزئیات‌ می‌شود پیش‌ فرض‌های مسلمی‌ که‌ گویا به‌طور فیکس‌ و قطعی‌ باید از آن‌ دفاع‌ بکند را تا حدودی‌ کنار می‌گذارد یا حداقل‌ تعارضی‌ بین‌ نظرگاههای‌ استدلالی‌ و اجتهادی‌ جدید و آموزه‌های‌ قدیم‌ احساس‌ نمی‌کند. (به‌ درستی‌ و نادرستی‌ نظرگاههای‌ جدیدشان‌ کاری‌ نداریم‌). ولی‌ وقتی‌ بحث‌ کتب‌ ضلال‌ پیش‌ می‌آید، دیگر گویی‌ باید از آن‌ به‌ هر نحو شده‌، به‌طور دربست‌ دفاع‌ کرد.

ـ عدم‌ کار جدی‌ روی‌ قرآن‌ و تاریخ‌ اسلام‌. آقای‌ مطهری‌ در آن‌ حدی‌ که‌ روی‌ متون‌ و علوم‌ تاریخی‌ حوزوی‌ کارکرده‌ است‌ روی‌ قرآن‌ و تاریخ‌ صدر اسلام‌ کار نکرده‌ است‌. نگاه‌ تاریخی‌ و مستندات‌ تاریخی‌ افراد خیلی‌ جالب‌ و قابل‌ توجه‌ است‌. مرحوم‌ بازرگان‌ همه‌اش‌ به‌ قرآن‌ یا تاریخ‌ پیامبر مثال‌ می‌زند اما مثلاً از امام‌ حسین‌ کم‌تر بحث‌ می‌کند. مرحوم‌ محمدتقی‌ شریعتی‌ هم‌ نگاه‌ قرآنی‌ دارد، اما در بحث‌ تاریخی‌اش‌ گهگاه‌ به‌ امام‌ حسین‌ هم‌ مثال‌ می‌زند و کتاب‌ "چرا حسین‌ قیام‌ کرد؟" را هم‌ می‌نویسد. شریعتی‌ بیش‌تر به‌ امام‌ علی‌ و پیامبر و ابوذر و جنبشهای‌ شیعه‌ ـ به‌ویژه سربداران‌ ـ استناد می‌کند، دکتر سروش‌ بیش‌تر از آنچه‌ که‌ به‌ پیامبر استناد کند به‌ امام‌ محمد غزالی‌ یا به‌ مولوی‌ استناد می‌کند. نگاه‌ و استنادات‌ تاریخی‌ دغدغه‌های‌ افراد را نشان‌ می‌دهد. یا آقای‌ طالقانی‌ بیش‌تر به‌ قرآن‌ توجه‌ دارد و هر موقع‌ هم‌ بحث‌ سیاسی‌ می‌کند، در ابتدا یک‌ آیه‌ می‌خواند بعد شروع‌ می‌کند به‌ تفسیر کردن‌ و بعد بحث‌ سیاسی‌ و نتیجه‌گیری‌ کردن‌. در حوزه‌ها، در این‌ اواخر، شروع‌ شده‌ بود که‌ روی‌ قرآن‌ هم‌ بحثهایی‌ بکنند و یا تفسیر قرآن‌ هم‌ جزء درس‌های حوزه‌های‌ جدید التأسیس‌ قرار گرفته‌ بود و یا روی‌ تاریخ‌ اسلام‌ هم‌ توجهی‌ می‌کردند. تاریخ‌ اسلام‌ واقعاً در حوزه‌ها غایب‌ بود. کتاب‌ فروغ‌ ابدیت‌ آقای‌ جعفر سبحانی‌ این‌ اواخر کتب‌ درسی‌ حوزه‌ها شده‌ بود. در مورد آقای‌ مطهری‌ هم‌ این‌ مسئله‌ به‌طور نسبی‌ وجود داشت‌. البته‌ آقای‌ مطهری‌ نسبت‌ به‌ برخی‌ دیگر از افراد حوزوی‌، روی‌ قرآن‌ و نهج‌البلاغه‌ بیش‌تر کار کرده‌ است‌ و شاید بتوان‌ ریشه‌ برخی‌ از نگاههای‌ مثبت‌تری‌ که‌ در آراء ایشان‌ به‌ویژه در دیدگاه‌ اجتماعی‌ وجود دارد را به‌ آشنایی‌اش‌ با نهج‌البلاغه‌ نسبت‌ داد. چون‌ مطالب‌ نهج‌البلاغه‌، مباحثی‌ بسیار عینی‌ است‌. یک‌ دولتمرد (در عین‌ حال‌ دین‌شناس‌ و متفکر) دارد حرف‌ می‌زند و صرفاً سخنرانی‌ و بحث‌ دینی‌ نیست‌. برای‌ فرماندارانشان‌ نامه‌ نوشته‌ و روی‌ حوداث‌ پیش‌ آمده‌ سیاسی‌ نظر داده‌ و مثل‌ مجموعه‌ مقالات‌ و یادداشتهای‌ سیاسی‌ و فکری‌ یک‌ دولتمرد می‌باشد. اینها خیلی‌ عینی‌ است‌: مالک‌ وقتی‌ به‌ مصر رفتی‌ مردم‌ یا در دین‌ با تو برادرند یا در آفرینش‌ با تو برابرند. این‌ جمله‌ را هر آدمی‌ بخواند بالاخره‌ می‌فهمد یعنی‌ چه‌، یا فرض‌ کنید با من‌ با مداهنه‌ حرف‌ نزنید، و اگر انتقاد دارید خیلی‌ جدی‌ بگویید، با من‌ مثل‌ جبارها حرف‌ نزنید و...، اینها دیگر خیلی‌ روشن‌ و عینی‌ است‌ و کم‌تر قابل‌ تفسیرهای‌ ذهنی‌ است‌ و دایره‌ معنایی‌اش‌ خیلی‌ محدود و روشن‌ است‌. این‌ خصیصه‌ در آقای‌ منتظری‌ در یک‌ سطح‌ بالاتر وجود داشت‌ و آن‌ چیزی‌ که‌ باعث‌ شد آیت‌الله منتظری‌ خودش‌ را از برخی‌ روندها جدا کند و کنار بکشد، همین‌ آشنایی‌اش‌ با نهج‌البلاغه‌ بود.

ـ نگاه‌ عمدتاً منفی‌ نسبت‌ به‌ غرب‌. هر چند آقای‌ مطهری‌ به‌ برخی‌ از فیلسوفهای‌ غربی‌ استناد می‌کند ولی‌ اکثراً آنها را می‌کوبد و هر جا مثلاً نقل‌ قولی‌ از آنها می‌آورد یک‌ نقل‌ قول‌ هم‌ از فیلسوف‌های‌ این‌ طرف‌ می‌آورد و می‌خواهد بگوید ما خودمان‌ بهترش‌ را داریم‌! و یک‌ نوع‌ مصاف‌ میلیمتری‌ با آنها دارد. آن‌ تسامحی‌ که‌ در علامه‌ طباطبایی‌ وجود دارد در آقای‌ مطهری‌ کم‌تر است‌. علامه‌ طباطبایی‌ با هانری‌ کربن‌ ارتباط‌ دارد و می‌نشیند و گفتگو و بحث‌ می‌کند اما آقای‌ مطهری‌ یک‌ مقدار خودش‌ را کنار می‌کشد. در عرصه‌های‌ نظری‌ هم‌ تسامحی‌ که‌ در آرای‌ آقای‌ طباطبایی‌ هست‌، بیش‌تر است‌. (مثلاً بحثی‌ که‌ ایشان‌ روی‌ اعتبارات‌ دارد را آقای‌ مطهری‌ نمی‌پذیرد و نقد می‌کند).

ـ آزادی‌ فکر، نه‌ آزادی‌ عقیده‌. آقای‌ مطهری‌ بحثی‌ تحت‌ عنوان‌ آزادی‌ فکر و آزادی‌ عقیده‌ دارد و آزادی‌ فکر و آزادی‌ عقیده‌ را تفکیک‌ می‌کند. وی‌ مقاله‌ای‌ تحت‌ همین‌ عنوان‌ در کتاب‌ "در پیرامون‌ انقلاب‌ اسلامی‌" دارد که‌ دوستان‌ حتماً آن‌ را بخوانند. خلاصه‌ و چکیده‌ این‌ بحث‌ این‌ است‌ که‌ ما در اسلام‌ آزادی‌ فکر داریم‌، همه‌ آزاد هستند فکر بکنند، اما آزادی‌ عقیده‌ نداریم‌. هر کس‌ آزاد است‌ که‌ فکر بکند اما ما هر عقیده‌ای‌ که‌ افراد به‌ آن‌ برسند را قبول‌ نداریم‌ و آزاد نمی‌دانیم‌. مثلاً بت‌پرستی‌، دیگر آزاد نیست‌. از این‌ مثالها شروع‌ می‌کند و آرام‌ آرام‌ جلو می‌آید و به‌ نظر می‌رسد در پایان‌ ما به‌ اینجا برسیم‌ که‌ فقط‌ باید اسلام‌ حوزه‌ها را قبول‌ کنیم‌. این‌ موضع‌ پارادوکسیکال‌ و واقعاً عجیب‌ است‌. خودتان‌ حتماً این‌ متن‌ را به‌طور کامل‌ بخوانید. در صفحه‌ی ۹۸ بعد از توضیحات‌ می‌گوید: "شما هیچ‌ می‌توانید باور کنید که‌ یک‌ بشر با فکر و عقل‌ آزاد خودش‌ به‌ اینجا برسد که‌ بت‌ را باید پرستش‌ کرد و فکر منطقی‌ به‌ اینجا برسد که‌ گاو را باید پرستش‌ کرد، اینها ریشه‌هایی‌ غیر از عقل‌ و فکر دارد. مثلاً در ابتدا افرادی‌ پیدا می‌شوند، سودجو و استثمارگر که‌ می‌خواهند افراد دیگر را به‌ زنجیر بکشند (بعد در ادامه‌اش‌ در صفحه‌ی بعد می‌گوید) آیا با اینها باید مبارزه‌ کرد یا نباید مبارزه‌ کرد؟ یعنی‌ آیا آزادی‌ فکر که‌ می‌گوییم بشر "فکر"ش‌ باید آزاد باشد شامل‌ "عقیده‌" به‌ این‌ معنا هم‌ می‌شود. مغالطه‌ای‌ که‌ در دنیای‌ امروز وجود دارد، در همین‌ جاست‌ از یک‌ طرف‌ می‌گویند فکر و عقل‌ بشر باید آزاد باشد و از طرف‌ دیگر می‌گویند عقیده‌ هم‌ باید آزاد باشد، بت‌پرست‌ هم‌ باید در عقیده‌ی خودش‌ آزاد باشد، گاو پرست‌ هم‌ باید در عقیده‌ی خودش‌ آزاد باشد، اژدها پرست‌ هم‌ باید در عقیده‌ی خودش‌ آزاد باشد، هر کسی‌ هرچه را که‌ می‌پرستد، هر چیزی‌ را که‌ به‌ عنوان‌ عقیده‌ برای‌ خودش‌ انتخاب‌ کرده‌ است‌ باید آزاد باشد و حال‌ آنکه‌ این‌گونه عقاید ضد آزادی‌ فکر است‌(بعد در ادامه‌ می‌گوید) خود اعلامیه‌ حقوق‌ بشر هم‌ همین‌ اشتباه‌ را کرده‌ است‌ "هر عقیده‌ای‌ که‌ خودش‌ برای‌ خودش‌ انتخاب‌ کرده‌ محترم‌ است‌"، عجبا! ممکن‌ است‌ بشر خودش‌ برای‌ خودش‌ زنجیر انتخاب‌ کند و به‌ دست‌ و پای‌ خودش‌ ببندد (بعد در ادامه‌ می‌افزاید) آیا این‌ است‌ که‌ ما بشر را هدایت‌ بکنیم‌ در راه‌ ترقی‌ و تکامل‌، یا این‌ است‌ که‌ بگوییم‌ آقا چون‌ تو بشر هستی‌، انسان‌ هستی‌ و هر انسانی‌ احترام‌ دارد، تو اختیار‌داری هرچه را که‌ خودت‌ برای‌ خودت‌ بپسندی‌، من‌ هم‌ برای‌ تو می‌پسندم‌ و برایش‌ احترام‌ قائل‌ هستم‌ ولو آن‌ را قبول‌ ندارم‌ و می‌دانم که‌ دروغ‌ و خرافه‌ است (بعد در ادامه‌ می‌گوید) این‌ بزرگ‌ترین اشتباه‌ است‌ (و در صفحه‌ ۱۰۳ می‌افزاید) بنابراین‌ بسیار تفاوت‌ است‌ میان‌ آزادی‌ تفکر و آزادی‌ عقیده‌(برای‌ فهم‌ این‌ موضع‌ آقای‌ مطهری‌ ما نباید تنها به‌ مثالها و مصادیقی‌ که‌ خود ایشان‌ مطرح‌ کرده‌ توجه‌ کنیم‌. وقتی‌ ما یک‌ حکم‌ کلی‌ می‌دهیم، مصادیق‌ را خودمان‌ تعیین‌ نمی‌کنیم‌. بلکه‌ یک‌ روش‌ و رویکرد را پایه‌گذاری‌ می‌کنیم ایشان‌ در اینجا دارد یک‌ روش‌ را پایه‌گذاری‌ می‌کند و می‌گوید) اگر اعتقادی‌ بر مبنای‌ تفکر باشد، عقیده‌ای‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ ریشه‌ی آن‌ تفکر است‌، اسلام‌ چنین‌ عقیده‌ای‌ را می‌پذیرد. غیر از این‌ عقیده‌ را اساساً قبول‌ ندارد. آزادی‌ این‌ عقیده‌، آزادی‌ فکر است‌ اما عقایدی‌ که‌ برمبناهای‌ وراثتی‌ و تقلیدی‌ و از روی‌ جهالت‌، به‌ خاطر فکر نکردن‌ و تسلیم‌ شدن‌ در مقابل‌ عوامل‌ ضد فکر (دقت‌ کنید کلمات‌ چقدر کلی‌ و کش‌دار است‌) در انسان‌ پیدا شده‌ است‌، اینها را هرگز اسلام‌ به‌ نام‌ آزادی‌ عقیده‌ نمی‌پذیرد. (در ادامه‌ می‌گوید) ایراد ما هم‌ همین‌ است‌. ما می‌گوییم طرز تفکر شما در باب‌ دین‌ غلط‌ است‌ آن‌ دینی‌ که‌ تو می‌گویی، عقیده‌ به‌ آن‌ دین‌ آزاد است‌ را اصلاً من‌ قبولش‌ ندارم‌. من‌ دین‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ راه‌ واقعی‌ برای‌ سعادت‌ بشر معتقدم‌، در راه‌ واقعی‌ برای‌ سعادت‌ بشر نباید گفت‌ عقیده‌ یک‌ انسان‌ ولو آنکه‌، آن‌ عقیده‌ برمبنای‌ تفکر نباشد آزاد است‌ (بعد پایین‌تر می‌گوید) اگر مردم‌ منطقه‌ای‌ دلشان‌ می‌خواهد که‌ تراخم‌ داشته‌ باشند، صدی‌ نودشان‌ که‌ تراخم‌ دارند، خودشان‌ تراخم‌ را انتخاب‌ کرده‌اند، آیا شما می‌روید از آنها اجازه‌ بگیرید که‌ آیا به‌ ما اجازه‌ می‌دهید که‌ تراخمهای‌ شما را معالجه‌ کنیم‌ یا از هر طریق‌ ممکن‌ بتوانید، ولو آنها را اغفال‌ کنید و گولشان‌ بزنید، ولو دست‌ و پایشان‌ را ببندید، تراخمشان‌ را معالجه‌ می‌کنید و می‌گویید من‌ به‌ اینها خدمت‌ کرده‌ام‌، خودشان‌ نمی‌فهمند.(مثال‌ تراخم‌ برای‌ فکر و تفکر خیلی‌ قابل‌ بحث‌ است‌. ما هر عقیده‌ی مخالفی‌ را می‌توانیم بگوییم‌ این‌ تراخم‌ فکر است‌. چه‌ کسی‌ باید تراخمی‌ بودن‌ یا نبودن‌ یک‌ فکر را تشخیص‌ بدهد؟ این‌ مسئله‌ خیلی‌ مهم‌ است‌. آنها می‌توانند بگویند مارکسیسم‌، لیبرالیسم‌ و... و حتی‌ همه‌ اندیشه‌ها بجز اندیشه‌ خود ما، همه‌ تراخم‌های‌ فکر بشر هستند. بعد ایشان‌ می‌گوید) آنکه‌ می‌گوید من‌ می‌خواهم جهالت‌ را انتخاب‌ بکنم‌، من‌ نمی‌خواهم‌ با سواد شوم‌، او نمی‌فهمد، به‌زور باید با سوادش‌ کرد، به‌زور باید به‌ او خدمت‌ کرد.

بنابراین‌ خلاصه‌ی عرایض‌ امشب‌ ما این‌ شد که‌ در اسلام‌ آزادی‌ تفکر هست‌ و آزادی‌ عقیده‌ای‌ که‌ بر مبنای‌ تفکر درست‌ شده‌ باشد، هست‌، اما آزادی‌ عقیده‌ که‌ مبنایش‌ فکر نیست‌ هرگز در اسلام‌ وجود ندارد (البته‌ در ادامه‌ ایشان‌ می‌گوید) دین‌ اکراه‌ بردار نیست‌. اساساً ایمانی‌ که‌ اسلام‌ می‌خواهد قابل‌ اجبار کردن‌ نیست‌، امکان‌ اجبار ندارد. مگر می‌شود کسی‌ را آن‌ طور که‌ اسلام‌ از او ایمان‌ می‌خواهد، مجبور کرد. (بعد در انتها، جمع‌بندی‌شان‌ این‌ است) لااکراه‌ فی‌الدین‌ قد تبیین‌ الرشد من‌ الغی‌، دیگر اکنون‌ حقیقت‌ آشکار شده‌ است‌، راه‌ هدایت‌ از راه‌ ضلالت‌ آشکار شده‌ است‌، اگر کسی‌ راه‌ هدایت‌ را نگیرد، جز بیماری‌ چیز دیگری‌ نیست‌. (ببینید تأکید بر این‌ است‌ که‌ اگر کسی‌ راه‌ هدایت‌ را نگیرد جز "بیماری‌" چیز دیگری‌ نیست‌. در ادامه‌ ایشان‌ می‌آید روی‌ اجباری‌ نبودن‌ دین‌ بحث‌ می‌کند و بعد می‌گوید) بسیاری‌ از مسائل‌ اجتماعی‌ است‌ که‌ اگر سرپرست‌های‌ اجتماع‌ افراد بشر را هدایت‌ و سرپرستی‌ نکنند گمراه‌ می‌شوند، اگر هم‌ بخواهند ولو با حسن‌ نیت‌ تا چه‌ برسد به‌ آنکه‌ سؤ نیت‌ داشته‌ باشند به‌ بهانه‌ این‌که مردم‌ قابل‌ و لایق‌ نیستند و خودشان‌ نمی‌فهمند آزادی‌ را از آنها بگیرند به‌ حساب‌ این‌که مردم‌ خودشان‌ لیاقت‌ ندارند این‌ مردم‌ تا ابد بی‌لیاقت‌ باقی‌ می‌مانند (پس‌ در اینجا بحث‌ می‌آید بر سر این‌که باید به‌ مردم‌ آزادی‌ داده‌ شود که‌ بتوانند تجربه‌ کنند، بتوانند فکر بکنند. اما در ادامه‌اش‌ این‌ بحث‌ است‌ که‌ ما عقیده‌ای‌ را قبول‌ داریم‌ که‌ در نهایت‌ براساس‌ فکر باشد. در اینجا است‌ که‌ همان‌ پارادوکس‌ بزرگ‌ شکل‌ می‌گیرد. اما در همین‌جا ایشان‌ می‌گوید) این‌ها هم‌ یک‌ سلسله‌ مسائلی‌ است‌ که‌ بشر را اصلاً باید در این‌ مسائل‌ آزاد گذاشت‌ تا به‌ حد رشد و بلوغ‌ اجتماعی‌ لازم‌ برسد (بعد می‌گوید) اگر ما بگوییم‌ که‌ شما فکر نکنید، این‌ها همیشه‌ در انحراف‌ می‌مانند (و می‌افزاید) با عصبانیت‌ نمی‌شود دین‌ خدا را قائم‌ و راست‌ کرد. با عصبانیت‌ برهان‌ خدا ظاهر نمی‌شود. (اما جمع‌بندی‌ نهایی‌ بحث‌ این‌ است‌ که‌ می‌گوید) شما نظیر و شبیه‌ این‌ها را در کجا پیدا می‌کنید (بعد از بحثی‌ که‌ راجع‌ به‌ آزادی‌ فکر می‌کند می‌گوید شبیه‌ و نظیر این‌ آزادی‌ را شما کجا پیدا می‌کنید. بعد می‌گوید) این‌ برای‌ چه‌ بود؟ برای‌ این‌که اسلام‌ به‌ منطق‌ خودش‌ اعتماد داشت‌. اسلام‌ چون‌ به‌ منطق‌ خودش‌ اعتماد داشت‌ هیچ‌ وقت‌ نمی‌آمد مردم‌ را بترساند و بگوید درباره‌ی این‌ مسائل‌ فکر نکن‌، درباره‌ی خدا فکر نکن‌، بلکه‌ می‌گفت‌ هرچه دلت‌ می‌خواهد فکر کن‌ ولی‌ به‌ شرط‌ این‌که اساسی‌ فکر کنید، روی‌ منطق‌ فکر کنید. دقت‌ کنید بحث‌ ما سر همین‌ قسمت‌ است‌ می‌گوید اسلام‌ می‌گوید فکر کن‌، اینها مسائلی‌ نیست‌ که‌ روی‌ آن‌ فکر نکنی‌ ولی‌ "به‌ شرط‌" این‌که اساسی‌ فکر کنی‌، روی‌ منطق‌ فکر کنی‌. آیا معنای‌ این‌ قید جز این‌ است‌ که‌ اگر فکر کردی‌ باید حتماً به‌ نتیجه‌ای‌ که‌ ما می‌گوییم برسی‌؟

پارادوکس‌ بزرگ‌ اینجا شکل‌ می‌گیرد که‌ ما بگوییم‌ آزادی‌ فکر هست‌ اما آزادی‌ عقیده‌ نیست‌. چرا که‌ بعضی‌ از عقاید ریشه‌اش‌ در فکر نیست‌. آزاد هستی‌ که‌ فکر کنی‌ به‌ شرط‌ آنکه‌ "خوب‌ فکر کنی‌"! این‌ پارادوکس‌ در نهایت‌ به‌ اینجا می‌رسد که‌ مادیگری‌ جرم‌ قابل‌ تعقیب‌ و حتی‌ اعدام‌ است‌. مادیگری‌ دیگر بت‌پرستی‌ نیست‌، مادیگری‌ دیگر گاوپرستی‌ نیست‌ که‌ ایشان‌ مثال‌ می‌زند، امروزه‌ مادیگری‌ یعنی‌ مارکسیسم‌. ما می‌توانیم یک‌ مکتب‌ را نقد کنیم‌ و قبول‌ نداشته‌ باشیم‌ ولی‌ نمی‌توانیم‌ بگوییم‌ اعتقاد به‌ آن‌ جرم‌ یا قابل‌ مجازات‌ و اعدام‌ است‌. اما در اینجا چون‌ مبانی‌ این‌ دیدگاه‌ از برخی‌ منابع‌ حوزوی‌ (در رابطه‌ با ارتداد) ریشه‌ گرفته‌ است‌، نهایتاً به‌ همین‌ پارادوکس‌ می‌رسد. پس‌ خلاصه‌ کلام‌ ایشان‌ همین‌ است‌ که‌ ما آزادی‌ فکر را قبول‌ داریم‌، آزادی‌ عقیده‌ را قبول‌ نداریم‌ و نیز می‌گوید دموکراسی‌ غربی‌، دموکراسی‌ حیوانی‌ است‌، دموکراسی‌ اسلامی‌، دموکراسی‌ انسانی‌ است‌. اما توضیح‌ داده‌ نمی‌شود که‌ انسانی‌ یا حیوانی‌ بودن‌ یک‌ "روش‌" چه‌ معنا و چه‌ پیامدهای‌ عملی‌ دارد. بایستی‌ این‌ مواضع‌ یک‌ مقدار در عمل‌ پیش‌تر می‌رفت‌ تا روشنتر و دقیقتر می‌شد ولی‌ متأسفانه‌ عمر مرحوم‌ مطهری‌ به‌ این‌ مسئله‌ کفاف‌ نداد. اما عدم‌ اعتقاد به‌ آزادی‌ عقیده‌ معنای‌ روشنترش‌ عدم‌ اعتقاد به‌ آزادی‌ بیان‌ آن‌ عقیده‌ است‌. پس‌ به‌ زبان‌ دیگر مرحوم‌ مطهری‌ به‌ آزادی‌ فکر معتقد است‌ اما به‌طور کامل‌ به‌ آزادی‌ بیان‌ معتقد نیست‌. هر دو رویکرد یاد شده‌ در آثار ایشان‌ وجود دارد: هم‌ اشاره‌ به‌ آزادی‌ و حقوق‌ طبیعی‌ و... و هم‌ تأکید بر بحث‌ کتب‌ ضاله‌ و بحث‌ ارتداد و این‌که مادیگری‌ جرم‌ قابل‌ تعقیب‌، مجازات‌ و حتی‌ اعدام‌ است‌. این‌ دو سوی‌ یک‌ ماجرا است‌. به‌ دلیل‌ همین‌ مباحث‌ است‌ که‌ ما از اصطلاح‌ رفرمیسم‌ برای‌ ایشان‌ استفاده‌ می‌کنیم. یعنی‌ شما در عرصه‌ بینش‌ برخی‌ رگه‌های‌ مثبت‌ را می‌پذیرید اما در حوزه‌ منبع‌ و روش‌ به‌ علت‌ این‌که منبع‌ و روش‌تان‌ متصلب‌ است‌ و مشکل‌ دارد در موارد مهمی‌ به‌ پارادوکس‌ می‌رسید.

در پایان‌ تأکید کنیم‌ که‌ هم‌ در رابطه‌ با نکات‌ مثبت‌ و هم‌ در رابطه‌ با نکات‌ منفی‌ که‌ در آراء ایشان‌ وجود دارد، می‌توان‌ بر فهرستی‌ که‌ ما ذکر کردیم‌، افزود...



طرح‌ یک‌ سؤال‌

اگر مرحوم‌ مطهری‌ زنده‌ می‌ماند پارادوکس‌ و تناقض‌ جدی‌ که‌ در آراء ایشان‌ به‌ویژه در مورد آزادی‌ وجود دارد را در جهت‌ چه‌ سمت‌ و سویی‌ حل‌ می‌کرد و تأثیر مطهری‌ در قدرت‌ و حکومت‌ چگونه‌ می‌بود؟ متأسفانه‌ به‌ علت‌ این‌که ایشان‌ پس‌ از انقلاب‌ عمر زیادی‌ نکرد نمی‌توان‌ جواب‌ قاطع‌ و مطلقی‌ به‌ این‌ سؤال‌ داد و با قطعیت‌ روشن‌ کرد آیا وی‌ در مسیر دموکراتیزه‌ کردن‌ حکومت‌ پیش‌ می‌رفت‌ یا در جهت‌ حذف‌ روشنفکران‌ و سختگیری‌ بر دگراندیشی‌ و نوگرایی‌ مذهبی‌. اما متأسفانه‌ همان‌گونه که‌ در ابتدای‌ بحث‌ هم‌ گفتیم‌ مطهری‌ از سوی‌ قدرت‌ در هاله‌ای‌ از تقدس‌ قرار گرفت‌ و همین‌ امر از نقد و بررسی‌ او و شفاف‌ شدن‌ آراءاش‌ جلوگیری‌ کرد. اما اگر امکان‌ بررسی‌ انتقادی‌ و شفاف‌ مطهری‌ فراهم‌ بود در چالش‌ بین‌ مدافعان‌ و منتقدانش‌ حداقل‌ بخشهای‌ مهمی‌ از آراء او روشن‌ می‌شد و در برخورد با نظرات‌ مخالفان‌، نظرات‌ خود او هم‌ صیقل‌ می‌خورد. این‌ اتفاق‌ برای‌ شریعتی‌ رخ‌ داد و الان‌ دارد برای‌ سروش‌ هم‌ رخ‌ می‌دهد. مثلاً روی‌ برخی‌ نظرات‌ شریعتی‌ مثل‌ بحث‌ دموکراسی‌ متعهد، امت‌ و امامت‌ و...، موافق‌ و مخالف‌ بحث‌ می‌کنند اما در این‌ میان‌ یک‌ طیف‌ سوم‌ به‌ عنوان‌ خوانندگان‌ و شنوندگان‌ هم‌ وجود دارند که‌ آنها هم‌ قضاوت‌ خودشان‌ را می‌کنند. اما در رابطه‌ با مطهری‌ این‌ اتفاق‌ نیفتاد و به‌ نظر می‌رسد اگر این‌ اتفاق‌ می‌افتاد به‌ نفع‌ خود مطهری‌ هم‌ بود. بعد از انقلاب‌ از مطهری‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حربه‌ علیه‌ روشنفکرها استفاده‌ شد و این‌ حالت‌ خود یک‌ هیستری‌ و حساسیت‌ منفی‌ روی‌ ایشان‌ ایجاد کرد و حساسیتهای‌ قبلی‌ را تشدید نمود. اما واقعاً اگر مطهری‌ زنده‌ می‌ماند به‌ کدام‌ سمت‌ می‌رفت‌. شاید پاسخ‌ دادن‌ به‌ این‌ سؤال‌، بسیار سخت‌ و مثل‌ یک‌ پیش‌بینی‌ پیامبرانه‌ باشد. جدا از بحثهای‌ نظری‌ و فکری‌ انسان‌ها به‌ لحاظ‌ فردی‌ و شخصی‌ نیز دارای‌ اراده‌اند و بنابراین‌ قابل‌ تغییر هستند. ممکن‌ است‌ یک‌ انسان‌ با یک‌ اندیشه‌ی مثبت‌ در یک‌ پروسه‌ تبدیل‌ به‌ یک‌ آدم‌ منفی‌ شود و دیگری‌ با یک‌ اندیشه‌ی منفی‌ تبدیل‌ به‌ آدم‌ مثبتی‌ شود. و یا در دوگانگی‌ها و پارادوکسهایی‌ که‌ در اندیشه‌ای‌ وجود دارد، صاحب‌ آن‌ فکر ـ نه‌ براساس‌ الزامات‌ منطقی‌ فکری‌ ـ بلکه‌ براساس عوامل شخصیتی‌ یا الزامات‌ اجتماعی‌ به‌ یک‌ سمت‌ بچرخد.

اما به‌ نظر می‌رسد به‌طور کلی‌ سه‌ "مصلحت‌" مهم‌ برای‌ خود آقای‌ مطهری‌ و متأثرین‌ از افکار او مطرح‌ بوده‌ و هست‌. متأثرینی‌ مانند آقای‌ علی‌ مطهری(پسر آقای‌ مطهری‌) و یا آقای‌ علی لاریجانی‌ که داماد آقای‌ مطهری‌ هم‌ هست‌، و یا آقای‌ حداد عادل‌، رسول‌ جعفریان‌، دکتر سروش‌، در فاز اول‌ حرکتش‌، و... که‌ به‌طور کامل‌ اولویت‌ اول‌ فکریشان‌ آقای‌ مطهری‌ است‌. هم‌چنین برخی‌ دیگر نیز هستند که‌ ظاهراً دو اولویتی‌ هستند یعنی‌ می‌گویند ما هم‌ مطهری‌ را قبول‌ داریم‌ و هم‌ شریعتی‌ را مثل‌ مجاهدین‌ انقلاب‌، ولی‌ به‌ هر حال‌ هر کدام‌ از این‌ افراد با سه‌ مصلحت‌ مواجه‌ هستند: یکی‌ مصلحت‌ مردم‌، جامعه‌، انقلاب‌، ایران‌، آزادی‌، عدالت‌ و... یعنی‌ مفاهیمی‌ که‌ در یک‌ برخورد ظاهری‌ خیلی‌ مباحث‌ دینی‌ نیستند. دیگری‌ مصلحت‌ اسلام‌، یعنی‌ یک‌ نوع‌ دغدغه‌ی دینداری‌ و دغدغه‌ی خلوص‌ دین‌ که‌ در آقای‌ مطهری‌ زیاد است‌. اما مثلاً در مهندس‌ بازرگان‌ یا شریعتی‌ یا سروش‌ فعلی‌ یا مثلاً مجتهد شبستری‌ این‌ دغدغه‌ که‌ خودشان‌ را متولی‌ دین‌ بدانند و یا اظهار کنند ما می‌خواهیم به‌ اسلام‌ خدمت‌ کنیم‌، آن‌چنان برجسته‌ نیست، هر چند همه‌ اینها تعلق‌ خاطر ذهنی‌ و قلبی‌ شدید به‌ مذهب‌ و اسلام‌ دارند اما دغدغه‌ عمده‌شان‌ یا آزادی‌ است‌ یا عدالت‌ یا معنویت‌ و... و دین‌ را هم‌ نه‌ "مذهب‌ هدفانه‌" بلکه‌ به‌ عنوان‌ "راه‌" برای‌ رسیدن‌ به‌ همین‌ اهداف‌ و دغدغه‌ها می‌دانند. اما در آقای‌ مطهری‌ رگه‌ای‌ بسیار قوی‌ از مذهب‌ هدفی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. البته‌ این‌ سه‌ مصلحت‌ به‌ عنوان‌ سه‌ لایه‌ در افراد می‌تواند جابجا شود. برای‌ یکی‌ مصلحت‌ آزادی‌ و عدالت‌ و...، بعد از مصلحت‌ مذهب‌ هدفانه‌ مطرح‌ باشد و برای‌ دیگری‌ برعکس‌. اما مصلحت‌ سوم‌ که‌ بعد از انقلاب‌ به‌وجود آمد، مصلحت‌ "قدرت‌" است‌. قدرت‌ براساس‌ کارکردها و مناسباتش‌، الزاماتی‌ دارد و ممکن‌ است‌ در مواردی‌ از خود دین‌ هم‌ برای‌ قدرت‌ هزینه‌ شود و به‌ جای‌ حکومت‌ دینی‌، دین‌ حکومتی‌ تجلی‌ پیدا کند. مثلاً یک‌ دوره‌ براساس‌ مصلحت‌ یا عملکرد قدرت‌، اقتصاد اسلامی‌ همه‌اش‌ دولتی‌ تلقی‌ شود، یک‌ دوره‌ همه‌اش‌ آزاد محسوب‌ شود و... یعنی‌ هر طرف‌ چرخیدیم‌، اسلام‌ همانطوری‌ تفسیر شود که‌ ما ایستاده‌ایم‌. اما آقای‌ مطهری‌، چون‌ بعد از انقلاب‌ عمر طولانی‌ نکرد، در کادر مصلحت‌ سوم‌ آزمون‌ زیادی‌ پس‌ نداد تا در این‌ وضعیت‌ نظریه‌ پردازی‌های‌ روشنتری‌ بکند. آقای‌ مطهری‌ دارای‌ درونمایه‌ فکری‌ و شخصیتی‌ منطقی‌ و استدلالی‌ است‌. اما آیا در عملکرد اجتماعی‌اش‌ این‌ درونمایه‌ می‌چربید یا آن‌ گرایش‌ مذهب‌ هدفی‌اش‌؟ آیا گرایشی‌ که‌ همیشه‌ خواهان‌ مرزبندی‌ با روشنفکرها بود و دغدغه‌اش‌ روی‌ التقاط‌ و انحراف که‌ نمونه‌ها و کدهایش‌ را خواندیم، غلبه‌ می‌یافت‌ یا آن‌ مخالفت‌های‌ با خشک‌سری‌ و افراط‌ و خوارج‌گری‌؟


تاریخ انتشار : ۱۱ / اردیبهشت / ۱۳۹۰

منبع : جرس (جنبش راه سبز)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
08_05_2011 . 12:46
#6
اختلاف؛ تقلب و بصیرت



نام مقاله : اختلاف، تقلب و بصیرت

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : ـــ


چرا در رأس حکومت ایران این‌چنین آشکارا اختلاف بروز کرده است. به این امر می‌توان از دو منظر روان‌شناختی و جامعه‌شناختی توجه کرد.

از منظر اول، برای رئیس دولت، رهبری حاکمیت دیگر همان فردی نیست که قبلا بود. این تغییر نگاه از عدم دست‌بوسی، طبق روال دوره قبل، در مراسم تحلیف خودش را نشان داد، و تا استنکاف و حتی سرکشی در برابر حکم برکناری‌ی مشایی ادامه یافت، و اینک در غیبت ده روزه و بقیه‌ی ماجرا.

چرا با همه‌ی فرهنگ‌سازی‌ی شرک‌آلودی که حول محور رهبری‌ی حاکمیت صورت می‌گیرد، رئیس دولت‌اش اما این‌چنین گستاخی می‌کند؟

به نظر می‌رسد رئیس دولت از نزدیک از مسائلی خبر دارد که قبلاً به این شدت و وسعت با آن آشنا نبود. همین‌هاست که دیگر رهبری را از نظر او انداخته است، و فرهنگ‌سازی و جوسازی شدید آموزشی ـ تبلیغی در بدنه‌ی جریان غالب، در رابطه با ولایت و ضرورت مطیع امر مولا بودن، که حتی بر مراجع و روحانیون بزرگ هم واجب است، و زیر پا گذاشتن آن در حد شرک به خداست!!، نیز نمی‌تواند چاره‌ساز باشد. پس، این آگاهی باید اطلاع از امر خطیری باشد که پادزهر همه‌ی این فرهنگ‌سازی‌ها و تبلیغات و فشارهای شرعی و دینی است. و آن چیزی نیست جز آگاهی بر تخلف و تقلب و مهندسی انتخابات(ریاست جمهوری دهم) برای پیروزی‌ی نامزد مورد تأیید بیت. سرقت رأی مردم، و سپس دستور سرکوب شدید مردم معترض و حبس و شکنجه‌ی زندانیان، تا آنجا که کار به قتل و تجاوز و... نیز می‌رسد، چیزی نیست که بتواند با قداست و ولایت و لزوم اطاعت مطلقه قابل جمع باشد. برای رئیس دولت که باند خودش نیز شریک این ماجراست، هر چند از نتیجه راضی است، اما از اتفاقاتی که به این نتیجه رسیده نیز آگاه است. وقوف بر این امر است که او را در برابر رهبری این‌چنین گستاخ کرده است. اختلافات و وقایع اخیر خود شاهد دیگری است بر مهندسی‌ی آخرین انتخابات اخیر در ایران توسط طیف بیت(جناح امنیتی ـ نظامی ـ نفتی) با همراهی‌ی باند رئیس دولت. اما این بازی مشترک، که ظاهراً به سود هر دو(برد ـ برد) بوده، اینک نمی‌تواند به همان روال سابق ادامه یابد. بنا به دلایلی این بازی اینک حذفی است، و شراکت سابق دیگر قابل دوام نیست. از اینجاست که باید از منظری جامعه‌شناختی به این رخدادها نگریست.

دولت برآمده از تخلفات و تقلبات وسیع، دولت بیت است. اما از قبل تصور نمی‌شد که این انتخابات چنین پیامدهای وسیعی داشته باشد، و انبوهی از مردم معترض و به‌ویژه نسل نو چنین فداکارانه پا به میدان اعتراض نهند، و یا از سویی شکافی چنین عظیم در بین جریان راست و محافل سنتی‌ی مذهبی و همه‌ی ارکان سابق نظام(از بیت آیت‌الله خمینی گرفته تا بیت بهشتی و رجایی و قدوسی و...، همت و باکری و...، همراهان سابق هم‌چون هاشمی و موسوی اردبیلی و...، برخی مراجع و ائمه جمعه مهم در دوره‌های گذشته و...)، با ساخت قدرت جدید مورد حمایت بیت به وجود بیاید، و یا رئیس دولت به جای شاکر و خاضع بودن از این مراحم، سرکشی و گردن‌کشی کند. چه مخالفان تحول‌خواه و چه اصلاح‌طلبان و چه اصول‌گرایان منتقد همه در افشا و نقد عملکرد ویران‌گر و ایران‌بربادده‌ی دولت متفق‌اند. در عرصه‌های مختلف سیاست خارجی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و... و آرام آرام نقدهای درون حوزوی نیز روی برخی رفتارهای خرافه‌پرستانه و طیف مداحان لمپن طرفدار دولت نیز به گوش می‌رسید.

بیت اینک به نقطه جدیدی رسیده بود. این دولت، دولت بیت است و باید تأیید و حمایت‌اش کرد(همان‌گونه که در قم صورت گرفت)، باید هرگونه کمک برای موفقیت‌اش انجام داد، و در برابر نقدها از آن حمایت کرد(همان‌گونه که در همه‌ی فراز و نشیب‌های اجرایی و تقنینی و خاموش کردن صدای اعتراضات علیه دولت، به عنوان این‌که به مسائل فرعی نپردازید، صورت گرفته است)، اما و اما بیت(بنا به دلایل عدیده، از جمله آنچه در بالا آمد) دیگر در آینده نمی‌خواهد دولت و قدرتی به این باند بدهد. این باند باید با حمایت و موفقیت کارش را به اتمام برساند و کناره گیرد. از همین جاست که، رابطه‌ی شریکانه‌ی برد ـ برد آن طیف و این باند، به بازی‌ای حذفی تبدیل می‌شود، و همان‌گونه که نزاع‌های پیرامون انتخابات مجلس(و حتی گاه رهبری)، به‌طور پیش‌رس آغاز شده است، جدال برای ریاست‌جمهوری‌ی بعد(و مجلسی که پیش درآمد آن است)، بین این باند، که اینک دیگر از نیت آن طیف آگاه شده، از هم‌اکنون آغاز شده، و در این روند، نقاطی مثل وزارت اطلاعات و وزارت کشور تپه‌های استراتژیک مشرف بر میدان تلقی می‌شود. و چون هر دو(طیف و باند) در انتخابات قبلی مشترکاً پروژه‌ی تخلف ـ تقلب را پیش برده‌اند، هم به نقاط استراتژیک و هم روندها و ابزارهای این مهندسی وقوف کامل دارند، به راحتی دست یکدیگر را می‌خوانند.

بدین ترتیب، بازی خواندن این کشمکش نوعی ساده کردن موضوع از یک سو، و زیاد پیچیده کردن طرف‌های درگیر از سوی دیگر است، و دلیلی در وقایع و نمونه‌های عینی‌ی رخدادها آن را تأیید نمی‌کند. اگر این سیاه‌بازی برای اغفال مردم است، آیا شروع آن زود نیست، و آیا شدت آن باید در حدی باشد که به طیف بیت، و به‌ویژه شخص رهبری، از نظر مشروعیت و قداستی که سال‌هاست در بدنه‌ی حاکمیت، و به‌ویژه نیروهای میدانی آن، با تبلیغات فراوان تزریق می‌شود، چنین آسیب وارد کند، و از این منظر برای این طیف بازی‌ی دو سر باخت باشد؟

اما باند رئیس دولت، نه اندیشه و ایدئولوژی‌ی خاصی دارند(تناقضات فراوان‌شان به خوبی آن را نشان می‌دهد) و نه سازماندهی و تشکیلات آن‌چنانی در کشور(آن‌گونه که طیف بیت با سپاه و بسیج‌اش دارد)، و نه حتی ارتباط ارگانیک و منظم(پراکندگی و انفعال طرفداران این باند و به سهولت بسته شدن سایت‌ها و وبلاگ‌های آنها و دستگیری‌ی بی‌تنش و بی‌هزینه‌ی طرفداران‌شان به خوبی این امر را نشان می‌دهد). اینها یک باندند نه نماینده‌ی یک جناح و طیف خاص، مثلاً سپاه و... آن چه آنها، و به‌ویژه شخص رئیس دولت، را متوهم کرده است، این تصور است که توده‌های فقیرتر طرفدار او هستند، و یا تبلیغات چاپلوسانه برخی اطرافیان و ضمیر آماده‌ی خودبزرگ‌بینانه و جاه‌طلب درونی(که ادعای مدیریت جهان نیز دارد!) این‌چنین جلوه‌گر شده که فردی محبوب و غیرمتکی به احزاب و حتی رهبری در بین اقشاری از جامعه است که در مردم منطقه نیز محبوبیتی فراوان و حتی بیش‌تر از رهبری دارد(و این آخری البته پربیراه نیست، ولی ربط و تأثیری هم به ایران و رقابت قدرت در آن ندارد!) و یا احیاناً این توهم و ساده‌باوری که این بار با در دست داشتن برخی اهرم‌ها(مانند وزارت اطلاعات و کشور و نظام پولی ـ مالی‌ی کشور و...) می‌توان رأساً و بدون شرکای سابق! مهندسی‌ی انتخابات کرد. و البته این همه خود بیماری و تصوراتی واهی بیش نیست، که نمی‌دانیم چرا هر کس در ایران بر کرسی‌های بالای قدرت تکیه می‌زند زود بدان دچار می‌شود.

اما اینک این دولت هنوز در نیمه‌ی راه است، و این جنگ، جنگی زودآغاز است. روابط طیف و باند در دو سال آینده به شدت از این واقعه تأثیر خواهد پذیرفت. اما بیت در وضع بدتری، به لحاظ مشروعیت، و نیز به کارگیری‌ی همه‌ی ابزارها، قرار گرفته است. باند مسیرش قابل فهم‌تر است. می‌خواهند حذف‌اش کنند، و می‌خواهد به جای دفاع، حمله کند، هر چند با روش‌های متأثر از ویژگی‌های فردی‌ی سرکرده‌ی این باند. و همین امر شکست‌اش را تسریع خواهد کرد.

اما برای بیت، این واقعه، به قول عامیانه، تفِ سر بالاست! پروژه‌ی بیت هم به آن سادگی که تصور می‌شد پیش نرفت و نمی‌رود آن چنان که این باند سوگلی مورد حمایت و تقویت جهت موفقیت، برای بستن دهان مخالفان، به‌ویژه منتقدان درون جریان راست، قرار گیرد، و آن گاه محترمانه خداحافظی کند. تا همین جا هم رفتار باند بی‌بصیرتی‌ی بیت را در انتخابات بیش از پیش آشکار کرده است. اگر بیت نصیحت ناصحان را می‌پذیرفت، و یا حداقل پیشنهاد وزارت امنیه را برای دو مرحله‌ای کردن انتخابات، و حتی با روی کار آمدن میرحسین موسوی، دچار نفع و ماندگاری و مشروعیت بیشتری می‌شد، تا مسیری که تاکنون بیت طی کرده، و علاوه بر تخلف و تقلب، بار سرکوب‌ها و خون‌ها و شکنجه‌ها و تجاوزها، آن هم دیگر نه بر اعضای "گروهک‌"ها، بلکه بر همه‌ی مردمان و از جمله ارگان‌ها و مسئولان سابق نظام، را بر دوش کشیده است. منتقدان درون نظام چه بر زبان بیاورند و چه نیاورند، این را عین بی‌بصیرتی می‌دانند، و مغایر منافع و مصالح خود نظام، چه برسد به منافع و مصالح کشور.

اما اینک به اتکای پول نفت و زور متکی‌ی به آن، و سازماندهی(و آموزش) جریان نظامی ـ امنیتی، طیف بیت دست بالا را دارد. طیفی که قوه قضاییه و فرماندهی‌ی سپاه و بسیج، انواع نیروهای امنیتی(وزارت و سپاه و...)، صدا و سیما، ائمه جمعه، وزرای کلیدی دولت و... و قوه مقننه را در دست دارد، که مترصد یک اشاره‌اند تا رئیس دولت را مورد استیضاح و حتی برکناری قرار دهند. جدا از جنگ مشروعیت، که هر دو(طیف و باند؛ و به‌ویژه طیف) بازنده‌اند، اما نتیجه‌ی سیاسی ـ اقتصادی ـ امنیتی‌ی جنگ این دو خیلی روشن است. برخلاف خودبزرگ‌بینی‌های متوهمانه‌ی رئیس باند، آنها به سهولت تمام قابل تار و مار شدن‌اند. چون هیچ تکیه‌گاه محکم و پل پشت‌سری برای خود باقی نگذاشته‌اند. و این البته خود بطلان تحلیل‌هایی را نشان می‌دهد که به پیچیده‌سازی‌ی امور ساده می‌پرداخت(و یا می‌پردازد)، و دولت را نماینده‌ی سپاه معرفی می‌کند، که می‌خواهد روحانیت را برکنار کند. این دولت، دولت بیت است نه سپاه، و این باند از هر کس که به کارش بیاید حمایت می‌کند، و با هر کس که مانع‌اش باشد، مقابله می‌کند. فرقی نمی‌کند روحانی باشد یا غیرروحانی. البته این نکته نافی‌ی این نیست که این باند بی‌اصول، آگاهانه و طراحی‌شده می‌خواهد در جامعه موج‌سواری کند، هر موجی که در جامعه تصور می‌کند می‌تواند به نفع "قدرت" و "ثروت"اش(که تنها اصول ثابت و متفق این باند است) از آن بهره بگیرد.

نیروهای منتقد تحول‌خواه و اصلاح‌طلب اما در این میان چندان نمی‌توانند مؤثر باشند. دعوا، دعوای خانگی است، و آنها از خانه بیرون‌اند، و یا اخراج شده‌اند. بهترین برخورد نظاره‌گری برای پخته‌تر شدن میوه‌های این چالش است. میوه‌ای که جز فروریزی مشروعیت هر دو طیف و باند نیست، در بدنه‌ای که نه صرفاً به خاطر منافع، بلکه متأثر از فرهنگ‌سازی‌ی شدید و آموزش و تبلیغات پرحجم این دو را باهم می‌دید و برایشان تلاش می‌کرد، به‌ویژه بر نیروهای جوان میدانی‌ی تحت پوشش و بمباران آموزش‌های سیاسی و دینی‌ی بخش‌های نظامی ـ امنیتی. برای مردمان عادی، عمدتاً مذهبی‌های سنتی‌ی به شدت درگیر مشکلات روزمره‌ی زندگی، که حداقل دسترسی به منابع خبری، حتی رسمی، را دارند، نیز این اختلاف بسیار روشنگر است. چشم و گوش‌های بسیاری را باز و از پیرامون چهره‌ی بسیاری هاله‌زدایی می‌کند، و این همه، به نفع جنبش تحول‌خواهی‌ی اقشار نوجوی جامعه‌ی ایران است، که اینک بدون تردید در قالب جنبش سبز متعین شده، و تا در فراز و نشیب حوادث آینده‌ی این جامعه و سیاست غیرقابل پیش‌بینی‌ی آن، قالب دیگری نپذیرد، همگان در همین قالب به آزادی‌خواهی، دموکراسی‌طلبی، و عدالت‌جویی جهت رفع تبعیض در همه حوزه‌ها می‌پردازند.

سیر این حوادث هم‌چنین باعث رشد و تیز شدن انتقاد اصول‌گرایان منتقد درون جریان راست(که ناخواسته و غیرمستقیم به اصطلاح سیاست‌ها و بصیرت‌های در پیش گرفته‌شده در دو سال اخیر را نیز زیر سؤال می‌برد، و تلویحا بر صحت پیش‌بینی‌ها و راه‌حل‌های هاشمی نیز گوشه اشاراتی دارد) شده است.

در مقابله‌ی جنبش سبز و طیف حاکم، هر چند موازنه‌ی قوای سیاسی متکی به زور و پول نفت اینک به نفع طیف حاکم است، اما موازنه‌ی قوای اجتماعی به شدت به نفع این جوشش و جنبش زما‌ن‌بر جامعه ایران است. در راستای همین زمان‌بری‌ی این چالش عمده است که می‌توان از منظری دیگر نیز به این اختلافات توجه کرد.

طیف بیت دست بالا را دارد، این مشکل را باید در چارچوب دیگری دید و راه‌حل داد. اما مقابله‌جویی‌ی این باند از موضعی نیست که برای جنبش سبز تحول‌خواهی در ایران مورد اعتنا باشد. و تصور تغییر واقعی و دگردیسی‌ی فکری و شخصیتی‌ی اعضای این باند نیز بیش‌تر شبیه رویا است تا واقعیت. حال اگر دو نیاز عمده‌ی مرحله‌ی کنونی را فضای نسبی‌ی تنفسی برای فعالان سیاسی و مدنی و روشنفکری و حداقل رفاه برای توده‌های مردم بدانیم(تا انگیزه و فرصت مطالبه‌ی مشارکت‌جویانه‌ی سیاسی را برای آنها فراهم سازد)، این چالش و تقابل باند و طیف، به هیچ یک از این دو نتیجه نمی‌انجامد.

در اسفند سال ۱۳۸۸ جمعی از مبارزان دیرپا و دلسوزان وطن در تحلیلی تحت عنوان "فکری به حال ایران کنید" به سیاست‌ها و اعمال ایران‌براندازانه‌ی باند حاکم، در زمانه‌ای که کشور بیشترین درآمد نفت را دارد، پرداختند، و مستندات فراوان آن را در حوزه‌های گوناگون مطرح ساختند. از این منظر است که مهار سیاست‌های ویران‌گر خارجی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و... این باند، حتی اگر جایگزین‌اش نیز چشمی به فضای بازتر سیاسی برای منتقدان نداشته باشد، اما در درازمدت اندکی به نفع این مملکت است که سرزمینی کم‌تر سوخته تحویل آیندگان دهد. البته سرنوشت نهایی‌ی این تغییر و تحول در چالش درازمدت مردم تحول‌خواه، مشارکت‌جو، و نوگرای ایران با طیف بیت و جناح غالب نظامی ـ امنیتی ـ رانتی، حال هر باند و جناحی را که به عنوان تابلوی خود سر کار بیاورد، تعیین می‌شود، و این خود حکایت دیگری است در این سرزمین، که ظاهراً باید دو سال پرماجرا را در رقابت و چالش طیف و باند، طیفی که می‌خواهد دفاعی بازی کند تا با کنترل بازی آن را به انتها برساند، و باندی که روز به‌روز بیش‌تر می‌فهمد که قدرت‌اش اندک است، اما بازی نیز حذفی است، بگذراند. در این فاصله‌ی نه چندان کوتاه، از ماجراجویی مربی‌‌ی جاه‌طلب این باند نباید غافل بود، و نیز از حس قوی‌ی پراگماتیستی‌اش برای رنگ عوض کردن. اما همه و همه برای کسب و حفظ قدرت، و نه چیزی دیگر.


تاریخ انتشار : ۱۸ / اردیبهشت / ۱۳۹۰

منبع : روزآنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
30_05_2011 . 01:25
#7
زندان و شکنجه ؛افشاء و تزریق !؟



نام مقاله : زندان و شکنجه، افشاء و تزریق!؟

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : ___


اگر صحن جامعه رستوران حکومت‌ها باشد، زندان‌ مثل آشپزخانه آنهاست. صحن رستوران معمولاً بهداشتی‌تر از آشپزخانه نگه داشته می‌شود (مگر استثنائاتی!)

سه دهه است که درباره‌ی وضعیت زندان‌ها و زندانیان در ایران نوشته می‌شود و "افشاگری" صورت می‌گیرد. و گاه مردان و زنان با صداقت و شجاعتی هم پیدا می‌شوند که فداکارانه نیشتر به این زخم می‌زنند، شاید التیامی صورت گیرد، هر چند خود باید هزینه این کارشان را گاه با زخمی شدن‌شان بپردازند.

وضعیت بازجویی از متهمان عقیدتی – سیاسی، نحوه اعتراف‌گیری اجباری وآماده‌سازی برخی از آنها برای حضور در دادگاه‌های نمایشی و نیز شرایط رفاهی – روانی سخت و دشوار بسیاری از زندان‌های کشور امروزه روشن‌تر از آن است که نیاز به مرور مجدد داشته باشد. این مجموعه سیاه ناشی از تداوم سنت و انباشت تجارب جناح‌های تندرو و امنیتی از یک سو و مبانی فکری – سیاسی حاکمان در رابطه با زندان‌ و زندانیان از سوی دیگر است. آنها از دیرباز به متهمان با دید سپاه یزید و عنصر دشمن و یا مخل ثبات نظام خویش و منافع سیاسی – اقتصادی خود می‌نگرند. در‌هر‌حال "نفرت" و "تحقیر" درونمایه اصلی این نگاه است. و خط برخورد با متهمان نیز عمدتاً بر انتقام و تنبیه (و نه حتی به گمان خود اصلاح) قرار دارد. شکنجه، تحقیر و تضییق حقوق رفاهی – سیاسی متهمان فکری – سیاسی از این آبشخور سیراب شده و می‌شود.

البته این هم واقعیتی است که بنا به دلایل مختلف از جمله رشد تصاعدی رسانه‌های جمعی و روشنگری و افشاگری درباره‌ی وضعیت زندانیان، پیگیری و مقاومت خانواده‌های زندانیان، فشارهای افکار عمومی جهانی و نهادهای بین‌المللی، حساسیت و پیگیری محافل حقوق بشری داخلی و خارجی، موضع‌گیری برخی دولت‌ها و ... و از جمله افزایش سن و تجربه مدیریتی خود مسئولان حکومتی در این حوزه و بالاخره تغییر مشی‌های سیاسی و مبارزاتی مسلط از برخوردهای تند و نظامی به برخوردهای مدنی و مطبوعاتی و مطالبه‌محور و ... که خود به خود متهم را در موضع مظلومیت بیشتری قرار داده و رابطه متقابل و دیالکتیکی متهم – بازجو را تحت تأثیر مشی خود قرار می‌دهد؛ وضعیت بازجویی‌ها و زندان‌ها در یکی، دو دهه اخیر (بجز مواردی خاص) عموماً بهتر از دهه ۶۰ است. هر چند برخورد فیزیکی و شکنجه جسمانی در دهه اخیر (و به‌ویژه پس از اعتراضات بعد از انتخابات ۸۸ و دوره جنبش سبز) هم چنان وجود دارد، اما وجه غالب بازجویی‌ها را شکنجه سفید و روانی تشکیل می‌دهد و انعکاس اخبار و حساسیت افکار عمومی درباره‌ی وضعیت زندان‌ها و زندانیان نیز باعث می‌شود وضعیت بندهای عمومی زندان‌ها نیز در مجموع بهتر از دهه ۶۰ باشد.

تنها به یک نمونه اشاره کنم. در دهه ۶۰ (و مشخصاً در سال ۶۵) در بند آموزشگاه زندان اوین که شامل ۶ بند بود، یکی از اتاق‌های بند ۱ (یعنی اتاق ۳۸) به زندانیانی اختصاص یافته بود که بنا به شرایط سخت بازجویی و یا زندان، تعادل روانی‌شان را از دست داده بودند. و حتی بین بچه‌ها به شوخی و جدی اصطلاح "سی و هشتی" شدن کنایه از دیوانگی و از دست دادن تعادل روانی به کار می‌رفت. گاه برخی افراد سالم را نیز به عنوان تنبیه به آن اتاق می‌فرستادند. یکی از آنها حکایات فاجعه‌باری از وضعیت زندگی در این اتاق نقل می‌کرد. و غمگنانه این‌که بعداً هم که این اتاق منحل شد و افراد آن به داخل بندها آمدند و زندانیان خود از آنها مراقبت می‌کردند، اما این پایان ماجرا نبود و برخی از آنها در جریان اعدام‌های سال ۶۷ اعدام شدند.

حال ذکر این‌که وضعیت زندان‌ها با همه فشارها، تضییقات و حتی فجایع‌شان اینک "نسبت" به گذشته بهبود یافته به هیچ وجه به این معنا نیست که اینک زندانیان تحت فشارهای مختلف "ضدانسانی" برای اعترافات دروغ قرار نمی‌گیرند و یا وضعیت زندانیان در برخی زندان‌ها (همچون کهریزک یا قرچک و اهواز و...) "فاجعه‌بار" نیست. بلکه منظور مقایسه نسبی این سیر است و نشانه‌ای از موفقیت مبارزه و تلاش برای کاستن از رنج و مرارت زندانیان و یا رعایت حداقل حقوق قانونی متهمان در هنگام بازجویی و هنوز تا رعایت "حداقل" استانداردهای بین‌المللی فاصله زیادی وجود دارد. به‌ویژه با هرچه مدنی‌تر و مردمی‌تر شدن مبارزه برای آزادی و دموکراسی و عدالت در کشور و بی‌حربه‌تر شدن حاکمان در برخورد با مخالفان و مضحک‌تر شدن اتهامات و برچسب‌ها، "احساس" فشار و مظلومیت در متهمان بیش از پیش خواهد بود.

نگارنده که ۵ بار در سال‌ها و دوره‌های مختلف بازجویی پس داده و شاهد این وضعیت بوده‌ در سال ۷۹ به بازجوی پرونده در زندان ۵۹ سپاه (عشرت‌آباد) می‌گفتم در آن هنگام برای اقرار به کارهای کرده (و نکرده) می‌زدند و حالا شما فقط برای اعتراف به کارهای نکرده می‌زنید!

اما با مقایسه دوره‌های مختلف زندان و نحوه برخورد با متهمان (چه در بازجویی و چه در دوران حبس در بندهای عمومی) است که می‌توان به تأثیرگذاری نسبی روشنگری، افشاگری و مبارزه برای بهبود وضع زندانیان پی برد و به ضرورت ادامه آن تأکید کرد.

در این راستا، اما؛ باید به یک نکته مهم و استراتژیک که برآمده از همین تجارب و مبارزات در ایران و جهان است، موکدا توجه نمود و آن این‌که گاه روشنگری علیه حکومت‌ها درباره‌ی نحوه برخورد با متهمان سیاسی‌شان ضمن افشاگری ماهیت یا کارکرد غیرقانونی و غیرانسانی آنها؛ کارکرد وارونه‌ای نیز پیدا می‌کند و آن تزریق ترس زیر پوست جامعه و کنش‌گران سیاسی است.

به یاد دارم ابوایاد یکی از تئوریسین‌ها و طراحان استراتژیک مبارزات مردم فلسطین مطرح می‌کرد ما بعد از تعرض اسرائیلی‌ها به برخی زنان چریک در جنبش فلسطین دست به افشاگری وسیع علیه اسرائیل زدیم و اعتبار و حیثیت آن را در جهان زیر سؤال برده و خدشه‌دار کردیم، اما از این طرف هم ناگهان شاهد بودیم که خانواده‌ها از این‌که دختران‌شان جذب مبارزه شوند جلوگیری می‌کردند. بدین ترتیب در حالی که موارد تعرض استثنائی بود اما بدین ترتیب و خود به خود ترسی به کل جامعه تزریق شد.

من خود در سال‌های اخیر علاوه بر موارد عام، به‌طور خاص در دو مورد شاهد کارکرد این مکانیسم روانی بودم. یک بار یک نشریه دانشجویی وقتی می‌خواست مصاحبه‌ای بگیرد یکی از سؤال‌هایش که از قضا پرسشگر با تأکید و حرارت خاصی هم می‌پرسید این بود که به علت فشارها و سرکوب‌ها و اخبار زندان‌ها، خانواده‌های دانشجویان کنترل و نظارت بیشتری بر آنها می‌کنند و بچه‌هایشان را از فعالیت سیاسی حذر می‌دهند و باز می‌دارند. ما با خانواده‌ها چگونه برخورد کنیم و...

و یک بار هم وقتی میهمان یک مراسم عروسی بودیم که هم زمان شنیدیم در برخی مناطق شهر تظاهرات است. در اثنای مهمانی فرزند یکی از میهمانان با تلفن خبر داد که برادرش را در میدان ونک دستگیر کرده‌اند و داخل ماشینی انداخته‌اند تا به زندان ببرند. پدر خانواده با عجله رفت که کاری بکند (و البته توانست با تمهیداتی فرزندش را از ماشین مأموران پیاده کند و نجات دهد. هر چند کتک‌های شدیدی که در همین فاصله به او زده بودند تا بدانجا بود که یکی از علل معافیت او از سربازی در ماه‌های بعد شد!) من که مادر خانواده را به خانه رساندم در طول راه شاهد بودم که چگونه به خاطر فرزندش بی‌تاب و مضطرب است و هم چون مرغ پروبال سوخته‌ای آرام و قرار ندارد و به سختی توانستم اندکی او را آرام کنم و دلداری دهم. این مادر نگران مرتب به وضعیت زندان‌ها و کهریزک اشاره می‌کرد ...

بنابراین همگان و به‌ویژه اصحاب رسانه باید این دقت را داشته باشند که با اخبار مربوط به زندان‌ها به صورت معقول و واقع‌گرایانه برخورد کنند. وضع زندان‌های ایران به حد کافی بد و منفی هست که نیاز به هیچ اغراق و یا پرداخت بیش از اندازه ندارد. اگرهدف از روشنگری در مورد زندان‌ها تنها افشاگری علیه حکومت باشد، آن گاه شاید از نظر برخی هرچه آتش‌اش تندتر شود، ایراد نداشته باشد .اما به نظر می‌رسد برخورد مسئولانه و استراتژیک با این امر اقتضاء می‌کند که در ضربه زدن به حکومت، به‌طور ناخواسته به جامعه مدنی و سیاسی و کنش‌گران آن و به مبارزه برای آزادی و دموکراسی با تزریق ترس زیر پوست جامعه ضربه زده نشود.

در اینجا ما بین وظایف اخلاقی (و مکاتب اخلاقی)گوناگونی قرار می‌گیریم. هم باید ظلم در حق "انسان" را آشکار کنیم حال هر پیامدی که می‌خواهد داشته باشد (مکتب اخلاقی وظیفه‌گرا) و هم باید از رنج و مرارت زندانیان بکاهیم (مکتب اخلاقی نتیجه‌گرا) و هم باید مانع تزریق ترس به جامعه شویم (باز مکتب اخلاقی نتیجه‌گرا). هم چنان که می‌خواهیم انسانی حساس به رنج و مرارت دیگر انسان‌ها باشیم، چه زندانیان و چه کل مردمان جامعه (مکتب اخلاقی فضیلت‌گرا).

شاید جمع کردن و تلفیق همه این وظایف و نتایج همراه با یک زیست اخلاقی دشوار باشد اما باید برای رعایت تعادل و تعقل در این باب کوشید.

امروزه برنامه تلویزیونی نود در فضای مجازی نیز طرفداران زیادی دارد. به این خاطر مثال زدن از آن بی‌جا نیست. اگر برنامه ۹۰، از کل یک مسابقه ۹۰ دقیقه‌ای فوتبال، تنها حاشیه‌های مسابقه و یا صحنه‌های زد و خورد و صحنه‌های داوری را نشان دهد، مخاطبی که در استادیوم نبوده فکر می‌کند ۹۰ دقیقه بازیکنان یکدیگر را می‌زده اند! و اگر تنها صحنه‌های حساس و جالب و گل‌های مسابقه که دست‌چینی از ۹۰ دقیقه بازی است را نشان دهد باز مخاطب ممکن است فکر کند سراسر بازی این قدر زیبا و جذاب بوده است. در حالی که مسابقه واقعی نه آن بوده و نه این.

در مورد صحنه‌های بازجویی و زندان و... نیز داستان به همین شکل است. ارائه تصویر از آن‌ها (علیرغم این‌که در اجزاء همه صحنه‌ها واقعی هم باشد) نباید مخاطب را به این ذهنیت برساند که لحظه لحظه "کل" بازی هم همین حکایت را دارد. کسانی که خود بازجویی و زندان را تجربه کرده‌اند می‌دانند که دوران بازجویی، با همه فراز و نشیب‌ها و سختی‌ها و فشارهایش بخشی از دوران زندان‌ است و دوران حبس در زندان(های عمومی) نیز زشت و زیبای خودش را دارد و در سخت‌ترین و بدترین شرایط هم این طور نیست که، روزها و هفته‌ها و سال‌ها، صبح تا شب زندانی را گرسنگی می‌دهند و کتک می‌زنند و...! این تصویر ساده‌سازانه به شدت تأثیر و کارکردی معکوس، علی‌رغمِ نیت و خواسته مروجان‌اش دارد.

در ارائه این نحوه تصاویر از زندان‌ها، جدا از قصد تغییر وضعیت زندانیان، بی‌اطلاعیو بی‌ تجربگی، خشم و نفرت علیه حکومت و...؛ گاه عوامل فرعی نیز نقش‌آفرینی می‌کند که قابل ملاحظه است مانند اغراق در فشارهای وارده بر یک زندانی برای توجیه اعترافات یا نحوه برخورد او در بازجویی یا نمایشات مضحک دادگاه‌ها، توسط دیگران و به‌ویژه خانواده یا دوستان وی. البته باز نیاز به توضیح نیست که این امر نافی فشارهای غیرانسانی نیست که بر برخی از زندانیان برای انجام این اعترافات وجود داشته است. اما در سالیان اخیر نیز شاهد بودیم از سوی آشنایان برخی از زندانیان حکایات اغراق‌شده‌ای مطرح می‌شد که پس از آزادی آنها معلوم می‌شد گمانه‌زنی‌هایی بیش برای توضیح برخی رفتارهای آن زندانیان نبوده است. و همین‌طور است برخی اغراق‌ها از سوی افراد کم‌تر شناخته شده و یا افراد احساسی اهل غلو که بعضاً برای شناخته شدن (و گاه گرفتن روادید از دیگر کشورها) بدون احساس مسئولیت نسبت به تبعات و پیامدهای حر‌ف‌هایشان صورت می‌گیرد.

در پایان باز باید تصریح کرد وضعیت امنیتی – قضایی حاکمیت ایران در برخورد با متهمان عقیدتی – سیاسی بدتر از آن است که نیاز به اغراق داشته باشد. و بر اساس یک تجربه زیسته فردی باید تأکید کنم هر نوع روشنگری درباره‌ی وضعیت زندانیان و زندان‌ها باید بیش‌تر به "قصد" نجات زندانیان و بهبود رنج و مرارت‌های آنها باشد، تا صرفاً افشاگری علیه حاکمان که حناشان بی‌رنگ‌تر از این حرف‌هاست. هم چنین باید تصویری واقع‌گرا و نه فشرده شده و انگیزه‌زدا از این وضعیت به دست داد. تجربه ادامه کنش کنش‌گران راه آزادی و عدالت که بارها زندان‌ها از آن‌ها پر و خالی شده نشان می‌دهد که "انسان" آگاه و هدف‌مند قدرت تطبیق با هر شرایط دشواری را دارد و این درس بزرگ را به ارمغان می‌آورد که "سختی‌ها می‌گذرد و خاطرات‌اش، به شیرینی!، به یاد می‌ماند".

در طول این سالیان انسان‌های زیادی بوده‌اند که با لولای در سلول‌های انفرادی و درهای بزرگ زندان نجوا کرده‌اند که "تو یک روز برای من خواهی چرخید".و همین اتفاق هم افتاده است .


تاریخ انتشار : ۸ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : نیروهای ملی - مذهبی‌
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
01_06_2011 . 03:47
#8
آخرین نفس های سحابی نزدیک اوین



نام مقاله : آخرین نفس‌های سحابی نزدیکِ اوین

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : درگذشتِ مهندس عزت سحابی


و اندوه ما جاودانه شد. مهندس سحابی در بیمارستانی در نزدیک‌ترین فاصله به زندان اوین، نزدیک همه فرزندانی که دوست‌شان داشت، چشمان‌اش را بست. او نیمه‌ی مهم راه را به استقبال فرزندان‌اش رفت. اندک فاصله‌ی باقی‌مانده را نیز آنها خواهند آمد.

.زندان خانه دوم او بود. بارها در هرد و حکومت قبل و بعد از انقلاب به زندان رفته بود. او که تغییری نکرده بود، پس این حکومتها هستند که یکسان عمل می‌کنند.مرگ او در استانه اوین ؛ اوینی که اینک نماد ایران است، بسیار پر معناست. او با صداقت تمام از جانش و عمرش برای این سرزمین و مردمانش هزینه کرد و در پا‌ی اوین این نماد مقاومت و هزینه و فداکاری برای وطن خاموش شد. به سان کوهنوردی که در دامنه و قله کوه جان می‌سپارد و مرگ‌اش در خانه‌ای دور دست از کوه و طبیعت نیست . کاش میشد مقبره‌ای در همان استانه اوین برایش ساخت. اوین نماد مقاومت این سرزمین است ؛ نماد صداقت آن با یاد یکی از صادق‌ترین زندانیانش هم میشد. و نمادعزت ؛ عزت همه سرزمین ما ؛ گواه و شاهد این مقاومت و صبوری و صداقت. آن گاه هروقت که به ملاقات زندانیان‌مان میرفتیم از او هم یادی و زیارتی میکردیم.

پیرمرد راحت شد. در این سالیان و به‌ویژه در این یکسال اخیر او غصه دار ترو عصبانی‌تر از همیشه بود برای ایران. میگفت ایران مثل یک قالب یخ دارد آب میشودوحاکمانش بلاهت‌آمیز این فاجعه را موفقیت خود می‌دانند.

او در سالیان اخر عمرش یکسره از ایران میگفت.و نگران اینده ان بود. درمراسم بزرگداشت سالگرد درگذشت پدرش در حسینیه ارشاد وقتی سخنرانان مختلف از دیانت و تعبد و روزه‌های سالی دو ماه و نماز شب‌های پدرش گفتند ؛ نوبت که به او رسید گفت همه اینها دررابطه پدرم با خدایش بود و امری خصوصی برای او ؛ مهم این است که این نیایش‌ها و تعبدها چه تاثیری در رابطه او با مردم میگذاشت . و در همانجا یکی از مهمترین نظرات سالیان و بلکه دهه‌های اخیرش را گفت.

اوگفت من خودم فردی مذهبی هستم اما می‌گویم محور وحدت ایران نه می‌تواند مذهب باشد و ونه زبان.چرا که ایرانیان مذاهب مختلف دارند و عقاید گوناگون و نیز به زبان‌های مختلف سخن می‌گویند و تاکید بر محورقرار دادن اینها خود به اختلاف و تفرقه دامن می‌زند. آنچه می‌تواند محور وحدت مردم باشد خود ایران است . رشد و اعتلا و سربلندی ایران. همه حتی جریان‌های راست –حداقل در زبان – همین را می‌گویند و کسی نمیتواند با این محور اتحاد ملی مخالف باشد. تنها زیر این پرچم است که همه می‌توانند جمع شوند. او همگرایی و اتحاد را رمز پیروزی و موفقیت و اعتلای کشور میدانست.و همیشه همه نیروها ؛ تفکرات و سلائق و عقاید گوناگون را بدان سفارش میکرد.

سحابی خود یک سوسیال دموکرات بود. خود در انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ وقتی که نامزد بود دریک مصاحبه مطبوعاتی ودر پاسخ به سوال خبرنگاران این تعریف را بکار برد. او از نوجوانی و جوانی دموکرات بود اما همواره گرایشی چپ و عدالت خواه نیز داشت. اما از اواخر دهه شصت او با ارزیابی انتقادی جریانات چپ ؛ اما نه از موضع راست و در ضدیت با چپ و نه با فراموشی آرمان عدالت ؛ مسیر جدیدی را در ارا و رویکردهای سیاسی در ایران گشود. تجربه اجرایی ومدیریتی – هر چند کوتاه –او در اوان انقلاب باعث شد که برخلاف بسیاری از دارندگان تمایلات چپ که صرفاً ارمان خواهانی ذهنی و غیر کاربردی بودند و در اسمان رویاها به دنبالِ مدینه فاضله میگشتند ؛ بر بستر زمین و واقعیت‌های عینی و اجرایی به مهندسی و طراحی انها بپردازد و دیدی واقع‌گرا پیدا کند.

درونمایه و افق دید عدالت خواهانه او و تجربه عملی و دید واقع گرایش باعث میشد که دارندگان تفکر و رویکرد چپ نیز از نقدهای او که انتقادی استعلایی بود برنیاشوبند و در سخنان‌اش که همیشه صداقتی را باخود حمل میکرد بیندیشند . واین خود باعث تاثیر‌گذاری هرچه بیش‌تر ارا و نظرات جدید او بود. نظراتی که به موازات عدالت ارمان خواهانه، دید توسعه‌گرا و تجربه و رویکرد مدیرتی و اجرایی نیز به همراه داشت . در این راستا بود که او به مبحث توسعه هم‌چون مقایسه رویکر د توسعه صادرات یا رویکرد جایگزینی واردات و ... میپرداخت.

در مشی سیاسی نیز صداقت او و این‌که برای خویش هیچ نمیخواست و این به او کمک میکرد از بیرون و بالا و بدون حب و بغض‌های شخصی به وقایع و روندها بنگرد ؛ وی را به مفهوم تازه‌ای در ادبیات سیاسی و مبارزاتی در جامعه ما رساند.؛ منافع ملی.او بارها و بارها در این باره گفت و نوشت تا این‌که در ادبیات سیاسی ما این مفهوم جا افتاد و دیگر مورد استفاده – و گاه سوئ استفاده – همه طیفها و جناح‌ها قرار گرفت. از نظر او جدا از جناح‌ها و علایق و منافع و رویکردهای سیاسی مختلفی که در یک کشور هریک به دنال مقاصد خویش‌اند، باید یک امر هم در نظر گرفته شود و حتی اصلی حاکم و بالاتر از همه اصول دیگر قرار گیرد و ان منافع ملی است. رفتار او با حاکمیت، حاکمیتی که آزارهای بسیاری از آن دیده بود ؛ و ترجیح منافع ملی بر این امر شخصی و جریانی – خود گواه صداقت او در اجرا و تحقق آن چیزی بود که بدان معتقد بود و در باره‌اش می‌نوشت.

او نام مجله‌اش را ایران فردا گدذاشته بود. نام یک جمع یا یک نشریه مانند نام فرزند برای هر فرد است . نشانگر دغدغه‌ها و تمایلات و گرایشها و کششها و گاه آرزوهای اوست. واو عزیزترین محصول زندگی‌اش – به تعبیر خودشـ را ایران فردا نامید. انتخاب ایران برای این عنوان روشن است اما چرا فردا. ایا او از امروز نا امید بود؟ ایا مشکلات امروز برایش سخت و سنگین بود و موانع پیشرفت را سخت و ناهموار میدید؟ ایا به درازمدت فکر میکرد و این‌که با این همه موانع و مشکلات تنهابا انتشار، اموزش و نقد و بحث و گفتگو است که میتوان به اینده خوشبین بود و فردای ایران را ساخت.

اینک سحابی دفتر عمر خویش را تا اخرین کلمه نوشته و در برابر ما نشسته است. او این لوح را با جسم وروح خود نوشت و به سلامت و صداقت به پایان برد. او قد و قلم‌اش را در پای اوین برای ما گذاشت و رفت. سحابی به فردا پیوست. ایران فردای ما هم‌چنان به اموزه‌های او و به مشی و منش او نیاز‌مند است . او کوله بار درس و تجربه و اخلاقش را در پای دیوار ه و کوهپایه اوین زمین گذاشت و حال نوبت همه ماست که این کوله بار را به دوش کشیم و در این قلعه شوم را بگشاییم .پرنده‌های قفس را رها کنیم و همگی ره بسپاریم به قله ایران فردا. ایرانی که در ان همه باهم برابرند بی‌ هیچ تبعیضی . زن و مرد ؛ فارس و کرد و ترک و بلوچ؛ مسلمان و مسیحی و یهودی و ...؛ مذهبی و غیر مذهبی و... یادمان نرود که یکی از اخرین و مهم‌ترین تجارب سحابی این بود محور اتحاد ملی ما نه زبان است و نه مذهب و تنها عشق به این سرزمین و آزادی و ابادانی و رفاه و سربلندی مردم‌اش ؛ مبنا و محور یکپارچگی و همسویی ماست . و هیچ کس از دیگری ایرانی‌تر نیست.


تاریخ انتشار : ۱۰ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : سایت ملی ـ مذهبی‌ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
01_06_2011 . 21:11
#9
پیکر هاله سند ماست



نام مقاله : پیکرِ هاله سندِ ماست

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : شهادت هاله سحابی


اگر راست می‌گویید، و جسارتِ مواجهه با حقیقت را دارید، پیکرِ هاله سحابی را ندزدید.

هنوز باور نمی‌کنم مرگِ هاله را. داغ است و درد این روزها برای ما. و نمک بر این زخمِ یاوه‌گویی‌های حاکمان و دریوزگانِ قدرت در سایت‌های تابناک از رذالت‌شان.

کشورِ ما، کشورِ شگفت‌انگیزی است.

کشورِ ما، کشوری است که، متهم باید بی‌‌گناهی‌اش را ثابت کند، و نه مدعی گناه‌کاری‌ی او را.

کشورِ ما، کشوری است که، مقتول باید قاتل‌اش را بیابد، و نه مامورِ قانون.

در کشورِ ما، زندانی را می‌زنند، که به کارهای نکرده، اعتراف کند، نه به کارهای کرده‌اش.

کشورِ ما، کشوری است که، ندا آقا سلطان، یا با همکاری‌ی خودش، در یک سناریو، کشته شده، و یا، توسطِ افرادِ اجیرشده‌ای، که از آن سوی مرز آمده‌اند، و نه کسی که، همگان، با چشمان‌شان، شلیکِ او را دیده‌اند، و کارت‌اش را گرفته‌اند.

در کشورِ ما، عده‌ای نفوذی، به لباسِ بسیجی در می‌آیند، و آدم می‌زنند، و می‌کوبند، و می‌کشند.

در کشورِ ما، شاهدانِ شکنجه و تجاوز دروغگویند، و باید در اتاق‌های بازجویی دنبالِ شاهد بگردند، و دژخیمانِ روسیاه و تیره‌قلب، راستگویانند.

کشورِ ما، کشوری است که، حاکمان‌اش برای حفظِ قدر ت و ثروت، "هست" را "نیست"، و "نیست" را "هست" می‌کنند.

در کشورِ ما، دورِ سرِ رئیسِ دولت‌اش، "هاله"‌ای که نیست را هست میکنند، و می‌بینند، اما، مرگِ "هاله"ی به ستم کشته‌ی ما را، انکار می‌کنند، و مرگی ناگهانی می‌دانند، و به گردنِ خودش می‌اندازند.

اما :

پیکرِ در هم کوبیده‌ی هاله‌ی ما، سند و بینه‌ی تاریخی‌ی ماست در پیشگاهِ خدا، مردم، و حاکمانِ تیره‌دل.

این دورویان، اگر از سایه‌شان نمی‌ترسیدند، چنین نمی‌کردند که با هاله کرده‌اند، و اگر ذره‌ای جرات، در کنارِ لاف و گزاف‌گویی‌های آسمان‌کوب‌شان برای راستی‌ی‌آزمایی دارند، پیکرِ هاله را ندزدند، و به سرعت در خاک پنهان نکنند.

معاینه‌ی پزشکانِ بی‌‌طرف، می‌تواند داورِ بینِ ما، و سندِ حقانیتِ معترضانِ مظلوم باشد، و یا حاکمانِ پُر مدعا و ریاکارانِ دغل‌کار.

اگر راست می‌گویید، و جسارتِ مواجهه با حقیقت را دارید، پیکرِ هاله را نیز، مانندِ پیکرِ پدرش، ندزدید.

اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید!


تاریخ انتشار: ۱۱ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : جرس
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
04_06_2011 . 21:38
#10
مهندس سحابی به لحاظ دينی ولايت فقيه را شرک می‌دانست



نام مصاحبه : مهندس سحابی به لحاظِ دينی ولايتِ فقيه را شرک می‌دانست

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : وحید پوراستاد

موضوع : گذری بر اندیشه‌ی سیاسی‌ی مهندس عزت‌الله سحابی


مقدمه :

رضا علیجانی از اعضای شورای فعالان ملی – مذهبی و سردبیر نشریه توقیف شده ایران فردا در گفتگویی با رادیو فردا می‌گوید "مهندس سحابی به لحاظ دینی ولایت فقیه را شرک می‌دانست و به لحاظ سیاسی و کارشناسی نیز معتقد بود که ولایت فقیه، مملکت را دو سیستمه خواهد کرد."

رضا علیجانی در مورد زندان رفتن عزت الله سحابی می‌گوید: او البته از این سختی‌ها خیلی رنج برد. زندان رفتن‌ها فرسوده‌اش می‌کرد. مخصوصا انفرادی هایی که این اواخر و با وجود کهولت سن تحمل می‌کرد.

اما تمام این سختی‌ها هیچ وقت صف بندی‌های سیاسی را در ذهنش بهم نمی‌زد و الویت هایی که در رابطه با ایران و منافع ملی در ذهنش داشت را بهم نمی‌ریخت و به لحاظ شخصیتی هم واقعاً یک ایرانی اصیل بود.
در وجودش خوش بینی بر بدبینی و محبت بر نفرت غلبه داشت و این را می‌شود گفت که در ارتباط با پدیده زندان و فشارهایی که تحمل می‌کرد هم وجود داشت.


س : آقای علیجانی، آقای سحابی به عنوان یک چهره مبارز و سیاسی از احترام خاصی حتی در نزد مخالفین خودش هم برخوردار بود.
رمز این احترام در چه بود؟


ج : این مسئله ریشه در صداقت و فروتنی او داشت و این‌که واقعاً نمی‌توانست دروغ بگوید. پدیده دروغ در فرهنگ ایرانی یکی از منفی‌ترین چیزهاست و پرهیز از این پدیده منفی در شخصیت او متجلی بود و با حسن نیت با همه برخورد می‌کرد.

انسان‌ها را صف‌بندی نمی‌کرد و خودش را می‌توانست جای افراد دیگری بگذارد و این حسن نیت، صداقت، پذیریش و باز بودن و گشاده بودنش و نگاه‌اش از بالا که می‌توانست همه را به یک چشم ببیند شاید رمز آن بود که باعث می‌شد دیگران هم برایش احترام قائل باشند.


س : آقای سحابی در سخنرانی‌ها و گفته هایش همیشه نگران آینده ایران بود به نظر شما دلیل این همه نگرانی چه موردی بود؟

ج : این نگرانی ۳۰ سال بود که در ایشان وجود داشت. یعنی از مرحله تصویب قانون اساسی این نگرانی در ایشان ریشه داشت. ایشان جزو محدود کسانی بود که هم در صحن علنی مجلس و هم در سخنرانی در منطقه خزانه ترمینال، نظرش را در این مورد با صراحت ابراز می‌کرد.

مهندس سحابی به لحاظ دینی ولایت فقیه را شرک می‌دانست و به لحاظ سیاسی و کارشناسی نیز معتقد بود که ولایت فقیه، مملکت را دو سیستمه خواهد کرد.

این نگرانی در او در طول سه دهه پس از انقلاب وجود داشت ولی در طول سالیان اخیر او احساس می‌کرد که مخرب‌ترین دولت پس از انقلاب به روی کار آمده است و هزینه‌های زیادی را دارد به این مملکت تحمیل می‌کند.

ایشان تجارب زیادی را در طی این سالیان کسب کرده بود از جنگ و از پذیرش قطعنامه پس از هزینه‌های زیاد و از ماجرای گروگان‌گیری و مسائل متعدد سیاسی که در سخنرانی هایش در دوره انتخابات سال ۷۶ به تفصیل آنها را بیان می‌کرد.

مهندس سحابی در این سخنرانی‌ها می‌گفت که در ایران همیشه دیر تصمیم نهایی گرفته می‌شود. او بر این باور بود که در زمانی که می‌شود یک تصمیم را گرفت، تعلل می‌شود و وقتی که زمان از بین می‌رود و شرایط به بدترین حالت می‌رسد و بایستی بیشترین امتیاز را به حریف داد و کمترین امتیاز را کسب کرد تصمیم نهایی گرفته می‌شود.

او معتقد بود که واقعاً این تصمیم گیریها از تدبیر به دور است و منافع فردی، عقیدتی و جناحی بر منافع ملی غلبه پیدا کرده است و واقعاً از این قبیل مسائل رنج می‌برد.

به ویژه در دو سال اخیر و همزمان با سرکوب‌های خیابانی که مردم کوچه و خیابان و نه روشنفکران و فعالان سیاسی را نشانه گرفته بودند، باعث رنج و عذاب مهندس سحابی شده بود.


س : آقای علیجانی، آقای سحابی مدیر مسئول نشریه ایران فردا و شما هم سردبیر این نشریه بودید. نشریه ایران فردا هشت سال بین سال‌های ۷۱ تا ۷۹ منتشر می‌شد . مهمترین حرف‌ها و اعتقادات آقای عزت الله سحابی که در مجله ایران فردا منعکس می‌شد، چه بود؟

ج : مهندس سحابی یک روشنفکر و یک فعال سیاسی بود. او یک نویسنده و یک نواندیش دینی بود. همه اینها بسترهای خاصی را آماده می‌کرد. بخشی از سخنان ایشان همان حرف‌ها و اعتقاداتی بود که همه روشنفکران سیاسی اظهار می‌کردند.

دفاع از آزادی، عدالت، استقلال بخشی از این سخنان مشترک بود. اما چند مسئله هم در این میان وجود داشت که من فکر می‌کنم با قلم ایشان وارد ادبیات سیاسی و فرهنگ اپوزیسیون ما شد.

این حرفها شاید در مباحث آکادمیک و یا مباحث روشنفکری پیش از این وجود داشت اما با قلم ایشان وارد ادبیات سیاسی ما شد.

یکی از این مباحث، بحث "توسعه" بود. ایشان یک نیروی چپ مذهبی بود ولی بنا به تجربه مدیریتی خاصی که داشت به این نتیجه رسیده بود که بدون توسعه همه جانبه و به‌خصوص توسعه اقتصادی، عدالت معنایی نخواهد داشت.

دیگر آموزه ایشان این بود که توسعه سیاسی بدون توسعه اقتصادی و بدون تقویت جامعه مدنی امکان‌پذیر نیست.

اینها اعتقاداتی بود که مهندس سحابی در سال ۷۲ ابراز کرد و در نامه‌ای هم که در همان سال‌های اول روی کار آمدن آقای خامنه‌ای به ایشان نوشت، تاکید کرده بود که توسعه سیاسی بدون توسعه اقتصادی همان خانه بنا کردن بر روی شن است.

تصور می‌کنم بحث "همبستگی و منافع ملی" را هم مهندس سحابی وارد ادبیات سیاسی ما کرد.

او بر این باور بود که بدون همبستگی ملی هیچ امری در ایران پیش نخواهد رفت و همیشه می‌گفت که اگر جریانات سنتی مذهبی امری را بپذیرند، و یا نیروهای مختلف سیاسی امری را به صورت اجماع و همگرایی بپذیرند، آن کار سریع‌تر به نتیجه خواهد رسید و برگشت ناپذیرتر خواهد بود.

او درهمین رابطه بحث منافع ملی را طرح کرد که الان دیگر از سوی جناح‌های مختلف سیاسی پذیرفته و این ایده در بستر جامعه ایران تثبیت شد.


تاریخ انتشار : ۱۴ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : رادیو فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
07_06_2011 . 01:34
#11
«ایران فردا» فرزند مهندس سحابی بود



نام مصاحبه : "ایران فردا" فرزندِ مهندس سحابی بود

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : میترا شجاعی / دویچه وله

موضوع : نشریه‌ی ایران فردا و مهندس سحابی


مقدمه

ابتدا گاهنامه بود. بعد دوماهنامه و ماهنامه و در روزهای آخر هفتگی چاپ می‌شد. "ایران فردا" را روزنامه‌نگاران، روشنفکران و فعالان مدنی و سیاسی دهه ۷۰ شمسی خوب می‌شناسند. رضا علیجانی از پدر این نشریه، عزت‌الله سحابی می‌گوید.

رضا علیجانی فعال ملی مذهبی و سردبیر نشریه ایران فردا بود. وی به دلیل دوره طولانی همکاری با مهندس سحابی در این نشریه با نظرات و آرای او به خوبی آشناست. آقای علیجانی برای ما از "ایران فردا" و مهندس سحابی گفته است.


مصاحبه

س : آقای علیجانی شما تجربه‌ی همکاری در حیطه‌ی ژورنالیستی با مهندس سحابی دارید. ایشان مدیر مسئول نشریه‌ی "ایران فردا" بودند که شما سردبیری آن را برعهده داشتید و سال‌های متمادی این نشریه یکی از بهترین نشریات جریان روشنفکری مذهبی در ایران بود. اگر ممکن است از خاطرات این دوره‌ی همکاری و از وجهه ژورنالیستی مهندس سحابی برای ما بگویید.

ج : این مجله از سال ۷۱ تا ۷۹ فعالیت داشت. البته من از ابتدا نبودم و بعدها به آن پیوستم. اما این نام به تنهایی مثل نامی‌ست که پدر یا مادری بر فرزندش می‌گذارد و سعی می‌کند حساسیت‌ها، آرزوها و تمایلاتش را نشان دهد. خود نام "ایران فردا" بیانگر دغدغه‌ها و حساسیت‌های مهندس سحابی بود. ایران که مشخص است محور دغدغه ‌و نگاه‌اش روی ایران بود و "فردا" هم احتمالاً یا به ایران آن زمان بی‌اعتماد و مأیوس بود و داشت برای نسل فردا حرف می‌زد و یا این‌که امیدوار بود و فردای بهتری را برای همان زمان ایران می‌خواست. گاهی اوقات که در سرمقاله‌هایش نصحیت می‌کرد، ما که آن روزها جوان‌تر بودیم می‌گفتیم آخر کسی به این نصحیت‌های شما گوش نمی‌کند. همیشه اما می‌گفت که ضلع سومی هم هست؛ مردم و آن‌ها شاهد این گفت‌وگوی ما هستند و تأثیر می‌پذیرند و بعدها نشان داده شد که این دقت مهندس سحابی درست بود. مهندس شخصیتاً هم آدم ساده‌ای بود. آدم‌ها را سطح‌بندی نمی‌کرد. با همه می‌نشست، با یک دانشجوی ۲۰ ساله تا یک شخصیت بزرگ سیاسی.


س : ایران فردا جزو معدود نشریاتی بود که همه طیفی، حتی خیلی جوان‌ها و جوان‌ترها هم آن را می‌خواندند. یعنی نشریه‌ای نبود که متعلق به یک قشر خاص و سن خاصی باشد. واقعاً جزو معدود نشریات روشنفکری بود که این خاصیت را داشت. آیا این هم نشان‌دهنده‌ی وجهی از شخصیت مهندس سحابی بود، یعنی خود ایشان هم چنین شخصیتی داشتند؟

ج : بله کاملاً. آدم‌ها را سطح‌بندی یا خودی و غیرخودی نمی‌کرد. من در بعضی شخصیت‌های سیاسی دیده‌ام که اتاق انتظار دارند و تماس گرفتن با آن‌ها خیلی سخت است. ولی مهندس خیلی سهل‌الوصول بود. در مجله هم روی ستون پاسخ به نامه‌ها حساس بود. پاسخ‌ها را من می‌نوشتم و او خیلی تأکید داشت که باید به دقت با خوانندگان برخورد شود. به توصیه ایشان ما ستونی را باز کردیم به اسم "صد گل" با الهام از آن جمله‌ی معروف مائو در جنبش چین که "بگذار صد گل بشکفد".

می‌گفت شما فقط به دنبال اسم‌های بزرگ و نویسنده‌های بزرگ نباشید. گاهی اوقات جوان‌ها و خوانندگان عادی مقاله‌ای می‌دهند که ممکن است نکات خوبی داشته باشد، زندگی روزمره‌ی‌شان تجربه‌ای باشد. می‌گفت همه بحث‌ها از ذهن و عقل نظری درنمی‌آید، برخی چیزها از تجربه درمی‌آید. شاید صورت‌بندی‌اش خیلی روشنفکرانه نباشد، ولی نکات خیلی مهمی در آن‌ها مطرح می‌شود. ما به توصیه‌ی ایشان ستون صد گل را باز کردیم و شاید برخی از کسانی که در آن ستون اولین مقالات‌ خود را نوشتند، مثل آقای قوچانی و دیگران، بتوانند شهادت دهند که این ستون همیشه به روی دیگران باز بود. صفحه‌ی شعر ما واقعاً صفحه‌ی بازی بود، با آن‌که شاید آن قالب‌بندی را نداشت که در نشریات تخصصی و ادبی بود. شاید چند شاعر به‌نام بعدها از آن صفحه بیرون آمدند.


در مقام مدیر مسئولی چگونه بودند؟ آیا وجه سختگیری و مدیریت مدیر مسئول بیش‌تر بر او غالب بود یا مسئولیت‌پذیری یک مدیر؟

ج : مهندس مدیرمسئول بود، ولی هیچ وقت از این حق‌اش استفاده نکرد. واقعاً مدیر مسئول پاسخگو بود، طبق قانون می‌توانست حذف کند، حک و اصلاح کند ولی من حتی یک مورد هم ندیدم که فراتر از نظریه‌ی هیئت تحریریه یا شورای سردبیری پیش رود. این نگاه فراگیرش در مجله هم بود، در گروه سیاسی‌اش هم بود که دوستان حتی به طنز می‌گفتند مهندس سحابی بازهم می‌خواهد کشتی نوح راه بیندازد، یعنی از همه طیف‌ها جمع کند. و خب فشار هم همیشه بود.

یادم می‌آید دوبار به ایران فردا حمله کردند. یکبار همه‌ی وسائل‌مان را شکستند و بچه‌ها را کتک زدند. یکبار جلوی دفتر مجله آمدند و اغتشاش کردند که ما چون درها را بسته بودیم و چراغ‌ها را خاموش کرده بودیم، متوجه نشدند ما هستیم. ولی این‌ها باعث نشد که آن حس نفرت بر او غلبه کند یا دچار ترس و انفعال شود. یادم هست که ما یک بخش ویژه داشتیم و در ارتباط با شکنجه کار می‌کردیم. فکر می‌کنم سال ۷۷ یا ۷۸ بود، تاریخش دقیقاً یادم نیست. مهندس سحابی بیمارستان بود و عمل قلب داشت. مأمورین امنیتی فکر کردند چون مهندس سحابی نیست، ما می‌خواهیم این بحث را در غیاب مهندس چاپ کنیم. یادم هست که آن شب تا دیروقت در مرحله‌ای که داشتیم صفحه‌بندی می‌کردیم، تلفن‌های تهدیدآمیز می‌شد. البته خبر نداشتند که مهندس همه مقالات را دیده و موافق چاپ همه بود. فشارها خیلی زیاد شد. ما مصاحبه‌های خیلی زیادی انجام دادیم. یادم هست که در نهایت فقط یکی از مطالب را برداشتیم، اما بقیه همه چاپ شدند.

در رابطه با بحث گزینش‌ها یادم می‌آید که معضل مهمی برای استخدام جوانان و کارمندان بود و حساسیت وجود داشت، ما بخش ویژه‌ای منتشر کردیم. در رابطه با دادگاه ویژه روحانیت و فشارهایی که بر کردها در کردستان اعمال می‌شد، بخش ویژه‌ای منتشر کردیم و مهندس سحابی خیلی تأکید می‌کرد. همان بخش ویژه کردستان هرچند باعث شکایت و جریمه و فشارهایی به ما شد، ولی در‌عین‌حال باعث شد که بسیاری از هموطنان کردمان که تبعید شده بودند، از تبعیدگاه‌های‌شان برگردند. سرمقالات را که می‌نوشت، واقعاً با حس شاعرانه می‌نوشت. من برای رعایت زمان‌بندی مجله و این‌که مجله سر وقت منتشر شود – خوب مجله ابتدا گاهنامه بود، بعد دوماهنامه و ماهنامه و آخرش دو هفته نامه شده بود ـ عجله داشتم که سرمقالات سر وقت برسند. او همیشه می‌گفت من این طوری نمی‌توانم سرمقاله بنویسم، این‌که مثلاً پرده اتاق را بکشم و بنشینم سرمقاله بنویسم، نی‌توانم، باید مثل شعر بیآید. و واقعاً هم همین‌طور بود. یعنی مثل یک گل آفتابگردان بود که خورشیدش ایران بود. یعنی هر موقع وضع مملکت خوب بود و رو به اصلاح بود، او هم شاد بود. هر موقع که بد می‌شد، ناراحت بود و سرمقاله‌هایش رنگ و بوی مسئله را انعکاس می‌داد. شاید بستن مجله سال‌های بد عمرش بود، به‌خصوص این دو سال آخر بدترین سال‌های عمرش بود. ندیده بودم که بدخواه کسی باشد، ولی در این دو سال اخیر برخی از سردمداران را نفرین می‌کرد و می‌گفت که این‌ها با بلاهت‌شان دارند ایران را نابود می‌کنند و مثل یک کلنگ به جان این مملکت افتاده‌اند.


س : آقای علیجانی! اگر ممکن است برای ما از روز یا روزهایی بگویید که ایران فردا بسته شد.

ج : آن روزها ما داشتیم شماره‌ی ۷۳ مجله را می‌بستیم. بعد از فشارهایی که آمده بود، مهندس سحابی سرمقاله‌ای نوشته بود به نام "جیغ و داد رفتنی‌ست، اصلاحات ماندنی‌ست" و ما داشتیم برای چاپخانه می‌فرستادیم که ناگهان مأموران آمدند و همه را جمع کردند، همه چیزهایی را که آماده کرده بودیم. البته همزمان به چند روزنامه و هفته‌نامه هم رفته بودند مثل "آبان"، "پیام هاجر" و نشریات دیگری که نام‌شان خاطرم نیست. خیلی روزها و ساعات دشواری بود. البته بعد از آن سخنرانی که در مصلای تهران شده بود، ما پیش‌بینی می‌کردیم که فشار زیاد شود. ولی پیش‌بینی این‌که در یک روز، این همه‌روزنامه‌بسته شود، تا حدودی سخت بود. مهندس هم‌چنان امیدوار بود. تا ماهها معدود کارمندانی که داشتیم، با وجود دشواری‌های مالی زیاد، با دلسوزی نگاه داشت تا بعدها که دیگر معلوم شد امکان انتشار نیست.

در واقع می‌توان گفت "ایران فردا" از یک مجله‌ی زیراکسی شروع شد. می‌دانید که قبلاً بولتن‌ها و نوشته‌های مهندس سحابی به صورت زیراکسی بیرون می‌آمد و به اسم همان ایران فردا هم بود. بحث‌های بنیادی ملی بود که این بحث را بعدها در ایران فردا چاپ کرد. به نوعی می‌توان گفت که دوباره بازگشتی از این رسانه‌ی مدرن به ادبیات زیراکسی صورت گرفت. بعد از آن هم مهندس سحابی در بیانیه‌ها و رنج‌نامه‌هایش و مطالب و مقالاتی که می‌نوشت، سعی کرد همان خط ایران فردا و همان نگاه دلسوزانه را ادامه دهد.

من یادم هست که در مجلس ششم ما طیف‌های مختلفی را از آقای آرمین گرفته تا آقای رئیس دانا کاندیدای‌ خود کرده بودیم و عکس‌های‌شان را روی جلد زده بودیم. اما قبل از این‌که آنها رد صلاحیت شوند، برای ما اخطار آمد و البته همه این‌ها باعث نمی‌شد که مجله از آن حالت تخصصی‌خارج شود. ما ویژه‌نامه‌هایی در ارتباط با پنجاهمین سالگرد سازمان برنامه و بودجه منتشر کردیم که خود سازمان برنامه بودجه دهها و شاید صدها نسخه از ما گرفت. در همان دوره، کل این مجله شاید حدود دو یا سه میلیون برای ما هزینه داشت. شایدهم کم‌تر از این، خاطرم نیست. هم‌زمان سازمان برنامه و بودجه سمیناری گذاشت که ۲۰ میلیون هزینه کرد و بعداً دانشجویان اقتصاد، کسانی که رشته‌شان این بود و کارشناسان اقتصاد گفتند که این ویژه‌نامه خیلی پربارتر از آن سمینار بود.یادش بخیر، آقای هدی صابر سردبیری این شماره را به‌عهده داشت.

هم‌چنین خاطراتی که راجع به سالگرد انقلاب داده شد. در رابطه با مرگ فجیع داریوش و پروانه فروهر هم ما ویژه‌نامه‌ای را منتشر کردیم، هم‌چنین در سالمرگ مهندس بازرگان. به‌هرحال این کشتی بی‌لنگر با فراز و نشیب حوادث ایران بالا و پایین می‌رفت تا این‌که به پایان خط خودش رسید.


س : آیا هیچ وقت بعد از بسته شدن "ایران فردا" دوباره مهندس سحابی به این فکر افتادند که نشریه‌ دیگری را راه‌اندازی کنند؟ اصلاً هیچ وقت به فکر کار مطبوعاتی افتادند؟

ج : هرچند ناامید بودند، ولی در همین سال‌های اخیر دوباره به فکر افتاده بودند. می‌دانید که به لحاظ قانونی هر اتهامی یک حد زمانی دارد و بتدریج مشمول مرور زمان می‌شود. الان طبق قانون ایران همه‌ی آن مجلاتی که در اردیبهشت سال ۷۹ توقیف موقت شدند، قانوناً می‌توانند منتشر شوند. شاید عجیب باشد که بگویم در همین سال اخیر ایشان یکبار دیگر دوستان را جمع کرد و گفت بیاییم امتحان کنیم و مجله را دربیاوریم، ما قانوناً می‌توانیم دربیآوریم. یک روز این انگیزه و اراده را داشت، ولی شرایط سیاسی کشور و برخوردهایی که بلافاصله انجام می‌شد، دستگیری‌هایی که در کل کشور پیش می‌آمد و برخوردهایی که با دوستان می‌شد، دوباره او را مأیوس می‌کرد یا حداقل این انتشار را غیرممکن می‌کرد. بله، در همین سال ۸۹ ایشان دوباره قصدی برای انتشار مجدد "ایران فردا" داشت که ناتمام و ناکام ماند.


س : آقای علیجانی شما اشاره کردید که این دو سال آخر بدترین روزهای مهندس سحابی بود. اگر ممکن است در مورد دیدگاه‌شان در این دو سال آخر، به‌خصوص بعد از انتخابات جنجالی سال ۸۸ برای ما بگویید.

ج : در طول دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ حاکمیت و جناح اقتدارگرا و امنیتی‌اش معمولاً با گروه‌های سیاسی و با روشنفکران درگیر بود ولی در این یکی دو سال آخر با توده‌های مردم و با مردم کوچه و خیابان درگیر شد. وقتی مهندس سحابی این خبرها را می‌شنید، واقعاً متأثر می‌شد. نامه‌ای که نوشت و الان بعضی از سایت‌ها آن را منتشر کرده‌اند، احساس ایشان را خوب بازتاب می‌دهد. همین‌طور کارهایی که دولت در این دو سال اخیر کرد. به نوعی از دید ایشان این دولت مخرب‌ترین دولت حداقل بعد از انقلاب بود.

اسفند ۸۸ ایشان و برخی چهره‌‌های سیاسی و پرسابقه بیانیه‌ای را منتشر کردند که فکر می‌کنم روی سایت‌ها قابل دسترسی باشد، به اسم "فکری به‌حال ایران کنید!". بخش مهمی از کارهای این بیانیه را خود ایشان علی‌رغمِ کهولت سن کرده بود، ولی علاقه‌ای که به بحث توسعه داشت و دغدغه و حساسیتی که به کلیت ایران داشت، کهولت سن را کنار می‌زد. در آن جزوه مستنداتش را آوردند که چه به‌روز ایران در حوزه‌های مختلف اقتصادی، آموزشی، سیاست خارجی و داخلی، مسائل اجتماعی آمده و شاید دردی که مهندس در این دو سال می‌کشید در طول عمرش بی‌سابقه بود، یعنی بیش‌تر از زندان‌هایی که تحمل کرده بود. او چندین بار دست به نامه‌نگاری زد، نامه‌های سرگشاده برای رهبری جمهوری اسلامی، که بعد مأیوس و ناامید می‌شد و می‌گفت تأثیری ندارد. بسیار عصبانی بود از اتفاقاتی که در مملکت می‌افتاد و بی‌تدبیری‌ها و بی‌سیاستی‌هایی که به شکل وارونه موفقیت مثبت جلوه داده می‌شد یا ارزیابی می‌شد. من شاید هیچ موقع ایشان را این قدر عصبانی و ناراحت و گرفته و حتی زبان به نفرین باز کرده ندیده بودم.


س : وقتی که از هم دوره‌ا‌ی‌ها و هم‌رزمان مهندس سحابی کسی از دنیا می‌رود، گفته می‌شود این نسلی‌ست که هرگز جای آن پر نخواهد شد. ولی مهندس سحابی کسانی را دوروبر خود داشتند مثل شما یا مثل دیگر همفکران، آقای تقی رحمانی، آقای صابر، آقای دکتر پیمان. فکر می‌کنید شما که مانده‌اید، چه قدر می‌توانید جای خالی مهندس سحابی را برای ایران و برای فردای ایران پر کنید و چقدر نظرات ایشان قابل تکثیر در ایران امروز هست؟

ج : بزرگان زیادی الان در ایران هستند. اسم بردید. آقای دکتر پیمان، آقای شاه‌حسینی، آقای طاهر احمدزاده، آقای امینی و آقای امیرانتظام و یا دیگران. ولی من تصور می‌کنم که به‌‌هرحال در حد و حدود به‌ویژه منش مهندس سحابی ما بندرت یا به سختی شاهد انسان‌هایی در این سطح و با این حسن نیت و دلسوزی خواهیم بود. البته هیچ موقع ایران خالی از این انسان‌ها نیست. اما در رابطه با تکثیر آرای ایشان من فکر می‌کنم بحث‌هایی که مهندس سحابی در سال‌های ۷۲ و ۷۳ در مورد توسعه جامعه مدنی مطرح می‌کرد و اصلاً بحث توسعه را به‌ویژه در نیروهای سیاسی مبارز، ایشان آغاز کرد. شاید این بحث‌ها در آکادمی‌ها، در بحث‌های نظری و کتاب‌های درسی وجود داشت، ولی در حوزه‌ی سیاسی و روشنفکری ایشان این ادبیات را وارد کرد و بحث منافع ملی یا بحث همبستگی و همگرایی ملی را به‌عنوان یک ارزش وارد کرد. یعنی همان‌طور که ما از آزادی و دموکراسی و عدالت و استقلال و رفاه و حقوق بشر دفاع می‌کنیم، ایشان همگرایی ملی و همبستگی را هم به عنوان یک ارزش مطرح کرد. از این نظر من فکر می‌کنم اگر نه شخصیت و منش مهندس سحابی، ولی ایده‌های او الان به شکل گسترده‌ای تکثیر شده و در خاک بارور ایران حتماً رویش خواهد کرد.


تاریخ انتشار: ۱۶ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : دویچه وله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
09_06_2011 . 07:18
#12
میراث مهندس سحابی



نام مصاحبه : میراثِ مهندس سحابی

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : فاطمه شجاعی

موضوع : تحلیل میراث مهندس سحابی، با در نظر گرفتن "مشی، منش، و بینش" او


شرح :

جرس: رضا علیجانی روزنامه‌نگار و عضو شورای فعالان ملی مذهبی سال‌ها سردبیر نشریه‌ توقیف شده‌ ایران فردا به مدیر مسئولی مهندس سحابی بود. او که دوران زیادی همراه مهندس سحابی بوده است از میراث فکری او و آن‌چه برای جنبش تحول‌خواهانه مردم ایران به جا گذاشته است می‌گوید. علیجانی معتقد است گرچه تحلیل میراث سحابی سخت است اما آن باید را در "مشی، منش و بینش" مهندس جست‌وجو کرد.
جرس با این فعال سیاسی درباره‌ی میراث مهندس سحابی و هم‌چنین برگزاری مراسم تشییع و ختم او و خشونت‌های حکومت در این مراسم، به گفت‌وگو نشسته‌ است که در پی می‌آید:


مصاحبه :

س : مهندس سحابی نه در مجموعه‌ی حاکمیت قرار داشت و نه در لایه‌های اپوزسیون برانداز. با این حال پس از فوت ایشان، اشخاص و گروه‌های مختلفی از هر دو طیف از ایشان با کمال احترام یاد کردند و از فوت ایشان متاثر شدند. چه شاخصه‌هایی مهندس را در این‌چنین موقعیت ویژه‌ای قرار داده بود؟

ج : فکر می‌کنم مهمترین شاخصه‌ی مهندس سحابی که باعث احترام در طیف وسیعی از نیروهای منتقد و مخالف هست، در مرحله‌ی اول شاخصه‌ی شخصیتی و منش ایشان هست و در مرحله‌ی دوم مشی سیاسی ایشان. مهندس زندگی‌یِ طولانی داشتند و چه زمان زندان‌های قبل از انقلاب، چه دوران کوتاهی که در قدرت بودند و چه زمان پس از آن‌که مجدداً در طیف اپوزسیون قرار گرفتند با طیف‌های مختلفی سرکار داشتند و بسیاری از نزدیک شخصیت ایشان را شناختند. در وجود مهندس خوش‌بینی بر بدبینی و محبت بر نفرت غلبه داشت و خوبی‌های آدم‌ها را بیش‌تر از بدی‌ها می‌دید و انسان‌ها را همان‌طور که بودند به رسمیت می‌شناخت. از سوی دیگر او برای خودش چیزی نمی‌خواست و از همین نظر همه او را فردی می‌شناختند که شائبه‌های شخصی ندارد و از موضع دلسوزی و مشفقانه نظرات‌اش را عنوان می‌کند. علاوه بر این صداقت شاید بشود گفت افراطی او و سادگی و صفا و دلسوزی او جاذبه‌های شخصیتی ایجاد می‌کرد که یادآور ارزش‌های فراموش شده‌ای بود که همه دنبال‌اش هستیم.

این یک بخش مسئله بود، اما بخش دوم جنبه‌های مشی و اندیشه‌ی ایشان بود. ایشان با طیف‌های مختلف اشتراکاتی داشت. با مذهبی‌ها روی مذهب‌‌، با چپ‌ها روی نگرش سوسیالیستی‌، با ملی‌ها روی نگرش ملی‌، با لیبرال‌ها روی بحث دموکراسی. با همه یک حلقه‌ی اتصال و یک منطقه‌ی مشترکی ایجاد می‌کرد و در آن منطقه‌ی مشترک حرکت می‌کرد و آن قسمتی هم که افتراق داشت بسیار با اعتدال برخورد می‌کرد.

می‌شود گفت مهندس سحابی یک چپ معتدل، مذهبی معتدل، ملی معتدل و دموکرات معتدل بود. مهندس سحابی یک سوسیال دموکرات بود؛ ولی چپ‌ها را در ایران نقد کرد و به چپ‌ها آموخت بدون توسعه، عدالت امکان‌پذیر نیست. مهندس یک دموکرات بود که لیبرالیسم سیاسی را پذیرفته بود اما به لیبرال‌ها آموخت که توسعه‌ی سیاسی بدون توسعه‌ی اقتصادی خانه بنا کردن بر شن است. مهندس یک فرد مذهبی بود اما به مذهبی‌ها آموخت که رعایت شعائر و شریعت کافی نیست و این‌ها رابطه‌های شخصی با خداوند است و آن‌چه که از مذهب بیرون می‌تراود و رابطه‌ی انسان با انسان‌های دیگر و جامعه را تنظیم می‌کند مذهب را متبلور می‌کند.

مهندس سحابی قرائت و روایت هم آزادی‌خواهانه و هم عدالت‌طلبانه از تاریخ داشت. یادم نمی‌رود که در مورد حضرت علی و مقایسه‌اش با حاکمیت ایران می‌گفت علی در اقتصاد سخت‌گیر و در سیاست آسان‌گیر بود و حالا برعکس شده‌اند، در سیاست بسیار سخت‌گیر و در اقتصاد بسیار آسان‌گیر هستند.

در حوزه‌ی مشی هم، همان‌طور که در سوال شما هم بود، ایشان نه به اتفاقات درون سیستمی کاملاً دل می‌داد و نه به برخوردهای تند بیرونی. همیشه یک رفت و برگشتی بین آرمان‌گرایی و واقع‌گرایی داشت و در نهایت می‌توان گفت در همه‌ی این حوزه‌ها مهندس سحابی یک آرمان‌گرای واقع‌بین بود. آرمان‌گرایی، او را متصل می‌کرد به همه‌ی انسان‌های آرمان‌گرا و دل آن‌ها را می‌برد و واقع‌بینی مهندس هم عقل آنان را متاثر می‌کرد و محل تلاقی عقل و دل بسیاری از انسان‌ها قرار می‌گرفت.


س : مهندس سحابی به صورت مشخص، و هم‌چنین اندیشه‌ای که مهندس به آن تعلق داشت، نزدیک به ۶۰ سال برای آزادی مبارزه کردند؛ میراث به جا مانده از این مبارزه برای جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران چیست؟

ج : شاید هنوز زود باشد روی این میراث بحث کردن. اما این سوال شما برای من خاطره‌ای را تداعی کرد. اولین بار که من در زندان سپاه بودم، بازجو به من گفت که باید پنج صفحه درباره‌ی دکتر یزدی، پنج صفحه‌ درباره‌ی تقی رحمانی و ۱۰ صفحه راجع به مهندس سحابی بنویسی. من واقعاً تعجب می‌کردم که ۱۰ صفحه چه می‌شود نوشت. اما ۱۰ صفحه همان‌هایی را که در جواب سوال قبل شما گفتم و در جواب این سوال شما خواهم گفت نوشتم. و البته او نپذیرفت و بر سرم پاره کرد و گفت مگر بروشور تبلیغاتی می‌خواستیم.

آن‌جا اولین بار بود که من که با مهندس از نزدیک برخورد داشتم، سعی‌کردم با فاصله واز بیرون او را تحلیل کنم. اما فکر می‌کنم هنوز هم سخت باشد تحلیل کردن این میراث.
من میراث مهندس سحابی را یکی در منش ایشان می‌دانم که در سئوال اول خدمت‌تان گفتم، یکی در مشی او که همان‌طور که گفتم یک آرمان‌گرای واقع‌بین بود و همیشه بین عقل‌نظری و عقل عملی رفت و آمد می‌کرد. وصرفا به اهداف دور دستش‌اش نمی‌اندیشید؛ بحثی که در حال حاضر متاسفانه در بخش زیادی از اپوزسیون ما وجود دارد و دعوا بر سر هدف‌گذاری و برنامه‌ی نهایی است نه سر نقشه‌ی راه. مهندس همواره میان نقشه‌ی راه و هدف نهایی رفت و برگشت می‌کرد. این تجربه پر بها هم در واقع بخشی از میراث او است.

اما در حوزه‌ی اندیشه‌ هم، بخشی از اندیشه‌ی مهندس سحابی مباحث فکری و دینی است و بخشی از آن اندیشه‌ی سیاسی است. در حوزه‌ی فکری و دینی سحابی در طبقه‌بندی اندیشمندان دینی معاصر در نحله فکری مرحوم مهندس بازرگان و مجاهدین به نوعی بود که می‌خواست بین علم و دین ارتباط برقرار کند. این حوزه‌ی مهندس سحابی به نظر من هم‌چنان ناشناخته است. او توانست نحله‌ی فکری مهندس بازرگان را یک گام جلوتر بیاورد و در آخرین نوشته‌اش که سه کتاب است مطرح می‌کند که کلمه‌ی آیه در قرآن هم در رابطه با آیات قرآن هم در رابطه با پدیده‌های طبیعی و هم در رابطه با پدیده‌های تاریخی به کار رفته است. بنابراین ما درس‌هایی که از تاریخ و طبیعت می‌گیریم، در واقع درس‌هایی مشابه درس هایی است که از قرآن می‌گیریم. مهندس پای تاریخ و تجربه عملی انسان‌ها را هم به عنوان یک میراث برای دین‌شناسی و شناخت سنت‌الله و آیات خدا باز کرد. مهندس سحابی نوٱوری‌هایی هم در این حوزه داشت اما چون نواندیشی‌یِ دینی ما با شریعتی و پس از وی، و بعد از انقلاب با سروش و مجتهد شبستری و ملکیان، از این منظر جلوتر از نحله‌ی مهندس بازرگان قرار دارد شاید زیاد به چشم نیامد و یا در عمل هم چندان اثرگذار واقع نشد .اما به لحاظ نظری حوزه‌ای است که هنوز جای کار دارد.
اما در اندیشه‌ی سیاسی من فکر می‌کنم مهندس سه مبحث را وارد اندیشه‌ی سیاسی دو دهه‌ی اخیر ایران کرده است. یکی بحث توسعه‌‌ی اقتصادی است که به چپ‌ها آموخت که بدون توسعه عدالت ممکن نیست و به لیبرال‌ها آموخت که بدون توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی سیاسی بنای بر شن است. و تاکید داشت که مردم ایران صلاحیت و حق آن را دارند که در یک کشور پیشرفته زندگی کنند و روشنفکران و فعالان سیاسی نباید صرفاً به مجموعه‌ای از مطالبات بپردازند بلکه باید نقشه‌ی راهی برای توسعه‌ی کشور داشته باشند. این یکی از دغدغه‌های مهندس بود.

یک بحث دیگر، بحث همبستگی و همگرایی ملی است که مهندس آن را به عنوان یک ارزش در کنار ارزش‌هایی مثل آزادی، عدالت، استقلال و تمامیت ارضی قرار می‌دهد و آن را این طور تحلیل می‌کرد که یک سیستم، جامعه، ویا حتی خانواده باقی نمی‌ماند مگر این‌که در آن به همگرایی وجود داشته باشد و این عکس آن نگرش تضادی است که شاید هم در حوزه‌ی جامعه‌شناسی و هم در حوزه‌ی سیاست دوـ سه دهه در ایران نگرش غالب بود. این نگرش، نگرش وفاقی است که در جامعه‌شناسی و علوم سیاسی هست اما در سیاست عملی در ایران تاکنون بحث‌اش را نداشته‌ایم. مهندس سحابی تاکید می‌کرد که برای این‌که ما به یک خواسته و هدف برسیم، باید بخش مهم و غالبی از جامعه با ما همراهی کنند و تاکید داشت اگر اقشار و نیروهای سنتی در جامعه ایران با خواسته‌ای همراهی و همدلی کنند آن خواسته هم راحت‌تر و کم هزینه‌تر تحقق می‌یابد و هم برگشت‌ناپذیر می‌شود.

موضوع دیگر منافع ملی بود که در ادامه‌ی همین بحث مطرح می‌شود. مهندس سحابی جامعه را حقیقتا متکثر می‌دید، هم در حوزه‌ی سیاست، هم در حوزه‌ی دین و هم در حوزه‌ی زبان و معتقد بود در ایران دیگر نه زبان و نه مذهب نمی‌تواند مظهر وحدت ملی باشد. آنچه می‌تواند وحدت ملی ایجاد کند پیشرفت و سربلندی ایران و مردمان‌اش است و بر همین اساس معتقد بود همه اجزاء این کل، باید به منافع کل در امتداد منافع جزء اهمیت دهند و اگر کشتی ایران غرق شود تمام سرنشینان غرق خواهند شد. از نظر من در این سه حوزه هنوز جای بحث و گفت‌وگو زیاد هست اما هر سه‌ی این ارزش‌ها توسط مهندس سحابی وارد شد و توانست به شدت در جامعه‌ و ادبیات سیاسی ما اثر بگذارد و تبدیل به یک ارزش مشترک شود.


س : تشییع جنازه‌ی مهندس و مراسم ختم‌شان تحت حفاظت‌های جدی و حضور گسترده نیروهای امنیتی و انتظامی برگزار شد؛ برخوردهای خشن بسیاری با شرکت‌کنند‌گان در این مراسم صورت گرفت و خشونت تا حدی افزایش یافت که به شهادت تاثربرانگیز دختر مهندس منجر شد. دلیل این خشونت بی‌اندازه چه بود؟

ج : من فکر می‌کنم این نمونه‌ و تجسمی از اوج ترس و نفرت و تنهایی در حاکمیت ایران است. حاکمیت دیگر نمی‌خواهد بر دل‌ها حکومت کند و تنها می‌خواهد بر سرها حکومت کند و به هر نحو ممکن از حضور مخالفان‌اش که همیشه ادعا می‌کند جنبش آن‌ها را نابود کرده، جلوگیری کند. اما این جنبش تحول‌خواهی که الان در جنبش سبز متجلی هست، جنبشی است که از دوران مشروطیت آغاز می‌شود و در هر دوره‌ای در قالبی خودش را نشان داده و البته هر فصلی از این روند تاریخی ویژگی‌های خودش را داشته و هیچ حکومتی نمی‌توانسته و نمی‌تواند جلوی مطالبه‌ی طبقه‌ی متوسط فرهنگی را در ایران بگیرد. الان هم حکومت در اوج تنهایی و دراوج نفرت و هراس از مخالفین‌اش قرار دارد و می‌خواهد با شدت خشونت و توحش فقط از ظهورعلنی جنبش جلوگیری کند. هر چند خود حاکمیت هم متوجه شده که این حرکت، نارضایتی و اعتراض در زیر پوست جامعه وجود خواهد داشت اما صرفاً به سرکوب آن می‌پردازد و یقین این مسکنی بیش نیست و نتیجه‌ای نخواهد داشت. دیر نخواهد بود که این جنبش و اعتراضات بتواند در عرصه‌ی اجتماعی خودش را به حاکمیت تحمیل کند.


س : به نظر می‌رسد این خشونت ادامه همان روشی است که دست کم در دو سال گذشته هرگاه مردم در خیابان‌ها حاضر شدند به صورت عریان از جانب حکومت اعمال شده، فکر می‌کنید این روند تا کجا ادامه پیدا می‌کند؟


ج : من فکر می‌کنم ابعاد خشونت در دو سال اخیر تقریباً ثابت مانده، یعنی در فراز و نشیب این دوسال، از تیراندازی‌ها در آخر تظاهرات روز ۲۵ خرداد سال ۸۸ تاکنون شدت خشونت وجود داشته و این نشان می‌دهد کمترین عقلانیتی در حاکمیت برای مصالحه با مردم معترض وجود ندارد. این خشونت بارها در اشکال مختلف، در خیابان و در زندان‌ها نشان داده شده است. از طرف دیگر به نظر من این جنبش اجتماعی به‌رغمِ تمام این خشونت‌ها به صورت نقطه‌چین باید راه خود را ادامه دهد. اما در حال حاضر یک موازنه‌ی قوایی انجام شده، به این صورت که حقانیت و مشروعیت اجتماعی به سود جنبش سبز و قدرت سیاسی و اقتصادی در دست حاکمیت است . گرچه حضور خیابانی اعلام ما هستیم جنبش است و کاملاً ضروری است، اما برای این‌که تحولات و مطالبات جلو برود باید قفل شرایط به طریقی شکسته شود. یا باید در راس هرم سیاسی تغییری اتفاق افتد و یا از سوی مردم و یا این‌که به تدریج – هر چند درطول دوران دولت جدید و حکومت امنیتی – نظامی که حاکم است امکان ندارد، اما باید به تدریج ـ جنبش‌های مطالبه‌محور جدیدی به صحنه بیایند و این جنبش‌های مطالبه‌محور بتوانند در یک جنبش اجتماعی تدریجی نیرویی آزاد بکنند که جنبش اجتماعی مردم از آن جان تازه‌ای بگیرد و شاید بتواند قفل این موازنه را بشکند. ما در جنبش سبز حضور "انتخابات"ی داشتیم، تجمع و "اعتراض" هم داشتیم، اما "اعتصاب" نداشتیم و تا متصل نشود این جنبش طبقه‌ی متوسط به اعتصاب اقتصادی و اعتصابات اجتماعی و اقشار فقیرتر را جمع نکند، به گمان من این حضور نقطه‌چینی ادامه خواهد یافت اما قفل شرایط گشوده نخواهد داشت.

اما بنا بر رفتاری که جمهوری اسلامی انجام می‌دهند به سمتی می‌روند که اقشار فقیرتر را هم به سمت اعتراض سوق خواهند داد و اینجا هوشیاری و سازماندهی متناسب این جنبش است که می‌تواند محل اتصال این شکاف‌های مختلف اجتماعی شود، البته من نزدیک بین نیستم و فکر نمی‌کنم در کوتاه‌مدت این اتفاق بیفتد ولی به شدت خوشبین هستم، چون تصورم این است که فواره‌ی جریان راست افراطی و استبداد دینی در ایران به مرحله‌ی اوج ونقطه وارونگی‌اش رسیده است.


س : شما در مصاحبه‌ی اخیری که با رادیو فردا انجام دادید عنوان کردید که "مهندس سحابی به لحاظ دینی ولایت فقیه را شرک می‌دانست " این گفته، با واکنش‌هایی همراه بود از جمله این‌که جمعی انتقاد کردند که "پس چگونه وی عمری به شرک ملتزم بود و دیگران را نیز به این التزام دعوت می‌کرد؟" چه پاسخی برای این منتقدان دارید؟

ج : ببینید، قانون اساسی یک بسته و یک پکیج است، مهندس سحابی هم هیچ‌گاه بحث‌اش اجرای بی‌تنازل‌ قانون اساسی نبود. مهندس از اجرای فصل سوم قانون اساسی حمایت می‌کرد. اما باید بین عقل نظری و عقل عملی تفکیک کرد. یعنی در عقل عملی شما با توازن قوا سر و کار دارید و در عقل نظری است که شما با حق و باطل مواجه‌اید. حتی پیغمبر ما وقتی با مشرکین قرارداد حدیبیه را می‌بندد و می‌نویسد به نام خدا، و آنان اعتراض می‌کنند که ما الله را قبول نداریم، "به نام خدا" را خط می‌زند. یا وقتی می‌نویسد قرار داد بین "رسول خدا" و فلان قبیله، در اعتراض کفار که او را رسول خدا نمی‌دانند، "رسول خدا" را حذف می‌کند. یعنی محمد هم از توحید و هم از نبوت در یک قرار داد اجتماعی کوتاه می‌آید. در اینجا مهندس سحابی در واقع اعتقادی به ولایت فقیه ندارد اما از طرف دیگر می‌گوید ولایت فقیه یک اصل قانون اساسی است و قانون اساسی فصل دیگری دارد که مربوط به حقوق ملت است. بنابراین می‌گوید من در صورتی قانون اساسی شما را می‌پذیرد که شما این فصل حقوق ملت را هم اجرا کنید. یعنی من التزام‌ام به مجموعه‌ی قانون اساسی است. از سوی دیگر التزام با اعتقاد فرق می‌کند. شما در جامعه‌ای که زندگی می‌کنید باید به قوانین آن التزام داشته باشید، حال آن‌که ممکن است اعتقاد نداشته باشید. التزام و اعتقاد جنسشان متفاوت است. مهندس هم می‌گوید که این یک قرارداد دو جانبه است و شما هستید که این قرارداد را می‌شکنید. من فصل ولایت فقیه را اصلاً قبول ندارم، یعنی اگر من توان و قدرت اجتماعی را داشته باشم، این فصل را تغییر می‌دهم. بنابراین در این موازنه‌ی قوا من اطمینان می‌دهم که به کل قانون اساسی التزام داشته باشم، به شرط آن‌که شما آن فصل سوم را هم اجرا کنید. حالا دوستانی که می‌گویند چرا التزام داشته، به تفاوت التزام و اعتقاد دقت نکرده‌اند .

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.


تاریخ انتشار : ۱۸ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : سایت جرس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
09_06_2011 . 13:47
#13
ملی ـ مذهبی‌ها بعد از عزت‌الله سحابی



نام مصاحبه : ملی ـ مذهبی‌ها بعد از عزت‌الله سحابی

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : سراج‌الدین میردامادی / رادیو زمانه

موضوع : نقش ملی ـ مذهبی‌ها در ادامه‌ی روند جنبش


مقدمه :

پس از درگذشت مهندس عزت ‏الله سحابی، رئیس "شورای فعالان ملی ـ مذهبی"، هاله سحابی دختر او نیز، در مراسم تشییع پیکر پدر خود، در روز یازدهم خرداد، دچار ایست قلبی شد، و جان خود را از دست داد.

به گفته‌ی شاهدان عینی، خانم سحابی، در پی‌ی حمله‌ی خشونت‌بار مأموران لباس شخصی، دچار ایست قلبی شد.


مصاحبه :

س : در گفت‌وگو با رضا علیجانی، فعال ملی ـ مذهبی، نخست از او پرسیده‌ام: آیا پی‏گیری‏های حقوقی و قضایی در داخل ایران صورت گرفته است، یا بنا هست از طرف خانواده‌ی سحابی‌ها، یا فعالان ملی‏ ـ مذهبی، اقدام شود؟

ج : حداقل، تا امروز، فکر می‏کنم حتی زمینه‏‌ی این پیگیری‌ی قضایی هم وجود ندارد. حتی در مرحله‌ی قبل از تشییع و تدفین، خانواده خیلی تحت فشار بودند، و هنوز هم هستند. یعنی به خانواده گفته‏ بودند که، اگر می‏خواهید شکایت کنید، ولی، در آن صورت ما پیکر ایشان را می‏بریم کالبدشکافی می‏کنیم، و خودمان دفن می‏کنیم.

اما، همسر و مادر هاله، که در این چند روزه فشار عصبی‌ی زیادی به آن‏ها وارد شده، هم به مسئله بی‏اعتماد بودند، و هم حاضر نبودند که پیکر ایشان بدون حضور خانواده دفن بشود، و به همین دلیل، در مرحله‌ی اول، از ماجرا صرف‌نظر می‏کنند.

مسئله‌ی دوم هم، پیش‏زمینه‏ای است که در این رابطه وجود دارد، و به قول کلام عامیانه، "چاقو دسته‌ی خودش را نمی‏برد". این نوع پرونده‏ها در ایران، چه در رابطه با اشخاص، مثل پرونده‏های خانم زهرا کاظمی، خانم بنی‏یعقوب، خانم آقاسلطان، و چه پرونده‏های اتفاقات وسیع‏تری، مانند حمله به کوی دانشگاه در روزهای قبل از ۱۸ تیر، حمله به کوی در بعد از انتخابات، و بسیاری مسائل شبیه به این، و اگر به عقب‏تر هم برگردیم، در رابطه با قتل‏های زنجیره‏ای، هیچ‏گاه در سیستم قضایی‌ی ایران به نتیجه‏ای نرسیده است.

بنابراین، با توجه‏ به، هم این ناامیدی، هم آن فشار و ارعاب، و فشار روانی‌ی شدیدی که هست، بعید می‏دانم هیچ خانواده‏ای در ایران بتواند در این زمینه به نتیجه برسد.


س : فکر می‏‌کنید پی‏گیری‏‌های بین‏‌المللی نتیجه بدهد؟ با توجه به این‏که دولت آمریکا هم بلافاصله اعلام موضع کرد، و خواستار تحقیق در خصوص مرگ خانم سحابی شد؟

ج : قطعاً مؤثر خواهد بود. حداقل اگر نتیجه هم ندهد، و حقیقتی آشکار نشود، که چه کسانی در ایران این اقدامات را انجام می‏دهند، می‏تواند نقش بازدارنده داشته باشد. البته باید بگویم که، این حقیقت در دل مردم ایران روشن است.

خیلی از پرونده‏‏های سیاسی، چه در ایران، و چه در دیگر کشور‏ها، به‏ویژه در ایران، معمولاً به مقصد نهایی نمی‏رسند. پرونده‌ی هیچ‏کدام از اسامی‏ای که پیش از این به آن‏ها اشاره کردم، به مقصد نهایی نرسیده، ولی روشن‌گری‏ها تأثیر دارد.

من واقعاً از مرگ مظلومانه‌ی هاله متأسفم، اما، از طرفی، نه خوشحالی، اما نمی‏توانم خرسندی‏ام را هم پنهان کنم، که ما در دوره‏ای به‏سر می‏بریم که، حتی مرگ یک نفر هم بازتاب دارد. در گذشته، در زندان‏ها، و یا حتی در خارج از زندان، شاهد مرگ ده‏ها نفر بوده‏ایم، که هیچ بازتابی نداشتند، و مرگ‏شان بسیار مظلومانه و ناشناس ماند.

حالا، مرگ ندا، مرگ هاله، مرگ زهرا کاظمی، مرگ بنی‏یعقوب، عزت ابراهیم‏نژاد، سهراب، کیانوش، و… (آنقدر زیاد هستند که در لحظه اسامی‏شان به ذهن‏ام نمی‏آیند) بازتاب بین‏المللی پیدا می‏کند، و این بازتاب قطعاً تیغ استبداد دینی را در ایران کند خواهد کرد. اگر هم به مقصد نرسد، حداقل از اقدامات مشابه پیش‌گیری می‏کند، و از شمار آن‏ها کم خواهد کرد.


س : نهضت آزادی، و شورای فعالان ملی‏ ـ مذهبی، در موقعیت کنونی، و سرکوب شدید در داخل ایران، چه آینده‌ی سیاسی‏ای را برای خودشان متصور هستند. با توجه به این‏که، این دو جریان ملی، همیشه با روش‏های مداراگونه، چه با رژیم شاه مبارزه می‏کردند، و چه با رژیم جمهوری اسلامی، و تلاش‏شان تغییرات از درون بوده است، و نه ساختارشکنی، الان، که تیغ سرکوب حکومت شدید شده است، این دو جریان چه آینده‏ای را برای خودشان متصور هستند؟

ج : نهضت آزادی قبل از انقلاب وجود داشته، ولی شورای فعالان ملی‏ ـ مذهبی از سال ۱۳۷۴ تأسیس شده است. در عین حال، در موضع مسالمت‏جویی و نفی خشونت، الان، همه‌ی جناح‏های سیاسی در ایران، به‏جز طیف‏هایی انگشت‏شمار، هم‏سو و متحد هستند، و این سئوالی است که همه‌ی جریان‌ها باید نسبت به آن تأمل و مکث کنند.

در عین حال، به‏نظر می‏رسد که، از سال ۸۴، یعنی از دوره‌ی اول دولت آقای احمدی‏نژاد به بعد، و حتی می‏توان گفت پیش از آن، روندی امنیتی در ایران آغاز شد، و آن، اتمیزه کردن فضای سیاسی، و منفردسازی‌ی گروه‏های سیاسی و جامعه‌ی مدنی است.

ما، حتی قبل از این سال‏ها هم، شاهد بودیم که، مثلاً از برگزاری‌ی نماز عید فطر جلوگیری می‏شد. مراسمی که در حسینیه‌ی ارشاد برگزار می‏شد، به مرور کاهش پیدا کرد، و از آن‌ها ممانعت می‏شد. با تجمعات احزاب، سندیکاهای کارگری، اجتماعات زنان، و… همیشه با خشونت برخورد می‏شد. این برخوردها، بعد از انتخابات، و با رشد و اوج‏گیری‌ی جنبش سبز، تشدید شد.

الان، تقریباً می‏توان گفت که، همه‌ی نهادهای سیاسی و مدنی در ایران، از جمله ملی‏ ـ مذهبی‏ها، نهضت آزادی، و همه‌ی تشکلات، حتی انجمن‌های غیر دولتی هم، تحت فشار سیاسی ـ امنیتی قرار دارند، و طبیعی است این گروه‏ها مقداری وارد فضای مجازی می‏شوند. مقداری با چراغ خاموش حرکت می‏کنند. مقداری روابط‌‏شان را پنهان می‏کنند. بخشی نیز به خارج از کشور می‏آیند، و از این فضا استفاده می‏کنند، ولی، این‏ها هیچ‏کدام صورت مسئله را تغییر نداده است.

همین برخوردی که با هاله سحابی، و مراسم تشییع جنازه‌ی مهندس سحابی در منطقه کوچکی در خارج از تهران صورت گرفت، نشان داد که، استبداد دینی در ایران، دیگر از کسب مشروعیت صرف‌نظر کرده است. یعنی، با هراس و تردیدی که حتی از سایه‌ی خودش هم می‏ترسد، در هر موردی، هر مکانی، هر موقعیت و مراسمی، ترس این را دارد که، خشم و نارضایتی‌ی مردم از آن‏جا فوران کند، و به‏شدت در مقابل آن‌ها می‏ایستد.

اما، به قول حقوقدان‏ها، هیچ تناسبی هم بین جرم و مجازات وجود ندارد. یعنی، یک تشییع جنازه نباید این‏گونه سرکوب بشود. هرکسی حتی اگر یک بار با هاله سحابی برخورد داشت، آن دختری که صلح کل بود، فکر نمی‏کنم جرئت خشونت علیه او را به خود می‌داد.

به‏هرحال، این نحوه‌ی برخورد نشان می‏دهد که، حکومت از زور عریان استفاده می‏کند، و حتی تزویر و کسب مشروعیت دروغین را هم کم‌تر در دستور دارد. بنابراین، این فضا، فضای ماندگاری نیست. به‏گمان من، این فواره‏ای است که دیگر به اوج فوران خود رسیده، و حرکت وارونه‏ای را شروع می‏کند.

فعالان ملی‏ ـ مذهبی، نهضت آزادی، و دیگر تشکل‏ها هم، در همین فضا، همان‏طور که جنبش تحول‏خواهی و جنبش سبز در ایران، زیر پوست جامعه وجود دارد، زیر پوست جامعه‌ی ایران وجود دارند. ضمن این‏که، جامعه‌ی ایران، یک جامعه‌ی کاملاً متکثر است، و هر جامعه‏‏شناس و تحلیل‏گر سیاسی، اگر به این تکثر دقت نکند، و متوجه آن نباشد، از جامعه‌ی ایران هیچ نمی‏داند.


س : در شرایطی که، بنابر گفته‌ی شما، پایگاه مشروعیت حاکمیت این‏قدر متزلزل است، که با روش‏های خشونت‏آمیز سعی می‏کند خود را تثبیت کند، برخی بر این باور هستند که، اگر نیروهای ملی‏ ـ مذهبی، نهضت آزادی، و اصلاح‏طلبانی که در داخل خاک ایران هستند، از اصلاح نظام، به سمت تغییر و یا ساختارشکنی‌ی کل حاکمیت برسند، این می‏تواند گذار به دمکراسی را تسهیل کند. به‏نظر می‏رسد در ذهنیت نیروهای ملی، نهضت‏ آزادی، و اصلاح‏طلبان در داخل ایران، هنوز ساختارشکنی و تغییر ساختار کلی، و به نوعی، گذار به یک نظام دمکراتیک، خارج از چهارچوب جمهوری اسلامی، شکل نگرفته است. نظر شما در این زمینه چیست؟

ج : اگر ستون فقراتِ نظام و قانون اساسی‏اش را ولایت‌فقیه بگیریم، ملی ـ مذهبی‏ها از ابتدا با آن مرز داشتند، و مخالفت کردند، اما این بحث، بحثی بسیار جدی است، و باید بین هدف‏گذاری و برنامه، یعنی حوزه‌ی عقل نظری، با حوزه‌ی عقل عملی، تفکیک قائل شد. به نظر من، امروز، رفت و برگشت ابهام‏سازی، بین این دو حوزه انجام می‏شود. این نیروها، در برنامه‌ی عملی‏شان به این مباحث معتقدند، وگرنه، در رابطه‏ با هدفگذاری‏شان، قطعاً، نه این قانون اساسی، و نه این سیستم، هدف آنان نیست. سیستمی که مهندس بازرگان گفت، "جمهوری دمکراتیک" اسلامی بود، که آن را در سال ۵۷ می‏گفت. یا این‏که مهندس سحابی در مجلس خبرگان، به صراحت با ولایت فقیه مخالفت کرد، و همیشه این نیروها، به‏خاطر مرز ایدئولوژیکی‌ای که با جمهوری اسلامی و قانون اساسی‏اش داشتند، به براندازی متهم بوده‏اند.

یک بار هدف‌گذاری است، که هدف‌گذاری روی کاغذ، در زبان، و در سخن گفتن، چیزی را در جامعه ما حل نمی‏کند. فکر نمی‏کنم هدف‌گذاری این نیروها یا اولویت‏شان همین سیستم و همین قانون اساسی باشد. اما، یک بار، برنامه و استراتژی است. ما این دو را نباید خلط کنیم. مثلاً شما به یک نمایشگاه اتومبیل می‏روید، که ماشین بخرید، در آن‏جا بنز، پژو، و پراید هست. شما با عقل نظری می‏توانید صدها دلیل بیاورید که بنز از پژو بهتر است، و یا پژو از پراید بهتر است، ولی، وقتی به جیب‏تان و درآمدتان دقت می‏کنید، باید ببینید کدامیک‏ از این ماشین‏ها را می‏توانید بخرید. بین این دو موضع، و رفت و برگشت آن‏ها، مقداری خلط مباحث می‏شود. تعیین این‏که شما چه ماشینی را می‏توانید بخرید، یعنی تعیین استراتژی. یک بار بحث می‏کنید که کدام ماشین بهتر است، این می‏شود بحث نظری.

حال، در رابطه با این ماجرا هم، این‏که جنبش اجتماعی ما در چه حدی از توازن و تناسب قوا است، مانند این است که، این نکته را در نظر بگیرید که چقدر درآمد دارید. شما بر اساس درآمدتان باید خرید کنید. یا این‏که بگویید ما الان اصلاً بحث خرید نداریم، توان‏افزایی می‏کنیم، درآمدمان را زیاد می‏کنیم، و بعد جنسی را می‌خریم که فکر می‏کنیم بهتر است. یک بار بحث این جنس است، بحث عقل عملی است، جنس‏اش استراتژی است. یک بار ما داریم بحث نظری می‏کنیم. در آن بحث نظری، حرف شما کاملاً درست است. من فکر نمی‏کنم حداقل هیچ ملی ـ مذهبی‏ای (فکر نمی‏کنم اصلاح‏طلب‏ها هم این‏طور باشند) به لحاظ نظری مخالفتی داشته باشند.


س : نیروهای ملی‏ ـ مذهبی، و نهضت آزادی، با توجه به فقدان این دو شخصیت، یکی ابراهیم یزدی، که مجبور به استعفاء از دبیر کلی نهضت آزادی شد، و هم‏چنین فقدان عزت‏الله سحابی، به عنوان چهره‌ی تأثیرگذار در رأس شورای فعالان ملی ـ مذهبی، چه چهره‌ی جایگزینی را دارد، که با آن‌ها این دو جایگاه خالی را پر کند؟ فکر می‏کنید امکان دارد که این خلاء ایجادشده، به گونه‏ای، توسط سایر چهره‏های ملی پر بشود؟

ج : البته شاید جایگزین کردن هم آقای مهندس سحابی و هم آقای دکتر یزدی ـ که عمرشان درازبادـ سخت باشد. اما، در عین حال، همان‏طور که دوستان ما در بیانیه‏شان گفتند: "ما همه سحابی هستیم، ما همه هاله هستیم"، مرگ مهندس سحابی، و مرگ مظلومانه‏‌ی هاله، قطعاً انگیزه‌ی مضاعفی برای پر کردن جای خالی‌ی آن‏ها ایجاد می‏کند.

ضمن این‏که، هم ما، هم نهضت آزادی، که البته ما با نهضت آزادی همسایه‏ایم بیش‌تر، تا هم‏خانه، شخصیت‏های درونی‌ی دیگری داریم. در میان ملی‏ ـ مذهبی‏ها، می‏توان از آقای دکتر حبیب‌الله پیمان، محمد بسته‏نگار، لطف‌الله میثمی، و تقی رحمانی، که در این خانواده هستند، هم‌چنین از آقای دکتر رییس طوسی، و دوستان دیگر، نام برد. همین‏طور از خانم مرتاضی و دیگران. اما، نکته مهم‏تری که باید به‏طور خلاصه اضافه کنم، این است که، ملی‏ ـ مذهبی، بیش‌تر از آن‏که یک تشکل باشد، یک تفکر است. بسیاری از کسانی که به این تفکر معتقدند، عضو این تشکل نیستند، و آن‏ها جایگزین خواهند شد. به لحاظ یک عنصر اجتماعی تا یک عنصر سیاسی و مرگ هاله هم این را تشدید خواهد کرد.

به گمان من، از ندای مظلومیت هاله، هزاران سهراب و فرزاد کمانگر برخواهند خاست، و جنبش اجتماعی ایران را تقویت می‏کنند. درنتیجه، تقویت این جنبش، گوشه‏ای از آن هم، که این جریان‌ها هستند، تقویت خواهند شد.


تاریخ انتشار: ۱۸ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : رادیو زمانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
12_06_2011 . 17:09
#14
حکومت «وقاحت»، نه حکومت «ولایت»



نام مقاله : حکومتِ "وقاحت"، نه حکومتِ "ولایت"


من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ.

صبر صابر هم تمام شد. هدی هم نزد او رفت. پیش عزت و هاله‌اش.

خبر دهشتناک بود. اول باورم نمیشد. تلفنی به یکی از نزدیکانش زدم. آرام بود و گفت ما هیچ چیز نمی‌دانیم. در راه بیمارستان بود. تلفن بعدی در سردخانه بود. هنوز ندیده بود. گریه می‌کرد و نگران . تلفن سوم دیگر جواب نمی‌داد. تلفن چهارم را همراهش گرفت و با اشک وناله خبر را تایید کرد .

ناله را هر چند می‌خواهم که پنهان برکشم/ سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

ما در ایران شاهد حکومت وقاحتیم، نه ولایت.

هر فرد زندان رفته‌ای، هر مسئول زندانی، هر نیروی امنیتی و بازجو و شکنجه گری می‌داند که دو جا جان زندانی به شدت در خطر است و ممکن است دیالیز شود. یکی زندانی که کابل می‌خورد و دیگری زندانی که اعتصاب غذا می‌کند.
هدا صابر بیست و چهار ساعت بوده که درد کشیدن‌اش را به مسئولان زندان اطلاع داده بود. به جای آنکه خود آنها او را تحت نظر بگیرند.

آن‌ها هدی را اعدام کردند.

حکم اعدام به صورت نامرئی در مورد او اجرا شد.چراکه خطر مرگ برای زندانی در حال اعتصاب بسیار جدی است. این یک امر بسیار معمولی و پیش پا افتاده‌ای است که همه زندانیان و زندانبانان با تجربه آن را می‌دانند.
آنها خواستند از شر هدی خلاص شوند. هم‌چنین از شر اعتصاب غذا کنندگان که نمونه عبرتی باشد برای شان.
دفعه آخری که پس از دوسال می‌خواستند آزادمان کنند، سربازجو به ما گفته بود این تهدید را. او گفت از نظر دوستان ما شماها سیاه شده‌اید (اصلاح ناپذیر) این دفعه دیگر بازداشتتان نمی‌کنیم. همان بیرون با شما برخورد می‌کنیم. ماهرسه از این جمله پیام تهدید به مرگ را فهمیده بودیم. و فکر می‌کردیم باز زندان برای‌مان شاید جای امن‌تری باشد.

اما این حادثه نشان داد که آن تهدید حالا به اجرا درآمده است. اعدامی نامرئی با واگذاشتن زندانی به خودش و نبردنش به بهداری.
جان آدمیزاد برایشان بی‌ ارزش است. بارها این را تجربه کرده‌ایم. بار آخر یکی از دوستان اعتصاب غذا کرده بود، اعتصاب تر. مسئول زندان سپاه یا دو الف اوین به حیاط زندان آمد.فکر کردیم برای دیدن زندانی اعتصاب کرده آمده است. بعد متوجه شدیم برای رسیدگی به لوله فاضلابی که در حیاط بود و مشکل پیدا کرده بود ؛ آمده است. جان آدمیزاد بی‌ بها‌تر از لوله فاضلاب.

دوستمان اعتصاب‌تر او را به خشک تبدیل کرد در اعتراض . ظرف دو روز اعتصاب‌تر و یک روز خشک، هشت کیلو وزن کم کرد.بهداری چسبیده به حیاط‌مان بود. آن موقع نمی‌خواستند انگار بکشند. فرد اعتصابی را روزی دو، سه بار بهداری می‌بردند و وزن و فشارش را کنترل می‌کردند و روز سوم تقریباً از زندان بیرونش انداختند به عنوان مرخصی. خواسته‌اش هم فقط دارو بود نه چیز دیگر که زندان اذیتش میکرد در دادن آن. گفتند برو و خودت دارویت را تهیه کن.
اما این بار انگار از مراقبت خبری نبود. و این یعنی می‌خواستند هدی برود تا آخر خط.
مدتی پیش هم هدی می‌خواست اعتصاب کند. مهندس سحابی گفت بگویید نکند . من هدی را می‌شناسم می‌رود تا آخر خط . آنها هم رسیدگی نمی‌کنند و هدی خواهد مرد.
وحالا که پدرمان نبود، این پیش‌بینی او اتفاق افتاد.
ماموران امنیتی نه تنها از او مراقبت نکردند، بلکه از رسیدن پیام شخصیت‌های سیاسی هم فکرمان که از هدی خواهان پایان دادن اعتصابش بودند، به وی خودداری کردند.
روز قبلش هم خانواده سحابی (زری خانم همسر صبور و فداکار مهندس سحابی و آقای شامخی همسر زجر کشیده هاله) به دنبالِ تقاضا از هدی برای اتمام اعتصابش بودند.
اما ماموران امنیتی که چند روز دور خانواده سحابی و پیکر عزت و هاله بودند این بار انگار نه انگار. من با روحیه و اخلاقی که از هدی سراغ دارم مطمئنم اگر خبر این تقاضاها به او می‌رسید به اعتصابش پایان میداد. این هم خود دلیل و سند دیگری برای اعدام نامرئی هداست.
آن‌ها هم هدی را می‌شناختند. و از صداقتش و مداومتش و پایداری‌اش بر آنچه گفته و وعده داده بود خبر دار بودند. می‌داسنتند او تا آخر خط خواهد رفت. آخر خط معرفت و مرام و قول و وفا.

چه غم بار است این خرداد. اگر در ۱۶ آذر ۳۲ ملت ما سه شهید دانشجو را در پای کودتای ۲۸ مرداد قربانی داد؛ حالا هم در این خرداد سه قربانی در پای کودتاگران انتخابات ۸۸ داده‌ایم ؛ عزت سحابی به خاطر ضجری که در این سالیان کشیدضجر کش شد و دعایش برای مرگ تحقق یافت. هاله تحت فشار و ضربات شوک آور قوم وحشی شهید شد و حال هدای عزیز نیز وامش را کنار جام بگذاشت ورفت. بس نیست این همه قربانی در این خرداد خونین و پرحادثه. بس نیست خون‌های ندا و سهراب و کیانوش و ده‌ها کشته به ظلم دیگر.
در ایران شاهد حکومت وقاحتیم، نه ولایت.
حکومت از حکومت کردن بر دلهای مردم ناامید شده و یزید‌وارتنها می‌خواهد بر سرهای آنها حکومت کند.
اما آگاهی و اراده مردمان و سنتهای خدایی تاریخ نشان داده که این توهم و رویا دیر‌ی نمی‌پاید.و اشک و آه مردم سینه هارا به تنگ می‌آورد و تبدیل به فریاد می‌شود.
هاله هنگام شکستن سرش در میدان بهارستان پر خاطره این نوشته را بالای سرش گرفته بود:
شاه صدای مردم را دیر شنید.
واین پیام هر سه قربانی خرداد ماه ما در پای کودتاگران ۸۸ است.


تاریخ انتشار : ۲۲ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : سایت جرس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
13_06_2011 . 00:08
#15
ما دیگر حکومت "ولایت" نداریم، حکومت "وقاحت" داریم



نام مصاحبه : ما دیگر حکومتِ "ولایت" نداریم، حکومتِ "وقاحت" داریم

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : کیوان‌دخت قهاری / دویچه وله

موضوع : اعدامِ نامرئی‌ی هدی صابر


مقدمه :

با درگذشت هدی صابر، یکی دیگر از فعالان ملی ـ مذهبی ایران، که در عرض یک ماه گذشته بدرود حیات گفته است، هم‌رزم و دوست وی، رضا علیجانی، مرگ صابر را خواست جمهوری اسلامی، و در جهت تهدید دیگر زندانیان می‌داند.

هدی صابر، فعال ملی مذهبی، و روزنامه‌نگار، پس از ۱۰ روز اعتصاب غذا در زندان اوین، و بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت. اعتصاب غذای وی در اعتراض به وقایعی بود که منجر به درگذشت هاله‌ی سحابی، از دیگر فعالان ملی مذهبی، شده بود.

رضا علیجانی، روزنامه‌نگار، فعال ملی مذهبی و سردبیر نشریه توقیف‌شده "ایران فردا" است. وی یکی از دوستان و همرزمان هدی صابر است.


س : آقای علیجانی، آیا از جزییات درگذشت آقای هدی صابر باخبر هستید که به ما اطلاعی بدهید؟

ج : ایشان در حال اعتصاب غذا بوده است. حالش به‏هم می‏خورد، و ظاهراً ۲۴ ساعت درد می‏کشیده، به مسئولین اطلاع می‏دهد، و خیلی دیر به بیمارستان اعزام می‏شود. در بیمارستان با مشکلات قلبی و مشکلات دیگری مواجه می‏شود. متأسفانه درمان نتیجه نمی‏دهد، و چون دیر به بیمارستان رسانده می‏شود، فوت می‏کند.


س : از آن‏چه در حال حاضر در ایران، در رابطه با تحویل جنازه‏ی ایشان به خانواده، می‏گذرد، اطلاعی دارید؟

ج : هنوز جزییات آن را نمی‏دانم، چون خانواده بسیار ناراحت هستند. ظاهراً مسئولین نمی‏خواسته‏اند خبر پخش بشود، و می‏خواستند بعد از ۲۲ خرداد، ماجرا را به خانواده اطلاع بدهند.

من صبح که به یکی از نزدیکان‏شان زنگ زدم، اصلاً اطلاعی نداشتند. ایشان در مسیر بیمارستان بودند، و خیلی آرام بودند. در تلفن بعدی، ایشان در سردخانه بود، و بسیار نگران بود، هنوز جسد را ندیده بود. در تلفن سوم، اصلاً جواب نداد، و در تلفن چهارم، یکی از همراهان‏شان، در حالی‏که به شدت ناراحت بود و گریه می‏کرد، جواب داد، و متأسفانه به علت بی‏توجهی و اهمال صددرصد مسئولین زندانی یا مقامات امنیتی، هدی صابر فوت می‏کند.

در حالی‏که، همه‏ی کسانی که تجربه‏ی زندان دارند، چه زندانی، چه زندان‏بان، چه مسئولین امنیتی و چه بازجو و شکنجه‏گر، همه‏ی این‏ها می‏دانند که، زندانی در دوجا به‏شدت جان‏اش در خطر است، یکی، زندانی‏ای که کابل می‏خورد، و ممکن است دیالیز بشود، و باید به شدت از او مراقبت بشود، و دیگری، زندانی‏ای که اعتصاب غذا می‏کند، جان‏اش به شدت در خطر است. به گمان من، این اهمال عمدی بوده، و خواسته‏اند از شر هدی صابر راحت بشوند، و اخطاری هم به بقیه‏ی زندانی‏ها داده باشند، که پایان اعتصاب غذا این است.

هدی صابر ورزشکار بود. الان گفته می‏شود که بیمار بوده و ناراحتی داشته است، اما، او هیچ بیماری و ناراحتی‏ای که حاد باشد نداشت. هدی، مانند همه‏ی شهروندان عادی بود، و ۵۲ سال و نیم سن داشت، و هیچ بیماری‌ی حادی که او را تهدید بکند، نداشت. در زندان آخر، روزی بیش از یک ساعت، یک ساعت و نیم، ورزش می‏کرد. کسانی که هدی صابر را از نزدیک می‏شناختند، می‏دانند که او ورزشکار بود، ویژه‏نامه‏ی تختی را منتشر کرد، و راجع به سنت پهلوانی کتاب دارد.

او چند ماه پیش می‏خواست اعتصاب غذا کند، مهندس سحابی به خانواده‏اش گفت: "به او بگویید که به‏هیچ‏وجه این‏کار را نکند، چون من هدی را می‏شناسم، تا آخر خطش می‏رود، و آن‏ها هم جلوی‏اش را نمی‏گیرند که هدی بمیرد". مهندس سحابی به شدت به خانواده‏ی هدی صابر هشدار داد، و خواست از طرف او به هدی بگویند که اعتصاب غذا نکند. حال می‏بینیم که پیش‏بینی‌ی مهندس سحابی به تحقق پیوست.


آقای هدی صابر را این‏بار آخر به چه اتهامی دستگیر و زندانی کردند؟

ج : هدی صابر را در خیابان گرفته بودند. حکم چندین روز قبل را به او نشان داده بودند، و او را به اتهام اختفاء گرفتند. در حالی‏که هدی را جلوی دفتر کارش در خیابان دستگیر کرده بودند. گفته شد که او دارد حکم زندان قبلی‏اش را می‏کشد، در حالی‏که هیچ‏گاه چنین حکمی به رؤیت هدی نرسید، و خانواده‏ و وکیل‏اش نیز چنین حکمی را ندیدند. بعداً شنیدیم که گفته‏اند ما پیش‏گیرانه، هدی صابر را گرفته‏ایم.

هدی صابر یک پروژه‏ی اقتصادی در زاهدان داشت، و به شدت در آن‏جا، در یک منطقه‏ی فقیرنشین مشغول به‏کار بود، و به این کارهای اجتماعی معتقد بود. نمی‏دانم آن‏ها چه تصوری داشتند. بعداً هم که هدی را گرفتند، گفته بود که من حاضرم به هزینه‏ی خودم شماها را (یعنی بازجوها) را به منطقه ببرم، که ببینید این یک کار خدماتی و ملی بوده، و در ارتباط با وزارت‏خانه‏های رسمی کشور هم بود.

من فکر می‏کنم، دید توهم و توطئه‏ای که این‏ها داشتند، و نگاهی که به هدی داشتند، که فردی بسیار با انرژی و با انگیزه‏‏ است، این توهم و بدبینی دست به‏دست هم داد، و هدی را به زندان انداختند. به تعبیر خودشان، می‏خواستند روی او را کم کنند. به تعبیر خودشان، فکر می‏کردند هدی، که ظاهراً فعالیت علنی‏ای ندارد، احتمالاً دارد کارهای مخفی و پنهانی انجام می‏دهد. او را از زمین بیرون کشیدند، که ریشه‏های‏اش خشک بشود، و قطع بشود.

هدی صابر را، بار آخر، بدون این‏که هیچ حکم رسمی و قانونی‏ای به خودش، وکیل، و یا خانواده‏اش بدهند، گرفتند.


س : نقش آقای صابر را در جریان ملی ـ مذهبی، به لحاظ نظری و عملی، چگونه می‏‌بینید؟

ج : هدی صابر فردی تقریباً همه جانبه بود. او کارشناس اقتصاد بود، در حوزه‏ی ورزشی کار کرده بود، در رشته‏ی تاریخ تحقیق کرده بود، و کلاس‏های تاریخ داشت، با جنبش دانشجویی نیز ارتباط خیلی نزدیکی داشت. اکثر بچه‏های نسل ۱۸ تیر، هدی صابر را می‏شناسند. او در کنگره‏ها و اجلاس‏های تحکیم، معمولاً یکی از اعضای ثابت، و یکی از سخنران‏های ثابت‏اش بود. او در مجله‏ی "ایران فردا" مسئول سرویس اقتصادی‌ی ما بود. ویژه‏نامه‏ای به مناسبت پنجاهمین سال برنامه و بودجه داشتیم، که سردبیری‌ی آن بر عهده‏ی هدی بود. به بنیان‏گذاران مجاهدین خلق، از جمله حنیف‏نژاد و… علاقه‏ی ویژه‏ای داشت. ضمن این‏که مشی سیاسی کنونی مجاهدین خلق را قبول نداشت، و با آن‏ها مرز داشت، اما، در عین حال، به بنیان‏گذاران مجاهدین علاقه‏ی ویژه‏ای داشت. کتابی به نام "سه هم‏پیمان عشق" را در همین سال‏های اخیر کار کرده بود، که منتشر شد. ویژه‏نامه‏ای برای تختی منتشر کرد، و هم‏چنین، درباره‏ی دکتر مصدق تحقیقی کرده بود، که به صورت کتاب، و شکل‏های دیگر رسانه‏ای، منتشر کند.

هدی واقعاً یک‏نفره، یک لشکر بود. یعنی خیلی بیش‌تر از توان‏اش، خیلی بیش‌تر از آن‏چه از یک نفر توقع می‏رود، فعالیت می‏کرد. این را همه‏ی کسانی که از نزدیک با صابر سر و کار داشتند، تأیید می‏کنند. او انسان ویژه‏ای بود، اگر برای دیگران سخت‏گیر بود، برای خودش، به صورت مضاعفی سخت‏گیر بود. خیلی منظم بود، نظم زندگی‌ی شخصی‏اش زبان‏زد بود. سر قرار آمدن‏هایش، سر ساعت آمدن‏هایش، و دقت‏اش در کارها، زبان‏زد همه‏ی دوستان بود. واقعاً من نمی‏دانم این فاجعه را چگونه می‏توان هضم کرد.

این خرداد، برای ما خرداد شومی شده است. سه کشته و سه مرگ؛ عزت‏الله سحابی، هاله سحابی، و حالا هدی صابر. من را یاد ۱۶ آذر می‏اندازد که سه شهید دانشگاه، پای کودتای ۲۸ مرداد، کودتای استبدادی و استعماری، قربانی شدند، و حالا این سه قربانی‌ی ما هم، سه قربانی‌ی مردم ایران، پای کودتای سال ۸۸ هستند. آقای مهندس سحابی، که در پایان عمر زجرکش شد. هاله سحابی که با رنج و درد و زیر ضرب مأمورین وحشی کشته شد. و حالا هدی صابر، که در زندان، به نوعی اعدام نامرئی شد.


س : همان‌گونه که گفتید، به نظر می‏آید این روزها، و در این خرداد ماه، ضربه‏های جبران‌ناپذیری به جریان ملی ـ مذهبی وارد آمده است. چشم‏انداز این جریان و جنبش را چطور می‏‌بینید؟

ج : جامعه‏‌ی ایران، یک جامعه‏‌ی متکثر است. افراد مذهبی، غیرمذهبی، مذهبی‌ی سنتی، و مذهبی‌ی مدرن در آن هستند. ملی ـ مذهبی‏ها هم بخشی از این جامعه‏ی متکثر هستند. در این‏جا، دیگر هدی صابر یا هاله یا عزت‏الله سحابی، تنها متعلق به جریان ملی مذهبی نیستند. این‏ها متعلق به ملت ایران‏ هستند. این‏ها هدیه‏ی ملت ایران، قربانی‏های این جامعه، در مقابله با کودتای ۸۸ هستند. ما هم، همان‏طور که دوستان‏مان در بیانیه‏شان گفته‏اند: "ما همه سحابی هستیم، ما همه هاله هستیم"، امیدواریم مشی و منش و روحیه و دقت و نظم هدی صابر را همه ادامه بدهند.

جدا از تشکل ما، این تفکر جوانه‏هایی هم در جامعه خواهد داد، در کنار دیگر طیف‏ها و جریان‏ها. امیدواریم این، (شاید نشود گفت مرگ، به قول یکی از دوستان که گفت یک حماسه است) حماسه‌ی روحیه و انگیزه‏ی جنبش دمکراسی‏خواهی و جنبش سبز را در ایران آبیاری کند، و روحیه‏ی هم‏گرایی‌ی ملی را در میان منتقدین و تحول‏خواهان افزایش بدهد، و انرژی بیشتری آزاد کند، برای غلبه بر مشکلات و موانع بزرگی که در سر راه وجود دارد.

واقعاً هضم این فاجعه برای من خیلی سخت است. من احساس می‏کنم، در ایران ما دیگر حکومت "ولایت" نداریم، به نوعی حکومت "وقاحت" داریم، وقاحتی که به سرانجام و اوج خودش رسیده است.


تاریخ انتشار : ۲۲ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : دویچه وله
ــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
02_07_2011 . 14:02
#16
بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی



نام سخنرانی : بسطِ دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی

سخنران : رضا علیجانی

مکان : اتاقِ پیروانِ شریعتی در بیلوکس

مناسبت : یادمان سی‌ و چهارمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی


مقدمه :

در سی و چهارمین سالگرد هجرت و شهادت معلم آزادی، برابری، و عرفان، دکتر شریعتی، جمعی از دوست‌داران وی، با توجه به ممانعت‌های ایجادشده برای برگزاری‌ی مراسمِ سالگردِ شریعتی طی‌ی سال‌های اخیر، تصمیم گرفتند تا امسال در اتاق گفتگوی صوتی "ایران آینده"‌ در مسنجر بیلوکس، برنامه‌ای را با حضور "رضا علیجانی" (یکی از بزرگ‌ترین شریعتی‌شناسان معاصر) ترتیب دهند.

رضا علیجانی، در روز ۲۹ خرداد ۱۳۹۰، در این برنامه حضور یافت، و به پاس‌داشت مقام و اندیشه‌ی شریعتی یاری رساند. ایشان عنوان سخنرانی خود را "بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی" انتخاب نمود. این مراسم با شکوه که تا پاسی از شب ادامه داشت، در دو بخش "سخنرانی" و "پرسش‌ها و پاسخ‌ها" پیگیری شد.

اینک گزارشی، از آنچه در این مراسم یادبود گذشت، تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.


بخش آغازین

در بخشِ ابتدایی‌ی برنامه، رضا علیجانی سخنرانی خود را، که عنوان "بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی" بر خود داشت، با نامِ خدا، دوست همه‌ی انسان‌ها، و به یادِ سنتِ دوستِ دیرینه‌اش، "هدی صابر"، با کسبِ اجازه از مو ‌سفیدهای مجلس آغاز نمود.

ایشان افزود:

اگر، از ۲۹ خرداد ۵۶، تا به امروز، تقویم را نگاه کنیم، می‌بینیم که، روز شمارِ این ماه در حال پُر شدن است، و در همین چند سال اخیر، و نیز، همین چند روز گذشته، روزهای خونینِ دیگری بر این تقویمِ رنگین اضافه شد. از نام ندا و سهراب و کیانوش و ده‌ها نفرِ دیگر گرفته، تا روزهای اخیر که سه نام درخشان دیگر به آنها اضافه شد:"عزت‌الله سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر". در هر جا که هستیم، برمی‌خیزیم، یاد همه‌شان گرامی باد.


پیش‌فرض‌های بحث :

پیش‌فرضِ اول، این‌که، شریعتی، از نظر من، یک روشنفکر است، نه یک آکادمیسین، و نه یک فعال سیاسی یا حکومتی. آکادمیسین‌ها چون فلاسفه و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و ادیبان و... در دایره‌ای به مرکزیت حقیقت به‌سر می‌برند، و فعالین سیاسی در دایره‌ای به مرکزیت تغییر و کسب قدرت. اما، روشنفکر بیضی‌ای است دو مرکزی، به تعبیر استاد ملکیان: "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت". یعنی، روشنفکران به دنبالِ کشفِ حقیقت، و نیز، تغییرِ وضع جامعه‌اند. به این معنا، شریعتی یک روشنفکر است.

پیش‌فرضِ دیگر، این‌که، شریعتی بخشی از خانواده‌ی فکری‌ی نواندیشی‌ی دینی است. با چهره‌هایی چون: مهندس بازرگان، طالقانی، مجاهدین بنیان‌گذار، سروش، ملکیان، مجتهد شبستری، پیمان، اشکوری، و بسیاری دیگر، که شریعتی، هر چند بخشی مجزا است، ولی، متعلق به این خانواده‌ی فکری می‌باشد. به‌علاوه، باید توجه داشت که، شریعتی در وضعیتِ پیشاجمهوری‌ی اسلامی می‌زیسته، و نیز، نقدِ وی، همواره واجدِ مضامینِ سیاسی بوده است.

متاسفانه برخی جریان‌ها به صورتی فرافکنانه، طی دهه‌های اخیر، به‌جای نقد آیت‌الله خمینی، و آیت‌الله مطهری، و نیز حکومت فقهی، به نقد سه‌گانه‌ی "شریعتی، ایدئولوژی، و انقلاب" پرداخته‌اند.

پیش‌فرضِ دیگر، این‌که، شریعتی در جهانِ دوقطبی‌ی قبل از فروپاشی‌ی شوروی می‌زیست، که سه‌گانه‌های "مشی انقلابی، ایدئولوژی یا مذهب، و سوسیالیسم" گفتمان غالب و مسلط بوده‌اند.

یک پیش‌فرضِ دیگر، "تکثرِ جامعه‌ی ایرانی" است. جامعه‌ی ما، چه از حیثِ مذهبی، چه طبقاتی، چه شیوه‌ی زندگی، و چه آرمان‌های سیاسی، به‌شدت متکثر است. به نظرِ من، ما، از اواخرِ دوره‌ی قاجار، از یک جامعه‌ی یک‌دست سنتی، واردِ یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ سنتی شدیم، و از دهه‌ی شصت خورشیدی، از یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ سنتی، واردِ یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ مدرن شده‌ایم.

پیش‌فرضِ بعدی، همانی است که، در جزوه‌ی "تغییرِ جایگاهِ مذهب در ایران " آورده‌ام. موقعیتِ مذهب، در جامعه‌ی امروز ما، با زمانه‌ی شریعتی، تفاوت دارد. البته با این‌که این جایگاه تضعیف شده، اما، من معتقدم که، اکثریتِ نسبی‌ی جامعه‌ی ما هنوز مذهبی هستند، چه سنتی، و چه با گرایشاتِ نوگرایانه.


آخرین پیش‌فرضِ من، تکثرِ طیفِ خانواده‌ی فکری‌ی شریعتی است.

در مورد هسته‌های سختِ فکری‌ی شریعتی نیز، ارجاع می‌هم به کتاب‌های "شریعتی شناسی"، و نیز، "چهار پرسش از دوستداران و منتقدان شریعتی". اما، در همین حد بگویم که، "نیاز به نوزایی‌ی فکری"، پیش‌فرضِ اساسی‌ی تمامی‌ این طیف‌های متکثر است، و اگر کسی این پیش‌فرض را قبول نداشته باشد، از مشی و پارادایمِ شریعتی خارج است.


حال باید دید که پروژه‌ی فرهنگی‌ی ما چگونه باید باشد؟

بنابر پیش‌فرضِ اول، که گفتم شریعتی روشنفکر است، او تنها دغدغه‌ی کشفِ حقیقت ندارد، بلکه، به دنبالِ تغییرِ وضعِ جامعه نیز هست. برای همین، می‌گوید که: "خدایا! مرا از تمامِ فضایلی که، به کارِ مردم نیاید، محروم کن!". و یا این‌که: "دین، اگر به دردِ دنیای ما نخورد، به دردِ آخرت نیز نخواهد خورد". و...

الان، اگر بسترِ این بحث را دنبال کنیم، می‌بینیم که، یک دو راهی‌ی مهم در تحلیلِ پیش‌زمینه‌ی اجتماعی، برای طراحی‌ی استراتژی‌ی فرهنگی، وجود دارد. این دو راهی‌ی مهم، "جامعه‌محوری" و "دولت‌محوری" است. عده‌ای که به دنبالِ جامعه‌ی مدنی و پروژه‌های فرهنگی و آگاهی‌بخشی هستند، در برابرِ خود مانعی به نامِ دولتِ نفتی مشاهده می‌کنند، و معتقدند که: اساساً، تا وقتی دولتِ نفتی وجود دارد، امکانِ هرگونه آگاهی‌بخشی محال است، و بر عکس، عده‌ای از پیروان شریعتی، بر این باورند که، ابتدا باید آگاهی‌بخشی‌ی فرهنگی در جامعه صورت گیرد، تا دولتِ نفتی تضعیف شود، و به همان جمله‌ی شریعتی، که می‌گوید: "انقلاب قبل از خودآگاهی فاجعه است"، استناد می‌ورزند.

از این‌جا، ما با یک پارادوکس روبرو می‌شویم. از یک طرف، به نهادهای مدنی‌ی آگاهی‌بخش نیازمندیم، و از طرفی، با دولتی نفتی سر و کار داریم، که اگر اراده کند، می‌تواند جامعه‌ی مدنی را سرکوب کند. ما اینجا با قفل‌شدگی رو برو هستیم، از یک سو، جامعه‌ی مدنی، و فعالینی که در حال هزینه دادن هستند، و از دیگر سو، دولتِ نفتی‌ی سرکوبگر. این، خود، نوعی توازنِ قوا محسوب می‌شود. اگر از زاویه‌ی شریعتی به موضوع بنگریم، تنها آگاهی است که، در این شرایط می‌تواند، برای خروج از این وضعیت، نیرو آزاد کند. البته، باید این آگاهی‌ها را، به یک اراده‌ی شکل‌یافته، پیوند زد. مثلاً، در ایرانِ بعد از انتخابات و اعتراضات، اعتصابات نداشتیم، و این طبقه‌ی محرومِ از چاهِ نفت، در برابرِ دولتِ نفتی، قد علم نکرد. یعنی، دو طرف زورشان به هم نرسیده است. یک طرف زورش به نفت‌اش است، و طرفِ دیگر، آگاهی و اراده‌اش. حال، باید این جنبشِ اجتماعی توان‌افزایی کند، و این شکاف را، به سود طبقاتِ فقیرتر، و برای پیوند زدنِ آنها با جنبش، به وسیله‌ی آگاهی، پُر نماید. همین جا است که، تعامل و تلاقی با فرضیه‌ی شریعتی پیدا می‌کنیم.

امروز، کتاب‌های شریعتی را، دو طیف می‌خوانند. یک طیف، جوانانِ خانواده‌های سنتی، که در حالِ نو شدن هستند، و شریعتی معبری برای نو شدن و عقلانی‌اندیشی‌ی آنها است. دسته‌ای دیگر نیز هستند، که نو شده‌اند، و نیاز به نوعی معنویت دارند (معنویت نه به معنایی که آقای ملکیان می‌گوید). یعنی این‌که، می‌خواهد به زندگی‌ی خود معنا دهد، آن‌طور که "اینگل‌هارت" برای جوامعِ غربی می‌گوید، که سیاستِ معنوی جایگزین سیاستِ مادی شد. (سیاست معنوی نه به معنایی که در جامعه‌ی ایران به چشم می‌آید.)

به‌هرحال، من معتقدم که، شریعتی هم‌چنان برای جامعه‌ای که به دنبال آزادی، استقلال، عدالت، دموکراسی، و دیگر آرمان‌های جنبشِ خود است، نیرو آزاد می‌کند، اما، باید ابتدا شریعتی مجدداً نوشکافی، واسازی، و ساختارگشایی شود.


بحث اصلی :

من از این‌جا بحثِ اصلی‌ام شروع می‌شود، که اکنون باید شریعتی از چه زاویه‌ای بازسازی و تجدیدبنا شود؟

به نظر من، شریعتی باید از دو سو بسط پیدا کند. شریعتی مفهوم‌سازی‌هایی در زمینه‌هایی چون انسان‌شناسی، جهان‌بینی، فلسفه‌ی تاریخ، انسان ایده‌آل، و جامعه‌ی ایده‌آل، و ... انجام داده، که باید این مفاهیم را به سمتِ مبناها برد. مبانی‌ای چون ریشه‌های فلسفی و معرفت‌شناختی، یا مبناهای کلان‌ترِ دین‌شناسی، مثلِ: فلسفه‌ی دین، زاویه‌ی دید راجع به متونِ مقدس، وحی. از طرف دیگر، باید این مفاهیم را به سمتِ مدل‌سازی برد، و مصداق‌هایی برایش ارائه داد. پس، ما باید مفهوم را در وسط بگذاریم، و دو فلش بکشیم، یکی به سمت مبناها و ریشه‌ها (که این، بیش‌تر کار آکادمیسین‌های طیفِ شریعتی است)، و دیگری، به سوی مصداق‌ها و نمونه‌های مشخص (و این، بیش‌تر کارِ نیروهای اجتماعی‌تر و کارکردگراتر طیفِ شریعتی است.) به مانند درختی که، هم ریشه‌های عمیق دارد، و هم شاخه و برگ و میوه‌های زیاد. اگر شریعتی از "انسان‌شناسی"، که بر اساسِ داستانِ آدم، یعنی آگاهی و آزادی و آفرینندگی و ایده‌آل‌طلبی‌ی انسان، استوار می‌بود، بحث می‌کرد، حال، باید آن‌را، از یک طرف، به سمتِ ریشه‌ها بُرد، ریشه‌های فلسفه‌ی اخلاق و سیاست، و هم آن‌را باید به سمتِ مصادیق برد، و آن‌را در حقوقِ زنان و حقوقِ بشر و اقلیت‌ها، متعین کرد.

این تفکر، یک تفکرِ سوسیال دموکرات، با گرایش‌های معنوی و اخلاقی و مذهبی است. (با توجه به لگدمال شدن کلمات در جامعه‌ی ما، من اکنون اخلاقی را بیش‌تر ترجیح می‌دهم.)

آزادی، برابری، عرفان در اندیشه‌ی شریعتی، در یک نوع سوسیال دموکراسی‌ی اخلاقی تعین و مصداق می‌یابد، که این، در واقع، درختِ اندیشه‌ی شریعتی است (در "شریعتی‌شناسی"، جلد اول، "رند خام"، کامل‌تر توضیح داده‌ام).

اما، شریعتی یک عنصرِ ملی هم دارد. در مجموعه آثار ۴ و ۲۷، می‌بینیم که، اساساً، هر مفهومی را، بدون پیوند خوردنِ با ریشه‌های بومی‌ی خودمان، نابارور می‌داند. در بازگشتِ به خویش، شریعتی تنها بحثِ ارزشی نمی‌کند، بلکه، تجویز نیز می‌کند. وی، تحتِ تاثیرِ ایدئولوژی‌ی ناسیونالیسم و ایران‌گرایی‌ای که دستگاه پهلوی تبلیغ می‌کند، به مانندِ بسیارانی، به عکس‌العمل نمی‌افتد، و آن را رد نمی‌کند، و ملیت و مذهب را رو در روی هم قرار نمی‌دهد، ولی، آن را دربست نیز نمی‌پذیرد. در "شریعتی، راه یا بیراهه"، توضیح داده‌ام که، چرا شریعتی انترناسیونالیست نیست؟ شریعتی، مانند روحانیتِ کلاسیک، که اسلام را جهانی می‌داند، و نیز تفکرِ غالبِ چپِ آن زمان، که انترناسیونالیست بود، هر نوع انترناسیونالیسمِ مذهبی و طبقاتی و... را، به صراحت، رد می‌کند. پس، شریعتی یک گرایشِ ملی هم دارد. ملیت در اندیشه‌ی وی، هم هویت‌گرایانه است، و هم بومی است. شریعتی نیز، مثل هندی‌ها و چینی‌ها و ژاپنی‌ها، یک اعتماد به نفس قوی، و روحیه‌ی بازگشت به خویش دارد، البته، نه به‌معنای هنر نزدِ ایرانیان است و بس! شریعتی، جهانی فکر می‌کند، ولی، جهانی عمل نمی‌کند، بلکه، منطقه‌ای و ملی عمل می‌کند.


من چهار عنصر را در تفکرِ شریعتی بنیادی می‌دانم :

۱. سوسیالیسم
۲. دموکراسی
۳. ملیت
۴. مذهب


حال، همان‌طور که توضیح دادم، باید ریشه‌های این عناصر را یافت، تا ببینیم شریعتی، در هر کدام از این چهار عنصر، به کدام نوع‌اش نزدیک است. با توجه به پیش‌فرض اول، که شریعتی روشنفکر است، و اهلِ کشفِ حقیقت، و نیز، تغییرِ وضعِ موجود، باید ببینیم که، به کدامیک از این عناصر، در این دوره، و در مشی برخاسته از آرای شریعتی، باید بیش‌تر تکیه کرد. مثلاً، در دورانِ خودش، که جَوِ مسلحانه غالب بود، هرچند با این مشی مرزبندی داشت، اما، صف‌بندی‌ها را به هم نزد. مثلِ برخی از روحانیونِ سنتی یا انجمن ضد بهایی، که برای شاه سپاس سپاس گفتند، و در برابر مارکسیست‌ها ایستادند، عمل نکرد. ما نیز باید دوره‌ی تاریخی‌ی خود را درک کنیم، و در این بسطِ دو جانبه، بین شکاف‌ها و تضادها، اصلی و فرعی را اشتباه نگیریم. مثلاً، مذهبی بودنِ شریعتی، در مقابلِ ماتریالیسمِ فلسفی‌ی مارکسیست‌ها قرار داشت، ولی وی، این تضاد را، عمده نکرد. شریعتی گفت: "مارکسیسم، رقیب است، و سرمایه‌داری، دشمن." این، از اندیشه‌ی شریعتی، خارج نمی‌شود، زیرا، هستی‌شناسی‌ی شریعتی تضادِ ذاتی با ماتریالیسم دارد، اما، شریعتی با مارکسیست‌ها دعوا راه نینداخت، بلکه، به نقدِ حوزه‌های سنتی پرداخت. حتی، بعضی مواقع، استبداد هم در حاشیه قرار می‌گرفت. این، از یک تاویلِ سیاسی و تاریخی برمی‌خاست.


اکنون نیز ما باید مشخص کنیم کدامین تضادها اصلی است؟

آن موقع، مرحوم مطهری می‌گفت :

"... مارکسیسم و سرمایه‌داری دو تیغه‌ی یک قیچی هستند..."

یا مهندس بازرگان معتقد بود که :

"... مارکسیسم شیطانِ اکبر است..."

این اظهارات، تنها در درونِ اندیشه باقی نمی‌ماند، بلکه، از آن، مشی‌ی سیاسی هم استخراج می‌شود.

به گمان من، امروز، اولویت، به لحاظِ مشی، برای پیروانِ شریعتی، از بینِ چهار عنصرِ یادشده، ملیت و دموکراسی است، یعنی، نوعی دموکراسی‌ی ملی است. ما نیز به‌عنوانِ عناصری که، هم گرایشاتِ سوسیالیستی داریم، و هم مذهبی هستیم، می‌بایست، در درونِ همین بلوک‌بندی‌ی سیاسی حرکت کنیم، و صف‌بندی را به هم نزنیم. به این طریق، پس از این‌که مفاهیم را به سمت ریشه‌ها و میوه‌ها بردیم، نیروی آزادشده توسطِ شریعتی را، باید در خدمتِ جنبشی، که به سمتِ دموکراسی، و به سمتِ هویت و منافعِ ملی‌ی خود می‌رود، و نگاه‌اش به درون است، و نمی‌خواهد دموکراسی از بیرون وارد شود، قرار دهیم. همان‌طور که شریعتی صف‌بندی‌ی ماتریالیستی و مذهبی راه نمی‌انداخت، با این‌که خودش مذهبی بود، یا این‌که تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد، با این‌که خودش شیعه بود. هر چند از حیثِ تئوری، این برداشتِ شریعتی، به نظر من، ناموفق بود، ولی، از نظرِ عملی، موفق بود، زیرا، تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد، و نوعی تعامل و پیوند برقرار ساخت.

پس، ما باید در درونِ صفی که به دموکراسی و منافعِ ملی پایبند است، حرکت کنیم، و تمام نقدها و بررسی‌ها و بازسازی‌هایمان را از شریعتی، که یک وجه‌اش عملی، و وجهی دیگر نظری است، در درونِ این صف در نظر بگیریم.

با یک مثال توضیح می‌دهم. شریعتی می‌گوید: "عرفان، برابری، آزادی"، حال، ما این مثلث را در سوسیال دموکراسی معنوی و ملی امتداد می‌دهیم. من در نقدی که در کتابِ چهار پرسش آورده‌ام، ذکر کرده‌ام که، ای کاش، شریعتی به‌جای عرفان، از اخلاق استفاده می‌کرد. این، یک نمونه از نقدهای درون پارادایمی‌ی من از شریعتی است. زیرا، عرفان خیلی نخبه‌گرایانه است، با این‌که خودم به آن تعلقِ خاطر دارم، ولی، چون بحثِ شریعتی همه‌گیر و مردمی است، و این را خودش بارها گفته، که : "خدایا! مرا از تمامِ فضایلی که به کار مردم نیاید، عاری دار!"، (واژه‌ی اخلاق مناسب‌تر بود). پس، ما باید، تمامِ این بحث را، از یک طرف، به سمت مبانی و ریشه‌ها ببریم، و از طرف دیگر، به سوی میوه‌ها و مصداق‌ها، بسط را ادامه‌ دهیم. به نظرِ من، میوه‌ی عرفان، "اخلاق" است. یعنی، اگر عرفان از ادبیات و شعر و مباحث نظری فاصله بگیرد، و تجسد و تعین یابد، به اخلاق می‌رسیم.

اخلاق نیازِ امروزِ جامعه‌ی ما است. آنچه که باعث شد تا "عزت سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر"، در این خرداد ماه، موردِ تجلیلِ همه قرار گیرند، تنها اندیشه یا مشی‌ی سیاسی‌شان نبود، بلکه، منشِ اخلاقی‌ی آنان بود. آنچه ناصر حجازی را محبوب کرد، شجاعت‌اش بود. یا این‌که برخی ورزشکاران یا هنرمندان، و نیز، بعضی علما را ممتاز کرده، به علتِ منشِ اخلاقی و صداقت و راستگویی‌شان، و همین‌طور، عملِ به آنچه که خود امر می‌کرده‌اند، بوده است. پس، عرفان را، به این شکل، به سمت مصادیق‌اش، که اخلاق باشد، می‌آوریم. اگر روزی شریعتی می‌گفت: "هنر در انتظارِ موعود"، من می‌خواهم بگویم: "سیاست در انتظارِ اخلاق". ما الان، هم در جامعه، و هم در عرصه‌ی سیاسی‌ی قدرت، و متاسفانه، هم در روشنفکرانِ اپوزیسیون، با این کمبود روبرو هستیم. اگر روزی به شریعتی می‌گفتند: نمونه‌ات، برای این حرف‌هایی که می‌زنی، کجاست؟ و او می‌گفت: "حسن و محبوبه"، امروز، ما، علی‌رغمِ این‌که قصدِ بت‌سازی از شخصیت‌ها را نداریم، لیکن، می‌توانیم بگوییم: نمونه‌مان برای این حرف‌هایی که بر زبان آوردیم را، می‌توانید در "عزت سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر" ببینید.


بخش پایانی / پرسش و پاسخ

در این بخش، حاضران در جلسه پرسش‌های خود را با رضا علیجانی در میان گذاشتند، و ایشان به این سوالات پاسخ گفتند.


س : با توجه به وضعیتِ فعلی‌ی ایران، آیا هنوز باید بر روی ایدئولوژی اسلامی پای فشرد؟ یا این‌که باید به دنبالِ سکولاریسم رفت؟ و آیا برداشتِ جدیدِ از شریعتی می‌تواند سکولاریستی باشد؟

ج : من یکی از پیش‌فرض‌هایم این بود که، جامعه‌ی ایران بسیار متکثر است، و هرگونه تحلیلِ یکسان‌سازانه، که بخواهد تمامِ جامعه را مذهبی یا غیر مذهبی ببیند، غلط است. این امر، در حوزه‌ی سیاست نیز صادق است. ما نباید جامعه را یک چشمی ببینیم. باید جامعه‌ی خود را دو چشمی دید. من گمان ندارم مردمِ ما غیرمذهبی شده باشند، اما، یک تجربه‌ی سخت را نیز از این حیث گذرانده‌اند. امروزه، به اعتقاد من، در بین نیروهای تحول‌خواه ایران، بر روی سکولاریسم سیاسی (تفکیک دین از دولت) اتفاق‌نظر وجود دارد. اما، آیا نیروهای نواندیش دینی از ابتدا به دنبال حکومتِ دینی بوده‌اند؟ به اعتقادِ من خیر. چه نحله‌ی مهندس بازرگان، چه شریعتی، چه مجاهدین خلق، و چه طالقانی، به دنبالِ حکومتِ دینی نبوده‌اند. حکومت دینی، به این معنا که، مشروعی‌اتش را از خدا بگیرد، و مجری‌ی احکامِ شرع گردد، و تجسمِ خود را در روحانیون به نمایش بگذارد. شریعتی، حکومتِ دینی را، مادرِ استبداد، و بدترین نوعِ حکومت می‌دانست. اما، اشتباهِ برخی روشنفکران این است که، دیکتاتوری را به مذهب تقلیل می‌دهند. ما با اصلِ استبداد مخالفیم، که این خود، انواعِ غیرمذهبی و مذهبی دارد. ما، در عکس‌العمل به یک دیکتاتوری‌ی مذهبی، نباید به قطبِ دیگری کشانده شویم، که از آن نیز دیکتاتوری‌ی غیرمذهبی و شکنجه ایجاد شود. به‌قولِ "هابرماس"، مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها باید در حوزه‌ی عمومی با هم دیالوگ داشته ‌باشند، و همین‌طور که آقای "بشیریه" هم، در مجله‌ی "راه نو" آورده بود، ایدئولوژی‌ها در درون جامعه‌ی مدنی باید با هم رقابت کنند، اما، وقتی واردِ قدرت شدند، تنها باید برنامه‌ی خود را ارائه دهند، و به تعبیرِ من، ایدئو‌لوژی‌شان را پشتِ درِ قدرت زمین بگذارند. مهندس سحابی نیز، که نامزدِ انتخاباتِ ریاست جمهوری بود، و ردِ صلاحیت شده بود، همین را گفته بود که، دین می‌تواند در "سیاست" دخالت کند، ولی نباید در "حکومت" دخالت کند. ما در اروپا هم احزابِ دموکراتِ مسیحی و سوسیالِ مسیحی داریم، که مذهبی هم هستند، ولی، ایدئولوژی‌شان را در دولت دخالت نمی‌دهند. پس، تنها باید برنامه‌ها به رای مردم گذارده شود، نه بیش‌تر. مثلاً، در اروپا، شاید کسی "حزبِ سبز"ی نباشد، ولی بیاید به برنامه‌ی حزب سبز رای دهد.

در مورد شریعتی، حتی از "امت و امامت" نیز، حکومتِ ایدئولوژیک بیرون نمی‌آید. متاسفانه، ذهن ما آغشته به نمونه‌های ایرانی است، و هرگاه کسی از ایدئولوژی دفاع می‌کند، گمان می‌بریم که دارد از "حکومت ایدئولوژی" دفاع می‌کند. گفتم که، ایدئولوژی‌ها، چه مذهبی و چه غیرمذهبی و چه ضد مذهبی و چه لیبرال و چه سوسیال، و... می‌توانند در حوزه‌ی مدنی، در درونِ احزاب، جریان داشته باشند، اما، برای رسیدن به قدرت، باید تنها برنامه‌شان را ارائه دهند، و در یک روندِ دموکراتیک، واردِ دولت شده، و دوباره روزی از دولت بیرون بیایند. به این دلایل، از دید شریعتی که هیچ، از دیدِ بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر روشنفکران دینی نیز، حکومتِ دینی بیرون نمی‌آید، و به این معنا، سکولار هستند. طرفدارانِ شریعتی نیز، در این سه دهه، نشان داده‌اند که، از حکومتِ ایدئولوژیک دفاع نکرده‌اند، و اگر هم از ایدئولوژی دفاع کرده‌اند، نوعی سوسیال دموکراسی معنوی و اخلاقی بوده، که هم‌چنان می‌تواند در غالبِ یک حزب متعین شود.


س : آیا سکولاریسم به‌معنای تفکیک دین از سیاست یا دولت است، و یا ابعادی دیگر نیز دارد؟

ج : این مباحثِ نظری‌ی سکولاریسم و لائیسیته، سه نسل تئوریسین داشته، که در این مدت، پوست‌اندازی‌هایی کرده، و تاریخچه‌ی مفصلی دارد، ولی، به‌طور خلاصه، سکولاریسم، به عنوان یک نحوه‌ی زندگی، و یک فلسفه‌ی زیست، از دیدگاهِ شریعتی بیرون نمی‌آید. هر کس، به خدا، و نوعی معنویت در جهان، معتقد است، و به خود وانهادگی‌ی انسان در طبیعت را نقد می‌کند، و در اینجا شریعتی، با سکولاریسمِ فلسفی و وجودی مرز می‌بندد. اما، در عرصه‌ی حاکمیت، سکولاریسم، به معنای سیاسی، از تفکرِ نواندیشانِ دینی و شریعتی، بیرون می‌آید. حتی، در دهه‌ی شصت، بعضی گروه‌های پیرو شریعتی، این مباحث را تئوریزه می‌کردند. اما، باید بدانیم که، منظور ما، "تفکیکِ نهادِ دین از نهادِ دولت هست"، و نه "تفکیکِ دین از سیاست". اساساً، نه اسلام قابلِ سیاست‌زدایی است، و نه جامعه‌ی مدنی قابلِ دین‌زدایی است. در یک جامعه‌ی متکثر، که بخش زیادش سنتی است، نباید از موضعِ ضد مذهبی با مذهبی‌ها درگیر شد، زیرا، این، خود، نوعی بنیادگرایی است. ما فقط باید تلاش کنیم به‌جای مصباح یزدی، آیت‌الله منتظری مرجع تقلیدشان شود. نباید مثل رضاخان، که از موضعِ ضدمذهبی، بر سرِ مذهبی‌ها زد، برخورد کنیم، و یا بر عکس‌اش، در جمهوری اسلامی، که از موضعِ مذهبی، بر سرِ ضدمذهبی‌ها زد. نمی‌توان سکولار بود، ولی، پلورال نبود. همان‌طور که آقای نیکفر هم در مقاله‌ای نشان داده، اگر بخواهیم سکولاریسمِ سیاسی را، بدونِ در نظر گرفتنِ پلورالیسمِ سیاسی تبلیغ کنیم، و آن را فقط به عنوانِ یک پوشش طرح کنیم، از دلِ همین سکولاریسم، بنیادگرایی و دیکتاتوری بیرون خواهد آمد. پس، الزامِ سکولاریستی‌ی سیاست را، نباید به یک الزامِ سکولاریستی‌ی سبکِ زندگی و فلسفی، پیوند زد، زیرا، در این‌صورت، دیکتاتوری‌ی جدیدی به‌وجود می‌آید.


س : با توجه به این‌که شما تکیه بر ملیت و دموکراسی نمودید، در کدام قسمت از آثارِ شریعتی می‌توان این مولفه‌ها را استخراج نمود؟

ج : من پایتختِ اندیشه‌ی شریعتی را انسان‌شناسی‌ی وی می‌دانم. متاسفانه، یکی از مشکلاتی که می‌بینم امروزه برای نسلِ جوان‌تری، که تازه با شریعتی آشنا شده، به‌وجود آمده، این است که، شریعتی را از ورای نقدهایی که بر وی شده می‌شناسد، و خود، مراجعه‌ی مستقیم به متنِ آثارِ شریعتی نمی‌کند. من، در سه جلد "شریعتی‌شناسی"، کدهای جاهایی که شریعتی در مورد دموکراسی و آزادی نظر داده، آورده‌ام، که تعدادش بسیار زیاد است. شریعتی می‌گوید: "سوسیالیسم و دموکراسی دو محصولِ بزرگِ بشر است". و یا می‌گوید: "انسان یعنی آزادی و شرافت، و این دو را نمی‌توان فدای هیچ چیز کرد، حتی خدا". می‌بینیم بسیار اغراق‌آمیز صحبت می‌کند. و یا بحث آزادی، خجسته آزادی، یا خودِ "عرفان، برابری، آزادی"، که محصولِ دوره‌ی سوم زندگی، و عصاره‌ی فکری‌ی وی است، و کُلاً به تعبیر آقای کاشی، انسان‌شناسی‌ی آنارشیستی‌ی شریعتی، و نظام‌گریزی‌ی وی. و یا بحثِ روح و لجن. و نیز داستانِ سجده‌ی فرشتگان در برابرِ انسان. این، در تمامِ آثارِ شریعتی منتشر است، و هر کس، چهار یا پنج کتاب، از او خوانده باشد، این را براحتی می‌فهمد. ملیت و دموکراسی در جای‌جای آثارش به چشم می‌خورد. همان بحث بازگشتِ به خویش، این کدام خویش است؟ از این روشن‌تر نمی‌توان در موردِ ملیت صحبت کرد. و یا همان مجموعه آثار ۲۷، بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی، که قبلا گفتم. وقتی شاه ایدئولوژی‌ی ایرانی‌گرایی‌ی باستانی را مطرح می‌کرد، در عکس‌العمل به آن، مثلاً کتاب "خدمات متقابل ایران و اسلام" آقای مطهری را که بخوانید، می‌بینید که وی، آیه‌ی: "انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً قبائل لتعارفوا" را ضد ملیت می‌داند. ولی، شریعتی می‌گوید: دقیقاً همین آیه "ملیت" را تعریف می‌کند. شریعتی می‌گوید: نباید ملیت را "نفی جاهلانه" و یا "محو جبارانه" کرد، بنابراین، می‌توان شریعتی را با این اولویت‌ها بازسازی کرد.


س : به نظر شما میزان اثرپذیری‌ی شریعتی از مارکسیسم چقدر بوده است؟

ج : شریعتی جزءِ معدود اندیشمندانی است که با مباحثِ چپِ نو آشنا است، و در دوره‌ای که مارکسیسمِ استالینی رایج است، او مباحثِ چپِ نو را وارد ایران می‌کند. به سه مرحله‌ی زندگی‌ی مارکس آشنا است. نقدِ چپِ وی صرفاً ضد ماتریالیستی نیست. وی فلسفه‌ی تاریخِ (ماتریالیسمِ تاریخی‌ی) مارکس را نقد می‌کند. اگر بحث‌ها یا نقدهای بازرگان و مطهری، و حتی مارکسیست‌های آن زمان را بخوانید، می‌بینید که آنها با مارکسیسمِ نو اصلاً آشنایی ندارند. اما، ما یک بدشانسی هم داریم، که در تاریخ همیشه باصطلاح جنسِ بنجل از هر چیز نصیب‌مان می‌شود: در مارکسیسم، مارکسیسمِ استالینی. در مذهب، مذهبِ فقاهتی. در لیبرالیسم، لیبرالیسمِ تن‌محور ـ لذت محور. ما با جنسِ بنجلی از مارکسیسم روبرو بودیم، و من خودم مارکسیسم را از طریقِ آثارِ شریعتی بهتر می‌شناختم تا بواسطه‌ی دوستان مارکسیستِ خودم. البته، شریعتی، مثلاً در بحثِ هابیل و قابیل، متاثر از ادبیاتِ مارکسیستی است، ولی در مباحثِ زیربنا و روبنا، و یا دیالکتیک، یا پراکسیس، وی در برابرِ نگاهِ خشکِ مارکسیسمِ منجمدِ استالینی‌ی آن زمان می‌ایستد. یا با طرحِ اگزیستانسیالیسم، به روشنفکرانِ آن زمان می‌فهماند که، در دنیا فقط مارکسیسم مطرح نیست. او، با نمونه‌های جدیدِ مارکسیسم آشنایی داشت، و همین، برخی از چپ‌ها را ناراحت می‌کرد.


س : شریعتی دو پیغمبر را بسیار دوست می‌داشت (مانی، پیغمبر نقاش، و محمد، پیغمبر مسلح). و من نیز بر روی کتابِ مانی (ارژنگ) کار می‌کنم، اما این کتاب، حتی در بین محققینِ مانی هم، وجود ندارد، اما دکتر شریعتی، توصیفاتِ دقیقی از این کتاب می‌کند. آیا می‌دانید شریعتی این کتاب را در کجا دیده بود؟ و آیا خودش اصلاً کتابِ مانی را رویت کرده بوده است؟

ج : من البته امیدوارم تا از نتایجِ تحقیقاتِ شما استفاده کنم، ولی، من با دیدگاهِ شریعتی سر و کار دارم، و از این‌که، کجا کتاب را دیده، اطلاع ندارم. شریعتی شیفته‌ی مانی است، و با شوقی کودکانه می‌گوید: من تجسمِ تئوری‌هایم را در ارژنگ دیدم، که چگونه هنر و مذهب و عرفان هم‌دامنِ هم بودند. همین تلقی، در دیدگاهِ سنتی، در موردِ داوود وجود دارد، اما، شریعتی به سمتِ مانی می‌رود، و شیفته و واله‌ی او است، و او را پیغمبر ایرانی می‌خواند. شاید وی این کتاب را در کتابخانه‌های پاریس در دوره‌ی تحصیل‌اش، که روی جامعه‌شناسی‌ب دین کار می‌کرده، دیده باشد.


س : آیا شریعتی نوعی بازگشت به گذشته ندارد، و یا تابوهای مقدسِ تاریخی را باز نوعی بازسازی به‌جای افسون‌زدایی نمی‌کند؟

ج : بازگشت به خویشِ شریعتی، از نوعِ شیفتگی‌ی به گذشته نیست، بلکه، از موضعِ یک روشنفکرِ مسئول است. من به عنوان آکادمیسین می‌توانم هر عقیده‌ای داشته باشم، ولی، وقتی با جامعه سرو کار داریم، باید سنت‌های آن رابشناسیم. شریعتی ارتجاع‌زدایی کرده، و به استخراج و تصفیه‌ی منابعِ فرهنگی دست می‌زند. شریعتی، هم برخاسته از این جامعه است، و هم در برابرِ آن تاثیر‌گذار بوده است. وی بخشی از تاریخچه‌ی عقلانی‌سازی‌ی سنت در جامعه‌ی ما است. اگر شریعتی‌ها نبودند بسیاری از نیروهایی که وی آزاد کرد، سربازِ روحانیتِ سنتی می‌شدند. دلیلِ خصومتِ آنها با روشنفکری‌ی دینی همین است، که این روشنفکران، گفتمانِ بدیل ایجاد کرده، و مشتری‌های این بازارِ مشترک را جذبِ خود می‌کنند. ما نباید تاریخ را از آخر به اول بخوانیم، تاریخ را از اول به آخر می‌خوانند. حتی در غرب، جنبش‌های فمینیستی، ابتدا از درونِ نهضت‌های اصلاحِ دینی به‌وجود آمدند.


س : در طرح بازسازی دوباره‌ی شریعتی و نیاز ما به دموکراسی، این قرائت جدید چگونه باید باشد؟

ج : با توجه به پیش‌فرض جامعه‌ی متکثر، هیچ متفکری امروز نداریم که نظریه‌ای دهد که این نظریه بتواند مثلاً نود درصد جامعه را پوشش دهد. همین‌طور در عالم سیاست هم در آینده رهبرانی چون دکتر مصدق یا آیت‌ا... خمینی نخواهیم داشت. شاید آینده‌ی ما چون زمان مشروطه با رهبرانی متوسط باشد. البته ما به یک نقطه‌ی واحدی به اسم دموکراسی رسیده‌ایم ولی نقطه‌ی عزیمت‌ها متفاوت بوده، مثلاً یکی از دیدگاه مطهری و یکی از شبستری و سروش و دیگری از خرد خودبنیاد و خارج از مذهب و یکی دیگر از آقای منتظری و ... اما الان همگی به برنامه‌هایی واحد و جهت‌گیری‌ها و افق‌های مشترکی در حوزه‌هایی چون حقوق بشر و دموکراسی و حقوق زنان و تفکیک دین از دولت رسیده‌ایم.

در این موقعیت شریعتی برای نیل به این اهداف برای بخشی از جامعه راهگشاست و طبعاً برای بخشی نیز نه. اما با این‌که شریعتی را یک متفکر پیشا‌جمهوری اسلامی قلمداد کردم ولی معتقدم هنوز برخی از پرسش‌های وی پرسش‌های زمانه‌ی ما هم هست. مثلاً در مباحثی مثل: سنت و تجدد، آزادی و عدالت، مذهب، زنان، ملیت و آگاهی. ما اگر تکثر جامعه‌مان را متوجه نباشیم، هیچ چیز از جامعه‌‌ی ایران نفهمیده‌ایم.


س : در شرایطی که توده حرکتی را در جامعه آغاز نموده است، آیا نباید قدری پراتیک‌تر به مسائل نگریست؟ و آیا شرایط فعلی کشور اورژانسی نیست؟ آیا شریعتی در این موقعیت می‌تواند به ما یاری رساند؟

ج : روند دموکراتیزاسیون روندی میان‌مدت است، اما جنبش‌های اجتماعی با تمامی فوایدش برای ما یک ضرری هم دارد و آن نزدیک‌بین کردن ماست. در دهه‌ی چهل هم مذهبی‌های سنتی و هم نوگرایان دینی و هم غیرمذهبی‌ها با این‌که دست به سلاح بردند اما پروژ‌ه‌ی همگی‌شان درازمدت بود. حتا خمینی می‌گفت فرزندان من در گهواره هستند و شریعتی نیز می‌گفت باید دو سه نسل کار فکری کرد، اما انقلاب و جنبش اصلاحات و سپس جنبش سبز نگاه ما را نزدیک‌بین کرد و باعث شده که ما همواره در یک حالت اورژانسی و خطیر به سر ببریم. بعلاوه‌ روحیه‌ی ثنوی ما ایرانی‌ها در هر سربالایی ما را نا امید و در هر سرپایینی امیدوار می‌کند. شریعتی به ما می‌آموزد که فورا امیدوار نشویم و دشمن را کوچک و نابود شده نگیریم و نیز در سربالایی‌ها به سرعت به نا امیدی و خود کم بینی دچار نشویم. شریعتی بر خلاف مجتهد شبستری که یک متفکر وجودی فردگراست، متفکر وجودی جمع‌گرا می‌باشد و از این منظر برای بخشی از جامعه هم‌چنان می‌تواند موثر و منبع الهام باشد. من راه حل کوتاه‌مدت ندارم ولی اگر مصداقی بنگریم می‌بینیم که شریعتی به‌جای گروه چریکی، حسینیه‌ی ارشاد را پایگاه می‌کند و ما نیز باید در حوزه‌ی عمومی فعالیت داشته باشیم. (هر چند که معتقدم تا وقتی‌که دولت نفتی تغییر نکند، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.) اما ما باید از درون شریعتی جامعه‌ی مدنی را استخراج کنیم و از نهادهای خیریه و مدنی و حزب و تشکل‌های حمایت از حقوق زنان و کودکان حمایت کنیم. هر چند شرایط جامعه‌ی تحت فشار طوری است که ناخودآگاه به سمت حرکت‌های اورژانسی می‌رود، اما من هیچ راه حل اورژانسی را درمان درد نمی‌دانم و معتقدم لااقل باید میان‌مدت فکر کرد.

روند دموکراتیزاسیون در ایران مثل دو صد متر نیست، دو ماراتن است. مثل مسابقه‌ی طناب‌کشی است که هر چند اگر دست‌هایمان زخمی شد، نباید طناب را رها کرده و نا امید شویم، زیرا این خواست ارتجاع است. مداومت در این مسیر، کیمیای ماست و با صبر و تحمل پایان شب سیه، حتماً سپید خواهد بود.


س : آیا اندیشه‌ی شریعتی در یک حزب سیاسی می‌گنجد؟ با توجه به این‌که این روزها بحث "حزب آرمان شریعتی" در فیس‌بوک و فضاهای مجازی طرح شده است، آیا می‌توان از دل اندیشه‌ی وی برای امروز حزبی ساخت؟ ضمنا متدهای مصداقی پیشنهادی شما برای فعالان طیف فکری شریعتی که میل به عملیاتی ساختن و کاربردی کردن فکر وی در عصر حاضر دارند چیست؟

ج : اساساً شخصیت فردی شریعتی حزبی نیست. او روشنفکری آنارشیست و فردی رومانتیک است. اما اگر تئوریک بحث کنیم می‌بینیم شریعتی مبلغ کار فردی نیست وی مبلغ کار جمعی و حزبی (نه به معنای سیاسی کلمه) می‌باشد. حزب را به‌معنای کلاسیک نباید گرفت، اما علی‌رغمِ شخصیت فردی شریعتی، می‌بینیم که وی در حسینیه‌ی ارشاد یک نهادی برپا می‌کند و سخنرانی می‌کند و گروههای نقاشی و تئاتر و کلاس و کتابخانه و ... تشکیل می‌دهد. همین اتاق گفتگو یک نوع کار جمعی به همین معناست. ما ایرانی‌ها باید تحمل دیگری و کار جمعی و دگرپذیری را در خود مثل شرقی‌ها بالا ببریم، (حال اسم‌اش نهاد مدنی، حزب و یا از همین اتاق‌ها و یا چیزهایی دیگر باشد.) اما من معتقد نیستم که به اسم شریعتی باید یک پرچم سیاسی بالا برد. من خودم عضو یکی از همین گروهها بوده‌ام اما بعداً به این جمع‌بندی رسیدم که منتسبین و الهام گیرندگان از شریعتی باید در یک گرایش سوسیال دموکرات حرکت کنند. کل حرف من همان سه کلمه است که گفتم. مفهوم، مبنا و مصداق. یکی از آفت‌های پیروان شریعتی تفرد است. ما اصل تکثر را در میان فرزندان خونی و فکری شریعتی هم می‌بینیم. ما نباید خط‌کش بگذاریم و برای همه قالب تعیین کنیم. باید به این تکثر احترام گذاشت. بعضی این توانایی را دارند تا در حوزه‌های آکادمیک و فلسفی و معرفت‌شناختی فعالیت کنند و دیگران در حوزه‌هایی عملگرایانه‌تر. اگر سیاست را از شریعتی کنار بگذاریم دیگر چیزی نمی‌ماند اما سیاست به معنای سیاست بازی نیست و نباید بعضی بر دیگران در همین حوزه‌ی روشنفکری خرده بگیرند که این‌ها درگیر مسائل ذهنی هستند. خیر، کار عمقی با ذهنی تفاوت می‌کند. برخی می‌توانند مبانی را توسعه دهند و بعضی دیگر مصادیق را. عده‌ای هم شاید دو سویه عمل کنند، این‌ها مکمل هم هستند و نباید هر کس در هر نقطه‌ای قرار دارد، دیگری را به سخره بگیرد.


س : آیا شریعتی به ماکیاولیسم مذهبی فعلی که هدف وسیله را توجیه می‌کند در سخنرانی‌های خود دامن نزده است و خودش اخلاقی عمل کرده است؟ ضمنا آیا حکومت جمهوری اسلامی تحقق خواسته‌های وی به دست شاگردانش که وارد این نظام شده‌اند نمی‌باشد و او با این مدل اسلام را وارد زندگی نکرده است؟

ج : قبل‌ترها می‌گفتند که شاه به شریعتی میدان داده تا روحانیت را در جامعه تضعیف کند اما حالا می‌گویند فقط تیر به قلب حکومت شاه می‌زده است! بنظر من شریعتی یکی از مهم‌ترین آزمون‌های اخلاقی خود را در درگیرهای درون حسینیه‌ی ‌ارشاد که با فشار آقای مطهری برای حذف وی همراه بود پس داد. دیگری دعوا با مارکسیست‌ها پس از کودتای درون‌سازمانی پیکار در سال ۵۴ بود که شریعتی، هر چند از این وضع عصبانی بود ولی باز آزمون اخلاقی پس داد و صف‌بندی‌ها را به هم نزد و بر خلاف بسیاری به جنگ با مارکسیست‌های غیر مذهبی نرفت.

اینکه پرسیدند کسانی که امروز در راس حکومتند شاگردان شریعتی هستند را نمیفهمم!، زیرا شاگردان شریعتی را خود ما در زندان می‌دیدیم و نه بیرون! ویا آواره خارج ار کشور بودند. هم‌چنین از اول انقلاب تا سال ۷۶ پنج جلد از مجموعه آثار شریعتی ممنوع الانتشار بود! یا حمله‌ی خونین به خانه‌ی شریعتی در سالگرد وی در سال ۶۰ که همان‌طور که دکتر ملکی نشان داده، می‌بینیم شریعتی خودش قربانی این حذف‌ها بوده است. کسانی بودند یا هستند که می‌خواهند شریعتی را با خمینی یا مطهری تلفیق کنند که این تلفیق ناموفق بوده است و لی آن‌ها مدعی پیروی از شریعتی نبوده‌اند و هر جا آراء وی با روحانیت مشکل پیدا میکرد در صف روحانیت می‌ایستادند.اما کسانی که تماما از خودشریعتی الهام می‌گرفتند و نمیخواستند او را با کس دیگری تلفیق کنند و تنها به آرای خود وی ارجاع می‌دادند برداشت و حرکت دیگری داشتند. اینها مدعی پیروی از شریعتی بوده‌اند . و ما همواره آنها را در زندان‌ها و در صف حذف‌شدگان دیده‌ایم و نه در صف قدرت.


س : با توجه به این‌که برای توان‌افزایی در عرصه‌ی مدنی بر روی ملیت و دموکراسی تاکید داشتید و با علم بر این‌که جامعه‌ی ما در حال حرکت به سمت نوعی مدرنیزاسیون بی‌بنیاد و غیر بومی است، آیا فکر نمی‌کنید هم‌چنان تاکید و پردازش مذهب باید برای ما اولویت داشته باشد و ما هم‌چنان طبق خوانش شریعتی بیش‌تر با معضل مذهبی روبرو نیستیم؟ ضمنا به شکل مصداقی چگونه می‌توان مذهب را وارد فضای جامعه‌‌ی مدنی امروز کرد؟

ج : بحثی که من کردم با این سوال تعارضی ندارد. ما بر اساس همان خوانش از شریعتی و از نقطه‌ی عزیمت خود، امروز پروژه‌ی دموکراسی و دفاع از هویت و منافع ملی را تعقیب می‌کنیم. یعنی طرفداران شریعتی از درون همان تفکر مذهبی و عقلانی به دنبال این دو عنصر که در اندیشه‌ی وی وجود دارد باید بروند و آن را پر رنگ کنند. آن هدف و این پروسه یا رفتار فرهنگی با هم تعارضی ندارند.

در مورد مذهب، شریعتی در زمان خود مثلاً با "یاد و یادآوران (ذکر و ذاکرین)" یا موضوعاتی مثل روضه‌خوانی و مشارکت زنان در این حوزه‌ها به عنوان تنها مکان حضور اجتماعی‌شان و یا بحث انتظار و یا عاشورا و... این قبیل حوزه‌هایی که در هر فرد مذهبی وجود داشت را در درون آن جامعه به نقد کشید و سعی در تغییر نوع نگاه مذهبی‌ها به این سوژه‌ها داشت. امروز ما نباید فقط به بحث روح و لجن در قرآن یا این‌که حوا مقصر اصلی در داستان خلقت آدم نبوده بسنده کنیم. ما باید به سراغ خود متن مقدس برویم و ببینیم آیا در زمان ما این متون دو صدا یی هستند یا نه؟ یا مباحث مربوط به زنان در قرآن و این‌که آیا برای مثال از دل متن مقدس، دموکراسی و حقوق بشر استخراج می‌شود یا نه؟ ما در این حوزه‌ها باید امروزه بیش‌تر کار کنیم.


س : نظر به تاکید ویژه‌‌ی شما بر روی دو رکن ملیت و دموکراسی از بین چهار رکن اصلی اندیشه‌ی شریعتی و ضرورت برجسته نمودن این تصویر از شریعتی توسط پیروان وی، آیا شما در نظریه‌ی "سوسیال دموکراسی معنویِ" خود تجدید نظر نموده‌اید؟ (زیرا علاوه بر تاکید روی دو عنصر ملیت و دموکراسی، اخلاق را نیز جایگزین معنویت کردید) آیا زین پس به نوعی "ناسیونال دموکراسی" بدون هیچ پسوند و پیشوندی باورمندید؟

ج : ما هم‌چنان "سوسیال دموکرات اخلاقی و معنوی" هستیم. ما نباید استراتژی و ایدئولوژی را خلط کنیم. مثلاً شریعتی با همان طرز فکرش می‌توانست وارد فاز مسلحانه بشود یا نشود. بین نقد یک پروژه و نقد یک فکر تفاوت وجود دارد. نقدی که شریعتی مثلاً به روش سید جمال یا عبده وارد می‌کند (سید جمال به سمت بالایی‌ها رفت و یا عبده به سوی علما) در اصل به پروژه‌ی آنهاست و نه الزاماً به آرایشان. ما باید سوسیال دموکراسی معنوی را که تنه‌ی درخت ما می‌باشد را در یک پروژه‌ی سیاسی که رویکرد دموکراتیک و ملی دارد فعال نماییم و در این صف حرکت کنیم. اساساً ملیتی که شریعتی می‌گوید خاک و خونی نیست، ما اساساً ناسیونال دموکرات نیستیم، شریعتی به نوعی ملیتِ هویت – منافع قائل است. ما باید آگاه باشیم که بین عقل عملی و نظری تفاوت وجود دارد. مثلاً وقتی وارد یک نمایشگاه ماشین می‌شویم با توجه به اندیشه و اطلاعات نظری می‌دانیم که بنز از پژو بهتر است و پژو نیز از پراید. دلایل بسیاری هم برای این عقیده‌مان داریم اما در موقع خرید باید به پول جیبمان بنگریم و در نهایت بنز و پژو که هیچ، حتا شاید توان خرید پراید را هم نداشته باشیم. پس اینجا ما با عقل عملی سر و کار خواهیم داشت. عقل نظری بر محور صدق و کذب گزاره‌ها می‌چرخد ولی عقل عملی بر محور امکان و عدم امکان. در عالم سیاست نیز باید بین پروژه‌مان (پول جیب) و اندیشه‌مان (دانسته‌ها و اطلاعات) تعامل برقرار کنیم. آیا می‌توانیم امروز هر چهار عنصر را با هم جلو ببریم؟ خیر. پس ما از این به بعد نمی‌گوییم که هر کس مذهبی یا عدالتخواه نیست ما با او نیستیم. ما در هویت‌مان و نیز پروژه‌ی دموکراسی‌خواهی با او مرز مشترک ایجاد می‌کنیم، هر چند که خودمان جزئی از این بلوک‌بندیِ اما با گرایشات سوسیالیستی هستیم و متعلق به فراکسیونی مذهبی و معنوی.


س : شما شریعتی را متفکری آنارشیست که به تحزب گرایشی ندارد نام بردید. با توجه به معضلات فعلی که گریبان نیروهای ملی مذهبی را گرفته (از فوت مرحوم سحابی تا فاجعه‌ی صابر، زندانی شدن رحمانی، خروج شما و...) آیا از این پس برای تربیت نیروهای نسل‌های بعد با مشکل روبرو نمی‌شویم و آیا ایجاد یک تشکل یا حزبی را حتا در خارج از کشور، برای خروج از این بحران مفید نمی‌دانید؟

ج : این‌که شریعتی را آنارشیست نام بردم به معنای یک خصوصیت فردی بود. او بی‌نظم و بدقول هم بود!، اما ما که قرار نیست مقلد وی باشیم. او چون از سطح ارتفاع گرفته بود، بسیاری از خصوصیاتش شاید به کار ما آدم‌های متوسط نیاید. من خودم سال‌ها در تشکیلات بزرگ شده‌ام و کار تشکیلاتی کرده‌ام. ملی‌مذهبی‌ها بیش‌تر یک تفکرند تا یک تشکل. هر چند در ایران مدتهاست تمام نهادها در حال قلع و قمع است و بسیاری از محافل را که حتا قبل از انقلاب وجود داشت، اکنون از ما گرفته‌اند و کار حزبی به آن معنا نمی‌توان انجام داد اما خانه‌ها را که از ما نگرفته‌اند. می‌توان در محافل خصوصی، خانه‌ها، نشریات و محافل دانشجویی، شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی، بعلاوه‌ی همین اتاق‌های گفتگو، اگر این دغدغه در همه‌ی دوستان وجود داشته باشد این مباحث را به پیش برد، تا روزی فرا رسد که به قول مسیح: "آنچه که با ترس در خانه‌هایتان پچ‌پچ می‌کردید، در روشنایی روز در کوچه و خیابان فریاد خواهید کرد."


س : آیا ایده‌ی شریعتی که همانا ورود دین به عرصه‌ی جامعه می‌بوده است، شکست نخورده است؟!

ج : دین را شریعتی وارد جامعه نکرد، جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی‌دینی بود. اصلاً این‌طور نبوده که شریعتی جامعه‌ی ایران را مذهبی کرده باشد و یا شریعتی دین را وارد سیاست کرده باشد. شما بیرون از ایران را که بنگرید در همین سال‌های اخیر می‌بینید که یک موج بنیادگرایی در منطقه، پس از شکست ناسیونالیسم عربی و تجربه‌های سوسیالیستی و ... به‌وجود آمده است. از قضا شریعتی در نقد مذهبی‌های جامعه‌ی مذهبی آنروز در تلاش بود تا به آنها بفهماند که اگر به مذهب تکیه می‌کنید بیایید به مذهبی که از درونش عدالت و آزادی خارج می‌شود تکیه کنید، نه به مذهبی که از آن جهل و ستم و خرافات و رکود و استبداد و تیرگی و تباهی بیرون می‌آید. اگر همان‌طور که گفتم ما تاریخ را از اول به آخر بخوانیم می‌بینیم که روشنفکری دینی سربازان روحانیت را به صف دنیای جدید سوق داد. از این حیث من این پروژه را شکست خورده نمی‌دانم، ضمن این‌که ما اگر در خلا قضاوت نکنیم و در درون خود وقایع تاریخی به قضایا بنگریم می‌بینیم که پروژه‌ی شریعتی در بین پروژه‌های دیگری چون ملی‌ها، مارکسیست‌ها، چریک‌ها، پارلمانتاریست‌ها و سنتی‌ها و یا کسانی که فقط به کار فرهنگی معتقدند توانسته نمره‌ی بیشتری بیاورد. شریعتی از این جهت خوش‌شانس بود که در زمان وی حکومتی دینی در کار نبود و ما روشنفکران دینی از این جهت بدشانسیم زیرا حکومتی داعیه‌دار دین بر سر کار است و این همنامی و تشابه اسمی مشکل آفرین است. مثل برخی اندیشمندان چپ که خود قربانی حکومتشان بودند یا روشنفکرانی لیبرال که مورد بغض مک‌کارتی‌ها بودند. در تاریخِ جنگ مذهب علیه مذهب نیز می‌بینیم که همیشه پیامبران دروغین در برابر پیامبران راستین قرار می‌گرفتند که این را هم در عهد عتیق و هم جدید می‌توان دید. همواره روحانیت هر مذهب در برابر پیامبران حقیقی آن دین می‌ایستاده و می‌بینیم این معضل برای تمام ایدئولوژی‌ها هست. در لیبرالیسم نیز همین‌طور است و به‌قولِ فوکو هر نظام قدرتی یک نظام حقیقتی را خواهد ساخت و یا به تعبیر شریعتی هر زر و زوری یک تزویری را به‌وجود خواهد آورد. می‌بینیم که شریعتیِ مبلغ ایدئولوژی خود بزرگ‌ترین منتقد ایدئولوژی هم هست و برای ایدئولوژی‌های گوناگون کارکرد یک استحمار نوین نیز قائل است و آن را نقد هم می‌کند.
مشکل اصلی از انسان صاحب ایدئولوژی است نه فقط خود ایدئولوژی محض. می‌توان این را یک معضل بشری دانست و از زاویه‌ی وجودی به آن نگریست و خود را درگیر زرورق‌ها و لایه‌های بیرونیش نکرد.


س : از بین اصطلاحات پروتستانتیسم و اصلاح دینی کدام را در تفکر شریعتی پر رنگ می‌بینید و آیا این به‌معنای جبهه‌گیری و طرد سازمان روحانیت می‌باشد؟

ج : این اسامی قراردادی است و از لحاظ معرفت‌شناختی زیاد به آن ایرادی نمی‌بینم. البته به لحاظ تاریخی محض پروتستانتیسم در تعین تاریخی‌اش برخلاف پروژه شریعتی، موازی‌سازی در برابر جریان روحانیت نبوده است . اصلاً پروتستانتیست‌هایی چون لوتر و کالون خودشان کشیش بودند و از درون سازمان روحانیت مسیحی بیرون آمدند.

البته اگر وی این واژه را به کار نمی‌برد شاید ما امروز راحت‌تر بودیم ولی شریعتی ترجمه‌ای آزاد از پروتستانتیسم می‌کند. او می‌گفت "پروتست" یعنی اعتراض و ما به قرائت رسمی از دین معترضیم و قرائت جدیدِ خود را ارائه می‌دهیم. در تاریخچه‌ی پروتستانتیسم مسیحی البته – برخلاف برنامه شریعتی ـ می‌بینیم که این‌ها از درون همان سازمان روحانی سر بر آوردند و بعدها هم به انحراف و دیکتاتوری کالونیست‌ها در ژنو می‌رسیم که شکست خوردند. پروژه‌ی شریعتی و بازرگان و سروش، (برخلاف کدیور که هنوز به پتانسیل‌های فقه باورمند است.) علی‌رغمِ تفاوت‌هایی که در عملشان وجود دارد، در این نقطه مشترکند که همگی از اصلاح نهاد روحانیت ناامید هستند و از این جهت تعاملی با آنها ندارند و هر یک گفتمان بدیل خودشان را ارائه می‌دهند. من معتقدم در عقل نظری با توجه به توضیحی که قبل‌تر دادم از درون متد و منش و بینش فقاهتی دموکراسی و حقوق بشر بیرون نمی‌آید و باید در برابر این سازمان موازی‌سازی انجام داد و اگر کسی نیز مثل آیت‌ا... منتظری آن را خارج کرد، از لحاظ نظری فرآورده‌اش پارادوکسیکال است اما از لحاظ کارکردی ـ پراتیک و با توجه به عقل عملی معتقدم باید از او استقبال نمود و با آنها تعامل برقرار کرد.


س : ارتباط با دیگری در اندیشه‌ی شریعتی به چه صورت است؟

ج : شریعتی بر خلاف طرز فکر کلاسیک ما، می‌گوید:" من در بلندایی ایستاده‌ام که هم چارلی چاپلین را دوست می‌دارم و هم ابوذر را.... زیرا هر دو غم‌خوار بشریت‌اند." می‌بینیم که وی با اساتیدی که یهودی، مارکسیست و یا مسیحی هستند مراوده دارد و از آنها به نیکی یاد می‌کند زیرا عنصر رهایی را در آنها دیده بوده است، آنها افرادی مثل گورویچ و ماسینیون و سارتر و... بودند که می‌بینیم بعداً همین ستایش‌ها و نقل‌قول‌های شریعتی از آنان تبدیل به کیفر خواستی علیه وی می‌شود. ارتباط با دیگریِ شریعتی را می‌توان در مثلث آزادی، برابری و عرفان وی نیز دید.

در پایان و به‌جای یک جمع‌بندی نظری، جمع‌بندی‌ای وجودی می‌کنم. شریعتی دوست می‌داشت تا انسان‌ها بر تراز اندیشه‌شان زندگی کنند، به‌قولِ دوستی بعد از خواندن آثار شریعتی انسان با زندگی روزمره‌ی خود خداحافظی می‌کند. اگر کسی موافق و یا حتا مخالف شریعتی باشد، اما به آرمان‌هایی چون برابری و آزادی بیاندیشد، چه بخواهد و چه نخواهد در راستای آرمان شریعتی حرکت می‌کند. مرحوم طالقانی در دیدار با هیئت کوبایی می‌گفت: "هر انقلابی که ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استعماری باشد یک انقلاب اسلامی است." این از درک وجودی طالقانی می‌باشد. شریعتی نیز با همین درک وجودیِ خود بود که ابوذر و چارلی چاپلین را به یک اندازه دوست می‌داشت.


پیوست :

فایل صوتی سخنرانی در همین تالار / بخش اول


فایل صوتی سخنرانی در همین تالار / بخش دوم


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۰

منبع : گروه شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
12_10_2011 . 02:42
#17
آسیب‌شناسی نیروهای اپوزیسیون خارج از ایران



نام مصاحبه : آسیب‌شناسی نیروهای اپوزیسیون خارج از ایران

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : وحید پوراستاد / رادیو فردا

موضوع : آسیب‌شناسی نیروهای اپوزیسیون خارج از ایران


شرح :

رضا علیجانی، روزنامه‌نگار و عضو شورای فعالان ملی مذهبی و سردبیر نشریه توقیف شده "ایران فردا" است.

آقای علیجانی که هم اکنون ۴۹ ساله است، پس از انقلاب سال‌های بسیاری از عمر خود را در زندان گذارنده است. او در سال ۶۵ به مدت چهار سال زندانی شد. بار دیگر در سال ۱۳۷۹ به همراه بسیاری از نیروهای ملی مذهبی بازداشت شد و نزدیک به شش ماه و نیم در زندان انفرادی بود. رضا علیجانی بار دیگر در سال ۸۲ بازداشت و به مدت دو سال زندان بود.

رضا علیجانی دارای تالیفاتی از جمله "شریعتی شناسی"، "نوگرایی دینی" و مجموعه کتاب هایی درباره‌ی "زن در متون مقدس" است.

آقای علیجانی برنده جایزه آزادی مطبوعات خبرنگاران بدون مرزـ بنیاد فرانسه در سال ۲۰۰۱ شد و پس از ترک ایران در حال حاضر در پاریس اقامت دارد.

وی اخیراً در یک سخنرانی در جمع دانشجویان ایرانی در هلند، مهاجرت روزنامه‌نگاران در دو سال اخیر را دارای محاسن و معایب گوناگون دانسته است. او حسن این مهاجرت‌ها را در این می‌داند که روزنامه‌نگاران می‌توانند فضای رسانه‌ای خارج از ایران را نسبت به اپوزیسیونی که قبلا مهاجرت کرده بود، به‌ روزتر کنند. زیرا تحلیل‌های جدید و درست‌تری با خود به بیرون از ایران آورده و پرسش‌های تازه‌تری به میان آوردند. ولی به اعتقاد او، ضعف این است که عمدتاً تحلیل‌ها مبتنی بر تفسیر خبر هستند و در شرایط کنونی، ژورنالیسم تا حدی جای تحلیل‌های استراتژیک را گرفته است.

رضا علیجانی بر این اعتقاد است که با خواندن مقالات و نظرات در سایت‌ها و رسانه‌های مختلف به‌ویژه در فضای خارج از کشور می‌بینیم تصور بر این است که نظام سیاسی در ایران در حال فروپاشی است. مانند "تئوری امپریالیسم درحال احتضار" لنین که می‌گفت امپریالیسم کنار گور خود ایستاده و فقط کافی‌ است او را هل بدهیم. یعنی حکومت تنها نیاز به یک تلنگر و جامعه نیز به یک جرقه احتیاج دارد.

آقای علیجانی از این تصور به عنوان تصوری نزدیک ‌بینانه یاد می‌کند و معتقد است آن‌هایی که چنین تفکری دارند با هر اتفاقی در ایران به دنبال پرده‌ آخر هستند.

رضا علیجانی معتقد است وقوع اتفاقات بنیادی در ایران میان‌مدت است اما بسیاری، دستاوردگرا هستند و بر همین اساس به دنبال پرده آخرند و مسیر پیموده شده و دستاوردهای آن را نمی‌بینند.

رادیو فردا در گفت‌و‌گوی ویژه این هفته به سراغ رضا علیجانی رفته و گفت و گویی درباره‌ی آسیب‌شناسی نیروهای خارج از کشور با او داشته است:


مصاحبه :

س : آقای علیجانی! اگر بخواهید آسیب‌شناسی کوتاهی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور داشته باشید، این نیروها دارای چه محاسن و معایبی هستند و آیا مهاجرت روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و مدنی در دو سال اخیر به فهم جدید اپوزیسیون از اوضاع و واقعیت ایران کمک کرده است؟

ج : البته اپوزیسیون خارج از کشور یکدست نیست و زمان خروج‌شان از کشور هم یکسان نیست. اما اگر بخواهیم از دور به این پدیده و حتی می‌توان گفت به این نهاد نگاه کنیم، مهمترین ویژگی این اپوزیسیون این است که وجدان اپوزیسیون ایران بوده، مشعل افروز آرمان‌ها بوده، هر وقت صدا در داخل کشور ضعیف یا نزدیک بین شده اپوزیسیون این صدا را بلندتر کرده و نگاه را دوردست‌تر.

اما شاید مهم‌ترین مشکل اپوزیسیون خارج از کشور شبیه مشکلی است که در داخل زندان‌ها نیز وجود دارد. افرادی که در زندان به سر می‌برند فقط با خودشان در ارتباط هستند، یعنی یک زندانی با بقیه زندانی‌ها که اتهامات مشخصی دارند و از اعضای گروه‌های مختلف هستند سر و کار دارد. به نوعی می‌توان گفت نقطه ضعف و آسیب اپوزیسیون خارج از کشور، "ذهنی شدن و تنزه طلبی" است و مقداری هم بی‌ انگیزگی یا ناکارآمدی در رابطه با روحیه مشترک و مخرج‌گیری از تمایلات و گرایش ها.

اما در دو سال اخیر که روزنامه نگاران زیادی از کشور خارج شدند توانستند فضای خارج را عینی‌تر و مسایل را دقیق‌تر مطرح کرده و اخبار را به روزتر کنند. اینها خون تازه‌ای بود در رسانه‌های مختلف.

اما بخشی که به عنوان یک عیب و یا نقیصه می‌توان مطرح کرد این است که تحلیل خبر لازم است، ولی کافی نیست. روزمرگی، روزانه دیدن و روزنامه‌ای دیدن که می‌خواهد سریع به نتیجه برسد و کارش برای فردا برود روی دکه دیده می‌شود و این غلبه وجه خبر تحلیل است به صورت خیلی پر رنگ.

تحلیل‌های استراتژیک که بتواند چشم‌انداز آینده و افق را ببیند، مانند رانندگی می‌ماند که هم باید نور پایین زد و هم نور بالا و شاید بیش‌تر بتوان گفت این فضا، فضای نور پایین است و نور بالا در آن کم دیده می‌شود یا با فاصله‌های زیاد زده می‌شود.


س : آقای علیجانی! روزنامه نگاران و چهره‌های جدیدی که طی دو سال گذشته به خارج از کشور آمده‌اند اگر بخواهند دچار مشکل تحلیل فعالان سیاسی نشوند که سال هاست درخارج از کشورند، چه کاری باید انجام دهند؟

ج : مهم‌ترین کار ارتباط با داخل است نه فقط با فضای اپوزیسیون و خبرهای حقوق بشری، بلکه هر کسی خانواده و دوست و آشنا دارد که می‌تواند در ارتباط با آنها فعال بماند. می‌تواند اخبار داخل و حتی اس‌ام اس هایی که رد و بدل می‌شود میان مردم و جزییات را دنبال کند، یعنی نوعی همذات پنداری و حضور در صحنه. از درون به مسئله نگاه کردن ضروری است، نباید جوگیر شوند و به عبارتی مرعوب و مغلوب فضا نشوند.

البته این مسئله هم استحکام نظری می‌خواهد و هم استحکام مشی و استراتژی. باید تکثر را در داخل ببینند، صورت مسئله در زندان و یا خارج از کشور ساده می‌شود و فقط "ما" دیده می‌شویم به عنوان منتقدین و اپوزیسیون و حاکمیتی که در مقابل قرار دارد. یعنی فقط "ما و آنها" دیده می‌شود و دراین میان بیش از ۶۰ یا ۷۰ درصد جامعه که مردم هستند و بین ما و آنها قرار دارند دیده نمی‌شوند. این مهمترین و کلیدی‌ترین مسئله است به نظر من.


س : ما می‌بینیم در طول این سال‌ها نیروهای سیاسی خارج از کشور نه تنها نتوانستند با نیروهای داخل کشور یک همگرایی داشته باشند بلکه بین خودشان هم عدم همگرایی شدید دارند. چرا این همگرایی شکل نمی‌گیرد؟

ج : این سوال شاید سوال سختی باشد و این مسئله هم در داخل کشور وجود دارد و هم در خارج و متعلق به زمان حال نیست و در ایران یکی از نقیصه‌های‌مان همین مسئله است. باید روی این مسئله از نظر جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و معرفت‌شناسی تعمق شود.

بخشی از این مشکل برمی گردد به این‌که ما در جامعه نهاد نداریم. افراد بر اساس ژورنالیسم و یا عوامل دیگر رشد می‌کنند و یا در یک صحنه می‌درخشند اما چون نهاد نداریم و افراد از طریق نهادها رشد نمی‌کنند (شاید معدود نهادهای ما نهادهای حزبی بودند و هستند که در سطح گذشته فعال نیستند) اینجا نقش افراد و مسایل خصلتی و شخصی تقویت و تشدید می‌شود. ما این را در تاریخ هم داریم مثلاً برخوردی که آقای مکی با دکتر مصدق دارد.

شاید نتوان تمام ابعاد این مسئله را تحلیلی و تئوریک دید، یعنی بخشی را باید روان شناختی تحلیل کرد و بخشی را هم باید سیاسی و جامعه‌شناختی دید. اگر بخواهیم عمیق‌تر ببینیم باید روحیه ثنوی ایرانی بشناسیم و با نگاه یونگ مسئله را بررسی کنیم. اگر فروید ضمیر و ناخودآگاه فردی را به کار می‌برد، یونگ یک ناخودآگاه جمعی را هم به کار می‌برد.

ما در پس زمینه‌های دینی و فلسفی کهن اهورا و اهرمن داریم، یعنی دیدگاه ثنوی داریم. در روانشناسی ما روحیه ثنوی هست، یعنی همه‌چیز را سیاه و سفید می‌کنیم یا به صورت دوست و دشمن می‌بینیم، گاهی اوقات شدیداً امیدواریم و گاهی اوقات شدیداً ناامیدیم، یعنی نوسانی بین این دو قطب دیده می‌شود.

این مسئله در چند دهه اخیر به‌خصوص قبل از انقلاب تا فروپاشی شوروی، با نگاه تضادی برخی مکتب‌های جامعه‌شناختی و سیاسی از جمله نگاه مارکسیستی تشدید شده است. یعنی با آن روحیه ثنوی و این نگاه جامعه‌شناختی سیاسی تضادی، رویکردهای دیگر کم‌تر وارد جامعه ما شد و یا فقط در آکادمی‌ها وجود داشت مثل نگاه‌های پارسونزی یا وبری. این دیدگاه در فضای روشنفکری و در کتاب‌های درسی دانشگاهی گفتمان غالب بود. آن نگاه وفاقی و همگرایی که در جامعه‌شناسی وجود دارد، در بخشی از مکاتب و گرایشات کم‌تر دیده می‌شود.

این نگاه تضادی و آن نگاه ثنوی با هم تلفیق شده درنتیجه ما بیش‌تر می‌توانیم مرزبندی کنیم تا مخرج مشترک بگیریم ولی باید این مشکل را حل کنیم؛ نگاهی که مهندس سحابی در این سال‌های آخر خیلی بر آن تکیه می‌کرد.

در واقع می‌خواهم بگویم باید نوعی نگاه "ایرانـ فردایی" داشته باشیم. ایران فردا برای من هم یک مجله است و هم یک نگاه خاص متاثر از مهندس سحابی بر اساس همبستگی ملی؛ همبستگی که کنه آن بر اساس رفع تبعیض است و واژه‌ای که نگاه به فردای ایران دارد.

اگر کسی دلسوز فردای ایران باشد حتماً باید به این همگرایی بها دهد، چون آینده ایران متعلق به هیچ فرد و جناحی نیست و آینده ایران بدون همگرایی ملی هرگز ساخته نخواهد شد.


س : آقای علیجانی! شما در سخنرانی خود در جمع دانشجویان ایرانی در هلند گفتید اگر کسی تکثر جامعه ایران را نبیند هیچ چیز از جامعه ایران نمی‌داند. چرا شناخت و فهم تکثر جامعه ایران هم برای نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور مهم است و هم برای روزنامه نگاران و فعالان سیاسی که جدیداً به خارج از کشور آمده اند؟

ج : هر برخورد تحلیلی و استراتژیک بر چند پایه استوار است، یک پایه تحلیل شرایط است. اگر کسی شرایط را درست نبیند قطعا مواضع درستی نخواهد داشت.

جامعه ایران از یک جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی از اواخر دوره قاجاریه اکنون وارد جامعه ناموزون با غلبه وجه مدرن شده اما این جامعه از نظر دینی، سیاسی، مطالباتی، جنسی، قومی، صنفی و طبقاتی یک جامعه متکثر است. یکسان‌سازی و ساده بینی این جامعه به نظر من مهمترین خطایی است که یک روشنفکر و تحلیل‌گر سیاسی به‌ویژه یک طراح استراتژی برای آینده ایران دچارش خواهد شد.

جامعه ایران از نظر قومی، مذهبی و زبانی متکثر است و این مسئله حتماً باید دیده شود. دموکراسی پارلمانی برای ایران لازم است ولی کافی نیست. اگر کسی این تکثر را نبیند، تنوع جنسی و طبقاتی را نبیند یک اصل طلایی را در شناخت جامعه ایران به زمین گذاشته است.


س : نگاه نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور چه قدیمی‌ها و چه جدیدها به جنبش سبز تا چه اندازه واقع بینانه بوده است؟

ج : طبق همان روحیه و منش و تفکر ثنوی که اشاره کردم، شاید یک نوع اغراق در ابتدا صورت گرفت و جو رمانتیک شد. جنبش سبز یکی از مردمی‌ترین جنبش‌های تاریخ معاصر ما است که در واقع جنبش طبقه متوسط نوگرا در شهرهای بزرگ بود و در مناطق مرکزی و بالایی شهر که توانست از انتخاب به اعتراض خیابانی قدم بگذارد، ولی وارد عرصه اعتصاب نشد.

ما باید هم محدودیت‌های این جنبش را بینیم و هم مزیت هایش را. به نظر من غلبه نگاه رمانتیک و پوپولیستی در ابتدا باعث شد اغراقی صورت گیرد به‌ویژه در فضای خارج از کشور که تمایل به بازگشت به ایران و حل مسئله بیش‌تر است. اما علاوه بر مزیت‌های این جنبش، نقصان هایش هم باید دیده شود تا راهی به سوی آینده گشوده شود.


تاریخ انتشار : ۱۱ / مهر / ۱۳۹۰

منبع : رادیو فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
21_10_2011 . 22:50
#18
اعدام های ۶۷ از سال قبل برنامه ریزی شده بود



نام مقاله : اعدام‌های ۶۷ از سالِ قبل برنامه‌ریزی شده بود

نویسنده: رضا علیجانی

موضوع : بخشِ کامل و اختصاصی‌ی خاطراتِ شفاهی رضا علیجانی و مستندات‌اش درباره‌ی برنامه‌ریزی اعدام‌های ۶۷


اعدامهای ۶۷ بایستی به یک هولوکاست ایرانی تبدیل بشود. به یک وجدان جمعی تبدیل بشود برای این‌که نه ما انتقام بگیریم. نه برای این‌که طعنه بزنیم. نه برای این‌که کسانی که آن موقع در دستگاه سرکوب بودند و الان اصلاح‌طلب شده‌اند را در واقع نیش بزنیم. بلکه برای این‌که تبدیل به یک وجدان اجتماعی بشود برای حفظ کرامت انسان که دیگر در تاریخ ما تکرار نشود. من اعدامهای شصت و هفت را یک هولوکاست ایرانی می‌دانم.

این حکایت قصه پر غصه‌ای است. داستان اعدامهای شصت و هفت و در موردش بیش‌تر زندانیها صحبت کرده‌اند تا زندان بانها و کسانی که در مسند اطلاعاتی امنیتی و قضایی بوده اند. خاطرات بسیار زیادی گفته شده و هرکسی حامل تجربه خودش است. من هم حامل تجربه خودم هستم. در سالنی که ما بودیم من وقتی وقایع اتفاق می‌افتاد، البته آن موقع متوجه نبودم ولی وقتی از این فاجعه عبور کردیم نقطه چین حوادث را که کنار هم می‌گذارم می‌بینم که مقدمه چینی و دورخیز بسیار هوشمندانه و به عبارتی شیطانی صورت گرفته که زندانیها در واقع به این نقطه برسند که حکومت در نقطه ضعف قرار دارد و موضع شون رادیکال‌تر بشود و آنها بتوانند تعداد بیشتری را بکشند.

تجربه اوین البته متفاوت بود از تجربه زندانیان گوهردشت که حالا به هر دلیلی که من نمی‌دانم پشت صحنه رو و فقط می‌دانم که به نوعی به زندانیها رسانده بودند که ماجرا اعدامه و مواضع یک مقدار تعدیل بشود و تعداد کمتری اعدام بشوند. ولی در اوین اینطوری نبود و مرکز ثقل این حوادث بود.

ما دقیقاً در شب ۲۲ بهمن سال ۶۶ یعنی سال قبل از اعدامها سالن ما (سالن ۶ آموزشگاه) را که یک سالن دربازی بود مثل بقیه سالنها ؛ در بسته کردند. یعنی زندانی‌ها در اتاق خودشان زندانی شدند مثل انفرادی‌های جمعی که به آنها سالنهای در بسته می‌گفتند که افراد در اتاق بودند و روزی به مدت محدودی هواخوری می‌رفتند یا روزی چند بار برای دستشویی و سرویس و شستن ظرف و ظروف می‌رفتند.

مواقعی که زندان دربسته می‌شود یعنی فضا بسته شده یک نوع قدرت نمایی و اعمال اجبار و خشونت از بالا هست برای ارعاب زندانی. یعنی این حس را به زندانی منتقل کردند که ما در موضع اقتدار هستیم و هرکار دلمون بخواد می‌کنیم .

اما پس از مدتی در یکی از روزهای اردیبهشت که الان روزش دقیقاً یادم نیست سالن را در باز کردند و ناگهان فضا چرخید. برخوردها بسیار متفاوت شد توسط نگهبانها ومسئولین بند. ما که مدتها تلاش می‌کردیم و کشمکش داشتیم و اعتصاب داشتیم که د مسئول بند و مسئول بهداشت بند و مسئول غذای بند و مسئول اتاقها انتخابی باشند و از طرف بیرون یعنی زندان و زندان بانان انتخاب نشوند همه خواسته‌های ما رو پذیرفتند. چنان در باغ سبزی نشان دادند که در واقع این حس به دیگران منتقل بشود که گویی اتفاقی افتاده و زندان بان در موضع ضعف قرار گرفته و حتی آمدند و لیست تهیه کردند که شما چه کتابهایی و چه نشریاتی را می‌خواهید که ما برای شما از بیرون تهیه بکنیم. یعنی واقعاً در باغ سبز نشان دادند. و این ادامه داشت تا اواخر تیر ماه و روزهایی که ایران قطعنامه رو پذیرفت . آن موقع همه ارتباط‌های ما با بیرون قطع شد. از ساختمان آموزشگاه به ۳۲۵ منتقل شدیم. و حتی خبرهای رادیو برای ما پخش نمی‌شد. بازهم این حس منتقل می‌شد که اتفاقات عجیبی دارد می‌افتد . می‌خواهند ما زندانیها متوجه این اتفاقات نشویم.

تا قبل از این هواداران مجاهدین حتماً باید اتهاماتشون رو وقتی سوال می‌کردند و یا فرم لیست می‌دادند که زندانیها اسامیشون رو بنویسند و در ستون بعدی نوع اتهام و ستون بعد مدت محکومیت را می‌خواستند، نوع اتهام را حتماً باید می‌نوشتند "منافقین"، در غیر این صورت برخورد با ایشان صورت می‌گرفت و افراد خیلی سرموضع‌تر فقط "سازمان" می‌گفتند. مجاهدین هم نمی‌گفتند. فقط می‌گفتند اتهام هواداری از سازمان. این به نوعی یکی از چپ‌ترین موضع‌ها بود. ولی وقتی که از پنج مرداد تا پنج شهریور آمدند تا زندانی‌های مجاهدین را به دادگاه ببرند خود پاسدارها و نگهبانها خیلی محترمانه میگفتند هواداران سازمان بیایند! و خودشان خبرهایی رو شایع کردند در بند که ایران قطع نامه را پذیرفته و هیئت عفوی آمده و می‌خواهد به زندانی‌ها عفو بدهد.

ببینید این نقطه چین را که کنار هم می‌گذارید نوعی طراحی و نقشه را از بهمن ماه ۶۶ تا مرداد ۶۷ یعنی حدودا ۶ تا ۷ ماه می‌بینید. دقیقاً و قطعا این نقشه و این برنامه ریزی باید چند ماه قبل از آن هم طراحی می‌شد. حالا از این به بعد خاطرات دیگر زندانی هاهم هست. به‌ویژه خانواده‌ها که خاطراتی گفته‌اند از جمله خانم رضوانی مقدم که همسرشون اعدام شدند. ایشون خیلی دقیق آورده‌اند که به اصطلاح خط و نشان هایی که برای زندانیان می‌کشیدند که بیانگر یک تصمیمی برای آینده بود . و یا در مواردی نصیحت‌ها و توصیه هایی که برخی اقوام زندانیان که در دستگاه‌های امنیتی یا اطلاعاتی یا سپاه بودند که پیغام می‌فرستادند که به زندانی بگید موضعش رو پائین بیاورد و سکوت کند و یک کم راه بیاد و برنامه‌های خطرناکی در پیش است. یعنی همه اینها نشان می‌دهد که از مدتها پیش این نقشه و این برنامه طراحی شده بود.

حالا من این پرانتز یعنی خاطراتی که دیگران گفتند رو می‌بندم و هم‌چنان حامل خاطرات خودم هستم. وقتی که می‌خواست از پنج مرداد به بعد اعدامها شروع بشود، خود نگهبانها و خود مسئولین بند حتی پاسدارها و نگهبانهای جزء به شکل کاملاً آموزش دیده‌ای می‌آمدند و برخوردهاشان خیلی نرم و مودب شده بود و اتاق به اتاق سوال می‌کردند و لیست تهیه می‌کردند از افراد و خود آنهایی که تا روز گذشته و تا هفته گذشته چیزی رو به جز منافقین بر زبان نمی‌آوردند می‌گفتند "هوادارهای سازمان" اسامیشون رو بدهند. یعنی دقیقاً این حس رو به زندانی منتقل بکنند که جمهوری اسلامی در نقطه ضعف هست و قطعنامه را پذیرفته و وضعش خراب است تا زندانی هارا خام بکنند و موضع زندانیها رو بالا ببرند. به شکل کاملاً مزورانه‌ای این فیلم بازی می‌شد.

نکته بعدی این هست که اگر این عکس العمل عملیات مجاهدین بود باید در زندان اینها بسیار عصبی می‌بودند. بایستی با خشونت رفتار می‌کردند. بایستی در واقع مثل دفعات دیگری که ناگهان هجوم می‌آوردند توی بند برای گشتن بند و حالت عصبی بودند ؛ نشان می‌دادند یک اتفاقی بیرون افتاده و یا یک کاغذی ازطرف یک زندانی به بیرون فرستاده شده یا مصاحبه هایی خانواده‌ها کرده‌اند ؛ و عصبانیتشون رونشون می‌دادند . اصلاً عصبانیت عکس العملی در رفتار اینها نبود. کاملاً طراحی شده و آموزش دیده شده جلو می‌آمدند.

نکته دیگرم این هست که در سوالاتی که از بچه‌های مجاهدین می‌پرسیدند (البته من اتهامم نه مارکسیستی بود یعنی گروههای چپ و نه هوادار مجاهدین بودم من در رابطه با یکی از گروههای منتسب و مرتبط با افکار دکتر شریعتی دستگیر شده بودم.)در رابطه با مجاهدین که به دادگاه می‌بردند در آن هیئت هیچ سوالی راجع به همکاری و اطلاع از عملیات مجاهدین نمی‌کردند. یعنی اگر این دادگاهها برای تشخیص کسانی که همکار مجاهدین بودند یا هوادارهای مجاهدین که می‌خواهند در حمله مجاهدین به داخل کشور با آنها همراهی و همکاری بکنند.؛ باید حداقل یکی از سوال‌ها این بود. هیچ سوالی از هیچ زندانی‌ای در رابطه با عملیات مجاهدین نکردند. چون اساساً سوالات از قبل طراحی شده بود. کل پروژه از قبل طراحی شده بود و این‌که این رو مرتبط و متصل بکنند با عملیات مجاهدین صرفاً یک تبلیغات رسانه‌ای بود. یعنی عملیات مجاهدین در آن موقع یک محمل و بهانه رسانه‌ای در بیرون زندان برای افکار عمومی داخلی یا برای افکار عمومی بین‌المللی فقط فراهم ساخت که اینها کل این پروژه رو روی اون خراب بکنند. در حالی که طراحی‌های این عملیات که به نظر من خیلی ریز و دقیق طراحی شده بود و چون از قبل تهیه شده بود هیچ آیتمی به این عنوان تعبیه نشده بود. هیچ سوالی در این رابطه از هیچ زندانی مجاهدین خلق نپرسیدند.

استدلال بعدی‌ام این است که خوب اگر مجاهدین این کار رو می‌خواستند بکنند باید فقط هواداران مجاهدین به دادگاه می‌رفتند. ولی از پنج مرداد تا پنج شهریور دقیقاً یک ماه کاملاً طراحی شده چپ هارا به دادگاه بردند و مز.رانه پرسیند می‌خواهیم بند هارا تفکیک کنیم برای شما راحت‌تر است بند نماز خوان‌ها بفرستیم یا نماز نخوان ها.آنهایی که نماز نمی‌خوانند خب سختشان است که در بند نماز خوانها باشند را می‌خواهیم جدا بکنیم. حالا شما رو تو بند نماز خوانها بیاندازیم یا تو بند نماز نخوانها؟ یعنی باز هم این فریب و تزویر را ما در طراحی این سوال در رابطه با بچه‌های چپ مارکسیستی و بچه‌های غیر مذهبی می‌دیدیم که باز هم تا حد امکان اینها رو با تعداد بیش‌تر قتل عام بکنند.

من مجموعه این حوادث را که کنار هم می‌گذارم و دور خیز و تهدید‌ها و ریشخند هایی که نگهبانها در آن دوران داشتند؛ مجموعه اینها الان همه چراغهایش در ذهنم به صورت نقطه چینی از حوادث روشن می‌شود و نشان می‌دهد که این قتل عام قتل عامی طراحی شده بود. خبر داشتند که آیت‌الله خمینی بیمار است و ممکن است عمرش به پایان برسد. و خبر داشتند که می‌خواهند قطع نامه را بپذیرند و بعد از پذیرش قطع نامه ممکنه تحولات سیاسی زیادی اتفاق بیافتد. آنها می‌خواستند از هیاهو و سروصدای سیاسی پذیرش قطعنامه در فضای سیاسی داخل و جهان و نیز از روزهای آخر عمر آیت‌الله خمینی و از کاریزمای رهبر جمهوری اسلامی برای حل چند تا مشکل اساسی کشور استفاده بکنند. برای پایان جنگ، برای پاک کردن صورت مسئله زندانیان سیاسی به گمان خودشان، برای حل مشکل نائب رهبری و قائم مقام رهبری آقای منتظری و برخی چیزهای دیگر که در واقع در آن چند ماهه آخر عمر آیت‌الله خمینی تصمیم‌گیری شد .

پکیج و مجموعه‌ای بودن این تصمیم‌ها دلیل دیگرم برای طرح یزی اعدام‌ها از مدت‌ها قبل است .
همانگونه که در پایان عمر آقای خمینی تصمیم‌گیری برای پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بود. بعد از مرگ ایشان شاید هیچ مسئول جمهوری اسلامی در آن فضای احساسی و مذهبی شهادت طلبانه که ساخته بودند جرات نمی‌کرد قطعنامه رو بپذیرد.

همچنین در رابطه با برکناری آقای منتظری و پاک کردن صورت مسئله زندانی ها. وقتی این پکیج در کنار هم اتفاق می‌افتد، باز هم دلیل دیگری بر این است که از قبل دورخیز شده برای تحقق این فاجعه.
من فکر می‌کنم که این فاجعه رو باید مرتب بهش پرداخت. تا تبدیل به یک وجدان جمعی بشود برای جلوگیری از تکرار این فاجعه .

در پایان می‌خواهم افرادی که در آن موقع در سیستم قضایی و یا امنیتی و اطلاعاتی بودند و یا کارمند وزارت اطلاعات بودند؛ در مقامات وزارت اطلاعات بودند، دادستان کل کشور بودند، معاون دادستان بودند؛ اینها خاطرات خود را بگویند. اینها اطلاعات گرانقدری است برای جامعه ایران. ما در رابطه با این افراد ولو الان اصلاح‌طلب شده باشند. نیاز نداریم اینها برای ما تحلیل سیاسی بگویند و خط مشی سیاسی برای ما تعیین بکنند. از دانششون ما استفاده هم می‌کنیم. مشکلی هم نیست اما ما بیش‌تر به حافظه تاریخی اینها احتیاج داریم. و متاسفم که به جز حافظه تاریخی زندانیان باز مانده و حافظه تاریخی خانواده هاشون حتی یک خط ما از آن طرف اطلاعاتی نداریم. حتی از سوی رئیس زندان اوین. من این رو در یک مصاحبه با VOA گفتم. رئیس زندان اوین در مقطع اعدامهای ۶۷ یکبار ناگهانی به مجله ایران فردا آمد و در دقایقی که حرف می‌زدیم او پذیرفت که یک فاجعه اتفاق افتاده و جنایتی اتفاق افتاده ولی هم خودش رو و هم آقای خمینی رو تبرئه کرد. گفت امام جنایتکار نبود. جنایتکارها محاصره‌اش کرده بودند. اما هرچقدر سعی کردم که بدانم چی بود پشت صحنه او یا نمی‌دانست و یا نمیخواست بگوید و متاسفم که ما حتی یک خط اطلاعات بیش‌تر از آنچه زندانیها گفته‌اند نداریم.

در حالی که به گمان من اعدامهای ۶۷ بایستی به یک هولوکاست ایرانی تبدیل بشود. به یک وجدان جمعی تبدیل بشود برای این‌که نه ما انتقام بگیریم. نه برای این‌که طعنه بزنیم. نه برای این‌که کسانی که آن موقع در دستگاه سرکوب بودند و الان اصلاح‌طلب شده‌اند را در واقع نیش بزنیم. بلکه برای این‌که تبدیل به یک وجدان اجتماعی بشود برای حفظ کرامت انسان که دیگر در تاریخ ما تکرار نشود. من اعدامهای شصت و هفت را یک هولوکاست ایرانی می‌دانم.

تصمیم اعدام‌های ۶۷ که من مدعی هستم حتی نگهبان‌های بند درباره‌ی اجرای آن آموزش دیده بودند ؛ مثل هر تصمیمی مانند اجرای یارانه‌ها در یک مرکزی تصمیم‌گیری می‌شود و آروم آروم طراحی می‌شود و جلو می‌رود. بعد آروم آروم می‌آید تا یک کارمند بانکی که باید یارانه‌ها را به مردم بدهد هم آموزش می‌بیند چگونه آن را اجرا کند.

حالا رئیس زندان پشت صحنه را نمی‌داند. ولی بقیه مسئله رو که می‌دانست. یعنی خودش از یکی از کسانی بود که دست زندانی را می‌گرفت و می‌برد داخل آن دادگاه. ولی پشت صحنه این‌که چه کسانی تصمیم گرفتند. به نظر من این آش را وزارت اطلاعات برای این مملکت پخت. دادستان کل کشور. معاون دادستان کل کشور. معاون سیاسی وزارت کشور در آن موقع. اینها قطعا خبر دارند. حالا به مراتب . اینها ممکن است تصمیم‌گیر نبودند. ولی نمی‌توانند بگویند ما چیزی نمی‌دانیم . چون نهادی بوده است که این تصمیم در آن نهاد گرفته شده و پیش نویس را اینها برده‌اند و آقای خمینی هم یک امضا کرده است. آقای خمینی آمادگی ذهنی، روانی، فکری و همه چی داشته است که زندانیان را بکشد. ولی خودش که این مسئله رو طراحی نکرده. این در وزارت اطلاعات طراحی شده. خب حالا در این طراحی مثلاً ممکنه در آن دو هفته آخر به نگهبان بند آموزش داده شده که شما باید بری با زندانی بسیار مودب برخورد بکنی. زندانی نترسه.

من این نکته رو فراموش کردم بگم. در این دو ماه زندان اوین به صورت قلعه در آمد. یعنی هیچ زندان بانی – ما که یکسره آنجا بودیم – حق نداشت از زندان خارج بشود. اینها شیفتی بودند. سه تا شیفت هشت ساعته. اینها دو ماه در حالت آماده باش بودند. یعنی هیچ پاسدار و نگهبانی از قلعه اوین خارج نشد.یعنی خانه‌اش نرفت. پیش زن و بچه‌اش نرفت و نیامد. بعدها می‌گفتند برای این بود که اگر اینها می‌رفتند بیرون خبر به‌صورتِ پچ پچ پخش می‌شد و به آقای منتظری می‌رسید و منتظری ممکن بود بیاد وسط‌های داستان یک خورده شل کند این تیغ اعدامها را. فقط وقتی شما از قبل طراحی می‌کنید می‌توانید به دقت دوماه زندان اوین یعنی کارمند‌ها تمام وقت مثل اینها که طراح سوال در کنکور هستند، آن هفته آخر که طراحی می‌کنند اینها را می‌برند در قرنطینه که اینها نباید از آنجا بیایند بیرون. نکنه سوال‌ها را به دیگران بدهند. دقت می‌کنید؟ دو ماه نگهبانهای اوین در قرنطینه بودند. خب قطعا دیگر آنها می‌دانستند. نه تنها اینها می‌دانستند. زندانیان عادی که ازشون برای نعش کشی استفاده کردند.

من هی خاطراتم دارد زنده می‌شود. یکی از دوستان ما را به نام باقر برزویی رهبر یکی از گروهها به اسم آرمان مستضعفین یکبار بردند بهداری اوین. کسی مریض می‌شد می‌بردند بهداری. بهداری یکی از جاهایی بود که زندانی‌ها با هم تماس می‌گرفتند. ما اصلاً اینجوری اول فهمیدیم که این اعدامها رخ داده است. ما که روحمون بی‌ خبر بود. ما ذهنمان اینطرف و آنطرف می‌رفت و فکر می‌کردیم زندانی‌ها را بردند و یکجایی پنهان کردند تامجامع جهانی و حقوق بشری علیه ایران جو‌سازی بکنند که اینها گم شده‌اند و کشته‌اند و فلان.یک دفعه اینها را بیاوردند در تلویزیون نشان بدهند که ببینید همه علیه ما دروغ می‌گویند. ببینید ذهن ما کجا سیر می‌کرد. اصلاً تنها چیزی که به ذهنمون نمی‌اومد که اینها این همه آدم را کشته باشند. وقتی باقر رفت توی بهداری اوین یک زندانی عادی کنارش نشسته بوده که تو نونوایی اوین کار می‌کرده ؛ اون به باقر میگه د ما کلی از زندانی‌های سیاسی که کشته شده بودند جنازه هاشون رو گرفتیم انداختیم تو کانتینر. بار کردیم که اینها از زندان ببرند بیرون. باقر برزویی چون فکر کرده بود این جاسوس حکومته و عمدی آورده‌اند کنار او بنشانند که این خبر دروغ به داخل بند بیاد.در نتیجه او گفته بود فلان فلان شده تو اومدی این دروغ‌ها رو به من بگی من این خبر دروغ رو ببرم تو بند . باهاش دعوا کرده بود. و عین این رو آمد توبند گفت. ما فکر می‌کردیم تحلیل باقر درسته. یعنی اینها دارند دروغ می‌گویند که مثلاً ما رو بترسونن و بگویند که همه را کشتیم. ولی یواش یواش دیدیم نه نگهبانهای بند می‌گویند خوب دروتون کردیم. خوب دروتون کردیم. بعد هم ملاقاتها برقرار شد. ملاقاتها قطع بود. اولین ملاقات ما فهمیدیم. بعد از دهان موسوی اردبیلی در نماز جمعه یک چیزی پرید. هاشمی رفسنجانی در یک مصاحبه‌ای پرید. بعد هم مجامع جهانی آمدند وسط و ما کم‌کم فهمیدیم نه واقعاً درومون کردند.

حالا این‌که دو ماه زندان رو قرنطینه کنی. نگهبانها آموزش ببینند.همه‌اش پیش‌بینی شده بود. واقعاً آموزش دیده بودند.نگهبانی که فقط با مشت و لگد حرف می‌زد و نگهبانی که تا منافقین نمی‌گفتند طرف را ول نمی‌کرد حالا خودش می‌آید و خیلی مودبانه می‌گوید که طرفدارهای سازمان اسامیشون رو بدهند. خب این فیلمی که طرف بازی می‌کند قطعا آموزش دیده است.

حالا من وقتی این حوادث را کنار هم می‌گذارم می‌بینم که خیلی روشن است. یعنی پازل خیلی روشن است. من دلایلی که برای شما آوردم که اینها از قبل طراحی کرده بودند و اصلاً حالت عکس العملی . عصبانیت و ناراحتی ازاینکه مجاهدین حمله کردند نداشتند. یعنی عملیات مجاهدین یک نعمت الهی بود برای اینها در آن دوران که قشنگ کل ماجرا را بیاندازند گردن مجاهدین. شما حمله کردید و ما هم زندانی هاتون رو کشتیم. فرض هم که این باشد. خب مارکسیستها را برای چه کشتید؟ این همه شما مارکسیست کشتید. آنهارا برای چی کشتید؟ آنها که دیگه مجاهد نبودند اکثراً اصلاً مشی مسلحانه را قبول نداشتند. اصلاً جریان شون مسلح نبود.


تاریخ انتشار: ۲۹ / مهر / ۱۳۹۰

منبع : ویژه خبرنامه گویا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
08_11_2011 . 01:09
#19
ماجرای وارونه روندی



نام مقاله : ماجرای وارونه‌ی روندی

نویسنده : رضا علیجانی

موضوع : در حاشیه‌ی پرونده‌ی حافظه‌ی تاریخی در شهروندِ امروز


مردم ایران حافظه تاریخی ندارند. اگر نه از کج حافظگی بلکه از بی‌حافظگی یا کم‌حافظگی مردم بخواهیم سخن بگوییم، علت یکی کمبود محقق و پژوهشگر مستقل و عمیق تاریخی است که بتواند روایت درست‌تر و کامل‌تری را (به طور نسبی) به جامعه عرضه کند که این مسئله خود از بی‌حوصلگی و شتابزدگی روشنفکران و آکادمیسین‌های ما نشات می‌گیرد. علت دیگر عدم ارتباط و اتصال روشنفکران و به‌ویژه پژوهشگران این حوزه با طیف‌های مختلف مردم است که از درد مزمن و کهن جداافتادگی روشنفکر مردم در ایران حکایت می‌کند. اما پاسخ عمیق‌تر که در پرونده شهروند کم‌تر بدان پرداخته شده بود، به نظر من به تیپولوژی خود جامعه و مردم ایران برمی‌گردد. روحیه اساسی و عاطفی و پشت زمینه آن یعنی نگاه و بینش و منش و روش "ثنوی" (اهورایی ـ اهریمنی) جامعه ایران علت مهم‌تر این نقیصه بی‌حافظگی تاریخی است. روحیه احساساتی باعث می‌شود انسان همیشه در لحظه (حال) زندگی کند و ذهن و هوش و حواسش بیش‌تر معطوف به لحظه حال باشد. در اینجا گذشته امر فراموش شده یا بی‌اهمیتی است که نباید زیاد بدان توجه کرد. باید بی‌اعتنا بدان بود یا بی‌بها دانستش. درنتیجه اگر هم بخواهی به گذشته بپردازی آن را به شدت با نگاه حالت می‌بینی و به عبارت دیگر تاریخ را نه از اول به آخر بلکه از آخر به اول می‌خوانی.

وارونه روندی نگاه کردن به تاریخ. این هم نوعی نگاه روندی و تاریخی و مقید به مختصات و موقعیت به تاریخ است اما کاملاً به شکل وارونه که قضاوت‌های واژگونه‌ای هم به ارمغان می‌آورد. به همین خاطر است که ناگهان می‌بینیم محقق ما توقع و انتظار دارد مثلاً در دوره مشروطیت ما به فلسفه می‌پرداختیم و از عقل خودبنیاد شروع می‌کردیم. جامعه ثنوی و احساسی و عجول و دستاوردطلب زیاد به حافظه اهمیت نمی‌دهد و خود را معطل و مقید به آن نمی‌کند. البته جامعه و مردم ایران در مواقع رکود و فترت حالتی متفاوت و کاملاً مغایر این حالت هم دارند. در این هنگام آن‌ها به شدت مردمانی "کنجکاو" هستند و دوست دارند وقتشان را با خواندن رمان و تاریخ و سرگذشت و زبان حال پر کنند. این مواقع بهترین فرصت برای بازیابی و بازسازی صحیح حافظه تاریخی است. همین امر در مواقعی که ناگهان فضای اجتماعی باز می‌شود ولی سرعت کنشگری سیاسی چندان زیاد نیست هم مصداق دارد. در این مواقع نیز جامعه عطش فراوانی برای دریافت حافظه تاریخی از نخبگان دارد، البته در کنار یک میل بنیادی به ویران‌سازی حافظه رسمی و دانستن و کشف پشت صحنه همه چیز.

ما در مجله ایران فردا در فاصله دوره اصلاحات اول تا دوره دوم آقای خاتمی که دیگر از انتشار بازماندیم، حافظه تاریخی زیادی در مورد سیر انقلاب، نحوه و سیر تصویب قانون اساسی، مسئله جنگ و چگونگی تداوم و پایان آن، ماجرای گروگان‌گیری آمریکاییان در ایران و در کل تاریخ گذشته و معاصر ایران به‌ویژه در مورد دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت و نهضت مقاومت ملی مطرح کردیم. من این دوره را دوره‌ای طلایی در بازسازی نسبتاً منصفانه حافظه تاریخی نسل جوان (و نیز میانسال) می‌دانم؛ تجربه‌ای که آرزوی تکرارش را دارم.


تاریخ انتشار : ۵ / شهریور / ۱۳۹۰

منبع : هفته‌نامه شهروند امروز / شماره ۸۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
29_11_2011 . 21:33
#20
بررسی تحریم‌های اخیر غرب علیه ایران



نام مصاحبه : بررسی‌ی تحریم‌های اخیرِ غرب علیه ایران

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : ـــــ

موضوع : نقطه‌ی نهایی‌ی این فشارها جنگ است


مقدمه :

در حالی که بحث حمله به ایران و تحریم بانک مرکزی بعد از گزارش آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در ابعاد وسیعی مطرح شده است روشنفکران و فعالان سیاسی ایران نظرات مختلفی را در مورد دخالت خارجی و حمله احتمالی غرب و اسرائیل به ایران ابراز کرده‌اند. تشدید فشارها علیه ایران از سوی غربی‌ها و بحث احتمال وقوع جنگ در آینده دور یا نزدیک موضوع مصاحبه با رضا علیجانی عضو شورای فعالان نیروهای ملیـمذهبی است. علیجانی اعتقاد دارد فرجام روند فشارها علیه ایران نه در کوتاه‌مدت بلکه در میان مدت یا بلند مدت می‌تواند به جنگ منتهی شود.


مصاحبه :

س : ایران در حال حاضر در معرض اتهامات سنگینی قرار دارد و نزدیک به یک ماه است بار دیگر پرونده هسته‌ای و مسئله‌ای به نام تروریسم برجسته شده است. پیش از این‌که بحث حمله نظامی به ایران از سوی اسرائیل در سطح رسانه‌ها در ابعاد وسیعی پیگیری شود بحث اتهام‌های ترور سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده مطرح بود و مجمع عمومی سازمان ملل نیز با صدور قطعنامه‌ای تلویحا ایران را به انجام چنین اقدامی محکوم کرد. بعد از این مدت بحث اصلی که میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایران مطرح شده است احتمال وقوع جنگ است. به عنوان سئوال اصلی و تعیین‌کننده به نظر شما ما به صورت جدی با خطر جنگ روبرو هستیم؟

ج : قبل از پاسخ به این سئوال لازم است در مورد اتهام نسبت به ایران در مورد ترور سفیر عربستان توضیحاتی ارائه دهم. در برخورد با این خبر دو تحلیل ارائه شده است. :١ـ تحلیل نخست اعتقاد دارد این اتهام و تبلیغات بعد از آن طراحی یک سناریو است. طراحان نیز آمریکا عربستان و اسرائیل هستند. ٢ـتحلیل دوم به سناریوی سپاه اشاره دارد و هدف از آن هم بر هم زدن و اختلال در مذاکرات احتمالی تیم احمدی‌نژاد ـ مشایی با آمریکایی‌هاست. زیرا هنگام سفر احمدی‌نژاد به نیویورک خبرهایی در مورد مذاکره نزدیکان رئیس دولت دهم با مقامات آمریکایی مطرح شده بود. این سناریو طوری طراحی شده است تا افشا شوند. چون طراحی این سناریوها ناشیانه بوده است.

اما از لحاظ نظری این‌که این سناریو از سوی رهبران یا دولت ایران طراحی شده باشد و به نفع جموری اسلامی باشد دور از ذهن است و ناشیانه بودن این طرح خبر از سناریو‌سازی می‌دهد. این سناریو‌سازی می‌تواند روی کاغذ به نفع اسرائیل، آمریکا و عربستان باشد و می‌تواند تا حدودی هم به نفع سپاه باشد. در آمریکا رئیس جمهور این کشور علنا وارد موضوع شد و مقامات آمریکایی قبل از علنی کردن موضوع هم با دولت ایران گفتگو کرده بودند تا از کم و کیف موضوع اطلاع یابند. آمریکایی‌ها ابتدا از این طرح شگفت زده شدند و در ابتدا اعلام کردند دولت احمدی نژاد از این اقدام بی‌خبر بوده است. اما اعلام کردند به فرض که رهبران ایران هم بی‌خبر بوده باشند باید در مقابل این توطئه پاسخگو باشند. احتمالاً دولت آمریکا به‌طور رسمی این سناریو را طراحی نکرده است. احتمال طراحی این سناریو از سوی سپاه یا اسرائیل بعید نیست. به هر حال در دادگاه جزئیات آن مشخص خواهد شد و در‌عین‌حال لو رفتن این سناریو به ضرر دولت ایران است و به نفع مثلث آمریکاـاسرائیل ـعربستان است. دولت آمریکا می‌تواند برای فشار به ایران از این مسئله بهره لازم را ببرد. هر چند در حال حاضر آمریکا در حال حاضر نمی‌تواند دولت ایران را شدیداً تنبیه کند اما این پرونده و محکومیت ایران می‌تواند به‌طور طبیعی حلقه محاصره علیه ایران را تنگ‌تر کند. در مورد سئوال اصلی شما به اعتقاد من تحولات رخ داده نشان می‌دهد مسیری که اتخاذ شده است می‌تواند در طی زمان به جنگ منتهی شود هر چند که در کوتاه‌مدت احتمال وقوع جنگ بعید است. به‌ویژه این‌که دولت آمریکا هیچ نشانه‌ای از تغییر رفتار دولت ایران مشاهده نکرده است.

در هفته‌های گذشته گزارش آژانس علیه ایران منتشر شد و قطعنامه‌ای نیز در این نهاد بین‌المللی با حمایت گروه ١+٥ علیه ایران تصویب شد. بعد از صدور این قطعنامه بود که بحث تحریم شدید ایران در حوزه روابط مالی و البته بانک مرکزی طرح شد. ایران نیز در برابر تهدیدهای صورت گرفته از تهدید متقابل سخن می‌گوید. به گونه‌ای که در روزهای اخیر فرماندهان سپاه از حمله به ترکیه به عنوان محل استقرار سپر دفاع موشکی ناتو و حمله به تاسیسات اتمی اسرائیل سخن می‌گویند. به نظر شما رویکرد تهاجمی که در ادبیات سپاه ایران مشاهده می‌کنیم به رویارویی مستقیم ایران و غرب منتهی نخواهد شد؟

توجه کنید پرونده‌های عراق، افغانستان و لیبی برای آمریکا و غرب انباشت تجربه را به ارمغان آورده است. آنها بنا به دلایل اقتصادی و سیاسی داخلی‌شان تمایلی برای ورود به یک درگیری مستقیم نظامی ندارند. مگر این‌که در کشور مورد هدف جنبش‌های بالفعلی وجود داشته باشد که غربی‌ها از این جنبش‌ها به عنوان پشتوانه سیاسی و لجستیکی علیه حکومت‌هایشان از جمله تغییر رژیم حمایت کنند. اما اگر رفتار بین‌المللی ایران برای غربی‌ها پرهزینه شود و یا ماجرای پرونده هسته‌ای ایران به بن بست بخورد برخوردهای محدود نظامی دور از ذهن نیست. در مجموع سطح منازعه بین ایران و دول غربی به‌طور عمده‌ای به وضعیت اقتصادی و افکار عمومی آنها بستگی دارد و به دلیل این‌که پرونده ایران در حوزه‌های مختلف انرژی هسته‌ای و نیز تروریسم و حقوق بشر تیره‌تر است زمینه‌های واقعی زیادی برای سناریوسازی جهت برخوردهای تندتر وجود دارد. درنتیجه رفتار دولت ایران چندان تعیین‌کننده نیست و این غربی‌ها هستند که بنا بر نقاط ضعف و دستاویزهای فراوانی که علیه ایران دارند هر موقع که لازم ببیند مقابله با ایران را به بالاترین درجه ممکن می‌رسانند.


س : پس به نظر شما ایران در مسیر عراق گام بر می‌دارد؟

ج : متاسفانه پرونده تعیین تکلیف نهایی با دولت اصلاح نشدنی ایران در آرام پز غربی‌ها قرار دارد. آنها به تدریج با ادویه‌جات خود این آش را تندتر می‌کنند. یکی از این ادویه‌جات هم گزارش اخیر آمانو بود. بعد از تصویب قطعنامه در آژانس و تصمیم غربی‌ها برای تحریم شدید ایران در حوزه بانکی این گزارش می‌تواند تسریع کننده روند برخورد با ایران باشد.


س : برخی از تحلیلگران اعتقاد دارند مسیری که جمهوری اسلامی در پیش گرفته است می‌تواند به واسطه تشدید تحریم و فشارهای بین‌المللی و عمیق شدن بحران‌های اجتماعی و هم‌چنین انسداد سیاسی حاکم بر ایران را به سوی جنگ یا فروپاشی بکشاند. بر مبنای این تحلیل نظامیانی که سیطره بر ایران دارند با سیاست تهاجمی خود در منطقه با جامعه بین‌الملل به رویارویی مستقیم خواهند رسید. هم‌چنین در صورت وضعیت فعلی ایران به واسطه عمق بحران‌های اجتماعی‌اش می‌تواند در چند سال آینده با فروپاشی مواجه شود. به نظر شما این تحلیل تا چه حد عینی است؟

ج : ابتدا بهتر است در مورد فروپاشی صحبت کنم. باید توجه داشت نا کارآمدی و بی‌ صلاحیتی دولتمردان ایران آن هم در دوره‌ای که ایران بیشترین درآمد نفتی را دارد باعث شده فشارهای اقتصادی و بین‌المللی فشار زیادی را علیه ایران وارد کرده و این فشارها تبعات سنگینی را بر زندگی مردم داشته است. اما تجربه تاریخی نشان داده است که مردم ایران درجه تحمل بالایی دارند و تا کارد به استخوان نرسد شورش نمی‌کنند. بنابراین فشارهای زندگی باعث افزایش آسیب‌های اجتماعی چون فقر، اعتیاد، بزهکاری و جنایت خواهد شد و از طرفی درآمد نفت می‌تواند اندک رفاهی برای زندگی حداقلی مردم فراهم کند. بنابراین تحلیل‌هایی که سرنگونی حکومت ایران را نیازمند یک تلنگر یا یک انفجار اجتماعی می‌دانند تحلیل‌های نزدیک بینانه‌ای است. اما این روند پایدار نیست و جنبش اجتماعی دوباره به شکل وسیعتری بروز خواهند یافت و اگر اکثریت فقرا هم در این جنبش حضور داشته باشند حکومت دیگر نمی‌تواند پایداری کند و همه اقشار پایین دست را بسیج کند. وضعیت فعلی ایران فرسایش در پایین و فروپاشی به معنی حذف مداوم جناح‌های مختلف از بالا است و آینده این روند فرسایشی و فروپاشی قابل پیش‌بینی نیست و ایران کشور حوادث غیرقابل پیش‌بینی است و این روند در فضایی مه آلود قرار دارد. آن سوی مه الان روشن نیست به این امید که آن سوی مه وضعیت خوشحال کننده‌ای برای مردم ایران باشد.


س : در روزهای اخیر اظهارنظرهای متفاوتی در مورد نوع مداخله خارجی نفی یا اثبات آن در رسانه‌ها مطرح شده است. شما نیز جز امضا کنندگان نامه ١٢٠ امضایی بودید که خواستار اجتناب از اتخاذ گزینه جنگ علیه ایرن شدند. به عنوان یکی از فعالان ملی مذهبی موضع شما در مورد دخالت خارجی و بحث جنگ و تحریم چیست؟

ج : ملی مذهبی‌ها اعتقاد دارند تحریم اقتصادی تیشه به ریشه مردم ایران می‌زنند. دولتمردان ایران در رفاه کامل زندگی می‌کنند و تحریم‌ها بحران‌های اجتماعی و اقتصادی ایران را افزایش می‌دهند که این روند می‌تواند بسیاری از افراد را به منفعت طلبی، فرو رفتن در لاک خود و اجتناب از توچه به مسائل عمومی سوق دهد. حمله نظامی نیز جز تخریب سرمایه‌های اقتصادی و انسانی جامعه دستاوردی نخواهد داشت چرا که می‌تواند روند زایمان طبیعی دمکراسی را دچار اختلال کند. به نظر می‌رسد بهترین سناریو برای آینده ایران همراهی ملی در بین همه منتقدان و معترضان و فشار آنها به حاکمیت برای تغییر رفتار است. اما متاسفانه ناشنوایی حکومت برای شنیدن صدای اعتراض مردم و به کارگیری سلاح سرکوب و فریب، بخشی از جامعه را به لحاظ عاطفی به این نقطه رسانده که تنها حمله کشورهای خارجی است که باعث تغییر در سرنوشت کشور خواهد شد اما تجربه تاریخی نشان داده است این حالت روانی در این بخش مردم ناپایدار است و آنها قضاوت و رفتار خوبی با کسانی که با بیگانگان همکاری می‌کنند نخواهند داشت و بعد از مدتی آنها را تنبیه خواهند کرد که به عنوان نمونه در عراق می‌توان به موارد عبدالمجید‌خویی و احمدچلبی اشاره کرد که اولی جانش را از دست داد و دومی علی‌رغمِ ادعاهای خود نزد غربی‌ها در صندوق‌های رای جایی نداشت. در هر صورت به نظر می‌رسد هزینه‌های تحریم و جنگ چه از لحاظ اقتصادی و چه روانی برای ملت ایران سنگین خواهد بود و بعید نیست وضعیتی بدتر از گذشته را ایجاد کند. بهتر است فشارهای لازم اجتماعی برای وادار کردن حاکمیت به اتخاذ رفتار عقلانی و تن دادن به اصلاحات رادیکال دو چندان شود.


تاریخ انتشار : ۰۰ / آذر / ١٣٩٠

منبع : سایت ملی ـ مذهبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.
08_12_2011 . 23:24
#21
شکاف جناح حاکم ریشه تئوریک ندارد



نام مصاحبه : شکافِ جناحِ حاکم ریشه‌ی تئوریک ندارد

مصاحبه با : رضا علیجانی

مصاحبه‌کننده : حمید مافی

موضوع : چالش‌های حاکمیت و انتخاباتِ پیشِ رو


مقدمه :

در حالی که کمتر از سه ماه به انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی باقی مانده است، فضای سیاسی درون حکومت ایران آرام نیست. حامیان و هواداران دولت، از سوی نمایندگان مجلس و دستگاه قضایی متهم به انحراف از مسیر ولایت‌ فقیه هستند و در مقابل رسانه‌های نزدیک به دولت هم دستگاه قضایی و مجلس را متهم به سنگ‌اندازی در راه دولت می‌کنند.

در چنین فضایی که تنها سه ماه تا انتخابات مجلس نهم باقی مانده است، برخی از تحلیل‌گران سیاسی از پیدایش شکاف تازه‌ای در حکومت جمهوری اسلامی خبر می‌دهند و معتقدند که این شکاف ها در روزهای آینده شفاف‌تر و علنی‌تر خواهد شد و جریان حاکم بر دولت آن‌گونه که تهدید کرده است، سندهایی از فساد اقتصادی برخی از نمایندگان مجلس و افراد نزدیک به بیت رهبری منتشر خواهد کرد.

در آن سو هم شورای نگهبان برای تایید صلاحیت افراد نزدیک به جریانی که از سوی برخی اصولگرایان حامی رهبر، "انحرافی" خوانده می‌شود، اما و اگرهای زیادی را مطرح می‌کند.

همزمان با این شکاف‌ها، محمد دهقان عضو هیات رئیسه مجلس شورای اسلامی گفته است که رهبر جمهوری اسلامی کمیته ویژه‌ای را برای بررسی تغییر در قانون اساسی تعیین کرده است و در آینده‌ای نزدیک ممکن است که برای دومین بار بعد از انقلاب، قانون اساسی به بازنگری گذاشته شود. تغییری که بر اساس گفته‌های نمایندگان مجلس، حذف انتخاب مستقیم ریاست جمهوری را نشانه گرفته است.

همزمان با این تحولات در اردوگاه جناح حاکم در ایران، سید محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین، برای حضوراصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس پیش‌شرط‌هایی را عنوان کرده است. پیش‌شرط‌هایی که اگر چه از سوی حاکمیت پذیرفته نشده، اما در مقابل، گفتمان تحریم فعال در میان اصلاح‌طلبان و نیروهای خواستار تغییر در ایران را تقویت کرده است.

حال سوال این است که نیروهای خواستار تغییرایران، در چنین شرایطی می‌توانند از شکاف‌های موجود در حاکمیت بهره بگیرند و یک‌بار دیگر به کارزار عرصه عمومی باز گردند؟ اگر آری، راهکار و استراتژی آنها در این مرحله چه باید باشد؟

رضا علیجانی فعال جریان ملی، مذهبی و سردبیر نشریه توقیف شده "ایران فردا" اگر چه شکاف میان دولت و حلقه نزدیک به بیت رهبری را چندان عمیق و ریشه‌دار نمی‌بیند اما معتقد است که این شکاف بیش از هر زمان دیگر می‌تواند حقانیت جنبش سبز و نیروهای خواستار تغییر در ایران را اثبات کند. او به بازنگری در قانون اساسی هم خوش‌بین نیست و معتقد است که این بازنگری به دنبال حذف طبقه معترض و متوسط ایرانی از معادلات سیاسی و مکمل کودتای انتخاباتی سال 88 است. به باور او نیروهای خواستار تغییر در ایران باید از فضای انتخابات مجلس نهم برای افشای ناتوانی‌های حاکمیت و نشان‌دادن بی‌بصیرتی حاکمان بهره بگیرند.


مصاحبه :

س : هم اکنون در داخل حاکمیت شاهد یک شکاف میان دولت و هوادارانش و حلقه نزدیک به بیت رهبری هستیم. این شکاف ها چقدر واقعی و ریشه ای است و آیا این شکاف می‌تواند برای حرکت نیروهای خواستار تغییر موثر باشد؟

ج : قطعا هر نوع شکاف در بالا، فضای سیاسی اندکی در پایین ایجاد خواهد کرد. همینطور در جریان این خودافشاگری‌هایی که صورت می گیرد، به‌نوعی فساد، سرکوب و بی‌بصیرتی حاکمان را نشان می‌دهد که بیانگر موضع واقع‌بینانه و بر حق جنبش سبز است.

ما بعد از قطعنامه ۶۸، سه پدیده گسست را در بخش‌های مختلف حاکمیت یا مرتبط با آن، مشاهده کردیم. گسست اول، مربوط به کارگزارن بود که چپ‌های سابق بودند و با نگاه تکنوکراتیک از گذشته گسستند و به آزادی های مدنی و اجتماعی باور داشتند. یک گسست هم درحوزه مذهبی و معرفتی رخ داده که نماینده و نماد آن آقای دکتر سروش است. یک گسست هم در حوزه فرهنگی و هنری رخ داده که محسن مخملباف نماد آن است.
اما در اندازه این شکاف ها ما باید واقع‌بینانه نگاه کنیم. ما گسست‌هایی را بعد از انقلاب در حاکمیت می‌بینیم که دوستانی که هم‌گفتمان نبودند، جدا شدند. مهم‌ترین گسست این بود که خط امام آمد و اصلاح‌طلب شد. این گسست، یک سری مبانی نظری و تئوریک داشت. من این مبانی نظری را در شکاف فعلی، درآن‌حد پررنگ نمی‌بینم.

در شکاف بین احمدی نژاد و بیت، من شکاف را بر سرقدرت و ثروت می‌بینم که بین دولت و بخش نظامی بیت رهبری به‌وجود آمده است. اما این شکاف هنوز پایه معرفتی ندارد.

در واقع بخش‌های امنیتی و نظامی در قدرت هستند که نان خود را در ناپایداری می‌دانند، حالا در مبانی و ایدئولوژی اختلاف نظر زیادی ندارند و اشتراکاتشان خیلی زیاد است. این‌ها در سرکوب نیروهای معترض کاملا باهم همراه هستند. برای همین به گمان من این شکاف نمی‌تواند در حد شکاف خط امام، فرصت را برای نیروهای سیاسی باز کند. اما می‌تواند موجب آگاه شدن نیروهایی شود که چشم‌هایشان را به‌روی حاکمیت بسته‌اند. همین نیروها در صورت آگاه شدن می‌توانند سرباز ذخیره جنبش سبز باشند.

اکنون بحث تغییر قانون اساسی در ایران هم مطرح است. این تغییر قانون اساسی را می توان به عنوان یک راه گریز از سرنوشت کشورهای عربی و گذر به تغییرات تدریجی در نظر گرفت یا سرانجام این تغییرات تثبیت بیشتر اختیارات فراقانونی رهبری و نهادهای نظامی است؟

متاسفانه من فکر می‌کنم جهت این تغییر بسیار بد خواهد بود. خواب بدی برای این تغییر دیده‌اند که امیدوارم تعبیر نشود. در واقع این سومین گام بسته کردن فضای سیاسی ایران است. گام اول با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی که در پیش‌نویس نبود، گام دوم در بازنگری سال ۶۸ که ولایت مطلقه در قانون آمد و گام سوم هم حذف نهاد انتخاباتی مستقیم ریاست جمهوری از سوی مردم است.
به گمان من، این یک کودتای حقوقی است که کودتای انتخاباتی سال ۸۸ را تکمیل می‌کند. در واقع ساخت قدرت می‌خواهد مشکلش را با مردم پاک کند. شور و شوق انتخابات را از بین ببرد و راه اعتراض طبقه متوسط معترض را مسدود کند.

با این تغییر در واقع تقلب و تخلف از راس حاکمیت نشات‌گرفته و شکل رسمی می‌گیرد. در واقع ما با یک مجلس فرمایشی رو‌به‌رو خواهیم شد که یک رئیس جمهوری یا رئیس دولت فرمایشی انتخاب می‌کند. این روند ظاهر و باطن حکومت را یکی خواهد کرد.

هم‌چنین دست بالا داشتن نهادهای امنیتی در حکومت را هم تقویت و نهادینه کرده و امکان حکومت اقلیت در اقلیت را فراهم می‌کند. در نهایت تیر اصلی را به سمت طبقه متوسط و مردم به صورت کامل شلیک خواهد کرد.

در این شرایط، آقای خاتمی، شرط‌هایی را برای ورود اصلاح‌طلبان به انتخابات مطرح کرد، نظر شما در باره این شرط‌ها چیست و آیا حاکمیت تن به این شروط خواهد داد و پذیرش این شرط‌ها می تواند امکان حضور مردم در انتخابات را فراهم کند؟

در باره شرط‌های آقای خاتمی باید بگویم، به‌عنوان [خواسته‌ای]حداقلی، شرط‌های خوبی است، اما ایشان در ابتدای پیدا شدن شکاف‌ها در حاکمیت شاید امیدواری به پذیرش این شرط‌ها داشت. اما بعد گفت که من نکات و چشم انداز مثبتی نمی‌بینم. حاکمیت هم هیچ استقبالی از این طرح نداشت. این وضعیت ما را به اینجا می‌رساند که انگیزه ای برای حضور درانتخابات نمی‌بینیم.

اما انتخابات یک فرصت است. هر کسی با هر فکر و مشی که دارد، این مشی را باید توسط یک نیروی سیاسی پیش ببرد. حال اگر ما بپذیریم که جنبش سبز نیاز به ظرفیت افزایی و نیروی تازه دارد، این انتخابات یک فرصت است که باید از آن بهره برد، در زمان انتخابات شکل گیری میتینگ‌ها، مناظره‌ها و سخنرانی‌ها یک فضا به نیروی معترض می‌دهد که باید ازاین فضا استفاده کرد. باید به سمت این برویم که در انتخابات با مشی و استراتژی تحریم فعالانه از این فضا استفاده کنیم و در واقع ما محکوم هستیم به استفاده از این فضای انتخاباتی که ایجاد می‌شود.

به گمان من راه دیگری وجود ندارد وگرنه ما به تحریم منفعل با چند بیانیه که بر حق هم هستند، می‌رسیم. این را هم از یاد نبریم که جناح حاکم به دنبال انتخابات آرام هستند و نباید اجازه داد که مشروعیت این انتخابات به‌سادگی به دست بیاید. این انتخابات در واقع فرصت اعتراض را به وجود می آورد و باید برای استفاده از این فضا برنامه‌ریزی کرد.


س : شما اشاره داشتید به تحریم فعال و تحریم منفعل انتخابات، هم اکنون چون انتخابات دیگر بحث تحریم انتخابات مطرح است، اما چگونه می‌توان این تحریم را برخلاف دوره‌های قبل به یک تحریم فعال که تنها به چند بیانیه منتهی نشود، تبدیل کرد؟

ج : بحث این است که ما موضع پیش برنده می خواهیم بگیریم یا موضع بهداشتی ؟ عدم شرکت در انتخابات بعد از انتخابات پر از تخلف و تقلبی که صورت گرفت و هیچ گونه اعتمادسازی هم به‌دنبال نداشت، موضع کاملا برحقی است. این بحثی از منظرعقل نظری است. یک بحث ماجرا هم همان استراتژی یا عقل عملی است.

ما باید با آسیب شناسی حرکت‌های گذشته، رو به جلو حرکت کنیم. ما باید ظرفیت‌سازی کنیم و انتخابات، موعد برطرف‌کردن این ضعف‌هاست و این فضا می‌تواند در خدمت این ظرفیت‌سازی قرار بگیرد.

در این دوران در دانشگاهها امکان برگزاری میزگردهایی با موضوعات سیاسی بیشتر خواهد شد. دانشجویانی که از خانواده‌های سنتی آمده‌اند، اولین جرقه‌های سیاسی ذهنشان زده می‌شود و شناختشان از واقعیت‌های سیاسی موجود، در همین دانشگاه‌ها و در این دوره‌ها شکل می‌گیرد.

در شهرستانها فرصت برگزاری نشست‌های سیاسی و سخنرانی و میزگرد، به وجود می‌آید. افراد وابسته به جنبش سبز و معترضان، می‌توانند بدون آن که موضع تند بگیرند، نقش مجلس فرمایشی را زیر سوال می‌برد و شهروندان را آگاه کنند که این چه مجلسی است که با سران اختلاس برخورد جدی نمی‌کند و با یک لبخند یا معامله از کنار فسادی به این بزرگی می‌گذرد. جرات و جسارت سوال از رئیس جمهوری را ندارد و برخوردی فعال با این وضعیت نمی‌کند.

مهندس سحابی در اواخر عمرشان می‌خواست نامه‌ای بنویسد و نسل جوان را امید بدهد که تاریخ از این بالا و پائین ها زیاد داشته، می‌خواست جوان‌ها را توصیه کند که بروند و محفل‌های مطالعاتی تشکیل بدهند و در این محافل به مطالعه تاریخ بنشینند و تجربه های مبارزاتی را بیاموزند و در بزنگاه‌های تاریخی از این تجربه‌آموزی استفاده کنند. ایشان فرصت این را پیدا نکردند تا این نامه را بنویسند اما حالا فکر می کنم انتخابات یک بزنگاه تاریخی است که باید از آن استفاده برد و برای آگاه‌سازی جامعه باید از این فرصت بهره برد تا از آن نگاه منفعلانه و تحریم غیر فعال بیرون آمد و به تحریم فعال رسید.


تاریخ انتشار : ۱۶ / آذر / ۱۳۹۰

منبع : رادیو زمانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان