جهان‌بینی شریعتی
23_03_2016 . 11:23
#1
جهان‌بینی شریعتی



دوستان گرامی!
منتظر دریافت نظرات شما درباره این موضوع هستیم.



ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
23_03_2016 . 11:29
#2
جهان‌بینی چیست؟



نام مقاله: جهان‌بینی چیست؟

نویسنده : دکتر شریعتی

موضوع : تعریف جهان‌بینی


جهان‌بینی

هر متفکری که دارای مکتب است باید چنین شکلی برای خود رسم کند و آنگاه به این پرسش که : "جهان‌بینیِ تو چیست؟" پاسخ بدهد.

آنکه صاحبِ جهان‌بینی است در جواب می‌تواند بگوید :

جهان‌بینیِ من ماتریالیسم، رِآلیسم، شَکاکیّت (سِپتی سیسم)، تائوییسم، شِرک (پُلی ته ایسم)، ثَنَویّت (دوآلیسم)، توحید، وحدتِ وجود، ایده آلیسم، بی‌خدایی (اته ایسم) و یا ِاگْزیسْتانْسیالیسم و... است.

جهان‌بینی عبارت از نوعِ تلقی‌ای است که انسان از "هستی" یا "وجود" دارد. تفاوتِ حافظ با مولوی در اختلافِ جهان‌بینیِ‌شان است.

خیام می‌گوید : چون کسی از این دنیا نرفته که بازگردد و چون کسی از آن دنیا خبر ندارد (= جهان بینی)، پس دَم را غَنیمَت شمار (= ایدئولوژی)! می بینیم که ایدئولوژی، درست از متنِ جهان بینی زاییده می‌شود و این دو با هم رابطهٔ علت و معلولی دارند.

حافظ می‌گوید : "چو قسمتِ اَزلی بی‌حضورِ ما کردند" (یعنی در خِلْقَتِ جهان، بی‌آنکه از ما بپرسند که چه می‌خواهیم، هر کس را روزی‌ای دادند) جهان بینی جبریِ حافظ ـ پس : "گَر اندکی نه به وِفقِ رضاست، خُرده مَگیر"! (ایدئولوژیِ حافظ).

بنابراین، مذهب که معتقد است : "جهان، خدایی دارد و شعور و اراده و احساس و حسابی و کتابی دقیق و انسان فردا سرنوشتِ امروزش را می‌بیند و پاداش و کیفرِ عمل‌اش را می‌بیند"، یک جهان بینی است، و بر اساسِ همین جهان‌بینی است که می‌گوید : پس زندگی باید این باشد و انسان آن، و باید چنان کرد و چنین بود، و تو این‌ی و دیگران آن، و معنیِ حیات و جامعه و اخلاق و زشت و زیبا و حقیقت و باطل این است... و این ایدئولوژیِ مذهب است.

"ایده‌آلیسمِ" هِگِل، "ماتریالیسمْ دیالکتیکِ" مارکس، " ِاگْزیسْتانْسیالیسمِ" هایدگر و یاسْپِرس و سارتر، "پوچی و عَبَثِ" (Absurdite) آلبر کامو و بکت و مذهبِ کاتولیک یا " اسلام" و "تائوییسمِ" لائوتِسو و کارما و سامسارای هِندو، "رنج و نیروانا"ی بودا و "وحدتِ وجودِ" حَلّاج و "شک‌انگاریِ بدبینانهٔ" خیام و ابوالعلاء و شوپِنهاور و مِتِرلینگ و... جهان‌بینی‌اند.


مجموعه آثار ۱۶ / اسلام‌شناسی ۱ / ص ۱۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
23_03_2016 . 11:31
#3
جهان‌بینی توحیدی شریعتی



نام مقاله: جهان‌بینی توحیدی شریعتی

نویسنده : دکتر شریعتی

موضوع : تعریف جهان‌بینی شریعتی _ اسلامی


جهان‌بینی ـ توحید

جهان‌بینیِ من عبارت است از "توحید". البته توحید به عنوانِ یک "عقیده" موردِ اتفاقِ همهٔ موحدین است، اما به عنوانِ یک "جهان‌بینی" است که می‌گویم. نظریهٔ من و مقصودم از "جهان‌بینیِ توحیدی" تلقیِ همهٔ جهان است به صورتِ یک وحدت، نه تقسیمِ آن به دنیا و آخرت، طبیعت و ماوراءِ طبیعت، ماده و معنی، روح و جسم. یعنی تلقیِ همهٔ وجود به صورتِ یک کُل و یک اندامِ زندهٔ شاعر و دارای یک اراده و خِرَد و احساس و هدف... خیلی‌ها به توحید معتقدند، اما فقط به عنوانِ یک "نظریهٔ مذهبی ـ فلسفی" : "خدا یکی است و نه بیشتر". همین و نه بیش‌تر! اما من آن را به عنوانِ یک "جهان‌بینی" می‌فهمم و معتقدم که اسلام به این مفهوم آن را طرح می‌کند، چنان که "شِرک" را هم از همین زاویه می‌بینم، بدین معنی که شرک نیز یک جهان‌بینی است، تلقیِ جهان است به عنوانِ مجموعهٔ ناهماهنگ پُر از تفرقه و تناقض و عدمِ تجانس، دارای قطب‌های مستقلِ ناهمساز و حرکت‌های مُتِنافر و ذات‌ها و خواست‌ها و حساب‌ها و ضابطه‌ها و هدف‌ها و اراده‌های مُتِفَرِق و نامربوط. توحید جهان را یک امپراطوری می‌بیند و شرک یک فئودالیسم.

اما فرقِ این تلقی با ماتریالیسم یا ناتورالیسم اینست که من جهان را موجودی می‌دانم زنده، دارای اراده، خودآگاه، صاحبِ شعور و دارای ایده آل و هدف، بنابراین، "وجود" موجودِ زنده‌ای‌ است با یک نظامِ هماهنگِ واحد، که دارای حیات، اراده و احساس و آرمان است همانندِ یک "انسانِ بزرگِ مطلق" (بر خلافِ انسان که شبیهِ جهان است اما ناقص و کوچک و نِسبی). یعنی اگر یک انسانِ آگاهِ دارای اراده و سازندگی و هدف را به صورتِ نمونه در همهٔ ابعادش تا مطلق، آگراندیسمان کنیم، "جهان" را به دست می‌آوریم.

رابطهٔ انسان و خدا، رابطهٔ طبیعت و ماوراءِ طبیعت، رابطهٔ خدا و طبیعت ـ که دوست ندارم این تعبیرها را به کار ببرم ـ رابطهٔ روشنایی است با چراغِ روشن، رابطهٔ شعورِ فردِ انسانی است با اندام‌اش. شعور از اندام جدا نیست، جزءِ اندام نیست، خودِ اندام نیست، بیگانه با اندام نیست و در عین حال، اندامِ بی‌شعور، یک لَشِ پوچ است؛ چنین نیست؟ بنابراین، من نه به "وحدتِ وجود" ( Pantheisme ) قائل‌ام و نه به "کثرت" ( Politheisme ) و نه به "تثلیث" ( Trinite ) نه به "ثنویت" ( Dualisme ) بلکه به "توحید". توحید تلقیِ ویژه‌ای از جهان است. جهان‌بینیِ توحیدیِ یک وحدتِ کلی را در وجود نشان می‌دهد. وحدتِ میان سه اُقنومِ جدا از هم: خدا، طبیعت، و انسان، زیرا منشاء یکی است، همه یک جهت دارند و همه با یک اراده و یک روح حرکت و حیات دارند.


در این جهان‌بینی، هستی به دو "وجههٔ اعتباری" تقسیم می‌شود :

۱. غیب، ۲. شهادت. یعنی به اصطلاحِ امروز : محسوس و نامحسوس یا به معنیِ دقیق‌تر، آنچه از دسترسِ بررسی و مشاهده و تجربه (و درنتیجه علم) دور و از برابرِ ادراکِ حسیِ ما پنهان است و آنچه پیدا است و مشهود؛ و این یک نوع ثنویت یا دوگانگیِ هستی نیست، بلکه این یک تقسیم‌بندیِ نسبی است، نسبت به انسان و در رابطه با معرفتِ او، بنابراین تقسیم بندیِ غیب و شهادت، در واقعیت، یک بحثِ "معرفت‌شناسی" است نه جهان‌شناسی، و این یک تقسیم‌بندیِ منطقی است که علم نیز آن را نه تنها قبول دارد که خود بدین گونه تقسیم می‌کند.

انشتن، در برابرِ ماتریالیست‌ها ـ که به اصالتِ ماده، به عنوانِ خشتِ اصلی و اولیِ جهانِ فیزیک قائل‌اند، و انرژی را شکلِ تغییر‌یافته و زاییدهٔ ماده می‌دانند ـ و در برابرِ انرژتیست‌ها ـ که بر عکس انرژی را مایهٔ اصلیِ ازلی و ماده را شکلِ تغییر‌یافته و فشردهٔ آن می‌پندارند ـ اعلام کرد که آزمایشِ اطاقِ تاریک نشان می‌دهد که نه ماده و نه انرژی هیچ‌کدام ذاتِ اصلی و حقیقیِ جهانِ هستی نیستند، بلکه این دو آن چنان به هم تبدیل می‌شوند که ثابت می‌کنند هر دو جلوه‌های متناوبِ یک ذاتِ ناپیدای ناشناختنی هستند که گاه به صورتِ ماده و گاه به شکلِ انرژی نمودار می‌شود و خود را به این دو صورت پدیدار می‌سازد و نشان می‌دهد و علمِ فیزیک فقط با این دو "نمودِ" آن یک "بودِ" نامحسوس سروکار می‌تواند داشت.


در جهان‌بینیِ توحیدی، طبیعت یعنی عالَمِ "شهادت" عبارت است از مجموعهٔ "آیه"ها و "سنت"ها.

انتخابِ کلمهٔ "آیه" برای بیانِ هر پدیدهٔ طبیعی بسیار عمیق و شگفت انگیز است. دریا و درخت، شب و روز، زمین و آفتاب، زلزله و مرگ و بیماری، حادثه و قانون و حتی خودِ انسان "آیه" اند، و در عین حال، "آیه" و "خدا" دو اُقنوم، دو ذات و دو جهان و دو قطبِ جدا و ناهماهنگ نیستند. آیه به معنیِ نشانه و اشاره است، مَظهر است، و این اصطلاح مترادفِ همان اصطلاحی است که نه تنها علمِ فیزیک، بلکه همهٔ علومِ دیگر، امروز، همه چیز را در جهانِ محسوس با آن می‌نامند : فِنومِن ( Phenomene )، همان که در فارسی "پدیده" یا "پدیدار" ترجمه کرده‌اند و در عربی: "ظاهره".

پدیده یا پدیدار‌شناسی به معنای اعم بر این اساس مبتنی است که حقیقتِ مطلق، کُنهِ واقعیت و ذاتِ اصلیِ جهان و طبیعت و ماده هرگز در دسترسِ ما قرار نمی‌گیرد، آنچه هست و قابلِ شناخت و تجربه و بررسیِ علمیِ ما است و به حس در می‌آید، "نمود" است و نه "بود". مَظاهر و آثار و جلوه‌های بیرونی و محسوسِ یک حقیقتِ اصلی است که غیبی است و نامحسوس. پس فیزیک، شیمی، روان‌شناسی، تنها همین نمودارها و نشانه‌های محسوسِ حقیقتِ جهان و روان را بررسی می‌کنند و تحلیل، و درنتیجه می‌توانند بشناسند. پس علم از نشانه‌ها و اشاره‌ها و نمودهای هستی سخن می‌گوید، زیرا طبیعتِ محسوسِ ما مجموعهٔ همین آثار و همین نمودارها است.

از میانِ همهٔ کتاب‌های مذهبی و علمی و فلسفی، تنها قرآن است که همهٔ اشیاء و همهٔ واقعیات و حرکات را در طبیعت "آیه" می‌خواند. البته در عرفانِ اسلامی و نیز وحدتِ وجودِ شرقی، عالمِ مادی را موج‌ها و حباب‌هایی بر سطحِ اقیانوسِ بی‌کرانه و بی‌شکل و بی‌رنگِ حقیقتِ مطلق که خدا، یا وجودِ حقیقیِ هستی است، می‌دانند و یا در ایده‌آلیسم و فلسفه‌های مذهبی و اخلاقی، طبیعتِ مادی را مجموعه‌ای از اشیاء و امورِ پست و بی‌ارزش و مغایر با خدا و انسان تلقی می‌کنند. اما در بیانِ قرآن به آیه‌ها ارزشِ علمیِ بسیار می‌دهند و آنها را نه فریب‌ها و حجاب‌هایی بر روی حقیقت، بلکه برعکس، نشانه‌هایی از حقیقت تلقی می‌کند که نه با ِاغفال از آنها و کنار زدنِ‌شان بلکه با اندیشیدنِ جِدّی و علمی و شناختِ شان می‌توان به حقیقت راه یافت.

می‌بینیم که این نوع تلقی از آیه‌ها یعنی پدیده‌های جهان به تلقیِ علمِ جدید نزدیک است نه به عرفانِ قدیم. "وحدتِ وجود" صوفیانه نیست، "توحیدِ وجود" علمی تحلیلی است. در توحید کثرت و تعدد و تضاد قابلِ قبول نیست، نه در وجود، نه در تاریخ، نه در جامعه، و نه حتی در خودِ انسان.

توحید این است؛ و درنتیجه، توحید، وحدتِ طبیعت با ماوراءِ طبیعت، انسان با طبیعت، انسان با انسان، و خدا با جهان و با انسان را تفسیر و توجیه می‌کند و همه را در یک نظامِ کلیِ هماهنگ و زنده و خودآگاه تصویر می‌نماید.

گفتم زیربنای توحیدی نمی‌تواند تضاد و تفرقه را در جهان بپذیرد، بنابراین تضادِ وجود، تضادِ انسان و طبیعت، روح و جسم، دنیا و آخرت، ماده و معنی و نیز تضادِ حقوقی، طبقاتی، اجتماعی، سیاسی، نژادی، قومی، خاکی، خونی، ارثی (ژنتیک)، ذاتی، فطری و حتی اقتصادی در جهان بینیِ توحیدی وجود ندارد، چه توحید یعنی وحدت‌نگری در هستی.

تضادِ طبیعت و ماوراءِ طبیعت، ماده و معنی، این جهان و جهانِ دیگر، محسوس و نامحسوس، روح و جسم، عقل و اشراق، علم و دین، الهیات و طبیعیات، کار برای مردم و کار برای خدا، سیاست و مذهب، منطق و عشق، نان و نیایش، تقوی و تعهد، مَعاش و مَعاد، دنیا و آخرت، هم چنان که ارباب و رعیت، حاکم و محکوم، سیاه و سفید، شریف و وَضیع، روحانی و غیرِ روحانی، شرقی و غربی، سعید و شَقی، نور و ظلمت، ذاتِ خیر و ذاتِ شر، یونانی و بربر، عَرب و عَجَم، ایرانی و اَنیرانی، سرمایه دار و پرولتر، زُبده و توده، عالِم و عامی و...، با جهان‌بینیِ شرک یعنی ثنویت (دوگانه‌بینی) تَثلیت (سه‌گانه‌بینی) و چندگانه‌بینی سازگار است و نه با توحید، که یگانه‌بینی است. و این است که "جهان‌بینیِ شرک" همیشه زیربنای شرکِ اجتماعی و نژادی و طبقاتی بوده است و "تعددِ خالق"، توجیه‌کننده، تقدس‌بخشنده و ابدی و ازلی نمایاننده "تعددِ مخلوق"، و "تضادِ خدایان"، طبیعی و خدایی نشان‌دهندهٔ تضادِ انسان‌ها، و توحید نفیِ همهٔ شرک‌ها است. تمامِ ذرات و همهٔ حرکات و پدیده‌های وجود در توحید، با یک آهنگ در حرکت‌اند و به یک "جهت" و "هر چه به آن سو، رو ندارد، نابود شدنی است".

نفیِ وابستگیِ انسان به همهٔ قدرت‌های اجتماعی، و ارتباطِ مُنحصرِ آدمی، در همهٔ ابعادش، با "شعور و ارادهٔ حاکم بر وجود" لازمهٔ جهان‌بینیِ توحیدی است. هر فردی مستقلاً، تکیه‌گاه‌اش و همهٔ جهت و آرمان‌اش و ایمان‌اش و چهره‌گاهِ نیازش در عالمِ وجود، یک نقطهٔ مرکزی است که همهٔ حرکات در جهان بر گِردِ آن محورِ واحد می‌گَردند و همهٔ ذرات و همهٔ کائنات در دایره‌ای که شعاعِ هر نقطه‌اش تا مرکز مساوی است، در حرکت‌اند و آن کانونِ معنوی و نیرومندِ هستی است، یعنی تنها اراده، تنها شعور و تنها قدرتی که بر اندامِ وجودِ حاکم است و زمین و انسان و کعبه و طواف، در مجموع تَجسمِ عینیِ جهان است و عینیت بخشیدنِ این معنی و نمایشی عینی از جهان‌بینی.

انسان در جهان بینیِ توحیدی تنها از یک قدرت می‌هَراسد، تنها در برابرِ یک قاضی مسئول است و تنها به یک قبله روی دارد و تنها به یک دست و دستگاه طمع بسته است و همین. مفهومِ مخالف‌اش اینست که جز او همه، هیچ است و پوچ و همه گرایش‌ها و تلاش‌های مُتفرق و ترس‌ها و طمع‌ها و تکیه گاه‌های رنگارنگ، عَبث است و بیهوده و سرگردانی.

اینست که توحید به فرد استقلال و عظمت می‌بخشد و "تسلیم" در برابرِ تنها او ـ که ناموسِ وجود است ـ انسان را در برابرِ قدرت‌های دروغین و بندهای ذلت‌آورِ ترس و طمع به "عصیان" وا می‌دارد.


مجموعه آثار ۱۶ / اسلام‌شناسی ۱ / ص ۲۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
23_03_2016 . 13:32
#4
تاملی در توحید
جهان‌نگریِ توحیدی، اذعانی‌ست به هم‌تنیدگیِ ساحاتِ حس و احساس و حال.
جهان‌زیستیِ توحیدی، زیستنی‌ست علیهِ سلطه.
جهان‌پوییِ توحیدی، روی‌داشتنی‌ست به احد.

جهان‌نگریِ توحیدی، اقراری‌ست به هم‌آمیزی و تبادلِ هماره‌ی غیرِ خود و خود، در ساحاتِ آمیخته‌ی حس و احساس و حال.

ویرایش : یک بار / شروین
.
23_03_2016 . 22:40
#5
جهان‌بینی‌ی توحیدی
"... اسلام، مکتبِ فردی و اجتماعی، و مادی و معنوی‌اش را، بر مبنای توحید نهاد، و چنان که گفته‌ام، توحید، تنها در حصارِ فلسفی و کلامی‌ی خودش، آن چنان که در تاریخ، و در اذهانِ متفکران و روحانیان، همیشه، وجود داشته، محصور نیست. توحید، به معنای وحدتِ ذاتِ خدا، انعکاسات و التزاماتِ منطقی‌ی این جهانی و مادی و انسانی دارد. اعتقادِ به توحید، در عینِ حال، زیربنای وحدتِ بشری، و هم‌چنین، زیربنای وحدتِ طبقاتی‌ی انسانی، و نیز، به معنای بنای یک وحدتِ عامِ در هستی است، که در آن، انسان، در مسیرِ طبیعت، تکامل پیدا می کند. این، معنای توحیدِ اسلامی است، و این، نه تنها زیربنای فلسفی و مذهبی است، بلکه، زیربنای فلسفه‌ی تاریخ، جامعه‌شناسی، و انسان‌شناسی، و زندگی‌شناسی‌ی بشری نیز هست..."


مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۲۹*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین یک بار
.
27_03_2016 . 01:25
#6
جهان‌بینی در یک مکتب



جهان‌بینی در یک مکتب

نویسنده : شروین ارشادیان

موضوع : تالیفِ نظراتِ شریعتی


جهان‌بینی

در هر مکتبی، جهان‌بینی، که زیربنای این ساختمانِ عقیدتی است، عبارت است از: طرزِ تلقی‌ی صاحبِ آن مکتب از هستی. و به عبارت دیگر، تصویری از عالَمِ وجود در ذهنِ وی. و به بیانِ دیگر، یک دیدِ فلسفی و نوعِ تعبیر و تلقی‌ی اعتقادی‌ی ما از جهان، نه نظریه‌ی فیزیکی‌ی دانشمندان از هستی یا طبیعت. آن چنان که، سارتر یا پاپ یا بِرَهْمَن دنیا را می‌فهمند، و نه آن چنان که، لاپلاس و گالیله و کپرنیک و نیوتن و انیشتن و پلانگ از آن سخن می‌گویند. آری، "جهان‌بینی"، نه "جهان‌شناسی".


جهان‌بینی، تبیین‌گرِ...

نقشِ جهان‌بینی عبارت است از: روشن ساختنِ این که، آیا شعوری بر این هستی حاکم است، و در نتیجه، آیا "هدف"ی در این هستی قابلِ تشخیص است؟ و این که، از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟ و این که، آیا نظم، و قوانینی، بر این نظامِ هستی، حاکم است؟ و این که، آیا این هستی، تحتِ مدیریتِ یک کانونِ یگانه، اداره و هدایت می‌شود (یک نظامِ توحیدی)، یا تحتِ هدایتِ نیروهای متفرقِ متنازع است، که هر یک، سازِ خود را می‌زنند؟! (یک نظامِ شرک)، و یا آن‌که، هیچ شعوری، خارج از ساز و کارِ خودِ ماده، در کار نیست (یک نظامِ مادی). و نیز، تعیینِ جایگاهِ انسان در این هستی، و تشخیصِ هدف‌مندی یا بی‌هدفی‌ی انسان، و تبیینِ رابطه‌ی انسان با هستی، و بخشیدنِ جهان‌آگاهی به هر فردِ پیروِ آن مکتب.

ما با جهان‌بینی‌های بسیاری روبروئیم، و شریعتی از این جهان‌بینی‌ها نام برده است: ماتریالیسم، رِآلیسم، شَکاکیّت (سِپتی‌سیسم)، تائوییسم، شِرک (پُلی‌ته‌ایسم)، ثَنَویّت (دوآلیسم)، توحید، وحدتِ وجود، ایده‌آلیسم، بی‌خدایی (آته‌ایسم)، اگْزیسْتانْسیالیسم، و... به عبارتی: "ایده‌آلیسمِ" هگل، "ماتریالیسمْ دیالکتیکِ" مارکس، "اگْزیسْتانْسیالیسمِ" هایدِگِر و یاسْپِرس و سارتر، "پوچی و عَبَثِ" آلبر کامو و بِکِت، و "تائوییسمِ" لائوتسو، و "کارما و سامسارا"ی هِندو، "رنج و نیروانا"ی بودا، و "وحدتِ وجودِ" حلاج، و "شک‌انگاریِ بدبینانه‌ی" خیام و اَبوالعَلاء و شوپِنهاور و مِتِرلینگ، و توحیدِ مذاهبِ ابراهیمی، و... جهان‌بینی‌اند.


منبع : کانال تلگرام شروین ارشادیان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۲ بار
.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان