آنچه در زیر میآید پاسخهایی است بر چند نقد که در پایان دومین قسمت مقالهی «اسلام آغازی نو؛ در تداوم سنتهای کهن» است و در همانجا منتشر شده است.
س : اصرار آقای اشکوری بر وارد کردن برخی فرضیاتی که کاملاً در آنها شک است به عنوان نظریهی علمی چیست؟
اگر منظور از آریاییان اجداد امروزی هندوایرانیان امورزی است که اختلاف زیادست. نظر یا فرض جدیدتر اینست اینان هماره در ایران بودهاند و مهاجرات از داخل فلات ایران به جاهای دیگر بوده از جمله به غرب آسیا و میانرودان مثل هیتتی، میتانی، کاسی، پارسی و پارثی و مادی و غیره.
اکدی بر طبق نظریات زبانشناسیِ قرن نوزدهم با ابداع کلمهی سامی جزو این گروه شمرده است ولی عربی نبودند. عربها بعدها اسمشان در تاریخ آمده است.
ج : با درود. مورد نخست:
اولاً) در باب آریاییان و تاریخ آن در فلات ایران، من هیچ نظریهی خاص را به عنوان «نظریه علمی» مطرح نکردهام؛ آنچه گفتم نظر رایج و مشهور و تا اینجا اجماعیِ عموم تاریخنگران غربی و شرقی و ایرانی است؛
ثانیاً) هیچ اصراری هم در این باب ندارم و در مقالهی من نیز چنین اصراری وجود ندارد. با این همه میدانم برخی اخیراً( حتی از طریق ژنتیک) مدعی شدهاند نظریه شایع درباره کوچ( در واقع کوچهای متوالیِ) اقوام موسوم به آریایی از استپهای جنوب روسیه به فلات ایران نادرست است و بهزعم اینان که آریایی گفته میشوند مردمان بومی این فلات گسترده بودهاند. اما میدانیم این نظریهی تازه هنوز چندان مدلل و مستند و استوار نشده که بتواند با نظریهی شایع و مقبول رقابت کنند. باید منتظر ماند تا سیر تحقیقات علمی در این مورد به کجا میرسد. اما روشن است اگر این فرضیه ثابت شود باید تاریخ ایران و غرب آسیا را بازنویسی کرد و بهعبارتی تاریخ بهکلی دیگری پدید خواهد آمد.
مورد دوم:
در منابع موجود مطالب متفاوت و متناقضی درباره اکدّ دیده میشود و هیچچیز دقیقاً دانسته نیست(مانند دیگر اقوام کهن) اما اگر این روایت را قبول کنیم که «سام» از سام بن نوح است( روایتی که احتمالا اسطوره است)، زبان سامی زبان عربی( و عبری نیز) هست، در این صورت اکدّیها عرب بودهاند، چراکه گفتهاند آنان سامینژاد و سامیزبان بودهاند. در هرحال تخصصی در این باب ندارم و اصراری هم بر هیچ نظری نیست.
س : آقای اشکوری گرامی!
با درود فراوان! آنگونه که از عنوان نوشتار شما برمیآید میبایست شما به «محیط پیدایش اسلام» یعنی خاستگاه جغرافیایی آن میپرداختید. شومبختانه در همین دو بخش هیچ اثری از این موضوعِ اعلامشده توسط شما به چشم نمیخورد. البته این بیانصافی است اگر کسی از شما به عنوان متکلم (Theologe) انتظار داشته باشد که تاریخ اسلام را از منظر انتقادی – تاریخی (به منابع تاکنونی) بررسی کنید.
آنچه در اینجا قاعدتاً– طبق عنوان نوشتار شما- میبایست مورد پژوهش قرار گیرد «محیط پیدایش اسلام» است، یعنی نخست باید دید که از لحاظ تاریخی به چه منطقهی جغرافیایی «عربستان» گفته میشد. آیا منظور همین شبهجزیرهی عربستان است که ما امروز میشناسیم یا خیر؟
تازه پس از تعیین خاستگاه اسلام آنگاه باید روشن شود که آیا در این محیط شرایط پیدایش یک «دین» جدید وجود داشت یا خیر؟
سوم: شما تاریخ شفاهی را که حدود دویست سال پس از حاکمیت عربها به نگارش در آمده، بهعنوان «اسناد خدشهناپذیر» مینگرید. این که چه بخشهایی از این تاریخ شفاهی– که گل سرسبد آن طبری است- با واقعیت تاریخی سازگار است، نیازمند یک پژوهش مقایسهای است.
شما از واژهی «دین» سخن میگویید بدون آنکه به خواننده بگوئید که این واژه نه یک واژهی عربی بلکه از واژهی فارسی «دئن یا دئنا» گرفته شده است. زیرا اگر چنین باشد- که زبانشناسان بر آن توافق دارند- پس چگونه این واژه برای «دین» نوین اسلام بهکار گرفته شده است و طی چه فرایندی؟
احادیث اسلامی تمام تاریخ اسلام را در یک حفرهی سیاه زمانی– بین ۶۲۲ تا ۶۶۲ – بنا کردهاند. ما از این حفرهی سیاه زمانی تقریباً هیچ مدرک یا شاهد واقعی نداریم. و این زمانی است که نیروهای نظامی خسرو دوم در سال ۶۲۲ میلادی بهدلیل جنگ با هراکلیوس( بیزانس) از مصر، اورشلیم، فلسطین و شام عقبنشینی کردند و آن مناطق در دست عربهای غسانی (که مسیحیان منوفیزیت یا یعقوبی بودند) افتاد. از این مرحلهی آشوبی که چهل سال طول کشید شما – اگر از احادیث و تاریخ شفاهی بگذریم- چه مدارک واقعی میتوانید ارایه دهید؟
پرسشهای فراوانی وجود دارند: چرا معاویه (نام آرامی او ماآویا است) نخستین کسی است که ما از او مدرک واقعی در دست داریم؟ پیش از آن چرا هیچ مدرک واقعی بهجا نمانده است؟ از خلفای به اصطلاح راشدین چه مدرک واقعی به جا مانده است؟ سنکنبشته؟ کتیبه؟ سکه؟ وقایعنگاری همزمان از کسان دیگر؟
به هر رو، انتقاد من به شما این است که شما در واقع میبایستی به توضیح عنوان مقالهتان یعنی «محیط پیدایش اسلام» میپرداختید، که شومبختانه من را به عنوان خواننده مأیوس کردید.
ج : دوست عزیز جناب بینیاز. با سلام و سپاس از شما
در مورد عنوان مورد اشارهی شما. اول بگویم که عنوان «محیط پیدایش اسلام» در نوشتهی من نبود و ویراستار زمانه به تشخیص خودشان چنین عنوانی انتخاب کردهاند. وگرنه حق با شماست و میبایست در این زمینه در حد ضرورت سخنی میگفتم.
اما در مورد بقیهی فرمایش شما. باید عرض کنم که در ارتباط با طرح همین دعوی در پای مقالهی نخست شرح کوتاهی نوشتهام. نمیدانم آن را ملاحظه کردهاید یا نه. اگر دیدهاید باز حدیث مکرر میکنید، بسی جای تأمل و پرسش است، و اگر ندیدهاید، که بعید است چنین باشد، همان نوشتهی کوتاه را که، دقیقاً ناظر به همین دعاوی شماست، عینا در اینجا می آورم:
اولاً) من در مقام اثبات واقعیت و یا عدمواقعیت تاریخی شخص محمد و یا وقوع اسلام و یا وثاقت باستانشناسیِ قران و یا تعیین میزان اعتبار منابعی چون طبری نبودهام تا محتاج سند و مدرکی از آن زمان باشم، موضوع گفتار من تحلیلی از «اسلام واقعاً موجود» کنونی است که قدمت چهارده قرنه دارد و حداقل عموم مسلمانان و پژوهشگران (اعم از مسلمان و غیرمسلمان، شرقی و غربی) چنین میپندارند و چنین میکنند. اگر هم مدعای شما وجهی داشته باشد، مربوط میشود به سطح دیگری از بحث.
ثانیاً) این مدعا که چون تاریخ اسلام برآمده از اقوال شفاهی دو قرن نخست است و ما از قرن اول تقریباً اسناد مکتوبی در دست نداریم، پس، این مجموعهی عظیم بهکلی بیاعتبار است و باید به کناری نهاد، به کلی بیاعتبار است چرا که نه معقول است و نه مقبول. گرچه در مجال کنونی نمیتوان پاسخهایی حلی ارائه داد( بماند برای وقتی دیگر) اما به عنوان پاسخ نقضی عرض میکنم اگر چنین باشد، پس باید تمام تاریخ بشر (بهویژه تاریخ عمومی) را به کناری نهاد و به دریا ریخت چرا که تاریخ بهویژه تاریخ باستان و حتی تا حدود پانصد سال قبل تاریخ تمام اقوام و ملل غالباً برآمده از اقوال شفاهی مردمان است که بعدها (چه بسا قرنها بعد) به وسیله نویسندگان و کاتبان (غالباً حکومتی و درباری که منطقاً چندان معتبر و موثق نیستند) نوشته و تدوین شده و تازه پس از آن نیز دچار انواع تحریف و دگرگونیهای عمدی و سهوی شدهاند. از باب مثال اگر چنین باشد، تمام تاریخ مکتوب ایران از عصر باستان( پیشاتاریخ تا پایان ساسانی) و پس از آن نیز مطلقاً بیاعتبار است و چند سنگ و گلنبشته و حتی باستانشناسیهای قابلتوجه نیز در حدی نیستند که تصویری معقول از تاریخ ایران باستان ارائه دهند. تاریخ پس از اسلام نیز (حداقل دو قرن اخیر) کم و بیش همین گونهاند.
ثالثاً) در هرحال بهرغم همه اما و اگرها و شبهات ستبری که در باب وثاقت منابع موجود از تاریخ عمومی جهان و ایران و از جمله اسلام، برای درک گذشتههای دور و نزدیک و جدا کردن سره و ناسره البته بهطور نسبی، راهی جز اعتماد به همین منابع بازمانده از روزگاران کهن و البته با رویکرد انتقادی نداریم. اگر شما راهی دیگر میشناسید بفرمایید. بیفزایم نظریات تازه و جدیدی که برخی محققان نورسیدهی آلمانی حول دعویِ برساختگی شخصیت محمد و ظهور اسلام و چگونگی تدوین منابع اسلامی در قرون نخست اسلامی عرضه کردهاند، با پرسشها و چالشهای عظیمی مواجهاند و در واقع تا این لحظه چندان سستاند که قابلاعتنا نیستند و بعید میدانم حتی به مقبولیت نسبی هم برسند و افکار پژوهشگران جدی را به خود جلب کنند ».
دربارهی جملهجملهی شما «یک سینه سخن» هست اما در این مجال نمیتوان حتی بدانها اشارت هم داشت اما فقط محض اطلاع شما عرض میکنم که:
اولاً) من در این سلسله مقالات از قضا از منظر کلامی و اعتقادی سخنی نگفتهام، هرچه گفتهام مستند به منابع است (درست یا غلط) و در مقدمهی بخش نخست به این نکته تصریح کردهام. این روش علمی و ممدوحی نیست هر سخنی که با آقای اولیک و چند محقق موردنظر شما سازگار نبود با عنوان منفی تئولوگ و متکلم پیشاپیش محکوم شود. در این صورت تمام اسلامشناسان غیرمسلمان بزرگ غربی و ازجمله آلمانی متکلماند و لابد بیاعتبار.
ثانیاً) از کجای سخنانم استنباط کردهاید که من منابع عصر اسلامی را «اسناد خدشهناپذیر» دانستهام؟ اگر چنین بود این سلسله مقالات نوشته و منتشر نمیشد.
ثالثاً) شبه جزیرهی عربستان در آستانه ظهور اسلام کموبیش تعریف روشن و محدودهای تا حدودی مشخص دارد که در منابع موجود است (از جمله در کتاب مهم جوادعلی «المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»).
رابعاً) دین از ریشهی دئنای ایرانی، یکی از دعاوی است و دعاوی دیگری هم هست؛ ولی هرچه باشد، قطعاً مثبت مدعای باطل برآمدن دین اسلام از ایران و مرو نیست.
س : آقای اشکوری : ”
آوردهاند که عبدالمطلب، نیای متشخص پیامبر اسلام و بزرگ قریش در زمان خودش، نخستین کسی بوده است که تمام ماه رمضان را در غار حرا معتکف شد ”
قریشیها از هراکلیوس در جنگ بیزانس علیه ایران پشتیبانی کردند. از این پشتیبانی سنگ نبشتهای خبر میدهد که اخیراً باستانشناسان دانشگاه هایدلبرگ ( آلمان ) در حفاریهای خود در یمن به دست آوردند:
Oddly enough, the scrawled rock inscription could be interpreted to mean that the tribe of the Kuraish, to which the Prophet belonged, sometimes fought for the Christians (*)
این سنگنبشته از قبیلهی قریش نام برده است که ”برای مسیحیان می جنگیدند.” به طور قطع منظور از ” مسیحیان “ بیزانس است. قریشیها خود پیرو دین مسیحی بودند و در حیره حکومت میکردند. دولت حیره را خسرو دوم پرویز در سال ۶۰۲ متلاشی کرد و از بین برد. به قریشیها لقب ” foederati ” (متحد) داده شده بود، متحد بیزانس.
Spiegel Online International, Fortress in the Sky, 12.21.2012 (*)
http://www.spiegel.de/international/worl...874048.htm
ج : با سپاس از انتشار این خبر علمی. اما در مورد متن مورد اشاره طبعاً نمیتوانم نظری داشته باشم چرا که ندیده و از آن اطلاعی ندارم. اما چند نکته:
اولاً) روشن نیست این دعوی، با فرض صحت، چه ربطی به خبر مربوط به عبدالمطلب دارد؟ این دو مانعهالجمع نیستند.
ثانیاً) از کجا معلوم مراد از مسیحیان بیزانس بوده است؟
ثالثاً) سند این دعوی کجاست که قریشیها مسیحی بودهاند؟ آیا این در متن سند مورد استناد است؟
رابعاً) قریشیها در حیره حکومت میکردهاند؟ این نیز در متن همان سند است؟ یعنی «آل منذر» قریشی بودهاند؟ داستانی است شنیدنی و جذّاب!! باید ضربالمثل خودمان را به یاد آورد که: «به حق چیزهای نشنیده»! آنچه تاکنون تمام محققان گفتهاند قبایل متعدد قریش در مکه میزیستند و اصنام (بتان) را میپرستیدند و هیچ ارتباط خاصی با رومیان نداشتند( هرچند که از جهات مختلف تحتتأثیر رومیان و ایرانیان نیز بودهاند). البته طبق قول مشهور عرب غسّانی در شمال عربستان و در همسایگی بیزانس میزیستند و متحد و در واقع تحتالحمایهی امپراتوری بودند همانگونه که عرب آلمنذر در حیره عراق بوده و دستنشاندهی ایران و حافظ منافع ساسانی بودند. با فرض اینکه این مطالب جملگی در همان سند آمده باشد، که بسیار بعید است، با کدام منطق علمی و عقلی میتوان بهاستناد چند خط سنگنبشته( که روشن نیست درست خوانده شده باشد)، چنین قاطع اظهارنظر کرد و عملاً هزاران گزارش نقلی و اسناد مکتوب و احیاناً کتیبه و سنگنبشته را به دریا ریخت؟ گفتن ندارد هر سندی، پس از اثبات وثاقت آن، باید با اسناد فراوان و مربوط دیگر مقایسه شود و مورد راستآزمایی قرار گیرد و باید از آزمونهای مختلف بگذرد. آنچه من آوردهام ابداع من نیست بلکه نقل از منابع معین است و صد البته میتواند درست باشد یا غلط اما ردّ آن نیز محتاج دلیل و سند است.
اما گفتنی است که طبق منابع اسلامی در جریان جنگهای خسرو دوم با بیزانس، بزرگان قریش حامی ایران بوده و پیروزی شاه ایران را آرزو میکردند و مسلمانان از بیزانس جانبداری کرده و خواهان پیروزی رومیان مسیحی بودند. در چند آیهی نخست سوره روم در قرآن به این موضوع اشاره شده است.