"... "زندگیِ برادرانه" در یک جامعه، جز بر اساسِ یک "زندگیِ برابرانه" محال است، چه، نمیتوان در درونِ اقتصادی، که رنجِ اکثریت، برای اقلیتی گنج میسازد، و بنیادِ آن بر رقابت و بهرهکشی و افزونطلبیِ جنونآمیز و حرص استوار است، و انسانها را به دو قطبِ متخاصمِ گنجور و رنجور تقسیم میکند، و طبقهای به وسیلهی طبقهای دیگر استثمار و استخدام میشود، و زندگیای میسازد، که در آن، بنیآدم، همچون کرکسانِ حریص، بر مرداری ریختهاند، و "این مر آن را همی کشد مخلب، وآن مر این را همی زند منقار"، با پند و اندرز و آیه و روایت، "اخلاق" ساخت.
برادریِ دینی، وحدتِ ملی، و یگانگیِ انسانی، در نظامِ طبقاتی و اقتصادِ استثماری و مالکیتِ فردی، مضامینِ ادبی و فلسفیای است، که فقط به کارِ سخنرانی و شعر میآید و موضوعِ انشاء! توحیدِ الهی، در جامعهای که بر شرکِ طبقاتی استوار است، لفظی است که تنها به کارِ "نفاق" میآید..."
*. علیجانی : شریعتی با نگاهی واقع گرایانه به محال بودنِ این امر رسیده است. دریدا چند سال پس از فروپاشیِ شوروی گفته بود: هم اکنون روحِ تمدنِ ما به شبحِ مارکس نیازمند است. او در حالی که گرایشِ چپ نداشت و آدمی میانه رو بود، هنگامی که فروپاشیِ بلوکِ شرق را مشاهده کرد و ترس و هراسی را که از آن به وجود آمده بود از بین رفته دید، و وقتی وحشیگریِ سرمایهداریِ مدرن را مشاهده کرد گفت : ما، جامعهٔ ما، و زمانِ ما به شبحِ مارکس نیاز دارد. البته چون ما از حداقلِ آزادیها محروم هستیم، این دغدغهها در ذهنِ ما به وجود نمیآید. نسلِ جدید و جوان ما به این میاندیشد که دست از گلوی آنان بردارند و قدری آزادی به آنها بدهند تا بتوانند نفس بکشند.
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴۸۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین