مقالات نویسندگان ایرانی
22_01_2010 . 17:53
#1
مقالات نویسندگان ایرانی
مقالات نویسندگان ایرانی





دوستان گرامی!
منتظر دریافت اطلاعات شما در این مورد هستیم.


فهرست مقالات :

از خواب گران خيز!
ديدگاه اقبال درباره خاتميت
اقبال‌ لاهوری و مسئله‌ی دولت


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
22_01_2010 . 22:24
#2
از خواب گران خيز!



از خواب گران خيز!

نویسنده : غلام‌حسين يوسفي

موضوع : شرحی بر شعر "از خواب گران خيز!"


چه دشوار است که شاعري بخواهد به مدد سخن، ملتي مايوس و دل‌مرده و تن به سلطه بيگانه سپرده را، به مقاومت و تلاش در راه آزادي خويش برانگيزد! محمد اقبال لاهوري، در قرن بيستم، هدفي چنين بزرگ و شريف براي خود برگزيده بود و مي‌کوشيد روح استقامت و نيروي حيات و حرکت را در ملت خويش بدمد و آنان را به آزادي خواهي و استقلال‌طلبي مصمم گرداند. از اين رو روح شعر او القاء پويايي و نهضت و جنبش و تپش است و اين مفهوم را به صور گوناگون طرح مي‌کند.

اين همه سخن از موج دريا و ترجيح التهاب و پيچ و تاب آن بر ساحل آرميده، و ضرورت مبارزه و ستيز در زندگي، از همين نظرگاه است. مگر نه آن که موجوديت موج در التواء و فراز و فرود و حرکات شتابنده و بي‌قرار و رفتن‌ها و آمدن‌هاي اوست؟ در سکون موج محو و نابود مي‌شود.

ساحل افتاده گفت : گرچه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه که من چيستم

موج ز خود رفته‌اي تيز خراميد و گفت
هستم اگر مي‌روم، گر نروم نيستم



ميارا بزم بر ساحل که آنجا
نواي زندگاني نرم‌خيز است

به دريا غلت و با موج‌اش در آويز
حيات جاودان اندر ستيز است


چه پرسي از کجايم، چيستم من
به خود پيچيده‌ام تا زيستم من

در اين دريا چو موج بي‌قرارم
اگر بر خود نپيچم نيستم من


نهنگي بچه خود را چه خوش گفت
به دين ما حرام آمد کرانه

به موج آويز و از ساحل بپرهيز
همه درياست ما را آشيانه



آرزوي اقبال آن بود که ملت او خود سرنوشت‌شان را تعيين کنند نه استعمارگران، و به تعبير وي خويش را بازآفرينند. در نامه‌اي، به نقل نيکلسن در مقدمه‌ای بر اسرار خودي، نوشته است : زندگي تلاش در راه آزادي است. او به اين اعتقاد داشت و در اين راه نيز سخت مي‌کوشيد. از اين رو مي‌گفت : "در جهان آزاد زي، آزاد مير!"، خاصه آنکه فرصت زندگي را "به قدر تبسم شرر" مي‌ديد.

لوس کلودمتر، که رساله‌اي خواندني به زبان فرانسه در باره اقبال نوشته، تشخيص داده است که : در نظر اقبال شعر و هنر بيدارکننده وجدان ملت است.

اقبال در شعر عصر خويش که قلمروي بسيار محدود داشت و همواره به بيان برخي مضامين معين و پايدار مي‌پرداخت، انقلابي حقيقي پديد آورد.

در شعر اقبال، آنجا که از احوال مردم ستمديده و به اطاعت و ظلم خو گرفته سخن مي‌رود، تصويرها، آهنگ سخن، ترکيبات، به تناسب صورت ظاهر و حالت دروني آنان، افسرده و بي‌رمق است. از "زمين مرده" و مردگي ياد مي‌کند و "غلامي" که بر اثر آن "دل در بدن مي‌ميرد" و حال افراد چنين است : "مرده‌اي بي‌مرگ و نعش خود به دوش". اما وقتي همگان را به نهضت و کوشش و همت دعوت مي‌کند، شعرش از حيث مضمون و ترکيب الفاظ و موسيقي کلام، زنده و پرتوان و هيجان‌انگيز مي‌شود و خون را در رگ‌ها به جوش مي‌آورد. مي‌‌خواهد همان شور و شوق و سوزي را که در سينه دارد، در دل ديگران نیز برافروزد، مردمي بيدار و کوشنده و آزاد تربيت نمايد و "آدم‌گري" کند. راست مي‌گويد که : مصرع من قطره‌ی خون من است

يا :

نغمه‌ام از زخمه بي‌پرواستم
من نواي شاعر فرداستم


برق‌ها، خوابيده در جان من است
کوه و صحرا، باب جولان من است


در اين زمينه است که شعر او پويايي و شور و حالي خاص پيدا مي‌کند. مثل آهنگي مارش مانند که روح سلحشوري در افراد مي‌دمد و اعصاب همگان را تحت‌تاثير در مي‌آورد و مجال نمي‌دهد به حالت رخوت فرو روند.


شعري که در اين فصل مطرح است يکي از اين گونه آثار اقبال لاهوري است از کتاب زبور عجم. جمله "از خوابِ گران خيز!"، که در هر بند تکرار مي‌شود، پيام اصلي شاعر را در بردارد. وي ملت را در "خوابِ گران" مي‌بيند. ترکيب "خواب گران" به‌تنهايي هم از لحاظ معني و هم‌ از حيث آهنگ ايستاست، اما فعل "خيز!" از هر دو نظر، مفهوم و آهنگ، پوياست. به‌علاوه بافت سخن در ترجيع هر بند با تکرار "خواب گران" (چهار بار) طوري است که همين ترکيب ايستا، حالت ضربي و کوبنده به خود گرفته است.


۱
اي غنچه‌ی خوابيده، چو نرگس، نگران خيز!
کاشانه‌ی ما، رفت به تاراج، غمان خيز!

از ناله‌ی مرغ چمن، از بانگ اذان، خيز!
از گرمی‌ی هنگامه‌ی آتش‌نفسان، خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!


"غنچه خوابيده" با همه لطافت، که نموداري از عطوفت شاعر تواند بود، ايستاست در بيان حالت ملت که "نرگس نگران" نسبت به آن بيدارتر است و هر دو ترکيب غنائي متناسب يکديگرند. مصراع دوم، وصفي است از وضع وطن که در پنجه استعمارگران گرفتارست. "غنچه و نرگس" و "ناله مرغ چمن" را تداعي کرده‌اند که انگيزه توجه و حرکت تواند شد و از آن جان افزاي‌تر "بانگ اذان" است، مظهر همبستگي مسلمانان و دعوت به نيايش پيشگاه يزدان. در مصراع چهارم با ترکيب تازه و برجسته "گرمي هنگامه آتش نفسان" حرارت و هيجان افزوني گرفته است تا مي‌رسيم به ترجيع آهنگين شعر که از يک طرف با تکرار "خواب گران" سستي و غفلت را نفي مي‌کند و با همان تکرار، ضرب و صلابت بيشتری به نداي بيدار‌گرانه خود مي‌دهد.

در بند دوم خورشيد مي‌دمد و بامداد فرا مي‌رسد : هنگام بيداري و برخاستن و حرکت است. تصوير بديع مصراع دوم درد و رنج مردم از خواب برخاسته را منعکس مي‌کند. مصراع سوم نمودار حرکت است و سفر و پويايي، و مصراع بعد براي آگاهاندن است و چشم بر گشودن و جهان را آزمودن. سپس ترجيع مهيج و شورانگيز شعر تکرار مي‌شود :


۲
خورشيد، که پيرايه به سيمای سحر بست
آويزه به گوش سحر، از خونِ جگر بست

از دشت و جبل، قافله‌ها رخت سفر بست
ای چشم جهان‌بين، به تماشای جهان خیز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خیز!
از خوابِ گران، خیز!


اقبال به همه مردم ستم‌زده شرق توجه دارد و مخاطب وي همه آنان هستند. مثنوي او با عنوان پس چه بايد کرد اي اقوام شرق؟ نيز بر همين اصل مبتني است. او در غم همه مسلمانان و همه اسيران استعمار است. سه مصراع اول بند سوم شعر وصف احوال اقوام رنجديده و از پا افتاده است. تشبيهات تازه و گوياي "غبار سر راه"، "ناله خاموش"، "اثر باخته آه" و "گره‌خورده نگاه"، هر يک به نوعي، افسردگي و دل‌مردگي و غم‌زدگي آنان را نشان مي‌دهد. مصراع چهارم دعوت از همه ملل شرق است "از هند و سمرقند و عراق و همدان" به برخاستن و جنبش و تلاش به شيوه مبارزان :


۳
خاور، همه مانند غبار سر راه‌ی است
يک ناله‌ی خاموش و، اثر باخته آهی است

هر ذره‌ی اين خاک، گره‌خورده نگاهی است
از هند و، سمرقند و، عراق و، همدان خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!


دريا و موج که زمينه بسياري از تصويرهاي شعر اقبال است، در بند چهارم باز و به صورتي زيبا در تصويري گيرا جلوه مي‌کند. دريا، در نظر وي، تا در تلاطم و کشاکش است و بايد با امواج دست و پنجه نرم کرد، عظمت دارد. مرد انديشه و کوشنده‌اي چون او، دريايي آرام و آسوده را مانند صحرا بي‌جنبش و راکد مي‌بيند، بي‌تغيير و افزوني و کاست، نظير درياي جمعيت به ستم خوگرفته و به تسليم گردن نهاده، دريايي که از آشوب امواج و نهنگ جان او بار خالي باشد چه دريايي است؟! بار ديگر بانگ برمي‌دارد و از افراد مي‌خواهد که از سينه چاک دريا، نظير امواج سهمگين و خروشان به ستيز برخيزند :


۴
درياي تو، درياست؟ که آسوده چو صحراست
درياي تو، درياست؟ که افزون نشد و کاست

بيگانه ز آشوب و نهنگ است، چه درياست؟
از سينه‌ی چاکش، صفتِ موجِ روان، خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!


اقبال، شاعر حکيم، در بند پنجم از نکته‌اي "گشاينده اسرار نهان" سخن مي گويد، يعني ارتباط تن و جان با يکديگر و فرمانروايي جان بر تن. آنگاه ملک را به تن خاکي تشبيه مي‌کند و دين را به روح حاکم بر آن. دعوت او مبثتي است بر شناختن اسلام و تکيه بر آيين يزدان. رساله معروف وي، "بازسازي فکر ديني در اسلام"، نيز بر همين اساس نوشته شده است. در اين جا همگان را از هر فرقه و گروه به وحدت و همگامي فرا مي‌خواند و بر پاي خاستن و حقوق انساني خويش خواستن. با خرقه و سجاده نيز مي‌توان شمشير و سنان بدست گرفت:


۵
اين نکته، گشاينده‌ی اسرارِ نهان است
ملک است تن خاکی‌ی و، دين، روح روان است

تن زنده و، جان زنده، ز ربطِ تن و جان است
با خرقه و سجاده و شمشير و سنان، خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!


بند ششم نهايت بزرگ داشت مقام انسان و شخصيت اوست : گاه وي را "امين ناموس ازل" مي‌‌خواند که خداوند امانت خويش را بدو ارزاني داشته است و اين معني را با تکرار جمله "تو امين‌ي" در مصراع اول استواري مي‌بخشد. گاه او را "يسار و يمين داراي جهان (خداوند)" مي‌نامد، سرانجام زمين و زمان را در وجود بنده خاکي متمرکز مي‌بيند، بشرط آن که از گمان و ترديد و دودلي بپرهيزد و با يقين و اعتقاد و ايمان از جاي برخيزد و با بي‌داد بستيزد :


۶
ناموسِ ازل را، تو امين‌ی، تو امين‌ی!
دارای جهان را، تو يساری، تو يمين‌ی

ای بنده‌ی خاکی، تو زمان‌ی، تو زمين‌ی
صهبای يقين درکش و، از دير گمان، خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!



در پايان، در برابر غرب و هجوم تمدن فريبنده و ويرانگر و بيداد او، که سراسر وطن شاعر را در زير فرمان و ميليون‌ها هموطنان‌اش را در رنج و حرمان مي‌داشت، راه رهايي را رو آوردن به اسلام و بازسازي بناي ايمان مي‌داند، تا بتوان با الهام از اين منبع لايزال در طلب آزادي و استقلال بپاي خاست :


۷
فرياد، ز افرنگ و، دلاويزی‌ی افرنگ
فرياد، ز شيرينی‌ی و، پرويزی‌ی افرنگ

عالَم، همه ويرانه، ز چنگيزی‌ی افرنگ
معمار حرم! باز، به تعميرِ جهان، خيز!

از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!



اين همان ندايي است که اقبال در مقام پرهيز از غرب‌زدگي بارها تکرار کرده و از جمله در "پيام مشرق" گفته است :

برکش آن نغمه، که سرمايه آب و گل تست
اي ز خود رفته، تهي شو، ز نواي دگران



اقبال در صدد بود در ملت افسرده و خودباخته شبه قاره هند روحي نو بدمد و آنان را از خواب غفلت برخيزاند و به تلاش و کوشش در راه تحصيل آزادي و احراز عزت و حقوق خويش، که لازمه زندگي است، برانگيزد.

اين ترجيع‌بند در بحر هزج، با سه مصراع مقفي در آغاز بندها و تکرار ترجيع واحد با رديف "خيز" در سه مصراع آخر هر بند و ضرب چهارگانه "خواب گران" در پايان آن، لحني متناسب بيدارگري دارد. اقبال از اين گونه شعرهاي همت‌انگيز، آن هم به فارسي با اين شيوايي و گيرايي، براي ملت خود بسيار سروده است. او شاعر را در ملت چون دلي تپنده مي‌ديد که آفريننده و پرورنده آرزوهاي شريف آنان تواند بود. از اين رو، نام و ياد وي، در نزد ملت پاکستان و مردم ايران و فارسي زبانان پس از او نيز گرامي است و آوازه‌اش رو به افزوني، و اين همان سخني است که خود گفته است :

ای بسا شاعر، که بعد از مرگ زاد
چشمِ خود بر بست و، چشمِ ما گشاد



تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : سایت چشمه روشن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
24_01_2010 . 20:28
#3
ديدگاه اقبال درباره خاتميت



ديدگاهِ اقبال درباره‌ی خاتميت

نویسنده : ولي‌الله عباسي

موضوع : _____


در آغاز بحث اشاره شد نخستين كسي كه درباره تبيين و تفسير خاتميت درعصر جديد سخن گفت: «اقبال لاهوري» است و «استاد مطهري» نيز در برخي آثار خود نظر وي را سخت به باد انتقاد گرفت و سروش نيز نقدهايي بر نظريه شهيد مطهري و توجيهي براي نظر اقبال دارد.


مطالب اقبال درباره خاتميت در سه محور قابل جمع‌بندي است:

۱. بيانِ سرشتِ وحي

اقبال سخن خود را درباره خاتميت از سرشت وحي آغاز مي‌كند. وي در سخنان خود از سرشت وحي، نوعي از ديدگاه تجربه ديني (Religious experience) و از سنخ غريزه را درنظر گرفته است. اقبال اين مسأله را در چارچوب انديشه «برگسوني» و تجربه‌گرايي ديني طرح مي‌كند؛ از اين حيث كه متأثر از فلسفه حيان برگسون (Bergson) است، وحي را از نوع غريزه مي‌‌داند و از حيث ديگر كه از سنت تجربه ديني ـــ كه در آثار «شلايرماخر» و «ويليام جيمز» شكل گرفته است ـــ رنگ پذيرفته، وحي را نوعي تجربه معرفي مي‌كند.

در زمينه وحي دو ديدگاه زميني و آسماني وجود دارد؛ براساس ديدگاه زميني، دين و وحي، تجربه دروني و اجتماعي پيامبر است و به تدريج به تبع پيامبر بسط‌پذير است؛ بنابراين «وحي» نوعي تجربه ديني است كه براي پيامبر حاصل مي‌شود؛ اما وحي در نگرش آسماني، پيامي است كه پيامبر از جانب خدا دريافت مي‌كند. خداوند حقايقي را به پيامبر منتقل مي‌كند كه مجموعه اين حقايق، اصل و اساس وحي را تشكيل مي‌دهد. اين تلقي از وحي «ديدگاه گزاره‌اي» نام گرفته است؛ زيرا «خداوند حقايقي را در قالب گزاره‌ به پيامبر ابلاغ مي‌كند.»

نظريه "تجربه ديني" بودن وحي يا ديدگاه غيرزباني، ديدگاه غالب بين متكلمان مسيحي است كه در انديشه مصلحان ديني قرن شانزدهم (لوتر و كالون) ريشه‌ دارد و امروزه در مسيحيت پروتستان رايج است. اين نوع نگرش به وحي در پرتو علل‌وعوامل خاصي (مانند شكست الهيات طبيعي/ عقلي، نقادي كتاب مقدس، تعارض علم و دين و …) و براي رهايي از تنگناهاي معرفتي و چالش‌هايي كه گريبانگير دين تحريف‌شده مسيحيت شده بود، به‌صورت مدون و منسجم در "الهيات ليبرال" شكل گرفت.

در عالم تفكرات اسلامي نيز برخي از نوانديشان ديني معاصر از اين رويكرد جانبداري كرده و مي‌كوشند وحي اسلامي را به «تجربه ديني» ارجاع دهند. نخستين كسي كه در حوزه انديشه اسلامي از تحويل و ارجاع وحي به تجربه ديني سخن گفته «اقبال لاهوري» (1289 ـــ 1357) است. اقبال به مناسبت، در برخي موارد در كتاب «احياي فكر ديني در اسلام» درباره تجربه ديني بحث مي‌كند. وي در بحث تفاوت «پيامبر» و «عارف» به تجربه ديني پيامبر نيز اشاره مي‌كند و معتقد است كه مرد باطني (عارف) وقتي تجربه اتحادي مي‌يابد، نمي‌خواهد به زندگي اين جهاني بازگردد و هنگامي‌كه بنا به ضرورت باز مي‌گردد، بازگشت او براي تمام بشر سود چنداني ندارد؛ اما بازگشت پيامبر جنبه خلاقيت و ثمربخشي دارد. براي پيامبر، بيدارشدن نيروهاي روانشناختي او جهان را تكان مي‌دهد و اين نيروها چنان حساب شده است كه به‌طوركامل جهان بشري را تغيير مي‌دهد. بدين‌سبب وقتي وحي، تجربه ديني شد، آشكار است كه آن را نمي‌توان به ديگري انتقال داد. حالت‌هاي باطني بيش از آن‌كه به انديشه شباهت داشته باشد، به احساس شباهت دارند. تفسير و تعبيري كه مرد باطني يا پيغمبر به محتواي خودآگاهي ديني خويش مي‌دهد، ممكن است به‌صورت جمله‌هايي به ديگران انتقال داده شود؛ ولي خود محتوا قابل انتقال نيست.

برخي از نويسندگان معاصر نيز بر اين باورند كه بايد الگوهاي سنتي را كنار گذاشت و به پديده‌هايي همچون وحي از چشم‌انداز تجربه ديني نگريست: «در طول تاريخ اديان وحياني، پيروان اين اديان وقتي مي‌خواستند بفهمند وحي چيست، آن را با پارادايم‌هاي معرفتي كه در دست داشتند، مورد تفسير قرار دادند… امروز اگر مدل معرفتي ديگري پذيرفته شود، مثل مدل تجربه ديني، دراين‌صورت با اين پارادايم بايد به وحي نزديك شد و تمام مسائل را از اين زاويه ديد»[xxxi]

نويسنده ديگري از «وحي» پيامبر، به «تجربه ديني» تعبير آورده است و مي‌نويسد:

"... به همين سبب بزرگان ما به تجربه ديني و تجربه وحياني پيامبر تكيه كرده‌اند و پيامبر را كسي دانسته‌اند كه مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آن‌ها ناتوان و ناكام‌اند؛ پس مفهوم شخصيت و نبوت انبيا و تنها سرمايه آنان، همان وحي يا به اصطلاح امروز «تجربه ديني» است..."

در اين تعريف از وحي كه به صراحت به تجربه ديني‌بودن تعبير شده است. پيامبر(ص) چنين مي‌بيند كه گويي [«مي‌پندارد»، «خيال‌ مي‌كند»، «انگار» و …] كسي نزد او مي‌‌آيد و در گوش دل او پيام‌ها و فرمان‌هايي مي‌خواند؛ بنابراين قرآن كه تجربه پيامبر(ص) است، از خود او سرچشمه گرفته است و درواقع، «ترجمان تجربه» وحي است، نه خود وحي! به‌عبارت‌ديگر قرآن كريم از ضمير ناخودآگاه پيامبر(ص) سرچشمه گرفته و به شخصيت خودآگاه او رسيده است.


چنين تحليلي از وحي، مشابه تحليل كساني همچون «سرسيد احمدخان هندي» است كه وحي را ‌گونه‌اي نبوغ مي‌داند:

"... آن عامل دروني پيامبر _ يعني تجربه نبوي‌ _ چه فرقي با نبوغ يك فرد نابغه‌ دارد و چرا نام آن را الهام و تجربه نبوي و نام اين را جوشش دروني و نبوغ بدانيم!..."


سيد احمدخان هندي معتقد است:

"... او كلام نفسي خود را طوري با گوش‌هاي ظاهر مي‌شنود كه گويي با او كسي سخن مي‌گويد و نيز با چشمان ظاهري، خود را مشاهده مي‌‌‌كند، مثل اين‌كه كسي جلوي او ايستاده است!..."


استاد مطهري اين ديدگاه را با عنوان نظريه روشنفكرانه چنين تقرير مي‌كند:

"... بعضي از افراد خواسته‌‌اند كه تمام اين تعبيرات، وحي از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و كانون آسماني و همه اين‌ها را يك نوع تعبيرات بدانند، تعبيرات مجازي كه با مردم عوام جز با اين تعبيرات نمي‌شد صحبت كرد. مي‌گويند پيغمبر يك نابغه اجتماعي است؛ ولي يك نابغه خيرخواه. يك نابغه اجتماعي كه اين نبوغ را خداوند به او داده است در جامعه‌اي پيدا مي‌شد، اوضاع جامعه خودش را مي‌بيند، بدبختي‌هاي مردم را مي‌بيند، فسادها را مي‌بيند، همه اين‌ها را درك مي‌كند و متأثر مي‌شود و بعد فكر مي‌كند كه اوضاع اين مردم را تغيير بدهد، با نبوغي كه دارد يك راه صحيح جديدي براي مردم بيان مي‌كند.

مي‌گويي پس وحي يعني چه؟ روح‌الامين و روح‌القدس يعني چه؟ مي‌گويد: روح‌القدس همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است كه به او الهام مي‌كند، از باطن خود الهام مي‌گيرد، نه از جاي ديگر…"



نكته قابل توجهي در نظريه‌هاي برخي عارفان آمده است و آن اين‌كه وحي و تجربه‌هايي از اين قبيل، اموري صرفاً نفساني هستند كه از درون نفس تجربه‌گر مي‌جوشند؛ البته مسأله به وضوحي كه اينك دارد، براي عارفان هفت يا هشت قرن پيش مطرح نبوده است؛ اما در كلمات آن‌ها چيزهايي يافت مي‌شود كه به اين نظريه نزديك است؛ براي نمونه به اين اشعار «مولوي» توجه كنيد:

چيز ديگر ماند اما گفتنش
به تو روح‌القدس گويد نمي‌منش

همچون آن وقتي‌كـه خواب اندر روي
تو ز پيش خود بـه پيش خود روي

بشنوي از خويـش و پنداري فلان
با تو اندر خواب گفت است آن نهان


(مثنوي معنوي، تصحيح نيكلسون، نشر هرمس، ص۲۹۵)


اگر مسأله عيني‌گرايي (Objectivism) يا انفسي‌گرايي (Subjectivism) كه امروز براي انديشمندان مطرح است، در زمان مولوي نيز مطرح بود و مي‌دانستيم كه وي با توجه به اين مسأله آن اشعار را سروده است، بايد بدون هيچ ترديد و درنگي وي را از طرفداران انفسي بودن الهامات و روياها مي‌دانستيم؛ اما با توجه به مطرح نبودن مسأله براي آنان، اسناد اين نظريه به آن‌ها كمي مشكل مي‌شود؛ البته وي آشكارا از وحي يا حتي الهامات ربوبي نام نمي‌برد؛ اما به‌هرحال درباره رويا و پاره‌اي از الهامات مي‌گويد كه از درون خود انسان مي‌جوشد و وي مي‌پندارد كه چيزي از بيرون دريافت كرده است.[xxxv]

«عبدالعلي بحرالعلوم» در شرح اشعار مولوي گفته است:

"... جبرئيل كه مشهور رسل است، همان مخزون در خزانه جناب ايشان است…"

"... پيامبر را مي‌‌توان همچون نوعي از «خودآگاهي باطني» تعريف كرد كه در آن «تجربه اتحادي» تمايل به آن دارد كه از حدود خود لبريز شود و درپي يافتن فرصت‌هايي است كه نيروهاي زندگي اجتماعي را از نو توجيه كند يا شكل تازه‌اي به آن‌ها بدهد. در شخصيت وي، مركز محدود زندگي در عمق نامحدود خود فرو مي‌رود، تنها به اين قصد كه بار ديگر با نيروي تازه ظاهر شود و كهنه را براندازد و خط سيرهاي جديد زندگي را آشنا سازد..."

بنابراين نبوت و پيامبري، نوعي تجربه ديني است و ازاين‌جهت هيچ فرقي ميان پيامبران و عارفان وجود ندارد. تنها اختلاف (روانشناختي) كه بيان اين دو نوع خودآگاهي پيامبران و عارفان هست، اين است كه مرد باطني يا عارف نمي‌‌خواهد كه پس از آرامش و اطميناني كه با «تجربه اتحادي» پيدا مي‌كند، به زندگي اين جهاني بازگردد، درحالي‌كه پيامبران دغدغه اصلاح جامعه را در سر دارند و تنها به نجات خود بسنده نمي‌‌كنند؛ درنتيجه بازگشت جنبه خلاقيت و ثمربخشي دارد.


۲. تبيينِ خاتميت

اقبال با تأثيرپذيري از تحليل «اگوست كنت» (بنيانگذار مكتب پوزيتيويسم) از مراحل تاريخ معتقد بود كه پيامبران متعلق به دوران حاكميت غرايز هستند. طرح تكامل «كنت» در زمينه تحول انديشه بشري (قانون سه مرحله‌اي) عبارت است از:

"... ۱. مرحله خداشناسي/كلامي : كلامي كه براساس آن، تفكر دربارة جهان، تحت سلطة ملاحظات فوق طبيعي، دين و خدا قرار داد.

۲. مرحله ما بعدالطبيعي/فلسفي : كه توسل به نيروهاي فوق‌طبيعي با انديشة فلسفي دربارة ذات پديده‌ها و نيز توسعة رياضيات، منطق و ديگر نظام‌هاي فكري غيرجانبدارانه جايگزين مي‌شود.

۳. مرحله اثباتي/ علمي : كه علم يا مشاهدة دقيق واقعيت‌‌هاي تجربي و آزمايش روشمند نظريه‌ها،‌ شيوه‌هاي مسلطي براي متراكم ساختن معرفت مي‌شود..."



براين اساس، «اقبال» اعتقاد داشت:

۱. بشر دوران كودكي و دوران بزرگسالي خود را تجربه كرده است. آدمي در دوره كودكي تحت فرمان شهوت و غريزه است و در دوره بزرگسالي و پس از بلوغ، تحت حاكميت عقل قرار مي‌‌گيرد كه تنها همان سبب تسلط وي بر محيط است و چون عقل تولد يافت، بايد آن را با جلوگيري از اشكال ديگر معرفت، تقويت كند؛ بنابراين در دوره جديد (بزرگسالي بشر) چيزي به نام «خرداستقرايي» (inductive reason) پا به عرصه گذاشته است كه انسان را بر طبيعت و محيط اطرافش چيره كرده است و به‌جاي غرايز نشسته است.

۲. پيامبري، نوعي انرژي رواني است كه با آن در انديشه فردي و انتخاب راه زندگي، از طريق پيروي از دستورها، داوري‌ها، انتخاب‌ها و راه‌هاي عمل حاضر و آماده صرفه‌جويي مي‌شود؛ اما در دوره جديد با تولد عقل و ملكه نقادي ـــ كه عصر سيطره غريزه به پايان رسيده است ـــ بساط وحي برچيده و نبوت متوقف مي‌شود؛ بنابراين وحي و پيامبري متعلق به دوران سيطره غريزه است؛ زيرا وحي نوعي غريزه است.

۳. "پيامبر اسلام ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است؛ تا آن‌‌جا كه به منبع الهام وي مربوط مي‌شود، به جهان قديم تعلق دارد و از آن‌جا كه پاي روح الهام وي در كار مي‌آيد، متعلق به جهان جديد است". به عبارت دقيق‌تر، منبع وحي همان غريزه است كه در جهان قديم حاكميت داشت و محتواي آن تأكيد بر فرد استقرايي دارد. به‌نظر اقبال، ظهور و ولادت اسلام، همان ظهور و ولادت عقل برهاني استقرايي است كه اسلام با اين كار، بشر را از دوره كودكي (يعني سلطه غرايز) به مرحله بلوغ و بزرگسالي (يعني تحت فرمان عقل) رساند.

«دكتر شريعتي» نيز رهيافتي مشابه رهيافت اقبال دارد. با اين تفاوت كه وي قرائتي شيعه‌گونه از خاتميت مي‌‌دهد و اقبال قرائتي تسنني. به‌عبارت‌ديگر شريعتي همان تبيين اقبال را به طور كامل مي‌پذيرد و يك نكته را بر آن مي‌افزايد و آن اين‌كه زمان ختم رهبري از بيرون را ۲۵۰ سال ديرتر اعلام مي‌‌كند. وي مي‌پذيرد كه:

"... از اين پس انسان براساس طرز تربيتش قادر است كه بدون وحي و بدون نبوت جديد، خود روي پاي خودش به زندگي ادامه دهد و آن را كامل كند؛ بنابراين ديگر نبوت ختم است، خودتان به راه بيفتيد..."


۳. تفسير خاتميت

۱.۳. تفسير ركن اول خاتميت: از نظر اقبال، انديشة خاتميت را نبايد به اين معنا گرفت كه در سرنوشت نهايي زندگي، عقل كاملاً به جاي عاطفه نشسته است. چنين چيزي نه امكانپذير است، نه مطلوب. ارزش عقلاني و پيامد انديشة خاتميت اين است كه به هر تجربة باطني (عرفاني)، نگرشي انتقادي فراهم مي‌آورد، زيرا حجيت و اعتبار ادعاي اشخاص مبني بر اين‌كه با عالم فوق طبيعت ارتباط دارد، به پايان رسيده است:

"... كار اين انديشه آن است كه در برابر ما چشم‌انداز تازه‌اي از معرفت در ميدان تجربة دروني مي‌گشايد. اين كار، نيمي از شعار مسلماني است و به كار نيم آن مي‌نماند كه با برهنه‌كردن نيروهاي طبيعي از لباس خالقيتي كه فرهنگ‌هاي كهن بر آن پوشانده بودند، اسلام روح مشاهده از روي نقادي در تجربة خارجي را ايجاد كرده و آن را پرورش داده است؛ بنابراين به تجربة باطني و عارفانه، هر اندازه هم كه غيرعادي و غيرمتعارفي باشد، اكنون بايد به چشم‌ يك تجربة كاملاً طبيعي نظر شود و مانند سيماهاي ديگر تجربة بشري، نقادانه مورد بحث و تحليل قرار گيرد..."


به اعتقاد اقبال اگر ارتباط شخصي با عالم فوق طبيعت قطع شود، پس اين تجارب را نيز بايد تجاربي زميني و طبيعي محسوب كرد؛ بنابراين اين تجارب را ــ برخلاف تجارب پيامبران‌ ــ مورد نقادي و ارزيابي قرار داد. شاهد بر اين مطلب، سخنان پيامبر به «ابن‌صياد» است؛ به‌همين‌خاطر است كه وظيفة تصوف در اسلام، تنظيم و تنسيق تجارب عرفاني بوده است.

۲.۳. تفسير ركن دوم خاتميت: براي يافتن ديدگاه دربارة ركن دوم خاتميت، يعني استمرار و جاودانگي اسلام بايد به فصل ششم كتاب وي با عنوان «اصل حركت در ساختمان اسلام» مراجعه كنيم. وي در آن‌جا به طرح نظريه‌اي براي تفسير جاودانگي اسلام اقدام كرده است و اظهار مي‌دارد:

"... اسلام مقوله ابديت و تغيير را توأماً در خود جاي داده است. اين دين، فرهنگ تازه‌اي آورد كه هم جاي قدرت استبدادي را مي‌‌گرفت و هم جانشين وحدت مبتني بر پيوند خوني بود. اين امر كاملاً طبيعي است كه اسلام در ميان خودآگاهي قوم ساده‌اي طلوع كرده باشد كه به هيچ يك از فرهنگ‌هاي قديم آلوده نشده و در جايي زندگي مي‌‌كند كه قاره‌ها در آن‌جا به يكديگر مي‌رسند. اين فرهنگ جديد، پايه وحدت جهاني را بر اصل توحيد بنا نهاد و اسلام براي تنظيم حيات اجتماعي بايد هم اصولي ابدي در اختيار داشته باشد و هم تغيير را ممكن سازد. اصل حركت در اسلام همان «اجتهاد» است..."

اقبال سپس به علل ركود فقه اسلامي مي‌پردازد و از جريان‌هاي عقلي‌گري، تصوف زاهدانه و سقوط بغداد درپي هجوم تركان، به‌عنوان علل اصلي ركود فقه اسلامي ياد مي‌‌كند و آن‌گاه به بررسي منابع فقه اسلامي (قرآن، حديث و…) مي‌پردازد.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰

منبع : باشگاه پژوهش‌گران دانشجو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار
.
28_04_2010 . 01:58
#4
اقبال‌ لاهوری و مساله‌ی دولت



اقبال‌ لاهوری و مساله‌ی دولت

مصاحبه با : احسان شریعتی

مصاحبه‌کننده : _____

موضوع : _____


مطالعه مقاله در همین تالار


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۹

منبع : وبلاگ دکتر احسان شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.




موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مقالات نویسندگان افغانی shervin 4 4,077 23_01_2010 . 01:21
آخرین ارسال: shervin
  مقالات نویسندگان پاکستانی shervin 2 2,008 22_01_2010 . 21:58
آخرین ارسال: shervin
  مقالات نویسندگان غربی shervin 0 1,377 22_01_2010 . 17:54
آخرین ارسال: shervin

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان