از خواب گران خيز!
نویسنده : غلامحسين يوسفي
موضوع : شرحی بر شعر "از خواب گران خيز!"
چه دشوار است که شاعري بخواهد به مدد سخن، ملتي مايوس و دلمرده و تن به سلطه بيگانه سپرده را، به مقاومت و تلاش در راه آزادي خويش برانگيزد! محمد اقبال لاهوري، در قرن بيستم، هدفي چنين بزرگ و شريف براي خود برگزيده بود و ميکوشيد روح استقامت و نيروي حيات و حرکت را در ملت خويش بدمد و آنان را به آزادي خواهي و استقلالطلبي مصمم گرداند. از اين رو روح شعر او القاء پويايي و نهضت و جنبش و تپش است و اين مفهوم را به صور گوناگون طرح ميکند.
اين همه سخن از موج دريا و ترجيح التهاب و پيچ و تاب آن بر ساحل آرميده، و ضرورت مبارزه و ستيز در زندگي، از همين نظرگاه است. مگر نه آن که موجوديت موج در التواء و فراز و فرود و حرکات شتابنده و بيقرار و رفتنها و آمدنهاي اوست؟ در سکون موج محو و نابود ميشود.
ساحل افتاده گفت : گرچه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه که من چيستم
موج ز خود رفتهاي تيز خراميد و گفت
هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم
ميارا بزم بر ساحل که آنجا
نواي زندگاني نرمخيز است
به دريا غلت و با موجاش در آويز
حيات جاودان اندر ستيز است
چه پرسي از کجايم، چيستم من
به خود پيچيدهام تا زيستم من
در اين دريا چو موج بيقرارم
اگر بر خود نپيچم نيستم من
نهنگي بچه خود را چه خوش گفت
به دين ما حرام آمد کرانه
به موج آويز و از ساحل بپرهيز
همه درياست ما را آشيانه
آرزوي اقبال آن بود که ملت او خود سرنوشتشان را تعيين کنند نه استعمارگران، و به تعبير وي خويش را بازآفرينند. در نامهاي، به نقل نيکلسن در مقدمهای بر اسرار خودي، نوشته است : زندگي تلاش در راه آزادي است. او به اين اعتقاد داشت و در اين راه نيز سخت ميکوشيد. از اين رو ميگفت : "در جهان آزاد زي، آزاد مير!"، خاصه آنکه فرصت زندگي را "به قدر تبسم شرر" ميديد.
لوس کلودمتر، که رسالهاي خواندني به زبان فرانسه در باره اقبال نوشته، تشخيص داده است که : در نظر اقبال شعر و هنر بيدارکننده وجدان ملت است.
اقبال در شعر عصر خويش که قلمروي بسيار محدود داشت و همواره به بيان برخي مضامين معين و پايدار ميپرداخت، انقلابي حقيقي پديد آورد.
در شعر اقبال، آنجا که از احوال مردم ستمديده و به اطاعت و ظلم خو گرفته سخن ميرود، تصويرها، آهنگ سخن، ترکيبات، به تناسب صورت ظاهر و حالت دروني آنان، افسرده و بيرمق است. از "زمين مرده" و مردگي ياد ميکند و "غلامي" که بر اثر آن "دل در بدن ميميرد" و حال افراد چنين است : "مردهاي بيمرگ و نعش خود به دوش". اما وقتي همگان را به نهضت و کوشش و همت دعوت ميکند، شعرش از حيث مضمون و ترکيب الفاظ و موسيقي کلام، زنده و پرتوان و هيجانانگيز ميشود و خون را در رگها به جوش ميآورد. ميخواهد همان شور و شوق و سوزي را که در سينه دارد، در دل ديگران نیز برافروزد، مردمي بيدار و کوشنده و آزاد تربيت نمايد و "آدمگري" کند. راست ميگويد که : مصرع من قطرهی خون من است
يا :
نغمهام از زخمه بيپرواستم
من نواي شاعر فرداستم
برقها، خوابيده در جان من است
کوه و صحرا، باب جولان من است
در اين زمينه است که شعر او پويايي و شور و حالي خاص پيدا ميکند. مثل آهنگي مارش مانند که روح سلحشوري در افراد ميدمد و اعصاب همگان را تحتتاثير در ميآورد و مجال نميدهد به حالت رخوت فرو روند.
شعري که در اين فصل مطرح است يکي از اين گونه آثار اقبال لاهوري است از کتاب زبور عجم. جمله "از خوابِ گران خيز!"، که در هر بند تکرار ميشود، پيام اصلي شاعر را در بردارد. وي ملت را در "خوابِ گران" ميبيند. ترکيب "خواب گران" بهتنهايي هم از لحاظ معني و هم از حيث آهنگ ايستاست، اما فعل "خيز!" از هر دو نظر، مفهوم و آهنگ، پوياست. بهعلاوه بافت سخن در ترجيع هر بند با تکرار "خواب گران" (چهار بار) طوري است که همين ترکيب ايستا، حالت ضربي و کوبنده به خود گرفته است.
۱
اي غنچهی خوابيده، چو نرگس، نگران خيز!
کاشانهی ما، رفت به تاراج، غمان خيز!
از نالهی مرغ چمن، از بانگ اذان، خيز!
از گرمیی هنگامهی آتشنفسان، خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
"غنچه خوابيده" با همه لطافت، که نموداري از عطوفت شاعر تواند بود، ايستاست در بيان حالت ملت که "نرگس نگران" نسبت به آن بيدارتر است و هر دو ترکيب غنائي متناسب يکديگرند. مصراع دوم، وصفي است از وضع وطن که در پنجه استعمارگران گرفتارست. "غنچه و نرگس" و "ناله مرغ چمن" را تداعي کردهاند که انگيزه توجه و حرکت تواند شد و از آن جان افزايتر "بانگ اذان" است، مظهر همبستگي مسلمانان و دعوت به نيايش پيشگاه يزدان. در مصراع چهارم با ترکيب تازه و برجسته "گرمي هنگامه آتش نفسان" حرارت و هيجان افزوني گرفته است تا ميرسيم به ترجيع آهنگين شعر که از يک طرف با تکرار "خواب گران" سستي و غفلت را نفي ميکند و با همان تکرار، ضرب و صلابت بيشتری به نداي بيدارگرانه خود ميدهد.
در بند دوم خورشيد ميدمد و بامداد فرا ميرسد : هنگام بيداري و برخاستن و حرکت است. تصوير بديع مصراع دوم درد و رنج مردم از خواب برخاسته را منعکس ميکند. مصراع سوم نمودار حرکت است و سفر و پويايي، و مصراع بعد براي آگاهاندن است و چشم بر گشودن و جهان را آزمودن. سپس ترجيع مهيج و شورانگيز شعر تکرار ميشود :
۲
خورشيد، که پيرايه به سيمای سحر بست
آويزه به گوش سحر، از خونِ جگر بست
از دشت و جبل، قافلهها رخت سفر بست
ای چشم جهانبين، به تماشای جهان خیز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خیز!
از خوابِ گران، خیز!
اقبال به همه مردم ستمزده شرق توجه دارد و مخاطب وي همه آنان هستند. مثنوي او با عنوان پس چه بايد کرد اي اقوام شرق؟ نيز بر همين اصل مبتني است. او در غم همه مسلمانان و همه اسيران استعمار است. سه مصراع اول بند سوم شعر وصف احوال اقوام رنجديده و از پا افتاده است. تشبيهات تازه و گوياي "غبار سر راه"، "ناله خاموش"، "اثر باخته آه" و "گرهخورده نگاه"، هر يک به نوعي، افسردگي و دلمردگي و غمزدگي آنان را نشان ميدهد. مصراع چهارم دعوت از همه ملل شرق است "از هند و سمرقند و عراق و همدان" به برخاستن و جنبش و تلاش به شيوه مبارزان :
۳
خاور، همه مانند غبار سر راهی است
يک نالهی خاموش و، اثر باخته آهی است
هر ذرهی اين خاک، گرهخورده نگاهی است
از هند و، سمرقند و، عراق و، همدان خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
دريا و موج که زمينه بسياري از تصويرهاي شعر اقبال است، در بند چهارم باز و به صورتي زيبا در تصويري گيرا جلوه ميکند. دريا، در نظر وي، تا در تلاطم و کشاکش است و بايد با امواج دست و پنجه نرم کرد، عظمت دارد. مرد انديشه و کوشندهاي چون او، دريايي آرام و آسوده را مانند صحرا بيجنبش و راکد ميبيند، بيتغيير و افزوني و کاست، نظير درياي جمعيت به ستم خوگرفته و به تسليم گردن نهاده، دريايي که از آشوب امواج و نهنگ جان او بار خالي باشد چه دريايي است؟! بار ديگر بانگ برميدارد و از افراد ميخواهد که از سينه چاک دريا، نظير امواج سهمگين و خروشان به ستيز برخيزند :
۴
درياي تو، درياست؟ که آسوده چو صحراست
درياي تو، درياست؟ که افزون نشد و کاست
بيگانه ز آشوب و نهنگ است، چه درياست؟
از سينهی چاکش، صفتِ موجِ روان، خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
اقبال، شاعر حکيم، در بند پنجم از نکتهاي "گشاينده اسرار نهان" سخن مي گويد، يعني ارتباط تن و جان با يکديگر و فرمانروايي جان بر تن. آنگاه ملک را به تن خاکي تشبيه ميکند و دين را به روح حاکم بر آن. دعوت او مبثتي است بر شناختن اسلام و تکيه بر آيين يزدان. رساله معروف وي، "بازسازي فکر ديني در اسلام"، نيز بر همين اساس نوشته شده است. در اين جا همگان را از هر فرقه و گروه به وحدت و همگامي فرا ميخواند و بر پاي خاستن و حقوق انساني خويش خواستن. با خرقه و سجاده نيز ميتوان شمشير و سنان بدست گرفت:
۵
اين نکته، گشايندهی اسرارِ نهان است
ملک است تن خاکیی و، دين، روح روان است
تن زنده و، جان زنده، ز ربطِ تن و جان است
با خرقه و سجاده و شمشير و سنان، خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
بند ششم نهايت بزرگ داشت مقام انسان و شخصيت اوست : گاه وي را "امين ناموس ازل" ميخواند که خداوند امانت خويش را بدو ارزاني داشته است و اين معني را با تکرار جمله "تو اميني" در مصراع اول استواري ميبخشد. گاه او را "يسار و يمين داراي جهان (خداوند)" مينامد، سرانجام زمين و زمان را در وجود بنده خاکي متمرکز ميبيند، بشرط آن که از گمان و ترديد و دودلي بپرهيزد و با يقين و اعتقاد و ايمان از جاي برخيزد و با بيداد بستيزد :
۶
ناموسِ ازل را، تو امينی، تو امينی!
دارای جهان را، تو يساری، تو يمينی
ای بندهی خاکی، تو زمانی، تو زمينی
صهبای يقين درکش و، از دير گمان، خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
در پايان، در برابر غرب و هجوم تمدن فريبنده و ويرانگر و بيداد او، که سراسر وطن شاعر را در زير فرمان و ميليونها هموطناناش را در رنج و حرمان ميداشت، راه رهايي را رو آوردن به اسلام و بازسازي بناي ايمان ميداند، تا بتوان با الهام از اين منبع لايزال در طلب آزادي و استقلال بپاي خاست :
۷
فرياد، ز افرنگ و، دلاويزیی افرنگ
فرياد، ز شيرينیی و، پرويزیی افرنگ
عالَم، همه ويرانه، ز چنگيزیی افرنگ
معمار حرم! باز، به تعميرِ جهان، خيز!
از خوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران، خيز!
از خوابِ گران، خيز!
اين همان ندايي است که اقبال در مقام پرهيز از غربزدگي بارها تکرار کرده و از جمله در "پيام مشرق" گفته است :
برکش آن نغمه، که سرمايه آب و گل تست
اي ز خود رفته، تهي شو، ز نواي دگران
اقبال در صدد بود در ملت افسرده و خودباخته شبه قاره هند روحي نو بدمد و آنان را از خواب غفلت برخيزاند و به تلاش و کوشش در راه تحصيل آزادي و احراز عزت و حقوق خويش، که لازمه زندگي است، برانگيزد.
اين ترجيعبند در بحر هزج، با سه مصراع مقفي در آغاز بندها و تکرار ترجيع واحد با رديف "خيز" در سه مصراع آخر هر بند و ضرب چهارگانه "خواب گران" در پايان آن، لحني متناسب بيدارگري دارد. اقبال از اين گونه شعرهاي همتانگيز، آن هم به فارسي با اين شيوايي و گيرايي، براي ملت خود بسيار سروده است. او شاعر را در ملت چون دلي تپنده ميديد که آفريننده و پرورنده آرزوهاي شريف آنان تواند بود. از اين رو، نام و ياد وي، در نزد ملت پاکستان و مردم ايران و فارسي زبانان پس از او نيز گرامي است و آوازهاش رو به افزوني، و اين همان سخني است که خود گفته است :
ای بسا شاعر، که بعد از مرگ زاد
چشمِ خود بر بست و، چشمِ ما گشاد
تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۰۰۰۰
منبع : سایت چشمه روشن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : شروین ۰ بار