شعرهائی درباره شریعتی
04_07_2010 . 17:24
#1
شعرهائی درباره شریعتی
اشعار




دوستان گرامی!
منتظر دریافت اطلاعات شما در این باره هستیم.

ــــــــــــــــــــ

فهرست اشعار :

به نام خدای علی / علی جعفرنژاد
دیدار / فریدون انوشه
دوم آذر / فریدون انوشه
گزارش ناتمام / فریدون انوشه
گزارش / فریدون انوشه
ديدار آشنا / فریدون انوشه
ای نام ماندگار / فریدون انوشه
حضور دوست / فریدون انوشه
بهار یاد تو / فریدون انوشه
ـــــ
ـــــ



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
04_07_2010 . 18:58
#2
به نام خدای علی
شعری از : علی جعفرنژاد


به او گفتند : "برو!
ما شب را دوست داریم
و دلهایمان، مرداب را
و دست‌هایمان، باید همیشه در کار دفن هابیل‌ها باشند!"
در سنگ‌های سفت و سخت‌مان
ـ منظور قلب‌هایشان بود! ـ
جایی برای تو نیست.

به او گفتند : "برو!
خورشید، برای تو
سپیده‌ی زلال، برای تو
و "دوست داشتن"، ارزانی نیاکان‌ات باد!
ما آموخته‌ایم
در نجوای دل‌انگیز سکه‌ها
در سکر بی‌نظیر شهوت و شور
و در اقیانوس موش‌ها و روباه‌های درون‌مان
تخته‌پاره‌های شناور باشیم!
تو با موج‌ها برو!
ما اهل خزه‌ها و گل‌سنگ‌های ساحل‌ایم!
حضور تو یادآور دردهای کهنه است!!"

مرد نشست،
ایستاد،
قدم زد،
و چشم‌های لبریز از ذکرش را
به باریکه‌ی افق دوخت
در پیشانی بلندش
نور، دست‌اندرکار نگارش سطرهایی بود
که با اشاره‌ی آسمان
زلال می‌شدند و عجیب!
مرد، دست در جیب‌هایش کرد
وقتی مشت‌اش را گشود
همه‌ی پروانه‌های بی‌قرار
به سمت اقیانوس کوچیدند!
وقتی لبان‌اش جنبید
چیزی شبیه نجوای بی‌صدای قاصدک‌ها
سرتاسر شب را پر کرد!

عده‌ای گفتند :
بمان!
با شب، دلتنگ می‌شویم!
با مرداب می‌میریم
و بی‌تو، شناسایی هابیل ناممکن می‌شود
بی‌تو
"قلب‌هایمان با دروغ می‌بازند
و ناله‌هایمان
فرزندان ماکیاولی را مغرور می‌کند!"

آنها گفتند : بمان
ما تو را
خورشید را
سپیده‌ی زلال را
و "دوست داشتن" را دوست می‌داریم!

مرد، باز هم نشست
باز هم ایستاد
باز هم قدم زد
و چشم‌های لبریز از کوچ‌اش
این بار،
از دانه‌های ظریف و پر نور انباشته شد.
او باز هم دست در جیب‌اش کرد
این بار هزاران ستاره
در رشته‌ای از سوسو و نجواهای بلورین
در قلب آنها که ماندن‌اش را می‌خواستند
دمید!

مرد... رفته بود
ـ تنهای تنها ـ
و جای پایش
در موج‌هایی که تا آن سوی افق می‌رفتند
پیدا بود!



تاریخ انتشار : ۱۰ / تیر / ۱۳۸۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 19:11
#3
دیدار
شعری از : فریدون انوشه


دیشب آهنگ خیال‌ات، مجلس ما را گرفت
شادی مهتاب یاد تو، همه جا را گرفت

از نگاه شب‌گذاران، زنگ ظلمت را زدود
از ضمیر عشق‌ورزان، رنگ غم‌ها را گرفت

نغمه‌های پر طنینت، هیبت شب را شکست
از دل آیینه‌ها، ترس تماشا را گرفت

یوسف عشق‌آفرینی، در حدیث روزگار
شهرت زیبایی‌ی روح تو، دنیا را گرفت

شام شیخ و شحنه را، "شمع" فروزان تو سوخت
آفتاب عشق توحید تو، فردا را گرفت

دیدم‌ات این‌بار هم، "زیباتر از دیدار پیش"
شعرم از آن لحظه، این الفاظ شیوا را گرفت



تاریخ انتشار : ۳۰ / خرداد / ۱۳۸۹

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 19:32
#4
دوم آذر
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : ٢ آذر سالروز میلاد معلم "عرفان، برابری، آزادی" گرامی باد


عاشقان، قدرِگلِ یادِ تو را، می‌دانند
دوم آذر، میلادِ ترا، می‌دانند

خوش درخشیده‌ای، ای ماه ِخوشْ‌آیینِ‌حنیف
اختران، حکمت ایجاد تو را، می‌دانند

چه قدر، از خطر این شب وحشی، گفتی
مردمان، معنی فریاد تو را، می‌دانند

غیرِ بیگانه‌پرستان و، خشونت‌طلبان
همه، زیبایی رخداد تو را، می‌دانند

اهل دل‌تشنه‌ی باران و، بهاران وطن
داغ، ۲۹خرداد ِ تو را، می‌دانند

خلق بیدار تو، ای گوهر ایران، فردا
ارزش میهن‌آباد تو را، می‌دانند

دفتر عشق، به نام تو، مزّین شده است
عاشقان، موسم میلاد تو را، می‌دانند



تاریخ انتشار : ۱ / آذر / ۱۳۸۸

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 19:46
#5
گزارش ناتمام
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : ۲۶ اردیبهشت سالروز هجرت شریعتی


ز هجر روی تو، آیینه از نظر افتاد
نهال آرزوی خلق، بی‌ثمر افتاد

بهار ملت ایران، که رهنمود تو بود
سریع آمد و ناگاه، در خطر افتاد

پس از تو عشق اسیر تباهکاران گشت
نوای روشن توحید، از اثر افتاد

مسیر شب‌گذران را، حرامیان بستند
دوباره خون دل عاشقان، هدر افتاد

یکی به دام خطرناک چپ‌نمایی رفت
یکی به دست شب تیره، بی‌خبر افتاد

دوباره تیغ طمع‌کاری جهان‌خواران
به قلب میهن ما، سخت، کارگر افتاد

دوباره خطه‌ی عمان، ز تشنه‌کامی سوخت
دوباره آتش بیداد، بر خزر افتاد

دوباره هستی‌ی زحمتکشان، چپاول شد
دوباره سایه‌ی وحشت، به هر گذر افتاد

غروب روی تو، ای، آفتاب آگاهی
چقدر بر دل ما عاشقان، شرر افتاد

هزار حیف، که هنگامه‌ی ضرورت عشق
بهار سبز حیات تو، مختصر افتاد



تاریخ انتشار : ۲۶ / اردیبهشت / ۱۳۸۸

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 21:32
#6
گزارش
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : ـــــ


تو از کهکشان‌ها آمدی
با نگاهی آفتابی
کلامی زمینی
و دلی آسمانی
و دریغا که چه نابهنگام رفتی!
نام‌ات را کودکان ستاره‌ها
بر ستیغ قله‌های آگاهی
مکرر آواز می‌خوانند،
و چشمه‌ی دل‌نواز خاطرت
در گوهر ضمیرشان
همیشه جاری است
از این رو
تا سحر بیدار می‌مانند
ای آموزگار روشنایی!



تاریخ انتشار : ۳ / بهمن / ۱۳۶۵

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 21:48
#7
ديدار آشنا
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : تقديم به مجيد شريف


اين شعر را سال ۱۳۶۵ با الهام از كتاب ارزش‌مندی از شهيد دكتر مجيد شریف به‌نام "تجديد عهد با شريعتی" كه در پاسخ به "خط شريعتی‌زدايی" نوشته بودند، سروده‌ام.


ديدم‌اش زيباتر از ديدار پيش
بر فراز كوه‌سار انقلاب

می‌نشانَد بر ستيغ قلّه‌ها
پرچم ايمان و عشق و آفتاب

شط چشمان‌اش پر از موج اميد
باغ رخسارش شكوفا چون بهار

بر لب‌اش گلخند سبز زندگی
قامت‌اش مانند سروی استوار

من نظرگاه سرودم ماه بود
او مرا از آفتاب آواز داد

من نهايت‌گاه اوج‌ام اختران
او مرا تا كهكشان پرواز داد

ای شهيد جاودان عشق خلق
مصلح شورش‌گر راه خدا

از تبار پاك‌باز انبيا
رهگشای انقلاب توده‌ها.

ای بشارت‌گوی صبح راستين
پيك‌ پيغام‌آور پايان شب

هم‌چنان پژواك سرخ نغمه‌ات
شعله می‌ريزد به جسم و جان شب.

ای كه با انديشه و خون‌ات به خلق
معنی توحيد را آموختی

مشعل آگاهی و عرفان و قسط
در سپهر انقلاب افروختی

ای كلامت در دل ايران زمين
بذ‌ر سرخ و آتشين آفتاب

چشمه‌ی آگاهی و عشق و نبرد
نطفه‌ی آتش‌فشان انقلاب

ای يل دريادلِ پولاد‌عزم
وارث انديشه‌های عاشقان

اسوه‌ی رزمندگان پاک‌باز
سمبل پيكار خلق قهرمان.

آتش انديشه‌ات پاينده‌باد
ای شهيد عاشق عاشق‌تبار

آرمان پر فروغ‌ات جاودان
رهروان راه عشق‌ات بی‌شمار !



تاریخ انتشار : ۰۰ / خرداد / ۱۳۶۵

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 22:08
#8
ای نام ماندگار
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : به مناسبت ۲۹ خرداد، سالروز شهادت معلم عرفان، برابری، آزادی


زیباتر از همیشه
در آستان آینه‌ها ایستاده‌ای
و بیداری‌ی قبیله‌ی ما را
تقریر میکنی

زیباتر از همیشه
در آستان آینه‌ها ایستاده‌ای
و خورشید مهربانی را
تفسیر می کنی

زیباتر از همیشه
در آستان آینه‌ها ایستاده‌ای
و اندوه عاشقان را
تدبیر میکنی

زیباتر از همیشه
در آستان آینه‌ها ایستاده‌ای
و آگاهی‌ی قبیله‌ي ما را
تقدیر می‌کنی

ای اسم آسمانی
ای نام ماندگار
ای روح مهربانی
ای عشق پایدار!
فردای انتظار
وقتی بهار گمشده می‌آید
و موسم رهایی آغاز می‌شود
تیراژه‌ی حضور تو را خورشید
تیراژه‌ی حضور تو را باران
تیراژهء حضور تو را توحید
تیراژه‌ی حضور تو را ایمان
در آسمان ایران
تصویر می‌کند
زیباتر از همیشه!



تاریخ انتشار : ۲۶ / خرداد / ۱۳۸۴

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 22:25
#9
حضور دوست
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : به مناسبت ۲۶ اردیبهشت، سالروز هجرت شریعتی


گرچه هجرت کرده‌ای، اما هنوز اینجاستی
در نگاه تازه‌ی آیینه‌ها پیداستی

پر زدی از قلّه‌ی خرداد، اما هم‌چنان
هم گل اردیبهشتی، هم بهار ماستی

وصف حال عاشقی، با یادت آسان می شود
چون سحر شورآفرینی، مثل گل زیباستی

شهر ديدار تو را، پرسيدم از مهتاب، گفت:
هر کجا اقلیم بیداری است، تو آنجاستی

هم شهید و شاهد و آموزگار عصر ما
هم نشان انقلاب فاتح فرداستی

باغ میهن با تو سرشار از گل آگاهی است
چشمه‌ی جوشان عشقی، جاری‌ی دلهاستی

افتخار اهل توحید است، ماهِ یاد تو
آسمان مهربانی را، چه خوش آراستی!



تاریخ انتشار : ۲۰ / اردیبهشت / ۱۳۸۳

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
04_07_2010 . 22:41
#10
بهار یاد تو
شعری از : فریدون انوشه

مناسبت : به مناسبت ۲۹ خرداد، سالروز شهادت شریعتی


ايران ز عطر عاطفه سرشار مي شود
وقتي بهار ياد تو تكرار می‌شود

در آسمان آبي آن خاک مهربان
رنگين‌كمان شوق پديدار می‌شود

پژمردگي ز خاطر عشاق می‌رود
تا غنچه‌ی خيال تو بيدار می‌شود

اين روزها به مشهد آيينه‌ها مدام
زيبايی‌ی شگرف تو اظهار می‌شود

اي پيك خوش‌نواي سحرآفرين ما
كهسار هم ز بانگ تو بيدار می‌شود

خردادماه گرچه پر از داغ و حسرت است
زيباست، چون كه ذكر تو بسيار مي‌شود

از آسمان طبع من اندوه مي‌رود
تا نام تو مزين اشعار مي‌شود



تاریخ انتشار : ۲۲ / خرداد / ۱۳۸۲

منبع : سایت فریدون انوشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
09_07_2010 . 12:32
#11
خسته‌ام از این کویر
شعری از : قیصر امین‌پور

مناسبت : به مناسبت ۲۹ خرداد، سالروز شهادت شریعتی


خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر
آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر
ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر
آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان
مثل لحظه‌های وحی، اجتناب‌ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدم‌ات ولی چه دور، دیدم‌ات ولی چه دیر
این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها
این من‌ام در این طرف، پشت میله‌ها اسیر
دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر



تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۶۹

منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش : یک بار / شروین
.
21_04_2011 . 00:10
#12
دردهای من
شعری از : قیصر امین پور


دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟



.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان